خرداد 1381

پرسش و پاسخ (تجربه معنوی و بشری کردن نبوّت)

دانشگاه فردوسی مشهد - نشست دانشجویی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بعضی از مسائل در این قضیه گفته شده است. یکی این است که می‌گوید اصل دین و گوهر دین یک لحظه‌ی قدسی و یک تجربه‌ی باطنی شخصی است. یک تجربه‌ی لطیف باطنی مبهم است که سر و ته آن معلوم نیست و نباید این را تبدیل به احکام قاطع و قانون کرد. جواب این است که بله، ما حتماً معتقد هستیم که منشأ اصلی دین دین همان لحظه‌های فاخر قدسی است که به پیامبر(ص) دست می‌دهد و هیچ کس جز نبی نمی‌تواند آن لحظه را درک کند. این که بگوییم او یک تجربه‌ی باطنی داشته و ما هم یک تجربه داریم و اصلاً او آمده تا به ما بگوید شما هم تجربه بکنید، همان تعمیم نبوت است. یعنی همه‌ی ما پیغمبر هستیم. نه، نبوت با همه‌ی انواع دیگر مکاشفه و تجربه‌های باطنی و شخصی متفاوت است. اگر متفاوت نبود که حرف پیامبر(ص) بر دیگران حجت نبود. چرا من باید تابع مکاشفه‌ی تو باشم؟‌ می‌خواهم تابع مکاشفه‌ی خودم یا کس دیگری باشم. حالا این‌ها اسم این را تجربه می‌گذارند در حالی که ترجمه به تجربه یک ترجمه‌ی غلطی است. برای این‌که در الهیات لیبرال پروتستان در کلام مسیحی تجربه یک پیش‌فرض‌هایی دارد که اصلاً همین پیش‌فرض‌ها غلط است. منتها می‌گویند وحی هم یک تجربه‌ی باطنی شخصی است. می‌گوییم خیلی خوب، اگر شما اسم این را تجربه می‌گذارید و ما هم نمی‌خواهیم با شما بحث لفظی بکنیم، آن تجربه برای ما مسلمان‌ها تجربه‌ی معیار است. یعنی هر تجربه‌ی باطنی و هر کشف و شهود دیگری که هر کس دیگری بکند اگر مبنا و جهت و هدف و مفاد آن با وحی پیامبر(ص) ضدیت داشته باشد برای ما مسلمان‌ها ذره‌ای اعتبار و احترام ندارد. این‌ها می‌گویند تجربه‌ی باطنی است که بعد بگویند از از درون این قانون و عدالت و حقوق بشر و تکلیف بیرون نمی‌آید، فضیلت و رذیلت و روش‌های اخلاقی خاص هم بیرون نمی‌آید، به علاوه این‌که هیچ حجیت عقلی و اعتباری برای دیگران ندارد و هر کس بخواهد می‌تواند آن‌ها را قبول کند و تحت تأثیر کاریزما و جاذبه‌ی شخصی آن پیغمبر بشود. خلاصه اگر باور کردی، مانعی ندارد و اگر هم باور نکردی، مانعی ندارد. حرف هر کسی را می‌خواهی، باور کن. عیبی ندارد چون همه با هم مساوی هستند و همه محترم هستند و همه تجربه‌ی باطنی دارند. پس حجیت و اعتبار آن هم زیر سوال می‌رود. حالا شما فکر می‌کنید این‌ها خود تجربه را به عنوان یک حرف حساب قبول دارند؟ نه، خود تجربه را هم قبول ندارند. همه‌ی این‌ حرف‌ها در غرب زده شده است و منظور من به مترجم و دیلماج‌های داخلی نیست. این‌ حرف‌ها در اروپا زده شده و در این‌جا هم ترجمه می‌شود. منتها آن‌ها این حرف‌ها را راجع به مفاهیم مسیحی یا پروتستانی یا کاتولیک گفته‌اند ولی این‌ها همین حرف‌ها را برای مفاهیم اسلامی و شیعی و قرآنی و روایت ترجمه می‌کنند. می‌گویند اگر تجربه‌ای هم بوده باز دو، سه اشکال دارد. یکی این است که معلوم نیست آن تجربه در یک حالت متعادل انسانی به کسی دست داده باشد. یعنی فرق آن تجربه که ما به آن وحی می‌گوییم با مالیخولیا در این دیدگاه‌ها معلوم نمی‌شود. مسئله‌ی بعدی این است که می‌گویند حالا او تجربه کرد و یک حالی به او دست داده و ما هم نمی‌دانیم چه بوده است. آیا شیطان به سراغ او آمده؟ آیا جن به سراغ او آمده؟ آیا ملک و فرشته بوده؟ آیا تخلیات خودش بوده؟ ما که نمی‌دانیم. چون این بحثی که حکمای ما راجع به عالم خیال و خیال متصل و منفصل می‌کنند و بحث عقل فعال را می‌کنند و آن را به مسئله‌ی نبوت ارتباط می‌دهند مورد سوء استفاده قرار گرفته است. بعضی‌ها از این تعبیر سوء استفاده کردند یا بد فهمیدند و این را تقریباً یک راهکاری می‌دانند برای این‌که از این مسئله این تعبیر را داشته باشند. در حالی که اساساً مسئله‌ی دیگری است. در آخر می‌گوید حالا فرض می‌کنیم در این حال یک چیزی فهمیده است، ولی آن کلمه‌هایی که انتخاب کرده و خواسته بحث آن کلمات این مفاهیم را به ما منتقل بکند، الفاظ و کلمه‌های بشری است. این‌ که می‌گویند این الفاظ بشری است، یعنی چه؟ یعنی اگر پیامبر(ص) عرب است و در محیط عربی است و در جامعه‌ی 1400 سال پیش عربستان است، نه این‌که کلمه و لفظ را عربی بگوید، این که معلوم است. بلکه تمام خرافات و عقاید و هر چه که در آن محیط و فرهنگ بوده را دارد. پیامبر(ص) هم در همان محیط بوده و آدم همان جامعه بوده است. پس همان الفاظ و مفاهیم و مفروضات و عقاید را داشته است. بعد که خواسته از حال معنوی خودش حکایت بکند این چیزها را هم قاطی کرده است. این یعنی چه؟ یعنی در قرآن دروغ هست، کذب هست، خرافه هم هست. چون همه‌ی این حرف‌ها بشری است. این‌ها حرف تازه‌ای هم نیست. در زمان خود پیامبر(ص) به پیامبر(ص) می‌گفتند این حرف‌ها را از کجا آورده‌ای؟ می‌گفتند ما که می‌دانیم خود تو این حرف‌ها را درست کرده‌ای. راست بگو که این حرف‌ها را از کجا آورده‌ای؟ می‌گفتند معلم تو چه کسی بوده است؟ پیش کدام کشیش درس خوانده‌ای؟ این‌ها را کجا دیده‌ای؟ آیا نسخه‌های خطی را به دست آورده‌ای؟ این‌ها را چه کسی به تو یاد داده است؟ یا می‌گفتند مالیخولیا داری و جن‌زده هستی. حرف‌هایی که راجع به پیامبر(ص) می‌زدند این بود که می‌گفتند مجنون است، معلَم است، یعنی آموزش و کلاس دیده است، ساحر یا جادوگر است، کاهن است. این‌ها همه حرف‌هایی بود که همان می‌زدند و همان حرف‌ها را الان هم می‌زنند. این چیزهایی که الان ترجمه می‌کنند دقیقاً همان معنای کاهن و مجنون و ساحر و شاعر است. می‌گویند زبان دین، یک زبانِ شاعرانه است. زبان شاعرانه است یعنی چه؟ منظور او این نیست که این زبان قشنگ و زیباست بلکه منظور اصلی این است که این‌ها جفنگ است. شاعرانه است به معنی تشبیه و استعاره و مجازگویی است. اثری از برهان و منطق نیست و به واقعیت عالم چه کار دارد؟ این‌که می‌گویند این‌ها شعر است یعنی بافته است. تمام این حرف‌هایی که الان می‌زنند و ترجمه می‌شود همان حرف‌هاست. مثلاً می‌گویند زبان دین، زبانِ اساطیری است. عین این تعابیر بوده است. می‌گفتند این حرف‌هایی که این می‌زند اساطیر پیشینیان و قدماست. البته آن اساطیری که در قرآن می‌گویند با این اساطیر یک تفاوت‌هایی دارد ولی در انتها همین معنی را می‌دهد. این شبهات هیچ کدام تازه نیست. از جهان مسیحی به این‌جا ترجمه می‌شود. می‌گوییم بله، پیامبر(ص) لحظه‌ی فاخر قدسی دارد. در ضمن در آخر غیر از این‌که می‌گوید این الفاظ برای خود پیامبر(ص) است و بشری است، می‌گوید در خود قرآن و وحی کلمه‌های غلط و خلاف عقل و علم هم هست. حالا هر چه می‌گوییم یک نمونه بیاورید تا در مورد آن بحث بکنیم، خبری نمی‌شود. در انجیل و تورات هست به خاطر این‌که دستبرد خورده است. می‌گوییم در قرآن هم یک نمونه بیاورید. می‌گویند نه، در کل می‌گوییم. این‌ها را دیده‌اید که یک ادعای بزرگی می‌کنند و می‌گویی آقا مصداق بگو، می‌گوید من در کل می‌گویم. هر چه می‌گوییم آیه و مصداق بیاورید، یک نمونه خلاف عقل و اخلاق در قرآن بیاورید، می‌گویند در کل زبان وحی این‌طور است. ببینید در این روش ترجمه از الهیات غرب چطور مین‌گذاری می‌کنند. مین‌گذاری می‌کنند تا شما هر رده که عبور کردی در لایه‌ی بعد لای سیم خاردار گیر کنی. حالا شما از همه‌ی این هفت خان هم که رد بشوی نباید به این نتیجه برسی که باید عدالت اسلامی و قوانین دینی و حقوق بشر دینی در جامعه اجرا بشود، نظام حق و تکلیف باید نظام حق و حق و تکلیف الهی باشد. بعد که از همه‌ی این‌ها عبور کردی و مسئله‌ی انتظار از دین درست شد و وقتی از این که زبان دین، زبان استعاری و مجازی و شاعرانه است، عبور کردی و از بقیه‌ی مراحل که عبور کردی در آخر می‌گویند این جمله‌ها و آیات و روایاتی که می‌بینی معنی روشنی ندارد. از هر آیه‌ای می‌توان هزار تفسیر کرد. از هر روایتی می‌توان صد هزار تفسیر کرد. اگر می‌گویی نمی‌شود ما این کار را انجام می‌دهیم. حالا شروع می‌کنند و تفسیر به رأی می‌کنند. تفسیرهای من‌درآوردی می‌کنند. درست خلاف نص بحث می‌کنند تا بگویند می‌توان این تفسیرها را هم کرد. ما بارها گفته‌ایم هر بچه طلبه‌ای که در حوزه اصول فقه را می‌خواند این‌ها را می‌فهمد که متون اسلامی در قرآن و روایات چند دسته هستند. بعضی از آن‌ها نص صریح هستند که این‌ها این چیزها را قبول ندارند و می‌گویند ما در متن دین و در قرآن و روایات نص نداریم. نص به معنی جمله و کلمه‌ای است که معنای آن کاملاً روشن است و احتمال دیگری در آن نیست. می‌گویند ما اصلاً نص نداریم. ظواهر معتبر یعنی اگر یک احتمال دیگری هم هست ولی همان احتمال اصلی که 90 درصد به ذهن می‌آید و معنی کلمه است و قرائنی دارد را هم قبول ندارند. می‌گویند ما ظاهر معتبر نداریم، نص هم نداریم. تمام آیات و روایات و تمام متون دینی سرتاسر مجمل و مشابه است. می‌دانید چرا این بحث قرائت‌های مختلف به راه افتاد؟ چون قرائت‌ها به معنی درست آن یعنی نواندیشی اجتهادی متدیک با روش درست و ما این را قبول داریم. منتها باید در جای درست خود باشد. جایی که نص صریح یا ظاهر معتبر است جای ده قرائت نیست. این‌جا یک معنی بیشتر ندارد. اما در جاهایی که مجمل یا متشابه است ما قبول داریم. بله، آیات و روایاتی هست که مجمل است و ما این را قبول داریم. اما آن‌جا هم روش داریم. پس نص داریم، قبول نمی‌کنند. ظاهر معتبر داریم، قبول نمی‌کنند. بفهمید این جایی که دوپهلو یا سه‌پهلو است کدام احتمال مورد نظر است. اصلاً ما می‌گوییم این‌ها روش‌های ابداعی اسلام نیست و در همه جای دنیا راه همه‌ی عقلا همین است. همه‌ جای دنیا همین‌طور هستند. اصلاً متون غیر دینی هم همین‌طور هستند. هر چه که می‌خوانید همین‌طور است. شما معنی جمله‌های همان متن درسی که جلوی شما می‌گذارند را نمی‌فهمید؟ فرق جمله‌ها را با هم نمی‌فهمید؟ در آن متنی که می‌خوانید جمله‌های صریح وجود ندارد که معنی آن کاملاً برای شما روشن باشد؟ جمله‌های دوپهلو برای شما وجود ندارد که گاهی شک کنید معنی این جمله چیست؟ در مورد آن مواردی که شک می‌کنید چه کار می‌کنید؟ به جاهایی می‌روید که جمله‌های صریح وجود دارد و می‌گویید به این دلیل معنای این جمله نمی‌تواند X باشد و معنای این جمله Y است. این کارها را نمی‌کنید؟ ما ادعایی بیشتر از این نداریم. می‌گوییم هر کاری را که بقیه‌ی عقلا می‌کنند، شما هم با دین همان کار را بکنید. وقتی نوبت به بقیه‌ی علوم و معارف و مسائل می‌رسد انگار همه نص صریح و ظاهر معتبر هستند ولی وقتی نوبت به متن دین می‌شود این‌طور نیست. چون می‌خواهند دین وارد عرصه‌ی‌ فهم و تفاهم نشود. می‌خواهند دین حجیت و اعتبار پیدا نکند. می‌خواهند حکومت اسلامی حقیقی تشکیل نشود. می‌خواهند عدالت اسلامی اجرا نشود. می‌خواهند حقوق بشر اسلامی به میان نیاید. می‌خواهند تکالیف اسلامی اجرا نشود. پس راه همین است. تا نوبت به متن دین می‌رسد همه‌ی آن مجمل و متشابه می‌شود و هیچ روشی هم برای فهم و داوری وجود ندارد. تا حرف می‌زنی می‌گویند این قرائت رسمی است. این قرائت رسمی از دین است. قرائت رسمی یعنی چه؟ یکی این را به من بگوید. اصلاً صفت رسمی و غیر رسمی، مگر یک صفت نظری است؟ یعنی شما در عالم نظر، در عالم فکر و علم مگر به یک تفسیر رسمی یا غیر رسمی می‌گویید؟ کلمه‌ی رسمی و غیر رسمی مربوط به عالم نظر هست یا نیست؟ یعنی شما در بحث‌های خود می‌گویید ما در فیزیک سه تئوری داریم که این تئوری رسمی است و بقیه غیر رسمی است؟ اصلاً ما در علم چیزی به نام رسمی و غیر رسمی نداریم. صفت علمی درست یا نادرست است. مدلل یا غیر مدلل است. شما می‌گویید پشت این تئوری دلیل هست و پشت این تئوری دلیل نیست. این فرضیه مدلل است و این فرضیه مدلل نیست. این فرضیه درست است و این فرضیه غلط است. درست و غلط، مدلل و غیر مدلل، صفات نظری هستند. قرائت رسمی از دین یعنی چه؟ ما در حوزه‌ی نظر رسمی و غیر رسمی نداریم. در حوزه‌ی نظر هر تفسیر و نظریه‌ای که دلیل داشته باشد مهم است. البته بهتر است بگوییم هر نظریه و تفسیری که استدلال داشته باشند. چون امکان ندارد دو نظریه‌ی متضاد هر دو دلیل داشته باشند. استدلال دو سره هست ولی دلیل دو سره نیست و فقط یکسره است. یعنی یکی از دو حرف متناقض حتماً درست است و واقعاً دلیل دارد. حالا برای هر دوی این‌ها استدلال می‌شود ولو هر دو دلیل درست و دلیل واقعی ندارد. هر نظریه‌ای که برای آن با متد علمی و عقلایی استدلال بشود، از حیث نظری رسمی است. یعنی قابل طرح و قابل بحث است و لذا در اسلام می‌گویند متفکر، صاحب‌نظر، کسی که متد بحث دارد، کسی که کارشناس است، چه در حوزه‌ی فقه و چه در حوزه‌ی کلام، چه در اصول و چه در فروع، باید اجتهاد کند. اگر کسی مجتهد است حق تقلید ندارد. می‌دانید که تقلید بر مجتهد حرام است. یعنی اسلام می‌گوید کسی که قدرت نظریه‌پردازی دارد اگر از حرف کس دیگری تقلید کند حرام است و شما باید به نظر خودت عمل کنی. باید اگر می‌توانند صاحب نظر و نظریه‌پرداز بشوند. یک عده گفته‌اند آن‌ها که نمی‌توانند از کسانی که می‌توانند بپرسند و رجوع کنند. تقلید کار میمون‌ها نیست. تقلید کار عقلاست. این اصلاً تقلید نیست. این سوال از عالم و صاحب نظر است. همان کاری است که بنده باید در حوزه‌ی تخصصی شما می‌کنم و از شما می‌پرسم. اگر مریض پیش پزشک می‌رود، میمون است؟ اگر به معمار می‌گویند یک ساختمان برای ما بساز، میمون هستند؟ پس ببینید این‌که می‌گویند قرائت رسمی از دین یک بهانه است برای این‌که می‌خواهند هیچ قرائتی از دین حاکم نشود. بالاخره دین در بعضی از حوزه‌هایی که صریح و نص صریح است قرائت‌ها ندارد. یک قرائت بیشتر نداریم. مثل رشته‌های علمی شما می‌ماند. در بعضی از حوزه‌ها یک نظر بیشتر وجود ندارد و هر کس خلاف آن بگوید عجیب است و شما به او می‌خندی و می‌گویی معلوم می‌شود تو الفبای این علم را نخوانده‌ای. چه می‌گویی؟ این در جاهایی است که یک قرائت بیشتر وجود ندارد. اما در یک حوزه‌هایی اختلافی است. این‌که می‌گویم اختلافی است به این معنا نیست که همه‌ی نظریه‌ها درست است بلکه یعنی این‌جا طرفین استدلال می‌کنند و متقاعد هم نمی‌شوند. یعنی صریح نیست. یعنی مجمل و متشابه است. در حوزه‌ی اختلافی شما به نظر چه کسی نمی‌خندید؟ کسی که یک، صاحب نظر است.  یعنی حق اظهار نظر دارد. شما به کسی که الفبای علم شما را نمی‌داند اجازه می‌دهید یک نظریه‌ی تازه در آن علم بدهد؟ کسی حق دارد قرائت بده که بلد باشد. شرط دوم این است که خلاف محکمات و قطعیات آن علم حرفی نزند. یعنی در حوزه‌ی اسلام می‌گوییم خلاف نصوص قطعی اسلام، خلاف احکام مسلم اسلام و احکام قطعی آن حرفی نزنیم. پس مهم است که کجا جای اختلاف نظر و اجتهاد هست و کجا نیست. جایی هم که اختلاف نظر می‌شود شما می‌گویید همه‌ی نظرها محترم است. چون همه کارشناس هستند و استدلال می‌کنند. پس حتماً همه محترم است اما همه درست نیست. یکی درست است. همه محترم است برای این‌که او هم کارشناس است و استدلال کرده و مسیرش را آمده تا به نتیجه‌ی‌ الف رسیده است. تو هم همین راه را رفته‌ای و به نتیجه‌ی «ب» رسیده‌ای. این مسئله هم جزو قطعیات اسلام نیست و جای اختلاف است. پس نظر هر دوی شما محترم است. اما آیا در مرحله‌ی عمل هم می‌شود این‌ها را گفت؟ یعنی در مرحله‌ی عمل و مدیریت جمعی می‌توان گفت 6 نظر داریم و چون همه کارشناس هستیم هر 6 نظر محترم هستند و به هر 6 نظر عمل می‌کنیم؟ می‌توانیم این را بگوییم؟ توالت خانه‌ای که ده نفر معمار دارد و با ده نقشه طراحی می‌شود، ده برابر اتاق پذیرایی در می‌آید. باید حواس ما به این باشد. ده نفر معمار، ده نقشه دارند. این عیبی ندارد و همه‌ی این نقشه‌ها محترم است اما ما که نمی‌توانیم به همه‌ی آن‌ها عمل بکنیم. باید توافق کنیم و یکی از این نقشه‌ها را با یک معمار انتخاب کنیم. یکی کاپیتان تیم باشد، یکی مربی تیم باشد. 6 روش داریم، روش 4-4-2 و 3-5-2 داریم ولی باید به یکی از این‌ها عمل کنیم. نمی‌توانیم به هر ده روش عمل کنیم. مربی می‌گوید به این روش عمل بکنید. یکی دیگر می‌گویند نظر من این است که به این روش عمل کنیم. خیلی خوب، نظر تو هم محترم است ولی من که نمی‌توانم به نظر تو عمل کنم. ولی فقیه هم همین‌طور است که می‌گویند بقیه‌ی فقها در حوزه‌های فردی به نظر خودشان عمل کنند و مردم هم به نظر مجتهد خود عمل کنند اما در مسئله‌ی حکومتی و اجتماعی دیگر نمی‌توان به ده قرائت و فتوا عمل کرد. ولو بقیه‌ی نظریات هم محترم هستند. حتی ممکن است آن‌ها درست باشند. این امکان هم هست که این اشتباه باشد و آن نظر درست باشد. این محال نیست ولی ما نمی‌توانیم جلوی هرج و مرج را بگیریم و بگوییم استبداد شد. در اتاق عمل مسئول تیم جراحی می‌گوید شما 6 نفر جراح هستید و هر کسی یک نظر دارد ولی من مسئول تیم جراحی هستم و می‌گویم این کار را بکنیم. حالا بگویند نه، این استبداد است، این انحصارطلبی است؟ می‌گوید اگر بگویی دو دوتا چهار می‌شود و نه نگویی 5 و 6 و 7 هم می‌شود انحصارطلبی است. می‌گوید این استبداد است، این قرائت رسمی است. قرائت رسمی چیست؟ مریض پیش طبیب آمده و من باید یک نسخه بنویسم. تو هم پزشک هستی و یک نظر دیگری داری که آن نظر هم محترم است. این به من رجوع کرده و من باید برای او نسخه بنویسم. مثلاً پزشک به مریض می‌گوید برو و این داروها را این‌طور بخور. مریض بگوید قرائت رسمی شد؟ قرائت رسمی یعنی چه؟ در مرحله‌ی نظر که ما رسمی و غیر رسمی نداریم. در مرحله‌ی عمل و مدیریت حتماً باید در جایی که اختلافی است یک نظر اعمال بشود. وقتی شما بگویی قرائت رسمی و قرائت حاکم از دین یعنی چه؟ یعنی این‌که می‌خواهی بگویی آقا هیچ نظر دینی و دینی اعمال نشود و حاکم نباشد. برای این‌که هر نظری بیاید، می‌گویی قرائت حاکم است. بالاخره باید یکی بیاید. بنابراین‌ این‌ها جزو بهانه‌هایی است که برای حذف دین از صحنه پیش می‌آید. ما قبول داریم لحظه‌های فاخر قدسی برای پیامبر(ص) وجود دارد ولی در دسترس ما نیست. اما آن‌ها مبنای درک و معرفت و سعادت و عمل صالح و اداره‌ی جامعه هست. ما که نمی‌گوییم همه‌ی قرآن و وحی را می‌فهمیم. اما این‌که بگویی همه را می‌فهمی یک بحث است و این‌که بگویی هیچ نمی‌فهمی یک بحث دیگر است. می‌گوید ما هیچ چیز این را نمی‌فهمیم. می‌گوییم چطور از این هیچ نمی‌فهمی؟ چطور همه‌ی این مجمل و متشابه است؟ می‌گوید یعنی تو همه‌ی آن را می‌فهمی؟ یعنی می‌گویی تو پیغمبر هستی؟ می‌گوییم ما چه زمانی گفتیم پیغمبر هستیم؟ ما می‌گوییم خیلی از ابعاد آن را نمی‌فهمیم اما نمی‌گوییم از آن هیچ نمی‌فهمیم. بسیاری از جاهای دین برای عمل و اداره‌ی جامعه مفهوم، روشن و واضح است و باید به آن‌ها عمل کرد. تلقی وحی بدون آفت نیست و آفات انسانی دارد. این یعنی چه؟ یعنی عصمت نبی دروغ است. یعنی خود پیامبر(ص) و ائمه ممکن است خطا کرده باشند. شما به عصمت در سه مرحله قائل هستید. یکی عصمت در تلقی وحی است. یعنی عصمت و خطا ناپذیری در این‌که مطلب را از خداوند و عالم بالا بگیرند. ما می‌گوییم این‌جا خطا نمی‌کنند. عصمت بعدی، عصمت در بیان است. یعنی وقتی که به ما می‌گویند باز هم خطا نمی‌کنند و درست به ما منتقل می‌کنند. یعنی به قول آقایان هم تجربه، تجربه‌ی درستی است و هم تعبیر از تجربه، درست تعبیر شده است. عصمت به این معنی است و این‌ها همه‌ی آن را انکار می‌کنند. بعد از معنویت می‌گویند. یک معنویت مبهم روی هوا را می‌گویند. اگر ما هیچ تلقی بی‌آفت انسانی از امر متعالی و قدوسی در اختیار نداریم، از کدام وصول و سلوک و دینی حرف می‌زنیم؟ اگر آموزه‌های دین روشن و دارای مفاد نیستند، چطور جلوی خرافات را بگیریم؟ چطور جلوی خرافاتی که به نام دین در جامعه هست را بگیریم؟ چطور می‌توان جلوی بدعت را گرفت؟ اگر این باشد که دین معلوم نیست چه چیزی است و می‌توان هر تفسیری از آن کرد، فرق خرافه با خود دین چیست و چطور می‌توان فهمید؟ فرق بدعت با خود دین چیست و از کجا می‌توان فهمید؟ اصلاً فرق ایمان و کفر چیست؟ مرز ایمان و کفر کجاست؟ اگر مرزی وجود ندارد، از کجا می‌فهمی چه عقیده و عمل و اخلاقی دینی یا غیر دینی است؟ اگر همه چیز مات است، از کجا می‌توانی بفهمی؟ این‌ها تعارف و بهانه است. می‌گویند اصل دین پاک و حق و درست است. اما رابطه‌ی آن دین را با شما قطع می‌کنند و می‌گویند ولی، شما نمی‌توانی دین را بفهمی، واضح نیست، عملی نیست، به حکومت مربوط نیست، در دسترس بشر نیست، در الفاظ آن خطا هست. این چه دینی است؟ این دین به چه درد ما می‌خورد؟ این دینی که نه می‌توان آن را فهمید، می‌توان هر تفسیری از آن کرد، وارد عرصه‌ی اجتماعی و حکومتی هم نباید بشود، در حوزه‌ی اخلاق هم نباید صریح اظهار نظر بکند، در حوزه‌ی معارف هم عقاید آن جزمیات و دگم است، در حوزه‌ی قوانین اجتماعی هم نباید بیاید، پس این دین برای چیست؟ می‌گویند باید پشتوانه‌ی اخلاق باشد. با عوام کاری کند که از دیوار همدیگر بالا نروند. خب این کار را که پلیس هم می‌تواند انجام بدهد، پس چه احتیاجی به دین است؟ اگر ما بتوانیم یک مقدار پلیس را تقویت بکنیم دیگر احتیاجی به دین نیست. یکی دیگر می‌گوید برای تسکین اعصاب است که در این مورد هم مواد مخدر و داروهای شیمیایی زیاد و در دسترس است. اگر هروئین و پلیس می‌توانند کار دین را بکنند، اگر کارکرد و فنوکسیون دین این‌هاست، ما واقعاً چه نیازی به دین داریم؟ باید یک جا انبیا را ترخیص کنیم تا بروند. ما با آن‌ها کاری نداریم. البته می‌گویند نه، انبیا باید تشریف داشته باشند در خدمت آن‌ها باشیم، منتها نباید در زندگی و حکومت و سیاست و اقتصاد و حقوق دخالت نکنند. دین باید باشد. هیچ کدام از این‌ها نمی‌گویند دین بد است. نمی‌گویند دین منفی است و باید حذف بشود. اصلاً این حرف‌ها را نمی‌زنند. پیچیده عمل می‌کنند و می‌گویند دین یک امر قدسی است و بسیار معنوی است و خوش آمده است منتها باید ساکت باشد و چیزی نگوید. در مسائل سیاسی، اقتصاد، حقوق بشر، قضاوت، معارف و حکومت دخالت نکند. در نظام اجتماعی دخالت نکند. باید یک جایی باشد که جنبه‌ی اطلاقی و قدسی دین با شأن بشری ما مربوط بشود و بدون خطا و بدون نسبیت و بدون آلودگی به سودهای کوچک مادی و سوء تفاهم‌های بزرگ بشری به دست ما برسد. ما عصمت انبیا و اولیای دین را با همین استدلال قبول داریم. البته ما قبول داریم که همه‌ی حقیقت و همه‌ی دین و همه‌ی حقایق عالم در ظرف درک حصولی معرفتی من و شما نمی‌گنجد. می‌گویند متواضع باشید. خیلی خوب، ما متواضع هستیم. حالا باید چه بگوییم؟ می‌گویند شما بگویید ما هیچ نمی‌دانیم. متواضع باش و بگو هیچ چیز معلوم نیست و همه چیز مشکوک است. مگر اسم این تواضع است؟ این جهل است. این تواضع نیست. متواضع هستیم به این معنا که می‌گوییم ما همه چیز را نمی‌دانیم. بسیاری از مفاهیم هست که ما آن‌ها را نمی‌فهمیم چون فوق عقل و تجربه‌ی ماست. اگر کسی فکر کند همه‌ی آن چیزی که دین آورده را با تجربه‌ی شخصی و درک شخصی خودش می‌تواند بفهمد به این معنی است که احتیاجی به انبیا نبوده و این اشتباه است. تواضع یعنی این‌که بگویی سخنانی وجود دارد که من به تنهایی قادر به درک آن‌ها نیستم. سخنان و حقایقی وجود دارد که من نمی‌توانم به تنهایی آن را بفهمم و انبیا برای کمک به من آمده‌اند تا این حقایق را بفهمم. بله، همه‌ی دین در ظرف درک حصولی بشر جا نمی‌گیرد اما سرتاسر هم غیر قابل شناخت نیست. می‌گویند مگر درکی که شما می‌کنی، تجربه‌ی شخص شما نیست؟ می‌گویی چرا. می‌گوید پس دین شخصی است. این مغالطه است. فرق بین این‌که درک شخصی من، ظرف معرفت باشد یا قید معرفت باشد، مهم است. خواهش می‌کنم به این دو دقت کنید. این همان اشتباهی است که «کانت» و کانتی‌ها و فلسفه‌ی جدید در غرب در باب مقولات فاهمه انجام داده است. می‌گوید هر کسی از دریچه‌ی چشم و ذهن خودش جهان را می‌بیند و می‌شناسد. این درست است. اما این‌که تو از دریچه‌ی ذهن و چشم خودت عالم را می‌بینی به این معنی نیست که آن عالم مقید به ذهن تو و شخص و احساسات توست. به عبارت دیگر درک شخصی شما، تجربه‌ی شخصی شما، شخصیت فردی شما ظرف ادراک است و قید ادراک نیست. درک شخصی هر کس، ذهن هر کس مجرای آگاهی است و قید آگاهی نیست. یعنی وقتی شما یک دوربینی به دست می‌گیری و به یک صحنه نگاه می‌کنی، تو از این دوربین به صحنه نگاه کرده‌ای اما صحنه مقید و مشروط به این دوربین نیست. این صحنه وجود دارد و تو این صحنه را واقعاً درک کرده‌ای. البته من نمی‌گویم کامل و تا کنه آن را درک کرده‌ای. این را نمی‌گوییم. ما قبول داریم که عقل بشر محدودیت دارد، تجربه‌ی بشر محدود است، حواس انسان خطا می‌کند، عقل بشر خطا می‌کند و لذا ما در کنار عقل به انبیا احتیاج داریم. اما این باید روشن بشود که وقتی می‌گوییم هر کسی از چشم خودش به عالم نگاه می‌کند، هر کسی تجربه‌ی خودش را دارد نباید بگوییم دین هر کسی مخصوص خودش است. این یعنی چه؟ یعنی جدای از تجربه‌ی شخصی من، جدای از شخصیت من هیچ چیز در دین وجود ندارد که بین همه مشترک باشد و قطعی باشد. بهترین مثال را خود دین می‌زند. ما یک تعبیر سبیل و یک تعبیر صراط در قرآن داریم که هر دوی این‌ها را به معنی راه ترجمه می‌کنند. منتها یک فرقی وجود دارد. مثل ماشین‌هایی هستند که در یک اتوبان حرکت می‌کنند. همه‌ی این‌ها در یک اتوبان هستند و به سمت یک مقصد حرکت می‌کنند اما در عین حال هر کدام در یک لاین حرکت می‌کنند و روش رانندگی و سرعت و مهارت آن‌ها متفاوت است. هم تفاوت‌ها را باید دید و هم اتوبان مشترک را باید دید. صراط در هیچ جای قرآن به صورت جمع نیامده است و همیشه مفرد آمده است، اما جمع سبیل آمده است. «سُبُل» به معنای راه‌هاست. به ذهن من این‌طور آمد یا شنیده باشم یا خوانده باشم که شاید بتوان گفت اتوبان صراط است و این هر کدام از این لاین‌ها سبیل هستند. این‌که می‌گویند ایمان هر کس و راه هر کس به سوی خدا، راه شخصی و فردی است درست است. این‌که می‌گویند طرق الی الله و راه‌های به سوی خدا به تعداد انفس خلائق است درست است. اما به این معنی نیست که ما به تعداد آدم‌ها دین داریم. ما یک حقیقت مشترک، یک مسیر، یک مبدأ و مقصد، یک اتوبان داریم. ولی لاین‌ها متفاوت است. در جزئیات که وارد بشویم هیچ کدام از ما به معنای دقیق کلمه یک دین نداریم و این درست است. طرز فکر ما، روحیات ما، اخلاق و عقاید ما، ادراکات و حافظه و خاطرات و استعدادهای ما، مثل هم نیست. هیچ دو نفری نیستند که مثل هم باشند. این قدرت الهی است. دو نفر آدم نیستند که از همه‌ی جهات در این مسائل مثل هم باشند. میلیارد میلیارد انسان می‌آیند و هزاران تفاوت با همدیگر دارند. در عین حال مشترکاتی هم وجود دارد که این‌ها را به هم وصل می‌کند که سعادت کلی برای همه تعیین می‌شود. یکی از اسرار جاودانگی شریعت اسلام همین است که می‌گویند این دین برای همیشه و برای همه‌ی بشریت دین خاتم است. اسلام یک دین همه جایی و همگانی است. پیامبر(ص) گفت من برای همه‌ی بشریت مبعوث شدم. «کافة للناس...». و برای ابد. حالا این‌ها می‌‌خواهند بگویند اسلام نسخ شده و قوانین اسلام به درد 1400 سال پیش می‌خورد. ما می‌گوییم اسلام قوانین ثابت دارد ولی قوانین متغیر هم دارد. قوانین ثابت اسلام مربوط به ابعاد ثابتِ عامِ مشترکِ انسانی است که بین همه‌ی انسان‌ها مشترک است. این همان صراط است. قوانین متغیر اسلام که اجتهاد می‌خواهد به شرایط زمان و مکان و عرف مربوط می‌شود که این‌ها در جامعه با جامعه فرق می‌کند و حتی آدم تا آدم فرق می‌کند و لذا یک تکالیفی داریم که بین همه‌ی ما مشترک است. مثل نماز و روزه و حج و زکات. اما یک تکالیف فردی هم داریم. گاهی چیزی بر شما واجب است که اصلاً بر من واجب نیست. گاهی هم به عکس است. مثلاً تکلیف آدم ثروتمند با تکلیف آدم فقیر یکی است؟ نه، حتماً بیشتر است. تکلیف آدم عالم و دانا با تکلیف آدم جاهل یکی است؟ تکلیف کسی که قدرت دارد با کسی که قدرت در اختیار او نیست یکی است؟ پس در موارد تفاوت تکالیف متغیر و متفاوت داریم و در موارد مشترک و ثابت انسانی، تکلیف ثابت ابدی داریم. باید به این‌ها توجه کرد. آخرین نکته‌ای که عرض می‌کنم از ترفندهایی که زده می‌شود و آن این است که می‌گویند شریعت، طریقت و حقیقت را از هم جدا بکنیم. اصل حقیقت است و طریقت و شریعت آن مهم نیست. اصلاً شما نمی‌توانی این‌ها را از هم تفکیک کنی. شریعت به معنی واجب و حرام است. طریقت به معنی همان سلوک باطنی و حقیقی باطنی است. حقیقت در واقع مغز این سه است. این‌ها را به پوست بیرونی و میانی و هسته‌ی درونی تشبیه کرده‌اند. بله، ما قبول داریم که شریعت برای رساندن شما به حقیقت آمده است. برای تکامل معنوی و اخلاقی آمده است. ما قبول داریم که اصل دین برای عبودیت و رشد و تکامل معنوی انسان آمده است. هدف اصلی دین همین است. هدف اصلی دین نه حکومت است، نه سیاست است، نه اقتصاد است. این‌ها همه اهداف عرضی هستند و هدف ذاتی نیستند. حتی عدالت هم هدف ذاتی نهایی نیست. عدالت و قسط برای این است که مقدمه و وسیله‌ای برای هدف نهایی باشند. هدف نهایی چیست؟ فرمود «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون...»، هدف نهایی همان عبودیت و تقرب به خداوند است. هدف نهایی رشد معرفتی، روحی، قلبی، عقلی از طریق معرفت و عمل صالح است. کسی نمی‌تواند بگوید ما این ابزار را کنار می‌گذاریم و خودمان به صورت جهشی به هدف می‌رسیم. نمی‌تواند بگوید شریعت و واجب و حرام را نمی‌خواهیم چون این‌ها برای ما نیست و بلکه برای عوام است. نماز واجب و مستحب خود پیامبر(ص) تا آخرین لحظه ترک نمی‌شود و شریعت را ترک نمی‌کند. حالا تو از پیامبر(ص) بالاتر هستی؟ از پیامبر(ص) معنوی‌تر هستی؟ ما این تفکیک‌هایی که بین شریعت و طریقت و حیقت می‌کنند را قبول نداریم. می‌گویند ما اسلام فقهی را قبول نداریم و اسلام عرفانی را قبول داریم. مگر ما اسلام فقهی و عرفانی داریم؟ اسلام بعد فقهی دارد که احکام و تکالیف و وظایف و حقوق اجتماعی آن است. بعد عرفانی دارد که بعد تکامل معنوی آن است. بعد عقلانی هم دارد. حالا بگوییم ما یک اسلام عقلانی داریم، یک اسلام عرفانی داریم، یک اسلام سیاسی داریم، یک اسلام بنیادگرایی داریم، یک اسلام تجددگرا داریم، یک اسلام سنت‌گرا داریم؟ این‌ها چیست؟ این تقسیم‌ها را از کجا می‌آورید؟ این‌ها تقسیم‌های ژرنالیستی است. این‌ها می‌خواهند مسلمان‌ها را تقسیم کنند ولی اسلام را تقسیم می‌کنند. اسلام یک حقیقت با چند وجه است. معارف و عقاید و مباحث عقلانی و نظری دارد، ابعاد اخلاقی و ارزشی دارد، بعد تکامل عرفانی و معنوی دارد، احکام اجتماعی و فردی هم دارد، احکام و حقوق سیاسی و قضایی هم دارد. همه‌ی این‌ها روی هم اسلام است. این‌ها که اسلام را تکه تکه می‌کنند و می‌گویند ما این قرائت از اسلام را قبول داریم، در واقع قبلاً انسان را تکه تکه و مثله می‌کنند. شما اول انسان را تکه تکه می‌کنی و به چند جزیره‌ی جدا جدا تبدیل می‌کنی و می‌گویی انسان یک ابعاد اخلاقی دارد، یک ابعاد اقتصادی هم دارد که به ابعاد قبلی مربوط نیست و جداگانه برای آن برنامه‌ریزی می‌شود. یک ابعاد سیاسی هم دارد که من وقت کارهای سیاسی را ندارم. مگر این‌طور است؟ این تقسیم مسائل به اقتصادی و سیاسی و اخلاقی یک تقسیم روی کاغذ است. در واقعیت انسانی این تقسیم واقعیت ندارد. همه‌ی این‌ها به هم مربوط است. در همان لحظه‌ای که شما یک عمل اقتصادی انجام می‌دهی یک عمل اخلاقی هم انجام می‌دهی. در همان لحظه یک عمل سیاسی هم انجام می‌دهی. این‌ها ابعاد مختلف یک عمل است. همان‌طور که فقه و کلام و غیره ابعاد مختلف یک حقیقت است. نمی‌توانی این‌ها را از هم تفکیک کنی و بگویی من این قسمت را می‌خواهم و قسمت دیگر برای تو باشد. اسلام این‌طوری برای شما باشد و اسلام آن‌طوری برای ما باشد. این قرائت اسلام برای شما باشد و قرائت دیگر اسلام برای ما باشد. این‌طور نیست. شما در همین حالی که این‌جا نشسته‌ای، چند عمل انجام می‌دهی. یک عمل معرفتی انجام می‌دهیم و با هم صحبت می‌کنیم و مطالبی را به هم منتقل می‌کنیم. در عین حال هم یک عمل اخلاقی انجام می‌دهیم. محور و مرکز اخلاق سعادت و فضیلت است. این کاری که الان من و شما انجام می‌دهیم مستقیماً به مسئله‌ی سعادت و شقاوت من و شما و همین‌طور با فضیلت و رذیلت اخلاقی کاملاً مرتبط است. در عین حال همین عمل یک عمل اقتصادی هم هست. برای این‌که این سمینار خرج دارد. یک عمل مدیریتی هم هست برای این‌که باید مدیریت بشود. یک عمل سیاسی هم هست. شما نمی‌توانی این‌ها را از هم تفکیک بکنی. سکولاریزم انسان را تکه تکه می‌کند و می‌گوید دین از سیاست جداست، معاد از معاش جداست، اخلاق از اقتصاد جداست، دولت از دیانت جداست، حق از تکلیف جداست. می‌گوید به حقوق بچسبید و هر چه از تکلیف گفتیم دیگر بس است. اصلاً مگر ما حق و تکلیف جدا از هم داریم؟ مگر این معنی دارد؟ حق من به گردن شما همان تکلیف شما در برابر من است و همین‌طور به عکس. یعنی چه؟ می‌گویند خیلی از تکلیف گفته‌ایم و حالا باید به جنبه‌ی حقوق بچسبیم. این یعنی چه؟ اصلاً اگر تکلیف نباشد هیچ حقی تأمین نمی‌شود و هیچ کس به حق خود نمی‌رسد. اگر در جامعه احساس تکلیف نباشد هیچ کس به حق خود نمی‌رسد. یا این‌که می‌گویند دین تاریخی است و احکام آن تاریخمند است. این یعنی ما نمی‌خواهیم احکام دین را اجرا بکنیم. ما احکام متغیر را قبول داریم. قبول داریم که بعضی از احکام اسلام متغیر است و عوض می‌شود اما معنی این حرفی که این‌ها می‌زنند این است که اسلام اصلاً احکام ثابتی ندارد. به این معنی است که اسلام نباید در حوزه‌ی قانون‌گذاری دخالت بکند. این‌که می‌گویند شریعت شکل‌گرایی صرف است و صدف توخالی است و باید آن را دور بریزیم درست نیست. این ابعاد به کلی از همدیگر جدا نمی‌شود. حالا من مثال‌هایی زدم ولی فرصت نشد بقیه را بگویم. برادران و خواهران، این نوع قرائت‌بازی، نسبی‌گرایی، ترویج شکاکیت، برخورد با دین، دور زدن دین و حقیقت برای شلیک از پشت سر است. برای این‌که این‌ها شجاعت آن را ندارند که چشم در چشم حقیقت بایستند و شلیک کنند. این دور زدن حقیقت برای شلیک از پشت سر است. به من سوالاتی دادید که فکر می‌کنم از تعداد خود شما بیشتر بود.

از نظر ائمه با کسانی که از طریق دین و اسلام به نفع خود استفاده می‌کنند و از بیت‌المال و مردم سوء استفاده می‌کنند چگونه باید مبارزه کرد؟

اسلام روی این مسئله بسیار حساس است. من فقط یک روایت برای شما می‌گویم. زمان خلیفه‌ی دوم به خلیفه خبر دادند که معاویه در منطقه‌ی شام کاخ‌های آن‌چنانی می‌سازد. خلیفه او را توبیخ کرد. خلیفه در حج بود و معاویه را در حج دید و به او گفت چرا تو کاخ‌های این‌چنینی می‌سازی؟ چون هنوز تا زمان اواسط خلیفه‌ی سوم فرهنگ پیامبر(ص) که حاکمان باید ساده‌زیست باشند در جامعه مسلط شده بود و کسی نمی‌توانست تخلف بکند. حتی خلیفه‌ی سوم هم 5، 6 سال اول این موضوع را رعایت می‌کرد. خلیفه‌ی دوم به معاویه گفت شما چرا کاخ‌های این‌چنینی می‌سازی؟ این که سنت اسلام و پیامبر(ص) نیست. معاویه گفت شما متوجه نیستید. آن‌جا را با مدینه و قبایل اطراف آن مقایسه می‌کنید؟ من آن‌جا کنار امپراطوری روم هستم و سفیر آن‌ها پیش ما می‌آید در حالی که کاخ‌های آن‌چنانی دارند. در امپراطوری روم کاخ‌های آن‌چنانی هست و حالا من به سفیر آن‌ها بگویم بیا با هم در یک خانه‌ی کاهگلی بنشینیم؟ این‌طور باشد آبروی اسلام می‌رود. من برای عزت اسلام و مسلمین این کاخ‌ها را می‌سازم و برای خودم نمی‌سازم. درست است که من در آن‌جا زندگی می‌کنم ولی برای عزت اسلام و مسلمین است. خلیفه یک مقدار فکر کرد و گفت اگر واقعاً برای عزت اسلام و مسلمین است عیبی ندارد. اما زمان امیرالمؤمنین علی(ع) با این قضیه برخورد شد. حضرت امیر(ع) تا آمد معاویه را عزل کرد. گفت عزت اسلام در کاخ‌نشینی حاکمان آن نیست. عزت و شکوه اسلام و حکومت اسلامی این است که وقتی سفرای خارجی می‌آیند بگویند حاکمان کجا می‌نشینند و ببینند یک خانه‌ی معمولی مثل بقیه‌ی مردم دارند. شکوه اسلام در این است. آن شکوه فرعونی است که باید در کاخ زندگی کنند. منطق اسلام و تشیع این‌هاست. البته شایعه و دروغ هم هست. بعضی‌ها شایعه پخش می‌کنند. من گفتم که ما نه باید فساد را توجیه بکنیم و نه باید آن را انکار بکنیم. اما نباید مبالغه هم بکنیم. اگر چهار مورد است آن را به چهل مرد تبدیل نکنیم.

چگونه می‌توان این حسن ظن را در دیگران به وجود آورد در حالی که در مواردی انتقادات در برابر عدالت اجتماعی شاید حق با منتقدین باشد.

ما و شما وظیفه نداریم هر کسی که وزیر و وکیل است و در حکومت مسئولیتی دارد را توجیه بکنیم. چه کسی گفته هر جا عدالت اسلامی زیر پا گذاشته شد ما باید توجیه و دفاع بکنیم؟ اصلاً پرچم انتقاد اسلامی یعنی امر به معروف و نهی از منکر را شما باید در دانشگاه‌های خود بلند کنید. نباید اجازه بدهید دانشجوهایی که عقاید و علایق اسلامی ندارند و گرایشات لاییک و لیبرال و غرب‌گرا دارند عدالتخواه و اصلاح‌طلب باشند. پرچم عدالتخواهی و اصلاً حقیقی باید در دانشگاه‌ها در دست بچه مسلمان‌ها باشد.

در بحث جاذبه و دافعه آیا نباید تمایز قائل شد بین کسی که با هدف عناد ورزی چیزی مطرح می‌کند و کسی که در زمینه‌ی اعتقادی مشکل عدم فهم و سوال دارد.

حتماً فرق می‌کند. اصلاً کسی که سوال دارد را نباید نهی از منکر کرد. نباید بگویی ایشان یک سوال دارد که سوال خطرناکی است و باید او را نهی از منکر بکنیم. سوال نهی از منکر نمی‌خواهد، بلکه جواب می‌خواهد. اصلاً آیه‌ی قرآن داریم. در جنگ‌هایی که پیامبر(ص) با مشرکین داشتند آیه آمد. یکی از مشرکین از وسط جبهه‌ی دشمن دست بلند کرد و گفت یک لحظه شمشیرهای خود را کنار بگذارید چون من راجع به اسلام چند سوال دارم. مثلاً آدم سالم‌تری بود. مسلمان‌ها گفتند باید چه کار کنیم؟ آیا این نقشه و توطئه است؟ عده‌ای گفتند وقتی جلو آمد او را بزنیم تا یک نفر از دشمن کم بشود. عده‌ای گفتند باید چه کار کنیم؟ آیه آمد اگر یکی از مشرکین راجع به اسلام سوالی داشت، ولو وسط جنگ باشد، آتش‌بس اعلام کنید و به او فرصت بدهید تا بیاید و در کمال امنیت و احترام او را به جبهه‌ی خود بیاورید و به تک تک سوالات او بدون تهدید و ترس پاسخ بدهید. اگر کسی سوال دارد، اشکالی ندارد. ما ترسی از سوال نداریم. حقیقت یک چیزی است که هر چه بیشتر سوال کنند به نفع حقیقت است. برای این‌که این خورشید بیشتر می‌درخشد. ولی سوال صادقانه‌ی علمی یک چیز است، فحش و اهانت چیز دیگری است. بیا مناظره کن، حرف بزن. فحش می‌دهد، تهمت می‌زند، تحریف می‌کند، دروغ به دین می‌بندد، تخریب می‌کند و بعد که می‌گویی حالا بیا جواب بده، مناظره و بحث کن می‌گوید نه دیگر، ما گفتیم و رفتیم. مثل زمانی که سنگ پرتاب می‌کنی و شیشه می‌شکند و فرار می‌کنی. این‌ها توطئه است. این‌ها سوال نیست. اگر کسی توطئه و توهین می‌کند بحث نهی از منکر پیش می‌آید. خب دیگر فرصت نیست. صلوات بفرستید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha