اردیبهشت 1383

جنبش فکری اسلام و چالشهای معاصر (2)

سالگرد شهادت آیت الله مطهری - گیلان

بسم‌ا...الرحمن الرحیم

به عنوان نماد و سمبل یک جریان فکریِ تاریخی به ایشان اشاره بکنیم. به عنوان یک فرد رفت. با ذخیره‌ای از اعمال و مجاهدات نظری و عملی، ولو امروز حقی به گردن ما ممکن است داشته باشد ایشان و امثال ایشان و باید از ایشان به این عنوان تجلیل کرد و به احترام یاد کرد و طلب مغفرت و علوّ درجات برایش کرد و برای هر مؤمنی و هر عالمی و هر مجاهدی؛ ولی یک وجهی هم هست که جدا از شخص ایشان، یک شخصیت فکریِ او و امثال او مربوط است، این وجه هنوز و همچنان مسئله ماست و زنده است، هنوز مسئله ما و شماست. من یک دقایقی رو می‌خواستم راجع به این وجه خدمت‌تان مصدع بشوم بعد حالا اگر دوستان خودشان وقت و حوصله داشتند و سؤالی یا اشکالی، نظری داشتند در این باب حالا مکتوب مرقوم بفرمایند حالا این‌جا در حد فرصت و توان آن را هم می‌خوانیم و استفاده می‌کنیم. این بُعد ناظر به ایشان است به عنوان یک متفکّر اسلامیِ معاصر. با سه قید. یعنی من به هر سه قیدش توجه دارم و می‌خواهم دوستان را به آن توجه بدهم. متفکّر بودن، اسلامی بودن، اسلامی اندیشیدن و معاصر بودن. متفکر بودن، اسلامی بودن و معاصر بودن هر 3 قید لازم است. ممکن است کسی مسلمان معاصر باشد اما متفکر نباشد، با مسائل متفکرانه روبه‌رو نشود. ممکن است کسی مسلمانانه فکر بکند و متفکر هم باشد اما معاصر نباشد. یعنی ذهنش معاصر نباشد، خودش در عصر ما زندگی بکند به لحاظ تقویمی در همین دوران. اما معاصر نیست به این معنا که به گونه‌ای می‌اندیشد و به گونه‌ای نظریه‌پردازی می‌کند که راه‌حل مشکلات امروز راه حل اسلامی مشکلات امروز را متضمن نیست، یعنی اگر 500 سال پیش هم این فرد متولد می‌شد همین حرف‌ها را می‌زد. اگر هفتصد سال، در قرن هفت هجری هم بود همین‌ها را می‌گفت بنابراین متفکر هست، اسلامی هم هست اما معاصر نیست. کسی ممکن است مسلمان معاصر باشد متفکر نباشد، کسی ممکن است متفکر معاصر باشد، ولی مسلمان نباشد و مسلمانانه فکر نکند. ممکن است در رفتار شخصی‌اش مسلمان باشد اهل نماز و روزه و متشرع و... باشد اما به عنوان متفکر مسلمان نباشد یعنی مسلمانانه فکر نکند راجع به مسائل. چون اسلام فقط یک گرایش باطنی قلبی فردی نیست بلکه به علاوه، علاوه بر معنویت فردی یک عرصه، یک حوزه فکری است، یک حوزه تفکر است. یکسری راه‌حل و چشم‌انداز است، نوعی انسان‌شناسی است، نوعی هستی‌شناسی است. توصیف اسلامی از انسان و جهان، توصیه‌های اسلامی ناظر به انسان و جهان این‌ها در حوزة فکر اسلامی است. بنابراین ما با این سه قید، خواستیم سه واقعیت را حداقل، از دایرة بحث بگذاریم کنار. یعنی وقتی می‌گوییم نیاز جامعه اسلامی به متفکر مسلمان معاصر، یعنی متفکر بودن لازم است، مسلمانانه اندیشیدن قید دوم است و معاصر بودن قید سوم. آن بُعد دوم که بیشتر به شخصیت حقوقی فکری آن‌ها مربوط می‌شود از جمله مصادیق چنین عنوانی در دوره ما بود. وارد عرصه‌های جدید فکری، عملی و نظری شد برای حل مشکلات جامعه اسلامی معاصر در عین حال به بهانه معاصر بودن و عصری اندیشیدن و امروزی بودن و... مبانی فکر اسلامی را کنار نگذاشت، در حاشیه نگذاشت نبردکه در متن اندیشه‌اش دیدگاه‌های غیر اسلامی و غیر دینی باشد، اسلام هم حاشیه و لعاب آن، یک لعابی هم از اسلام روی آن. یکسری الفاظ مذهبی، یکسری ادبیات مذهبی، کلمات مذهبی غلیظ، یک روکشی از مذهب، روکش اسلامی روی مفاهیم و محتواهایی که هیچ ربطی به اسلام ندارد، فرضاً تحت گفتمان چپ مارکسیستی یا گفتمان راست لیبرالیستی دیدگاه‌های مختلف مادی قرار می‌گرفت. به بهانه عصری بودن و معاصر بودن مرزهای اندیشة بین اندیشه اسلامی و ایدئولوژی‌ها و مکاتب‌ها را آدم حذف نکند، و از آن طرف به بهانه اسلامی بودن و اصول‌گرایی و حفظ اصالت و اندیشه معاصر بودن را از عرصه محاسبه کنار نگذارد که این اتفاق خیلی وقت‌ها افتاده ولو با حسن نیّت. ما یادمان هست که یک دوره‌ای چطور – الآن و همیشه هست این وضعیت- که چطور عادت‌ها و سنت‌های اجتماعی که ربطی به اسلام ندارند آمیخته می‌شوند با شعائر مذهب و مقدس می‌شوند. در حالی که هیچ منشأ دینی ندارند. ولی گره می‌خورند با بعضی مفاهیم دینی و کم‌کم دینی به نظر می‌آیند در حالی که از نظر دین ممکن است این علی‌السویه باشد با چیز دیگری با بدیل دیگری، منتهی به عنوان یک عادت تاریخی جا افتاده است. شهید مطهری به عنوان متفکر مسلمان معاصر خط‌شکن و نظریه‌پرداز بود به معنای دقیق کلمه. شهید مطهری یک چشم به منابع اسلام و یک چشم به عصری که در آن قرار داشت و مشکلات جامعه خودش، مشکلات نظری و عملی داشته باشد و در عین حال مشغول تفکر باشد در تفکر تطبیقی و مقارنه‌ای که من از این منابع چطوری نسخه استخراج بکنم برای این جامعه، از این منابع برای این جامعه، از این منابع نه منابع دیگری، و برای این جامعه نه جامعه دیگری، مثلاً جامعه پانصد سال پیش. این خیلی مهم است اجتهاد به معنای دقیق کلمه این است. مثال می‌زند یکی به خزانه حمام‌های سابق که دوش و لوله‌کشی و... این‌ها نبود قاعدتاً باخزانه و به قول ما مشهدی‌ها خزینه، می‌رفتند حمام یک موقعی که این لوله‌کشی آب شد و دوش و مکانیزم جدید آمد تا مدت‌ها در جامعه مذهبی ما آن‌هایی که متشرع بودند مقاومت می‌شد با این تصور که خزینه یک روش دینی است و شرعی است و دوش یک روش غیر شرعی است. این تصور که خزانه و غسل در خزانه یک امر دینی و مذهبی است و گویا استحمامش دینی است، غسل یا استحمام زیر دوش یک روش غیر دینی است. این از کجا درآمده بود؟ این از کجای اسلام آمده بود؟ الآن هم هست، الآن هم بعضی‌ها از ساعت جیبی استفاده می‌کنند و این ساعت را متشرعانه‌تر و مذهبی‌تر می‌دانند تا ساعت مچی. این از کجا ‌آمده؟ یک مثال در آموزش مذهبی، خب یک وقتی مرسوم شده بود و بود هنوز هم بعضی جاها در مکتبخانه‌ها هست در کشورهای دیگر هم هنوز هست بچه‌های 5-6 ساله باید می‌نشستند روی یک تخته پوست و عمَّ جزء و جزء سی قرآن را حفظ بکنند در حالی که سرشان را تکان بدهند و با صدای بلند بخوانند. عیبی ندارد این کار ولی این که فکر کنیم این به عنوان روش آموزش مذهبی و مشروع این است، اگر مثلاً به آن‌ها بگوییم آقا شما در این سن لازم نیست جزء سی قرآن را حفظ کنید یا به این روش حفظ نکنید، طور دیگری حفظ کنید مثل اینکه بدعتی گذاشته شده، مثل اینکه آن روش دینی بوده و این روش غیر دینی است. از این موارد زیاد است. بلندگو مثلاً وقتی میکروفن و بلندگو آمد تا مدت‌ها استفاده از بلندگو در بعضی از محافل به عنوان یک بدعت بشمار می‌آمد یعنی از آن تعبیر می‌شد به صدای شیطان. این تفکر از کجا می‌آید؟ البته این‌ها یک حواشی‌ای دارد که باید به آن توجه کرد. چون در یکی دو قرن اخیر این صنایع که می‌آمد همراه با یک فرهنگی می‌آمد جدا از آن فرهنگ نبود، سنجاق شده به یک فرهنگی بود و یک حساسیت‌هایی راجع به آن فرهنگ وارداتی فرهنگ استعماری، فرهنگ مادی وجود داشت و به خاطر این‌که این ابزار با آن فرهنگ داشت می‌آمد طبیعتاً آن حساسیت به ابزار و روش‌ها هم منتقل می‌شد این یک وجه درست حساسیت بود. همین‌طور که وقتی که رادیو آمد تلویزیون آمد و... خب رادیو جعبه‌اش که نیست، تلویزیون که جبعه‌اش نیست، آن محتوای فرهنگی و اخلاقی و معرفتی‌اش است. چون حساسیت نسبت به محتوا بود طبیعتاً این حساسیت چون این ظرف و آن مظروف این ابزار و آن محتوا با هم گره خورده بود این حساسیت که اصالتاً متوجه به محتوا بود منتقل می‌شد به ابزار و روش. تا این‌جایش منطقی بود. اما بعد که می‌آمد پایین‌تر و عوامانه‌تر می‌شد یک مرتبه تبدیل می‌شد به یک چیز دیگری. تبدیل می‌شد به یک نوعی تعصب و حساسیت علیه خودِ بلندگو، علیه خودِ ساعت، علیه خودِ دوش، که این‌ها هیچ ربطی به اسلام نداشت. آن وقت آن‌هایی که می‌خواستند از بیرون داوری بکنند، چون نمی‌فهمیدند این حساسیت برای محتوا بود و اضطراراً گره خورد با ابزار، می‌گفتند خب آقا ببین دین و مذهب مخالف ابزار است مخالف پیشرفت است، مخالف تکنولوژی است، مخالف نو شدن است، این‌ها همیشه روش‌های کهنه را دینی می‌دانند، هرچه کهنه است آن دینی است و خوب است و هرچه نو است غیردینی و غلط است. این یک تفکر که وجه مثبتش هم عرض کردم که چرا حسایت مثبت بود و کجا بود به چه دلیل؟ و این وجه منفی هم داشت که به نوعی مغالطه بود که تبدیل می‌شد به نوعی تعصب از دو طرف. از یک طرف یک عده‌ای به نام مذهب با هر چیز نویی مخالفت می‌کنند و هرچه کهنه‌ هست مذهبی است هر چه، در ابزار، در روش‌ها، در عادات، در لباس، در روش آموزش، هرچه که کهنه است مقدس است و باید حفظش کرد، هر چه نو است بدعت است و باید با آن مبارزه کرد، از آن طرف هم وجه دیگر همین تعصب در جریان‌های تجددزده و لامذهب که چه؟ که هر چیزی که دینی است کهنه است و باید ریخت دور؛ و هرچه که نو است و تازه می‌آید این مدرن است، خوب است. نو مساوی است با خوب، و به طور مطلق ما هرچیزی که نو تر است و بعد آمده، این ارزش دارد و فضیلت دارد بر آنچه که قبل بوده است. در هر دوتا دیدگاه، هم دیدگاه متعصب، هم در دیدگاه قشری هم در دیدگاه تجددزدة لامذهب در هر دو دیدگاه نو مساوی بود با لامذهبی و در عین حال ارزش از آن نظر او و ضد ارزش از نظر این. و دینی مساوی بود با کهنه. مقدس مساوی بود با کهنه. این تفکیک بین نو و کهنه با خوب و بد و تفکیک بین دین و الحاد، مذهب و لامذهبی با مفاهیم متجدد در طول تاریخ، ابزارهایی که تازه می‌آید، تحول تاریخی و پیشرفت تاریخی به اصطلاح؛ مغالطة خیلی بزرگی است. متفکران اسلامی و معاصر وارد این چالش شدند که در آنِ واحد به هردوتا گروه پاسخ بدهند که آقا چه کهنه‌ای باید از آن عبور کرد – چون کهنه شده واقعاً- و چه امر زمانمندی است که ولو مدتی از آن زمان گذشته اما این کهنه نمی‌شود امر زمانی است، این‌جا عرصه استدلال است نه عرصه زمان و عقربه‌های ساعت. و از آن طرف به آن‌ها بگویند که چه امر نویی باید از آن استقبال شود برای تحول و پیشرفت و چه امر نویی باید در برابرش مبارزه بشود برای اینکه چه بسا انحطاط‌ها نو باشند. باید ببینید چه انحطاط است چه کمال است؟ نه اینکه نو و کهنه به تنهایی ملاک و معیار نیست. این دیدگاه را داشته باشیم به عنوان مبنای بحث. بعد بیاییم سراغ اینکه مدت‌هاست که به اصطلاح این موج تحقیقاتی وجود دارد هنوز هم هست، خیلی صحبت می‌شود از مدرنیته، فرهنگ مدرن، از اینکه این فرهنگ یک فرهنگ خاص است که در اروپا- به خصوص غرب اروپا- متولد شد و بعد در آمریکا متشکّل شد و به امروز به عنوان فرهنگ غرب شناخته می‌شد در دنیا؛ این فرهنگ باید جهانی بشود، تبدیل بشود به هژمونی در جهان! همه فرهنگ‌های دیگر باید خودشان را با او تطبیق بدهند! اسم این کار را گذاشته‌اند جهانی شدن! جهانی بشویم یعنی خودتان را تطبیق بدهید با آن معیارها، با آن چشم‌اندازها، با آن ارزش‌ها، ملاک‌های خودتان را بگذارید کنار، عقل‌تان را تعطیل کنید، ارزش‌هایتان را بریزید توی...

خودتان را با این‌ها تطبیق بدهید تا بشوید مدرن، امروزی، جهانی. این‌ها جزو برچسب‌های تبلیغاتی ایدئولوژیک است که دارند روی این مسئله می‌گذارند و تعقیب می‌کنند و اسمش را گاهی می‌گذارند توسعه فرهنگی گاهی می‌گذارند جهانی شدن، گاهی اسمش را می‌گذارند مدرن شدن، مدرنازیسیون، اسمش را می‌گذارند توسعه، امروزی شدن، به‌روز شدن، متجدد شدن، اسم‌های مختلف؛ این‌ها برچسب‌های مختلفی است که روی این قضیه می‌زنند و ترساندن افراد که تا شما بخواهی سؤال بکنی، سؤال فلسفی بکنی، سؤال علمی بکنی، سؤال اخلاقی بکنی، بگویند که شما با امروزی شدن مخالفید؟ این دیگر ارتجاع است. چطور علامت سؤال می‌گذارید روی مدرنیته؟ این ارتجاع است دیگر. این جوّسازی است که بیش از – نزدیک یک قرن حداقل- در جهان اسلام، در شرق، در خود کشور ما، تحت عناوین روشنفکری دارد ترویج می‌شود هنوز هم به شدت قوی است، هنوز هم در کشور خود ما، در جامعه ما، بین نخبگان ما، این فکر طرفدار دارد که نمی‌توانند تفکیک کنند بین نو و کهنه را، بین مدرن و سنتی با این تعابیر غربی را، با درست و نادرست، مفید و مضرّ، معقول نامعقول، این‌ها را نمی‌توانند درست از هم تشخیص بدهند مخلوط می‌کنند. این‌ها برچسب‌های مختلطی است برای غربی شدن، اسمش را می‌گذارند مدرن شدن، عقلانی شدن، امروزی شدن، متجدد شدن، جهانی شدن ولی در واقع منظورش غربی شدن است یعنی اگر شما بگویید که آقا من نوگرا هستم عقلانی هم خواهم بود، نو گرا هم خواهم بود، جهانی هم خواهم اندیشید و تصمیم گرفت اما غربی نباشد، یعنی یک مدلی از عقلانی بودن و امروزی بودن و جهانی بودنی که غربی نباشد این را به رسمیت نمی‌شناسند می‌گویند نه این کافی نیست. منظور ما از همه این عناوین یک چیز بود و آن غربی شدن است.

حالا سؤال، غربی شدن چیست دقیقاً؟ و ما باید کجا مشکل داریم؟ ما با غربی‌ها مشکل داریم؟ نه. ما نه با شرقی‌ها مشکل داریم و نه با غربی‌ها همه انسان هستند. آیا ما با هر چه که در غرب متولد شده به عنوان یک فکر و فرهنگ و تمدن مشکل داریم؟ نه. بسیاری از مفاهیم در غرب هست، در شرق هست مفاهیم عقلی‌اند و مفاهیم تجربی‌اند، مفاهیم فطری‌اند، مفاهیم فطری‌اند. مفاهیم بشری‌اند، مفاهیم اخلاقی‌اند، این‌ها غرب و شرق ندارند. حقیقت وطن ندارد. ما با این‌ها مشکل نداریم. هر امر عقلانی، هرچه که پشت سرش استدلال عقلی باشد، پشت سرش تجربه‌ای باشد که تأییدش بکند، هر اتفاق و پدیده‌ای، چه تمدنی چه فرهنگی‌که تمدن را سخت‌افزار فرض بکنید و فرهنگ را نرم‌افزار که هر امر تمدنی و فرهنگی که فطری باشد، تحت‌الحمایه فطرت باشد، هر امری که در جهت عدالت، در جهت رشد، در جهت آزادی، در جهت آگاهی باشد می‌خواهد در غرب باشد، در شرق متولد شده باشد، آفریقا باشد، آسیا باشد، اروپا باشد برای ما محترم است و هر امر شیطانی، هر امر که منجر به سقوط و انحطاط اخلاق و معنویت، عقلانیت و انسانیت انسان بشود توجیه ظلم و انحطاط و... این‌ها باشد، هرجا تولید شده باشد ولو در خودِ ایران، اصلاً منشأ ایرانی داشته باشد در جامعه مسلمان‌ها بوجود آمده باشد این پدیده، با آن مخالفیم. ما جغرافیایی فکر نمی‌کنیم. پس منظور چیست از حساسیت راجع به غرب و غربی شدن؟ چرا در برابر غربی شدن حساس هستید؟ این نکته مهمی است که عرض کردم متفکران مسلمان معاصر ما در دهه‌های قبل به آن پرداخته‌اند و حتی قبل از انقلاب درگیر با این مسئله شدند و حتی توضیح دادند، تفکیک کردند که ما با چه مخالفیم و چرا؟ با چه موافقیم و چرا؟ من در این فرصت 3تا نکته به نظرم آمد که عرض بکنم. به عنوان سه مشخصه از این فرهنگی که تحت عنوان فرهنگ غربی با آن مخالفیم و توضیح بدهم که چرا ما با این‌ها مخالفیم؟

نکته اول، یعنی سه تا مشخصه برای آنچه که به آن می‌گوییم فرهنگ غربی و با آن مخالفیم حالا توضیح خواهم داد که منظورم این نیست که همه غربی‌ها اینچنین فکر می‌کنند یا می‌کردند، منظورم این نیست که در غرب جز این اندیشه‌ها، اندیشه‌های دیگری نیست و نبوده، نه. در خودِ غرب هم فیلسوفانی، متفکرانی با همین دیدگاه‌ها، با همین مشخصه‌ها مخالفت کردند، مبارزه کردند، مخالف بودند و هستند. منظورم این نیست که غرب هیچی نیست جز همین‌ها. جز همین سه تا نکته‌ای که می‌خواهیم از جمله آن نکاتی به آن نقد بکنیم، نه! نکات مثبتی هم هست. نظم هست، تلاش هست، برنامه‌ریزی هست، این‌ها همه چیزهای مثبت است. ولی بعضی از مشخصاتی که ما راجع به آن‌ها حساسیم، و باید حساس باشیم این را باید روشن کنیم که چیست؟ بعضی‌ها فکر نکنند مثل اینکه کینه ضد غربی، یک تعصّب ضد غربی وجود دارد، یک عده آدم‌های جامد منجمد خودخواه متعصبی این‌جا هستند سرشان توی لاک خودشان هست، سرشان را مثل کبک کردند زیر برف، نه می‌خواهند پیشرفت‌های دیگران را ببینند و آن هم که احیاناً به گوششان می‌رسد می‌‌خواهند از حسادت بترکند. و بعد هم از سر تعصّب و لجبازی با همه چیز مخالفت می‌کنند. ارزش‌ها را نمی‌بینند، ضد ارزش‌ها را فقط می‌بینند، همان‌ها را برجسته می‌کنند، ارزش‌ها را هم تازه می‌خواهند تبدیل کنند به ضد ارزش، یعنی بی‌انصافی کامل. نه. این‌ها نیست واقعاً. اما با بعضی از مشخصاتی که باید نسبت به آن حساس بود و منتقدانه با این‌ها برخورد کرد و متفکرانه ما برخورد کردند، من دو – سه‌ موردش را این‌جا یادداشت کردم که خدمتتان عرض می‌کنم.

1) یکی از مشخصات و مبانی تئوریکی این فرهنگ که ما با آن مخالفیم که تبدیل شده به یک هژمونی، تقریباً فرهنگ حاکم بر تمدن غرب شده، و به جاهای دیگر هم سرایت دادند، یک مشخصه‌اش این است که این‌ها فرهنگ و تمدن انسانی را اساساً برایش در درجه اول، گاهی هم در درجه اول و آخر برایش فقط جوهر مادی قائل هستند. و این اولین نقطه اشکال و دعوای نظری ماست. به عبارت دیگر پشت پرده این فرهنگ این گزارة بنیادین وجود دارد که انسان یک حیوانی است پیچیده‌تر از بقیه حیوانات، انسانیتی فراتر از حیوانیت در انسان قابل اثبات نیست. یعنی آن جوهر مقدس خلیفه‌اللهی، که انبیاء برای انسان قائلند و در انسان‌شناسی دینی که می‌گوید انسان غیر از استعدادهای مادی و طبیعی‌اش، استعدادها، قوا و تمایلاتش پتانسیل و ظرفیت بزرگ تمام نشدنی برای رشد عموی دارد، غیر از پیشرفت افقی، غیر از پیشرفت افقی در تجربه و تکنولوژی و صنعت و... قدرت پرش و جهش عمودی دارد که از افق حیوانی می‌تواند اساساً خارج شود. و برای فرهنگ ریشه‌ها و منشأ انسانی قائل باشد فراحیوانی، فراطبیعی، این را قبول ندارند و کنار گذاشتند. این اولین و از نقاط مهم درگیری فکری ما با این‌هاست. این یکی از مشخصاتی است که ما با این‌ها مسئله داریم که ریشه‌اش انسان‌شناسی سکولار و غیر دینی است.

در تفکر اسلامی ما معتقدیم که، ما انسان‌ها موجودات دوبُعدی هستیم، ما دو بُعد داریم. یکی یعنی ترکیبی هستیم از "حیوانیت" و "انسانیت" این عقیده ما مسلمان‌هاست. انسان‌شناسی اسلامی است ما ترکیبی هستیم از مشترکات حیوانی و مختصات انسانی. یک مشترکاتی داریم با همه حیوانات دیگر. میل به غذا داریم آن‌ها هم دارند، شهوت آن‌ها دارند، ما داریم. میل به امنیت آن‌ها دارند و ما هم داریم. قدرت، آنها دوست دارند ما هم دوست داریم. رفاه و راحتی، حیوانات میخواهند ما هم می‌خواهیم. تمایلات جنسی، تمایلات غذایی، آرامش، آسایش، امنیت، این‌ها بُعد مشترک بین ما و حیوانات است. این‌ها مربوط می‌شود به بدن ما و غریزة ما و به بُعد طبیعی انسان. پس ما یکسری ابعاد حیوانی داریم، استعدادها و تمایلات حیوانی داریم، حیوانی هم که می‌گویم منظورم فحش نیست که مثلاً به کسی می‌خواهیم فحش بدهیم می‌گوییم حیوان! نه این واقعیتی است ما نیمی حیوانیم. اصلاً در انسان‌شناسی یعنی فیلسوفان ما بحث کردند که ما یک ابعاد انسانی داریم و یک ابعاد حیوانی، و وقتی به دنیا می‌آییم ابعاد حیوانی ما بالفعل هستند و تا آخر عمر هم ممکن است همین ابعاد حیوانی در ما حاکم باشند. می‌گویند اصلاً انبیاء آمده‌اند که به ما بگویند که این ابعاد حیوانی بستری است برای اینکه شما ابعاد انسانی را در این بستر رشد بدهید. یعنی ابعاد حیوانی می‌شود تخته و سکوی پرش برای رشد ابعاد انسانی. ابعاد حیوانی در همه ما به طور بالفعل بدون هیچ زحمتی وجود دارد، یعنی لازم نیست که ما را آموزش بدهند که ما میل به غذا و شهوت و خودخواهی و قدرت‌طلبی و... هیچ نیاز به آموزش ندارند. ما همه به طور طبیعی قدرت‌طلب، خودخواه، راحت‌طلب، آسایش‌طلب، لذت‌محور هستیم. این بُعد حیوانی است در ما.

بعد آن وقت فرق انسان‌شناسی دینی با انسان‌شناسی سکولار این است که ما این بُعد حیوانی را داریم و به رسمیت هم می‌شناسیم این هم نعمت خداوند است. یعنی خداوند به ما این نیرو، این تمایلات، این استعدادها و قوای حیوانی را داد، خداوند به ما شهوت داد، خداوند در ما میل به غذا، پیشرفت، پیشرفت مادی و توسعه حوزة نفوذ، این را خداوند در ما گذاشت و این چیز بدی نیست. به شرطی که بستری باشد برای آن رشد دوم، که بعد و ابعاد انسانی است. انسان‌شناسی دینی و اسلامی این را می‌گوید که ما غیر از این استعدادها و تمایلات حیوانی، یک سلسله ابعاد انسانی هم وجود دارد که دیگر بقیه حیوانات این‌ها را ندارند، یک‌سری قوا، استعدادها و تمایلات انسانی وجود دارد. حیوانیت ما بالفعل است، خودبه‌خود فعال است. انسانیت ما بایستی فعال بشود. انبیاء آمدند به ما کمک کنند که انسانیت ما فعال بشود. از طریق تعلیم، تربیت، تهذیب نفس، ایمان، عمل صالح، جهاد، چه جهاد درونی که جهاد اخلاقی است چه جهاد بیرونی، که شامل جهاد علمی هست، جهاد اقتصادی هست، جهاد سیاسی هست، جهاد سازندگی و پیشرفت جامعه هست، تا برسد به جهاد نظامی؛ اگر لازم شد. این دیدگاه انسان‌شناسی اسلامی است که می‌گوید انسانیت انسان منشأ تمدن و فرهنگ است. و مربوط به نوع خاصی از دانسته‌های انسانی وخاصه‌های انسانی است. ما دو نوع دانسته و دو نوع خواسته داریم طبق انسان‌شناسی اسلامی. یکسری خواسته‌های انسانی است و یکسری خواسته‌های حیوانی است. خوردن، بوییدن، در این نوع دانسته‌ها اصلاً ما از خیلی از حیوانات ضعیف‌تریم. هیچ اشرفیتی وجود ندارد خیلی حیوانات هستند که بویایی‌شان، و چشایی‌شان، بینایی‌شان، قدرت تجربه حسی‌شان به مراتب از ما قوی‌تر است. اما یکسری دانسته‌ها و خواسته‌هایی هم هست که مزیت ماست و وجه تمایز ما با بقیه حیوانات است و آن دسته‌ای از ادراکات و مطالباتی است غیر از ادراکات و مطالباتی که بین ما و حیوانات مشترک است این را می‌گویند خواسته‌ها و دانسته‌های انسانی. پس ما از بُعد حیوانی به عنوان حیوان مثل بقیه حیوانات هستیم، یکسری اداراکات حسی جزئیِ زمانی مکانی داریم؛ اما یکسری هم ادراکات و تمایلاتی داریم که اگر در ما رشد پیدا کند و پیدا شود مخصوص ماست. حیوانات با تربیت هم به این‌جا نمی‌رسند، هرچه هم تربیت‌شان بکنی، پیامبر برایشان بفرستی، تعلیم و تربیت و... هرکاری برایشان بکنی این‌ها نمی‌توانند وارد این حریم بشوند. انسان‌ها هم وارد این حریم نمی‌شوند مگر با تلاش، ولو با تربیت و الّا نیستند و لذا اینکه اکثر بشر «لایفقهون» اکثر فاسق هستند، اکثر جاهل هستند، اکثر کورند برای اینکه اکثریت بشریت اصلاً از این حد عبور نمی‌کند در همین حد می‌مانیم اکثریت ما در همان ابعاد تمایلات و ادراکات حیوانی می‌مانیم. یعنی در روایات هم می‌گویند که بسیاری از ماها حیوان از این عالَم می‌رویم و در عالَم بعد هم حیوان محشور می‌شویم. به شکل حیوانات؛ لذا در بعضی روایات داریم که از خدا بخواهید که در آن عالَم به شکل انسان محشور شویم. این‌جا همه ظاهراً انسان هستیم ولی آن‌جا آدمی از قبرش انسان بیرون بیاید آن هنر است. خیلی‌ها به شکل انسان وارد قبر می‌شوند ولی به شکل انسان از قبر خارج نمی‌شویم در روز محشر به شکل حیوانات بیرون می‌آییم. این‌ها در بعضی از روایات ما هست. پس این بُعد حیوانی که خودش فعال است و باید مهار و تعدیل بشود. بُعد انسانی احتیاج به زحمت دینی؛ یعنی دین و عقل، از یک طرف پیامبر درونی و پیامبر بیرونی آمدند به ما کمک کنند که این بُعد فعال شود. یکسری مطالباتی و ادراکاتی هست که در حیوانات به هیچ وجه وجود نمی‌آید در انسان‌ها هم به طور بالفعل نیست ولی می‌تواند بوجود بیاید، مثلاً حیوانات مطالبات معنوی و اخلاقی ندارند. شما هم حق ندارید از هیچ حیوانی مطالبة اخلاقی داشته باشید. ما نمی‌توانیم حیوانات را تقسیم کنیم به حیوان بد و حیوان خوب. اگر بستگی به منافع ما دارد که حیوانی که برای من منفعت دارد خوب است و آنکه برای من منفعت ندارد و ضرر دارد بد است، این بله این حسابش جداست، اما خوب و بد اخلاقی راجع حیوانات نمی‌شود گفت. نمی‌شود گفت حیوان فاسد، حیوان صالح، به این معنا، معنی ندارد. یا فرض بفرمایید که یکسری ادراکاتی است که فقط انسان‌ها می‌توانند به آن برسند یعنی همه انسان‌ها هم نمی‌توانند برسند ولی می‌توانند برسند مثلاً معرفت‌های کلی تجریدی فرازمانی و فرامکانی؛ معرفت‌های فرامادی. حیوانات مثلاً تاریخ ندارند چرا ندارند؟ حیوانات برنامه و تفکر برای آینده، مثلاً چشم‌انداز پنجاه ساله و صدساله ندارند، حیوانات فراتر از خواسته‌های غریزی چیزی به نام اهداف تعالی‌بخش ندارند، حیوانات ارزش و ضدارزش، آرمان، علم، ایمان ندارند اصلاً در مورد حیوانات معنی ندارد، حیوان مؤمن، حیوان کافر. حیوان منافق. حیوان عالم، حیوان جاهل معنی ندارد. نه اینکه حیوانات هیچ نوعی درکی ندارند، یک نوع درک دارند منتهی درک غریزی تجربی دارند حیوان می‌داند که الآن روز است یا شب است، می‌فهمد که اینجا الآن امنیت دارد یا ندارد، می‌فهمد که این کسی که روبرویش است دوست است یا دشمن است، می‌فهمد چه نیازی دارد و این نیازش چه‌جوری تأمین می‌شود، این‌ها را می‌فهمد این‌طور نیست که هیچ؛ شعور حیوانی ما داریم، اما این یک لقب‌هایی است که مخصوص سطح انسانی است شعور، و لذا نتیجه می‌گیرم که حیوانات فرهنگ و تمدن ندارند، حالا می‌آییم در این حوزه که اولین اشکال ماست به آنچه که به عنوان فرهنگ غربی مشهور شده است. در این دیدگاه از جمله به آن منتقدیم و مشکل داریم چون انسان‌شناسی‌شان طوری است که نهایتاً از انسان هم یک چنین موجودی را تصور می‌کنند. منتهی یک کمی پیچیده‌تر و باهوش‌تر؛ و الا ماهیتش همین است. پس مشکل اول ما با انسان‌شناسی سکولار است. انسان‌شناسی غیر دینی، این اولین مشکل ماست. این را ما توهین به انسان می‌دانیم. یعنی یکی از اشکالاتی است که با آنچه به نام فرهنگ غربی مشهور شده است داریم این است که انسان‌شناسی توهین به انسان است. شما معتقدید که انسان ابعاد انسانی فراحیوانی یا ندارد یا جوری تفسیرش می‌کنید که نهایتاً ارجاع می‌دهید به همان‌ها، برمی‌گردانید و تأویل می‌کنید به همان ابعاد. اگر تفسیر صرفاً مادی را از انسان قبول کردید یعنی انسان‌شناسی سکولار و غیر دینی را، انسان هم اصولاً و علی‌الاصول یک چنین جانوری است که به تعبیر آقای مطهری می‌گوید این انسانی که این‌ها می‌گویند در انسان‌شناسی مادی، این انسان تفاوت ماهوی با بقیه حیوانات ندارد، تفاوت کمّی دارد، حتی ممکن است که تفاوت کیفی هم داشته باشد، اما تفاوت ماهوی ندارد. این‌ها در یک سنخ و طویل هستند. انسان‌شناسی سکولار در یک اسطبلی است که بقیه حیوانات هستند منتهی یک جای بهتری در اسطبل به آن دادیم. مثلاً یک گوشه طویله را فرش کردند و گفتند تو این‌جا بنشین. این حداکثر است. این توهین به انسان است. تفسیر مادی به انسان، بزرگترین اهانت به انسان است. این یکی از مشکلات بزرگ ما با این‌هاست، و با این دیدگاه همه صفت‌ها که تحت عنوان ویژگی برای انسان ذکر شده، دیگر هیچ کدام ویژگی نخواهند بود. همه این‌ها تفسیر حیوانی و مادی می‌شوند، انسانیت انسان هم می‌شود شأنی از حیوانیت انسان. مثل صفاتی که برای انسان می‌آوریم و می‌گوییم انسان این‌ها را دارد و بقیه حیوانات ندارند، مثلاً ناطق و عاقل بودن، مطلق‌طلب بودن، بُعد ماوراءالطبیعی انسان، مسئول بودن، آزاد بودن، اجتماعی بودن، زیبایی‌طلبی، عدالت‌خواهی، عشق، - عشق نه شهوت- شهوت در حیوانات هست، عشق. عشق یک پدیده انسانی است. زیبایی‌طلبی، عشق، عدالتخواهی، تکلیف، وجدان، خلاقیت، اضطراب، اضطراب غیر از استرس‌های طبیعی ناشی از ترس و عدم امنیت و گرسنگی و تشنگی، که الآن جفتم کجاست؟ فرزندم کجاست؟ امشب خانه دارم و... این‌ها نه، اضطراب! یعنی کسی ممکن است همه این چیزها را هم داشته باشد، انسان ممکن است همه این امکانات را داشته باشد، رفاه، آزادی، امنیت، تأمین اجتماعی باز مضطرب باشد. اما حیوانات اگر این‌ها تأمین شود یعنی غذا و الوفه و آب و طویله دیگر اضطراب ندارند. امنیت داشته باشد و بداند گرگی در کار نیست دیگر اضطراب ندارد. اما اضطراب یک ویژگی انسانی است. شما ممکن است کامل مرفه، تأمین شغلی، تأمین اجتماعی، رفاه، آزادی و... همه چیز تأمین باشد از لحاظ مادی باز خود را معلق در هوا احساس کنی، باز احساس می‌کنی یک چیزی کم داری، تشنه‌ای، اضطراب همان چیزی که مبنای فلسفی اگزاستیالیسم شد در غرب، اصلاً اگزاستیالیسم مکتبی است که آمد برای معالجه اضطراب، یعنی هستة اصلی‌اش اضطراب انسانی؛ یعنی انسان تنهاست، یعنی ما یک تیپاخوردة تنهاییم در این عالَم. درست برخلاف جهان‌بینی توحیدی که به انسان می‌گوید تو تنها نیستی، «ان‌الله معکم» خدا با شماست. تنها نیستی، اضطراب برای چه؟ تو یک موجود معلق و بی‌هدف و پوچ و پوچ‌گرای همین‌طور در هوا در حال تعلیق و چرخش نیستی، تو پایت روی زمین است، در محضر خدایی، در محضر فرشتگان خدایی، آرام باش. ببینید تمام این صفات را که گفته شده این‌ها مخصوص انسان است. خلاقیت، اضطراب، اعتقاد. در حیوانات اعتقاد معنی ندارد، حتی تخیّل، معنویت، همه این صفاتی که به عنوان ویژگی‌های انسان شمرده شده است در طول تاریخ، در این فرهنگ مادی همه این صفات را ارجاع می‌دهند به ریشه‌های حیوانی و تأویل می‌کنند به صفات غریزی. حتی علم را و حتی ایمان را، برایش یک منشأ مادی پیدا می‌کنند. در انسان‌شناسی سکولار و غیر دینی همه این‌ها تجلّی ابعاد حیوانی و مادی است. با این مبنا چیزی به نام زندگی انسانی، حیات انسانی، حیات طیّبه، یا نیست یا اگر هست تابعی از زندگی حیوانی است. لذا فرهنگ هم تفسیر مادی و منشأ مادی دارد. به عبارت دیگر این دیدگاه فقط به حیوانیت انسان توجه دارد انسانیت انسان را یا منکر است یا انسانیت انسان را هم یک جلوه‌ای از حیوانیت انسان می‌داند یعنی باز این را هم ارجاع می‌دهد به همان، یعنی می‌گوید که این هم از همان درآمده این همان است منتهی این‌جوری تجلی کرده و به نظر شما می‌آید.

روحانیتی برای انسان ورای مادیتش قائل نیست. معنویتی فراتر از غریزه‌اش و ماوراءالطبیعه‌ای فراتر از غریزه‌اش برایش قائل نیست. می‌گویند این‌ها همه شعر است. تازه جالب است که در این دیدگاه خود شعر هم منشأ غریزی دارد. شعر چیست؟ می‌گویند شعر ناله‌های یک انسان مستأصل است. خود شعر هم که ما می‌گوییم شعر نفس قدسی است الهامات ربّانی است، خود شعر هم در این دیدگاه می‌شود ناله‌های یک انسان مستأصلی که یک گوشه‌ای گیر کرده و دارد ناله می‌کند. وقتی می‌گوییم این‌ها همه شعر است تازه خود شعر هم این است. با این حساب انسانیت ما می‌شود روبنا و حیوانیت می‌شود زیر بنا؛ نتیجه‌اش چیست؟ نتیجه‌اش همین است که در فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف به اصطلاح مدرن غرب، به شکل‌ها و ادبیات‌های مختلفی این را گفته‌اند. که دین، علم، فلسفه، ادب، هنر، حقوق، اخلاق، و کل فرهنگ صرفاً محصول همان خواسته‌ها و دانسته‌های همان غریزی و مادی است. منشأش همان است. این تفکر مادی است. زیر نقاب اومانیزم مخفی شده، اومانیزم یعنی انسان‌محوری، اصالت انسان، نقاب انسان‌گرایی به خودش زده، ولی واقعیت این است که اسمش را نباید گذاشت اصالت انسان، این انسان‌گرایی نیست حتی انسان‌محوری هم نیست. این باز اصالت را می‌دهد به حیوانیت انسان، نه به انسانیت انسان. اومانیزم غربی می‌گوید انسان، ولی اصالت و اصل توجه‌اش به حیوانیت انسان است نه به انسانیت انسان. به بدن و غریزه اوست، اصیل‌ترین آگاهی، یعنی آگاهی و معرفت واقعی را فقط آگاهی حیوانی می‌داند، یعنی تجربه، تجربه‌محوری، می‌گوید فقط تجربه علم و معرفت است همین چیزی که حیوانات هم دارند. اصیل‌ترین خواسته را خواسته غریزی یعنی لذت‌محوری می‌داند شما ببینید این‌هایی را که من می‌گویم نه افتراء است نه تهمت است و نه قصد توهین دارم، و اصلاً این تحلیلی است که آقای مطهری کرده 40 سال پیش.

می‌خواهم بگویم که واقعیت قضیه این است یعنی الآن شما در فلسفه‌های مدرن غرب امروز ببینید معتبرترین معرفت را تجربه می‌دانند، یعنی آگاهی‌های حیوانی، تماس با سطح عالم، سطح مادی عالم. نه آگاهی‌های عقلی، فلسفی و نه آگاهی‌های شهودی و باطنی و عرفانی و به خصوص آگاهی وحیانی، آگاهی انبیایی، اصلاً دین را نوعی معرفت اصیل مستقل و معتبر نمی‌دانند، دین را نوعی معرفت نمی‌دانند، معارف دین معنی ندارد، معارف اسلامی یعنی چه؟ این دین را حداکثر یک آرام‌بخش فردی می‌دانند.

در حکمت عملی و در حوزة حکمت عملی هم و در حوزه حکمت نظری که معرفت اصیل تجربه است، که حالا خود تجربه هم به تنهایی نمی‌تواند از خودش دفاع بکند نتیجه‌اش امروز نوعی شکاکیت شده است، حتی تجربه هم زیر سؤال رفته اعتبارش، در حوزة حکمت عملی، آن در حوزة دانسته‌ها، حالا در حوزة خواسته‌ها که حوزة ‌عمل است، محور عمل چیست؟ محور اصلی تمدن‌سازی، اقتصاد، سیاست، حقوق، تکنولوژی و ایدئولوژی همه مبنای ایدئولوژی همه شده مسئله منافع و لذت؛ یعنی باز خواسته‌های حیوانی، آن‌جا دانسته‌های حیوانی، این‌جا خواسته‌های حیوانی اسمش را گذاشته‌اند انسان‌محوری و اصالت انسان و امانیزم، علم‌محوری، علمی بودن ولی به تعبیر متفکران مسلمان ما این اصالت حیوانیت انسان است، نه انسانیت انسان. هر خواستة فراغریزی و هر دانستة فراتجربی، می‌گویند خرافه است، مثل حقیقت‌طلبی و عدالتخواهی، زیبایی‌طلبی و خداخواهی، این‌ها باید یا تأویل مادی بشوند که به اصطلاح آقایان تفسیر علمی یعنی تجربی و غریزی؛ حتی کم‌کم به این‌جا رسیدند که ما چیزی به نام علم بی‌طرف، آگاهی بی‌طرفانه و واقع‌بینانه هم نداریم. یعنی می‌گویند تمام دانسته‌های بشر هم با خواسته‌هایش مخلوط است، یعنی چون انسان لذت‌محور است، یک حیوان منافع محور است، بنابراین علم و معرفتش و خواسته‌هایش همه این‌ها معطوف به همین است، دایرمدار همین است، و لذا آگاهی بی‌طرفانه واقع‌بینانه هم وجود ندارد، تمام آگاهی‌های ما هم تابع گرایشات مادی ما هستند، این‌ها حرف‌های جدید امروزی به اصطلاح مدرن است در معرفت‌شناسی؛ در حوزة فلسفه علم، در حوزة فلسفه دین، در حوزة فلسفة اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه اقتصاد، در این فلسفه‌های مضاف همین‌ها را صریحاً می‌گویند. همین‌هایی را که من در قالب یکی دو جمله خدمت شما عرض می‌کنم برای این‌ها صدها کتاب وهزاران پایان‌نامه و مقاله می‌نویسند برای اینکه همین‌ها را بگویند. منتهی ما راست و حسینی و خلاصه‌اش را داریم می‌گوییم، می‌پیچانند، نهایتاً همین است. که اصلاً علم و معرفت و دین و حکمت منشأ مادی و تفسیر مادی دارند. خون دین هم منشأ بشری و غریزی دارد نه منشأ الهی؛ حتی خودِ دین، لذا شما می‌بینید که امروز در آکادمی‌های غرب خیلی بحث می‌کنند، اما اکثر این‌ها تحلیل از موضع یا معرفت‌شناسی یا تحلیل جامعه‌شناختی یا روان‌شناختی است راجع به منشأ دین، چون معتقدند این دین منشأ الهی ندارد، منشأ یا روانی دارد، ساختة خود بشر است با استدلال‌های روان‌شناختی یا منشأ اجتماعی دارد، مثلاً منشأ اقتصادی، سیاسی و... که راجع به هرکدامشان چیزی می‌گویند. ولی نهایتاً اینکه ما یک بُعد انسانی فراحیوانی هم داریم و باید در آن رشد بکنیم، حرکت از حیوانیت به سوی انسانیت، یعنی تکامل معنوی و تعالی این را منکر هستند، این یکی از محورها که محورهای تفکر فرهنگ مادی و انسان‌شناسی غربی است که ما با آن مشکل داریم، این محور اول.

من خلاصه‌اش را با چند جمله اینجا جمع‌بندی کنم، در این تعریف انسان چه فرد چه جامعه، فرد و جامعه انسانی همیشه محاط در طبیعت و تجربه، و همیشه محکوم محیط و طبقه و غریزه است، نمی‌تواند از این زندان‌ها بیرون بیاید ، هر حرفی بزند، هرچه که می‌داند، هرچه فکر می‌کند، هر چه می‌خواهد، هر تصمیمی می‌گیرد، هر برنامه‌ای می‌ریزد تابع این‌هاست، منشأ غیر از این‌ها وجود ندارد، فراتر از این‌ها که تصمیمی بگیرد یا چیزی بداند، نه آگاهی‌ای بالاتر از تجربه و طبیعت وجود دارد نه خواسته‌ای و برنامه‌ای خارج از این حریم و حوزه ممکن است. حیات فرهنگی‌اش شاخه‌ای است از حیات مادی، و اقتصادی‌اش هست. اصالت با توسعه اقتصادی و پیشرفت مادی است توسعة فرهنگی و توسعه سیاسی هم که این‌ها اسمش را می‌برند، در خدمت همین توسعه مادی باید قرار بگیرد، ماوراءالطبیعی انسان تابع طبیعت انسان است باید تفسیر طبیعی بشود، نه به معنایی که فلاسفه می‌گویند، حالا ما در فلسفه الهی هم داریم که می‌گویند بین نفس و بدن، روح و بدن ارتباط متقابل و تأثیر متقابل است این را ما قبول داریم، این که این‌ها می‌گویند این نیست این را ما قبول داریم، این که حکما می‌گویند «النفس و البدن یتعی کسان»

یعنی بین روح و بدن و بین عقل و غریزه تأثیر متقابل است، این را ما قبول داریم. این که از این‌ها من نقل می‌کنم یک چیز دیگری است. انسان‌شناسی مادی اصلاً تقریباً رابطه یکطرفه قائل است، یعنی می‌گوید جنبة‌ روحانی مستقل از جسمانیت وجود ندارد در انسان؛ عقلانیت فراتر از تجربه را قبول ندارد و لذا می‌گویند آزادی معنوی محال است، و می‌گویند عمل عقیدتی برخلاف عمل غریزی محال است مگر کسی دیوانه باشد. این که می‌گویند که صفت مؤمن این است که از جان و مالش و آبرو و منافع‌اش می‌گذرد برای ایمان به غیب، نه ایمان به محسوس، این را تصورش را نمی‌توانند بکنند چون انسان‌شناسی مادی همان حیوان‌شناسی است و حیوان ایمان به غیب و فداکاری و ایثار در مورد حیوان معنی ندارد، فداکاری هم که حیوانات می‌کنند مثلاً مادر برای جوجه‌اش این فداکاری نیست این تصویر ماست، اسمی است که ما روی آن گذاشته‌ایم آن هم یک عمل غریزی است، یعنی آن مادری که برای جوجه‌اش به استقبال خطر می‌رود آن هم برای لذت و منافع خودش دارد می‌رود یعنی خداوند یک موتوری در آن تعبیه کرده که خلاف آن نمی‌تواند عمل کند. فرق می‌کند با آن چیزی که ما از آن تعبیر می‌کنیم به فداکاری که من یک چیز منافع مادیِ محسوسِ موقتِ تجربی من در اوست من از آن می‌گذرم. از یک سود می‌گذرم، برای چه می‌گذری؟ نه برای یک سود مادی بزرگ‌تر نه، برای رشد، هیچ مابه‌ازاری مادی نداشته باشد این را در آن انسان‌شناسی نمی‌توانند تصور بکنند این می‌شود دیوانگی. در آن دیدگاه انسان اسیر طبیعت است، قوای انسان صرفاً قوای طبیعی است، جنبه‌های معنوی فرهنگی انسان صرفاً سایه و تابع جنبه‌های مادی اوست، معنویت انسان هم انعکاس مادیت انسان است. این خلاصه آن چیزی است که به نام انسان‌شناسی سکولار در علوم انسانی امروز در سطح جهان دارد تدریس می‌شود، تفسیر غربی و مادی از انسان را ما سرزنش می‌کنیم، این را ما نقد می‌کنیم، ما واقعاً با این مشکل داریم و توهین به انسان می‌دانیم و متأسفانه در عرصة معرفت‌شناسی، حقوق، اخلاق، فساد، سیاست، غربی که امروز هم جهانی شده تقریباً این مسلط است.

دوباره عرض می‌کنم سوء تفاهم نشود اولاً همه غرب فقط این نیست که من الآن گفتم، غرب غیر از این مزخرفات حرف‌های حساب بسیار دارد، ضمن اینکه همین‌ها را هم هزاران رساله و کتاب و استدلال و بحث و مثال و یعنی با ادبیات علمی هم این‌ها را جهانی‌اش کردند، در تمام دانشگاه‌های دنیا تدریسش می‌کنند.

ثانیاً این دیدگاه، دیدگاه همه غرب نیست، دیدگاه‌های مسلط هست اما مخالفین بزرگی در خودِ غرب هم داشته و دارد این دیدگاه؛‌

و ثالثاً ما راجع به غربی‌ها صحبت نمی‌کنیم که بخواهیم بگوییم غربی‌ها بد هستند و ما خوب هستیم، ما اصلاً این‌طور حرف نمی‌زنیم، داریم در رابطه با یک نوع ایدئولوژی و یک سبک انسان‌شناسی ایدئولوژیک هژمونی حاکم بر گفتمان غربی است صحبت می‌کنیم.

مشخصة دوم که تحت عنوان یک فرهنگ غربی مطرح است و باز ما با آن مشکل داریم این است که در این فرهنگ و تفکّر – این را دقت کنید- خیلی از این چیزهایی که تحت عنوان نزاع علم و دین و عقل و دین. که آقا ما علمی بحث بکنیم یا دینی؟ شما دارید دینی بحث می‌کنید، علمی بحث کنید، که اصلاً علمی بودن مثل این است که غیر دینی بودن، و دینی بودن یعنی غیر علمی بودن. این هم مشخصة دوم این گفتمان حاکم بر معرفتی فرهنگی غرب است که ما با آن مشکل داریم. یعنی یک دین غیر عقلانی و عقل غیر دینی معیار و ملاک آن است. این فرهنگ بر روی یک دین غیر عقلانی یعنی مسیحیت، یعنی پاپیزم، این فرهنگ روی دوتا پایه ایستاده از لحاظ معرفتی؛ 1- دین غیر عقلانی و 2- عقل غیر دینی، چون تفکیک و تضاد بین عقل و دین جزو مبانی این تفکر بوده است، درست برخلاف اسلام که معتقد هستیم به دین عقلانی و عقل دینی.

خیلی ممنون، صلوات بفرستید



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha