"دموکراسی اروپایی" ، "سلاطین دمکرات"، شاهان "مردم فریب" (مبانی معرفتی "لیبرال دموکراسی")
نشست (علوم سیاسی؛ چگونه بدهکار و طلبکار در "مردمسالاری" جابجا شدند؟) - 1403
بسم الله الرحْمن الرحیم
ببینید، در هر جامعهای اگر عوامفریبی کنند و برای خانواده شهدا صلوات بفرستند، بعد برای ضد انقلابها کَف بزنند، این مردمسالاری نیست و باید آن را با عقلانیت، با اخلاق، با قانون، و چهارچوب مهار کرد. اینها همان مرزها هستند.
پس ببینید، ما دو طرف افراط و تفریط داریم. یکی اینکه بگوید: آقا مردم کیستند؟ دیگری ما هستیم که همه میدانند از بقیه صالحتریم. ما کار خودمان را میکنیم، شما برای چه این کار را میکنید؟ به چه حقی این کار را میکنید؟ با مردم میخواهید حکومت کنید؟ میگوید حق داریم این کارها را بکنیم. امام یک تعبیری داشت، گفت: خدای متعال به ما اجازه نداده است دیکتاتوری کنیم. خدای متعال به ما اجازه نداده است خودمان را تحمیل کنیم. دیکتاتور صالح نداریم. دیکتاتور صالح یعنی فاسد صالح. دیکتاتور فاسد و طاغوت است و میگوید هر کار دلم بخواهد میکنم. صالح که نمیتواند دیکتاتور باشد. این هم که میگویند آقا دمکراسی، انتخابات، مردمسالاری، آرای عمومی مهم نیست و صالح باید بیاید ولو با دیکتاتوری، درست نیست. نه، دیکتاتوری طاغوتی و طاغوتبازی است. صالحتر از امیرالمؤمنین کیست؟ امیرالمؤمنین برای مردم شرط میگذارد و میگوید من به این شرطها حاضرم بپذیرم یک، دو، سه. اگر این شرایط مرا قبول دارید من بیعت شما را قبول میکنم وگرنه من آن را قبول نمیکنم. بعد گفتند قبول داریم. حضرت گفت میدانم پای آن نمیایستید.
خب اصالت قدرت، اصالت ثروت، اصالت شهوت و خواسته، اینها مبانی لیبرال دمکراسی هستند و معمولاً آنهایی که خواستههایشان اهرمهای قویتری پشت آن هست، بر بقیه حاکم میشوند که آنها غالباً سرمایهداران هستند. آنها نماینده به مجلس میفرستند، آنها رئیسجمهور را انتخاب میکنند و سر کار، میآورند همه هم بهشرطی که منافع آنها رعایت بشود. اصالت دادن به هوسها و به ثروت، این اساساً روح دمکراسی مدرن غرب است، حتی جناح چپ آن. صحبت این است که آیا ثروت دست حزب حاکم و دولت باشد یا دست سرمایهدارها؟ یعنی سرمایه دست دولت باشد، حزب حاکم، حزب کمونیست یا دست سرمایهدارها؟ ولی در هر دو ملاک سرمایه است و لذا بعضی میگویند اصلاً دمکراسی غرب بعد از رنسانس و به خصوص در همین دو قرن اخیر، این در واقع در هر حال چه چپ چه راست، حکومت سرمایه و حکومت سرمایهدار است. روح آن بورژوازی است. منتهی اختلاف چپ و راست سر این است که سرمایه دست دولت، حزب حاکم، حزب کمونیست باشد یا دست سرمایهدارها در خارج از دولت باشد که دولت نوکر آنها باشد؟ چه دمکراسی لیبرال، چه سوسیالیستی، چه ناسیونال ناسیونالیستی. میدانید هیتلر با دمکراسی آمد. هیتلر که کودتا نکرد. هیتلر قویترین پایگاه اجتماعی را در آلمان داشت، چون آلمان در جنگ اول تحقیر شده بود، هیتلر آمد دوباره به اینها روحیه و امید و انگیزه داد و بعد هم گفت اصلاً ما آقای دنیاییم. اصلاً ما نژاد برتر هستیم. آمریکاییها هم همین را میگویند. انگلیسیها هم همین را میگویند، منتهی ادبیاتشان فرق میکند. فرانسویها اینها همه نژادپرست هستند. حالا چند تا نکته پس باید در باب مردمسالاری روشن شود. نسبت آن با معرفتشناسی و با انسانشناسی چیست؟ از دل این دو یا چند نوع مردمسالاری بیرون میآید. ما هم میگوییم آرای عمومی را جور کن. بیعت مردم، رأی مردم دخالت دارد، او هم میگوید که مردمسالاری است. خب، سؤال اول: مبنای معرفتشناسی شما چیست؟ آیا میگوییم اصلاً به لحاظ معرفتشناسی حق و باطل وجود ندارد یا اگر وجود دارد قابل داوری و تفکیک نیست؟ مسئله قابل حل نیست، حقیقت نسبی است؟ یک مبنای دمکراسی این است که چیزی به نام حقیقت وجود ندارد. حقیقت مطلق که دمکراسی متعهد به حقیقت باشد و از چهارچوب باشد و همین مرزهایی که میگویید کدام مرز هستند؟ مرز چه بوده؟ برای چه؟ مرزی نیست. ما هر کاری بخواهیم بکنیم، مرز همان خواستههای ماست. خوب، این یک. نسبت مردمسالاری با معرفتشناسی، یعنی ریشه معرفتشناسیاش چیست؟ در آن نگاه اصلاً حقیقت مطلقی که قابل ادراک و داوری باشد، وجود ندارد. نه حقیقت اخلاقی، نه حقیقت به عنوان معیار حقوق، حتی حقوق بشر هم قراردادی است برهانی نیست. ما هر چیزی را با هم توافق کنیم، اکثریت، جزو حقوق ما میشود. فردا برخلاف آن توافق کنیم، یک چیز دیگری حقوق تو میشود. درست و نادرستی وجود ندارد، یک فهرستی از حقوق بشر وجود دارد که اینها حقوق بشر و اینها حدود بشر هستند و شما باید در این چهارچوب رأی بدهید. اصلاً این چهارچوب یعنی چه؟ چهارچوب خود ماییم. اتفاقاً حقوق و اخلاق باید در چهارچوب ما باشد، نه ما در چهارچوب آنها. آنها نسبیاند، آنها باید خودشان را با ما تطبیق بدهند. من مطلق هستم. اصلاً اومانیسمی که در غرب مطرح شد (Heuman) مراد همین خودمحوری و خودمرکزبینی و مراد از غریزه بشر و غریزه هیومن بود، نه عقلانیت هیومن، نفسانیت هیومن. و الا بله، محور انسان است. اصلاً اسلام برای انسان آمده است. کل انبیاء به خاطر و برای انسان و بهخاطر هدف انسان و رشد انسان آمدند، تأمین حقوق اوست. اما انسانی که انبیاء به او توجه دادهاند، آن انسانی است که خلیفةالله میشود. آن ظرفیت خلیفةالله، یعنی عقلانیت انسان و روحانیت انسان است و جسمانیتش در خدمت آن است. در این دیدگاه برعکس است، این اومانیسم میگوید که اصالت با جسم و غریزه و با هوسها و خواستههای ماست، اصالت لذت، اصالت سود، اصالت قدرت و ثروت است. در نگاه توحیدی مبنای معرفتشناسی مردمسالاری چیست؟ حقیقت مطلق، خدای متعال، مبدأ و معاد این عالم است. ما به سوی او در حرکت هستیم، انا الَیه راجعون. انا لله، ما برای خدا هستیم، ما برای خودمان هم نیستیم. همه ما برای خدا هستیم، ما برای اوییم. «یا اَیهَا الْانْسانُ انکَ کادحٌ الی رَبکَ کَدْحاً فَمُلاقیه»، ما داریم برای ملاقات با خدا میرویم. کل این دنیا، سیاست، اقتصاد، همه کارهایی که میکنیم مقدمه آن ملاقات هستند و ما باید برای آن ملاقات آماده بشویم. حقیقت مطلق هست. همه حقها و حقوقهای دیگر و حقیقتها باید خودشان را با او تطبیق بدهند تا حق و حقیقت باشند. خب، این یک مبنای معرفتشناسی است که شما اگر مردمسالاری میگویید، مراد نفسانیت ما نیست، بلکه مراد مصلحت همه مردم و اکثریت مردم و حقوق مردم است. عقلانیت معیار است، نه نفسانیت؛ این دو نوع هیومن هستند. و الا اگر مراد از اومانیسم، اصالت انسان و انسانگرایی است، ما هم به اصالت انسان قائل هستم. خداوند میفرماید کل انبیاء را برای انسان فرستادیم. میگوید اصلاً کل این عالم را برای انسان خلق کردیم. اصلاً اومانیسم واقعی این است. انسان هدف است، همه چیز وسیله است. منتهی انسان کیست؟ کدام انسان؟ کدام بُعد انسان؟ حیوانیت ما هدف است یا انسانیت ما هدف؟ کدام؟ این فرق دو نوع اومانیسم، دو نوع مردمسالاری، دو نوع فلسفه اخلاق و حقوق است.
یکی هم فرق ریشه معرفتشناختی مردمسالاری است و یکی هم ریشه هستیشناسی آن است که الان به هر دوی آن من اشاره کردم. اگر نسبیگرا شدید، کمیتگرا میشوید، به این معنا که برای شما معیار مشروعیت اصلاً کیفیت و جهتگیری و محتوا نیست، بلکه عدد است. عدد هم که شد بدون مبنا، کمیت بدون کیفیت وقتی مبنا شد، به سمت شستوشوی مغزی، افکار عمومی، مدیریت افکار عمومی، عوامسالاری، عوامزدگی میرود و درواقع پشت آن عوامفریبی است. دیگر چه؟ بعد از دل این یک جور پراگماتیسم بیرون میآید. این آخرین فیلسوف دمکراسی آمریکا که مشهور بود. یک وقتی هم زمان خاتمی او را اینجا آورده بودند که به ایران درس دمکراسی بدهد. در دانشگاه تهران صحبت کرد، بعد چند سال پیش مرد. اسمش هم مشهور است، الان یادم رفت. آمد گفت که -ریچارد- این آدم آمد دانشگاه تهران، گفتند آقا راجع به فلسفه دمکراسی صحبت کنید، به ما یاد بدهید، ریچارد رورتی، به ما جهانسومیها یاد بدهید که ما یاد بگیریم دمکراسی چرا؟ او هم گفت که اصلاً از نظر من دمکراسی فلسفه نمیخواهد. اصلاً فلسفه چیست؟ خیلی قشنگ، اینها میخواستند از او درس بگیرند. بعد گفت اصلاً ما دمکراسی را از باب پراگماتیزم قبول میکنیم، نه برهان. ما برای دمکراسی برهان لازم نداریم ضمن اینکه اصلاً برهان هم نداریم. ما میگوییم اگر دمکراسی و رأی اکثریت نباشد، پس چه؟ اگر این کار را نکنیم، خوب، همه همدیگر را پاره پاره میکنند! یک پروتکلی بنویسیم، اگر شما از من بپرسید این پروتکل چرا درست است؟ چه برهانی دارد؟ میگویم هیچ برهانی ندارد. فلسفهاش چیست؟ میگویم اصلاً من به فلسفه آن چهکار دارم؟ من به آثار آن کار دارم. لذا میگفت از من توضیح نخواهید! میگفتند ایشان فیلسوف بزرگ دمکراسی در عصر حاضر در غرب است. گفت اصلاً دمکراسی به نظر من نه فلسفه دارد و نه میخواهد. یک استدلالهای یونانی و غربی و شرقی هم که برای آن میکنند، هیچکدام از اینها کافی نیست. اینها بهقول ما طلبهها مصلحت مُلزمه برای دمکراسی درست نمیکنند، ولی ما از باب پراگماتیسم. ما نگاه میکنیم انواع راههایی که هست، این کمصدمهترین آن است. از این جهت ما آن را میگوییم، یعنی حتی استدلال میکرد.
یکی دیگر هم این است که وقتی میگوییم مردم، یک کلمه گُنگ انتزاعی است. کدام مردم؟ اصلاً در کدام دمکراسی واقعاً مردم برای خودشان تصمیم میگیرند؟ حتی آنجا که به یک کسانی رأی بدهند، خب، آنها میروند طبق نمایندگان مردم بر مردم حکومت میکنند، نه مردم بر مردم. این کلمه مردم یک کلمه گُنگ و مُبهَمی و انتزاعی است. اصلاً مردم در تاریخ بشر در کدام مسئله تا حالا اجماع داشتهاند؟ اصلاً مردم هیچی. امام(ره) در آن منشور برادری میگوید ما تقریباً میتوانیم بگوییم در حتی بین متخصصین و فقهای ما در هیچ مسئلهای اجماع نیست. اجماع مُحصَل که خب الان معنی ندارد. اجماع منقول هم که حجت نیست و اصلاً اجماعی در کار نبوده است. امام میگوید شما در هر مسئلهای که، به جز ضروریات دین که اصلاً آنجا ما به اجماع رجوع نمیکنیم. که مثلاً نماز صبح دو رکعت است، ما به اجماع کاری نداریم. علیه آن هم اجماع بکنی اعتبار ندارد. اما آنجاهایی که اجماع به کار میآید امام میگوید تقریباً میشود گفت هر جا ادعای اجماعی شده، مخالفانی وجود دارند. اجماعی در کار نیست. تازه بین پزشکان اجماع نیست، بین مهندسان اجماع نیست، شیمیدانها اجماع ندارند، فقها اجماع ندارند، مفسرین اجماع ندارند، محدثین ندارند. بنابراین این که این قطعی و اجماعی است. خب حالا اصلاً در دمکراسی که دیگر صحبت از تخصص هم نیست. کدام اجماع؟ شما یک مورد نشان بده که مردم در هر جامعهای در آن مورد خاص اجماع دارند که میگوییم مردم دارند حکومت میکنند. همیشه اقشار مختلف هستند و تضاد منافع و تضاد عقاید وجود دارند. خیلیها اصلاً در خیلی از مسائل اصلاً عقاید ندارند فقط منافع دارند. من میخواهم بگویم وقتی میگوییم حکومت مردم بر مردم، یعنی کل مردم بر کل مردم، این دروغ است. اکثریت بعداً درست شد. اول اصلاً دمکراسی یعنی حکومت مردم بر مردم، نه اکثریت بر مردم. معنی دموکراسی حکومت اکثریت نبود، بلکه حکومت مردم بر مردم بود، اصل این دروغ است. هیچوقت نبوده، اصلاً امکان هم ندارد. بعد شد اکثریت مردم بر اقلیت. بعد گفتند که خب مگر میشود در همه موارد هر روز رأیگیری کرد؟ بگوییم حکومت نماینده اکثریت، بر اقلیت و بر کل جامعه است. آن وقت این سؤال پیش آمد که، میدانید که دمکراسی در غرب حداقل سه دوره طی کرد. یک دوره گفتند دموکراسی حاکمیت اکثریت است. اول گفتند حکومت مردم بر مردم است. بعد گفتند این که معنی ندارد، نمیشود. بگوییم حکومت اکثریت بر اقلیت است. بعد دیدند که خیلی وقتها هست به اقلیت اصلاً ظلم میشود. گفتند بگوییم دموکراسی حکومت قانون است، قانونی که مصوب رأی نمایندگان اکثریت است، ولی قانون است. بعد این سؤال پیش آمد که اصلاً از کجا معلوم قانون مصوب اکثریت حقوق اقلیت را رعایت میکند؟ لذا در این دورههای اخیر توسط خیرخواهان دموکراسی این بحث مطرح شد که ما اصلاً ملاک دموکراسی را نه حاکمیت قانون بدانیم، نه حاکمیت اکثریت، نه چه، ما بگوییم ملاک دمکراسی رعایت حقوق اقلیت است. دقت بکنید. یعنی الان این بحث مطرح شد که میگویند این دیگر دمکراسی پستمدرن است. یعنی وقتی که هیچ حق مطلقی وجود ندارد، نه حقوق مطلق و نه حقیقت مطلق. اکثریت و اقلیت خیلی وقتها جایشان عوض میشود. همین الان اگر سه تا سؤال مطرح کنیم، سه تا اکثریت اقلیت به وجود میآید، مخصوصاً وقتی تعارض منافع باشد و اصلاً اغلب مردم مگر بر اساس عقایدشان زندگی میکنند؟ اغلب ما بر اساس منافعمان زندگی میکنیم، نه عقایدمان. تصمیمهای ما اغلب غریزی است، نه عقیدتی و بر اساس غرایز است. حالا غریزه چه کسی بر غریزه چه کسی مقدم است؟ چرا؟ 2) اگر عقیده است، کدام عقیده بر کدام عقیده مقدم است؟ چرا؟ آیا عقیده کمیت و عدد دارد؟ بنابراین یک مسئله دیگر اینکه همین که عرض کنم که اگر ۵۰ نفر بر ۴۹ نفر باشند، چرا؟ برای اینکه زورشان بیشتر و دوتا بیشتر هستند؟ یا نه، مردمسالاری باید یک استدلال دیگری هم داشته باشند که همان مرزها باشد. گفتند این، ریچارد رورتی هم گفت ما پراگماتیستی نگاه میکنیم، من به فلسفه آن چهکار دارم؟ اصلاً فلسفه این نیست که کدام نوع حکومت خوب و کدام نوع حکومت بد است؟ خیلی جالب است. میگویند اینکه حکومت خوب، حکومت بد، حکومت بهتر، حکومت بدتر، بهترین نوع حکومت، بدترین نوع حکومت است، اصلاً ما ملاکی برای داوری کردن حکومت خوب و بد، حکمرانی خوب، حکمرانی بد نداریم. هر کسی بر اساس سلیقه خودش میگوید ولی یک ملاک داریم که میتوانیم سر آن توافق کنیم و آن ملاک پراگماتیستی است، نه فلسفیای، و برهان ندارد. مثلاً بگوییم برای حفظ حداکثری نظم و آرامش، اقلیت تسلیم اکثریت باشند، دعوا نکنند تا یک وقتی اگر توانستند خودشان اکثریت بشوند. فعلاً همه طبق میل اکثریت زندگی کنند و از این قبیل. ولی اگر زور اقلیت رسید، چرا علیه اکثریت طغیان نکند؟ اگر برهان و استدلال در کار نیست و ملاک زور و عدد است، اگر زور اقلیت بیشتر شد، چرا طغیان نکند؟ باید بتوانید اگر مبنایی داشته باشید، توضیح بدهید که چرا. ما میگوییم در چهارچوب حقیقت و عدالت و حقوق، در آن چهارچوب، نه خارج از آن چهارچوب. اگر تزاحم عملی بین آراء یا منافع یا حقوق جامعه شد حالا ما حجت عقلی و شرعی داریم که اکثریت را قبول کنیم. اکثریت میگویند الف رئیس جمهور باشد، در این چهارچوب میگوییم بسیار خوب، ولو ما آن را اصلاً هم ندانیم. ولو کسی که رأی نیاورد ما معتقدیم او صالحتر است و واقعاً هم صالحتر هم باشد، اینجا به تعبیر شهید صدر منطقةُ الفراق است. منطقةُ الفراق یعنی دیگر خداوند مصداقش را به عنوان واجب و حرام تعیین نکرده، نص خاص که نیست. مثل ولایت امیرالمؤمنین که نیست که تازه همان هم دیدید مسئله بیعت و رأی در آن نقش داشته است. مگر ما نص خاص درمورد امام داشتیم؟ که روحالله موسوی، یا راجع به رهبری نص خاص داریم درمورد اینها؟ مگر خدا و پیغمبر گفتند اینها رهبر باشند؟ ملاکشان را گفتند که آقا مردم باید رأی بدهند و بیعت بکنند، منتهی کار تخصصی است. انتخابات دو مرحلهای است، مثل دمکراسیهای پارلمانی که در اکثر دنیا هم همینجوری است. شخص اولشان را همینطوری مثل مجلس خبرگان ما انتخاب میکنند و آنها دینشناس باشند و اکثریت آراء را داشته باشند، بر اساس این ملاکها تشخیص بدهند بین اشخاصی که برای ولایت و رهبری صلاحیت دارند، چه کسی اصلح است؟ به هر کسی که رسیدند اعلام کنند و با او بیعت بکنند. آنوقت این میشود نائب عام امام زمان، نه نائب خاص. ولی نوع مواجهتان با او فرقی نمیکند. مثل امام میگفت وقتی میگوییم ولایت فقیه همان ولایت رسولالله است، بعضیها فکر کردند داریم میگوییم فقیه همان رسولالله است و فرقی بین پیغمبر و امیرالمؤمنین معصوم با غیرمعصوم نیست! ما این را نگفتیم؛ ما داریم میگوییم این ولایت همان ولایت است، نه اینکه این شخص همان شخص است. چرا؟ بعد جالب است. میگوید اصلاً یعنی چه؟ مثلاً اگر گفتند برای زناکار زمان معصوم ۱۰۰ ضربه تازیانه است، زمان غیرمعصوم بگویند چون این معصوم نیست ۵۰ تا بزنند. این مثل اینکه بگویند اگر آنجا گفتند وضوی از اینجا بگیرید، زمان عصر غیبت از اینجا آب بریزید. یعنی چه؟ اینها حُکمالله است احکام را باید عمل کنید. اگر معصوم بود چه بهتر. اگر نبود، صفر و صدی نیست که بگوییم یا معصوم یا شاه و صدام و آلسعود و آمریکا و انگلیس. نه، این وسط ۱۰۰ تا مرحله است، ما باید هر چه میتوانیم تلاش کنیم با آدمهای صالحتری اسلامیتر باشیم. پس یک نکته هم این است. بله، ما هم اقلیت و اکثریت داریم، ما هم میگوییم اگر بین اکثریت و اقلیت تعارض شد، اکثریت مقدم است، اما در چه چیزی و در چه مسئلهای؟ و الا اصلاً اکثریت که هیچ، شما میدانید ما در احکام فقهی در بعضی موارد حتی میگویند قرعه بکشید. میگویند «الْقُرْعَةُ لکُل مُشْکل» خب، قرعه که خیلی الکیتر از این شیوههاست که قرعه بکش. آیا قرعه واقعاً حق را تعیین میکند؟ نه، اما بلاتکلیفی و اختلافات را برطرف میکند. میگوید دیگر حالا ما که نمیتوانیم به شما ثابت کنیم، شما هم نمیتوانید به من ثابت کنید، نمیخواهیم هم دعوا کنیم، خب قرعه بکشیم. خب وقتی قرعه مشروع میشود، چطور بعضیها میگویند انتخابات برای اکثریت مشروع نمیشود؟ در این مسائلی است که نمیخواهد حلال و حرام کند، نمیخواهد حرام را حلال کند، در چهارچوب منطقهالفراغ است. قرعه مشروعیت میآورد. یعنی اگر قرعه بکشید بعد خلافش عمل کنی عمل نامشروع است، چون قرعه کشیدهایم، بعدش همان حلال، حرام میشود؟ و بعد با چه ضمانتی میگویید که همیشه اکثریت در همه این موارد درست و درستتر گفته است؟ خب، خیلی وقتها هم قبل اینجوری نبوده است و هم الان. همین رئیسجمهورهای جنایتکار آمریکا و شاه انگلیس اینها همین حرفها را میزنند.
دیگر اینکه تخصص چه میشود؟ اگر فقط کمیت و عدد باشد، علمسالاری نیست، جهلسالاری میشود. اگر هدف حکومت، عدالت و آزادی و تأمین مصالح مردم و پیشرفت کشور است، آیا متخصصین در هر جامعه اقلیتاند یا اکثریت هستند؟ در همه جوامع دنیا متخصصین اقلیت هستند. پس شما اکثریت را، اکثریتسالاری را باید مسبوق به تخصص و علم بدانید و به رسمیت بشناسید. یعنی باید از بین متخصصین و صالحان انتخاب کنید که کدامشان اکثریت هستند و از بین صالحان اصلح را تشخیص بدهید، ولو ممکن است اشتباه کنید و هزینهاش را خودتان خواهید داد. نمیتوانید بگویید ما بین صالح و فاسد و همه باشند و برویم انتخاب کنیم. نه، نباید به فاسد و جاهل اجازه بدهید در معرض انتخاب شدن قرار بگیرند، حتی اگر مطمئن باشید رأی نمیآورد، تو نباید اجازه بدهی این برود آنجا بایستد که یک عدهای به او رأی بدهند، ما میدانیم این آدم فاسد و دزد است. این آدم اصلاً برای این مسائل شعور ندارد، او میآید حقوق مردم و این مسائل را همه را نابود میکند. نکته دیگر، یکجوری شده انگار آنها معلم دمکراسی و مردمسالاری هستند و ما هی بگوییم به خدا ما هم یک کمی دمکرات هستیم و ما هم آن را بهرسمیت بشناسیم، آنها دروغگو هستند.
تا اینجا عرض کردم کدام مردمسالاری استدلال و منطق درستی دارد؟ این بحث نظری راجع به دمکراسی بود. عملی، الان حدود ۲۶ کشور در دنیا هنوز پادشاهی و سلطنتی هستند. حالا بقیه خیلیهایشان جمهوریهای قلابیاند ولی بالاخره جمهوریاند. از این ۲۶ کشور که سلطنتی است، نه جمهوری، نصفش در اروپاست. یکجوری این اروپاییها، غربیها، معلم جمهوریت شدند. خودشان نصف سلطنتهای دنیا در خود اروپا هستند که الان انگلستان شاه دارد نه جمهوری. سلطنتی است و شخص اول با انتخابات نمیآید، ارثی است. کانادا شاه دارد و شاهش هم شاه انگلیس است. استرالیا شاه دارد، پادشاهی است. اینها جمهوری نیستند. پادشاهش شاه انگلیس است. یعنی اینها جزو ایالتهای ملک شخص شاه انگلیس هستند. بلژیک پادشاهی است نه جمهوری است. دانمارک سلطنتی است نه جمهوری. هلند، اسپانیا، نروژ، سوئد و لوکزامبورگ سلطنتی هستند. حتی پاپ واتیکان هم پادشاهی است، حتی آنجا هم جمهوری دینی نیست که بگوید از متدینین بپرسیم، بلکه آن هم پادشاهی است. با اینکه واتیکان بهاندازه یک شهرک است ولی همان هم، انگلیسها هم میگویند ما پدران لیبرال دمکراسی هستیم. بیشتر نظریهپردازهای دمکراسی هم اول انگلیسی بودند. حتی انقلاب فرانسه و جمهوریت و جمهوریخواهی در آمریکا، اینها غالباً اصلش انگلیسی بودند، ولی خود انگلیس جمهوری نیست، بلکه سلطنتی و ارثی است. ملکه یا شاه انگلیس، همین الان شاه ۱۶ کشور در جهان است که مستعمراتشان هستند و چهل و چند کشوری که مشترکالمنافع است اسمش را مشترکالمنافع گذاشتهاند ولی عملاً باز هم شاه انگلیس(انگلستان) تقریباً شاه اکثر آنهاست و شاهنشاهی است. هند را هم که گرفتند، شاهنشاهی بود، شاه انگلیس در هند نائبالسلطنه گذاشت. یعنی اینها هر جا را گرفتند، نه دمکراسی گذاشتند باشد، نه انتخابات، نه آنجا را جمهوری کردند. همه سلطنتی و ارثی بودند. نیوزلند، گرانادا، جامائیکا و... غیر از غرب و اروپا بیشترین نظامهای سلطنت در کشورهای مسلمان است که همه اینها را هم انگلیسیها سر کار آوردهاند. یعنی بحرین، اردن، کویت، مراکش، مالزی، عمان، قطر، عربستان، امارات، اینها کشورهای هستند که اصلاً انگلیسیها اکثر اینها را در جنگ جهانی اول و دوم، این مرزها را کشیدند، این کشورها اصلاً نبودند و آنها اینها را به وجود آوردند و اشغال کردند. الان هم سلطان دارند و سلطانشان هم دستنشانده لندن و انگلیس و آمریکاست. یعنی بیشترین سلطنتها و غیر جمهوریهای دنیا یا در خود اروپاست یا دستنشاندههای اینها در دنیا از جمله در جهان اسلام هستند. اینها برای ما جمهوریخواه هستند.
مردم در انگلستان که میگویند پدر لیبرال دمکراسی است - خواهش میکنم دقت کنید اینها را باید به همه بگوییم. خیلیها اصلاً اینها را نمیدانند یا میدانند و درست متوجه نمیشوند و راحت از کنار آن رد میشوند- میگویند بیبیسی هم مستقل است، دروغ میگویند. شاه انگلستان هم بودجه بیبیسی و هم رئیس آن و سیاستهایش را تعیین میکند. بودجهاش را هم او میدهد و رئیسش را هم او تعیین میکند. خبر بیطرفانه و سر قضایای ۸۸ چه کردند، الان چهکار میکنند؟ الان حماس با رأی اکثریت در غزه آمده است. هر بار انتخابات شده، اینها با رأی اکثریت آمدهاند. آنجا مثل این که دمکراسی نیست! در ایران هر سال تقریباً یک انتخابات است، اینها نخیر، اینها دمکراسی نیست! اما خودشان که سلطنتی هستند و کشورهای دستنشاندهشان در منطقه، اینها مثل اینکه به لحاظ دمکراتیک مشکلی ندارند. شخص اول انگلستان که اصلاً با انتخابات نمیآید، یک خانواده هستند، تازه اینها ریشه آلمانی هم داشتند، چهار نسل قبلشان اسمشان را بعداً عوض کردند،. میدانید پنج شش تا سلطنت در اروپا، فرانسه، آلمان، انگلیس، روسیه، اینها همهشان یکی دوتا خانواده بودند، همه سلطنتها هم با هم فامیل بودند. بعد در روسیه کمونیستها انقلاب کردند، سلطنتی را سرنگون کردند، در آلمان جمهوری شد و جمهوری وایمار و چه و چه و بعد هیتلر آمد و قضایای جنگ جهانی. در فرانسه هم که انقلاب فرانسه شده بود، سه- چهار بار سلطنت آمد و جمهوری بعدی، اینها همه تغییراتی کردند، ولی خود انگلیس تغییر نکرد تا همین الان، تمام مراسم و مناسک سلطنتی را با تمام جزئیات آن رعایت میکنند، از انگلیس خوشم میآید که اصلاً از هیچکس خجالت نمیکشند. هنوز در دادگاههایشان دیدهاید از این موها کلاه گیسهایی که اینها کلاهگیسهای مثلاً ۵۰۰ سال پیش است. اصلاً کار ندارند که کسی به اینها میخندد یا نمیخندد؟ میگذارند سرشان و میایستند و بقیه باید خودشان را با ما تطبیق بدهند. هنوز مراسم جشنهای سلطنتی را درست مثل ۵۰۰ سال، ۶۰۰ سال پیش انجام میدهند. یعنی به همان سنتهای سلطنتی، استبدادی، خانوادگی خودشان محکم چسبیدهاند.
جالب است که ما واقعیترین انتخاباتها را برگزار میکنیم، صداقتمان همه را کشته در مسئله دموکراسی و مسائل مختلف، باز هم ما بدهکاریم! شخص اول انگلستان که اصلاً با رأی مردم انتخاب نمیشود، به هیچ وجه، بلکه به صورت ارثی و موروثی است. تمام انتخاباتها در آنجا در چهارچوب سلطنت و پادشاه است و نه در مورد خود پادشاه. خب ممکن است شما بگویید که نفر بعدی که شخص اول اجرایی است (نخستوزیر انگلستان) حتماً با رأی مستقیم مردم انتخاب میشود؟ نه، او را هم مردم انتخاب نمیکنند. یعنی نخست وزیر انگلستان را هم پادشاه یا ملکه نصب میکند، منتهی معمولاً میگوید آنهایی که در پارلمان مثلاً رأی بیشتری آوردند، همان را من به عنوان رئیسشان، نخست وزیر، تعیین میکنم و الا میتواند رهبر اقلیت را نخستوزیر بکند.
پس در همین انگلستان شخص اول و شخص دوم هیچکدام با رأی مردم انتخاب نمیشوند آمار مشارکت همان سالی که سال ۱۳۸۸ بود، در همان انتخابات اینجا تقریباً ۸۰ درصد بود که چهل و چند میلیون نفر شرکت کردند و بعد آن درگیریها متأسفانه پیش آمد، وارد انتخابات شدند، ولی نتیجهاش را نپذیرفتند. همینها سر و صدای زیادی کردند و آن اغتشاشات و درگیریها به انتخاباتهای ما در دنیا خیلی صدمه زد، با اینکه واقعیترین انتخابات بود. در مورد همان انگلستان که این قدر در بیبیسی و مقاماتش میگویند این انتخابات نبوده اینها باطل است و... چند وقت بعدش یک انتخاباتی در انگلیس برگزار شد که ۳2 درصد بیشتر شرکت نکردند. میگفتند آن دموکراسی مشروع است، اما انتخاباتی که ۸۰ درصد مشارکت داشت، این دموکراسی نیست.
در همین سوئیس که میگویند مستقیمترین دموکراسی در جهان است، هنوز در بعضی مسائل میگویند آدمها در میدان جمع شوند و نظر بدهند. معمولاً هم در حدی است که مثلاً در این چهارراه چراغ قرمز بگذاریم یا پارک بسازیم یا نه، در همین حد است. معمولاً هم کسی نمیآید، میگویند میخواهی بیا، نمیخواهی نیا، همان تعدادی که میآیند، نظر اکثریتشان را هرچه باشد، در مسائل جزئی اجرا میکنیم. در همین سوئیس، رئیسجمهور را مردم انتخاب نمیکنند، مثل ما که اینجا رأی مستقیم مردم است. بلکه یک هیئت هفت نفره است که آنها از بین خودشان یکی را انتخاب میکنند. انتخاباتی که در این چهل و چند سال اخیر در همین سوئیس برگزار شده است، بالاترین مشارکت آن مربوط به حدود چهل و چند سال قبل بوده است که در این چهل و چند سال، انتخاباتهای پارلمانیشان در حد ۴۰ و چند درصد بوده است. ولی هیچکس هم نگفته است که شما مشروعیت ندارید، میگویند این دموکراسی مستقیم است. رئیسجمهور آن هم، با رأی مستقیم مردم انتخاب نمیشود، بلکه یک گروه هفت نفره که هیئت اجرایی هستند، از بین خودشان یکی را انتخاب میکنند.
نکته دیگر اینکه، آیا شما میدانید که در چندین کشور در دنیا، از جمله در اروپا، انتخابات اجباری است؟ یعنی باید در انتخابات شرکت کنید و رأی بدهید و از بین همینهایی که ما گفتیم باید بیایی رأی بدهی وگرنه جریمه میشوید و مجازات خواهید شد. در استرالیا، بلژیک و یونان اجباری است. در چندین کشور اصلاً اجباری است، اگر شما رأی ندهید، دادگاه شما را احضار میکند و از بعضی از حقوق اجتماعی محروم میشوید. میگویند تو باعث شدی مشارکت پایین بیاید. رأی دادن مثل مالیات دادن اجباری است و در صورت عدم شرکت، از بعضی از حقوق اجتماعی محروم میشوی و بعضی از خدمات را حکومت به تو ارائه نخواهد داد، چون تو رأی ندادهای. بعد او میگوید من هیچکدام از اینها را قبول ندارم. میگویند قبول داری یا نداری، فرقی ندارد. این قانون است و باید از بین همینها به یکی رأی بدهی! ببینید، یعنی حق رأی دادن نیست، وظیفه رأی دادن است. رأی اجباری و دموکراسی اجباری به این معناست. در کشورهای دیگر هم هست، در برزیل، مکزیک، در چند کشور، در همین ترکیه، انتخابات اجباری است. یعنی اینجوری نیست که هر طور دلت خواست عمل کنی. قانوناً باید پای صندوق رأی حاضر شوی و رأی بدهی. حالا بعضیها سختگیری بیشتری میکنند بعضیها چون میبینند که اگر بخواهند اینکار را بکنند باید با میلیونها نفر از مردمشان درگیر شوند، کمی مسامحه میکنند و جریمه جزئی میکنند. ولی اجباری است. در همین بلژیک و استرالیا، اگر مردم رأی ندهند، پیگرد قانونی دارد و از بعضی امکانات محروم و یکسری فرصتهای شغلی را از دست میدهند. یعنی میگویند اگر در انتخابات شرکت نکردی، این فرصتهای شغلی را به تو نخواهیم داد. تنها انتخابات در انگلستان، انتخابات پارلمان، قوه مقننه، است.
اولاً، میدانید که آنها هنوز مثل قرنها قبل یک مجلس عوام و یک مجلس لردها، یعنی اشراف، دارند. اصلاً خجالت هم نمیکشند میگویند همینی که هست! مجلس عوام یعنی طبقات پایین، مجلس اشراف یا اعیان یا لردها، یعنی پولدارها و درباریها. تمام اعضای آن مجلس را کلاً شاه انتخاب میکند و مردم هیچ نقشی در آن ندارند. در انتخاباتی هم که مردم رأی میدهند، همیشه بین دوتا حزب بیشتر نیست. اخیراً چند بار یک حزب سوم، حزب لیبرال، آمد، آن هم بازی است چون نه امکانات دارد، نه پول و نه واقعاً مستقل است، فقط یک بازی است برای اینکه انحصاری نباشد. مجلس هم نخستوزیر را تعیین میکند، اما نخستوزیر با رأی پارلمان نصب نمیشود، بلکه مجلس میتواند پیشنهاد بدهد و شاه انگلستان یا ملکه است که تصمیم میگیرد این نخستوزیر باشد یا نباشد. خود شاه که با رأی مردم انتخاب نمیشود، نخستوزیر هم که مقام اول اجرایی کشور است، با رأی مستقیم مردم انتخاب نمیشود. اگر پارلمان هم که نمایندگان مردم هستند، به او رأی بدهند، باز نظر شاه بر نظر پارلمان و مردم مقدم است. این شخص اولشان است و این هم شخص دومشان. بعد همینها پدران دموکراسی میشوند. اصلاً انگلستان قانون اساسی ندارد، این هم جالب است. یعنی یک منشور وجود ندارد که همه خودشان را با آن تطبیق بدهند تا ما بفهمیم که طبق قانون اساسی عمل میکنند یا نه. اصلاً قانون اساسی وجود ندارد و قانون اساسی همان پادشاه است. اصلاً اینقدر دنیا... . قانون اساسی ندارند و شخص پادشاه ملاک است و آن 16تا کشور، ملک پادشاه هستند، نه ملک انگلستان! بلکه ملک خود پادشاه است. سرود ملی انگلستان اصلاً در مورد انگلستان صحبت نمیکند، بلکه در مورد شاه است. سرودش را گوش کنید، سرود ملی انگلستان، همه ما رعایای شاه هستیم، باید بگویند رعایا، نه شهروند. ما رعیت شاه هستیم، این قانون اساسی آنهاست، اصلاً قانون اساسی ندارند. نخست وزیر را، رئیس دستگاه سلطنت، که رئیس اصلی کشور است، تعیین میکند، منتهی کلاهبرداری و حقهبازیشان این است که همهجا جا انداختهاند که اختیارات پادشاه تشریفاتی است و اختیارات واقعی ندارد. میگویند شاه فقط نماد، سمبل و پدر ملت است، این حرفها دروغ است. پادشاه انگلیس اختیاراتی دارد که هیچ رئیسجمهوری در دنیا ندارد، ولیّ فقیه هم در اینجا ندارد. فقط پشت میایستند و راجع به مسائل روز و سیاسی اصلاً صحبت نمیکنند و سعی میکنند دیده نشوند، ولی در همهجا حضور دارند.
پارلمان انگلستان را شخص شاه میتواند منحل کند. شخص شاه میتواند تمام مصوبات مجلس انگلستان را وتو کند و لازم نیست توضیح بدهد که چرا مجلس را منحل کرده است یا چرا این قانون را رد کرده است، چون شاه است. ببینید چقدر کلاهبردارند، بعد در دانشگاههای دنیا کتابهای جمهوریت و دموکراسی از انگلیس تدریس میشود و به بقیه درس دموکراسی میدهند. الان که نظام دو حزبی همیشه وجود داشته، دو جریان، حزب کارگر و حزب محافظهکار، و حالا یک حزب سومی هم آمده که آن وسط بیشتر نقش دلقک را دارد. هر کدام از این دو حزب که اکثریت نسبی را بیاورد، پادشاه معمولاً نخستوزیر را از بین آنها انتخاب و نصب میکند و هر وقت هم که بخواهد او را عزل میکند و یکسری روال قانونی دارد.
منتهی ببینید، آنها در روالهای قانونیشان هوشمندانه عمل میکنند و رد صلاحیتها را مرحله به مرحله و بدون سر و صدا انجام میدهند. ما اینجا اینطور نیستیم. اینجا مثلاً 5 هزار نفر میآیند نامزد میشوند که ۲۵۰۰ تایشان خل و چل هستند. بعد یک مرتبه شورای نگهبان میگوید ما ۴۹۹۹ نفر را رد صلاحیت کردیم. بعد میگویند اوه، همه را رد صلاحیت کردید! و آخرش مثلاً پنج، شش، ده نفر میماند. وقتی که ما عقل عملی نداریم. ما در عقل نظری مشکلی نداریم، ولی تمام مشکلات ما در حوزه عقل عملی است. آنها کاری میکنند در آمریکا و انگلستان کسی که مورد اعتماد و هسته اصلی حکومت باشد، اصلاً امکان ندارد به مراحل بالاتر برسد و اسم او مطرح شود. یعنی بطور طبیعی و خودکار، مدام در حال تسویه آدمها هستند. آخرش دو نفر میمانند و بحث سر این است که کدامیک از اینها برای شاه یا برای سرمایهدارها نوکرتر هستند؟ ما اینجا اینجوری هستیم، یعنی عملاً جای دیکتاتور و دموکرات عوض شده است.
یک نکته دیگر بگویم و عرضم را ختم کنم. سوالی هم باشد، پاسخ میدهم.
مجلس اعیان آنها که ۸۰۰ کرسی دارد تمام آنها را شاه تعیین میکند، ۸۰۰ نماینده آنها مادامالعمر هستند، مگر اینکه شاه آنها را عزل کند یا بمیرند. انتخابات مجلس عوام، که همان مجلس پارلمانشان است و هنوز به آن مجلس عوام میگویند، هر پنج سال یکبار است و معمولاً با ائتلاف باید وارد شوند. نکته آخری که میخواستم عرض کنم در مورد اختیارات شاه یا ملکه است که میگویند اینها اختیارات ندارند و این عناوین تشریفاتی است. میگویند مثلاً برای شرکت در مراسم ملی، یادبود سیاسی، بازدید موزه، مناطق مختلف در داخل و خارج از کشور، پاسخهای نمایشی به نامههای مردمی و از این قبیل کارها، ملاقات با سفرا، جلسه هفتگی و محرمانه با نخستوزیر برای ارائه گزارش، که شفافیت ندارد و گزارشی از آن جلسه نباید بیرون بیاید. همین جلسات هم از زمان چرچیل در جنگ جهانی شروع شد که مجبور بودند چنین جلساتی را برگزار کنند. اما من چندتا از اختیارات واقعی آنها عرض میکنم، چون بعضیها میگویند بله، انتخاباتی در کار نبوده، ولی آنها که اختیارات ندارند، اینها فقط اسم است. اختیاراتی که رسماً برای پادشاه یا ملکه انگلستان تصریح شده است عبارتند از: تمام قراردادهای بینالمللی انگلستان با تمام جهان، سازمان ملل و همهجا را شاه یا ملکه انگلیس باید تصویب یا لغو کند. ۷۰۰، ۸۰۰ لرد، شاهزاده و اشراف و کشیش را شخص شاه در مجلس اعیان یا لردها منصوب میکند. عزل و نصب نخستوزیر کاملاً در اختیار پادشاه است. پادشاه یا ملکه میتواند هر لحظه که اراده کند، مجلس را منحل اعلام کند و جالب این است که مجبور نیست توضیح بدهد که چرا؟ چون پادشاه مملکت است و لازم نیست توضیح بدهد. میتواند پارلمان را موقتاً تعطیل کند، نه اینکه منحل کند. میتواند مصوبات را وتو کند و توضیح هم ندهد. یعنی پادشاه میتواند از تأیید و توشیح مصوبات هر دو مجلس این کشور خودداری کند، مجبور نیست امضاء کند یعنی امضای او تشریفاتی نیست، بلکه اگر امضا نکند، اجرا نمیشود. نظارت استصوابی و حق وتو بر امور داخلی و خارجی انگلیس و بریتانیا با شاه است. فرمانده کل نیروهای مسلح، شاه است. فقط شاه میتواند اعلام جنگ یا صلح کند. اینها تشریفاتی است؟ سیاست خارجی انگلستان جزو اختیارات شخص پادشاه است و دولت و مجلس فقط باید سیاستهای پادشاه را اجرا کنند. آنجا دیگر صحبت از میدان و دیپلماسی و سیاست خارجی نیست. انتخاب نخستوزیر به صورت انحصاری و بدون هیچ قید و شرطی، و بدون اینکه لازم باشد توضیح بدهد، جزو اختیارات انحصاری پادشاه است. تعیین و عزل و نصب بالاترین مقام قضایی انگلستان با شاه است. مصوبات مجلس بدون امضای شاه هیچ ضمانت اجرایی ندارد. احکام قضایی انگلستان بدون امضای پادشاه قانون نیست و ضمانت اجرا ندارد. عالیترین مقام مذهبی انگلستان و مرجع تقلید مذهبیشان، رئیس کلیسای انگلستان، را شاه تعیین میکند. یعنی تمام کلیساها تحت امر شاه است. شاه، شخص اول مذهبی کشور نیز هست. یعنی بالاترین مقام کلیسای دولتی انگلیس، یعنی انگلیکان، که تلفیقی از پروتستانی و کاتولیک درست کردند که مرجع تقلید آن خود شاه است، نه اینکه مرجع تقلیدشان شاه بشود، بلکه خود شاه مرجع تقلید هم هست. بالاترین مقام کلیساهای انگلستان (اسقف اعظم) را شاه نصب و عزل میکند. تمام زمینهای مسکونی، غیر مسکونی، کشاورزی و منابع عمومی کشور، ملک شاه است. واقعاً پررویی و جسارت زیادی میخواهد. تمام حیوانات، پرندگان و ماهیها در جنگلها و غیره، همه برای شاه است. انگار از خدا هم بالاتر است. تمام بناهای تاریخی در سراسر انگلستان و بریتانیا ملک شخص شاه است، نه ملک انگلستان، بلکه ملک شاه است. تمام پارکها، جنگلها و معادن، ملک شاه است. ببینید میگوید ملک، یعنی مالکیت، نه مدیریت. مالک آنهاست. این شخص با میلیاردها میلیارد دلار ثروت، هیچ قانون شفافیتی هم ندارد و هیچکس نمیتواند از پادشاه یا ملکه بپرسد که چقدر اموال دارید؟ اینها ناموس مقدس است.
حالا شما ببینید، خیلی از همین چیزهایی را که من گفتم خود شما هم نمیدانستید. من خودم هم تا وقتی که ندیده بودم، دقیقاً نمیدانستم و واقعاً فکر میکردم ما به آنها بدهکاریم! اصلاً شاههای خود ما، قاجار و پهلوی و نادرشاه و همه اینها، در مقابل این شاه انگلیس عددی نیستند انگشت کوچک شاه اینها نمیشوند! بعد همینها شدهاند پدران دموکراسی و جمهوریت و طلبکار هستند. اینها از حقوق بشر و حقوق مردم و دموکراسی حرف میزنند.
بنابراین من خواستم در یک فرصت، یکی در حوزه مبانی تئوریک و یکی هم در حوزه قوانین اجراییشان، برای شما توضیح دهم که اینها اصلاً به حرف خودشان هم وفادار نیستند. اینها به همان دموکراسی غربی هم وفادار نیستند.
سؤال: فرمودند آیا بر اساس جمله امام که «اگر مستکبران عالم در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل تمام دنیای آنها خواهیم ایستاد»، اگر آنها از ابتدا حکومت اسلامی را نپذیرفتند، باید با آنها مقابله کرد یا تسلیم شد؟
جواب استاد: اگر یک جامعهای از اساس مسلمان نباشد، شما اصلاً حق ندارید حکومت اسلامی را بر آنها تحمیل کنید. اول باید مسلمان شود. وقتی گفتند ما مسلمان هستیم، یعنی ما میخواهیم احکام اسلام اجرا شود، آن وقت اینجا بحث حکومت اسلامی مطرح میشود. ولی من تا حالا ملتی را ندیدهام که اکثریتشان بگویند ما ضد اسلام هستیم. کی چنین حرفی زده است؟ در این انقلاب که ملت میلیونی به صحنه آمدند و گفتند ما اسلام میخواهیم. همین الان هم که رأی میدهند، اختلاف نظر و سلیقه دارند. یکی میگوید این نامزد برای این اهداف مناسبتر است، آن یکی میگوید آن نامزد بهتر است. کدام نامزد و طرفداران او میگویند ما اسلام نمیخواهیم؟ چه کسی چنین حرفی زده است؟ اتفاقاً همه میگویند ما اسلامی هستیم. اما اگر روزی چنین شود که در یک جامعه الف یا x، اکثر مردم بگویند ما مسلمان نیستیم و اسلام نمیخواهیم و حکومت اسلامی نمیخواهیم، میگوییم بسیار خب، کسی حق ندارد حکومت اسلامی را بر شما تحمیل کند، وقتی شما اصل اسلام را قبول ندارید. ولی این یک فرض است. ما کجا چنین جامعهای داریم؟
یکی از حضار: با چنین فرضی، وظیفه حاکمان دینی چیست؟
جواب استاد: حاکمان دینی اگر میتوانند، باید تا جایی که ممکن است با مدارا و تعامل، اصل دین را حفظ کنند. اگر کسانی اسلحه به دست گرفتند و سرکش شدند و درگیری مسلحانه ایجاد کردند، باید با آنها جنگید، چون آنها همیشه ادعا میکنند که اکثریت هستند. اما اگر بحث جنگ نیست و بارها و بارها بگویند ما نمیخواهیم، باید با انعطاف و تعامل کاری کنیم که حفظ کنیم. اما اگر به جایی رسید که اصل دین قابل حفظ نبود، مگر با خشونت و درگیری و درگیر شدن با ملت، دیگر نه وظیفه و نه حق دارید که وارد جنگ شوید، مانند کاری که امام حسن(علیهالسلام) کردند. ایشان فرمودند: «شما دارید به خودتان خیانت میکنید.» گفتند ما میخواهیم این کار را بکنیم. حضرت فرمودند: « خب بکنید!» امام حسن (ع) تعبیری دارند که میفرمایند: «به خدا سوگند، اگر نگران شما نبودم، با معاویه درگیر نمیشدم، اما من دارم میبینم، گذشته از دین و معنویت، من دارم میبینم که فرزندان شما، یعنی یک نسل بعد، در خانه فرزندان اینها گدایی خواهند کرد و حداقل حقوق خود را هم نخواهند گرفت. من ذلت فرزندان شما را میبینم.» گفتند بله، اما هزینه زیادی دارد. ولش کن. امام حسن فرمودند: «وقتی خودتان ولش کردید، من که نمیتوانم به زور آن را نگه دارم. ریسمان را من گرفتهام و شما آن را ول میکنید. خوب، ولش کن تا بیفتد.» اگر چنین وضعی پیش آمد، دیگر وظیفهای ندارید.
سؤال: در رقابت بین گفتمان دینی و گفتمان غیردینی غربگرا، تکلیف مردم دیندار چیست؟
جواب استاد: معلوم است که چیست. چه سوالی است؟
سؤال: خلوصگرایی یا اتفاق بر یک نامزد صالح مقبول؟
جواب استاد: این هم همان سوال اول است. اصلاً هیچکس خالص خالص نیست. چطور بفهمیم چه کسی خالص صددرصد است؟ هیچ انسانی ۱۰۰ درصد خالص نیست. هر کسی مزایا و نقاط ضعفی دارد. بیخود دنبال خالصسازی نباشیم که سفید مطلق و سیاه مطلق وجود ندارد. ما نه سفید داریم نه سیاه. اینها در مبانی است، در مصادیق نیست. کدام سیاه و سفید؟ هر کدام مزایایی دارد. باید مجموع آنها را سنجید و دید چه کسی به لحاظ نظری و عملی و مدیریتی و اعتقادی صلاحیتهای بیشتری دارد و چه کسی ضعیفتر است؟
مسئله بعدی، امکان رأیآوری کدام نامزد در برابر کدام رقیب است. ببینید، امیرالمؤمنین(ع) وقتی به خلافت رسیدند، فرمودند گذشته از بحثهای سیاسی، اینها بعضی عبادات را در این بیست و چند سال تغییر دادهاند. در مناسک حج تغییراتی دادهاند، در نماز، در اذان و در چیزهای دیگر اینها تغییراتی دادند. خب، حالا که همه بیعت کردهاند و حکومت مستقر شده است، بگویید، حضرت امیر چه گفتند؟ فرمودند من به شما میگویم نماز اینطوری است، وضو اینطوری است، حج اینطوری است. نقل شده که ایشان فرمودند در این بیست و چند سال بیش از ۴۰ بدعت فقط در عبادات گذاشته شده است، ولی من نمیتوانم آنها را تغییر دهم. مصلحت اسلام و امت این است. چون یک نسل کامل از دوران کودکی با این احکام بزرگ شدهاند و فکر میکنند که نماز اینجوری است و اینها دارند به قصد قربت این کارها را میکنند. اگر من الان این حرفها را بزنم، چه اتفاقی میافتد؟ اول اینکه مخالفان من میگویند دیدید، گفتیم علی بیدین است. حالا آمده که نماز و روزه و همه چیز شما را خراب کند. یا در مورد من دچار تردید میشوند که این بیدین است. یا یک عده، مخصوصاً جوانها به دین شک میکنند. میگویند این دینی که در مورد عبادات آن، این همه بین اصحاب پیغمبر تعارض وجود دارد، این چه دینی است؟! حضرت امیر(ع) فرمودند من برای حفظ اصل دین و این حکومت نمیتوانم بگویم. تقیه معرفتی، مداراتی، تقیه، صفر و صدی نباید باشیم. هر چقدر که میتوانید باید کاری کنید که هم ملت را در صحنه نگه دارید و هم هدف و مکتب از بین نرود. لذا مسائل واقعی مانند رانندگی در ارتفاعات است. وقتی شما با ماشین در حال بالا رفتن از کوه هستید، نه حق دارید و نه میتوانید ترمز بزنید، نه میتوانید تخت گاز بروید، باید با گاز و ترمز بازی کنید. تا حالا شده است با ماشین از گردنههای جاده شمال، کنار دریا، به سمت تهران برگردید؟ آن جاده که پستی و بلندی دارد. اسمش چیست؟ هزار چم. ماشین من خراب شده بود و بنزین درست به موتور نمیرسید. دیدم که الان با زن و بچه وسط بیابان، نزدیک غروب، گیر میکنیم، پس دنده عقب گرفتم. چون دنده عقب که میروی، بنزین راحتتر به موتور میرسد. من تمام آن سربالایی را دنده عقب رفتم و حتی از چند ماشین هم سبقت گرفتم. تصور کنید که دارید میروید و یک دفعه ماشینی دنده عقب میآید و رانندهاش هم از کنارت رد میشود و به تو سلام میکند و سبقت میگیرد و میرود. من دنده عقب سبقت گرفتم. اما بالاخره یک جایی مجبور میشوی دنده عقب بروی، یک جایی سرعتت را کم یا زیاد کنی. وقتی به بالای گردنه رسیدم، تا تهران سراشیبی بود و دیگر بنزین زیادی نمیخواست آمدم. مسئله اینجوری است.
واقعیت این است که شما با فرزندت، با شاگردت، با صاحبخانهات، با مستأجرت، در هر کاری، مگر جاده صاف است که سرمان را پایین بیندازیم تخته گاز برویم و هرجا هم لازم دیدیم ترمز بزنیم؟ یک جایی صلاح میدانی ترمز بزنی، ولی نمیشود. یک جا میخواهی تخت گاز بروی، نمیشود. یکی از رفقای ما میگفت ما فقط به معیارهای روی کاغذ نگاه میکنیم و به بیرون کاری نداریم. میگفت پشت چراغ قرمز بودم و به چراغ نگاه میکردم و چند ماشین هم جلوی من بودند. چراغ سبز شد، من هم گاز دادم و رفتم و به ماشین جلویی خوردم. گفت آقا دیوانه، چرا میزنی؟ گفتم خب چراغ سبز است! این فرق اجرای برنامه روی کاغذ با واقعیت بیرون است. بگوید مگر معنی چراغ سبز این نیست که یعنی برو؟ ما هم رفتیم. من به قانون عمل کردم. نه آقا، قانون باید در عمل اجرا شود. جلوی تو ششتا ماشین هستند چراغ که سبز شده، که نمیشود از رو یا زیر آنها رد شوی. خدا به تو عقل داده، چراغ سبز است، اما نمیتوانی بروی. میگوید قانوناً این راه، راه من است بله، هست، ولی الان نمیشود بروی. باید صبر کنی تا آنها بروند. بین نظر تا عمل این تفاوتها وجود دارد. یکی از حضار: عرض سلام و ادب دارم خدمت شما. دو نکته در رابطه با نوع حکومتداری در کشور انگلستان عرض میکنم. اینکه میگویند نوع حکومت انگلیس پادشاهی است که مهد دموکراسی است، چطور میشود مردم خودشان را با این توجیه کنند؟ ما در کشور خودمان خیلی وقتها نمیتوانیم یک قانون کوچک را اجرا کنیم. نمیتوانیم بنزین را گران کنیم و با ضررهای انباشتهای مواجه میشویم و نمیتوانیم این قانون را برای خودمان توجیه کنیم.
جواب استاد: آنها افکار عمومی را با خودشان همراه نکردند. مردمسالاریشان دروغ است. همین اواخر جشن تولد ملکه را گرفتند که گفتند میلیاردها پول بیتالمال را خرج جشن و تشریفات آن، تشریفات چند قرن پیش، کردهاند و مردم تظاهرات کردند، ولی آنها هوشمندانه دیکتاتوری میکنند. ما اینجا صداقتمان در مردمسالاری ما را کشته! چون واقعاً هر کاری که میخواهیم بکنیم، باید نظر مردم را در نظر بگیریم، ولی آنجا اینطور نیست. در این کشورها، اولاً آگاهی عمومی و سیاسی مردم خیلی پایین است و اصلاً حساسیت سیاسی ندارند. من در دانشگاههای اروپا و آمریکا جلساتی داشتهام، دیدهام که مردم آنجا خیلی عوام هستند. یعنی مردم ما از اکثر مردم اروپا و آمریکا خیلی سیاسیترند. خیلی سیاسی هستند و نظر دارند. یک روز در نانوایی بودم، شاطر و یک پیرزن داشتند مسائل خاورمیانه را حل میکردند. حرفهایشان هم قشنگ بود و معلوم بود که اخبار را دنبال میکنند. پیرزن میگفت آخر و عاقبت این برنامه خاورمیانه معلوم نیست چه میشود. شاطر میگفت بله فلان! اصلاً کدام جای دنیا اینطور است؟
مردم در آمریکا و اروپا و خیلی جاهای دنیا خیلی پخمه و بیاطلاع هستند. نخبه نیستند، پخمه هستند. واقعاً میشود بازیشان داد. اکثر مردم نمیدانند اصلاً رئیسجمهور و نخستوزیر خود را نمیشناسند و برایشان هم مهم نیست. همه گرفتار زندگی هستند و سرشان پایین است تا زندگیشان را تأمین کنند. جوانها و اغلب مردم درگیر مشروبات و مسائل جنسی و مواد مخدر هستند و اصلاً حال و حوصله این کارها را ندارند. الان هم که میبینید که دانشگاههای غرب چه شدهاند این هم اگر اینترنت و فضای مجازی نبود، این اتفاقها نمیافتاد. یعنی دیکتاتوری رسانهایشان شکست. در فضای مجازی و اینترنت مردم آگاه شدند، وگرنه همین را هم نمیدانستند. در نظرسنجیها تا ده سال پیش، اکثر مردم آمریکا و اروپا طرفدار اسرائیل بودند و فکر میکردند فلسطینیها جنایتکارند، چون شستشوی مغزی داده شده بودند و کسی به آنها توضیح نمیداد.
دوم اینکه من به شما قول میدهم که با این همه اختیاراتی که شاه دارد، اکثر مردم انگلستان نمیدانند شاهشان این اختیارات را دارد. کتابهای حقوق اساسی انگلیس، که در اینترنت هم میتوانید ببینید، همین را میگوید. من به همین حقوق اساسی و حقوق سیاسی انگلیس استناد میکنم. آنها هوشمندانه سر و صدا نمیکنند و خیلی قشنگ همه این کارها را میکنند. شاه میآید مثلاً یک سگی را نوازش میکند یا به نامه یک یتیم پاسخ میدهد و تمام کارها را پشت صحنه انجام میدهند. در آمریکا امکان ندارد کوچکترین اقدامی خلاف نظر دو، سه فراکسیون حزب سرمایهدارها انجام شود. ولی طوری نمایش اجرا میکنند که همه دنیا فکر میکنند بزرگترین و واقعیترین دموکراسی دنیا در آمریکا وجود دارد. اصلاً آنجا دموکراسی وجود ندارد، بلکه الیگارشی است. برعکس است، یعنی جرأت نداری خیلی حرفها را بزنی یا تصمیمهایی بگیری، برای این که میگویی شاید یک عدهای از مردم قبول نکنند. لازم هم هست، اما باید حسابشده باشد. ولی در دنیا، همانطور که عرض کردم، عقل عملی و شیوه مدیریت افکار عمومی مهم است. خسته نباشید.
والسلام علیکم و رحمة الله برکاته
هشتگهای موضوعی