اسفند 1381

بررسی چند نظریه در باب عاشورا (1)

محرم‌الحرام - دانشگاه صنعتی شریف- نشست دانشجویی

بسم‌الله‌الرحمن الرحیم

و الصلوه و السلام علی رسول‌الله و آله الاطهار، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و علی اولادالحسین و علی انصارالحسین.

سلام عرض می‌کنم خدمت دوستان. راجع به حسین‌بن‌علی به مثابة یک ایده، یک دکترین نه به عنوان و فقط به مثابه یک شخص، در تاریخ فکری اسلام چند نوع برخورد شده است. و همین‌طور در مباحث فرهنگی در ایران که من فقط به دو- سه نوع آن اشاره می‌کنم و از این چشم‌انداز به مسئله نگاه می‌کنم. یک برخورد که هم بعد از انقلاب و هم امروز مصداق دارد، اساساً برخورد بی‌طرفانه با مسئله امام حسین(ع) است به این معنای که حسین مسئله ما نیست، حسین و کل زندگی او و عاشورا به عنوان درخشان‌ترین و آخرین قطعه از پروژه‌ای که امام حسین(ع) در واقع نقش اصلی در آن ایفا کردند یک اتفاق تاریخی عربی و متعلق به گذشته است. تاریخ انقضاء داشته و دارد. هر نوع یادآوری مسائلی از قبیل مسئله امام حسین(ع) و محرم و عاشورا وقت تلف کردن و تلاش برای برگشتن به گذشته‌ای که گذشته و تازه در زمان خودش هم به ما مربوط نبوده، تلقی می‌شود. قبل از انقلاب این را عناوینی مثل ناسیونالیزم توجیه می‌کردند که حالا به تعابیری که در مطالب‌شان همان موقع می‌آمد حالا یک عربی، یک جایی با یک عده عرب‌های دیگر با هم جنگیدند، یک عده پیروز شدند و یک عده هم کشته شدند، به ما چه؟! اینها را همان زمان می‌نوشتند. تازه بعضی‌ها می‌خواستند دفاع نکنند که به ما هم ارتباطکی دارد، می‌گفتند طبق بعضی از نقل‌ها امام حسین مادرش ایرانی بوده و بنابراین از حیث مادری مسئله‌اش به ما ایرانی‌ها هم مربوط می‌شده تا از این طرف یک دغدغه‌ای یک نوع نگاه ارزشی و طرفداران امام حسین دست و پا کنند! و این حداکثر تلاش روشنفکری‌ای بود که برای جلب توجه به مسائل امام حسین(ع) ممکن بود صورت بگیرد.

بعد از انقلاب هم به شیوه‌های دیگری اینکه امام حسین(ع) و عاشورا تاریخ مصرف داشتند و ارتباطی با ما و مسائل ما امروز ندارند بازتولید شده. مثلاً تحت این عنوان که اصلاً اتفاقی که در صدر اسلام افتاده و شیعه بیخود آمده این را حماسی کرده، به آن ابعاد عاطفی داد و آن را غلیظ کرده و بعد به آن ابعاد ارزشی داده و آن را مربوط به دین و کفر و عدل و ظلم کرده، مسئله در واقع چنین ابعادی نداشته و ما این ابعاد را به آن داده‌ایم! دعوایی بوده بین دو-سه تیره قبیله عربی با هم! دعوایی بوده بین بنی‌هاشم و بنی‌امیه بر سر قدرت! و بخشی تاریخ صدر اسلام درگیری این دوتا تیره و قبیله با یکدیگر است. حذف علی(ع) بعد از پیامبر را بر همین اساس تفسیر می‌کنند که بخشی از قریش علیه بخش دیگری سر دنیا و قدرت درگیر شدند! مسئله حکومت علی و جنگ‌های داخلی در جهان اسلام در زمان حکومت حضرت امیر(ع) را بر همین اساس تفسیر می‌کنند. درگیری امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را با معاویه بر همین اساس! و قضیه عاشورا هم همین‌طور!

چنانکه در همین سال‌های اخیر گفتند و نوشتند که دعوای حسین و یزید دعوای دوتا قبیله بود! که از جدّ اینها شروع شده بود. جدّ حسین، جد یزید را از قدرت به زیر کشیده بود، یعنی پیامبر اکرم(ص) ابوسفیان را و او که از اشراف و بزرگان و سرمایه‌داران و صاحبان قدرت و شوکت در مکه بود به دست حسین(ع) به زیر کشیده شد و ذلیل شد. حالا بچه‌هایشان با هم تلافی می‌کنند. و به این را لعاب روشنفکری دادند. سال 77 به نظرم بود در یکی از همین روزنامه‌هایی که بعداً تعطیل شد من خودم این مقالات را دیدم، یک سلسله مقالاتی نوشته شد دقیقاً با همین مضمون. و آنجا تعبیر می‌شد که خون به خون شستن محال است. یک خونی پیامبر در بدر ریخته، خشونتی شروع شده، یزید خواسته خشونت پیامبر در بدر را جبران کند منتهی با پسر پیامبر. در حالی که خشونت خشونت می‌آورد و این زنجیره خشونت باید یک جایی قطع شود. این دعوای بنی‌هاشم و بنی‌امیه و بنی‌عباس چه ربطی به ما دارد؟ یک قبایل عربی سر قدرت با هم جنگیدند. یک بار اینها آنها را می‌کشتند یک بار هم آنها اینها را می‌کشتند! یادآوری و تکرار این مسئله هرسال و مرتب لباس عزا پوشیدن، گریه کردن، به سر و صورت زدن، بازخوانی قطعات عاشورا و تاسوعا و... جز دامن زدن به فرهنگ خشونت ،‌خونریزی و انتقام قبیله‌ای فایده‌ای ندارد و یک خدمت بزرگ به حقوق بشر این است که اصلاً تساهل و تسامح با حقوق بشر این است که این زنجیره خشونت را ما یک جایی قطع کنیم. در بدر اینها سران بنی‌امیه و دیگرانی را کشتند و به زنجیر کشیدند، در عاشورا و کربلا جبران شد. دیگر ما به این مسئله دامن نزنیم! اینها را نوشتند و گفتند! و جالب است که این مسئله عیناً تفسیری بوده که خود یزید از قضیه عاشورا کرده، این خیلی جالب است من نمی‌دانم اینها اصلاً توجه داشتند که این تفسیر و تعبیر عین جملات خود یزید است. یعنی وقتی که قضیه امام حسین و عاشورا تمام شد و آنها شهید شدند و اسرا را به دمشق آوردند به کاخ یزید و سر امام حسین را هم آوردند گذاشتند جلوی پای یزید در یک طشتی به حالت توهین و تحقیرآمیز، او چوب و تازیانه‌ای دستش گرفت و گاهی می‌زد در صورت امام حسین(ع) بازی می‌کرد با چوب می‌زد به دندان‌ها و لب امام حسین به سری که بریده شده بود، جلوی زنها و بچه‌های یک اسیرند. بعد یک شعری آنجا یزید می‌خواند، یک بیت از آن شعرش این است که:

لیت اشیاخی به ببدر شهدوا (ای کاش پدران من و اجداد من که در جنگ بدر به دست پدر و جد حسین کشته شدند امروز بودند و می‌دیدند که من چگونه از شرف حسین دفاع کردم و از آنها انتقام‌شان را گرفتم.- از این جالب‌تر بعدش است- می‌گوید که: ما خبرونجا و ما وحیٌ نزل (وحی و دین و جفنگیاتی بود اینها گفتند، پدران و جد این حسین گفتند اینها می‌خواستند قدرت را از ما بگیرند رفتند تئوری ساختند، به قول امروزی‌ها گفتمان‌سازی کردند. یک دفعه به جای بت‌ها خدا را مطرح کردند، به جای زندگی اشرافی و طبقاتی مسئله عدالت اجتماعی را مطرح کردند، به جای زنا و شراب و ربا و سکس، چون فرهنگ جزیره‌العرب زمان ظهور پیامبر(ع) اینها بود، یعنی ارزش‌های عربی و ارزش‌های اجتماعی در مکه و جزیره‌العرب موقعی که پیامبر نهضت توحیدی خودشان را شروع کردند ارزش‌های اجتماعی و عربی عبارت بود از: سکس، خشونت، شراب، ربا و قمار. اینها بود. اقتصاد بر اساس ربا، روابط اجتماعی و جنسی بر اساس زنا و سکس، که حتی نه در حد فحشا برای پول بلکه به عنوان یک ارزش اجتماعی! یعنی مادربزرگ یزید (مادر معاویه زن ابواسفیان هند) رسماً از زنانی بود که بر سر خانه‌اش پرچم می‌زد، اینها زنان اشرافی بودند احتیاج مالی نداشتند به پول، فحشا و روابط نامشروع به عنوان یک ارزش اجتماعی مطرح بود. یعنی زنان اشراف اگر با مردان اشراف و سرمایه‌دار بیشتری و بزرگان قبایل دیگری ارتباط جنسی داشتند ارزش اجتماعی محسوب می‌شد لذا پرچم بر سر در خانه‌اش می‌زد. لذا اقتصادش بر اساس ربا، روابط جنسی‌اش بر اساس زنا، و فرهنگ سکس و خشونت و فاصله‌های طبقاتی، این فرهنگ جزیره‌العرب بود. خشونتش هم این‌طور بود که قبیله با قبیله سر کوچک‌ترین مسئله که به بهانه کودکانه شبیه‌تر بود جنگ راه می‌انداختند، آدم‌کشی یک فرهنگ بود، خون و جان انسان بسیار چیز بی‌مقدار و بی‌ارزشی بود. در مدینه بین اوس و خزرج می‌دانید که یک دعوای دیرینه‌ای بود که مدت‌های طولانی این دو قبیله با هم می‌جنگیدند، جوانان همدیگر را می‌کشتند، زنان همدیگر را می‌ربودند سر یک مسئله بسیار ابتدایی که مثلاً سر یک شتری چه اتفاقی افتاده بود. این هم فرهنگ خشونت.

خوب پیامبر آمد فرهنگ خشونت را به فرهنگ اخلاق و انسانیت تبدیل کرد، آمد آموزش داد که به فکر همسایگان‌تان باشید، اغنیا و ثروتمندان به فکر فقرا باشند، دانایان به فکر جاهلان باشند، بزرگان به فکر کوچک‌ها باشند، کوچک‌ها به فکر بزرگ‌ها باشند. توصیه همسایه را آنقدر کرد که بعضی‌ها می‌گفتند آنقدر توصیه کرد که ما فکر می‌کردیم همسایه از همسایه ارث می‌برد! زن که انسان محسوب نمی‌شد فقط یک کالای جنسی، یک برده جنسی بود و مایة ننگ یک خانواده‌ای بود وقتی دختر به دنیا می‌آوردند، که خودِ قرآن هم می‌فرماید که وقتی به کسی خبر می‌دادند که خانمت فارغ شد و دختر به دنیا آورد قرآن می‌فرماید که این رنگ چهره‌اش عوض می‌شد اصلاً صورتش کبود می‌شد، برافروخته می‌شد، خجالت می‌کشید و عصبانی می‌شد که چرا دختر به دنیا آمد! در چنین جامعه‌ای پیامبر اکرم آمده دختر و زن را به عنوان یک انسان کامل در کنار مرد مطرح می‌کند، به عنوان متمم انسان، نه انسان درجه دو، بلکه انسان مثل انسان دیگر، و آیات الهی را بر بشر وحی می‌خواند که زنان و مردان در فرصت و امکان میل به کمالات انسانی و الهی مساوی‌اند،‌ آن آیاتی که در قرآن کریم می‌فرماید «المؤمنون و المؤمنات، القانتین و القانتات الخاشعین و الخاشعات» تمام ارزش‌های الهی و انسانی که کمالات انسان به اینهاست ذکر می‌کند و عمداً مذکر و مؤنت را تندتند با هم می‌آورد که یک وقت فکر نکنید چون از نظر قوای جسمی و قوای روانی و امکانات و شرایط و تفاوت‌ها و شباهت‌هایی که مرد و زن با هم دارند و حقوق و وظایف‌شان غالباً مشترک است، چون غالب مسائل شبیه و مشترک است و یک جاهایی البته حقوق و وظایف زنان و مردان با هم متفاوت است، علتش هم تفاوت استعداد و توان و شرایط جسمی و بدنی و شرایط دیگر آنهاست، وقتی دو نوع شرایط بود بنابراین دو نوع وظیفه و دو نوع حق هم ایجاد می‌شود. و تفاوت‌های مختصری اگر در بعضی از حقوق و وظایف هست بخاطر بعضی تفاوت‌های واقعی است که بین این دو نوع انسان وجود دارد. ولی در انسانیت و در امکان تقرّب به خدا و کمالات انسانی و رشد و کمال هیچ تفاوتی بین زن و مرد نیست. این حرف‌ها برای جامعه جزیره‌العرب سنگین بود. همین الآن هم به شما بگویند اینها برای تمام بشریت و دنیا هنوز حرف‌های سنگینی است.

آقای مطهری می‌گفتند که ظلمی که در غرب به زن شد، در دوران جدید یک‌جور، در دوران قبل انسان بودن زن فراموش شد و در دوران جدید زن بودن این انسان فراموش شد. در یک دوره‌ای انسان بودن زن، در یک دوره‌ای زن بودن این انسان فراموش شد و در هر دو دوره به زن ستم شد.

اینها می‌گفتند که این پیامبر آمد دید از نظر نظامی خب یک آدم یک نفری تنها آمده که نمی‌تواند کل قدرت و شوکت ما را بهم ریزد، او آمد فرهنگ سازی کرد، یک حرف‌ها و شعارهایی در حوزه اقتصاد بحث عدالت و نفی ربا را، در حوزه اخلاق اجتماعی نفی روابط نامشروع را و مسئله سکس و... در باب خشونت تأدیب روابط انسانی با هم و حرمت خون و جان انسان را با هم مطرح کرد. چون اینها می‌گفتند آیات قرآنی هم حرف‌های خودش است می‌گوید خدا گفته! خودش می‌رود یک چیزی از این طرف و آن طرف از یهود و نصاری یاد می‌گیرد و از حرف‌های آنها یک چیزی می‌سازد و می‌آید می‌گوید خدا گفت! و این هم نقشه و طرحش است، اگر این نگوید خدا گفت که جوان‌های ما را فریب نمی‌دهد که دنبال خودش راه بیندازد! این می‌گوید خدا گفت و جوان‌های ما ساده‌لوح و احمق هستند و دنبال او راه می‌افتند. آمده می‌گوید که خدا گفت که جان یک انسان مساوی است با جان همه بشریت! آن آیه کریمه که «مَن قَتَل نفساً» در سورة بنی‌اسرائیل می‌گوید که هرکس یک انسان را بکشد در حالی که مرتکب جنایتی که مستحق اعدام و قتل شده باشد نشده (بی‌گناه) هرکس یک تن را بکشد «فَکَأنَّما قتلَ النّاسَ جمیعا» تو گویی همه بشریت را کشته است «فَمَن أحیاها کَأنَّما أحیا النّاس جمیعا» و هرکس یک تن را احیا کند او همه بشریت را احیا کرده است. اینها آیات قرآن است.

در فرهنگی که آدم‌کشی از یک لیوان آب خوردن راحت‌تر بود در جزیره‌العرب، سر کوچک‌ترین بهانه‌ها. مثل همین الآن! مگر الآن اینطور نیست، منتهی امروز خشونت هم تئوریزه شده هم مکانیزه شده! تئوریزه شده به این معنا که آن زمان لازم نبود توجیه روشنفکری بکند، می‌گفت آقا این گردن و این هم شمشیر این هم دستی که گردن را بزند دیگر چه چیزی برای کشتن می‌خواهد؟! دیگر دلیلی نمی‌خواهد! این نه، این تئوریزه و روشنفکری‌اش می‌کند. می‌گوید آقا حقوق بشر و آزادی دموکراسی و... است شما وحشی هستید و ما متمدن هستیم، ما اول به شما دموکراسی را می‌گوییم اگر گوش کردید که کردید اگر نه که به شما حقنه می‌کنیم. این روش آموزش دموکراسی از طریق بمب‌های شیمیایی و میکروبی، متد جدید در آموزش حقوق بشر و دموکراسی . منتهی آنها بنده‌های خدا ساده و قدیمی بودند و این حقه‌بازی‌ها را بلد نبودند. شمشیر را می‌کشید و در گردن طرف می‌خواباند. اینها نه، اینها اول جمله‌سازی می‌کنند و تئوری می‌سازند! بعد هم چرا یک شمشیر با یک گردن؟ یک شاسی می‌زنی پانصدهزار نفر یک مرتبه کشته می‌شود. این که خیلی متمدنانه‌تر است! اتوی لباست هم بهم نمی‌خورد! می‌توانی بنشینی پشت دستگاه و رایانه‌ات، در اتاق مطالعه‌ات یک قهوه هم بخوری، یک سیگار برگ هم بکشی، یک بحث روشنفکری هم بکنی و در عین حال آن وسط این شاسی را هم بکشی! بعد گزارش هم دو ساعت دیگر می‌دهند که مثلاً در فلان شهر پنج هزار نفر با بمب‌های شیمیایی، زن ، مرد، کودک، رفتند! به شما بگویم امروزه خشونت تئوریزه و مکانیزه شده است. از بین نرفته است، صدبرابر بیشتر شده، کمّاً و کیفاً کثیف‌تر و خطرناک‌تر.

خشونتی که پیامبر آمد و در جزیره‌العرب با آن مبارزه می‌کرد در برابر خشونتی که امروز در دنیا دارد اعمال می‌شود هیچ چیز نبود. کل کسانی که چنگیزها و نرون‌ها و فرعون‌ها کشتند مگر چند نفر بودند؟ که اینها فقط در جنگ دوم، اینها می‌گویند جنگ جهانی دوم، تمام این جنگ‌ها جنگ‌های خود غربی‌ها با هم است اسمش را می‌گذارند جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم! اینها جنگ‌های خودتان سر بخور بخور بود. منتهی دامنه جنگ‌تان را به آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، به همه جا کشاندید و اسمش را گذاشتید جنگ جهانی. جهان جبهه جنگ شما با یکدیگر بود جنگ جهانی در کار نبود، جنگ خود غربی‌ها بعد از مدرنیته و تحت عناوین مدرن با یکدیگر و با کل بشریت. منتهی شما در جنگ دوم بین‌الملل شما ببینید چند میلیون آدم در عرض این چند سال کشته شده، همه هم با شعارهای متعلق به عالم مدرنیته کشته شدند. یعنی هم فاشیزم، هم مارکسیزم، هم لیبرالیزم، اینها بچه‌های مدرنیته‌اند. فاشیزم، مارکسیزم و لیبرالیزم که تمام خشونت‌های دنیا زیر سر همین سه- چهارتا مکتب بوده در این نیم اخیر، اینها همه فرزندان مدرنیته‌اند. می‌خواهم بگویم پیام پیامبر، برای امروز و برای همیشه پیام تازه و انسانی است. امروز شنیده نمی‌شود آن روز هم شنیده نمی‌شد.

آنها می‌گفتند این حرف‌ها را خود پیامبر درست می‌کند برای تحریک مردم، هدفش هم گرفتن قدرت از ماست. بعد گفتند که دیدید بعد از بیست و دو-سه سال زحمت این کار را کرد؟ حتی جوان‌های خود ما را هم فریب داد و به او ملحق شدند. حالا که نمی‌توانیم در زمان فتح مکه جلوی او بایستیم، چکار کنیم؟ گفتند می‌گوییم می‌پذیریم مسلمان می‌شویم وارد این جبهه و تشکیلات که شدیم، آن وقت آنجا یک فکری می‌کنیم. و اتفاقاً این تئوری موفق شد. همان کسانی که در جنگ بدر شکست خوردند در کربلا انتقام گرفتند و یزید درست گفت. یزید آنجا می‌گوید «خبرونجاء و عَلی وحیٌ نظر» نه خبر و غیبی در کار بود، نه وحی‌ای در کار بود، اینها همه حرف مفت بود، حالا چه کسی این حرف را می‌زند؟ این آقا خلیفه کل جهان اسلام شده، و امام حسین(ع) که پسر پیامبر است قانون‌شکن شده است! شده ضد امنیت، شده خشونت طلب، شده فتنه‌گر که خونش هدر است و باید کشته شود که شده است! حالا نوة همان ابوسفیان حالا شده حاکم حکومتی که پیامبر بنیان آن را گذاشته و نوه پیامبر شده شورشی قانون‌شکنی که باید به جرم به هم زدن امنیت این حکومت و جامعه سرش بریده شود و بریده شد. حالا که کار تمام شده- البته این فکر کرد که واقعاً کار تمام شد- سر را گذاشته جلویش و می‌گوید حالا که کارتان را ساختیم، ولی حالا بگویم که ما متوجه بودیم تمام این وحی و آخرت و خدا و پیغمبر و فرشته و جن و جهاد و شهادت و عدالت و... اینها همه شعارهای مفت بود! اینها همه عین معنی جمله شعری است که یزید – خلیفه کل جهان اسلا- گفته است. چه وحی‌ای، چه قرآنی، چه نبوتی؟ شماها دنبال قدرت بودید با این ادبیات ساختید و آمدید قدرت را از ما گرفتید. ما هم گفتیم خیلی خوب قبول داریم، دوباره از شما پس گرفتیم. آن وقت آنجا می‌گوید که کربلا در برابر بدر! آنهایی که در بدر با شعار کفر در برابر اسلام و قرآن ایستادند و جنگیدند بیست – سی سال بعد، چهل سال بعد آمدند با همان قرآنی که با آن می‌جنگیدند همان قرآن را سر نیزه بردند و با علی جنگیدند. معاویه و علی در جنگ صفین، یعنی پیامبر و ابوسفیان در بدر با هم می‌جنگند، ابوسفیان شکست می‌خورد و بعدها چند سال بعد تسلیم می‌شوند و مکه فتح می‌شود و پیامبر بر کل جزیره‌العرب مسلط می‌شود. از دنیا می‌روند. قضایای حکومت‌های بعد از پیامبر پیش می‌آید تا تقریباً دو نیم دهه، بعد علی(ع) سر کار می‌آید. معاویه پسر همان ابوسفیان با علی که اول مسلمان است، که خود حضرت علی می‌گوید خدایا تو می‌دانی که اول کسی که سر به سجده برد و پیشانی بر خاک سایید من بودم، اول کسی که در راه اعتلای عدالت و دین تو شمشیر کشید من بودم، و از سن نوجوانی تا الآن که بیش از 60 سال از عمر من می‌گذرد در خط مقدم همه نبردها من حضور داشتم، جایی نبود که اسلام در خطر باشد و من آنجا نباشم. و امروز باید با کسانی چانه بزنم که آن سالها با ما می‌جنگیدند. حضرت امیر(ع) می‌گوید من اینقدر بدبخت شدم که من را با چه کسانی دارند مقایسه می‌کنند؟! می‌گویند در اختلاف علی با کی و کی، حق با کیست؟! می‌گوید ببینید اوضاع چقدر بهم ریخته که اسم من و اسم اینها را کنار هم می‌گذارند و می‌گویند بیایید ببینیم اختلاف اینها بر سر چیست؟ آخر بشر اینقدر فراموش‌کار؟ در عرض دو- سه دهه چه اتفاقی افتاده که من را با اینها مقایسه می‌کنند؟ بعد تازه می‌گویند که معاویه سیاسی است، زرنگ است، با افکار عمومی خوب بازی می‌کند، این علی بلد نیست، عرضه ندارد و سیاسی نیست. این را خود حضرت علی(ع) در نهج‌البلاغه می‌‌گوید. می‌گوید «والله» به خدا سوگند که معاویه از من زیرک‌تر نیست بلکه بی‌تقواست او به مردم دروغ می‌گوید ولی من دروغ نمی‌گویم. او هیچ ارزش مقدسی ندارد و هیچ اصولی ندارد که به آن پایبند باشد ولی من یک اصولی دارم که به آن پایبندم، او از من زرنگ‌تر و سیاسی‌تر نیست، «والله ما معاویةٌ بأدهان منیّ» به خدا سوگند معاویه از من زرنگ‌تر نیست. بعضی‌ها می‌گویند علی آدم خوبی است ولی سیاسی نیست. نمی‌تواند مردم را به طرف خودش بکشاند و نگه دارد، ولی معاویه را ببین!

آنهایی که در بدر با قرآن جنگیدند ولی در صفین قرآن را سر نیزه بردند و با علی جنگیدند! همان‌ها باز بیست و چند سال بعد، تقریباً دو دهه و نیم بعد از این قضایا، به حکومت و کل حکومت و قدرت را در جهان اسلام به دست گرفتند و امام حسین را در کربلا کشتند، آن هم به دست چه کسانی؟ همان یزید و باند بنی‌امیه به دست چه کسانی این کارها را می‌کنند؟ فتوای قتل امام حسین را شُریح می‌دهد که کسی بود که در حکومت عثمان و حضرت علی(ع) قاضی بود. آنها رفتند از یک عده آخوندهایشان فتوای قتل گرفتند، نمی خواستند بگویند که بله حسین پسر پیامبر است و دین حقیقی و دین راستین است، ما هم دروغ می‌گوییم و شراب می‌خوریم و اهل زنا و فساد هستیم و حالا ما می‌خواهیم اینها را بکشیم! اینطور نبود که، گفتند ببینید آقا حکومت قانونی دست ماست، اینها هم کینه‌های قبیله‌ای با ما دارند، دارند قانون و نظم را بهم می‌ریزند می‌خواهند تفرقه و جنگ و اختلافات داخلی و خونریزی و خشونت راه بیندازند، شرعاً و قانوناً حکم اینها چیست؟!!‌ آقای شریح گفت که این شورش که علیه قانون و دولت و حکومت و خونش هدر است این مقتول‌الدم است، فتوای قتلش را از اینها می‌گیرد کسی که در حکومت علی(ع) قاضی بوده!!‌ آن وقت چه کسی در کربلا با امام حسین درگیر می‌شود؟ کسانی مثل شمر. شمر کیست؟ شمر قبلاً جزو افسران امام علی(ع) بوده، همین شمر در جنگ صفین جزو فرماندهان سپاه علی بود که با معاویه می‌جنگید. جزو فرماندهان و سرداران امام علی(ع) بود شمر، یعنی حضرت امیر(ع) که در جنگ صفین با معاویه می‌جنگند، بعضی از این محورها، مثلاً فرمانده یک محور امام حسن(ع) بود، یک محور امام حسین (ع)، یک محور محمد حنفیه بود و... یک محور عملیاتی دست شمر بود که با معاویه می‌جنگید. شمر جزو رفقای امام حسین است! در صفین. حدود بیست سال بعد در عاشورا همین شمر می‌آید سر امام حسین را می‌بُرد. امام حسین ظهر عاشورا یک سخنرانی دارند که می‌فرمایند مردم بگذارید بار دیگر با شما سخن بگویم و بعد هرکاری که می‌خواهید بکنید. سروصدا می کنند هو می‌کنند و حضرت امام حسین(ع) یک آیه قرآن شروع می‌کند به خواندن، هو می‌کنند، جنجال می‌کنند و نمی‌گذارند که حرف بزند. بعد امام حسین(ع) می‌گوید که آرام باشید دارم با شما صحبت می‌کنم. دوباره کف می‌زنند، هورا می‌کشند، سوت می‌زنند، مسخره می‌کنند، بعد امام حسین(ع) می‌گوید می‌دانم چرا؟ نمی‌توانید آیات قرآن را بشنوید چون شکم‌هایتان از مال حرام پر شده است. چون در دوران حکومت معاویه و یزید از بیت‌المال تا توانستید خوردید! شکمی که از مال حرام و از مال مردم و حقوق محرومین و فقرا پر شده دیگر نمی‌تواند آیه قرآن را بشنود. می‌دانم چرا سروصدا می‌کنید، برای اینکه قرآن و دین الآن به نفع‌تان است! از این به بعد اگر قرار باشد اقامه دین و احکام دین بشود دیگر دین به نفع‌تان نیست! حتی شنیدن آیات قرآن به نفع‌تان نیست.

خوب این آقایان هم همان بحث‌ها را کردند. همان جمله که یزید در شعرش می‌گوید که بابا نه وحی بود، نه خبری بود، این حرف‌های مفت چه بود؟! جد اینها یک چیزی گفت که قدرت را بگیرد، گرفت و حالا ما هم پس گرفتیم، این به آن در! کربلا و عاشورا در برابر بدر.

به او می‌گفتند که این آیات قرآن چه می‌شود؟ گفت می‌رفت با اینها یک چیزهایی از خودش در می‌آورد می‌گوید خدا گفت! این مردم ساده هم گوش می‌کردند. چطور خدا با تو رفیق و قوم و خویش است به تو گفته به بقیه نگفته؟! چه کسی اینها را می‌گوید؟ خلیفه! کسی که دولت و قدرت و در جامعه اسلامی بعد از نهضت اسلامی به دستشان رسیده، بعد از انقلاب پیامبر، ظاهراً هم احترام می‌گذارند به قرآن و پیامبر و خط پیامبر و... می‌گویند ما اینها را قبول داریم، اینها محترم هستند! که آنجا امام سجاد(ع) که یک جوان بیست و چندساله‌ای در زنجیر بود، بلند می‌شود و یک سخنرانی تکان‌دهنده‌ای دارد امام سجاد در کاخ یزید، که آبرو برایش نمی‌گذارد و بعد حضرت زینب(س) بلند می‌شود و آن سخنرانی مشهور کاخ را می‌کند که یزید می‌گوید چطور بود؟ دیدید خدا چطور شما را ذلیل کرد؟ قدرت آنجایی که باید می‌رسید، رسید؟! که بعد آن سخنرانی عجیب را حضرت زینب(س) دارند که یک طوری سخنرانی می‌کند که تمام این ایادی خود یزید در کاخ می‌لرزند و زنان و دختران یزید گریه‌شان می‌گیرد و تقریباً در کاخ علیه خود یزید شورش می شود. و اینقدر سخنرانی حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) مؤثر بود و حضرت فاطمه دختر امام حسین؛ می‌دانید که بعد یزید مجبور شد بعد از مدتی خودش مجلس ختم برای امام حسین بگیرد، یعنی مجلس ختم گرفت و گفت من اصلاً در قضیه دست نداشتم، من به این عبیدالله و عمرسعد گفته بودم که فقط شورش اینها را مهار کنید، کنترل‌شان کنید، من اصلاً قصد خونریزی نداشتم، این احمق‌ها رفتند افراط کردند. من گفتم بروید کلاه بیاورید رفتند سر آوردند، من اصلاً تقصیری نداشتم و یک مجلس عزا در سوگ امام حسین گرفت و گفت از این به بعد با احترام برخورد کنید. چرا؟ چون این سخنرانی حضرت زینب و حضرت سجاد(ع) فضای دمشق را بهم ریخت. و الّا وقتی اینها را به عنوان اسیر آورده بودند که همان‌جا دارد که در دمشق مردم جمع شده بودند هلهله و سوت و کف و آب دهن روی اسرا می‌انداختند، تف می‌کردند توی صورت اسرا، سنگ پرتاب می‌کردند به آنها، موهای دختران اسیر را می‌گرفتند و روی خاک می‌کشیدند، به بچه‌های کوچک می‌زدند و... ولی با این دو- سه سخنرانی و نحوة‌ موضع‌گیری‌های اینها، همین فضای دمشق و کاخ اینطوری عوض شد که بعد زنان و دختران گروه گروه به دیدن اسرا و خانواده امام حسین می‌آمدند و تسلیت می‌گفتند و گریه می‌کردند، و بعد خود دستگاه برای اینها مجلس گرفت و با احترام با اینها برخورد کرد و گفت اگر می‌خواهید تشریف داشته باشید در خدمت‌تان هستیم و اگر می‌خواهید بروید، بروید. که برگشتند به مدینه.

این حرف‌ها الآن هم زده می‌شود، شما الآن هم می‌بینید که می‌گویند قرآن، کلام‌ا...، اینها مجازاً کلام خداست، حقیقتاً که کلام خدا نیست! این تجربه روانی‌ای با خودش داشته و حالی کرده،‌ بعد از غار آمده بیرون و یک جمله‌هایی هم به ذهنش آمده، یک چیزهایی گفته و بعد به مردم می‌گوید «قال‌ا...» خدا گفت، خدا گفت چیست؟! اینها مجازی و شاعرانه است، اینها تجربه‌های باطنیِ روانی است که همه درویش‌ها دارند!

خوب پس یک قضیه برخورد این بود که امام حسین چه بوده؟ این یک قضیه و حادثه تاریخی عربی است و متعلق به گذشته است، هرسال حسین حسین می‌کنید! گریه می‌کنید! ادا و اصول درمی‌آورید و... یاد چه را هرسال نگه داشتید! یک عده یک عده‌ای را کشتند، خوب کشتند که کشتند. مگر فقط اینها بودند، در طول تاریخ خیلی‌ها خیلی‌ها را کشتند، خیلی‌ها به خیلی‌ها ستم کردند، به ما چه؟

در برابر این جریان یک جریان دیگری بوجود آمد که در واقع عکس‌العمل این جریان بود. جریانی که مسئله عزاداری برای امام حسین و امام حسین(ع) را از حد گذراندند، یعنی در واقع افراطی بود در برابر این تفریط! از حد آموزه‌ها و تعالیم خود اسلام خارج شد. افراط، غلوّ! چه در تاریخ‌نگاری عاشورا، که بله حضرت ابوالفضل نیزه‌ای داشت پرت کرد همانطور که این نیزه رفت 1534 نفر را این نیزه کشت، انداخت، بعد یک نفر این نیزه را گرفت پرتاب کرد به آسمان، بعد ما دیگر ندیدیم به زمین بیاید!! این چیزها. حوزه‌های دروغی که درست کردند، که بعضی‌ها اینها را برای خراب کردن شیعه درست کردند، بعضی‌ها هم اینها را درست کردند برای اینکه دیدند در برابر آن فضایی که حکومت‌ها و جریان‌های فرهنگی ضد حسین و ضد اسلام بپا کردند، ما هم از این طرف بسیج کنیم افکار عمومی را و عواطف‌شان را تهییج کنیم ولو با دروغ! و روضه‌های دروغی که ساخته شد. اصلاً چیزهایی که در تاریخ هیچ خبری از آنها نیست. یعنی ما یک روایت برای بعضی از اینها نداریم که در ادبیات مداحی وارد شده، بعد از انقلاب خیلی بهتر شده و دارد بهتر می‌شود ولی قبلاً یک چیزهای عجیب و غریبی می‌گفتند. دروغ محض، نسبت دروغ به ائمه دادن! فقط برای اینکه عاطفه را تحریک بکند، چکار کنیم که تحریک بشود؟ می‌گویند یک چیزی بگوییم که دیگر مظلومیت از این بیشتر نشود. بعد شروع می‌کند یک چیزی گفتن! که اصلاً چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. که بله او را زدند و حضرت زینب(س) نشست و التماس کرد و گریه کرد و گفت من دختر پیامبرم چرا ما اینطوری می‌کنید، چرا با بچه‌های پیامبر اینچنین می‌کنید و... یک حرف‌هایی از طرف حضرت زینب(س) نقل قول کردند که اگر زن‌های معمولی الآن شوهرشان یا برادرشان را بزنند و بکشند آنها هم همین کارها را می‌کنند و همین چیزها را می‌گویند. بله تو رو خدا اگه می‌شود ما را ببخشید و ما را برگردانید و...! تازه اینهایی که من می‌گویم کمترینش است. چیزهایی اضافه کردند و در تاریخ ریختند برای تحریک افکار عمومی علیه آن جریان، منتهی آنها چون عالم نبودند و جاهل بودند، از این طرف افراط کردند. دست‌هایی هم البته در این قضایا بود. همین‌طور در روش‌های عزاداری. مثلاً قفل – الآن هم هنوز گاهی انجام می‌دهند- مثل قفل به پوست بدن‌شان می‌زنند، سیخ فرو می‌کنند، میخ می‌کوبند، خونین و لت و پار و... این‌ها عکس‌العمل افراطی است در برابر آن جریان. چون از آن طرف یک عده می‌گفتند که آقا این گریه توی سر زدن و هر سال تلخ کردن مذاق برای چیست؟ یعنی چه؟ چه ربطی با این مسئله دارد؟ از آن طرف حکومت‌ها با حسین و فرهنگ حسین و یاد حسین مبارزه می‌کردند. شما می‌دانید که حتی این قبر امام حسین را چند بار کلاً خراب کردند و محوش کردند، اصلاً چند بار آمدند آنجا کلاً زمین را صاف کردند، باغ کردند، باز شیعه آدرس آنجا را حفظ می‌کرد و همه به همه می‌گفتند که مثلاً مواظب باشید آن درختی که آنجا کاشتند، کنار آن درخت، فاصله قبر حسین آنجاست. آنها به بچه‌هایشان و... همه به هم بگویید، از راه دور بیایید زیارت بخوانید نگذارید گمش کنند. باز حکومت بعدی می‌آمد آب می‌بست، کل منطقه را زیر آب می‌برد. این کارها در زمان بنی‌امیه شده، حتی در زمان بنی‌عباس که با شعار اهل بیت(ع) آل پیامبر آمدند باز هم همین کارها را کردند. باز این شیعه علامت‌گذاری می‌کرد و می‌گفت آن قسمت که آب بستند، حواستان باشد دقیقاً آنجا قبر حسین است. مقتل که حسین و عباس را کشتند اینجاست، زینب را آنجا کتک زدند حواستان باشد. همه به هم می‌گفتند.

یعنی شیعه از لای خون و خطر و جنایت و تحریف بیش از هزار سال نگه داشت، نگذاشت فراموش شود. در عاشورا گفتند که حالا که پسران و دختران پیامبر را دارید می‌کشید، شلاق می‌زنید، گوشواره از گوش‌شان می‌کَنید، حجاب از سرشان برمی‌دارید، اما ما تمام جزئیات این لحظات را به خاطر می‌سپاریم. جزئیاتش را به خاطر می‌سپاریم، حرف‌هایی که می‌زنید، جملاتی که به زبان جاری می‌کنید با تاریخ و زمان دقیقش آنها را به خاطر می سپاریم و کاری می‌کنیم که این نیمروز عاشورا که 6، 7 ساعت بیشتر نبود، کاری می‌کنیم که تبدیل شود به هفتاد هزار ساعت و شیعه این کار را کرد. گفت شما می‌خواهید در نیمروز خط پیامبر و آل پیامبر را به بایگانی تاریخ بیندازید؟ ما متقابلاً کاری می‌کنیم که این 5، 6 ساعت به اندازه 5 قرن از آن حرف و پیام بیرون بیاید. ما جزئیاتش را بخاطر می‌سپاریم و به نسل‌های بعد منتقل می‌کنیم. بکشید ما را، بزنید ما را، اما نمی‌توانید ما را از تاریخ محو کنید. این عین جمله حضرت زینب(س) در دمشق در کاخ یزید است. به یزد گفتند که تو گمان کردی که ما تمام شدیم و فراموش شدیم؟ بدان که تو خواهی مرد و ما زنده خواهیم ماند. بدان که نسل‌ها پس از نسل خواهند آمد نام تو را به یاد نخواهند آورد یا با لعنت و توهین به یاد می‌آورند ولی نام ما با کرامت برده خواهد شد. بعد فرمود قتل و شهادت و کرامت و افتخار بزرگ ماست. تو فکر کردی ما را له کردی و دور انداختی، از تاریخ بیرون کردی؟ ما تو را از تاریخ بیرون کردیم. تو تحقیر شدی نه ما. اینها جملات حضرت زینب در سخنرانی‌شان است. فرمود تو ما را کشتی ولی ما تو را تحقیر کردی. دیگر از تو چیزی نمانده، از این به بعد تاریخ برای ماست. شیعه گفت این کارها را که می‌کنی ما لحظه لحظه از عصر تاسوعا تا ظهر عاشورا همه اینها را بخاطر می‌سپاریم و می‌گوییم. به هر مناسبتی هم ولو ظاهراً بی‌ربط یک گریزی به کربلا می‌زنیم، در هر صحبتی و مقاله و کتابی ولو بی‌ربط با این قضیه، آخرش مسئله را یک‌طوری به کربلا وصلش می‌کنیم. ما نمی‌گذاریم شما کاری بکنید که ما فراموش بشویم. و این کار را کرد. اینکه در روایت ما آمده که هر وقت نام حسین می‌آید گریه کنید یا تباکی کنید، تباکی یعنی ادای گریه دربیاورید، ادای گریه یک حالت سمبلیک است، یعنی حتی اگر آن موقع از لحاظ عاطفی تحریک نشدی و اشکت نیامد باز هم در برابر این حادثه بی‌تفاوت نباش، سرت را پایین بینداز و دستت را زیر چشمت بگیر و ادای گریه دربیاورد، یعنی بی‌طرف نباش. وقتی دارند از این قضیه یاد می‌کنند بی‌طرف نباش ولو تظاهر کن که از این قضیه داری یاد می‌کنی و گریه می‌کنی. اینها خیلی پیام‌های زیبایی است. شیعه اینطور این قضیه را نگه داشته، و الا تمام زر و زور و تزویر دست به دست هم دادند که مسئله عاشورا فراموش شود. چون هرجا اسم حسین به دست می‌آید ظلم و حکومت‌ها زیر سؤال می‌روند، ربا و استبداد و خفقان و تکبر و تفرعُن، نفاق و... همه چیز زیر سؤال می‌رود چون حسین یعنی نفی همه اینها.

خیلی متشکر از این که عرایض بنده را تحمل فرمودید.

 

بررسی چند نظریه در باب عاشورا(09)

بسم‌الله‌الرحمن الرحیم و الصلوه و السلام علی رسول‌الله و آله اطهار، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و علی اولادالحسین و علی انصارالحسین.

شیعه گفت این کارهایی که می‌کنید ما لحظه لحظه از عصر تاسوعا تا ظهر عاشورا همه اینها را بخاطر می‌سپاریم و می‌گوییم. به هر مناسبتی هم ولو ظاهراً بی‌ربط یک گریزی به کربلا می‌زنیم، در هر صحبتی و مقاله و کتابی ولو بی‌ربط با این قضیه، آخرش یک‌طوری این قضیه را به کربلا وصلش می‌کنیم. ما نمی‌گذاریم شما کاری بکنید که ما فراموش بشویم. و این کار را کرد. اینکه در روایت ما آمده که هر وقت نام حسین می‌آید گریه کنید یا تباکی کنید، تباکی یعنی ادای گریه دربیاورید، ادای گریه یک حالت سمبلیک است، یعنی حتی اگر آن موقع از لحاظ عاطفی تحریک نشدی و اشکت نیامد باز هم در برابر این حادثه بی‌تفاوت نباش، سرت را پایین بینداز و دستت را زیر چشمت بگیر و ادای گریه دربیاورد، یعنی بی‌طرف نباش. وقتی دارند از این قضیه یاد می‌کنند بی‌طرف نباش ولو تظاهر کن که از این قضیه داری یاد می‌کنی و گریه می‌کنی. اینها خیلی پیام‌های زیبایی است. شیعه اینطور این قضیه را نگه داشته، و الا تمام زر و زور و تزویر دست به دست هم دادند که مسئله عاشورا فراموش شود. چون هرجا اسم حسین به دست می‌آید ظلم و حکومت‌ها زیر سؤال می‌روند، ربا و استبداد و خفقان و تکبر و تفرعُن، نفاق و... همه چیز زیر سؤال می‌رود چون حسین یعنی نفی همه اینها. (تکراری از تِرک قبل)

یکی از این بچه‌های لبنان می‌گفت که حزب‌ا... لبنان دارد به نام المنار که در کل منطقه خاورمیانه این فرستاده قابل اخذ است می‌گیرد، کشورهای اسلامی می‌گیرند از جمله داخل فلسطین اشغالی که خوب اغلب فلسطینی‌ها برادران و خواهران اهل سنت هستند، تقریباً همه آنها. این صحنه عملیات‌های استشهادی که بچه‌های حزب‌ا... انجام می‌دادند که پسر می‌آمد و با مادرش خداحافظی می‌کرد می‌گفت برو، مادر به بچة دومی‌اش هم می‌گفت برو. و اینها می‌دیدند که روی پیشانی اینها یا حسین می‌نویسند، این عملیات استشهادی و انتفاضه کلاً از روی لبنان الگوبرداری شده در فلسطین و الا سابقه نداشت، در 50، 60 سال گذشته اینها در فلسطین سابقه نداشت اینها همه الگوبرداری از روی بچه شیعه‌های جنوب لبنان بود که توانستند اسرائیل را برای اولین بار در تاریخ شکست بدهند و عقب بگذارند. اسرائیل هیچ جا عقب‌نشینی نکرده، جز جنوب لبنان، هرجا رفته آنجا را گرفته و مانده. الآن جولان سوریه، کرانه‌های غربی از اردون، از مصر، هرجا را گرفته مانده و نرفته، تنها جایی گرفته و عقب رفت لبنان بود آن هم بخاطر بچه شیعه‌ها بود با اسم حسین عمل کردند. بعد می‌گفت از داخل فلسطین، خانواده‌های فلسطینی به ما نامه می‌نویسند به ما می‌گویند که – در اهل سنت خیلی امام حسین را نمی‌شناسند- می‌گفتند این حسینی که لبنان را آزاد کرد می‌شود بیاید فلسطین را هم آزاد کند؟! می‌گفت از داخل فلسطین برای ما مکرر نامه می‌نویسند که این حسین که آمد لبنان را آزاد کرد می‌شود فلسطین را آزاد کند؟ ما هم گفتیم می‌شود، شما همین کارهایی که در لبنان شده آنجا انجام بدهید ببینید که می‌شود و دارد می‌شود.

امام حسین(ع) اصلاً اسمش خطرناک است. تا می‌گویی عاشورا خیلی‌ها زیر سؤال می‌روند، فقط این نیست که عاشورا بوی خون می‌دهد! نه اتفاقاً عاشورا بوی عدالت و انسانیت و کرامت می‌دهد. ولی چون در آن صلابت هم هست، معنی‌اش این است که اگر جلوی عدالت و کرامت بایستی ما تا پای خون جلوی آن ایستادیم. و لذا آنجا شروع می‌کردند قبر امام حسین را به آب می‌بستند، خراب می‌کردند، در تاریخ دارد که بارها شخم زدند کل آن منطقه را و چیزی کاشته که اصلاً محو شود و شیعه نگذاشت که محو شود. بعداً هم سعی کردند شخم فرهنگی بزنند. مثل همین کارهایی که عرض کردم که آقا عاشورا یعنی خشونت، جهاد یعنی خشونت و شهادت هم یعنی حماقت! ول کنید بس است، این هم فرقی نمی‌کند با آب بستن به کربلا، این هم آب بستن فرهنگی است آن هم فرهنگ کربلا. از این کارها هم کردند ولی نمی‌توانند. گفت این خونی است که به دامان تاریخ نشست و دیگر هرگز پاک نخواهد شد. این خونی است که نمی‌توانیم بشوریم، نمی‌گذاریم بشورید نمی‌توانید حسین را بکشید و بعد خون‌ها را پاک کنید و یک مجلسی هم بگیرید و بگویید تمام شد یک سوء تفاهمی بود تمام شد. این خون را نمی‌گذاریم از یاد برود، این لکه خون را نمی‌گذاریم از تاریخ پاک کنید. این بر دامان تاریخ نشست و برای همیشه پرچم جهاد و شهادت و عزّت و انسانیت و کرامت خواهد بود. چه با آن مبارزه‌های روشنفکری بکنیم چه مبارزه‌های... البته از این طرف در برابر اینها و در برابر عکس‌العمل‌های اینها عرض کردم جریان‌های خرافی بوجود آمد. خوب یک زمان‌هایی حکومت‌هایی زیارت امام حسین را ممنوع کردند، در این هزار و چهارصد سال اینطوری برخورد شده با کربلا.

مردم شیعه می‌گفتند ما می‌خواهیم برویم زیارت، می‌گفتند نمی‌شود. می‌زدند، می‌کشتند و... بعد قوانینی گذاشتند گفتند خیلی خوب جلوی شماها را که نمی‌شود گرفت به شرطی می‌گذاریم بروید زیارت که دستش را قطع کنیم، هرکس می‌خواهد برود زیارت اجازه می‌دهیم به شرطی که یک دستش قطع شود و مالیات هم باید بدهد! شیعه زود گفت بیا دستم را قطع کنید ما میخواهیم به زیارت برویم. مبارزه منفی با این مسئله. دستشان را قطع می‌کردند و اینها هم به زیارت می‌رفتند.

مسئله حسین اینطور بوده، شما ببینید در انقلاب خودمان، و در جبهه‌ها و جنگ عملیاتی نبود که کسی بدون یاد امام حسین به خط بزند. وصیتنامه‌ای نیست که در آن اسم حسین نباشد، آنها از همین فرهنگ می‌ترسیدند و می‌ترسند. ترسناک هم واقعاً هست، یعنی یک کسی بگوید من پای اصولم ایستادم ولو به قیمت اینکه بچه شش‌ماهه‌ام را بزنید لت و پارش کنیم، در دست من که پدرش هستم این بچه دست و پا بزند، و من این خون را می‌پاشم به آسمان و می‌گویم خدایا چون پیش چشم توست من آرام هستم. این جمله امام حسین است که وقتی خون علی‌اصغر(ع) را به آسمان در ظهر عاشورا پاشید فرمود: خدایا این خون پیش چشم تو ریخته می‌شود پس تحمل آن بر ما آسان است. تا مثل حبیب‌بن‌مظاهر که می‌گویند نودوخرده‌ای سن داشت که این خون‌ها می‌ریخت به ابروان و پیشانی‌اش و برای اینکه ببیند و شمشیر بزند پیشانی‌اش را با پیشانی‌بند می‌بست.

خب با این فرهنگ که نمی‌شود کاری کرد. که از بچه شش‌ماهه تا پیرمرد نودساله بگوید این اصول برای ما مهم است و ما پای آن ایستاده‌ایم. به او بگویند که آقا وقتی تو رفتی، زن و دخترانت به دست اینها می‌افتند، اینها را می‌زنند، چادر از سرشان برمی‌دارند، مثل کنیز با اینها رفتار می‌کنند، بگوید بکنند اشکالی ندارد. اصلاً کسی حریف این فرهنگ می‌شود؟ باید زر و زور و تزویر و استبداد، استکبار باید از این فرهنگ بپرسند، باید به قبر چنین کسی آب ببندند. باید با فرهنگ جهاد و عاشورا و شهادت مبارزه بکنند، برای اینکه راه دیگری ندارد برای اینکه این فرهنگ، پدر همه را درآورده است! همه دستگاه‌های ستم را، هیچ کارش هم نتواند بکند، همان که هر عاشورایی که می‌رسد همه سرشان را می‌اندازند پایین خودش از صدتا فحش به همه حکومت‌های ظالم بدتر است. خود همین گریه مشروعیت همه حکومت‌های ظالم را زیر سؤال می‌برد. بعد یک عده‌ای برای اینکه در برابر کارها از این طرف مقاومت کنند گفتند آقا ما را از زدن و دست قطع کردن ما را می‌ترسانید؟ بیا من خودم قَمه برمی‌دارم خودم توی سر خودم می‌زنم! من را از چه می‌ترسانید؟ من خودم قمه می‌زنم توی سر خودم تو می‌خواهی از این بالاتر با من کاری بکنی؟ من خودم می‌زنم! که البته اینها من نمی‌خواهم تأیید کنم می‌خواهم بگویم اینها عکس‌العملی بود در برابر آن جریان‌ها. بعد کم‌کم خود اینها هم افتادند در مسیرهای افراطی و مسائل خرافی هم با آن آمیخته شد و حتی دشمنان هم از آن سوء استفاده کردند. کم‌کم این فلسفه‌اش را از آن گرفتند. و الا ما هیچ روایتی که شما سینه بزنید، در سرتان بزنید، هیچ روایتی ما نداریم اینها اصلاً سمبلیک است، اینها خود ایرانی‌ها، خود شیعه درست کردند. ولی برای چه؟ این حالت که در واقع یک نوع خودزنی است، زنجیر زدن یک نوع خودزنی است، گفتند ما را از چه می‌ترسانید؟ می‌خواهید ما را شلاق بزنید من خودم با زنجیر خودم را می‌زنم، می‌خواهی من را با شمشیر بزنی من خودم را با قمه می‌زنم. تو من را از چه می‌ترسانی؟ به من می‌گویی دستت را قطع می‌کنم بعد می‌گذارم بروی زیارت، می‌گویم بیا دستم را قطع کن! ولی بعد فلسفه‌اش از آن گرفته شد و کم‌کم تبدیل شد به یک آداب و رسومی که می‌خواهم بگویم خیلی از این سنت‌ها وقتی درست شده انقلابی بوده، یک طور موضع‌گیری علیه ظلم بوده، بعد که کم‌کم تبدیل شده به یکسری آداب و عادات اجتماعی و فرهنگ و فلسفه‌اش فراموش شده، همین‌ها خودش می‌شود خرافی، خودش می‌شود ضدارزش، خودش می‌شود مانع، مثل همین سنجاق و قفل کردن در بدن‌ها، یا همین قَمه زدن، الآن که این کارها را می‌کنند، الآن دیگر آن پیام و ارزش را ندارد. اما گریه کردن، عزاداری، و این حرکت آرام سمبلیکی که خودش را دارد می‌زند و اظهار غم می‌کند، ابراز فاجعه تاریخی می‌کند، می‌گوید ما بیش از یک و نیم هزاره همچنان عزاداریم و آن خون هنوز تازه است.

یک جلسه‌ای بود و یکی از این اساتید اروپایی بود و در بعضی از مسائل هم وارد نبود، یکی از این تصاویر عاشورا را از تلویزیون دیده بود و می‌گفت که چه اتفاقی افتاده چه شده؟ بعد به او گفتیم که اینها دارند عزداری می‌کنند برای یکی از رهبران شیعه که ایشان را زدند و کشتند، بچه‌هایش را اسیر کردند و... بعد ایشان گفت که چه موقع این اتفاق افتاده؟ مثلاً در اخبار نگفتند! به او گفتند که هزارودویست سیصد سال پیش این اتفاق افتاده، بعد پرسید پس چرا الآن اینطور گریه می‌کنند؟ آخر بعد از هزار و خرده‌ای سال آدم اینطور گریه می‌کند؟! مثل اینکه این خون دیروز ریخته شده! بعد گفتند که بله این خون دیروز ریخته، برای اینکه شیعه سد زمان و مکان را در مسئله حقیقت و عدالت و فضیلت می‌شکند. برای ما مهم نیست این خون چه موقع ریخته؟‌برای ما مهم است که این خون ریخته؟ این برای ما مهم است. خیلی تعجب کرده بود که این همه آدم بعد از هزار و خرده‌ای سال یکطوری گریه می‌کنند که انگار دیروز امام حسین را کشتند و زینب(س) را اسیر کرده‌اند. اینکه در روایات ما آمده حتی تربت و خاک حسین، خاک کربلا با بقیه خاک‌ها فرق فیزیکی که ندارد، خاک خاک است،‌ با بقیه خاک‌های عراق فرقی ندارد، ولی می‌گوید سجده بر تربت حسین ثوابش بیشتر از بقیه سجده‌هاست. برای چه؟ تربت حسین، خاک کربلا چه فرقی با خاک کوفه دارد؟ یا خاک بصره یا خاک حجاز، یا خاک همدان، ری یا تهران؟ چه فرقی دارد؟ شیعه می‌گوید این خیلی فرق دارد. این خاک با آن خاک فرق دارد. می‌گویند چه فرقی دارد؟ می‌گوید این خاک انسان و تاریخ شاهد حماسه‌ای بود، این اتفاق در هیچ خاک و نقطه دیگری از جهان این اتفاق نیفتاده است. همه اتفاق‌ها مهم‌اند اما هیچ کدام به اندازه این اهمیت ندارند. لذا سجده بر خاک حسین با بقیه سجده‌ها فرق می‌کند برای اینکه در آن سجده شما به لوازم عملی آن سجده هم باید متلزم باشید و یکی از لوازم عملی سجده در برابر خداوند و توحید، یکی از لوازم آن که در جامعه فراموش می‌شود مسئله آمادگی برای فداکاری در راه این اصول است. سجده به خاک حسین که این سجده یک حرکت توحیدی است جدا از حرکت فدا و ایثار، جدا از آمادگی برای اینکه یک لحظه همه چیز را معامله کنی، همین الآن آماده‌ام که کشته شوم، هیچ چیز در این دنیا برایم مهم نیست، از جان و مال و زندگی‌ام، از همسایه‌ام، از اعتبارات و مدرکم، از شغلم، همین الآن حاضرم از همه چیز بگذرم. سجده بر تربت حسین یعنی این، یعنی توحید با ولایت و عدالت ارتباط دارد برای این است که سجده بر خاک حسین با بقیه سجده‌ها فرق می‌کن. برای اینکه توحید را به عدالت و ولایت وصل می‌کند، به جهاد و شهادت وصل می‌کند. اینها چیزهایی است که با آنها مبارزه شده است. اما از آن طرف هم مبارزه با یک فرهنگ خرافی بود که دروغ در روضه‌خوانی، مداحی دروغ، روضه‌خوانی دروغ، خونین کردن خود، بچه را به اسم علی‌اصغر به آن قَمه بزنند، خودشان را قمه بزنند، اینها دیگر نیست. چون حتی همین سنت زنجیر زنی و سینه‌زنی و ما در روایات‌مان نداریم. در روایات‌مان داریم نام حسین را زنده بدارید، گریه کنید و اشک بریزید و نگذارید فراموش شود. اینها را داریم. ولی بقیه‌اش حرکات سمبلیکی است که خود شیعه یا خود ایرانی‌ها بخصوص درست کردند، خیلی هم قشنگ است. یک مرتبه میلیون‌ها انسان بریزند به خیابان، اشک بریزند و طوری گریه و عزاداری کنند که انگار الآن ظهر عاشوراست، قشنگ است. ولی باید مواظب باشیم که از مفاهیم اسلامی، از ارزش‌ها و احکام اسلام خارج نشود، تبدیل به یک مسائل احمقانه و دروغ، مبالغه و غلو نشود. غلات یعنی غالیان، یعنی آنهایی که غلو می‌کنند و مؤمن نیستند، آنهایی که در مورد ما غلو می‌کنند، آنهایی که ائمه را گاهی در خدا بالا می‌برند، ضمناً اینها مسلمان نیستند غلو می‌کنند، فرمودند ما از آنان بیزاریم.

حتی من این روایت را به شما بگویم، در زمان حکومت حضرت امیر(ع) از جمله یک جا که حکم مرتد (اعدام) شد موردی بود که به دست خود علی(ع) در مورد علی‌اللهی‌ها اجرا شد چون در زمان خود حضرت امیر(ع) بعضی‌ها ایشان را فراتر از انسان می‌دانستند، آن همه دشمن داشت، از آن طرف هم اینگونه آدم‌ها هم بودند!‌ پیامبر فرمودند – به نظرم جنگ خندق بود- که چیزهایی راجع به علی می‌دانم که اگر بگویم همان نسبت‌هایی که به عیسی‌بن‌مریم دادند به علی می‌دهند، من می‌ترسم همان حرف‌هایی که راجع به عیسی زدند راجع به علی بزنند، لذا نمی‌گویم علی کیست، اگر بگویم به او نسبت خدایی می‌دهم و قدمش را هرجا می‌گذارد قدم زیر پایش را به عنوان تبرک برمی‌دارند، و لذا نمی‌گویم چون می‌ترسم غلو بشود در مورد او. که بعد از پیامبر بعدها با همین علی چه کردند.

آن وقت حضرت آنجا دارد که روزی حضرت داشتند با بعضی از اصحابشان با اسب می‌رفتند رسیدند به یک جمعی، ایستادند کناری و جزء عاشقان شیفته فوق‌العاده امام علی بودند. همانطور که حضرت علی می‌رفتند سلام کردند به آنها، دیدند آنها ایستادند مثل عاشقی که به معشوقش، مثل بنده‌ای که به خدای خودش نگاه می‌کند دارند به علی نگاه می‌کنند. حضرت امیر(ع) نگاه کردند به آنها، دیدند همه‌شان زیر لب دارند می‌گویند انت انت،‌ یعنی تو تو، حضرت امیر فهمید که اینها چه می‌گویند؟ خبر داشت که یک چنین جریان‌هایی هم بوجود آمده، جریان‌های افراطی، حضرت امیر(ع) رو کرد و گفت که خدا مرگ‌تان بدهد من چه؟! گفت تو خدایی،‌خدا تویی، تو از مسیح بالاتری. همانطور که راجع به مسیح گفتند پسر خداست. حضرت امیر از اسب پایین آمد و فوراً به سجده رفت و در سجده اشک ریخت و استغفار کرد و گفت خدایا تو می‌دانی که من بیزارم از آنچه که اینها می‌گویند. من خودم را بنده تو می‌دانم و متنفرم از آنچه که درباره من می‌گویند. بعد حضرت امیر بلند شد و گفت شما منظورتان چیز دیگری بوده است، آنها گفتند نه منظور ما همان چیز بود که خودت فهمیدی. بعد حضرت امیر گفت که توبه کنید و الا دستور می‌دهم که اعدامتان کنند. گفتند که ما را اعدام کن ما توبه نمی‌کنیم. آنجا دارد که حضرت امیر دستور دادند گودالی کندند و در آن گودال هیزم ریختند و یک گودال دیگر کنارش ساختند و یک کانالی بین این دو گودال ایجاد شد در آن گودال آتش افروختند درش را بستند و آنها را هم انداختند در گودال دیگری، و اینها همه خفه شدند و مردند، اعدام‌شان کرد. بعضی‌ها می‌گویند برای چه؟ خوب اینها مرید و عاشقش بودند. حضرت امیر(ع) می‌گوید انحراف از توحید چه به نام علی چه به نام ضد علی هر دویش به یک اندازه خیانت به بشر و توحید است. و الّا بعداً می‌گفتند علی در زمان خودش به او گفتند تو خدایی، این هم زیرسبیلی رد کرد! گفت حالا خیلی خب من خدا نیستم ولی حالا عیبی نداره! به شما بگویم اگر این کار را علی می‌کرد دیگر چیزی برای اسلام نمی‌ماند. حضرت امیر دید که یک کفة این ترازو کل بشریت و کل اسلام تا آخر تاریخ است، یک کفه ترازو هم این چندنفری هستند که دارند این حرف را می‌زنند. این ارتداد است، این الحاد است به نام دین؟ این منحرف کردن مسیر کل دین است، این توطئه علیه دین است. می‌دانید معنی‌اش چیست؟ بعضی می‌گویند چرا حکم مرتد اعدام است؟ البته مرتد به معنی کسی که سؤال دارد، شک دارد نیست، مستعضف فکری است یا از روی عصبانیت یک چیزی گفته، اینها نیست، بعضی‌ها فکر می‌کنند این‌ها مرتد هستند نه اینها مرتد نیستند، مرتد کسی است که می‌فهمد چه می‌گوید و علناً دست به توطئه علیه کل اسلام دست می‌زند.

پس بنابراین، این دو نکته را توجه داشته باشید یکی این مسئله‌ای که ارتداد عمل ناشی از جهل و شک و استضعاف نیست، آن ارتدادی که اسلام با آن برخورد می‌کند، آن ارتداد همین مبارزة رودرروی آگاهانه علنی است با مفهوم توحید، که یک‌جور قتل عام معنوی است و بستن آب به روی همه تشنگان معنویت. یعنی کلاهبرداری است از کل مؤمنین. مرتد کسی است که یکجا با همه انبیاء دارد مبارزه می‌کند. مرتد دارد می‌گوید که کل انبیاء دروغگو بودند. مرتد کسی است که کل انبیاء از اول تا آخر همه دروغ می‌گفتند و بشریت را فریب دادند، مرتد کارش این است. تمام کسانی که در مسیر دین و ارزش‌های دینی در طول تاریخ فداکاری کردند، جهاد کردند، زحمت کشیدند، زندان رفتند، تبعید رفتند، گرسنگی کشیدند، شلاق خوردند، کشته شدند، همه‌شان احمق بودند. معنی ارتداد این است. خوب پس این مسئله غلوّ و مبالغه هم از این طرف با آن برخورد شد.

من آخرین بخش عرایضم یک اشاره‌ای بکنم به دو- سه نحوه تئوری‌سازی راجع به عاشورا که شده، تئوری‌سازی‌هایی که بعد از انقلاب و قبل از انقلاب در این دو- سه سال اخیر در فرهنگ به اصطلاح روشنفکری در داخل کشور، چند نمونه‌اش را دیده‌ام. به اشاره‌ای می‌کنم ولی تفصیلش را نمی‌رسیم.

خوب آنهایی که شاید دانشجوی همین دانشگاه بودند، دانشگاه صنعتی شریف قبل از انقلاب، بعضی‌ها یادشان است که بعضی از این نظریه‌هایی که الآن می‌خواهم مطرح بکنم قبل از انقلاب در محافل دانشگاهی مطرح بود و در همین دانشگاه هم بود و مطرح می‌شد. دو- سه نوع رویکرد به مسئله عاشورا و اینکه عاشورا را چطوری تحلیل بکنیم دارد، من به اینها اشاره فهرست‌وار می‌کنم و وارد تحلیل آن نمی‌شود.

قبل از انقلاب خیلی رایج بود، خیلی‌ها به مسئله عاشورا و امام حسین(ع) به عنوان یک اسطوره تاریخی – مذهبی – عرفانی مواجه می‌شدند. بدون ارتباط با ابعاد دیگر مسئله عاشورا که این خودش یک‌جور تحریف و انحراف در تفسیر عاشوراست. می‌گفتند که مسئله عاشورا هیچ حکمت عقلانی، اجتماعی، سیاسی، عدالتخواهانه، زمینی پشت آن نبود! مسئله فدیه بود. همان حرفی که مسیحی‌ها راجع به عیسی‌بن‌مریم(ع) می‌زنند. راجع به عیسی چه می‌گویند؟ می‌گویند خدا به زمین آمد در قالب انسانی متجلّی شد پسر خدا، تا قربانی کل بشریت بشود، جبران کند گناه اولیه بشر – آدم- را. چون مسیح می‌گفت هر انسانی که به دنیا می‌آید کافر، نجس، به دنیا می‌آید لذا گفتیم تعمیم بدهند. عیسی مسیح آمد، خدا بود که به زمین آمد و پسر خدا آمد که فدا بشود و به صلیب برود تا یکجا قربانی کل بشریت بشود و آن بار گناه اولیه آدم را از دوش ما بردارد. با تقریرها و گرایش‌های مختلف مسیحی. که اینها خودشان باز چندجور بحث دارند. مسئله تثلیث، مسئله فداء، مسئله عشاء ربّانی، مسئله‌ای که آن آب، شراب و نانی که می‌خوریم خون عیسی است! و مسائلی که خود فرقه‌های مسیحی راجع به این قضیه خیلی با هم درگیر شدند.

می‌گویند حسین هم می‌دانست که، حسین اصلاً مسئله‌اش مسئله امر به معروف و نهی از منکر و عدالت و سیاست و... نبود، مسئله فدیه بود. حسین همان مسیح است. اتفاقاً همین حرف را همین چند وقت پیش یک پروفسور غربی که در یکی از دانشگاه‌های آمریکا ایشان مباحث کلام مسیحی را درس می‌دهد، یک جایی ایشان را در یک سمیناری دیدم اتفاقاً ایشان فهمید که ما ایرانی و شیعه هستیم، او این را به من گفت، گفت ما یکی از نقاط گفتگو بین ما و شما مسئله حسین وعاشوراست. گفتم چطور؟ گفت برای اینکه شما راجع به حسین همان چیزی را می‌گویید که ما راجع به مسیح. شما می‌گویید حسین خودش را فدا کرد و فدیه بود ما هم راجع به مسیح همین را می‌گوییم. گفتم نه ما راجع به حسین این را نمی‌گوییم. گفت شما قبول ندارید و این عقیده‌تان نیست که در واقع حسین فرستادة خدا بود که بیاید کشته شود در عاشورا تا گناه کل بشریت بخشیده شود. گفتم نه ما این را نمی‌گوییم. گفتم این نقطه خوبی برای گفتگو هست ولی با هم تفاهم نداریم، این دوتا چیز است، ولی عیبی نداره گفتگو را می‌توان از همین‌جا شروع کرد.

فرهنگ مسیحی در قرون وسطی این بود و الآن هم همین است، فرهنگ‌ها و حتی گرایش‌های جدید مسیحی، روشنفکری دینی از نوع مسیحی‌اش را همین را می‌گویند. اصلاً اگزیستانیالیست‌ها چه می‌گویند؟ اگزیستالیست‌های مسیحی مثل کی‌کیگارد می‌گفت ایمان، جهش در تاریکی و ظلمت است. ارزش ایمان، این است که تو داری شیرجه می‌روی در جهل و مجهولات. ایمان و عشقی ارزش دارد که نفی عقل در آن هست! بعضی‌ها در کشورهای و فرهنگ ما هم متأسفانه خیال می‌کنند همین است. من یکجا رفتم مداحی، دیدم این حرف‌ها را می‌زنند. نه اینطوری نیست. ما عقیده داریم عاشورا همانقدر که تجسّم عشق بود همانقدر هم تجسّم عقل است. عشق در فرهنگ شیعه ضد عقل نیست. اتفاقاً مبتنی بر عقل است، مبنای عقلانی دارد. عشق ادامه عقل و تکمیل عقل است نه نفی عقل. در فرهنگ اسلام و شیعه. بله حالا یک بار دارید مجازی و شاعرانه حرف می‌زنید و می‌گویید من دیوانه توأم، هرکس دنبال دیوانه می‌گردد من دیوانه حسینم، من عقل ندارم، من فقط عاشقم و... یک موقع دارید شاعرانه این حرف‌ها را می‌زنید عیبی ندارد، یا مرادتان از عقل یعنی محاسبات مادی و خودخواهانه، یعنی چرتکه‌اندازی، اگر مراد از عقل "عقل بازاری" است که فقط چرتکه ‌انداختن بلد باشی، بله عاشورا به این مفهوم عاقلانه نبود، یعنی خودخواهانه نبود، این عقلانیت در این نیست، این نفسانیت است، بعضی‌ها به این می‌گویند عقلانیت، این نفسانیت است. این عقلانیتی که فرهنگ غرب، لیبرال سرمایه‌داری می‌گوید عقلانیت عقلانیت سرمایه‌داری، این عقلانیت نیست این نفسانیت است، خودخواهی است، یعنی همه دنیا فدای من! همه چیز برای من! من مرکز دنیا هستم! حقوق بقیه تحت‌الشعاع منافع من! منافع دیگران تحت‌الشعاع منافع من! ارزش‌ها، دین و وحی و همه نسبی‌اند من هستم که مطلق هستم، آنها نسبی‌اند، آنها هم مشکوک‌اند، لذّت من، سود من، تجربه من، واقعیت دارد و مرکز پرگار حیات و فلسفه است، بقیه همه کشک است، مشکوک است! نسبی است! از همه چیز هزارتا می‌شود قرائت کرد ولی از منافع من یک قرائت است و آن هم این است که خودم دیدم. آن هم فرهنگ آمریکایی- صهوینیستی در دنیا، انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها الآن در دنیا همین را می‌گویند. می‌گویند وقتی صحبت اسلام و ارزش‌های اسلامی است همه چیز نسبی و مشکوک و قرائت‌های مختلف است. ولی نوبت به منافع آنها که می‌رسد می‌گویند ما قرائت سرمان نمی‌شود! ما نسبی نمی‌فهمیم! همه چیز قطعی، روشن، واضح، همانی است که ما می‌گوییم. آن باید جهانی بشود. پس در عاشورا عقلانیت هست، همان‌قدر که عشق است، اگر مراد از عقل چرتکه انداختن است که من فقط منافع خودم را ببینم می‌گویم بله. می‌گوید آقا این دیوانگی نیست که آدم راه بیفتد با هفتادتا آدم با زن و بچه برود آنجا که می‌دانی قطعاً کشته می‌شوی؟! این دیوانگی است. اگر مراد از عقل یعنی خودخواهی، این است که من باید به هر قیمت زنده بمانم و بخورم، اگر زندگی به معنی چریدن و قاپیدن و خوردن و خوابیدن معنا کنی، بله این‌ها خلاف عقل است. اما عقل به معنای دقیق کلمه. عقلانیت یعنی چه؟ عقلانیت در عقل عملی یعنی چه؟ یعنی کاری بکن که سودش بر ضررش بچربد؟ معنی عقلانیت این نیست؟ ما همین معنی را قبول داریم. ما می‌گوییم در عاشورا این عقلانیت رعایت شد، یعنی امام حسین(ع) و اصحاب امام حسین ضرر کردند یا سود؟! سود کردند، ضرر نکردند. لذا خیلی عمل‌شان عقلانی بود، برای اینکه یک نصف روز درگیری را تحمل کرد برای ابدیت؛ و لذا به این معنا شهدای ما، همان‌هایی که میدان مین رفتند، همان‌هایی که در درگیری‌ها بودند، آنها که زمان شاه زیر شکنجه کشته شدند اینها دیوانه نبودند، اینها خیلی هم به معنی دقیق کلمه، خیلی بازاری حساب کردند، برای اینکه با خودش گفت من ده روز شکنجه می‌شوم کتک می‌خورم، یا یک ترکشی می‌خورم، یا معلول می‌شوم یک سی- چهل سال می‌افتم و با مشکلات و... ولی بعد در برابرش ابدیت و بهشت است. این ضرر کرده یا سود؟! کسی می‌گوید این ضرر کرده که منکر ماوراء این عالم است. یعنی می‌گوید دنیا همین طویله است، همین طویله است. دنیا اسطبلی است که هرکس زودتر سرش را توی آخور کرد و خورد یک لگدی هم به این بغلی‌ها پراند، او دیگر خورده و سود کرده و عاقل است! هرکس دیرتر توی اسطبل آمد و دیرتر سرش را توی آخور، لگد کمتری زد لگد بیشتری خورد این دیوانه است! آنوقت به این معنا که تمام این شهدای تاریخ، همه دیوانگان تاریخ بودند. تمام مجاهدان تاریخ، به این تفسیر ابلهان تاریخ بودند. بله. اما واقعیت این است که این عالم، شیعه و اسلام می‌گوید یک گذرگاه و دالانی است که از آن عبور می‌کنی و بعد ابدیت است. ما که سی- چهل سال بیشتر در این عالم نیستیم، تازه ما و شما که اکثرش تمام شد، بیشترش گذشت، جاهای خوبش گذشت، از این به بعد، دیگر چهل به بعد جای خوبش نیست، اگر بوده تا الآن بوده، چهل – پنجاه سال را با ابدیت معامله کنیم این ضرر و غیر عاقلانه است؟ ما عقل را با عشق. این تفسیر که حسین مسیح بود و اسطوره‌ای شد و در آن هیچ محاسبه و عقلانیتی نبود، یک تفسیر دیگری برعکس این بود که می‌گفت آقا ما فقط برای عبادت و تقرّب به خدا و ثوابش عزاداری می‌کنیم و اصلاً به حمکت عاشورا کاری نداریم.

یکجریان انحرافی دیگری از این طرف بوجود آمد گفت آقا عاشورا می‌دانید چه بود؟ قضیه عاشورا یک جنگ چریکی شکست‌خورده بود! حسین می‌دانید که بود؟ یک چگوآرا بود! حسین یک چریکی بود که علیه حکومت ظالم قیام کرد، همه محاسبه‌ها فقط سیاسی، مادّی، زمینی، قدرت‌طلبانه، حسین‌بن‌علی هم می‌شود چگوآرا! یک چریکی که علیه حکومت قیام کرد و کشته شد! این نگرش هم قبل از انقلاب و اول انقلاب خیلی بود. آن زمانی که تحت شعار مارکسیستی بخصوص، فرهنگ چریکی همه جا بحث می‌شد و بخشی از ادبیات روشنفکری دینی غلط، نه روشنفکری دینی درست، قبل از انقلاب که یک جا آمیختگی با فرهنگ غرب بود همین بود، که آقا عاشورا یعنی خون و تلاش و مبارزه سیاسی و... آقا عاشورا ظاهرش این است، باطن عاشورا که این نیست. اصل عاشورا عرفان بود، معنویت بود، تقرّب به خدا بود، ادای تکلیف الهی بود. شریعت بود، امر به معروف و نهی از منکر بود. اینها ظاهرش بود، البته اینها هم جزء آن هست. امام حسین در کربلا فقط سیاسی نبود، همانطور که فقط در کربلا عبادی و اسطوره نبود، هر دوی این ها بود. این هم یک افراط. یک افراط می‌گوید عاشورا و کربلا هیچ ربطی به واقعیت عالم و سیاست و عدالت و حکومت ندارد، اصلاً اسلام جدا از حکومت است و عاشورا ربطی به حکومت نداشته است، اصلاً حسین حکومت اسلامی نمی‌خواسته! حسین همین‌طوری می‌خواسته برود کشته شود که برایش روضه بخوانند! این یک فرهنگ.

یک فرهنگ هم از آن طرف می‌گفت که حسین برای سیاست و برای تشکیل دولت قیام کرد. مسئله معنویت و تقوا و عشق و آخرت و ارزش‌های الهی و دین و آخرت و... فراموش شد. یک چریک بوده، یعنی فقط اسلام عبارت است از سیاست و مسائل اجتماعی، دیگر معنویت و تقوا و اخلاق و عرفان دیگر هیچ! این دوتا انحراف.

یکی دیگر هم آن حسین مسیحی بود اولش، این دومی حسین چریک با قطع نظر از معنویت و دین، با قطع نظر از توحید و معاد. من آورده بودم بعضی از روایات امام حسین را برایت بخوانم، یک روایت است از حسین(ع) خیلی زیباست، در تمام لحظات تاریخ تاسوعا و عاشورا امام حسین همواره از معنویت و نماز و عبادت و تقرّب به خدا و پاداش الهی صحبت می‌کرد. در عین حال از عدالت و سیاست و حکومت و حقوق انسانها و تکلیف اینها هم می‌گوید.

یک حسین سومی هم ساختند حسین دموکرات! که این هم بعد از انقلاب گفتند وهنوز هم دارند می‌گویند. می‌گویند می‌دانید چرا امام حسین(ع) از مکه راه افتاد همین‌طوری برود به کوفه و کربلا؟ ایشان که نمی‌خواست کشته شود و اصلاً نمی‌دانست که کشته می‌شود، مسئله علم امام را منکر شدند! در صورتی که روایات زیاد آمده که امام حسین(ع)، از وقتی که امام حسین به دنیا آمد قنداقه‌اش را دست پیامبر دادند پیامبر گریه کرد، اولین روضه‌خوان امام حسین پیامبر بود. قنداقه را به پیامبر دادند پیامبر گریه کردند، حضرت فاطمه پرسید پدر چرا گریه می‌کنید؟ فرمود که دارم می‌بینم وقتی در خون دست و پا می‌زند، الآن دارم می‌بینم، الآن دست و پا زدنش را در خون دارم می‌بینم. اینها می‌گفتند که اصلاً بحث شهادت نبوده، ایشان نمی‌خواسته کشته شود، دموکراسی ایجاد می‌کرد دید که مردم کوفه نامه نوشتند بیعت کردند رأی دموکراتیک به او دادند گفت خوب چون اکثریت مردم کوفه به من رأی دادند بنابراین من از این به بعد حق حاکمیت و مشروعیت پیدا کردم، بنابراین من حق دارم بروم کوفه برای تشکیل حکومت. حسین دموکرات! بعد از اینکه قضیه کوفه پیش آمد و دید اینها بیعت‌هایشان را پس گرفتند این آقا به مردم کوفه فرمودند که مثلاً شما خیلی بی‌تربیت هستید نامردها! شما به من نامه نوشتید و به من رأی دموکراتیک دادید، من داشتم می‌دادم اجرای مردم‌سالاری و دموکراسی در اینجا بکنم، بعد حالا زدید زیرش! خوب حالا که زدید زیرش از این به بعد کار من مشروعیت ندارد و دیگر حق حاکمیت ندارم! و یزید حق حاکمیت دارد! چون اکثریت با او هستند، من دیگر حق حاکمیت ندارم! چون حق حاکمیت منشأش رأی اکثریت است. دموکراسی این را می‌گوید.

بعد ایشان گفت که حالا چون دموکراسی وحی است و شما هم از من رأی‌تان را از من پس گرفتید از این به بعد دیگر عاشورا دیگر یک حرکت دموکراتیک نیست، من با اجازه شما از همین جا برمی‌گردم! بله امام حسین گفت بگذارید من برگردم، ولی این استدلال‌ها را کرد؟! داشت می‌گفت شما خائن هستید، عذاب خدا بر شما در دنیا و آخرت تا ابد ببارد. شما اعلام آمادگی کردید برای جهاد و تشکیل حکومت اسلامی بعد زدید زیرش، نگفتید که من حق حاکمیت ندارم، گفت حالا که شما خائن هستید و لیاقت ندارید، اگر بشود برگشت پس من برمی‌گردم. چون او هم می‌دانست که نمی‌گذارند که برگردد ولی گفت که حجت تمام بشود. این هم یک حسینی که عاشورا بر اساس دموکراسی. عاشورا بر اساس لیبرالیزم، از این مقاله‌ها هم خیلی آن سالها نوشتند. چون بعضی‌ها فکر می‌کنند که اسلام هم ارزش خود را از دموکراسی می‌گیرد. یعنی اسلام را هم اگر دموکراسی تأییدش نکند ارزش ندارد! اینها مسلمان نیستند. کسانی که حجیّت و اعتبار اسلام را منوط می‌کنند به دموکراسی مسلمان نیستند. حالا ممکن است جاهل باشند، بی‌سوادند، ولی این اسلام نیست، ما با قطع نظر از دموکراسی، من اسلام را قبول دارم. توحید مگر با دموکراسی ثابت می‌شود؟! نبوت پیامبر یا معاد با دموکراسی ثابت می‌شود؟! عدالت مگر ارزش خود را از دموکراسی می‌گیرد؟! مگر حقایق در عالم ارزش‌شان را از دموکراسی می‌گیرند؟ مگر فضیلت‌های اخلاقی و ارزش‌ها از دموکراسی اعتبارشان را می‌گیرند؟ دموکراسی باید اعتبارش را از آنها بگیرد. دموکراسی باید ارزش و اعتبار خودش را از توحید و نبوت و عقل و عدالت بگیرد. دموکراسی اگر در برابر توحید و عقلانیت و عدالت می‌ایستد آن دموکراسی پشیزی ارزش ندارد. ما دموکراسی را در چهارچوب دین و توحید و نبوت می‌پذیریم، در چارچوب عقل و عدالت، در چهارچوب عدالت و اخلاق، دموکراسی در برابر ارزش‌ها پشیزی ارزش ندارد. مثل استبداد. هیچ فرقی ندارد، دموکراسی مثل استبداد از این جهت هیچ فرقی با هم ندارند. استبداد، استبداد یک نفر است، دموکراسی استبداد یک گروه است، استبداد، استبداد یک حزب است. مسلمان که بنده خداست، بنده نه دیکتاتور است نه بنده دموکراسی. ما دموکراسی و حق حاکمیت و مشروعیت را در چارچوب اسلام فقط معتبر می‌دانیم. اگر یک وقتی در تاریخ پیدا شد، یک دوره‌ای که اکثریت بشریت، پنج- شش میلیارد انسان، اکثریت بگویند اسلام نه، ما بگوییم خیلی خوب دموکراسی حکم می‌فرماید که ما اسلام را کنار بگذاریم، مگر الآن همین‌طور نیست، اکثر بشریت که مسلمان نیستند، شما هیچ وقت می‌گویید چون اکثریت بشر اسلام را قبول ندارند پس اسلام را ما به دلیل دموکراسی کنار می‌گذاریم؟! نه.

ولی می‌گویید که اسلام وقتی امکان اجرا دارد که اکثریت بفهمند، بپذیرند و توجیه باشند. ولی اگر اکثریت نپذیرفتند و مخالف آن باشند در بشریت در دنیا، نمی‌شود اجرا کرد، عیبی ندارد اجرایش نمی‌کنیم، اما نه اینکه ارزش و اعتبار ندارد. امکان اجرایش نیست، خیلی خوب نیست، مثل خیلی از چیزهای دیگر. اینقدر انسان‌های بیمار هستند که نسخه و دارو برای علاج‌شان هست ولی چون امکانش نیست که این دارو به دستش برسد، می‌میرد. بله می‌میرد، او می‌میرد ولی معنی‌اش این نیست که آن نسخه بی‌ارزش است. ولی می‌میرد. این تعبیر خیلی تعبیر قشنگی است که گفتند جامعه‌ای که علی را پس زد و کنار زد، علی را از علی بودن محروم نکرد، خودش را از علی داشتن محروم کرد. جامعه‌ای که دست رد به سینه علی زد و بیست و چند سال علی را از حکومت دور کرد، او جامعه بعد لایق حکومت یزیدها و معاویه‌ها شد، بنی‌امیه‌ها و بنی‌وقاص. جامعه‌ای که علی را پس می‌زند، نمی‌تواند علی را از علی بودن محروم کند و علی را از علی بودن سلب کند، خودش را از علی داشتن محروم کرد و چوبش را در دنیا و آخرت خورد و می‌خورد.

شما می‌دانید تا همین الآن مسلمان‌ها دارند چوب خلع حضرت علی(ع) از حکومت را می‌خورند؟! که اگر علی بلافاصله بر سر کار آمده بود وضعیت جهان اسلام و کل جهان بشر یک طور دیگری بود. اگر حکومت امام حسن(ع) هم سقوط نکرده بود وضعیت بشر هم یک‌طور دیگری بود. اگر حسین(ع) در عاشورا مردم کوفه زیر پیمان‌شان نزده بودند، امام حسین کوفه را می‌گرفت و بعد حکومت را می‌گرفت، می‌دانید وضع کل بشر طور دیگری بود؟! بنابراین ما نه حسین مسیحی، نه حسین اساطیری، نه حسین ارتجاعی و خرافی، نه حسین چگوآرایی و مارکسیستی، نه حسین لیبرال دموکرات. اینها هیچ کدام حسین‌بن‌علی(ع) که شیعه هر سال برای او داد می‌زند نیستند. حسین‌بن‌علی همان‌گونه که بود و می‌اندیشید و مبارزه کرد و شهید شد باید شناخت. حسین‌بن‌علی هم فقط ظهر عاشورا نبود، ما تا اسم حسین می‌آید مسئله شهادت و خونش و... یادمان می‌آید، اینها البته یک بُعد بزرگ انسانی است، ولی امام حسین فقط این نبوده، بروید روایات در رابطه با امام حسین(ع) را بخوانید، گذشتش، عبادت‌هایش، اعتکاف‌هایش، تقوایش، روزه‌اش، کمک به محرومینش، کمک به فقرایش، انسان‌دوستی‌اش، تواضعش، بزرگی‌اش و... خودش می‌گفت اگر یک کسی بیاید در گوش چپ من به من فحش بدهد بعد بلافاصله بیاید در گوش راست من از من عذرخواهی کند من یادم می‌رود و او را می‌بخشم. به آدم‌های فاسدِ بدذات دشمن خودش کمک می‌کرد.

در روایت دارد کسی آمد از دور امام حسین(ع) را شناخت – این مورد راجع به امام حسن(ع) هم نقل شده است- آمد جلو این طرف خیابان گفت تو حسنی؟ تو حسینی؟ گفت بله. پسر علی و فاطمه‌ای؟ گفت بله. شروع کرد هرچه به دهنش آمد گفت! فحش‌های رکیک که در تاریخ ثبت شده، فحش‌های عجیب و غریب هم به خودش هم به پدر و مادرش! آنجا دارد که ایشان همین‌طور آرام گوش دادند، وقتی او حرف‌هایش را زد، فحش‌هایش که تمام شد، به او فرمودند که فکر کنم شما اهل این شهر نیستید، غرب هستید؟ گفت به توچه، باز شروع کرد به فحش دادن. خود کسی که فحش داده نقل کرده، - این روایت از خود اوست- می‌گوید من هرچه به دهانم آمد به او گفت، او هم همین‌طور آرام مثل اینکه گوسفندی دارد بع‌بع می‌کند آنطور به من گوش می‌کرد، من هم عصبانی‌تر می‌شدم و فحش می‌دادم میخواستم این را عصابنی کنم، خودم بیشتر عصبانی می‌شدم، او هم آرام گوش می‌کرد، گاهی هم یک لبخندی می‌زد. می‌گوید دیگر بریدم و خسته شدم فحش‌هایم تمام شد، نفسم برید، و هرچه می‌گویم این عصبانی نمی‌شود می‌خواستم بروم، دنبال بهانه‌ای می‌گشتم که امام یک چیزی بگوید که بزنم و درگیر شوم! بعد که خوب فحش دادم امام حسین یک آیه قرآن برایم خواند، معنی‌اش این بود که من با تو مشکلی ندارم، تو مستضعفی، تو قربانی تبلیغاتی، منطق من گذشت است. تحمل امثال توست، این حرف‌ها را زد و گفت و گفت، من شرمنده شدم، خجالت کشیدم از حرف‌هایی که زدم، خواستم بروم، به من گفت شما که اینجا غریب هستید جایی ندارید من خانه‌ای دارم برای همین افراد، شما اگر لطف کنید بیایید آنجا میهمان من باشید، هم برای شام، هم اگر سؤالی از من دارید بفرمایید من راهنمایی‌ می‌کنم و جواب می‌دهم. اگر هم گرسنه‌ای سؤال نداری من سیرت می‌کنم. می‌گوید هر جمله‌ای که ایشان از دهان‌شان درمی‌آمد من بیشتر خجالت می‌کشیدم و عرق می‌کردم، طوری شد که دلم می‌خواست از شرمندگی به زمین فرو بروم! بعد می‌گوید که وقتی خوب شرمنده شدم، خودش فهمید که من خجالت کشیدم حالا می‌خواهم عذرخواهی کنم، حاضر نشد که من به اندازه یک عذرخواهی باز شرمنده بشوم. بعد باز یک آیه دیگری خواند که اگر کسی کار بدی کرده و پیشمان است، او را ببخشید خدا هم تو را می‌بخشد. یعنی که مهم نیست حالا یک چیزی گفتی، بعد می‌گوید دست من را رها کرد تا مرا به خانه برد. و خود آن شخص می‌گوید و من تا امروز کسی را در تمام دنیا بیشتر از حسن و حسین و پدر و مادرش دوست نمی‌دارم. شد یکی از شیعیان امام حسین. همین آدم. بعضی‌ از دشمنان ایشان بدنام هم بودند. روزی یکی از اصحاب به امام گفت، آقا شما به فلانی هم کمک می‌کنید؟! امام حسین(ع) فرمود که مثل باران باش، بر خوب و بد ببارید. گفت ما مثل باران بر خوب و بد می‌باریم. بعد گفت این آدم‌های بد را خداوند مستحق توحید دانسته، پیامبر برایشان فرستاده، تو اینها را مستحق یک سلام نمی‌دانی؟! می‌گوید به آقا می‌گفتم چرا به بعضی از دشمنان و کسانی که آدم‌های بدی هستند سلام می‌کنید؟ گفت اینها بیچاره و مستضعف هستند، اینها فرهنگ پیامبر و اهل بیت پیامبر بوده که اوج انسانیت، و گذشت و فداکاری و محبت و انسان‌دوستی، در کنارش اوج فضیلت و جهاد و شهادت و صلابت در برابر این مسائل است.

خیلی ممنون که عرایض بنده را تحمل فرمودید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha