بسمالله الرحمن الرحیم
با عرض سلام مجدد خدمت خواهران و برادران عزیز. پرسشهای خواهران و برادران عزیز تقریباً به سه یا چهار دستهی کلی تقسیم شد. یعنی بخشی از سوالات وقتی متمرکز میشود به سه یا چهار محور مربوط میشود و چون سوالات زیاد بود و نمیتوان به همهی آنها رسید من چکیدهای از آن پرسشها را در این سه یا چهار دسته تقسیمبندی کردم و سعی میکنم که به هر کدام از این دستهها دقایقی را اختصاص بدهم که پاسخ آنها گفته شود که فکر میکنم پاسخ اکثر پرسشهای دوستان باشد. یک مقدار سوالات متفرقه هم میماند که آنها را برای آخر جلسه میگذاریم. همینطور اگر سوال شفاهی یا گفتگویی اگر قرار است صورت بگیرد در خدمت شما هستم. منتها چون به برنامهریزی قبلی و وعدهای که داده بودیم قرار بوده یک جلسه راجع به بحث قرائتهای مختلف از دین و تساهل بحث بشود من بنا داشتم که بخش اصلی عرائض را در این نوبت به آن اختصاص بدهم ولی خوشبختانه دیدم که بین پرسشهای دوستان هم در این باب سوالاتی وجود دارد و بنابراین دقایق نخست این نوبت را به این بحث اختصاص میدهم که میتواند پاسخ این دسته از پرسشهای دوستان هم تلقی بشود. بحث آسانگیری و تساهل در درک دین و نسبت دادن آموزههایی به دین در هر سه حوزهی عقاید، اخلاق و احکام است. چون انسان یک موجود سه ضلعی است. یعنی انسان ترکیب شده از یک سری عقاید، اخلاقیات و رفتار است. انسان از اینها تشکیل شده است. عقیده، خلق و عمل. بنابراین آموزههای دین هم سه دسته است. یک دسته معارف است. اصول عقاید و فروع عقاید است که به شما جهانبینی و انسانشناسی میدهد. توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد اصول این دسته از عقاید است و بخش دوم اخلاقیات دین است که فضیلت و رذیلت را تعریف میکند و به ما میآموزد که چطور در ساحت جمعی به سمت این فضائل حرکت کنیم و از رذائل فاصله بگیریم و همینطور احکام عملی یا فقه و یا به معنای خاص آن شریعت است که نشان میدهد چگونه باید رفتار کرد. چه نسبت به حقوق و وظیفه و چه نسبت به دیگران چگونه باید رفتار کرد. کسانی گفتهاند که ما در هر سه حوزه میتوانیم و باید قائل به آسانگیری و سهلانگاری باشیم. یعنی تساهل به معنای غلط آن باشد. یعنی میدان را باز بگذاریم و اجازه بدهیم هر کسی هر نسبتی که میخواهد در این سه حوزه به دین بدهد و اسم آن را قرائت جدید بگذاریم. بدون اینکه قاعده و روش و متدولوژی برای قرائت جدید از قبل درست تنظیم بشود و در مورد صحت و سقم و میزان دقت نسبتهایی که به آموزههای دینی میدهیم ملاکی برای داوری کردن وجود داشته باشد. این پیشنهاد اگر پیشنهاد درستی باشد که گذشته از دلائل شرعی به دلائل عقلی هم پیشنهاد درستی نیست مخصوص به دین و آموزههای دینی نمیماند و راجع به هر مکتب و هر متنی قابل تسری است. اینجا فرصت نیست که من وارد بحثهای ریشهای و تاریخی این مباحث در غرب و اروپا بشوم و بگویم که اصلاً چرا این مباحث در اروپا به وجود آمد. چه مشکلی با انجیل و احدین و متون دینی داشتند؟ خرافاتی که خلاف عقل و علم در آنجا بود و چه نیازی افتاد که بحث زبان دین در آنجا مطرح شد؟ چرا بحث انتظار از دین در اروپای مسیحی مطرح شد؟ چرا بحث تفکیک دین از عقل و تفکیک الهیات از برهان و استدلال و تفکیک دین از علم اتفاق افتاد؟ چرا اینکه زبان دین زبان واقعنما نیست و زبان آن یک زبان اساطیری است چرا در اروپا و غرب در رابطه با متون دینی مسیحی به وجود آمد و بعد انواع و اقسام انشعابات کلامی در کلیسای مسیحی اتفاق افتاد و تا الان که صدها و صدها فرقهی مسیحی وجود دارد ادامه دارد. حتی خود پروتستانها که انشعاب کردند صدها و صدها فرقهی پروتستان دارند. چرا اینها به وجود آمدند؟ تأثیر جهان اسلام در این فرقه فرقه شدن مسیحیت اروپا و متلاشی شدن اتوریتهی کلیسا در اروپا چه بود؟ منتها واقعاً فرصت نیست که من وارد این مباحث بشوم و من واقعاً وارد نخواهم شد. اما در حد اقل وقت اینجا میخواهم به نکتهای بپردازم و آن این است که بحث تساهل عملی که اگر فرصت کنم به آن هم اشاره خواهم کرد، بحث تساهل در مقام نظر به این معنای خاص که راه نسبت دادن هر چیزی را به دین باز بگذاریم و هر کسی هر چه گفت را به دین نسبت بدهد و نتوان داوری کرد که این نظریه چه مقدار و به چه دلیل دینی هست و به چه دلیل دینی نیست. میخواهم راجع به این مسئله چند دقیقهی مصدع دوستان بشودم. اصل اندیشه و نواندیشی یکی از مؤکدات صریح در دستگاه فکری اسلام و به طور خاص تشیع است که اصلاً معتقد به مفتوح بودن باب اجتهاد الی الابد و تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) است. نه اینکه باب اجتهاد و نواندیشی مفتوح است بلکه اصلاً لازم است. یعنی ائمه به شیعه توصیه کردند که «علیکم بالفروع» یعنی واجب است که شما اجتهاد کنید. اصول اصلی زندگی و مسیر زندگی و تشکیل حکومت و تنظیم حقوق و مناسبات و مسائل اخلاقی و خانواده و حقوق مدنی و اجتماعی و سیاسی روشن شده است و بخشی از جزئیات هم روشن شده است و مابقی آن در دورههای مختلف در شما تغییر خواهد کرد و شما باید مردم زمان خودتان باشید. فقهای هر دوره، متکلمین هر دوره، مجتهدان و متفکران دینی، اندیشمندان دینی دورهی خودشان باشند. از این اصول نکنید، از این متدولوژی درک نکنید، منابع همینها است اما در هر دورهای دوباره باید شروع به اندیشیدن کنید و برای اینکه این باب اجتهاد مفتوح بماند اسلام و به طور خاص تشیع بر مجتهد تقلید از مجتهد دیگر را حرام کرده است. یعنی میگوید اگر تو با مطالعه و با دقت به مقامی رسیدی که یک کارشناس شدی و میتوانی استنباط کنی شرعاً حق نداری از کارشناس دیگری در این مورد تبعیت کنی و باید حتماً به قرائت و تشخیص خودت عمل کنی. حتی اگر در واقع و در نفسالامر تشخیص تو غلط بوده و تو متوجه نشدهای. به مقلد و به کسانی که کار نکردهاند و فرصت نکردهاند و در حد کارشناسی نیستند هم گفته شما باید با رجوع به افراد خبره اجمالاً یا تفصیلاً خودتان تشخیص بدهید. شما باید تشخیص بدهید که توان چه کسی در درک این مسائل بیشتر است و چه کسی دقیقتر و ملاتر است و اگر تشخیص دادی به آدمی غیر از او حق نداری رجوع بکنی و باید به همان کسی که تشخیص دادهای بهتر از بقیه تشخیص میدهد و اجتهاد میکند و نواندیشی میکند رجوع بکنی. یا مثلاً اغلب فقهای شیعه گفتهاند تقلید از مجتهدی که فوت کرده جایز نیست ولو بزرگترین مجتهد باشد. چرا این را میگویند؟ برای اینکه مجتهد باید اجتهاد کند. مجتهد باید زنده باشد و مسائل عصر خودش را بفهمد. یعنی این سلسلهی نواندیشی و این اتوبان نواندیشی باید همواره باز و در حال حرکت و تکاپو باشد. در روایات ما گفتهاند کسانی باید به دنبال آموزش بروند و بیابند و مسائل عصر خودشان را حل بکنند و این واجب کفایی شده است. یعنی اگر شما در یک شهر یا جامعه یا یک روستایی زندگی میکنید که کسی نیست که این وظیفه را انجام بدهد بر تک تک شما واجب میشود که این کار را انجام بدهید. همانطور که اگر در شهری هستید که طبیب و پزشک ندارد واجب کفایی است که همه به دنبال پزشک شدن بروند تا وقتی که کافی بشود. اینکه مجتهد شدن واجب کفایی شده است. یعنی به درجه و توان علمی برسی که بتوانی نواندیشی کنی و مشکلات دورهی خودت را بر اساس منابع دین حل بکنی واجب شده و تخلف از حرام شده است. برای چه؟ برای اینکه همواره اسلام و تشیع خواسته راه نواندیشی باز بماند. اجتهادهای تازه و قرائتهای تازه با متودلوژی درست انجام بشود که حالا عرض خواهم کرد. یا این را فرمود که هم در مورد قاضی است و هم در مورد سایر مجتهدین است. مثلاً راجع به قاضی به این روایت دقت کنید. میگوید قاضیها پنج دسته هستند و بعد مشخصات آنها را میشمارد که چطور هستند و حالا من میخواهم بخشی را مقایسه کنم که ببینید ارزش نواندیشی درست چقدر است و کجاندیشی به نام نواندیشی چقدر خطر دارد. میگوید اگر یک قاضی که میخواهد در حق مردم داوری کند و در واقع در یک موضوع خاص و در یک مصداق اجتهاد کند توان و صلاحیت قضاوت دارد، یعنی به این درجه از کارشناسی رسیده که حق دارد قضاوت کند و یک کسی هم هست که توان کارشناسی و قضاوت را ندارد. اگر آن کسی حق و صلاحیت قضاوت را ندارد آمد و قضاوت کرد و اتفاقاً درست از کار در آمد، یعنی با حکمی که داد واقعاً مجرم را مجازات کرد و حق را به حقدار داد در حالی که صلاحیت نداشت معصیت کرده و مجازات خواهد شد. حالا آن کسی که توان قضاوت دارد و قضاوت کرد و اشتباه کرد اجر و پاداش میبرد. در روایت راجع به مجتهد و کسی که نواندیش دینی با روش و منابع درست است میگوید «للمُخطئ اجرٌ واحد و للمصیب اجران» یعنی آن کسی که رفت و به هدف زد و درست اجتهاد کرد دو اجر دارد. آن کسی که حق اجتهاد داشت و نواندیشی کرد ولی خطا کرد هم یک اجر و پاداش دارد. این یک پاداش دارد برای اینکه تلاش کرده و اندیشیده و از مسیر درست اندیشه وارد شده برای اینکه مشکلات نظری و عملی جامعه و مردم را حل کند و به خاطر همین تلاش پاداش خواهد داشت ولو خطا کرده باشد. اما آن کسی که علاوه بر این درست به هدف زد، یعنی حد و توان نواندیشی را داشت، مجتهد بود و درست اجتهاد کرد دو پاداش خواهد داشت. یکی به خاطر اجتهاد و تلاش علمی و سرمایهگذاری که برای درک حقیقت و باز کردن راه اندیشه و کمک به جامعهی خود کرده و یک پاداش هم برای اینکه به ثمر رسیده و به مردم خدمتی کرده است و عدالت را اجرا کرده است. اینکه گفتهاند کسی که از حیث علمی حق دارد و قدرت نظریهپردازی دارد باید نظریهپردازی کند و باید نواندیشی کند و اصلاً بر او واجب است و کسی حق ندارد یک قاضی را به خاطر قضاوت ولو غلط باشد و اگر عمدی نبوده محاکمه کند و اینکه کسی حق ندارد مجتهدی که به روش درست اجتهاد کرده ولو نیتجهی اجتهاد او خطا بوده او را تخریب کند و با او برخورد و مجازات کند برای همین است. این نشان میدهد که چقدر از راه نواندیشی در اسلام و در تشیع حراست شده است. نه تنها این راه باز شده بلکه از آن محافظت شده است. برای اینکه این راه بسته نشود. برای اینکه اگر این راه بسته بشود جامعهی دینی میپوسد و متلاشی میشود و فرهنگ دینی زائل میشود. همان بلایی که در بعضی از ادیان دیگر افتاد و در بعضی از مذاهب دیگر غیر از تشیع هم افتاد. این راه باز است و باید باز بماند و باز خواهد ماند. پس تأکید شیعه روی مسئلهی نواندیشی روشن است. اینکه فرمود اسلام و به خصوص تشیع اینقدر برای عالم حرمت قائل شده و ائمه گفتهاند نگاه به صورت عالم عبادت است برای همین است. در یک روایت دیگری میگوید نگاه کردن به درب خانهی عالم هم عبادت است. یعنی اینقدر شأن و پرستیژ و حرمت برای عالم و متفکر در جامعهی اسلامی و تشیع قائل شدهاند. در روایات ما میگویند کسی که به دنبال کشف حقیقت است از وقتی که از خانه بیرون میآید بداند که پایش را بر بال فرشتگان و ملائک میگذارد تا وقتی که به خانهاش برگردد. یعنی اینقدر برای نواندیشی و برای اینکه مشکلات نظری و عملی جامعه را حل و اجتهاد بشود حرمت قائل شدهاند. پس قرائت به این معنا صد درصد درست است و باید باشد. کسانی که مخالف این نوع قرائت هستند مخالف یکی از اصول عقیدتی تشیع هستند که معتقد به مفتوح بودن باب اجتهاد و احترام به رأی مجتهد و حرمت نظر او است حتی اگر خطا کند. پس این بحث نسبیگرایی و شکاکیت و قرائتبازی که گاهی از بزرگان میگویند خطر بزرگی برای دین است چه هست؟ آن نکته این است که میگویم. ما اصلاً از بحث معارف دینی بیرون بیاییم که درک آن برای شما راحتتر بشود. به رشتهی تخصصی بیاییم. الان هر کدام از شما در یک رشتهای هستید. یکی دانشجوی رشتهی معماری است، یکی دانشجوی رشتهی مهندسی است، یکی دانشجوی رشتهی شیمی هست. در رشتهی خودتان ببینید. برای اینکه پاسخ این سوال یک مقدار واضحتر بشود من این مثال را عرض میکنم. فرض کنید یک مریضی احتیاج به جراحی دارد و او را به اتاق عمل آوردهاند. بین اعضای تیم جراح اختلاف میافتد که الان این آقایی که در اینجا خوابیده و باید در یک ساعت آینده تصمیم بگیریم قلب یا مغز او عمل بشود را باید چه کار کرد؟ بین این تیم اختلاف میافتد. این تیم جراحان در یک چیزهایی که به آن محکمات آن علم میگویند با هم اتفاق نظر دارند. مثلاً هیچ کدام نمیگویند که بیاییم کاسهی سر او را برداریم و یک مقدار در آن آب بریزیم و بشوییم و دوباره سر جایش بگذاریم. یک محکماتی دارند که اینها ضروریات است و چیزهایی است که در اصطلاح علمی به آن آکسیونهای هر علم میگویند. یعنی اصول موضوعه است. هر علمی یک مبادی تصوری و مبادی تصدیقی دارد که هر کسی خلاف آنها حرف بزند همه به آن میخندند و میگویند این اصلاً عالم به این علم نیست. پس بین متخصصین آن علم در حوزهی محکمات اختلافی نمیشود ولی بین متشابهات آن علم اختلاف میشود. تمام علوم مثل متون دینی هستند که یک محکماتی دارند که آنها ضروریات و قطعیات و نص دین است که جای یک قرائت بیشتر نیست و هر کسی آمد و گفت من یک قرائت دیگری دارم که خلاف این نص و خلاف این محکمات دین است بحث فریب و حقهبازی یا نادانی است. یا جاهل است یا میخواهد افکار عمومی را اغوا بکند. همهی علوم و از جمله معارف دینی همینطور هستند. یک چیزهایی نصوص و محکمات و ضروریات هستند که یک قرائت بیشتر بر نمیتابد. حالا اگر میخواهند بگویند این استبداد و انحصارطلبی شد. اگر اسم اینها را استبداد و انحصارطلبی میگذارید باید بدانید که اینها استبداد علم است. اینها انحصارطلبی عقل است. مثل این میماند که کسی بگوید من از دو دوتا چهارتا یک قرائت دیگری دارم و آن این است که دو دوتا پنجتا میشود. میگویی نهخیر، دو دوتا فقط چهار میشود و او بگوید این انحصارطلبی و استبداد است و باید ما آزاد باشیم. این آزادی، آزادی از بند عقل است و دقیقاً حماقت است. اما از این مرحله که گذشتیم به یک حوزهای میرسیم که آنجا اختلافی است. یعنی در آن باب نص صریحی در دین نیست. ائمه هم چیزی نگفتهاند و سکوت کردهاند یا اگر چیزی بوده به دست ما نرسیده است یا اگر روایتی رسیده مجمل است. خود قرآن میگوید بعضی از آیات محکمات هستند و بعضیها متشابهات هستند. محکمات آنهایی است که یک قرائت بیشتر بر نمیدارد. متشابهات آیات و روایت و بخشی از دین است که چند قرائت بر میدارد. منتها فرمود اگر میخواهید متشابهات را کشف کنید آن را به محکمات ارجاع بدهید و راز آن را از اهل علم و راسخون در علم که در رأس آنها معصومین و خود پیامبر است بپرسید. به این معنی است که بگوییم چون متشابهات است هر چه بگوییم درست است. در این متشابهات اینطور نیست که بگوییم هر چه گفتیم. متشابهات را باید به محکمات ارجاع داد. خود قرآن میگوید قلبهای بعضی مریض است و محکمات را به متشابهات حمل میکنند. در حالی که یک آدم سالم و معقول باید متشابهات را به محکمات ارجاع بدهد. اگر یک آیه یا روایتی دید که دو پهلو است و ممکن است از آن دو یا سه قرائت بشود به آیات و روایت دیگری که صریح و محکم هستند نگاه کند و بگوید به دلیل آن آیه و روایت و یا به قرینه و دلیل قطعی عقلی نمیتواند معنی این آیه این باشد و باید آن باشد. نه اینکه متشابهات را طوری معنی کنی که درست خلاف محکمات دین در بیاید. پس در باب بخشی از دین که متشابه هستند، ظنی هستند و قطعی نیستند، نص صریح در آن نیست و متن مجمل است، دو پهلو است و دو یا سه احتمال دارد جای تکثر قرائت است. اما در اینجا هم دو شرط دارد. در مواردی که نص صریح قطعی نیست و امکان وجود چند قرائت وجود دارد شرطهایی دارد. اول، چه کسی میتواند در باب متشابهات یک علم اجتهاد و قرائت کند؟ آن کسی که محکمات آن علم را میداند و به آنها معتقد است. مثلاً در همین تیم جراحی مثالی بزنم. بین این جراحان چه کسی میتواند بگوید من یک قرائت دارم؟ کسی که در درجهی اول جراح باشد. اگر یک عمویی درب اتاق جراحی را باز کند و بگوید من هم این را میگویم که نمیشود. شرط اول این است که طرف باید جراح باشد. یک شیمیدان حق دارد در علم شیمی نظریهی جدید بدهد و الا معنی ندارد. تو ابتدا باید بدانی شیمی چه هست که بعد بیایی در مسائل اختلافی آن نظریهی جدید بدهی. یک معمار میتواند در معماری قرائت جدید بدهد و نه کسی که اصلاً نمیداند آجر را چطور روی هم میچینند. این هم که میگویم حق ندارد، این حق نه فقط حق اخلاقی و شرعی است بلکه حق عقلی هم ندارد و عقلای عالم حرف این را قبول نمیکنند. همانهایی که منکر تخصص هستند. همانهایی هستند که میگویند از هر چیزی هر قرائتی میتوان داشت و همه چیز نسبی است حاضر نیستند وقتی فرزندشان مریض میشود و در شرف مرگ است را به هر کسی بسپارند و بگویند هر کسی هر قرائتی دارد روی فرزند ما پیاده کند. خانهی خود را به دست هر کسی نمیدهد تا بسازد بلکه میگردد تا ببیند چه کسی بهتر میسازد. پس شرط اول این است که چه کسی حق قرائت دارد در جاهایی که متشابه است و اختلافی است؟ کسی که آکسیونها و موضوعات قطعیه را بداند. معمار باشد، جراح باشد، مجتهد باشد، متکلم باشد. شرط دوم، خلاف اصول قطعی آن علم حرفی نزند. حتی ممکن است آدم متخصصی باشد ولی به هر دلیلی یا مرض دارد، یا از یاد برده، یا اختلال مشاعر پیدا کند و مثلاً در شیمی یک چیزی بگوید که تمام شیمیدانها معتقد هستند این غلط است یا در فقه یک چیزی بگوید که تمام فقها بگویند این خلاف ضروریات دین است یا یک آیه از قرآن را طوری معنی کند که هر کسی که قرآن میخواند و با قرآن آشناست و هر مفسری بگوید این حرف مزخرف است. پس شرط دوم هم این شد که خلاف محکمات آن علم یا دین و خلاف قطعیات عقل نباشد. چون عقل هم در اسلام حکم دارد. اگر کسی آیهای را طوری تفسیر کرد که صد درصد خلاف یک قطع عقلی است درست نیست و شما باید بدانید که این تفسیر غلطی از این آیه کرده است. خود پیامبر در یک جا فرمود اگر چیزی از ما نقل کردند که خلاف قرآن بود و در جای دیگر فرمودند اگر روایتی از ما نقل کردند که خلاف قطعی عقل بود به دیوار بزنید. «فاضربوه علی الجدال» از ما نیست. ما نه خلاف عقل حرفی زدهایم و میزنیم و نه خلاف قرآن. البته عقل که میگوییم منظور قطعیات عقل است. خیلی از چیزهایی که میگویند عقل است در واقع عقل نیست. خیلی از چیزها نظریات زمینی است و دانشمندان مختلفی در آن اختلاف دارد. باید قطعی عقل باشد. مثل دو دوتا چهارتا باشد. اگر این دو شرط برقرار شد ما به تکسر قرائات و محترم بودن همهی قرائات معتقد هستیم. یعنی کسی که کارشناس است و خلاف محکمات آن علم و عقل حرفی نزند و برای آن قرائت استدلالی داشته باشد و بگوید من به این دلائل به این شکل میفهمم، قطعاً نظر او محترم است و قطعاً مأجور است و از خداوند پاداش میگیرد و همهی علما و غیر علما باید به او احترام بگذارند و باید حرمت او محفوظ باشد و از او حمایت بشود. این در مقام نظر است و هیچ کس حق ندارد به او توهین یا حمله بکند. البته عرض کردم که به شرط این دو مسئله باشد. یک مسئلهی دیگر هم در مقام عمل است. حالا اگر اینها اختلاف کردند میگوییم همهی نظرات محترم است. اما وقتی ما میگوییم همهی نظرات محترم هستند به آن معنی نیست که بگوییم همهی نظرات درست است. اگر گفتی 5 نفر نظر دادهاند و هر 5 نظر هم درست است، ما این را قبول نداریم. ما میگوییم با رعایت این دو شرط 5 نظر محترم است نه اینکه درست است. محترم هستند نه اینکه هر 5 نظر درست است. مگر میشود که هر 5 نظر خلاف هم حرف بزنند و همگی هم درست گفته باشند؟ این همان نسبیگرایی میشود که ما قبول نداریم. رئالیزم یعنی واقعیت در این امر این است و خلاف هم این است. منتها چون برای همه قطعی و روشن نیست که کدام یک از این 5 نظریه در اینجا درست است و آن دو شرط را هم رعایت کردهاند ما میگوییم هر 5 نظر محترم است. محترم است یعنی چه؟ یعنی در واقع یکی از اینها درست است و 4 نظر دیگر غلط است و گاهی ممکن است هر 5 نظر غلط باشد اما چون قطعی و واضح نیست و با رعایت آن دو شرط باز هم بین کارشناسان فن اختلاف نظر است میگوییم هر کسی به نظریهی خودش عمل کند و نظر خودش برای خودش حجت است و حق ندارد دنبال عالم دیگر راه بیفتد. آقای مجتهد که حق ندارد از مجتهد دیگر تقلید کند. آنهایی هم که این جراح را قبول دارند باید به این رجوع کنند. یعنی اگر شما جراح «الف» را برتر میدانی شرعاً حق نداری به جراح «ب» رجوع کنی. عقلاً و شرعاً حق نداری. باید به همین که میدانی برتر است رجوع بکنی و اگر خودش میداند باید به نظر خودش عمل کند و دیگران هم همینطور هستند. این که کدام درست است و کدام درست نیست چون ما نمیدانیم مصداق همان قاضی میشود که بلد بود ولی خطا کرد. شما میبینید که الان از این اختلافات ما خیلی داریم. در کلام داریم و در فقه هم داریم. الان شما در همین عبادیات را نگاه کنید. بعضی از فقها میگویند وقتی به حج رفتی باید بین رکن و مقام طواف کنی. اگر آن طرف مقام ابراهیم باشد باطل است. مثلاً نظر امام همین است. بعضیها میگویند اگر به آن طرف مقام بروی تا دیوارهای کعبه هم درست است. خب بالاخره یکی از این دو حکم دین است. هر دو که حکم دین نیست. اما کدام است؟ اینجا یا روایت مجمل و دو پهلو بوده و یک فقیه میگوید به این دلائل نظر من این است و فقیه دیگر میگوید به این دلائل نظر من این است. نظر هیچ کدام هم خلاف محکمات دین و عقل نیست و هر دو هم مجتهد هستند. اینجا باید آنهایی که آن مجتهد را قبول دارند بین رکن و مقام طواف کنند و مقلدهای مجتهد دیگر میتوانند آن طرف هم طواف بکند. اگر این برود و آن طرف طواف بکند طواف او باطل است. حتی اگر در واقع آن طرف هم درست باشد. برای چه؟ برای اینکه تشخیص تو این بوده و باید به تشخیص خودت عمل بکنی. اما یک جایی مشکل پیش میآید و این آن وقتی است که باید در مورد یک موضوع خاصی تصمیم بگیری. مثل همین مورد مریض که یک بیماری در حال موت است و یک تیم جراحی بالای سر او هستند. آیا اینجا هم میتوان گفت شما 5 نظریه دارید و نظریهی همهی شما هم محترم است و همه با هم شروع کنید و هر کس کار خودش را بکند. هر کسی روی مریض کار خودش را بکند. این که نمیشود. اینجا باید چه کار کنند؟ یک روش عقلایی و شرعی دیگری وجود دارد و برای اینکه هرج و مرج نشود و این مریض نمیرد باید توافق یا قراردادی با مبنای عقلی و شرعی قرار بگیرد و قید شود که درست است که اینجا اختلاف نظر داریم منتها چون نمیشود یک نظر بیشتر در اینجا پیاده بشود نظر یک نفر پیاده بشود. مثلاً نظر مسئول تیم جراحی عمل بشود. ولو اینکه بقیه آن را غلط میدانند باید در حین عملیات با او همراهی کنند. مسئلهی حکومت هم همینطور است. این سوال را چند نفر از دوستان هم کردهاند. ممکن است فقها در یک موردی اختلاف نظری داشته باشند. نظر همهی آنها محترم است. اما تا جایی که مسائل غیر حکومتی است هر کسی باید به فتوای خودش یا به فتوای مرجع خودش عمل بکند. فرض کنید شما در مسئلهی حج و نماز و روزه هیچ وظیفه ندارید که به فتوای امام یا به فتوای رهبری عمل بکنید. مقلد ایشان به فتوای خودش عمل کند و شما هم به نظر مرجع خودت عمل کن. اما در مسائل حکومت همان مسئلهی مریض زیر تیغ جراحی میشود. آنجا نمیتوان گفت مراجع و مجتهدین هر کدام هر نظری دارند بگویند و مقلدها هم بروند و به آن عمل کنند. نه، در مسائل حکومتی فقط فتوا و نظر کسی که حاکم است ملاک عمل قرار میگیرد. اسم این انحصار و استبداد هم نیست و همه جای عالم هم همینطور است. فکر میکنم در این مختصری که عرض کردم تقریباً به وضوح نشان دادیم که ما به تکسر قرائات مختلف دین در چه حوزهای و به چه معنا کاملاً معتقد هستیم و به نظر من مو لای درز این استدلالی که ما کردهایم نمیرود. یعنی این آببندی شده است. من همهی نظریات و اشکالات مختلف را دیدهام و با توجه به آنها این را عرض میکنم. در بابی هم که معتقد هستیم قرائتبازی و بازی با دین و تفسیر به رأی و نسبتهای دروغ دادن و هرج و مرج و آنارشیزم فکری و معرفتی است این را قبول ندارم. نه فقط در مسائل دین بلکه در مسائل هیچ علمی قبول نداریم. خود شما هم در رشتههایی که کار میکنید این را قبول ندارید. این قرائتبازی آنارشیزم میشود و باب التقاط را باز میکند. در مقام آسیبشناسی دو آفت از حیث اجتماع و سیاسی در تاریخ ما به وجود آمده است. آفت تحجر یا نوعی طالبانگری که مخصوص سنی و افغانستان نیست و در خود ایران و شیعیان هست و این عقاید را دارند که باب اجتهاد و نواندیشی را میبندد و هر کسی هر نظر تازهای بدهد میگوید این بدعت است. یعنی خیال میکنند نوگرایی همان بدعت است. خیال میکنند اصولگرایی به معنی تحجر است یا به معنی سلفیگری است. این یک آفت است و نتیجه این میشود که صدها سال میگذرد و این همه مسائل جدید در زندگی اجتماعی و حکومتی به وجود میآید و بخشی از متدینین و حتی بخشی از فقهای محترم در این مسائل دقیقهای نمینشینند فکر کنند و صورت مسئله را طرح کنند و جواب آن را بدهند. آقای مطهری آمد راجع به مسائل دوران خودش شروع به اجتهاد کرد. بحث پول، بانک، مالکیت، مالکیتهای عمومی، مالکیت خصوصی را بحث کرد. اجتهاد همین است. آقای مرحوم بهشتی آمد راجع به ربا و نسبت آن با نظام بانکداری بحث کرد. اینها کاری است که باید اتفاق بیفتد. داشتیم و داریم فقهایی که هنوز در عوالم ده یا پانزده قرن پیش زندگی میکنند. این افراد را هم داریم که توجه ندارند دین آمده مشکلات زندگی را حل بکند. دین برای اجرای عدالت آمده است. دین برای اجرای حکومت درست آمده است. دین برای تنظیم مناسبات و برای تربیت مردم آمده است. نباید دین یک طرف راه برود و زندگی مردم جای دیگری باشد. به قول یکی از اساتید ما که از استاد خودشان نقل میکرد که ایشان میگفت وضعیت طوری شده که ما در حوزه مکاسب میگوییم و مردم هم جداگانه مکاسب میکنند. یعنی زندگی خودشان را میکنند و کار میکنند. نه ما به آنها کاری داریم و نه آنها به ما کاری دارند و هر کسی کار خودشان را میکند. دیدند دو نفر در خیابان هستند که یکی خاک را میکند و دیگری دوباره گودال را پر میکند. گفتند شما که کارمند شهرداری هستید چرا این کار را میکنید؟ آنها گفتند ما سه نفر بودیم. یکی خاک میکند، یکی لوله میگذاشت و دیگری پر میکرد. آن نفر دوم مریض شده و نیامده و ما کار خودمان را انجام میدهیم. یک عده اینطور هستیم که میگوییم هر کسی کار خودش را بکند. این یک آفت است. آفت دومی هم هست که آفت التقاط و تفسیر به رأی تحت عنوان نواندیشی و قرائت جدید از دین است که سر دین بازی در آوردند. حرفهای مکاتب دیگر را به دین نسبت دادند. این اتفاق قبل از انقلاب در التقاط اسلام با مارکسیزم افتاد و الان هم در التقاط اسلام با لیبرالیزم میافتد. یعنی یک عدهای در آن دوران مارکسیزم را قبول داشتند منتها چون در جامعهی مذهبی حرف میزدند و با بچه مسلمانها حرف میزدند و حتی خودشان از خانوادهی مذهبی بودند نمیخواستند صریح بگویند که مارکسیست هستیم و شاید هم بعضی از آنها نمیخواستند صریحاً مارکسیست بشوند. میگفتند ظاهر دین و بعضی از آیات و روایات را بچسب ولی باطن مارکسیزم را با این ظاهر دین حمل میکنیم و توجیه میکنیم. مصادرهی ظاهر دین به نفع باطن مارکسیزم بشود. لذا میآمد و میگفت در مکتب مارکسیزم خدا نیست. میگفت منظور از خدا تکامل مطلق است. نه کمال مطلق، بلکه تکامل مطلق است. میگفت منظور از آخرت یعنی نظام برتر در آخر همین دنیا. یعنی در همان دورانی که مارکسیستها میگفتند نظام آخرالزمانی است و این هیچ ربطی به آخرالزمانی دینی و انبیایی ندارد. آخرت به معنای باطن عالم که بعد از خروج از عالم طبیعت شما با آن مواجه میشوید را قبول نداشتند. میگفتند دنیا چیست؟ مثلاً این است. ایمان به غیب چیست؟ مثلاً این است. هنوز جزوههای آنها هست. منافقین و سازمان مجاهدین خلق آن زمان مدعیان روشنفکری دینی و نواندیشی بودند و میگفتند ما قرائت سنتی و آخوندی از دین را قبول نداریم و قرائت نوی علمی امروزی از دین داریم و آیات قرآن را بر اساس مارکسیزم تفسیر میکردند و میگفتند مارکسیزم علمی است و دین علمی نیست. بعد میگفتی ایمان به غیب در قرآن آمده است. میگفت غیب خرافات است. میگفت مراد از غیب مخفی است و مراد از ایمان به غیب یعنی ایمان به مبارزات مخفی و زیرزمینی است. حالا ما یک عالمه آیه و روایت راجع به مبارزه و جهاد و حتی راجع به مبارزات مخفی و تقیه داریم که آنها را نمیگوید بلکه میآید این آیه را اینطور میگوید و اسم آن را هم نواندیشی و قرائت جدید از این آیه میگذاشتند. عین همین کار را الان با لیبرالیزم میکنند. یعنی مبانی لیبرال را قبول دارند و آیات و روایات دینی را به سر و ته آن میچسبانند و وسط و باطن آن هم حرفهای لیبرالیزم است. اسم آن را هم قرائت جدید و نواندیشی دینی میگذارند. این دو آفت را باید در مقام آسیبشناسی توجه داشته باشیم. یک نکتهی مهم دیگر را هم بگویم و آن این است که بحث تفسیر رسمی و قرائت رسمی و قرائت حکومتی از دین چیست؟ اصلاً نمیخواهم دین رسمی و دین حکومتی و دین بخشنامهای و قرائت رسمی را نتیجه بگیرم. اصلاً این حرفها نیست. ما اصلاً در باب نظر به رسمیت و حکومتی بودن کاری نداریم. در عالم نظر حاکم و غیر حاکم، ولی فقیه و تمام فقها همه با هم مساوی هستند. در مقام استنباط همه مجتهد هستند و حق دارند فکر کنند و بحث کنند. چنانچه اگر یک مهندس معدنی آمد و فرضاً رئیس جمهور شد. اینطور نیست که بگوید چون بنده رئیس جمهور شدم نظریات بنده در باب مهندسی معدن بر بقیهی نظرات فائق است و همه باید گوش کنند من چه میگویم و نظرات دیگر باید تعطیل بشود. همچین چیزی نیست. در مقام نظر اینطور نیست. اما در مقام عمل و اجرای حکومت در بخشی که به حکومت مربوط میشود برای اینکه سازمان داشته باشد و هرج و مرج نشود طبیعی است که بایستی یک نظریه اعمال بشود ولو همهی نظرات دیگر هم محترم باشند. حتی اگر نظریهای که اعمال میشود بعداً تشخیص داده بشود که درست هم نبوده است باز هم فرقی نمیکند. در غرب اتفاقی که افتاد همین بود. اتفاقاً اینکه در کلیسا میگفتند قرائت رسمی از دین توجیه داشت. برای اینکه قرائت رسمی از دین قرائت کلیسا بود که مملو از خرافات بود. حرفهای مندرآوردی که عرض کردم قرآن هم در برابر آن موضع گرفته است و میفرماید «الذینَ یَکتُبُونَ الکِتابَ بِأیدیهِم ثُمَّ یَقولونَ هذا مِنْ عِنْدِ الله...» آنجا میدیدند که کلیسا مزخرفات را به اسم دین تحویل مردم میدهد. نه فقط خلاف عقل و علم که حتی خلاف اخلاق و انسانیت است. احکام مندرآوردی که خلاف دین و ایمان و تقوا بود. آمدند و گفتند این قرائت رسمی از انجیل را قبول نداریم و باید باب قرائتهای مختلف باز بشود و بعد هم بحث تفسیر و هرمنوتیک پیش آمد که وارد آن نمیشود. ما در دو جلد 4 و دیگری 5 و 6 کتاب نقد که مشترک بود بحث پلورالیزم و بحث هرمنوتیک و نسبیت معرفت را بحث کردیم و مجموعاً شاید حدود 800، 900 صفحه آنجا بحث شده است. اگر دوستان میخواهند اینها را ببینند و با این مسئله بیشتر آشنا بشوند که نظریات هرمنتیک چیست و ریشه در کجا دارد و چه نتایجی دارد و پاسخ آن چیست. اینجا درست بر عکس است. آنجا با یک انجیل دستخورده و با یک کلیسا و نهاد رسمی منحرف روبرو بودند و میگفتند این قرائت رسمی که شما ارائه میدهید خرافه است و خلاف عقل و علم و انسانیت و اخلاق و تعالیم انبیا است و قرائتهای جدیدی که میدادند گاهی اتفاقاً دینیتر از قرائتی بود که خود کلیسا میداد. حالا یک عدهای طوطیوار همین بحثها را راجع به قرآن ترجمه کردهاند. هر چه آنها راجع به انجیل گفتهاند اینها راجع به قرآن گفتهاند. هر چه آنها راجع به کشیش گفتهاند اینها راجع به آخوند میگویند. از این نوع روشنفکری عقبافتادهتر واقعاً نیست. یعنی بیشتر به نوعی منگولیزم شبیه است تا به روشنفکری و نواندیشی شبیه باشد. این تعبیری که مرحوم شریعتی دارد و میگوید روشنفکرهای ما اقلاً دو قرن از تاریخ عقب هستند و حرفهایی که روشنفکر اروپایی در برابر کلیسا در قرن 16 و 17 و در یک اشل اروپایی و مسیحی زده است را به یک اشل جهانی تبدیل کردهاند و حالا دو یا سه قرن بعد از آنها و در قرن 19 و 20 و از مشروطه به بعد در ایران همان حرفها را میزنند که کسان دیگری با انگیزهی دیگری در برابر دین دیگری و متولیان دیگری زدهاند در یک جامعهی دیگر و تاریخ و ملت و قرآن دیگری عین همان حرفها را میزنند. واقعاً به این میتوان نواندیش یا متجدد گفت یا باید مونگول گفت؟ این نکتهای است که در باب قرائت و قرائت بازی است. فرق فهم و بحث روش تفسیر و متن دین بحث بسیار مهمی است که حالا به آن نمیپردازیم. حالا سوالاتی که شما پرسیدهاید را من دستهبندی کردهام. یک سوالی کردند که شاید 4 یا 5 سوال با این مضمون رسیده که اتفاقاً جزو مباحث بنده هم بود و فرصت نشد که در مورد آن بحث بکنم همین مسئلهی آسان گرفتن در مقام عمل غیر از بحث نظر است و بحث آزادی عقیده و آزادی فکر و تفاوت این دو با هم را پرسیدهاند. من سعی میکنم با توجه به وقت خیلی مختصر به این جواب بدهم. آقای مطهری آزادی فکر را از آزادی عقیده تفکیک کرده است. ایشان در مقام آزادی فکر و اندیشه طرفدار بی چون و چرا و مطلق آزادی اندیشه است. برای چه؟ برای اینکه اساساً اسلام و مسلمان شدن از ممر اندیشه میگذرد. اصلاً کسی که بدون تأمل و تفکر و بدون درک مسلمان شده است به معنای فقهی مسلمان است اما به معنای حقیقی و به معنای کلامی و عرفانی مسلمان نیست. چون در باب اینکه چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست چون در باب اینکه چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست فقه و عرفان نظر دارند. آن چیزی که تا حالا شما شنیدهاید این است که به شما میگویند عرفان تسامح و صلح کلی است و فقه خشن است و مرزبندی دارد ولی درست عکس این است. فقه در باب اینکه چه کسی مسلمان است و چه کسی مسلمان نیست خیلی تسامح کرده است. فقه میگوید هر کسی شهادتین را دارد مسلمان است حتی اگر عمیقاً هیچ اعتقادی ندارد. حتی اگر منافق هم هست احکام مسلمان بر او جاری است. از نظر ارث و کفن و دفن و ازدواج و طلاق و تمام حقوق شهرداری یک مسلمان را دارد. پس فقه خیلی آسان گرفته است. شما اگر شهادتین را بگویی از نظر فقه مسلمان هستی. خیلی آسان است. یعنی یک شهروند مسلمان هستی و تمام حقوق شهروندی را هم داری. اما در مقام کلام و عرفان که بحث باطن انسان و باطن ایمان است، بحث عقل و قلب است به شدت سختگیر هستند. مراتب دارد. مراتبی دارد که امثال ما که هیچ، برخی که با علم و تهذیب به مقامات بالا رسیدهاند در منطق عرفان مشرک هستند و مسلمان نیستند. پس این سختگیری وجود دارد. سختگیری هم نیست. علت این است که قلهی تکامل خیلی بلند و طولانی است و هر چه بالاتر بروی آنهایی که بالاتر هستند تو را نگاه میکنند و میگویند این پایین است. این از نظر عرفان و کلام است. اما از نظر فقهی یک کسی که به دامنهی کوه آمد و قدم اول را روی دامنهی کوه گذاشت کوهنورد است. اما در مقام عرفان و کلام طرف تا کمر کوه آمده و تا بالا هم رسیده اما هنوز او را مؤمن نمیدانند چون هنوز تا قله خیلی راه است. اصل در اسلام در روابط اجتماعی فقه است و عرفان و کلام نیست. در روابط اجتماعی و مناسبت حقوقی و تکالیف مدنی و وظایف و حقوق شهروندی فقه است که تعیین و تکلیف میکند و عرفان و کلام نیست. عرفان و کلام برای مقام تربیت باطنی انسان است که البته خیلی مهم است. اسلام در مقام تنظیم مناسبات اجتماعی که فقه این کار را میکند به شدت تسامحگر است. مثلاً تجسس در عقاید دیگران را حرام کرده است. یکی از محرمات کبیره در اسلام تجسس در امور خصوصی دیگران است به حدی که آیه آمد و فرمود «لا تجسسوا». «لا تجسسوا» یعنی تجسس و سر کشیدن در حریم خصوصی دیگران حرام است. به خانهای سرک بکشی تا ببینی در خانه چه کار میکند. استراق سمع بکنی و پرس و جو بکنی تا ببینی ضعفهای اخلاقی طرف چه هست. اینها جزو گناهان بزرگی است که قرآن کریم میفرماید. البته بحث گزینشی و اینکه میخواهند به کسی مسئولیت حکومتی بدهند و مسائل امنیتی بحث دیگری است ولی در شرایط عادی فضولی کردن در زندگی دیگران جایز نیست. در این باب ما خیلی روایت داریم. حالا عمل نمیکنیم ولی اقلاً بدانیم که اینها هست. گفتهاند اگر کسی با کسی رفیق بشود برای اینکه ضعفهای او را بفهمد و برای یک وقتی یادداشت بکند در مسائل شرع و اخلاق به شدت با او برخورد میشود. سرک کشیدن در زندگی کسی، عیبجویی و به دنبال عیب مردم گشتن به شدت نهی شده است. تفتیش عقاید به این معنا که یک کسی را مجبور کنی و به بحث بکشی تا از او نقطه ضعف فکری در بیاوری. مثلاً بخواهی به زور ثابت کنی مثلاً کسی را دیدهای. با این هم به شدت برخورد میشود. عرض کردم این غیر از مسائل حکومتی است. این بحث دیگری دارد. گفتهاند شما تا میتوانید باید عمل و کار دیگران را حمل بر صحت کنید. اصلاً انبیا آموزش بر عکس دادهاند و گفتهاند به خودتان سوء ظن داشته باشید و به دیگران حسن ظن داشته باشید. درست بر عکس ما که به خودمان حسن ظن داریم و هر کاری که میکنیم میگوییم منظور ما این کار درستتر بوده و بقیه هر کاری میکنند بگوییم منظور او از این کار بخش بد بوده است. اسلام درست به عکس به ما گفته است. گفته هر کاری که دیگران میکنند حمل به صحت کنید و حسن ظن داشته باشید و به وجه درست کار حق بدهید و راجع به خودتان کاملاً بدبین باشید و مواظب خودتان باشید و سر خودتان را کلاه نگذارید. خیلی از این تعالیم هست که بعضیها فکر میکنند فقط اخلاقی است اما اینها تعالیم معرفتی بزرگی دارد. در قرآن میفرماید هر کسی گفت من مسلمان هستم قبول کنید که مسلمان است. هر کس اعلام صلح کرد قبول کنید و نگویید تو میخواهی بازی در بیاوری. اینهایی که میگوییم سوء تفاهم نشود. در مقام بدعت از آن طرف داریم که اگر کسانی به اسم دین آمدند و مسائل غیر دینی را در جامعه نشر میدهند و بدعت میگذارند و ضربه میزنند و نفاق میکنند باید در برابر آنها ایستاد و باید افشا بشوند. این را هم داریم. فرمود اگر بدعتی در جامعه دیدی و سکوت کردی تو هم با بدعتگزار شریک هستی و مجرم هستی و شریک جرم هستی. این را هم داریم. اینهایی که میگویم در مسائل عام اجتماعی است. در حالت متعارف و عادی است و میخواهم بگویم روابط انسانی به این شکل است. اینکه اسلام میگوید اصول عقاید و اعتقادات همه باید غیر تقلیدی باشد. حالا نیست یا سخت است بحث دیگری است. غیر تقلیدی به آن معنی نیست که همه باید بوعلی یا ابن عربی باشند ولو در حد اجمالی باشد. در حد اجمالی باید بدانی به چه چیزی معتقد هستی. یعنی باید راجع به آن فکر کرده باشی. فرمود به مشرکین بگویید که شما چرا ایمان نمیآورید؟ آنها میگویند برای اینکه سنت الاولین است. سنت آبا و اجداد ما بوده است. خدا میفرماید از آنها بپرس که اگر پدران شما به راه باطل رفتند چون پدران شما هستند همان راه را میروید؟ در روایت میگوید میخواهید با استخوان پدرانتان محشور بشوید. یعنی اسلام با تقلید کورکورانه و با سنتگرایی به این معنا که قبلیها چه گفتند و چون این رسم بوده ما هم این را قبول داریم به شدت مخالف است. قرآن با سنتگرایی به این معنا مخالف است. اصلاً تعبیر سنت در قرآن آمده است. اینها میگویند سنت پدران ماست. اسلام با سنت به این معنا مخالف است. یا اینکه اجازهی تحقیق مذهبی به مشرک میدهد. آیه در قرآن هست که میفرماید «وَ اِن اَحَدٌ مِّنَ المُشرکینَ استَجارَکَ فَاَجِرْهُ حتی یَسمَعَ کلامَ اللهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ...» میگوید اگر در حال جنگ با مشرکین هستی و همدیگر را میکشید، یک مرتبه یکی از مشرکین اعلام کرد که من یک سوال یا اشکال یا انتقادی به اسلام دارم و میخواهم بحث کنم، در قرآن کریم آیه آمد و به پیامبر دستور داد که اگر وسط میدان جنگ حتی یکی از مشرکین آمد و گفت من میخواهم فکر کنم، بحث دارم، سوال دارم و به سوال من جواب بدهید «ان احد المشرکین...» اگر یکی از مشرکین آمد و اجازه خواست که بحث بشود «فأجر...» مهلت بدهید و آتشبس اعلام کنید. بعد میفرمایید او را با اسکورت و با احترام کامل بیاورید و امنیت او را صد درصد تأمین کنید و با او بحث کنید و به سوالات او جواب بدهید. این آیهی قرآن است. بعد هم نمیگوید وقتی بحث تمام شد همانجا بپرسید چه شد؟ مسلمان شدی یا نشدی؟ میگوید از او نخواهید که نظرش را در آنجا اعلام کند. دوباره با اسکورت و با امنیت و احترام کامل او را به جبههی خودش برگردانید تا به نیروهای خودش برود. حالا اگر خواست دوباره به جنگ ادامه بدهد بجنگید و او را بکشید و اگر هم آنجا قبول کرد و مسلمان شد خودش به ارادهی خودش برگردد. این آیهی قرآن است. آزادی اندیشه از این بالاتر داریم؟ میگوید وسط جنگ دشمنی که چند مسلمان را در جبهه کشته است اگر گفت میخواهم فکر کنم با احترام او را بیاورید، امنیت او را تأمین کنید، جواب سوال او را بدهید و بعد هم از او جواب نخواهید. «حتی یَبْلُغ مَأمَنَه» یعنی به مأمن خودش و جایی که احساس امنیت میکند برود تا آنجا هر تصمیمی که خواست بگیرد. از این موارد آیات و روایات الی ماشاالله داریم که من نمیخواهم وارد بحث آن بشوم و شما بدانید در کتب روایی ما کتابهایی تحت عنوان «احتجاجات» داریم. احتجاج یعنی مباحثه و بحث آزاد و مناظره و استدلال. احتجاجات بهار، احتجاجات شیخ طبرسی، اینها تمام بحثهایی بوده که کسانی در جامعهی اسلامی با ائمه شروع میکردند و از بالا تا پایین دین را زیر سوال میبردند. خدا نیست، دین دروغ است، نبوت چیست، چه کسی وحی کرده، به چه کسی وحی کرده، تمام اینها را اشکال میکردند و ائمه مینشستند و ساعتها و روزها و ماهها با اینها بحث میکردند. شاگرد تربیت میکردند برای اینکه وارد صحنهی مناظرهها و مبارزات فرهنگی بشود تا چه در حوزهی کلام و چه در حوزهی عرفان و چه در حوزهی فلسفه و چه در حوزهی فقه دفاع عقلانی و مستدل از حریم دین بشود. شما بروید و این روایات را ببینید. من نمیخواهم وارد این بحث بشوم. حتی یکی از شاگردان امام صادق(ع) با یکی از سران ملحدین بحث میکند. وسط بحث داغ میشود و این شاگرد یک مقدار در بحث عصبانی میشود. میبینید او مغالطه میکند. بعد آن فرد به شاگرد امام صادق(ع) میفرماید تو مطمئن هستی که شاگرد امام صادق(ع) هستی؟ میگوید بله. میگوید ما که با ایشان بحث میکنیم خیلی حرفهای تندتر از این میزنیم و ایشان خیلی آرام و راحت با ما بحث میکند و ما را تحویل میگیرد و جواب میدهد و میخندد. تو چرا عصبانی میشوی؟ مطمئن هستی که شاگرد جعفر بن محمد هستی؟ اهل بیت(ع) اینطور بودند. امیرالمؤمنین علی(ع) در مسجد سخنرانی میکردند. یک یهودی به مسجد آمد. ظاهراً حضرت امیر(ع) فرمودند «سلونی قبل أن تفقدونی» تا من را از دست ندادهاید از من بپرسید. یعنی دعوت به پرسشگری میکردند و میگفتند بپرسید تا جواب بدهم و شما را روشن کنم. یک مرتبه این یهودی وسط سخنرانی امیرالمؤمنین علی(ع) بلند شد و گفت «ایها المدعی ما لا یعلم...» آدم چیز ندان مدعی پر ادعا که ادعا میکنی همه چیز را میدانی. رسماً توهین کرد. بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) دیدند این که استدلال و بحث نکرد و فقط توهین کرد، به طرف او آمدند تا از جلسه او را بیرون کنند. حضرت فرمود به او کاری نداشته باشید. فرمود دین خدا «ان التیش». «تِیش» یعنی با خشونت حرف زدن. «اِن تیش لا یقوم بحجج الله و لا تظهر ببراهن الله» حجتهای خدا با خشونت کلامی اقامه نمیشود. پیام خدا و دین، برهان الهی با توهین و حکاکی و عصبانیت اظهار نمیشود. دین خدا با استدلال و منطق و زحمت و محبت نشر پیدا میکند. در برابر جاهلان اینگونه است اما در برابر کسانی که گردنکلفتی میکنند و معاند هستند و میخواهند ریشهی دین یا حکومت دینی را بزنند و با بحث متقاعد نمیشوند و هر چه جواب آنها را میدهی دوباره همان حرفها را تکرار میکنند و جوسازی میکنند و یارگیری میکنند و حاضر به مناظره نمیشوند فرق میکنند. خود آنها باب خشونت را باز میکنند. و الا کسی آمده ولو جاهل است و توهین میکند و حضرت میگویند او را رها کنید. حضرت به این یهودی رو کردند و گفتند «اسئل بکل لسانک» با همهی پهنای زبانت سوال کن. یعنی هر چه میخواهی بپرس. اگر سوال داری بپرس. اگر میخواهی توهین بکنی بحث دیگری است ولی اگر سوالی داری بپرس. «اسئل بکل لسانک» با همهی زبانت سوال کن. «و ما فی جوانحک» و هر چه در دل داری که بر زبان نیاوردهای بر زبان بیاور تا ببینم چه میگویی. دین خدا حق مطلق است. اصلاً ترس و نگرانی از مواجهه با کسی ندارد. آقای مطهری میگفت من طرفدار این هستم که یک ملحد عالم و نظریهپرداز و یک مارکسیست به دانشگاه الهیات بیاید که جای درس دین است و تمام حرفهای خود را بزند و استدلال بکند منتها بعد هم بایستد و جواب بگیرد و نگوید ما یک چنگی انداختیم و رفتیم. حرفها و عدلهی خود را بگو و بعد هم بنشین و جوابت را بشنو. ایشان میگفت من صد درصد طرفداری میکنم. الان هم واقعاً همینطور است. اگر یک مارکسیست یا یک لیبرالیست که واقعاً تمام عیار لیبرال است و اظهار اسلام نکند، چون بیشک لیبرالیزم با اسلام قابل جمع نیست، همانطور که مارکسیزم با اسلام قابل جمع نیست. البته اسلام با هر دوی اینها تشابهاتی دارد اما یکی نیست و در یک جاهایی هم تناقضات جدی دارد. یک کسی بیاید و بگوید من اصلاً قبول ندارم و این عدلهی من است. به نظر بنده از آیات و روایات ما استفاده میشود که این اجازه داد به محفل علمی بیاید و نشر بکند و عدلهی خود را بگوید و بعد هم جواب را بشنود. اگر متقاعد شد که شده و اگر هم نشده میرود. نه اینکه به او بگویی بیا بنشین بحث و مناظره کنیم و از علما و کسانی که اهل علم هستند و میفهمند طرف فرار میکند و 20 سال جواب نمیدهد. میگویی بیا بحث و مناظره کن و او نمیآید. به مجامع و محافلی میدود که مخاطبان آن در این رشته هیچ چیزی نخواندهاند و اصلاً نمیدانند کلام چه هست. نمیدانند بحث زبان دین و انتظار از دین چه هست. غرب چرا مطرح شد؟ معنی و لوازم و جواب آن چه هست؟ و شروع به جوسازی سیاسی و یارگیری و تحریک میکند. اسم اینها آزادی اندیشه نیست. اینها دکان باز کردن است. اینجا باید در برابر آن ایستاد. این همان بحثی میشود که در فقه ما مطرح شده است و الا در مسجد مدینه در مرکز اسلام همیشه این بحثها بوده است. شما در حوزه میبینید که بحثهای فقهی و کلامی است و تمام اصول و محکمات فقه و کلام ما همیشه مورد بحث است. مورد اختلاف و مورد استدلال است. در حوزه طلبه را آموزش میدهند که وقتی به درس خارج رسیدی، یعنی وقتی متون استنباطی را خواندی و به دورهی خارج رسیدی باید به قصد رد کردن استاد پای درس استاد بنشیند. فقط باید بنشینی و اشکال کنی. اصلاً در درس خارج طلبه باید یاد بگیرد بنشیند و این هدف را داشته باشد که نظریات تمام فقهای بزرگ را رد کند و خودش یک نظر جدیدی بدهد. روش این است. حالا نمیگویم همهی طلبهها اینطور هستند ولی روش این است و فضا اینقدر باز است. قرآن کریم فرمود «لا اکراه فی الدین». بعضیها گفتند این یعنی دین و کفر با هم مساوی است و حق و باطلی نداریم و هر کسی یک سهمی از حق دارد و حقیقت یک آینهای است که شکسته و هر تکه از آن در دست کسی است. بنابراین «لا اکراه فی الدین» اصلاً معنای آیه این نیست. برای اینکه بعد میگوید «قد تبین رشد من الغی» راه رشد از راه ذلالت به وضوح مشخص است. «قد تبین» یعنی به وضوح مشخص است. نه اینکه مشکوک است و یک مقدار هست و یک مقدار نیست. نهخیر. این حق است و این باطل است. با این وجود «لا اکراه فی الدین.» این در مورد کجا نازل شد؟ در اصل پذیرش اسلام است. نه اینکه کسی بگوید ما مسلمان شدهایم ولی لا اکراه فی الدین. حالا نماز نمیخوانیم و روزه هم نمیگیرم چون لا اکراه فی الدین. «لا اکراه» در اصل پذیرش دین است. وقتی که مسلمان شدی دیگر نمیشود «لا اکراه فی الدین» را تکه تکه کنار هم بگذاری. این منطقی نیست. در همه جای دنیا هم همین است. شما الان بروید و تابع یک کشوری بشوید. همین آقایانی که میگویند بروند و تابع آمریکا یا انگلیس بشوند. حالا هر ایرانی که به آنجا میرود معمولاً شهروند درجه دو و درجه سه هست. حالا فرض کنید شما را پذیرفتند و تبعهی آنجا شدید و شهروند آنها شدی. در اصل شهروند شدن آزاد بودی و میتوانستی شهروند آنها نشوی ولی وقتی رفتی شهروند یک کشوری شدی باید قوانین آن را رعایت کنی. اگر قوانین را رعایت نکنی تو را میگیرند یا نمیگیرند؟ میتوانی بگویی کشور آزادی است و من هم آمدهام تبعهی شما شدهام و لذا میخواهم در اتوبان خلاف ماشینها بروم. گوش تو را میگیرند و از ماشین پیاده میکنند و هزار دلار هم جریمه میکنند و بعد هم باید به دادگاه و زندان بروی. میگوید شهروند این جامعه شدنِ تو در دست خودت بود و آزاد بود ولی وقتی که شهروند شدی باید قوانین اینجا را رعایت کنی. اینجا دیگر تساهل و تسامح نداریم. باید محکم رعایت کنی. «لا اکراه فی الدین» یعنی مسلمان شدن و اعتقاد پیدا کردن به زور نیست. شما با زور نه میتوانید یک مؤمن را کافر کنید و نه میتوانید یک کافر را مؤمن کنید. اگر توانستید. اگر یک بچهای گفت من نمیدانم 12 ضرب در 15 چه میشود و شما او را بزنید تا بداند، خواهد دانست؟ باید مسئله حل بشود. یک مقدماتی هست تا عقیده عوض بشود. حالا چه عقیده درست باشد و چه غلط باشد. ممکن است طرف بترسد و بگوید من کافر هستم، یا بترسد و بگوید من مسلمان هستم اما عقیده به وجود نمیآید. اما وقتی مسلمان شدی و پذیرفتی و شهروند جامعهی دینی شدی باید رعایت کنی و نمیتوانی بگویی «لا اکراه فی الدین.» قوانین داریم، جهاد داریم، قصاص داریم، قوانین حکومتی داریم و باید اینها را رعایت کنی. حالا خوب است بدانید که این آیهی «لا اکراه...» در کجا آمد. طبق بعضی نقلهایی که شده میگویند وقتی بعضی از قبایل یهود علیرغم قراردادی که با پیامبر(ص) بسته بودند به ایشان خیانت کردند و به قولی در جنگ احزاب از پشت ضربه زدند پیامبر یک عدهای را اعدام کرد. خیانت کرده بودند. یک عدهای را هم تبعید کردند. گفت شما خیانت کردهاید و از پشت ضربه زدهاید. ما گفتیم شما تحت الحمایهی ما هستید و ما از شما حمایت میکنیم و حقوق شما محترم است به شرطی که با دشمن همکاری نکنید و شما این کار را کردید و دشمن از بیرون ضربه زد و شما از پشت ضربه زدید. لذا یک قبیلهای از اینها را پیامبر تبعید کردند و گفتند باید بروید. بعضی از مسلمانها که از قبل با اینها رفیق بودند راه افتادند تا با اینها بروند. بعضی از خویشان اینها پیش پیامبر(ص) آمدند و گفتند بعضی از فامیل ما میخواهند با این یهودیها بروند و ما میخواهیم برویم و جلوی اینها را بگیریم و برگردانیم که آیه آمد «لا اکراه فی الدین...» بعضی از قوم و خویشهای اینها، یعنی کسانی که غیر یهودی بودند آمدند و این را گفتند. فرمود اینها که غیر یهودی هستند ولی میخواهند با یهودیها بروند و شما آنها را مجبور نکنید که با مسلمانها بمانند. چنانچه که اسلام به هر جا آمده کسی را مجبور به مسلمان شدن نکرده است. گفته ما مسیحیت و یهودیت را حق نمیدانیم اما حقوق شما محترم است و حق دارید زیر سایهی ما زندگی کنید و در امن و امان باشید. حالا ببینید تظاهر میکنند به این که ما طرفدار آزادی هستیم. وقتی هند جزو مستعمرات انگلیس بود ملکهی انگلیس به هند آمد خواست بگوید من خیلی طرفدار فلورانس و تسامح و آزادی عقاید هستم و به معبد بتپرستهای بودایی رفت و کفشهایش را در آورد و احترام گذاشت و داخل رفت و آمد تا بگوید ما طرفدار آزادی اندیشه و عقاید هستیم. برای چه؟ برای اینکه میگوید در منطق لیبرالیزم عقاید اصلاً مهم نیست. اصلاً آنها عقیده را چیز مهمی نمیدانند. ارزشهای اخلاقی هم چیز مهمی نمیدانند برای همین میگویند همهی اینها با هم مساوی است و حق و باطلی نیست و قابل کشف نیست و اگر قابل کشف هم باشد هر کسی یک قرائتی دارد و اینها اصلاً مهم نیست و به ما مربوط نیست و مسائل ثانوی است. عقیده و اخلاق و حق و باطل برای آنها مسائل ثانوی است. ولی چیزی هست که آنجا دیگر تسامح و تساهل نمیکنند و آن هم منافع است. اینها در باب عقاید و اخلاقیاتی که به انسانیت انسان مربوط میشود اهل تساهل هستند اما در باب منافع خودشان اهل تساهل نیستند. همین ملکهی انگلیس کسی است که دولت امپراطوری انگلیس که میآید و میگوید عقاید محترم است و شما میتوانی گاو یا بت بپرستی ملت هندوستان را چه مدت به خاطر منافع خودشان به سیخ کشیدند؟ در باب استعمار هند اهل تسامح و تساهل نیستند. انگلیسی که هند را به صلابه کشید و هر چه که اینها داشتند اعم از منابع انسانی و منابع مالی اینها را مکیدند و بردند و در لندن سرمایهگذاری کردند. در مقام عقاید و اخلاق میگویند و عقاید و اخلاق مساوی هستند و باید تسامح باشد اما در باب منافع خودشان اینها خشنترین آدمهای روزگار هستند. وقتی که نوبت به منافع میرسد عین خشونت هستند ولی نوبت که به عقاید و اخلاق و مسائل انسانی که میرسد میگویند اینها که مهم نیست و تساهل کنید. حق و باطل چه هست. این روشن بشود که ریشهی مسائل کجاست.
دانشگاههای ما پر شده از عناصر مختلف و از خواهرانی که میدان دانشگاه را با سالن عروسی اشتباه گرفتهاند و با حجاب نادرست و آرایش غلیظ میآیند و برادران دیگری که به گونهای دیگر سعی در هتک حرمت دانشگاه میکنند و حتی عناصر ضد انقلاب وارد شدهاند و چرا کسی نیست که جلوی اینها را بگیرد و نظارت مؤثر بکند؟
هیچ کس بهتر از خود دانشجوها نمیتوانند مواظب دانشگاه باشند. شما بدانید هیچ قانون و بخشنامهای نمیتواند از بیرون دانشگاه روی دانشگاه تأثیر جدی داشته باشد. خود دانشجوها هستند که بایستی کاری بکنند. اگر کاری هم بتوان کرد خود شما هستید که میتوانید این کار را بکنید و کسی نمیتواند از بیرون کاری بکند. یعنی نمیتواند کار مؤثری بکند. خود دانشجوها در داخل دانشگاهها باید بچههایی باشند که اینها را مطالعه کنند و بفهمند و سنجیده عمل کنند.
ولی فقیه مشروعیت خود را از خداوند میگیرد و نقش رأی مردم در حکومت دینی چیست و این گفته با سخن امام که میزان رأی ملت است آیا تناقض ندارد؟
فرمایش امام که فرمودند «میزان رأی ملت است» ایشان فرمودند در مورد انتخابات و در آن حوزهای که تعیین تکلیف آن طبق شرع و قانون اساسی میشود به آرای عمومی گذاشته بشود. شرع یک منطقهای به نام منطقه الفراغ دارد یعنی یک حوزهای از مسائل است که حکم صریح شرعی در مورد آن نیامده و انتخاب و اختیار آن را به عهدهی خود مردم و نخبگان و عقلای آنها و حکومت اسلامی صالح گذاشتهاند و امر و نهی نکردهاند و گفتهاند اینجا خودتان فکر کنید و تجربه کنید و عقل خود را به کار بیندازید و تشخیص بدهید و بر اساس محکمات دین تصمیم بگیرید که خلاف دین نشود. بحث انتخابات مختلفهم حوزهای از همین منطقه الفراغ است که در اینجا امام فرمود میزان رأی ملت است و همینطور هم هست. اینکه مشروعیت حاکم از خداست و مردم چه کاره هستند چه؟ این سوال را از یک مسلمان میکنی یا از یک غیر مسلمان میپرسی؟ اگر کسی غیر مسلمان باشد اصلاً میگوید مشروعیت خدا و الهی یعنی چه؟ ولی مسلمان میگوید حق حاکمیت در اصل ازآن خداست برای اینکه ما مخلوق و مملوک خدا هستیم و حق مالکیت بر ما را فقط او دارد و این اتفاقاً به نفع انسان است. میدانید این یعنی چه؟ یعنی هیچ انسان بر انسان دیگری حق حکومت ندارد. فقط خدا حق حکومت بر ما دارد. یعنی هیچ کس نمیتواند به شما به عنوان یک آدم امر و نهی کند. در روابط آدمها با هم اصل عدم ولایت است. اصل آزادی در برابر هم است. اما در برابر خداست که ولایت اصل است و اگر ما به حرف پیغمبر و ائمه و در عصر غیبت فقهای عادل باید گوش کنیم و از آنها اطاعت کنیم نه به خاطر خود آنهاست بلکه به خاطر این است که این ولایت در طول ولایت الهی قرار میگیرد و الا ولی فقیه که هیچ حتی اگر خود پیامبر اکرم(ص) هم از طرف خودشان یک کلمه حرف میزدند نه تنها لازم نبود از ایشان اطاعت بکنیم بلکه اصلاً حق نداشتیم اطاعت کنیم. خود قرآن کریم چه میفرماید؟ خود پیامبر(ص) این آیه را برای مردم خواندند که خداوند به من فرمودند اگر یک کلمه در وحی دست میبردی و اگر از طرف خودت در آنچه که گفتیم به مردم برسانی یک کلمه چیزی میگفتی ما رگ گردن تو را میزدیم. یعنی خداوند با پیامبر(ص) که بزرگترین انسان در طول تاریخ بشر است تعاریف ندارد. ما انسانی لطیفتر و حکیمتر از پیامبر(ص) در تاریخ بشر از اول تا آخر نداشتهایم و نخواهیم داشت. برای همین هم هست که ایشان خاتم الانبیا است. خداوند به ایشان میگوید اگر تو یک کلمه از خودت روی حرف ما بگذاری و یک چیزی از طرف خودت بگویی که ما نگفتهایم رگ گردن تو را میزنیم. این یعنی چه؟ یعنی ولایت پیامبر(ص) بر ما برای این است که از طرف خداست و الا خود پیامبر هم جدا از پیامبری به عنوان یک انسان معمولی حق حکومت بر ما را ندارد. این که میگویند انتصابی منظور این است. این که میگویند حق حاکمیت انتصابی است و ولایت انتصابی است و حق حاکمیت ازآن خداست به این معنی است که هیچ بشری بر شما حق حکومت ندارد. شما تحت ولایت هیچ کس نیستید جز خداوند و کسی که خداوند اجازه بدهد و خدا به چه کسی اجازه داده در عصری که معصوم نیست بر شما حکومت کند؟ به کسی که طبق روایاتی که دیروز خواندم خادم مردم باشد، دین را بشناسد، مجری عدالت اجتماعی باشد، حقوق مردم برای او مهم باشد، در حوزهی شخصی خودش معصیت نکند چه برسد به حوزهی عمومی و اجتماعی و این شرطی است که فقط شیعه در کل نظامهای سیاسی عالم گذاشته است و میگوید حاکم باید عادل باشد. حتی در حوزهی زندگی خصوصی خودش باید عادل باشد. در هیچ کجای دنیا این را نمیگویند. قانون اساسی کشورهای اروپا یا آمریکا میگوید رئیس جمهور بایستی دائمالخمر نباشد. سابقهی حبس جنایی نداشته باشد. همین کافی است. شیعه میگوید این حرفها چه هست؟ باید در حوزهی زندگی خصوصی خودش هم که به حکومت و مردم مربوط نیست عادل باشد و نباید اهل معصیت باشد. برای اینکه کسی که نمیتواند در حوزهی زندگی خصوصی خودش عدالت را اجرا بکند در حوزهی زندگی عمومی چطور میتواند عدالت را اجرا کند؟ کسی که به مملکت خودش عادلانه حکومت نمیکند، به بدن خودش و خانوادهی خودش عادلانه حکومت نمیکند چطور میتواند بر کل جامعه حکومت کند؟ یعنی ببینید شیعه برای حاکم شرایط سخت گذاشته است. بر حاکمان سخت گرفته است. این به نفع چه کسی است؟ هر چه شما برای حاکم شرط بگذاری و حق حاکمیت را تنگ کنی و سخت کنی به نفع چه کسی است؟ به نفع مردم است. شیعه میگوید هر کسی حق ندارد به مردم حکومت کند و سرنوشت و حقوق و زندگی مردم را تصرف بکند بلکه باید عادل باشد، فقیه باشد، مجتهد باشد، خادم مردم باشد و همهی شرایطی که گذاشته است. چند سوال کردند که من به جای اینکه خودم شخصاً جواب بدهم مایل هستم از طریق روایات جواب بدهم. از بین روایاتی که همراه من بود بعضی را جدا کردم و یادداشت کردم. اینهایی که عرض میکنم 7، 8 سوال است که از خودم جواب نمیدهم. ببینیم دین چه جوابی به این سوالها داده است؟ پس عرض قبلی را ببندم که حقوق مردم، حرمت مردم، حقوق اجتماعی و حقوق اقتصادی در صدر اولویتهای دینی و حکومت دینی است و حاکمان دینی اگر حقوق مردم را رعایت نکنند از طرف دین حق حکومت و مشروعیت ندارند. آن مقداری که میتوانند. بحث آن مقدار که نمیتوانند جداست. امیرالمؤمنین علی(ع) هم خیلی کارها میخواست بکند که نتوانست. آن مقداری که میتوانند. آرای مردم مهم است در حوزهای که دین به طور صریح تعیین تکلیف نکرده است. چون ما مسلمان هستیم این را میگوییم. برای اینکه اصلاً معنی ندارد شما بگویید ما مسلمان هستیم و حالا رأی بگیریم که ببینیم نماز بخوانیم یا نخوانیم. تو چطور مسلمانی هستی که میخواهی رأی بگیری تا ببینی نماز بخوانی یا نخوانی؟ میگوید ما مسلمان هستیم ولیکن رأی بگیریم تا ببینیم عدالت در اینجا رعایت بشود یا نشود. مسلمان هستیم ولی وقتی میخواهیم در دادگاه رأی بدهیم رفراندوم میگذاریم تا ببینیم اکثریت چه میگویند. اینها نیست. اگر مسلمان هستی این ضوابط را قبول داری. شهروند جامعهی دینی هستی. آن جاهایی که دین گفته خودتان تشخیص بدهید و آزاد گذشته را به آرای عمومی میگذاریم. رأی عمومی هم در اینجا اصلاً زینتی نیست و صد درصد معتبر است و مشروط بر حکومت است و اگر مردم با رعایت این ضوابط شرعی در چهارچوب دین به کسی رأی دادند نه فقط قانوناً بلکه شرعاً او حق حکومت دارد و مخالفت با او جایز نیست مگر اینکه سنتها و قوانین اسلامی و حکومتی و قانون اساسی را زیر پا بگذارد.
هشتگهای موضوعی