شبکه افق - 20 شهریور 1399

جنگ ۸ ساله چگونه آغاز شد؟ ( منطق عاشورایی در جنگ جهانی سوم )

نشست ( بررسی چند سند نظامی و محرمانه ارتش صدام)_ به استقبال هفته دفاع مقدس_ نمایشگاه جنگ دانشگاه امام حسین علیه السلام_ محرم ۱۳۹۶

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. در تقارن بین هفته‌ی دفاع مقدس و محرم و عاشورا که نشان می‌دهد علی‌رغم فاصله‌ی هزار و اندی سال منطق امام حسین(ع) و منطق کربلا چگونه در هزاره‌های بعد هم عمل می‌کند و بزرگ‌ترین انقلاب‌ها و مقاومت‌ها رو سامان می‌دهد. مقاومت و انقلابی که امروز بعد از سه و نیم دهه تبدیل به یک انقلاب جهانی و یک مقاومت اسلامی در کل منطقه شده است. و چگونه عاشورا و کربلا زنده است و از سد زمان و مکان عبور می‌کند. درود می‌فرستیم بر شهدای اسلام از عاشورای امام حسین(ع) تا عاشورای 8 سال مقاومت و تا عاشوراهای امروز در سرزمین‌های اسلامی که جبهه‌ی مقاومت در حال پیشروی و پیروزی‌های بزرگ در عراق و سوریه و غزه و فلسطین و کرانه‌ی غربی و یمن و عراق و افغانستان و مناطق دیگر است. این جنگی که الان چند سال است در منطقه به راه افتاده و الان وارد پنجمین یا ششمین سالش شده و در تمام جبهه‌ها جبهه‌ی مقابل انقلاب در حال عقب‌نشین و شکست هستند و امروز دیگر از عراق و سوریه و همه جا قطع امید کردند، این جنگ منطقه‌ای که الان یک جنگ جهانی است و تقریباً همه‌ی قدرت‌های شرق و غرب عالم در این نبرد حضور دارند، ادامه‌ی جنگ 8 ساله‌ی ما است. این ادامه‌ی همان جنگ است. 8 سال این جنگ را داخل خاک ما پیش بردند که آن هم جنگ جهانی بود. بچه‌های ما از حدود 13 کشور قطعاً اسیر گرفتند. من از بعضی از کسانی که کارشناس بودند و تحقیق کرده‌اند پرسیدم که گفتند از بیش از 20 کشور ما اسیر داریم. در واقع جنگ 8 ساله علیه ما جنگ سوم جهانی بود با این تفاوت که در جنگ‌های قبلی یا بلوک شرق و غرب بودند یا خود اروپا دو بلوک بود، چه جنگ اول و چه جنگ دوم و بعد جنگ سرد شرق و غرب ولی در این جنگ شرق و غرب همه یک طرف بودند. یعنی آمریکا و انگلیس و فرانسه و شوروی کمونیستی آن موقع همه سلاح و مستشار و فرمانده و افسر می‌دادند و تمام رژیم‌های فاسد عربی و غیر عربی منطقه علیه ما می‌جنگیدند و حتی اجازه نمی‌دادند که سیم خاردار به جبهه‌های ما وارد بشود و ما تحریم مطلق بودیم. بچه‌های ما هر چه سلاح داشتند عمدتاً از نیروهای دشمن غنیمت گرفته بودند و در طول جنگ به خودشان سازمان دادند. نیروهای زرهی و تانک و توپخانه همه غنیمتی بود. این جنگ سوم جهانی بود. یعنی سومین جنگ بین‌المللی در قرن بیستم بود. در آن جنگ بچه‌های ما با دست خالی پیروز شدند. این جنگی که الان 5، 6 سالی هست در منطقه در جریان هست باید گفت جنگ چهارم جهانی است. در این جنگ هم الان 5، 6 سال است که ادامه دارد باز دشمن مدام در حال عقب‌نشینی است. به این توجه داشته باشید که آن‌هایی که در صحنه‌ی جنگ و جهاد و جبهه بودند از ملت ایران چه کار عظیمی کردند. حالا منطق این مقاومت را با منطق امام حسین(ع) در آخر عرایض خود یادآوری خواهم کرد ولی الان می‌خواهم شما را به یک نکته‌ای توجه بدهم. یک گزارش از پشت خط آن طرف و یک گزارش از پشت جبهه‌ی این طرف بدهم. آن طرف راجع به بچه‌ها این طرف پشت جبهه چه می‌گفتند و این طرف چه تحلیلی از مسائل جنگ داشتند؟ سند اول اسنادی از کتاب «خرمشهر در اسناد ارتش عراق» است که بهار سال 61 در عملیات بیت‌المقدس که خرمشهر آزاد شد مقدار زیادی اسناد در قرارگاه فرماندهی نیروهای بعثی پیدا شد که بخشی از آن همین‌ها است. سند دوم یک سخنرانی است که شهید همت فرمانده‌ی لشکر محمد رسول‌الله(ص) می‌کند و تحلیل می‌کند که چطور شد که جنگ شرع شد و ما در چه موقعیتی هستیم و چه خطراتی ما را تهدید می‌کند و چه فرصت‌هایی در پیش است و چه تحلیلی از مسائل جبهه و پشت جبهه دارد. هم آن سرتیپ عراقی که این گزارش‌ها را به صدام می‌داده کشته شد و هم شهید ابراهیم همت به شهادت رسیده است. ولی منطق دو طرف همچنان باقی است. سخنرانی شهید همت در تاریخ اول 1362 هست. یعنی سال 61 چند عملیات صورت گرفته است. عملیات رمضان و عملیات میمک و عملیات‌های پراکنده‌ی مسلم بن عقیل انجام شده و حالا اول سال 62 هست که برای یک عملیات بسیار بزرگ آماده می‌شوند که عملیات خیبر بود و در زمستان آن سال اتفاق افتاد که یک کار بی‌سابقه و بی‌نظیری بود که حالا دوستانی که سن بیشتری دارند و آن زمان بوده‌اند به یاد دارند که این عملیات چقدر استشهادی و قهرمانانه بود. هزاران نیرو باید 20، 30 کیلومتر در عمق باتلاق‌ها و نیزارهای هورالهویزه با بلم و قایق و هلی‌کوپتر غافلگیرانه پیش می‌رفتند و پاسگاه‌های دشمن در باتلاق‌ها را فتح می‌کردند و قبل از این‌که دشمن به هوش بیاید باید خط ساحل آن طرف را بشکنند و به شرق دجله و در جاده‌ی بصره – بغداد و بصره – الاماره مستقر بشوند و جاده را قطع کنند و بین دو سپاه دشمن فاصله بیندازند که آن طرف دجله و باتلاق بود و پشت سر هم باتلاق بود و یک تنگه‌ی خشکی در اختیار نیروهای ما قرار بگیرد. عملیات هم با موفقیت شروع شد و پیش رفت. منتها طبیعی است که وقتی 30، 40 کیلومتر باتلاق پشت سر شما هست و نیروی کمکی شما نمی‌تواند با هلی‌کوپتر بیاید، چون یک طوفانی از هواپیماها و هلی‌کوپترهای هدیه‌ی شرق و غرب از دشمن به راه افتاد و به صحنه آمد و هورالهویزه پر از قایق و هلی‌کوپتر و توپخانه‌هایی که متر به متر خط را می‌زدند و بعد هم که نتوانستند جلوی بچه‌ها را بگیرند به بمباران سنگین شیمیایی شروع کردند. اولین بمباران وسیع شیمیایی در خیبر اتفاق افتاد. قبل از آن هم به صورت محدود بمباران شیمیایی کرده بودند ولی عملیات سنگین در خیبر بود که من یادم هست ما در شرق دجله در القرنه بودیم و بچه‌های ما جاده را قطع کردند و از دجله گذشتند و وارد شهر دیگر شدند، منتها نیروی کمکی دیگر نمی‌توانست بیاید و عملاً بچه‌هایی که بودیم شاید دو یا سه شبانه روز لا ینقطع همان دو، سه گردان باید بین دو سپاه دشمن رو قیچی می‌کردیم و نمی‌گذاشتیم این‌ها به هم وصل بشود و این کار هم به طور موفقیت‌آمیزی اجرا کردند ولو این‌که شاید فقط از گردان خود ما بیش از نیمی از بچه‌ها شهید و مفقود شدند ولی عقب نرفتند و مقاومت کردند. دو سپاه عراق می‌خواست به هم دست بدهد و این‌جا دو، سه گردان جلوی دو سپاه ایستادند. در آخر هم که از آن بخش از دجله چند کیلومتر عقب آمدیم برای این بود که تقریباً 72 ساعت بمباران سنگین شیمیایی بود. یعنی بچه‌ها 72 ساعت زیر بمباران شیمیایی جنگیدند و مقاومت کردند و آتش این‌قدر سنگین بود که من از ظهر تا غروب با فاصله‌ی چند ساعت سه نوبت ترکش خوردم. یعنی روی زمین هم که افتاده بودم باز ترکش می‌خوردم. این‌قدر آتش سنگین بود. زمینی که وقتی ما رفتیم خشک بودیم و خاکریزی هم نداشتیم و پشت یک جاده‌ی خاکی به ارتفاع 2 متر مقاومت می‌کردیم این‌قدر توپ مستقیم تانک و 106 زدند و هلی‌کوپتر با راکت زد که اولاً این زمین پشت خاکریز کلاً گل شد.  من یادم هست وقتی که آمدیم زمین خشک بود و وقتی که خود من مجروح شدم و فردا شب آن روز مجبور شدم سینه‌خیز به سمت اسکله بیایم تمام زمین گل بود. آب بالا جوشیده بود و گل بود و این‌قدر زده بودند که خاکریزی که نزدیک به دو متر ارتفاع داشت و می‌توانستیم ایستاده برویم در نقاط مختلف از بین رفته بود و فردا شب آن روز اصلاً دیگر خاکریزی وجود نداشت یا مثلاً ارتفاع آن نیم متر بیشتر نبود و باید سینه‌خیز می‌رفتیم. بچه‌ها زیر این آتش ایستادند. سه شبانه‌روز در حالی که احتمال مقاومت 24 ساعت هم نبود و عملاً اگر بیش از نیمی از بچه‌های گردان ما شهید و مجروح نشده بودند و مهمات برای بقیه تمام نمی‌شد، که ما در خاک به دنبال فشنگ کلاش می‌گشتیم، چون 30، 40 کیلومتر در عمق خاک عراق بودیم. مهمات دیگر به ما نمی‌رسید، عقب ما قطع شده بود، نمی‌توانستیم مجروح به عقب ببریم و از سه طرف زیر آتش بودیم. یعنی پشت باتلاق و نیزار بود که هلی‌کوپترهای دشمن گاهی از پشت می‌آمد و می‌زد. هواپیماهای سی.پی.7 بود که بچه‌ها به آن قارقارک می‌گفتند که آن‌ها هم یک سره روی سر بچه‌ها می‌چرخیدند و راکت می‌زدند. گاهی به سنگر راکت می‌زدند. ظهرهای داغ، شب‌های بسیار سرد، زمین گل شده، منطقه‌ شیمیایی، نصف بچه‌هایی که دیشب با هم آمده بودیم جلوی چشمان ما افتاده بودند، مهمات تمام شده، ذخیره‌ی غذایی به آن صورت نیست که بچه‌ها رفتند از یکی، دو روستای آن‌جا یک مقدار نان خشک پیدا کردند و هر 40، 50 متر کوت کردند که بچه‌ها از گشنگی از پا نیفتند. آب منطقه آلوده شده بود. هم شیمیایی بود و هم جنازه‌های دشمن خیلی در آب افتاده بود و نمی‌شد آن آب را خورد. یک قرص‌هایی داده بودند که وقتی قمقمه را آب می‌کردیم باید آن قرص‌ها را می‌انداختیم تا ضد عفونی بشود و یک مقدار بخوریم. آن هم در حدی که عطش خیلی غلبه نکند. در این وضعیت این بچه‌ها عقب ننشستند. تا وقتی که دیگر دستور آمد برویم. من یادم هست وقتی آمدیم به عقب برویم منطقه به لحاظ شیمیایی این‌طور بود. من در خیبر و بدر و تقریباً 7، 8 عملیات حضور داشتم. یا در خط‌شکنی یا در پاتک‌ها بودم و 4، 5 بار مجروح شدم و این صحنه‌ها را دیدم که بچه‌ها چطور مقاومت می‌کنند. یادم هست وقتی که در یکی از این عملیات‌ها شیمیایی شده بودیم خودمان نمی‌دانستیم شیمیایی شده‌ایم. وقتی عقب آمدم می‌خواستم این زیرپیراهنی را از تن بکنم، کل پوست پشت من با زیرپیراهنی کلاً کنده شد. من دیدم خیلی سوختم. به یکی گفتم این‌جا چه شده؟ گفت چیزی نیست. بعداً زیرپیراهنی خودم را دیدم و متوجه شدم تمام پوست و یک بخشی از گوشت بدن به این زیرپیراهنی چسبیده و کنده شده. اگر شیمیایی نبود چند هزار نفر از بچه‌های ما جلو می‌رفتند. تا بصره و جاهای دیگر هم می‌رفتند. این‌ها ناجوانمردانه بمباران شیمیایی کردند. یکسره بمباران شیمیایی کردند. توپخانه‌ها به قدری سنگین بود که من یادم هست مرحوم آقای هاشمی در نماز جمعه‌ی تهران گفت که بیش از یک میلیون گلوله‌ی توپ یا دو میلیون گلوله‌ی توپ در یک مساحت بسیار کوچک چند کیلومتر مربعی روی بچه‌ها زده‌اند و بچه‌ها عقب نرفتند تا لحظه‌ای که افسر عراقی را اسیر کرده بودند و به این طرف خط آورده بودند و دیده بود که بچه‌های ما افتاده‌اند، گریه کرده بود. آن افسر گریه می‌کرد و می‌گفت شما بچه‌ها همین تعداد هستید؟ یک مشت بچه با سلاح کلاش و آر.پی.جی هستید؟ فشنگ‌ها تمام شده بود و من دقیقاً یادم هست که دو، سه بار کار به جنگ تن به تن کشید و تانک‌های آن‌ها رو خاکریز و روی شهید و مجروح ما آمدند. لحظه‌ای رسید که فرمانده‌ی گردان ما که برادر دو شهید بود و خودش هم آن‌جا ترکش خورد به حدی که دو، سه چفیه به پهلویش بسته بود و باز هم خون بیرون می‌زد. بدن من هم پر از ترکش بود و افتاده بودم. یک مرتبه دیدم صدای عراقی‌ها و ایرانی‌ها در هم می‌آید و ایشان برگشت و گفت هر کسی می‌تواند بالای خاکریز بیاید. یک عده مجروح پایین افتاده بودیم. بعد برگشت و به من گفت به بالای خاکریز بیا. گفتم به من می‌گویی؟ یعنی وضع من را نمی‌بینی؟ گفت بله، تو بلند شو و بیا. آمدم بالای خاکریز و دیدم تعداد واقعاً یک به صد بود. منطقه را در 72 ساعت متر به متر می‌زدند. چون منطقه‌ی خودشان هم بود و از قبل ثبتی داشتند و متر به متر می‌زدند. من سینه‌خیز آمدم و گفتم من که نمی‌توانم. گفت با هر چه می‌توانی بالا بیا. گفتم فشنگ ندارم. اسلحه ندارم. گفت آن چیست که آن‌جا افتاده است؟ همان را بردار. یک چیز فلزی افتاده بود. به نظرم از این‌هایی بود که با آن درب کمپوت را باز می‌کردند. گفتم این را بردارم؟ گفت آره، همان را بردار و بالا بیا. حالا ما که تا آن موقع خیال می‌کردیم دیگر شهید می‌شویم و الان سه، چهار نفر می‌آیند و ما را با آمبولانس به بیمارستان می‌برند یا به بهشت می‌برند، از ترس و وقتی که دیدم او می‌بیند من به این شکل مجروح شده‌ام و باز می‌گوید بالا بیا و صداهای آن‌ها را می‌شنیدم، یک مرتبه دیدم نیرو گرفتم و سینه‌خیز و چهار دست و پا از خاکریز بالا آمدم و دیدم نیروهای ما با این‌ها قاطی هستند و در هم می‌دوند. آن‌جا یکی از بچه‌هایی که طلبه‌ای بود و ایشان هم شهید شد حضور داشت. مسئول گردان گفت هر کسی می‌تواند برود. اگر بایستید آن‌ها بالای خاکریز می‌آیند. تانک‌های آن‌ها می‌آیند. من که دیگر نمی‌توانستم مطلقاً تکانی بخورم. دائم فکر می‌کردم الان به ما خلاصی می‌زنند، یا شهید می‌شویم، یا اسیر می‌شویم. یک لحظه دیدم که آن طلبه و یکی، دو نفر از بچه‌ها گفتند عاشورایی‌ها و حسینی‌ها بلند بشوند. یک دفعه دیدم 7، 8، 10 نفر که سالم هستند یا زخم‌های سطحی دارند بلند شدند. باور می‌کنید که بعضی از این‌ها سلاح نداشتند. یک معلمی، دبیر دبیرستان از شهرستان‌های خراسان به نام آقای حسینی بود، البته تردید دارم. یکی از رفقای ما که جانباز شد و از بچه‌ها خراسان هست گفت فلانی ما وقتی که رفتیم مثلاً من در خشاب چند فشنگ داشتم، یکی از بچه‌ها فقط یک نارنجک داشت، کل گلوله‌ی آر.پی.جی ما یکی بود. بعد وسط تانک‌های دشمن رسیدیم و آن‌ها تانک‌ها را گذاشتند و رفتند و بعضی‌ها داخل تانک بودند و ایستاده بودند. می‌گفت من آن لحظه مجروح شده بودم و افتاده بودم و دیدم این معلم کنار تانک بعثی‌ها رفته و با مشت روی تانک می‌کوبد و تکبیر می‌گوید و فریاد می‌زند بیرون بیا. من آن‌جا نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم. چون این ایام بود این خاطره را تعریف کردم. مسئله فقط مسئله‌ی ایران نبود. مسئله فقط مسئله‌ی جمهوری اسلامی نبود. مسئله، مسئله‌ی اصل اسلام بود. امام بارها گفت که اگر ما نمی‌گفتیم اسلام، حتی اگر قدرت‌طلب بودیم همه‌ی این‌ها وقتی می‌دیدند ما مقاومت کردیم می‌آمدند و با ما همکاری می‌کردیم. ولی این‌که ما را رها نمی‌کنند، اگر ما سرمان را در لاک خود فرو ببریم و بگوییم ما با شما کاری نداریم، آن‌ها با ما کار دارند و پای هیچ تعهدی نمی‌ایستند. چنان که صدام جنگ را با پیمان‌شکنی شروع کرد. امضای خودش بود که پاره کرد و کنار گذاشت. همین الان هم شما آمریکا را ببینید. آخرین نمونه برای بچه‌ها و جوان‌های دهه‌ی 90 که اول انقلاب نبودند و آن زمان را ندیدند یک دوره آمریکاشناسی و غرب‌شناسی فشرده در قضایای هسته‌ای دیدند. دیدید که در برجام ایران به همه‌ی تعهدات خود فوری عمل کرد و پیش‌ پرداخت و این‌ها به ده درصد تعهدات خود هم عمل نکردند. الان می‌گویند ما می‌خواهیم تحریم‌هایی شروع کنیم که از اول انقلاب نبوده است. این‌ها این‌قدر به تعهدات خود پایبند هستند. در حالی که امام وقتی قطع‌نامه را پذیرفت، با وجود این‌که ماه‌های آخر گاهی نیرو کم بود ولی وقتی که دشمن حمله کرد و آمد امام گفت نیروها سریع خودشان را به منطقه برسانند، در حدود 300، 400 گردان نیرو به جبهه آمد. این‌هایی که می‌گویند ما آخر جنگ دیگر بریده بودند و ملت دیگر پای جنگ نبود و از ضعف بود بگویند چطور شد که یکی از بزرگ‌ترین تجمع نیروهای مردمی در جنگ بعد از پذیرش قطع‌نامه اتفاق افتاد؟ یعنی 400 گردان نیروی عملیاتی به جبهه آمد. همه هم آماده‌ی حمله بودند. چون از پذیرش قطع‌نامه عصبانی بودند و این‌که چرا دشمن با وجود این‌که ما اعلام کردیم باز حمله می‌کند. ضمناً این جوان‌ها بدانند که تا آن موقع هیچ قطع‌نامه‌ای که بخشی از حقوق ملت ما در آن باشد تصویب نشده بود. این قطع‌نامه‌ی 598 اولین قطع‌نامه‌ای بود که به بخشی از حقوق ما اعتراف کرده بود و قبول کرده بودند که اعلام کنند متجاوز چه کسی است. تا آن موقع اصلاً نمی‌گفتند. بعد که این همه نیرو به منطقه آمد فرماندهان نظامی به امام پیغام داده بودند که الان 300، 400 گردان آمده و بیشتر هم می‌آیند. اگر ما با این نیرو الان حمله کنیم ظرف ده و شاید بیست روز بصره را می‌گیریم و دشمن را می‌شکنیم. چون از بعد از عملیات کربلای 4 و 5 این حجم نیرو همزمان به منطقه نیامده بود. امام گفت نه، ما پیمان بسته‌ایم و ما مثل دشمنان نیستیم که پیمان خود را بشکنیم. ببینید این طرف بر سر تمام پیمان‌ها و عهدهای خود بوده و آن طرف هیچ وقت نبود. نه صدام و نه آن‌ها و نه شاه پای پیمان‌ها نبودند. شاه به همان قانون اساسی سلطنت مشروطه که می‌گفتند آن را قبول داریم هم عمل نمی‌کرد. یعنی همیشه در انقلاب از شاه و صدام تا آمریکا و تا صهیونیست‌ها و اسرائیلی‌ها زیر قرارشان زدند. این‌ها خیانت کردند و تجاوز کردند. این هم نکته‌ی مهمی است. این دو سند را من عرض بکنم. قبل از آزادی خرمشهر سری و فوری، زمان و روز نگارش 10/5/1982 که سال 61 می‌شود، منطقه‌ی محمره‌ خرمشهر، فرمانده‌ی نیروهای پلیس در محمره، چون این‌ها برای خرمشهر نیروی پلیس گذاشته بودند. یعنی جدا از ارتش شهربانی هم تعیین کرده بودند. می‌گوید سپاه 3 قرارگاه تاکتیکی، سری و فوری فرمانی ابلاغ شده از طرف فرمانده‌ی کل نیروهای مسلح یعنی صدام و دستور داده‌اند که محمره، یعنی خرمشهر، استراتژیک‌ترین و حیاتی‌ترین نقطه است و دفاع از آن به منزله‌ی دفاع از نه فقط بصره بلکه دفاع از بغداد است. اگر خرمشهر به دست نیروهای ایرانی بیفتد انگار بغداد سقوط کرده است و این برای مسئله‌ی مرگ و زندگی است و به هیچ وجه نباید محمره سقوط کند. به کلیه‌ی فرماندهان سپاه‌ها، لشکرها، یگان‌ها، واحدها، به همه‌ی افسران، درجه‌داران، سربازان و به تک تک رزمندگان ارتش عراق ابلاغ کنید که فرمانده‌ی کل قوا یعنی صدام حسین دستور فرمودند که به هر قیمتی باید از شهر محمره دفاع کنید و تا آخرین فشنگ در تک تک ساختمان‌های شهر مقاومت کنید و برای سقوط هر ساختمان باید چند نفر از نیروهای ایرانی کشته بشوند و الا خودم شما را اعدام می‌کنم. بعد هم شروع کرده و گفته نباید به خون شهدای عراق خیانت بکنید. تمام اقدامات لازم با همه‌ی تجربیات از آغاز جنگ تا امروز برای دفاع از شهر اتخاذ شود. تمام این مراتب را برای تمام فرماندهان، درجه‌داران، افسران و سربازان توجیه سیاسی کنید. مفاد نامه را خط به خط برای همه‌ی پرسنل ارتش عراق توضیح دهید. فردا هیچ کس نمی‌تواند معذور باشد. نمونه‌ی دیگر این‌که به تمام گروهان‌ها نامه‌ی سری و فرماندهی کل نیروهای مسلح می‌گوید به ما ابلاغ شده است جناب آقای رئیس جمهور و فرمانده‌ی کل نیروهای مسلح فرامینی به شرح ذیل ابلاغ کرده‌اند. یک، محمره‌ یعنی خرمشهر منطقه‌ای حیاتی است و دفاع از محمره دفاع از بغداد است. دو، این دستور به همه‌ی امرا و فرماندهان و افسران و درجه‌دارها و رزمندگان عراقی ابلاغ شود. تا آخرین گلوله، آخرین نفر و آخرین ساختمان باید بجنگید. هیچ کس حق ندارد زنده به عقب برگردد. در جبهه‌های ما که کسی به این شکل دستور نمی‌داد. ابلاغ نمی‌کردند که باید کشته بشوید و الا شما را اعدام می‌کنیم. ولی بچه‌های ما در خیبر، در بدر، در والفجر 8 و عبور از اروند این فداکاری‌ها را کردند و ما دیدیم. در عملیات کربلای 4 دیدم. حتی تا روز آخر جنگ که قطع‌نامه پذیرفته شد و دشمن حمله کرد، ما با بچه‌های بسیج شهر خودمان و مسجد خودمان اسلام‌آباد بودیم و آمدیم به سمت جنوب که گفتند سریع بروید کوشک و حسینیه‌ی شلمچه که جاده‌ی اهواز – خرمشهر در خطر است و خطر محاصره شدن و نفوذ دشمن بین اهواز و خرمشهر دوباره جدی شده است. بعد از این‌که ما قطع‌نامه را قبول کردیم این‌ها دوباره خیانت کردند. ما صحنه‌ای دیدیم که روز آخر جنگ که دیگر فردایش صدام دید هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و نیروهای زیادی به جبهه آمده‌اند و ممکن است ما دوباره وارد عراق بشویم، اعلام کرد و قطع‌نامه را پذیرفت. شب قبل از آن یک عملیاتی در آن منطقه بود که بچه‌ها وارد شدند و درگیر شدند. آن‌ها سریع آمده بودند و همان‌ جا هم میدان مین کاشته بودند و این میدان معلوم نبود. چون چند ساعت قبل میدان را کاشته بودند و نیروهای ما هم تازه به منطقه رسیده بودند. عملیات شد و بچه‌ها رفتند که دشمن را عقب بزنند. خب یک عده از بچه‌ها روی مین رفتند. از جمله یک پدربزرگ و نوه بودند. باید برای این‌ها هزار فیلم بسازند. این غربی‌ها در جنگ دوم جهانی یک هزارم این مسائل را داشته‌اند و هزار فیلم ساخته‌اند که در آن راست و دروغ در هم است. شما تصور کنید، درست شب آخر جنگ که فردای آن روز هم دیگر صدام تسلیم شد و قطع‌نامه را قبول کرد، در آخرین عملیات و در آخرین ساعات جنگ پیرمردی با نوه‌اش با هم به گردان آمده‌اند و به خط دشمن زدند و کنار هم افتاده بودند و شهید شده بودند. این بچه‌های ما را ببینید، آن‌ها را هم ببینید. می‌گوید صدام گفته هر کاری باید بکنید و تک تک ساختمان‌ها را بگیرید و اگر در خرمشهر عقب بروید شما را محاکمه می‌کنم. می‌پرسم این ساختمان چرا از دست رفت؟ این ساختمان چرا از دست رفت؟ صدام یک چنین آدمی بود. جنایتکار و اما بسیار جدی بود. می‌گوید نیروهای ام‌الرصاص، تیپ 420 پیاده، به تمام واحدها و نیروهای تحت امر خود روحیه‌ی مقاومت و پایمردی تبلیغ کنید تا مانع رسیدن دشمن به اهدافش بشوند. از هر نوع سلاحی می‌توانید استفاده کنید. مهمات و غذا به شما خواهد رسید. اگر یک متر عقب بیایید شما را محاکمه می‌کنم که چرا یک متر عقب آمدید؟ حالا آن‌ها با این همه امکاناتی که داشتند. هر وقت خط شکست وقتی ما به سنگرهای آن‌ها می‌رفتیم چیزهایی که آن‌جا می‌دیدیم با چیزهایی که خودمان داشتیم قابل قیاس نبود و اصلاً انگار این‌ها دو جنگ بود و نه یک جنگ در دو خط و انواع و اقسام امکانات را داشتند. در سند آخر می‌گوید صدام به ما دستور داده و گفته برای شهری که اینک در مقابل حملات ایرانی‌های وحشی از آن دفاع می‌کنید ارزش بسیار بالایی برای جهان عرب دارد. یعنی جنگ عرب و عجم و جنگ شیعه و سنی بوده است. هدف اصلی انقلاب و اسلام بود ولی اسم آن را جنگ عرب و عجم می‌گذاشتند. می‌گوید برای آزادسازی خرمشهر از دست ایرانی‌ها نقطه عطفی تاریخی در این منطقه ایجاد شده است. قهرمانان ما محمره را از دست ایران بیرون آورده بودند. این ناشی از پایداری نیروهای ما بود. قربانی‌های زیادی برای فتح خرمشهر و محمره دادیم. زمین محمره آغشته به خون سربازان ماست. امروز ارواح آنان که در این منطقه قالب تهی کردند و جان خود را فدای عراق کردند، یعنی فدای صدام کردند، شما را به خود می‌خواند. به عهدی که بستید پایدار بمانید و چون کوه در برابر ارتش خمینی بایستید. دفاع از محمره را دفاع از بغداد بدانید. اعتبار سیاسی، معنوی و نظامی ما در سراسر جهان در خطر است. اگر سپاه خمینی محمره را بگیرد حالتی پیش می‌آید که گویی همه‌ی ارتش عراق شکست خورده و نابود شده است. محمره حکم بالشی دارد که بصره و بلکه بغداد بر روی این بالش آرمیده است. خود صدام هم گفت که اگر توانستید خرمشهر را از ما پس بگیرید من خودم کلید بصره و بغداد را به دست شما می‌دهم. یعنی این‌قدر مطمئن بودند. بعد آن فرمانده‌ای که معاون صدام بود می‌گوید رئیس صدام حسین به فرماندهان سپاه‌ها و غیره فرمان داده‌اند که بصره بدون محمره در خطر سقوط خواهد بود و پس از آن بغداد و کل حاکمیت در خطر انهدام است و همه‌ی پایگاه‌های ما هدف آتش توپخانه‌ی ایران قرار خواهد گرفت و آن گاه آنان انتقام از ما را شروع خواهند کرد. با ضرباتی قاطع و کوبنده آن‌ها را متلاشی کنید و الا دروازه‌های نکبت باز خواهد شد و در میان ملت عرب تحقیر خواهیم شد. محمره مردمک چشم ماست. پاسدار آن باشید. ایرانی‌ها نباید از محمره عبور کنند مگر از روی اجساد شما. می‌گوید اگر محمره به دست ایرانی‌ها بیفتد هر کدام از شما زنده به عقب بیایید تیرباران خواهید شد. مگر مجروح باشید یا خرمشهر را نگه دارید. باید درس خوبی به ایرانی‌ها بدهید. هدف آن‌ها فقط محمره نیست و می‌خواهند همه‌ی پیروزی‌های یک سال و نیم گذشته را از ما بگیرند. باید آن‌ها را در دروازه‌ی محمره قتل عام کنید. این‌جا را گورستان ایرانی‌ها کنید. زنده باد فرمانده‌ی شجاع ارتش صدام حسین. فرمانده‌ی نیروهای قادسیه. می‌گوید با هر چه می‌توانید بسوزانید، تجاوز کنید، تخریب کنید و جلو بروید. عملیات خرمشهر یعنی عملیات بیت‌المقدس شروع شده است. بچه‌ها حمله کرده‌اند و آمده‌اند. چند روز گذشته و به دروازه‌های خرمشهر رسیده‌اند و می‌خواهند وارد بشوند. فرمانده‌ی محور محمره پیام می‌دهد که سرهنگ ستاد، سرتیپ، مسئول خط خرمشهر یا همان محمره، به صدام پیام می‌دهد که: از آن جناب متقاضی است که ما را از نظر نیرو، مهمات و مواد غذایی کمک کنید. به شدت همه چیز مورد نیاز است. ما در خطر هستیم. می‌گوید هر چند دقیقه یک بار تماس می‌گرفتم. پیام‌های این‌ها در قرارگاه نیروهای صدام در خرمشهر به دست آمد. تند تند پیام می‌دادند. از محور محمره به لشکر چه و به سپاه چه می‌گوید وضعیت تا ساعت 10 صبح به شدت رو به وخامت گذاشته است. بخشی از شهر را از دست دادیم. بخش زیادی از درجه‌داران، سربازان، ارتش خلقی، جیش‌الشعبی که به حساب نیروهای مردمی آن‌ها بودند و مأموران ویژه‌ی بعثی و فرماندهان تیپ‌ها خود را گروه گروه تسلیم ایرانی‌ها می‌کنند. حمله بر روی بند توسط دشمن هر نیم ساعت یک بار از سر گرفته می‌شود. معلوم نیست دوباره بتوانیم با شما تماس بگیریم. مهمات ما به یک ساعت دیگر هم جواب نمی‌دهد. ممکن است دیگر نتوانیم تماس بگیریم. بعد خود این افسر اسیر می‌شود. یعنی این مکالمه‌ی او که تمام می‌شود خودش می‌آید و می‌گوید من فلانی هستم و خودش را تسلیم می‌کند. بعد وقتی بچه‌ها خرمشهر را آزاد می‌کنند در محورهای غرب و کردستان و جاهای دیگر سربازان و افسران عراقی شروع می‌کنند و از جبهه فرار می‌کنند. فکر می‌کنند تمام شد. خیلی جالب است. همان زمان فرمانده‌ی ارتش عراق در محور اربیل در کردستان عراق می‌گوید به تیپ 47 پیاده، تیپ 91، تیپ 95، تیپ 98، تیپ 102، دستور می‌دهد و می‌گوید موج عظیم فرار از داخل ارتش ما شروع شده است. سربازهای شیعه و سنی و کرد، چه آن‌هایی که به زور آوردیم و چه آن‌هایی که جنایتکار بودند و خودشان آمدند، می‌گوید حتی افسرهای بعثی گروه گروه در حال فرار هستند. وقتی که خرمشهر آزاد شده است. خواهش می‌کنم به این دقت کنید. مرحله‌ی سوم است. خرمشهر آزاد شده است. می‌دانید که نزدیک به 19 یا 20 هزار نیروی عراقی خودشان را در خرمشهر تسلیم کردند و اصلاً نجنگیدند. آمدند و تسلیم شدند. بزرگ‌ترین جمعیت اسیر را ما آن‌جا گرفتیم. بلافاصله این دستور به سپاه‌های مختلف در طول خط عراق صادر می‌شود. این را صدام صادر می‌کند. دقت کنید. موضوع اجرای حکم اعدام است. می‌نویسد به پیش ای سپاه صدام. صدام آخر کاری مذهبی شده بود و الا اول که بعثی و ضد دین بود. ناسیونالیست بود و قومیت عرب را قبول داشت و شعارهای چپ و سوسیالیستی می‌داد. در آخر دیگر مذهبی شد و حتی آخر جنگ آمد و با دست خط خودش روی پرچم عراق نوشت الله‌ اکبر. چون دید دیگر بعثی‌گری فایده ندارد. دید این طرف به اسم خدا می‌جنگند و خواست از آن طرف هم نوع قلابی این را درست کند. فقط در منطقه‌ی کردستان عراق که اصلاً هیچ ربطی به خرمشهر ندارد، به فرماندهان پنج تیپ پیاده از طرف فرماندهی ارتش صدام دستور می‌دهند که موضوع اجرای حکم اعدام است. تصریح نامه‌ی سری فرمانده‌ی کل نیروهای مسلح جناب صدام حسین به شما این است که از بالاترین افسر تا پایین‌ترین سرباز، هر کس خط خود را رها کرده و عقب آمده بدون محاکمه تیرباران کنید. یک موج تیرباران و اعدام داخل ارتش عراق شروع شد که بقیه ترسیدند و گفتند اگر فرار کنیم که قطعاً کشته می‌شویم و می‌آیند خانواده‌های ما را هم می‌کشند و اعدام می‌کنند ولی اگر در خط بمانیم شاید زنده بمانیم. گفت کاری کنید که به نفع خود ببینند که در خط باقی بمانند. صدام به این شکل جنگید و بچه‌های ما این‌طور جنگیدند. یکی دیگر هم حکم اعدام و تیرباران مجرمان است. سرهنگ ستاد، سرهنگ دوم، فرمانده‌ی لشکر سوم زرهی باید اعدام بشود. فرمانده‌ی تیپ زرهی خالد بن ولید باید اعدام بشود. به فرمانده‌ی سپاه 1، سپاه 2، سپاه 3، سپاه 4، هر چهار سپاه دستور حکم اعدام و تیرباران می‌دهد. بعد در حکم خود می‌آورد و می‌گوید فلانی، مثلاً می‌گوید سرهنگ ستاد جواد اسعد، به او دستور دادیم که ضد حمله صورت بدهد و لشکر 3 زرهی ترسید و جلو نرفت. به او دستور دادیم که به غرب کارون حمله کند و اجازه ندهد نیروهای ایرانی به سمت محمره و خرمشهر بیایند و باز هم ترسید. قبل از حمله‌ی دشمن در شب 29 و 30 نیسان 1982 به او دستور داده شد که مأموریتی را انجام بدهد که خودش نرفت و بعد هم گفت من هر چه دستور می‌دهم افسران و حتی بعثی‌ها گوش به حرف نمی‌کنند و می‌ترسند. می‌گوید حتی به او دستور دادیم نیروهای خود را بترسان که اگر جلو نروید و مقاومت نکنید اعدام می‌شوید ولی چون درست نتوانسته نیروهای تیپ خودش را بترساند و تهدید کند و به خط بیاورد باید اعدام بشود. این عین عبارت است. می‌گوید عدم برخورد مناسب برای ایجاد ترس بین نیروهای تحت امرش که در انجام مأموریت‌ها کوتاهی کردند، بر اساس اختیارات محول شده از سوی فرماندهی کل نیروهای مسلح جناب صدام حسین به فرمانده‌ی تیپ بر اساس قانون، این افسر هم که قبلاً به عنوان فرمانده در ارتش قهرمان ما مدال گرفته بود مرتکب خیانت به ارتش شده و مجازات او اعدام است. می‌گوید به محض این‌که این نامه به شما می‌رسد سریع او را جلوی کل نیروهایش تیرباران کنید. سرهنگ دوم ستاد، محسن عبدالله چون فرمان فرماندهان خود را رعایت نکرده و موقع رودررویی با نیروهای ایران بعد از این‌که آن‌ها از کارون گذشتند مقاومت نکرد و فرار کرد باید تیرباران بشود. دبیر فرمانده‌ی کل نیروهای مسلح است. سند آخر هم یک سال بعد از این است. بهار سال 61 خرمشهر آزاد شده و بهار سال 62 سالگرد آزادی خرمشهر است و همه در منطقه جشن گرفته‌اند و منور می‌زدند و صدای تکبیر می‌آمده است. دقت کنید. می‌گوید نامه‌ی لشکر 8 سری و فوری، اطلاع داده‌اند که دشمن امروز به مناسبت سالگرد سقوط محمره در روز 21 و 22/5/1983 رأس ساعت 21 تکبیر خواهند گفت. به محض این‌که صدای تکبیر ایرانی به گوش آمد واحدهای خمپاره‌انداز گلوله‌باران متمرکز بر سر نیروهای ایرانی را آغاز کنند. هدف‌ها را ثبت تیر کنید و نتیجه‌ی گلوله‌باران را به ما اعلام کنید. چنان آتش سنگینی باید بریزید که صدای تکبیر آن‌ها به گوش سربازان ما نرسد. صلیبی سلمان جعفر، فرمانده‌ی گردان تیپ 101. این‌ها یک نمونه‌هایی از این مسئله هستند. بعد هم می‌گوید این‌ها را محفوظ نگه بدارید. نیروهای شما هم نباید ببینند. بخش آخر عرائض من آن طرف جبهه است. شهید ابراهیم همت سال 62 در دو کوهه برای بچه‌ها سخنرانی می‌کند که برای یک عملیات آماده بشوند. من فقط بخشی از سخنرانی شهید همت را برای شما می‌خوانم. ببینید این طرف چه تحلیل و چه فضایی حاکم است. خلاصه و بخشی از آن را می‌خوانم. می‌گوید ایران اسلامی چون انقلاب شد و چون شعار اسلام داد محاصره شده است. انقلاب ما و مردم ما از همه طرف در محاصره‌ی دشمنان هستند. از جناح ترکیه، کودتاچیان وابسته به آمریکا و انگلیس و متحد صهیونیست، از جناح شمال به روسیه، شوروی و کمونیست‌ها، از جناح شرق توسط پاکستان که پایگاه آمریکا و انگلیس است. افغانستان و از طرف غرب از طریق عراق. فقط عراق 1300 کیلومتر مرز مشترک با ما داشت. 750 کیلومتر در غرب و 550 کیلومتر در جنوب با ما مرز داشت. «بچه‌ها این احساس به شما دست نمی‌دهد که چه مسئولیت سنگینی به دوش ماست؟ بر گردن تک تک ماست؟ می‌بینید چطور ایران اسلامی و این ملت مظلوم که به خداوند لبیک گفته است توسط همه‌ی رژیم‌های زیر سلطه‌ی استعمار محاصره شده است؟ همه طرف ما دشمنان هستند. شرق و غرب و جنوب و شمال حتی یک دوست هم نداریم.» می‌گوید برای اولین بار شرق و غرب بحث هم علیه ما متحد شده‌اند. «ما در تحریم مطلق هستیم.» ساده‌ترین سلاح‌ها را به ما نمی‌دهند و می‌خواهند اگر می‌توانند حتی به لحاظ غذا و دارو ما را تحریم و محاصره بکنند. جنگ سنگین تبلیغاتی و جنگ تبلیغاتی علیه ملت ما در جریان است. تروریزم در داخل کشور به راه انداخته‌اند. محاصره و تحریم کرده‌اند. وابستگان آن‌ها در حکومت حضور دارند. به جریان مهندس بازرگان و بنی‌صدر اشاره می‌کند و می‌گوید اصلاً یک بخش اصلی حکومت که دولت و بخش اجرایی آن باشد در دست این‌ها است که متحدین بالقوه و بالفعل دشمن است. حکومت به طور کامل در اختیار انقلاب و امام نیست. در کردستان و استان‌های دیگر به جنگ‌های تخریبی و بمب‌گذاری روی آورده‌اند و در خوزستان به اسم خلق عرب و در آذربایجان به اسم خلق ترک و در کردستان به اسم خلق کرد و در بلوچستان به اسم خلق بلوچ و در ترکمنستان به اسم خلق ترکمن شروع به کار کرده‌اند که اسناد همه‌ی این‌ها بعداً از درون لانه‌ی جاسوسی بیرون آمد که هیچ ربطی به مردم استان‌های مرزی نداشت. سرویس‌های جاسوسی و گروهک‌های وابسته بودند. کمونیست و سلطنت‌طلب و بقایای رژیم شاه و لیبرال‌ها و ملی‌گراها و بقایای ساواکی‌ها همه با متحد شدند و صدام هم پای کار آمده است. همین جا من یک نکته‌ای را به شما عرض کنم. این‌که کسانی می‌گویند امام و انقلاب گفته که ما می‌خواهیم انقلاب خود را صادر کنیم و بقیه ترسیدند و صدام ترسید و به ما حمله کردند، آن‌هایی که در اسناد بررسی کردند و من اخیراً دیدم. من فقط دو سند را برای شما بگویم که اصلاً قبل از این‌ که انقلاب اسلامی پیروز بشود جنگ علیه ایران طراحی شده بود و به خصوص از طرف صدام و رژیم عراق و با هماهنگی آمریکا و غرب و شرق بوده است. یک، می‌گویند امام بعد از انقلاب گفت که انقلاب ما صادر می‌شود و همه‌ی ملت‌های مسلمان و عراق و مصر و حجاز و افغانستان و هند و شرق و غرب و همه‌ی مسلمین باید قیام کنند و از زیر بار استکبار و استعمار و استبداد خلاص بشوند. همان کاری که ملت ایران کرد شما هم بکنید. بله، امام این را گفت. این‌ها می‌گویند امام همین حرف‌ها را زد و باعث شد که جنگ بشود و باعث شد که تحریم بشویم. اگر منظور این بحث است که این بحث‌ها را قبل از این‌که امام بگوید پیغمبر گفته است. قرآن دستور می‌دهد «ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین...»، چه می‌شود که در راه خدا و در راه مستضعفین جهان نبرد نمی‌کنید؟ این خط امام حسین(ع) است که فرمود «مثلی لا یبایع مثله...»، نه این که من با یزید بیعت نمی‌کنم، مثل منی هم با مثل او در سراسر جهان بیعت نمی‌کند. این اصلاً پیام قرآن و همه‌ی انبیا است. امر به معروف و نهی از منکر جهانی است. این به معنی شروع کردن جنگ نیست. بله، امام اول انقلاب گفت که امیدوار هستیم. چون عراق هم از یک سال قبل از جنگ درگیری‌های مرزی را شروع کرده بود. ظاهر جنگ این است که آخر شهریور 59 شروع شد ولی جنگ در واقع از همان سال 57 که انقلاب پیروز شد کلید خورده بود و درگیری‌های مرزی به خصوص در کردستان و خوزستان با کمک نیروهای بعثی شروع شد. بختیار و جبهه‌ی ملی‌چی‌ها و سلطنت‌طلب‌ها و افسرهای فراری شاه، کمونیست‌ها و تجزیه‌طلب‌ها، دموکرات و کوموله، سازمان منافقین و تمام این جریان‌ها با همدیگر دست دادند برای تجزیه‌ی منطقه و بیشترین فشار از کردستان شروع شد که هزاران شهید آن‌جا دادیم و بسیاری از آن‌ها شهدای کرد سنی بودند. پیش‌مرگ‌های کرد بودند که به دست این‌ها شهید شدند. از همان موقع شروع شد. عملاً جنگ از خیلی قبل شروع شده بود و پشتیبان اصلی آن هم همه‌ی کشورهای همسایه و کشورهای فاسد عربی منطقه و غیر عربی بودند. ولی صدام چون دیوانه و جاه‌طلب بود، دیکتاتور و جلاد بود، او را جلو انداختند و الا همه پشت سر او بودند. از یک سال قبل از شروع جنگ به ایران حملات مرزی می‌شد. بمب‌گذاری در خوزستان و کردستان و جاهای دیگر صورت می‌گرفت و پشت آن هم همین‌ها بودند. یک بعد آن هم همیشه بعثی‌ها و صدام بود. امام بعد از آن‌ها اعلام کرد که ما امیدوار هستیم نابودی سرسپردگان مثل سادات و صدام حسین و شاه اردن و همه‌ی این‌ها که نوکران غرب و اسرائیل هستند به دست ملت‌های خود انجام بشود. نه این‌که ما برویم و لشکرکشی کنیم. به دست ملت‌های خودشان ببینیم. ملت شریف عراق، ملت شریف مصر، شما اخلاف کسانی هستید که انگلیس را از ایران بیرون کردند، فلانی را از فلان جا بیرون کردند. به پا خیزید که این‌ها شما را تباه می‌کنند و ارتش عراق تابع این‌ها نباشید. دست آمریکا از آستین‌ این‌ها بیرون می‌آید. برای این‌که این‌ها عملاً جنگ را شروع کرده بودند و از این حرف‌ها هم همه می‌زدند. صدام صد بار سخنرانی‌های تندتر از این علیه ما کرده بوده است. این به معنی شروع جنگ نبود. اما آن دو سند را بگویم. یک، نماینده‌ی صدام و حزب بعث در سازمان ملل اول سال 58 یعنی دو ماه بعد از پیروزی انقلاب با وزیر خارجه‌ی آن موقع ایران که زمان دولت بازرگان بود و وزیر خارجه ابراهیم یزدی بود ملاقاتی کرده است. ایشان اخیراً فوت کرد. این با نماینده‌ی ایران در سازمان ملل جلسه‌ای دارد. از طریق او که اسمش «صلاح عمر علی» هست قرار می‌شود که ملاقاتی با صدام در همان منطقه داشته باشند. این چه زمانی است؟ ماه‌ها قبل از این است که جنگ شروع بشود. تندترین حرف‌های امام هم همین‌هایی بود که من عرض کردم. فقط هم عراق نبود، بلکه کل جهان اسلام را گفت. امام گفت اگر سرنیزه از روی سر ملت‌های مسلمان عرب و غیر عرب بردارند همه‌ی ملت‌های مسلمان به ما ملحق می‌شوند و همین کاری که ملت ما کرد را می‌کنند. خب حالا این قضیه گذشته است. هنوز این حرف‌ها را امام نزده است. چند ماه قبل از آن و زمان دولت موقت بازرگان، دو ماه بعد از انقلاب است. آن‌جا که هنوز امام علیه هیچ کسی صحبتی نکرده است. حتی صحبت سیاسی هم نکرده است. سفارت آمریکایی اشغال نشده است، هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. وزیر خارجه‌ی ایران یزدی با صدام که تازه رئیس جمهور عراق شده بود جلسه دارد. راوی این گفتگو نماینده‌ی عراق در سازمان ملل یعنی «صلاح عمر علی» است. می‌گوید من در این ملاقات حضور داشتم. این حرف را نزد تا این‌که سال‌ها بعد یعنی سال 2003 این حرف را زد. بیش از 20 سال بعد آمد و اعتراف کرد. با شبکه‌ی الجزیره مصاحبه می‌کند و می‌گوید آن روز که دو ماه بعد از پیروزی انقلاب بین وزیر خارجه‌ی ایران با صدام ملاقات شد وقتی از جلسه بیرون آمدیم من گفتم که خوشحال باشیم. ایران اصلاً خطری ندارد. دیدید که ایرانی‌ها گفتند مواضع انقلابی سر جای خودش ولی ما با عراق دشمنی ندارم. به صدام گفتم که مشکلی نیست. دیگر این اختلافاتی که از قبل و از زمان شاه بود حل می‌شود. می‌گوید تا این را گفتم صدام برگشت و گفت کدام صلح؟ گوش کنید. این چه زمانی است؟ دو ماه بعد از پیروزی انقلاب است. یعنی فروردین سال 58 است. نه لانه‌ی جاسوسی فتح شده است. نه امام علیه صدام هنوز سخنرانی کرده است. می‌گوید صدام گفت کدام صلح و کدام مذاکره را می‌گویی؟ الان در ایران انقلاب شده و فرو پاشیده و ارتش آن‌ها تکه و پاره است، نیروهای آن‌ها پراکنده است، سلاح ندارند، رژیم آن‌ها هنوز مستقر نشده، خودشان هم با خودشان در حکومت ایران درگیر هستند و جنگ‌های داخلی در جاهای مختلف بین خودشان به راه افتاده است. درست الان همان لحظه‌ای است که ما باید ضربه‌ی کمرشکن را به ایران وارد بکنیم و خودت را به عنوان نماینده‌ی عراق آماده کن و یادت باشد که چنان ضربه‌ای به ایران خواهم زد که همه‌ی دنیا صدایش را بشنوند. این برای چه زمانی است؟ یک سال و نیم قبل از این‌که جنگ را شروع بکند. صدام این را گفته است. این یک سند بود. سند بعدی برای کسی است که در دربار با فرح و دستگاه پهلوی کار می‌کرد. شاید سالم‌ترین روشنفکر درباری بود. او در کتاب خود نقل می‌کند. آبان سال 57 است. هنوز انقلاب ایران پیروز نشده است. این برای قبل‌تر است. این‌جا هنوز سه، چهار ماه قبل از اتفاقی است که قبل گفتم. می‌گوید من و فرح به عراق رفتیم. با صدام دیداری کردیم. آن موقع صدام هنوز رئیس جمهور نبود و بلکه معاون رئیس جمهور عراق بود. معاون «حسن البکر» بود. می‌گوید من و فرح رفتیم و با صدام ملاقات کردیم. هنوز سه ماه به پیروزی انقلاب مانده است. از آن موقع صدام به فکر جنگ است. می‌گوید وقتی که ما پیش صدام رفتیم صدام گفت حال برادرم شاه چطور است؟ می‌گوید فرح گفت خوب است. می‌گوید صدام گفت چرا در برابر خمینی و مردم ایران این‌قدر کوتاه می‌آیید؟ بیرون بریزید و تانک‌های خود را به خیابان بیاورید و آن‌ها را له کنید. می‌گوید الان چند صد نفر را یک جا و یک روز بکشید و اگر چند بار همین‌طور چند صد نفر را بکشید بهتر از این است که بعد ما مجبور بشویم کاری بکنیم که یک میلیون عراقی و ایرانی کشته بشوند. این در خاطرات این آدم نوشته شده است. این آدم الان هم با انقلاب نیست و خارج از کشور است و هنوز هم از فرح دفاع می‌کند. حالا مواضع او از نظر فکری و فلسفه و عرفانی مواضع بدی نیست اما یک روشنفکر درباری است و هنوز هم کاسه‌لیسی آن‌ها را می‌کند. این کتابش را خارج از کشور نوشته و منتشر شده است. می‌گوید خود من در این جلسه بودم و هنوز در حالی که انقلاب پیروز نشده صدام به فرح گفت به برادرم شاه بگویید چند صد نفر، چند صد نفر بکشید. این‌طوری ده نفر ده نفر فایده ندارد. همان کاری که خودش در عراق کرد و الا بعد ما مجبور می‌شویم یک میلیون ایرانی و عراقی را به کشتن بدهیم و بکشیم. یعنی ما در هر صورت اجازه نمی‌دهیم. این‌ها باید روشن بکند که چه کسانی جنگ را تحمیل کردند. آخرین عبارتی که از شهید همت عرض می‌کنم این است که می‌گوید «ما آمریکا را برای نخستین بار در موضع انفعال انداخته‌ایم. به لحاظ عقیدتی، سیاسی، نظامی و ژئوپلوتیک کمربند استعمار را در منطقه شکستیم. آزاد شدن ایران آغاز آزاد شدن منطقه و جهان اسلام است.» البته صدام هم می‌دانست که این انقلاب در ایران محدود نمی‌ماند و می‌رود و می‌دانست اولین جایی که می‌رود عراق است. چون تنها کشور بعد از ایران بود که اکثریت شیعه داشت. بسیاری از سنی‌های آن هم با انقلاب بودند و بعد هم ارتباط ملت ایران با ملت عراق ارتباط خویشاوندی است. اصلاً خیلی‌ها در ایران بودند که خانواده‌های آن‌ها در عراق بود. یا در عراق به دنیا آمدند و در ایران هستند. به خاطر کربلا و نجف این دو ملت همیشه تقریباً یک ملت بودند. گرچه زبان آن‌ها متفاوت بوده است. هم سرویس جاسوسی آمریکا در اسناد لانه‌ی جاسوسی می‌گوید ما به عراق هشدار دادیم که کشور تو یکی از دو، سه کشور هدف انقلاب اسلامی ایران است. اصلاً لازم نیست این‌ها انقلاب را صادر کنند بلکه خودش صادر می‌شود. ملت عراق خودش الگو می‌گیرد. صدام می‌دانست اگر به ایران حمله نکند سقوط او قطعی است و انقلاب اسلامی در عراق انجام می‌شود. لذا سریع شهید «محمدباقر صدر» را کشت. «بنت الهدی» را کشت. هزاران نفر از کسانی که احتمال می‌داد این‌ها با او درگیر بشوند را کشت. ده‌ها هزار نفر را کشت. قتل عام کرد. شهید همت می‌گوید «ما مشتی زدیم به چانه‌ی آمریکا، حول شد، ضربه‌ی‌ غیر مترقبه‌ای خورد و تا باید خودش را پیدا کند ایران را از چنگ او آزاد کردیم و می‌داند که منطقه از دست او آزاد خواهد شد.» می‌گوید «برادران دشمن سه شگرد دارد. یک، به سازش کشیدن انقلاب است. می‌خواهند کسانی چون بازرگان و بنی‌صدر وارد حکومت جمهوری اسلامی شوند که خط سازش با آمریکا و بی‌طرف ماندن در قضایای جهان اسلام و از جمله فلسطین را ترویج کنند.» بگویند ما به صدور انقلاب قائل نیستیم. پس اول در داخل کشور سازش به راه بیندازند و تسلیم بشوند. «دوم، به انحراف کشیدن انقلاب است.» اگر خود سازش‌کارها نتوانند حکومت را به دشمن تسلیم کنند می‌خواهند انقلاب و جمهوری اسلامی را از شعارها و از خط امام منحرف کنند. «سوم، جلوگیری از صدور انقلاب است.» می‌خواهند جلوی گسترش انقلاب را بگیرند. امام چه می‌گوید؟ من عین جمله‌ی امام را بخوانم. امام همان موقع که این‌ها این حرف‌ها را زدند گفت ما طرفدار صدور انقلاب هستیم ولی صدور انقلاب به مفهوم لشکرکشی و جنگ نظامی نیست. ما هرگز در فکر حمله به هیچ کشوری نبوده‌ایم و نیستیم. فقط ملت‌ها را توجه می‌دهیم که به ملت ایران نگاه کنید. ما سرنیزه‌ها را شکستیم. شما هم می‌توانید بشکانید. ما توانستیم و شما هم می‌توانید. صدور انقلاب به این معنی است. ما هرگز قصد تصرف هیچ سرزمینی را نداریم. ما به دنبال تشکیل امپراطوری نیستیم. همان موقع امام این را می‌گوید. ما به دنبال رهایی ملت‌ها و بازگشت عزت و آزادی به ملت اسلام هستیم. امام صریح گفت مراد ما از صدور انقلاب چیست. و آخرین عبارت ذکر مصیبت از امام حسین(ع) است. پای پیمان‌ها و پای شعارهای خود بایستید به هر قیمتی که تمام شود. وقتی که «ترماح بن عدی» خودش را از کوفه به کربلا رساند گفت هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم اطراف شما کسی نمانده است. اگر فقط همین سپاه حر هم باشند و نیروهای دیگر هم به این‌ها ملحق نشوند که ملحق می‌شوند، برای شکست ما و شما کافی هستند. من یک روز قبل از این‌که از کوفه مخفیانه خارج بشوم، چون کل شهر حکومت نظامی و محاصره بود، همه را از خانه‌ها بیرون کشیدند، جمعیتی را دیدم که جلوی ابن زیاد رژه می‌روند که تا به حال جمعیتی تا این حد و یک جا در کوفه ندیده بودم و نصف آن‌ها کسانی هستند که با شما بیعت کرده بودند. ترسیده‌اند و حتی بعضی از آن‌ها گفته‌اند ما بی‌طرف هستیم پس بیعت با حسین را می‌شکنیم. چون ترسیدیم. ولی اجازه بدهید به خانه‌های خود برویم. ما با هیچ کس کاری نداریم. ابن زیاد گفته غلط کرده‌اید. ما اجازه نمی‌دهیم کسی بی‌طرف بماند. همه‌ی شما باید به سپاه ما بیایید. نمی‌توانید بگویید ما نه با حسین هستیم و نه بر حسین هستیم. اگر با حسین هستید همین‌جا اعدام می‌شوید. اگر بر حسین هستید باید با ما بیایید. ما اجازه نمی‌دهیم کسی بی‌طرف باشد. می‌گوید این جمعیت در حال آمدن هستند. از شما خواهش می‌کنم یک متر دیگر، یک وجب دیگر، یک گام دیگر به سمت کوفه نروید. اگر صلاح می‌دانید با این‌ حال که این‌ها جلوی شما را گرفته‌اند برگردید و به جایی که من می‌شناسم برویم و مخفی بشویم تا ببینیم وضع چه پیش می‌آید. در این ارتفاعات اطراف کوفه جاهایی هست که من بلد هستم. من شما را مخفیانه همراه با اهل بیت شما می‌برم. اصحاب شما هم یعنی همین چند ده نفر پخش بشوند و بروند. من شما و خانواده‌ی شما را به آن‌جا می‌برم و پناه می‌دهم و در یک روستایی در دل ارتفاعات مخفی می‌کنم و اطمینان می‌دهم که کسی مطلع نمی‌شود که شما آن‌جا هستید تا بعد ببینیم چه می‌شد. امام حسین(ع) سکوتی کردند، لبخندی زدند و بعد این جمله را فرمودند. «ان بیننا و بین القوم عهداً و میثاقا...»، من با این مردم پیمانی بسته‌ام. تو می‌گویی آن‌ها خیانت کرده‌اند. خیانت آن‌ها دلیل کافی برای زیر پا گذاشتن پیمان از طرف من نیست. آن‌ها خیانت کرده‌اند ولی من خیانت نمی‌کنم. آن‌ها حرف‌ خود را پس گرفتند و ترسیدند ولی من پس نمی‌گیرم. «لسنا نقدر علی الانصراف...»، ما نمی‌توانیم عقب‌نشینی کنیم. این جمله‌ی سیدالشهدا(ع) که می‌گوید ما نمی‌توانیم عقب‌نشینی کنیم. «حتی تتصرف بنا و بهم الامور فی عاقبة...»، مگر این‌که اتفاق دیگری بیفتد و ببینیم که عاقبت کار ما و این‌ها به کجا خواهد انجامید. اشاره‌ی من فقط به این تعبیر سیدالشهدا(ع) است. این‌جا دو عبارت دارند. این الان خطاب به من و شما هست که وقتی یک شعارهایی دادیم و 200 هزار شهید دادیم و این پیروزی‌های بزرگ را به دست آوردیم و قدرت اول منطقه شدیم، انقلاب ما به کشورهای مختلف صادر شده، شعارهایی که 40 سال پیش در ایران می‌دادند را الان در 7، 8، 10 کشور دیگر می‌دهند، پرچم آمریکا را 30 پیش فقط در ایران آتش می‌زدند ولی الان در 120 کشور دنیا و حتی داخل خود آمریکا پرچم آمریکا را آتش می‌زنند. این‌ها به معنی صدور انقلاب است. اسلام‌گرایی که اصلاً قبل از انقلاب مطرح نبوده است. دائم شعارهای قومیت و ناسیونالیزم و سوسیالیزم و لیبرالیزم و ملی‌گرایی بوده است ولی حالا همه شعار اسلام‌گرایی می‌دهند و حتی مخالفان انقلاب ما اسلام‌گرا شده‌اند. صدام روی پرچم عراق الله اکبر نوشت و همه مذهبی شدند. این‌ها به معنی پیروزی و پیشرفت انقلاب است. عقب‌نشینی از آن شعارها و وعده‌ها مصداق این فرمایش سیدالشهدا(ع) است. این‌هایی که در حکومت جمهوری اسلامی یا خارج حکومت هستند و ترسیده‌اند و یا دچار فساد شده‌اند و یا لیبرال نبوده‌اند و حالا لیبرال شده‌اند، یا زمزمه‌ی تسلیم و سازش و رها کردن می‌کنند به این جمله‌ی امام حسین(ع) دقت کنند. چون همه‌ی این‌ها به عزای امام حسین(ع) هم می‌روند. امام حسین(ع) فرمودند «ان بیننا و بین القوم...»، بین ما و این مردم، «عهداً و میثاقا...»، ما یک پیمانی بستیم. ما گفتیم تا آخر می‌ایستیم. من خانواده‌ی خودم را هم آورده‌ام. من بچه‌ی چند ماهه را هم آورده‌ام. وقتی می‌گویم «من» یعنی خانواده‌ی من هم کنار خانواده‌های شما و خون من هم کنار خون شما است. شما پا پس کشیدید و ترسیدید و خانواده‌های خود را برداشتید و فرار کردید و خودتان هم رفتید. حالا به شما می‌گویند نباید بی‌طرف هم باشید. باید بگویی غلط کردم و با حسین درگیر بشوی. بین ما و مردم پیمانی است. «لسنا نقدر علی الانصراف...»، ما هرگز نمی‌توانیم. «نقدر» یعنی هرگز و تا ابد این راه طی شده را باز نخواهیم گشت و این مسیر را نیمه تمام نخواهیم گذاشت تا ببینیم عاقبت این راه چه خواهد شد. در صحبت دیگر هم فرمودند که برادرانی که با ما آمدید تا دو راهی کوفه ما احتمال پیروزی می‌دادیم ولی از این به بعد دیگر احتمال پیروزی نیست. این مسیر به دریاچه‌ی خون ما ختم خواهد شد. هر کس آماده‌ی کشته شدن هست از این‌جا به بعد بیاید. بقیه از همین جا برگردند. خیلی‌ها هم برگشتند. چنان که در انقلاب ما هم خیلی‌ها برگشتند و خیلی‌ها هم الان برمی‌گردند.

و السلام علیکم و رحمت الله.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha