«قسمت اول»

«چرا؟»

«چرا؟» متن نخستین سرمقاله فصل‌نامه «کتاب نقد» است که به قلم آقای رحیم‌پور، سردبیر و مدیر مسئول وقت نشریه در سال 1376 منتشر و ظرف همان سال به دو چاپ و در نهایت به چهار چاپ مکرّر رسید. این سرمقاله، که جهت‌گیری و علت انتشار «کتاب نقد» و فلسفه انتقادی در تفکر اسلامی را توضیح می‌داد، برنده جایزه بهترین سرمقاله در میان مجلاّت پژوهشی- علمی کشور شد.

«چرا؟»

«قسمت اول»

 

اشاره

«چرا؟» متن نخستین سرمقاله فصل‌نامه «کتاب نقد» است که به قلم آقای رحیم‌پور، سردبیر و مدیر مسئول وقت نشریه در سال 1376 منتشر و ظرف همان سال به دو چاپ و در نهایت به چهار چاپ مکرّر رسید. این سرمقاله، که جهت‌گیری و علت انتشار «کتاب نقد» و فلسفه انتقادی در تفکر اسلامی را توضیح می‌داد، برنده جایزه بهترین سرمقاله در میان مجلاّت پژوهشی- علمی کشور شد. فصل‌نامه «کتاب نقد»، نخستین و شاید تنها فصل‌نامه تئوریک در کشور باشد که شمارگان آن تا 25 هزار نسخه نیز رسید و برخی مجلدات آن ظرف سه سال، تا شش نوبت، تجدید چاپ یافت و این، شمارگان بی‌نظیری در عرصه نشر مباحث نظری است. اینک آن سرمقاله را در این مجموعه ملاحظه می‌کنید:

‌‌

 

چرا نقد؟!

نقد با «شکّ» آغاز می‌شود و منتقد با بیدارکردن‌ «شکّ» می‌کوشد تا پایه‌های‌ «یقین» را استوار کند. کار او آزادکردن‌ «حقیقت» از بند «جزمیت» است‌ و امروز، بنیادگرایی‌ «لیبرال»، با همان‌ جزمیّت‌ بنیادگرایی‌ مارکسیستی‌ (فوندامنتالیزم‌ متعلق‌ به‌ دهه‌های‌ پیشین)، سربرافراشته‌ و ساحت‌ تفکر را به‌ تعطیل‌ و تسلیم‌ فرامی‌خواند. ما در عصر ترجمه‌ و تقلید به سر می‌بریم. کسی‌ «متفکرتر» دانسته‌ می‌شود که‌ «مترجم‌تر» است. جرات‌ «اجتهاد در برابر غرب»، دوباره‌ به تدریج‌ از ما سلب‌ می‌شود. ما اجازه‌ نخواهیم‌ داشت‌ که‌ در عرض‌ فرهنگ‌ «ترجمه» بیندیشیم. محکوم‌ شده‌ایم‌ که‌ در طول‌ آن‌ بیندیشیم. اما آیا «تمدن‌سازی» بدون‌ برخورد انتقادی‌ با «تفکر ترجمه‌ای» و با زبان‌ مبدا (غرب) امکان‌ دارد؟! امروز «ترجمه» در علوم‌ سیاسی، اقتصاد، حقوق‌ و حتی‌ ادبیات‌ و الهیات «تابو»های‌ بسیاری‌ تراشیده‌ است‌ که‌ حتی‌ نگاه‌ انتقادی‌ به‌ آنان جزء محرمات‌ عصر جدید درآمده‌ است. یک‌ رفرنس‌ معنعن‌ (با سلسله سندی‌ هر چه‌ غربی‌تر)، کار هزار اندیشه‌ اجتهادی‌ را می‌کند! هم‌ اعتباری بیش‌ دارد و هم‌ خلل‌ برنمی‌دارد، زیرا «استاد فرموده»(1) را نمی‌توان‌ به‌ زیر مهمیز سؤ‌ال‌ کشید!!

تالیفات‌ جامعه‌شناسان، متالهان، متکلمان‌ و حقوق‌دانان‌ و فیلسوفان‌ سیاسی‌ غرب، در این‌جا بدل‌ به‌ متون‌ مقدس‌ شده‌اند. بسیاری‌ از رجال‌ ما و محافل‌ آکادمیک‌ شرق فکرکردن‌ را کنار گذارده‌اند. زیرا ترجمه‌ (اغلب‌ با ارجاع‌ و در سایر موارد، بدون‌ رفرنس) ما را از زحمت‌ تفکر راحت‌ کرده‌ است. «تحجر جدید» همانا «تجدد» است‌ که‌ به‌ اندازه‌ تحجر قدیم‌ یا بیشتر، راه‌ «اجتهاد» را سد‌ کرده‌است. اگر تحجر قدیم راه‌ را بر «اجتهاد» نمی‌بست، تجدد میدان‌ نمی‌یافت. امروز که‌ میدان‌ یافته، تفکر انتقادی‌ و «اجتهاد در برابر غرب» کاری‌ بس‌ خطرناک‌ و در معرض‌ توهین‌ و فشار می‌باشد. نوگرایی‌ (براساس‌ آن‌چه‌ غرب «نو» می‌خواند) چنان‌ حالت‌ ارتدوکسی‌ و جمود به خود گرفته‌ است‌ که‌ رابطه ما (برخی‌ از ما) با «روند ترجمه» از رابطه‌ «معلم‌ - شاگرد» نیز تنزل‌ کرده‌ و به‌ رابطه‌ «مرشد- مرید» بدل‌ شده‌ است.

حتی‌ انسان‌های‌ با استعداد، که‌ قادر به‌ جریان‌ دادن‌ «گفتمان»های‌ جدید در محافل‌ روشنفکری‌ ما می‌شوند، همه‌ استعداد خود را در «تقلید» (هر چه‌ شبیه‌تر با نسخه‌ اصل) مصروف‌ می‌دارند و خطوط‌ قرمز! را قرمزتر می‌کنند.

کمیته‌های‌ نظارتی‌ بداخلاق، تنگ‌چشم‌ و خودجوشی! تشکیل‌ شده‌ است‌ که‌ با غربالی‌ ریزبافت، همه‌ آن‌چه‌ را برخلاف‌ آیات‌ مقدس‌ عصر جدید غرب در معدود نشریات‌ دینی‌ منتشر می‌شود، بیخته‌ و «روحیه‌ اجتهاد» را سرکوب‌ و استهزا می‌کند که: «علمی‌ نیست»!، «به‌ متون‌ خارجی ارجاع‌ نداده‌ است»، «لحن‌ ایدئولوژیک‌ دارد» و... این‌ کمیته‌ها در برخی‌ محافل‌ دانشگاهی‌ و مطبوعاتی، چنان‌ بسته عمل‌ می‌کنند که‌ به جز وفاداری‌ بی‌قید و شرط‌ به‌ آن‌چه‌ در زبانی‌ خاص معمول‌ است چیزی‌ را نمی‌پذیرند و اگر معیار یک‌ داوری‌ ایدئولوژیک همانا قضاوت‌ جانب‌دار و به‌ دور از انصاف‌ باشد، علی‌رغم‌ مخالفت‌ ایشان‌ با ایدئولوژی، از قضا، ایدئولوژیک‌ترین‌ لحن‌ را در نگاشته‌های‌ همینان، باید سراغ‌ گرفت. در این‌ سال‌های‌ اخیر، بسیار دقیق‌ شده‌ایم‌ که‌ آیا فضای‌ روشنفکری‌ ما «اجازه اجتهاد» می‌دهد و توان‌ یا تحمل‌ چالش‌ با اساتید غربی‌ خود را دارد؟! آیا در دورانی‌ که‌ کدهای‌ مارکسیستی‌ در فضای‌ روشنفکری‌ حاکم‌ بود و امروز که‌ دوباره‌ (به‌سان‌ صدر مشروطه) جزم‌های‌ لیبرالی‌ (لیبرالیسم‌ قرن‌ هجدهمی) در این‌ اتمسفر سیطره‌ یافته، آیا رخصت‌ حرکت‌ برخلاف‌ جریان‌ غالب‌ را به‌ کسی‌ یا نشریه‌ای‌ داده‌ یا می‌دهند؟ مایوسانه‌ باید گفت: حاشا. روزی‌ امثال‌ شریعتی‌ و آل‌احمد در برابر پدرخواندگان‌ «عالم‌ روشنفکری» (من‌ تعبیر «مافیای‌ روشنفکری» را دوست‌ ندارم) قیام‌ کردند اما تا هم‌ امروز نیز به‌ قبر ایشان سنگ‌ می‌زنند که‌ چرا سنت‌های‌ جاری‌ روشنفکری‌ و سیطره‌ لیبرالی‌ حاکم‌ بر آن‌ را زیر سو‌ال‌ بردند؟! آری‌ عصر تیرگی‌ جدید، باز منتظر (یا محتاج) «عصر روشنگری» دیگری‌ است‌ تا سنت‌های‌ فسیل‌شده‌ سده‌های‌ اخیر را در هم ‌بشکند و بگذارد صدای‌ بلبلان‌ نوخاسته‌ عصر جدید اسلامی‌ نیز لابه‌لای‌ نعره‌ دایناسورهای‌ «تمدن‌ پیر مغرب‌ زمین» شنیده‌ شود. تئوری‌های‌ جدید در غرب، به جای‌ (و به‌سان) مابعدالطبیعه‌ کلیسایی، در نقدناپذیری‌ نشسته‌اند(Dogma). «قال‌البوبر» و قال‌ «الهیدجر» در ردیف‌ «قال‌الله» نشسته‌ است. دیگر با متواترات‌ روشنفکری‌ نمی‌توان‌ چانه‌ زد. ذهن‌ ما پر شده‌ است‌ از سمعیات‌ غیر مدلل‌ که‌ در خواب‌ هم‌ نباید به‌ آنان‌ شک‌ کرد. ما علی‌الدوام، متاثریم‌ و معلوم‌ نیست‌ که‌ پس‌ چه‌ وقت باید موثر بود؟ در اثر فرهنگ‌ «ترجمه» زبانی‌ سرشار از منقولات‌ تعبدی، تحت ‌تاثیر مستمر‌ متفکران‌ غرب‌ پیدا کرده‌ایم. «انگیزایسیون» روشنفکری‌ غرب با وسواسی‌ هزار بار شدیدتر و موهن‌تر، مراقب‌ فکرکردن‌ ماست. هر کس‌ به‌ این‌ مقدسات کفر ورزد یا مرتد‌ شود به‌ صلیب‌ کشیده‌ خواهد شد(توتالیتریزم‌ فرهنگ‌ مسلط؟!). آورندگان‌ شرمنده‌ پیام‌ مغرب‌ زمین، به‌ برکت‌ رسانه‌های‌ جهانی‌ غرب، در عالم‌ فرهنگ، چنان‌ حکومت‌ نظامی‌ ایجاد کرده‌اند که‌ انتقاد از یک‌ عالم‌ علوم‌ اجتماعی‌ غرب‌ یا از یک‌ فیلسوف‌ تحلیل‌ زبانی‌ یا یک‌ کشیش‌ متجدد انگلیسی، از انکار خدا و اخلاق‌ و حقیقت‌ در «عصر اعتقاد»، صدبار خطیرتر شده‌ است، گرچه‌ آن‌ انکارها امروز، مجازترین‌ انکارهایند.

آیا مو‌لف‌ نقد خرد ناب- ایمانوئل‌ کانت‌ - هرگز گمان‌ می‌کرد که‌ با این‌ کتاب، بنیاد یکی‌ از جزمی‌ترین‌ «اصول‌ عقاید» را در طول‌ تاریخ‌ گذارده‌ است؟! امروز، ساده‌ترین‌ حرف‌های‌ غربی‌ را در ابهامی‌ مقدس‌ می‌پوشانند و حق‌ داوری‌ را از خواننده‌ جهان‌ سوَمی!! سلب‌ می‌کنند. امروز، بسیار شده‌ایم‌ کسانی‌که‌ می‌نویسیم‌ بی‌آن که‌ دلالات‌ واقعی‌ آن‌چه‌ را می‌نویسیم در نظر داشته‌ باشیم. افکار خود را فکر نمی‌کنیم. خود، حرف‌ می‌زنیم‌ اما حرف‌های‌ خود را نمی‌زنیم. ما فکر نمی‌کنیم. ما فکر می‌شویم. خواهیم‌ دید که‌ به‌تدریج‌ در جنب‌ توده‌ تفکرات‌ و مکالمات‌ «ترجمه‌ای»، تدریس‌ نظریه‌های‌ جدید - به‌ محض‌ آن که‌ غربی‌ نباشند - در فرهنگ‌ جامعه‌ علمی‌ ما ممنوع‌ خواهد شد و صاحبان‌ اصلی‌ و غربی‌ افکار، اختیار نشر نظریات‌ خود را به‌ مباشران‌ بومی‌ تفویض‌ می‌کنند تا رعایای‌ عصر جدید، کار را به‌ مراتب‌ عادی‌تر و موجه‌تر ادامه‌ دهند!

چرا نقد ملتزم؟

در دورانی‌ که‌ این‌ متن‌ نگاشته‌ می‌شود (نیمه‌ی دوّم دهه‌ی هفتاد)، فضایی‌ بر بخشی‌ از محافل‌ علمی، حکومت‌ می‌کند که‌ غیرت‌ نسبت‌ به‌ «حقیقت» را نمی‌پسندد. گمان‌ می‌شود - و این‌ گمان‌ رواج‌ دارد - که‌ آن‌چه‌ در آن‌ به سر می‌بریم، یک‌ بازی‌ است و مثل‌ هر بازی‌ دیگری قواعدی‌ دارد. این‌ تفنن برای‌ آنان‌ که‌ از راه‌ تفکر و تالیف‌ و ترجمه‌ و مناظره ارتزاق‌ می‌کنند، از خود «حقیقت» جدی‌تر شده‌ است. آن‌چه‌ اصالت‌ یافته، خود «گفت‌وشنود» است. سرنوشت‌ آب‌ و سراب‌ یا حق‌ و باطل، مهم‌ نیست. بهتر است‌ بازی‌ ادامه‌ یابد. خاصه‌ که‌ دگم‌های‌ اپیستمولوژی‌ جدید به‌ ما آموخته‌ که‌ دیگر حق‌ و باطلی معلوم‌ و اساسا‌ مطرح‌ نیست. اما «معیشت» و «وجاهت»، واقعیتی‌ تمام‌عیار است‌ که‌ مقتضیات‌ آن‌ باید لزوما‌ مراعات‌ شود!! باید چیزهایی‌ ترجمه‌ شود. عده‌ای‌ به‌ موافقت‌ و عده‌ای‌ به‌ مخالفت، کنفرانس‌ بدهند، چیز بنویسند، نشریاتی‌ منتشر شود، حق‌التالیف‌ها و دست‌مزدهایی‌ بر اساس‌ جدول‌ وزارت‌خانه‌ها مبادله‌ شود، محافل‌ موافق، درباره‌ آن غلو‌ کنند و محافل‌ مخالف، آن‌ را به‌ سطحیت‌ و بی‌سوادی‌ متهم‌ کنند و... تا یک‌‌ بازی‌ تمام‌عیار جمعی، گرم‌ شود و عده‌ای‌ را سرگرم، گروهی‌ را مشهور و زندگی‌ عده‌ای‌ دیگر را تامین‌ کند! این‌ها همه، خصایص‌ تفکر غیرمتعهدانه‌ است. «حقیقت» به مثابه‌ ماده‌ای‌ برای‌ گفت‌وگو!! و البته‌ مایه‌ای هم برای معیشت (برخلاف‌ «تفکر ملتزم» که‌ به‌ «حقیقت» به‌ مثابه‌ «مرکزی‌ برای‌ زندگی» می‌نگرد). در این‌ نگره، «علمی‌بودن»، «بی‌تفاوت» بودن‌ است. درجه علمیت به‌ درجه‌ بی‌طرف‌ماندن‌ است. ولی‌ ما می‌گوییم‌ «علمی‌بودن» یعنی‌ منصف‌ بودن‌ و دقیق‌بودن‌ در اسنادها و استنادها. «بی‌موضع‌ بودن»، در هیچ‌کجای‌ تعریف‌ «علمی‌بودن» وجود ندارد. هیچ‌ جریان‌ اجتماعی‌ و حتی‌ فلسفی‌ (مثبت‌ یا منفی) در تاریخ، به‌ دست‌ بی‌طرف‌ها پای‌ نگرفته‌ است.

برای‌ «فضلای‌ حرفه‌ای»، که‌ حرفه‌شان‌ «فاضل‌بودن» است، شئونات‌ خودشان‌ در کانون‌ اهمیت‌ است‌ و نه‌ شأن‌ دین‌ خدا و حقیقت‌ بزرگ‌ زندگی‌ بشری. در برابر این‌ جماعت‌ کثیر، فاضلان‌ حساس‌ و دردمند و موضع‌گیر قرار دارند که‌ عافیت‌ و ایمنی‌ آکادمی‌ را رها کرده‌ و تن‌ به‌ گرداب‌ می‌سپارند و خطاب‌ به‌ فاضلانی‌ که‌ جهت‌ ندارند، درد ندارند و فقط‌ فضل‌ دارند، استدلال‌ می‌کنند که: تفکر، تفکر ارادی‌ و عمیق، اتفاقا‌ از جایی‌ شروع‌ می‌شود که‌ آرمانی‌ هست. پس‌ تفکر بدون‌ غرض‌ نداریم. باید غرض‌ها را دسته‌بندی‌ و ارزیابی‌ کرد؛ غرض‌های‌ متعالی‌ از قبیل‌ «کشف‌ حقیقت» و سپس‌ «دفاع‌ سرسختانه» از آن. و اغراض‌ سافل، از قبیل‌ «جاه‌خواهی‌ علمی» و «اشتغال‌ ذهنی» و «گسترش‌ معیشت». پس‌ منصف‌ بودن نباید با بی‌طرف‌ بودن مشتبه‌ شود. شورمندی‌ و آرمان‌داری، ضد ارزش‌ نیست. ما نباید همه‌ نیروی‌ خود را - نیروی‌ فردی‌ و نیروی‌ تاریخی‌ جامعه‌ را - صرف‌ اظهار فضل‌ کنیم. در برابر انحرافات‌ واقعی نباید سکوت‌ کرد. سکوت نوعی‌ موضع‌گیری‌ است. سکوت‌ می‌تواند به منزله‌ دروغ تلقی‌ شود. سکوت‌ در برابر مسئولیت، به‌ مسئولیت‌ در برابر سکوت‌ منجر خواهد شد. اندیشمندانی‌ که‌ می‌ترسند‌ اگر نظر قاطع‌ (مستدل‌ اما قاطع‌ و روشن) بدهند و با بدعت‌ و خرافات‌ (هر دو) درافتند، ممکن‌ است‌‌ فضل‌ ایشان‌ لک‌ بردارد و علمیت‌ ایشان‌ رقیق‌ به‌ نظر آید، ملتفت‌ باشند که‌ (خود بدانند یا ندانند) در «طرح‌ جامع» دیگران‌ قرارگرفته‌ و ساحل‌ خود را گم‌ می‌کنند و هر بادی‌ که‌ در بادبانشان‌ خواهد افتاد، از این‌ سوی، بدان‌ سویشان‌ خواهد غلتاند و آن‌چه‌ به‌ قصد اظهار فضل‌ و برای‌ فتح‌ چشم‌ها و گوش‌ها و زبان‌ها نوشته‌ می‌شود با آن‌چه‌ بوی‌ صداقت‌ می‌دهد و به‌ دل‌ها سرازیر می‌شود و برای‌ حل‌ مسائل‌ واقعی‌ مخاطب‌ بشری‌ نگاشته‌ می‌شود، تفاوت‌ دارد و این‌ تفاوت‌ را حتی‌ خواننده‌ عامی‌ متوجه‌ است. اگر «کتمان‌ ما انزل‌الله» شود و اگر یک‌ متفکر دینی‌ در برابر بدعت‌های‌ قدیم‌ و خرافات‌ جدید، تماوش‌ و تماوت‌ کند، فَلیَتبوء مقعده‌ فی‌النار. آری، خیلی‌ زود دیر می‌شود و آنان که‌ حقایق‌ الهی‌ را فدای‌ یک‌ تار موی‌ خود کردند، در زبان‌ پیام‌آوران‌ خداوند نفرین‌شدگانند. «وجیه ‌بودن» خوب‌ است‌ اما اصیل‌ نیست.

می‌دانیم‌ که‌ امروز، باد در جهت‌ عکس‌ حرکت‌ «منتقد» می‌وزد و پیشروی‌ سخت‌ است. منتقد اصلاح‌طلب، با ملامت‌ ملامت‌گران، سینه‌ به‌ سینه‌ است‌ ولی‌ طاقت‌ باید. باد نیز تغییر جهت‌ خواهد داد. صبر لازم‌ است‌ اما «صبری‌ فعال» نه‌ «صبر منفعل». چنان‌چه‌ روزی‌ روزگاری، از «ادبیات‌ ملتزم» و «هنر ملتزم» می‌گفتند، امروز باید از «نقد ملتزم» نیز گفت. نقد اجزا در شرایطی‌ که‌ یک‌ کلیت‌ غلط‌ و یک‌ چگونگی‌ عام‌ رو به‌ خطا در فضای‌ فرهنگی‌ کشور وجود دارد، «نقد متفنن» است. نقد به‌ قصد خودنمایی‌ نیز، به‌ اندازه‌ «نظریه‌پردازی‌ غیرملتزم» در ردیف‌ تفریحات‌ سالم! و مربوط‌ به‌ اوقات‌ فراغت‌ خواهد بود نه‌ یک‌ رسالت‌ اجتماعی. اگر فعالیت‌ فرهنگی تبدیل‌ به‌ مؤ‌سسه‌ (انتفاعی) شود، ما تاجر هستیم‌ به‌ جای‌ آن که‌ عالم‌ باشیم. به هوش‌ باشیم‌ که‌ «مرزهای‌ خلوص‌ فکر» با پرتاب‌ ایده‌های‌ خود به‌ جلو تعیین‌ می‌شود. پرتابی‌ آرش‌وار که‌ در آن تیر از چله، و جان‌ از غلاف‌ توامان‌ برآید. زیرا پیام‌ فرهنگی (مثبت‌ یا منفی) به‌زودی، در جامعه تبدیل‌ به‌ نیرو می‌گردد و زمام‌ جامعه‌ را این‌ سوی‌ و آن‌ سوی‌ می‌کند. باید دقیق‌ بود که‌ (علاوه‌ بر معنای‌ لغوی‌ و وضعی) راستای‌ تاثیر و معنای‌ اجتماعی‌ هر حرف کدام‌ است‌؟ زیرا هر پیام، خواستار «پذیرش‌ و باورداشت» است‌ و در دورانی‌ که‌ «اصل‌ حقیقت» انکارمی‌شود، اشتغال‌ به‌ خاتم‌کاری‌ «حواشی‌ حقیقت» کاری‌ غیرمسئولانه‌ و بی‌توجیه‌ است.

من‌ می‌دانم‌ که‌ امروز و هر روز، خرمن‌ امتیازات‌ و افتخارات‌ را به پای‌ افراد بی‌طرف‌ و بی‌ضرر می‌ریزند و به‌ اهل‌ فضل‌ هم‌ توصیه‌ نمی‌کنم‌ که‌ نابردبار، تنگ‌افق‌ و تجاوزپیشه‌ باشند. می‌گوییم‌ که‌ «نقد ملتزم»، راست‌ فتنه‌انگیز است‌ اما امروز، راست‌ فتنه‌انگیز از دروغ‌ مصلحت‌آمیز بالاتر است. در دورانی‌ که‌ بضاعت‌ یا جرات‌ نقد «غرب» را ندارند، مردان‌ و زنانی‌ فرهیخته‌ و دقیق‌ باید، تا به‌ این‌ مجاهدت‌ علمی‌ برخیزند و با شک‌ در داده‌های‌ انبوه، خواب‌ ذهنی‌ جامعه‌ علمی‌ کشور را برآشوبند. گرچه‌ منتقد جد‌ی، همواره‌ تنهاست‌ و کم‌ترین‌ توطئه‌ای‌ که‌ او را هدف‌ خواهد گرفت، توطئه‌ «سلب‌ اعتبار» است. به خصوص‌ که‌ می‌بینیم‌ مکتوبات‌ آقای‌ «ماکیاولی» کتاب‌ بالینی‌ عده‌ای‌ از ما شده‌ و اخلاقیات‌ ایلی به‌ طبقه‌بندی‌های‌ جدیدی‌ در ساحت‌ فرهنگی‌ جامعه‌ انجامیده‌ است. اینک‌ بسیاری می‌خواهند همه‌چیز به‌ سرگرمی‌ و تفریح، کاهش‌ یابد و هیچ‌کس‌ جد‌ی‌ نباشد، اما آفرینش‌ بی‌آرمان، تحقیق‌ و تالیف‌ بی‌هدف‌ و نیز نقد بی‌سمت‌وسو، هر چند فنی‌ و هر چند سنگین‌ از ارجاعات‌ غلاظ‌ و شداد، اما کاری‌ غیرمتعالی‌ است‌ و عقل‌ و ایمان‌ را خشک‌ می‌کند. در چاه‌ خشک، اگر صد دلو هم‌ بیندازیم، جز سنگ‌ بالا نمی‌آید.

در میان‌ اهل‌ علم، امثال‌ مطهری‌ و بهشتی‌ و باهنر، اگر وارد عرصه نبرد نظری‌ نمی‌شدند و اگر «فاضل‌ حرفه‌ای» می‌ماندند، چیزی‌ در حد‌ بسیاران‌ بودند. علامه طباطبایی(رض) چرا آستین‌ بالا زد و موضع‌ گرفت؟! از مردان‌ خدا بگذریم. حتی‌ متفکر پیچیده‌ای‌ چون‌ سارتر (اگزیستانسیالیست‌ ملحد) وقتی‌ مجله‌اش‌ (Lets Temps Modernes) را راه‌انداخت‌ (1945) اعلامیه‌ای‌ داد و نوشت: «وقتی‌ یک‌ نویسنده قلم‌ به‌ دست‌ گرفت‌ و شناخته‌ شد، به‌ محض‌ آن که‌ در مورد مسئله‌ معینی‌ سکوت‌ کند، همه‌ خوانندگان حق‌ دارند یقه‌اش‌ را بگیرند که‌ چرا سکوت‌ کردی؟!»

آری‌، به‌ راحتی‌ می‌توان‌ با تصنع‌ لفظی مطالب‌ ساده‌ را گنگ‌ و مغلق‌ ساخت‌ تا عامه‌فهم‌ نباشد و مضامین‌ را از کتاب‌ها به‌ دفترها و از دفترها به‌ کتاب‌ها کاسه‌ به‌کاسه‌ کرد ولی‌ مخاطب‌ شما دیر یا زود متوجه‌ ماجرا خواهد شد که‌ چه‌ کسانی‌ خواندند و نوشتند تا گذران‌ زندگی‌ و کسب‌ وجاهت‌ کنند و چه‌ کسانی‌ ادای‌ رسالت‌ کردند و سوختند تا تاریکی‌ها را عقب‌ زنند و ذهن‌های‌ خاموش‌ را برافروزند و در برابر بدعت‌ها بایستند؟! ناقد ملتزم‌ نیز می‌تواند نظاره‌کنان، تفاضل‌ کند اما زبان‌ حال‌ او این‌ است‌ که: «من‌ به‌ عنوان‌ یک‌ انسان باید عکس‌العمل‌ نشان‌ دهم‌ وگرنه‌ انسانیت‌ من مشکوک‌ خواهد شد زیرا کلمات، معنی‌ دارند و من‌ نیز شعور دارم. بنابراین،‌ طبیعی‌ است‌ که‌ حس‌ وظیفه‌ در من‌ بیدار شود و بیدار می‌شود اگر من‌ بگذارم‌ و اگر مطامع‌ غیر متعالی، مانع‌ نشوند.»

هرکلامی‌ و حتی‌ فکری، هویتی‌ و مآلی‌ دارد و این‌ مآل اگر الهی‌ نباشد، حتما‌ شیطانی‌ است. فاضل‌ بی‌درد و بی‌مسئله‌ و غایب‌ از صحنه، که‌ جز در ازای‌ «مابازای‌ شخصی» (حق‌الزحمه‌ یا تشویق‌ محافل) حاضر (بلکه‌ قادر) به‌ فکرکردن‌ و نوشتن‌ نیست‌ و نه‌ هرگز برای‌ اصول، رنج‌ نوشتن‌ می‌برد و نه‌ در راه‌ دفاع‌ از «حقیقت» احرام‌ تفکر می‌بندد، هیچ‌ مسئله تازه‌ علمی‌ را نیز حل‌ نخواهد کرد. زیرا مسئله‌ها را متفکران‌ دردمندند که‌ حل‌ می‌کنند و تا بوده، چنین‌ بوده‌ است. آنان‌که تا ذائقه‌ مستعمین‌ را محک‌ نزنند، لب‌ تر نمی‌کنند و همه‌ چیزشان‌ بر مدار محاسبات‌ می‌چرخد، تاجران‌ عالم‌ «اندیشه»اند.(2) اما می‌دانم‌ آن‌چه‌ گفته‌ آمد، «خلاف‌ آمدی» در اوضاع‌ تلقی‌ می‌شود و به‌ رسته‌ «عصبیت» ملحق‌ می‌گردد.

 

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha