شبکه چهار - 14 تیر 1403

یادمان دکتر علی شریعتی (۲) _ ("مردم‌سالاری دینی" و "دموکراسی بی‌دین"، انتخابات با دو هدف)

مبحث (غدیر و حکمرانی، شیعه صادق، شیعه کاذب) _ "لیبرال دموکراسی"، آرمان‌شهر "عیش و رکود" _ ۱۴۰۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

مخالفان امیرالمؤمنین(ع) همان موقع بعد از پیامبر یک اتهامی به ایشان زدند و بعدها به پیروان و شیعیان علی که تشیع شروع تفرقه در امت اسلامی بوده و بر سر خلافت و حکومت پس از پیامبر است. یعنی بعد از مرگ پیامبر(ص) مخالفت کرده به اتفاق آراء مسلمین و رفته توی خانه‌اش مبارزه منفی، مقاومت مدنی، اعتراض و اعتصاب کرده، بیعت نکرده و بلکه ادعای خلافت کرده که پیامبر من را به این کار منصوب کردند و توصیه‌ای که همه‌تان می‌دانید. با این کار اولین انشعاب و تفرقه را درون حزب یکپارچه اسلام به وجود آورده است یعنی علی(ع) بنیانگذار انشعاب و اختلاف بود و تشیع، مظهر تفرقه علیه وحدت اسلامی در تاریخ اسلام بوده است. این را دشمنان علی گفته‌اند. یک عده متأسفانه از دوستان نادان علی(ع) تا امروز همین را به یک شکل دیگری گفته‌اند و آن این که بله ما انشعاب کردیم، تفرقه کردیم و باید هم می‌کردیم در حالی که مسئله این بود که علی‌بن‌ابیطالب برای جلوگیری از تفرقه و حفظ وحدت امت از حق حاکمیت خود که تفسیر درست اسلام و توصیه خاص پیامبر اکرم(ص) بود بخاطر حفظ وحدت، صرفنظر کرد. بله انشعاب بود اما انشعاب حق بود نه انشعاب ناحق و این تفاوت مهمی است که هدف، تفرقه نبود بلکه وحدت بود. حفظ وحدت بود. اما باید حقیقت قربانی وحدت نشود حقیقت باید بیان بشود اما برای حفظ وحدت در عمل اعلام بشود ما از بخشی از حقی که اعلام می‌کنیم و از آن حق، به لحاظ نظری کنار نمی‌کشیم و نباید عقب رفت اما در عمل برای مسئله مهم‌تری صرفنظر می‌کنیم. حضرت امیر(ع) بعد از آن قضایا فرمود که همه شما می‌دانید که ماجرا چه بود و چه شد. تا وقتی ظلم به من است ایذاء و آزار من است من تحمل و مدارا می‌کنم و واکنشی نشان نخواهم داد اما هرجا که با اصل اسلام و مکتب و حق‌الناس و عدالت زاویه پیدا بشود من آن‌جا واکنش نشان خواهم داد و همین اتفاق هم افتاد.

نکته سوم این است که اساساً وقتی از غدیر و مفهوم تشیع صحبت می‌کنیم تشیع سیاسی، کلامی، همه این‌ها به هم مربوط است. یک مسامحه‌ای ما بلکه سهل‌انگاری خودمان در مورد خودمان است و آن این که خود را شیعه می‌نامیم.

نکته‌ای که در روایات خود امیرالمؤمنین(ع) و ائمه بیشتر آمده است این که مرز و تفاوتی است بین شیعه و طرفدار، که بسیاری از ما طرفداران و دوستداران علی و اهل بیت پیامبر هستیم اما شیعه آن‌ها نیستیم. این هم یک تفکیک و تعبیر درست و مهمی است که ما یک شناخت علی داریم، یک حبّ علی داریم و یک تشیّع علی داریم. این سه‌تا یکی نیست. شناخت علی، ذهنیت است. حبّ علی احساس است. تشیع علی عمل است، تبعیت است. یعنی یک عده‌ای از ما علی‌دوست هستیم اما علی‌شناس نیستیم. یک عده‌ای علی‌شناس هم هستیم اما علی‌مسلک نیستیم. یعنی هنوز شیعه نیستیم. یک تعبیری هم ایشان همان موقع به کار برده بود مسئولیت شیعه بودن که بعضی‌ها می‌گفتند مگر شیعه بودن گناه است که مسئولیت داشته باشد؟ مثل این که بعضی‌ها اصلاً معنای مسئولیت را هم توجه نداشتند! که شیعه علی بودن آیا یک مسئولیت سنگین الهی و انسانی به دوش ما می‌گذارد و بار می‌کند یا نه؟ مسلمانی یک مسئولیت‌هایی برای ما ایجاد می‌کند؟ تکلیف‌آور است؟ تغییری در سبک زندگی و سیاست‌ورزی و اقتصاد، خانواده، روابط اجتماعی باید ایجاد بکند یا نه؟ آیا شیعه علی بودن که این تشیّع یک مکتب است، یک مسلک است، یک مذهب است، مذهب یعنی راهی برای رفتن. آزادیخواهی، عدالت‌خواهی، معنویت‌جویی، آزادی‌بخشی، آیا یک چنین مسئولیت‌هایی را به عهده پیروان خودش می‌گذارد یا نه؟ علی‌شناس بودن و علی دوست بودن برای شیعه علی بودن لازم است اما کافی نیست. دوست داشتن یک احساس است و دوست داشتن علی خیلی مهم است اما این احساس بدون شناختن علی چطور ممکن است؟ شناخت هم لازم است اما کافی نیست شناخت، یک مسئله ذهنی است. حبّ علی، احساس است. شناخت علی ذهنیت است اما تشیع علی، رفتن در مسیر اوست. شیعه بودن متحرک بودن، عامل بودن، اطاعت و تبعیت یعنی تشیّع مشایعت کردن یک کار است. اگر ما یک کسی را می‌شناسیم دوستش هم داریم ولی می‌گوید پشت سر من بیایید نمی‌رویم ما شیعه او نیستیم. این نکته مهمی است که انگار ما گاهی عمداً از آن غفلت می‌کنیم و در واقع تغافل می‌کنیم. ممکن است ما دوستدار علی باشیم و هستیم. حب تا حد عشق. تجلیل از علی تا حد خدا، که علی‌اللهی هم ما در دنیا داریم. می‌دانید که الآن در علی‌اللهی در سراسر جهان است نه فقط این‌جا، بلکه در شرق و غرب، در بالکان، در نقاط مختلف غرب آسیا علی‌پرستی نه، علی‌دوستی آری. علی شناسی آری‌تر. چون تا شناخت نباشد آن احساس و عشق حقیقی نمی‌آید عشق کاذب و سطحی و بی‌ریشه است تا حد چهارتا مناسک زبانی و لسانی است حتی آشنایی با علی لازم است اما کافی نیست. ممکن است یک مستشرقی یک محقق بزرگی 30 سال تمام عمرش را وقف مطالعه در زندگی علی‌بن‌ابیطالب بکند چنان که غیر مسلمانان کردند و خیلی هم ارادت پیدا کردند اما شیعه او نیستند و نمی‌گویند هستیم به سبک او می‌گویند ما نمی‌توانیم یا حتی نمی‌خواهیم زندگی کنیم و آسان نیست کار هر کسی نیست. ممکن است به فرهنگ و علوم و کلام و فقه و تاریخ و حدیث این مباحث در ذیل نام مبارک و شریف علی‌بن‌ابیطالب کاملاً آشنا باشید و کاملاً در این باب پروفسور و مجتهد بشویم اما باز هم شیعه او نباشیم. آن چیزی که معنای تشیع را واقعاً تحقق می‌شود پیروی کردن از خط علی(ع) است. سبک زندگی او، سبک کار او، سبک قضاوت او، سبک اخلاقش، سبک جهادش، سبک تحمل و صبر علی در مسائل مختلف است. ما افتخار بزرگ انتساب به علی‌بن‌ابیطالب را داریم که ما محبّ او و شیعه او هستیم و این افتخار بزرگ و سرمایه بسیار بزرگی برای یک ملت است که نجات‌بخش است. همین حبّ و علاقه، اگر ادامه پیدا کند به لوازم آن ملتزم باشیم ما را نجات می‌دهد. آگاهی و بیداری، حرکت و رهایی، سعادت در دنیا و آخرت حتماً خواهد داشت چون علی(ع) شاگرد اول مدرسه پیامبر اکرم(ص) است. علی اسلام مجسم است. عشق به علی داشته باشیم اما مکتب علی را نشناسیم و دستورالعمل ما نباشد ما در مرحله حبّ علی(ع) باقی مانده‌ایم. البته حبّ علی هم مزایای مهمی دارد اما فقط این چیزی نیست که از ما خواسته‌اند به مرحله شناخت علی هم نرسیدیم. شیعه علی بودن یعنی مثل علی عمل کردن، مثل علی احساس کردن، مثل علی داوری کردن و این‌ها بدون شناخت و بدون حبّ و عشق نمی‌شود. پس علی‌شناس، علی‌دوست، نه علی‌پرست و بعد علی‌مسلک. این‌ها روی هم تشیع علی می‌شود. در حد خودمان، علی‌وار اندیشیدن، علی‌وار زیستن، احساس کردن، علی‌وار عمل کردن، فداکاری کردن، در برابر و محضر خدا خضوع علی‌وار، در خدمت به خلق فداکاری علی‌وار، خدا را علی‌وار پرستیدن، مردم را علی‌وار خدمت کردن. این‌ها گام‌هایی است که در مسیر شیعه بودن برداشته می‌شود. از این به بعد ما شروع به شیعه شدن می‌کنیم.

یک نکته بسیار مهم دیگر این‌جا، یک مرز خیلی شفاف، در واقع یک خندق بین شعارهای علی دادن و مرز آن با شیعه علی بودن این است که علی‌بن‌ابیطالب، عاشقان زیادی داشتند اما دشمنان زیادی هم داشت. این‌هایی که فکر می‌کنند می‌شود شیعه علی بود و می‌شود خط علی را رفت در سیاست، در اجتماع، در بازار، در روابط بین‌الملل اما دشمن نداشت این کلاهبرداری است. یکی از ابعاد بسیار مهم و آموزنده زندگی علی(ع) داشتن چنین دشمنانی بود و نوع مواجهه ایشان با این دشمنان بود. اگر فقط می‌خواهیم راجع به علی کتاب بنویسیم و سخنرانی بکنیم، شعر بگوییم، مدح و ستایش بکنیم و مداحی علی را بکنیم و عزای علی را بگیریم این‌ها عیبی ندارد این‌ها مظاهر حبّ و اظهار محبت است. شعر بگوییم، آواز بخوانیم، سرود بگوییم، جشن بگیریم، عزا بگیریم، لباس سیاه بپوشیم، گریه کنیم و... همه این‌ها اظهار احساسات است که البته مفید و لازم هم هست اما کافی نیست.

یک مسئله مهم این است که علی چگونه زیست؟ ایشان می‌فرماید من از 16 سالگی ضربه خوردم، شمشیر خوردم هزینه دادم تا همان شصت و چند سالگی که آخرش هم ایشان با شهادت از این عالم می‌رود چطور می‌شود کسی شیعه علی باشد اما در تمام عمر هیچ وقت ریسک نکند، هیچ وقت خطر نکند، با هیچ خطر و فشاری مواجه نشود هیچ ضرری نخورد و نبیند، چطوری می‌شود شیعه کسی باشی، علی‌ای که آن همه رنج و درد و گرفتاری، آن همه دشمنی و درگیری‌ها، آن هم فشار و سختی تحمل می‌کند برای نسل خودش و زمان خودش و کل بشر و ما شیعه او باشیم یک زندگی سراسر عافیت، بی‌طرفی، و هدف ما صرفاً شادی و آسایش باشد. با هیچ باطلی درگیر نشویم، از هیچ خطر و فشاری استقبال نکنیم، هیچ جا خودمان را به زحمت نیندازیم، به همه چشمک بزنیم، با همه و هر شرایطی کنار بیاییم. چطور می‌شود کسی هیچ یک از رنج‌ها و دردها و گرفتاری‌ها و درگیری‌های علی را نداشته باشد با همان تیپ و افکار و افراد، با همان قطب‌ها و جهت‌گیری‌ها با همان جبهه‌هایی که با علی جنگیدند و علی با آن‌ها جنگید قاسطین و ناکثین و مارقین، با ظلمه، آن‌هایی که به علی حمله کردند یا علی به آن‌ها حمله کرد، آن‌هایی که علی(ع) از آن‌ها ضربه خورد با همان افکار و تیپ‌ها الآن باشند و با ما و ما با آن‌ها دوست باشیم! اگر کسانی که با علی(ع) جنگیدند امروز با تو که شیعه علی هستی نجنگند و تو با آن‌ها درگیر نشوی، به تو حمله‌ای نمی‌کنند و ضربه‌ای از آن‌ها نمی‌خوری، حتی همان تیپ‌ها و شعارها و رویکردها و نیروهایی که در تمام دوران علی(ع) زمان پیامبر و پس از پیامبر(ص) چه در دوره حکومت ایشان و چه در دوره حاکم نبودن او، در شکل‌های متفاوتی با شعارهای متغیری دائم با علی مبارزه کردن، چطوری است که آن‌ها با تو سر سازش دارند؟ اگر علی(ع) امروز بود با این‌ها درگیر می‌شد چطور تو با این‌ها درگیر نمی‌شوی و چرا این‌ها از تو خشنودند؟ چرا با تو رابطه مسالمت‌جویانه دارند چرا با هم قدم می‌زنید و می‌خندید و شوخی می‌کنید؟ اگر چنین است و خود را شیعه علی می‌دانیم حتماً در تشیع خودتان شک کنید و در شیوه‌ای که انتخاب کردید شک کنید، در شیعه بودن خودتان شک کنید. بعضی‌ها فکر کردند یک آدم پاک معنوی این است که با همه از سر صلح و آشتی دربیاید. بعضی‌ها هم فکر کردن مؤمن بودن با همه از سر ستیز و درگیری دربیاید. هیچ کدام درست نیست. صلح و مسالمت و خدمت به همه خلق. حتی آن‌هایی که با تو نیستند اما خصومت و درگیری و جبهه‌بندی علیه کسانی که علیه حق می‌اندیشند و اقدام می‌کنند و ترویج می‌کنند. یک انحراف این‌جا این است که بعضی‌ها فکر می‌کنند معنوی بودن با هیچ کس و هیچ چیز درگیر بودن این می‌شود اخلاقی بودن. حاضرند از حق دفاع کنند اما حاضر نیستند به باطل حمله کنند. ولایت علی به این معنا که دوستی و محبت بله، اما اظهار برائت از دشمنان اسلام و قرآن و ملت نه. درود بر تو می‌گویند اما مرگ بر دشمنان تو نمی‌گویند. می‌گویند مرگ نمی‌گوییم. این هم یک خط مرزی است بین شیعه علی با کسانی که فقط حرف از خط علی و عشق علی(ع) می‌زنند باید هم از حق دفاع کنی و هم به باطل حمله. بعضی‌ها حالت با نگاه عاقل‌اندرسفیه مصلحت‌جویانه، نصیحت‌گویانه، راهنمایی و هدایت می‌کنند که آقا چرا طوری موضع می‌گیرید و حرف می‌زنید که همه علیه شما برانگیخته بشوند؟ چرا دست دشمن بهانه می‌دهید و دشمن‌تراشی می‌کنید؟ علت این خشم و هیاهو و دشنام‌هایی که به تو می‌دهند و اتهام‌هایی که علیه تو زدند، علت اصلی این خود تو هستی. شیوه اصلی سخن گفتن خودت مشکل دارد تو باعث می‌شوی که تعصب‌ها و تکبرها را علیه خودت برانگیزی. تو باعث می‌شود که موقعیت خودت را بین بعضی خواص، نخبگان ثروت و قدرت، نخبگان علم و رسانه به خطر بیندازی. وقتی منافع کسانی را تهدید می‌کنی، وقتی عواطفی را جریحه‌دار می‌کنی خب طبیعی است که دشمن پیدا می‌کنی و خودت مسئول این مشکلات هستی. این تیزی و تندی زبان تو، این حمله‌ها، انتقادها، رسواگری‌ها در سخن‌تان. این‌ها را کنار بگارید و به جای آن خردمندانه، محتاطانه، معتدل، پرده‌پوشی کن، مصلحت‌اندیشی کن، مداهنه کن، مسامحه، مصانعه، (از این باب‌ها در مفاعله داریم) و این زبان لطف و تسلیم و تمکین را یک طوری جانشین کن و به علی توصیه می‌کردند که یک کم زرنگ باش و هنرمندانه وارد بحث‌های اجتماعی و سیاسی بشو. حرف بزن اما یک طوری حرف بزن که دست هیچ کس بهانه ندهی. زرنگ باش. یک طوری حرف می‌زنی که قدرتمندان نگران می‌شوند، ثروتمندان می‌ترسند، فریبکاران برمی‌آشوبند، متعصبان عوام تحریک می‌شوند، عصبانی می‌شوند، مغزها منجمد و روح‌های بسته و متحجر دچار سوء تفاهم می‌شوند و آخرش هم حرف تو پیش نمی‌رود بلکه فقط دشمنان خود را زیاد می‌کنی! یک جوری حرف بزن که هیچ کس ناراحت و عصبانی نشود و همه بگویند منظورش من نبودم. ما نبودیم. همه بگویند این مفاهیم خوب مصادیق ندارد. این‌طوری حرف بزن، حرف حق را هم زدی، احترامت هم محفوظ است، دوستانت را هم از دست نمی‌دهی، بهانه هم به دست دشمنانت نمی‌دهی، دشمن‌تراشی هم نمی‌کنی و الا خب نمی‌گذارند حرف بزنی، تو را پایمال می‌کنند، خفه‌ات می‌کنند این که یک حرف‌هایی را بگویی و همه را علیه خودت بشورانی این هنر نیست.

خب از بیرون نگاه کنید این سؤال از علی‌بن‌ابیطالب(ع) چه اشکالی دارد که چرا همان اولی که آمدید معاویه را عزل می‌کنید؟ چرا همان اول سخنرانی می‌کنید که تمام اموالی را که بالا کشیدید به بیت‌المال برمی‌گرداند ولو بر اساس آن‌ها خانه و زندگی تشکیل داده باشید؟ چرا این قدر قاطع صف‌بندی می‌کنید به لحاظ مبانی فکری و نظری و مرز درست و نادرست، مشروع و نامشروع را در مسائل اصلی جامعه بیان می‌کنید البته نه در همه سطوح. چرا در بحث قسط و جور، عدل و ظلم، توحید و شرک، امانت و خیانت، در این مسائل چرا مشروعیت و عدم مشروعیت، این مرزبندی واضح. این دقیقاً دشمن‌تراشی و بهانه دادن به دشمن، بعضی موافقان را تبدیل به مخالف کردن یا به تردید انداختن، مخالفان را با هم متحد کردن که به جزمیت و قطعیت برسند که شما با آن‌ها سازش نخواهید کرد، این‌قدر قاطع و سریع و صریح موضع‌گیری کردن.

یک دوقطبی دیگری که در ذیل همین عنوان برای تبیین بیشتر مسئله ایشان طرح می‌کند مسئله خدمت یا اصلاح است. مسئله این که آیا حکومت فقط باید سرویس بدهد یا مسئول اصلاح و تکامل هم هست؟ یک وقت شما می‌گویید حکومت باید فقط خدمت‌رسانی کند، یک وقت می‌گویید که علاوه بر خدمت‌رسانی، علاوه بر این که باید زباله‌ها را جمع کند، آب و برق برساند، بهداشت و امنیت و امکانات رفاهی برساند علاوه بر این‌ها که خدمت‌گذاری است باید اصلاح و تکمیل هم باشد. یعنی خدمتگذار آری، اما مصلح هم باید باشد. مصلح خدمتگزار نه فقط خدمت برای خدمت؛‌ بلکه خدمت در چارچوب اصلاح تکامل.

ممکن است بگویید مصلح یا مدیر چه فرقی می‌کند؟ یک جاهایی فرقی نمی‌کند حتماً یک مصلح باید مدیر هم باشد اما این‌طور نیست که هر مدیری مصلح هم باشد. گاهی تناقض و تعارض دارد. آن چیزی که در دنیا بیشتر مطرح است این است که بیشتر دنبال مدیر بگردید نه مدیر مصلح! مصلح کار حاکمیت، اصلاح و مصلح کاری به حاکمیت و مدیریت ندارد! وقتی شما فقط می‌خواهید خدمت‌رسانی بکنید خدمت عملی به مخدوم خودت، به اربابت، باید ببینید آن جامعه بیشتر از چه چیزهایی لذت می‌برند، خوش‌شان می‌آید، آسایش و راحتی بیشتر، بیشتر برایت کف می‌زنند باید تو کل امکانات و برامه و تلاش‌ها و بودجه‌هایت را در این مسیر بگذارید که به شهروندانت لذت بیشتری بدهید تا آن‌ها هم بیشتر به تو رأی بدهند. اما یک فکری است که می‌گوید حتماً باید بیشتر خدمت‌رسانی کنی اما خدمت‌رسانی دو نوع است، مدیر و مدیریت دو نوع است، مفسد و مصلح. ضمن این که آن‌ها می‌گویند حساب بحث اصلاح و تکامل تعهد و تعلیم و تربیت از شهرداری و کشورداری جداست و مسئله حکومت ربطی به بحث هدایت و تربیت ندارد این روی کاغذ این‌طوری است در واقع مدیر اگر مصلح نباشد مفسد است اگر صالح باشد حتماً باید مصلح هم باشد اما اگر فاسد باشد که حتی ضمانتی ندارد که خادم باشد، فاسد مفسد می‌شود. یعنی اگر یک حکومتی بگوید، نظام بگوید یا در یک انتخابات بگویند مسئله اخلاق و فرهنگ و دین و حجاب و قمار و شراب و... ما با این چیزهای اخلاقی و شخصی، ثواب و گناه کاری نداریم فقط یک کاری کنیم که بیشتر خوش بگذرد بیشتری‌ها کف بزنند! خب این با مسلمانی چگونه قابل جمع است؟ این طرز فکر، طرز فکر حکومت‌ها و حاکمان بی‌دین و لامذهب است. دوم این که حتی واقعیت هم ندارد. یعنی اگر کسی بگوید من رسانه، حکومت، تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، نظام حقوقی، نظام خانواده، ما حساب این‌ها را از دین و اخلاق و عدالت جدا می‌کنیم یعنی چه از این‌ها جدا می‌کنیم؟ به محض این که از این‌ها جدا کنید حساب این‌ها را زیر سایه ضد این‌ها بردید. یعنی اگردر خدمت عدالت نباشد در خدمت بی‌عدالتی و ظلم است اگر در خدمت صلاح نباشد در خدمت فساد است اگر یک حکومتی خودش را متعهد به اخلاق و معنویت نداند متعهد به ضد اخلاق و مادیت است. بنابراین این ادعا هم دروغ است هم غلط است. دروغ است برای این که یک حکومت بی‌طرف امکان ندارد هیچ دولت بی‌طرفی در مسائل اخلاقی و معنوی و عدل و ظلم وجود ندارد و نداشته امکان ندارد. همین دولت‌هایی که می‌گویند ما سکولار هستیم، مذهبی نیستیم، بی‌طرف هستیم همین‌ها می‌بینید بعد از یک مدتی می‌رود علیه حجاب قانون می‌گذارد. به نفع همجنس‌بازی قانون می‌گذارد و... یعنی وقتی اعلام می‌کند من با گناه و صواب، با خوب و بد کاری ندارم، اولاً این حرف غلط است ثانیاً دروغ است. غلط است بر چه اساسی شما خوب و بد و درست و نادرست را مساوی می‌دانید یا می‌گویید حکومت‌ها هیچ نقشی در دخالت تقویت و تضعیف هیچ یک از این دو طرف ندارند؟ و دروغ می‌گویید چون حکومتی که می‌گوید ما در عرصه اخلاق و دین و معنویت بی‌طرف هستیم این حکومت‌ها بلافاصله سیاست‌ها و قوانینی که می‌گذارند ضد اخلاق و معنویت است آدم‌هایی که می‌آورند سر کارها می‌گذارند آدم‌هایی هستند که به این چیزها اصلاً عقیده ندارند و به خلاف آن عقیده دارند. اصلاً نمی‌شود بین درست و نادرست بی‌تفاوت بودن، نمی‌توانیم بگویید بین مذهب و لامذهب مساوی به لحاظ فکری، این‌ها از نظر ما فرقی ندارد. نه، شما در جامعه یا مذهب را تقویت می‌کنید یا تضعیف می‌کنید. دین و اخلاق و خانواده را یا تقویت می‌کنید یا تضعیف. اخلاق اجتماعی را یا دارید تقویت می‌کنید یا تضعیف. امکان ندارد دولت بی‌طرف نسبت به اخلاق. اگر گفتید فقط خدمت، یعنی باید ببینید آن کسی که می‌خواهید به او خدمت کنید از شما بیشتر چه چیزی را می‌خواهد؟ از چه بیشتر لذت می‌برد باید به او سرویس بدهی و در خدمتش باشی او را راضی کنی تا او هم به تو رأی بدهد. اما اگر گفتی خدمت مشروط اصلاح و تکامل است نه فقط خدمت مادی، هر سه بُعد با هم. حکومت و حاکمان مسئول هر سه‌تا شین هستند باید هم خادم باشند هم مصلح. اگر این شد اصلاح یعنی کاری که باید بشود و البته هزینه‌ای هم دارد. ممکن است خیلی هم الآن به خیلی‌ها لذت ندهد. مگر الآن همه جوامع وقتی مالیات می‌دهند لذت می‌برند از مالیات دادن؟ مگر از پشت چراغ قرمز ایستادن لذت می‌برند؟ لذت که نمی‌برد ولی برای این که اجمالاً یک لذت بزرگتری را تأمین بکند از یک لذت‌هایی می‌گذرد خب حالا شما می‌گوید برای رشدت هم بایستی به لذت‌های فردی و اجتماعی‌مان یک نظمی بدهیم. لذت هم به مشروع و نامشروع تقسیم می‌شود. یک چیزهایی هست که منِ شهروند می‌خواهم لذت می‌برم می‌خواهم بدون قید و شرط داشته باشم. اما ثابت نشده که این نیاز من است، نیاز کاذب و صادق فرق می‌کند. ثانیاً این یک مقدار من را از انسانیت خودم و جامعه ساقط می‌کند و دور می‌کند این ضد تکامل است. بله اگر شما عاشق یک پست و مقامی هستید، یک دکانی می‌خواهید باز کنید، رأی می‌خواهید بعد می‌بینید من از چه چیزهایی خوشم می‌آید برای این که به من خوش بگذرد یک وعده‌هایی می‌دهی و یک کارهایی می‌کنی که بعد هم من یک کارهایی بکنم که به تو خوش بگذرد یعنی رأی تو بالا برود و تو بروی منابع قدرت و ثروت و تصمیم‌سازی را در دستت بگیری و هر کاری می‌خواهی بکنی. ما داریم معامله لذت می‌کنیم شهروند و شهردار، دولت- ملت. تو دنبال دکان خودت هستی من هم دنبال دکان خودم. من به تو مقام و مسئولیت و ریاست می‌دهم با رأی خودم، برایت کف می‌زنم، تو هم باید یک کاری کنی که بیشتر به تو خوش بگذرد. این نوع حکمرانی، حکمرانی انسانی و الهی نیست. آن حکمرانی، حکمرانی‌ای است که بگوید من چه کنم که به تو خوش بگذرد اما در چارچوب آنچه که به صلاح تو همه جامعه هست یعنی بیدار کردن جامعه، رشد جامعه، این‌ها هم ملاک است فقط بحث خوش گذشتن نیست.

و یک تعبیر دیگری که ایشان دارد بحث بودن و شدن است. در یک نظام مادی و یک دموکراسی در ذیل فرهنگ سرمایه‌داری، اصالت لذت، اصالت سود، اصالت خوش گذشتن، جامعه می‌ماند همیشه در آن بود قبلی خودش می‌ماند و می‌پوکد. در بودن خودش متوقف می‌شود. شدن و تکامل و صیرورت ندارد. آن‌جا فقط خدمت می‌کنند برای این که این‌ها خوشبخت می‌شوند یعنی لذت ببرند خوش‌شان بیاید و خوش بگذرد. آن خدمت فقط در جهت خوش گذشتن است. برای این که او هم متقابلاً کاری کند که به مسئولین حکومت و حکومت خوش بگذرد. اما این‌جا بحث تکامل بخشیدن هم هست؛ یعنی هم خدمت مادی و هم معنوی است. به یک تعبیری که در تمدن غرب، پاستور، خدمتگزار است اما مسیح(ع) مصلح است. او یک خدمتی به جامعه کرده، یک امکاناتی و... رفاه زندگی بیشتر می‌شود. طبیت و پزشک خدمتگزار است اما روشنفکر متعهد مصلح است. مخترع و مکتشف خدمتگزار و خادم جامعه هستند اما پیامبران و رهبران نهضت‌های توحیدی و عدالتخواه این‌ها مصلح هستند. آموزش و تخصص این‌ها خدمت است اما پرروش و تربیت اصلاح است و این تفاوتی است بین خادم و مصلح، مدیر و هدایت‌گر. اما اگر شما فقط بدون اصلاح خدمت بکنید همان خدمت گاهی خیانت می‌شود یعنی فقط رفاه و لذت و آبادی و پیشرفت مادی باشد اما انسان‌ها هرچه بیشتر ادامه بدهند کمتر انسان می‌شوند. همان خدمت خیانت می‌شود. خدمت بدون اصلاح خیانت می‌شود. تعلیم بدون تربیت، تیغ تیز به دست زنگی مست دادن. تو به او خدمت کردی این تیغ را دستش دادی، اما خیانت کردی چون با این تیغ، سرها بریده بین. بنابراین اصلاح، حتماً خدمت هست. اما هر خدمتی، لزوماً اصلاح نیست هر سیاستی پلتیک هم هست اما هر پلتیکی سیاست نیست و این اختلاف خیلی مهم است. این شناخت مرز و تفاوت این‌ها فوق‌العاده مهم و حساس است. در انتخابات‌ها، در دموکراسی، در شیوه حکمرانی، در توزیع ثروت، در نحوه آموزش و پرورش، در رسانه، در هنر. شما می‌توانید بگویید وظیفه هنر فقط لذت بخشیدن، خاطرات خوش درست کردن، و رؤیافروشی است و متقابلاً مردم مشتری‌های تو هستند تو به آن‌ها لذت بده و آن‌ها هم به تو پول می‌دهند و برایت کف می‌زنند اما هنر متعهد هنری است که علاوه بر این که تولید لذت می‌کند اما این لذت با زیبایی نه فقط محسوس، بلکه زیبایی معقول ارتباط دارد و این لذت نباید مانع کمال باشد یعنی لذت در امتداد تکامل است. لذتی که تکامل‌بخش باشد و تکاملی که لذت‌بخش هم باشد. این سیاست متعهد و هنر متعهد و اقتصاد متعهد می‌شود. و این هم که بعضی‌ها می‌گویند این‌ها می‌خواهند دموکراسی را متعهد کنند و پسوند ایدئولوژیک برای آن می‌آورند شما هم که پسوند نمی‌آورید پسوندتان را با خط نامرئی و با آبلیمو نوشتید یک مقداری حرارت بدهند کاملاً خوانده می‌شود! تو که می‌گویید دموکراسی غیر متعهد، اصلاً دموکراسی غیر متعهدی وجود ندارد دموکراسی انتخابات همواره متعهد است یعنی در یک چارچوبی است یا متعهد به سرمایه‌داری و لیبرالیزم است می‌شود لیبرال دموکراسی یا متعهد به سوسیالیزم است می‌شود سوسیال دموکراسی یا متعهد به ناسیونالیزم است ناسیونال سوسیالیسم دموکراتیک مثل فاشیست‌ها، هیتلر و نازی‌ها یا مثل آمریکا و غرب و کمونیست‌ها. همه شما از دموکراسی حرف زدید، انتخابات یا گاهی شبه انتخابات داشتید اما همه آن‌ها متعهد بوده، آن‌جا دموکراسی و انتخابات تو متعهد به اصالت لذت سرمایه‌داری و لیبرال است. این‌جا متعهد و در چارچوب ایدئولوژی چپ است آن‌جا متعهد به ایدئولوژی فاشیستی است. در نگاه اسلامی دموکراسی و انتخابات مردم‌سالاری متعهد به دین و مکتب است طبیعی است مردم‌سالاری دینی نه مردم‌سالاری ضد دینی و غیر دینی، یعنی خدمت بدون اصلاح، و نه دین‌شناسی و دین‌داری پشت به مردم یعنی اصلاً توجه نداشته باشید آن‌هایی که می‌خواهید رشد کنند و به لحاظ انسانی تکامل پیدا کنند خب آن‌ها بدن دارند، آزادی می‌خواهند، رفاه می‌خواهند، مسکن می‌خواهد، بهداشت می‌خواهد، امنیت می‌خواهد، تفریح می‌خواهد. مردم‌سالاری دینی یا جمهوری اسلامی به تعبیر امام، یعنی هر دوتا را با هم ببین و فقط از منظر پلتیک نگاه نکن بلکه سیاست و تربیت را هم ببین. ببین این اختلاف خیلی مهم است. هر دویش انتخابات است، هر دو دموکراسی است، هر دو جمهوریت است. در هر دو تفکر، رئیس جمهور انتخاب می‌کنید، شهردار انتخاب می‌کنید، وکیل و وزیر انتخاب می‌کنید اما چرا؟ چگونه و با چه هدفی؟ چه کسی؟ در هر دو نظام مدیر و رهبر انتخاب می‌شود اما با کدام وظایف؟ اگر به این اختلاف توجه نکنیم خیلی از مسائل را در عرصه‌های اجتماعی، اقتصادی، نظامی، تاریخی و مسائل انسانی درست متوجه نخواهیم شد. اگر این را درست دقت کنید خیلی قضاوت‌ها آن وقت تغییر خواهد کرد.

و همین‌طور مرزی که می‌شمارند که هر نوع رهبری مکتبی و انقلابی را به دیکتاتوری تعبیر می‌کنند در حالی که در حالی که در نظام لیبرال سرمایه‌داری دیکتاتوری سرمایه‌داران است اسم آن را نظام آزادو جامعه باز و اقتصاد آزاد می‌گذارند. آزاد نیست اقتصاد اسیر در دست کمپانی‌های سرمایه‌داری است. جامعه باز نیست، باز به روی سرمایه‌داران بزرگ و فاسد و بسته به روی کل ملت‌هاست. بازی با اسم! اقتصاد غیر ایدئولوژیک، نه اقتصاد مقید به ایدئولوژی سرمایه‌داری و لیبرال. نظام سیاسی بدون التزام به هیچ مکتب و هیچ چارچوبی. دروغ می‌گویید. نظام اقتصادی مقید در چهارچوب سرمایه‌داری و لیبرالیزم اقتصادی است چنان که در نظام‌های چپ مقید به ایدئولوژی سوسیالیزم و مارکسیزم بود. هنر بدون ایدئولوژی، هنر غیر ایدئولوژیک، سینمای بدون ایدئولوژی اساساً در دنیا وجود ندارد. یا هنر و سینما مقید به ایدئولوژی لیبرال و سرمایه‌داری است یا مقید به ایدئولوژی‌های چپ بوده، یا مقید با فاشیزم، یا مقید به ناسیونالیزم ملی‌گرایی افراطی، یا نژادپرستی یا مقید به ایدئولوژی سکس، مقید به ایدئولوژی لذت، اصلاً هنر بدون هدف و بدون تعهد امکان ندارد همه هنرها، سیاستها، اقتصادها، رسانه‌ها، نظام‌های آموزش و پرورش، همه این‌ها ایدئولوژیک بودند و هستند. یعنی همه این‌ها مبنای خاصی دارند این مبنا را قبول دارد نه آن مبنا را. اهداف خاصی دارند همه‌شان چارچوب دارند، دموکراسی آن‌جا مقید به ارزش‌های لیبرال است. آن‌جا مقید به ارزش‌های مارکسیستی است در امپراطوری کمونیست‌ها که از هم پاشید امپراطوری فقر و دیکتاتوری و بی‌معنا دیدن همه عالم. رهبر دیکتاتور در همه ایدئولوژی‌ها دارند اما یک جاست که مرز رهبر و دیکتاتور، حاکم و دیکتاتور روشن می‌شود. سیاست، با نگاه توحیدی فلسفه دولتی است که مسئول تکامل جامعه هم خودش را می‌داند. نمی‌خواهد جامعه در منجلابی که هست بماند و هیچ چیز آن تغییر نکند، همه ما مثل کرم توی هم بلولیم و یک جوری بیشتر بتوانیم بخوریم و اگر شده همدیگر را بخوریم! نه. انسان‌شدن هم جزو وظایف ما هست و جزو اهداف یک فلسفه سیاسی و یک انتخابات درست است. فرق انتخابات سکولار و انتخابات اسلامی از جمله همین‌جاست. آیا حکومت، حاکمیت، مسئول حالا آن تعبیر بودن و شدنی که ایشان می‌گوید که رکود یا تکامل، محافظه‌کاری یا اصلاح؟ همین که هستیم باشیم یا باید چیزی که نیستیم بشویم؟ ماندن و بودن و پوسیدن، یا شدن و رفتن و تکامل یافتن. سیاست مترقی است دینامیک است، اما پلتیک متوقف است و می‌خواهد وضع موجود را حفظ کند و می‌خواهد همه را راضی نگه دارد. هیچ بن‌بستی را نمی‌خواهد بشکند. هیچ پیشرفت حقیقی و تکاملی نمی‌شود. چون تو می‌خواهی دائم از آنچه که هست از آن وضع موجود رأی و رضایت بگیری باید در تثبیت آن وضع موجود خدمت‌رسانی و نوکری کنی تو کمک کنی آن وضع بماند و به افراد در همان سطح بیشتر خوش بگذرد، ثروتمندها و سرمایه‌داران در وضع خودشان بمانند، قدرتمندان همین‌طور. تو می‌خواهی وضع موجود را حفظ کنی، اصلاً به ایدئولوژی تغییر نیازی نداری اصلاً هیچ وقت نمی‌خواهی هیچ بنیادی و هیچ نهادی و روابط اجتماعی را تغییر بدهی، نمی‌خواهی آراء و عقاید و فرهنگ جامعه را حتی نمی‌خواهی تغییر بدهی. چون مکتب انقلابی نداری. تکامل و اصلاح را هدف خودت نمی‌دانی. اصلاً ایده‌الی نداری که بخواهی محقق بشود تمام سقف خواسته‌هایت همین است که همین وضع موجود بماند و به بیشتری‌ها بیشتر خوش بگذرد. صحبت از حرکت و تغییر و تکاملی نیست. تعالی در کار نیست. و لذا هدف، رشد نیست ارتقاء و ارتفاع نیست هدف فقط راه است نه خیر. هدف خوش گذشتن است، هدف خوشی است نه خوبی. هدف فقط خدمت است نه اصلاح و ترقی. هدف فقط قدرت است نه حقیقت. ببینید این تفاوت دو نوع دموکراسی و مردم‌سالاری است. تفاوت دو نوع حکمرانی است. آیا کمال، تکامل، رشد یا فقط سعادت به مفهوم خوش گذشتن و خوش بودن؟ آیا خوشی فقط یا خوبی؟ و خوشی به شرط خوبی. اصلاح آری، یا فقط خدمت بدون اصلاح؟ آیا فقط رفاه یا نه، تکامل و تعالی هم هست؟ فقط قدرت یا خیر و ارتقاء هم بله؟ فقط واقعیت یا حقیقت هم آری؟ در آن مردم‌سالاری دینی شما باید علاوه بر واقعیت و واقع‌بینی باید حقیقت را هم بطلبی و ببینی، باید واقع‌بین و آرمانگرا باشی، نباید واقع‌گرا باشید. واقع‌گرا یعنی تسلیم واقعیت موجود. هدف، بالا رفتن هم هست یا فقط خوش ماندن است؟ آیا هدف در حکمرانی فقط مردم‌داری است یا مردم‌سازی هم هست؟ این تفاوت این دوتا دیدگاه است و شما بروید ببینید سعادت در فلسفه‌های غربی، از یونان تا قرن معاصر، معمولاً حالا با استثناءهایی سعادت به مفهوم غیر اسلامی همین می‌گویند خوشبختی،‌ خوشوقتی، خوش گذشتن، لذت بردن، و داشتن سلامت،‌ ثروت، منزلت اجتماعی، خانواده، درآمد کافی و این چیزها، اما در منطق انبیایی و توحیدی سعادت در برابر شقاوت است یعنی سعادت علاوه بر این نیازهای مادی شامل انسانیت انسان و نیازهای معنوی او هم می‌شود. سیاست غربی در فلسفه حکومت، هدف اصلی آن ساختن انسان نیست بلکه هدف اصلی آن داشتن است نه ساختن. داشتن امکانات بیشتر. نه ساختن انسانی برتر. هدف کشورداری و شهرداری است طبق ایده عمومی، رضایت اکثریت. اما هیچ ربطی به رشد فضیلت و به مکتب و هدف و معیار کاری ندارد. هدف کسب رضایت مردم و گرفتن رأی از آن‌هاست. به مردم بیشتر خدمت کنی که بیشتر به آن‌ها خوش بگذرد اما هدف خوش زیستن است نه خوب زیستن هم. هدف فقط خدمت کردن است نه تکامل و اصلاح جامعه هم. این دوتا بینش است. آیا دولت مبتنی بر سیاست مترقی‌تر است؟ انسانی‌تر و عقلانی‌تر است یا دولت مبتنی بر فلسفه پلتیک؟ کدام از این دوتا؟ مردم‌سالاری دینی یا غیر دینی و لائیک؟ این را باید دانست. خب اجمالاً به بخشی از این نکات، چنانچه که می‌بینید مسئله امروز دنیا هم هست. مسئله امروز ما هم هست. تفاوت بین دو شیوه حکمرانی،‌ دو شیوه دموکراسی و انتخابات، توجه به یک بُعد انسان و بُعد نازل آن فقط، یا به هر دو بُعد آن یا امکانات بی‌نهایت رشد انسان هم؟ و ارتباط سیاست با دیانت و اخلاق، ارتباط شهرداری و کشورداری و ریاست جمهوری و پارلمان با عدالت و فضیلت و حقیقت. این‌ها دو سبک حکمرانی، دو سبک جامعه و دو نوع دموکراسی و انتخابات نتیجه خواهد داد.

خب بخشی از آن چیزی که من عرض کردم همین مباحثی است که همان زمان هم مطرح بود و مرحوم شریعتی در برابر جبهه سنگین و متراکمی از جریان‌های چپ و راست دین‌ستیز در یک جمع محدودی و در یک جبهه تحت فشار، از طرف هم حکومت و رژیم پهلوی و هم از طرف روشنفکرنماهای چپ و کمونیست و هم راست و عوامل سرمایه‌داری و لیبرالیزم غرب، این‌ها یک چنین صورت‌بندی از مسئله شد و صورت‌بندی قابل دفاع و منطقی است البته قابل تکمیل و قابل اصلاح هم هست. به نظرم آمد این بحث را چون هم در فضای انتخابات هستیم و هم نزدیک عید غدیر هستیم و من مسئله ولایت و حکومت علی‌بن‌ابیطالب(ع) و هم سالگرد ایشان بود به نظرم آمد این بحث را بگویم. البته این بحث‌ها باید تکمیل بشود، اصلاحات لازم دارد، تکمیل لازم دارد، تجربیات این چهل و چند سال بعد از انقلاب در ایران و در جهان، باز هم به پخته‌تر شدن این ایده کمک می‌کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha