"منابع معرفت" در "مکاتب علوم انسانی" (1)
نشست "انسان شناسی دینی" در کلام امام جواد (ع)- کارگروه علوم انسانی-93
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت برادران عزیز.
دوستان فرمودند رشته تخصصیشان بحث علوم انسانی است و قاعدتاً نسبت آن با معارف اسلامی. یک نکتهای در مقدمه عرض کنم که دوستان از کشورهای مختلف آمدند و غالباً از کشور افغانستان. افغانستان یک کشور خارجی حساب نمیشود جزو خودمان است ولی در عین حال این را بدانید اگر بعد از این که انشاءالله درس و بحث به جایی رسید یک برنامه جدی برای موج مهاجرت به افغانستان و بازگشت به کشور نداشته باشیم برای این که دانشگاهها را، دبیرستانها را، رسانهها و روزنامههای آنجا را مدیریت نکنیم که فرصت بسیار استثنایی تاریخی را از دست دادهایم گاهی باید قرنها بگذرد تا فرصتهایی پیدا بشود تا بشود در یک جامعهای تأثیر گذاشت. من هم میدانم آدم خیلی خوشش نمیآید که بالاخره زیر کولر و درس و حجره و درس و مدرک را رها کند و برود این مشکلات را – کاملاً درست است این مخصوص شما نیست – این قم از بس در کوچه و خیابان ترافیک است به همدیگر میخورند آن وقت در روستاها و شهرستانهایی داریم که بعضیها هنوز ابتدائیات احکام را چه برسد به معارف دین را نمیدانند. در قم و مشهد ماندن خیلی راحت است آدم تا آخر عمرش بماند و مدرک بگیرد و برود خانه و باز بیاید ولی این لحظه تاریخی زمان این کارها نیست شما به سیدجمال نگاه کنید چه اسدآبادی چه افغانی, که این مرد با امکانات آن موقع، خودش را به آب و آتش میزد و ایشان در فقه، شاگرد شیخ انصاری است. و در اخلاق, شاگرد ملاحسین همدانی است. درست است در همه محافل روشنفکری جهان سرک کشیده و با دو – سه تا زبان مقاله مینوشت در باشگاههای روشنفکری میرفت ببیند چه میگویند حتی در فراماسونرها سرک کشید ببیند دارند چه کار میکنند ولی بالاخره کاری کرد که یک حلقه و بنیادی در مصر و شمال آفریقا گذاشت که انقلاب و نیمه انقلاب، از جلسات و حلقههای سیدجمال بیرون آمد و جریانسازیهایی کرده که یکی از آنها همین اخوانالمسلمین بودند. رهبر اخوان حسنالبنا شاگرد شاگردسیدجمال است. بعد کاری میکند که انگلیس ها او را از آنجا تبعید میکنند و میگویند دارد مصر را بهم میریزد. به اروپا میرود و باز آنجا در پاریس روزنامه راه میاندازد و در رابطه با افکار عمومی فعالیت میکند. باز آنجا با او برخورد میکنند به هند میرود. هند را هم بهم میریزد جریان وحدت اسلامی و نهضت اسلامی و بیداری اسلامی راه میاندازد باز با او آنجا تعقیب میشود تحت تعقیب قرار میگیرد و زندان میشود و گاهی خواندن مقالات او تا دو سال زندان داشت انگلیسها به زندان میانداختند. افغانستان و این طرف و آن طرف بود. خب یک آدمی اینجوری بوده بیش از صد سال قبل، با آن امکانات، ماها هم اینطوری. اگر در 10- 20 سال آینده افغانستان را دریافتید سرنوشت منطقه رقم میخورد راه ارتباط انقلاب اسلامی با آسیای میانه و با شرق، با شبه جزیره هند، با هند و پاکستان، افغانستان است. راه آن این است که شما باید برگردید و آنجا صدتا روزنامه و مجله، پانصدتا، هزارتا سایت راه بیندازید، 50تا مدرسه، 10- 20تا دانشگاه، به عنوان معلم و استاد و محقق و پژوهشگر بروید. این راهش هست. یک برنامهای که ده سال آنجا کار کنی بعد از 10 سال چند هزار نیروی کیفی تربیت بشود و اینها بیایند عملاً حاکمیت و نهادهای فرهنگی و افکار عمومی را در دست بگیرند. اگر این کار را نکنیم به شما بگویم که خیانت کردیم. این لحظه تاریخی خاصی است. شما ببینید در یمن چه اتفاقی افتاد؟ در سوریه و این طرف و آن طرف چه اتفاقی افتاد؟ نه این جهان آن جهان قبل است، نه این جهان اسلام آن جهان اسلام است و نه این عالم شیعه آن عالم قبل است. جهان اسلام بهم ریخته و همهاش تحت تأثیر انقلاب ماست و شیعه و پیروان اهل بیت جلودار این قضیه هستند صدتا آدم حسابی را کار کنید و درست کنید سرنوشت یک مملکت را عوض میکند. صد نفر هم زیاد است. کار کنیم برگردیم و با اینجا در ارتباط باشیم جریانسازی کنیم و یک طوری برنامهریزی کنیم که تا 7 – 8 سال دیگر 5 هزار نیروی جوان در دانشگاهها، دبیرستانها، روزنامهها و... فعال شده باشند. غرب دارد آنجا کار میکند، جریانهای لائیک دارند کار میکنند و دارند آدمهای خودشان را تربیت میکنند دارند کادرسازی میکنند، وهابیت کادرسازی میکند، جهان سکولار کادرسازی میکند، شیعه نمیکند. برای چی؟ برای این که خوش نمیگذرد. من خواهش میکنم از همه رفقا، حتماً برنامه در همین حین بحث و درس، هر سال رفت و آمدهای ثابت با آنجا، منطقهبندی شهرهای افغانستان تا روستا تا مناطق، امکانات موجود را رصد کردن و فعال کردن، امکاناتی اگر نیست با کمک اینجا بوجود بیاید، ظرف 5 سال، 10 سال، 5 هزار جوان دانشگاهی شیعه و سنی، با آنها مرتبط بشوید با علمای اهل سنت کار کنید با رسانهها و افکار عمومی کار کنید اصلاً سرنوشت افغانستان سرنوشت دیگری میشود. یمن یک جمع و یک حلقه کوچک، حوثیها رهبرانشان یک جمع کوچک هستند که بعضیهایشان هم در همین قم درس خواندند با این که بطور سنتی شیعه زیدی حساب میشوند ولی خیلی نزدیک گرایشاتی به شیعه اثنیعشری هستند حتی بیعت کردند یک جمع محدودی رفتند تمام شد برای اولین بار این همه سرمایهگذاری، وهابی، سعودی، شرق، غرب، رژیمهای غرب و شرق، این همه جنایات با پایگاههای عظیم مردمی به دست چندتا طلبه و بدون خونریزی فتح شد. البته کار تمام نشده، آنها عکسالعمل دارند، کارهای بعدی و خطراتی هست اما شد. آن وقت این افغانستان، هرات، اینهایی که از پایگاههای قدیمی که متفکران بزرگ اسلام و ایران هستند، ایران بزرگ، خراسان بزرگ و اسلام، این بزرگان ادبیات و ریاضیات و متفکران بزرگ که ایرانی میشناسیم اینها اگر مردم بدانند نه محل تولدشان در ایران فعلی است یا محل دفنشان اینجا نیست و بسیاری از آنها برای همین منطقه افغانستان و آسیای میانه و ترکمنستان است، از ابنسینا تا مولوی، اگر بخواهیم به این مرزهای فعلی نگاه کنیم کسی برای ایران خیلی نمیماند غیر از همین سعدی و فردوسی و حافظ، دیگر بقیهشان بیرون هستند و بخش مهمی از آن افغانستان است. خب حالا اگر شما یک هسته قوی پژوهش و آموزش و تولید فکر در حوزه علوم انسانی و غیر از علوم انسانی معارف، رسانه، در افغانستان از کابل تا قندهار ایجاد کنیم به سرعت نتیجه آن را خواهیم دید. من فقط یک نکته عرض کنم. یکی از آشناهای ما که شاگرد شهید محمدباقر صدر در حوزه عراق بود وقتی عراق دست بعثیها بود و اینقدر کمونیزم نفوذ پیدا کرده بود که بچههای خیلی از علما کمونیست شده بودند. ایشان 200- 300تا شاگرد داشت یک روز ایشان سر درس میگوید آقا همه چیز بر باد رفت بچههای خود ما هم این روشهای چپ و بیدینی پیدا کردند. آقای صدر یک حرف جالبی میزند میگوید شماها اینجا چند نفر هستید؟ میگویند مثلاً 300نفر. میگوید اگر هر کدامتان 5 نفر دانشآموز و دانشجو را مدیریت فکری کنید و از نزدیگان و فامیلها و قوم و خویشهای خودتان شروع کنید بعد از 5 سال اینها دانشگاه میروند یا از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند. میشوند چند نفر؟ 1500 نفر. هزار نفر از اینها هم ریزش داشته باشند که ندارند, چون با اینها اگر 5 سال کار کنید رفیق باشید حرف حساب بزنید هم از نظر اخلاقی هم عاطفی و هم معرفتی، که اینها هرجا باشند ولو گوشه یک بازاری باشد در یک ادارهای باشد این همانجا لنگر دین و مذهب را نگه میدارد. ولی فرض کنید هزارتای آنها ریزش داشته باشند از این 500 نفر باز نصف آن را هم بخشیدیم به شما! 250 نفر، 50 نفر هم مرخص و تعطیل! 50 نفر هم خمسش، خمس آن را بدهیم برود 200 نفر میماند – حالا جزئیات را من دارم میگویم – شهید صدر میگوید شما فکر میکنید این احزابی که دارند در کشور اسلامی حکومت میکنند اینها چند نفرند؟ مثلاً در خود عراق، سران بعث چند نفرند؟ 20- 30 نفر. ما 200 نفر. اگر همین جا که گفتند اغلب رفقا اهل افغانستان هستند اگر رفقای اینجا ارتباطشان را با آنجا حفظ کنند و هر سال بروند و بیایند و بعد بروند مستقر شوند وهابی بلند میشود میآید در روستاها غسل میت ما را میکند به بچه یتیم خدمت میکند با هزار مشکل که روی دوتا از عقاید اینها تأثیر بگذارد. کشیش مسیحی میرود در گرمترین نقاط آفریقا دور از همه کس و همه چیز، سی سال یک کشیش کاتولیک آمده در یتیمخانه و بیمارستان کار کرده، زیر مریضها را پاک میکند تبلیغ مستقیم هم نمیکند آخر که دارد از بیمارستان مرخص میشوند و میروند یک انجیل و یک شماره تلفن را به آنها میدهد! 30 سال دارد کار میکند برای این که 5 نفر را، 10 نفر را مسیحی کند. مثل پیامبران و انبیاء کار میکنند. انبیاء اینطوری بودند. ما متأسفانه تنبل هستیم نمیخواهم بگویم همه اینطور هستیم راحتطلبیم. حالا وقتهای دیگر این کار را میکنیم عیبی ندارد الآن دیگر وقتش نیست الآن جهان آماده تغییر است. افغانستان را دریابید. افغانستان رها شده است. افغانستان سرزمین استعدادهای بزرگ است. من دانشگاه کابل رفتم همین دانشجویان حنفی سنی اینقدر بین اینها بچههای علاقمند، بچههای بااستعداد، بچههایی که مسائل داخل اینجا را دقیق دارند پیگیری میکنند. جریانهای مختلف در اینجا را چه فکری- اعتقادی و چه سیاسی و چه کلامی من دیدم دقیق دارد پیگیری میکند. جوان سنی حنفی در دانشگاه دقیق و ریز، سؤالاتی که از من میکردند من میفهمیدم انگار اینها توی تهران و مشهد و قم هستند. علاقمند به سؤال بودند. اینها را دریابید. شوروی چند بار آمد گفت بیایید ما سر جنگ ایران و عراق با شما معامله میکنیم به شرط این که افغانستان را برای ما بگذارید. امام(ره) گفت که برای ما عراق و افغانستان و آمریکا و شوروی فرقی نمیکند و تا آخر محکم بود. شما دیدید که امام(ره) در وصیتنامهشان از جهاد افغانستان نام میبرد میگوید جوانان مجاهد افغانستان مسیر تاریخ را با شکستن غول کمونیزم تغییر دادند. اصلاً شکست شوروی قطعاً با جنگ افغانستان تجلی پیدا کرد. به لحاظ ایدئولوژیک انقلاب اسلامی آن را شکست و به لحاظ عملی در افغانستان سیلی خورد بعد از آن سقوطها و عقبنشینیهای شوروی شروع شد.
و اما سراغ بحثمان بیاییم. روایت از امام جواد(ع) عرض کنم. ببینید علوم انسانی،گزارههای عقلی و تجربی حتماً دارد اما اگر یک چیزی در آن علاوه بر اینها نباشد فقط به مناسبات مادی و غریزی و دنیوی و جسمانی بشر اکتفا میکند و فقط اینها را مطالعه میکند. آن وقت این توجه، فقط به حیوانیت و جسمانیت بشر میشود. توجه به طبقهبندی و مطالعه رو غرائز و رفتار غریزی است. اسلام میگوید اینها باید باشد اما بشر فقط جسم آن نیست. قبل از آن و بعد از آن و همراه آن، «قبله و معه و بعده» روح الهی انسان است که انسان را انسان و متمایز از بقیه میکند. من اگر بخواهم علوم انسانی و اسلامی را با این روایت امام جواد(ع) گره بزنم این است که هم کف آن پایینتر است بشر را از لحظه تولد در دنیا نمیبیند، ریشهها را میبیند و هم سقف آن خیلی بلند است بلکه بگذار بگویم سقف ندارد. نه انسان سقف دارد نه انسانشناسی سقف دارد و اینقدر انسان مهم است که خداوند شناخت انسان را به شناخت خودش گره زده است. فرمود «من عرف نفسه فقط عرف ربه» از این بالاتر کرامت انسان نمیشود. خداوند فرمود شناخت انسان آنقدر مهم است به همان اندازه که شناخت خداوند مهم است. شناخت انسان اینقدر سخت و پیچیده است شاید ناممکن باشد. چون این روایت 6- 7 جور قابل معناست که همه آن هم درست است. بعضیها گفتند این تغییر به محال است، چون شناخت حقیقت خداوند محال است شناخت حقیقت انسان هم محال است. بعضیها گفتند انسان از این روایت معلوم میشود انسانشناسی جدا از خداشناسی محال است و خداشناسی جدا از انسانشناسی محال است اینها بهم گره خورده است و این نشان میدهد انسانیت انسان به خدای انسان و خدائیت خدا مربوط است انسانشناسی سکولار نیست نمیتواند باشد حقیقی نیست. من به این بُعد روایت امام جواد(ع) میخواهم توجه کنم تا جایی که دارند خودشان را معرفی میکنند در واقع دارند میفرمایند ببینید انسان چه ظرفیتی دارد؟ البته اینها به این ظرفیت رسیدند، ظرفیت را اشباع کردند ماها نرسیدیم ولی اینها رسیدند. میفرماید که: «انا محمد بن على الرضا، انا الجواد، انا العالم بأنساب الناس فىالاصلاب،» ظرفیتهای علمی بشر که البته به آن نمیرسند ولی اینها رسیدند. انسان را هنوز به دنیا نیامده میشناسیم. «فی الاصلاب». «أنا أعلم بسرائرکم و ظواهرکم،» انسان ظاهر دارد و سریره و باطن دارد ما ظاهرو باطن انسان را هر دو را میشناسیم این انسانشناسی هم انسانشناسی ظواهر است و هم انسانشناسی به سرائر. باطن و ظاهر انسان. علوم انسانی اسلامی را من میخواهم با این روایت ارتباط بدهم. از اصلاب شروع می شود قبل از تولدتان ظواهر و سرائر هر دو انسانشناسی لازم است. «و ما أنتم صائرون الیه،» و آینده شما. علوم انسانی اسلامی انسان را در صلح و اصلاب و قبل از تولد و قبل از او میبیند بعد که بعدها به کجا خواهد رفت آینده و ابدیت او را میبیند و انسان را در همه این ساحتها میشناسد. ظاهرشناسی و باطنشناسی انسان. «عِلمٌ منحنا به من قبل خالق الخلق أجمعین، و بعد فناء السماوات والارضین،» و ریشه این انسانشناسی یک ریشهای است که تا اعماق رفته و از یک طرف قبل از خلقت و آفرینش عالم ماده و طبیعت میرود و از یک طرف پس از فنا آسمان و زمین میرود یعنی این علم و آگاهی, این نوع انسانشناسی سر و ته مادی هم ندارد چون انسان سر و ته مادی ندارد «ولو لا تظاهر أهل الباطل، و دولة أهل الضلال، و ثوب أهل الشّک، لقلتُ قولاً تعجّب منه الأوّلون و الآخرون.» خیلی عجیب است. میفرماید و راجع به این انسانشناسی اگر نبودکه 1) تظاهر اهل باطل. این جبههها و مکاتب باطل قدرت دستشان است. همه جا تریبونها، قدرت، رسانه، همه جا در اختیارشان است سانسور میکنند و نمیگذارند «و دولة أهل الضلال،» قدرت و حاکمیت سیاسی دست اینهاست و نمیگذارند که بشر حرف بزند. «و ثوب أهل الشّک،» آدمهای ضعیفی که ذهنیتشان انسجام و اتقان ندارد جاهل هستند و توی شک هستند و خودشان نمیدانند چه را میدانند و چه را نمیدانند از موج جهل اینها اگر نمیترسیدیم اگر این سهتا مانع نبود حرفهایی میزدم و چیزهایی میگفتم که اولین و آخرین از آنها تعجب کنند که ما درباره انسان چه میدانیم. بعد این تیکه آخرش را گوش کنید. - این روضه امام جواد(ع) است این را گوش کنید و گریه کنید - «ثم وضع یده الشریفة على فیه، وقال: یا محمد اصمت کما صمت آباؤک من قبل.» خود حضرت اینجا میایستند و دست روی دهانشان میگذارند و میگویند محمد ساکت باش همانگونه که پدرانت سکوت کردند. میدانید که ایشان 24- 25 ساله بودند که شهید شدند این راجع به ظرفیتهای خودشان، وقتی از خودشان میگویند که انسان یک چنین ظرفیتهایی دارد و علم به شما یک چنین دایرههایی دارد. راجع به بقیه هم که حرف میزنند برای انسان چه میخواهند علوم انسانی اسلامی یک بخشیاش تجربه است همین فرمولهایی که در علوم انسانی فعلی هم هست یک بخشی هم فراتر از این حرفهاست رشد و رهایی برای همه بشر را میخواهد. فرمود: «اَلثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غَالٍ، وَ سُلَّمٌ إِلَى کُلِّ عَالٍ» غال یعنی هر چیز گرانقیمت و هر چیز بزرگ. میگویند ما برای انسان گرانقیمتترین چیزها را میخواهیم ولی این برای انسان بوجود نمیآید مگر این که به خداوند بتواند اعتماد بکند اعتماد به خداوند هم با زبان نیست با قلب است باید بشود. ما میگوییم توکل علیالله و نمیتوانیم توکل کنیم. توکل؛ هم مقدمات عقلی و علمی میخواهد و هم مقدمات عملی و روحی میخواهد. خیلی کم هستند کسانی که میتوانند توکل کنند همه ما میخواهیم ولی نمیتوانیم توکل کنیم. انسانشناسی امام جواد(ع) این است که فرمود ما برای همه شما لکلّ غال، بالاترین حقایق و رتبهها را میخواهیم منتهی این رشد انسان ارتباط دارد با اَلثِّقَةُ بِاللَّهِ، اعتماد به خداوند. و اعتماد به خداوند نمیتوانی بکنی الا این که خدا را بشناسی. انسان به تعالی نمیرسد مگر با این شناخت و اعتماد. وَ سُلَّمٌ إِلَى کُلِّ عَالٍ» ما عالیترین مراتب را برای همه بشر میخواهیم اما نردبان میخواهد. نردبان این رابطه درست معرفتی و وجودی با خداوند است. بعد فرمود: «عِـزُّ الْمُؤمِـنِ، غِـناهُ عَنِ النّاسِ» ما عزّت همه بشر را میخواهیم این عزّت بدون ایمان به خدا و بدون بینیاز شدن از کل بشر امکان ندارد. یعنی علوم انسانی اسلامی میخواهد انسان رابه این قدرت برساند که عال و غال, به عالیترین رتبهها برسد فقط علوفه و اقتصاد و امنیت آن کافی نیست اینها حداقل است آن چیزهایی که سقف علوم انسانی مادی است اینها کف علوم انسانی اسلامی است. امنیت، رفاه، آزادی، اینها کف آن است از این حرفها بالاتر است میفرماید می خواهیم از همه موجودات غنی باشی. یعنی انسانی نتیجه علوم انسانی میشود که به هیچ کس هیچ وابستگی و نیازی ندارد یک چنین انسانی میخواهد بسازد. امام جواد(ع) میگوید ما یک چنین انسانی میخواهیم بسازیم. عزت؛ انسان ذلیل است این علوم انسانی باید باشد که این انسان را از این ذلت به عزت برساند.
و آخرین روایت: « کَیفَ یَضیعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ ؟ !» رابطه انسان را با کفالت الهی را طوری تبیین کنی میگوید ما میخواهیم انسان ضایع نشود یضیع یعنی ضایع شدن, ما میخواهیم هیچ انسانی ضایع نشود. «وَکَیفَ یَنجو مَنِ اللّهُ طالِبُهُ؟!» هیچ کس ضایع نشود همه نجات پیدا کنند و نحوه انقطاع الیالله را تبیین بکنند.
ما خیلی روایاتی داریم که ظاهراً فقط خیال میکنیم اینها اخلاقی است و فقط برای منبر خوب است منبر خیلی چیز مهمی است ولی تک تک این روایات و آیات در بسیاری از همین علوم انسانی و اجتماعی اگر درست فهمیده شود و در جای خودش قرار بگیرد و رابطهاش با عقل و تجربه برقرار شود نه نقل منقطع از عقل و تجربه, و رابطهاش با واقعیات زندگی نه نقل انتزاعی روی هوا, آن وقت خواهید دید چه انقلاب بزرگی درست میشود از او هندوی بتپرست میگوید اینها از خدایانند و کمونیستش هم میگوید ما اینها را قبول داریم. اگر این دین است ما قبول داریم.
شما بهتر از من میدانید علوم انسانی یک دایره بسیار وسیعی از مباحث را دارد. اگر کسانی فکر کنند که اینها یکسری مسائل حاشیهای جنبی است و خیلی مهم نیست مثلاً فکر میکنند فقط فقه و اصول یا حتی فقط کلام و حدیث درس و بحث است و وظیفه ماست این کارها قرتیبازی و حاشیه است اینها چه ربطی به دین دارد؟ آنها توجه ندارند آنچه تحت عنوان نظام علوم انسانی و علوم اجتماعی در قرن 19 در اروپا شروع به تدوین شد و تا نیمه قرن 20 تقریباً در کل دانشگاههای جهان بخاطر سلطه نظامی، اقتصادی و رسانهای اینها بعد از جنگ بینالملل اول و دوم همه جا متن درسی شد توجه ندارند که اینها روش تفکر و تمدنسازی وسبک زندگی است با قطع نظر از دین، با قطع نظر از وحی. – البته این معنیاش این نیست که هرچه در علوم انسانی ترجمهای است اینها همه بیدینیو کفر و الحاد و تکتک گزارههایش نجس است و سکولاریستی است. نه. حالا توضیح میدهیم, البته دوستان میدانند ولی از بس همه تهمت میزنند باید اینها را توضیح داد – ولی این اتفاق افتاد که شروع کردند بعد از عبور از مسیحیت و نفی او به عنوان مرجع حقانیت در حوزه نظر و مرجع مشروعیت در حوزه عمل و تمدنسازی بعد از عبور از مسیحیت بطور خاص و دین بطور عام، گفتند از این به بعد ما زندگیمان را میکنیم بدون ابتناء سبک تفکر و سبک زندگی بر وحی. وحی به عنوان یک امر و مسئله شخصی، ذوقی، به عنوان اصل دینداری و به عنوان یک امر شخصی اگر هم پذیرفته باشد در حاشیه و در حوزه امر خصوصی، اما اگر بخواهید انسان را تعریف کنید منبع علم جزو منابع علم دیگر وحی نیست آنچه که انبیاء و اولیای الهی راجع به انسان گفتهاند، راجع به زندگی، مرگ، حق، تکلیف، خوب، بد، دنیا، آخرت، ابدیت، اینها نه مسائل علمی است و نه ربطی به علم و علوم انسانی دارد اینها خارج از حوزه انسانشناسی علمی است. انسانشناسی علمی فقط تجربی است و در یک حدودی هم به معانی مختلف و اختلافی، هم مختلف و هم اختلافی، عقل. این را همه میدانیم اصل دعوا هم از همینجا شروع شد. در برابر آن هم ما یک ادعایی امروز در دنیا داریم که اینها میگویند اینها میخواهند به دورن قرون وسطی برگردند. بشر از دین عبور کرده به عنوان منبع معرفت و به عنوان منبع مشروعیت یعنی از دین منهای معارف و دین منهای شریعت، سخن میتوانی بگویی، این حداکثر است آن هم به عنوان یک نوع الهامبخش اخلاق و معنویت! تازه آن هم الهامبخش نه به عنوان یک معرفت. چون اخلاق و معنویت را عرفان را هم در این دیدگاه، کمکم در این گفتمان مادی اینها را علم و علمی نمیدانند که شما برهان در حوزه عرفان که برهان ندارید استدلال یعنی چه؟ شهود هم به عنوان تجربه شخصی باطنی دینی حالی است که هرکسی با خودش میکند و برای هیچ کس حتی برای خودش هم حجت معرفتی نیست و ما میگوییم برای دیگران حجت نیست ولی میتوانی با تبدیل کردن به استدلال برای دیگران حجت کنی مواردی از اینها هم که از جهت عقل و وحی تأیید بشود برای خودت هم حجت است حجت معرفتی است نه حجت روانی. بر دیگران هم قابل احتجاج است از طریق تأیید آن بر عقل و وحی. آن هم نه به شکل مریدبازی عام. و اصلاً کشف انبیاء با کشف غیر انبیاء فرق میکند. این حرفها از مبانی معرفتی علوم انسانی و علوم اجتماعی در غرب حذف شد. علت آن هم این بود که شاید با مسیحیت مواجه بودند نه با قرآن، و اسلام. یک علتش هم حتماً همین بود. یک علت هم مسائل تاریخی بود و یک علت هم سوء استفادهها و جریانات مادی که پرفشار آمد و در همه چیز، در مقدرات حاکم شد و طرز فکر و طرز سبک زندگی هر دو را گفت با قطع نظر از حجیت وحی.
خب این کسانی که میگویند به این مباحث نپردازید خیال میکنند این به عنوان مدرک و شغل است اگر این باشد بله ارزش ندارد آدم اینها را رها کند و بگوییم ربطی به معارف دین ندارد سراغ اینها برویم. اینها وقتی متوجه خواهند شد که چقدر ضرورت و چه خطری در این قضیه وجود دارد؟ چه تهدیدها و چه فرصتهایی است که دوتا نکته را بفهمیم: 1) جامعهسازی و تمدنپردازی امروز از مجرای همین علوم اجتماعی دارد در دنیا صورت میگیرد. 2) این علوم اجتماعی غالباً بر اساس ایدئولوژیها و مکاتب مادی ولو بینام، گزارههای عقلی و تجربی پراکنده را در خدمت میگیرند هم راجع به نوع جهانبینی و هستیشناسی، نحوه توصیف انسان و جهان و خدا، اگر خدا باشد و هم توصیههایی که به انسان در عرصههای مختلف زندگی انفرادی و اجتماعی میشود یک سبک زندگی، یک سبک فقه و یک سبک روابط اجتماعی است. یعنی علوم انسانی اجتماعی مملو از گزارههای حقوقی است، مملو از گزارههای اخلاقی است. نسبت این گزارههای حقوقی و اخلاقی با فلسفه اسلامی حقوق و اخلاق چیست؟ اینها توجه ندارند که این سؤالات مطرح است نه میدانند که امروز این مکاتب مادی، در قالب علوم انسانی خودشان را تحلیل کردند و به تمدنها جهت دادند و جهتگیریهای اقتصاد را تغییر دادند جهتگیری در مفهوم مشروعیت در علوم سیاسی را عوض کردند، مفهوم تربیت را در مکاتب تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش عوض کردند و سکولاریزه کردند مفهوم اقتصاد را با تفکیک اقتصاد از اخلاق، البته شعارش را میدهند و الا اخلاق مادی جزء اقتصاد سرمایهداری است. تفکیکی نیست ولی از اخلاق الهی آنرا تفکیک کردند. توجه نکردند که بعضی از گزارههایی که تحت عنوان نظامسازیهای اجتماعی و تمدنی دارد صورت میگیرد و از مجرای علوم انسانی اسلامی ترجمهای که عمدتاً تحت سلطه تفکر آنگلوساکسون بوجود آمد و حاکم شد و تحت سلطه نظامی و سیاسی اینها، زبان اینها زبان رسمی بینالمللی شد، پول اینها پول بینالملل شد. انسانشناسی اینها بشود معیار انسانشناسی و علوم انسانی در جهان، تعریف پوزیتویستی از حقوق بشر، تعریف قراردادی از حقوق بشر، تعریف چه از حقوق بشر و... آنچه که در مکاتب اینهاست بشود معیار حقوق بشر، بعد کمکم شما با مبانی الهی سراغ مسائل و مباحث علوم انسانی و علوم اجتماعی نروی آنها سراغ دین میآیند چنانکه آمدند. اگر شما از منظر اسلامی و از منظر دینی مسائل علوم انسانی را حل نکنید بر اساس مبانی مادی یا مبانی شکاکانه، الحادی یا شکاک، آنها میآیند دین را تعریف میکنند. مثل کسانی که میگفتند زمان رضاخان یا در همه کشورها میگفتند که دین با سیاست کار ندارد. خب دین با سیاست کاری ندارد ولی دین با سیاست کار دارد. یک عده گفتند ما به سیاست کاری نداریم ما درس و بحث فقهی و اصولی و با اهل و عیال و اهل بیت خودمان مشغول میشویم عبادت و زندگی و درس و بحث. خیلی خب، در سیاست انگلیسها و رضاخان هم سراغ اهل بیت جنابعالی آمدند هم سراغ خودت آمدند گفتند عبا و عمامهات را از سرت بیرون میکشیم سیاست با دین کاری ندارد خب دین با سیاست کار دارد. منتهی سیاست شیطانی سراغ دین میآید دین باید برود سیاست را رحمانی کند. در حوزه علوم انسانی هم همینطور است. آقا قرآن و سنت چه ربطی به مباحث علوم انسانی و علوم اجتماعی دارد؟ خیلی خب تو کاری نداری؟ نه. آن به تو کار دارد. اولاً میآیند میگویند عرصه اقتصاد و سیاست حقوق بشر و تعلیم و تربیت ربطی به دین ندارند اینها عرصههای مطالعات سکولار هستند. میگویند شما بروید مشغول مباحث عرفانی و موعظه و تقوا و نماز و... بشوید مرحله بعد گفتند نه ببخشید ما در این موارد هم نظریاتی داریم ما میآییم اخلاق را هم تعریف سکولار میدهیم! حقوق بشر را هم مبنای ... خب مبنای سکولاریستی حقوق بشر با فقه شما تعارض دارد مگر شما میتوانید جداگانه فقه بخوانید به اینها کاری نداشته باشید؟ این همه مبانی تعلیم و تربیت سکولار با همینها درست شده، گرایشات مختلف، در غرب و... تدریس کردند و دکترا دادند در کشور خود ما و... البته گرایشات خاصی را هم تعیین و تحمیل کردند. خب شما با اینها کاری ندارید؟ آنها با شما کار دارند. او میگوید که 80- 90 درصد کتاب و سنت تو که مفاهیم تعلیم و تربیت است به درد نمیخورد اساس آن مزخرف است. آن سراغ تو میآید. میگوید ما با مقوله مشروعیت و سیاست کاری نداریم او میآید میگوید مشروعیت یک تعریف قراردادی دارد یک تعریف چه و چه دارد، این تعریف یا مادی است یا فلان! تو فکر میکنی با عقاید تو کاری ندارد؟ چرا آقا جان. تمام این مبانی کلامی امامت را زیر سؤال میبرد چه برسد به ولایت فقیه را. در حوزه سبک زندگی میگوید منبع سبک زندگی اصالت لذت است تجربه بشری، قراردادها و... خب معنی آن این است که کل فقهات را باید تعطیل کنی و کل اخلاق عملیات را باید تعطیل کنی و اجب و حرام یعنی چه؟ با این مبنا واجب و حرام یعنی چه؟ هرجایش را که دست میگذاریم میبینیم با یک بخشی از معارف نظری یا احکام عملی یا اخلاق الهی و اسلامی تماس دارد یا تأیید میکند یا خنثی، سکوت میکند امضاء میکند یا سریع آن را رد میکند. بعد گفتند بله، سراغ معنویت آمدند! شما بگویید آقا حداقل معنویت را برای حوزه علمیه بگذارید! میگویند نه، معنویتی هم که شما تعریف میکنید درست نیست این تعریف معنویت نیست بلکه این است! شما فکر میکنید یک قلمرو ممنوعهای وجود دارد که شما بگویید این برای شما این دیگر ربطی به تعریف علوم انسانی فعلی ندارد؟ تعریف خدا، تعریف دین، تعریف وحی، مفهوم نبوت چیست؟ فلسفه اخلاق سکولاریستی میآید مبانی الهی اخلاق را نفی میکند فلسفه حقوق سکولار میآید مبانی شریعت را زیر سؤال میبرد تحت عنوان کلام جدید و فلسفه دین، میآید اصل مبنای نبوت را میگوید یک خرافه است اصلاً اغلب این مکاتبی که در حوزه دینشناسی مدرن و پستمدرن تشکیل شده است پیشفرض تقریباً همه اینها این است که دین منشأ الهی ندارد، منشأ یا انسانی یا تاریخی یا اقتصادی یا روانپریشیهای فردی و... داردذ منشأ آن قطعاً بشری یا زمینی است. بعد اختلاف میکنند که این منشأ چیست؟ و الا این که منشأ الهی ندارد که مفروقالعنه است خب اغلب مطالعات حتی آن بخشی از علوم انسانی که به نام علوم انسانی در غرب مطرح میشده و ترجمه شده غالب اینها مطالعات فعلی در غرب راجع به دین، دین را مقوله نانگاتنتیو میدانند. یعنی معرفتی نمیدانند دین، معرفتبخش نیست یک معرفت معتبری در پس آن نیست. هیچ کدام از این گزارهها آگاهیبخش نیست. و لذا فلسفه دین میگوید، فلسفه دینی نمیگوید. چون از نظر اینها دین بار معرفتی ندارد که معتبر باشد. فلسفه دین میتواند از موضع بیدینی راجع به دین اظهار نظر کند اصلاً اغلب فیلسوفان دین، خیلیهایشان بیدین هستند راجع به دین فلسفهبافی میکنند که دین چیست. یا کلام را به عنوان این که یک نوع معرفت است یعنی عقاید استدلالی را بسیاریاز آنها قبول ندارند یعنی عقاید در حوزه متافیزیک چون تجربی و محسوس نیست اینها اصلاً استدلالبردار نیست از نظر نگاه پوزیتویستی بعضی از این نگرهها.
خب پس نکته اول؛ اگر دین با نگاه دینی سراغ موضوعات و مسائلی که در علوم انسانی و اجتماعی مطرح است نروید مکاتب مادی به نام علوم انسانی و علوم اجتماعی به سراغ دین میآیند با مبانی مادی یا مبانی شکاک و اصل دین را شالودهشکنی میکنند یعنی راجع به فقهتان، اخلاقتان، عقایدتان از موضوع مکاتب مادی تحت پوشش علوم انسانی و علوم اجتماعی میآید نظریه میدهد مگر این کار نشده؟ مثلاً شما الآن ببینید حدود 7- 8 رشته دانشگاهی در دنیا راجع به دین دارند بحث میکنند مطالعات دین هست ولی مطالعات دینی نیست یعنی معرفت دین است ولی معرفت دینی نیست از نظر اینها امر دینی معرفت نیست و آنچه معرفت است علم است و آن سکولار است حالا آنجا یک مغالطه بزرگی است که باید عرض کنیم که نسبت به آن حساس باشیم. 7- 8 رشته دارد راجع به دین بحث میکند از موضع علوم انسانی، جالب است اسم آن را هم علوم انسانی میگذارند چون معتقدند که اصلاً دین یک امر الهی نیست دین یک امر بشری است حتی منشأ آن بشری است. لذا این میآید در حوزه علوم انسانی، آن الهیات به آن معنا نیست به آن شکلی که در سنت شرق و غرب بود به آن شکل مطرح نیست. مثلاً میآید از موضع روانشناختی و روانشناسی دین را بحث میکند. روانشناسی دین. سایکولوژی یا اپیسکولوژی دین را بحث میکند. نمیگوید که دین، اینجا نمیگوید که خداوند چه طرح و برنامهای برای تعریف روح بشر و نسخه برای تکامل روح بشر داشته است؟ این حرفها نیست. اولاً صحبت از روح نیست صحبت از روان است. روان تعریف خاصی از نظر معادل با روحی که گفته میشود نیست بلکه یک تجلی کوچک و بخش کوچکی از حقیقت روح است. بیشتر آنچه که جنبههای مادیتر و زمینیتر دارد. راجع به این میآید بحث میکند حالات روانی و نفسانی که مربوط به دین است که خود این بخشی از روانشناسی سکولار شده است که ایمان، آنچه که مؤمنین به آن ایمان میگویند این به لحاظ روانشناختی چه حالت نفسانی است؟ ببینید شما از موضع معارف دین نروید سراغ وارد به حوزه مباحث روانشناسی بپردازید آن از موضع مادی میآید به خود مسئله دین تحت پوشش روانشناسی میپردازد. آیا ایمان یک فعل نفسانی است؟ آیا ایمان یک انفعال نفسانی است؟ اگر فعل است آیا مثلاً اختیاری و ارادی است؟ آیا ارادی نیست؟ آیا حالت نفسانی است از سنخ علم است؟ از سنخ اراده است؟ رابطهاش با حافظه چیست؟ رابطهاش با ژنتیک چیست؟ رابطهاش با پرخاشگری چیست؟ انسانها طبقهبندی روانی که میشوند چند دستهاند کدامهایشان به چه نوع دینی هستند؟ بعد ته آن طرف میآید میگوید همه ادیان لازم هستند هر کدام به درد یک تیپ از اشخاص میخورند یعنی تیپولوژی آدمها متفاوت است برای بعضیها بودیزم خوب است میچسبد. نسخهاش بودیزم است. بعضیهایش اسلام شیعی است. بعضیهایش وهابیت است. بعضیهایش عرفان سرخپوستی است. از این موضع وارد میشوند و این نتایج را میگیرند! سؤال میکند آیا یک روانپریش مؤمن و به ایمان نزدیکتر است یا کسی که تعادل روانی دارد و سلامت روانی دارد؟ یعنی یک مرتبه دین این وسط میشود چیزی که اصلاً نیست و آن معنا از دین که در واقع هست اصلاً اینجا مطرح نیست. خب شما اگر از موضع دین نشناسید، آیات و روایات را طبقهبندی نکنید، بحث دقیق نکنید ارتباط فقهتان با سبک زندگی که اینها تعریف میکنند ارتباط اخلاقتان با فلسفه اخلاق که اینها تعریف میکنند، ارتباط کلام و عقایدت با این، ارتباط مبانی معرفتشناختی تو با معرفتشناسی که اینها تعریف میکنند اینها اگر روشن نشود بعد او میآید میگوید حالت روانی مثلاً ارتداد به لحاظ روانشناختی چیست؟ چه اتفاقی میافتد که یک کسی تغییر دین میدهد؟ توبه چیست؟ مفهوم شرمندگی چیست؟ مفهوم شک در دین به لحاظ روانشناختی چیست و چطوری اتفاق میافتد؟ مسئله را تا این سطح میآورد. یا شروع میکنند راجع به ابعاد اجتماعی دین سوسیولوژی و جامعهشناسی دین، باز سؤال او این نیست که دین چه برنامهای برای تکامل جامعه و اجتماعی بشر و چه توصیف دقیقی از مناسبات اجتماعی دارد؟ مسئلهاش این است که یک جامعهای که دین دارند پیامدهای چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، چه خواسته چه ناخواسته اجتماعی دینداری چیست؟ این موضوع جامعهشناسی میشود که وقتی میخواهد به دین بپردازد سراغ اصل دین میآید نه این که از دین بپرسد که خداوند چه تعریف اجتماعی از انسان کرده و چه برنامههایی برای این دارد که ما از عقل و وحی و تجربه همه با هم، در این مسیر استفاده کنیم؟ جامعهشناسی اسلامی نمیگوید جامعهشناسی دینی را نمیگوید بلکه میگوید جامعهشناسی دین. یعنی چه؟ یعنی دین موضوع مطالعات جامعهشناسانه است نه این که دین، منبع مطالعات جامعهشناسانه است. – فرق این دوتا را دقت کردید؟ - یک وقت میگویید دین، منبع مطالعات روانشناسانه و جامعهشناسانه است، یک وقت میگویید دین موضوع مطالعات روانشناسانه و جامعهشناسانه است، با کدام منبع؟ با منابع مختلف ایدئولوژیهای مادی که توانستند در حوزه علوم انسانی و اجتماعی نظامسازی کنند و یک جامعهشناسی مارکسیستی شکل داده است، اقتصاد مارکسیستی شکل داده است. با مبانی مارکسیستی اقتصاد را تحلیل میکند و توصیههای مارکسیستی و اقتصادی میکند. با مبانی لیبرالیستی جامعه و انسان را، روان فرد را تعریف میکند، اخلاق را تعریف میکند بعد توصیه میکند که آقا این کار را بکن. بعد نتیجه میگیرد که آقا مناسبات جنسی کاملاً آزاد از سطح دبستانها مثلاً باید باشد! این توصیه از دل یک نوع توصیف و یک انسانشناسی بیرون آمده است. بعد ما این دریای عظیم و اقیانوس عظیم آیات و روایات داریم در کنار آن عقل داریم، تجربه داریم، شهود داریم، چهارتا منبع معرفتی داریم، با اینها میشود یک هندسه عظیم تمدنی ایجاد کرد. وقتی تو این کار را نکنی پرسشی که راجع به انسان مطرح شود در حوزه فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی، حقوقی، جنسی، این سؤالات به تکامل انسان یا مربوط هست یا نیست. اگر مربوط است یا پاسخ اسلامی دارد یا ندارد؟ اگر پاسخ اسلامی ندارد این دین نه خاتم است نه خاتِم است نه جامع است نه جامعیت دارد، نه جاودانگی و ابدیت دارد نه خاتمیت دارد. بیخود هم با کسی درگیر نشو! نه با هیچ مذهبی درگیر شو، نه با هیچ دینی و نه با لادینی و بیدینی. اما اگر اسلام به این سؤالات و به این پرسشها جواب داده است در حوزه فرد، جامعه، اقتصاد، سیاست و حقوق است و آن جواب فقط نقلی هم نیست نقلی و عقلی است آن وقت شما باید منطقاً به همه این حوزهها بپردازید اگر نه که او میگوید بله آقا ما راجع به دین مطالعه داریم دین هم جزء مطالعات جامعهشناختی ما هست، جزء علوم اجتماعی است اصلاً یکی از موضوعات ما دین است. خب چه مطرح میکنیم؟ میگوییم دینداری در جامعه چه آثاری دارد؟ کدام دین؟ هر دینی. این دینها صادق هستند یا کاذب هستند؟ اصلاً صدق و کذب آن به ما ربطی ندارد، ضمن این که طبق اکثر این مبانی اصلاً نه قابل اثبات است نه رد است. هر دینی، هر دینداری، هر نوع اعتقاد به هر دینی و هر بیدینی در جامعه، ما همه آثار آن را بررسی کنیم یا مناشئ آن را بررسی کنیم علتشناسی کنیم اینها جامعهشناسی دین میشود نه جامعهشناسی دین به این معنا. مثلاً بپرسیم دین در یک جامعه، انسجام را تضعیف میکند یا تقویت؟ آرامش را کمتر میکند یا بیشتر؟ رقم خودکشی را بالا میبرد یا پایین میآورد؟ نسبت آن با طلاق چه نسبتی است؟ نسبت آن با جنگ و درگیریهای قومی و مذهبی چطوری است؟ بیشتر دعوت به جنگ است یا دعوت به صلح است؟ آیا برنامهریزی اجتماعی با کدام نوع دینداری سازگار است یا نیست؟ نسبت و نگاه آن به صنعت چیست؟ در هر جامعهای با دین خاص چه اتفاقاتی میافتد؟ این دین با چه لایههایی رسوب میکند؟ نظام سرمایهداری با کدام نوع مذهب سازگارتر است؟ با کدام جامعه دینی و از این قبیل سؤالات که شما بهتر میدانید ولی اینها هیچ کدام پاسخ دینی به سؤال نیست. پاسخ به سؤالاتی راجع به دین است. تو اگر با منابع اسلامی نرفتی به این پرسشها پاسخ بدهی که آن میشود جامعهشناسی را روانشناسی و اقتصاد و علوم سیاسی اسلامی، مکاتب مادی تحت این عناوین میآیند راجع به تو از منظر خودشان داوری میکنند. تاریخ دین، و الا مطالعاتی که در حوزه تاریخ دین، اینها کردند از همه ما بیشتر است در این صد سال اینها خیلی در این زمینهها مطالعه کردند خیلیهایش هم به درد نمیخورد خیلیهایش هم به درد نمیخورد ته آن بررسی سیر تاریخ هر دینی است که این دین و مذهب از چه زمانی؟ از کجا؟ به چه شکلی؟ متولد شد و بروز کرد و چه تغییراتی در طول تاریخ کرد؟ مثلاً یک اسلامی که در ایران هست با اسلامی که در سودان است با اسلامی که در بالکان است با اسلامی که در مالزی است اینها با هم چه نسبتی دارند؟ نوع زندگی مسلمانی در افغانستان با یمن، یا فرض بفرمایید با مسلمانان اقلیت در اروپا، اینها چه نسبتی با هم دارند؟ اصلاً نوع زندگی اجتماعی مسلمانان امروز با زندگی 1400 سال پیش، با آن نوع زندگیها به لحاظ اجتماعی چه نسبتی دارد؟ همه اینها میتواند موضوع این مطالعه باشد. خیلیهایش هم مفید است به شرطی که حرفهای نادرست بیدلیل قاطی آن نشود به اسم علوم انسانی، ایدئولوژی و مکاتب مادی و خرافات مدرن را همچون دربست قورت ندهیم دلیل داشته باشد میپذیریم هرکس میخواهد بگوید مسلمان، کافر. کمونیست. لیبرال. هرکس دلیل عقلی و برهان بیاورد ما به گوینده آن کاری نداریم آن گزاره را درست میدانیم و میپذیریم و آن گزاره را اسلامی میدانیم حتی اگر در هیچ آیه و روایتی هم نباشد. البته خلاف هیچ آیه و روایتی نیست و نباید باشد. البته با نگاه دقیق هیچ حقیقت انسانی که به کمال و تکامل انسان مربوط باشد و به هیچ وجه در منابع دین، در کتاب و سنت نباشد وجود ندارد. یا بطور عام یا خاص به آن اشاره شده است مگر آن ابعادی که مستقیم ربطی به تکامل انسان ندارند ما در قرآن و سنت دنبال این که با آچار چطوری پیچ ببندیم نمیگردیم! نباید هم بگردیم! خودش هم نگفته من برای این کار آمدم ولی اگر همین بستن پیچ، شل و سفت کردن پیچ، بُعد اخلاقی هم پیدا کرد بُعد حقوقی هم پیدا کرد، بُعد رشد و سقوط درونی هم پیدا کرد همین هم به اسلام مربوط میشود. این که میگوید «رطب یابس» هرچه هست در این کتاب مبین هست این که میفرماید چیزی نیامده و نخواهد آمد که حکم آن در کتاب و سنت نباشد به این معناست. حکم اخلاقی و حکم حقوقی و نسبت این عمل را با توحید و با رشد انسان، بیان کلّ شی، کلّ شیء به این معناست نه کلّ شیء که ربطی ندارد چون میگویند قرآن گفته تبیین و تبیان و بیان کلّ شیء! کلّ شیء مناسب با فلسفه نزول قرآن است. همین قرآنی که میفرماید تبیان کلّ شیء خودش فرموده برای چه آمده است؟ کلّ شیئی که مربوط به آن چیز است یعنی هدایت و ضلالت، سعادت و شقاوت، رشد و سقوط. خب ما میتوانیم از این پرسشها در همین علوم با همین نظریات مادی هم استفاده کنیم و اینها را برای مطالعات و تفکر و طرح سؤال مبنا قرار دهیم که مثلاً تفاوت شرایط چه تأثیری در تفاوت تعالیم یک دین گذاشته است یا آثار خاصی از دینداری. آیا هویت و ماهیت آن دین را تغییر داده است؟ اصلاً ماهیت دین وجود دارد با قطع نظر از دینداران یا نه؟ و از این قبیل. یا وقتی که بحث ادیان تطبیقی صورت میگیرد بحثهای تطبیقی ادیان، مطالعات مقارنهای و تطبیقی، که آنجا ادعا میکنند ما اینجا نمیخواهیم بین ادیان قضاوت کنیم ما فقط میخواهیم مقایسه کنیم اما وقتی که دقت میکنیم میبینیم از همان اول پیشفرضها با قضاوتهایی شروع میشود چون اختلاف مکاتب و ادیان فرضی نیست بلکه واقعی است. با سؤالاتی از همان اول شروع میشود از معرفتشناسی تا مسائل بقیه. بالاخره به این سؤال یا جواب الف را میدهی یا ب، یا سکوت میکنی یا شک میکنی. خب آن مذاهب و مکاتب هم که قبلاً آمدند و دستهبندی شدند آنها در پاسخ به همین سؤالات همین حرفها را زدند و اختلاف کردند. شما که نمیتوانید سؤال را دور بزنید یا سؤال را مسکوت بگذارید. ادعا میکنند ما بیطرف بدون هیچ قضاوت بین ادیان مطرح میکنیم و وارد میشویم و فقط مثلاً مشترکات را نگاه میکنیم. فرض بفرمایید میگوییم مفهوم کفاره در یهود آمده در اسلام هم آمده، اینها چه تفاوتهایی و چه شباهتهایی دارند؟ شفاعت در مسیحیت آمده در اسلام هم آمده، اینها چه شباهتی دارند. ارض موعود در یهود آمده در بخشی از متون هندو هم آمده، اینها چه شباهت و ارتباطی دارند. و از این قبیل. مفهوم ادیان و مذاهب مختلفه به مفهوم نماز، به مفهوم روزه، به مفهوم رهبانیت یا رَهبانیت، به مفهوم خدا، به مفهوم آرامش، اینها چطوری فکر کردند؟ چه تفاوتها و چه شباهتهایی دارد؟
خب این سؤالات را به محض این که بخواهید جواب بدهید یا یکی از همین مذاهب موجود هستید یا یک مذهب جدیدی دارید میسازید. مقایسه بدون قضاوت امکان ندارد مگر در سطح علائم بیرونی. مثلاً بگویید این هم دستش را اینطوری میکند توی حال میرود! آن یکی دستش را اینطوری میکند از خدا چیزی میخواهد، آن یکی روی خاک سجده میکند، آن یکی کلاً روی خاک دراز میکشد، یکی هست روی خاک غلت میزند، یکی دستش را اینطوری میگیرد یکی اینجوری میگیرد، بعد بگویید خب آقا اصل اینها یکی است شکل آن فرق میکند! خب ارتباط اصل و شکل، بین محتوا و شکل را چطوری احراز میکنید؟ چطوری رد میکنید و چطوری قبول میکنید؟ یک عالمه سؤال اینجا هست که باید به آن بپردازد و پاسخهای نقلی و پاسخهای عقلی بدهد. من چندتا پرسش کلی به عنوان چندتا محور عرض میکنم و اشاره میکنم و بعد سراغ دوتا محور دیگر میروم.
هشتگهای موضوعی
مطالب مرتبط