سخنرانی آمریکای لاتین - قسمت دوم

اسلام و اهل کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خدمت برادران و خواهران سلام عرض می کنم. خیلی خوشبختم که در یک مجمع و در یک نمایشگاه فرهنگی در محضر شما راجع به یک مسئله مهمی که مسأله مشترک ما و شما و همه بشریت است گفتگو می کنیم. عنوانی که دوستان از بنده خواستند که خدمت شما تقدیم کنم، دین انقلابی و اسلام سیاسی است. خود تعبیرِ"اسلام سیاسی" تعبیر درستی نیست. این تعبیری است که مستشرقان غربی آن را بکار می برند. در فرهنگ اسلامی، سیاست اسلامی داریم؛ اما اسلام سیاسی نداریم؛ چون وقتی می گوییم اسلام سیاسی، این گونه برداشت می شود که دو نوع اسلام یا دو ورژن از اسلام وجود دارد: اسلام سیاسی و اسلام غیر سیاسی؛ درحالیکه هر مکتب و مذهبی از جمله اسلام را باید با رجوع به منابع اصلی اسلام شناخت. با مراجعه به قرآن، سنّت پیامبر و اولیای دین، درمی یابیم که در فرهنگ اسلامی، مخصوصاً فرهنگ اسلامی شیعی، اساساً سیاست بخش مهمی از تعالیم اسلامی است. همچنین ممکن است تعبیر اسلام سیاسی، در ژورنالیست سیاسی دنیا، یک طنین منفی داشته باشد، چنانکه کسانی که آن را بکار می برند با همین هدف به کار می برند و گویا منظور، اسلام قدرت طلب و قدرت محور، اسلام توسعه طلب، امپریالیزم اسلامی و طبیعتاً مفاهیمی چون خشونت، جنگ و قدرت پیش می آید و به دنبال آن این ابهام پیش می آید که اگر دین برای معنویت، اخلاق و محبت آمده و رکن اصلی دین، ایجاد ارتباط درست بین انسان و خداوند است، پس چه سروکاری با سیاستی که سراسر دروغ، خیانت، خشونت و حق کُشی است، دارد؟! در حالیکه پیام اصلی اسلام، اخلاق و عدالت است، چگونه با سیاست نسبت برقرار می کند، در حالیکه امروز در دنیا می بینیم که سیاست بر اساس دروغ، حق کُشی، تجاوز و عوام فریبی پیش می رود؟! چگونه می توانیم اخلاقی و در عین حال سیاسی باشیم؟ اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی چگونه در مبانی فکری ما تئوریزه می شود؟

 

یکی از تفاوت های اسلام با بعضی از ادیان دیگر(ضمن شباهت ها و مشترکات مهم) این است که در تفکر اسلامی، فرد و جامعه، هردو دیده می شوند، مناسبات فردی و اجتماعی هردو در چارچوب اخلاق و عدالت تعریف می شوند، درون و بیرون، هردو، مهم هستند، رستگاری صرفاً یک مفهوم فردیِ درونی و منزویانه نیست، بلکه بُعد اجتماعی هم دارد. دنیا، مزرعۀ آخرت است و دنیا و آخرت دو مقولۀ جدا از هم نیستند. اخلاق، عدالت، معنویت و عقلانیّت، چهار رکن مربوط به دین هستند که از هم تفکیک نمی شوند. بنابراین نمی توان اسلام را به عقلانی و غیر عقلانی تقسیم نمود. در اسلام اینگونه نیست که تلاش کنیم تا بین ایمان اسلامی و عقل را جمع کنیم؛ بلکه اساساً ایمان اسلامی بدون عقلانیّت تعریف نمی شود. اسلام معتقد است که عقل، هدیه و سفیر خداوند است، همانگونه که ابراهیم7، نوح7، موسی7، عیسی7 و محمد9 فرستادگان خداوند هستند. همۀ این ها یک چیز واحد می گویند و تناقضی بین عقل، وجدان اخلاقی و فطرت انسان از یک طرف، و با تعالیم انبیا از طرف دیگر وجود ندارد. در اسلام نباید به دنبال تلاشی برای تئوریزه کردن عدالت یعنی تحمیل مفهومی مثل عدالت طلبی باشیم؛ چون معتقدیم دین بدون ارتباط با عدالت و حقوق بشر، نمی تواند از معنویت و اخلاق سخن بگوید. اکنون سؤال این است که چگونه می توان معنوی زندگی کرد، اما به حقوق انسان و عدالت کاری نداشت؟! چگونه می توان بدون عدالت اجتماعی، اخلاقی بود و به ظلم و ستم های سیاسی و اقتصادی بی تفاوت باشیم؟! بنابراین اگر دین برای معنویت، اخلاق و برای رهایی فرد و رستگاریِ درون آمده است، نمی تواند نسبت به حقوق انسان بی تفاوت بماند. نمی توان از رستگاری انسان سخن گفت، اما از حقوق انسان و از وظایف اجتماعی او غافل بود. مدل زندگی دینی این است که علاوه بر اینکه باید یک خلوت معنوی داشته باشیم و یک نوع فرد محوری به لحاظ مسئولیت و حقوق باید مطرح باشد و فرد قربانی جامعه نشود(همچنانکه دنیا، قربانی آخرت نمی شود)، در عین حال باید هنر اخلاقی زیستن در جامعه و هنر توجه به آخرت در متن دنیا را باید بکار برد و این هنری است که پیامبران الهی به ما آموخته اند. انسان نباید دو شخصیتی باشد؛ یعنی در مسجد، کلیسا و کنیسه، معنوی و اخلاقی باشد و به رستگاری بیاندیشد، اما در متن بازار و اقتصاد، پارلمان، نهادهای سیاسی، نهادهای اجتماعی و خانواده، غیرمعنوی و غیراخلاقی برخورد کند. در واقع انسان را نباید تکه تکه و مُثله و چندشخصیّتی کرد.

مبنای تفکر اسلامی توحید است و توحید به این معناست که خداوند دو، سه و چند اقلیمی نیست؛ بلکه واحد است. خدا، بشر نیست و بشر خدا نیست؛ خدا، طبیعت نیست و طبیعت، خدا نیست؛ بلکه طبیعت و بشر، آیت خداوند و مخلوق او هستند. توحید یک معنای اجتماعی در زندگی عینی و عملی ما دارد و آن این است که ما نباید چندشخصیّته باشیم. رویکرد زندگی ما، در فرد، جامعه، سیاست، خانواده، اقتصاد و عبادت باید به یک جهت خاص و یکپارچه باشد؛ این همان زندگی توحیدی است. طبق دستورات اسلامی، انسان نباید یک جا اخلاقی باشد و سیاسی نباشد یا سیاسی باشد و اخلاقی نباشد و یا یک جا علمی باشد و عاقلانه زندگی کند ولی غیرمعنوی باشد و جای دیگر معنوی باشد ولی غیرعاقلانه؛ بلکه این ها همه باید یک کاسه و یکپارچه باشد. یکی از تعالیم اسلام همین است که جهان را دوقطبی یا چندقطبی تعریف نکنید؛ مثلا نگویید دنیا سرزمین شیطان است و مقولات دنیوی مثل مسألۀ جنسیّت، سیاست و اقتصاد، عرصۀ اختیارات شیطان می باشد و مسجد، کلیسا و درون انسان حوزۀ اختیارات خداوند است؛ بلکه درون، بیرون، طبیعت و ماوراء الطبیعه، همه یکپارچه نعمت خداوند و آیات اوست. اسلام به ما دستور می دهد که به همه ی اینها توحیدی بنگریم. مونتاژ کردن روش زندگی به این صورت که بخشی از مسائل را، دینی تفسیر کرده و بخش دیگر را غیردینی دانسته و غیر دینی برخورد کنیم تا بتوانیم همه نیازهای مادی و معنوی انسان را پوشش دهیم، این یک روشی است که مشکلات متعددی دارد.

مقوله ای که بخصوص در حوزۀ الهیات در آمریکای لاتین برجسته شد و در دنیا مورد توجه و احترام قرار گرفت، مسألۀ الهیات آزادی بخش بود. متفکران الهیات آزادی بخش یک گفتگویی را با پاپ و واتیکان با محوریت این عقیده که رهایی در مسیحیّت صرفاً بر مصلوب شدن عیسی مسیح استوار است، شروع کردند و بر این باور بودند که انسان از آن روزی که از بهشت رانده شده ذاتاً گناهکار است و آن گناه، نخستین گناه انسان بود و از این گناه خلاص نمی شود. اما وقتی حضرت عیسی به صلیب کشیده شد، گناه انسان بخشوده شد. آنان همچنین بر این عقیده بودند که نجات انسان از دوزخ با قربانی شدن عیسی تحقق پیدا می کند.

