شبکه یک - 11 اردیبهشت 1401

روز ازل چه اتفاق افتاد؟ (24) (قرآن، انسان، خلقت، خلافت، هبوط)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یک سؤالی این‌جا مطرح شده است که خیلی مهم است و آن این است که کسانی هستند که ظالم نیستند انسان‌هایی هستند که به خدا و آخرت عقیده ندارند موحد نیستند اما به اصطلاح انسان هستند موجوداتی هستند اخلاقی، مؤدب، حقوق دیگران را لت و پار نمی‌کنند، به دیگران اذیت و آزار نمی‌رسانند، فعالیت نمی‌کنند، مزاحم کسی نمی‌شوند بلکه به دیگران خدمت می‌کنند و کمک می‌کنند اما خدا و آخرت را هم قبول ندارند، فرشته‌ها را قبول ندارند شیطان را هم قبول ندارند قضیه این‌ها چه می‌شود؟ آیا این‌ها سهمی از خلافت الهی دارند؟ چون بالاخره بعضی از اوصافی که به خدا نسبت می‌دهیم به نظر می‌رسد در این‌ها هست مثلاً محبت، خیر و از این قبیل، در واقع اگر کسانی ملحد هستند اساساً خدا و آخرت را قبول ندارند فقط مادی و همین عالم دنیا را قبول دارند اما گا هی افعال خوبی از این‌ها سر می‌زند انسان‌های خیّر هستند فعل حسن و حُسن فعلی دارند اما حُسن فاعلی ندارند یعنی نیّت و انگیزه‌شان خدا نیست حقیقت مطلق نیست بی‌نظر به عالم ماده نیستند که نظر به بالا داشته باشند نظرشان روی پایین است، حُسن فاعلی نیست اما حُسن فعلی هست کافر است اما به مردم خدمت می‌کند حتی ایثار می‌کند. یک کمونیست و مارکسیست ملحد است اما با ظلم برای دفاع از حقوق یک محرومی مبارزه می‌کند و فداکاری می‌کند مشرک است اما خادم مردم است خیریه دارد یتیم‌خانه دارد. ملحد است اما ابتکار و اختراعی کرده که خیلی به بشر خدمت کرده است این‌ها چه؟ - دقت کنید این خیلی مهم است – این‌جا باید فعل و فاعل را از هم تفکیک کرد. فعل این افراد، خلیفة فعل خدا هست اما خودِ این افراد یعنی فاعل، خلیفه خدا نیستند. یک بار دیگر این جمله را تکرار می‌کنیم توجه بسیار مهمی است که مفسّران و اسلام‌شناسان مطرح می‌کنند که از یک طرف منکر ارزش نسبی اعمال خیر کسانی که مُلحدند، مشرک‌اند، نشویم، منکر ارزش نسبی آن نشویم اما در عین حال پذیرش ارزش نسبی عمل خیر به مفهوم پذیرش فاعل آن خیر که نگاهش رو به پایین به عالم ماده است و قائل به چیزی فراتر از این‌جا نیست نشویم. یعنی حق را به فعل بدهیم اما به آن فاعل حق ندهیم البته نمی‌خواهم بگویم که یک ملحد یا کافر یا مشرکی که خدمتگزار است حُسن نیت دارد و افعال خوبی از او سر می‌زند مساوی با مشرکی است که افعال بد از او سر می‌زند و ظالم و جنایتکار است نه، هرگز مساوی نیستند و او مورد عذاب الهی است این هم در یک حدی مورد سطحی از رحمت الهی و کاهش عذاب هم حتماً هست. عذاب هم چیزی نیست که خدا از لج کسی را عذاب بدهد و بگوید چون من را قبول نکردی حالا شکنجه‌ات می‌دهم. نه این نیست آن عذاب، اساساً تکوینی است اثر وضعی بی‌ایمانی است وقتی ما به فراتر از این عالم عقیده نداریم، وقتی از این عالم برویم عذاب می‌کشیم چون برای چیزی آماده نیستیم قبول نداریم برای آن عمل نکردیم و توجهی به آن نداشتیم یک مرتبه می‌بینیم کل محاسباتی که در دنیا داشتیم همه‌اش بیخود بوده و همه غلط از آب درآمده است. یک مرتبه با یک عالم لایتناهی روبرو می‌شویم که دست ما خالی است این عذاب و رنج است جهنم از همین جاها شروع می‌شود. آن فعل خوب‌تان که در دنیا کردید چون شما فقط قائل به دنیا بودید آثار خوب آن را در دنیا گذاشت ولی این‌جا همین‌جا ماند و با تو نیامد. این عمل تو که آن‌جا نمی‌آید خودت می‌آیی. تو منکر آن ارزش‌ها بودی تو بدون آن‌ها آمدی عمل تو آن‌جا در دنیا ماند آثارش را هم داشت هم خدمت کردی و مشکلات یک عده را از مردم را حل کردی خودت هم مدر عین حال خوشنام شدی، یک عده‌ای طرفدار تو شدند سمپاتی پیدا کردند، به تو رأی دادند از تو تعریف کردند سر قبرت گل آوردند منتهی آن‌ها به درد تو که نمی‌خورد! تو خودت آمدی، آن عمل با تو نیامد، چون آن عمل برای خدا و آخرت نبود فقط تا دنیا، تا دیوار دنیا و تا دیوار مرگ را قبول داشت آن عمل پشت آن دیوار ماند، آن عمل، عمل مثبتی بود اما بعد از این دیوار و بعد از عبور از عالم ماده، دیگر آثار مثبتی برای تو چرا باید داشته باشد؟ تو که اصلاً این طرف را قبول نداشتی و نداری. پس ببینید هر فعل خوبی حتماً فعل‌الله و خلیفه فعل خداست، هر کسی به انسان‌ها خدمت می‌کند ولو کافر و مشرک باشد این فعل، فعل الهی است اما آن فاعل، فاعل الهی نیست. اثر فعل الهی، اثر آن روشن است اما فاعل الهی، به فاعلی که الهی نیست از این فعل چه می‌رسد؟ چون تو خودت خلیفه‌الله نیستی، خلیفه خدا نیستی، عمل تو خلیفه عمل و فعل خدا بود. و قرآن می‌فرماید و در روایات ما هست که گاهی خداوند این دین را تأیید می‌کند به کسانی که «لا خَلاق لهم» یعنی به کسی که عملی را انجام می‌دهد عملش هم مثبت است، به نفع بشر و به نفع اسلام، و به نفع توحید حتی تمام می‌شود اما خودش عقیده‌ای نداشته و این انگیزه‌اش نبوده است خود او « لا خلاقَ لهم». خَلاق، یعنی بهره‌ای نداشته،‌ بهره معنوی و اخروی از آن عمل ندارد اما آن عمل، عمل خوبی بود و در دنیا به نفع جبهه حق بود اما تو از آن بهره‌ای نداشتی چون تو اصلاً قبول نداشتی بنابراین حُسن فعلی و فعل حَسَن خلافت فعل خدا دارد اما فاعل قبیح، کسی که کافر است و مشرک است او از فیض خدا محروم می‌ماند چون اصلاً خودش به فیض خدا اعتقادی ندارد، قبول ندارد، چون می‌گوید فیض خدا چیست! چیزی که قبول نداری و برای آن حرکت نکردی چرا منطقاً از آن برخوردار باشی. تو اصلاً نه آن را خواستی و نه هدف گرفته‌ای. خب نداری دیگر. هر کس یک خدمتی به جامعه بشری بکند، یک احسان عمومی، یک کار مثبتی، اختراعی، ابداعی، یک تشکیلاتی در دفاع از حقوق مظلوم، حقوق بشر، حقوق کودک، حقوق حیوانات تشکیل بدهد خب این قدم، یک قدم مثبت الهی است. این خلیفه فعل‌الله است، این سایه یک کار خدا و کار خدایی است اما تو خودت خدایی نیستی ممکن است یک کسی دستگاه حقوق بشر و حقوق مظلوم و مبارزه با تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی راه بیندازد که این عمل، عمل الهی است خلیفه فعل‌الله است اما تو خودت خلیفه‌الله نیستی، هدف و نیت طرف، کسب شهرت است، کسب پول است، فریب افکار عمومی است، ارضای خودش و از این قبیل است. مثل این کارهای خیریه‌ای که بعضی از خرمیلیاردهای دنیا می‌کنند که تمام اموال‌شان دزدی است یا کسانی که دستش به خون و جنایت آلوده است و مافیا هستند یا بعضی از سلبریتی‌ها در دنیا که هزارتا کثافتکاری می‌کند اهل منکر و فحشا و فساد است بعد یک یتیم‌خانه هم راه می‌اندازد و چهارتا بچه یتیم را راه می‌اندازد چهارتا مریض‌خانه را راه می‌اندازد اما این عمل، عمل خیر است اما تو خیّر نیستی، این عمل، عمل احسان است عمل الهی هست، خلیفه فعل‌الله است اما تو خلیفه فاعل، و خلیفه الله نیستی. تو خلیفه شیطانی. یعنی یک کار خوب را با هدف بدی انجام داده‌ای یا بی‌هدف انجام داده‌ای. معمولاً بی‌هدف که نمی‌شود وقتی هدف درستی نداری یک هدف نادرست دارید. پس ببینید این تفکیک خیلی مهم است، خیلی‌ها این‌جا اشتباه می‌کنند فکر می‌کنند که قرآن دارد می‌فرماید اگر مؤم نیستی دیگر کار خیر و کار شر، ظلم و عدل مساوی است. نه مساوی نیست. اعمال با هم مساوی نیستند. اما آدم‌ها هم با هم مساوی نیستند. مؤمن یک عملی را انجام بدهد با کافر، این در واقع تا جایی که به فاعل و کننده مربوط می‌شود اینها دوتا عمل است نه یک عمل. یک عمل خیر از مؤمن سر بزند آثاری برای او دارد و از کافر سر بزند آن آثار را در آخرت و در محضر الهی برای خودش ندارد. این می‌شود خلیفه و آن می‌شود خلیعه! آن خلع شده از خلافت است. این حنیف است او جنیف! او منصوب الهی است و این مغضوب خداست. این امین است و این خائن است. خائن نمی‌تواند نائب امین باشد. خائن نایب خائن است. خائن اصلاً نایب نیست. این هم بیسار مهم است که باز از همین آیه خلیفه‌الله و همین دو – سه آیه و چند آیه سوره بقره این معنا هم استفاده می‌شود البته ما آیات دیگری هم صریح‌تر در این مفهومی که عرض کردیم داریم. پس خلیفه‌الله کسی است که علم به اسماء الهی باشد. یعنی چه؟ این علم محفوظات نیست، اطلاعات دانشگاهی و حوزوی نیست، این علم به اسماء یعنی مظهر اسماء حسنای خداوند بشویم و بتوانیم مظهر همه اسمای خدا بشویم و نظم درست این اسماء، و این که اسماءالله امام و مأموم و امامت در اسماءالله چگونه باشد؟ بنابراین فرشته که مظهر همه اسماءالله نیست بعضی از اسماءالله هست مثلاً آیه‌ای که فقط آیتی برای اسماء تنزیهی خداوند است یا حیوانات که فقط آن‌ها هم مظهر اسماءالله هستند اما اسماء تشبیهی. فرشتگان اسماء تنزیهی، حیوانات اسماء تشبیهی. نه فرشته، نه حیوانات خلیفه خدا نیستند. انسان امین، انسانی که امین است امانت‌دار است این امانت خدا را درست حفظ و رعایت می‌کند و وارسته است آن مظهر همه اسماء الهی است هم تنزیهی و هم تشبیهی. یعنی همه اسمائی که در فرشته تا حیوان تجلی کرده است همه در آن تجلّی می‌کند و آن خلیفه خدا می‌شود و باز عرض می‌کنم خلافت، مراتب دارد چرا؟ چون علم به اسماء حسنا آن تجلّی مراتب دارد در انسان کامل، همه اسماء حُسنا به نفع کامل هستند در آدم‌های متوسط همه اسماءالله به نفع متوسط است در انسان‌های ضعیفی مثل بنده، اسماءالله به نفع ضعیف هستند اما اگر انسانی هم کسانی که نتوانند یا نخواهند اسماءالله را ولو در حد ضعیف به فعلیت برسانند آن می‌شود خلافت کلاً بالقوه، یعنی هیچ فعلیتی در خلافت و در انسانیت ندارد یعنی اصلاً انسان نیست فقط خلیفه بالقوه است، بالفعل خلیفه خدا نیست گرچه خود این قوه و فعل هم باز قُرب و بُعد دارد که قوه چقدر قریب به فعل است و چقدر بعید از فعل است یعنی این استعداد چقدر آماده شکوفایی است و چقدر نیست؟ بنابراین خلافت خدا یک امر واقعی و وجودی است یک امر حقیقی است عرض کردیم اسماء حقایق هستند و تعلیم اسماء هم روشن بشود وقتی علم به اسماء بخواهیم ببینیم چیست باید بدانیم آن تعلیم اسماء به انسان از سوی خدا چگونه بود؟ تعلیم و آموزش چندجور مفسّرین توضیح می‌دهند چند نوع تعلیم داریم که ممکن است به چند روش مطرح بشود. یک وقت یک مطالب پراکنده‌ای جدا جدا هست که به کسی آموزش می‌دهند مثل مدرسه‌ها زنگ شیمی، زنگ فیزیک و... یک وقتی هست که علوم عامی را می‌گویند که این‌ها جوامع الکَلِم هستند یعنی یک اصول عامی گفته می‌شود که از این‌ها بی‌نهایت مطلب استنباط و استفاده می‌شود که آن حقیقت عام و جامع، گرچه یکی است واحد است، گرچه بسیط است بساطت و وحدت دارد اما همه مرکبّات و همه متکثّرها و همه حقایق پراکنده مشمول آن هستند در ضمن آن دانسته شدند این که حضرت امیر(ع) می‌فرمایند پیامبر اکرم(ص) موقع رحلت و ارتحال چیزی و حقیقتی به من آموخت که از آن علم، هزار باب علم، درِ هزار علم گشوده شد و از هر در، هزار در دیگر گشوده شد، از همین قبیل است یعنی پیامبر اکرم(ص) در همان فرصت کم، چقدر مطلب مگر می‌توانستند به حضرت امیر(ع) بگویند ممکن است یک مطلب گفتند، یک حقیقت است ولی چنان عام و جامع است که حضرت امیر(ع) می‌گویند همان حقیقتی که ایشان در موقع رحلت به من فرمودند وقتی که سر ایشان در آغوش من بود و از دنیا رفتند به من گفتند با این که یک حرف و یک کلمن و یک مطلب بود اما هزاران هزار مطلب بود هزار در و از هر در، هزار درِ دیگر، یعنی گویی یک میلیون مطلب به من گفته شده است. خود این که یک جا یک چیزی آموزش داده بشود باز یک وقت هست که می‌گویید یک فرمولی داده می‌شود که این فرمول عام اصلی است و یک قاعده بزرگ و مهمی است که از همین یک قاعده صدتا فرمول و قاعده دیگر بیرون می‌آید که این مادر همه فرمول‌ها می‌شود امّ‌القواعد می‌شود. یک وقت بحث این نیست صحبت از یک حقیقت ساده و بسیط و غیر مرکب است یک حقیقتی است که این یک فرمولی نیست که به ذهن‌تان بسپارید و با آن صدتا فرمول دیگر پیدا بشود، نه، حقیقتی است که باید این حقیقت با علم حضوری شهود بشود یعنی انسان، حقیقتاً آن را شهود و مشاهده کند و آن حقیقت، همه حقایق و بسیاری از حقایق است یک اسم عظیمی از اسماء الله است اسم اعظم است که با علم حضوری برای انسان کامل مشاهده و مشهود می‌شود و خداوند کُنه یک اسم عظیم یا اعظم، یک اسم کبیر از اسماءالله را به شهود آن درمی‌آورد به آن اشهاب می‌کند، آن را شاهد آن اسم قرار می‌دهد آن وقت همه حقایق و همه اسماء حسنای دیگر، زیرمجموعه آن اسم عظیم و اسم اعظم هستند که همه آن‌ها با آن شهود، شهود می‌شوند یک حقیقت شهود شد اما در سایه و در دل آن همه اسماء و حقایق مشاهده و مشهود شد با علم حضوری. علم حضوری، یعنی دیدن، یعنی یقین کردن، علم حضوری دانستن نیست، علم حضوری به مفهوم دانستن ذهنی نیست دیدن است نه دانستن. فرق علم حضوری و حصولی هم روشن است که آن استنباط فهم ذهنی است با لفظ و برهان و استدلال سروکار دارد با لفظ و منطق سروکار دارد، این کشف است، استنباط ذهنی نیست کشف تفصیلی است با این که علم اجمالی است یعنی به لحاظ علم و آگاهی یک چیز است خیلی مفصل نیست اما به لحاظ محتوا آن چه که کشف و مکاشفه می‌شود کاملاً تفصیلی است علم اجمالی این‌جا، غیر از علم اجمالی است که در اصول فقه بحث می‌کنیم این همان اجمال و تفصیل به همان معنایی که در این‌جا مطرح است و همین‌طور این علم الهی و علم به اسماء که خداوند به آدم و به انسان کامل و به انسان تعلیم داد آیا آن علمی بود که ناگهانی در یک مرحله تعلیم داده شد یا تدریجی بود؟ چون تعلیم اسماء وقتی که می‌گویند «عَلَّمَ» تعلیم باب تفعیل است و معمولاً در آن تدریج است یک وقت می‌گویید تنزیل قرآن، یعنی نزول تدریجی در طول 23 سال، یک وقت می‌گویید انزال قرآن، اَنْزَلَ، اُنْزِلَ، این یعنی فرود آمدن و نزول ناگهانی و کل قرآن بر قلب پیامبر(ص) در شب قدر. پس گاهی و معمولاً در تفعیل یک تدریجی است. آیا این تعلیم اسماء هم تدریج در آن مطرح بوده است یا نه؟ ناگهان صورت گرفته است؟ اگر به این معیار توجه داشته باشیم خب آن معنی‌اش این است که حتماً تدریجی بوده است اما ظاهر آیه و سیاق مقام، این است که این اتفاق، یک اتفاقی نبوده که مثلاً مدت طولانی ادامه داشته است، و این نوعی دفعی بودن در اصل مسئله تعلیم هست یعنی تعلیم یکجا صورت گرفته است اما ظهور خارجی آن ممکن است تدریجی باشد. و بخصوص اگر بگوییم که قلمروی خلافت الهی فقط مشمول انسان ک امل و پیامبر(ص) و امام معصوم(ع) نیست بلکه همه انسان‌های صالح مشمول یک چنین فیضی هستند و علم اسماء الهی توزیع شده و تسهیم شده و به همه به نحوی سهمی می‌رسد باز یک مقدار، تدریج مفهوم‌تر و روشن‌تر است اما ظاهر این آیات این بود که دفعی بوده است گرچه ظهور و تقسیم آن ممکن است بعداً تدریجی بوده باشد.

پرسش دیگر که مطرح است این است که انسان کامل چه انسانی است؟ یکسری داشته‌ها و یکسری نداشته‌ها آن را کامل می‌کند پس زدن یک چیزهایی و نداشتن یک صفاتی و داشتن یک صفاتی، انسان کامل از یک جهت خلیفه خداست، معلم فرشتگان است تنها شاگرد بی‌واسطه خداوند در تعلیم اسماء است کمال خدا را می‌شنود و جمال خدا را می‌بیند. این انسان کامل است. هرچه ما بیشتر انسان بشویم، بیشتر کلام خدا را بهتر می‌شنویم و می‌فهمیم و جمال خدا را بیشتر در عالم می‌بینیم. یک صفاتی هم هست که صفات سلبی و منفی است یعنی به ضرر اوست، تهدیدهایی و فرصت‌هایی دارد. فرصت‌های آن همین است شاگرد بی‌واسطه خداست، معلم فرشتگان خداست، خلیفه خداست، کمال خدا را می‌شنود، جمال خدا را می‌بیند. اما تهدیدهایی که متوجه اوست یک هدف اصلی دشمنی شیطان است و مورد حسادت اوست. و مأمور به این که دائم مراقب شیطان و تماس و ارتباط خودش با شیطان باشد و آن را طرد کند و این اوصاف، اوصاف ایجابی و سلبی هر دو مهم هستند ولی در طول هم هستند ریشه همه این اوصاف و فرصت‌ها و تهدیدها، ریشه‌اش همان خلیفه‌اللهی است و مقام خلافت خداست علت اصلی خلافت هم علم به اسماء حسنای الهی است اسماءالله در عرض هم نیستند اسماءالله در طول هم هستند بنابراین آن چیزی که انسان کامل را کامل کرده و از آن به کون جامع تعبیر می‌شود خلیفه مطلق خدا، خلیفه عام خداوند، علم به اسم اعظم است. علم به اسم اعظم یعنی مظهر و تجلی نام برتر و اسم اصلی و اسم اعظم خداست که همه این کمالات پایه اصلی‌اش همه اسماءالله در اسم اعظم است که مظهر اسم اعظم بشود. بعضی‌ها فکر کردند اسم اعظم یک کلمه و اسم رمزی است که مخفی در گاوصندوقی کردند که هرکس آن کلمه یا اسم را بفهمد دیگر صاحب اسم اعظم می‌شود! آگاهی و اطلاع از اسم اعظم، مثل آگاهی به بقیه اسماء و بهتر و دقیق‌تر از آن‌هاست. این اسم اسماء متصف شدن به اسماء الهی است تخلّق به اخلاق الهی است. همه اسماء مظهر اسم اعظم و در ذیل اسم اعظم هستند. انسان کامل، علم به اسم اعظم پیدا می‌کند و این علم همانا عمل همان. این با آن یکی است. حقیقت آن اسم و مظهر آن اسم می‌شود. آن وقت شیطان در برابر آدم که تکبّر کرد، در برابر خدا تکبّر کرد، در مقام فعل و ظهور، استکبار فقط در برابر آدم نبود بلکه در برابر خدا هم استکبار کرد و این که خلیفه خدا، مظهر و نماینده تام خداست. ابلیس که دشمن خلیفه خداست در واقع دشمن خداست. خداوند می‌فرماید شیطان «عدوً لی و لکم» دشمن من و شماست. درباره فرعون می‌فرماید دشمن من است و دشمن موسی است. می‌فرماید که «لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ...» (ممتحنه/ 1)؛ دشمن من و دشمن خودتان را به عنوان اولیاء خودتان به آن تن ندهید. مستکبران، کفار این‌ها دشمنان خداو دشمنا مؤمنین هستند. دشمن خدا و خلیفه خدا هستند با این‌ها رابطه دوستی و لبخند و ولایت برقرار