یا پیروزی، یا پیروزی، احدی الحسنین(خطر خلط هدف با نتیجه)
هفته دفاع مقدس مشهد 1396
بسمالله الرحمن الرحیم
سهتا شاخص بود، اکثر ما شیعهها و مسلمانها تا وقتی که خطر نیست مسلمان و شیعه هستیم و الا جای خطر، خود امام حسین(ع) هم باشد او را تنها میگذاریم. دوم اینکه انتخاب اصلی به اسم و اسلام و شناسنامهای کار نداشته باشد همهاش اعتباری است در صحنه خطر و عمل معلوم میشود چه کسی هست و چه کسی نیست! زمان جنگ ما داشتیم که در شرایط خطر گریه میکرد و داشتیم یک نفری یک خاکریز را نگه میداشت، واقعاً اینطوری بود. همه شهید یا مجروح شده بودند و این یک نفری یک تیربار اینجا گذاشته بود یک آر.پی.جی هم آنطرفش، با فاصله 30 – 40 متری خودش این را میزد بعد میرفت آن یکی را میزد که نفهمند کسی پشت خاکریز نیست. پاسدار به لباس و اسم نیست، به شخصیت طرف است. همان گردانهای خطشکن زمان جنگ، از بین 200 نفر آدم، واقعاً 20 نفر به تمام معنا مرد میدان بودند. آن 180تای دیگر چشمشان به این 20تا بود. این 20تا اگر محکم میایستادند بقیه هم میایستادند، اگر نمیایستادند یا شهید میشدند یا عقب میرفتند بقیه هم میرفتند. اینطوری نیست که همه مثل هم باشند. این اعتباریات پشت جبهه به درد میخورد، در جنگ و در لحظهی درگیری، آنهایی که در این صحنههای اخیر بودند آنها میدانند آنجا اسم و عنوان و اعتباریات ملاک نیست.
یک شاخص هم این بود که گفتیم در جبههی حق، جبههی حسین(ع) کلاه کسی را برنمیدارند نه به دوست دروغ میگویند نه به دشمن فحشهای ناموسی میدهند. بلکه طرف مدام میخواهد کشف کند و با مکاشفات آگاهانه خودش به صحنه بیاید، ضمن این که در روایت هم داریم، هدف کشتن هرچه بیشتر دشمنان هم نیست. ما حرص نمیزنیم، هوس نمیزنیم که بیشتر خون بریزیم! نه. پیامبر اکرم(ص) فرمودند هدفتان کشتن کفار و مشرکین نباشد. هدفتان دفاع از حق باشد و چون باطلی سلاح برداشته و میآید هرچه با او حرف میزنید او گوش نمیکند او میخواهد بزند آن وقت شما درگیر میشوید. ما میل به کشتن کسی نداریم، ما بدون کینه شخصی میجنگیم. حتی پیامبر(ص) فرمود دلتان به حال آنهایی که دارید با آنها میجنگید بسوزد چون شما میخواهید آنها را از شرک و فلاکت نجات بدهید و از منجلاب بیرون بکشید.
پیامبر(ص) اسرای بدر را که بسته بودند آمدند ببیند یک لبخندی زدند، یکی از آنها گفت بله باید هم بخندید یک زمانی ما عزیز بزرگان مکه بودیم ولی الآن در دستان شما اسیریم! پیامبر(ص) فرمودند که اولاً دستانشان را باز کنید و به زنجیر نکشید. ثانیاً فرمودند که خنده من، خنده تکبر نبود، خنده پیروزی نبود، خندهی من این بود که شما را به زور باید به بهشت ببرم؟ من میخواهم شما را نجات بدهم اما شما میزنید، مقاومت میکنید، ضربه میزنید. من از این میخندم که ما آمدیم خودمان را فدای شما بکنیم و شما را نجات بدهیم، ملتتان را از مظلومیت نجات بدهیم و خودتان را هم از این ظلم و فساد و گناهانی که کردید و از این جنایتکاری نجات بدهیم. پس پیامبر(ص) فرمودند پس در جنگ، حتی نگاهتان نجات انسانها باشد و حتی دلسوز دشمن باشید. ما کینهی شخصی با کسی نداریم و از کشتن کسی لذت نمیبریم.
خیلیها پیش امام میرفتند و میگفتند آقا دعا کنید ما شهید شویم. ایشان میفرمودند من دعا میکنم شما پیروز بشوید و سالم برگردید، شهادت، هدف نیست. هدف، تلاش برای توحید و عدالت است. تلاش برای مبارزه با ظلم و گناه و شرک است. اگر در این مسیر شهید شدید شکست نخورید. قرآن میفرماید «إهدی الحُسنَیَن» کسانی که به خدا و آخرت معتقدند قرآن میفرماید دوتا احتمال بیشتر ندارند یا پیروزی یا پیروزی. «إهدی الحُسنَیَن» یکی از دو اتفاق میافتد یا پیروز میشوید یا پیروز میشوید. یا پیروزی مادی به دست میآورید یا پیروزی بزرگتر که رفتن به محضر خدا با سربلندی، و میهمان ویژه خدا میشوید. قرآن راجع به شهدا میفرماید اینها میآیند در V.I.P بهشت. چون قرآن میفرماید که گمان کردید که اینها مردگانند؟ اینها مردهاند؟ اینها اصل حیات این عالم هستند. و بعد میفرماید که «عند ربّهم یرزقون» یعنی یک رزق ویژه دارند «عند ربّ الشهدا» یعنی در وی.آی.پی مخصوص خداوند، خودش میفرماید که «ربّ الشهداء» رزق شما را متکفّل است. یعنی خدا میفرماید من یک میهمانی خصوصی برای شهدا میدهم جدا از بهشتیان. اینها یک موقعیت خاصی دارند و مهمانپذیر خاص خودم هستم و خودم مهمانداریشان را میکنم.
امام(ره) میفرمودند دعا میکنم که شهید نشوید و پیروز بشوید به سلامت برگردید ولی مؤمن فرقش این است که برای شهادت آمادگی دارد و الآ شهادت هدف نیست ولی آمادگیاش هست. ولی آنها نه، آمادگیاش را هم ندارند آنها اگر مطمئن باشند که طرف پیروز نمیشود نمیآید. منظورم از آنها، کسانی است که اهل دنیا هستند و الا ممکن است یک کسانی هم مثل خوارج باشند که اینها فریب خورده باشند و فکر کنند در مسیر حق هستند کسانی هستند که کلاه سرشان میرود! که حالا خداوند هم باید با فضل خودش با اینها برخورد کند. و الا ابن ملجم هم انتحاری آمد امیرالمؤمنین(ع) را زد، به قصد زنده ماندن که نبود، آمد امیرالمؤمنین(ع) را بزند و بعد هم کشته شود و به بهشت برود! پس عرض کردیم این هم یک تفاوت. هرجا وارد شوید و هر کاری بخواهید بکنید باید برای آن طرف توضیح دهید و او باید بفهمد که چه کسی با چه کسی و سر چی دارد میجنگد؟ باید توضیح دهید و خودتان حداقل بدانید. آگاهانه و آزادانه این مسیر باید بیاید. دشمن مدام چه درفضای مجازی، چه در ماهواره و رسانههای آمریکا و صهیونیستی و دشمنان، اینها مدام این فضا را مهآلود میکنند. واقعیتها کتمان میشود. شایعه، تهمت، دروغ، تحلیلهای مندرآوردی، تفسیرهای غلط، برخورد گزینشی باواقعیات، در منطق جهادی اسلام میگویند تا میشود کاملاً شفاف و دقیق، این میخواهد بر ناآگاهی بیفزاید ولی منطق اسلام و امام حسین(ع) میگوید بر آگاهی بیفزا، چون همه باید آگاهانه انتخاب کنند این تلاش برای آگاهاندن است و این تلاش برای گسترش ناآگاهی و جلوی آگاهی را میگیرد.
عرض کردم شاخص سوم، امام حسین(ع) یک کاری کرد تا آخر تاریخ ترس همه از بزرگترین قدرتهای جهان بریزد. ترس از مرگ، ترس از کشته شدن، امام خمینی(ره) وقتی با این ملتها بحث میکرد در وصیتنامهاش هم نوشت گفت تا شما از مرگ بترسید زیر بار مستکبران خواهید ماند. چون آنها هم مطمئن هستند که شما از مرگ میترسید تا ببیند جدی شد شما را تهدید به مرگ میکند چون میداند که عقب میروید. امام(ره) میگفت برای نجات ملتهایتان یک راه دارید، ترس از مرگ باید بریزد. اگر ترستان از مرگ ریخت آن وقت دنیایتان هم غیر از آخرت، درست میشود.
یک تعبیری "توماس کارلایل" راجع به امام حسین(ع) دارد میگوید اصلاً ایشان مفهوم عدد را حذف کرد. که شما چند نفرید و دشمن چند نفر است! عدد را از معادلات دنیا حذف کرد، 70 نفر با سی هزار یا 100 هزار نفر در دنیا! این چه تناسبی است؟ این چه جور جبههای است؟ برای این که بدانید این توماس کارلایل حرفش چقدر معنا دارد ایشان یک انگلیسی – یعنی اسکاتلندی است – در قرن 19، پدر تاریخنویسیهای مدرن راجع به انقلابهاست. این تمام انقلابها را میگوید من مطالعه کردم. مهمترین کتابها در مورد انقلاب فرانسه به نام «تاریخ انقلاب کبیر فرانسه» را ایشان نوشت و این خیلی نقش داشت در حوزههای علوم سیاسی و جامعهشناسی سیاسی در دانشگاههای دنیا. یعنی بعد از آن یک چیزهایی باب شد. مثلاً یک چیزی به نام «تاریخ نگاری ژورنالیستیک» و به زبان ساده و تحلیلی و آکادمیک و علمی مسائل تاریخ را تحلیل کردن، به نحوی که افکار عمومی نخبگان عام همه بفهمند، این کار در اروپا، ابتکار ایشان بود و تمام انقلابها را بررسی کرد و خودش هم شخصاً تحت تأثیر «گوته» بود. گوته آلمانی است و یک مرد الهی است و خیلی تحت تأثیر فرهنگ اسلامی – شیعی و عرفان ایران است و باطناً میشود گفت که از جهات زیادی مسلمان بود. «گوته» پدر شعر و ادبیات مدرن اروپا و بطور خاص آلمان است. خیلی مرید حافظ بود و اشعار حافظ را ترجمه و تحلیل کرده و خیلی اسلامی و نزدیک به اسلام خیلی فکر میکرد. راجع به اهل بیت(ع)، حضرت امیر(ع) و حضرت فاطمه(س) چه تعابیر زیبایی ایشان دارد در باب پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) شعر سروده است. این آقای توماس کارلایل، یک مقداری تحت تأثیری گوته آلمانی است و ایشان این کتاب «انقلاب فرانسه» را نوشته و یک تحقیقات مفصلی دارد راجع به قهرمانان در تاریخ. میگوید من تقریباً همه قهرمانان بزرگی را که در تاریخ شرق و غرب، سرنوشت ملتهایشان را عوض کردهاند من همه را مطالعه و بررسی کردم، برایشان مقاله نوشتم، هیچ کس مثل حسینبنعلی(ع) نیست. میگوید من مسلمان نیستم که اعتقاد به عصمت و ولایت و اهل بیت ندارم، من با همین محاسبات مادی اجتماعی تاریخی دارم بحث میکنم، هیچ کس، هیچ قهرمانی مثل حسین نیست. راجع به خود تاریخ انگلیس، همین قضایای «کِراموِل» را و سخنرانیهای کرامول، که او هم یک بنیادگرای دینی مسیحی بود و یک حکومت دینی آنجا برای خودش تشکیل داده بود و او هم به یک بخش مهمی از مقطع تاریخ انگلیس و غرب است. نامهها و سخنرانیهای«کرامول» را ایشان خیلی دقیق از تاریخ استخراج کرده و روی آن تحلیل و کار کرده است. میخواهم بگویم یک آدمی است که اصلاً جریانهای شناسی سیاسی انقلابها و قهرمانان سیاسی جوامع را در تاریخ بسیار وسیعی بطور عمیق بحث کرده است. میگوید کسی به اندازه من انقلابها وتاریخ را نمیشناسد. او مدعی است که انقلاب فرانسه را من معرفی کردم و بعد از من با این سطح در دنیا مشهور شد. این آدم میگوید حسینبنعلی قهرمان قهرمانان است. راجع به امام حسین(ع) میگوید حسین و یارانش چه یارانی، به راحتی میشود یاران او را شمرد با نحوهی کشته شدن خود، نشان دادند که وقتی نبرد دو فرهنگ است، دو تفکر و بحث حق و باطل است دیگر عدد مطرح نیست تا قبل از حسین، عدد در دنیا مطرح است! حسین در کربلا نشان داد که تعداد، مهم نیست. ما تعداد دشمن و تعداد خودمان را نمیشماریم. ما موازنهی حق و باطل را، به معادلهی حق و باطل توجه داریم. این کارلایل میگوید پیروزی حسین با کوچکترین اقلیت قابل تصور، هیچ جنگی اینطوری نبوده، دهها هزار این طرف و آن طرف، 70 نفر زن و بچه، آرایش جنگی بگیرند! و یکی یکی بیایند رجز بخوانند، شعارهای انقلابی بگویند، دشمن را تحقیر کنند و کشته شوند. بعد لحظهی کشته شدن برگردند ببینند جلوی چشم رهبرشان دارند کشته میشوند رهبرشان دارد میبیند و از آنها راضی است یا نه؟ میگوید این قضیه با همهی قتلعامهای تاریخ و با همهی انقلابهای تاریخ فرق میکند. میگوید آنچه باعث شگفتی من است شخصیت حسین است و تربیتی که در آن مدت کوتاه، یارانش را تربیت کرد. بعضی از اینها حداکثر چند ماه یا چند هفته بیشتر با امام حسین نبودند، بعضیهایشان فقط چند روز با امام حسین بودند، میگوید شخصیت اینها چطوری به این سرعت تغییر میکرد، بعد این تعبیر را میگوید، میگوید به نظر من، در هر عصر و تاریخی، اگر کاری حسینگونه و حسینوار آغاز شود مدیون خطشکنی و حرکت حسین است. میگوید من معتقدم هرجای جهان و تاریخ مثل حسینبنعلی حرکت کنند مسیر تاریخ را عوض میکنند. خب اینها تعابیری است که یک فرد غیر مسلمان دارد میگوید که امام حسین را به عظمت حسین که نمیشناسد. یکی مثل «ابنخلدون» که حتی گرایشات اموی دارد در شمال آفریقا و جنوب اروپا آندلس و... میگوید که این تیپها یک قضایایی هستند که میگفتند حکومت و هرکس که سر کار میآید بالاخره انقلاب نباید کرد، باید تحمل کرد. البته تئوری راجع به جامعهشناسی سیاسی بوده که چگونه انقلابیون تبدیل به حکومتیها میشوند؟ بعد حکومتیها فاسد میشوند یا تنبل میشوند یا ترسو میشوند در حالی که اولی که انقلاب کردند شجاع بودند، زاهد بودند و مرگباور بودند. آنها پیروز میشدند و از حاشیه به متن میزنند، متن را تغییر میدهند و بعد خودشان به متن میآیند و خیلی سخت است که خودشان را حفظ کنند که بعد یک حاشیهی دیگری پیدا نشود که او به این متن بزند. یعنی حاشیه، متن میشود و متن، حاشیه میشود.
مسئله «عصبیت» را مطرح میکند که تعصب اجتماعی، انقلابی و همبستگی چگونه بوجود میآید و چگونه از بین میرود؟ راجع به امام حسین(ع) با این که اینها از بنیامیه هم یک جاهایی توجیه میکند و میگوید این که حسین احساس کرد شایستهی رهبری اوست نه یزید، همه قبول داشتند که درست میگوید چون اصلاً حسین(ع) و یزید قابل مقایسه نبودند. ولی آنچه که من میخواهم بگویم این است حسین بالاتر از آنچه گفت بود. حتی بالاتر از آنچه میپنداشت بود. حالا ایشان ادعا میکند خود حسینبنعلی نمیداند چقدر بزرگ بود، با این که خیلی به امامت اعتقادی ندارند. یا آن شعر جناب عطّار که خب اینها شیعه اهل بیت(ع) حساب نمیشوند ولی همه محبّ اهل بیت(ع) هستند. جناب عطّار، عارف بزرگ، راجع به امام حسین(ع) میگوید:
امامی که آفتاب خانقین است امام از ماه تا ماهی حسین است
بسی خون کردهاند اهل ملامت ولی این خون، نخسبُد تا قیامت
میگوید همه خونها را شستند اما حسین چکار کرد که خون حسین را نمیتوانند از تاریخ بشویند. یا جناب «اقبال». اقبال هم اهل سنت و حنفی است، راجع به حضرت امیر(ع)، حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) چه اشعار زیبایی دارد میگوید:
رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعلهها اندوختیم
امام حسین به همه مسلمین درس قرآن داد، ما هرچه گرما داریم از حسین است.
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز تازه از تکبیر او ایمان هنوز
خب ببینید چه تیپهای مختلفی از امام حسین(ع) گفتهاند. از «گاندی»، «هندو» تا این انگلیسی دورهی عصر جدید که میگوید من همه انقلابها را مطالعه کردم قهرمان قهرمانان حسین است تا شیعه تا سنی. حتی ابوالعلاء مرّی که یک شاعر و متفکر بزرگ عرب است و بیدین است در دورهی اوایل غیبت هم هست. میگویند بیدین است، ولی ظاهراً اینها یک چیز دارند میگویند روی قبر من بنویسید این جنایت پدرش بود، یعنی پدرش درستش کرد به دنیایش آورد در حالی که اینجا جهنم است. «هذا ما جناح ابوا» این جنایت بابایش است که این به دنیا آمد، ولی این جنایت را مرتکب در حق کسی نشدم یعنی من ازدواج نکردم که بچه بیاورم و او را بدبخت کنم. خب معلوم است که این یک نگاه دینی نیست یک نگاه پوچگرای نهیلیستی بیشتر میخورد. یک شاعر قوی روشنفکر است و با گرایشات بیدینی و مسخره، مثلاً میگوید دنیا تقسیم شده، یک عده عاقلاند، یک عده دیندارند! یک عده عقل دارند، یک عده دین دارند! یعنی آنهایی که دین دارند عقل ندارند. هرکسی عقلش کم است دین دارد، همه مذهبیها بیعقلند. میگوید خوشبختانه ما عاقلیم دین نداریم.
با وجود این، مرحوم «سیدمرتضی» عالم بزرگ شیعی در آغاز عصر غیبت، ایشان میگوید این آدمی است که اسلام و دین را درست نمیشناسد ولی آدم صادق و فهمیدهای است، منتهی در محیطی بار آمده که...، حتی طوری با او برخورد میکند که این را جذب کند، به حدی که ابوالعلاء یک شعر طولانی، کسی که به همه دینها و آخوندها فحش میداده، یک شعری در مورد «سیدرضی» میسراید. و وقتی هم که میمیرد جالب است سیدمرتضی به شاگردانش میگوید به تشییع جنازهاش برویم! برادر «سیدرضی» برادر سیدرضی که نهجالبلاغه را جمعآوری کرده، «سیدمرتضی» از علمای بزرگ صدر شیعه است. به تشییع جنازه این آدم میرود. حالا این آدمی که این حرفها را میزند میگوید من در حق کسی جنایت نکردم که بچه به دنیا بیاورم و در این جهنم و منجلاب دنیا بیارمش، حالا یک جنایتی بابای ما کرد! ولی ما این جنایت را نمیکنیم. این آدم که با اصل این مسائل درمیافتد اما در مورد شعرش – حالا نمیخواهم شعرش را برایتان بخوانم – ولی دقت کنید در مورد سیدالشهداء(ع) این شخص چه میگوید؟ که از شاعران بزرگ و روشنفکران مطرح غیر دینی و سکولار عرب بوده است. یک جاهایی هم گرایشات شکاک دارد. ولی راجع به حسین(ع) میگوید من به هرچه شک کنم در مورد حسینبنعلی نمیتوانم شک کنم. به این آدم و به کربلا یقین دارم. میگوید:
«در صفحهی روزگار از خون دو شهید علی و پسرش همواره دو شاهد ابدی پایدار است. این دو گواه و دو شاهد خونین هر شب، آخر شب به شکل فجر و آخر هر شب به شکل شفق نمودار میشود. و این گونه، این دو نور ابدی پایدارند تا آن روزی که میگویند رستاخیز است و نزد خدای رحمان تظلّم میکنند و داوری خواهند کرد.» که بعضیها میگویند با توجه به این شعر، ایشان ملحد و مشرک نبود چون طرفدار اهل بیت بود. گاهی البته به طنز یک چیزهایی میگفت. گاهی روشنفکریاش گل میکرد، ولی چون طرفدار اهل بیت(ع) بود حکومت گفت این ملحد است! و الا کسی که ملحد است این را نمیگوید. حالا من به آن بُعدش خیلی بحثی نداشتم. بیشتر میخواستم عرض کنم که درس سوم؛ امام حسین(ع) به تاریخ فرمود مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و غیر شیعه، حتی دیندار و بیدین که اینطوری هم میشود تاریخ را ساخت. از کربلا به بعد تاریخ را طور دیگری بنویسید ما تاریخ جدیدی ساختیم. تاریخ جدیدی بنویسید. خیلی مهم است.
این «سیدقطب» که خود جریانهای وهابی و تکفیری بعضیهایشان سرسلسلهشان از جمله میرسیدند به بعضی از تئوریسازیهای سیدقطب، سیدقطب در زمان جمال عبدالناصر در مصر اعدام شد. یک روشنفکر انقلابی بنیادگرای اسلامی است خیلی از افکارش با افکار انقلاب ما نزدیک بود. بعضیها میگویند یک رگهی تکفیری هم در بعضی از بحثهایش هست که این جریانهای القاعده و حتی داعش به روش انحرافیترش به آن وصل کردند. ببینید خود سیدقطب چه میگوید؟ اولا سیدقطب صریح از رهبران ایدئولوژگ اخوانالمسلمین مصر بود و اگر در کل این دوران صد و چند سال اخیر بخواهید ببینید در جهان عرب سنی، چه کسی بیشترین تأثیر فکری را بخصوص در جوانان تحصیلکرده گذاشته است، قطعاً سیدقطب است. یک کتاب او را هم رهبری از قبل از انقلاب به فارسی ترجمه کرد که یک ارتباطی بین روشنفکران انقلابی سنی و شیعه و ایران و عرب، حلقهی وصل باشد. سیدقطب خیلی افکارش به انقلاب ما نزدیک است. قبل از امام و انقلاب ما هم بود. ولی عرض کردم که یک رگههایی هم در بحثهایشان هست. ایشان راجع به خلفا بحث میکند اولاً که خلیفه سوم را تقریباً قبول ندارد و میگوید قابل دفاع نیست و کاش قبل از او علیبنابیطالب به خلافت میرسید و آن قضایا خیلی در تاریخ اسلام انحراف ایجاد کرد. بعد به زمان معاویه و یزید میرسد و راجع به امام حسین(ع) وارد بحث میشود. یک بحث عجیبی؛ که من واقعاً این تعابیری که سیدقطب راجع به مباحث عاشورا و امام حسین کرده، بین بزرگان ردهی یک جهان اهل سنت، در دورههای جدید کمتر دیدم. فقط یک تعبیر ایشان را عرض میکنم. او میگوید حسینبنعلی شیعه را نجات نداده، اهل بیت را نجات نداده، بلکه حسینبنعلی قرآن و اسلام را نجات داد. چون اگر در آن لحظه ایشان جلوی حکومت نمیایستادو ایشان شهید نمیشد جز خون حسین هیچ چیز دیگر نمیتوانست جلوی انحراف جهان اسلام و خلافت و حکومت را بگیرد. و این تا ابد جا میافتاد که اسلام یعنی همان چیزهایی که معاویه و یزید میگفتهاند. و جالب است که ایشان خیلی علیه معاویه تند صحبت میکند. سیدقطب میگوید خواستند بین اهل سنت معاویه را چهره مقدس کنند در حالی که انحراف خلافت اسلامی از معاویه شروع شده است و خیلی علیه معاویه و یزید موضع شدیدی میگیرد که اصلاً آدم حسابشان نمیکند و میگوید جنایتکار مطلق است. این یک خط است.
خط ابنتیمیه که ایدئولوگ تکفیریها بود، بخصوص محمدبنعبدالوهاب که به کمک انگلیسها به یک حکومت تبدیلش کردند که بیش از صد سال است و به یک جهت هم بیش از 200 سال است که جنایت میکنند. ابنتیمیه آمده یک جایی میگوید حسینبنعلی رضیالله علیه امر به معروف و نهی از منکر کرد خدا خیرش بدهد اما آیا این روش ایشان در آن شرایط بهترین روش بود؟ بعد گفت باید انصاف هم نشان بدهیم از این طرف میگویند یزید فلان است، خب شما خودتان را در موقعیت یزید قرار بدهید ببینید یزید چکار میتوانست بکند؟ کمکم میخواهد بگوید با یزید همزادپنداری کن، با حسین همزادپنداری کن اما اگر میخواهید منصف باشید با مسئله را نسبی نگاه کنید که این حالا خیلی دعوای حق مطلق و باطل مطلق نبود، خودتان را یک کم جای یزید بگذارید و از دریچهی چشم یزید به مسئله نگاه کنید! یزید چکار کند؟ این که برای یزید ساختن که بعد از کربلا به مدینه حمله کرده و قتل عام کرده و خون مسلمین را ریختند و گفتند تا ضریح پیامبر خون آمده، نه تا ضریح نبوده تا لب باغچهاش بوده! چونه میزند! خب تیپهای اینطوری هم دارید ببینید امثال این بزرگان انقلابی اهل سنت یا مثلاً سیدقطب با وجود این که بعضیها رگههای تندی هم در او میبینند یک چنین تحلیلی دارد.
و این مسئله، فقط مسئله امام حسین(ع) نیست، مسئله آموزههای پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) است. این که امام حسین(ع) فرمودند من اصحابی و یارانی باوفاتر و صادقتر از شما یاران خودم و خانوادهای باوفاتر و مهربانتر، صمیمیتر از خانواده خودم و اهل بیت نمیشناسم، در کل این عالم، شماها درستترین آدمها هستید. به تعدادتان نگاه نکنید که 70- 80 نفر بیشتر نماندید شما از همهی عالم بالاترید. کمیّت مهم نیست، کیفیت مهم است. میفرماید از شما بهتر در این عالم من نمیشناسم. همین شما 70 نفر، گل سرسبد بشریت هستید به خودتان ببالید و افتخار کنید که بین آن همه حواریون و انصار و یاران پیامبر اسلام و امیرالمؤمنین، امام حسین(ع) میگوید هیچ کس به پایشما 70- 80 نفر نمیرسد. حالا اینها چه کسانی هستند؟ میدانید که چندتا از شهدای کربلا مسلمان نبودند؟ چند هفتهی قبلش مسلمان شده بودند چون مسیحی بودند. 15 نفر از شهدای کربلا برده هستند که امام حسین(ع) به اینها میگوید شما بروید این جنگ شما نیست، ولی اینها طوری تربیت شدند انسانهای شریفی هستند که طرف آمده گریه میکند و میگوید جای خوبش که رسیدیم دارید ما را بیرون میکنید؟ رسیدیم به عاشورا و کربلا؛ تا حالا ما خوب بودیم حالا یک مرتبه بد شدیم؟ یک مرتبه آمده میگوید "جون"، ایشان اسمش هم اسلامی نبوده و تازه مسلمان است، نقطه ضعف امام حسین(ع) را میدانند آمده میگوید چون سیاه پوست هستم نباید با شما کشته شوم؟ بله درست است خون من با خون شما نباید مخلوط شود؟ بدن من بو میدهد، سیاهها نباید کنار سفیدها کشته شوند! یعنی میخواست امام حسین(ع) را... امام حسین(ع) فرمود این حرفها چیست که میزنی؟ این جنگ، جنگ شما نیست چرا شما باید کشته شوید؟ امام حسینی که میگوید از شما بهتر در جهان نمیشناسم 15 تایش بردگان هستند، یعنی به اصطلاح پایینترین طبقات اجتماعی را امام حسین(ع) میگوید شما سقف بشریت هستید، شما در قلهاید. اینها خیلی حرفهای مهمی است. مبارزه با بردهداری و بردگی و نگاههای نژادی، کار امام حسین(ع) است. اصلاً با اینها طوری رفتار میکرد که با عزیزترین فرزندان خود امام رفتار میکرد. این هم درس بعدی. طبقه و نژاد و همه چیز را شکست. جنگ ما جنگ نژادی نیست، قومی نیست، طبقاتی نیست، سیاه و سفید نیست، شرقی و غربی نیست، شمال و جنوب نیست، جنگ حق و باطل است. جنگ عدل و ظلم است، جنگ مستضعف و مستکبر است. امام خمینی(ره) بر اساس اینها این صحبتها را میکرد که جنگ فقر و غنا، این جنگ تا ابد ادامه خواهد داشت هر کس لیاقت دارد به صف حق میآید و هر کس لیاقت ندارد میگوید من بیطرف هستم و هرکس ضد لیاقت است به صف دشمن میرود و همه از هم جدا میشوید. امام حسین(ع) طوری برخورد کردند که یکی از اینها که از همین بردگان بود ترک بود به نام «واضح» ایشان چنان تربیت شده بود که اولاً از حافظان و قاریان قرآن بود و معلم قرآن بود و بعد ایشان، آدم بسیار شجاعی هم بود. این آمد با «جنادهبنهرس» آمد پیش امام حسین(ع)، گفت آقا من شنیدم که شما گفتهاید ماها برویم، شما دستور میدهید یا گفتید هرکس میخواهد برود، برود؟ امام(ع) فرمودند شما فردا اینجا کشته میشوید همه بروید. «واضح» ساعت آخر عمرش که فردا شهید میشود میآفتد روی پای امام حسین و گریه میکند التماس میکند که آقا من را بیرون نکن. امام حسین(ع) او را میبوسد و میگوید من شما را بیرون نمیکنم من میخواهم شما کشته نشوید بروید زندگیتان را بکنید ما اینجا فردا کشته میشویم. خب ایشان با اصرار و گریه و استغاثه، ناله میزند که امام حسین(ع) بگذارد که فردا او کشته شود. فردا امام حسین(ع) در کربلا بالای سر چند نفر میروند. یکیاش بالای سر این بردگان میآمدند؛ بالای سر «جون» و «واضح» آمدند. وقتی دارد شهید میشد این خونریزی داشت داد زد که آقای من، سید من، امام حسین(ع) سریع از وسط دشمن حمله کردند یک عدهای را زدند و خودشان را رساندند بالای سرش، او را بغل کردند و بعد ایشان در لحظهی آخر گفت که واقعاً من کجا و فرزند رسول خدا کجا؟ امام حسین(ع) او را بغل کردند و صورتش را روی صورت خود گذاشتند و او را در آغوششان میفشردند. برده گفت صورت حسین روی صورت من؟ این آخر جملهای بوده که گفته، که من به این مقام رسیدم؟ این که غلام و برده را تبدیل به این کنند که به آنها بگویند شما امام بشریت هستید. بالای سر علیاکبر اگر آمدم بالای سر تو هم میآیم، تو را بغل میکنم و میبوسم. یکی از همینهایی که دارد شهید میشود میگوید آقا من دارم میروم ولی یک خوشی دارم و آن که در آغوش شما دارم میروم. من دارم میروم. امام حسین(ع) میگوید تو زودتر از ما به محضر رسولالله(ص) میروی و به ایشان بگو که ما هم داریم میآییم. امروز، غروب نشده همهی ما آنجا هستیم و این شجاعت، بعد از شکست و اسارت در زبان حضرت زینب(س) است. حضرت زینب(س) از همهی شهدای کربلا شجاعتر است. برای این که اینها جنگیدند و کشته شدند حالا شکست خوردگان به زنجیر کشیده شدگان حالا باید در زنجیر و اهانت و شلاق و تهدید که بعد معلوم نیست چه بلایی قرار است سر کی بیاید، در این شرایط حضرت زینب(ص) عزت را اینطور حفظ میکند. اولین آن سخنرانی جاودانهی این قهرمانزن و شیرزن تاریخ بشر که در دربار یزید آن سخنرانی عجیب را میکنند که در تاریخ نظیر ندارد. بعد شما فکر نکنید که یزید رئیس یک قبیله بوده، آن زمان حکومت اسلامی که دست یزید افتاده بزرگترین ابرقدرت جهان است. حکومت اسلامی از مرزهای چین و هند هست. مثلاً کل ایران یک استان آن است. حکومت امیرالمؤمنین(ع) اینطوری بود کل ایران یک استان آن بود. همین حکومت دست معاویه و یزید افتاد. از آنجا هست تا کشورهای آسیای میانه، بینالنهرین هست تا کل جزیرهالعرب تا میرود به شمال آفریقا و جنوب اروپا اینطوری است، آن موقع بزرگترین ابرقدرت جهان است. حضرت زینب(س) در اسارت جلوی ابرقدرت جهان ایستاده و این صحبتهارا میکند. شکست خورده، زنی در زنجیر، آن خطبه حضرت زینب(س) است. درس پاسداری این است. حتی اگر شکست خوردی و در زنجیر اسیر شدی اینطوری صحبت کن. زینب(س) رو به یزید میکند و میگوید یزید! مگر کسی جرأت میکند به آن خلیفه و اقتدارش بگوید یزید، و توی چشمانش نگاه کند، باید سرت را خم کنی و با سی خط مقدمات با خضوع و ذلت حرف بزنی. ایشان در زنجیر کنار سر شهدا و کنار بچهها و کنار ژنرالهای ارتش یزید که آن موقع ابرقدرت دنیاست، توی چشم او نگاه میکند و میگوید تو توهم کردی که روزگار را بر ما تنگ کردی؟ تو فکر کردی ما را به بنبست رساندی؟ تو با خودت چنین میاندیشی که جهان را برای ما تاریک کردی؟ ما را چون اسیران در زنجیر در شهر و روستا گرداندی، آیا چنین نمودی که ما نزد خداوند منزلتی نداریم؟ و فکر کردی پیروزی تو یعنی حقانیت تو؟ تو فکر کردی قدرت، مشروعیت میآورد؟ سر جایت بنشین! حضرت زینب(س) میفرمایند بتمرگ! و دوباره بنشین! که هرگز چنین نیستی. بخدا سوگند پوست خودت را کَندی. به خدا سوگند کالبد خودت را دریدی، خودت را رسوا کردی و تخریب کردی، مرگ تو و حکومت تو از همین لحظه آغاز شد. از لحظهای که حسین را کشتی سقوط حکومت تو شروع شد! میدانید دو- سه سال بعد که خود یزید مُرد بچهاش هم برخلاف پدرش یک آدم اجمالاً یک شرافتی داشت گفت ما حق حکومت نداریم، نه من حق حکومت دارم نه بلد هستم. او کنار کشید. این تنها حاکمی است که استعفا داد. بد این شاخهی سفیانی بنیامیه بعد از کربلا سقوط کرد، یعنی این خون امام حسین (ع) حکومت را سرنگون کرد. بعد یک شاخهی دیگری شاخهی مروانی آمد که آنها هم 30- 40 سال بیشتر نتوانستند بمانند. و قیامی که علیه اینها شد به اسم امام حسین، انتقام حسین و حق علی قیام شد که منتهی او را بعد بنیعباس مصادره کردند که عمدتاً ایرانیها، خراسانیها رفتند و حکومت بنیامیه را به نام انتقام حسین(ع) و حق ولایت اهل بیت(ع) سرنگون کردند. منتهی این وسط، بعد بنیعباس سوار موج شدندو بازی خوردند.
حضرت زینب(س) طوری با یزید حرف میزند که انگار این حاکم است او محکوم است. انگار این اسیر است او رئیس است. درست ادبیات اینطوری داشت. میفرمایند این روزگار و حوادث تلخ آن من را مجبور کرده با چون تویی حرف بزنم! و الا تو لایق حرف زدن هستی؟ بدان که من تو را حقیر میبینم. – شما خودتان را در آن لحظه بگذارید در زنجیر، جلوی چنین کسی، بعد از حادثه کربلا، آن اسارتها و آن مسیر سخت، یک خانم دارد اینطوری حرف میزند – حوادث تلخ من را مجبور کرد با چون تویی سخن بگویم اما بدان که من تو را حقیر میبینم، تو پیش ما چیزی نیستی، من تو را پَستتر از آن میدانم که حتی نکوهشت کنم. حتی تو را لایق این نمیبینم که بیایم نصحیتت کنم سرزنشت کنم، تو را قابل آن نمیدانم که وقت خود را به سرزنش تو هدر دهم. اما بدان، برای این که در تاریخ ثبت شود افسران و فرماندهان و ژنرالهایت همه بدانند اگر میپنداری که از اسارت و شهادت آل محمد سود بردهای، به زودی خواهی دید که تو ورشکسته شدهای! جز زیان چیزی به تو نرسید. آنگاه که نتیجه این جنایت را ببینی، تو فکر کردی عاشورا تمام شد؟ خونها را ریختی و بعد هم فکر میکنی اینها را در تاریخ پاک میکنی؟ بعد هم آمدی گفتی که من نگفته بودم من گفتم کلاه بیاورند رفتند سر آوردهاند! میدانید که یزید طوری سخنرانی حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) وضع را بهم ریخت که پیروز را شکست خورده کرد! به حدی که حتی خانواده یزید به او اعتراض کردند. بعضی از افسران در جمع, سرهایشان را پایین انداختند و گریه کردند. یک نفر آنجا بود که کور و نابینا بود قبلاً از اصحاب پیامبر(ص) بود به یزید گفت مردک، - خود آن کور در دستگاه بود – حضرت زینب(س) محفل را شوراند، انقلاب در کاخ یزید، آن مرد برگشت به یزید گفت مردک! من که چشمانم نمیبیند به من گفتند که تو با چوب به لب و صورت حسینبنعلی زدی، بخدا من بارها دیدم این لبها را پیامبر میبوسید. اصلاً حضرت زینب(س)و حضرت سجاد(ع) در زنجیر و اسارت با دوتا سخنرانی، انقلاب را داخل کاخ یزید صادرکردند. با این شجاعتی که حضرت زینب(س) به خرج دادند طوری با این شجاعتشان فضا را عوض کردند که یک مرتبه ورق برگشت. یزید طلبکار و پررو شد بدهکار شرمنده! بعد یزید گفت من نگفتم بکشند، آن ابنزیاد و شمر و چهارتا الاغ این کارها را کردند! من گفتم بروید کنترل کنید. اینها رفتند سر آوردند. و بعد هم اولین مجلس روضه امام حسین(ع) را خود یزید گرفت. جلسه رسمی، دم مجلس تقبلالله و قرآن پخش میکردند و آجرکالله و...!!! اولین مجلس شیعه لندنی را یزید گرفت. بعد هم کاروان اسرا وقتی که به سمت مدینه برگرداند گفت با کمال احترام ببرید، دیگر اسرا نایستند. کاملاً پایش را پس کشید. چه کسی باعث شد یزیدی که اول جلسه به حضرت زینب(س) گفت دیدی خدا با شما چه کرد؟ خوردید بخور! کاش بزرگان و اجداد من بودند که در بدر به دست پدرتان علی کشته شدند بودند و میدیدند که امروز به جای بدر! خب تو که اینطوری شروع کردی چطور شد آخرش بعد از چند روز مجلس ختم برای امام حسین گرفتی؟ فکر کردی غائله ختم شد.
حضرت زینب(س) فرمود که قائله ختم نمیشود اگر میپنداری و گمان کردی که از شهادت شهدای ما و از اسارت ما سودی بردهای به زودی خواهی دید که ضرر اصلی را تو کردی. ما ضرر نکردیم. و همینجاست که امام سجاد(ع) در اسارت و شلاق خورده، آمد امام سجاد را تهدید کرد گفت تو که هستی؟ فرمودند من علی هستم. اون گفت شما که همهتان علی هستید! علی اکبر و علی اصغر و علی اوسط، عمداً اسم همه را علی میگذاشتند؛ چون میدانید که اینها چند دهه با اسم علی مبارزه میکردند و معاویه دستور داد که روی منبرها علی را فحش بدهند و لعن کنند. اینها هم عمداً میگفتند اسم بچهها را علی بگذارید. علی کوچک، علی بزرگ، علی وسطی، علی اصغر یعنی علی کوچولو، علی اوسط هم که در کربلا هست، «وسع سعیک» یزد تمام تلاشی که میتوانی بکنی بکن، هر غلطی میتوانی بکن، هر کاری از تو برمیآید بکن! هر هنر و ترفندیداری بکار ببند. هر نیرویی که میتوانی علیه ما بسیج کن. بخدا سوگند تو هرگز نخواهی توانست خاندان وحی و پیام خداوند را نابود کنی. تو نمیتوانی ما را از تاریخ حذف کنی. حضرت زینب(س) فرمودند تو تمام میشوی ولی ما تمام نمیشویم. تو میروی و ما خواهیم ماند. و این ننگ کشتن فرزندان پیامبر و اسیر کردن دختران او برای ابد بر پیشانی سیاه تو و امثال تو خواهد ماند. تو میخواستی قرآن را بربیندازی؟ تو میخواستی خط پیامبر و اهل بیت را نابود کنی؟ اینک بنگر از این بعد شروع میشود، همین الآن در کاخ خودت دارد به خودت فحش میدهند، زن و بچهی خودت با خودت درگیر شدند. ما نمیگذاریم اینطوری فرار کنی، ما نمیگذاریم خون حسین را پاک کنی، ما جهان را علیه تو میشورانیم. حضرت زینب(س) فرمودند که این لکه خون هیچ گاه از تاریخ زندگی کثیف تو پاک نخواهد شد و اینک خواهی دید که این پروژه و این تصمیم و برنامه تو چیزی جز حماقت بود؟
حضرت زینب(س) به یزید میگویند تو احمق و سفیه هستی. تو شعور سیاسی هم نداری. روزگار قدرت تو، جز همین چند روز نخواهد بود. نیروهای تو جز رو به نابودی نخواهند رفت. پیروز این صحنه ماییم نه شما.
این سخنرانی یک خانم در اسارت و زنجیر است. و وقتی شروع میکنند به حضرت سجاد(ع) چند کلمهای حرف زدن، میگوید اسمت چیست؟ میفرماید علی. میگوید باز هم علی؟ بعد میگوید که این را ببرید بزنید بکشید چطور این مانده؟ حضرت سجاد(ع) برمیگردند به آن طرف میگوید که «کرامَتُنا الشهاده» این را بدان شهادت برای ما کرامت است. «عادَتُنا القتل»، ما عادت به کشته شدن کردیم. خیلی از ماها را شما کشتید، قبل از کربلا کشتید، بعد هم میکشید. کشته شدن رسم ماست و «کرامَتُنا الشهاده» کرامتی بالاتر از شهادت برای ما نیست. من را از چه میترسانی؟ من را به شهادت تهدید میکنی؟ من را به کرامت تهدید میکنی؟ میگوید خب پس بروید گردن این را بزنید! که حضرت زینب(س) جلو میآیند و میگویند اول من را بکشید بعد او را.
امروز دنیا مسئله اصلیاش ترس است. اسمش را ترس نمیگذارند. اسم آن را میگذارند عقلانیت! احتیاط! مصلحت! اسمش را میگذارند منافع ملی و انواع و اقسام؛ اما خلاصهاش ترس است.
من عرضم را ختم کنم قبل از این که سوالات دوستان را جواب بدهم با این که ترس چیست؟ دانشگاه توکیو یک وقتی جلسهای بود سالگرد این بمباران هیروشیما بود، ما بودیم و 10- 20 تا استادهای دانشکدههای توکیوی ژاپن. بعد ایشان گفت که سالگرد هیروشیماست، همه یک دقیقه سکوت کنند! خب ما به احترام اینها سکوت کردیم. بعد گفتم من یک خواهشی دارم من یک پیشنهادی دارم گفتند چه؟ گفتم یک دقیقه سکوت کردید حالا به احترام قربانیان بمبارانهای اتمی یک دقیقه هم حرف بزنیم! بگویید چه کسی این بمبها را انداخت؟ من هر وقت میبینم شما در بزرگداشت اینها حرف میزنید انگار بمب اتم جزو بلایای زمینی مثل زلزله و سیل و آتشفشان بوده! انگار این بمب خودش از آسمان آمده! چرا یک وقت نمیگویید این بمب را چه کسی زد؟ گفتم خب یک دقیقه هم بزنید، من هیچ وقت ندیدم شما آمریکا را محکوم کنید. فقط اظهار تأسف برای قربانیان میکنید. چه کسی این بمب را جز آمریکا انداخت؟ به چه حقی انداخت؟ چرا راجع به آن حرف نمیزنید. آقا اینها نشسته بودند یک مرتبه دیدم که یکی سرش را به موبایل بند کرد؛ یکی با بغلیاش شروع به حرف زدن کرد، یکی سرش را انداخته پایین، یکی داره قهوه میخورد! یکی هم سکوت و حرف توی حرف. یک جوانی بود که دانشجوی دکتری بود که مجری جلسه هم بود. این که میگویم ترس – ژاپن که خودش به لحاظ اقتصادی مدتی است در دنیا یک قدرتی است- این آمد گفت که بله درست است این خیلی حادثه تلخی بود ولی خب حتماً لازم بوده که آمریکا این کار را بکند! این عین عبارتی است که گفت! گفت خیلی قابل تأسف است ولی حتماً لازم بوده که آمریکا این کار را بکند! و جالب است همان ایام یک کم قبل و بعدش اوباما آمد ژاپن در توکیو، اتفاقاً سال بعدش بود یا سال قبلش یادم نیست ولی این حادثه را یادم هست که اوباما آنجا آمد گفتند ادای احترام به قربانیان بمباران اتمی ژاپن بکنیم، ایشان هم ادای احترام کرد و یک دقیقه سکوت کرد! بعد از او پرسیدند که آمریکا حاضر نیست که این قضیه را محکوم کند؟ گفت نه. گفتند رئیس جمهور آمریکا نمیخواهد اقلاً از مردم ژاپن یک عذرخواهی به زبان بکند؟ گفت نه، لازم بود این کار انجام بشود ولی خب متأسفیم! اینطوریاند.
بعد که جلسه تمام شد من به او گفتم آقا این حرفی که شما زدی از بمب اتم خطرناکتر است. این که شما میگویید جنایت کردند با ملت شما، با فشار یک دکمه 300- 400 هزار آدم را زنده زنده سوزاندند، تو میگویی حتماً لازم بوده؟ این فکر تو از بمب اتم خطرناکتر است. خلاصه جلسه تمام شد بیرون آمدیم؛ یکی از این استادانشان آمد بیرون پیش من، و گفت که ما همه فهمیدیم که شما چه میگویی؟ منتهی ملت ما مثل ملت شما نیست میترسیم. حکومت ما هم مثل حکومت شما نیست. همینجا الآن اگر ما یک مقدار با شما همراهی کنیم دو هفته دیگر نمیگویند برای چه، به یک بهانه دیگر، پرونده دانشگاهیات، پرونده کارهایت، مالیات یا تلفنت چی بوده، همه این چیزها، کل این شغل و کار را که از ما میگیرند هیچی، صدتا مشکل درست میشود و هیچ کس هم کمکت نمیکند. الآن هم شما این حرفها را میزنید ما سکوت کنیم و به علامت موافقت باشد سریع اینها به آمریکاییها موافقت میشود. میخواهم این را بگویم شما این را دستکم نگیرید، آنهایی که اهل جهاد هستند نه همه، و امام این شجاعت حسینی را دوباره برگرداند. امام حسین(ع) ما را شجاع کرده، و الا امام میگفت ما همان ملتی بودیم که یک پاسبان که میآمد در بازار، کل بازاریها از ترس یک پاسبان تولد رضاشاه تعطیل میکردند! یک پاسبان میآمد همه در میرفتند. حالا چطوری شده که در 5- 6 تا کشور دنیا ابر قدرت شدیم و معاون رئیس جمهور آمریکا میگوید که این قرن، قرن چهار کشور است، آمریکا، چین، روسیه و ایران! اسم ما را کنار آنها آورده است. یک کشور نیموجبی! اینها بزرگترین کشورهای دنیا هستند، وسعتشان، جمعیتشان، سلاحشان، پولشان، ایران تازه از زیر بار نوکری اینها بیرون آمده میگوید این چهارتا قدرت هستند بعد میگوید ابرقدرت مهمترین منطقه جهان ایران است و الآن 5 کشور جزو اردوگاه انقلاب ایران هستند و شدند جز قلمرو انقلاب اسلامی ایران شده است. نخست وزیر اسرائیل 20 روز پیش گفت ایران آمده همسایه ما شده است. خب این ملت از کجا به کجا رسید و چرا رسید به کجا؟ چه کسی این روحیه را داد؟ امام حسین و کربلا.
والسلام علیکم و رحمت الله
هشتگهای موضوعی