اکنون سوال این است که بر اساس تفکر این گروه، حقوق اجتماعی و رستگاری انسان در عرصۀ اجتماع چگونه تفسیر می شود؟

واتیکان و پاپ به الهیات آزادی بخش اعتراض می کردند و می گفتند: «شما دارید از دایرۀ مسیحیت به سمت مارکسیسم و سوسیالیسم خارج می شوید. شما دین(پیام انجیل) را تحت لوای پراکسیسم قرار دادید و دارید مسیحیّت را سیاسی می کنید، در حالیکه مسیحیت ربطی به سیاست ندارد.» این اتهام و یا اشکالی بود که مرکز کاتولیسیسم به کشیش های انقلابی و چپ آمریکای لاتین و به الهیات آزادی بخش وارد کردند.

بنده برخی مطالب این الهیات مثل آثار "گوستاو گوتیزر" و "لئوناردو بوف" را دیده ام. حتی بخشی از نمونه های این الهیات در ایران به فارسی ترجمه شده است. وقتی دغدغه ی الهیات آزادی بخش و واتیکان را روی هم می ریزیم، می بینیم که از دو زاویه به مسأله نگاه کرده اند. مشکل واحد این است که چگونه می توان رهایی درونی انسان را اصل قرار داد و عیسی7 را ناجی و رهایی بخش دانست و گفت رهایی درون، ارتباطی با ایدئولوژی و با نحوه سازماندهی حقوق و نهادهای اجتماعی ندارد. در واقع مسألۀ اصلی این گفتگوی انتقادی این است که چگونه می توان معنوی ماند و به رستگاری درون وفا کرد و در عین حال با رعایت حقوق یک زندگی شرافتمندانه داشت. تضاد بین عدالت و معنویت، تضاد بین معنویت و عقلانیت(چگونه می توان هم مسیحی بود و هم مسائل را عقلانی تفسیر کرد)، چگونه باشیم که هم مسیحی و معنوی و اخلاقی باشیم و در عین حال ظلم اجتماعی را توجیه نکنیم؛ این صورت مسألۀ اصلی در گفتگوی بین پاپ و واتیکان از یک طرف و الهیات آزادی بخش از طرف دیگر بود.

بنده در این فرصت سعی می کنم میزگردی بین پاپ، نهاد کاتولیک در واتیکان، الهیات آزادی بخش در آمریکای لاتین که دغدغۀ عدالت و انسانیت را در کنار معنویت دارد و بین تفکر اسلامی برگزار شود تا موضع و چگونگی داوری او معلوم گردد. البته بنده نمی خواهم در اینجا راجع به اسلام و مسیحیت بحث کنم. اما این نکته را خاطر نشان می سازم که اعتقادات مسلمان و مسیحی در اصول، مشترک است؛ اعتقاد به خداوند، پیامبران، اخلاق و معنویت مشترکات مهمی بین مسلمانان، مسیحیان و یهودیان است. شما می دانید که از نظر مسلمانان، حضرت عیسی7 نه خدا و نه پسر خداست؛ بلکه مثل حضرت محمد9 پیامبر بزرگ الهی است. تولد این پیامبر، معجزه آسا و بدون درد و عروجش هم غیر عادی بود. ما معتقد به بازگشت مسیح7 هستیم؛ ولی تفسیر سه گانه از قوانین الهی نداریم؛ بلکه تفسیر توحیدی داریم و معتقدیم که خدا و بشر را نباید مخلوط کرد.

اکنون می خواهیم معنویت و عدالت را که از منظر تفکر اسلامی خلق شده است، بررسی نماییم. "گوستاو گوترز" از رهبران الهیات آزادی بخش به پاپ اِشکال می کند که شما وقتی فاشیست ها در اروپا حاکم شدند، بجای اعتراض با آن ها قرارداد همزیستی و همکاری مسالمت آمیز امضاء کردید و هیچگونه اعتراضی نکردید. وقتی نظام لیبرال سرمایه داری مثل امروز بر دنیا حاکم می شود و این همه جنگ و جنایت در دنیا راه می اندازد و فاصله های طبقاتی و ظلم سرمایه داری مطرح می شود، باز پاپ و کاتولیسم سکوت کرده و یا توجیه مذهبی می کند. همینطور در ابتدا که امپریالیسم اسپانیا و بعد پرتغال و سپس انگلیسی ها و فرانسوی ها همه در کنار یکدیگر با شمشیر و صلیب وارد آمریکای لاتین شدند و ساکنان آن مناطق را با زور شمشیر کاتولیک و مردم آمریکای شمالی را با زور شمشیر پروتستان کردند، چرا شمشیر در کنار صلیب بوده و آن ها سکوت کردند؟ چه موقع صلیب در کنار مردم و محرومین می آید و از آن ها دفاع می کند؟ ایدئولوگ دیگر آزادی بخش آمریکای لاتین"لئوناردو بوف" در مقاله اش می نویسد: «کاتولیسیسمی که پاپ مطرح می کند، از ایمان و رهایی فرد صحبت می کند، اما برای عمل و رهایی جامعه چه دستورالعملی دارد؟! از رستگاری درون صحبت می کنید، چه راه حلی برای رستگاری بیرون دارید؟ چگونه می توان این ها را از هم تفکیک کرد؟» و در ادامه او می گوید این خلائی که در مسیحیت وجود دارد را می توانیم با سوسیالیزم پر کنیم. در واقع ادعا و روش الهیات آزادی بخش این بود که از ایده های مارکس و سوسیالیسم استفاده کنند تا خلأ این نوع از مسیحیت را پر کنند. مسیحیت در آمریکای لاتین که پرجمعیت ترین کاتولیک نشین جهان است، به خطر افتاد و باعث شد که در سال 1979 پاپ ژان پل ششم به آمریکای لاتین آمد تا به اصطلاح یکجوری خطر شورش در کلیسا را مهار کند. او آنجا اعلام کرد که عدالت اجتماعی خوب است؛ اما ما نگرانیم که مارکسیست وارد مسیحیت شود و در واقع مارکس اصل دین را قبول ندارد. شما نمی توانید دیدگاه های مارکس و سوسیالیسم را با مسیحیت تلفیق کنید. مارکس اساساً می گفت: «فلسفه تا حال برای تفسیر جهان آمده؛ از این به بعد باید برای تغییر جهان بیاید.» و الهیات آزادی بخش جواب دادند: «همانطور که کلیسا از فلاسفه مشرک و دیدگاه های فلاسفه ای مثل افلاطون و ارسطو که غیر دینی و غیر مسیحی بودند، استفاده کردند، اشکالی هم ندارد که ما هم از سوسیالیزم مارکس استفاده کنیم.» بنابراین معزل به اینجا رسید که آیا خلائی در مسیحیت در باب عدالت اجتماعی وجود دارد که باید آن را با ایده های مارکسیستی پر کرد؟ اگر این خلاء وجود ندارد چرا کشیش ها در اینجا در کنار حکومت های دیکتاتوری نظامی، در کنار کمپانی های سرمایه داری چندملیّتی آمریکایی و صهیونیستی قرار می گیرند و میلیون ها انسان فقیر و گرسنه را می بینند و فریاد نمی زنند؟! قرن ها قتل عام سرخ پوست ها و بردگی سیاه ها را دیدند و سکوت و بلکه توجیه مذهبی کردند! راه حل چیست؟ در واقع یک جاهایی مسیح در کلیسا برای موعظه ی اخلاقی و معنوی بود، اما یک جاهایی هم نبود. جایی که باید در کنار فقراء، بردگان، طبقات محروم مسیحی که واتیکان مطرح می کرد، باشد، آنجا غایب بود و به جای مسیح باید مارکس می نشست. این کشیش برزیلی الهیات آزادی بخش می گوید: «ما سه تا مارکس داریم. اول: مارکسیسم به لحاظ یک مکتب علمی در جامعه شناسی(یعنی ما از جامعه شناسی و تحلیل های مارکسیستی در کنار مسیحیت استفاده می کنیم.) دوم: مارکس به لحاظ سوسیالیسم(سوسیالیسم مارکس به عنوان یک طرح سیاسی برای جامعه و یک ابزاری برای روبه رو شدن با یک دوره خاصی از تاریخ و هدایت او به سمت اهداف مشخص است.) از این جنبه از مارکسیسم هم ما به طور مشروط استفاده می کنیم. سوم: فلسفه مارکسیستی و آن یک دیدگاه و یک جهان بینی است که ممکن است با تفکر مسیحی و دینی نسازد، آنجا را هم مسکوت می گذاریم و راجع به آن صحبت نمی کنیم.» ایشان در کتاب "کلیسا، موهبت الهی و قدرت" می گوید: «کسانی که کلیسا می روند، فقرا هستند، مالک هیچ چیز نیستند؛ درحالیکه کاردینال ها و اسقف ها صاحب همه چیز هستند و یک سرمایه داری مطلق را به نام مذهب تشکیل داده اند و هم مدافع مطلق کمپانی های غربی آمریکایی و صهیونیستی هستند و این است که کلیسای واتیکان دنبال یک کلیسای متمرکز است و اجازۀ انتقاد نمی دهد.» این حرف لئوناردو بوف باعث شد که واتیکان در سال 1983 از اسقف های پرو در آمریکای لاتین خواست علیه او شکایت و اعلام جرم کنند و او را افشا سازند. در سال 1984 وی را به واتیکان احضار کردند. پاپ فعلی، جناب "جوزف کاردینال راتزینگر" پاپ بندیکت شانزدهم، در آن زمان رئیس شورای دکترین ایمان بود که مباحث کلامی را بررسی می کرد تا جلوی انحرافات کشیش های آزادی بخش آمریکای لاتین را بگیرد. ایشان در آن ملاقاتش با آن کشیش چپ او را به یکسال سکوت دعوت می کند و می گوید از این به بعد حق موعظۀ مذهبی و نوشتن چیزی را نداری. طرفداران کلیسای آزادی بخش در آمریکای لاتین پاسخشان این بود که چرا وقتی صحبت از دفاع از محرومین و اعتراض به صاحبان قدرت و ثروت می شود، باید سکوت کرد؟! چرا این سکوت یک طرفه است؟ چرا مسیح نباید در کنار فقرا و در برابر سرمایه داری غرب بایستد؟ "مارکس وِبِر" که او را "مارکس سرمایه داری" می نامند و تقریباً ایدئولوگ سرمایه داری محسوب می شود، در تحلیلی در باب رابطه توسعه و پیشرفت با مذهب می گوید: «هرجا که مذهب پروتستان بوده، سرمایه داری پیشرفت کرده است؛ چون زهد کاتولیکی نفی شده است و یک نوع اصالت دنیا مطرح گشته.» او در واقع معتقد است که مسیحیت، سکولاریزه شدۀ پروتستان است و مسیحیت دنیوی شده است. خود او گفته است: «اگر از من نسبت اسلام را با مسألۀ توسعه و معیشت بپرسند، می گویم که محمد9مساوی است با مسیح7 به اضافۀ مارکس.» یعنی اگر مسیح و مارکس در یک نفر جمع شوند، از نظر او محمد9است. در تعالیم حضرت محمد9 معنویت بدون عدالت معنا ندارد؛ یعنی در واقع معنویت و زهد کاتولیکی به علاوۀ دنیاگرایی پروتستان به علاوۀ عدالت خواهی و طرفداری از زحمت کشان عدالت طلبی مارکس و برابری طلبی مارکس، آن ها معتقدند این سه تا در واقع در تعالیم حضرت محمد9 جمع شده است.

در بخش آخر عرائضم چون عنوان بحث من این بود که اسلام سیاسی چیست و رابطه دین و انقلاب چگونه است، بخشی از مفاهیم اسلامی را می خوانم تا ببینید نسبت تفکر مسألۀ اجتماعی و مسألۀ نقش و مأموریت روحانیت در این باب چیست. آنچه از این به بعد در این چند دقیقه می خوانم از عین متن منابع اسلامی در قرآن و سنّت اسلامی است و بعد آماده هستم تا نظرات دوستان را بشنوم و استفاده کنم.

مسألۀ اصلی اولا این است که هر مسأله و پدیده ای در زندگی توأمان دنیوی و اخروی است؛ یعنی ما هیچ پدیده ای را در تفکر اسلامی به مقدس و نامقدس تقسیم نمی کنیم. همۀ زمان ها، مکان ها و همۀ اعمال در زندگی فردی و اجتماعی به دین مربوط اند و لذا منابع اسلامی به ما آموزش داده اند که فقط مسجد محل عبادت نیست؛ بلکه مسجد محل ویژه ی عبادت است، اما همۀ عرصه های زندگی می تواند مسجد و کلیسا باشد، به این معنا که اگر کسی با هدف الهی در کارخانه یا مزرعه کار می کند، در دانشگاه مشغول تحقیق است یا در پارلمان مشغول خدمت به خلق و تامین حقوق مردم است، او در حال عبادت می باشد. بنابراین اگر هدف خدا، خدمت به خلق و عدالت باشد، کار انسان عبادت محسوب می شود. هیچ یک از نیازهای مادی زندگی، ظاهراً غیرمقدس نیست. در تعالیم اسلامی می فرمایند که حقوق بشر به حدی مهم است که اگر شما لباسی که برای نماز پوشیدی یا محلی که برای نماز ایستادی(همان چندمتر مربع) متعلق به کس دیگری است و حق کسی را پامال کردی و ظلم نمودی، نماز و عبادتتان باطل است و خداوند نخواهد پذیرفت. از طرف دیگر، نیازهای مادی ما، معنوی می توانند باشند. حتی آمیزش جنسی زن و شوهر عبادت تلقی می شود. در اسلام همانطور که آنارشیسم و هرج و مرج جنسی(هر مردی با هر زنی رابطه داشته باشد.) برخلاف انسانیت تلقی می گردد، رابطۀ جنسی زن و شوهر عبادت است. یعنی همانگونه که جبهۀ نبرد برای عدالت، عبادت محسوب می شود، میز آزمایشگاه، دانشگاه ، لابراتوار و حتی رختخوابی که زن و شوهر در آن هستند، همه عبادتگاه می باشند. پس نباید بگوییم اسلام سیاسی؛ بلکه باید بگوییم سیاست اسلامی.

توصیۀ دیگر اسلام به مسلمانان این است که سطح زندگی حاکمان باید در حدّ فقرا و متوسط جامعه به پایین باشد. اگر حاکمان جامعه ثروتمندان باشند(چه ثروت خصوصی و به خصوص ثروت عمومی) این یعنی خیانت به حقوق مردم و این ها مشروعیت دینی و حق حکومت ندارند. در فرهنگ اسلامی روحانیون باید کاملاً زاهدانه زندگی کنند و نباید ثروتمند و یا در کنار ثروتمندان باشند؛ بلکه باید در کنار فقرا بوده و مانند محرومین زندگی کنند. بنابراین اشکالی که در قرون وسطا و بعد از آن مارکسیست ها و طرفداران الهیات آزادی بخش به کلیسا می کردند مبنی بر اینکه یک چهارم یا یک پنجم زمین ه.ای اروپا متعلق به کشیش هاست و یا در بعضی کشورهای آمریکای لاتین مثل مکزیک و یا کشورهای دیگر ثروتمندان بزرگی هستند، این اِشکال درست و بجایی است. در فرهنگ اسلامی روحانی و کسی که دربارۀ خدا سخن می گوید، حتماً باید زندگی ساده ای داشته باشد. پیامبر اسلام9 فرمودند که روحانیونی که در کاخ سرمایه داران رفت و آمد کرده و کار آنان را توجیه می کنند، مشروعیت ندارند. همچنین ایشان فرمودند: «شبی که من باطن عالم را دیدم(شب معراج) کسانی را مشاهده کردم که لب های آن ها را می بُریدند(در روز قیامت این کار خواهد شد.) از جبرئیل پرسیدم این ها چه کسانی هستند؟ فرمود این ها کسانی هستند که به نام دین ـ به عنوان روحانی ـ با مردم سخن می گویند در حالیکه خود را فراموش کرده اند. » قرآن کریم در این باره می فرماید: «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُون[1]»

بنابراین روحانی و حاکم، مسئولین اصلی هستند و باید مثل فقرا و در کنار آن ها باشند. این جزئی از تعالیم اسلام سیاسی، بلکه سیاست اسلامی است. امام صادق7، که از فرزندان پیامبر و از رهبران ماست، می فرماید: «أَشَدُّ النَّاسِ‏ عَذَاباً عَالِمٌ‏ لَا یُنْتَفَعُ مِنْ عِلْمِهِ بِشَیْ‏ء[2]»: بیشترین عذاب در روز قیامت برای عالمی است که سود و نفعی از علمش به هیچ کس و هیچ چیز نرسیده و مشکلات مادی و معنوی مردم را حل ننموده است. همچنین ایشان در حدیث دیگری فرمودند: «الْعُلَمَاءَ هِمَّتُهُمُ‏ الرِّعَایَةُ وَ إِنَّ السُّفَهَاءَ هِمَّتُهُمُ الرِّوَایَة[3]»: عالمان حقیقی کسانی هستند که به علم خود عمل می کنند و کسانی که فقط نقل روایت کرده و دیگران را موعظه می نمایند و خودشان را فراموش می کنند و اهل عدالت نیستند، سفهاء و نادانان هستند؛ اگرچه محفوظاتی داشته باشند.