نکنید. «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ...» دشمن خدا و دشمن شما یکی است، آن‌ها مستکبران هستند. آن‌ها را بترسانید «وَ اَعِدّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّه...» (انفال/ 60)؛برای آن‌ها آماده بشوید. قدرت، در عالی‌ترین سطح امکان، تا جایی که استطاعت و امکان دارید قوی بشوید انواع قدرت‌ها، قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، تا دشمنان خدا و شما، بترسند جرأت نکنند به شما حمله کنند جرأت نکنند شما را تهدید کنند «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ...» و با آن دشمن خداو دشمن خودتان را بترسانید. یا می‌فرماید «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ‌« (بقره/ 98)؛ آن کس که دشمن خدا و دشمن فرشتگان خدا و دشمن پیام‌آوران خداست. این دشمنی روشن بشود. منشأ همه دشمنی‌ها، دشمنی با انسان، خلیفه‌الله، دشمنی با فرشتگان، دشمنی با پیامبران، منشأ همه دشمنی با خداست. دشمنی با خدا یعنی دشمن با حق، دشمنی با راه حق، دشمنی با دین، دشمنی با اولیای خدا، علتش این است که دشمن هستند با این که چرا این‌ها خدایی حرف می‌زنند و خدایی عمل می‌کنند چرا حقایق دین را تعلیم و تبلیغ می‌کنند. پس منشأ همه دشمنی‌های دشمنان خدا و خلق، کافران، منافقان، معاندان، ظالمان، منشأ همه‌شان اغوای ابلیس است. یعنی خطرناک‌ترین دشمن انسان که شیطان است و دشمن خدا هم اوست. «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ‌« (یوسف/ 5)؛ شیطان یک دشمن است آن را به عنوان یک دشمن علامت بزنید. و اگر وسوسه‌هایی که به شما می‌شود از طرف او و عوامل اوست، آن‌ها را با خودتان دشمنی تلقی کنید این‌ها دوستی در حق شما نیست. خب این هم در باب بحث شیطان.

سؤال: یک سؤالی هم این‌جا دوستان در باب شیطان مطرح کردند به آن اشاره کنیم. پرسیدند که اصلاً شیطان چه کاره است و چه می‌تواند با انسان بکند و چه نمی‌تواند؟

جواب استاد: اجمالاً ببینید شیطان در ادیان و مذاهب معنوی، به شکل‌های مختلف در همه ادیان مطرح است ولی ما گاهی همین‌طور که با فرشته شوخی می‌کنیم که اصلاً این‌ها هستند یا نیستند؟ قضیه چیست؟ و عرض کردم که خداوند نزدیک به 90 جا در قرآن، از آن‌ها با ما صحبت می‌کند و به ما راجع به آن‌ها اطلاعات می‌دهد در مورد شیطان، و شیاطین هم مکرر در قرآن بحث شده است. شیطان، پیش ما خیلی اهمیت ندارد گاهی او را موجود واقعی تصور نمی‌کنیم و فکر می‌کنیم یک موجود فرضی است و در همین حد لعنت بر شیطان و فلانی شیطان است و... در همین حد از این کلمه استفاده می‌کنیم یا از شرّ شیطان به خدا پناه می‌برم! همین. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم! در حد الفاظ و کلمات و گاهی هم یک فکرهای بدی یا بیماری‌هایی مشکلاتی، روحی و روانی، این‌ها به سراغ می‌آید وضع‌مان خراب می‌شود می‌گوییم از شرّ شیطان به خدا پناه می‌بریم یعنی این افکار پریشان این گرفتاری و... کار اوست. خب ما درست شیطان را نمی‌شناسیم و درست تعریف نمی‌کنیم. خداوند در قرآن شیطان را هم به ما معرفی کرده است شیاطین را و انواع شیاطین و رأس شیاطین که ابلیس است. شیطان و نیروهای شیطانی فوق‌العاده مهم و در زندگی ما و در سرنوشت ما فعال هستند. اولاً شیطان ابلیس و شیاطین موجودات نامرئی هستند یعنی با چشم دیده نمی‌شوند موجود مادی از نوع ما نیستند. مادی از نوع دیگری هستند ما از خاک و از مواد زمین هستیم جنس بدن او از نار است همین‌طور که جنس بدن ما، این گوشت و پوست و استخوان همه‌اش موادی است که در خاک است و تبدیل به خاک می‌شود الآن هم تغذیه‌اش از خاک و مواد خاک و از جنس خاک است. اما هرچه که هست شیطان، ابلیس و شیاطین جن، که البته همه اجنّه شیطان نیستند، همه انسان‌ها شیطان نیستند اما بعضی از شیاطین از انسان‌ها هستند و بعضی‌ها هم از اجنه هستند و رأس آن ابلیس و شیطان است. شیطان جن و بخصوص خود ابلیس، از حواس ما غایب است. ما صدای او را نمی‌شنویم ما با چشم او را نمی‌بینیم ما او را لمس نمی‌توانیم بکنیم. بوی خاصی که بگوییم بوی شیطان است ما متوجه آن نمی‌شویم. ولی خیلی در عالم انسانی و حیات ما تصرف و دخالت می‌کنند و کاملاً‌ دشمنانه دخالت می‌کند این را که قرآن به ما آموزش می‌دهد از جمله این‌هاست. در همین آیه خلافت آدم به این قضیه باز اشاره می‌شود یک دشمن بیرونی و غیر از ماست یک واقعیت و یک وجود واقعی است و قسم خورده که تا آخرین لحظه زندگی دست از سر ما و یقه ما برنمی‌دارد و به ما اشراف دارد ما آن را نمی‌بینیم و اشراف به آن نداریم اما آن شیطان هم ظاهر ما را کاملاً تحت نظر دارد یک موجودی است که کاملاً بر ما اشراف دارد و می‌تواند آن را ببیند همان‌طور که فرشتگان این‌طور هستند و هم باطن و پنهان ما را می‌داند می‌فهمد شیطان که ما الآن داریم چه فکر و نیّتی و چه خیالاتی می‌کنیم و چه برنامه‌ای داریم هم اعمال ما و هم افکار ما را شیطان می‌داند. اندیشه‌ها و کردار ما را می‌داند. پس ببینید یک دشمن بیرونی است واقعی است دشمن قسم خورده است، تا در دنیا هستیم تا لحظه مرگ با ماست برای ما طرح دارد، ظاهر و باطن ما را می‌بیند ما ظاهر و باطن او را نمی‌بینیم دامنه فعالیتش خیلی وسیع است فقط در یک گناهان خاص نیست. ما فکر می‌کنیم در آن لحظه‌ای که همه آن‌ها را گناه می‌دانیم انجام می‌دهیم ما آن جا شیطانی شدیم و تابع شیطان شدیم! نه تنها فعالیت‌های ارادی انسان، ‌همه انتخاب‌های ما، همه انتخاب‌های کوچک و بزرگ و ظاهری و باطنی ما هدف شیطان قرار می‌گیرد. هدف وسوسه‌های اوست، فعالیت‌های ذهنی ما، فعالیت‌های بدنی و بیرونی ما،‌ فعالیت‌های فردی و خلوت ما، فردی اجتماعی ما، همه این‌ها بسترهایی برای تله‌گذاری شیطان است یعنی در تک تک اعمال قلبی و عضوی ما، شیطان تلاش می‌کند و عوامل شیطان که ما را پشت به خداوند قرار بدهد، از مسیر خلافت خدا و از مسیر حق منحرف کند و ما را به سمت جهنم و سقوط پیش ببرد. بنابراین این که فکر می‌کنیم شیطان فقط در مسائل فردی ما دخالت می‌کند یا فقط مانع عبادات خاص ما می‌شود که روزه نگیر، نماز نخوان، حجاب رعایت نکن، فقط این‌ها نیست البته این‌ها خیلی مهم است و هست، ولی فقط این نیست. گاهی شیطان بر یک جامعه مسلط می‌شود یعنی یک جامعه شیطانی می‌شود. یک قوم فاسد می‌شوند. شیطان در فعالیت‌های اجتماعی، در فعالیت سیاسی، اقتصادی ما دخالت می‌کند. یعنی وسوسه می‌کند. و حتی آن‌جا بیشتر. چون انسان‌های بیشتری هدف قرار می‌گیرند بسا که شیطان وسوسه‌های اجتماعی‌اش بیشتر هم از فردی باشد یعنی وسوسه شیطان در جامعه، بیشتر و خطرناک‌تر باشد از وسوسه در خلوت از جهاتی، چون آثار و صدمات آن بیشتر است. صلاح اجتماعی و فساد اجتماعی از صلاح و فساد فردی مؤثرتر است و در کمالات انسان، در فضائل انسان و در رذائل انسان مؤثرتر است.

پس شیطان در جامعه هم نقش دارد. شیطان در حوزه سیاست بین‌الملل فعال است، در سیاست خارجی فعال است. در مدیریت اقتصاد فعال است در بیت‌المال هست، در حوزه مباحث جنسی و خانواده و خیانت به خانواده هست، در فعالیت اقتصاد بازار هست، شیطان در دانشگاه، روش‌های دانشگاهی دارد، در حوزه روش‌های حوزوی دارد، هرجایی به شکل آن‌ها در می‌آید و از راهی که آنان آسیب‌پذیر هستند وارد می‌شوند. یکسری گناهانی که گناهان اجتماعی هستند یعنی گناه خلوت نیست، گناه فردی نیست مثلاً سوء ظن به دیگران، دروغ گفتن به دیگران، منافق بودن با دیگران، خب وقتی دیگران نباشند این گناهان هم اصلاً‌ نیست. یکسری از گناهان و وسوسه‌های شیطان است که در حریم فردی اصلاً معنی ندارد همه این‌ها مربوط به حریم و حضور اجتماعی است. پس وسوسه شیطان فقط مخصوص حریم فردی نیست، مخصوص فعالیت‌های اجتماعی هم نیست یک کارهایی است که فقط فردی و آثار فردی است آن‌جا هم هست یک کارهایی است که فردی است ولی آثار آن اجتماعی است خودش ماهیت اجتماعی ندارد ولی آثار آن اجتماعی است آن‌جا هم هست. یعنی یک عمل فردی است اما جنبه اجتماعی دارد ایمان شخص، یک مسئله فردی است اما آثار اجتماعی دارد سبک زندگی یک مؤمن در اقتصاد و سیاست و خانواده و محله با یک ملحد یا مشرک یکی نیست اگر واقعاً مؤمن باشد. بنابراین اگر بگوییم تمام پدیده‌های اجتماعی آثار افراد هستند فعل آن‌ها هستند از طریق افراد شیطان آثار اجتماعی دارد از طریق جامعه آثار اجتماعی دارد، از طریق فرد، آثار فردی دارد از طریق اجتماع، آثار فردی دارد یعنی گاهی یک جامعه فرد را به سمت فساد و ظلم هول می‌دهند یک جامعه، یک سیستم، یک نظام، یک حکومتی شیطانی است سیاست و اقتصاد و قوانین آن شیطانی است و انسان را به سمت فساد و ظلم هول می‌دهد. خب این قدرت شیطان و دایره اختیارات آن است قدرت نفوذ آن است منتهی باید این‌جا توجه کرد شیطانی که قرآن معرفی می‌کند از همین آیه خلافت انسان شروع می‌شود شیطان قرآن، مسلط بر انسان‌ها هرگز نیست مگر با کمک و مشارکت و اجازه خود انسان. این خیلی مهم است ما شیطان‌شناسی در ادیان دیگر، مذاهب دیگر داریم که اصلاً شیطان، مثل این که در امور تکوینی دخالت می‌کند و برخلاف اراده انسان، او را به زور به سمت فساد و جهنم و به سمت ظلم می‌برد این تصویر از شیطان، این قرآنی نیست، این شیطان‌شناسی اسلامی نیست، این شیطان در مذاهب و ادیان دیگر است. شیطان اسلامی، شیطان قرآن، شیطان‌شناسی این است شیطان فقط و فقط، ماهیت اصلی کارش وسوسه است. شاخص خاصی که بگوییم این شاخص و این تجربه، معیار است ندارد. شیطان، دشمن بیرونی است با وسوسه، ارتباط برقرار می‌کند، با یک بُعدی که در درون ماست که در واقع بستر نفوذ شیطان است و آن هوس‌های ماست و خواسته‌های نفسانی ما، شهوت و غضب ماست این‌ها نیروهایی است که در ما هست. این‌ها بهترین منفذ و بستر برای نفوذ شیطان در ما و در اعمال ما هستند. پس یک شیطانی، بیرونی و واقعی است دشمن ماست، پیچیده عمل می‌کند و فقط می‌تواند وسوسه کند، که حالا می‌گوییم وسوسه یعنی چه؟ یعنی قرآن توضیح می‌دهد و روایات می‌فرمایند که دقیقاً ‌وسوسه یعنی چه؟ این موجود مدام در گوش ما پچ پچ می‌کند و تنها راه نفوذ آن در ما تسلیم شدن عمدی خود ماست اگر ما تسلیم نشویم دژ انسان، عقل و قلب انسان به دست شیطان و شیاطین فتح نمی‌شود ما خودمان تا به خودمان خیانت نکنیم شیطان بر ما ولایت پیدا نمی‌کند و مسلط نمی‌شود آن فقط وسوسه می‌کند، او فقط دعوت به خیانت می‌کند، او فریب می‌دهد و ما اگر هوشیار باشیم و محکم باشیم هرگز هیچ غلطی شیطان نمی‌تواند بکند. ولی اگر تسلیم شدیم و از طریق خواسته‌های نفسانی و هوس‌های ما راه نفوذ را در ما پیدا کرد و ما وادادیم و تسلیم شدیم تقوا و مقاومت نشان ندادیم آن وقت او رئیس ما می‌شود. کلمه شیطان برخلاف ابلیس که اسم یک موجود خاصی است، شیطان اسم عَلَم و خاص نیست، اسم یک موجود خاص نیست شیطان مبدأ لغتی‌اش را از شَطَنَ می‌گیرد طبق نظری که اغلب لغت‌شناسان مطرح کردند و معنای آن انحراف و جدا شدن از حق است و طبیعتاً جزو آثار آن هم طرد شدن و رانده شدن است. بنابراین هر موجودی که از حق منحرف بشود و طرد بشود این شیطان می‌شود چه انسان باشد چه جن باشد حتی در مورد بعضی از حیوانات می‌گویند فلان حیوان شیطان است یعنی یک حیوان موذی است موجودی است که بدخواه و موذی و مضرّ است. در واقع به هر موجود مضرّی که در مسیر خلقت عمل نکند و برخلاف مصالح ما و مصالح انسان عمل کند این شیطان می‌شود. شیطانی که معمولاً از آن بحث می‌شود شیطان جنّی است، جنّ است که از همان سنخ موجوداتی است که ما معمولاً نمی‌بینیم. ولی در همین زمین بین ما دارند زندگی می‌کنند بعضی‌هایشان قبل از ما در زمین بودند و الآن هم هستند. عده‌ای از انسان‌ها عده‌ای از جن‌ها را می‌بینند و با آن‌ها رابطه دارند البته یک بخشی از آن‌ها خرافه و توهم و تخیّل است اما یک مواردی هم واقعی است یعنی بعضی از انسان‌ها با بعضی از این اجنّه و موجودات ارتباط دارند این موجودات مثل انسان‌ها آن ها هم خوب و بد، مؤمن و کافر، الهی و غیر الهی دارند مؤمن و کافر دارند. این شیطان جنی، این جنّی که شیطان است و در مسیر باطل است و شاهد خلقت و خلافت انسان بود و از همانجا استکبار ورزید و به احترام انسان سجده نکرد و خداوند را اطاعت نکرد و از مسیر حق منحرف شد و رانده شد آن شیطان را می‌گویند مصداق کامل شیطان است که همان ابلیس است. در واقع ابلیس، شیطان اعظم است شیطان کامل است چون بطور کامل او نخستین بار از حق و از مسیر اطاعت خداوند خارج شد و به دشمنی انسان پرداخت آن شیطانی است که از آتش و نار آفریده شده است عناصر بدن انسان از خاک است عناصر بدن جن و از جمله آن شیطان، از آتش است و آن ابلیس و شیطان بزرگ باعث شد و وسوسه کرد و از ابتدا با انسان دَمخور بود! با نخستین انسان، با آدم و حوا دَمخور بود همین کاری که با ما می‌کند با آن‌ها کرد و باعث شد آن‌ها با این وسوسه‌ها را از بهشت اول خارج کرد. و چرا به او ابلیس می‌گویند؟ چون این معنی نهایی کلمه ابلیس به معنی کسی است که از رحمت خدا مأیوس است و بطور کامل خودش را مطرود می‌بیند. روایتی از حضرت رضا(ع) نقل شده است که چرا آن شیطان اصلی ابلیس نامیده می‌شد؟ برای این که هیچ سهمی از رحمت خدا ندارد مأیوس کامل از رحمت خداست.

خب پس ابلیس آن جن خاص است، شیطان یک مفهوم عام است. هر موجودی که موذی است سرکش است و طغیان می‌کند این را می‌شود اصطلاحاً به او شیطان گفت. شیطان یک شخص نیست یک صفت است. لذا در قرآن به انسان‌هایی هم که انسان‌های پست و خبیث هستند و خائن و جانی هستند خداوند به آن‌ها هام شیطان می‌گوید. این تعبیر که می‌فرماید: «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ × مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ» (ناس/ 5 و 6)؛ آن کسی که در سینه‌های مردم و قلب آدم‌ها مدام پچ پچ می‌کند و آن‌ها را به شرّ و خیانت و جنایت فرا می‌خواند، چه جنّ و چه انس، یعنی آن شیطان و آن وسوسه، هم ممکن است از زبان یک انسان این وسوسه بیاید که آن انسان شیطانی است یا از زبان شیطان جنّ که نامرئی است یا انسانی که می‌بینید کار شیطانی می‌کند. بنابراین آن بخشی از جنّ که موذی و مفسد هستند شیطان هستند و آن بخشی از انسان‌ها هم که موذی و مفسد هستند آن‌ها هم شیطان هستند پس شیطان شامل هم بخشی از انسان‌ها و بخشی از جنی‌هاست. ولی آن شیطان جنی که شیطان اصلی است که ابلیس است که کافر است و مستکبر است و تسلیم خدا نبود با این که هزاران سال عبادت خدا می‌کرد و کارش تخریب و شیطنت است کارش شرارت است، کارش صدمه زدن به انسان است، دشمن خدا و انسان است و این خیلی مهم است که قرآن، در مراتب مختلف، هم آن شیطان و ابلیس را می‌گوید دشمن خدا و دشمن شماست و دشمن من است و دشمن انسان و دشمن خدا یکی است و هم در مورد فرعون و ظلمه، می‌فرماید این‌ها دشمن خدا و انسان هستند دشمن خدا و خلق هستند. یعنی تقابل بین خدا و انسان نیست، انسان در جبهه خداست، خدا حامی انسان است، دشمن خدا همان دشمن انسان است و دشمن انسان، دشمن خداست چه شیطان جنّ باشد و چه شیطان انس. این‌ها خیلی مهم است. این انسان‌شناسی در ذیل و در نوع خداشناسی. منتهی انسان‌هایی که شیطان هستند و شیطنت می‌کنند همین آدم‌هایی هستند که شما می‌بینید و آن‌ها را می‌شناسید گاهی خودش را دوست تو نشان می‌دهد تو هم فکر می‌کنید دوست توست و می‌آید تو را به فساد و ظلم دعوت می‌کند و به خیانت وسوسه می‌زند حرف‌های فریبنده می‌زند و از مسیر درست تو را خارج می‌کند و به سمت فساد و ظلم می‌برد. به سمت خشونت «و یُفسد فی‌الارض و یفسک الدماء» می‌برد و نابودتان می‌کند و نهایتاً تو را رها می‌کند و تو نادم و پشیمان می‌شوی ته آن خسران است. شیطان انس، مثل همین آدم‌هایی هستند که می‌آیند ما و شما را رسماً دعوت به باطل می‌کنند و به سمت خودشان می‌برند بعد هم از ما استفاده می‌کنند و رهایمان می‌کنند. جنّ شیطان که همان شیطان مشهور است و همان ابلیس است و عوامل او نیروهای نامرئی هستند که در گوش ما مدام و در قلب ما مدام وسوسه می‌کنند و می‌خوانند و دیده نمی‌شوند این‌ها در درون ما و در باطن ما فعال هستند منظور این که نه این که در شکم ما باشند در باطن ما هستند یعنی لازم نیست تماس جسمی با او داشته باشیم تماس و القائات ذهنی و فکری در آدم ایجاد می‌کنند. افکار پریشان، خاطرات بد، القائات و الهامات فاسد و بی‌مایه، انسان را مأیوس می‌کنند، انسان را مغرور می‌کنند، ماها را تحریک می‌کنند و برای یک کاری تشویق می‌کنند که هیچ اساسی ندارد و نادرست است. خوب را به ما بد نشان می‌دهد و بد را به ما خوب نشان می‌دهند. این کار شیطان و شیاطین است چه جنّ و چه انس، و در اوج این‌ها که ابلیس است و از طریق هوس‌های ما وارد می‌شوند. نقطه ضعف انسان در دنیا هوس‌های اوست. نقطه ضعف ما شهوت ما و خشم ماست. این‌ها را به ما دادند تا ما بتوانیم درست زندگی کنیم و ما از این اشتها، شهوت و خشم و از این میل و نفرت، از این جاذبه و دافعه، ما غلط افراطی یا در مسیر نادرست استفاده می‌کنیم. و شیطان از همین طریق وارد می‌شود گاهی حتی آدم‌هایی هستند که حتی از شیاطین جنّ شیطان‌تر هستند.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha