"حقوق بشر"، از "نفسانیت" تا "عقلانیت" (1) (از "مکاتب حقوق بشری" تا "اسلام رحمانی")
بمناسبت"روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی"- نشست "حقوق بشر اسلامی و غربی"-94
بسمالله الرحمن الرحیم
فرمودند در این دو جلسهای که صبح خدمت شما هستیم بین دو منظر و چشمانداز در باب حقوق بشر مقایسهای بشود. حالا تعبیر دوستان از حقوق بشر اسلامی و غربی بود. من با توضیح همین نکته مقدمهی بحث را شروع میکنم که ما یک حقوق بشر واحدی به نام حقوق بشر غربی نداریم. گرچه میشود گفت مبنا و بستر واحدی برای انواع مکاتب حقوقی سکولار و غیر دینی در دو، سه قرن اخیر در غرب داریم. اگر به این معنا بگوییم بله. یک گفتمان حقوقی واحد که گفتمان حاکم بر نظام بشری به خصوص در یکی، دو قرن اخیر در اروپا و امریکای شمالی است را داریم که عمدتاً رویکردی غیردینی، سکولار یعنی دنیامحور و منهای بخشی از منابع الهی برای نظام حقوقی است. ولی وقتی درون این گفتمان میآییم مکاتب حقوقی بسیار متضاد و متعارضی وجود دارد که اصلاً هر مکتب حقوقی آمده و مکتب قبلی را رد کرده است. بنابراین ما چندین مکت حقوقی سکولار و غربی داریم که همه در لاییک بودن و غیر دینی بودن امکان دارد که غیر مشترک باشند اما خودشان همدیگر را قبول ندارند و کاملاً در تعارض با هم تعریف شدند. تقریباً در همهی آنچه که به طور عام علوم انسانی و به طور خاص علوم اجتماعی نامیده میشود ما با یک چنین مسئلهای مواجه هستیم. آن دسته از شما که جامعهشناسی میخوانید میبینید کسی که از بیرون جامعهشناسی را نمیشناسد فکر میکند یک علم واحدی به نام جامعهشناسی وجود دارد. ولی آنهایی که میخوانند و وارد میشوند و تخصصی دنبال میکنند میبینند که شما به محض اینکه وارد مباحث جامعهشناسی و به خصوص هر چه که انتزاعیتر است، فلسفیتر است و بنیادیتر نگاه میکنید، مکاتب مختلف جامعهشناسی که معمولاً هم همدیگر را قبول ندارند. یعنی مکتب A آمده مکتب B را رد کند، او آمده مکتب C را رد کند و همینطور ادامه دارد. معمولاً اینها در رد همدیگر به وجود آمدهاند و متولد شدهاند. روانشناسی هم همینطور است. کسی که یک کتاب هم از روانشناسی نخوانده فکر میکند ما یک علم واحد منسجم روانشناسی داریم. ولی آنهایی که به خصوص تخصصیتر میخوانند و وارد میشود میبینید به محض اینکه شما وارد میشوید مکاتب روانشناسی است. همهی آنها هم لاییک هستند. دینی نیستند. هیچ کدام هم همدیگر را قبول ندارند و همهی آنها هم غربی هستند. ولی یک مشترکاتی هم با هم دارند که حالا به بعضی از آنها اشاره میکنم. اقتصاد هم همینطور است. شما علم اقتصاد مستقل از مکاتب اقتصادی ندارید. اقتصادها همه با عنوان علم اقتصاد در قرن نوزده و بهخصوص بیست نوشته شدهاند ولی یکی رویکرد کاملاً سوسیالیستی داشته و یکی رویکرد لیبرالیستی و سرمایهداری که اینها اصلاً در نفی همدیگر به وجود آمدهاند. یعنی سوسیالیسم و به طور ویژه کمونیسمها در حوزهی اقتصاد اصلاً معتقد بودند که لیبرالیزم نظام سرمایهداری عقلی اساساً نه یک مکتب عقلانی و نه یک مکتب انسانی است. از آن طرف طرفداران توسعهی لیبرال سرمایهداری هم میگفتند کمونیسم علم نیست، ایدئولوژی است. کمونیسمها هم میگفتند ما علم هستیم. همینطور او میگفت اقتصاد علمی این است، دیگری میگفت اقتصاد علمی این است. او میگوید پایان تاریخ سوسیالیستی است، جامعهی بیطبقهی آخرالزمان است، این میگوید پایان تاریخ نظام لیبرال سرمایهداری است. هر دوی آنها هم مکاتب غربی هستند. این افکار هم در اروپای غربی متولد شد، هر دو در قرن 19 و 20 و به خصوص 20 به قدرت رسیدند. با هم جنگیدند، هر دو هم غیر دینی هستند و در عین حال همدیگر را قبول ندارند. در تمام علوم انسانی و علوم اجتماعی تقریباً همین مسئله هست. در سیاست هم همینطور است. وقتی به علم سیاست وارد میشوی و علوم سیاسی را میخوانی مکاتب مختلف هستند. همه هم میگویند ما علمی هستیم و آن دیگری علمی نیست. در تعلیم و تربیت، آموزش و پروش، مکاتب تعلیم و تربیت و همینطور تا برسیم به حقوق. حتی در روابط بینالملل هم شما علم دیپلماسی ندارید. وارد آن که میشوید یک الفبایی میگویند و بعد همه چیز مکتبی است. یعنی انواع و اقسام مکاتب در روابط بینالملل و دیپلماسی وجود دارد که همهی آنها هم صرفاً بر اساس مسائل دنیامحور و سکولاریستی، اصالت قدرت، اصالت ثروت، اصالت نفوذ و اقتدار، آتوریته برای اعمال بر دیگران، همه صرفاً نگاه دنیوی دارند. همهی اینها میگویند اخلاق و حقوق و اینها را از علم اقتصاد، علم سیاست، علم جامعهشناسی، علم روانشناسی، جدا کنید. ولی وقتی وارد میشوی میبینی همهی آنها پیشفرضهای معرفتشناسی اثبات نشده، پیشفرضی انسانشناسی اثبات نشده را دارند. خیلی از چیزها را مفروض گرفتند و هیچ کجا اثبات نکردند. حتی در حوزهی اخلاق همین است. شما الان انواع مکاتب اخلاقی سکولار غربی دارید که همدیگر را از اساس قبول ندارند. یکی اخلاق را بر اساس عقل عملی و وجدان میگذارد و میگوید در حوزهی عقل نظری اصلاً ما نمیتوانیم داوری کنیم. یکی میآید و در همین حوزه میگوید اصلاً اخلاق یک مبحث نظری نیست و کلاً یک مبحث تجربی است. دیگری میگوید اخلاق بر اساس سود است و سودمحور است. یکی میگوید لذتمحور است. یکی میگوید نتیجهمحور است. مکاتب اخلاقی غیر دینی هم هستند، غربی هم هستند. صحبت از وجدان کردند و نتوانستند آن را اثبات بکنند و تلاش هم کردند. مکاتب اخلاقی دینی هم داریم. مسیحی و غیر مسیحی. همهی اینها غربی حساب میشوند. مکتب اخلاقی اسلامی هم داریم. در حوزهی عرفان و معنویت هم همین مسئله هست. حتی شما وقتی وارد عرصهی عرفان عملی یا نظری میشوید باز میبینید که مکاتب مختلف مطرح هستند. حالا اینکه این یعنی چه و منشأ معرفتشناختی آن چه هست یک بحث مستقلی است. الان موضوع بحث ما این نیست. یک جلسهی مستقل حداقل صبح تا ظهری میخواهد. حالا به مکاتب حقوقی میرسیم. به علم حقوق که وارد میشوی بخش مهمی از آن تاریخ مکاتب حقوقی است. مکاتب حقوقی الهی و غیر الهی داریم. در الهیها اسلامی و غیر اسلامی هست. اسلامی آن هم مکاتب مختلفی مثل اهل بیتی و اشعری دارد. مثلاً مبانی اشعری، کلام اشعری به چه نظام حقوقی و فقهی منجر میشود؟ کلام معتزلی چطور؟ اهل بیت چطور؟ و از این قبیل هستند. مکاتب حقوقی بشری دینی و غیر دینی هم در غرب و شرق عالم داریم. آنها مدعی هستند که ما یک فهرستی از حقوق بشر تعریف میکنیم. از سوسیالیستها و چپها بگیر تا نظام سرمایهداری، لیبرالیستها، تا کسانی که معتقد هستند ما در حوزهی اخلاق و در حوزهی حقوق اصلاً ملاکی برای داوری نداریم. اصلاً نمیدانیم چه چیزهایی جزو حقوق بشر هست یا نیست. اصلاً بشر چه حقوقی دارد؟ از کجا بفهمیم فهرست حقوق بشر چه هست؟ مثلاً جزو حقوق بشر خودکشی هست یا نیست؟ چطور الان غربیها در مباحث سیاسی همجنسبازی را در رأس حقوق بشر میدانند؟ چطور میشود فهمید اینها جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ احترام به والدین، که برای آنها فداکاری کنی، احترام آنها را نگه داری یا با اردنگی آنها را بیرون بیندازی. چطور میشود فهمید اینها جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ اخلاقی هست یا نیست. خب یک مشترکاتی بین تمام مکاتب اجمالاً هست. تقریباً همهی مکاتب حقوقی اصل حق حیات بشر و از این دست را به صورت کلی به رسمیت میشناسند. توافق و اشتراکاتی هست. اما تفاوتهایی هم هست و تفاوتهای مهمی هم هست. اختلافات مکاتب مختلف در حوزهی حقوق بشر از اینجا شروع میشود. فرض کنید 100 مکتب حقوقی هست، یا 100 مکتب اخلاقی هست. به همهی اینها میگویند که فهرست حقوق بشر را بگوید. حقوق زن، حقوق مرد، حقوق کودک در خانواده، حقوق سیاسی، حقوق اقتصادی، مالکیت باشد یا نه؟ خب میبینید همهی اینها به خصوص در کلیات یک اشتراکاتی دارند. ولی هر چه دقیقتر و جزئیتر میشود اختلافات شروع میشود. مثلاً مکتب حقوقی اقتصادی چپ میگوید اصلاً مالکیت خصوصی و مالکیت شخص جزو حقوق بشر نیست. هیچ شخصی نباید مالک هیچی چیز باشد. مالک فقط دولت است. جامعه هست. در آن مکتب میگوید ما مالکیت جمعی را جزو حقوق بشر نمیدانیم و این را یک امر حقوقی نمیدانیم و اخلاقی هم نمیدانیم. فقط مالیکت خصوصی، آن هم بدون هیچ قید و شرط حقوقی و اخلاقی. خب چطور میشود هر دوی اینها هم غربی است، هر دوی اینها هم سکولار است؟ چطور؟ کدام یک از اینها علم حقوق است؟ کدام واقعاً حقوق بشر هست و کدام یکی نیست؟ خب هر دوی اینها هم همین ادعا را میکنند. در حوزهی اقتصادی لو حقوق اقتصادی ابزار تولید مالکیت برمیدارد یا برنمیدارد؟ در حوزهی حقوق سیاسی حاکمیت اکثریت یا حاکمیت نخبگان یا حاکمیت پرولتاریا و کارگان یا حاکمیت اولگارشی سرمایهداری؟ خب اینها 4، 5 مکتب هست و همهی آنها هم غیر دینی است و همهی آنها هم غربی است. هیچ کدام هم همدیگر را قبول ندارند. اصلاً علیه همدیگر به وجود آمدند. ولی یک مشترکاتی بین همهی اینها هست. وقتی میگویند نظام حقوق بشر غربی، نظام اخلاق غربی، بیشتر روی آن مشترکات توجه دارند که البته این وجه مشترک در بعضی از این مکاتب غلیظتر و در بعضی از این مکاتب رقیقتر است و تبصره خورده است. مثلاً یکی از مشترکات این است که دین و وحی الهی جزو منابع حقوق و منابع اخلاق نیست. خود ما تصمیم میگیریم چه اخلاقی هست و چه نیست؟ نظرمان را هم میتوانیم تغییر بدهیم. اصلاً با یک اساس دیگری اخلاق و حقوق را تعریف کنیم. مثلاً مبنای اخلاق دینی بر اساس تکامل است و تقرب الیالله است که یک شرط مهم آن رعایت حقوق بشر است. یعنی در فرهنگ حقوق بشری دینی شما نمیتوانی بدون التزام و اهتمام به حقوق بشر و حقوق دیگران به تکامل دینی و معنوی و تقرب الیالله برسی. امکان ندارد. اما حقوق بشر تعریف الهی پیدا میکند. اما در مکاتب سکولار که اغلب این مکاتبی که میگویم حقوق بشر غربی اینطور هستند، حقوق بشر قداصت دینی پیدا نمیکند. حالا یا یک امر قراردادی است، یا پروتکل است، یا مبنای آن سود است، یا قرارداد است، یا لذت است. پس ببینید یکی از دلایل اختلاف مکاتب مختلف در تعریف حقوق بشر که چیزهایی جزو حقوق بشر است و چه چیزهایی نیست این است. مثلاً اگر در یک جمع 100 نفری، 99 نفر تصمیم بگیرند یک نفر را بیگناه بکشند. آیا چنین حقی پیدا میکنند؟ خب این مکاتب جوابهای مختلفی میدهند. بگویند ما رأیگیری میکنیم و 99 نفر بگویند ما همه رأیگیری میکنیم تا به این یک نفر ظلم بکنیم. اصلاً او را بیگناه بکشیم. آیا چنین حقی پیدا میکنند؟ یا یک نفر بگوید زندگی من مطلقاً برای خودم است و من میخواهم خودکشی بکنم. آیا بشر چنین حقی دارد یا ندارد؟ و از این مسائل زیاد است. حوزهی اقتصاد، سیاست، خانواده، مسائل مختلف است. در بازار و سیاست بروید هزاران سوال از این قبیل مطرح میشود. پاسخ بسیاری از این سوالها توافق است اما یک جاهایی اختلاف میشود. چرا اختلاف میشود که در ادامه از حقوق بشر «الف»، «ب»، «ج»، «د» میگویید؟ در ضمن اینجا پاسخ یک سوال دیگر هم معلوم شد. حقوق بشر محض، یک چیزی به نام حقوق بشر جدا از همهی مکاتب، جدا از همهی انسانشناسیها، معرفتشناسیها، هستیشناسیها، خداشناسیها، انسانشناسیها، یک چیزی به نام حقوق بشر مستقلاً وجود دارد؟ چرا نه؟ توضیح دادیم که چرا نه. چون باید طرف بگوید بشر کیست. بشر چیست؟ اصلاً قبل از اینکه کیست، چیست؟ حتی بعضیها گفتند اصلاً بشر هست؟ اول باید به آنها اثبات کنی که بشر هست. بعد بگویی بشر چیست؟ بعد بگویی بشر کیست؟ بعد بگویی حقوق چیست؟ آیا حقوق یک مفاهیم حقیقی هستند یا مفاهیم اعتباری هستند؟ به چه معنا حقیقی و به چه معنا اعتباری هستند؟ اینها همه سوالاتی است که باید در پاسخ به این قبیل سوالات جواب بدهید که شاید چندصد سوال است. از اهم، سوالهای خیلی مهم و رادیکال و ریشهای تا سوالهای جزئیتر هستند. صد سوال مطرح میکند و بعد شما میفهمید که چرا نگاهها به حقوق بشر متفاوت است. بعضیها اصلاً در حوزهی معرفتشناسی مشکل دارند. اصلاً میگویند آیا بشر هست؟ از کجا بفهمیم بشر هست؟ اصلاً نمیشود فهمید بشر چیست. به لحاظ معرفتشناختی نمیشود فهمید بشر کیست. اصلاً ما نمیتوانیم بفهمیم چه کسی چه حقی دارد و چه کسی چه حقی ندارد. خب یک مکاتب حقوقی اینطوری هستند. مشکلات بنیادین معرفتشناختی و اپیستمولوژیک دارند. البته در مقام نظر اینطور حرف میزنند اما در مقام عمل بالاخره چارهای نداری. تو هر چه میخواهی از این سوالها بگو ولی بالاخره باید بیرون زندگی کنی. بیرون باید بفهمیم که من تا کجا بیایم و تو تا کجا بیایی. خط قرمزهای ما کجا هست. بعد خود اینها اینجا چند دسته میشوند. بعضیها میگویند توافق کنیم. بعضیها میگویند ببینیم زور چه کسی بیشتر است. بعضیها میگویند نژاد قویتر، بعضیها میگویند پولدارها، بعضیها به دروغ خودشان را به خدایان وصل میکنند در حالی که میگویند اصل وجود بشر مشکوک است و بعد یک مرتبه از حرفها نتیجهی مذهبی هم میگیرند. چیزهای عجیب و غریب در این حوزهها زیاد گفتهاند. حالا فرض کن شما پذیرفتی بشر هست و حقوقی هم دارد. چرا حقوق دارد؟ اصلاً فلسفهی حق و حقوق چه هست؟ در پاسخ این سوال باز جناحبندی و اختلافات هست. کسی که اول بپذیرد این عالم هست، غایت و هدف دارد، انسان یک پروژهی هدایتشدهی تعریفشده هست، الهی هست، جهان هدف و مبدأ و معاد دارد. انسان مبدأ و معاد دارد. انسان کمال و نقص دارد. انسان انحطاط و تکامل دارد. این تکامل در مورد انسان اختیاری است. یعنی باید آگاهانه و آزادانه باشد. آگاهی و آزادی، علم و اختیار، یا نه؟ خب شما به هر کدام از این سوالات هر جوابی بدهی، تعریف اینکه بشر چه حقوقی دارد عوض میشود. مثلاً کسانی بگویند بشر موجود مجبور است و نه مختار. چه مثل اشعریها مجبور به جبر الهی، یعنی قانون الهی را طوری تعریف کنند که جبر بیرون بیاید. چه پوتیزیویستها و انواع مکاتبی که در حوزهی انسان حرف زدند. مارکسیستها میگویند انسان مجبور به جبر طبقه و اقتصاد و ابزار تولید و جبر تاریخ است. فروید و فرویدیستها میگویند انسان مجبور به جبر جنسیت است. فاشیستها از جبر دیگری حرف زدهاند. لیبرالیستها از جبر غریزه حرف میزنند و میگویند انسان صرفاً حیوانی است که در چهارچوب لذایذ خود عمل میکند. جبر غریزه، جبر لذت. یک انسانشناسی هم هست که میگوید اصلاً انسان مجبور نیست. بلکه هیچ قانونی بر او حاکم نیست و صفر تا صد دست خودش است. مثل معتزله در جهان اسلام و مثل بعضی از جریانها مثل بعضی از انواع اگزیستانسیالیسم و بعضی از مکاتب دیگر که اساساً میگویند صفر تا صد دست خودت است. اگر این است باز راجع به اینکه این بشر چه حقوقی دارد مجدداً یک دیدگاه دیگری پیدا میشود. مکتبی که میگوید انسان در حوزههایی طبق قوانین حکیمانه و تخلفناپذیر الهی است اما در این چهارچوب جزوی از این قوانین در اختیار انسان است. یعنی مختار بودن انسان و انتخابگر بودن انسان خود جزو این قضا و قدر الهی است. یعنی رابطهی مشیعت خدا و مشیعت انسان را به این شکل تعریف میکنند. از اینها بپرس که بشر چه حقوقی دارد و چه حقوقی ندارد. سوال بعدی این است که اصلاً حقوق از کجا میآید؟ منابع حقوق کجا هست؟ مبانی حقوق کجا هست؟ منابع حقوق یعنی اینکه شما از روی چه مراجع و چه منابع مرجعیت فکری نگاه میکنید؟ سراغ کدام ادله و منابع بروی میفهمی بشر چه حقوقی دارد؟ بعد سوال بعدی این است که اصلاً چرا سراغ این منابع بروی و سراغ منابع دیگری نروی؟ مبانی یا مبنای حقوق بشر این است که اصلاً فلسفهی این حق و ریشهی این حقوق کجا هست؟ باز مکاتب مختلف هستند. الهی و غیر الهی، اسلامی و غیر اسلامی، شیعی و غیر شیعی، اینها یک جاهایی با هم اختلاف دارند. البته همهی اینها در یک جاهایی با هم اشتراک دارد. همه مکاتب حقوقی یک اشتراکاتی با هم دارند. پس ریشهی بخشی از آن به اختلاف در معرفتشناسی برمیگردد. اینکه اصلاً ما میتوانیم بشر را بشناسیم؟ آیا ما میتوانیم بدانیم حق چیست؟ وظیفه چیست؟ حد چیست؟ آیا اصلاً راجع به انسان از حقوق به چه معنا باید صحبت کرد؟ اصلاً چرا ما باید حق داشته باشیم؟ متقابلاً چرا ما حق نداشته باشیم؟ چرا بعضی از حقها را ما نداشته باشیم؟ چرا حق نداشته باشیم همه کار بکنیم؟ چرا دیوار خانهی تو مرز حقوق من است؟ و چرا دیوار خانهی من مرز حقوق تو هست؟ تا کی باید ملزم باشیم رعایت کنیم؟ اصلاً یک سوال مهمتر این است که الزامآوری حقوق از کجا میآید؟ وقتی میگویی این حق من است، آن وظیفهی تو هست، پس باید «الف» و نباید «ب»؛ این باید و نباید از کجا میآید؟ اصلاً اینها اثباتپذیر هستند؟ اصلاً راجع به انشا، اعتباریات میشود قضاوت کرد که انشا درست یا غلط است؟ انشا احکام و با اخبار و خبر نسبتی دارند؟ یعنی رابطهای بین اعتبار و حقیقت هست یا نیست؟ یعنی وقتی کسی در حوزهی اخبار و حقوق به ما گفت باید «الف» و نباید «ب» ما میتوانیم از او بپرسیم چرا؟ یا اصلاً این جزو بحث عقلی و نقلی نیست و کاملاً نسبی است؟ به توافق ما، به عرف جامعه، به لذائد ما، اکثریت، یا زور بیشتر، پول بیشتر بستگی دارد؟ پس اینکه بگوید اسلام حقوق بشر را قبول دارد یا ندارد یعنی چه؟ کدام حقوق بشر؟ حقوق بشر با کدام تعریف؟ اسلام حتماً یک فهرستی از حقوق بشر را قبول دارد و جزو مقدسات هم میداند و بعضی از چیزهایی که شما میگویید جزو حقوق بشر است را اصلاً قبول ندارد. برای اینکه اینها توهین به شأن بشر و مقام خلافتاللهی بشر است. پس ببینید تا نگویی تعریف تو از بشر چیست؟ بشر کیست؟ برای چه هست؟ آیا زندگی او هدفی دارد یا ندارد؟ تا به این سوالها که در حوزهی انسان شناسی و خداشناسی و قبل از آن معرفتشناسی، هستیشناسی، جواب ندهی نمیتوانی به این سوال که بشر کیست پاسخ دهی. بعد حالا بپرسد که حالا که بشر این است و نه آن، خب حالا این موجود چه حقوقی دارد و چرا دارد؟ و چه وظایفی دارد؟ چه مسئولیتهایی دارد و چرا دارد؟ پس چه موقع میتوانیم بفهمیم که ما چه حقوقی داریم و چه حقوقی نداریم؟ چه چیزی حرام است و چه چیزی واجب است؟ چه چیزی حلال است؟ چه چیزی مستحب است؟ چه چیزی مکروه است؟ که اینها هم در حوزهی اخلاق و هم در حوزهی حقوق است. وقتی شما به این نتیجه برسی که انسان یک موجودی است با ظرفیتهای مادی و معنوی استثنایی، با ظرفیت خلیفهاللهی، اصل وجود او الهی است، اصل حقوق او الهی است. این حقوق را دارد چون اینها به هدف خلقت او و تکامل و سعادت او کمک میکند. مثلاً حق ازدواج دارد، بلکه جزو حقوق مسلم او است. حق اشتغال، حق مسکن، حق آزادیهای مشروع در حدودی که به دیگران و به تکامل خودش صدمه نزد، حق بیان، حق تفکر، حق انتخاب دارد و یک سری حقوق هم ندارد. اصلاً اینها جزو حقوق نیست و حدود است. مثل تجاوز به حقوق دیگران، توهین کردن به دیگران، تخریب دیگران، جلوی روی آنها آبروی آنها را ریختن، امنیت اخلاقی آن را به هم ریختن، به حقوق جنسی دیگران نگاه غیر انسانی داشتن و غیره. آنگاه از تو می پرسند چرا اینها جزو حقوق بشر است و آنها جزو حقوق بشر نیست و جزو حدود بشر است؟ چرا اینها جائز است و آنها جائز نیست؟ چرا اینها حلال است و آنها حرام است؟ میگویی برای اینکه اینها در جهت فلسفهی خلقت انسان هست، انسان برای تکامل و تقرب به خدا، برای خلیفهاللهی آفریده شده است و این اعمال و این حقوق مناسب این فلسفه است. ولی این اعمال نه. خوردن مشروبات الکلی، خوردن ربا، خوردن خون، خوردن خاک، خوردن چرک و عفونت به او صدمه میزند. هم به جسم او و هم به روح او صدمه میزند و انسان برای تکامل هم به جسم و به هم روح و به ترکیبی از اینها در عالم دنیا نیاز دارد تا از این دنیا برود. این موجود ابدی است. عزلی است. این عالم طبیعت یک مقطعی از زندگی اوست. ما نه از وقتی که به دنیا آمدیم موجود شدیم و نه وقتی از دنیا میرویم معدوم میشویم. قبل از این دنیا موجود بودیم و پس از این عالم هم موجود هستیم. خب یک وقتی یک مکتب بشر را اینگونه تعریف میکند و بعد میگوید این لیاقت خلفیهاللهی دارد. این موجود دو بعدی است. میتواند هم وحشیترین و کثیفترین موجود باشد – اولئک کالانعام بل هم اضل – هم میتواند عالیترین موجود باشد که به فرشتهها گفتیم در برابر او سجده کنند. خدا در یک جا گفته در برابر غیر من سجده کنید و آن هم در برابر آدم بود و فرمود آن هم برای من است و من به شما میگویم. فرشتهها دو اشکال طلبگی به خدا گرفتند که ببخشید شما که این موجود را میآورید مگر هدف عالم تسبیح خدا و تقرب خدا نیست؟ ما که بدون هیچ گناه و خشونتی مشغول تسبیح خدا هستیم. این برای چه باید بیاید؟ این موجودی که در آن چنین ظرفیتی است که ـ یسفک الدماء – و دیگری – یفسد فی الارض – این موجود روی زمین دو کار انجام میدهد. یک: سفک دما، خشونت، خونریزی، اینها همدیگر را میکشند. این چه هست که میآفرینی؟ این میخواهد فلسفهی خلقت را تحقق ببخشد؟ این موجود خشن و بیرحم و سفاک؟ خون خودشان را میریزند و همدیگر را میکشند. دو: یفسد فی الارض. کثافتکاری میکنند و زمین را به گند میکشند. گناه، فحشا، خراب کردن زمین به لحاظ مادی و معنوی میکنند. این چه هست که باید خلق بشود؟ بعد هم به ما میفرمایی که در برابر او سجده کنیم؟ خدای متعال فرمود که اینهایی که گفتید هست، اما اینها فقط یک روی این سکه است. یک روی دیگر این آن است که او میتواند تجلی من باشد. انی جاعل فی الارض خلیفه. این میتواند خلیفهی من باشد. میتواند صفات الهی را در خودش پرورش بدهد. آن زمان کسی خواهد شد، موجودی خواهد شد که ارزش او از تمام این عالم بالاتر خواهد بود. آن زمان او وجود بقیهی موجودات را معنیدار میکند. خب یک مکتبی میآید و انسان را اینگونه تعریف میکند. حالا میآیند از او میپرسند که حقوق بشر چه هست؟ خب یک طور حرف میزند. چه اخلاقی است؟ چه غیر اخلاقی است؟ چه حق است و چه باطل است؟ چه جزو حقوق بشر هست و چه جزو حقوق بشر نیست؟ چه عدالت است؟ چه ظلم است؟ خب روشن است. جوابها بر اساس این پایههای انسانشناسی و هستیشناسی است. یک مکاتب دیگری هم میگویند اصلاً این عالم نه مبدأ دارد، نه معادی دارد، انسان هم با این کرم و خرخاکی و این چیزها فرقی نمیکند. با پشه و زرافه فرقی نمیکند. این فقط یک حیوان پیچیدهتری است و میتواند از بقیهی حیوانات سواری بگیرد. میدانید که بعضی از حیوانات از هم سواری میگیرند و مخصوص انسان هم نیست. این یک انگلی است که از بقیهی موجودات خیلی راحت سواری میگیرد. استفاده میکند. قدرت استثمار آن قویتر است. و الا یک اتفاقی در این عالم افتاد و یک کرمی آمد و این طرف هم یک انسان آمد. اینها با هم چه فرقی دارند؟ آخرت چه هست؟ عالم غیب و شهود و مبدأ و معاد و خلیفهالله چه هست؟ من هستم و تجربهی حسی من، لذت من در این عالم و 40، 50 سال هم در این عالم هستم و غریزهی من هم به من میگوید تا میتوانی کیف کن. بنابراین من (وقفه در صوت) دایرهی آن به اندازهی دایرهی لذات بشر است. از هر چیزی که لذت میبرم، لذت دنیوی شخصی هر چه فوریتر باشد جزو حقوق من است. تکلیف چه؟ مسئولیت چه؟ میگوید مسئولیت در آن مکتبی بود که از رشد معنوی و تعالی میگفت. «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون» اصلاً اگر میخواهی رشد معنوی بکنی باید از بعضی از لذائذ مادی خودت بگذری. از یک چیزی خوشت میآید ولی نخور و بده به دیگری بخورد. رشد میکنی. از حضرت امیر روایت است که فرمودند طعام خوردن خدمت به جسم است، و اطعام غذای روح است. غذا خوردن، غذایی که میخوری، طعام غذای جسم تو هست و لازم هم هست اما از آن مهمتر اطعام است. اطعام یعنی خوراندن به دیگران و گرسنگان را سیر کردن. گاهی از غذای خودت به آنها بدهی. فرمودند این غذای روح است. گاهی غذای جسم در خوردن است اما غذای روح در نخوردن. اسلام میگوید هم بخور، هم نخور. هر دوی اینها حدود دارد. لذائذ دنیا را ببر اما حد نگه دارد. افراط نکن. بیش از نیاز مصرف کردن جزو حقوق تو نیست. اسراف است. حق دیگران است. آن مکتب میگوید نه، هر چه میتوانی بیشتر مصرف بکنی، بکن. اگر هم یک جایی محاسبه میکند و چرتکه میاندازد که مصرف را کنترل بکن، به دلایل حقوقی و اخلاقی نیست. به دلیل این است که میفهمد اگر زیاد مصرف کند مثلاً مریض میشود بعداً مجبور است که کمتر مصرف بکند. درد بکشد و از لذت او کم بشود. اینها چند منطق است. این است که میگوید چرا یک چیزی در یک مکتب جزو حقوق بشر است و در یک مکتب دیگری نیست. یا مسائلی مثل حق تکامل معنوی در اسلام مهمترین حق بشر است. در مکاتب مادی حقوق بشری اصلاً چیزی حق تقرب به خدا، حق تکامل الهی اصلاً ارزشی ندارد که بخواهد جزو حقوق باشد. این است که تفاوتها از اینجاها شروع میشود. در یک مکتب میگوید من معیار همه چیز هستم. نه فقط معیار عالم و جهان هستی، معیار حقیقت هم من هستم. هر چه من بگویم و بخواهم حقیقت است. هر چه من بگویم نه، حقیقت نیست. اصلاً حقیقت تابع من است، نه اینکه من تابع حقیقت باشم. اینها دو مکتب است. دو نوع حقیقتشناسی به دو دستگاه حقوقشناسی منجر میشود. میفهمید چه میگویم یا همینطور گوش میکنید؟ تعریف شما از حقیقت است که تعریف شما از حقوق را سازمان میدهد. این جملهها را یادداشت کنید. خیلی حکیمانه است. همینطوری گوش نکنید. اینها خیلی دقیق است. یک مکتب میگوید خدا خالق و مبدأ و معاد است، و هم حقوق و هم وجود انسان متکی به خداوند است. من تا همان اندازه که خود را با خدا تطبیق بدهم انسان میشوم. هر چه الهیتر بشوی انسانتر میشوی. این دیگر نمیگوید که گناهان جزو حقوق بشر است. اصلاً در این دستگاه گناه جزو حقوق بشر نمیتواند باشد. گناه خیانت بشر به خودش است. تازه من نمیگویم خیانت به خدا است چون خداوند قابل خیانت نیست. تو میخواهی به خداوند خیانت کنی ولی به خودت خیانت کردی. نمونهی بشری این مثل آن است که پزشک برای ما نسخه بنویسد و بعد ما برویم به پزشک خیانت بکنیم و نسخهاش را پاره کنیم و به دور بیندازیم و نخوریم. بعد برویم به او بگوییم خوردیم. بعد با خودمان بگوییم عجب کلاهی سر او گذاشتم. مثل همانی که دندههایش شکسته بود و از او عکس گرفتند و به او گفتند دندههای تو شکسته ولی من فتوشاب میکنم تا دکتر نفهمد. خب گناه همین فتوشاپ ما هست. ما خیال میکنیم وقتی گناه میکنیم سر خدا کلاه میگذاریم. نمیدانیم که خدا اصلاً کلاه ندارد که بخواهیم سرش بگذاری یا برداری. قرآن میفرماید هر کس بخواهد با خدا خدعه کند و کلاه خدا را بردارد کلاه خودش را برمیداریم. اصلاً یک جایی خداوند میفرماید اگر سر شوخی را باز کنی، شوخیهای بدی با تو میکنم. میفرماید مکرو و مکرالله و الله خیر الماکرین. میگوید اگر شروع به نقشه کشیدن کردی که با من بازی کنی من هم بلد هستم و از همهی شما هم بهتر بلد هستم. من بهترین نقشهکش هستم. خداوند میفرماید در نقشهکشی کسی روی دست من نیست. خیر الماکرین. به بشر با من بازی در نیاور. با من بازی نکن. قصد فریب خدا را نداشته باشد. میفرماید کسی که خدا را فراموش کند دچار سفاهت نفس میشود. خداوند میگوید همین که من را از زندگی حذف نکنی، خودت کاری کردی که خودت از زندگی حذف میشوی. نتیجهی خدافراموشی خودفراموشی است. قرآن میفرماید اگر خدا را از محاسبات زندگی حذف کنی، خودت را حذف کردی. بخواهی خدا را فریب بدهی خودت را فریب دادی. به خودت خیانت کردی. در یک مکتب میگوید گناه، خودکشی، همجنسبازی، زنای محصنه جزو حقوق بشر آزاد است. تمام این گناهها قبل از این که خیانت به خدا باشد خیانت به خود انسان است. اینها نمیتواند جزو حقوق بشر باشد. چرا؟ چون با فلسفهی زندگی بشر منافات دارد. ظلم کردن به دیگران نمیتواند جزو حقوق بشر باشد. ظلم کردن به خودت هم جزو حقوق بشر نیست. یک دستگاه حقوق بشری این را میگوید و یک دستگاه دیگر میگوید ببخشید چه کسی میگوید اینها جزو حقوق تو هست و اینها جزو حقوق تو نیست؟ اصلاً من اجازه نمیدهم کسی برای این بنده تعیین تکلیف کند. به او میگویند تو از کجا آمدی؟ از خدا و از همه چیز مستقل هستی؟ میگوید اصلاً خدا چه هست؟ ببینید معیار خدا هم من هستم. لذا از حق ارتداد سخن میگویند. یکی از حقوق بشر حق ارتداد است، حق کفرورزی است. آیا واقعاً کفرورزی، زنا، گناه، ظلم، قمار، شراب، دروغ و انواع گناهها، حالا از گناههای شخصی و کوچک شروع کن و تا گناهان بزرگ مثل استبداد، استکبار، کشتار ملتها، گسترش فحشا در یک جامعه از طریق رسانهها و غیره برو. اینها چرا جزو حقوق بشر باشد؟ چیزی جزو حقوق بشر است که به نفع بشر باشد. تو نمیتوانی ضرر زدن به خودت را جزو حقوق بشر تعریف کنی. یک منطقی میگوید به شما چه؟ من میخواهم به خودم ضرر بزنم. اصلاً من میخواهم تعریف نفع و ضرر یک تعریف شیطانی باشد و نه الهی. من خودم تشخیص میدهم این کار به نفع من است. آنوقت سوال بعدی این است که بر اساس کدام شناخت از خودت و انسان و از جهان؟ این شناخت درست است یا غلط است؟ شما وقتی پذیرفتی بهشت و جهم هست و وقتی نپذیرفتی دو فهرست حقوق بشر تعریف میکنی. درست هست یا نه؟ هر جای حرفهای من را قبول ندارید بگویید. هر جایی خلاف عرائض من استدلالی دارید همانجا بگویید تا حال شما را بگیرم. مکتبی که میگوید انسان موجود ابدی است. میگوید انسان موجودی ابدی است که نابود نمیشود. هر عملی که در این عالم انجام میدهد خودش درگیر آن عمل است و هم در دنیا و هم در آخرت عمل «الف» نتیجهی «ب» دارد، عمل «ج» نتیجهی «د» دارد. خب وقتی این میگوید چه چیزهایی جزو حقوق بشر است و چه چیزهایی نیست منطق او معلوم است. میگوید اینها به نفع بشر است و اینها به ضرر بشر است. یکی میگوید اصلاً نفع و ضرر چه هست؟ ابدیت چه هست؟ بهشت و جهنم چه هست؟ کرام الکاتبین و اینکه اعمال شما ثبت میشود و این چیزها چه هست؟ ما و کرمها و زرافهها و سایر دوستان همینطوری متولد شدیم و آمدیم و معلوم هست نیست که در این عالم چه به چه هست. و دست هر کسی به هر جایی میرسد دست برساند و هر کاری که میتواند بکند و به هر کسی میتواند اردنگی بزند و سرش را در آغل هر کسی میتواند بکند. همه چیز جزو حقوق بشر است. اگر از مسئولیت بشر میگوییم باز به خاطر این است که لدائذ شخصی ما تأمین بشود. مثلاً دوست داریم بنشینی و هزار جور چیز را بخوری. منتها دو بار که میخوری میبینی مریض میشوی و دو ماه دیگر از غذا خوردن لذت نمیبری. میگویی این بد شد، من میخواستم لذت ببرم. خب حالا کمی رژیم غذایی میگیرم و غذا کمتر میخورم که این لذت من بیشتر توسعه پیدا بکند. باز هم هدف خودش است. یعنی به تعبیر روایات ما از بخشی از دنیا برای بخش دیگری از دنیا صرف نظر کردن. اما چه موقع صرف نظر میکنی؟ از بخشی از دنیا برای رشد ابدی خودت مثل تکامل، انسانیت، ابدیت صرف نظر میکنی. منافع و ضرر تو که فقط در این دنیا نیست. تا ابد هست. فقط برای جسم تو نیست، جسم و روح هست. روح تو مهمتر است. این جسم میرود. تو روح هستی و جسم نیستی. کسی که میگوید انسان روح است ذاتاً نجس، جسم ابزاری است در خدمت روح و موقت، وقتی راجع به حقوق بشر صحبت میکند، راجع به حقوق جنسی، حقوق اقتصادی، یعنی بحث ثروت، قدرت، شهوت، طور دیگری حرف میزند. البته یک جاهایی هم هر دو قبول دارند. هر دوی ما میگوییم حق حیات، هر دو میگوییم حق ازدواج، هر دو میگوییم حق ابتهاج و شادی، هر دو میگوییم حق منزلت اجتماعی، هر دو میگوییم آبرو، منتها منظور او چیست و منظور این چیست؟ او بدون قید و شرط میگوید و این با چند شرط حقوقی و اخلاقی میگوید. هر دو میگویند کار کن، کاسبی کن و سود ببر. هر دو میگویند برنامهی لذت و تفریح در زندگی داشته باش. ساعت لالذت. جزو برنامهریزی زندگی اسلامی یک بخش برای لذت و تفریح است. هر دو میگویند. هر دو میگویند از غذا خوردن کیف کن. هر دو میگویند لذت جنسی، هر دو میگویند لذت تفریح، لذت صحبت با دوست، لذت آزادی، لذت محبوبیت، هر دو این را میگویند. خدایا همه من را دوست داشته باشند. اما این به چه معنا میگوید و او به چه معنا میگوید؟ اینها هر دو میگویند این جزو حقوق بشر است. او با چه استدلالی و این با چه استدلالی میگوید؟ او با چه شرایطی و این با چه شرایطی میگوید؟ با چه قسمتی؟ با چه هدفی؟ اینها همه سوالاتی است که وقتی حقوق و اخلاق مطرح میشود این سوالات هم مطرح میشود. اگر حقوق و اخلاق اصیل نباشد و آن را ذاتی ندانی و مسئلهی ثانوی بدانی و مسئلهی اولی تو لذت و قدرت و ثروت باشد و اخلاق و حقوق در حاشیه باشد، آن زمان شما حتماً چیزهایی را جزو حقوق بشر میدانی که آن مکتب قبول ندارد اینها جزو حقوق بشر باشد. باز او یک چیزهایی را جزو حقوق بشر میگوید که میگویی اصلاً اینها مهم نیست. اینها حقوق بشر نیست. یک جاهایی هم با استدلالهای مختلف مشترک میگویید، یک جاهایی هم شبیه به هم میگویید. حالا در این منطق میگوید من معیار عالم هستم. یک منطقی هست که میگوید من معیار عالم و معیار حقیقت هستم. من حتی معیار خدا هستم. من تصمیم میگیرم خدا باشد یا نباشد. هست یا نیست. اگر هست چندتا هست و چطور است. اگر بین نفسانیت من و به اصطلاح فرمان خداوند و شریعت تعارض پیدا شد در اینجا کدام مقدمتر است؟ من میگویم من مقدم هستم. یعنی میگوید حتی اخلاق و حقوق و مذهب و خدا و حقیقت دستاوردهای خود بشر است و خود ما اینها را ساختیم. اینها را خود ما جعل کردیم. خدا ما را خلق نکرد، ما خدا را خلق کردیم. خدا به ما نباید فرمان بدهد. ما برای خدا تعیین تکلیف میکنیم. اطاعت ما از خدا یعنی چه؟ ما تعریف میکنیم دایرهی خدا چقدر باشد تا او از ما تابعیت بکند. لذا بعضی از دین انسانی و دین رحمانی میگویند، البته بعضی از آنها نفهمیده و طوطیوار میگویند اما بعضیها دانسته میگویند این ترجمه از روی مفاهیم لیبرالیزم است که منظور از اسلام انسانی یا رحمانی آن اسلام یا دینی است که منافع و لذائذ من را تأمین بکند و نخواهد برای من تعیین تکلیف بکند و تکلیفهایی برای من بگذارد. جهاد با نفس، جهاد با ظلم در جهان، درگیری و برای من دائماً واجب و حرام درست نکند و دست و پای من را ببندد. دین رحمانی و دین انسانی آن دینی است که خودش را با من تطبیق بدهد. من آن خدایی را قبول دارم که خودش را با من تطبیق بدهد نه اینکه دائماً من خودم را با خدا تطبیق بدهم. اینها دو بحث است. این منطق از دموکراسی اسلامی، مردمسالاری دینی نمیگوید، از دین دموکراتیک میگوید. حالا دین دموکراتیک یعنی چه؟ یعنی ما به شریعت خدا کاری نداریم. ما دین را به رأی میگذاریم. بخشهایی از آن را که قبول داشته باشیم و به نفع ما باشد قبول میکنیم و آن بخشهایی هم که نه، نمیکنیم. طبق نگاه لیبرال این دین انسانی یا رحمانی میشود. اما یک دیدگاه هم میگوید تمام دین رحمانی است. حتی آن جایی که حکم مجازات میدهد، یا حکم جهاد میدهد، همان هم رحمانی است. منتها تو نمیفهمی. چنانچه وقتی پزشک و جراح میگویند انگشتهای فرد سیاه شده و قطع میکند، اینجا بگویند دکترها دو نوع هستند. یک عده از آنها رحمانی هستند که اینها اصلاً جراحی نمیکنند. بلکه میگذارند وقتی انگشت تو سیاه شد، کل دستِ تو سیاه بشود، بعد به قلب تو بزند و بمیری. اینها رحمانی هستند. آنهایی که خشن هستند وقتی یک عضوی سیاه میشود و قابل علاج نیست میگویند قطع کن. اینها اصلاً شعور ندارند. اینها شعور تشخیص بین جلاد و جراح را ندارند. فکر میکند جلاد جراح است. میگویند نگاه کن، جلاد تیر برمیدارد، این هم تیغ برداشت. او خون میریزد، این هم که خون ریخت. قاتل زد شکم طرف را پاره کرد، این هم که میزند شکم مریض را پاره میکند. چه فرقی با هم دارند؟ اینقدر نمیفهمد که تیغ و خون و پاره کردن شکم اینجا با دو هدف و به دو روش صورت میگیرد. این میخواهد او را نجات بدهد و آن یکی میخواهد او را بکشد. چطور فرق اینها را نمیفهمی؟ خدای اسلام، خدایی است که رحمت او سابق بر غضب او است. این یعنی چه؟ یعنی غضب خدا هم رحمانی است. غضب خدا هم از سر رحمت است. مثل یک بچهی کوچکی که کار خطایی میکند و مادر به او تشر میزند. اینجا بگویند مادرها دو دسته هستند؟ یکی مادرهای خشن هستند و یکی هم مادرهای رحمانی هستند. پدر و مادر رحمانی آن است که وقتی میبیند بچه به فساد و گناه میافتد و معتاد میشود بگوید عزیزم عیبی ندارد. برو. این رحمانی است. بابا معتاد شدی. عیبی ندارد. از حالا به خانهی خودمان بیا. اگر در خانهی خودمان باشد بهتر است. با این حساب اگر چراغ همیشه سبز باشد این پلیس راهنمایی رحمانی است. حالا چطور میشود که هر چهار طرف سبز باشد را دیگر ما نمیفهمیم. همهی چراغها سبز است و بیایید و بروید. این رحمانی است. فقط تصادف میشود؛ بشود. ترافیک میشود؛ بشود. عوض آن اصلاً چراغ قرمز نداشتیم. همه سبز بود. برو، بخور، بیا، بزن، بریز؛ نرو و نگو و نخور در آن نیست. حد ندارد. همه حقوق است. همه اضافه حقوق و حقوق است. حدود ندارد. مسئولیت ندارد. بعد بگویند این چراغ راهنمایی که میگوید الان قرمز است، الان زرد است، الان سبز است، هم زرد و هم سبز آن روی هم رحمانی است. هم واجب و هم حرام آن رحمانی است. بله. دین رحمانی آن است که لیبرالیزم خالی باشد. اصلاً با هیچ کس و هیچ چیزی دشمن نباشد. اصلاً لا اله در آن نباشد. این شعار لا اله الا الله طبق بعضی از دیدگاهها کاملاً ضد فلورالیزم است. لا اله الا الله انحصار محض است. لا اله الا الله یعنی چه؟ یعنی جز الله، هر چه که میگویید خدا و خدایان است همگی باطل است. از این انحصارگرایی بالاتر هست؟ خب این انحصار وقتی است که در حقیقت واقع عالم انحصار است. مثل اینکه کسی بگوید دو دوتا چندتا؟ بگویی 4تا. باز فردا بپرسد دو دوتا چندتا؟ بگویی 4تا. پس فردا بپرسد دو دوتا چندتا؟ 4تا. بگوید خب تا چه موقع 4تا؟ یک بار هم بگو 5، یک بار هم بگو 3، یک مقدار انعطاف داشته باش. اسلام رحمانی و ریاضیات رحمانی. ریاضیات انحصارطلب آن است که تا آخر میگوید دو دوتا 4تا میشود. 5 هزار سال پیش دو دوتا 4تا بوده، الان هم دو دوتا 4تا باشد؟ خب اقلاً حالا دو دوتا 5تا باشد. یک تحولی، یک تغییری باشد. این انحصارطلبی است که تو تا آخر میگویی دو دوتا 4تا میشود. ریاضیات رحمانی آن است که بگوید انعطاف داشته باشید. بگوید دو دوتا از 3 الی 7تا باشد. این بسته به سلیقهی شما باشد. هدف ما رضایت مشتری است. این کلاهبردار است یا ریاضیدان است؟ این دموکرات است یا عوامفریب است؟ دین دموکراتیک یا دموکراسی دینی؟ دموکراسی باید برای عقل تعیین تکلیف بکند یا عقل باید برای دموکراسی تعیین تکلیف بکند؟ اخلاق دموکراتیک یعنی چه؟ یعنی هر لحظه در هر شرایطی رأی بگیریم ببینیم بیشتر میگویند چه چیزی اخلاقی است. همان اخلاقی میشود. خب این که اصلاً فاتحهی اخلاق را خواندی. اصلاً اخلاق بودن اخلاق این است که شما باید خودت را با آن تطبیق بدهی. بگویی نه، آن اخلاق سنتی بوده و حالا اخلاق مدرن است. بلکه اخلاق پستمدرن این است که هر کسی هر کاری میکند اخلاقی است. پس چه کاری غیر اخلاقی است؟ هیچ کاری. در این منطق اصلاً شما منکر نداری که بخواهی نهی از منکر بکنی. اگر هم منکر داشته باشی حق نداری نهی از منکر بکنی. اصلاً تو به من چه کار داری؟ به تو چه که من چه کار میکنم؟ البته در عرصهی عمومی، در عرصهی خصوصی راست میگویند. هر کسی به عرصهی خصوصی شما آمد تا ببیند شما گناه میکنید یا نه، خود او آدم گناهکار و فاسدی است. راجع به جناب خلیفه نقل شده که از کوچه و خیابان رد میشده، یک مرتبه خیلی کم و ضعیف صدای آواز و بزن و برقص از داخل یک خانهای شنید. برای اینکه دقیقتر بشنود به بالای دیوار رفت و نگاه کرد و گوش کرد و متوجه شد که آنجا میزنند و میرقصند. فریاد زد صاحبخانه منکر انجام نده. صاحبخانه به بیرون آمد و گفت باشد. و لیکن من یک سوالی دارم. این کاری که الان شما انجام دادید حرامتر بود یا کاری که ما کردیم؟ شما به بالای دیوار آمدی و در حریم خصوصی من گوش میکنی تا ببینی ما چه کار میکنیم. این کار شما حرامتر بود یا اینکه ما اینجا بزن و برقص داریم؟ البته بزن و برقص شخصی، نه آنهایی که بزن و برقص را سازماندهی میکنند و میخواهند آن را به عرصهی عمومی بکشند. کسی حق نداره با زور به خانهی شما بیاید و کشف گناه کند. طرف گفت ما برای اینکه به ثواب نهی از منکر برسیم اول باید منکر کشف کنیم. بعد اگر نگاه کردم و دیدم نیست به اتاق خصوصی آدمها بروم تا اقلاً یک منکری کشف بکنیم و ببینیم روزی امروز ما چه هست و بعد شروع کنیم به نهی کردن. اصلاً همین کار تو خودش بزرگترین منکر است. اما یک وقتی طرف به عرصهی عمومی میآید. پارک، خیابان، دانشگاه، تاکسی و میخواهد فضای عمومی را به رنگ خودش در بیاورد. این تجاوز به حقوق مردم است. تجاوز به حقوق معنوی و اخلاقی جامعه است. در آنجا باید در مقابل او موضع بگیری. البته موضع از ملایم و نرم و دوستانه و حداکثر تا حد همین گفتگو باشد. دیگر در حد موعضه با مشت نباشد. موعضه با چاقو و مشت نباشد. منطقی که میگوید از خدا تا انسان و تا حقیقت همه چیز ساختهی ما هست و جزو دستاوردهای خود ما هست و ما تعیین میکنیم خدا چه هست، اخلاق چه هست، انسان چه هست، حقوق بشر را هم خود ما تعیین میکنیم. ما تصمیم میگیریم که چه حقوقی داریم و چه حقوقی نداریم. خدا چه هست؟ اصلاً خلقت هدفی ندارد. اصلاً ما خلق نشدیم. خلقتی در کار نیست. یک مرتبه همینطور بیرون پریده. کسی که به عالم اینگونه نگاه میکند و چیزی به نام خلقت الهی قائل نیست و هدفی برای این خلقت قائل نیست طبیعتاً تعریف این راجع به حقوق بشر روشن است و بعد هم میگویند اینها دستاوردهای خود ما برای رفع نیازهای ظاهری است. ولی خب یک نیازهای باطنی و روانشناختی هم داریم. باز هم روح نمیگویند چون اینها معتقد هستند انسان جسم و عوارض جسم است. اینها میگویند چیزی به عنوان روح مستقل و غیر مادیِ الهیِ ابدی که مرگ ندارد را نداریم. خب معلوم است که این منطق از هر کاری که خوشایند آن باشد میگوید جزو حقوق بشر است. ولو در همین دنیا به ضرر آن باشد. ولو در همین دنیا باعث بشود که دائمالخمر بشود و هزار نوع بیماری روحی و عصبی پیدا بکند. ولو در همین دنیا باعث بشود روابط نامشروع به متلاشی شدن کامل خانواده منجر بشود. حالا آخرت هم نه، آثار بد دنیوی آن را میبینی. حداقل اگر دنیاگرا باشی و دنیا را جامع ببینی باز هم عاقلانهتر زندگی می کنی. باز مثل وحشیها زندگی نمیکنی. ریشهی تعریف از حقوق بشر اینطور جاها هست. یک ریشهی آن طبیعتپرستی و ناتورالیسم است که اصلاً امر فوق طبیعی در انسان و جهان وجود ندارد. ما صرفاً موجودات مادی و طبیعی هستیم. مساوی با طبیعت هستیم. عالم یعنی طبیعت، هستی یعنی طبیعت، انسان یعنی جسم و طبیعتپرستی هم تنها راه است و طبیعتشناسی هم تجربه است. بنابراین فقط علوم تجربی اصالت دارند. علم عقلی، علم شهودی باطنی، بالاتر از همه وحی که اینها زیر تیر جراحی تو در آزمایشگاه نمیآید اصلاً علم نیست. فقط علوم حسی و تجربی علم هستند. معیار این که چه چیزی خوب یا بد است، ارزش یا ضد ارزش است، اخلاقی یا غیر اخلاقی است، اگر فرض کنیم اخلاق و غیر اخلاقی را قبول کنند، جزو حقوق ما هست یا نیست، عادلانه است یا ظالمانه است که البته این تعبیر عادلانه و ظالمانه و اخلاقی و غیر اخلاقی و حق و باطل را اینها قبول ندارند. میگویند اینها مفاهیم متافیزیک است و چون تجربی و حسی نیست اصلاً علمی و واقعی نیست. خب طط توجه اصلی این نگاه روی تجربههای مادی و حسی آن منحصر میشود. یکی از مبانی اومانسیم، آنچه که به نام اومانیسم نامیده شد و حقوق بشر با تعریف اومانیستی که یک قشر آن لیبرالیستی است، به این معنا شد که اگر اومانیسم به معنای انسانپرستی باشد که معنای درست آن هم همین است. انسانگرایی که چیز بدی نیست. خوب است. اصلاً اسلام انسانگرا است. خود انسان اتفاقاً مرکز یک عالم است. یعنی فلسفهی این عالم است. اگر رابطهی معرفتی و روحی و عملی خودش را با خداوند درست تنظیم بکند ارزش آن از همهی عالم بالاتر است. همهی عالم و حتی فرشتگان باید در برابر او سجده بکنند. خداوند فرمود همهی عالم را برای تو تسخیر کردیم. میتوانی استفاده کنی. اجازه داری. به اعماق اقیانوسها برو. به اعماق منظومهها و کهکشانها برو. قرآن میفرماید اگر میتوانید به اعماق آسمانها و زمین نفوذ کنید. اجازه دارید و توان آن را هم به شما دادیم. در همهی چیزها این هست. مثلاً روایتی از یکی از ائمه میدیدم که فرمودند هیچ بیماری نیست که درمان نداشته باشد. بروید و درمان همهی بیماریها را کشف کنید. خیلی از بیماریهایی که الان درمان ندارد در روایت فرموده همه قابل کشف است و بروید و کشف کنید. خداوند درمان همهی اینها را در اختیار شما گذاشته است. حالا غیر از درمانهای با کرامات و مسائل معنوی و فرامادی، این به لحاظ مادی است. اما اومانیسم به معنای انسانپرستی است و منظور از انسان هم جسم و غریزهی او هست و الا اگر انسان جامع رو ببینی نمیتوانی به خدا نرسی. چنانکه پیامبر فرمود «من عرف نفسه فقد عرف ربه». فرمود اگر انسان را درست شناختید خدا را میشناسید. انسانشناسی جدا از خداشناسی محال است. محال است خدا را بشناسی و انسان را نشناسی. محال است انسان را بشناسی و خدا را نشناسی. فرمود اگر توانستید خودتان را بشناسید خدا را هم میشناسید. انسان به این شکل با خدا گره خورده. انسان آیتالله العظمی است. یعنی بزرگترین آیهی خدا در عالم انسان است. در این منطق حقوق انسان مقدس میشود. چون ریشهی آن حقالله است. حالا در بخش دوم از عرائضم میخواهم حقوق بشر اسلامی را بیشتر توضیح بدهم و روایات را برای شما بیشتر خواهم خواند. الان میخواهم این دیدگاه را تبیین کنم. پس اومانیسم به مفهوم نفسانیت است و نه عقلانیت. هر چه که دلم بخواهد. به این معنا طبیعت است. در مورد خدا هم میگوید اگر دلم بخواهد، اگر دلم نخواهد، اصل او، وجود او، حدود او، اوصاف او، دستورات او، اصلاً خدا غیر از من است. خدا دشمن است. در این منطق خدا دشمن است. خدا اولا به چه حقی و ثانیاً به چه منطقی به من واجب و حرام را بگوید؟ خود من تعیین میکنم که حقوق من چه هست. همه چیز حقوق من است. هر کاری که از دست من بیاید جزو حقوق بشر است. من حدودی ندارم مگر اینکه خودم تصمیم بگیرم کجا خط قرمز باشد و توقف بکنم. آن هم توقف میکنم برای اینکه لذت من مختل نشود. عیش من منقص نشود. اینها استدلالهای مختلفی است. خب وقتی عالم غیر طبیعت موهوم و مردود است زندگی محصول یک نظام شیمیایی و فیزیکی است، یک پدیدهی مادی معمولی است. دنبال منشأ عالم، مبدأ عالم، هدف عالم و بنابراین اینکه زندگی انسان هم هدف دارد. یعنی چه؟ من یک سوالی از شما میکنم. اگر به شما بگویند زندگی تو هدف دارد یا اصلاً هدف ندارد یا بگویند هدف آن دست خودت است، هر هدفی که دلت میخواهد، الان به شما بگویند برای چه به این سالن آمدید؟ یک وقتی به شما میگویند آمدن ما و شما به این سالن هدف ندارد. همینطور اتفاقی بوده است. حالا بر این اساس بگو ما چه حقوقی داریم. این سوال است. مثلاً الان یکی از ما حق دارد به این وسط برود و با دستانش بالانس بزند؟ یکی آن وسط ملق بزند؟ یک آن طرف عارق بزند؟ حق دارد؟ میگوید اگر آمدن ما به اینجا هدفی نداشته و همینطوری آمده باشیم، بله. چرا حق نداشته باشد؟ هر کسی هر کاری دوست دارد انجام بدهد. البته بعد وقتی میبینیم هر کسی هر کاری بکند همه مزاحم هستیم و بین ما دعوا میشود یک پروتکلی با هم مینویسیم ببینیم اکثریت چه میگوید که کمتر به زحمت بیفتیم. یا فلان شخص چه میگوید. پادشاه چه میگوید. یا مثلاً آن 4، 5 نفر از حزب حاکم چه میگویند. یا ببینیم آنهایی که از بین ما پولدارتر هستند و سرمایهداران ما چه میگویند. یا ببینیم آنهایی گردن کلفت دارند و اگر کسی مقابل آنها بایستد سیلی میزنند چه میگویند. خب همهی این راهها برای شما باز است. انواع و اقسام راهها باز است. یا میگوید اصلاً همهی ما دیوانهبازی در بیاوریم. هر کسی هر کاری دلش میخواهد بکند. اگر به هم صدمه هم زدیم خب زدیم. این منطقی است. آن منطقی که میگوید ما همینطور بیهوده اینجا هستیم و اصلاً کسی ما را به اینجا نیاورده و اصلاً هدفی نداریم. یا کسی میگوید هدف از آمدن ما به اینجا خوشگذرانی است. میگوید حالا بگو چه حدودی و چه حقوقی داریم؟ اگر بگویند ما است برای عزاداری جمع شدیم. باز یک کارهایی منطقی است و یک کارهایی غیر منطقی است. میگویید این چه میگوید؟ وسط عزاداری راجع به حقوق بشر برای ما حرف میزند. پس ببینید تعریف اینکه ما چه کسی هستیم و چرا در این عالم هستیم نتیجهی آن این است که چه حقوقی داریم. چه کارهایی خوب است و چه کارهایی بد است. این که میگویند حقوق و اخلاق اعتباری است یعنی به یک مبدأ و یک واقعیتی بستگی دارد که باید اول آن را تعریف کرد. یعنی ریشهی باید و نبایدها هست و نیستها است. بگو چه هست تا به تو بگویم چه باید. بگو چه نیست تا به تو بگویم چه باید و چه نباید. به لحاظ اخلاقی و حقوقی چه چیزی حقوق بشر است و چه چیزی حقوق بشر نیست. خب این منطقی که میگوید خدای فوق طبیعی، منشأ و مبدأ و معاد وجود ندارد و این کلمات سنتی را گذاشتند برای اینکه ذهن ما را مدیریت بکنند و ما همهی اینها را کنار میگذاریم. جهانبینی ما مادی است، ماتریالیستی است. یا ماتریالیستی نیست، شکاکانه است. اصلاً شک داریم که خدا و معاد هست یا نیست. باز فهرست حقوق بشر شما در اینجا متفاوت است. یک نفر شک ندارد، کافر و ملحد هم نیست، مشرک است. مشرک یعنی بگوید این عالم مبادی متعددی دارد. یک قدرت واحدی بر این عالم حاکم نیست. قدرتها و خدایان متعددی وجود دارند. این چه کار میکند؟ این یک وقت میگوید خدای آتش، خدای آب و غیره وجود دارد. حالا چه کار کنم خدای میوه از من راضی شود. او میگوید چه کار کنم که خدای آتشفشان عصبانی نشود و یک وقت آتشفشان راه نیفتد. او میگوید خدای آسمان، او میگوید خدای رعد و برق و ما همینطور بین این خداها گیر افتادیم. نمیدانیم کدام از اینها را باید راضی کنیم. اگر بخواهیم دمِ این را ببینیم آن یکی ناراحت میشود. بعد این خدایان با هم ازدواج کردند. خدای پدر، خدای مادر، خدای پسر، خدای دختر، این هم در مسیحیت هست و هم در هندوئیسم هست. در میترائیسم و آیین ایران باستان هم بود. مثلاً تفکر زرتشی جهان را دو قطبی میبیند. میگوید این جهان بین دو قدرت تقسیم شده است. جنگ بین دو قدرت است. تفکر مسیحی جهان را سهبعدی میبیند. تثلیث. سه منبع قدرت و رحمت است. توحید جهان را یک قطبی میبیند. میگوید کل این جهان منسجم و هماهنگ است و یک هدف دارد. حتی شیطان هم با اجازهی خدا کار میکند. نه اینکه شیطان رقیب خدا است. خود شیطان میگوید خدایا اگر به من اجازه بدهی من نشان میدهم که اینها لیاقات این را ندارند که من جلوی اینها سجده کنم. کاری میکنم که اینها جلوی من سجده کنند. وجود شیطان شر نیست. خیر است. دعوت شیطان دعوت به شر است آن هم زمانی که ما با او همراهی کنیم. اگر شیطان نبود، اگر امکان گناه نبود، امکان انتخاب نبود، تکامل انسان معنی نداشت. فرض کن اگر شیطان نبود و فقط خدا بود و ما هم آزادی و حق انتخاب نداشتیم اصلاً بهشت معنی نداشت. تکامل انسان باید بر اساس انتخاب آزاد باشد. بعد میگویید پس قانون شرع چه هست؟ میگویی احکام فردی شریعت میخواهد تو را راهنمایی کند. باز هم چون تو قدرت انتخاب داری برای تو واجب و حرام را میگویند و الا برای دیوار که نمیگویند. به دیوار و چوب نمیگویند که اینها واجب است و اینها حرام است. خوب آن میگوید من که اختیاری ندارم چه چیزی را برای من واجب و حرام میکنی؟ اصلاً واجب و حرام شریعت برای چه کسی میآید؟ برای موجود آزاد و آگاه که حق انتخاب دارد. احکام فردی میآید تا به من و شما بگوید میخواهی به سعادت برسی؟ اینجا حرام یعنی پرتگاه است. میافتی. سقوط میکنی. ضد فلسفهی خلقت خودت حرکت میکنی. اگر بخواهی میتوانی بکنی، چنان چه میتوانی از بالای پشت بام خودت را پایین بیندازی، میتوانی سم بخوری، میتوانی بروی جنایت کنی، گناه کنی، کسی جلو تو را نمیگیرد. راجع به شریعت حقوق اجتماعی چه؟ قانون. جنابعالی میخواهی به جهنم بروی. به جهنم که میخواهی به جهنم بروی ولی ما به تو اجازه نمیدهیم بقیه را هم با زور با خودت به جهنم ببری. چون اینها میخواهند بقیه را با زور با خود به جهنم ببرند. نمیگذاریم کس دیگری را ببری. اگر خودت میخواهی بروی بفرما. چرا میخواهی بقیه را با خودت ببری؟ چرا میخواهی فساد و گناه را در جامعه ترویج بدهی؟ چرا به بقیه ظلم میکنی؟ اینها حقالناس است. خودت میخواهی به جهنم بروی، برو. برو هر کاری میخواهی در خلوت بکن. اما وسط جامعه و دعوت جامعه به باطل نه. اینجا دیگر جای نهی از منکر و امر به معروف دارد. جای مبارزهی اجتماعی است. اینجا مرحلهی انقلاب است. انتهای اینجا به مرحلهی جهاد میرسد. پس این روشن بشود که کسانی که دیدگاه آلی و ابزاری به انسان و حیات و اخلاق و حقوق دارند و کسانی که دیدگاه عالی دارند، از این دو نوع نگاه دو فهرست حقوق بشر بیرون میآید.
هشتگهای موضوعی