امام جعفر صادق ع؛ انقلاب در انقلاب (1) (سیره سیاسی امام با دو رژیم اموی و عباسی)
سلسله نشستهای " انسان ۲۵۰ ساله"- دفتر نشر آثار رهبری _ مشهد_ میلاد امام صادق ع _ ۱۳۹۷
بسمالله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت برادران و خواهران عزیز. در محضر امام جعفر صادق(ع) بعضی نکات را محضر دوستان تقدیم کردند در باب بازخوانی این متن و تحلیل. پرسش نخست این است که بعضی تکروایتها و تکحدیثهایی که از امام صادق(ع) مثل سایر اهل بیت(ع) نقل شده و بدون توجه به سیره کلی و مسیر کلی سنت سیاسی اهل بیت(ع) و بویژه امام صادق(ع) این تکحدیثها جدا از بقیه مباحث به طور مجرّد، بیپایه، بیریشه، مقطوع الرابطه و مقطوع الربط نسبت به قبل و بعد مورد بررسی قرار میگیرد به عنوان یک حادثه شخصی آنی ما را به اشتباه میاندازد ممکن است کل معنای آن حادثه عوض شود این که چه جملهای را چه زمانی و کجا ایشان گفتند اگر بیتوجه به سایر موارد باشد اصلاً معنای آن جمله و کارکرد آن تغییر میکند. حتی یک جمله مثبت یک جمله منفی میشود. اگر این جمله به عنوان یک تسبیح در کل تسبیح سیره سیاسی و سیره تربیتی امام(ع) قرار نگیرد مثل یک نخ پاره شده است که هر دانه به یک طرف میافتد شما همان دانه و همان روایات را دارید اما دیگر معنادار نیست کنار هم مرتبط با هم و مبتنی بر یک مبنا و معطوف به یک هدف دیده نمیشود. آن وقت در رفتار امام(ع) تناقض میبینید چون روایات متعارض است. مثلاً جناب مجلسی در بحار هر روایتی که از هر امام و ائمهای گیرش آمده ایشان جمعآوری کرده و خود ایشان هم توضیح داده که من هرچه در بحار آوردم دلیل این نیست که این درست است ولی من هرچه شنیدم جمعآوری کردم اینها حفظ شود اسم آن را هم بحارالانوار گذاشته یعنی دریاهای نور، که در این دریا هم مروارید است و هم صدف خالی است! همه چیز توی آن هست.ایشان میگوید من برای این که همینها را هم سانسور و حذف نکنند که معلوم باشد چه درست و چه غلط است و هر کدام از این احادیث کجاست؟ مثلاً یک روایتی سر سفره گفتن، این روایت را بیاورید توی جبهه نبرد به کار ببرید معنایش عوض میشود. یک روایتی را با یک لحنی گفتن، شما بیایید با یک لحن دیگری بگویید عبارت همان است لحن آن عوض میشود معنای آن عوض میشود. مثل این که یکی از رفقای ما را از تشکیلاتی تعدیل کرده بودند و بیرون کرده بودند بعد که آمد به او گفتم شنیدم که به تو گفتند برو! گفت نه بابا کی اینطوری گفتند؟ گفتم پس چه گفتند؟ گفت هیچی بهم گفتند برو. خب راست میگوید اینها با هم فرق دارد هر دویش اخراج است ولی آن یک جوری این یک جور است. یک وقت میگفت برو دیگر نیا! یک وقت میگویند آقا لطفاً برو ما امکانات نداریم حقوق نداریم بدهیم مشکل داریم! هر دویش برو است ولی واقعاً دوتا معنا دارد. گاهی یک جمله از امام(ع) نقل میشود لحن آن این نیست که تو داری میگویی. مثلاً سیدالشهداء(ع) در کربلا علی اصغر را سر دست گرفتند و به دشمن گفتند اگر به ما رحم نمیکنید آدم نیستید عاطفه ندارید به این بچه رحم کنید. خب حالا شما این را با دو لحن بگویید که از توی یکیش ذلت بیرون میآید! و یک لحن دیگرش کاملاً دقیق هوشمندانه و افشاگرانه است. یکیاش اینطور است که بگوییم آقا فرمودند به ما رحم کنید اگر به ما رحم نمیکنید لااقل به این بچه رحم کنید این در شأن امام حسین نیست. ایشان اینطوری نگفت. اگر این حدیث درست هم هست اینطوری نگفته، چون با بقیه احادیث امام حسین قابل جمع نیست. آن شخصیت اینگونه حرف نمیزند. اما یک وقت میآید میگوید شما که آدم نیستید به ما که رحم نمیکنید به این بچه رحم کنید به این بچه هم رحم نمیکنید؟ اصلاً اینجا صحنه عوض شد! صحنه افشاگری و صحنه آبروریزی شد میدانست او را میکشند اینطوری گفت که به این رحم نمیکنید؟ خواست ثبت شود که نه، به این هم رحم نمیکنند خب حالا بدانید این حکومت اسلامی است؟ اینها خلیفه رسولالله هستند؟ پس لحن حدیث خیلی مهم است. این که یک جمله از امامی نقل میکنید آیا این جواب یک سؤالی بوده یا همینطوری بدون مقدمه گفته شده است؟ معنایش عوض میشود. شما الآن به یک رفیق صمیمی به همدیگر میرسید سلام علیک و احوالپرسی میکنید بعد بهم میگویید کجا بودی خاک برسر؟ او عوض این که ناراحت بشود خوشحال هم میشود و میگوید عجب با ما صمیمی است! میگوید فلانجا بودم مثلاً. حالا یک نفر یکی دیگر را نمیشناسد با او سلام علیک کند و بگوید شما کجا بودی خاک برسر؟ میگوید آقا چرا فحش میدهی؟ معنایش عوض شد. درست است؟ هردویش خاک برسر بود ولی آنجا اوج صمیمت بود اینجا اوج اهانت است. لذا در نقل احادیث حتی آنهایی که قطعاً سندش درست است کجا امام صادق(ع) این را گفتند؟ به کی گفتند؟ در چه موقعیت اجتماعی و سیاسی بوده؟ چرا این حرف را گفتند؟ این جواب یک سؤالی بوده یا همینطوری بیمقدمه؟ یک جملهای الآن معنا نمیدهد اما آن موقع مشهور بوده یک جریانی بوده بر اساس این گزاره شکل گرفته بوده، یک فرقهای بودند وقتی امام این جمله را میگوید دارد جواب آن فرقه را میدهد حالا شما اصلاً نمیدانید آن فرقه چی بوده قضیه چیست؟ مسئله چیست؟ زمینهاش چه بوده؟ همین جمله را مستقلاً به شما بگویند شما میگویید این حرف یعنی چه؟ تمام این سوء تفاهمهایی که در نقل قولهای خود ماها با هم پیش میآید مثلاً میگویند در مجلس چهارتا خانم نقل میکنند فلانی پشت سرت این را گفت واقعاً شاید هم گفته ولی منظورش این نبوده و در رابطه با یک مطلب دیگری این را گفته است. فرض کنید یک کسی میگوید اینجا را میخواهیم برقکشی کنیم فلان میتواند؟ یکی بگوید نه او سرش نمیشود! بعد یک کسی برود بگوید فلانی گفته تو هیچی سرت نمیشود! خب او این را نگفته، منظورش این بوده برقکاری بلد نیستی نه این که هیچی سرت نمیشود، بیشعور و احمق هستی! خیلی از احادیث و روایات، حتی آیات قرآن در خیلی از مجالس و مقالات اینطوری نقل میشود. تازه همان روایتی که سندش درست است آنهایی که سندش جعل است تحریف شده کاری ندارم.
مثلاً مرحوم مجلسی از امام صادق(ع) دو جور روایت نقل کرده، اولاً این دوتا دسته با هم سازگار نیست یک شخصی نمیتواند در یک موقعیت دوجور متناقض اینگونه موضع بگیرد. یک موضع ذلت در برابر منصور عباسی. واقعاً ذلت. یک روایت اوج قدرت و عزت در برابر همان شخص. خب این روایت درست است یا آنها درست است؟ هر دو را هم مرحوم مجلسی در بحار نقل کرده است؟ یک عدهای زمان شاه میخواستند در بروند میرفتند آن روایتها را برمیداشتند میگفتند آقا ببینید امام صادق به منصور خلیفه بنیعباسی چطوری حرف میزند؟ خب ما هم با رژیم شاه اینطوری حرف بزنیم چه اشکالی دارد؟ آن دسته روایت دیگر را برای چه نمیبینید؟ بعد تقیه را هم بعد معنا میکردند. تقیه به معنای فریب دادن دشمن است نه فریب دادن خودت! کلاه خدا را برداری که این تقیه نیست. کلاه دشمن را باید برداری. خب باید ببینیم با سایر روایات، با سایر مبانی، با محکماتی که در باب شخصیت اهل بیت(ع) دارید کدامش درست است؟ راجع به امام سجاد(ع) زمان بنیامیه همین هست. دو جور متناقض.
ببینید پس اینجا چندتا پرسش مطرح است پرسش اولی که امشب در این متن تحلیلی به آن پرداخته شده و پرسش مهمی است این است که امام صادق(ع) با بنیامیه خیلی رک و صریح درافتادند بخصوص اواخر بنیامیه آن سالهای آخر خیلی صریح موضع میگرفتند. در ملا عام، در مکه، در منی، اینطرف و آن طرف میایستادند به این سمت و آن سمت، با صدای بلند، علنی خودشان غیر از این که شاگردان مکتبشان میگفتند که ای مردم آن کس که از طرف خدا شایسته حکومت است و حق حاکمیت دارد حق خلافت داشت علی بود. شما میدانید که اسم علی(ع) یعنی اعدام! چون دهه روی منبرها فحش به علی و لعن به علی الزامی بود در همه سخنرانیها، نمازجمعهها، دعاها، مراسمها لعن علی بود. حمد خدا، ثنا و مدح رسولالله، فحش به علی. با اسم علی و این که کسی اسم بچهاش را علی میگذاشت با او برخورد میشد. لذا اهل بیت(ع) اسم بچههایشان را علی میگذاشتند، علیاکبر، علی اوسط، علی اصغر. علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه! که یک وقتی حضرت سجاد در کربلا اسیر میشود میگویند این کیست؟ میگویند علی است، میگوید باز هم علی! اینها همهشان علی هستند؟ خب در شرایطی که اسم علی را بردن یعنی بازداشت و اعدام! برود آنجا بگوید که حق حاکمیت با علی بود بعد حسن بود، بعد حسینبنعلی بود بعد حسینبنعلی بود بعد پدرم محمدبنعلی حق حاکمیت داشت و اینک من هستم. توی یک حکومت دژخیم دیکتاتوری که نفسها را در سینهها حبس کرده، بروی وسط جمعیت، نه یک بار، نه دوبار، علنی بگویی از اول و بیخ ریشهتان شماها باطل است! از خود معاویه و یزید همهتان باطل هستید تا همین زمان که زمان امام صادق(ع) است. از اول بنیامیه حکومت فاسد و دیکتاتوری و نامشروع است. مدام تکرار، رو به یسار، رو به یمین، - این روایت در کافی است که مرحوم کلینی نقل میکند – صریح مبارزه میکند! اصلاً بردن اسم علی و حسن و حسین به عنوان حاکمیت و خلافت در زمان بنیامیه یعنی مرگ بر معاویه و یزید! معنیاش این است یعنی شما نامشروع هستید یعنی مرگ بر رژیم، یعنی مرگ بر مروان و عبدالملک و هشام. خب این یک مواضع متعددی از امام صادق(ع) داریم که شما ببینید فضا را از بعد از کربلا و بعد از امام سجاد و امام باقر(ع) چه فضایی بود، امام صادق(ع) فاز را عوض میکند. فاز مبارزه از مخفیکاری و پنهانکاری عوض میشود مثل این که دوره پیامبر در مکه سه سال اول مخفی بودند که بعد فرمان آمد آن را علنی کن، امام صادق(ع) در یک دورانی شبیه این را در زمان بنیامیه بود. حزب مخالف اپوزوسیونی که سرکوب شده، وسط خیابان بیاید و بگوید از بیخ ریشهتان نامشروع و باطل است از اول شما حق حکومت نداشتید. این حکومت شما اسلامی نیست، ضد دین است. حکومت اسلامی، حکومتی است که ما باید میکردیم و امروز بعد از محمدبنعلی من هستم. یا فرض بفرمایید چندین روایتی که در این موضوع نقل شده عرض کنم. یکی این که آن قضیه که شنیدید علیبنابی حمزه دوستی دارد که این دوستش حکومتی است و در دستگاه بنیامیه است ولی قلبش و گرایش سیاسی و فکری او با امام صادق(ع) است ولی در حکومت است مسئولیت مهمی دارد. یک وقتی علیبنابی حمزه میآید – خب این روایت را نقل کردند ولی از آن استفادههای سطحیتری که البته آن هم خوب است، کردند ولی این روایت به مشروعیت و عدم مشروعیت رژیم امام صادق(ع) نظر دارند از این زاویه نگاه نکردند – آمد پیش امام صادق(ع) گفت آقا من یک دوستی دارم که توی دستگاه حکومت است و نقش مهمی هم دارد این چند وقت است که به من میگوید مخفیانه میخواهد خدمت شما برسد. امام صادق(ع) فرمودند بیاید. جلسهای گذاشتند این پیش امام مخفیانه آمد و گفت آقا من توی تشکیلات حکومت بودم و هستم و دیگر میخواهم خارج بشوم چون احساس میکنم این کاری که من دارم میکنم خیانت و فساد است میخواهم از دستگاه حکومتی بیرون بیایم اما این سالهایی که با این دستگاه همکاری کردم بخشیاش هم از ترس بود و بخشی هم بخاطر منافع و فضا و جو بود! آیا حالا بخشیده میشوم و توبه من را خداوند میپذیرد؟ من راه برگشتی دارم؟ امضاهایی در این حکومت کردم، حق را ناحق کردم، همکاریهایی کردم، حرفهایی زدم، پول مفت و بیتالمال گرفتم، برای خودم زندگی درست کردم یک جاهایی از آنها دفاع کردم برای این که زندگی من به اینها گره خورده است. بالاخره یکی از مهرههای دستگاه اموی است گفت میشود من برگردم قابل جبران است؟ امام(ع) فرمودند بله منتهی سخت است. تو واقعاً میخواهی برگردی یا همینطوری؟ گفت نه، هر شرایطی داشته باشد من عمل میکنم. امام(ع) برای اینکه این فکرش آماده باشد و حاضر باشد و بداند که قضیه جدی است اینطوری نیست که توی این دستگاه رفتی کارهای اداریشان را کردی حالا هم بیرون میآیی! حالا چه فرقی دارد یک کم با آنها همکاری کردی الآن نمیخواهی بکنی قضیه این نیست! این تعبیر را به کار بردند. این جمله امام صادق(ع) یکی از روایات مهمی است که نشان میدهد نگاه به مشروعیت و عدم مشروعیت حکومتها. امام(ع) میفرماید این راه میبندد به همه کسانی که میگویند آقا ما هم کارهای نبودیم بالاخره المأمور معذور! ما هم بالاخره توی دستگاه بودیم اما کارها که دست ما نبود! همه این را میگویند. بعد از انقلاب آنهایی که بودند یادشان هست حتی هویدا 13 سال نخستوزیر این مملکت همه کاره بود او را گرفته بودند توی دادگاه میگفت من هیچ تصمیمی را خودم مستقلاً نگرفتم من بالاخره عضو دستگاه بودم. من مأمور بودم مجبور بودم پس اگر تو هم مجبور و معذوری، پس کی نیست؟ خب شاه هم مأمور و مجبور است! چون او را هم آمریکاییها و انگلیسیها گذاشتند. پس دیگر مقصری نداریم. امام صادق(ع) برای این که بهانه نباشد برای این که بعدها یکی بگوید من که کارهای نبودم من یک عضو عادی بودم و یک همکاریهای جزئی داشتیم آن هم مجبور بودیم امام(ع) فرمود این را بدان که «لولا أن بنیامیه وجدوا من یکتب لهم» اگر این دستگاه و رژیمهای فاسد کسانی را مثل تو نمیداشتند نداشته باشند که برایشان «یکتب لهم» کارهای اداری و بوروکراسی و دیوانسالاری برایشان انجام بدهند و برایشان از مردم خراج و مالیات بگیرد «و یقاتل عنهم» و در دستگاه نظامی و انتظامی اینها نباشند همه هم یک بهانه بیاورند که ما معذور هستیم ما گرفتاریم و خرج زن و بچه داریم ما با اینها نیستیم ولی گرفتاریم، اگر امثال تو نبودند «لما سلبوا حقّنا» اینها نمیتوانستند حق حاکمیت را از ما سلب کنند به کمک شماها این کار را کردند. «یا لما ولّوا علینا» یا بر ما ولایت و حکومت پیدا نمیکردند. همین شماها آدمهای مجبور بیتقصیر ظاهراً بیگناه خوردهپا همین شماها همهتان نقش دارید در این یک حکومت فاسدی سر پا باشد. همهتان مسئول هستید همین شماها بنیامیه را سر و سامان دادید. شما در چراغ اینها نفت ریختید. اگر کسانی را پیدا نمیکردند که بروند برای اینها مسائل دیوانی و دفتری و مسائل مالیشان و اداراتشان را اداره کنند و کارمندان اینها باشند و رانندهشان بشوند مسائل نظامیشان را اینها چطور میتوانستند بر این ملت و بر جهان اسلام حکومت کنند؟ و حق حاکمیت را غصب کنند که برای آنها نبود؟ حق حکومت نداشتند ما حق حکومت داشتیم ما حق داریم که میتوانیم عدالت و توحید را گسترش بدهیم و اجرا کردیم. و اما الآن، برای این که فکر نکردی خوردی و بردی و ده – بیست سالی حقوق گرفتیم و اضافه حقوق گرفتیم زندگی و مست! حالا آخر کاری یک توبهای هم بکنیم! اینجا کباب آنجا کباب! امام(ع) فرمودند بله راه جبران بسته نیست منتها اولاً کل ثروت خود را بدهی برود فردا باید گدا بشوی! لخت. خانه، زمین، ویلا، ماشین، امکانات، هرچه که جمع کردی باید کل اینها را بدهی، همه را بیرون بریزی و به ذویالحقوق بدهی. به مستضعفین. اینها هیچ ارزش شرعی ندارد حرام است برای تو نیست همه اینها را از طریق ظلم به دست آوردی. و... یعنی امام خیلی صریح با حکومت در آن سالهای آخر، با بنیامیه صریح و علنی درافتادند چون فضا را عوض کردند. اینقدر فضا عوض شده که این رژیم زمان امام صادق(ع) سقوط کرده است و بخش مهمیاش به خاطر کربلا بود. شما میدانید آرم بنیعباس و پرچم آن چه بود؟ پرچم سیاه و پرچم عزا بود. میدانید این پرچم سیاه برای چه بود؟ برای کربلا بود. بنیعباس پرچم و آرمشان سیاه بود، لباس سیاه، پرچم سیاه، شعارشان انتقام خون حسین بود. ببینید با چه وضعیتی آمدند. براندازی بنیامیه بخصوص از همین خراسان و ایران شروع شد. شعار، انتقام کربلا. اقامه حق علی و اولاد علی و اهل بیت پیامبر(ص). منتهی دو گروه به طور خاص، حالا گروههای متعددی هستند دوتا گروه به طور خاص این وسط افتادند شعار اهل بیت و حسین و عزا علیه بنیامیه بودند یکی جریان بنیعباس هستند و یکی جریان بنیهاشم و اهل بیت(ع) هستند و اینها با هم دارند همکاری میکنند. در واقع بنیعباس انقلابی بودند. بنیعباس مثل بنیامیه نبودند. چون بعضیها فکر میکنند بنیعباس هم مثل رژیم بنیامیه بوده است بنیعباس خیلی از بنیامیه پیچیدهتر بوده است. در زمان بنیامیه جلسات مخفی انقلابی ضد حکومت بنیامیه مشترک بین امام صادق(ع) و سفاح و منصور است. اینها را میدانستید که اینها جلسات مخفی انقلابی داشتند؟ انقلابیون بودند در یک شبکههایی که با هم علیه بنیامیه ارتباط داشت. همین منصور عباسی، همین سفاح که امام(ع) را بعد از این که به حکومت رسیدند مسموم کرده و کشته، سوار موج شدند و انقلاب را دزدیدند یک انقلابربایی صورت گرفت. وقتی که انقلاب داشت پیروز میشد آنها کودتا کردند و با خیانت و دروغ سر کار آمدند. بنیعباس به اسم انتقام خون حسین با لباس سیاه و پرچم سیاه و عزای کربلا قیام کرده است. حالا بخواهیم یک کمی به ذهنها نزدیک شود فرض کنید گروههایی که زمان شاه همه با هم علیه شاه همکاری میکردند با هم در جلسات مشترک بودند که واقعاً هم قبل از انقلاب همینطور بود. جلساتی که بود حالا آن مقدارش را که خودم یادم هست منزل دوستان پدرم و منزل ما بودند اینها دوستانی با هم بودند که بعد از انقلاب همه با هم درگیر شدند آدمهای متدین مذهبی روحانیت خط امام و انقلاب بود تیپهای منافقین و مجاهدین خلق که بعداً منافقین شدند بود، تیپهای نهضت آزادی و جبهه ملی بود جریانهای مختلف بود حتی چپ غیر مذهبی که از توی خانوادههای مذهبی بچههای چپ غیر مذهبی چریکهای فدایی بیرون میآمدند در جلسات همه این تیپها بودند. آخوند بود ضد آخوند بود، آخوند ضد شاه بود و... همه اینها بودند. وقتی که انقلاب پیروز شد حالا همهشان هم مثل هم مبارزه نمیکردند بعضیهایشان صادق و خالص و لله بود، بعضیها خیلی صادق و خالص نبود، بعضیها فداکارتر و شجاعتر بودند، بعضیها ترسو بودند، بعضیها کارهای خطرناکتر میکردند. بعضیها کارهای بیخطرتر میکردند ولی همهشان به عنوان مخالف شاه در این جلسات و امثال این جلسات بودند. خب اینها بعداز این که انقلاب پیروز میشود شروع به سهمخواهی میکنند که ما چی؟ سهم ما چی؟! اصلاً کاری ندارد که حکومت برای چیست؟ فکر میکند حکومت برای مزد آنهایی است که با شاه مخالف بودند بیایند مزدشان را بردارند! نه آقا، قرار بود حکومت عوض شود برای این که ماهیت آن عوض شود مسیر آن عوض بشود و بیاید خدمت به خلق و در مسیر تحقق ارزشهای الهی باشد نه این که شاه و آدمهایش بروند ما و آدمهایمان سر کار بیاییم! کاری که بنیعباس کردند دقیقاً مصادره یک انقلاب بود. قبلاً جلساتی دارند – این را دوباره دارم خدمتتان عرض میکنم دقت کنید – جلسات مشترکی است که امام صادق(ع) و پسرعموهایشان، بعضی از اهل بیت که انقلابیونی بودند که مبارزه مخفی علیه بنیامیه میکردند و همینطور جریانهای رهبران بنیعباس که آنها هم خودشان را علوی و اهل بیتی و ضد رژیم و انتقام کربلا و انقلابی بودند. همین منصور عباسی و سفاح، بعد از این که سر کار میآیند و باطنشان را نشان میدهند و جنایت میکنند و کم کم کارهایی با اهل بیت میکنند که حتی بنیامیه نکرد مبارزه امام صادق(ع) با اینها باز شروع میشود و این مبارزه چقدر سخت است. مبارزه با بنیعباس خیلی سختتر و پیچیدهتر از مبارزه با بنیامیه بود. چون بنیامیه بیآبرو شده بودند از کربلا به بعد، بخصوص کلاً بیآبرو بودند. ولیکن بنیعباس به عنوان یک رژیم انقلابی که با شعار عدالتخواهی و شعار اهل بیت(ع) بلند شدند آمدند رژیم را سرنگون کردند و با پایگاه مردمی سر کار آمدند. حالا مردمی که شعار «یا لثارات الحسین» و عدالت و انقلاب و اهل بیت(ع) را میدهند اهل بیت(ع) را نمیشناسند! این هم دقت کنید کار امام صادق(ع) چقدر سخت است. انقلاب شده در حالی که انقلابیون چقدر ناآگاه هستند. انقلاب زودرس! شاید ده سال بعد، 15 سال، 20 سال بعد اگر انقلاب میشد و بنیامیه سقوط میکرد بلافاصله اهل بیت سر کار میآمدند. ولی دوران خفقان فوقالعاده شدیدی بود در حدی که مردم اصلاً نمیدانستند دقیقاً اهل بیت چه کسانی هستند! یک مرتبه انقلاب پیروز شد فضا را کودتا کردند، مصادره کردند آمدند و امام صادق(ع) در یک موقعیتی قرار گرفتند که به نام عدالت، انقلاب شده اما انقلابیون مردمی هستند که فرق عدالتخواه و کلاهبردار را اغلبشان درست نمیتوانند تشخیص بدهند. اصلاً آنها نمیدانند کی به کی است! مردم غرب جهان اسلام و شام که زیر دست معاویه بزرگ شدند. اینها از اول در زمان خلیفه دوم که آنجا فتح شد از همان اول بنیامیه آنجا بودند. آنها اولین چهره اسلام را که دیدند همین بنیامیه بود. معاویه بود، عمروعاص بود، یزید برادر معاویه بود غیر از یزید پسرش. فکر میکردند اسلام یعنی اینها. جالب است وقتی بنیامیه سقوط کردند بنیعباس سر کار آمدند نمایندگان قبایل غرب جهان اسلام از شام، فلسطین، اردن، سوریه که اینها برای بیعت از نزدیک میامدند وقتی آمدند پیش بنی عباس میگفتند والله اصلاً ما نمیدانستیم که پیامبر اهل بیت دیگری هم دارد و شماها هم هستید ما فکر میکردیم که معاویه اهل بیت پیامبر است چون ایشان برادرزن پیامبر است و پیامبر داماد اینها بوده! ما فکر میکردیم اهل بیت که میگویند منظور همین بنیامیه است! ما اصلاً نمیدانستیم که بنیعباس هم هستند. تازه باز این فکر میکرده که بنی عباس اهل بیت هستند ما اصلاً نمیدانستیم شما هم هستید همین قدر که وقتی علی(ع) شهید میشود کل این ملت غرب جهان اسلام میگویند مگر نماز میخوانده که توی مسجد شهید شده؟ اصلاً فکر میکردند که امیرالمؤمنین نماز نمیخوانده و کافر بوده! علی را کافر میدانستند به عنوان عبادت افتخار میکردند که ما از قبیلهای هستیم که هیچ کس در قبیله ما اسم بچهاش را علی، فاطمه، حسن و حسین نگذاشته و نمیگذارد. افتخار میکردند و این را عبادت میدانستند. حالا رژیم سرنگون شده، نصف جهان اسلام (غرب) اینطوری فکر میکنند چون خفقان و دیکتاتوری و شهید بوده اصلاً نمیگذاشتند صدای اهل بیت به کسی برسد نصف شرق هم که بنیعباس کلاهبرداری میکردند بنیعباس خیلی از بنیامیه پیچیدهتر و قویتر بودهاند بخشی از کادرهایشان هم ایرانیها بودند که از تخصصها و مهارتهای شاهنشاهی ایران قبل از اسلام استفاده میکردند، آدمهای قوی، روشنفکر و متخصص بودند که عملاً کارهای روشنفکری و عقلانی و حکومت بنیعباس اینها را میکردند در واقع یک حکومت ایرانی عربی بود و خود مأمون هم در زمان حضرت رضا(ع) مادرش ایرانی بود دو رگه است. ایرانیها وجه غالب بنیعباس شدند. تا بعد که غلامان ترک، افسران، ژنرالها و نظامیهای ترک که اول با اینها فقط میجنگیدند ترکهای آسیای میانه و مدام پیشروی میکردند بعداً کمکم آنها سر کار رسیدند که بعد از دل بنیعباس بعد از 500- 600 سال خلافت عثمانیها در ترکیه آمد که آنها هم باز 500- 600 سال قدرت اصلی جهان اسلام بودند ولی فرهنگ اسلامی هیچی! ضعیف.
میخواهم توجه کنید که موقعیت امام صادق(ع) چه موقعیتی است؟ بنیامیه رژیم ارتجاعی پوسیده! مبارزه صریح. امام صادق(ع) آن سالهای آخر صریح با بنیامیه درگیر شدند. مردم از دست رژیم به امان آمده بودند خسته شده بودند کمکم علیه حکومت پچپچ علنی شده بود. حکومت ضعیف شده بود درگیریهای علنی بین خودشان بود. اولاً شما بدانید که امام حسین(ع) بنیامیه را سرنگون کرد. سرنگونی بنیامیه کار امام حسین(ع) و کربلاست. بعضیها فکر میکنند کربلا از نظر نظامی شکست خورده، 3- 4 سال بعد از کربلا شاخه سفیانی بنیامیه سقوط کرده است یعنی یزید آخرین شاه و خلیفه این خط است چون بعد از دو – سه سال که میمیرد، پسرش معاویه، چون اسم بچهاش را اسم باباش میگذارد، او چند ماهی بیشتر نیست حالا چندتا روایت است یک عده میگویند او آدم بوده و گفته ما اصلاً حق حکومت و عرضه حکومت نداریم اصلاً این حکومت به ما چه! با این همه جنایت. بعضیها میگویند پسر یزید معاویه، چیزهایی از او نقل شده که یک آدم نیمچه شریفی بوده! خودش کنار کشیده، درگیر شده، حتی گفتند او را کشتند چون کودتای داخل بنیامیه شده است. در هر صورت شاخه سفیانی آخرینشان یزید است و سقوط میکند. بعد شاخه مروانی سر کار میآیند آنها هم دو- سه دهه هستند باز با همین شعار کربلا یا لثارتالحسین، پرچم آرم سیاه و لباس سیاه که آرم و پرچم بنیعباس علامت و رنگشان سیاه بود سقوط میکند. پس این را بدانید خون امام حسین(ع) بنیامیه را سرنگون کرد. خب حالا دولت بنیعباس آمده، دولت بنیعباس در مردم وجیه است چون اول کارش هست، به عنوان یک دولت انقلابی آمده، به عنوان دفاع از خون حسین سر کار آمده است. به اصطلاح انقلابیاند. امام صادق(ع) با همین منصور عباسی، در خانهها و جلسات مخفی علیه رژیم بنیامیه داشتند، از نزدیک و دقیق همدیگر را خوب میشناسند. منصور و برادرش سفاح دوتا جلّاد جنایتکار که وقتی حاکم شدند، دیدید وقتی انقلابیها در دنیا حاکم میشوند از آن حکومت قبل از انقلاب جنایتکارند بیشتر جنایت میکنند بنیعباس از اینها بودند همان کارهای رژیم قبل را میکند اما بدتر! و با شعارهای انقلابی! بنیعباس اینطوری بودند. اینها جلساتی داشتند با امام صادق(ع) و با محمد بن عبدالله بن حسن که از بزرگان بنی هاشم و از نزدیکان امام صادق(ع) است، با عبدالله بن حسن که از بزرگان اهل بیت است، با داودبنعلی که از یاران نزدیک امام صادق(ع) و از بنیهاشم است، با اینها جلسات مشترک داشتند بعد از اینها حتی در حکومت بنیعباس مسئولیت قبول کردند. مثلاً همین جناب داودبنعلی، که نوه عبداللهبنعباس است که از یاران نزدیک امام صادق(ع) قبل از انقلاب است در زمان بنیامیه، وقتی بنیعباس سر کار میآیند ایشان حاکم مدینه از طرف بنیعباس است. پس دقت کنید ماهیت بنیعباس با بنیامیه خیلی فرق میکند ولی جنایاتشان مثل همین است و جالب است همین آدم بعد میآید معلببنخنیس که از شاگردان و یاران خاص امام صادق(ع) است بعد از انقلاب، مُعلّا را میکشد و دستور اعدام او را میدهد! که بعد گفتند امام صادق(ع) او را نفرین کردند و با نفرین امام صادق(ع) برد، این از انقلابیون سابق و جنایتکاران لاحق بود بنی عباس، علیه بنیهاشم. اینها خودشان داشتند با هم مشترکاً انقلاب هاشمی میکردند علیه رژیم اموی، با هم بودند. منصور رفت و آمد خانوادگی با امام صادق(ع) داشت. خانه ایشان میرفت، ایشان خانه منصور میرفت. منصور موقع مبارزه قبل از انقلاب، در مبارزه با بنیامیه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) کمک مالی میگرفت، اهل بیت به اینها پول میدادند و کمک میکردند که در مبارزه پخش کنند بین مبارزین، علیه حکومت بنیامیه. خب اینها ظاهراً همه اول در یک صف بودند. خب بعد آن قضایا اتفاق میافتد، ابومسلم از خراسان حرکت میکند و میروند و شرایطی پیش میآید بنیامیه سقوط میکند حالا که سقوط میکند خط بنیعباس و بنیعلی اهل بیت(ع) از هم جدا میشود. حالا حکومتی سر کار آمده که ظاهرش انقلابی است. از یک رژیم فاسد دیکتاتور بنیامیه، قاتلان حسین(ع) انتقام گرفته، میگوید هرجا بنیامیه را پیدا کردید دادگاههای انقلابی تشکیل بدهید و برخورد کنید. یک رژیم تازهنفس، یک رژیم انقلابینما، یک رژیمی که خودش چون در مبارزه بوده، کاملاً بلد است چطور مبارزین را کنترل کند. ببینید یک کسی خودش در قضایا بوده میفهمد چطوری باید برخورد کند، میفهمد الآن کسی که میخواهد با من مبارزه کند از همان شیوههایی استفاده میکند که من خودم استفاده میکردم بلد است. این رژیم اینطوری است میخواهم بفهمید که چقدر کار امام صادق(ع) سخت و پیچیده است که حالا باید بدون این که به اینها بهانه بدهد با خود اینها درگیر شود و ریشه اینها را بزند و افشایشان کند و سوم این که شیعه را خوب میشناسند. بنیامیه درست شیعه را نمیشناختند. چون از همان اول زدند و کشتند و لت و پار میکردند ولی اینها با شیعه اهل بیت یکی بودند، هماتاق بودند، رفیق بودند، گاهی زندان مشترک میرفتند زمان بنیامیه در زندانهای بنیامیه شیعیان اهل بیت(ع) با بنیعباس در زندانهای همدیگر همبند و هم سلول بودند، اینها خوب شیعه را میشناسند اینها مزایایی است که بنیعباس دارد بنیامیه ندارد. امام صادق(ع) را خوب میشناسند. اطرافیانش را، یارانش را، روش کار امام صادق(ع) را، خصوصیات او را، همه را میدانند چون در یک مقاطعی همرزم بودند. حالا دوباره اینجا تقیه معنادار میشود. امام صادقی که آن اواخر با بنیامیه تقیه نمیکند و علنی راه میافتد و میگوید از همان اول این حکومت فاسد بوده، حالا ظاهراً به نفع اهل بیت(ع) انقلاب شده، اما یک کلاهبرداری بزرگ! افکار عمومی اصلاً نمیتواند فرق بین بنیعباس و اهل بیت(ع) را تشخیص بدهد. آنها هم میگویند ما اهل بیت هستیم. از دو طریق، یکی از طریق عباس عموی پیامبر(ص)، یکی هم از طریق محمد حنفیه، پسر امیرالمؤمنین(ع). و بعد گفتند ما اهل بیت میگفتیم منظور خودمان بودیم به امام صادق چه ربطی دارد! ما خودمان را داریم اهل بیت میگوییم! بعد ببینید اینجاهاست یک بحثهایی پیش میآید اگر اینها را ندارید آن روایت یک معنی خنکی میدهد! مثلاً روایت میخوانید که مثلاً حضرت رضا(ع) با بنیعباس میگویند که خب اهل بیت کیست ماییم یا شمایید؟ بعد بحث یک مرتبه اینطوری میشود که امام رضا(ع) به خلیفه عباسی میگویند اگر پیامبر بیایند خواستگاری دخترت، بخواهند دامادت بشود الآن دخترت را میدادی؟ گفت آقا افتخار میکنیم چه کسی بهتر از این. امام(ع) فرمودند ولی من نمیتوانم دخترم را بدهم برای این که دختر من، دختر خودش هست. اگر این زمینه را ندانید، که این جمله، پیام سیاسی دارد. میگوید یعنی چه، بحث دارند سر چی میکنند که پیامبر دختر کی را میتواند بگیرد؟ نه؛ دارد میگوید شما به اسم این که اهل بیت پیامبر هستید کلاهبرداری کردید و پرچم بالا بردید حکومت را غصب کردید. اولاً مگر هرکس پیامبر است حق حکومت پیدا میکند؟ اصلاً این منطقتان غلط است. مگر ما میگوییم ما چون بچههای پیامبر هستیم باید حاکم باشیم؟ از نسل پیامبر خیلی اهل بیت هستند، بعضیهایشان ضد انقلاب بودند! بعضی از فرزندان اهل بیت(ع) بعضیها با حکومت بنیامیه و بعضیها با حکومت بنیعباس کار کردند. امام معصوم داریم پسرش فاسد است، شرابخوار است، مگر همه ائمه همه بچههایشان درست بودند؟ مگر هرکس بچه پیامبر و اهل بیت و فرزند علی و فاطمه است اولیاءالله است؟ جعفر کذّاب کیست؟ پسر امام، برادر امام، عموی امام! ولی خائن است. بچه امام است. امام(ع) میفرمایند که مگر ما گفتیم هرکس بچه پیامبر و بچه علی و فاطمه است او امام است و حق حکومت دارد و رهبر است؟ این منطقتان را ما اصلاً قبول نداریم اما سؤال ما این است شما که با این شعار سر کار آمدید و کلاه مردم را برداشتید که میگویید اهل بیت هستید خب شما اهل بیت هستید یا ما اهل بیت هستیم، کدام اهل بیتتریم؟ پیامبر نمیتواند داماد من بشود ولی داماد تو میتواند بشود. مثل تعبیر حضرت امیر(ع)، بعد از پیامبر(ص) بین مهاجرین و انصار اختلاف شد که کی باشد، مهاجرین و بخشی از قبایل آمدند جناب ابیبکر را خلیفه کردند استدلالشان فقط این بود که گفتند ما قریشی هستیم پیامبر از قریش است ما از قریش هستیم ما باید بشویم شما مدینه هستید. گفتند پس شما یک رهبر برای خودتان بگذارید ما انصار هم در مدینه یک رهبر برای خودمان. گفتند نه اینطوری نمیشود. دوتا رهبر و دو تیکه نمیشود یکی است. ما اهل قریش هستیم، قبایل ما مکی است و به تیره پیامبر نزدیک است. خوب حالا از حضرت امیر(ع) روایت نقل شده که فرمودند ما به پیامبر از نظر خونی و تباری نزدیکتریم پس ما حاکمیم. آیا واقعاً استدلال امیرالمؤمنین(ع) برای خلافت خویشاوندی با پیامبر بوده؟ هرگز. هرگز این نبوده، همه اینهایی که با علی(ع) جنگیدند همهشان خویشاوند پیامبر(ص) بودند مثل طلحه و زبیر، اینها پسرعمه و پسردایی بودند این داماد اوست این شوهر خواهر اوست، از کودکی با هم همبازی بودند، همه با هم فامیل هستند. حضرت امیر(ع) جناب عثمان همزلف هستند یعنی باجناقاند. طلحه و زبیر و امیرالمؤمنین از بچگی با هم همبازی بودند. در تمام عملیاتها با همرزم بودند. قوم و خویشی نیست. ولی حضرت امیر(ع) میگوید شما که با این استدلال خویشاوندی با پیامبر(ص) به انصار مدینه گفتید شما بروید کنار، رهبرِ پس از پیامبر باید از میان ما باشد چون خویشاوند پیامبریم، شما که اینطور استدلال میکنید، استدلال ما این نیست، استدلال ما صلاحیت و نصب الهی است این که اعلم و اعدل و اصلح است، این ملاک است ولی شما که با این استدلال مدینه را ساکت کردید خب اگر این استدلال درست است که بین ما و شما که ما بر شما مقدم هستیم. اگر خویشاوندی با پیامبر(ص) ملاک حکومت و رهبری است به این دلیل مدینه حق ندارد خلیفه تعیین کند خب ما که از شما خویشاوندتریم. فاطمه که دختر پیامبر است، من که از بچگی در دامان پیامبر بزرگ شدم، کدامتان از من به پیامبر نزدیکتر بودید و هستید؟ یعنی دارند میگویند با این منطق تو، نه که منطق ما. لذا اگر میبینید در روایت که امام رضا(ع) دارند با مأمون بحث میکنند که پیامبر داماد تو میتواند بشود یا من؟ خب حالا اگر این زمینه را ندانید میگویید یعنی که چی؟ حالا فرض کن شما یا او، این بحث شد؟ نه آقا، این ارتباط دارد با مشروعیتسازی حاکمیت. زمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) حتی امام سجاد(ع) مردم بنیامیه را دیدند حکومت علی را دیدند، حسن را هم دیدند، حسین را هم دیدند، مقایسه میکنند و میدانند اینها پلید و خائن هستند. هیچ کس در ذهنش نبود که بنیامیه حکومت اسلامی است میگفتند حکومت فاسد است ولی خب زور دارند آمدند سر کار، مجبور هستیم تحمل کنیم. اما راجع به بنیعباس این نبود واقعاً خیلیها فکر میکردند اینها علوی و انقلابی و اهل بیتی هستند. اینها واقعاً آمدند حکومت دینی برقرار کنند. همه اینها را میگویم که ببینید کار امام صادق(ع) چقدر سخت و پیچیده است. حالا سعی میکنند این حکومت جدید را با این مشخصاتی که دارد – طبق این تحلیل، که تحلیل خیلی دقیقی هم هست – حکومت را سرگرم نگه دارند و بازی بدهند و مسیر خودشان را هم بروند. این خیلی کار سختی است که دو گروهی که با همدیگر علیه رژیم قبل کار میکردند حالا رژیم را آنها گرفتند افکار عمومی بازی خوردند حالا بخواهی با همان رژیم خودت دربیفتی در حالی که همه چیز همدیگر را میدانید. تقیه با این، یعنی فریب دادن یک رژیم، ببینید چقدر قدرت و نبوغ و پیچیدگی میخواهد و امام صادق(ع) این کار را کردند. و امام صادق(ع) هنوز از دنیا نرفته بودند این رژیم را افشاء کردند که اینها انقلابینما هستند دروغ میگویند کلاهبردارند. و طوری کردند که همینها آمدند سر منبرها به امیرالمؤمنین توهین کردند همین حکومتی که میگفت ما علوی هستیم (بنیعباس)، خلیفهشان آمد در سخرانیشان به امیرالمؤمنین(ع) توهین کرد! به امام حسن(ع) توهین کردند. این کاری بود که امام صادق(ع) کاری کرد که اینها خودشان را افشاء کنند. زمان امام صادق(ع) آنهایی که قبلاً در صفین و جمل و نهروان بودند یا قبلش توی غزوات پیامبر بودند کسی که زنده نبود که ببیند، استثنائا کسانی بودند مثل جابربنعبدالله انصاری که خداوند عمر طولانی به او داد از اصحاب رسولالله(ص) هنوز بود. یک تک و توکی بودند. کسی نبود. لذا مردمی که زمان بنیعباس با حکومت جدید بیعت کردند اصلاً هیچ تصویر ذهنی از اهل بیت(ع) نداشتند. غرب که دست بنیامیه بود ضد اینها بود که میگفت علی و فاطمه و فرزندانش بیدین بودند! افتخار میکردند که در کل قبیله ما اسمش علی یا فاطمه یا حسن یا حسین نیست. ابوتراب فحش بود! این غرب جهان اسلام نصف آن طرف بود. این طرف هم، تشخیص این سخت بود. داعیان علوی، کسانی که میرفتند انقلاب بپا کنند از عراق و حجاز میرفتند و میآمدند به همین دورترین نقطه که خراسان ما بوده، خراسان بزرگ آن موقع، و همینطور شمال ایران در جنگلهای شمال، و بخشی از سیستان، اینها مناطقی بود دور از مرکز خلافت و اینجا مدام گروههای چریکی شکل میگرفت با شعار شیعیان زیدی که عموی امام صادق(ع) هستند و شیعیان مختلف مدام قیام مسلحانه پشت صورت میگرفت. این که شما میبینید بعدها مأمون مجبور میشود به امام رضا(ع) بگوید بفرمایید حکومت دست شما، برای این که حکومتش داشت سقوط میکرد برای این که همه جا قیامهای علوی راه افتاده بود. برای این که برادران و عموها و پسرعموهای امام رضا(ع) همه جا قیام مسلحانه شروع شده بود برای این که مکه و مدینه و یمن و بصره همه آزاد شده بود اینها را گرفته بودند تیکه تیکه حکومتهای اسلامی علوی تشکیل داده بودند امام رضا(ع) به عنوان رهبر بزرگ معنوی آل محمد(ص) مطرح است که مأمون میبیند اگر میخواهد مشروعیت رژیمش حفظ شود و آن را احیاء کند بعد از ضرباتی که امام صادق(ع) به این رژیم زدند و موسیبنجعفر(ع) زدند که سالها در زندان بودند دیگر هیچ راهی ندارد جز این که پسر آن کسی را که پدر خودش او را سالها در زندان نگه داشت و موسیبنجعفر(ع) را به شهادت رساند حالا خودش پسر او را یعنی امام رضا(ع) را دعوت کند که آقا بفرمایید حکومت تقدیم شما! البته با تقلب. و امام رضا(ع) از او صدبار پیچیدهتر، آمد کلاه امام رضا(ع) را بردارد امام رضا(ع) کلاه او را برداشت. گفت خیلی خوب از این فرصت استفاده میکنیم از زیر زمین میآییم روی زمین! تا قبل از امام رضا(ع) در زمان موسیبنجعفر(ع) شیعه دوباره مثل زمان بنیامیه سرکوب شده بود همه در زندانها بودند اعدام، شکنجه، تعقیب، زندان، دهها هزار شیعه در زندانها بودند، زندانهایی که بنیعباس کلاً لخت مادرزادشان میکردند زندانی که سقف نداشت در زمستان و تابستان، مرد و زن، همانجا بمیرند، نمیآمدند جنازهشان را ببرند تا اینها بپوسند کرم بیفتند بعد میآمدند جمع میکردند. امام رضا(ع) چه کرد؟ شرایط را از این وضع آورد به این وضع که یک مرتبه رنگ سیاه و پرچمهای سیاه که آرم بنیعباس بود مأمون اعلام کرد همه را عوض کنید رنگ سبز کنید که آرم امام رضا(ع) و اهل بیت(ع) بود. یعنی در کل دارالخلافه پرچمهای سیاه جمع شد و پرچمهای سبز آمد. امام رضا(ع) گفت ما که حکومت شما را قبول نمیکنیم، مردم بدانید اینها ما را به زور آوردند من شما را مشروع نمیدانم، اما خب حالا مثلاً ما ولیعهد هستیم؟ گفتند بله، گفت خیلی خب پس آزاد هستیم بیاییم، اهل بیت(ع) شروع کردند هزار هزار از توی زندانها و مخفیگاهها تحت تعقیب، تبعیدگاهها به بیرون حرکت کردند و علنی شدند. یک گروه چریک زیرزمینی شد یک حزب علنی و قانونی و حکومتی. هزار هزار راه افتادند و به سمت ایران و خراسان آمدند. خیلی از این امامزادههایی که میبینید در همین مسیر بود، فرزندان موسیبنجعفر(ع)، فرزندان مستقیم یا باواسطه. این شاهچراغ برادرهای حضرت رضا(ع) هستند که در مسیر شهید شدند یک کربلا آنجا اتفاق افتاد. حضرت معصومه(س) در همین مسیر داشتند میآمدند به امام رضا(ع) ملحق بشوند، یک کربلا در ساوه اتفاق افتاد که همراهان حضرت معصومه(س) شهید شدند، چندتا کربلا هم این وسط اتفاق افتاد چون امام رضا(ع) با آن پیچیدگی، تمام منافع حکومت را به نفع مکتب مصادره کردند ولی هیچ منفعت و مشروعیتی به حکومت ندادند. این بود کار عظیم حضرت امام رضا(ع). اینها جدا از عصمت و تقوا، خیلی زرنگ بودند برعکس ما شیعهها. اهل بیت(ع) خیلی زرنگ و پیچیده بودند، از همه آتو میگرفتند اما به هیچ کس آتو نمیدادند. از امکانات همه به نفع مکتب استفاده میکردند به هیچ کس مشروعیت نمیدادند، قدرت میگرفت مشروعیت نمیدادند. فضا از زمان امام صادق(ع) که انقلاب میشود بنیامیه سقوط میکنند تا زمان موسیبنجعفر(ع) که یک دیکتاتوری شدید و خفقان است و دوباره زندان و شکنجه و تیرباران و اعدام و تعقیب و مراقبت و ساواک راه میافتد تا باز زمان امام رضا(ع) که حکومت وا میدهد عقبنشینی میکند به امام رضا(ع) میگوید بیایید، ببینید چقدر تحولات شده است. و اینها همه رهبریهای اهل بیت(ع) بود و ظاهراً هم هیچ آتویی نمیدادند. از امام صادق(ع) هیچ کس یک جمله نشنیده که ایشان بگوید بروید با بنیعباس جنگ مسلحانه کنید ولی این کار را کردند و حمایت کردند ولی هیج آتویی ندادند. چند بار حکومت توی خانه ایشان ریخت و گفت بروید توی خانه ایشان حتماً آنجا اسلحه دارد! دیدند فقط همان سلاح شخصیشان شمشیرشان است. گفتند بگردید. یک بار که ریختند خانه ایشان را آتش زدند. خب حالا زمان امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) دیگر آن آدمهایی که زمان امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و سیدالشهداء(ع) بودند دیگر آن آدمها نبودند، آن شهدا، آن مجاهدین، آن بزرگان، آن زهّاد انقلابی، آن دهه شصتیها دیگر نبودند، آنها دهه 90 و 100 و 110 میشد! مدام شرایط عوض میشد.
هشتگهای موضوعی