یالثارات حسین تا همیشه
موکب زائران حسینی، پیادهروی اربعین از نجف تا کربلا، عراق ۱۳۹۶
بسمالله الرحمن الرحیم
معجزه راهپیمایی اربعین، کار خود حسینبنعلی(ع) است که اصلاً کسی پیشبینی کرده بود، نه کسی برنامهریزی کرد. همه چیز دارد بطور غیر عادی پیش میرود. یک بُعد عاشورا تشنگی و اسارت و شهادت است. خیلی بُعد مهمی است. اصلا او دنیا را تکان داد. یک بُعد هم توحید و عدالت و رحمت و عقلانیت است. همه اینها را باید با هم دید. عاشورای سکولار، یعنی این دوتا بُعد را از هم جدا کنید. عقیده من این است که لحظه به لحظه صبح تا ظهر عاشورا را، امام حسین(ع) برایش از قبل سناریو داشت. یعنی همه کارها را طوری انجام داد که تا ابد بماند.
یک سؤال مهم که چرا شیعه در طول تاریخ انقلابی بوده است؟ تمام استراتژیستها و تمام نظریهپردازان جنگ و صلح و سیاست دارند میگویند همه دنیا آرام است و تحت کنترل است، الا همین خاورمیانه، غرب آسیا، اینجا ناآرام است هرکاری میکنیم نمیشود آن را آرام کرد. از کجا شروع شد؟ از ایران. نهضت ایران از کجا شروع شد؟ 15 خرداد محرم. خب پس این بزرگترین حرکت در جهان با امام حسین(ع) شروع شد. اسرائیل در لبنان از چه کسی باخت؟ از اسم حسین، حزبالله با شعار حسین است. انقلاب و جنگ ما هم حسین بود. مسئله لبنان و فلسطین با حسین بود. شیعه، عدد نمیشناسد، که آنها چند نفر هستند ما چند نفریم؟ آنها چقدر امکانات دارند ما چقدر امکانات داریم؟ برای چه؟ برای این که در عاشورا، معیار عدد و حق و باطل داریم. چند به چند نداریم. هفتاد نفر با دهها هزار نفر. تو صادقانه پرچم عدالت را برداشتی و جهان را به این پرچم فراخواندی و پای آن با صداقت محض ایستادی من هم جبههبندی دارم و بیطرف نیستم. با چه کسی در صلح هستم؟ با تمام بشریت. هرکس با هرکسی در صلح بود. با چه کسی در جنگ هستم؟ با جنایتکاران، دیکتاتورها. لذا من الآن میگویم بیطرف نیستم، اعلام جنگ، اعلام صلح، "با" اینهاییم و "بر" آنهاییم. با آنهایی، بر شماییم. درود بر آنها، مرگ بر شما. کربلا را نمیگذاریم که نوستالژی بشود. عزادار هستیم که مثل خود حسین، قیام به قسط، مثل خود حسین. دعوت به قسم و عدالت چنانکه خود او بود. شما این را هرجای دنیا به هرکسی بگویید، هزار سال دیگر هم بگویید و هزار سال پیش هم بگویید، درست اینها را بیان کنید همه بشر در برابر این زانو میزند. اربعین و عاشورا و کربلا، بُعد آرمانپرستی،خداپرستی، توحید و عدالت که شاخص آن حسین(ع) است. این جنبهای است که کاملاً جهانی شدنی است. یک روز همه جهان حسینی میشوند. همین الآن هرجا حسین را درست معرفی کنید حسینی میشوند. این راهپیمایی اربعین، بزرگترین رسانه تاریخ است فقط باید درست انعکاس پیدا کند و این پیام درست برسد. امام حسین(ع) تجسّم همه ارزشهاست. هرکس در جهان ارزشی است و دنبال یک ارزشی است با حسین(ع) بیگانه نیست اگر درست حسین(ع) معرفی شود. عاشورا، جهانی است و اربعین جهانی است و ظرفیت جهانی شدن دارد. هرکسی طرفدار حقوق و اخلاق و انسانیت است میتواند جلوی حسینبنعلی(ع) خضوع نکند؟ میتواند در این کاروان اربعین حرکت نکند راه نیفتد؟
السلام علی الحسین و علی علیبنالحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. و سلام بر شما برادران عزیز و خواهران محترم که در واقع جزو انصار امام حسین(ع) در این عصر هستید و به عشق ایشان در این هوای گرم، با این مشکلات، پیاده، دهها کیلومتر، در جمع میلیونها زائر رو به کربلا در حرکت هستید. انشاءالله خداوند این سفر و این زیارت را از همه قبول بفرماید.
من در این دقایقی که مصدع دوستان هستم میخواهم از چند اصل که تأثیر در تنها ماندن سیدالشهداء(ع) گذاشت و منجر به شهادت مظلومانه و اسارت حرم پیغمبر(ص) شد، اشاره و یادآوری کنم که امروز در این شرایط، مراقب باشیم نهضت جهانی اسلام، با پرچمداری پیروان اهل بیت(ع) دوباره از همان سوراخها گزیده نشویم. آنچه که عرض میکنم همه مستند به منابعی است که برای اهل سنت است یعنی ادعای شیعه طبق منابع شیعه نیست. میدانید اهل سنت، همهشان خودشان را جزو محبین علی و فاطمه و حسن و حسین و اهل بیت(علیهمالسلام) میدانند. شیعه معتقد است به این که به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) پس از پیامبر(ص) و به مسئله ولایت و عصمت است. اهل سنت در این جهت اختلاف نظر دارند ولی در این که علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهمالسلام) اهل پیغمبر(ص) قدر مطلق اهل بیت هستند و دوستی با آنها دوستی با پیامبر و دوستی با خداست و دشمنی با آنها دشمنی با خداست، این را میپذیرند و روایات متواتر در منابع اهل سنت است. این جریانهای تکفیری ناصبی اینها را با اهل سنت اشتباه نگیرید.
الآن در همین جمع چند میلیونی که دارند به سمت کربلا میروند، کاروانهای اهل سنت ما، از ایران و از عراق و از جاهای دیگر حضور دارند. چه اتفاقاتی افتاد که علیرغم این که همه امت میدانستند که پیامبر فرمودند که «حسین منّی و أنا من حسین» و دشمن حسین، دشمن خداست، در عین حال، امام حسین(ع) تنها ماند؟ چه اتفاقی افتاد که بین دهها یا صدها هزار شیعه، بیش از 70 نفر در کربلا نیامدند؟ بقیه کجا بودند؟ مسلمین محبّ اهل بیت و شیعیان کسانی که مدعی تشیّع اهل بیت و امام حسین(ع) بودند اینها کجا بودند و چه شد که نیامدند؟ چه اتفاقی افتاد؟ مراقب باشیم و یک آسیبشناسی برای وضع فعلی بکنیم.
عرض کردم آنچه عرض میکنم بر اساس مستندات و منابع برادران اهل سنت است و به دست محققین و فضلایی که کوشیدند و مطالبی نوشتند برای الگو گرفتن از زندگی امام حسین(ع) اینها را دستهبندی کردند، که من به بخشی از این روایات و آسیبشناسیها اشاره میکنم.
نکته اول: تاکتیک اول حاکمیت یزید. اجازه ارتباط و اتصال مستقیم امام(ع) و امت، سیدالشهداء(ع) و کوفه را قطع کرد. این قدم اول بود. پس یک خطر، امروز هم هست مراقب باشیم که فاصلهای بین امّت و امامت و رهبری نیفتد. این اتفاق آن موقع افتاد. یعنی هم به لحاظ جوسازی و فضاسازی و هم این که چون میدانستند کوفه یعنی عراق، کوفه یعنی ایران، کوفه یعنی حجاز، شهر کوفه به دست هرکس میافتاد بین نیم تا دوسوم حکومت و جامعه اسلامی که آن موقع، بزرگترین ابرقدرت جهان بود در اختیار آن شخص بود. یعنی وقتی که کوفه، اعلام انقلاب کرده و گفته ما در هر صورت آماده قیام هستیم رهبر نداریم و خودمان چند جناح و چند دستهایم کسی که همه او را قبول داشته باشند بین ما نیست جز شما. شما اگر قبول کنید از مدینه بیایید رهبری ما را به عهده بگیرید ما شهر کوفه را که آن موقع شهر دوم جهان اسلام بود، خودمان قبل از این که شما بیایید شهر را آزاد میکنیم و شهر را آزاد شده تحویل شما میدهیم و بعد هم در خدمت شما هستیم برای سرنگونی حاکمیت و برای اصلاح امت در سراسر جهان اسلام. حکومتی که در اختیار یزید است از شمال آفریقا تا مرزهای چین و هند است یعنی بزرگترین امپراطوری جهان بود. دوتا ابرقدرت که ساسانی در ایران بود و امپراطوری روم و شاهنشاهی ایران درهم شکسته بود و یک ابرقدرت در جهان بود و آن حکومت مسلمانها بود که دست یزید افتاده بود. شهر اول، دمشق در شام پایتخت است. شهر دوم کوفه است که مرکز شرق است. کوفه که دست امام حسین(ع) میافتاد یعنی عرض کردم بین نصف تا دو سوم جهان اسلام دست امام حسین افتاده بود. بعد به سمت دمشق و شام میرفتند و کل حکومت اسلامی را واقعاً حکومت میکردند و شرایط عوض میشد.
چون بعضیها در ذهنشان است که مردم یک شهری مثل کوفه خواستند بیایند ایشان با چه محاسبهای رفتند؟ محاسبه کاملاً درست است. سقوط کوفه و آزاد شدن کوفه، یعنی شکستن ستون فقرات حکومت معاویه. و بعد بیش از 200 هزار نفر، ضمن 40 هزار نامه، همه افراد شناخته شده، نامه نوشتند به امام حسین که ما تا پای خون ایستادهایم. یعنی اگر یک سپاه 200 هزار نفری فقط از کوفه و مناطق تحت مدیریت و نزدیک کوفه، طبق وعدهشان تا آخر میایستادند و عمل میکردند با یک ارتش 200 هزار نفری وقتی کوفه آزاد میشد آن وقت ایران، عراق، حجاز و مناطق شمال، آسیای میانه، اینها همه آزاد میشد و نیرو ملحق میشد، و اگر ملحق نمیشد همان 200- 300 هزار کافی بود که بروند و کار یزید را یکسره کنند.
پروژهی اول، یزید به عبیداللهبنزیاد نامه مینویسد و میگوید تمام مرزها و راههای ارتباط بین عراق و حجاز را میبندی! امام حسین دارد از حجاز، از مکه به سمت کوفه میآیند. دستور داد مرزها را ببند، همه تحت کنترل شدید پلیسی، کل شهرها و منطقه، نیروهای گشت و شناسایی بود، شهرها حکومت نظامی بود «بَلَغنی أن حسینبنعلی قد قدمَ علی المسیر إلی العراق» نیروهای اطلاعاتی ما گزارش دادند که حسین به سمت عراق حرکت کرده است « فضع المراصد» دهها و چندصد کمینگاه سر راه می گذارید تمام جادههای اصلی و فرعی را کمین میگذارید «و المناظر و اضرس » دیدهبان می گذاری, نیروهای جاسوسی و اطلاعاتی میگذاری «و احبس علی الظن» به هرکس شک کردی, لازم نیست مدرک داشته باشی، به هرکس شک دارید سریع بازدداشت میکنید. در کل مسیر حجاز و عراق. و هرکسی سابقه دارد، پرونده دارد و از نظر سیاسی با ما مشکل دارد بدون استثناء حساب همه را میرسید و کنترل شدید میکنید کوچکترین رفت و آمدها حتی نیمه شب گروههای کوچک را باید کنترل کنید. یکی از وحشیترین فرماندههانش را به نام «ابننُمیر» مسئول میکند با چهار هزار نیروی مسلح آموزش دیده، از قادسیه تا کوفه، کل مسیرهای اصلی و فرعی را ببندند. آبراههها، باتلاقها، نیزارهایی وجود دارد همه را باید ببندید، امکان تردد به کلی منتهی بشود. اینها که دارم میگویم سند آن از «تاریخ طبری» است، جلد 4، ص 600 و 6003. اینهایی که از این به بعد نقل میکند از همین مجلدات است و همینطور کتاب «فتوح» ج 5، ص 70. این دستور مشخص یزید به ابنزیاد است که کل مسیر بین حجاز و عراق تحت کنترل باشد، به هرکس شک کردید لازم نیست مدرک داشته باشید شک دارید ولو یک درصد احتمال میدهید که به علویها متصل باشد سریع بازدداشت کنید و اگر نتوانستید بکشید. هرجا مقاومت میشود در هر روستا و شهرک و منطقهای که مقاوت میشود اینها را بزنید! به هیچ کس رحم نکنید. ابننُمیر با 4 هزار نیرو میآید مسیر قادسیه تا کوفه را میبندد و حکومت نظامی اعلام میشود.
هدف اصلی این است که ارتباط امام حسین(ع) و کوفه که شهر قیام و انقلاب بود بطور کامل قطع شود. هیچ کس از اینجا به این سمت نیاید و هرکس بیاید او را بازدداشت کنید و از این طرف هم اجازه ندهید که حسین(ع) هیچ کس را بفرستد و لذا دوتا از نیروهای پیک و نیروهایی که امام حسین(ع) فرستادند که مخفیانه بروند و خودشان را به کوفه برسانند اینها بین راه دستگیر شدند و به شهادت رسیدند که بعد از مسلم، اینها قرار بود که بروند ارتباطات برقرار شود اینها بازدداشت شدند و زیر شکنجه به شهادت رسیدند و یا اعدام شدند. این یک توطئه.
درسی که امروز میگیریم این است که باید مراقب بود در نهضتهای اسلامی، انقلابی و علوی به هیچ وجه اجازه قطع رابطه بین صفوف جلو و میانه و عقبتر قطع نشود. حرف همدیگر را طوری نشود که نفهمیم. طوری نشود که سوء تفاهم قطع رابطه، سکوت، اینها برقرار باشد. این ارتباط دائم باید برقرار باشد و این ارتباط که قطع شد خیلی تأثیر گذاشت در ترسیدن و خیانت کوفه.
تاکتیک دوم؛ استفاده دشمن از ادبیات و ظواهر کاملاً اسلامی و دینی بود. نگفتند که این حسین پسر پیغمبر است ما هم دشمن پیغمبر هستیم، خب حالا ضد پیامبر میخواهد بر پیامبر و اهل بیت غلبه کند. اینطوری که حرف نمیزنند. اولاً میدانید که شهر کوفه آزاد شد، مردم قیام کردند و وقتی جناب مسلمبنعقیل به کوفه آمد قیام شد و شهر آزاد شد. حاکم کوفه از طرف یزید فرار کرد. یزید دستور داد عبیداللهبنزیاد سریع خودش را برساند، شهر آزاد شده و او نمیتواند وارد شهر بشود به عنوان کسی که از طرف یزید آمدم، چکار میکند؟ تیپ لباس و قیافه را شبیه امام حسین(ع) میکند! یعنی وقتی که عبیداللهبنزیاد با چند ده نفر نیرو وارد شهر شدند لباس و پوشش و همه شبیه امام حسین(ع) بود، شبیه علویها و آرم علویها بود. طوری که صورت خود را پوشانده، این وقتی وارد شهر میشود مردم فکر میکنند که امام حسین(ع) آمده است، به استقبال او میروند و شعار میدهند که خوش آمدی پسر پیغمبر ما در خدمت شما هستیم. دیدند او هیچی نمیگوید، صورت پوشیده! با تقلید از پوشش و رفتار و شعارهای امام حسین(ع) ابنزیاد وارد شهر شد. در واقع خودش را گریم کرد، طرز پوشش خودش و همراهانش را گریم کرد با آرم و پرچم امام حسین(ع) آمد و اینها نفهمیدند که او حسین است یا ابنزیاد است! این هم توطئه دوم، که طرف کاملاً شبیهسازی با امام حسین(ع) کرد و با سلام و صلوات و شیعه و طرفداران امام حسین(ع) بدرقهاش کردند تا نزدیک کاخ حکومتی و داخل رفت! وقتی داخل رفت، بعد از مدتی فهمیدند که او ابنزیاد بوده نه امام حسین(ع). خب این اتفاقات، پروژهها الآن هم اجرا میشود. الآن هم کسی که میخواهد اهداف و آرمانهای انقلابی را مورد حمله قرار دهد، با شعار مخالف اصل اسلام و انقلاب و ضد مردم نمیآید، با شعار اسلامی، با شعار مردمی و با شعار شبه انقلابی میآید. پس ضربهی اول، مردم کوفه ارتباط مستقیمشان تقریباً با امام حسین(ع) قطع شد. ضربهی دوم بازی خوردند و فریب شبیهسازی و شبیهنمایی اینها را خوردند که در واقع نفاق پیچیده بود. این که خداوند در قرآن، در چندجا راجع به افرادی میفرماید اینها اینطوری هستند و بعد میفرماید که «همُ العدوّ فأحذرهم» اینها دشمن هستند مواظب آنها باشید و از آن ها بپرهیزید، حواستان باشد. یعنی چه؟ یعنی نفاق، طوری پیچیده عمل میکند، چنان زیبا شعارهای اسلامی، انقلابی، مردمی میگویند و باطل را بین حق میپیچانند، و آن سم و زهر را در ساندویچ حق میپیچانند که حتی کسانی که در کوفه اعلام آمادگی برای جهاد کردند که تا آخر میایستیم آنها هم کلاه سرشان رفت. خداوند در قرآن میفرماید شما گاهی این دشمنان پیچیده را که دوستنما هستند، دشمن در لباس دوست هستند و با شعار دوست میآیند نمیفهمید، نمیشناسید و کلاه سرتان میرود. «همُ العدو فأحذرهم» اینها دشمن هستند حواستان باشد. پس این هم خطای دیگر کوفه کلاه سرشان رفت. فرق جنس اصل و قلابی را نفهمیدند و نشاختند. و الا جرأت و قدرتی که وارد کوفه بشوند نداشتند چون کوفه دست انقلابیون بود. اگر علنی میگفتند که هستند با هیچ نیرو و سپاهی نمیتوانستند به کوفه بیایند، چون کوفه آزاد شده بود، و هزاران هزار نیروی مسلح طرفدار امام حسین(ع) منتظر بودند. حتی مسلم را در شهر همینطوری گرفتند. محل مخفی شدن مسلم را در منزل هانی، قبل از این که به مرکز حکومت و دارالعماره حمله شود همینطور پیدا کردند. یک شخصی از نیروهای اطلاعاتی و نفوذی بین انقلابیون کوفه داشتند به نام «مَعقِل» به ابنزیاد گزارش میدهند که از جاهای مختلف دارند پول و اسلحه میآورند، به مسلم تحویل میدهند، میگویند از طرف فلان قبیله و فلان منطقه، پول و اسلحه و نیرو میآورند به او تحویل میدهند. گفت بهترین راه نفوذ که برویم آن هستههای اصلیشان را در کوفه شناسایی کنیم و مسلم را پیدا کنید همین است. دقیقاً همین کار را کرد. شخصی به نام «معقِل» را با سه هزار سکه طلا که نفوذ کرده بود و از عوامل نفوذی بود، فرستاد این رفت گفت که پول آوردم برای انقلاب و نهضت سه هزار سکه پول آوردهام، به دروغ و به عنوان هوادار مسلم خودش را جا زد، همینطور جلو آمد تا رسید به حلقهی دوم انقلاب در کوفه. آنها را که شناسایی کرد دیگر نیروهای شناسایی و تعقیب و مراقبت و شنود و پیگیری و... محل اقامت مخفیگاه مسلم را پیدا کرد. این هم که دشمن کار اطلاعاتی پیچیده و نفوذ که به عبیدالله خبر میدهند. این اتفاقات هم الآن دارد میافتد. هم این نفوذ، و هم این کارهای اطلاعاتی، و هم در نهضت، جدایی انداختن بین مردم و رهبری؛ هم بیخبر گذاشتن اینها از هم، از شعارهای خوب اسلامی و مردمی استفاده کردن برای ضربه زدن! و از نقاط ضعف ما استفاده میکنند برای این که شکاف ایجاد کنند. بالاخره ماها هم نقاط ضعف زیاد داریم. ما یعنی همین کسانی که طرفدار امام و انقلاب هستند. همین الآن در جمهوری اسلامی متأسفانه هنوز نقطه ضعفهای مهمی وجود دارد. یک کم آن را اصلاح کردند دوباره خراب شد، بعضیهایش اصلاح نشد، خیلیهایش هم اصلاح شد ولی از آن جاهایی که اصلاح نشده یا خط نفوذ هست استفاده میشود برای بدبین کردن و ایجاد شکاف، که الآن هم هست.
اتفاقات دیگر؛ ترساندن آدمهای شل و نیمبند بود! خب همه کسانی که حسین حسین میگفتند، خب واقعاً همه که به یک اندازه حسینی نبودند. همه امام حسین(ع) را دوست داشتند، همه میخواستند امام حسین(ع) پیروز شود. اما آیا همه به یک اندازه ایمان و آگاهی داشتند؟ به یک اندازه نمیترسیدند؟ به یک اندازه حاضر بودند از جان و مال و آبرویشان بگذرند؟ همین الآن همین مسیر پیادهروی اربعین که چقدر ثواب دارد و با چه اخلاصی شما راه افتادید، با این مشکلات و با این مسائل، حتی این جمع، باز همه با هم مساوی نیستیم، یک فشار اضافی که بیاید مثلاً اصلاً آب نباشد و هوای گرم جایی نباشد که برویم بنشینیم، خطر باشد، خطر دزدیدن و کشتن و هزارتا مسئله باشد، همینطور همین جمعیت آب میرود و هرچه جلوتر برود کمتر میشود! شما فکر نکنید اینهایی که در کوفه با امام حسین(ع) بیعت کردند اینها از اول، قصد خیانت داشتند، یا آمادگی نداشتند! نه واقعاً میگفتند که برای شهادت آمادهایم و فکر میکردند که واقعاً تا آخر ایستادهاند. فکر نمیکردند که وسط راه میترسند! یکطوری در ذهنشان تفسیرشان از خودشان این بود که ما تا آخر خط ایستادهایم و هستیم. اصلاً مردم کوفه قصد خیانت نداشتند بلکه قصد خدمت داشتند. بین راه، دیدند هرچه جلوتر میروند اوضاع دارد بدتر میشود! و سخت میشود و قضیه دارد جدیتر میشود. اصلاً یک عدهای با احتمال پیروزی آمدند. گفتند امام حسین(ع) که کوفه آزاد شده قطعاً میگیرند و حکومت اسلامی تشکیل میشود و پیروزی قطعی است. خب هرچه جلوتر آمدند دیدند این پیروزی دارد ضعیف میشود و خطر شهادت دارد بیشتر میشود! امام حسین(ع) از مکه که به سمت کوفه حرکت کردند گفتند که ما انشاءالله فردا صبح حرکت میکنیم، آنها که آمادهی کشته شدن هستند از اینجا با ما بیایند یعنی از همان مکه که حرکت کردند گفتند اگر کسی تا الآن با این احتمال میآمده که ممکن است پیروز بشویم از این به بعد با یقین به کشته شدن بیاید! و در بین راه تا به کربلا برسند چند بار گفتند که این مسیر، به دریاچهی خون ما ختم خواهد شد. کسانی اگر هنوز دودل هستند، برگردند. و در چند نوبت این جمعیت مدام کم شد و هی آب رفت و آب رفت! تا رسید به چند ده نفر! صحبت از چند هزار بود. حتی ما کسانی را داریم که ظهر عاشورا جدا شدند! یک بنده خدایی آمد، وقتی که همه شهید شدند و سیدالشهداء(ع) و چند نفر مانده بودند آمد خدمت امام حسین(ع)، حرفش هم خیلی منطقی و قشنگ بود. - الان به شما میگویم ببینید اگر ما هم بودیم همین را میگفتیم - همه شهید شدند دید دیگر قطعی تمام است! آمد خدمت سیدالشهداء(ع) گفت آقا از من راضی هستید؟ خب جنگیدم و خوب فداکاری کردم؟ فرمودند خدا از تو قبول کند و احسنت. گفت یادتان هست من قبل از این که خدمت شما بیایم یک عرضی کردم، یک سؤالی کردم، امام(ع) فرمودند بله. گفت من خدمت شما عرض کردم تا جایی که وجود من مفید باشد من هستم، اما اگر یک جایی دیدم بود و نبود من دیگر فرقی ندارد به حال نهضت، به من اجازه بدهید که من بروم. امام حسین(ع) فرمودند بله شما گفتید. گفت الآن همان وضعیت است! تا الآن من احتمال میدادم که بود و نبود من اثر دارد، ولی همه شهید شدند و من هم اگر بمانم تا نیم ساعت دیگر من قطعاً شهید میشوم و شما هم شهید میشوید، وجود من در کربلا دیگر از نظر نظامی اثری ندارد، امام حسین(ع) فرمودند بله اثری ندارد، برای معرکه اثری ندارد. اما اینقدر شعور نداشت که برای خودش اثر دارد. گفت وجود من اگر دیگر فایدهای ندارد و کمکی به پیروزی شما نمیکند من اجازه مرخصی میخواهم! سیدالشهداء(ع) فرمودند که اگر میتوانی بروی برو! ما محاصرهایم، میتوانی بروی برو. گفت بله من میتوانم بروم. و رفت! و چند نفر هم کشت و از محاصره هم فرار کرد و رفت و زنده ماند. یکی دو سال بعد اسهال گرفت و از دنیا رفت. به جای مرگ سرخ، شد مرگ زرد! ایشان فکر میکرد که امام حسین(ع) اینها را برای خودش میخواهد، امام حسین(ع) اینها را برای خودشان میخواست. گفت تو مگر فکر کردی که پیروزی و شکست اسلام دست توست؟ تو این فرصت بزرگ را از دست دادی. یکی دو سال هم بیشتر نماندی. خودش هم بیچاره بعد از این قضیه، تا آخر داشت افسوس میخورد! شاعر هم هست، شعرهایی گفته که من چرا این کار را کردم؟ من اصلاً از آنجا برگشتم که چه غلطی بکنم؟ من در دنیا چکار داشتم؟! جز همان کارهای تکراری قبلی! چه شد که من آمدم. خیلی خودش را سرزنش و توبیخ میکند. ولی واقعیت این است که خیلیها ترسیدند از اول قصد خیانت نبود، وقتی جدی شد دیگر دیدند که سرهای بریدهی خودشان را، دیدند که ممکن است خانوادههاشان به اسارت بروند، دیدند که خانههاشان را به آتش میکشند، دیدند که اموالشان را غارت میکنند وقتی اینها را دیدند یک مرتبه گفتند ما چکار کردیم؟ ما با چه کسی بیعت کردیم؟ اصلاً حواسمان بود که چکار کردیم؟ یا همینطوری جوگیر شده بودیم که به امام حسین(ع) نامه نوشتیم! حالا میخواهیم واقعبین باشیم! حالا میخواستیم تصمیم عاقلانه بگیریم! آنجا عاشقانه یک چیزی پراندیم و گفتیم حالا میخواهیم عاقلانه تصمیم بگیریم! این عقلانیت نیست این نفسانیت است. اسمش را عقلانیت میگذارند! عقلانیت کار امام حسین(ع) است. این نفسانیت است.
وقتی که ابنزیاد به مقر حکومت رفت اعلام کردند که همه مردم جمع بشوند. میخواهد صحبت کند. آنجا مردم فهمیدند که این مردک ابنزیاد بود نه امام حسین(ع). شعار، تظاهرات و درگیری در کف خیابانها ولی در عین حال اینها کنترل کردند و گفتند برویم ببینیم چه میگوید! آمد آنجا اعلام کرد که سران قبائل را اول خواست، پولدارها و اشراف، سرمایهدارها، رئیسها، رؤسای قبایل، اول اینها را خواست دعوت کرد و گفت من با مردم شما کاری ندارم، آنها تابع شما هستم، به شما دارم میگویم این قضیه در هر صورت تمام میشود حسین سرکوب میشود در خواب شبتان هم نمیبینید که حسین پیروز شود، این اتفاق تا چند هفته دیگر حداکثر خواهد افتاد اگر همین الآن موضعتان را مشخص کردید، کردید و الا خودتان را، زن و بچه و خانوادههایتان را، کل قبیلهتان را و کل اموالتان را همه به باد فنا خواهد رفت. این آخرین روزهای عمرتان است و آخرین روزهای عزت شماست. اسم تک تک شما با قبائلتان و نیروهایتان به شام و دمشق رفته و شخص خلیفه – یزید – دیده و بعد از این قضایا پوست یکی یکی شما کَنده خواهد شد. حالا هر کاری میخواهید بکنید! اما اگر با ما همکاری کنید جایزه دارید و هر امکاناتی بخواهید به شما داده خواهد شد، از شما مالیات گرفته نخواهد شد تا مدتی، جوایز شما اینهاست. در قبیله هم چندتایی آدم چموش دارید این جوانهای انقلابی که بقیه را تحریک میکنند آنها را یا خودتان خفه و ساکت کنید یا من به حساب آنها میرسم! و اما بقیهتان این را بدانید هرکس در این قضیه با ما همکاری کند این مقدار سکه طلا دارد. یکی از دوستان ما با پول امروز حساب کرد گفت نزدیک 20 میلیارد تومان الآن به هرکسی هست! حالا شما بعداً یواشکی یک حسابی بکنید بالاخره گرفتاریهای زندگی و بدهی و... از امام حسین(ع) خجالت نکشید همینطوری با خودتان یک حساب بکن بگو چی از او خواسته؟ نگفته برو سر امام حسین(ع) را بِبُر، بلکه گفته در این معرکه بیطرف باش. حسین را میخواهید دوست داشته باشید دوست داشته باشید ولی در صحنه نیایید! این هم 15 میلیارد نقد! بعد هم هوایتان را داریم! این کار نشود خودتان و ناموس و خانه و زندگیتان همه به باد فناست! خب حالا بیشتر مردم کوفه اینطوری سر این دو راهی قرار گرفتند. بعضی از اینها وقتی که تسلیم شدند بعد گفت نه بیطرف نه؛ باید به سپاه یزید بیایید و اولین تیرها را به سمت حسین شماها بزنید و الا آن بلاها را سرتان میآوریم! بعضی از اینها تیر به سمت امام حسین(ع) میزدند و گریه هم میکردند! غنیمت آوردند و گریه هم میکردند! جناب فاطمه، دختر اباعبدالله(ع) دختر جوان نقل میکند وقتی حمله کردند که خیمهها را آتش بزنند اولاً جناب زینب(س) عمه ما، به دخترها گفتند که هرچه زیورآلات دارید دربیاورید که آماده بشود اینها میآیند سریع به اینها تحویل بدهید که به شما جسارت نکنند. ایشان دختر جوانی است و شروع میکند و میگوید دیدم چندتا از این نرهخرها آمدند و حمله کردند به سمت من، من فرار کردم و صدا میزدم وا محمدا! پیامبر(ص) را صدا میزدم. بعد همینطوری که میدویدم پایم به خار و سنگ و خورد و افتادم، یک لحظه گفتم پدرم حسین کجاست؟ گفتم با سر بریده باید چه بگویم؟ بقیه کجا هستند؟ عمویم کجاست؟ همه شهید شدند رفتند. میگوید یک لحظه افتادم این مردک بالای سر من آمد و گفت چه داری؟ گفت من به تو کاری ندارم دست به تو نمیزنم تو دختر پیغمبر هستی، بگو چه داری؟ میگوید من شروع کردم گفتم دست به من نزن هرچه میخواهی به تو میدهم، گردنبند و خلخال را باز کردم و به او دادم – من میخواهم این تکه را بگویم گوش کنید – این همین که اینها را میکرد گریه هم میکرد! جناب فاطمه گفت چرا گریه میکنی؟ گفت آخر شما دختران پیامبر هستید! گفت خب اگر ما دختران پیامبر هستیم پس این کارها را چرا با ما میکنید؟ گفت آخر اگر من اینها را از تو نگیرم یک کسی دیگر میآید میگیرد، بالاخره یک کسی اینها را از تو میگیرد چرا من نگیرم! ببینید استدلالها را. بالاخره که یکی شما را میکشد، یکی جایزه میگیرد چرا من جایزه نگیرم؟ و الا دلم پیش شماست. به حدی که دو – سه نفر دیگر آمدند به این خانم چپ چپ نگاه کردند و گفتند این کنیز ما و جوان و خوب است، همین مردک جلوی آنها میایستد به آنها فحش میدهد و میگوید بیناموس این دختر پیامبر است که داری اینطوری به او نگاه میکنی! میگوید او خودش ایستاد جلوی آنها و گفت بروید عقب من اجازه نمیدهم به او دست بزنید و جسارت کنید. همین آدم.
وقتی میگوییم کوفه، شما فکر نکنید کوفه یک آدمهای ... نخیر، همه مسلمان، شیعه، دلسوز، انقلابی، نامه نوشتند، واقعاً هم قصد خیانت نداشتند، کلاه سرشان رفت و بعد هم یک جمع زیادی ترسیدند. گفتند مگر شما نامه ننوشتید؟ گفتند نوشتیم ولی فکر نمیکردیم تا اینجا قضیه خطرناک بشود، الآن دیگر باید از جان و مالمان بگذریم. شروع کرد در هر قبیله، چهار – پنجتا به قول خودشان آدم چموش را به دار کشید، آنها را برهنه کرد، به دار کشید و جنازههایشان را آتش زد. گفت اگر به ما گزارش کنند که هرکس از هر قبیله که چه کسی با آنهاست اینقدر سکه جایزه دارد. یعنی برای سر همه جایزه گذاشت! که همه علیه همدیگر در هر قبیله بیایند اطلاعات بدهند و سکه بگیرند. هرکس هم اطلاعات میدادند اثبات شده یا نشده، تمام سهمیه خودش و طایفهاش را میگفتند از بیتالمال قطع میکنیم بعد سروقت آنها میرفتند. بعد هم به دروغ اعلام کرد که سپاه یزید در راه است! از شام مرکز حکومت، سپاه عظیم چندصدهزار نفری حرکت کرده، شما اینجا با حسین بیعت کنید و من را بکشید و شهر را دست حسین بدهید، حسین هم بیاید و در کوفه مستقر بشود اینها برای 4 – 5 روز است، 4- 5 روز دیگر با این سپاه عظیمی که دارد میآید میخواهید چه غلطی بکنید! دروغ! همین دروغ، همین شایعات هم ترساند. عوض این که بگویند دشمن دارد میآید سریعتر شهر را آزاد کنیم، منسجم بشویم، آماده درگیری بشویم، ترسیدند و هرکس به سوراخ خودش رفت!
به ابننُمیر دستور دادند که شبکهشان از هم پاشیدند و ترسیدند. مسلم کجاست؟ الآن مسلم نماد و نماینده حسین است، اگر مسلم را گیر بیاوریم دیگر کوفه مقاومت نخواهد کرد. خانه به خانه تحقیق کردند، و قضیه مسلم را همهتان شنیدید که داشت نماز میخواند جماعت پشت او بودند، جمعیت پشت او نماز جماعت میخواندند الله اکبر، قد قامت الصلوه، نماز که تمام شد، مسلم برگشت دید 7- 8 نفر بیشتر نیستند همه زدند به چاک. به همین 7- 8 نفر هم گفت چه بگویم! بلند شده و هیچ کس به او نمیگوید بیا خانه ما! چون میگویند شهر سقوط کرده و اینها میآیند خانه را میگردند بعد پدر ما را در میآورند. تا مسلم در کوچههای کوفه تنها میشود! این همان شهری است که 20 – 30 هزار نامه نوشتند و تا چند روز پیش هم همه هلهله میکردند و حسین حسین میگفتند. خب مسلم دارد در کوچهها راه میرود، نصفه شب است، حکومت نظامی است. درِ هیچ خانهای را هم نمیزند، آماده شهادت است. فقط دید در یک خانهای باز است در میزند، یک پیرزنی میآید میگوید که آب هست به من بدهید؟ در کوفه تشنه است، به او آب هم نمیدهند! شیعیان ترسو که حاضر نیستند کشته بشوند. پیرزن میآید به او آب میدهد و به او میگوید ناآشنا هستی، اهل اینجا نیستی؟ میگوید نه، من میهمان اینجا بودم. این خانم او را میشناسد و میگوید نکند مسلم هستی؟ میگوید بله. میگوید دیدی مردم با تو چه کردند؟ میگوید هیچ کس امشب تو را راه نخواهد داد. آنهایی که تو را راه میدادند همه بازدداشت شدند و در زندان هستند یا از شهر فرار کردند. همه هم میدانند که تو حق میگویی و در خانهشان بسته است. بیا در خانه من مخفی شو، ولی پسر خود من هم یک آدم پستی است که برای یک مقدار پول و امکانات، همه چیز را میفروشد. پسرم نفهمد اینجا هستی. و پسر خبیث همین خانم آمد و او نیمه شب فهمید، رفت گزارش داد و آمدند مسلم را بازدداشت کردند. وقتی میخواستند او را بازدداشت کنند جنگید و عدهای از آنها را کشت، او را گرفتند بردند دست و پایش را شکستند، دندانهایش را شکستند و آب خواست، دوبار آب آوردند آمد بخورد خون از دهانش ریخت، نجس شد نخورد و گفت ظاهراً قرار است از دست جدم رسولالله آب بخورم! و دیگر رزقی در این عالم ندارم. بعد رو کرد به مسیری که امام حسین(ع) داشتند میآمدند، دیدند رو کرد به آن سمت و چشمانش پر از اشک شد، دارد گریه میکند. ابنزیاد گفت بچهجان ترسیدی؟ طبق یک نقلی مسلم اینجا 22 ساله است، بچهجان ترسیدی؟ چرا داری گریه میکنی؟ مگر شماها بچههای علی نیستید؟ گفت گریه از سر ترس نیست، گریه میکنم که نامه به حسین نوشتم چه گفتم و چه شد! بعد رو کرد گفت الآن من را خواهند کشت، از همه شما میخواهم هر طوری شده به حسین پیام برسانید و از طرف من بگویید که شهید شد و از تو معذرتخواهی میکنم من را ببخش، برداشت من از مردم کوفه درست نبود، من فکر کردم اینها که آمدند تا آخر میایستند. یک نفر خبر این وضعیت را به حسین برساند و بگوید که من شهید شدم، فکر نکند من اینجا هستم و این صحنهها را من دیدم و تحمل کردم. ابنزیاد رو میکند و به او میگوید شما مردم را به جان هم انداختید، تفرقه ایجاد کردید، جنگ داخلی راه انداختید. به مسلم میگوید تو شرابخواری، خودت هم فاسقی، خیلی برای ما جانماز آب نکش، تو خودت فاسق و مشروبخواری. مسلم که دهانش خونی است و دندانهایش شکسته و بدنش شکسته، رو میکند به آنها و میگوید به خدا سوگند تو و پدرت و پدرانتان، نطفه همهتان با شراب و زنا بسته شد. ما در خانوادهای تربیت شدیم که در آن گناه پیدا نمیشود. و اما این که میگویی آمدهام تا اختلاف بیندازم، ما نیامدیم، این مردم نامه نوشتند که بیایید! اینها گفتند ما به رهبر احتیاج داریم میخواهیم قیام کنیم، نهی از منکر کنیم و جلوی فساد بایستیم جلوی ظلم بایستیم بیایید ما به دعوت اینها آمدیم. و آمدیم برای امر به معروف و نهی از منکر، و اصلاح جامعه و حکومت. و این تعبیر مسلم را دقت کنید: شما بر مردم حکومت میکنید مثل کسری و قیصر! کسری شاهنشاهان ایرانی بودند – ساسانی- و قیصر، امپراطوری روم بود. میگوید شما به اسم اسلام آمدید حکومت اسلامی را گرفتید، مثل شاهان ایران و امپراطورهای روم دارید حکومت و زندگی میکنید، در نعمت و اشرافیت. حقوق مردم را پایمال کردید. من به کوفه آمدهام و حسین در راه کوفه است برای این که با این گند شما مبارزه کنیم! گندزدایی از امت. ما برای فتنه نیامدیم. خب او را میزنند و به شهادت میرسانند.
آخرین نکتهای که عرض میکنم و این قضیه مرتبط با قضیه ارعاب و ترس است، که وقتی مسلم به شهادت رسید، دیگر امید مقاومت کوفه، کاملاً شکسته شد. اینها شروع کردند خانه به خانه، محله به محله، نیروهای گشت میریختند و هرجا گزارش رسیده بود میرفتند میکشتند، تجاوز میکردند، آتش میزدند و بقیه همه ترسیدند و همه فرار کردند؛ بعد گفت همه باید بیرون بیایید چون میخواهیم روشن شود که در شهر، نیروهای ابنزیاد چقدر هستند. یعنی دشمن که یک قدم جلو میاید نمیایستد و بگوید خب کافی است! شما اگر یک قدم عقب بروید او دو قدم جلو میآید! اول قول دادند که شما فقط بگویید بیطرف هستیم ما به هر کدام این مبلغ را میدهیم که با پول امروز چند میلیارد تومن میشود. بروید کنار بیطرف باشید. بعد که اینها گفتند باشد خیلی خب چه اشکالی دارد بیطرف میشویم و یک پولی هم گیرمان میآید دستمان هم به خون حسین آلوده نمیشود! بیطرف هستیم، بعد هم میگوییم ما نتوانستیم و تکلیف نداشتیم! در حد قدرت ما تکلیف داریم ولی ما قدرت نداشتیم و تکلیف هم عوض شد! اینها که تسلیم شدند و از هم پاشید، مسلم شهید شد. بعد همین حکومت به آنها گفت خب همه پولهایی که به شما دادیم پس میدهید و خون و جان و مال و ناموستان هم در اختیار ماست مگر این که بیایید در سپاه یزید! باید بیایید با ما به سمت کربلا برویم و با حسین بجنگید! یعنی اینها یک قدم عقب رفتند او ده قدم به جلو آمد! گفت بیتفاوت هم نمیگذارم باشید حالا باید حسین را بزنید! و جالب است بعضی از این رؤسای قبایل اینها را آورد خط مقدم و گفت اولین تیرها را به سمت خیمهگاه اباعبدالله شما باید بزنید! فردا نگویید ما نبودیم! همهتان بودید. خشونت بسیار شدید. افراد بیگناه بسیاری را کشتند و جنازههایشان را در کوچهها و خیابانهای کوفه گرداندند. شهادت خود مسلمبنعقیل به شدت با خشونت و شکنجه بود. خیلی شهادت سختی بود. جناب هانی که از بزرگان کوفه بود و خیلی محترم بود با خشونت و هتک حرمت و اهانت کشتند و گفتند جنازهاش را در کوچههای کوفه، پشت اسب و الاغ بکشانید که همه ببینند بزرگ کوفه چه کردیم! و همه حساب کار دستشان بیاید!
پیکهای امام حسین(ع) به سمت کوفه را که بین راه بازدداشت کردند، قیسبنمسهر، یا مُسهربنسیداوی، که او هم اصالتاً شام و اهل لبنان بود، و عبداللهبنیقطه، و چند نفر دیگر را به طرز فجیع کشتند یعنی تیر نزدند خلاص تمام شود، بلکه تکهتکهشان میکردند. زنده زنده آتش میزدند، زیر شکنجه کشتند که همه ببینند. هرکس متهم بود که در کوفه که جزو حلقههای اول و دوم مرتبط با مسلمبنعقیل است یکی یکی پیداشان کردند و به وضع فجیع کشتند! ناموس و زنانشان را برهنه کردند. خانههایشان را آتش زدند، بچههایشان را به زنجیر کشیدند. بعضی از اینها را با کوچکترین بازجویی همین که طرف نمیتوانست درست جواب بدهد و شک میکردند در محله خودش، جلوی منزلش گردنش را میزدند و بدنش را تکه تکه میکردند، دستش این سر محل، پایش آن سر، سرش اینجا! فقط هدف این بود که مردم کوفه بترسند و ترساندند. در حالی که اینها اگر 500 نفر بیرون میآمدند و مردانه میجنگیدند دوباره کوفه را پس میگرفتند. ولی همه گفتند چرا من جزو آن 500 نفر باشم؟ بقیه بروند! طرف آمده بجنگد زنش آمده دستش را گرفته میگوید تو سر پیازی یا ته پیازی؟ آمدی به میدان؟ زن و بچه داری، گرفتار داری، تو بروی من با این 6تا بچهات چکار کنم؟ مرد گفت خب من به حسین نامه نوشتم، زن گفت خب همه نوشتند! هر کاری بقیه میکنند تو هم بکن. گفت خب بقیه دارند خیانت میکنند گفت خب تو هم بکن! روز قیامت هرچه بقیه جواب دادند تو هم همان را جواب بده! بگو زن و بچه داشتم، گرفتار بودم. تو تنها میخواهی بروی چه غلطی بکنی؟ حتماً بقیه یک چیزی میفهمند که رفتند! مسلم اینها را میشنید و هیچی نمیگفت، میگذاشت خودشان انتخاب کنند، میدانست که دارد به سمت شهادت میرود.
عمارهبنصلعب، عبدالعلی کَلبی، و افراد دیگری از بزرگان بعضی قبائل بودند که مقاومت کردند، به ابنزیاد گفتند ما با حسین بیعت کردیم و تا آخر میایستیم، اینها را جلوی قبیله خودشان به زمین زدند و به طرز فجیعی کشتند! که قبیله همه ترسیدند.
سیلمان، پیک امام برای بصره بود. نیروهای حکومت او را در بصره گرفتند و ایشان را با شکنجه اعدام کردند. افراد دیگری که غریب بودند. حتی کسانی که اهل کوفه نبودند، غریب بودند و مسافر بودند. مثلاً آمده بود از کوفه رد شود و به جای دیگر برود! هرکس بیگانه بود و کوفی نبود، از او شناسنامه میخواستند که اهل کجا و کدام قبیلهای؟ تا میفهمیدند اهل کوفه نیست میگفتند حتماً از نیروهایی است که با حسین وصل است، سریع او را میگرفتند و میکشتند! جالب است در همین «تاریخ طبری» نقل شده که و «کامل ابناثیر» میگوید یک فرد شامی که از منطقه خود معاویه و یزید آمده بود، طلبی داشت از یک کسی، تاجر بود، طلب داشت از یکی از اهالی کوفه، آمده بود طلبش را بگیرد، چکش را وصول کند، این را هم نیروها یزید او را گرفتند او گفت اهل شام هستم، به او گفتند تو از نیروهای ما بودی که فرار کردی، از شام آمدی و فرار کردی! به عنوان سرباز فراری از جنگ او را اعدام کردند! بعداً فهمیدند که اشتباه بوده، او کارهای نبوده و بدبخت تاجر بوده است! و آوردند گردنش را جلوی عبیدالله زدند. یعنی حتی طرف از شام بود از خودشان هم بود میگفتند این جا سرباز فراری است، یا میگوید بیطرفم یا جزو آدمهای اینهاست.
آنهایی هم که سران قبائل بودند و تا آخر محکم بودند مثل همین مختار ابوعبید ثقفی، یا مثل عبداللهبنحارث، اینها هم همه بازدداشت شده بودند و در زندان بودند. و خیلی برخورد خشن، همین که اینها یک قدم ترسیدند و عقب رفتند گفت باید صد قدم به عقب برگردید! نمیگذارم همینجا بایستید! بیطرف هم نباید باشید! یا با ما هستید یا علیه ما هستید. حتی به بیعت خیانت بکند این را هم اجازه نخواهیم داد. خب اینها بخشی از تاریخ کربلاست. این که تا میگوییم ما اهل کوفه نیستیم، بعضیها فکر میکنند کوفیان همه فاسد و خائن، مفسد، همه از اول قصد خیانت داشتند، نامرد بودند؛ خیر. اینطوری نبود، کوفیها عین ماها بودند. بین شهرهایی که همه بیطرف بودند کوفه طرفدار حسین بود. اینها تازه مردمی بودند که شعار دادند و به امام حسین(ع) نامه نوشتند و گفتند آقا بیایید قیام کنید ما پای کار هستیم، همهشان هم اول راست میگفتند منتهی فکر میکردند که شوخی است! میگفتند به شرط پیروزی میآییم. حالا امام حسین(ع) میگوید به شرط شکست. آن کسانی بیایند که آماده کشته شدن هستند. همین جمع چند هزار نفره و آن بیعتهای دهها هزار، تهش 70 نفر بیشتر نماند.
به شما بگویم بعضی از این هفتادتا، قبلاً در خط امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) نبودند. چندتا از این شهدای بزرگ کربلا مثل «زهیر» که شنیدید این قبلاً در خط مخالف امیرالمؤمنین(ع) بود. ایشان در جناح عثمانیها بود مخالف علی(ع) بود. بعضی از نقلها میگوید همین آقا در جنگ صفین با علی(ع) جنگیده بوده، ولی حالا در کربلا شهید میشود. صفین، 20 سال پیش است. زُهیر از آن طرف آمده این طرف و جزو شهدای بزرگ کربلاست. شمر، در صفین اینطرف بوده و 20 سال بعد در کربلا به آن طرف رفته است! خط را عوض کرده است! شمر، در صفین جزو سرداران امیرالمؤمنین(ع) بود که با معاویه میجنگید! فرمانده چندتا گردان امام علی(ع)، فرمانده یک گردان امام حسن(ع) است، فرمانده یک گردان امام حسین(ع) است، فرمانده یک گردان محمد حنفی است، فرمانده یک گردان عمار است، و... و یک گردان هم شمر است. میدانید شمر 16 بار پیاده به زیارت حج رفته است؟! شما پیاده از نجف به کربلا میآیید این پیاده از مدینه به مکه، و از عراق به مکه 16 بار پیاده رفته است. افسر علی(ع) در جنگ صفین بوده است. جانباز جنگ بوده است؛ و 20 سال بعد به عنوان فرمانده سپاه یزید سر امام حسین(ع) را از تن جدا میکند! زهیر از آن جبهه به این جبهه آمده و شهید میشود. این از این جبهه میرود آن جبهه. همین الآن هم این اتفاقات دارد میافتد، عین همان موقع، کل ماجرا در دو – سه طرف مدام تکرار میشود. منتهی ما باید از خدا بخواهیم که خدایا ما را برای بعدیها عبرت قرار نده! ما عبرت نشویم در این مسیر باشیم و آگاهانه و آزادانه با تحقیق. انشاءالله از همه التماس دعا داریم. مرقد اباعبدالله(ع) که رسیدید انشاءالله همه به یاد همدیگر باشیم و خداوند از همه قبول کند.
امام حسین(ع) از مکه که به سمت کوفه حرکت کردند گفتند ما انشاءالله فردا صبح حرکت میکنیم، آنها که آمادهی کشته شدن هستند از اینجا با ما بیایند، اگر کسی تا الآن با این احتمال میآمده که ممکن است پیروز بشویم از این به بعد با یقین به کشته شدن بیاید! و در چند نوبت مدام این جمعیت کم شد، آب رفت و آب رفت، تا رسید به چند ده نفر! صحبت از چند هزار بود. خیلیها ترسیدند. از اول قصد خیانت نبود. وقتی جدی شد دیگر دیدند که سرهای بریدهی خودشان را، دیدند که ممکن است خانوادههاشان به اسارت بروند، دیدند که خانههاشان را به آتش میکشند، دیدند که اموالشان را غارت میکنند وقتی اینها را دیدند یک مرتبه گفتند ما چکار کردیم؟ ما با چه کسی بیعت کردیم؟ اصلاً حواسمان بود که چکار کردیم؟ یا همینطوری جوگیر شده بودیم که به امام حسین(ع) نامه نوشتیم! وقتی که ابنزیاد مقر حکومت رفت اعلام کردند که همه مردم جمع بشوند.. آنجا مردم فهمیدند که این مردک ابنزیاد بود نه امام حسین(ع). آمد آنجا اعلام کرد که سران قبائل را اول خواست، پولدارها و اشراف، سرمایهدارها، رئیسها، رؤسای قبایل، اول اینها را خواست دعوت کرد و گفت من با مردم شما کاری ندارم، آنها تابع شما هستم، اسم تک تک شما با قبائلتان و نیروهایتان به شام و دمشق رفته و شخص خلیفه – یزید – دیده و بعد از این قضایا پوست یکی یکی شما کَنده خواهد شد. اما اگر با ما همکاری کنید جایزه دارید و هر امکاناتی بخواهید به شما داده خواهد شد، از شما مالیات گرفته نخواهد شد تا مدتی، یکی از دوستان ما با پول امروز حساب کرد گفت نزدیک 20 میلیارد تومان الآن به هرکسی هست! چی از او خواسته؟ نگفته برو سر امام حسین(ع) را بِبُر، بلکه گفته در این معرکه بیطرف باش. حسین را میخواهید دوست داشته باشید دوست داشته باشید ولی در صحنه نیایید! در قبیله هم چندتایی آدم چموش دارید این جوانهای انقلابی که بقیه را تحریک میکنند آنها را یا خودتان خفه و ساکت کنید یا من به حساب آنها میرسم! بیشتر مردم کوفه اینطوری سر این دو راهی قرار گرفتند. وقتی میگوییم کوفه، شما فکر نکنید کوفه یک آدمهای ... نخیر، همه مسلمان، شیعه، دلسوز، انقلابی، نامه نوشتند، واقعاً هم قصد خیانت نداشتند، کلاه سرشان رفت و بعد هم یک جمع زیادی ترسیدند. بعد گفت نه بیطرف نه؛ باید به سپاه یزید بیایید و اولین تیرها را به سمت حسین شماها بزنید و الا آن بلاها را سرتان میآوریم! بعضی از اینها تیر به سمت امام حسین(ع) میزدند و گریه هم میکردند! یعنی دشمن که یک قدم جلو میاید نمیایستد و بگوید خب کافی است! شما اگر یک قدم عقب بروید او دو قدم جلو میآید! در حالی که اینها اگر 500 نفر بیرون میآمدند و مردانه میجنگیدند دوباره کوفه را پس میگرفتند. به شما بگویم بعضی از این هفتادتا، قبلاً در خط امام حسین(ع) و امیرالمؤمنین(ع) نبودند. چندتا از این شهدای بزرگ کربلا مثل «زهیر» که شنیدید این قبلاً در خط مخالف امیرالمؤمنین(ع) بود. زُهیر از آن طرف آمده این طرف و جزو شهدای بزرگ کربلاست. شمر، در صفین اینطرف بوده و 20 سال بعد در کربلا به آن طرف رفته است! افسر علی(ع) در جنگ صفین بوده است. جانباز جنگ بوده است؛ و 20 سال بعد به عنوان فرمانده سپاه یزید سر امام حسین(ع) را از تن جدا میکند! همین الآن هم این اتفاقات دارد میافتد، منتهی ما باید از خدا بخواهیم که خدایا ما را برای بعدیها عبرت قرار نده!
هشتگهای موضوعی