بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت خواهران و برادران عزیز. من عرضم را با اشاره به یک آیهای که برادرمان با صدای خوش اینجا خواندند آغاز میکنم که از جمله آیاتی که ایشان خواندند در توصیف بهشت وعدة این بود که در آنجا «لایسمعون فیها لغواً و لا کذّابا» آنجا نه لغو میشنویم و نه دروغ. یکی از وعدههای بسیار شوقانگیز در تناسب با انسانیت و عقلانیت انسان، تصور یک جایی، یک محیطی، و همنشینانی و جامعهای و فضایی که در آن دروغ نشونیم، دروغ ایدئولوژیک، دروغ سیاسی، دروغ اقتصادی، دروغهای شخصی و خانوادگی و اخلاقی اینها چیزهایی است که امروز روز پایههای مهمی از شبکه زندگی انسانی ما را به گندآب تبدیل کرده است. و غیر از دروغ "لغو"، حرفهایی که نه ضرورتی و نه فایدهای در گفتن آنها نیست. وعده میدهد خداوند که یکی از پاداشهایی که به شما داده خواهد شد حق نشنیدن دروغ خواهد بود. این حق امروز در دنیا استیفا نمیشود. هم دروغ زیاد میشنویم، هم لغو؛ حرفهای بیفایده، ایدئولوژیهای دروغ و ایدئولوژیهای بیفایده برای بشر. میفرماید آنجا نه دروغ خواهید شنید نه کلمهای که بیفایده باشد دانستنش. یک عدهای در همین عالم تلاش کردند نه برای اینکه بهشت را روی زمین بوجود بیاورند که امکانش نیست، نه مفید است نه ممکن، حتی اگر ممکن هم بود مفید نبود، اصلاً اینکه دنیا تبدیل شود به بهشت ایدة خوبی نیست، اصلاً چنین بنایی نبوده، فلسفه آفرینش دنیا این نبوده که دنیا بهشت باشد چون هدف از آمدن به اینجا راحتی و لذت فقط نبوده، آسایش نبوده، هدف حرکت و تکاپو و تکامل بوده، و این که خداوند در قرآن میفرماید: «خداوند انسان را آفرید در رنج، اصلاً شما را در رنج آفریدیم و شما از این رنج در دنیا نمیتوانید جدا شوید» منتهی از این رنج باید پلکانی برای رشد و تکامل بسازید، دنیای بیرنج نه مفید است و نه ممکن. منتهی نه تلاش برای تبدیل دنیا به بهشت، ساختن بهشت روی زمین، بلکه تلاش برای مهیا کردن زمینة بهشتی شدن، هرچه بهشتیتر شدن در عالم این یک جهاد مقدسی بوده که سلسله جنبان آن انبیاء و اولیای الهی بودند و بعد متفکران سالم در طول تاریخ سعی کردند که چنین فضایی را بیشتر آماده و تمهید کنند یعنی جهانی بسازند هرچه کمتر دروغ و هر چه کمتر لغو در آن، با یادآوری یک نکتهای میخواهم به دو – سه محور از محورهایی که متفکر مصلح دینی در دو سه دهة منتهی به انقلاب در یک تلاش مجاهدانة فکری و اصلاحطلبانه و آزادیبخش و آگاهیبخش سعی کردند آن مفاهیم را به جامعه و به ذهن خواص و نخبگان ما منتقل کنند و باید آنها را تلاش در مسیر مبارزه با دروغ و مبارزه با لغو تفسیر کرد اشاره بکنم، یک دغدغة مهم این بزرگان مدیریت یا مهندسی جامعه و مدیریت تاریخ معاصر با همه تحولات آن بر مدار ثابتهای اسلامی است. این یک سؤال مهمی است که خود متفکران مسلمان معاصر به آن پرداختند، که چطور میشود یک جهان سراسر تغییر انسانی را با اصول ثابتی مهندسی کرد؟ پاسخی که اینها دادند این است که نه جهان و جامعه انسانی سراسر متحول و صددرصد متغیر است و نه از این طرف اصول اسلام و برنامههای اسلامی صددرصد ثابت است، از یک طرف هم انسان ابعاد ثابت و ابعاد متغیری دارد از یک طرف اسلام احکام ثابت و احکام متغیری دارد. ثابتات انسان مابهازاء ثابتات انسان است و متغیرات اسلام که مشمول اصل اجتهاد و تفکر دینی است ناظر به متغیرات انسان و جامعه انسانی است. بنابراین مسئله خیلی قابل حل و قابل فهم است. منتهی نکته مهم این است که تمام تغییر و تحولات بر مدار ثابتات اتفاق میافتد یعنی ارتباط بین متغیر و ثابت ارتباط بین جاودانگی خاتمیت اسلام از یک طرف با تحولات انسانی و با تحول احکام که تابع تحول موضوع هست عمدتاً، این ارتباط باید حفظ شود و الا جداگانه یک سری ثابتاتی داشته باشیم، جداگانه یک سری متغیراتی داشته باشیم در انسان و اسلام، چفت و بست اینها با هم دیگر معلوم نباشد، باز هم هیچ مشکلی را حل نمیکند پس چه بگوییم ما ثابتاتی داریم و اسلام ثابت است و انسان متحول است بعد یک امر ثابت میخواهد یک اصول ثابت میخواهد یک موجود متحول را مهندسی بکند اشکال دارد. اشکال اینجوری حل شد که اسلام ثابتاتی دارد و متغیراتی، همانطور که انسان هم ابعاد ثابتی دارد و ابعاد متغیری. ابعاد ثابتش این است که انسان امروز ما همین الآن یک متن، یک شعر، فلسفه از انسان دو هزار سال پیش میآورند و ما میخوانیم مثل همین قدرت موافقت و مخالفت داریم، استدلالهایشان را میفهمیم از شعرش لذت میبریم، بنابراین فکر مشترک، احساس مشترک، بین من و انسان دو هزار سال پیش وجود دارد. یک شعر برای چهار هزار سال پیش از چین الآن برای من میخوانند من با این شعر رابطه برقرار میکنم. معلوم میشود انسان دو هزار سال پیش و ما دوتا موجود از اساس متفاوت نیستیم و نتیجه گرفته میشود که ما با آنها مشترکاتی داریم و نتیجه گرفته میشود بنابراین انسان ثابتاتی دارد یک عناصر ثابت هم ذهنی- نظری و هم احساسی وجود دارد بین ما و آنها. از یک طرف تفاوتهای جدی بین ما و آنها وجود دارد. پس این مشکل اینطور حل شد که تفاوتها و تحولات در انسان مابهازایش تحولاتی است در احکام، در برنامه اسلامی که از آن تعبیر به اجتهاد میشود. و متغیرات و تحولات انسانی مابهازایش آن است و ثابتات اسلامی مابهازایش ثابتات اسلامی داریم. ممکن است مثلاً ابزار ارتباط و ارتباطات در طول تاریخ تغییر کرده باشد اما اصل ارتباط و ارتباطات بین انسانها انتقال فکر و احساس و ایده بین انسانها ثابت است تغییری نکرده. مشکل دوم این است که ممکن است ثابتات یک طرف باشند متغیرات یک طرف، چهطوری بین ثابتات و متغیرات ارتباط برقرار بشود؟ پاسخ این شبهه و اشکال هم متفکران اسلامی معاصر اینطور دادند که هر تغییر و تحولی بر یک مداری صورت میگیرد ممکن است خودِ پدیدهها متغیر باشند اما لازم نیست مدارشان هم متحول باشد میتواند حرکت باشد اما بر مدار ثابتی؛ تغییر موقعیت باشد اما بر مدار ثابتی؛ یعنی جاده یک جاده است اما در همین جاده، حرکت تحول و پیشرفت اتفاق میافتد ولی جاده همان جاده است مسیر عوض نمیشود. بعضیها در تشخیص ثابت و متغیر اشتباه میکنند، مغالطة نو کهنه با درست و غلط. این مغالطه و اشتباه از دو طرف اتفاق میافتد یکی مخالفان دین، یکی متدینین قشری، این مغالطه را هر دوی اینها مرتکب میشوند. اشتباه میکنند ثابت و متغیر را با هم نمیتوانند تشخیص بدهند که چه ثابت است و چه متغیر؟ در دیدگاه مخالفین دین همه چیز متغیر است هیچ امر ثابتی وجود آن را نمیپذیرند در اسلام و در انسان؛ بنابراین معتقدند این تعبیر که دورة دین گذشته دوره این حرفها گذشته، این به گوش آشناست، تفکر دینی یا ضد دینی با این استدلال که هیچ امر ثابتی وجود ندارد، دین به کلی مشمول مرور زمان است و همه چیزش سیال است و در تغییر است. ما به اصطلاح شناخت ثابتی از دین، احکام ثابتی، ارزشهای ثابتی وجود ندارد. همه چیز در حال تحول و تکامل و بنابراین همه چیز نسبی و پا در هوا و تعلیقی است. این عملاً یعنی دینی که ما امروز داریم هیچ ربطی با دین که پیامبر(ص) برای ما آورده، هیچ ربط و اتصالی نخوهد داشت و ندارد. اصلاً هویت دین و هویت دینی معنی ندارد. هویت که میگویم به معنای تعصب نیست، هویت معرفتی منظورم است. از این طرف بعضی متدینین قشری همین اشتباه را میکنند در چسبیدن به امور و فکر میکنند که همه چیز باید به همان شکلی که بوده باقی بماند.
یک زمانی ساعتهایی آمده بود که به اصطلاح غروبکوک بود؛ یعنی واحد زمانیاش بر این اساس فعلی نبود از غروب به بعد شروع میشد زمانبندی، یعنی میگفتند سه ساعت بعد از غروب. یک وقتها یک عدهای تحت عنوان اینکه قبلاً ساعت نبود به این شکل، چون تعبیر ساعت هم که در روایت آمده به معنی این ساعت نیست مثلاً میفرماید یک ساعت تفکّر مساوی است هفتاد سال عبادت، منظور از یک ساعت 60 دقیقه نیست، ساعت به لغت عرب به معنی لحظه است، به معنی یک مدت، به معنی 60 دقیقه نیست، این تعبیر جدیدی است که به کار میرود. در برابر ساعت که خوب این نبوده ، مقاومت میشده و...، بعد کمکم این ساعت رسم شد، ساعت با کوک جدید که آمد باز با این مخالفت میشد تحت عنوان اینکه – خوب به آن عادت کرده بودند- مثل اینکه به نظرشان میآمد که اون ساعت دینیتر بوده تا این ساعت جدید؛ بعد این ساعتهایی که توی جیب بغل میگذارند مرسوم بود کمکم ساعت مچی آمد. هنوز هم هست، یک عدهای ساعت خیال میکنند این ساعتی که در جیب بغل میگذاریم این مذهبیتر و دینیتر است تا ساعتی که به مچ میبندیم، بنابراین ما حتیالامکان مقاومت میکنیم مثلاً این ساعت را نبدنیم و از همین ساعت جیبی استفاده بکنیم در ارتباطی که اینها چه ارتباطی دارد با دین با مذهب؟ این مغالطه کردن بین نو و کهنه با مذهبی و غیر مذهبی است. هم قشریون این اشتباه را میکنند هم مخالفین دین و جریانهای سکولار که معتقدند کل دین باید عوض و نو شود. نو شود یعنی تطبیق پیدا کند با ایدئولوژیها و مکاتب غیر دینی تابع ما، تابع امیال ما، تابع منافع ما باشد اسم آن را میگذارند دین انسانی. باید تابع ایدئولوژیهای سکولار باشد تا اسم آن را بگذارند دین عقلانی. باید تابع پیشفرضهای مدرنیتة سکولار غرب باشد تا اسم آن را بگذارند دین مدرن. این اشتباه را هم اینها از این طرف میکنند. آنها میگویند هرچه کهنه است دینی است، بنابراین باید از آن دفاع کرد و هر نویی بدعت است و باید در برابرش مقاومت کرد، اینها هم همان مبنا دارند منتهی موضعشان فرق میکند، میگویند با هر کهنهای باید مبارزه کرد و از هر نویی به صرف نو بودن باید دفاع و حمایت کرد. نو مساوی است با خوب و کهنه مساوی است با بد. آن هم میگوید که نو مساوی است با بد، و کهنه مساوی است با خوب. هر دو دارند یک اصطلاح و یک مغالطه را میکنند.
یکی از نکاتی که متفکران اسلامی معاصر ما و مجتهد جامعهپرداز و جامعهپرور، کسانی مثل شهید مطهری(ره)، این بود که هر دو قشر را در جامعه از این اشتباه مهلک و خطرناک خارج بکنند. اصلاً ما برای داوری کردن "له" یا "علیه" مطلقاً نباید به نو یا کهنه بودن یک مفهوم یا پدیده هیچ توجهی داشته باشیم. باید مستقلاً با استدلال عقلی و اخلاقی هر پدیدة نو یا کهنهای را بررسی بکنیم. اصلاً بسیاری از مفاهیم و پدیدههایی هستند که هر چه زمان بر آنها بگذرد باز اینها کهنه نمیشوند برای اینکه اساساً اینها امر زمانی نیستند که کهنه و نو داشته باشند. مثلاً ریاضیات که کهنه و نو نمیشوند، همین دو، دوتا – چهارتا، یک گزارة ریاضی است، کهنهترین گزاره هم هست، نه به خاطر کهنه بودن میشود که حذفش کرد و نه به خاطر کهنه بودن باید از آن دفاع کرد. اصلاً کهنه و نو بودن هیچ نقشی در این مسئله ندارد، چون اینها امر ریاضی است و امر زمانی نیست. مسئله ملاک درست و غلط بودن است. این یکی از محورهایی است که تغییر متغیّرات در حول ثابتات یک کشف بزرگی است که باید تبریک گفت به خاطر این کشف به بعضی از متفکران بزرگ معاصر که دو گروه متحجّر و غیر متدین، متحجّرین متدین و جریانهایی که تحت عنوان نوگرا، متدین نوگرا خودشان را مطرح میکردند ولی با مفاهیم ثابتات اسلامی سر سازگاری هیچ وقت نداشتهاند و ندارند؛ و به صِرف این که اینها از آن هزار سال گذشته باید اینها را دور ریخت، نگاهشان این است، با هر دوی اینها، یک مغالطه مشترک بین این دو جریان را در واقع حل کردند اگر به آن توجهی بشود. و نشان دادند که بعضی از قوانین شریعت از نوع گزارههای ثابتند عقلاً، که به آن قضایای حقیقی میگوییم اینها اصلاً امر زمانی نیستند فرض اینکه مجموع زوایای مربع 360 درجه است. این یک گزارة زمانی نیست، یک گزاره تاریخی نیست که شما بگویید چون نو است بد است یا خوب است؟ چون کهنه است بد است یا خوب است؟! حتی ناظر به یک موضوع خاص، حکم خاص برای پدیدة جزئی خاص نیست، حکم برای یک مربع خاص نیست، این حکم برای یک مربع خاص نیست که بگوییم خوب این مربع مجموع زوایایش این است آن مربع چه؟! آن مربع دیگر چه؟! مربع امروز بله، مربع صد سال دیگر چه؟ اینها موضوعش طبیعت اشیاء و ذات پدیدههاست نه یک مصداق خاص زمانی و مکانی؛ این که بفهمیم کدام گزارههای دینی جزو قضایای حقیقیاند، کدام گزارههای خارجیاند به اصطلاح، قضیه خارجیه هستند که اینها احکام جزئیاند، موضوع ثابت نیست بنابراین حکم هم نمیتواند ثابت باشد این یک محور که از آن تعبیر میکنیم به محور تشخیص ثابت و متغیر از هم، ثابت و متغیر انسانی و ثابت و متغیر اسلامی. اینها تحت عنوان، دعواهایی که تحت عنوان نو، کهنه، ارتجاعی، مترقی، مرتجع، مترقی، نو و کهنه، سنتی و مدرن، امروزی و دیروزی، تمام نزاعهایی که در عرصههای مختلف سیاسی، ایدئولوژیک تا مسائل خانوادگی و شخصی، الگوی مصرف در زندگی، مدزدگی یا کهنهپرستی، ذیل این عناوین خیلی از نزاعهای نظری و عملی وقت و بودجه ما را صرف خودش کرده، حرام کرده و به هدر داده است. این را باید به آن توجه داشت که چه امری زمانی است و چه امری زمانی نیست؛ کدام قضیه خارجیه است و کدام قضیه حقیقیه است! چه مفاهیمی را به استدلال به مرور زمان میشود گفت کهنه است، چه مفاهیمی را نمیشود باید استدلال عقلی و تاریخی بیاوری، کهنه بودن و نو بودن آن دلیلی بر درست یا نادرست، خوب یا بد بودن آن نیست در این مفاهیم. اینها مثل کفش نیست که بگویی کهنه شد یا نو است، مثل ماشین نیست که بگویی این مدل قدیمی است یا مدل جدید است. مدل قدیم یا مدل جدید اینها در چه مفاهیمی باید طرح بشود و در چه مفاهیمی نباید طرح شود منطقاً؛ این یک مسئله.
یک محور دیگری که خیلی نزاع بوده و دعوا مرتجع و مترقی و راست و چپ و... اتفاق افتاده و هنوز هم در جریان است و خواهد بود، تبیین نوع رابطه "عقل" و "نقل" است. عقل و شرع است، شرع اگر بگوییم شرع به معنای خاص میگوییم، عقل و شرع چون یک تعبیر خوبی آقای جوادی داشتند یک وقتی میگفتند که نگویید آقا این مسئله هم از نظر عقلی اینطوری است و از نظر دینی اینطوری! خودِ این تفکیک، تفکیک عقل از دین، یک تفکیک مسیحی-اروپایی است؛ که آقا عقل این را میگوید دین این را میگوید نه! عقل خودش جزو منابع دین ماست اگر عقل یک چیزی را قطعاً گفت بدانید که دین هم همان را میگوید و قبولش دارد. و به عکس، اگر دین یک حکم قطعی دارد مطمئن باشید عقل آن را میپذیرد. این هم محور دوم است. که اگر ملاک احکام اسلام، به عقیدة ما، ملاکات واقعی است یعنی ما لااقل عدلیِ شیعه معتقد است که فقهای ما اصولین ما این را بحث کردند میگویند احکاما... حالا تعبیر حوزهای و طلبگیاش این است میگویند احکاما... تابع مناتات واقعیاند ملاک نفسالامری دارند، احکاما... ملاک نفسالامری دارند یعنی چه؟ یعنی احکامی که به نام شریعت است، برنامههای عملی اسلام، واجبات و حرام آن، اینها بر اساس قرعه نیست بر اساس اتفاق نیست، بیدلیل برای امتحان کردن ما نیست، که بنده ممکن است بدون هیچ دلیلی یک دستوری بدهم ولو غیر منطقی به شما، فقط برای اینکه شما را امتحان کنیم. البته با اوامر امتحانیه داریم در موارد خاصی، اما اینها و احکام شریعت را که نمیتوانیم بگوییم کلش اینطوری است؛ پس چیست؟ وقتی میگویند در مباحث فقه ما که احکام شرع ملاکات نفسالامری دارند، تابع منات واقعیاند، یعنی مصالح و مفاسد واقعی پشت این دستورات وجود دارد؛ یعنی چه؟ یعنی اگر گفتیم الف را انجام بدهید، اگر الف را از شما خواستیم برای این است که مصلحت و منافعی در اوست برای خودِ شما نه خدا؛ منافعی در او هست، اینطوری نیست که، میتوانستیم بگوییم الف واجب است، ب حرام، میتوانستیم هم بگوییم نه ب واجب است الف حرام. اینجوری نیست طبق عقیدة ما. یعنی چیست احکام تابع ملاکات نفسالامریاند که در اصول فقه مفصل بحث میشود و در کلام هم بحث میشود و استدلال برای آن میشود، یعنی احکام شرع منطقیاند. یعنی هر دستوری که در برنامههای اسلامی رسیده است، ثابتات و متغیراتش، بر اساس مصالح و منافع بشر چیده شده، این کار اگر گفتیم بکن برای اینکه به نفعتان بوده گفتیم بکن، اگر گفتیم نکن برای اینکه به ضررت بوده، گفتیم نکن. و لذا این تفسیر که آقا عقل این را یک چیز دیگری میگوید ولی ما باید تعبّد داشته باشیم، دین یک چیز دیگری را میگوید ما باید به حرف دین گوش کنیم. این فرهنگ، فرهنگ اسلامی نیست، فرهنگ مسیحی است. فرهنگ بودایی است، این خیلی بحث مترقیای است، خیلی آثار دارد، خیلی نزاعها را حل میکند. آن محور اول نزاع نو و کهنه را حل میکند؛ سنتی و مدرن و... این دومی دعوای اینکه «تعبد» است یا «تعقل»، «تعقل» است یا «دین» است؟ شعور من این را میگوید ولی چه کنم که نصّ شرع و کتاب مقدس آن را میگوید؟ باید انتخاب کنم بین عاقل بودن یا متدیّن بودن؟ نه! ملاکات نفسالامری دارند احکام تابع مصالح و مفاسد واقعیاند یعنی اینکه شریعتی که ما به آن معتقدیم یک شریعت منطقی است این هم محور دوم. یعنی بر اساس نیازها و آثار واقعی اینها طراحی شده، منتهی آثاری که میگوییم شامل آثار دنیوی و آثار اخروی و ابدی هم هست. یعنی در پروسة ابدیت توجه کن وقتی میگوییم مصالح و مفاسد وقتی میگوییم منفعت و ضرر در پروسة ابدیت توجه کن نه در پروسه بیست سال و سیسال فقط. ممکن است یک امری برای من منافع کوتاه مدت و مضارّ دراز مدت داشته باشد، شما باز هم اینجا باید محاسبه کنی و بسنجی نفع کم با ضرر زیاد اگر یک امر یا پدیدهای داشته باشد منطقاً و عقلاً باید اینجا آن عمل را توصیه کرد یا باید منعش کرد؟ باید منعش کرد. بنابراین اگر منع شد، باز این منع هم منطقی است. به عبارت دیگر ما معتقدیم با شریعتی سروکار داریم که محال است یک چیزی به نفع من باشد و آن مانع من بشود، بین من و او حایل شود، و محال است که چیزی به ضرر من باشد و او من را نسبت به او پرهیز نداده باشد. بنابراین اینطور نیست که منافع ما در یک چیز باشد ولی خوب شریعت ما یک چیز دیگری دارد میگوید، نه. منافع و مصالح ما به عنوان بشر و انسان در پروسة دنیا و آخرت روی هم رفته، همان چیزی است که این گفته، چون ما معتقدیم که این شرع ملاکات نفسالامری دارد این هم یک کشف بسیار مهم دیگری است که متفکران مسلمان و بیدار ما به آن توجه دادند. اگر کسی نسبت عقل و شرع را با هم اینجوری سنجید در تفکر اسلامی، معنی آن این است که شرع ما، این مذهب، واجب و حرامش مرموز و جادویی و خرافه و... اینها نیست، بنابراین ما وحشتی نداریم که عقل را در کنار کتاب و سنت مطرح بکنیم. شما ببینید اینکه اگر یک کسی یا مذهبی بیاید بگوید آقا منابع احکامت چیست؟ بگوید کتاب، سنت، عقل. این خیلی ریسک بزرگی است، خیلی ریسک است، خیلی شجاعت است، این کمترین معنیاش این است که ما به خودمان شک نداریم. آخر عقل موجود فضولی است. بوالفضول است. اینطور نیست که شما بگویی آقا عقل هم بیاید اینجا ولی به شرط آن که آن کنار بنشیند نفسش بیرون نیاید و داوری نکند، این نمیشود که. اگر یک مذهبی به عقل حجیت داد برایش سندیت و رسمیت قائل شد و به آن اجازه ورود داد، به آن اجازه ورود داد معنیاش این است که هیچ شک و ترسی از خودش ندارد، چون عقل هرجا آمد فضولی هم میآید، سؤال میآید، اشکال میآید. اگر اجازه ورود عقل دادی، یعنی اجازه دادی که یک کسی بیاید یک موی دماغی همیشه داشته باشی و همه جا از تو سؤال کند. چرا این؟ چرا این میگویی این اخلاق بد است؟ چرا میگویی سخاوت خوب است؟ چرا میگویی خسّت بد است؟ چرا میگویی تعادل خوب است؟ چرا میگویی افراط و تفریط بد است؟ این درست شد؟ تا اینجا یک نکته که حالا یک توضیحی هم دارم که باز همینجا ممکن است یک سوء تفاهمی بشود، ولی اینکه شما اجازه بازرسی دادی به عقل، اجازه بازرسی منظم و نامنظم، اجازة بازرسی سرزده. اینکه دین میگوید عقل جزو منابع احکام است اجازه بازرسی سرزده داده به عقل که آقا، جناب عقل! شما هر وقت که صلاح دیدی و تشخیص دادی که شک داری سؤال داری، حق سؤال داری همیشه اجازه داری برای سؤال. لازم نیست که وقت قبلی بگیری میتوانی سؤال کنی.
هیچ دینی، بروید ببینید ادیان بزرگ را مسیحیت را بروید ببینید، بودیزم را بروید ببینید، اینها بزرگترین پیروان را در جهان دارند الآن، حالا یهودیت ور افتاده، یهودی در کل دنیا صحبت از 10-12 میلیون است، یعنی کل یهودیان عالم جمعیتشان به اندازه جمعیت تهران نیست و همان هم عمدهشان سکولار هستند خیلی مذهبی – دینی نیستند، مذهبیهایشان خیلی کم هستند، اما خوب مسیحی در دنیا چون با جنگ و شمشیر و... از زمان امپراطوری رم تا استعمار جدید اروپا همه جا با جنگ و خشونت رفتند به زور مسیحی میکردند مردم را، شمشیر میگذاشتند میگفتند یا صلیب را ببوس یا شمشیر، و لذا الآن جمعیتشان زیاد است. از آن طرف هم بودیزم و هندوئیزم هم در سراسر دنیا جمعیتشان صحبت از صدها میلیون جمعیت است. خوب اینها به عنوان دو مذهب بزرگ شما بروید ببینید که اصلاً چقدر به عقل احترام میگذارند به عنوان یکی از منابعشان. اصلاً عقل را قبول ندارند به عنوان یک منبع. و لذا اصلاً مسیحیت پروتستانی، مسیحیت بدون کلام است، کلام یعنی عقاید. میگویند اصول عقاید یا دفترچه عقاید ما نداریم. تفسیر شخصی، برداشت شخصی، امر درونی، احساس باطنی همین. لازم نیست که من برای کسی توضیحی بدهم یا دلیلی بیاورم که چرا به این مسئله معتقدم، این تفکر قالب پروتستانی است. کاتولیکها هم که میگویند آقا ما همین اصول جزمی را داریم میخواهی قبول کن میخواهی قبول نکن من هم هیچ توضیحی، هیچ استدلالی لازم نیست برای تو بکنم. بنابراین کاتولیکها کلام دارند، اصول عقاید دارند منتهی جزمی و خرافی، پر از تناقض. خدا یکی است در عین حال سهتاست، سهتاست در عین حال یکی است! توضیحش چیست؟ هیچی هیچ توضیحی ندارم همین است که هست. جمع پروستانی میگویند که اصلاً ما کلام و عقاید لازم نیست داشته باشیم اصول عقاید لازم نیست ما داشته باشیم. اصلاً دین که اصول عقاید نیست یک احساس شخصی و باطنی است، هر دوی آنها، هیچ کدامشان میدان به عقل نمیدهند.
هندوئیزم و بودیزم و... اینها که اصلاً هیچ بحث عقلی نیست یعنی رسماً خرافه به طور رسمی، حالا شما هم منابعشان را اگر بخوانید و هم از نزدیک بروید ببینید، من رفتم توی این معابد هندوئیزم یا بوداییها با این علمایشان هم بحث کردم. ساعتها من شاید بیش از 20-30 معبد اینها را در هند، در بنارس در دهلی رفتم دیدم و با آنها بحث کردم. اصلاً مطلقا، کلمهای از عقل، استدلال، دلیلت چیست؟ هیچی! خیلی صریح خرافه و تناقض را میآورند و از آن هم دفاع میکنند به عنوان امر مقدس. آن وقت شما بروید مقایسه کنید با اسلام، خصوصاً اسلام اهل بیت(ع)، اسلام با تفسیر اهل بیت پیامبر(ص) و قرآن که چطور صحبت میکند از این مسائل که اصلاً وقتی از اعتبار عقل صحبت میکند معنیاش این است که عقل حق بازرسی سرزده دارد، این معنیاش این است که حتی یک کلمه خرافه، دروغ، لغو، تناقض، در قرآن و سنت قطعی، سنت قطعی وجود ندارد. سنت غیر قطعی، روایاتی است که سندش مشکوک باشد، معنایش مشکوک باشد، دستخورده باشد، جعلی باشد چرا، سنت قطعی، این هم یک محور دیگر.
بنابراین اگر عقل- نتیجهای که از این محور میگیرم این است دقت کنید- اگر عقل به نحو قاطعانه نتیجهاش این است: اگر عقل قاطعانه رسید به یک مصلحتی یا مفسدهای، یعنی به طور قطعی عقل فتوا داد، تشخیص داد که آقا این امر به صلاح بشر است، این امر به ضرر بشر است، اگر چنین موردی وجود داشت، ولو اینکه شما در آن مورد خاص آیه یا حدیث صریحی در آن مورد جزئی خاص نداشته باشید، ولی عقل دارد صریحاً میگوید، شرع سکوت کرده، اصلاً یک مسئله مستحدث است، قبلاً نبوده، در کتاب و سنت به آن اشاره نشده صریح- عمومات و اطلاقات و کلیاتش هست اما به موردش اشاره نشده، آن زمان نبوده، مثلاً ماشین، ماشینیزم، اگر شرع دلیل خاص، نصّ صریح جزئی و واضحی راجع به او ندارد، اما عقل دارد حکم قاطع میکند که این به ضرر بشر است، ولو خلافش، بیّنش شرع خاص نیست، اینجا از نظر ما یک نتیجهای که از آن عرایضم میگیریم چیست؟ این امر که خلاف عقل است حتماً خلاف شرع هم هست. بنابراین شما نمیتوانید بگویید که آقا من به این امر عمل میکنم، درست است که عقل قطعاً میگوید این کار را نکن، ولی خوب آیه و حدیثی که در این مورد نیست، بنابراین من این کار را کردم، درست است که کار من غیرعاقلانه است، اما غیر مشروع نیست، جوابش این است که چرا غیر مشروع هم هست. لذا شما اگر در یک جایی با حکم قاطع عقل ما مخالفت بکنیم یک عمل نامشروع، یک عمل خلاف شرع انجام دادیم یعنی یک معصیت، یک گناه. اسلام این است که میگوید مخالفت با عقل گناه است، مساوی است با مخالفت با شرع. از این طرف، حالا شما این اصل را کوچک نگیرید، این را تعمیم بدهید. ببینید اگر این اصل در سیاست، در اقتصاد، در مدیریت، درخانواده، در رفتار فردی، در رفتار اجتماعی، ببینید چقدر آثار دارد، البته به شرط اینکه حکم قطعی عقل باشد؛ حالا اینجا سوء استفاده و سوء تفاهمی هم گاهی میشود. اگر با عقل رسیدیم به مفاسد و ضرر مهم و واقعی برای یک پدیدهای ولو حکم صریحِ مستقیم شرعی در کتاب و سنت برای او نباشد، یعنی موضوع مستحدثی هست، حکم عقل حکم شرع است و مخالفت با عقل حرام است. مثلاً تریاک، هروئین، اینها محصولات تکنولوژی است قبلاً که نبوده این نوع مواد مخدر و به این شکل! ما هیچ آیه و حدیثی نداریم که گفته باشد تریاک حرام است، ولی این خیلی سادهلوحی است که کسی بگوید چون در هیچ روایت و آیهای نگفته که مواد تریاک و... حرام است، ولو عقل صددرصد دارد به شما میگوید که این مضرّ است. اینجور نیست که شما بگویی آقا من یک پُکی میزنم، یک بار مصرف میکنیم و... اینطوری نیست، فقط اصلاً مسئله التذاذ شخصی نیست، این یعنی متلاشی شدن خانواده، این یعنی متلاشی شدن اخلاق، این یعنی از بین رفتن حس مسئولیتپذیری و غیرت، این یعنی نابود شدن نظم، نظم فردی، نظم خانوادگی، این یعنی نابود شدن اقتصاد خانواده، و بعد جامعه؛ این یعنی هزارتا اثر. اینها را عقل به ما میگوید. بنابراین کسی نگوید که چون نصّ شرعی نداریم بنابراین حرام نیست، الا اینکه ضرر پشت آن باشد. ضرر چیست؟ خب عقل دارد میگوید اینها همه ضرر است. ضرر فقط آن است که شما خودت را از بالا بیندازی پایین بمیری این ضرر است؟! برق دستت را بگیرد ؟ ضرر فوری محسوس ضرر است!؟ و لذا میبینی،- گفتند این را- شرعاً چرا اینها حرام است؟ این نشان میدهد که این آدم عقل ندارد و ملازمة بین عقل و شرع را قبول ندارد. از آن طرف میگویند مثلاً انرژی هستهای حق مسلم ماست. یک کسی بپرسد که آقا بر چه اساس شرعی حق مسلّم ماست؟ کدام آیه یا حدیث گفته که انرژی هستهای جزو حقوق شرعی ماست؟ این هم نمیفهمد. لازم نیست که کلمه انرژی هستهای در آیه یا حدیثی آمده باشد، اگر انرژی هستهای یعنی قدرت، یعنی عزت، یعنی پیشرفت، یعنی استقلال، یعنی چه و چه و.. اگر عقل دارد حکم قطعی میکند خب این حکم شرع هم هست. ببینید من مثال زدم یکی-دوتا و شما ببینید که چقدر دامنة این مبنای فکر اسلامی- شیعی چقدر دامنهاش وسیع است و چه آثار وسیعی دارد.
مورد سوم، اصل سوم که باز باید از آن پرهیز کرد تبصرهای است که میخواهم راجع به همین اصل دوم بزنیم. که خیلی دقیق به آن رسیده و بررسی کرده، که اگر دوستان سؤالاتی هم داشتند راجع به عرایض بنده، آنها مرقوم بفرمایید و بفرستید.
ما اینجا گفتیم ملازمة عقل و شرع را ، منتهی یک توجهی بدهیم عقلگرایی غیر از عقلزدگی است. عقلگرا کسی است که عقل را حجت و معتبر میداند و در دایرة اقتدار و توان عقل، از عقل استفاده میکند. اما عقلزده کسی است که عقلپرست کسی است که همه مشکلات و مجهولات عالم را میشود با عقل حل کرد. این خودش افراطی است. افراطی، خودِ افراطیگری یک امر غیر عقلانی است، حتی اگر این افراطیگری ظاهراً به نفع عقل باشد، حتی اگر عقلگرایی افراطی یعنی عقلزدگی باشد باز هم امر غیر عقلانی است چون خودِ عقل یک محدودیتهایی دارد، خودِ عقل میگوید من یک محدودیتهایی دارم اگر شما محدودیتهای عقل را در نظر نگیری، خودِ شما عاقل نیستی یعنی بعضیها برخورد غیر عاقلانه، غیر عقلانی با عقل کردند، چه به شکل افراط چه به شکل تفریط. این هم اصل بعدی است که تعصّب "علیه" عقل اگر بد است، تعصب "له" عقل هم بد است. یعنی افراط در مورد توانایی عقل. عقل محدود است. بله آن حرفی که میگویند آقا عقل اعتباری ندارد، عقل مظهر شیطان است، عقل نجس است، عقل بوالفضول است، عقل باید خفه شود و.. این حرف مزخرف است و از نظر ما باطل است. اما این هم که بگویی عقل به تنهایی کافی است و برای درک همه چیز کافی است و نه نیازی است به وحی، نه نیازی است به تجربه، این هم حرف بیخود است و این هم یک افراط دیگر است. بنابراین حکم قاطع عقل ما گفتیم؛ ولی حدس و گمان و استحسان و مغالطهها و خطاها و... باید به اینها هم توجه داشت. همانطور که کلاهبرداری به نام شرع غلط است، کلاهبرداری به نام عقل هم غلط است. یک عدهای کلاهبرداری کردند به نام عقل و به نام راسیونالیزم؛ و بسیاری از حقایقی که فراتر از توان و ظرفیت عقل بشر است، تکذیب کردند، کتمان کردند، انکار کردند فقط به خاطر اینکه عقل بشر به آن نمیرسد. خب خیلی حقایق وجود دارد که عقل بشر از آن عاجز است این هم اصل بعدی که دوستان به آن توجه داشته باشند که کلاهبرداری به نام عقل هم غدغن. و از آن طرف اگر ما گفتیم بین عقل و شرع در منطق ما یک "رفاقت" است نه "رقابت" و اینها در یک جبههاند نه دوتا جبهه در برابر هم، در فرهنگ اسلام اینطوری است برخلاف فرهنگ مسیحی- اروپایی؛ اگر جایی شرع ظاهراً ساکت بود ولی عقل دارد صحبت میکند حکم قاطع دارد میکند و شما میتوانید بگویید این حکم را به شرع هم نسبت بدهید، عکس آن هم هست، یک نتیجهای هم از آن طرف شما باید بگیرید، اگر رسیدی به یک جایی – دقت کنید، این یک نتیجه دیگری است، نتیجه دوم آن است- اگر رسیدی به یک موردی که عقل ما به آن نمیرسد، مثلاً ما هرچه فکر کنیم نمیفهمیم چرا باید 2 رکعت نماز صبح بخوانیم، 4 رکعت نماز ظهر بخوانیم، نمیتوانیم بفهمیم، اما دیدیم حکم قطعی شرع اینجا وجود دارد، حکم قطعی، آنجا گفتیم حکم قطعی عقل، اینجا گفتیم حکم قطعی شرع. اگر رسیدیم به جایی دیدیم حکم قطعی شرع است ولی عقل ما به آن نمیرسد، نه اینکه عقل مخالفت کند مثلاً تناقض باشد، عقل بگوید من نمیتوانم این را قبول کنم، نه! عقل ساکت است میگوید من نمیفهمم، نمیگوید که من قبول ندارم، یعنی این میرسد به یک امری که عقلستیز نیست، اما فراعقلی هست. شرع دارد قاطع حکم میکند عقل متوجه نمیشود، ساکت است، متحیّر است، اینجا باز باید نتیجه بگیریم، همانطور که آنجا گفتیم حکم قطعی عقل حکم قطعی شرع است ولو شرع ظاهراً ساکت است، از این طرف هم باید بگوییم حکم قطعی شرع، حکم قطعی عقل است ولو اینکه در اینجا عقل ساکت است. ساکت باید باشد نه اینکه مخالفت کند، نمیفهمد. این هم اصل بعدی که اگر یک جایی شرع مسلمی آیه یا حدیث صحیح قطعی آمد، یک گزاره قطعی است که شما قطعاً میتوانید بگویید این نظر دین است، نظر قرآن و نظر سنت پیامبر و اهل بیت است، ضدّ عقل نیست ولی عقل سکوت میکند یا متحیّر است، اینجا میتوانید عقلاً حکم کنید که حتماً آنجا یک ملاک و مصلحت عقلی، یک دلیل واقعی، یک منات نفسالامری وجود دارد و بنابراین این حکم شرع حکم عقل هم هست. این هم نتیجه عکس آن! این احترام به عقل و ملازمه بین شرع و عقل یک بستر مهمی است برای تفکر اسلامی. عقل منکر فراعقل نیست، منکر ضدعقل است. منکر مادون عقل. منکر مافوق عقل نیست. و لذا اینکه میگوییم شریعت اسلام حکیمانه است و لذا احکام شرع حکمت دارند وهمیشه و لزوماً به این معنا نیست که همه حکمتها و علتهای همه احکام برای همه ما به سادگی روشن است. معنیاش این نیست. اگر ما گفتیم که – ببینید دقت کنید چون بعضیها ممکن است از آن عرض دوم من نتیجه غلطی بگیرند- اگر گفتیم که آقا ما دعوای تعبّد و تعقّل نداریم و گفتیم هر حکم دینی یک منات نفسالامری دارد و معقول است ضد عقل نیست، این نتیجه را نمیتوانیم بگیریم که آقا پس بنابراین من باید بتوانم عقلاً همه حکمتها و علتهای همه احکام شرع را همه ما باید بتوانیم بفهمیم اگر نتوانیم بفهمیم پس این عقلانی نیست، نه این هم نیست این غلط است. برای اینکه عقل لازم هست ولی کافی نیست. اگر عقل کافی بود برای دانستن همه حکمتها پس چه نیازی به وحی بود چه نیازی به شرع بود؟ خب خودمان میفهمیدیم دیگر چرا انبیاء را بفرستند، اصلاً چه نیازی است به دین؟ چه نیازی است به دین؟ نیازی است که یک مواردی حقایقی وجود دارد که من با تجربه بشری و با علم علوم بشری و با عقل بشری و با فلسفه بشری نمیتوانم به آن برسم. برای دانستن آنها من لازم نیست تجربه و عقلم را تعطیل کنم علم و فلسفه را حذف کنم. ولی لازم است که به یک صدای بالاتری هم گوش کنم و آن صدای وحی است. بنابراین ممکن است برای من الآن معلوم نباشد یا مفهوم نباشد اما معقول هست، یک مغالطهای که میشود مغالطه بین معقول و معلوم ست بعضیها فکر میکنند اگر یک چیزی معقول است باید معلوم هم باشد برای من الآن! خیلی چیزها ممکن است برای من معلوم نباشد اما معقول هست. الآن برای من مکانیزم و جزئیات کار با این دوربین فیلمبرداری و... برای بنده معلوم نیست اما معقول هست. کارهایی که هر متخصصی من وقتی میروم پیش پزشک نسخهای که برای من مینویسد برای معلوم نیست که او چه دارد مینویسد و این دارو قرار است چه کار کند با بدن من؟ اما معقول هست. احکام شرع ممکن است فلسفة همة آنها برای ما معلوم نباشد ولی معقول هست. باید معقول باشد، ضد عقل نباید باشد. این تفاوت این کار هم به آن توجه بکنید. همان موارد نامعلوم هم باید معقول باشد و هست. بنابراین هم نتیجه میگیرم هم روشنفکری انحرافی که میخواهد همه چیز را محسوس و دنیوی کند و سکولار کند و هرچه محسوس و دنیوی است از نظر آنها وقت همانها معقول است هم او دارد خطا میکند هم قشریگری مذهبی که توجه به معقولیت اسلام ندارد اینها هردویشان عقلستیز هستند. این نتیجه تا اینجا که در مقام تفکر گاهی تحول موضوع، تحول حکم میآورد و تشخیص اینها بدون عقل و تعقل امکان ندارد. یکی از مهمترین خدماتی که امثال مطهری(ره) کردند جامعه معاصر ما به نظر من این است که این راه را باز کردند و از جمله اشاره به این مسئله که یک بحثی داریم در اصول به نام بحث " تزاحم"، تزاحم یعنی چه؟ تزاحم یعنی دوتا حکمی که ذاتاً با هم مشکل ندارند، ولی مصداقاً و اتفاقاً در عالم خارج اینها روی هم میافتند و در آنِ واحد، هر دو را با هم نمیشود عمل کرد. مثلاً مثالی که میزنند در اصول فقه، یکی از مثالهای رایجی که در طلبگی میزنند این است که شما یک حکمی دارید که غصب حرام است، وارد شدن به خانه مردم بدون اجازه آنها حرام است این یک حرام شرعی جداگانه. یک حکم دیگر شرعی هم داریم جداگانه که اگر دیدید کسی دارد غرق میشود نجات دادن او واجب است. حالا این دوتا حکم شرعی جداگانه آیا اینها با هم تعارضی دارند؟ یعنی نجات غریق واجب است، ورود به خانه مردم بدون اجازه آنها حرام است، این دوتا حکم با همدیگر هیچ مشکلی با هم ندارند. حالا آمدیم در حادثه خارجی این دوتا روی هم افتاد یعنی شما دارید از کوچه عبور میکنید از لای نردهها میبینی یکی دارد در استخر خفه میشود، الآن با خودت بگویی اگر من بروم این را نجات بدهم به واجب عمل کردم اما یک حرام هم عمل کردم بدون اجازه وارد خانه مردم شدم که این حرام است اما نجات او واجب است. اگر کمکش نکنم حرام را انجام ندادم بیاجازه وارد خانه مردم نشدم اما یک واجب را ترک کردم و آن نجات جان اوست. این حالا یک مثال سادة شخصی است. حالا شما اگر دقت بکنید اصلاً مدیریت یک جامعه، مدیریت اقتصاد آن، حکومت آن، تربیت آن، خانواده، سیاست، حقوق و... پر است از این تزاحمها؛ یعنی اگر اینجا یک نتیجهای بگیرید شما آثارش در کل ادارة کشور، اقتصاد، جهان، همه چیز ظاهر میشود. اینجا یک بحث مهمی باز شده در اصول فقه ما، اصول فقه شیعه به نام باب تزاحم که ما اینجا چکار باید بکنیم؟ آنجا گفتند آقا آنجا همه امور اهمیتشان به یک اندازه نیست، باید دید کدام اهمّ است کدام مهم است. یعنی همه حرامها به یک اندازه حرام نیست، همه واجبها به یک اندازه واجب نیست، بعضیها واجب است بعضیها واجبتر است. بعضی حرام است بعضی حرامتر است. هر دو حرام است گفتند نکنید اما تأثیرش، ارزشش اینها با هم یکسان نیست. تا که شما این حرف را میزنید پای چه میآید وسط پای عقل. از شما میپرسند که آقا ما از کجا تشخیص بدهیم چه مهم است چه مهمتر است؟ میگوییم ما دوتا معیار داریم عقل و نقل. یعنی از یک طرف نگاه کن منطق قرآن و سنت قطعی چه میگوید؟ از یک طرف هم عقل داری. شما در تعامل بین عقل و نقل، عقل و شرع باید بتوانی تشخیص بدهی که چه اموری مهم است و چه اموری مهمتر است. قضیه حج یادتان است؟ آن سال که کشتار شد در حج،- حالا بعضی از دوستان که سرشان را تکان میدهند که یادشان نیست شما که اصلاً نبودید یا بچه کوچولو بودید-
آن زمان که یک عده از 200-300 تا از حجّاج ما را اینها شهید کردند خب ما در فقهمان داریم که باید حج هر سال باید برقرار شود حتی اگر یک وقتی حج مردم خودشان نروند – حالا اینجا که برعکس است، اینجا رشوه میدهند میروند حج مردم نوبت حج میخرند- حالا اگر یک وقتی رسید که مردم گفتند آقا ما نمیخواهیم برویم حج حالش را نداریم یا پولش را نداریم، در بحث فقهی و روایات ما هست که حکومت باید خرج یک عدهای را بدهد و بفرستد حج که خانه خدا بایستی همیشه در عزّت و احترام باشد برای حفظ سمبل اتحاد اسلامی. – درست شد- پس حج اینقدر واجب است، اصلاً تعطیل حج معنی ندارد. ولی سرِ آن قضیه که کشتار شد و مسئله برائت و حکومت سعودی ممنوع کرد، تا سه سال تقریباً حج تعطیل بود. خب اینجا چرا این کار را کردید، یک امر مهمتری با یک امر مهمی اینجا تزاحم پیدا میکند. این بحثی که امام(ره) کرد بحث مطلقة فقیه؟ مصلحت نظام؟ این همین بود. همین مسئله "تزاحم" است. یعنی ممکن است یک وقتی یک حکم شرعی داریم، یا یک واجب و حرام شرعی داریم اما یک مسئلة مهمتری پیش میآید یک واجب مهمتری یک حرام مهمتری وجود دارد شما اینجا میتوانید – البته ما و شما نه- همان مجتهد میتواند بگوید موقّتاً این امر با این که واجب است، اما موقّتاً انجام نشود به خاطر یک واجب مهمتری و یک حرام مهمتری، یعنی اهمّ میآید و مانع مهم میشود. بعضیها این را برداشتند و استفادههای عجیب و غریب کردند. شما یادتان هست سرِ اینکه ولایت مطلقه چیست؟ این یعنی فرق نظام ملّاعمر طالبانی با ولایت مطلقة فقیه. در نظام ملّاعمر طالبانی شما از یک کنار میگوید که ما کاری نداریم به اهمّ و مهم و... کاری ندارم من میخواهم از همین بیخ شروع بکنم احکام شرع را اجرا کنم، کدام مهمّ است، کدام اهمّ است، کدام قابل اجر است، کدام قابل اجرا نیست، آثارش چیست؟ عقلی در کار نیست. در بحث نظام ولایت مطلقة فقیه که مبنای آن مصلحت نظام است، مصلحت نظام هم معنیاش مصالح و منافع مسئولین نظام نیست منظور مصلحت نظام یعنی مصلحت و منافع جامعه، منافع ملی، مصلحت ملی، مصلحت امّت بر اساس چه؟ نه بر اساس منافع پراگماتیسمی؛ منافع ملیای که سکولاریستها تعریف میکنند! نه بر اساس تعریف عقلی و شرعی مصلحت. که چه مهمتر است و چه کمتر مهم است. آنجا باید مهندسی کنی که احکام را از یک کنار اجرا نمیکنند احکام را معماری و مهندسی میکنند. اینکه بعضیها فکر میکنند چون امام(ره) گفت فلان واجب تأخیر میافتد، بعد یک جوکی هم ساخته بودند که میگفتند که یک عدهای از جهنم آمده بودند روی بهشت، یک عدهای هم روی دیوار نشسته بودند، میگفتند چیه؟ گفتند که هیچی فلان شطرنج که حلال شد اینها که در جهنم بودند از آن وقت که حلال شد رفتند در بهشت، ما هم زنا کردیم و عقل خوردیم اینجا منتظر شدیم ببینیم که اینها کی حلال میشود بگذارند ما برویم در بهشت. – یک جوکهای اینطوری درست کرده بودند- اینها از سرِ جهل است که مسئلة اهمّ و مهم، مسئله تزاحم، مسئله دخالت عقل در اجرای شرع، اینها را نمیفهمند فکر میکنند که اینها بازی با شریعت است. مثل اینکه بله آخوندها دین دستشان است هر وقت بخواهند تغییر میدهند هر وقت بخواهند واجب میشود حرام و حرام میشود واجب. نه ما چنین چیزی نداریم. اگر یک نفر مجتهد، یک نفر فقیه، بخاطر منافعش، دلخواه خودش، خوشآمد دیگران در یک حکم کوچک عادیِ فردی دست ببرد این دیگر مشروعیت ندارد این منعزل است اصلاً دیگر حق فتوا ندارد و مصداق بزرگترین عذابهای وعده داده شده است در قرآن. تغییر حکم کسی حق ندارد بدهد. ما معتقدیم که حلال پیامبر(ص) تا قیامت حلال و حرام پیامبر(ص) تا قیامت حرام. منتهی پس چیست؟ جوابش این است که همان پیامبری که فرمود حلالی که من اعلام کردم تا آخر حلال است و حرام تا آخر حرام است، همان پیامبر فرموده: «إذا اجْتَمَعَتْ حُرمَتان تُرِحَتِ صغری والکُبری» اگر دوتا حرام با هم تزاحم پیدا کردند که شما مجبور شدی یک موقعیتی اتفاق افتاد که شما مجبوری یکی از دوتا حرام را انجام بدهی، باز باید ببینی کدام حرام بزرگتر است و کدام حرام کوچکتر است؟ کدام کمتر حرام است کدام مضرّتر است؟ عقل و شرع نسبت به کدام حساسترند؟ آن یکی دیگر را انجام بدهی. پس ما صغری و کبری، واجب و حرام و کوچک و بزرگ داریم، مهم و مهمتر داریم. پس باب و پای عقل اینجا باز میشود و این نکته بسیار مهمی است. تزاحم یعنی بدون اینکه تناقضگویی در اصل دین باشد یک جاهایی عمل به دو حکم متفاوتی که ذاتاً با هم تضاد نداشتند ولی مصداقاً و اتفاقاً روی هم افتادند و تقابل پیدا شده شما بتوانید ترجیح بدهید یکی را بر دیگری، ترجیح عقلانی بدهید. این را چهطور ترجیح بدهی ملاک ترجیح چیست؟ عقل و نقل. مهمتر بودن یا نبودن یک حکم یا عقیده. بزرگ بودن یا کوچک بودن مسئله. اینها یعنی عقلانیت اجتهادی. که عین این تعبیر در حدیث پیامبر هست در حوزة عقاید هم احکام هم اخلاقیات؛ بنابراین یعنی ارزشها، ارزششان به یک اندازه نیست. بعضی ارزشها ارزششان بیشتر است بعضی کمتر است. قوانین ارزششان و اهمیتشان به یک اندازه نیست. این هم تأثیر دارد در اجرا و مدیریت اجرایی هم تأثیر دارد در فتوا و بیان حکم و هم تأثیر دارد در تبلیغ دین که شما چطور معارف و حقایق دینی را برای دیگران تبیین کنید و توضیح بدهید. این منشأش اینجاست و تفاوتها را هم عرض کردم که اینجاست. تزاحم که در مسئله فردی بود که مثال زدم، و در مسائل اجتماعی بسیار بیشتر است و چه بسا چیزهایی که حکم اولیهشان یک چیز است و حکم همان موضوع در موقعیت اجتماعی و شرایط دیگری میشود یک حکم دیگری. اینکه کدام واجب واجبتر است؟ کدام حرام، حرامتر است؟ یا مهمتر است؟ کدام معارف دین مهمترند؟ کدام مقدم هستند؟ و از اینجا پای یک نوع "نسبیت معقول" به میان کشیده میشود. نسبیت معقول میگویم برای اینکه اشتباه نشود با نسبیگرایی، شکّاکی و قرائتبازی با دین و... که از این به بعد هرکسی با خودش بگوید خوب آقا این بخش از دین را میگذاریم کنار چون به نظر من اینها خیلی مهم نیست. روی این بخش من فقط تأکید میکنم چون به نظر من این فقط مهم است، اینها نیست! یعنی باب بازی با دین، احکام و عرصههای دینی، بدعتگزاری و... اینها نباید باز بشود، این خیلی مرز حساسی است. از یک میلیمتر اینطرفترش تحجّر، تقشّر و ارتجاع و عقبماندگی و سکون و طالبانگری است، یک میلیمتر اینطرفترش سکولاریسم و انحراف و بدعتگزاری و پا گذاشتن روی شریعت خداست، خیلی مرز دقیقی است و لذا واقعاً کار هرکسی نیست. اینها یک نسبیت معقولی در تفکر دینی است ولی ربطی به آن نسبیگرایی مشهور و آنارشیزم ندارد. این معنیاش این است که مصالح کوچک و بزرگ دارند حتی حقایق هم کوچک و بزرگ دارند ولی تشخیص آن البته آسان نیست. درک این اندازهها، هم در مقام فتوا هم تبیین دین، هم اجرای حکومت دینی یک کار کاملاً متفکرانه است، کار طالبانیستی نیست، کار روشنفکری سکولار هم نیست. اگر یک فقیه فنی هر چند اسلامشناس رسمی باشد اما شناخت درستی از جامعه و موقعیت نداشته باشد و عقل درستی هم نداشته باشد، درکش از اسلام درک صرفاً فنی و لفظی و تکبُعدی باشد ارتباط بین احکام اسلام و اهداف اسلام را نتواند برقرار کند، نتواند اهمّ و مهم را از هم تشخیص بدهد، نتواند مصالح را تشخیص بدهد، یا تشخیص بدهد ولی از مردم بترسد، از مقدّسین، از عوام بترسد یا از روشنفکرنماها بترسد که بگوید اگر من این را بگویم، بگویم این مهم است این مهمتر است، نکند جریانهای روشنفکری علیه من فحش بدهند بگویند این مرتجع است یا از عوام بترسد؛ گاهی میبینی طرف مجتهد از عوام از مقلّدانش میترسد اینها هردویش انحراف است و جرأت اعلام نظر را باید داشت؛ البته تشخیص هم باید درست باشد نباید چیز دیگری گفت اینها یک نکته مهم دیگری است.
سؤال: چگونه بفهمیم چقدر یاد بگیریم چقدر باید تفکر کنیم
اینها یک دستورالعملی، نسخة خاصی که مثلاً آقا شما در روز اینقدر فکر کن، اینقدر کتاب بخوان، بستگی به موضوع دارد، بستگی به سطح خودِ ما و خودِ شما دارد، بستگی به منابع دارد، بستگی به خیلی چیزها دارد. دو گروه انسان نمیتوانند درست فکر کنند یکی آنهایی که بدون سواد میخواهند نظریهپرداز شوند، یعنی طرف زحمت نکشیده، نخوانده، نمیداند، 5تا کتاب و 10تا مقاله آن هم ناقص خوانده، یک مرتبه میشود نظریهپرداز. خیال میکند اگر بنشیند این 5تا جمله و مفاهیم نیمبند را هی در خلوت بلغور کند و اینها را با عبارتهای مختلف و... از این طرف و آن طرف این اسمش نظریه، ما از این نظریهپردازها متأسفانه، نظریهپردازهای قلّابی خیلی داشتیم و داریم و چوبش را جامعه خورده، هم به خودشان صدمه زدند هم به مریدان خودشان که ازخودشان عوامترند زدند، بعضیهایشان که کمی هوشیارتر و قوّة تبلیغاتی قویتری دارند و نفوذ کلمه پیدا میکنند و... کمکم امر بر خودشان هم مشتبه میشود، واقعاً فکر میکنند که حرف تازهای زدند. کل آنچه که طرف گفته مثلاً کپیبرداری از 5تا کتاب، و دوتا حلقه در اروپا، در غرب است، همینها را هم میآیند با چهارتا عبارات اسلامی مخلوطش میکند و اسمش میشود نظریهپردازی؛ یا در داخل هم همینطور. یک کسانی با کپیبرداری و سرقت دقیق به معنای دقیق کلمه از آثار قدما یا متأخّرین اسلامی، چهارتا الفاظ آن را تغییر بدهد و به اسم خودش تمام بشود. این هم غلط است.
خطر دوم از آن طرف است، یک عدهای نشستند آدمهای رسمی شدند، کلیشه شدند، بیست سال دارد میرود درس فلان آقا! مدام مدرک پشت مدرک میگیرد. در دانشگاه میرود یا در حوزه. بعد وقتی با او صحبت میکنی میبینی این واقعاً حداکثر ارزشش در حد یک ضبط صوت است. هیچی. یکسری عبارات و مفاهیمی فقط حفظ کردند طوطیوار به او حجتالاسلام یا آیتا... میگویند یا دکتر و... دوتا دکتری دارد و... اینها واقعاً چیزی نمیدانند، این دانستهها این چیزهایی نیست که تو خواندی، دانستهها آن چیزهایی است که در موردش اندیشیده و بتوانی بیندیشی. چرا الآن ما یک مشکل بزرگمان در دانشگاهها این است که بسیاری از پایاننامههای ما در حد دکتری و بسیاری از مقالاتی که مینویسند در رشتههای مختلف – حالا من به طور خاص رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی را میگویم- تقریباً اینها کپی و ترجمه است یعنی اگر اکثر این پایاننامههای دکتری ما را در رشتههای علوم اجتماعی و علوم انسانی در سیاست و حقوق و اقتصاد و روانشناسی و جامعهشناسی و... یا مقالات و کتابهایی را که بیرون میدهند، اینهایی که میتوانند – حالا اغلبشان که درست نمیتوانند حتی یک مقاله بنویسند، آنهایی که میتوانند اغلب اینها را شما فشار بدهید عصارهاش شما دقت بکنید عمدتاً مستقیم و یا غیر مستقیم کپی برمیدارند از روی آنچه که فلان اروپایی یا آمریکایی بیست سال پیش، چهل سال پیش، شصت پیش گفته، تازه برای سه-چهار سال پیش هم نیست، این مشکل را ما داریم در دانشگاهها؛ ما نظریهپرداز در رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی در دانشگاهیمان بسیار کم است. کسانی که از یک طرف با مفاهیم اسلامی و سابقة تمدن و فرهنگ ایرانی کاملاً آشنا باشند جامعه خودشان را بشناسند و از طرفی هم با متد علمی و آشنایی با مکاتب و نظریات مختلفی که در غرب تولید شده با مبانی خودشان، مسلّط باشند ولی به این خواندهها و دادهها و محفوظات اکتفا نکنند، قدرت تولید فکر داشته باشند ما مشکل داریم؛ در حوزه هم همین مشکل را داریم. الآن در قم سیهزار، چهل هزار طلبه است، خب اینها با حُسن نیّت هم آمدند، زحمت هم میکشند، اکثر اینها در حدّی که چهارتا کتاب فقه و اصول و ... میخوانند، حفظ میکنند و امتحان میدهند؛ گاهی قدرت تطبیق همان چیزهایی که خوانده با مسئلهای که فردا در جامعه برایش پیش میآید قدرت تطبیقش را ندارد. اصلاً نمیداند آن چیزی که خوانده، جواب همین مشکلی است که الآن گرفتارش هستی، آیه را میآید روی منبر تفسیر میکند، حدیثی را میآید معنی میکند در حالی که دقیقاً خودش و جامعه خودش درگیر همان مشکل است و این نمیتواند تشخیص بدهد که این حدیث راه حل همین مشکل بود این را نمیتوانند تشخیص بدهند.
تفکّر مثل موادی است که ترشّح روی غذا در معده؛ ذهن ما مثل معده است. اگر این ذهن خالی بماند یعنی ما بیسواد باشیم، نخوانیم، کار نکنیم، خب حالا این مواد هرچه هم ترشح کند، هرچه هم میخواهی فکر کن، وقتی مغزت خالی است به چه فکر میکنی؟ همینطور که معده میدانید که هرچه این اسید معده ترشح کند معده خالی باشد این معده زخم میشود، سوراخ میشود و خراب میشود، مغز خالی هم فکر کردن خوب نیست مضرّ است. به راحتی هم میشود مدرک دکتری گرفت، میشود لقب حجتالاسلام گرفت، میگیرند دیگر!! ولی نمیشود مشکل دین و جامعه را حل کرد. این معده ذهن خالی نباشد. اما این که معده را پر کنی کافی است، باید مدام موادی ترشح کند روی آن تا این هضم بشود. آن موادی که ترشح میکند روی معلومات شما و آن را هضم میکند چیست؟ فکر است، تفکّر؛ ما به اینها محتاجیم که چقدر و در چه موضوعی اینها با هم فرق میکند. و الّا عرض کردم مشکل ما حل میشود با مدرک، الآن که دیگر جامعه ما دارد اشباع میشود از مدرک، و بعضیها چون تمام توجهشان به مدرک است خیال میکنند یک کسی که یک مدرک دکتری در فلان رشته دارد این واقعاً در آن رشته ملا و عالم است، اصلاً اینطوری نیستند، ما افرادی را میشناسیم که طرف دکترای جامعهشناسی دارد، دکترای روانشناسی دارد، مجموعاً 20-30 کتاب را خوانده، مگر اینها که دکتری میگیرند مجموعاً 20-30-40 تا کتاب را، حالا بگو 50 تا کتاب را، آن هم ناقص، فصل فصل همینها را میخوانند و میروند امتحان میدهند خب کسی هست بیرون از اینها، نشسته در هرکدام از این رشتهها 100تا ، دویستتا کتاب و مقاله خوانده با فکر، و حاشیه زده، رشته رسمیاش هم جامعهشناسی و روانشناسی نیست، خب تو 30تا کتاب را ناقص و طوطیوار خواندی و دکتریات را گرفتی، آن 200تا کتاب را در همین رشته خوانده و مدرک هم ندارد ولیکن میفهمد چه میگوید. باید ببینید چه میدانند نه اینکه چه مدرک و تصدیقی در خانه دارند.
سؤال: اینکه تمام دستورات و قوانین دین در برهة زمانی ومکانی فعلی بر اساس عقل پایهریزی شود و منابع احکام بر اساس قرآن، عقل، سنت، اجماع، پایهریزی شود نظرتان در این مورد چیست؟
خب بله! ما هم داشتیم همینها را میگفتیم منتهی بر اساس عقل پایهریزی شود من توجه دادم، عقل لازم است ولی کافی نیست. با این توضیح دادیم به آن توجه شود.
سؤال: فرمودند که آیا جمهوری اسلامی ایران نظام اسلامی است؟
به چه معنا؟ به بعضی از معانی بله اسلامی است، به بعضی از معانی اسلامی نیست. به بعضی از معانی کمی تا قسمتی اسلامی است، به بعضی از معانی اصلاً اسلامی نیست، به بعضی از معانی کاملاً اسلامی است. اسلامی بودن یک معیاری است که باید درست تفسیر شود. اگر منظور از اسلامی بودن این است که انقلابی با شعارها و اهداف اسلامی شد و نظامی بر این مبانی و با اهداف تشکیل شد، و قانون اساسی ملحم از مفاهیم و ارزشهای اسلامی نوشته شد، اسلامی است. اگر منظور این است که بخشی از احکام و ارزشهای اسلامی تبلیغ شد، تأسیس شد، مستقر شد، پیش رفت، بله اسلامی است. اما اگر منظورتان این است که تمام ارزشهای اسلامی، حقایق اسلامی، احکام اسلامی، عدالت اسلامی اینها کاملاً اجرا شده، نخیر اسلامی نیست. در عرصههای مختلف، از رژیم حقوقی، رژیم قضایی، رژیم اقتصادی، رژیم سیاسی در این جامعه در حوزههایی اسلامی است، در یک حوزههایی اسلامیتر است، در یک حوزههایی کمتر اسلامی است، در یک جاهایی اصلاً اسلامی نیست. منتهی اینها خودش اسلامی نمیشود، خودبهخود اتوماتیک، اگر قرار است چیزی اسلامی شود، من و شما باید اسلامیاش بکنیم. و ما نمیتوانیم این کار را بکنیم ولو اینکه خودمان اسلامی بشویم، و نمیتوانیم بشویم الّا اینکه با اسلام سروکار داشته باشیم، بخوانیم، بدانیم، معتقد شویم، ملتزم شویم، متفکرانه شروع کنیم به گسترش آن تا هرچه بیشتر اسلامی بشود. بنابراین جامعه و نظام میتواند اسلامی بشود و اسلامیتر. همانطور که میتواند غیر اسلامی باشد و غیر اسلامیتر باشد.
سؤال: در مورد مواد مخدّر، آیا تریاک حرام است؟
اصلاً مشکل ما اینجا در این جلسه تریاک بود؟ من داشتم مثال میزدم رابطه عقل و شرع را؛ حالا اگر میکشی دیگر نکش، بله حرام است. من گفتم دنبال یک روایت نگرد که بگویی آقا ما هرچه گشتیم روایتی نبود که گفته باشد التریاک حرام، دنبال این نباش. اگر عقل دارد به تو میگوید که تریاک این صدمات را دارد، فروپاشی اخلاق، فروپاشی خانواده، فروپاشی مسئولیتپذیری، فروپاشی نظم، فروپاشی عزّت و حرمت اجتماعی خودت، فرزندانت و خانوادهات، همین آثار همه جزء محرّمات اسلامی است. برای اینها که دیگر آیه و حدیث داریم. بنابراین اگر عقل تو میگوید عمل «الف» این نتایج را میدهد. آن نتایجش که دیگر در شرع حرام شده است. پس بنابراین عقلت میگوید عمل «الف» حرام است. واجبش هم همینطور. یک کسی میگوید آقا کجای اسلام گفته که مثلاً ما باید فلان تخصص را بخوانیم یاد بگیریم و در فلان رشته وارد بشویم؟ کو آیه و حدیث آن؟ خب آقا اسلام این را به تو نگفته، ولی اسلام گفته جامعه اسلامی، جامعهای است که برای جامعه اسلام عزت میخواهد، قدرت میخواهد، رفاه میخواهد، برادری میخواهد، اخلاق میخواهد، تأمین اجتماعی میخواهد، علم میخواهد، اینها را که دیگر آیه و حدیث داریم حالا غیر از عقل، اگر آنها را میخواهد هر موضوعی، پدیدهای، رفتاری، اینکه منجر شود به اینها، عقل بگوید که آقا اینها مقدمه آنهاست، این میشود شرعاً واجب، ولو اینکه خودش نیامده باشد. حالا در بحث اصول فقه هم یک بحثی داریم که مقدمه واجب، واجب است یا نیست؟ یعنی آیا عقل میگوید که یک امری که شرعاً واجب شده، ولو مقدمهاش در لسان دین صریحاً نیامده باشد، آیا عقل میگوید که امری که شرعاً واجب است، مقدمهاش هم شرعاً واجب است؟ یعنی ما میتوانیم نتیجه بگیریم که این مقدمه ولو این چیزی که باعث آن میشود ولو اینکه در شرع واجب نشده، ولی عقل چون میگوید این بدون این نمیشود، بنابراین عقلاً که میتوانیم بگوییم واجب است، آیا شرعاً آیا عقل ما میگوید که این شرعاً واجب است؟ میتوانی این را به شرع نسبت بدهی؟ بله میتوانی نسبت بدهی. چطور میشود که اسلام به شما بگوید آقا الآن واجب است که شما بروید بالای پشت بام، بعد نگوید که واجب است شما از پلهها بروی بالا یا نردبان بگذاری، بعد شما بگویی که خب اسلام که نگفته نردبان بگذار پس من دیگر نردبان لازم نیست بگذارم؛ خب اگر اسلام به تو گفته که رفتن بالای پشت بام واجب است، و عقل دارد به تو میگوید که تو بدون نردبان نمیتوانی بروی بالای بام، پس عقل به تو میگوید که شرع نظرش این است که نردبان هم شرعاً واجب است. خیلی ممنون و متشکر
هشتگهای موضوعی