بسماللهالرحمنالرحیم
فاطمه و زن روز، زن امروز. باید دایره را یک کمی وسیعتر بگیریم و بگوییم فاطمه و انسان امروز و باز وسیعتر از این و بگوییم فاطمه و انسان هر روز. چون او الگو است، نه فقط برای زن برای همهی انسانها، هر انسانی. با صرف نظر از موقعیت خاصش و خصوصیت تاریخی و خانوادگیاش، ایشون الگویی است و مراد و مربیای است برای همهوقت و همهکس. شاید یک چیزی که به تبیین این مفهوم کمک میکند این عبارت باشد که بگوییم فاطمه همان علی است در فرم زنانه. همان علی است که در شکل یک زن ظهور پیدا کرده است. خداوند در این خانه خواست نمایشی بدهد برای همهی تاریخ که ببینید چهجور انسان کامل در قامت یک مرد و در قامت یک زن ظهور میکند. یک روح انسانی در دو بدن، بدن مردانه و بدن زنانه. در دو فرم. دو سبک انسان کامل بودن، سبک زنانه سبک فاطمی و سبک مردانه سبک علوی. شما تفاوتهایی که در رفتار و شخصیت علی و فاطمه میبینید بطور طبیعی، این تفاوتها تا آنجا که مربوط به تفاوت نقش زنانه و مردانهی این دو انسان کبیر، انسان اکبر مربوط میشود، همانجا هم میبینید که شاهکار خداوند است. یعنی خداوند ضعیفترین نمایشی که میتوانسته در قالب انسان ارائه بدهد، با رعایت ظرافتهای زنانه در فاطمه نشان داده است. تفاوتهای علی و فاطمه تفاوتهای مردانه و زنانه، تفاوتهای بین دو سبک انسان بودن، انسان کامل بودن، سبک زنانه و سبک مردانه است. ولی جوهر هر دو سبک یکی است، مشترک است. شما در چهرهی علی میتوانید فاطمه را ببینید و در چهرهی فاطمه علی را. مردی و زنی که بدست پیامبر اکرم(ص) تربیت شدند و این دوتا هر دو دستپرودههای پیامبر هستند. هم به معنی جسمانی اصلاً هر دو در دامن پیامبر بزرگ شدند و در خانهی پیامبر، هم به مفهوم روحانی که شاگردان روحانی و معنوی پیامبرند. شاگرد اولهای مدرسه و مکتب پیامبرند. فاطمه از نظر معنوی و اوج روحانیتش بحدی است که در روایات ما نقل شده است که فرشتگان الهی که مأمور حریم قدسی پیامبر اکرم(ص) بودند و شب و روز در خدمت پیامبر بودند، حتی جناب جبرئیل(س) که بزرگترین فرشتهی معرفت است، فرشتهی آگاهی که از طرف خاوند بر تمام پیامبران نازل میشد، پیامبران بزرگ. اگر مثلاً عزرائیل(س) را بهعنوان فرشتهی مرگ، میکائیل را بهعنوان دیگری، اسرافیل را بهعنوان دیگری، هر کدام از اینها بهعنوان تجسم قدرت خداوند در عالم نام بردند، جناب جبرئیل را بهعنوان فرشتهی علم و معرفت دانستند چون فرشتهی وحی است. با تمام پیامبران بزرگ ایشان سخن گفته است. در روایات ما هست که ایشان و فرشتگانی که مأمور حفاظت روحی و معنوی و حشر و نشر با پیامبر بودند از طرف خداوند، بعد از رحلت قدسی پیامبر باز رابطهی آنها با زمین و با این خانه و با فاطمه قطع نشد. در بعضی از روایات است که تا 40 روز، در بعضی از روایات است تا مدتی همین فرشتگان و حتی جبرئیل تا روزها و هفتهها، تا وقتی که هجرت قدسی فاطمه(س) رسید اینها به فاطمه و به این خانه سر میزدند. به تعبیری که در زیارتها و دعاهای ما آمده خانهی اینها مُختَلَفُالمَلائکه بود. مُختَلَفُالمَلائکه یعنی محل رفت و آمد فرشتگان بود. فاطمه در یک چنین خانهای بزرگ شده و تنفس کرده است، زیر بال فرشتهها. این حرف یا اگر از ارتباط فرشتگان الهی با فاطمه صحبت میشود در روایت ما یا اینکه از چیزی بهنام صحیفهی فاطمه نام برده شده، اینها به معنای نبوت و پیامبری فاطمه(س) نیست که بعضیها دچار سوءتفاهم بشوند و بگویند آقا اینها شرک است، اینها بدعت است، نه. اینها به معنای وحی مصطلح نیست، به معنای الهامات ربانی و قدسی است که حضرت فاطمه، این خانمی که حول و حوش 20 سال بیشتر عمر نکرده، این دختر جوان جزو بزرگترین محدَثهها، محدثات عالم است. محدَثه یعنی کسی که پیامبر نیست، بهش وحی پیامبرانه و مأموریت پیامبرانه نشده و نمیشود، کسی هم همچین ادعایی نکرده است و نمیتواند بکند. اما با فرشتگان در ارتباط است و بهش حقایق و معارفی نازل میشود از طرف خداوند و این هم مخصوص پیامبران نیست. اولیای الهی، قدیسهای بزرگ، انبیاء، دیگر کسانی بودند که به تعبیر پیامبر علماء امتی، فرمود علمای صالح امت من از انبیای بنیاسرائیل بالاترند. هم از لحاظ معنوی ارتباطات قلبی وجود دارد هم از لحاظ معرفتی. منتها وحی و نبوت و اینها نیست. کسی نباید اسمش را نبوت یا رسالت بگذارد. هر برداشتی از عرفان و معنویت که با مسئلهی خاتمیت منفات داشته باشد مورد قبول ما نیست. چه در مورد ائمهی معصوم، در مورد ائمه، چه در مورد حضرت فاطمه یا هر کس دیگر. اگر صحبت از الهامات ربانی و ارتباط با عالم بالا میشود مطلقا به معنای نبوت و اینها نیست. خاتمیت رکن مهم مسلمان بودن و شیعه بودن است. هر برداشتی از امامت، از عصمت، از مهدویت که منافات با خاتمیت داشته باشد برداشت شیعه نیست. ممکن است غلات شیعه یک همچین چیزی را بگویند اما شیعه بهش معتقد نیست. اما این خاتمیت به معنی قطع رابطهی خدا با انسان نیست. بعضیها فکر کردند وقتی گفتیم آخرین پیامبر آمد دیگر از طرف خداوند از طرف آسمان به هیچکس هیچ نوع الهامات الهی و ربانی نمیشود. نخیر همچین چیزی نیست. خداوند فیاض الی الاتلاق است محال است رابطه قطع بشود. تا خدا خداست همانطور که فیض خلقت است، فیوضات مادی است از آن مهمتر فیوضات معنوی است. با بشر با انسانهای وارسته تا ابدالآباد سخن خواهد گفت. منتها این ازش تعبیر میشود به الهامات و مکاشفات و مشاهدات. ازش تعبیر میشود به حدیث. حدیث نه به این معنای مصطلح حدیث، به همان معنایی که ما در کلمهی محدَثه داریم. راجع به حضرت زینب هم داریم، راجع به اینها داریم که اینها محدثه هستند یعنی زنانی هستند که پیامبر نیستند اما پیامبرانه زندگی کردند، پیامبرانه اندیشیدند، پیامبرانه موضع گرفتند، پیامبرانه زیستند و پیامبرانه مردند ولی پیامبر نبودند. این یک نکته که بعضیها تفسیر غلط نکنند از این مسائل. ولی واقعاً فاطمه را فقط من یک چند باری عرض کردم، فاطمه را فقط بین در و دیوار و سقط شدن بچه محدود کردن ظلم به فاطمه است. با اینکه فاطمه(س) سانسور شده در تاریخ، با اینکه عمرش هم کوتاه بود و در این 20 سال فرصت بیشتری نداشت که خودش را نشان بدهد. من یک وقتی عرض کردم ما مثل یک سیدی فشرده دیدید که ممکن است هزاران مطلب در یک سیدی باشد، بعضی شخصیتها اینجورند. یک عمر 20 ساله کرده اما ملیونها و هزاران صفحه معرفت و آموزش در همین لوح فشرده که شخصیت فاطمه است وجود دارد. کل جملههایی که از او مانده و سانسور نشده بهاندازهی یک جزوه یک کتابچه بیشتر نیست که اکثر او را هم ما نمیدانیم. اینقدر فاطمه فاطمه میگوییم نمیتوانیم دوتا جمله از فاطمه نقل کنیم. ولی هر کدام از این تکجملهها قابل تفسیرهای بسیار متعالی است که اگر متفکرانی باشند از این عبارات میتوانند استنتاجهای بزرگ تربیتی ـ اخلاقی بکنند، استنتاجهای بزرگ در حوزهی اخلاق بکنند، در حوزهی معرفت و علم بکنند، در حوزهی سیاست، در حوزهی اقتصاد، حقوق. یک سفرهایست پهن شده کسی نیست که کنار این سفره بنشیند و درست استفاده بکند. نمیدانیم تا کی؟ تا یک نسل بالغی برسند، ما نابالغیم. یک نسلهای بالغ برسند که بدانند چهجوری باید با این انوار مقدس الهی روبرو بشوند، از اینها چیز بیاموزند. چون یک حدی از بلوغ لازم است برای آموختن، برای چیز یاد گرفتن. ما به همون حدی از بلوغ هم که چیزی بیاموزیم نرسیدیم. مثل بچهای که ولش کنند در بزرگترین کتابخانهی عالم، ملیونها جلد از بهترین کتابها، این اصلاً نمیفهمد اینجا چه هست. از کتابخانه وقتی میآید بیرون میگویند خب چه دیدی؟ میگوید سالنش خوب بود ولی نمیشد خوب فوتبال بازی کرد توش. این کل برداشت اوست از این کتابخانه. ولی میدانید ملیونها متفکران بزرگ از شرق و غرب، از عزل تا آنروز همه آنجا در آن سالن جمع بودند، همه آنجا ایستاده بودند و او هیچکدام از آنها را ندید. ما رابطهمون با اینها اینجوری است، رابطهی آن بچهای است که میرود وارد سالن بزرگترین کتابخانهی عالم میشود و برمیگردد میگوید به درد نمیخورد. راست هم میگوید به درد او نمیخورد. فاطمه به درد ما نمیخورد هنوز. خب کل برداشت ما از فاطمه مسئلهی بین در و دیوار گیر کردنش و اینهاست. این کل برداشت ماست از فاطمه. این اتفاق اتفاق مهمی بوده، ما باید همیشه داغدار این اتفاق باشیم ولی این فاطمه نیست. این یک بخش بسیار بسیار بسیار کوچکی است از تاریخ فاطمه، زندگی او و شخصیت او. تازه همین هم باید فهمید که چرا این اتفاق افتاده. این یک نکته راجع به ایشون. من حالا این را عرض بکنم برای الگو شدن انسانهای بزرگ و استثنایی مثل فاطمه(س) لازم نیست اینها را این شخصیتها را پایین بکشیم، آنقدر پایین بکشیم تا همقد ما بشوند. بعضیها فکر میکنند برای اینکه مثلاً حالا پیامبران یا اهل بیت یا اولیای خدا قابل الگو شدن باشند، الان خیلی بالا بالا هستند بنابراین به درد ما نمیخورند، دست ما بهشون نمیرسد. چهکار کنیم؟ اینها را بکشیم پایین همقد خودمان بکنیم. یک موجوداتی مثل ما، ترسهای ما، هوسهای ما، خودخواهیهای ما، جهل ما، کینههایی که ما داریم، فکر میکنیم آنها هم همینجور کینه دارند. فکر میکنیم آنها هم همین احساسات ما، همین تمایلات ما، همین غرائز ما بر همین اساس هستند. با خودمان میگوییم آنها هم انسانهایی بودند مثل ما، یک کمی باتقواتر بودند. این است دیگر در ذهن ما. اینجوری نیست، این یک اشتباه است. همهچیزشان با ما فرق دارد. نگاهشان به عالم، نگاهشاه به خودشان، نحوهی تصمیمگیریهاشان، انگیزههاشان، هدفهاشان، روشهاشان، ارزشهاشان، سبک سنگین کردن که چه کاری نفع است چه کاری ضرر است. اینجوری نیست که خب حالا اگر این کار با من هم میشد من هم گریه میکردم. این کار اگر با من هم میشد من هم عصبانی میشدم. اگر این را به من هم میگفتند من هم خوشحال میشدم، پس آن هم یک چیزی مثل ماست. اینجوری نیستند واقعاً. اگر اینجوری بودند چرا آنها معلم ما باشند خب ما معلم آنها باشیم، اصلاً ما چه نیازی داریم به آنها. نه باید اینها را اینقدر انتزاعی نگاه کرد که بالاخره نفهمیم که ما برای فاطمی بودن باید چهکار کنیم. نه باید اینها را اینقدر پایین بکشیم که همقد ما بشوند که آنوقت هم دیگر ترجیحی ندارند بر ما. خب شما هم یکی مثل مایی فقط دختر پیغمبر بودی، هر دو روش غلط است. روایاتی است در مورد حضرت فاطمه که اوج روحی ایشون را و قدرت معنوی و کرامت و شکوه روحانی ایشان را و ظرفیت کمنظیر معرفتی ایشان را، ولو یک لحظه میدرخشد ولی نشان میدهد. فاطمه درخششاش خیلی کوتاه بوده در تاریخ ولی بعضیها نگویند این یک لحظهای که فاطمه درخشیده و رفته کافی نیست برای الگو شدن. ولی به نظر من هست. میدانید شما در یک بیابان تاریک، شب، فکر کنید گیر افتادید گم کردید راه را. ک لحظه فقط یک لحظه یک نور میدرخشد، یک لحظه کافی است، شما جهت را پیدا میکنید. همان یک لحظه که درخشید یک نور میفهمید جهت کدام طرف است. دیگر شما راه را میتوانید پیدا کنید. دستکم مقصد و جهت را میتوانید پیدا کنید. بنابراین عمر فاطمه کوتاه بود اما به نظر من کافی بود. ابعاد مختلفش را شما نگاه بکنید. یک بعدی که بهش گاهی توجه نیست فکر میکنند ایشان هم یک کسی مثل ماهاست. اصحاب درجه یک پیغمبر(ص) مثل سلمان حکیم نقل کردند اینها که ما بارها میدیدیم معجزاتی که خداوند برای حضرت مریم(س) و برای پیامبران پیشین کرده بود برای فاطمه(س) میکرد. از چند نفر از اصحاب بزرگ پیامبر این نقل شده. سلمان خودش چند بار این صحنهها را دیده. از جمله اینکه یک وقت به خانهی فاطمه رفتم و دیدم اینها چند روز است چیزی نخورند، روزه میگرفتند و بعد غذای افطارشان را به فقیر میدادند، به اسیر میإادند، به یتیم میدادند. معمولاً خانوادهی اینجوریای بودند. هرچه بدستشان میآمد خودشان فقط مصرف نمیکردند. گاهی حتی نیاز قطعی داشتند مصرف نمیکردند و میدادند به دیگرانی که محتاجند. آن قضیهای که آیهی هل عطا نازل شد راجع به این خانواده که روزه گرفته بودند دم افطاری بود کسی آمد در خانه را زد گفت گرسنهان، علی گفت من غذایم را میدهم به اینها. فاطمه گفت من هم میدهم. حسن و حسین دوتا بچهی کوچک گفتند ما هم میدهیم. بلند شدند غذایشان را دادند به اینها و آنشب گرسنه خوابیدند. فردا روزه گرفتند دوباره. آیه نازل شد سه شب پیاپی این اتفاق افتاد و هر سه بار در خانهی اینها انسانهای محتاج، انسان محروم آمد و اینها مثلاً به یک حداقل بخور و نمیری اکتفا کردند بخصوص بچهها و نه به اجبار، علی میگفت من غذایم را نمیخورم فاطمه میگفت من نمیخورم بچهها هم میگفتند پس ما هم نمیخوریم. و آیه نازل شد راجع به این خانواده و اینها که تربیتشدههای دست پیامبر هستند که هر کس خدا در نزد او عزیزتر است، انسان در نزد او محترمتر است. بخاطر خدا. اینکه قرآن میفرماید اینها با اینکه خودشان نیاز داشتند خودشان علاقه داشتند ولی میگذشتند. از علایق خودشان همیشه اینها میگذشتند برای بقیه برای بشریت، بدون توقع از بشریت. فقط برای خدا اما در خدمت بشریت. از همهچیز میگذشتند. آن قضیهای که راجع به حضرت زهرا نقل شده خیلی چیز زیبایی است. به نظر من همین یکی کافی است. یعنی اگر تمام زنان و مردان ما، دخترها همین یک حدیث را همین یک نمونه را ببینند، از دور همه میتوانند کل زندگی را تصور کنند که چه نوع زندگیای بوده. که شب ازدواجش دارد میرود لباس عروسیاش، بهترین لباسی که دارد و خاطرهانگیز شب برای یک دختر است. من اول فکر کردم خانه، در یک روایتی دیدم در مسیر که داشت میرفت به خانهی خودش به خانهی علی، یک خانمی میآید خودش را میرساند به فاطمه میگوید خانم من لباس مناسبی ندارم، شما شب عروسیات است شب خوبی است به فکر من هم باشید. در روایت نقل شده که حضرت زهرا لباسش را میدهد. ببینید چقدر درد انسان، چقدر مسئولیت، چقدر حساسیت، چقدر این روح لطیف است، چقدر این انسان بزرگ است. یک دختر بین 10 تا 12، 13 ساله، در آن سن. در روایت دارد که ایشان در کوچه پسکوچهای بین راه، همانجا در یک کوچهی خلوتی میپیچد و خانمها چادرهایشان را حفاظ میگیرند؛ و فاطمه حاضر نیست به او بگوید 10 دقیقه صبر کن بیا در خانه من به تو بدهم. همانجا. آنجا دارد که لباس عادی خودش را میپوشد و بهترین لباسش را از تنش میکَند و همانجا لباس عادی را لباس کهنه را میپوشد و نمیگوید آن لباس کهنه را به او میدهد. بهترین لباسش را همانجا به آن دختر فقیر میدهد میگوید خوبتر از این چیزی ندارم. چیزی بهتر از این از لحاظ مادی باارزشتر چیزی ندارم، این را از من قبول کن. و بعد با لباس کهنه میرود حجلهی عروسی و خانهی شوهرش، خانهی علی. که پیامبر میآید آنجا میبیند لباس کهنه تنش است فاطمه. بهش میگوید دخترم کو لباست؟ لباس شب عروسیات کو؟ فاطمه میگوید پدر من هرچه کردم دیدم نمیتوانم من این لباس را بپوشم در حالی که یک انسان به این لباس محتاج است، یک خانمی یک زنی یک دختری. گفتند میشناختیش؟ گفت نه. که بود؟ نمیدانم. چه گفت؟ هیچی گفت من لباس میخواهم، تو لباست خوب است من لباس ندارم، من هم همان لحظه لباسم را به او دادم. پیامبر گفت پدر و مادرم فدای تو، همه فدای تو. اگر فاطمه نباشد الّا همین یک مورد که از این مواردها ما داریم، به نظرتان کافی نیست؟ یعنی همان نوری نیست که یک لحظه میدرخشد؟ ولو یک لحظه میدرخشد ولی کافی است. یعنی اگر تمام دختران ما، زنان ما، جامعهی ما به همین یکی عمل کنند، از همین چندتا درس اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، انسانی میآید بیرون؟ بعد ممکن است شما بگویید این یکی کافی نیست، ولی به نظر من کافی است میدانید چرا؟ مثل این قطعات پازل است. این قطعه را به شما دادند از این پازل تصویر کلی شخصیت فاطمه، از مجموع این 30، 40 تکه مثلاً ما 6 تا 7 تا تکه بیشتر نداریم. بقیه سانسور شده، حذف شده. اما کافی است به نظر من. یعنی شما 5 تا قطعه از این پازل 40 قطعه را که داری وقتی میچینی میتوانی تصور کنی که بقیهی قطعات این زندگی چهجوری بوده است. نمیشود تصور کرد؟ یعنی دختری که در سن 12، 13 سالگی 10 سالگی اینجور است، دختری که امام حسن(ع) از خاطرات دوران کودکیاش بعدها تعریف میکرد میگفت ما بچه بودیم وقتی مادرم بلند میشد شبها مشغول نماز و عبادت میشد، میایستاد همینطور سرپا گاهی فکر گاهی ذکر گاهی اشک میریخت و بعد در دعای دستش شروع میکرد دعا برای دیگران. کسانی که آنها نمیدانستند مادر من دارد هر شب آنها را دعا میکند. کسانی که بعضی از اینها را ما اصلاً نمیشناختیم کی هستند، این به یاد آنهاست شبها ایستاده. میگفت نگاه میکردم میدیدم مادرم پاهایش ورم کرده از بس ایستاده. بعد همینطور دارد اسم میبرد. خدایا فلانی را ببخش، خدایا فلانی را کمکش کن، خدایا مشکلات فلانی را حل کن. اینها را میگوید. امام حسن میگوید من کودک بودم هرچه گوش میکردم ببینم کی اسم خودش را میبرد، کی اسم ماها را میبرد، کی برای خودش یک چیزی میخواهد دیدم هیچی، اصلاً از خودش چیزی نمیگوید. وقتی خوب همه را میگفت آن آخر میگفت خدایا بخاطر عظمت خودت ما را هم ببخش، ما را هم فراموش نکن. بعد امام حسن میگوید وقتی نماز مادرم تمام شد گفتم مادر اینهمه بلند میشوی سرپا میایستی بعد شروع میکنی آدمها را حتی دشمنانت را دعا میکنی، حتی دشمنانت را گاهی دعا میکنی و برای آنها طلب مغفرت میکنی، بعد نوبت به خودت که میرسد آن آخر میگویی؟ میگوید مادرم گفت: الجار ثم الدار: نخست دیگران، سپس خود. اینها کافی نیست؟ همین جملهها کافی نیست؟ حالا میفهمید چه روح عظیمی است، چقدر بزرگ است این انسان، این دختر چقدر بزرگ است. اینها کافی نیست؟ اینها الگو است. اینها چیزهایی است که ما باید مرد و زن امروز و دیروز و فردا، شرق و غرب عالم فرا بگیریم. شما اینها برای هر کس با هر ایدوئولوژیای و عقیدهای بگو اگر زانو نزد در برابرش، اگر قبول نکرد. بعد خواهید فهمید ما وقتی میگوییم فاطمه سیدة نساءالعالمین، خانم خانمهای جهان، بزرگزن تاریخ روی تعارف و تعصب نیست. واقعاً این زن استثنایی است یک زن بزرگی است. سلمان میگوید بارها میدیدم کراماتی از فاطمه که به من میگفت برای کسی نقل نکن. میگفت وارد خانه میشدم میدیدم خب اینها گرسنه بودند چون چیزی نخوردند، نگران شدم رفتم یک چیزی پیدا کنم آوردم که بدهم باز هم پیدا نشد. رفتم از خانهی خودم آوردم یک چیز کمی. آمدم خانه که عذرخواهی کنم دیدم که فاطمه گفت سلمان تو نگران نباش به ما میرسد، ما وقتی برای خدا میدهیم خدا جبران میکند. بعد دیدم یک ظرفی یک سینیای آورد گفت اینها غذایی است که از بهشت رسیده. در قرآن داریم راجع به حضرت مریم، داریم که وقتی ایشان آبستنِ حضرت عیسی بود و عیسی را میخواست به دنیا بیاورد،زیر درخت نخل خشک شده خداوند بهش فرمان داد برو. درخت خشک شدهی نخل خرما داد. قرآن صریح میگوید. از مائدهی بهشتی از آسمان برای مریم میرسید غذا. سلمان میگوید که نمیدانم حالا انگور یا انار یا چی بود میگفت آنجا بود، به من گفت سلمان میخواهی مزه کنی؟ گفتم آره. بعد میگفت که یکی من برداشتم. بعد میگفت تا هفتهها و ماهها بوی عطر این همیشه با من بود. همه از من میپرسیدند چه عطری به خودت زدی؟ این بوی خوش را از کجا آوردی؟ و من نمیتوانستم بگویم دهنم بسته بود که بگویم چیست قضیه، هیچی نمیتوانستم بگویم. میپرسیدند تو چه عطری زدی اینقدر خوشبو است و بویش نمیرود؟ میگفت تا هفتهها و ماهها این بو با من بود بوی عطر و نمیتوانستم بگویم مربوط به چی است. سلمان میگوید یک وقتی وارد اتاق شدم دیدم فاطمه مشغول فکر و ذکر است و این آسیاب دستی، این دستاس آسیاب دارد خودش میچرخد گوشهی اتاق. بعد میگوید یک لحظه ترسیدم و فهمیدم که عادی نیست قضیه. آمدم منتظر ماندم که با فاطمه صحبت کنم، دیدم که طول کشید. در خلوت است و مشغول تفکر و ذکر است. بعد میگوید آمدم مسجد به پیامبر یواشکی گفتم، رفتم در خلوت گفتم رفتم پیش فاطمه در اتاق دیدم همچین وضعی است. گفت دیدم پیامبر لبخندی زد گفت نمیدانی فاطمه دمخور فرشتگان است؟ دمخور فرشتههاست. یک وقت سلمان میگوید دیدم در اوج قدرت رسولالله فاطمه را دیدم که از خانه آمد بیرون. چادر تمیز ولی کهنه که چند بار پاره شده و دوخته با دست خودش، دختر پیامبر خدا و خاتم انبیاء و دختر مرکز اصلی قدرت مادی و معنوی در جزیرهالعرب که دیگر همهچیز در اختیار پدرش بود. کمکم قیصر و کسری امپراطوری روم و ایران هم دیگر داشتند میترسیدند و حساب باز میگردند. قدرت جزیرهالعربی کمکم داشت تبدیل میشد به یک قدرت منطقهای و جهانی. سلمان میگوید وقتی چادر فاطمه را دیدم با خودم فکر کردم که دختر قیصر و کسری الان در چه وضعیاند؟ حتماً در لباسهای زربافت و طلا و نقره و اینها هستند، آنوقت دختر رسول خدا ببین چه ساده دارد زندگی میکند. گفت من داشتم با خودم فکر میکردم فاطمه فهمید، به من گفت که سلمان چه داری میگویی با خودت؟ حتماً داری میگویی که چرا لباس من اینجوری است؟ وضع من اینجوری است؟ سلمان گفت بله با خودم مقایسه کردم دختر قدرتهای بزرگ مادی در جهان را با تو و با پدرت، شرافت پدرت و کرامت تو با آنها. چرا آنها آنجور و شما اینجور. گفت فاطمه گفت اصلاً معیار ارزشهای ما با آنها فرق میکند. اصلاً یک چیزهایی برای آنها خوب است برای ما خوب نیست، یک چیزهایی را ما خوب میدانیم برای آنها بیاهمیت است، اصلاً نگاه ما به مسائل فرق میکند با هم. ما آمدیم همین را به بشریت بیاموزیم که ملاکهایتان را عوض کنید. آنوقت در کنار این ارتفاع قلبی و روحی آنهمه تواضع و محبت و تعهد اجتماعی فاطمه اولاً در برابر خانوادهاش، ثانیاً در برابر جامعه که فاطمه هرچه داد زده و اگر اعتراضی کرده و اگر اشکی ریخته و خطبهای خوانده و قهر کرده برای دفاع از حقیقت و عدالت، برای دفاع از انسان بود؛ نه دفاع از منافع شخصی خودش. این را بدانید. اگر نام فدک را میآورد اگر نام علی را میآورد بحث این نیست که باغ من را بدهید شوهر من باید رئیس باشد. اصلاً این حرفها نیست. چه میگفت فاطمه؟ آن یکی دوتا سخنرانی که بخشی از آن مانده ببینید چه گفته. من حالا بخشی از ترجمهی مضمونیاش را نه ترجمهی کلمه به کلمهاش را اینجا عرض میکنم که ببینید از چه ناراحت است و فریاد میزند. فاطمه میگوید: «مردم! ای که بهسوی گفتار باطل میشتابید، چشم بر زشتیها میبندید، همهچیز را هرچه پیش میآید توجیه میکنید، آنچه نمیخواهید ببینید نمیبینید، هرچه نمیخواهید بدانید نمیدانید، هر گاه میخواهید چشمهایتان را بر حقیقت میبندید و هر گاه نمیخواهید نمیبندید، آیا این قرآن کتاب تفکر نیست؟» درد فاطمه اینهاست. «آیا این قرآن کتاب تفکر نیست؟» مغزهایتان را فرستادید مرخصی؟ «نمیتوانید بر اساس قرآن و معرفت قرآنی داوری کنید؟ یا نه مشکل شما مشکل معرفتی نیست، مشکل ندانستن نیست مشکل دیگری دارید. بلکه بر دلهایتان مُهر خورده است. مشکل شما مشکل ندانستن نیست مشکل نخواستن است. و اگر چنین است چه بر سر قلبهایتان آمده است؟ این سینهها چرا مهر خورده است؟ آیا این سستی نیز بر شما تحمیل شده است؟ باز هم نه. سلوک خود شما، رفتار زشت و مسئولیتستیزانهی خودتان است که قلبهای شما را سیاه کرده و مانع تصمیمگیری درست شما شده. میدانید حق چیست ولی نمیتوانید به احترام حق به پا خیزید. میدانید حق چیست ولی به احترام حق به پا نمیخیزید. چرا نمیتوانید؟ زیرا نخواستید و نمیخواهید. عمل زشت وقتی تکرار شود روز به روز قدرت دیدن، شنیدن و تشخیص را از آدمی بیشتر صلب میکند. پس آنگاه که ماه به ماه، روز به روز فاسدتر میشوید دیگر کلمات خداوند نیز درد شما را درمان نخواهد کرد. آیات خدا را میشنوید و نمیشنوید. تفاوت حق و باطل را میفهمید و نمیفهمید. وحی صریح خدا را نیز تأویل خواهید کرد. با اصل دین نمیتوانید مبارزه کنید. از راه تفسیر نادرست دین و قرآن وارد میشوید. کمکم قرآن نیز بیفایده خواهد بود. آه که چه بد عمل کردید. اوضاع را چه بد پیش میبرید اما این حقیقت برای همیشه تاریک نخواهد ماند. پرده از چشمان شما نیز عاقبت به کناری خواهد رفت. آنچه تصورش را هم نمیکردید عیان خواهد شد. آنجاست که خواهید دانست این شما بودید که ضرر کردید، خود شما». بعد در روایت دارد که آنگاه رو به قبر پدر کرد، به قبر پیامبر و با صدایی که مردم نیز شنیدند گفت: «پدر! ای آخرین سفیر خداوند! کینههایی که پنهان شده بود پس از تو سر باز کرد. کاش پیش از تو رفته بودم. کاش پیش از تو رفته بودم».
اینها یک بخشی از مضمون یکی از سخنرانیهای حضرت فاطمه است که آنجا دارد وقتی ایشون اینجوری صحبت میکرد تعریف کردند که وقتی ایشان از خانه آمد بیرون میآمد به سمت مسجد، همان مسجد کودا، همه نقل کردند که وقتی حرکت میکرد دیدیم که خود پیامبر است که دارد راه میرود، پیامبرِ زن. طرز راه رفتنش، طرز صحبت کردنش. وقتی شروع کرد به صحبت کردن، چون پیامبر از دنیا رفته بود مسلمانها همه دلتنگ پیامبر شده بودند. چند روز گذشته بود، یکی دو هفته شاید ده روز گذشته بود. میگوید چون تا فاطمه شروع کرد به صحبت و بسماللهالرحمنالرحیم گفت در مسجد تمام زدند زیر گریه. اول یک آه کشید فاطمه. اینجا دارد که اول سکوت، همه ساکت شدند. یک آه کشید همه گریه کردند. بعد شروع کرد به صحبت. آنهایی که نقل کردند میگویند یک لحظه ما احساس کردیم خود پیامبر دارد سخن میگوید، پیامبر دوباره دارد صحبت میکند. و آن صحبتی که حالا یک بخشیش در تاریخ ثبت شد. این را هم عرض کنم که فاطمه(س) یک شخصیت اسلامی است نه یک شخصیت شیعی فقط. بسیاری از اهل سنت، برادران اهل سنت به حضرت فاطمه احترام کامل قائلند. البته ممکن است در حدید که شیعه معرفت به مقام و حقیقت فاطمه دارد آن مقدار نباشد ولی احترام فاطمه هست. در منابع روایی مهم اهل سنت هم این مسئله است. من یکی دوتا را اینجا برایتان عرض میکنم که فاطمه در منابع برادران اهل سنت مکرر به عظمت یاد شده از او، از قول پیامبر اکرم. مثلاً بخاری در صحیهی بخاری که از منابع اصلی روایت اهل سنت است آنجا نقل میکند در آن بخشی که فضایل حضرت پیامبر را دارد ایشان میگوید از قول پیامبر، در جلد 5 میرسد به مناقب درابت رسولالله. یعنی آنهایی که هم صحابهی پیامبرند هم از نزدیکان پیامبرند که در رأس همهی اینها فاطمه است که پارهی تن پیامبر و قلب رسولالله است به تعبیر خود پیامبر که در صحاح اهل ست آمده این. فرض بفرمایید این تعبیر که امام بخاری در صحیح آورده است از قول پیامبر چند بار که هر کس فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده است. از قول پیامبر اکرم. یا در مستدرک حاکم که این حاکم حاکم نیشابوری از بزرگان اهل سنت است، مشهور به حب اهل بیت پیغمبر هم بود. حتی بعضی از نواسب و دشمنان اهل بیت پیغمبر را امثال ایشان نفی میکردند میگفتند اینها اهل سنت نیستند. حاکم نیشابوری صاحب مستدرک از منابع اصلی و معتبر حدیث برادران اهل سنت، در مستدرکش باز نقل میکند از قول پیامبر اکرم(ص) در جلد 3 که ایشان فرمود: «فاطمه خدا با خشم تو خشم میآورد و با شادی و رضایت تو راضی میشود.» بعضیها از این حدیث که هم شیعه هم سونی نقل کردند، شاید الان توی ذهن خود شما هم همین باشد، مثلاً خداوند خودش را با فاطمه تطبیق داده است. دقت میکنید؟ بعد ممکن است در ذهن کسی هم بیاید که خب دختر پیغمبرش است دیگر، تک دختر پیغمبر. چون پیغمبر 3 تا دخترش قبل از خودش رفت، تنها دختری که ماند و نسل پیغمبر از او ماند ایشان بود. خب دیگر این هم لطفی است که پیغمبر دارد در حق دخترش میکند. مثل بقیهی پدرها. شبیه این جمله را ممکن است هر پدری بگوید دیگر. هر کس تکدختر مرا بعد از من یا زمان من اذیت کند مرا اذیت کرده، هر کس او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است. آیا واقعاً پیامبر اکرم بر این اساس این جمله را گفته؟ مثلاً تعارف کرده به فاطمه که هرچه تو بخواهی، خداوند هم خودش را تو تطبیق میدهد. هرچه فاطمه جان تو دوست داری خدا هم همان را دوست دارد، خودش را تطبیق میدهد با تو. دیگه اوج پارتیبازی. یعنی خدا تابع خواستهی فاطمه چون دختر پیغمبر است. این یک برداشت بسیار غلطی از این حدیث مهم است که شیعه و سونی از پیامبر نقل کردند. معنی این جمله اصلاً این نیست که پیامبر به فاطمه میگوید که خدا تابع و دنبالهرو تو است چون تو دختر پیغمبرش هستی، نه. معنی این عبارت چیست؟ یک لحظه فکر کنید. این عبارت که پیامبر میگوید که خشم خدا در خشم فاطمه است و رضایت خدا در رضایت فاطمه. معنی این جمله چیست به نظرتان؟ این جمله را باید چگونه تفسیر کرد؟ اصلاً قضیه عکس است. پیامبر دارد میگوید که فاطمه فانی در خاست. فاطمه سکوتش برای خداست، فریادش برای خداست، آشتی و قهرش، لبخند و خشمش برای خداست نه برای خودش، نه برای منافعش، نه برای تعصب، کینه، هوس، منافع، باندبازی، پارتیبازی، اینها نیست. اصلاً این حدیث دارد این را میگوید که در واقع فاطمه هیچی نیست جز خواست خدا. یعنی هرچه خداوند خواسته و گفته این خودش را تطبیق داده با خداوند. اما در مقام تشخیص، شما اگر راه خدا را گم کردید یک جایی شک میکنید که چهکار باید کرد از روی رفتار فاطمه بفهم. از روی رفتار فاطمه، از روی خشم و شادی فاطمه بفهم. طبق این حدیثی که شیعه و سونی نقل کردند. اگر معنی حدیث غیر از این باشد اشکالات زیادی به این حدیث وارد میشود. اصلاً اشکال به خود پیغمبر وارد میشود که شما آمدی با دین خدا بازی میکنی العیاض بالله. این جملهای از شما که شیعه و سونی نقل کردند این معنی غلطش اگر معنیاش آن نباشد معنیاش این خواهد بود که چه؟ خدا گفته اصول و حق و باطلی نداریم. هر جا که فاطمه خوشش میآید همان حق است هر جا که بدش میآید همان باطل است. چرا؟ برای اینکه فاطمه است، دختر من است. این خیلی بد است. به نظر من خود پیغمبر میرود زیر سوال. اصلاً این نوع خداشناسی مشکل پیدا میکند. تفسیر درست این حدیث که شیعه و سونی نقل کردند چیست؟ پیامبر دارد این را میگوید به مردم، میگوید که تو فاطمه بقدری فانی در خدا و تسلیم خداوندی و بقدری رفتارت، مواضعت، حتی احساسات تو کنترلشده و الهی و اصولی است که اصلاً شادی و غمت هم الهی است، شخصی نیست. روی نفسانیت و اینها نیست، روی جهل و تعصب و اینها نیست، ملاک دارد. بر اساس عقل و وحی است. موافقت و مخالفت تو، خشم و رضایتت از سر نفسانیت یا عواطف شخصی یا منافع خودت نیست، از سر کینه و تعصب و لجاجت و اینها نیست. بر اساس ضوابط الهی و انسانیت خالص است. لذا رضایت تو علامت رضایت خداست. چون تو غیر از خدا چیزی نمیخواهی، تو غیر از خدا دنبال چیزی نیستی. بنابراین وقتی تو موضع میگیری از روی موضع تو ما میفهمیم که این موضع خداست. اگر تو شادی ما میفهمیم که خدا راضی است. اگر تو ناراحتی ما میفهمیم که اینجا خدا ناراضی است. چرا؟ چون تو معیار شادی و غمت مسائل شخصیات نیست، تو یک انسان وارستهای. این را پیغمبر گفته. دیگر ما شاهدی راستگوتر از پیامبر در تاریخ بشر نداریم، از اول تا آخر. صادقترین انسان پیغمبر است از اول تا آخر، صادقترین فرد. نه به تعارف، نه به شوخی هرگز دروغ نگفته است. آنهم در یک همچین مسئلهی مهمی. بچهبازی است مگر؟ مگر شوخی است این؟ دارد میگوید بعد از من شما میتوانید از روی رفتار فاطمه بفهمید حق و باطل چی است. مگر معنی این عبارت این نیست. طبق این دسته از روایات پیغمبر که خداشناسترین فرد بشر است از عزل تا ابد، اصلاً پیغمبر فوقتخصص خداشناسی است، فوقتخصص خداشناسی و انسانشناسی. هیچکس بهاندازهی پیغمبر خدا را نشناخته. از جمله به همین دلیل هم ایشان خاتم پیامبران است. یعنی هیچ پیامبر دیگری نمیتواند قبل یا پس از او بیاید گزارشی بهتر از ایشان راجع به خدا بدهد. دیگر از این دقیقتر گزارش راجع به خدا نمیشود. یعنی بشر ظرفیتش را دیگر ندارد. فوقتخصص خداشناسی و انسانشناسی عبارتی دربارهی فاطمه بکار برده، این عبارت را در مورد کس دیگری اینجوری شاید بکار نبرده باشد ایشان. البته با یک تعبیر و مضمون دیگری راجع به علیبنابیطالب این تعبیر را دارد که پیامبر فرمودند که الحق مع علی و علیٌ مع الحق، و حیثُ مادار، علی از حق هیچوقت جدا نمیشود. بنابراین هر جا علی است حق است. دائر مدار حق است، بلکه مدار حق است. این تعابیر را بکار بردند ایشان. پس این جملهی پیغمبر از روی تعارف و فامیلبازی نیست. اگر پیغمبر چنین جملههایی را از سر تفنن گفته باشد، همینطوری که حالا یک چیزی بگوییم، ما اینجور هستیم دیگر، در شبانهروز همینطوری حرفهایی میزنیم میگوییم ما همینطوری گفتیم. اگر پیغمبر همینجوری یک جملهای گفته باشد این پیغمبر دیگر قابل اعتماد نیست، نمیشود بهش اعتماد کرد، نمیشود به او ایمان آورد. آنهم نه این جمله که بگوید فقط من دوست دارم او را، نه. اصلاً دارد ملاک و ضابطه میدهد. اگر از سر تعارف و فامیلبازی گفته باشد، اگر از سر تعارف، تعصب و از سر شوخی، اصل پیامبریاش زیر سؤال است پیامبر. برای اینکه ایشان با این عبارات دارد فاطمه را معیار دین و شاغول دینداری معرفی میکند. معنی این جملهها این است. اگر پیغمبر از روی احساس پدری از روی علاقهی شخصیاش یک چنین جملهای را که شیعه و سونی نقل کرند بکار برده باشد بنابراین معنیاش است که پیامبر اکرم العیاض بالله با سرنوشت اسلام بازی کرده، با دین خودش بازی کرده، با انسان و بشریت بازی کرده و چنین احتمالی هرگز در حق بزرگترین پیامبر خدا نمیشود داد. حتی نمیشود به ذهن آورد یک همچین احتمالی را. خب این جملهی پیامبر که امام بخاری هم در صحیح نقل میکند، در منابع شیعه هم هست، بعضی بزرگان دیگر اهل سنت هم نقل کردند، اصلاً به نظرم میرسد این یک حدیث حداقل بهترین دلیل بر عصمت فاطمه است و بر خطاناپذیریاش. چون اگر معنیاش این بود که ایشان عصمت ندارد، یعنی اهل گناه و خطاست پس چطور میتواند بگوید که هر جا او راضی است خدا راضی است. اصلاً خود این روایت که شیعه و سونی نقل کردند به نظرم بهترین دلیل بر عصمت فاطمه است که این زن نه گناه میکرد نه خطا میکرد. چون اگر اقبال و رضایت او، اعتراض و کراهت او علامت رضایت و کراهت خداست، معنی این جملهی پیامبر این است که فاطمهشناسی در خداشناسی مؤثر است. چون رضایت فاطمه رضایت خداست. در مکتبشناسی مؤثر است. یعنی پیغمبر دارند میگویند هر جا راه خدا را گم کردید میتوانید به فاطمه نگاه کنید و به فرزندان فاطمه نگاه کنید. معنی این جمله این است. امام بخاری در جلد 5 صحیح بخاری هم باز روایات متعددی در حق فاطمه نقل میکند. از جمله پیامبر فرمود: «سرور زنان بهشت است. بالاتر از مریم، بالاتر از مادر و خواهر موسی.» صاحب اسواعق المهرقه که ایشون هم از بزرگان برادران اهل سنت است همین را نقل کرده. ببینید در تفسیر قرآن یک کسی مثل فخررازی، امام فخررازی، یک متفکر برجستهی درجه یک اسلامی از برادران اهل سنت. همهی اینها هم ایرانیاند، میدانید هم بخاری مال همین خراسان است مال بخارا است، هم حاکم نیشابوری مال نیشابور خراسان است، هم فخررازی همینطور ایرانی است. اکثر بزرگان درجه یک کلامی، تفسیری و حدیث برادران اهل سنت هم ایرانی هستند. از غزالی از که و که و که همه ایرانی هستند و اتفاقاً بیشترشان هم خراسانیاند. آنجا هم این تعبیر را جناب فخررازی نقل میکند در تفسیر سورهی کوثر. تفسیر کبیر برای فخررازی از تفاسیر بسیار قوی و قابل استفاده است. البته ایشان گرایش اشعری دارد ولی یک متفکر بسیار بزرگی است. در تفسیر سورهی کوثر در باب اینکه کوثر معنایش چی است اشاره میکند به یکی دو تا معنا. از جمله اشاره میکند که کوثر به معنای فاطمه و فرزندان پیامبر از نسل فاطمه و علی است. این احتمال را فخررازی بهعنوان یک معنای تفسیر این سوره مطرح میکند و بعد خودش اظهارنظر میکند. میگوید آیا واقعاً فاطمه و فرزندان فاطمه، فاطمه آیا واقعاً کوثر نیست؟ کوثر نبود؟ میگوید نگاه کنید در طول تاریخ فرزندان پیامبر و اهل بیت او را کشتند و میکشند و باز در همهجای دنیا نور فرزندان فاطمه و فرزندان پیامبر میدرخشد و چقدر انسانهای بزرگ و مصلحان کبیر و دانشمندان بینظیر از نسل فاطمه و فرزندان پیامبر در تاریخ ظهور کردند و همچنان ظهور خواهند کرد. فخررازی میگوید فقط کافی است شما به باقر، صادق، کاظم و رضا نگاه بکنید بهعنوان نمونه که بفهمید آیا کوثر هست فاطمه یا نیست. ایشون از بزرگان درجه یک کلامی و تفسیری جهان اسلام و اهل سنت است. این حرف فخررازی حرف جالبی است. همین الان شما دور و برتان را نگاه کنید، دوباره همین الان است که ما داریم در قرنها تازه بعد از فخررازی، دوباره باز نگاه کنید هنوز باز در سراسر عالم فرزندان فاطمه هستند که نمیگذارند کلمهی حق و صدای عدالت خاموش بشود. امام که بود؟ این قضایای ایران الان، انقلاب ایران، لبنان، عراق، فلسطین... تنها موانع اصلی در برابر استعمار و استکبار و استبداد و ظلم در دنیا، پرچم اصلی مقاومت ضد استعماری در دنیا دست که است؟ باز دست فرزندان فاطمه است. معنای کوثر این است. هنوز فاطمه، هنوز فاطمه است جلوی ظلم ایستاده است در دنیا. سادات، علوییون و فرزندان فاطمه. هنوز در دنیا اینها هستند. بنابراین عظمت فاطمه و عصمت فاطمه و اینکه آیاتی از قرآن در شأن فاطمه نازل شد به تعبیر امام فخررازی و اینکه نگرانی فاطمه علامت نگرانی پیامبر و بلکه خداست. که پیامبر فرمود اگر فاطمه ناراحت بشود علامت نارضایتی خداست و نارضایتی من است که مکرر در منابع شیعه و سونی آمده، نه یکی دو بار. در همین صحیح بخاری در بحثهای روایات فقهیاش هم باز به بعضی از این احادیث پیامبر ایشان اشاره میکند. مثلاً در کتاب نکاح، فکر میکنم جلد 7، بابی که روایات فقهی ایشان میآورند در باب غیرت و دفاع مرد از حریم دخترش. که البته این روایت را در ذیل این باب فقهی آوردن از جهتی خوب است، ولی از جهتی شاید مناسبتر از این باب هم میشد آورد این روایت را، چون ممکن است تلقی شخصی و پدرانه و عاطفی بشود که خب هر پدری نسبت به دخترش یک غیرتی یک محبتی چیزی دارد. ولی حالا حدیث را ببینید. حدیث را که نقل میکند ایشان که رسول اکرم(ص) فرمودند که: «نگرانم میکند هرچه این پارهی تنم فاطمه را نگران کند که من با رنج او رنج میکشم». یا از جناب عایشه همسر پیامبر هم حاکم نیشابوری در مستدرک حاکم نقل میکند این را، هم در کتاب معرفت الصحابه از کتابهای مورد توجه برادران اهل سنت است نقل میکنند که پیامبر فرمودند: «وقتی فاطمه»... بله این نظر خود جناب عایشه است. عایشه میگوید: «وقتی فاطمه حرف میزند هیچکس شبیهتر از او به پیامبر نیست. کسی را نزدیکتر از او به صفات پیامبر ندیدم. نزد پیامبر بسیار بسیار عزیز و محترم بود. بیاستثناء هر گاه وارد میشد رسول خدا به احترام او تمامقد برمیخاست. به استقبال او میرفت، با لبخند به او خوشآمد میگفت. دست فاطمه را میگرفت، میبوسید. یکدیگر را میبوسیدند و میبوییدند و پیامبر ایشان را در جای خودش مینشاند.» و این اصلاً رسم بوده. فاطمه هم همینطور بود. در روایت دارد وقتی زینب میآمد حسن و حسین جلوی پای زینب بلند میشدند. وقتی که هر کدام میآمدند بقیه به احترامش بلند میشدند جلوی پاش. یک همچین رابطهای در خانواده حاکم بود. در اوج صمیمیت و ددر اوج احترام و ادب نسبت به همدیگر بودند. باز از اصحاب پیامبر به تواتر نقل شده که پیامبر هر روز که فاطمه را نمیدید به نظر میرسید حال ناخوشی دارد تا فاطمه را ببیند. سنت پیامبر آن بود که هر گاه مسافرت میرفت، این را اصحاب پیامبر نقل میکرد باز در منابع برادران اهل سنت که هر گاه مسافرت میرفت آخرین کسی که پیامبر با او خداحافظی میکرد فاطمه بود. در آخرین لحظه از فاطمه خداحافظی میکرد تا فاصلهی دوریاش از او کمتر بشود. و هر گاه باز میگشت قبل از هر کس حتی همسرانش ابتدا به دیدن فاطمه میرفت. که این هم باز در معرفتالصحابه هست هم در مستدرک حاکم و چند کتاب دیگر. و آن حدیث مشهوری که از چند نفر نقل شده از جمله از جناب عایشه که در صحیح بخاری در جلد 7 و هم در کتاب مناقب در باب علاماتالنبوه از ایشان نقل میکند یعنی از عایشه که میگوید این گفتگوی تاریخی عجیبی که آخرین گفتگو شاید یا از آخرین گفتگوهای پیامبر و فاطمه بود. چون طبق روایت مشهور خب عایشه در خانهی پیامبر بودند که از دنیا رفتند و همانجا هم علی ایشان را غسل داد و همانجا دفن کرد. آن گفتگوی تاریخی که عایشه میگوید گفتگوی پیامبر و فاطمه را که در گوشی با هم صحبت کردند به من نگفتند چیست قضیه. عایشه میگوید همهی ما همسران پیامبر نشسته بودیم در محضر ایشان. ایشان دیگر بیمار بودند. فاطمه وارد شد. درست نسخهی زنانهی پیامبر. شبیهترین فرد به او. میگوید اصلاً طرز راه رفتنش، حرف زدنش، طرز رفتارش، طرز نگاه کردنش، همهچیزش درست کپی پیغمبر بود. تجسم زنانه از پیغمبر. میگوید پیامبر با اینکه بیمار بودند وقتی فاطمه آمد پیامبر به احترامش برخاستند. او را بوسیدند کنار خود نشاندند. اینها را عایشه میگوید. بعد چیزی را آهسته در گوش فاطمه گفتند که ما دیگر نشنیدیم. فقط ناگهان دیدیم فاطمه بشدت متأثر شد و اشک ریخت. پیامبر که ناراحتی او را دید دوباره او را بغل گرفت و بوسید و در گوش او چیز دیگری گفت. اینبار فاطمه که چشمش پر از اشک بود خندید و آرام گرفت. بعد میگوید جلسه تمام شد، از فاطمه پرسیدیم که چه رازی بین شما دو نفر گذشت که ما نیز نباید میشنیدیم؟ (همسران پیامبر). فاطمه گفت: «اگر راز است نباید گفت، پیامبر آهسته گفته است پس نمیخواهد علنی شود. بگذار تا بعد.» جناب عایشه میگوید این قضیه گذشت تا بعدها که پیامبر چند وقت بعد از دنیا رفتند من به یاد این قضیه افتادم. آمدم جلوی فاطمه و به او گفتم به حقی که پیش پیامبر داشتی تو را سوگند میدم، او را به حق خودش سوگند دادم و ازش خواهش کردم که حالا که پیامبر رفتند آن راز را بگو، آنروز پیامبر در گوش تو چه گفت؟ فاطمه گفت: «آن راز همین بود که شد. ابتدا به من گفت جبرئیل هر سال یک بار کل قرآن را بر قلب من نازل میکرد، امسال دوبار چنین کرد و این یعنی که نزدیک است. من رفتنی هستم و دارم میروم. رفتن از این عالم نزدیک است. من گریستم.» میگوید اول پدرم در گوشم این را گفت من گریهام گرفتم. «بار دوم در گوشم گفت فاطمه برای خدا آرام باش. تو سرور زنان بهشتی و نخستین کسی که به من ملحق خواهی شد.» تو هم بزودی میآیی. میگوید این را که بهم گفت من آرام شدم و خندیدم. سرّی که بین من و ایشان بود همین بود. من عرضم را ختم بکنم بخش مربوط به حضرت زهرا(س) که از یک چند بیت شعر بسیار زیبایی که جناب اقبال لاهوری یادداشت کردم، در کلیات اقبال آمده. اقبال انسان خیلی بزرگی است. یک روشنفکرِ مسلمانِ مصلحِ سونیِ محبّ اهل بیتِ به زبان فارسی بسیار زیبا شعرگو و انقلابی و بیدارگر. اشعار خیلی قشنگی به فارسی دارد. آن شعر مشهورش که ای جوانان عجم جان من و جان شما و اشعار دیگری که دارد. یک بخشی توی همون مثنوی دارد بنام رمز بیخودی که من توصیه میکنم دوستان برون ببینند. از جمله یک بخشی در کلیات اقبال این شعر آمده که ایشان راجع به حضرت فاطمه این شعر را میگوید.
مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
مریم که اینهمه عظمت پیدا کرده در طول تاریخ، حضرت مریم مقدس(س) بخاطر یک نسبتش با عیسی است از یک طرف. اما فاطمه که از سه طرف این نسبت را دارد غیر از عظمت خودش. یک نسبتش پدرش است.
نور چـشم رحمة لـلعالمـیـن آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتی دمید روزگار تازه آیین آفرید
این یک نسبتش. یکیش همسر علی است. هیچکس نمیتوانست همسر فاطمه باشد جز علی. یک وقت پیغمبر به فاطمه گفتند میدانی اگر در کل این عالم یک نفر شایستهتر از علی پیدا میشد نمیگذاشتم با علی ازدواج کنی. این را پیامبر به فاطمه گفته. اقبال میگوید قسمت دوم:
بانوی آن تاجدار هل اتاء مرتضی، مشکلگشا، شیر خدا
پادشاه و کلبهای ایوان او یک حسام و یک زره سامان او
پادشاهی که، خلیفهای که بزرگترین قدرت سیاسی ـ نظامی ـ اقتصادی جهان بود علی در دورهی حکومت خودش. اما کل ایوان و تشکیلاتش یک کلبهای بود که خیلیها حاضر نمیشدند در آن خانه زندگی کنند.
پادشاه و کلبهای ایوان او یک حسام و یک زره سامان او
این کل زندگیاش بود. بعد زینب. حالا نسبت سوم، فرزندانش.
مادر آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشق
بعد حسن:
آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیر الامم
امام حسن جلوی جنگ داخلی مسلمانها را گرفت، از حق خودش گذشت بخاطر اینکه جنگ داخلی راه نیفتد بین مسلمانها و پشت پا زد به قدرت بخاطر اینکه نگویند آقا اینها دیگر چسبیدهاند به حکومت ول کن نیستند که، چسبیدند به حکومت ول کن نیستند. حاضرند ملیونها آدم کشته بشوند اینها بمانند. امام حسن(ع) فرمود اگر بحث این است یعنی شما حاضر نیستید خودتان از حق خودتان دفاع بکنید برای من خیلی راحتتر است که بروم کنار. ما نچسبیدیم به قدرت.
آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیر الامم
یعنی وحدت امت اسلامی.
تا نشیند آتش پیکار و کین پشتپا زد بر سر تاج و نگین
و بعد حسین که خب اگر امام حسن گذشت بخاطر اینکه جنگ نشود پس چرا حسین جنگید؟ برای اینکه حسین هم بخاطر دنیا نجنگید. بخاطر اینکه آن لحظهای که جنگیدن به معنای دنیاطلبی است ما اهل جنگ نیستیم، ما مثل حسن(ع) صلح میکنیم. آن لحظهای که صلح به معنای سازش و تسلیم در برابر ظلم است ما میجنگیم، ما اهل جنگ هستیم. جنگ برای دنیا نیست، جنگ برای حقیقت است. دقت کردید؟ آن صلح و جنگ دو روی یک سکّهاند. بعضیها خیال میکنند تا امام حسن(ع) بوده صلح کرده امام حسین(ع) که آمده جنگیده. مگه امام حسین زمان امام حسن نبوده؟ تمام 10 سالی که امام حسن با معاویه در حالت صلح بودند، صلح مسلح، صلح اعتراضآمیز، خب امام حسین هم بود در اونموقع. ایشان هم وظیفهاش همان بوده به وظیفهاش هم عمل کرده. بعد میرسد به حسین، اقبال
وان دگر مولای ابرار جهان قدرت بازوی ابرار جهان
تمام ابرار و آزادگان جهان و تاریخ تا همین امروز هر کس میخواهد مبارزه کند علیه صلح نام حسین را به زبان میآورد. همین الان از لبنان و فلسطین تا اینجا که اینها میگویند کانون مقاومت و خطر. آمریکاییها اخیراً گفتند، گفتند نقطهی قرمز در دنیا فقط خاورمیانه است، علتش هم همین اسلام و همین تفکر حسینی و عاشورا و اینهاست. هنوز تا همین الان و تا آخر تمام ستمگران جهان از حسین میترسند. اقبال میگوید کوثر یعنی این. اینها همه محصولات فاطمهاند. شما ببینید فاطمه همهجا هست، کوثر است، همهجا هست.
وان دگر مولای ابرار جهان قدرت بازوی ابرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین اهل حق حرّیتآموز از حسین
درس آزادگی و حرّیت. بعد اقبال به این سوال جواب میدهد، خب حالا حسین اینجوری بود، زینب اینجوری بود، حسن اینجوری بود، خب به ایشان چه؟ میگوید:
سیرت فرزندها از امهات جوهر صدق و صفا از امهات
هرچه این وسط شما صدق و صفا میبینید از اینها همه مال مادرانشان است. اگر حسن و حسین و زینب در دامن زن دیگری تربیت شده بودند مگر این بودند؟ تمام ارزشهایی که در حسن و حسین و زینب میبینید اینها همه ارزشهای فاطمه است که به اینها منتقل شد. بعد آخر شعرش باز میگوید اگر شرک نبود و پیغمبر مانع نمیشد سجده میکردم برای فاطمه. اقبال سونی هم هست، شیعه نیست.
رشتهی آیین حق زنجیر پاست پاس فرمان جناب مصطفیست
میگوید اگر شرعاً مانعی نداشتم
ورنه گرد تربتش گردیدمی سجدهها بر خاک او پاشیدمی
فاطمه لیاقت این را دارد که دور تربتش بگردی و سجده کنی. اگر شرعاً حرام نبود من این کار را میکردم. این بخشی از شکوه و عظمت فاطمه(س) است و آنچه که بگوییم و گفتند و بعدها خواهند گفت باز در برابر او چیزی نیست. چون ما میدانید چیه؟ مثل آنهایی که راجع به فاطمه اولیای خدا با ما حرف زدند گفت شبیه گنگ خوابدیدهای است که بیاید برای یک آدم کر بخواهد خوابش را تعریف کند. دیگر ببین چه میشود. ما اینجور داریم از فاطمه حرف میزنیم. یک خوابی دیدند که آن خواب را ما هم ندیدیم، یک کسی دیده به ما گفته، ما میخواهیم راجع به آن حرف بزنیم. حالا ببین تهش چه در میآید. بنابراین هرچه که میگوییم باز فاطمه نیست. اگر گفتند فاطمه سرور زنان بهشت است، سرور زنان جهان است، سیدة نساءالعالمین اینها روی تعارف و تعصب و قوم و خویشبازی نیست. دختر پیغمبر خودمان است دیگر. این حرفها اصلاً نیست.
(بخش خواندن نامه(
سوال: شما میگویید که فاطمه را نباید آنقدر پایین آورد که ما بتوانیم درک کنیم.
جواب: من کی این حرف را زدم؟ من گفتم فاطمه را نباید اینقدر پایین آورد که ما درکش کنیم؟ گفتم فاطمه را برای اینکه بخواهید درکش کنید اینقدر پایین نیاورید که در حد خودمان، یک چیزی مثل خودمان بکنیم، با همین هوسها و خشمها و غضبها و تمایلاتی که ما داریم بگوییم آن هم یک چیزی مثل ماست، آنها هم یک چیزهایی مثل ما بودند بنابراین بتوانیم درکشان کنیم، نه. سعی کنیم آنها را با حفظ عظمتشان درک کنیم. گفتم نه آنقدر انتزاعی که دست ما کلاً به اینها نرسد که عجب اینها یک نورهایی بودند آن بالا بالاها، خب بودند که بودند خدا انشاالله باهاشون در آخرت جبران بکند، به من چه؟ یک جوری از علی و فاطمه و اینها حرف نزن که دستنیافتنی باشند. آدمهای خیلی خوبی بودند، همین دیگه. خب خیلی خوب بودند من چهکار کنم الان که اینها خیلی خوب بودند؟ این غلط است. این هم که بگوییم آقا علی و فاطمه هم کسانی هستند مثل من و تو، عین ماها بودند، خودت را نگاه من انگار آنها را دیدی. برای اینکه بشناسیم آنها را. این هم غلط است. هر دوش غلط است.
سؤال: شما امروز آنقدر فاطمه را دستنیافتنی بیان کردید که من دیگر چگونه فاطمه را الگو بدانم؟
جواب: نه خب اشتباه میکنید دیگر. ببینید من برای اینکه خیال نکنید که فاطمه یک زن عادی است گفتم این کرامات فاطمه را در نظر داشته باشید. اما یک چیز دیگر به شما اضافه کنم، راه رسیدن به بخشی از این کرامتها بر غیر فاطمه هم باز است. یعنی غیر فاطمه و غیر دختر پیامبر و غیر معصوم هم ما در تاریخ زنان و مردانی داشتیم و باز هم خواهیم داشت، داریم و ممکن است ما نشناسیم که آنها هم کرامات اینجوری دارند که اینجا بنشیند و آسیابش آنطرف اتاق بچرخد. از اینها هست، غیر از فاطمه هم هست، میشود. یعنی حتی به همین به مقامات معنوی هم میشود نزدیک شد. نمیگویم میشود رسید صد درصد، میشود نزدیک شد و این نزدیکی خیلی راه است. شما نباید بگویید آقا یا من همینجایی که هستم باید باشم یا باید عین او باشم. نه آقا این وسط بین ما و اینها صحبت از هزاران کیلومتر است که شما هر کیلومتری که بروی جلو یک کرامتی برایت پیدا میشود. میدانید مثل اینکه یک کسی بگوید آقا شما الان اگر به من بگویی قلهی اورست من دیگر میگویم من پس دیگر نمیتوانم بروم، چون من که اهل کوهنوردی نیستم، من که 50 متر بروم بالا به نفس نفس میافتم. تو که هی داری به من قله را نشان میدهی پس تو در واقع داری به من میگویی آقا راه نیفت برو بنشین در خانهات. این نیست. یکی این است، یکی اینکه یک جایی را بگوید که واقعاً دستنیافتنی است. یکی هم از آنطرف بگوید آقا قله نمیخواهد بروی همین تا دم در خانهات برو انگار اورست را فتح کردی. یعنی قله را بیاورد پایین کف به کف زمین برساندش. این هم غلط است. آنوقت این فریبت میدهد. به تو میگوید تو رفتی رسیدی در حالی که تو هیچکاری نکردی، تو سر جایت هستی. فاطمه را آورده پیش تو، تو نرفتهای پیش او. هر دوش غلط است. به ما اینجور گفتند، به ما قلع را نشان دادند گفتند آن قلّه را میبینی؟ گفتیم بله. میگوید آنها که آنجا رفتند فرشته نبودند انسان بودند. خود پیامبر چه میگوید در قرآن؟ میگوید ما أنا الّا بشرٌ مثلکم: من بشری هستم مثل شما. فرشته نیستم. منتها یوحی علیهم: خداوند با من سخن گفته است. بنابراین اینها فوق بشر نیستند که بگوییم فرشتهاند، بشر عادی هم نیستند که اگر باشند چرا امام و الگو باشند برای ما؟ خب اگر بشری با من چه فرقی داری؟ یک کم هم من الگوی شما باشم. بشر فوقالعاده. بله باید قله را نشان. ما همهمان لازم نیست به قله برسیم تا کوهنورد بشویم. از اینجا تا قله یک عالمه راه است، هر چقدر برویم بالا رفتیم بالا، از این ارتفاعات انسانیت رفتهایم بالا. هرچه برویم بالا انسانتر شدیم. بنابراین خیلی خوب است که شما از افراط و تفریط در این دو قضیه اجتناب کنید.
سؤال: مثلاً ما از این جلسه چه الگویی گرفتیم؟
جواب: خب من 3 تاحدیث 3 تا جمله راجع به فاطمه نقل کردم، یعنی همین 3 تا قضیه که ما نقل کردیم از ایشان، 3 تا روایت، اگر همینها را ما در زندگیمان بچینیم. ببینید من گفتم گاهی 4 قطعه 5 قطعه از 50 قطعه را ما فقط داریم، اما شما میتوانی بقیهاش را بفهمی. شما میتوانی بفهمی که انسانی و دختری که در اینجا اینگونه رفتار کرد در فلان موقعیتی که ما آن قطعهی پازل را نداریم او چگونه میتواند عمل کرده باشد. نمیشود این را فهمید؟ با تناسب با عقل نمیشود این را فهمید؟ بعد با نقل، با اینهمه قرآن و روایات که شما هرجا از ارزشهای انسانی صحبت کرده میتوانید مطمئن باشید که فاطمه به اینها عمل میکرده. دختری که شب عروسیاش آن کار را میکند، دختری که آنجا این کار را میکند، دختری که آنجا این را میآید میگوید شما میتوانید تصور کنید در بقیهی قطعات زندگیاش چگونه زندگی کرده است. میشود فهمید قطعاً بعضی از کارهایی که ما میکنیم او نمیتوانسته کرده باشد. منبع دین ما که فقط این چند دهتا جمله نیست که شما بگویید اینها کافی نیست. بقیه هم هست و اینها همه با همدیگر راه را به ما نشان میدهد.
سؤال: اینکه میگویید فاطمه اینگونه بود آنگونه بود، چگونه امروز من 20 و چند ساله مثل او قدم بردارم؟
جواب: اولاً فاطمه که از تو جوانتر بود. تو 20 و چند سالت است، او 20 سالش هم نبوده به روایت مشهور. چگونه جا پای او بگذارم؟ همین 3تایی که گفتم عمل کن، شب عروسیات لباس عروسیات و آن مخارجی که میخواهی شب عروسی خرج کنی، همهاش را نه، نصفش را بده به فقرا. همین یک کار را عمل کن بعد بیا بگو من این را عمل کردم حالا چهکار کنم، تا من قدم بعدی را بگویم چهکار کنی.
هشتگهای موضوعی