بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم به محضر خواهران و برادران عزیز، اساتید محترم و دانشجویان و متولیان این جلسه در دانشگاه کردستان. خوشبت هستم و توفیقی بود گرچه در فرصت کوتاهی محضر شریف شما مشرف بشویم و نکاتی را بهعنوان موضوعات مهم فرهنگی که در بورس گفتگوهای دانشجویی هست یا باید قرار بگیرد اینجا به گفتگو بگذاریم. چنانکه فرمودند جلسه دو بخش خواهد داشت. در بخش نخست من نکاتی را که به ذهنم میرسد در حول موضوع اصلی جلسه یعنی بررسی انتقادی رژیم لیبرال سرمایهداری نکاتی را عرض میکنم و در بخش دوم جلسه در خدمت دوستان خواهران و برادران هستیم که اگر ابهامی در عرایض من بود یا اشکالی به عرایض من داشتند، تصحیح، تکمیل یا سؤالی طرح بفرمایند و بهطور مکتوب یا شفاهی یا هر دو این سؤالات مطرح بشود و امیدوارم این نشستی که در خدمتتان هستیم مجموعاً بتواند در رفع برخی از خطاهای ما، هم من و هم دیگران و در تکمیل دانستههای ما مؤثر بیفتد. من در حین نقد رژیم لیبرال سرمایهداری که بخش اول جلسه را تشکیل خواهد داد و امیدوارم خستهکننده نباشد ضمناً و به تناسب موضوع به نقد نوعی از روشنفکری که حامل جزمیات مدرنیته در کشور ما بوده و هست هم خواهم پرداخت. اگر در این بحث بهنوعی به نقد اون نوع روشنفکری میپردازیم به این معنا نیست که طرفدار تاریکفکری هستیم یا مخالف روشنفکری و روشنفکران هستیم. ضرباتی که به منافع ملی و عقاید دینی ما در تاریخ ایران وارد آمده بخصوص در یکی دو صدهی اخیر بهطور کافی روشن است که ما از دو جریان همواره مورد آسیب و صدمه بودیم. یکی جریانی که از آن تعبیر میشود به جریان متحجر، جریان ارتجاعی و متنسک که بهنام مذهب و در زیر لوای مذهب حقیقت مذهب را پوشانده و لپ مذهب را فدای قشر آن کرده. محتوای مذهب و مضمون اسلام را فدای فرم آن کرده و با قشریگری و شکلگرایی قلم قرمز به روی بسیاری از حقوق اساسی مردم که در شرع مقدس اسلام به آنها تأکید شده کشیده. و جریانی که دوست هستند اما کار صد دشمن را کردهاند با مذهب. ولی در این جلسه من به جریان دومی میخواهم بپردازم چون آن نقد جریان اول را در جلسات دیگری من به آن وارد شدهام و به آن پرداختهام. در این نوبت در محضر شما بیشتر به نقد این جریان دوم میخواهم بپردازم که آنها را حاملان آرتدوکس هستهی معنوی مدرنیته با روایت امروزیاش و در واقع روشنفکران و مروجان همان رژیم فکری لیبرال سرمایهداری است، به آنها میخواهم بپردازم. عرایضم را با سؤالاتی آغاز میکنم که بسیاری از سؤالات دوستان به نحوی در آن مندرج است. چرا ما معمولاً موضوع تفکر هستیم و نه عامل تفکر؟ ما یعنی روشنفکران ما و جامعهی انتلکتوئل در ایران. چرا معمولاً ما موضوع یا حاملان تفکر هستیم، نه عاملان و مبدأ تفکر؟ این پرسشی است که بسیاری از دانشجویان با زبان خودشان بارها با تعابیر مختلف پرسیدند و طرح کردند که چرا جامعهی روشنفکری ما که قرار بود پایانهی تولید فرهنگ و صادرات فکری باشد در این مملکت از مشروطه تا امروز تقریباً همیشه جامعهی روشنفکری ما ترمینال واردات فرهنگی بوده است و کار اصلی آن واردات و ترجمه بوده است. به عبارت دیگر چرا جامعهی روشنفکری ما اعم از مذهبی و حتی غیرمذهبی عقیم است و مولد نیست یا کمتر مولد است. و تبدیل شده است به مثل این مناطق آزاد که در مناطق مرزی تشکیل دادند که قرار بود صادرات اقتصادی را در این مملکت تقویت بکنند و رونق بدهند و به تولید داخلی کمک بکنند. ولی امروز تقریباً همهی جادههای منتهی به این منطقههایی مرزی آزاد جادههای یکطرفه شدهاند از خارج به داخل. یعنی کارشان صرفاً واردات اقتصادی است. یک همچین اتفاقی و شبیه این اتفاق در جامعهی انتلکتوئل ایران افتاده. یعنی پایانههایی که تشکیل شد برای صادرات و واردات، فقط تبدیل شده است به ترمینال وارداتی. این اولین سؤال که نکتهی اول عرایض من معطوف به پاسخ اجمالی به این سؤال خواهد بود. دنیای روشنفکری ما ویترینی بوده و شده است برای انواع ایسمها، آن هم با 20 تا 40 سال تأخیر. از 20 تا 40 سال تأخیر. تقریباً هچ نوع مقولهی روشنفکری در گفتمان چپ یا راست، سوسیالیستی یا لیبرال یا غیر اینها نبوده که وارد ایران بشود الا با تأخیر حداقل 20 ساله. گاهی 50 ساله و گاهی 100 ساله از زمان طرح آن نه فقط در اروپا و غرب بلکه در کشورهای عربی یا شبهجزیرهی هند که ارتباط مستقیمتری داشتند با غرب و معمولاً مقولات روشنفکری با ترجمه و واسطهی بعضی کشورهای عربی مثل مصر و لبنان و کشورهای شبهجزیرهی هند مثل هند و پاکستان وارد ایران شده است. این تأخر فرهنگی هم تازه یک معضل علیحدهای است که اضافه میشود بر مشکل اصلی. بعد ایشان که خیلی هنرمند هستند بازار سیاه درست میکنند با رفرنس یا بدون رفرنس آن حرفها تکرار میشود و معمولاً حتی بودن روشنفکرانی که مشتریهای همدیگر را قاپیدند. مشتریهای همدیگر را میقاپند. گفت صد درویش در گلیمی بخسبند دو روشنفکر در اقلیمی نگنجند. و واقعاً اینجوری بوده. به محض اینکه تجمع روشنفکری در این مملکت بهوجود آمد به جای اینکه لایروبی کنند مجرای تفکر توحیدی را در این جامعه، به جان هم افتادند و انواع و اقسام انشعابات فکری بهوجود آمد. یک گروه 5 نفرهی روشنفکری که جمع شد در فاصلهی کوتاهی 5 انشعاب در آن اتفاق افتاد. لذا شما کمتر حزب روشنفکری موفق حزبی که وارد پروسهی عمل شده باشد در این جامعه میبینید که این هم مشکلات نظری پشتش بوده و هم مشکلاتی که به اخلاق روشنفکری در ایران مربوط میشده. کاملاً همیشه معلوم بوده است حرفهایی که میزنند قالب دهانشان نیست و معلوم است که این حرف در دهان آنها یک شیء اضافه است، یک شیء زائد است. معلوم است که این حرف حرف خودش نیست، فکر خودش نیست، درد خودش نیست، حتی شبههای که طرح میکند شبههی خودش نیست. به آنها نه عقیدهی کافی و نه شناخت کافی معمولاً نداشتهاند. جملهها را به جای اینکه بگویند معمولاً پرتاب کردهاند بهطرف افکار عمومی. استدلالنشده پذیرفتهاند، فکرنشده گفتهاند و منتشر کردهاند و دنبال جماعت آریگویِ مقلد بودند و وقتی مرید و مقلدی به اندازهی کافی پیدا نمیکردند همیشه از مردمشان نالیدهاند که این تودهی عوام ما را درک نمیکنند ما را نمیفهمند. همیشه ناراحت هستند از اینکه چرا فهمیده نمیشوند و درک نشدهاند. و هیچوقت توجه نکردهاند که شاید منشأ این عدم تفاهم با مردم خود این باشد که شما اساساً از یک خاستگاه و پایانهی فکری دیگری وارد گفتگو با مردم شدید و دارید با مردم به روش پانتومیم صحبت میکنید. نه آنها منظور تو را میفهمند و نه تو منظور و درد آنها را. اصطلاحات مثل علف هرز روی زبان این جماعت در این صد سال رویید و مثل گلوله بهسمت افکار عمومی شلیک شد و اصابت کرد و مجروح کرد. آدمهای محدودی ما در هر دوره داشتیم از این تیپ که از سازشان فقط یک صدا بیرون میآمد و به همان نحوی که کوک شده بودند. در یک دوره اصطلاحات غربی و لیبرالی، در یک دوره اصطلاحات مارکسیستی و سوسیالیستی. بسته به اینکه کدام در دنیا مد شده باشد در آن دههها و فضای حاکم جو حاکم در حوزههای سیاسی در دنیا کدام یکیشان باشد. به تعبیر یکی از روشنفکرانی که خودش منتقد این نوع روشنفکری است میگوید یکی از خصلتهای اساسی و تقریباً ثابت این جریان این است که جو زده هستند و مغزشان با تلمبه کار میکند، خودکار نیست. یعنی کاملاً بستگی دارد به شرایط خارجی و اتفاقات سیاسی که در دنیا و در منطقه میافتد و تجربههای بسته، ذهنهای خسته و غیر مولد که همیشه فقط خرمنهای کهنه را میتوانند برای بار صدم و هزارم به باد بدهند و هیچوقت فکر در ذهن خودشان جوانه نمیزند، متولد نمیشود، خلاق نیستند، بزرگ نیستند و هیچوقت هم بزرگ نمیشوند و معمولاً تکرار مکررات دههها و صدههای پیشین در سخنانشان با تعابیر تازه اتفاق میافتد. در یک دورههای مختلفی در جامعهی روشنفکری ما آنهایی که آشنا هستند با گفتمان روشنفکری صد سال اخیر میدانند، در یک دورهای اصطلاحات مارکسیستی، یک دوره اصطلاحات اگزیستانسیالیستی، یک دوره اصطلاحات فرویدیستی، یک دوره پوزیتیویستی، یک دوره لیبرالی. همینطور دوره به دوره به تناوب این امواج ترجمه میشد و میآمد و در هر دورهای روشنفکر نام کسی بود که به همون واردات و ترجمهها معتقد میبود. در یک دورهای بازتولید سخنان ولتر و روسو و اینها علامت روشنفکری بود و نقد آنها حتی علامت مخالفت با گفتمان روشنفکری بود. در یک دورهی دیگری که فضای دیگری باز حاکم میشد تکرار حرفهای آنها باز میشد حرفهای ضد روشنفکری و حملهی به آنها میشد روشنفکری. بنابراین روی زبان این روشنفکران میبینید که یک چنین اصطلاحانی گاه به گاه خانه کرده و کلمات همینطور مثل آب دهان همینطور هر جا میرسیدند پرت میکردند و این کلمهها و اصطلاحات در واقع میشود گفت اسم شب بود. اسم شب که میگویند برای اینکه راهشان بدهند در یک جلسهای. اینها اسم شبهایی بود که میگفتند تا وارد محافل روشنفکری بتوانند بشوند. اینکه پشت این کلمات چه مفاهیم تئوریکی خوابیده، چه ملزومات عملی دارد، چه لوازم نظریای دارد بسیاریشان حتی به آن واقف نبودند و لذا به لوازم آن هم ملتزم و گاه حتی معتقد هم نبودند برای اینکه اطلاع نداشتند. هر کدام از اینها بسته به آنکه آن 50، 60 تا کتابی که خواندند متعلق به کدام گفتمان و کدام مکتب و کدام نهله بوده است، یا آن ملا و مرادشان در کدام کشور اروپایی و بهخصوص در چه دههای فارغالتحصیل شده و مدرک گرفته به نوبت چپ یا راست میشدند. شما چون سنتان اجازه نمیدهد نمیتوانید بشناسید بعضی از آقایانی که امروز جزو نظریهپردازان برجستهی روشنفکری راست و لیبرال هستند در حالی که 30 سال پیش همینها جزو برجستهترین نظریهپردازان بهاصطلاح در گفتمان روشنفکری چپ یا سوسیالیستی بودند در این کشور. یعنی یک کسی آثار 30 سال پیش اینها را کنار مقالهها و کارهایی که امروز میکنند، پایاننامههایی که زیر نظر آنها گذرانده میشود مقایسه کند دقیقاً به این نکته میرسد. احتیاجی به کشف و شهود هم خیلی ندارد. بنابراین اینها یک کدهایی است یک جملاتی است به تعابیر لیبرال یا مارکسیست. یک کدهایی است که اینها روی بدنشان خالکوبی میکنند برای اینکه شناسایی بشوند که متعلق به کدام قبیله هستند، متعلق به کدام قبیله. نه اینکه متعلق به چه افکاری هستند با چه استدلالهایی. معمولاً هم اینها قربانیان درجه اول دشمنیها و ائتلافهای پشت پردهی ارباب قدرت در دنیا هستند و گاهی هم توجه ندارند. علت اینکه میبینید گاهی این گلهها با هم مخلوط میشوند و خودشان توجه ندارند برای این است که آن آقابالاسرها با هم گاهی ساخت و پاخت کردند و اینها حواسشان نبود. فقط یک مرتبه میبیند رویش به یک طرف بود و داشته شعار میداده، 10، 20 سال بعد میبیند درست رویش به طرف معکوس است و دارد یک شعار معکوس میدهد. فکر میکند خودش همان آدم است و با همان ایدهها و هنوز هم روشنفکر.
بعد از انقلاب که قدرت مذهب هم قدرت تخریبی و انقلابی مذهب و هم قدرت ایجابی و حکومتی و جامعهساز مذهب خودش را نشان داد و تثبیت کرد، از آن به بعد بهخصوص در این 20 سال اخیر دیگر هر مکتبی که در دانشگاههای ایران، دانشگاههای کشورهای اسلامی بخصوص بخواهد تبلیغ بشود حتماً یک چند درصد از مفاهیم غیر دینی، مفاهیم لیبرالی یا غیر لیبرالی را با بعضی از مفاهیم مذهبی یا الفاظ مذهبی مخلوط میکنند، یک آلیاژهایی با درجه عیارهای مختلفی میسازند تا بدین وسیله بتوانند بدون مقاومت مذهبی در افکار عمومی سربازگیری بکنند. دیگر هیچکدام صریح از هیچ مکتبی سخن نمیگویند. حتماً لیبرالیزم یا سوسیالیزم باید آمیخته و آغشته بشود به بعضی از الفاظ مذهبی تا بتواند مطرح بشود. چون بسیاری از حرفهایی که به صراحت 30 سال قبل 40 سال قبل گفته میشد دیگر قابل گفتن نیست. یعنی گوشی نیست که آنها را تحمل کند. گفتمان مارکسیستی یک کدهایی داشت که حالا شما خیلی به یاد نمیآورید چون دیگر رایج نیست. مثلاً بحث مبارزهی طبقاتی، بحث ابزار تولید، مالکیت دولتی، پرولتاریا، رنجبران، زحمتکشان، سرمایهدار، حزب مادر، حلق، برابری، اشتراکیت. اینها یک کدهایی بود متعلق به آن گفتمان و یک زمانی مثل نقل و نبات در محافل روشنفکری دانشگاهی ما اینها تقسیم و توزیع میشد. هر کس اینها را بلغور میکرد روشنفکر بود ولو نفهمد و هر کس نقد میکرد ولو میفهمید مرتجع بود. در این دوره در دورههای امروز باز مثل صدر مشروطه یعنی برگشتیم به صد سال قبل کدهای گفتمان لیبرالی شده جزو بازیهای زبانی رایج. باز بدون توجه به مبانی فکری آن. اصطلاحاتی مثل دموکراسی، جامعهی مدنی، آزادی، تساهل و تسامح، حقوق بشر به روایت لیبرال، توسعه، اپن سوسایتی، جامعهی باز به اصطلاح و نفی ایدئولوژی و این حرفها. این الفاظ هم همینطور مثل نارنجک پرتاب میشود وسط افکار عمومی و پرتابکنندهها قایم میشوند بدون اینکه توجه داشته باشند که ترکشهای این کجا را میگیرد و بدون اینکه استدلالی بکنند که اینها چه نسبتی دارد با مفاهیم اسلامی؟ چرا درست است؟ چرا درست نیست؟ من راجع به بد یا خوب بودن این کلمات الان اصلاً صحبت نمیکنم. من اصلاً داوری و ارزشگذاری نمیکنم. راجع به بد یا خوب بودن، درست یا غلط بودن این کلمات و کدهای مارکسیستی یا لیبرالی من اصلاً صحبت نمیکنم. این استنتاج از عرایض من الان نشود. بحث من این است که شناسنامهی این الفاظ قبل از استعمال آن باید شناخته شود. یعنی کسانی که این کدها را به کار میبرند باید بدانند این کلمهها فرزندان کدام ناپدری و کدام نامادری هستند. اینها چه مضمون حقوقی، چه مضمون تئوریک دارند، چه پشتوانهی معرفتشناختی و اپیستمولوژیک دارند، چه آثار حقوقی، اقتصادی، تربیتی و اجتماعی دارند. ما نمیگوییم این الفاظ به کار نرود. من اتفاقاً میگویم این الفاظ باید به کار برود و روشنفکرانه به کار برود یعنی منتقدانه، یعنی از موضوع خلاق. نه از موضع یک مترجم، اتفاقی که معمولاً در کشور ما دومی رایج است که بدون توجه حتی بدون آگاهی به ریشهی آنتالوژیک کلمات همینطور میآیند این کلمات را مصرف میکنند. اگرنه این کلمات که عرض کردم چه آنهایی که بین مارکسیستها رایج بود چه آنهایی که بین لیبرالها رایج است بسیاری از اینها میتواند حرفها و مفاهیم درستی باشد. آنهایی که غلط است باید عاقلانه نقد شود. نباید فحاشانه انکار شود. باید عاقلانه نقد شود. اول تبیین شود. این کلمات مثل تساهل، آزادی، حقوق بشر، توسعه، تمام اینها میتواند کلمات خوب و درستی باشد به شرط آنکه مبنای آنتولوژیک آن روشن باشد. یعنی روشن باشد در بستر تفکر توحیدی اینها دارد به کار میرود و با توجه به حق النظام تکلیف دینی یا بدون توجه به آن نظام و علیرغم آن حتی. به شما بگویم لااقل عقیدهی خود من این است که هیچ مکتبی در دنیا نیست که تمام حرفهایش سرتاپا باطل باشد، هیچ مکتبی نیست. تمام مکاتبی که در دنیا هستند از الحادیترین این مکاتب حرفهای درست و حساب درونشان پیدا میشود و آن حرفهای حسابشان حرفهایی است که اسلام آنها را قبول دارد. لذا اسلام با تقریباً تمام این مکاتب یک نقاط اشتراکی دارد. با سوسیالیزم و مارکسیزم، با لیبرالیزم، با همهی مکاتب یک جاهایی نقاط مشترک پیدا میشود. منتها اگر به آن شاخهی مشترک به آن میوهی مشترک شما چنگ زدی ولی نفهمیدی این میوه روی کدام شاخه و آن روی کدام ساقه و آن روی کدام ریشه روییده و به بقیهی مفاهیم حقوقی و معرفتی آن مکتب توجه نکردید و به تفاوتهای اسلام با لیبرالیزم و مارکسیزم و سایر مکاتب توجه نکردید و شروع کردید مخلوط کردن و روی هم ریختن اینها، آن است که مشکل بوجود میآورد. قبل از اینکه مشکل اخلاقی باشد یک مشکل منطقی و علمی است. اگرنه در تمام مکاتب حرفهای حساب هست، باید حرفهای حساب و درستشان را تشخیص داد که کدام است و چیست و چه نسبتی دارد با مواضع دکترین اسلامی. کجاها از این دکترین فاصله میگیرد؟ و آنجا چطور باید نقد شود؟ اینها متأسفانه کارهایی است که این روشنفکری این گفتمان روشنفکری که در ذیل مدرنیته در کشور ما عمل کرده در این صد سال اخیر متأسفانه تقریباً بینشان پیدا نشده. حتی گاهی بعضی از روشنفکرها که از داخل خود اینها شروع کردند به انتقاد از این گفتمان به شدت توسط آن روشنفکران تهدید و تکفیر و سرزنش شدند. حتی مورد فحاشی قرار گرفتند. حملاتی که به امثال جلال آل احمد شد. حملاتی که به امثال دکتر علی شریعتی شد که امثال اینها را در خود این گفتمان روشنفکری گفتند اینها تئوریسینهای فاشیزم هستند اینها بنیانگزاران استبداد دینی هستند، اینها چه و چه هستند. چون اینها علیه غربزدگی حرف زدند علیه نظام سرمایهداری لیبرال حرف زدند، علیه سکولاریزم حرف زدند اینها اصلاً غرب را نمیشناختند. و انواع و اقسام. شاید باید یک کتابشناسی و مقالهشناسی بگذاریم برای مقالات و کتابهایی که به امثال جلال و دکتر شریعتی فحاشیهایی که از داخل این گفتمان صورت گرفت. حالا ممکن است کسی به شریعتی یا به جلال یا به دیگرانی انتقاداتی داشته باشد از نقطه عزیمت دیگری. ما نمیگوییم حرفهایشان وحی منزل است و آثارشان متون مقدس است. نه اینها هم بسیاریشان قابل انتقاد است. اما از چه زاویهای به اینها در عالم روشنفکری ما حمله شد و نشان داد چقدر اینها کمتحمل هستند و چقدر متعصب و چقدر بدبرخورد و چقدر انتقادناپذیر که حتی انتقادات جلالی که در یک دوران متعددی دوران مفصلی از عمرش جتی مارکسیست بود در حزب توده بود، حتی آن را و نقدی که او میکند بر جامعهی روشنفکری، چپ و لیبرال آن را هم حتی تحمل نمیکنند. جالب است که هر دو گفتمان یعنی هم مارکسیستها و هم لیبرالها ادعاهایی شبیه به هم و شبیه به فاشیستها بوده و هست. مارکسیستها قبل از اینکه بلوک کمونیزم و شرق در دنیا سقوط کند مارکسیستها در جزوههای روشنفکری در بحثهایشان همیشه یکی از ترجیعبندهایشان و شاهبیت بحثهایشان این بود که پایان تاریخ ما هستیم. آخرالزمان دورهی ماست و متعلق به ماست. به انواع تعابیر میگفتند که همهی رقبای ما نه تنها دشمنان ما حتی رقبای ما محکوم هستند به مرگ از پیش معلوم و محتوم و این جبر تاریخ است. بحث دترمنیسم تاریخی را مطرح میکردند بحث ماتریالیزم دیالکتیک را، این جبر تاریخ است و زمان به نفع ماست و از جمله مذهب حتماً ارتجاعی است، مذهب غیرعلمی و غیرعملی است و نفسهای آخرش را دارد میکشد. مارکسیزم علمی است و تنها مکتب علمی در دنیا است. خب آن مارکسیزم با تمام آن رجزخوانیهایش مُرد. دنبال جای قبرش بگردید ببینید میشود جایی پیدایش کرد بالای سرش فاتحهای خواند ولو اینکه خودش احتیاجی به فاتحه نداشته باشد یا نه. عین این گفتمان ادبیات فاشیستها بوده است. شما سخنرانیهای موسولینی را ببینید، نطقهای هیتلر را بخوانید. عین فاشیستها و استالینیستها لیبرالها امروز سخن میگویند. یعنی تئوریسینهای رژیم لیبرال سرمایهداری در غرب و طوطیهایشان در داخل کشور همه ترجیعبند بحثهایشان این است که نظام لیبرال سرمایهداری پایان تاریخ است. اصلاً به همین نام کتاب نوشتند. این فوکویاما که جزو تئوریسینهای برجستهی سرمایهداری لیبرال در آمریکا است و بعضی از نشریات خود آمریکا نوشتند که این آقا تئوریسین نیست، این سگ نگهبان کاخ سرمایهداری است، کتاب پایان تاریخاش را بخوانید. بحثهایی که پوپر میکند راجع به مدینهی فاضله در امروز ببینید. نگاه امثال آیزایا برلین، امثال فردریش فون هایک، امثال مایکل اوکشات که اینها برجستهترین نظریهپردازان محافظهکار و لیبرالاند امروز در غرب. یعنی سخنگویان تئوریک تئوریسینهای همین رژیم لیبرال و سرمایهداری در غرب هستند. تمامشان با همین ادبیات صحبت میکنند عین موسولینی و هیتلر و درست مثل استالین میگویند پایان تاریخ مال ماست، مذهب فندا منتالیزم است بنیادگرایی است، غیرعملی و غیرعلمی است، دوران مذهب و انقلابهای مذهبی و دینی و ایدوئولوژی به پایان رسیده، عصر خاتمه و مرگ ایدئولوژیهاست و عاقبت جهان مال ماست، مسئولیت نظم جدید جهان با ماست، دنیا اگر نوکر ما نباشد همهشان تروریست و فندامندالیست و بنیادگرا و امل و مرتجع هستند. این عین ادبیات آنهاست. ما این ادبیات را قبلاً هم از مارکسیستها شنیدیم که مردند هم از فاشیستها. عین این ادبیات را امروز نظام لیبرال سرمایهداری علیه آنچه که آنها به آن میگویند بنیادگرایی و فندامنتالیزم به کار میبرد. ما با آنها کاری نداریم با روشنفکرانی که اساساً اظهار میکنند ما خارج از پارادایم مذهب حرف میزنیم و فکر میکنیم کاری نداریم. سؤال اصلی ما در بخش اول عرایضم راجع به مذهبیهایی است که یعنی آنهایی که شخصاً مذهبی هستند اما شخصیتاً مذهبی نیستند. شخصاً در مناسک فردی مذهبی ممکن است مذهبی باشند و ممکن است حتی دغدغهی دین داشته باشند. ما کم از این افراد نداشتیم و نداریم الان. اما شخصیتاً و فکراً مذهبی و اسلامی فکر نمیکنند. در حوزهی زندگی خصوصی ممکن است مذهبی باشد اما افکارش و اهدافش دینی نیست. این تیپ آدمها که حالا اسمشان را میخواهید بگذارید لیبرال مذهبی اسمشان را میخواهید بگذارید مارکسیست مذهبی هر کدام از اینها، حتی فاشیست مذهبی. سؤال ما و دغدغهی ما این است که این تیپ لیبرال مذهبی چه تصوری از مذهب دارند و چه نگاهی به مفاد دکترین مذهب دارند و با چه استدلالی مذهب را قربانی و محمل لیبرالیزم و سایر مکاتب میگذارند. من به آنهایی که مریض هستند و اهل نفاق هستند و معمولاً صورتهایشان را شطرنجی میکنند که شناخته نشوند در تاریخ و دو پهلو حرف میزنند گاهی کاری ندارم. با همین تیپ مذهبی که حسن نیت دارد و ذهنش آبستن مفاهیم غیردینی میشود، زبانش حامل افکار غیر اسلامی میشود و توجه ندارد. یعنی حالیاش نمیشود اصلاً. اینها چندتا علت و دلیل دارد که من چون فرصت کم است فقط به یک و دو علتش به اختصار اشاره میکنم و رد میشوم. شاید یکی از مهمترین علل آن این باشد که وقتی تولید فکر دینی به اندازهی کافی و به موقع و مفهوم و واضح صورت نگیرد خیلی طبیعی است که یک بچهی مذهبی یک روشنفکر مذهبی بطور طبیعی کشش پیدا کند بهسمت آنجایی که شیب فکر و انتشارات آکادمیها به آن سمت است. یعنی وقتی تولید فکر دینی به قدر کافی و با کمیت و کیفیت مناسب عرضه نشد و صورت نگرفت، وقتی پاسخ دینی مسائل دینی مثل عدالت، آزادی، حقوق بشر، فاصلههای طبقاتی و رژیم حقوققی، رژیم شهروندی و رژیم اقتصادی به سرعت و به دقت وقتی به آن نیاز پاسخ داده نشد و مطرح نشد و قانع شد ولی قانعکننده و مفهوم نبود، آنجا طبیعی است. بد است اما طبیعی است که شیب افکار عمومی و حتی افکار جامعهی روشنفکری برود به سمت پاسخهای حاضر و آمادهای که ترجمه شده و دمدست است. چون خیلی آسان است. ذهنهای ما هم معمولاً تنبل است. ذهنهای سطحی که قدرت اجتهاد ندارند سواد کافی هم ندارند. فوراً آمادگی دارند برای اینکه آنها را بپذیرند و حفظ بکنند بخصوص که اینها ملاک پرستیژ اجتماعی هم در جامعه باشد. یعنی کلماتی به کار ببری که پرستیژ بیاورد اما معنیاش را نه تو بفهمی و نه مخاطبات بفهمد.
ببینید این یک قانون است که تحجر و ارتجاع بزرگترین بستر برای رشد سکولاریزم است. اگر از من بپرسند سکولاریزم در جهان اسلام و در چه جامعهای سریعتر رشد میکند میگویم در جامعهای که بر اساس طالبانیزم فکر و اداره بشود. طالبانیزم مراد من فرقه و جریان خاصی نیست. طالبانیزم بهعنوان یک دکترین که هم در شیعه و هم در سنی وجود دارد. طالبانیزم اصلیترین مادر سکولاریزم است و شما اگر در جهان اسلام اطرافتان را نگاه کنید میبینید اصلاً مادر ارتدادهای بزرگ در جامعهی اسلامی و در نسل جوان دانشگاهی چه در زمانی که مارکسیستها شکار میکردند این بچهها را چه در زمانی که شیب افکار بهسمت لیبرالیزم بود و فضای حاکم بر جهان، در همهی این دورهها آن وقتی که اجتهاد دینی به اندازهی کافی و با کیفیت درست صورت نگرفت، اجتهاد که نبود ارتداد پیش میآید. یکی از علل اصلی ارتداد، خلأ اجتهاد است. یعنی حضور طالبانیزم و تحجر. چه شیعی چه سنی فرقی نمیکند. شما اگر باز بررسی بکنید که در جهان اسلام کشورهای عربی که بین روشنفکران عرب بیشتر از همه و سریعتر از همه سکولاریزم رشد کرده، معمولاً در کشورهایی بوده است که نهلهی حاکم کلامی بر آن کشورها غالباً گرایشهای افراطی اشعری بوده است. یعنی بیشترین روشنفکران سکولار در کشورهای اسلامی در کشورهای عرب در جوامعی بودند که عقاید اشعری افراطی در آنجا حاکم بوده است. معنای اینها این است که در یک همچین فضایی شیب بهسمت ارتداد و بهسمت فاصله گرفتن از مفاهیم مذهبی سریعتر صورت میگیرد و علت آن کاملاً روشن است. شیعه و سنی هم ندارد. یعنی بین شیعیان خودمان هست، بین برادران اهل سنت هم داریم، در ایران هم داریم، در عراق هم داشتیم و داریم که کشورهای شیعهی مطرح هستند. در همین ایران خودمان بعضی از رهبران درجه یک مکاتب الحادی چه مارکسیستی چه لیبرالی یا سابقهی آخوندی داشتند یا آخوندزاده بودند بعضیهایشان. یعنی در چنین فضایی پیش آمدند با الفاظ مذهبی حشر و نشر پیدا کردند بدون اینکه مفاهیم مذهبی را درست متوجه بشوند و بعد یکمرتبه حالت دفاعی و دفعی پیدا کردند و از آنطرف پای افراط افتادند. شما بعضی از فاسدترین افرادی که انحراف افکار عمومی در این مملکت نقش مؤثری داشتند و در وابسته کردن کشور ببینید از امثال تقیزاده، کسروی، دشتی، آخوندزاده و خیلیهای دیگرشان اینطور بودند. کسانی که با مذهب و الفاظ مذهبی یک مقدار آببازی میکردند ور میرفتند به الفاظ مذهبی بدون اینکه وارد گفتمان دینی شده باشند و با ریشهی مفاهیم دینی آشنا شده باشند. فکر میکردند آنی که شناختند مذهب است و بعد لگد زدند به همهچیز و بعد شروع کردند با توجیه رفرمیزم و اصلاحات و اینها به بزرگترین خیانتها به منافع ملی ایران و هم به تفکر دینی در کشور. این یک علت. علت دوم هم همانی که عرض کردم یعنی کمسوادی توأم با جاهطلبی در سنخ نواندیشان قلابی در این کشور بوده است. چون بین کسانی که مدعی احیای فکری دینی بودند در این مملکت شما سه جریان میبینید یکی جریانی که با گرایشات سلفیگری مدعی احیای فکر دینی شدند، ولو صادقانه اما جریان مسیر مسیر درستی نبوده و زاویه انحراف داشته است. یکی جریان سکولار که آنها ادعای احیای فکر دینی کردند در این جامعه که ما میخواهیم فکر دینی را احیا بکنیم میخواهیم اصلاحات بکنیم. این دو جریان در واقع عکسالعمل همدیگر هستند. اینها در بستر آنها متولد میشوند آنها در بستر اینها متولد میشوند. این وسط جریان اصیل ناب احیای فکر دینی که نسبت و توازن بین عقل و نقل را در درک مفاهیم دینی و اجتهاد درست دینی بفهمد، نه بهنام تنقیح مناط و اجتهاد دست به بدعتگزاری و التقاط بزند و نه بهنام اصولگرایی دست به تحجر بزند. یک همچین قشری که در این دو ورطه نیفتد بسیار قشر کمیابی بوده است. کبریت احمر بوده واقعاً. باید با چراغ به دنبال آن گشت و پیدایش کرد در تاریخ. هر وقت چنین افراد و بزرگانی ظهور کردند مثل امام دیدید که نقطهی شروع نجات ملی بودند و بزرگترین اقدامات به نفع حتی منافع ملی به دست آنها صورت گرفته. اما این جریان قالب روشنفکری در مملکت ما متأسفانه شما ملاحظه کنید حتی کلماتی که به کار بردهاند معمولاً از دهانشان بزرگتر بود. در دهانشان جا نمیشد. مثل این دندانهای مصنوعی که بزرگتر از دهان قالبگیری میشود و به طرز بدقوارهای از دهان بیرون میافتد. مفاهیم روشنفکری که ترجمه میشد و ندانسته و هضمنشده قورت داده میشد یک چنین نقشی را در جامعهی روشنفکری ما ایفا کرده که عرض کردم شبهه هم شبههی خودشان نیست. مسئله این نیست که به ذهن آنها رسیده باشد فقط بر زبان آنها جاری شده. حالا این الفاظی که شما میبینید دوباره در این سالها مثل صدر مشروطه سخاوتمندانه همینطور بهکار برده میشود مثل آزادی، دموکراسی، جامعهی مدنی، تساهل و تسامح، حقوق بشر، یک دورانی هم اصطلاحات مارکسیستی، همینطور نثار خلقالله میشد بدون اینکه مبانی تئوریک آن روشن بشود و کاش میدانستند این مبانی را حالا اثبات این مبانی پیشکش. کاش میدانستند خودشان بسیاری از اینهایی که این الفاظ را به کار میبرند. این واقعاً مشکل بزرگ عدم تفاهم در مملکت ما ایجاد میکند. خیلی از دردسرهایی هم که مردم دارند تحمل میکنند بخاطر همین دقیق حرف نزدنها و همینطور کلمات را پرتاب نکردن به سمت افکار عمومی است بدون اینکه مبانی نظری و عواقب عملی آن به دقت روشن شود. تقریباً روشنفکری ما پاسخگو نبوده است، کلماتی را آکبند وارد کرده و بدون اینکه آببندی بکند مصرف کرده در جامعه و بعد تن به عواقب آن نداده یعنی مسئولیت آن حرفها را نپذیرفته. هر وقت قرار بوده که پاسخ بدهد پایش را پس کشیده است و کنار کشیده است و حتی خیانت کرده به منافع ملی. این کلمهها متأسفانه در ایران همیشه همینطور بوده الان هم به شما عرض کنم هنوز متأسفانه همینطور است. این کلمات بار سیاسیشان از بار فسلفیشان سنگینتر است در ایران. در خود غرب شاید در یک دورهای اینجور نبوده واقعاً. در ایران اینها بار سیاسیشان سنگینتر است از بار فلسفیشان و شعارهایی هستند که حتی درست هدفگیری نمیشوند و با لحن تبلیغاتی صادر میشوند مثل اشباح همینطور اینطرف آن طرف سن سیاست میدوند و هیچکدام تن به حلاجی علمی و استدلال و گفتگو نمیدهند. در این مورد حرفهای زیادی است که من دیگر نمیخواهم مصدعتان بشوم. حرفهایی که اگر بگویی لبات میسوزد و اگر نگویی جگرت میسوزد. ولی چون فرصت نیست من از این نکته عبور میکنم. فقط یک جملهی دیگر عرض میکنم در باب این نکتهی اول که من خودم در یک مورد خیلی متعصب هستم و دوست دارم شما دوستان هم در این مورد متعصب باشید و آن مفاهیمی هستند که با لباس مبدل وارد صحنهی سیاسی میشوند. یعنی گریمشده. کلمات مهمی که هر کس رسید اینها را بیشتر استعمال کرد و مصرف کرد تا اینکه اندیشمندانه آنها را به کار ببرد. اینها را همینطور استعمال کردند تا خرشان از پل سیاست و قدرت بگذرد. دیگر هرچه بادا باد. حالا اینکه چه به سر افکار عمومی و فرهنگ و عقاید در این جامعه میآید برایشان اصلاً مهم نیست. اگر از من میپرسیدند میگفتم اینها نابالغ هستند اینها وقتی وارد عالم فرهنگ و سیاست میشدند آن تابلویی که بالای سرش نوشته بود ورود کمتر از 18 سال ممنوع را ندیدند و وارد این صحنه شدند و کار دست جامعه دادند و باز هم خواهند داد.
نکتهی دوم، اینها در ایران چه کردند؟ من گاهی با یک تشریح وضعیت این دوستان را سعی کردم روشن بکنم. یک لطیفهای نقل میکنند که یک بندهخدایی گوشاش نمیشنید میخواست برود وارد مجلس عروسی بشود، با آداب و رسوم آنجا هم آشنا نبود. بعد به آن چندتا جمله یاد دادند حفظ کرد. گفتند کلمهی اولی که میگویند احتمالاً این است تو این جواب را بده. کلمهی دوم این است این جواب را بده. این میخواست برود به عروسی جملات متناسب با مجلس عروسی حفظ کرد. بعد که وارد شد اشتباهی در کوچهی قبل وارد مجلس عزا شد و هر سؤالی که میکردند این چون طوطیوار حفظ کرده بود و گوشش هم کر بود و نمیشنید یک جملهی درست عکس آن چیزی که باید میگفت به زبان جاری میکرد. در مجلس عزا مثلاً میگفت صد سال به این سالها انشاالله مبارک باشد. همینطور بعد میدید که حضار به آن اخم میکنند به او اردنگی میزنند و بیرونش میکنند. این ناراحت میشد که این مردم بیشعور هستند و سطح فرهنگیشان هنوز به من نرسیده، من روشنفکر هستم و اینها من را درک نمیکنند. تقریباً بلکه تحقیقاً این اتفاقی است که در مورد گفتمان روشنفکری ترجمهای در این کشور افتاده است و دارد میافتد. بعد هم قاطی میکند و بهقول آن بندهخدا قاط میزند و نمیداند که علتش چیست، چرا مردم قاط میزنند و با تو درگیر میشوند؟ آن نکتهی دومی که عرض میکنم این است که به این نکته هم خواهش میکنم توجه بکنید که بعضی از این روشنفکران منتقد روشنفکری ترجمهای در مملکت ما به زبان آوردهاند. اینها حرفهایی نیست که من زده باشم از موضع مخالفت با روشنفکری. چون عرض کردم بنده از جمله کسانی هستم که هم روشنفکری دینی را هم معنیدار میدانم، هم مفید میدانم، هم ضروری میدانم و هم جایش را خالی میدانم. معتقد نیستم روشنفکری دینی مثل کوسهی ریشپهن یک تعبیر پارادوکسیکال است. اصلاً چنین دیدگاهی من ندارم. در یک جلسهی دیگری و در یک وضعیت دیگری باید این قضیه روشن بشود که روشنفکری دینی دقیقاً به چه مفهوم ضروری است برای جامعهی ما و چقدر جای آن خالی است. اما این خطی که تحت عنوان گفتمان روشنفکری در مملکت ما همیشه موی دماغ اصلاحات بوده، شعار اصلاحات داده اما همیشه بزرگترین مزاحم اصلاحات بوده برای اینکه میآمده اشتهای اصلاحطلبی را در مردم کور میکرد. میدانید وقتی شعار اصلاح و رفرم را بد دادی آن اشتهایی هم که برای اصلاحات در افکار عمومی و در جامعه است، آن عطش و انتظاری که برای اصلاحات است، آن عطش هم کمکم میخوابد، آن اشتها کور میشود. بعد واقعاً آن اصلاح واقعی هم دیگر نمیشود کرد. لذا سد راه اصلاحات را اصلاحطلب قلابی راه اصلاحات را بستند و این نکتهای است که خیلی باید با دقت به آن توجه کرد و برایش یک راه چارهای اندیشید. این خط لائیکسازی مؤسسات دولتی و نهادهای اجتماعی اصلاً از اصول مرام روشنگری در غرب بوده در همان قرن 18 و 19. منتها این متجددهای ترجمهای ما که اصلاً بند نافشان به ترجمه وصل است، یعنی شما سوراخ ترجمه را بگیری نفسشان بند میآید. من یک جایی این تعبیر را کردم که میگویند گربه را اگر سبیلاش را بچینی تعادلش را از دست میدهد از روی دیوار میافتد نمیتواند برود. اینها را هم اگر سبیل ترجمهشان را بچینی واقعاً تعادلشان را از دست میدهند بسیاری. یعنی راه تنفس بسته میشود. این جریان روشنفکری که عیناً برداشت کپی بکند آنچه را که در قرن 17، 18 و 19 در اروپا اتفاق افتاد بدون اینکه ارتباط و تفاوتهای اساسی اسلام با مسیحیت بفهمد. تفاوتهای جامعهی ایران را با جامعهی اروپایی بفهمد و بسیاری از تفاوتهای دیگر. اینها در کشورهای اسلامی از همان حوالی مشروطه به بعد تقسیم شدند به دو دستهی کلی. یک عدهای مدهوش انقلاب فرانسه شدند و شعارهای آن انقلاب که اینها شدند نمادهای روشنفکری راست و لیبرال. یک عده هم مدهوش انقلاب اکتبر روسیه شدند و شعارهای آن انقلاب که اینها شدند گفتمان روشنفکری چپ و سوسیالیست در این مملکت. بعد هم که دیگر هر دویشان دیدند این حرفها خیلیهایش به جایی که باید بخورد نمیخورد و اصلاً معلوم نیست هدفش چیست و منشأش چیست و چقدر عملی است و بخصوص این سالهای اخیر که در خود کشورهای مادر به بنبست رسیدند روشنفکرهای اصلی خب این روشنفکرهای کپی هم از ادعاهای آرتدوکسیشان یک مقداری دست کشیدند. لذا شما میبینید هم لیبرالها هم مارکسیستها از خیلی از مدعیات اولیهی روی کاغذشان کوتاه آمدند و حتی با هم ازدواج کردند. یک چیزی بهنام سوسیال دموکراسی این وسط درست شد که در واقع یک فرزند التقاط این لیبرالیزم و سوسیالیزم به یک معنا بود. چارهای هم واقعاً نداشتند چون آن چیزی که روی کاغذ بود دیدگاههای آرتدوکسی لیبرالی یا مارکسیستی اصلاً عملی نبود چنانکه علمی هم نبود. جریان آن خط اول که خط روشنفکری لیبرال در کشور ماست و طرفدار نظام سرمایهداری است ایدئولوژیاش را از روی دست دایرةالمعارفنویسان اروپا و امثال ولتر و روسو و دیدرو آن اوایل و بعد اخلافشان تئوریسینهای دموکراسی و اقتصاد آزاد در دورهی جدید در غرب و حقوق بشر لیبرال را رونویس کردند. اینها را میشود گفت فرزندان تعمیدی گفتمان لیبرال سرمایهداری که الان هم فعالترین جمع روشنفکری در کشور ما همینها هستند همین الان که گاهی بعضیهایشان سعی میکنند آن را با مذهب مخلوط کنند و محمل مذهبی برایش پیدا کنند. بعضیهایشان هم که صریحاً تعارف با کسی ندارند و میگویند مذهب را بگذاریم کنار. که چون این دستهی دوم چون یک مقداری سادهتر عمل میکنند و سطحیتر هستند زود شکست خوردند. آن دستهی اول پیچیده هستند و آنها معمولاً موفق میشوند در بچهمسلمانها یارگیری کنند. برای اینکه صادقانه و صریح صحبت نمیکنند. متفکران نوع ابتدایی این جریان در خود غرب که گرچه ابتداییتر بود اما عاقلانهتر بود بیشتر متمرکز در فرانسه بود و گفتمان جدید اینها در نوع امروزیاش که سطحیتر و غیرانسانیتر و غیراخلاقیتر است غالباً در فضای فکری جهان آندرو ساکسون، آندرو آمریکن یعنی خود آمریکا و انگلیس الان متمرکز است و این روشنفکری از طرف آمریکا و انگلیس بخصوص در کشور ما و جهان اسلام دارد تقویت لجستیکی میشود اصلاً. برای اینکه در راستای منافع آنها عمل میکند و شما در ایران میتوانید شاخصههایش را آثارشان بررسی کنید. حمله به حکومت دینی، حمله به ایدئولوژی، حمله به اصولگرایی همه از شاخصههای این تفکر است که در غرب تولید میشود و در اینجا مصرف میشود. در خود غرب عرض کردم این گفتمان جدید لیبرالی نسبت به گفتمان متقدم لیبرالی این یکی دو قرن خیلی فرق کرده است. از عقلانیت فاصله گرفته، از حقوق طبیعی، از اخلاق، از فلسفه فاصله گرفته و خیلی نزدیک شده به پوزیتیویزم جدید و فلسفهی تحلیلی. به طوری که اگر بانیان انقلاب فرانسه امروز سر از قبر بردارند به جا نیاورند این لیبرالیزم را و نفهمند که این فرزندخواندهی خود آنها بوده و اینقدر تغییر کرده. این جریان متأسفانه فقط با تحج مذهبی در کشور ما در نیفتاده است. یا تحجر مذهبی در افتاده اما فقط با تحجر مذهبی در نیفتاده. بلکه با خود مذهب یعنی همان مذهب اجتهادی هم در افتاده و با مذهب مترقی اجتهادی. این لوتربازیهایی که اینها در صد سال اخیر در ایران درآوردند نمونههایش شد وهابیگری و بابیگری که اسمش را گذاشتند رفرمیزم و اصلاحات. بقیه این نمونههای آزمایشگاهیاش هم یک چیزی شبیه این بابیگری و وهابیگری از آب درآمده یا در خواهد آمد. حالا خواهید دید اینها بیشتر فرقه است و به جای تجدیدنظر و رفرم دینی فرقهسازی و فرقهبازیهای جدید کردند و مذهبتراشی کردند و معمولاً پشت این مذهبتراشیها انگلیس بود. یعنی هم دولت امپراطوری انگلیس با اقتدار سیاسی و هم از نظر فکری فلسفهی انگلیسی یعنی فلسفهای که امروز به آن میگویند فلسفهی تحلیلی یا نئوپوزیتیویستی. اینها پشت این جریان روشنفکری ایران همین الان هستند. بسیاری از این روشنفکرها در انگلیس اصلاً درس خواندند و بزرگ شدند. از مشروطه تا الان. که البته امریکا هم چون از نظر فکری دنبالهی انگلیس است در همین گفتمان قرار میگیرد. بقول بعضی روشنفکران منتقد این جریان میگفت خلاصه میبینید برای رفرم این راهها بدجوری عوضی است. راهها را بدجوری عوضی آمدند و در این رفرمیزمبازیها مردم نه شعور دیدند از اینها و نه صداقت. لذا چنانکه عرض کردم اینها به تحجرزدایی در این مملکت کمکی نکردند بلکه گاهی متحجران و سوءاستفادهچیهای از مذهب را غیر مستقیم تقویت هم کردند. یعنی مرتجعین و آنهایی که نان دین میخورند و کار دنیا میکنند دشمنان عقل و آزادی را در این مملکت حتی اینها تقویت کردند. وقتی بد حمله کردی به تحجر آن را تقویت کردی. همانطور که اگر بد حمله کنی به سکولاریزم و روشنفکری لیبرال آن را تقویت کردی. کار لیبرالها، جریان سکولار و جریان متحجر این است که هی به همدیگر بد حمله میکنند و عمد در این قضیه است. برای اینکه همدیگر را تقویت کنند. همدیگر را تقویت میکنند برای اینکه این وسط تفکر اجتهادی اسلام و اسلام ناب نتوانست سر بردارند. حالا این انقلاب در ایران شد دیگر کار از دستشان در رفت یک جا و میخواهند هر طور شده آن را هم یک جوری جبران کنند. اینها معمولاً چون استدلالی هم پشت بعضی بحثهایشان نیست شما اگر دقت کنید معمولاً بیشتر احساسات مردم را و جوانان که تحریکپذیر هستند مورد خطاب قرار دادند تا عقلشان. برای اینکه بیشتر خواستند تحریک کنند تا متقاعد کنند. و آنقدر هم تحت تأثیر گفتمانهایی که نوع به نوع در غرب بهوجود میآمد بودند که خودشان نه تنها در عقلیات حتی در احساسات تقلید میکردند و میکنند. حتی در احساسات که چه کلمههایی وقتی میشنوی باید متنفر شوی. چه کلمههایی را وقتی میشنوی باید لبخند بزنی. این یعنی خصلت ارباب رعیتی در فکر و اخلاق اینقدر نفوذ داشته باشد که حتی خنده و گریهی تو هم بر اساس تقلید باشد. گفتند یک کسی اینطرف رودخانه برایش یک لطیفهای تعریف کردند خندید. ارباب بود. نوکرش آنطرف رودخانه بود یهو دیدن آن هم از آن طرف رودخانه بلندتر دارد میخندند از این آقایش که اینطرف رودخانه است. غش کرده دیگر دلش را گرفته و افتاده. بعد که به او گفتند تو چرا میخندیدی؟ گفت برای اینکه آقایم آنطرف میخندید. گفت ما لطیفهای گفتیم ایشان شنید، تو که اینطرف رودخانه بودی و نشنیدی چطور اینقدر جدی خندیدی؟ گفت من به ایشان اعتماد دارم. ایشان وقتی میخندند حتماً یک چیز خندهداری بوده که من اینطرف رودخانه باید میخندیدم. شما ببینید در احساساتی که اینجا نشان میدهند نسبت به مفاهیم مذهبی که از کدام مفاهیم باید متنفر بود و نسبت به کدام مفاهیم باید سمپاتی داشت. کجای اسلام عیب ندارد مطرح بشود چون سازگار است با لیبرالیزم کجاهایش اصلاً اسمش را نیاورید چون سازگار نیست با لیبرالیزم؛ و یک زمانی با معیار مارکسیزم. دقیقاً در این حوزهها اینجور عمل کردند.
خب خیلی متشکرم و عذر میخواهم.
هشتگهای موضوعی