آن جنبۀ سوسیالیستی که در الهیات آزادی بخش به مسیحیت اضافه کردند، بخاطر این بود که این بخش در تعالیم پاپ نبود. نمونه های زیادی در این باب وجود دارد که من دیگر فرصت نمی کنم و می خواهم نظرات شما را بشنوم. عمده این بحث و فلسفه سیاسی اسلام و تئوری انقلاب اسلامی را به جلسه بعد احاله می دهم و همانجا بیشتر به سؤالات جواب خواهم داد. اکنون به عنوان نمونه آیاتی را عرض می کنم و بعد منتظر نظرات شما هستم.

طبق آیات قرآن سهمی از دنیا و آخرت برای همه باید محفوظ باشد. در تعالیم اسلامی است که نه دنیا را فدای آخرت کنید و نه آخرت را فدای دنیا نمایید. دنیا و آخرت خوب، ماده و معنا هر دو مهم هستند. اسلام با پول، ثروت، مالکیّت و رفاه مخالف نیست؛ آنچه اسلام با آن مخالف است، رفاه یک اقلیّت در پرتو فقر اکثریت می باشد. در این باره قرآن می فرماید: «وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیم‏[4]» این آیه اشاره به طبقات سرمایه دار دارد و می فرماید کسانی که طلا و نقره را ذخیره می کنند و در راه خدا در اختیار فقرا قرار نمی دهند، به عذابی دردناک بشارت ده. پیامبر اسلام9این جامعه را فاسد شمرده و فرمودند: «یأکلون طیّبات‏ الطّعام‏ و ألوانها ... یبنون الدّور، و یشیدون القصور، و یزخرفون المساجد، لیست همّتهم إلّا الدّنیا، عاکفون علیها، معتمدون فیها. شرفهم الدّراهم و الدّنانیر، و همّتّهم بطونهم، أولئک [هم‏] شرّ الأشرار، الفتنة منهم، و إلیهم تعود[5].» جامعه ای که در آن طبقاتی هستند که بهترین غذاها را مصرف می کنند و رنگین ترین سفره ها را دارند و کاخ های گران قیمت و قصرهای اََشرافی می سازند، فقط به دنیای خودشان می اندیشند و با اخلاق و عدالت کاری ندارند و حقوق فقرا را نمی پردازند، این ها شیطان مجسم هستند و در دنیا و آخرت باید مجازات گردند. امام سجاد7می فرماید: «طاغوت و دیکتاتورهای اقتصادی، مصیبت های هر جامعه و عامل اصلی فقر در جوامع اند. آن ها شیفتۀ دنیا هستند و بُت شان پول، دلار و طلاست.» امام کاظم7 فرمود: «لَوْ عُدِلَ‏ فِی‏ النَّاسِ لَاسْتَغْنَوْا[6]» اگر در یک جامعۀ جهانی عدالت باشد، فقیر پیدا نمی شود. هرجا فقر هست، عدالت نیست.

امیدوارم روزی یک دادگاه بین المللی، بی طرف و عادلانه تشکیل شود و سران این سازمان های به اصطلاح بین المللی دروغگو و همینطور سران آمریکا و متحدانش را محاکمه کند.

پرسش و پاسخ

1.اسلام یکی از سه دین الهی جهان می باشد. ما می خواهیم بدانیم موضع گیری اسلام و قرآن نسبت به پیامبران خصوصاً حضرت عیسی و حضرت مریم8چگونه است؟ می دانیم که شما احترام خاصی به این شخصیت های مهم دینی قائل هستید و می خواهیم خلاصه ای در رابطه با اهمّ مباحث اسلامی صحبت کنید. خصوصاً آن موضع گیری که شما نسبت به دین ما و اهل کتاب و مسیحیان غربی دارید.

جواب: از فرصتی که به من داده شد، متشکرم. ابتدا به مردم آمریکای لاتین و به طور خاص ونزوئلا و کاراکاس درود می فرستم. امروز آمریکای لاتین و خاورمیانۀ اسلامی دو پایگاه مقاومت در برابر امپریالیسم و ظلم سرمایه داری هستند. مردم ایران به مردم و دولت ونزوئلا و شخص چاوز بخاطر مقاومت و مردم گرایی و عدالت خواهی شان احترام می گذارند. من سفرهایی به چند کشور آمریکای لاتین دارم و این سفرها را از ونزوئلا آغاز کردم. در این چندروز که در اینجا(کاراکاس) هستیم، جلساتی دارم که در این جلسات سعی می کنم به ابهاماتی که راجع به اسلام و ایدئولوژی انقلاب ایران است و در جهت رفع آن توهم ها صحبت کنم تا ذهن و افق نظر ما و آمریکای لاتین به هم نزدیک شود. ما به لحاظ دینی، جغرافیایی و زبانی با هم تفاوت داریم؛ اما مسئلۀ ما و شما، مسئلۀ مشترکی است؛ مسئلۀ معنویت و عدالت. دوست دارم در این چند جلسه ای که خدمتتان هستم این گفتگو دوطرفه باشد و اگر سؤالات و ابهاماتی هست، مطرح شود. در جلسه ای که صبح در این نمایشگاه کتاب داشتیم، چگونگی نگاه اسلام به ملت های جهان و تفکیک ناپذیری عدالت و معنویت در اسلام را توضیح دادم.

رژیم های خشن سرمایه داری که ملت های ما در خاور میانه و ملت های آمریکای لاتین را طیّ دویست سال غارت کردند و کشتارهایی به راه انداختند، رژیم های واحدی هستند. کسانی که دیروز به "چگوارا" لقب تروریسم می دادند و او را به قتل رساندند، امروز به انقلابیون مسلمانی که علیه صهیونیسم و اِشغالگران صهیونیستی آمریکایی و انگلیسی می جنگند، همان لقب تروریسم را می دهند.

بین اسلام و مسیحیت در برخی مسائل اختلاف نظر وجود دارد. به عنوان مثال به تعبیر "ماکس وبر": «مسیحیت ترکیبی از مسیح و مارکس است.» و همچنین تفاوت هایی از این قبیل که ما مسلمانان، مسیح و مریم8را جزء مقدسین و مقدسات می دانیم؛ اما مسیح را خدا یا پسر خدا نمی دانیم؛ بلکه او را بندۀ برگزیده و پیامبر بزرگ خدا می دانیم. یک سوره در قرآن بنام مریم مقدس است و قرآن از حضرت عیسی به "روح خدا" و "کلمه خدا" تعبیر می کند. اهانت به حضرت مسیح و حضرت مریم8مانند اهانت به حضرت محمد9 و حضرت علی7 است. قرآن کریم از تورات و انجیل به بزرگی یاد کرده است و به مسلمانان می فرماید: «نزدیکترین و دوست ترین به شما، نصاری و یهود هستند.» ما مسلمانان معتقدیم که سخن حضرت محمد9 و مسیح7 و موسی7یکی است. همۀ این پیامبران از سوی یک خدا هستند.

در مفاهیم اسلامی، حقوق بشر از اخلاق و معنویت جدا نیست. حقوق بر ریشۀ حق بنا شده است و همانند نماز محترم است و تلاش برای تأمین مستضعفین، فقرا و زحمت کشان، بزرگترین عبادت و جهاد در راه خداست.

شاید سخنانی که الهیات آزادی بخش آمریکای لاتین می گوید به اسلام نزدیکتر باشد از آنچه که واتیکان می گوید. از نظر ما، مسیحیان، برادران و خواهران ما هستند، ما متعلق به یک خانواده ایم و خدای ما، خدای واحد است. همۀ ما به قیامت معتقدیم و زندگی غیر اخلاقی را منفور می دانیم. خداوند متعال به پیامبر می فرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏[1]» به مسیحیان و یهودیان بگو بسوی سخنی که بین ما و شما مشترک است، بیایید. که فقط خدا را بپرستیم(خدا را انسان، طبیعت و جهان ندانیم و طبیعت را نیز خدا ندانیم؛ بلکه عالم مخلوق خدایند) و به یکدیگر ستم نکنیم و حقوق دیگران را پایمال نسازیم(اجرای عدالت یک برنامه ی عقلی و دینی است)

تشکر می کنم که این فرصت را به من دادید.

 

[1]. سوره آل عمران/64.

[1]. سوره بقره/44.

[2]. بحارالانوار2/37.

[3].بحارالانوار2/37.

[4]. سوره توبه/34.

[5]. الحیاة با ترجمه احمد آرام/3/382.

[6]. الکافی1/542.

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha