«حقوق بشر»، دروندینی یا بروندینی؟
«قسمت اول»
آن چه ملاحظه میکنید متن دو سخنرانی است که در«حلقه نقد» دانشجویی در سال 1379 با عنوان «حقوق بشر، دینی یا غیر دینی؟» برگزار شد. در حلقههای نقد، معمولا گروههای دانشجویی، خلاصهای از استدلالهای مخالفین را از کتابها و مقالههای خاصی استخراج و دستهبندی و سپس در قالب پرسشوپاسخ در جلسات با حضور سخنران محترم به بحث میگذاردند.
دوستان لطف کردند و سؤالاتی را دستهبندی کردند و عباراتی را هم نقل قول کردند. رسم جلسه بر این است که بنده پس از آن که همه آنها را شنیدم یکبه یک دیدگاه خودم را در هر مورد عرض کنم. مقدمتا باید عرض کنم که از صدر مشروطه تاکنون، مبارزه با فقه سیاسی - اجتماعی تشیع و نفی شریعت عملی و قوانین مدنی اسلام یکی از عمدهترین راهکارهای جریان لاییک در ایران بوده است. گرایشهای روشنتر در این گفتمان، اصل احکام اسلامی را به دلیل مغایرت با حقوق لیبرالیستی و غربی، تماما ارتجاعی و سنّتی و حتی غیرانسانی خواندهاند و گرایشهای پیچیدهتر این جناح، با تعابیر دوپهلو به حذف قوانین اسلامی از صحنه امور اجتماعی و حکومت اندیشیدهاند. جریان مذکور تحت پوشش حمایت از گوهر دین، به سکولاریزه کردن کلیه نهادهای اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و آموزشی جامعه و نفی قوانین اسلامی پرداخته و میکوشد تا «اسلام بدون احکام» و یک گرایش شخصی و غیرناظر به حقوق و تکالیف اجتماعی را جایگزین «اسلام جامع» - که شامل عقاید، اخلاقیات و قوانین میباشد - کند تا نظام «حقوق بشر» با مبانی غربی و غیراسلامی و سکولار را، بدون درگیری صریح با کلیت اسلام، توجیه و در جوامع مسلمان، مشروعیت بخشد. عنوان «بروندینی» هم یک تیتر تبلیغاتی و عوامفریبانه برای «نظام حقوقی سکولار» و غیر دینی است که توضیح خواهم داد.
این جبهه غربگرا، مسلمانان را تشویق میکند که به جای دین، به تعریفی اجمالی از معنویتی مبهم و شخصی، بسنده کنند و بدون آن که مدعی «حقانیت» و «رجحان»، یا حتی «وضوح» عقاید خود باشند و بدون ارایه هیچ چهارچوب مکتبی برای اخلاق و ضمن پذیرش نوعی شکاکیت معرفتی و نسبیّت اخلاقی، به کلی به ویژه در حوزه اجتماع و حکومت از خیر احکام و قوانین اسلامی و نظام «حق - تکلیف» شرعی در حوزه سیاست، اقتصاد، قضاوت و فرهنگ بگذرند و رویکرد غربی (که آن را حقوق بشر جهانی، معاصر و استاندارد میخوانند) را بر رویکرد اسلامی درباب حقوق بشر، ترجیح دهند.
این جبهه فرهنگی، پیشنهاد خود را در باب سکولاریزه کردن «حقوق بشر» به نفع بشر و حتی دین قلمداد میکند و ارتباط حقوق بشر با ماهیت جامع فلسفی انسان و استخراج آن از علم الهی و عدل خداوند و دخالت دین در تنظیم حقوق بشر را رد میکند و قوانین اسلامی درباب حقوق و وظایف اجتماعی را تحت عنوان «حقوق بشر متافیزیکی»، مورد انکار و مخالفت و تمسخر قرار میدهد. اما در دفاع از حقوق بشر از نوع غربی آن از این انکار، بهنوعی انسانشناسی خاص، نقب زده و در چارچوب آن سخن از کرامت انسان به میان میآورد. اینجا ما بعضی از استدلالهای سخنگویان این جریان در ایران را مورد بحث قرار میدهیم. دوستان دانشجو این نکتهها را از یکی دو کتاب متعلق به این جریان فکری استخراج کردهاند که بنده به آن میپردازم.
چهار استدلال بنیادی که در این رسالهها وجود دارد عبارتند از:
1. نظام حقوقی غرب دارای ضمانت اجرایی و کاملا علمی و قابل دفاع است و متقابلا نظام حقوقی اسلام و احکام شرع نه قابلدفاع علمی و نه قابل اجرا است.
2. نظام حقوقی لیبرال، حافظ حرمت و کرامت انسان در زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است و ضوابط ویژهای دارد، متقابلا احکام و قوانین اسلام، ضوابطی در این خصوص ندارد و اگر مزاحم این کرامت نباشد!! حافظ این کرامت هم نیست.
3. حقوق بشر غربی ستم و خونریزی را در غرب و جهان، متوقف کرده است حال آن که اسلام راه حلی حقوقی در این خصوص ندارد.
4. تدوین نظام حقوقی بشر، ارتباطی با فهم ماهیت بشر ندارد و بنابراین، بحث از «حقوق بشر»، مسبوق به مباحث فلسفه حقوق و متافیزیک نیست و آگاهی از ماهیت انسان، برای تعیین حقوق انسان، ضرورتی ندارد.
اینک، چهار پرسش مهم از این آقایان پرسیدنی است:
اوّل، ملاک قابل دفاع بودن یا نبودن یک دستگاه حقوقی چیست و با چه استدلالی قوانین اسلام را غیرقابل دفاع و غیرعلمی و سیستمهای حقوقی غرب را، همه، علمی و متقن میدانید؟! آیا ضمانت اجرا برای یک نظام حقوقی، از چه راهی جز تشکیل حکومتی مبتنی بر آن نظام حقوقی - که حافظ و مجری آن حقوق و احکام باشد- ممکن است؟! چرا از سویی تفکیک حکومت از اسلام و نفی حکومت دینی را ترویج میکنید و از سویی نبود ضمانت اجرایی برای حقوق اسلامی را - که خود ناشی از تفکیک دین از حکومت است - نقطهی ضعف فقه اسلامی میخوانید؟!
دوّم، چه تعریفی از حرمت و کرامت انسان دارید که در اسلام تضمین نشده و در فرهنگ غرب لحاظ شده است؟! چگونه میتوان مسلمان بود و احکام و حقوق اسلامی را منافی کرامت انسان دید؟
سوم، آیا شواهد عینی نشان میدهد که نظام تمدن و فرهنگ غرب، ستم و خونریزی را در جهان و حتی در خود غرب، متوقف کرده و اسلام توجیهگر ستم و حقکشی شده است؟!
چهارم، چگونه میتوان بدون «تعریف بشر» از حقوق بشر سخن گفت؟! مسئله به قدری آشکار است که حقوقدانان رده اوّل غرب نیز ابتدا درباب منشاء حقوق بشر و فلسفه این حقوق بحث کردهاند و پیشاپیش در باب انسانشناسی و جهانبینی، نکاتی را مفروض گرفتهاند. اساسا بدون ارائه نظریهای در باب ماهیت انسان، استعدادها، قوا و ظرفیت او و بدون داشتن نقطهنظری درباب سعادت و شقاوت و فلسفه وجودی بشر؛ همچنین بدون ارائه تعریفی از جایگاه انسان در جهان، جامعه و تاریخ (که همگی مباحثی متافیزیکی!! و فلسفی!! از آب درخواهند آمد) موضعگیری درباب حقوق و وظایف بشر، نه ممکن و نه واقعی است. تنها در صحنه ژورنالیسم است که میتوان روی هوا و در خلأ فلسفی و دینی، از حقوق بشر، سخن گفته و با تکلیف و حدود او و با مفهوم «کمال» کاری نداشت.
بدون بحث از مبدا فاعلی و غایی حقوق بشر، چگونه میتوان موضع علمی درباب حقوق بشر داشت؟! غرب و شرق، در این خصوص، اتفاق نظر دارند و اختلاف بر سر تعریف بشر و خوشبختی و بدبختی اوست که باعث اختلاف در مصادیق حقوق بشر و تکالیف و حدود بشر میگردد. انکار شریعت و حقوق اسلامی بشر، ریشه در انکار نبوت و یا تحریف آن دارد و تنها به سیر افقی و مادی بشر - بدون سیر عمودی و تکاملی و الاهی او - توجه میکند. حال آن که حقوق اسلامی بشر، سیر افقی و عمودی، مادی و معنوی، معاشی و معادی بشر، همه را مورد توجه قرار داده و حقوق بشر را به حقیقت عینی، مستظهر میداند و آن را نوعی اعتبار میداند که از واقعیت عالم و آدم، استنباط و بدان مستظهر میشود. بنابراین، حقوق بشر الاهی، ذاتی و قابل کشف (در تعامل عقل و شرع) بوده و اعتباری محض نیست، بلکه یک اعتبار دارای پشتوانه حقیقی میباشد. انسان مرکب از بدن و روح است و بدون توجه به طبیعت بدن و فطرت روح او نمیتوان برای وی برنامه ریخت و جدولی از حقوق و وظایف از پیش خود برای او طراحی یا قرارداد کرد. به ویژه که بدن، ابزار تکاملی روح است و به همین دلیل، حرمت و حقوقی پیدا میکند. بنابراین، با صرف قرارداد نمیتوان حقوق بشر را از وی سلب یا برای وی وضع کرد؟!
بدون شناخت حقیقت انسان، که تألیف روح و بدن است، نمیتوان از حقوق انسان سخن گفت و به ویژه با اصالت دادن به بدن، نمیتوان از کرامت انسان سخن گفت، چه رسد که از حقوق و کرامت الاهی بشر، سخن به میان آید. از فلسفه الاهی، نوعی «حقوق بشر» و از فلسفه مادی، نوع دیگری از «حقوق بشر» استخراج میشود. تا انسان را تعریف نکنید، نمیتوانید از حق انسانی سخن بگویید. از تعریف کافرانه انسان، «حقوق حیوانی» برای انسان و از تعریف دینی انسان، «حقوق الاهی و ذاتی و کرامت انسانی» استخراج میگردد و این نکتهای بسیار واضح است و معلوم نیست که چرا و چگونه مورد تمسخر و انکار قرار میگیرد؟! هم چنین چرا صرفاً به همین ادله!!، دعوت به نظام حقوقی غرب میشود و قوانین اسلام را غیرعلمی و غیرعملی میخوانند و ریشه فلسفی حقوق را انکار میکنند؟
اوّلاً، ملاکهای ساختگی و تبلیغاتی که، مطلقا، نه علمی و نه عملیاند برای نظامهای حقوقی از کجا آمدهاند و ثانیاً، کدام نظام حقوقی در دنیا وجود دارد که به طور نظری مورد پذیرش همه انسانها قرار گرفته باشد؟ اگر نظام حقوقی لیبرال، مورد پذیرش همهی بشریت است چرا میکوشند که مسلمین را متقاعد به پذیرش آن کنند؟ خود غرب، یک پارچه، بر نظام حقوق خاصی، اجماع نکرده و این پروژه از حقوق استاندارد جهانی، سخن میگوید!!
به علاوه، مگر مسلمین برای اتفاق نظر جهانی در برابر وحی الاهی، حجّیت و اعتباری قایلند، تا به احترام یک اتفاق نظر دروغین و تبلیغاتی، دست از شریعت اسلام بکشند تا جهانی - بخوانید غربی - شوند؟! «تشخیص داده شد» یعنی چه؟! چه کسانی و چگونه تشخیص دادند که چه اموری، حقوق بشر هست و کدامها نیست؟! تشخیص لیبرالها، از چه وقت تاکنون، جزء منابع شریعت شده و برای مسلمین، الزامآور گشته است؟! وقتی از اصل اخلاقی و انسانی و عملی سخن میگویید، دقیقا چه چیزی را مراد میکنیم؟! اوصافی است که اینان به حقوق بشر لیبرالی میدهند، حال آن که نزاع و اختلاف دقیقا بر سر همین مفاهیم و مصادیق اخلاق جهانی و انسانیت و... است و این مصادره به مطلوب و ادعای شاعرانه، نه حقانیت و نه حتی عملی بودن نظام حقوقی غرب را اثبات میکند.
از آن جالبتر، معیار «شانس موفقیت» است که طرح آن در چنین حوزهای، بیسابقه است و به شوخی میماند. در این اعلامیه، عبارات کلیگو و کشداری آمده است که هر مکتبی، تعریفی از آن را مد نظر دارد و از جمله در خود غرب، بر سر این مفاهیم و مصادیق آن اختلافهای بسیار جدی ادامه دارد. عباراتی چون آزادی، حقوق شهروندی، کرامت انسانی، حقوق برابر و سلبناپذیر، عدالت، صلح، تحقیر بشر، قانون، عقیده آزاد، جهان عاری از ترس، حقوق اساسی، ارزش فرد، پیشرفت اجتماعی، بهترین اوضاع و... .
متون مقدس این آقایان در آمریکا و فرانسه تدوین یافته که اینک، آن را جهانی و بشری میدانند و در ذیل اعلامیه ایدئولوژیک با ادبیاتی توتالیتر و قهرآمیز تحکم میکنند.
این واژگانی که تحت پوشش «حقوق بشر» و آزادی و دمکراسی، پوششی تئوریک و تبلیغاتی برای دیکتاتوری جهانی غرب و استثمار جهان گشته است، آیا وجه سیاسی آن بیش از وجه حقوقی و انسانی و اخلاقیاش مورد توجه کانونهای قدرت و سرمایهداری و استثمار جهانی نبوده و نیست؟ آیا با همین شعارها نبود که آمریکا، انگلیس و صهیونیسم، بشریت را به خاک و خون کشیدند؟! آیا مارکسیستها با شعار «عدالت و نجات محرومین» و لیبرالها با شعار «آزادی و حقوق بشر» و فاشیستها و دیگران با شعارهای مشابه، بشریت را قتل عام یا استخدام نکردهاند؟! هم چنین این مفاهیم و مبانی و مصادیق آنها، چه وقت با سایر بشریت به بحث و سؤال گذارده شده و نظر مساعد همه متفکران و تمدنها به آن جلب شده است که ناگهان جهانی و بشری و بینالمللی اعلام میگردد و از تدابیر بینالمللی برای اجرای قهرآمیز جهانی آنها، سخن به میان میآید؟! مگر همین حقوق بشر، از همجنسگرایی و سقط جنین و زنای با محارم تا لشکرکشی به ویتنام و فلسطین و افغانستان را در جهت دفاع از حقوق بشر و صلح جهانی و آزادی، تجویز نمیکند و نکرده است؟! و صدها آیا و چرای دیگر که از کنار آنها عبور میکنند؟...
«حقوق بشر»؛ اسلامی یا لیبرالیستی؟!
اینها ناراحتاند که چرا «حقوق بشر متافیزیکی را به جای اعلامیه حقوق بشر مینشانیم و آن را حقوق بشر اسلامی مینامیم. میپرسند چه هدفی را از این کار دنبال میکنند؟!» پاسخ این است که: دستکم همان هدفی را که شما طرفداران حقوق غربی و قوانین لاییک، از دعوت به تسلیم مطلق در برابر اعلامیه حقوق بشر آمریکایی، تعقیب میکنید. علمای اسلام با حقوق بشر غربی پدرکشتگی ندارند، بلکه به اقتضای مسلمانی، با آن چون هر پیشنهاد دیگری، برخوردی انتقادی و اجتهادی، در چارچوب مبانی تفکر و حقوق اسلامی میکنند و این امری کاملا منطقی و طبیعی و قابل احترام جهانی است و تنها طالبان وابستگی و اهل تقلید و ترجمه را از این مواجهه انتقادی، ناخوشی حاصل میشود. بخشی از تعاریف و مصادیق حقوق بشر، میان اسلام و غرب (به طور خاص، لیبرالیسم)، مشترک و بخشی، اختلافی است. سؤال آن است که در موارد تضاد میان حقوق اسلامی بشر با حقوق لیبرالی بشر، شما جانب کدام را خواهید گرفت؟ کسی که طرفدار مکتب حقوقی غرب است، قوانین اسلامی را غیر علمی و غیر عملی میداند!! حالا به چند اشکال که بر حقوق بشر اسلامی و قوانین قرآنی وارد کردهاند میپردازیم:
1. اشکال نخستشان بر حقوق و قوانین اسلام، چنین است که میگویند: «امروز بسیاری از فلاسفه و مردم جهان، متافیزیکی فکر نمیکنند و در بسیاری از جوامع، اخلاق و حقوق، مفهوم متافیزیکی و دینی خود را از دست داده و فرهنگ عمومی این جامعهها، غیردینی شده است و شاید بتوان گفت، نیمی از مردم جهان درباب سیاست و اخلاق و حقوق، غیرمتافیزیکی میاندیشند و پایه اندیشه آنها، ارزشهای ناشی از اومانیسم است. برای آن جامعهها و سیاستمداران آنها، حقوق بشر اسلامی، قابل تصور نیست و این پلورالیسم معرفتی عمدهترین ویژگی فرهنگی عصر ماست.»
خوب که چه؟ به مسلمین توصیه میکند که چون غیرمسلمانان به قوانین اسلامی اعتقاد ندارند، شما هم باید دست از حقوق و قوانین اسلامی بردارید!! این نوع مسلمانی از نوع مدرن است که بدان علت که کفار اسلام را قبول ندارند، پس مسلمین نیز اسلام را از صحنه قانونگذاری کنار بگذارند!!
چرا عین این توصیه را به طرف مقابل نتوان کرد؟! به لیبرالیستها هم میتوان توصیه کرد که به علت مخالفت غیرلیبرالیستها با مبانی حقوقی و انسانشناسی شما، لطفا دست از عقاید خود بردارید؟ بسیاری از فلاسفه و مردم جهان و حتی غرب نیز الحادی نمیاندیشند و به حقوق و اخلاق دینی، گرایش دارند و فرهنگ عمومی این جوامع، دینی است و با اومانیزم الحادی و ماتریالیستی مخالفاند و دستکم به اعتراف خودشان بیش از نیمی از مردم جهان، به متافیزیک معتقدند. چگونه است که متألهین و موحدین و به ویژه مسلمین باید خود را با منکرین ماورای طبیعت و نبوت و از جمله با لیبرالیسم، تطبیق دهند، اما منکرین متافیزیک نباید خود را با چیزی و کسی تطبیق دهند؟! چگونه است که وقتی از «حقوق بشر» لیبرالی و غربی سخن میرود، از حقوق استاندارد و بشری، که باید با تدابیر بینالمللی «جهانی» شود، سخن میگویید، ولی وقتی نوبت به «حقوق بشر» اسلامی میرسد، ناگهان از پلورالیزم معرفتی و تکثرگرایی به عنوان عمدهترین ویژگی فرهنگی عصر، یاد میکنید؟! این یک بام و دو هوا به قدری بیمنطق و غیرمنصفانه است که به راستی جای حیرت دارد.
چرا در ادبیات تبلیغاتی غرب و غربگرایان و در مقام دفاع از مبانی لیبرالیزم و غرب، از زبانی کاملا جزمی، مطلقاندیش، جهانی، توتالیتر، فراگیر، غیرقابل نقض و حتی غیرقابل نقد، استفاده میشود، ولی هنگام بحث از حقوق بشر اسلامی (و حتی مطلق حقوق دینی) ناگهان نسبی، لغزان، تکثرگرا و پلورالیست میشوند؟!! چگونه است که غرب حق دارد به نام حقوق بشر و صلح جهانی و آزادی، حتی دست به جنگ و آدمکشی و تولید و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی بزند، اما مسلمین حتی برای دفاع از عقاید و قوانین خود، حق گفتوگوی انتقادی و مباحثه و مقاومت نظری هم ندارند چه رسد به مقاومت عملی؟!
مسلمین از غیر مسلمانان نخواستهاند که قبل از پذیرش اسلام، تابع محض احکام و حقوق اسلامی در جوامع غیراسلامی شوند، اما این حق را بیشک دارند که در جوامع اسلامی، از اجرای قوانین اسلام درباب حقوق و وظایف بشر و در رابطه با شهروندان خود دفاع کنند.
2. اشکال دوّمی که آقایان وارد میکنند و دوستان از آن متن خواندند با انکار حق خداوند در قانونگذاری برای انسان و انکار وجود «حقوق بشر» در متون دینی، توام است. این طرز تفکر، اساسا، برای خداوند نه حق انحصاری قانونگذاری و نه حتی اولویت در حق قانونگذاری، قایل نیست و به علاوه اصولاً در این اصل که متون اسلامی، حاوی حقوقی برای بشرند، خدشه میکند. معلوم نیست که آنان با ضروریات کلام و فقه اسلام در این خصوص چه میکنند، جز آن که راه تجربه شده مخدوشسازی «متون اسلامی» را طی کنند و بحث قرائتها را پیش کشند. در اینجا ما باید میان چند ادعای آقایان به دقت، تفکیک کرده و هر یک را مستقلا مورد بررسی قرار دهیم:
الف) اگر اینان منکر قدرت قانونگذاری خدا یا حق قانونگذاری خداوند باشند، باید بار دیگر، «اصل توحید» را اثبات نمود.
ب) اگر منکر «ابلاغ قوانین الاهی»باشند، باید بار دیگر «اصل نبوت» را با ایشان به بحث گذارد.
ج) اگر وجود این قوانین را میپذیرند، اما آنها را سرتاپا مجمل و مبهم و «غیرقابل فهم» و صددرصد اختلافی میدانند، باید بر سر «حکمت الاهی»، «ابلاغ واضح خاتمالانبیاء(ص)» و نیز «حجّیت کتاب و سنّت»، دوباره، با آنان گفتوگو کرد!!
ظاهرا اینان در هر سه مقام، خدشه دارند و بر سر همهی این مبانی باید با این جناح، به صراحت، وارد گفتوگویی فلسفی، کلامی و دینی شد. ولی چون انکار لوازم قطعی و صریح توحید و نبوت را قاعدتا باید بعید دانست، ما فعلا ادعای سوّم را مورد بحث قرار میدهیم. این جناح فکری کل اسلام را متشابه و غیر واضح، جلوه داده و عملا مدعی میشود که حقوق و احکام روشن و صریحی در منابع اسلام وجود ندارد.
هشتگهای موضوعی