شبکه یک - 31 مرداد 1399

سه نسبت عاشورایی ( با خدا ، خلق ، خصم )

نشست ( نگاه تمدنی به نهضت کربلا ) _ ۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت خواهران و برادران عزیز. یک تذکر بدهم من همین الآن که با شما دارم صحبت می‌کنم تب دارم و در صحبت‌هایم معلوم می‌شود چون وسط‌هایش هذیان می‌گویم! حالم واقعاً خراب بود منتهی چون به دوستان وعده داده بودم آمدم. وقتی انسان تب چندتا احتمال وجود دارد یکی این که وسط‌هایش حالش خوب شود چهار ساعت حرف بزند. یکی این که از حال برود، و یکی این که جفنگ بگوید! شما بر سه حالت آماده باشید!

دوستان فرمودند که از منظر یک نگاه تمدنی چگونه می‌توان به سیره امام حسین(ع) و ماجرای کربلا نگریست؟ این پرسش، پرسش هوشمندانه است و یک پیشفرض دارد و پیشفرض آن این است که سیدالشهداء(ع) و این نهضت را ما فقط در نیمروز کربلا نبینیم. آن نیمروزی که در کربلا بودند به یک معنا عصاره یک عمر توحید نظری و عملی، عدالت‌محوری و عدالتخواهی بود. بنابراین جدا از آن چیزی که در عاشورا و کربلا گذشت برگردیم و در سیره سیدالشهداء(ع) و همراهان‌شان، فرزند شریف‌شان امام سجاد(ع) یک نگاهی بکنیم ببینیم چگونه بسترهای نظری در یک افق تمدنی چه بود که یک چنین حرکتی یک چنین نهضتی با این خون‌های مقدس ارزش آن را داشت. چه چیزی مهم‌تر از حسین بود که حسین باید برای این کشته می‌شد؟ و این از طرف سیدالشهداء(ع) یک شکست، یک غبن، و یک ضرر تلقی نشد. چون آخرین جمله‌ای که دشمنان از ایشان شنیدند و نقل کردند در لحظه‌ای که در خون دست و پا می‌زدند پیام رضایت بود. «رضاً برضائک» رضایت، بالاتر از تسلیم است. یک وقت است شما به یک چیزی راضی نیستی ولی تسلیم می‌شوی. یک وقت راضی هستید. سیدالشهداء(ع) تسلیم را فرمودند اما رضا را هم فرمودند. فرمودند که من به ته این ماجرا هم خوش‌بین هستم ما ظاهراً به لحاظ مادی شکست خوردیم اما مقیاس ما برای شکست و پیروزی منافع مادی من نیست درست بودن عمل است عملی که ما در آن هیچی برای خودمان نمی‌خواهیم. شاید بهترین تعبیر برای یک چنین نگاهی ما در این عالم دنبال هیچی برای خودمان نیستیم. دنبال حقیقت و ادای تکلیف هستیم اگر از ما بپرسید چه می‌خواهید؟ می‌گوییم هیچی. پیروز می‌شوید الآن چه احساسی دارید؟ هیچی. هیچ احساس خاصی نداریم خوشحال هستیم از این که وظیفه‌مان را انجام دادیم. شکست خوردید کشته شدید اسیر شدید چه احساسی دارید؟ هیچی. من اصلاً بر اساس منافع خودم برنامه‌ریزی نکردم که بخواهم شاد یا غمگین باشم. از احساسات شخصی من نپرس.

یک تعبیر زیبایی امام سجاد(ع) دارند چون ایشان در ماجرای عاشورا و کربلا، امام سجاد(ع) قهرمان دوم است و کسی که بعد از تمام این ماجراها پرچم رهبری حق و توحید را در سخت‌ترین شرایط که نظیر نداشته بر دوش گرفته، از زیر خون و جنایت و اقیانوس خون؛ مکتب توحید و عدالت را ایشان بیرون کشیده و پرچم را دوباره سرپا کرد. من از یک جهتی عرض می‌کنم امام سجاد(ع) در شرایطی نهضت توحید و عدالت را رهبری کردند که هیچ یک از اهل بیت(ع) شرایط‌شان به سختی امام سجاد(ع) نبوده است حتی موسی‌بن‌جعفر(ع) که سال‌ها در زندان بودند به این سختی نبوده است. حتی امام سجاد(ع) در این دعا یک تعبیری دارند چون ما می‌خواهیم آفاق تمدنی را بشناسیم من در حوزه تمدن، مسئله را به سه بخش تقسیم می‌کنم و در هر سه بخش با روایاتی از سیدالشهداء(ع) و امام سجاد(ع) بخشی از چشم‌انداز این افق تمدنی را با هم به نظاره می‌نشینیم. 1) رابطه با خداوند است. 2) رابطه با خلق است (مردم). 3) نوع رابطه با دشمن است.

این سه‌تا سه وجه اصلی تمدن‌سازی هستند. دشمنان یک تمدن توحیدی چه کسانی هستند؟ ما با آنها چه نسبتی برقرار کنیم؟ این تمدن برای خدمت به چه کسانی به ملت‌ها، به مردم ساخته شده است؟ نگاه‌مان به مردم و حقوق مردم چه باشد؟ حرمت خلق، حرمت انسان، و این دوتا در زیر یک نور و آن نور معرفت و خداوند است. چه تعریفی از خدا داریم؟ یعنی رابطه‌تان را با خداوند چگونه تعریف می‌کنید؟ این را بگو تا به تو بگویم رابطه‌ات با خلق چگونه تعریف می‌شود؟ تا به تو بگویم رابطه‌ات چگونه با دشمن تنظیم بشود. آن تعبیر سیدالشهداء(ع) دعای 40 صحیفه سجادیه است. خبر مرگ کسی را از نزدیکان و آشناها دادند یا در جلسه‌ای بحث مرگ پیش آمده بود یک عده‌ای به سرشان می‌زدند و گریه می‌کردند یک عده‌ای محل نمی‌گذاشتند و یک عده‌ای هم... چند نوع واکنش غلط به مرگ مطرح شد. چون تمدن درست است که ناظر به زندگی است اما زندگی بدون تعریف مرگ قابل تعریف نیست. چون زندگی همه ما از چهار طرف محدود به مرگ است. زندگی در نگاه انبیاء(ع) مرزش این است که انسان یک موجود ابدی است شما مرگ به مفهوم نابودی ندارید. مرگ به مفهوم تغییر چهره حیات، تغییر مرحله حیات، شکل حیات، سطح حیات عوض می‌شود، نابود نمی‌شود. بنابراین هرکس می‌خواهد درست از زندگی سخن بگوید باید درست از مرگ هم بتواند سخن بگوید. امام سجاد(ع) در آن دعا فرمودند که: «بسم‌الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ،» به ما آموزش می‌دهند که از خدا چه بخواهیم؟ این‌ها همه در حوزه تمدن‌سازی به درد ما می‌خورد. 1) خدایا گرفتار آرزوهای طول و دراز بی‌حساب و کتاب نشویم. در حوزه تخیّل و مالیخولیا و توهّم نزنیم، این کارها این‌طوری می‌شود بعد آن‌طوری می‌شود این‌طوری می‌کنیم و... برنامه‌ریزی درازمدت بله، اما آرزوها و تخیّلات و توهمات نه؛ این خطرناک است. این یک‌جور احمق ساختن از خودت است. خدایا به من کمک کن که در تلة خیال‌پردزای نیفتم. "آرمان‌گرایی" این یک نکته در حوزه‌ی تمدن‌سازی. آرمان‌گرایی آری؛ خیال‌پردازی نه. برنامه‌ریزی درازمدت بله؛ اما توهم و آرزوهای طول و دراز که این‌طوری می‌شود بعد آن‌طوری می‌کنم بعد آن کارها را می‌کنم و... هیچ مبنایی ندارد فریب دادن خودت و مردم است. امید خوب است اما امید کاذب خیلی خطرناک است. امید اگر کاذب باشد کارکردش درست است به امید است. پس یک) وَ اکْفِنَا طُولَ الْأَمَلِ،» خدایا ما را باز دار از این خطای بزرگ که مدام ننشینیم نقشه‌های مالیخولیایی بکشیم. واقع‌بین نباشیم. واقعیات را نبینیم، قوانین این عالم را نبینیم، محدودیت‌های خودمان را نبینیم، آرمان‌خواه باشیم اما خیال‌پرداز نباشیم. 2) «وَ قَصِّرْهُ عَنَّا بِصِدْقِ الْعَمَلِ» خدایا این چشم‌اندازهای رؤیایی و خیالی را یک کمی مختصرتر و واقع‌بینانه در ذهن ما بکن و کمک کن عاقلانه و واقع‌بینانه بیندیشیم، هرچه می‌خواهیم زیاد بگذاریم در عمل باشد نه در توهم، بصدق العمل؛ عمل صادقانه. این‌هایی که می‌گویم جدیدترین اتهاماتی است که به ایدئولوژی‌ها می‌زنند، به انقلاب‌ها، ایدئولوژی‌ها، می‌گویند ایدئولوگ‌ها مشغول توهم‌سازی‌اند و جامعه را درگیر توهم می‌کنند. واقع‌بین نیستند، یا مذهب، جامعه و انسانها را درگیر خرافات و خیالات می‌کند و آن‌ها را از عمل بازمی‌دارد. این دستورالعمل درست عکس آن است. دارد می‌گوید احمقانه خیال‌پردازی نکن، اما آرمان‌خواه واقع‌بین باش، راه آن این نیست که هی توهم بزنی و رؤیاپردازی کنی، مردم را در خواب و خیال فرو ببری، وعده‌های دروغ بدهی که عملی نیست راهش این است که با صدق‌العمل، عمل صادقانه، صداقت و عمل، با این دوتا مشکلات‌تان را حل کنید و جامعه‌تان را با تمدن‌سازی بسازید. حالا این تعبیر که خیلی توضیح قشنگی است ولی این جمله امام(ره) که می‌گفت ما مأمور به نتیجه نیستیم ما مأمور به تکلیف هستیم این‌ها پایه‌های حسینی، پایه‌های عاشورایی تمدن‌سازی است. امام سجاد(ع) قهرمان دوم کربلا در کنار پدر است. – خواهش می‌کنم خیلی دقت کنید در حوزه روانشناسی، تعلیم و تربیت، جامعه‌شناسی، سیاسی، حقوق سیاسی، در خیلی از این‌ها، در مدیریت، این نگاه خیلی مهم است - «حَتَّى لَا نُؤَمِّلَ اسْتِتَْمامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ، وَ لَا اسْتِیفَاءَ یَوْمٍ بَعْدَ یَوْمٍ، وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ، وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ» چنان جدی و واقع‌بین و دقیق و خالص و صادقانه عمل کند که اصلاً برایم مهم نباشد که این نفسی که دارم می‌کشم آخرین نفس من هست یا نیست؟ منتظر این نباشم که این نفس به نفس بعدی برسد. «لا نؤمّل» آرزو نکنم، اگر به من بگویند آقا شما نیم ساعت فرصت داری، من همین نیم ساعت را یک آجری بگذارم در تمدن اسلامی که هم خودم با عمل صادقانه رشد کنم و هم زمینه رشد دیگران را فراهم کنم، ولو این که منتظر نباشم که خودم این ساختمان را ببینم و در آن بروم، یا این که ما پیروز می‌شویم؟ غنیمت می‌گیریم؟ یا بعدش به من چه می‌گویند؟ چه مدال می‌دهند؟ به من چه می‌رسد؟ هیچی «حتی لا نؤمّل اسْتِتَْمامَ سَاعَةٍ بَعْدَ سَاعَةٍ،» آرزو نکنیم که این ساعت تمام شود و به ساعت بعد برسیم. «وَ لَا اسْتِیفَاءَ یَوْمٍ بَعْدَ یَوْمٍ،» این روز، زودتر تمام شود به فردا برسیم ببینیم فردا چه می‌شود؟ «وَ لَا اتِّصَالَ نَفَسٍ بِنَفَسٍ، وَ لَا لُحُوقَ قَدَمٍ بِقَدَمٍ» من این قدم را الآن باید بردارم، عقل و شرع به من می‌گوید الآن باید این قدم را بردارم و این کار را باید بکنم، خب حالا به تو چه می‌رسد؟ بعد چه می‌شود؟ بعد هرچه می‌شود! این عمل در این لحظه درست است. می‌دانید این چه فوایدی دارد؟ شما نه مأیوس می‌شوید نه می‌ترسید نه مغرور می‌شوید نه تردید می‌کنید نه طلبکار از کسی می‌شوی، چون این عمل صادقانه است. اصلاً به نفع خودت هم هست تو داری رابطه‌ات را با خداوند تنظیم می‌کنی سود آن به خلق می‌رسد به خودت هم می‌رسد، و به خداوند هیچ سودی نمی‌رسد، خدایا کاری کن که آرزو نکنم، منتظر نباشم، لحظه‌شماری نکنم که نفس بعد، ساعت بعد، قدم بعد چه می‌شود؟ برای آن برنامه‌ریزی می‌کنم اما خودم را با آن تنظیم نمی‌کنم در این لحظه این عمل درست است من باید این کار را انجام بدهم. بعدش شکست می‌خوریم یا پیروز هستیم؟ نمی‌دانم؟ ما تلاش می‌کنیم پیروز شویم اما برای پیروزی نمی‌جنگیم. برای وظیفه می‌جنگیم، الآن وظیفه من جنگیدن است این ظلم کرده باید جلوی ظلم بایستیم. خانواده‌ام گرفتار و گرسنه هستند باید تلاش کنم مشکل خانواده‌ام را حل کند، می‌شود یا نمی‌شود؟ امیدواریم که بشود از خداوند می‌خواهیم که بشود؟ اما چه بشود چه نشود من باید کار خودم را بکنم، کار درست در این لحظه این است.

می‌دانید این به لحاظ تربیتی، روانشناسی، جامعه‌شناسی و به لحاظ سیاسی، مبارزاتی یعنی چه؟ غوغاست. این‌طوری می‌شود دنیا را تکان داد و تغییر داد، این‌طوری می‌شود جامعه‌ات را از زیر صفر روی صد بیاوری. این‌طوری می‌شود بدترین شرایط را به بهترین شرایط تبدیل کنی. هم در حوزه انسان‌سازی، هم جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی. «وَ سَلِّمْنَا مِنْ غُرُورِهِ» خدایا ما را سالم نگه دارد از فریب توهم، اصلاً شما می‌دانید اگر یک روزی به شما بگویند بنشینید توهمات‌تان را بنویسید، به کسی هم نگویید. هر کدام از شماها صدتا توهم دارید، من 120تا دارم، اغلب این چیزهایی که روی آن توهم کردیم اسمش را برنامه می‌گذاریم، بعد تازه فکر می‌کنی به آن‌ها که برسی به آرامش می‌رسی، باز می‌بینی که مرحله جدید ناآرامی است. الآن شما یادتان نمی‌آید که بچه بودید می‌خواستید مدرسه بروید، گفتیم ما مدرسه می‌رویم کی می‌شود برویم دبیرستان، بعد که رفتیم دبیرستان دیدیم فلان، بعد گفتیم می‌شود کنکور قبول شویم برویم دانشگاه؟ خب الآن آمدیم دانشگاه، الآن در ذهن‌تان این است که کی بشود به ما بگویند خانم دکتر، آقای دکتر، مهندس، استاد دانشگاه! آن‌هایی که شدند بروید بپرسید حال‌شان چیست؟ می‌گوید به خدا همان حال قبل را دارم به خدا همه‌اش خیالات است، ریاست خیالات است، قدرت خیال است، ثروتمندان را فکر می‌کنید هرکس ثروتمند است الآن راحت‌تر است؟ مشکلات مادی فقیر را ندارد، صدتا مشکل دیگر دارد، به دلیل این که وقتی می‌خواهد بخوابد آن فقیر خوابش می‌رود ولی این نمی‌تواند بخوابد تا صبح جان می‌دهد باید ده تا قرص اعصاب بخورد، اصلاً در آن چیزی که فکرش را می‌کنی و به دنبالش هستی آرامش نیست. نقل شده که یک کسی پیش به امام(ع) گفته بود که برای چه خدا من را پسر آفرید من دلم می‌خواست دختر باشم، دخترها راحت‌ترند، خرج زندگی به عهده مرد است، گرفتاری‌ها و بدبختی‌ها به عهده مرد است، برای چی؟ اصلاً کسی از ما سؤال کرد؟ ما می‌خواستیم زن باشیم! امام(ع) از او پرسیدند که برای چه می‌خواستی زن باشی؟ برای این که در ذهنت این است که زن‌ها راحت‌ترند و مشکلات‌شان کمتر است. تو با این ذهنیت اگر زن بودی اراده می‌کردی که باز مرد باشی! مشکل مربوط به جنسیت تو نیست خودت بیماری. هر دویش هم باشی باز مشکل داری. این مشکل با این تفکر حل می‌شود. سؤال دیگر در این محور اول؛ واقعاً خدا کافی است؟ که خدا به ما می‌گوید بگویید «حسبنا الله»‌ خدا ما را بس است، پس از خدا، غیر از خدا، قبل از خدا، با خدا، در کنار خدا، به هیچ چیز دیگر اصالت ندهید، خدا کافی است، وقتی بگویید خدا کافی است دیگر از هیچ چیز و هیچ کس نمی‌ترسی و جا نمی‌خوری! این تعبیر عجیب است. امام(ره) یک حرف‌هایی می‌زد که اگر آدم به شخصیت ایشان باور نداشت، اصلاً باور نمی‌کرد. مثلاً یک جمله‌شان این بود که والله من تا حالا نترسیدم. قسم جلاله خورد می‌گفت من والله تا به حال از هیچ چیز و هیچ کس و هیچ وقت نترسیدم. این خیلی حرف مهمی است. توحید و توکل این‌طوری است. ما هم می‌ترسیم و هم می‌گوییم «توکّلت علی الله» ما هم می‌ترسیم، هم طمع می‌کنیم هم نماز می‌خوانیم می‌گوییم الله اکبر. این‌ها وقتی الله اکبر می‌گفتند یعنی واقعاً الله اکبر، وقتی می‌گفتند لااله‌الاالله یعنی واقعاً لااله‌الاالله! سبحان الله می‌گفتند واقعی بود. همین سبحان‌الله و اذکار را اگر معنی‌اش را باور کنیم اصلاً سبک زندگی ما عوض می‌شود ما این‌ها را باور نکردیم. این رکن اول است. رابطه انسان و خدا در تمدن حسینی، در تمدنی که امام سجاد(ع) از آن سخن می‌گویند چیست. "رابطه انسان با خدا" باید رابطه درستی باشد، نگاهش به زندگی، به مرگ، به انسان، نسبت انسان با خدا، به وظیفه، به حق. امام حسین(ع) فرمودند: « مَنْ عَبَدَاللّه َ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّه ُ فَوْقَ اَمانِیهِ وَ کِفایَتِهِ» هرکس خداوند را درست عبادت کند و رابطه‌اش را با خداوند درست تنظیم کند، دوتا چیز را خدا برایش تضمین می‌کند. ما واقعاً این‌ها را در امام(ره) دیدیم. واقعاً امام(ره) این‌طوری بود، شاه سقوط کرده بود در رفته بود، داشت از پاریس توی هواپیما می‌آمد، خبرنگاران خارجی پرسیدند چه احساسی دارید؟ امام(ره) یک دستی به ریشش کشید گفت هیچی من اصلاً احساسی ندارم. این طور وقت‌ها یک رهبر با این پایگاه عظیم مردمی وقتی پیروز می‌شود یک چهارتا جمله‌ای می‌گوید، گفت هیچی. جنگ را صدام شروع کرد گفت یک دیوانه‌ای یک سنگی در چاه انداخته، نترسید چیزی نیست. بعد که بچه‌های ما فاو را گرفتند و آزاد کردیم توقع داشتیم که الآن امام(ره) بگوید بابا مَشتی‌ها چه کار کردید! امام(ره) همیشه از بچه‌ها تشکر می‌کرد می‌گفت شما اولیاءالله هستید، این بچه‌ها والله ملائکه‌الله هستند، اما امام این جمله را هم می‌گفت که، تا خرمشهر آزاد شد امام(ره) آمد گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد، بیخودی شما مستقلاً نبودید، اگر خدا نبود و نمی‌خواست هیچ غلطی نمی‌توانستید بکنید واقعاً هم هیچ غلطی نمی‌توانستیم بکنیم. بعد بچه‌ها سر این قضیه، هر کاری که می‌شد می‌گفتند خدا آزاد کرد. آزادی خرمشهر، اصل انقلاب، همه کار، تا الآن آمدنش، شما این‌ها را شوخی می‌گیرید فرماندهان لشکر ما در زمان جنگ، الآن شدند فرماندهان نیروهای مقاومت در عراق، سوریه، یمن، لبنان، فلسطین، همه جا. همان بچه‌های زمان جنگ هستند که همه جا جبهه مقاومت دارند و همه جا هم دارد پیروز می‌شود و جلو می‌رود. الآن مرز زمینی ما به فلسطین وصل شد، این‌ها معجزه بود، اصلاً باور نمی‌کردیم.

امام حسین(ع) فرمودند به خدا اعتماد کنید اگر برای او یک عملی را انجام بدهید خداوند به وعده‌اش عمل می‌کند. فرمودند که «مَنْ عَبَدَ اللّه َ حَقَّ عِبادَتِهِ» هرکس خداوند را درست عبادت کند آن‌طوری که شایسته اوست، خدا چه می‌دهد؟ «آتاهُ اللّه ُ فَوْقَ اَمانِیهِ» خداوند بالاتر از آرزوهایتان و برنامه‌هایی که خودتان ریختید به شما عنایت می‌کند «وَ کِفایَتِهِ.» بالاتر از آنچه که کفایت آن را داشتید، یعنی حتی چیزهایی که شما کفایت آن را نداشتید، عرضه‌اش را نداشتید و کافی برای آن نبودید آن را هم به شما می‌رساند. ما نمونه‌اش را دیدیم، بالاخره دنیا آمد پشت صدام ایستاد، ما می‌خواستیم ایران را آزاد کنیم، بچه‌های ما کردند، می‌خواستیم صدام را هم همان موقع مجازات کنیم اما آن موقع نشد، اما امام(ره) با اخلاص، خانواده‌ها، بچه‌ها، مبارزین، رزمنده‌ها، شهدا، با اخلاص عمل کردند خدا یک چیزی الآن داد فوق آن چیزی که در ذهن بچه‌های ما بود. اصلاً چه کسی تصور می‌کرد الآن اربعین نزدیک است 10- 20 میلیون جمعیت راه بیفتد، نجف، کربلا، بچه‌های ما همه، عراقی و ایرانی همه با هم یکی هستند، این را چه کسی تصور می‌کرد؟ این عمق نفوذ را چه کسی تصور می‌کرد؟ دقیقاً این تعبیر سیدالشهداء(ع) را ما با چشم خودمان دیدیم که اگر شما درست عبادت کنید و به وظیفه‌تان عمل کنید خداوند بیش از آنچه که در ذهن‌تان آرزو می‌کردید به شما می‌دهد و بالاتر از آنچه که کفایت آن را داشتید، مگر ما اصلاً چنین توان و عرضه‌ای داشتیم؟ مگر این کارها، کار عادی‌ای بود؟ پس در حوزه تمدن‌سازی مسئله رابطه انسان با خدا، این که از خداوند چه توقعاتی داشته باشیم چه توقعاتی نداشته باشیم، درست رابطه را بشناسیم و تنظیم کنیم.

امام حسین(ع) فرمودند که یک وقتی یک لوحی، یک سنگ‌نوشته‌ای از زمان انبیاء قدیم پیدا شده بود در همان منطقه «عَنِ الْحُسَیْنِ(ع) قالَ: وُجِدَ لَوْحٌ تَحْتَ حائِطِ مَدینَةٍ مِنْ الْمَدائِنِ مَکْتُوبٌ فِیهِ: أنَا الله، لا َ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ کَیْفَ یَفْرَحُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالنَّارِ کَیْفَ یَضْحَکُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَحْزَنُ وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اِخْتَارَ اَلدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ إِلَیْهَا وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسَابِ کَیْفَ یُذْنِبُ». در زیر دروازه‌های مرزی شهری، خطاب خداوند به انبیاء قبلی بوده و تا امروز و تا همیشه این خطاب هست. کی چی؟ مَکْتُوبٌ فِیهِ: در آن لوح نوشته بود أنا الله؛ منم الله، لا َ إِلَهَ إِلاَّ اَنا، جز من خدایی نیست، دنبال خدایان تخیّلی نگردید، این عالَم تک قطبی است؛ وَ مُحَمَّدٌ نبیّی، و محمد بعداً خواهد آمد به عنوان این که از طرف من خبر بیاورد. عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ کَیْفَ یَفْرَحُ، به همه بگویید که خداوند از نگاه خدایی که به شما نگاه می‌کند برای خداوند جالب است که چطوری است همه‌تان می‌دانید می‌میرید ولی اکثر عمرتان را مست و احمق هستید. الکی می‌خندید! چطوری یک نفر از شما شک ندارید که می‌میرید، می‌بینید که فامیل‌هایتان، همسایه‌هایتان، آشناهایتان، یکی یکی دارند می‌روند، این‌ها کجا می‌روند؟ همه‌تان یقین دارید که می‌میرید ولی در عین حال خیلی وقت‌ها همین‌طور قاه قاه می‌خندید و مسخره‌بازی درمی‌آورید، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالنَّارِ کَیْفَ یَضْحَکُ؛ و تعجب است از این که همه‌تان می‌دانید تقدیر شما، برنامه‌ریزی رزق‌تان، زندگی‌تان، همه چیز را خداوند مدیریت می‌کند، چرا غمگین می‌شوید؟ چرا غصه می‌خورید؟ کدام‌تان از گرسنگی مرده‌اید؟ کدام‌تان کف خیابان‌ها آواره‌اید؟ دارید همه‌تان زندگی‌تان را می‌کنید، همین چیزهایی که فکر نمی‌کردید ولی دارید همه‌اش را دارید، همان چیزهایی که می‌گفتی ندارم همه را داری، این هم عجیب است که به همه شما دارد رزق می‌رسد و خداوند حامی شماست، دارید زندگی‌تان را می‌کنید، تحت‌الحمایه من هستید ولی چرا این‌قدر غصه می‌خورید؟ برای چی این‌قدر غم؟ غصه؟ افسردگی دارید؟ برای این که باور نکردید، برای این که شما فکر کردید در این عالَم تنها هستید، فکر کردید ما رهایتان کردیم، شما تنها نیستید من با شما هستم. قرآن چندجا می‌فرماید «إنّ الله معکم» خدا با شماست، تو در محضر خدایی، صدایت را می‌شنود، می‌داند درون تو چه می‌گذرد، شما تنها نیستید، من با شما هستم، چرا غصه می‌خورید؟ چرا همدیگر را این‌قدر زجر می‌دهید. این هم تعبیر دوم. این تعابیر را سیدالشهداء(ع) نقل کردند. عَجِبْتُ لِمَنِ اِخْتَارَ اَلدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ إِلَیْهَا؛ تعجب می‌کنم از این که سال‌هاست دارید می‌بینید که دنیا چطوری است، سالم می‌شوید باز مریض می‌شوید، فقیر غنی می‌شود، غنی فقیر می‌شود، بی‌آبرو باآبرو می‌شود و با آبرو بی‌آبرو می‌شود، سالم، مریض. مریض، سالم. زنده‌ها می‌میرند، بچه‌ها به دنیا می‌آیند. این همه دارید می‌بینید که هیچ چیز در دنیا قابل اطمینان نیست، به دنیا نمی‌شود اطمینان کرد، قابل اطمینان نیست، چطوری اطمینان می‌کنید؟ چطوری در برنامه‌ریزی‌هایتان فقط دنیا را حساب می‌کنید؟ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسَابِ کَیْفَ یُذْنِبُ. و تعجب می‌کنم کسانی که یقین دارید بهشت و جهنّم و عذاب الهی هست، پاداش هست، حساب و کتاب هست، چطوری هرطوری دل‌تان می‌خواهد زندگی می‌کنید؟ برای چه کثافت‌کاری می‌کنید؟ در حالی که یقین دارید این عالَم حساب و کتاب دارد و شما به زودی می‌روید و نمی‌دانید چند سال دیگر، یا چند ماه، یا چند هفته دیگر یا چند ساعت دیگر، همه‌تان این‌ها را می‌دانید ولی چرا این طوری هستید؟ این هم تعبیر سیدالشهداء(ع) است.

این‌ها را عرض می‌کنم برای این که روشن باشد در تمدن دینی، یک مسئله فوق‌العاده مهم رابطه انسان با خداوند است.

محور دوم؛ رابطه با دیگران است، با مردم، با خلق، با آدم‌هاست. امام حسین(ع) فرمودند در یک تمدن اسلامی دینی، رابطه‌تان با دیگران، بخصوص با انسان‌هایی که گرفتار هستند، محتاج دارند، مشکل در زندگی‌شان دارند حالا یا مشکل مادی یا غیر مادی، آن رابطه‌تان با خدا بود. حالا این رابطه‌تان با خلق است. نقل شده که یک روز امام حسین(ع)، اسامه بیمار شده بود. اسامه از یاران و اصحاب پیامبر(ص) بود. همان جیش اسامه، لشکر اسامه، ایشان بود، و خب حضرت امیر(ع) خیلی به او لطف کردند، ولی ایشان در قضایای بعد از پیامبر(ص) خودش را کنار کشید! یک جاهایی گفت ما بی‌طرف هستیم سیاسی نیستیم و... آن چیزی را که ایشان در غدیر و جاهای دیگر دیده بود ایشان شهادت نداد! در ملاحظات و ترس و محافظه‌کاری‌اش، حالا هر چه که بود. یک وقتی در زندگی‌اش به مشکلاتی برخورد، فقیر و بیمار شد، همان‌هایی که با این‌ها بودند تحویلش نگرفتند، چون تاریخ مصرف این‌ها تمام شده بود! امام حسین(ع) به عیادت ایشان رفتند. تا امام حسین(ع) به دیدن ایشان رفت، خود او یک آهی کشید، اشک در چشمانش حلقه زد. سیدالشهداء(ع) به او فرمودند: «یا غَمُّک یا أخی؟» چیه برادر؟ مشکلت چیست؟ چرا آه می‌کشی؟ گفت 60 هزار درهم بدهکارم. مریض هم شدم، می‌ترسم بمیرم و قرض‌هایم را نتوانم بدهم. و خانواده‌ام بعد از من مقروض و بدهکار باشند. امام حسین(ع) فرمودند: «لن تموت حتی اقضیها عنک» تمام بدهی شما با من است من می‌پردازم، اگر قرار بود از دنیا بروی نمی‌گذارم شما مقروض از دنیا بروی و خانواده‌ات تحت فشار باشند و طلبکار داشته باشی که وقتی از این عالم رفتی پشت سر تو، به تو فحش بدهند. حق ما را خورد و رفت و... نمی‌گذارم، من از حیثیت تو و از آرامش و خانواده تو دفاع می‌کنم. خب حالا شاید اینجا جایش بود که یک اشاره‌ای هم امام حسین(ع) بفرمایند که مرد حسابی! چرا این‌طوری رفتار کردی در این مسائل سیاسی و جناحی؟ یک کلمه هم نگفتند. این تعبیر در تمدن دینی، در تعریف رابطه با مردم و انسان‌ها، - آن رابطه با خدا – این رابطه با انسان‌ها، حتی کسانی که موافق شما نبودند و در جبهه تو نبودند و به وظیفه‌شان درست عمل نکردند ولی محتاج گرفتار است که کسی کمک‌شان کند. باید تو سراغ او بروی و بگویی «ما غَمُّک یا أخی» برادر،‌خواهر، مشکل تو چیست؟ «ما غمّک» چه غمی داری؟ چرا آه می‌کشی؟ یعنی احساس مسئولیت نسبت به دیگران داشته باشی ولو آن‌هایی که با تو نبودند. حتی اگر کسی را نمی‌شناسی.

دوم در این جهت، در محور دوم از امام حسین(ع). یک آدم ناشناسی، یک عرب ناشناسی به مدینه آمد، مشکلات زیاد اقتصادی و زندگی داشت. می‌گفتند هی این می‌رفت با مردم و آدم‌ها را در مسجد دید و سر قبر پیامبر(ص)، گفت یک آدم حسابی در میان این‌ها کیست که دلش به حال دیگران بسوزد، دین داشته باشد، ما پیش هرکس می‌رویم مشکلاتم را می‌گویم همه می‌گویند بله بله، ولی هیچ کس هیچ کاری نمی‌کند، پیش هرکسی می‌روم تأیید می‌کند ولی می‌گویم حالا یک کمکی بکن، می‌گویند حالا برو ... اصلاً هیچ کس به داد آدم نمی‌رسد. سابقاً مردم، آدم بودند انسان بودند اگر یک کسی مشکلی داشت کمکش می‌کردند. ضمناً یادتان باشد این حرف‌ها را هزار سال پیش هم می‌زدند. الآن دیدی بعضی ها می‌گویند آقا قبلاً مردم خوب بودند الآن این‌طوری است، نه بابا، همان هزار سال پیش هم آدم‌ها دو تیپ بودند الآن هم همان دو تیپ هستند. دیدید بعضی‌ها می‌گویند که سابقاً مردم چقدر خوب بودند چقدر مهربان بودند حالا همه خراب شدند! این در هزار سال پیش هم می‌گوید قبلاً مردم‌ها آدم بودند الآن همه حیوان شدند. یک آدم در این مدینه پیدا نمی‌شود که من می‌روم به من کمک کند من قرض‌هایم را بدهد من تحت تعقیب هستم زندان می‌افتم. گفتند که برو خانه حسین. گفت کجاست؟ گفتند او مسجد پیامبر است. آمد دید ایشان مشغول نماز است. امام(ع) دارد نماز می‌خواند این هم کنار امام روی زمین، دوزانو، چهارزانو نشست که امام(ع) نمازش تمام شود. نمازش تمام شد، آن شخص شروع کرد یک شعر در مدح امیرالمؤمنین(ع) خواند. که یعنی آقا ما ارادت داریم. امام حسین(ع) اصلاً نپرسیدند که چی شده؟ دیدند او دارد گریه می‌کند و مشکل دارد. گفت آقا من مشکل دارم، گرفتارم، فراری‌ام، چند وقت است زن و بچه‌ام را ندیدم، از این شهر به آن شهر بخاطر بدهی‌هایم تحت تعقیب هستم. امام حسین(ع) فرمودند «هَلْ بَقِیَ شَی ءٌ مِنْ مالِ الْحِجازِ؟» فرمودند از اموالی که از حجاز داشتیم، در کارهای تولیدی بود، این‌ها را همه را به فقرا یا شیعیان مبارز توزیع می‌کردند چیزی مانده؟ گفت بله، چهار هزار دینار مانده است. فرمودند هاتِها؛ همه‌اش را بیاور. قَدْ جاءَ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِها مِنَّا. گفت آقا ما الآن خودمان مشکل داریم، تحت فشار و گرفتاری هستیم صدتا کار داریم، فرمودند الآن یک کسی آمده که از ما مستحق‌تر است و نیازش بیشتر است. گفت آقا مگر شما ایشان را می‌شناسید؟ فرمودند نه نمی‌شناسم ولی می‌دانم مشکل دارد، این کمرش شکسته است که از این شهر به آن شهر آمده و دارد این‌جا گریه می‌کند. او سه‌تا بیت شعر در مدح امیرالمؤمنین(ع) گفت که پشیمان نمی‌شود کسی که به تو و فرزندان تو امید ببندد، و در خانه‌شان را بزند، تو و فرزندانت بخشنده‌ای، پدرت علی، جبهه فساد را درهم کوبید و می‌کشت. لولا الّذی کان من اوائلکم کانت علینا الجحیم منطبقة؛

اگر شما نبودید و رسالت جدتان رسول‌الله نبود، عذاب جهنّم بر ما نازل می‌شد. امام حسین(ع) هم در جوابش همان لحظه سه بیت شعر گفتند. یعنی هم گفتند هرچه داریم به ایشان بدهید ما یک کاری می‌کنیم، این مشکلش حل شود، خودش و خانواده‌اش تحت فشار هستند. سه بیت هم در جواب سه بیت شعر او، همان‌جا سیدالشهداء(ع) فرمودند. - خواهش می‌کنم دقت کنید، حالا ضمن این که این شعر را همان لحظه امام حسین(ع)، سه بیت شعر به این زیبایی بگویند، به معنای انسانی آن توجه کنید –

خُذْها فَإِنّی إِلَیْکَ مُعْتَذِرٌ وَاعْلَمْ بِأَنَّی عَلَیْکَ ذُو شَفَقَّةٍ

لَوْ کانَ فی سَیْرِنا الْغَداةُ عَصا أَمْسَتْ سَمانا عَلَیْکَ مُنْدَ فِقَةً

لکِنَّ رَیْبَ الزَّمانِ ذُو غِیَرٍ وَالْکَفُّ مِنّی قَلیلَةُ النَّفَقَةِ

خُذْها فَإِنّی إِلَیْکَ مُعْتَذِرٌ / وَاعْلَمْ بِأَنَّی عَلَیْکَ ذُو شَفَقَّةٍ؛ این سکه‌ها را بردار، اما من از شما عذرخواهی می‌کنم که بیش از این نبود، و بدان که نسبت به تو کاملاً احساس این است که وظیفه من خدمت و محبت به توست، من چنین احساسی دارم.

لَوْ کانَ فی سَیْرِنا الْغَداةُ عَصا / أَمْسَتْ سَمانا عَلَیْکَ مُنْدَ فِقَةً؛ اگر روزگار بر وفق مراد ما باشد، اگر این قدرت و بیت‌المال دست ما بود، اگر از امکانات چیزی دست ما می‌رسید شاید فردا بیش از این هم به تو می‌دادم و به تو و امثال تو، که هیچ خانواده‌ای نباید زیر بار قرض و بدهی، کمرش بشکند و بی‌آبرو بشود من از تو معذرت می‌خواهم که هرچه دارم این است، اگر بیشتر بود فردا به تو بیشتر می‌دادم.

لکِنَّ رَیْبَ الزَّمانِ ذُو غِیَرٍ / وَالْکَفُّ مِنّی قَلیلَةُ النَّفَقَةِ؛ اما چه باید کرد که قدرت و ثروت در اختیار دیگران است. حکومت و بیت‌المال دست دیگران است که خودشان می‌خورند! دست من خالی است و بیش از این نمی‌توانم کاری بکنم.

حالا این تعبیر سیدالشهداء(ع)، به کسی که آن لحظه باید به جبهه حق کمک می‌کرده و نکرده، می‌آیند و به او خاطرجمعی می‌دهند که من مشکل مالی تو و خانواده‌ات را حل می‌کنم که دارد از دنیا می‌رود آرام باشد و با آرامش برود و یک کسی را که نمی‌شناسند کیست ولیکن می‌داند که گرفتار است، به او می‌دهند، جواب شعر را با شعر؛ آن شعر انقلابی می‌گوید، امام حسین(ع) هم یک شعر انسانی جوابش را می‌دهند، هرچه دارند می‌دهند و ازش معذرت‌خواهی هم می‌کنند! ببینید تمدن حسینی، جامعه حسینی این‌طوری است. 1) آن رابطه با خدا و 2) رابطه با مردم؛ خلق.

و 3) محور سوم؛ رابطه با دشمن است. با دشمن خدا و خلق، اهل سازشکاری و بازیگری نبودند. صریح حرف‌هایشان را می‌زدند و محکم می‌گفتند که شما این هستید ما این هستیم، برنامه ما و شما دوتاست. یزید هم شاعر بود و اهل قلم بود، شعر و شراب و شاهد. این‌ها بعد از مرگ معاویه، استراتژیست‌ها و طراحان سیاسی حکومت، می‌خواستند با یک تهاجم تبلیغاتی چهره‌سازی برای یزید بکنند که از زمان معاویه شروع شده بود. بعد گفتند که آقا شما شروع کن به کارهای خیریه، خدمات، حتی از بنی‌هاشم تعریف کن که این‌ها ریشه اصل دین هستند، این‌قدر هم که شما با این‌ها در جنگ بودید بگویید برای ما بنی‌امیه‌اید ولی از بنی‌هاشم هم بیایید و ما از این‌ها تعریف می‌کنیم، یک شعری گفت که ظاهر آن در مدح بنی‌هاشم بود، گفتند بروید این شعر را در مدینه، بین بنی‌هاشم و قریش پخش کنید. یک نسخه از این شعر را آوردند منزل امام حسین(ع) که آقا ببینید این یزید این‌طور که می‌گویند هم نیست! شعری نوشته و یک سرمقاله و شعری در مدح بنی‌هاشم نوشته، می‌خواهد بگوید دشمنی‌ها به کنار، ما برای شما احترام قائل هستیم. ببینید امام حسین(ع) هوشمندی در برابر دشمن دارد که بازی دشمن را نخورید. پس آن محور سوم که "رابطه با دشمن"، درست بشناس و بازی‌اش را نخور. این شعر را فرستاد، و امام حسین(ع) هم در جواب آن زیرش نوشتند، به آن شخص گفتند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم و ان کذبوک این‌ها دروغ می‌گویند و حقیقت را دروغ می‌خوانند «فقل لی عملی و لکم عملکم» شما با همان سبکی که بلدید کارتان را بکنید ما هم کارمان را بلدیم انجام می‌دهیم، صف ما از هم جداست «انتم بریئون مما اعمل» شما از آنچه که من می‌کنم بیزارید «وانا بری مماتعلمون» آیه قرآن است، من هم از این سبک حکومت و روش زندگی شما بیزارم. ما کنار هم قرار نمی‌گیریم. می‌خواست بگوید ببینید ما از بنی‌هاشم تعریف کردیم، رهبر بنی‌هاشم هم امروز، حسین‌بن‌علی است، ایشان هم خوشش آمد یا حداقل سکوت کرد که آن جنایات‌شان در حکومت توجیه شود. آدم‌کشی‌ها و دزدی‌ها و غارت‌هایشان توجیه شود. این حرف امام حسین(ع) که ما با شما سازش نخواهیم کرد، و تا آخر، تا ظهر عاشورا در کربلا صف ما از هم جداست. ما با شما کنار نمی‌آییم. این جواب این‌هایی که می‌گویند آقا تا کی مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل. زمان شاه می‌گفتند تا کی مرگ بر شاه، تا کی مرگ بر صدام؟ تا آخر. تا وقتی که ظالم ظلم می‌کند مرگ بر ظالم. اگر دست از ظلم برداشت باز هم مرگ بر ظالم، ولی دیگر نه مرگ بر تو، چون تو دیگر ظالم نیستی. امام(ره) گفت تا آمریکا آمریکاست مرگ بر آمریکا. مگر الآن آمریکا عوض شده؟ آمریکا از آمریکای زمان امام وحشی‌تر شده است. به 3-4 تا کشور حمله کرده، قراردادهای رسمی‌اش را پاره می‌کند. آمریکا آن زمان این‌طوری نبود. ««فقل لی عملی و لکم عملکم» حرف انبیاء(ع) به مستکبران که در قرآن می‌فرماید. آیه 41/ سوره یونس. عمل من برای من، و عمل شما برای شما. من این خط را می‌روم شما آن خط را، خط ما یکی نیست با تعارف! شعر برای من نوشتی که بنی‌هاشم شما چقدر خوبید ما هم خوبیم، دوتا خوب بیاییم با همدیگر تفریح برویم! این‌طوری نیست مگر ما با شما دعوای خاله‌زنکی و عمومَردَکی داشتیم که آشتی کنیم؟ حتی می‌دانید طبق بعضی از نقل‌ها بعد از کربلا، یزید فرستاده خواستگاری دختر امام حسین(ع) که این قضایا گذشت تمام شد حالا بیاییم ازدواج فامیلی کنیم و روابط‌مان دوباره خوب شود! یک سوء تفاهمی بود یک مسئله‌ای بود گذشت. جواب از طرف بنی‌هاشم آمد که مردک! قضایا را شخصی کردی؟ ما با شما دعوای شخصی داریم؟ دعوای فامیلی است که بیاییم ازدواج کنیم و مسائل فراموش شود و مجلس عروسی بگیریم تمام شود؟ «لی عملی و لکم عملکم» این خط من است، آن خط شماست، «انتم بریئون مما اعمل و أنا بری مما تعلمون» من از آنچه شما می‌کنید بیزار و متنفرم و اعلام برائت می‌کنم شما از آنچه ما انجام می‌دهیم بیزارید. خط ما دوتاست! کدام صلح و آشتی؟ بین ما سوء تفاهمی نبوده، کاملاً همدیگر را شناختیم. ما دوتا جبهه‌ایم. این‌جا بعضی‌ها هی می‌گویند که آقا بین آمریکا و ایران سوء تفاهم است بیاییم سوء تفاهم‌ها را برطرف کنیم. دیوار بی‌اعتمادی را بیاییم خراب کنیم! این‌طوری نیست، ظالم است، ول‌تان نمی‌کند، دارید می‌بینید که چه می‌کند. خب سؤال از امام حسین(ع): در برابر دشمن تا کجا پیش می‌رویم؟ آیا همه پای حرف‌هایشان می‌ایستند؟ امام حسین(ع) فرمودند نه. چنان که در کوفه نایستادند. «قال الحسین(ع) أَتَتْنی بَیْعَةُ أَرْبَعینَ أَلْفاً» چهل هزار نفر به عنوان رزمنده از کوفه فقط به ما نامه نوشتند و با من بیعت کردند «یَحْلِفُونَ لِی بِالطَّلاقِ» و همه سوگند خوردند که ما همسران‌مان را طلاق می‌دهیم که دیگر امید به بازگشت به زندگی و خانواده نداشته باشیم که بگوییم آی زنده بمانیم که دوباره سر خانه‌مان برگردیم. نه. «وَالْعِتاقِ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ» و برای آزادی، عِتق، برای این که آزاد و آزاده زندگی کنیم با شما پیمان مرگ می‌بندیم. ولی 40 هزار نفر کسی نیامد. وقتِ وقتش ترسیدند. دیگر از شعار گذشت، دیدند قضیه جدی است نیامدند. فرمود 40 هزار نفر از کوفه نامه نوشتند که ما برای یک زندگی آزاد، عِتق، عتاق، یعنی آزادی، برای یک زندگی آزاد آماده کشتن شدن هستیم و تقریباً هیچ کدام‌شان نیامدند حتی یک عده‌ای‌شان ترسیدند به سپاه دشمن پیوستند. محمد حنفیه آمده به ایشان می‌گوید که آقا این‌ها وحشی‌اند می‌کُشند، به زن و بچه‌ها هم رحم نمی‌کنند، همه‌تان نابود می‌شوید شما نمی‌توانید جلوی این‌ها بایستید، به کوفه هم اعتمادی نیست. بروید به جای دیگر. چندتا پیشنهاد شد: یکی این که به یمن بروید جنگ چریکی راه بیندازید، آن‌جا دور از مرکز است باشید تا ببینیم بعداً چند سال بعد اوضاع چه می‌شود؟ بروید یمن. یک عده گفتند بروید فلان منطقه و آنجا جنگ چریکی در کوهستان بکنید یک چند سالی آنجا باشید تا ببینیم چه می‌شود؟ یک عده گفتند یواشکی و... امام حسین(ع) فرمودند نه یواشکی می‌روم نه جای دیگر، روز روشن با بیان صریح، در جاده اصلی حرکت می‌کنم. من نمی‌خواهم که کشته نشوم، من می‌خواهم حرف‌هایم را همه بشنوند، من می‌خواهم روشن شود که ما چه می‌گوییم این‌ها چه می‌گویند؟ هدف من زنده ماندن نیست. «یا أخی» برادرم، «والله» به خدا سوگند «لَوْ لَمْ یکنْ فی الدُّنیا مَلْجَأٌ وَلا مأْوَی...» لَما بایعْتُ یزیدَ بنَ مُعْاوِیة» به خدا سوگند اگر در تمام کره زمین یک متر جا نماند، یک نقطه نباشد که من بتوانم آنجا پناه بگیرم، «لَما بایعْتُ یزیدَ بنَ مُعْاوِیة» هرگز با چنین کسانی و با چنین رژیم و دستگاهی بیعت نخواهم کرد به رسمیت و مشروعیت آن‌ها را نخواهم شناخت.

خب تمام شد! حالا صدتا نصیحت بیا به امام حسین بگو که آقا آخر این درست است؟ شما واقع‌بین هستید؟ شما الآن از پسِ این‌ها برمی‌آیید؟ چرا این‌طوری حرف می‌زنید؟ چرا می‌گویید به خدا سوگند اگر یک متر جا هم نباشد من بیعت نمی‌کنم؛ و تا این‌ها قلب من را از توی سینه‌ام بیرون نکشند دست‌بردار نیستند. این‌هایی که الآن می‌گویند، زمان امام(ره) می‌گفتند یا الآن می‌گویند سازش کنیم، تسلیم بشویم، ولش کنیم، بعد اوضاع خوب می‌شود، این‌ها همین منطق را دارند. بعد هم اوضاع خوب نشد چون وقتی که یزید سر کار آمد پدر همان‌ها را درآورد. تحقیر، تبعیض، گرفتاری، شکنجه، غارت، دیکتاتوری، پدرشان را درآورد و پوست مردم را در همان کوفه کَند. ده‌ها هزار عراقی در زمان بعد از کربلا، در زندان‌های همان رژیم پوسیدند و شکنجه شدند، زندان‌هایی درست کرده بودند که سقف نداشت، دیوارهای بلند، تابستان و زمستان، شب و روز، برهنه مادرزاد، با غذای کم، در برف و در گرمای تابستان، لخت، بعد همان‌جا می‌مردند، جنازه‌شان را نمی‌آمدند بردارند، همان‌جا این جنازه کرم می‌افتاد تا اسکلت می‌شد. همان‌جا باید دستشویی کنند و همان‌جا هم یک چیزی برایشان می‌گذاشتند تا بخورند. لخت مادرزاد! همین مردمی که ترسیدند و گفتند که اگر برویم کربلا کشته می‌شویم بعد این بلاها سرشان درآمد. ببینید حجّاج با این‌ها چه کرد؟ این جواب آن‌هایی که می‌گویند اگر تسلیم بشویم اوضاع خوب می‌شود! درست می‌شود! از نظر مادی هم این‌طوری‌تان می‌کنند. خب دیگر؛ در این باب، روایات زیاد است من همه‌اش را نمی‌خواهم بخوانم فقط اجمالاً عرض کردم که این سه‌تا محور.

ما سه‌تا محور گفتیم؛ قرار شد ببینیم در چشم‌انداز تمدن‌سازی، نگاه تمدنی به حرکت امام حسین(ع) منطق امام حسین(ع) چیست؟ عرض کردیم برای تمدن‌سازی حسینی سه‌تا رکن در فرمایشات امام حسین(ع) است: یکی این که می‌گوید رابطه‌ات را با خداوند چگونه تنظیم کن. یکی می‌گوید رابطه‌ات را با خلق خدا چطور تنظیم کن. یکی دیگر این که رابطه‌ات را چگونه با دشمن خدا و خلق تنظیم کن. این سه‌تا، و از هر کدام هم دو- سه‌تا از جملات و روایات سیدالشهداء(ع) را عرض کردم.

سؤال یکی از حضار: رضا بهتر است یا تسلیم؟

استاد: رضا بهتر از تسلیم است.

ادامه سؤال: حضرت آیت‌الله جوادی آملی می‌گویند به ترتیب توکل، رضا، تسلیم، رضا را معنی می‌کنند به این که پسندم آنچه را جانان پسندند. ولی می‌گوید تسلیم چیزی را بپسندم یا نپسندم. ولی بالاخره رضا و تسلیم.

استاد: یک چیزی را گفتید که من نمی‌‌توانم حرفی بزنم! من با تعریف خودم عرض کردم. این‌طوری در ذهنم تعریف کردم که یک وقت یک اتفاقی می‌افتد تسلیم می‌شوید، ممکن است راضی نباشید ولی تسلیم باشید. یک وقت می‌گویید من غیر از این که تسلیم هستم اصلاً خوشحال و راضی هستم. از این نظر در ذهن من این است که این بالاتر است. ولی آن وجهی که شما گفتید آن هم قابل بحث است که یک وقت یک کسی می‌گوید من راضی‌ام یعنی من هستم که راضی‌ام. ولی در تسلیم؛ طرف می‌گوید اصلاً من کی هستم؟ من نیستم. بله از آن زاویه که ایشان گفته و شما می‌فرمایید، بله این درست است. من از یک زاویه دیگری گفتم.

سؤال یکی از حضار: از دیدگاه امام حسین(ع) رابطه انسان با جهان هستی، آیا این تقدیر حضرت بوده یا نبوده؟ (مفهوم نیست)

استاد: ببینید حتماً. وقتی که می‌گوییم رابطه با خدا، در واقع رابطه با هستی، چون هستی که مستقل از خداوند که نیست. همین مسئله تقدیر که عرض کردیم در دعای امام سجاد(ع) و دعای ایشان، تقدیر یعنی وضعیت تو در این عالم، نسبت تو با این عالم، خَلق که می‌گوییم بخشی از این هستی خَلق و آدم‌ها و موجودات هستند، بخشی دیگر هم، وقتی می‌گوییم خدا منظور فعل خداست و رضایت فعل خدا، تسلیم فعل خدا بودن، و این که ما همان که عرض می‌کنم، مرگ، زندگی، زلزله، مشکلات، فقر، غنی، در واقع هستی همین‌هاست. و الا اگر منظور از هستی درخت و سنگ و دیوار است که آن تا وقتی که با انسان نسبتی پیدا نکند حقوقی پیدا نمی‌کند.

یکی از حضار: آیت‌الله جوادی آملی در مفاتیح الحیات می‌گوید: این رابطه هم موضوعیت دارد.

استاد: بله، حتما هست، روایاتش فرصت نیست که بگویم. در همین صحیفه سجادیه و در روایات سیدالشهداء(ع) راجع به حقوق حیوانات، حقوق جمادات،‌ حتی حقوق اشیاء ما روایت داریم. مثلاً این که شما نیاز به آب پیدا می‌کنید چقدر آب مصرف کنید؟ می‌گوید طرف داشت کنار رودخانه وضو می‌گرفت، هی چند برابر آب مصرف کرد، نقل شده که پیامبر خدا(ص) فرمودند که چقدر آب مصرف می‌کنی؟ گفت آقا رودخانه است آب زیاد و مفت دارد می‌رود حالا این‌جا هم ما باید بگوییم چقدر نیاز داریم؟ فرمودند مهم نیست آب چقدر هست، مهم این است که تو چقدر آب نیاز داری، برای وضو گرفتن سه مشت آب بس و کافی بود، چرا این‌قدر آب برمی‌داری این طرف و آن طرف می‌ریزی؟ یا در این روایت که از اهل بیت(ع) نقل شده کسی خرما خورد و دانه خرما را در بیابان پرت کرد. امام(ع) فرمودند به نظرت آن هسته استفاده دیگری نداشت؟ یعنی همین مسئله دوباره مصرف کردن آنچه مصرف شده، صنعت بازیافت، امروز در دنیا این مسئله مهم است. دیدن انرژی‌ها و حیات‌ها و زندگی‌های مختلف. از امام حسین(ع) روایت است نقل شده یک وقت ایشان در شطّ کوفه با بعضی از دوستان شنا می‌کردند، بعد که شنا کردند بیرون آمدند و داشتند خودشان را خشک می‌کردند به کسی که کنارشان بود امام حسین(ع) فرمودند «إنّ للماء ساکنا» فرمودند می‌دانید چقدر موجود زنده در این آب هست که نمی‌بینیم؟ حالا این اشاره به فقط انواع ماهی‌ها و موجودات آبزی که آنجا نبوده نیست، منظور موجودات آبزی‌ای هست که هیچ کس با چشم غیر مسلح نمی‌بیند. امام حسین(ع) می‌فرماید می‌دانید در همین آب چقدر موجود زنده است؟ چقدر ساکن هستند و دارند زندگی می‌کنند؟ اصلاً می‌دانید چقدر موجود در هوا دارد زندگی می‌کند و تو نمی‌بینی؟ خب نگاه افراد را به محیط زیست و زندگی تغییر دادن. این روایت را شنیدید که نقل شده کسی به پیامبر(ص) گفت که آقا من چه کنم که گناهانم زودتر بخشیده شود؟ فرمودند «أُمَّک» به مادرت خدمت کن. گفت چشم. غیر از این چی؟ دوم چی؟ فرمودند «أمَّک» به مادرت. گفت آقا متوجه شدیم فرمودید. بعد از مادر، سوم چی؟ فرمودند «أمَّک». مادرت. گفت آقا فهمیدیم متوجه شدیم، بعد چی؟ فرمودند «ثمَّ أباک» بعد پدرت. سه بار مادر، بعد پدر. بعد یکی از آن‌ها گفت آقا من مادر ندارم مادرم فوت کردند، چه کار کنم؟ فرمودند که برو به خاله‌ات خدمت کن، خواهر مادرت، به خاله‌ات خدمت کن که مادرت شاد شود. خاله ندارم، عمه دارم. پیامبر(ص) چه فرمودند؟ - گوش کنید همه را گفتم برای این قسمتش – فرمودند «عمّتکم نخله» این درخت‌های نخل، عمه‌ات هستند. «خالتُکم زیتون» درخت‌های زیتون خاله‌تان هستند، نگذارید این درختان تشنه باشند این‌ها را آبیاری کنید مراقب باشید کسی به این درخت‌ها صدمه نزند.

کسی رد می‌شد همین‌طور شاخه درخت را می‌شکست می‌رفت. امام(ع) فرمودند آقا چه کار می‌کنی؟ گفت مگر چه شده؟ فرمودند چرا شاخه‌ها و برگ‌ها را می‌کَنی؟ گفت مگه چیه؟ برگ است دیگر. فرمودند برگ است دیگر؟ حق نداری شاخه و برگی را بدون این که نیاز داشه باشی بکَنی. در روایت داریم که پای‌تان را روی گُل نگذارید، گیاهان را له نکنید. حتی حیوانی که به شما صدمه نمی‌زند حق ندارید نابودش کنید.

در بیابان داشتند می‌رفتند وسط بیابان یک کسی دید وسط بیابان ماری عقربی چیزی آمد. طرف رفت آن را بکُشد. امام(ع) فرمود چه کارش داری؟ گفت آقا مار است. گفت خب باشد، اون که تو خانه تو نیامده تو به خانه این آمدی! چه کارش داری مگر می‌خواهد به تو صدمه بزند؟ ما چقدر راجع به حقوق حیوانات و راجع به محیط زیست... پیامبر(ص) فرمودند شما با طبیعت خویشاوندید این درخت‌ها عمه و خاله شما هستند، این‌ها را آب بدهید، نگذارید به این‌ها صدمه بزنند، مراقب درختان و گیاهان باشید. از این روایات زیاد است ما همه‌اش را این‌جا نمی‌توانیم بگوییم.

یکی از حضار: در مورد همین فرار کردن خود انسان، اگر فرض بفرمایید که انسان اعتقادی نداشته باشد جزو مادیون باشد. این‌ها نمی‌توانند جزو احرار به حساب بیایند؟ دوم این که، ما در رابطه با این که فرمودید فقر، همه روزی دارند، این افرادی که در دنیا هم خیلی هستند، گرسنه هستند، این چطوری است؟

استاد: بله، سؤال جالبی است. خداوند می‌فرماید من رازق بلکه رزّاق هستم و هرکه را در دنیا خلق کردم رزق او را هم خلق کردم. حالا سؤال: پس این‌ها که گرسنه می‌میرند چی؟ جوابش این است که خداوند در قرآن می‌فرماید به زبان‌های مختلف که خداوند به شما ظلم نکرده است، رزق‌تان را باید می‌داده، داده، یک کسانی رزق‌تان را خوردند بروید از آن‌ها بگیرید. اصلاً خود قرآن می‌فرماید بعضی‌ها هستند به اصطلاح مذهبی سرمایه‌دار هستند به او می‌گویند سهم فقرا و گرسنگان را پول بده، گرفتارند، می‌گوید خدا اگر می‌خواست خودش می‌داد، وقتی خدا نداده حتماً این فاصله طبقاتی یک حکمتی دارد – این آیه قرآن است – خداوند می‌فرماید این‌ها کافرند. این‌هایی که می‌گویند خدا خواسته یکی از گرسنگی بمیرد و یکی از پرخوری بترکد، این‌ها کافرند. بعد می‌فرماید خداوند زمین و آسمان را برای همه‌تان آفریده، همه‌تان رزق دارید حالا این که رزق همه‌تان صددرصد مساوی است، خیر. ولی همه‌تان رزق دارید و این رزق دوتا مسئله لازم دارد. شما بخشی از این رزق را هیچ کار هم نکنید به شما می‌دهد. مثلاً نفس کشیدن؛ این رزق شماست، نفس که بالا و پایین می‌آید اگر یک لحظه نیاید تمام است، این ضربان قلب که دارد در بدن شما می‌زند مگر کار شماست، اصلاً در اختیار تو نیست، چشم‌تان می‌بیند مگر کار توست؟ قلب‌تان می‌تپد مگر کار توست؟ خب این رزق را خداوند مجانی به همه داده است. چشم داده که ببینی و... اما یک بخشی از رزق هم هست که باید برای آن کار کنی، نمی‌توانی همین‌طوری بخوابی بگویی آی خدا مگر تو نگفتی رزق، دهان ما هم که باز است پس چطوری گرسنه‌ایم؟ کو رزق تو؟ بلند شو آقا. اگر یک لیوان آب این‌جا باشد تشنه باشی و همین‌طور بگویی آب رزق من است و خدا رزق من را فرستاده است پس کو رزق من؟ خب از تشنگی می‌میری و آب هم آن‌جاست. یک شرط این است که یک بخشی از رزق را باید برایش تلاش کنی. باید کار کنی، عرق بریزی، درس بخوانی، زحمت بکشی، کار خانه،‌ کار بیرون خانه، و الا رزق تو نمی‌رسد.

دوم؛ تو تلاش می‌کنی و یک عده مانع رزق تو می‌شوند. تو داری دوشیفته زحمت می‌کشی ولی باز هم نمی‌توانی ابتدائیات زندگی‌ات را فراهم کنی. خب دیگران مانع رزق تو شدند. پس این که چگونه می‌شود هم خدا رازق است و هم یک عده از گرسنگی می‌میرند، جواب این است.

سؤال دوم‌تان که گفتید آیا اگر کسی که مارکسیست است، انقلابی بودن، الآن هم هستند این به خدا و آخرت عقیده ندارد ولی برای قسط و عدالت مبارزه می‌کند، آیا این‌ها جزو اَحرار و آزادگان نیستند؟ جواب این است که اگر واقعاً کسانی قاصرانه از توحید، محروم شده باشند دنبال حقیقت بودند و به آن نرسیدند، این‌ها کافر به معنای معاند حساب نمی‌شوند. این‌ها از جهت فکری جزو مستضعفین و قاصران حساب می‌شوند و خداوند به این‌ها با نظر رحمت نگاه می‌کند. البته فرق می‌کند با آن موحدی که در راه عدالت جنگیده است. ولی چون این‌ها عناد ندارند خداوند با توجه به میزان قدرت و احاطه و ‌آگاهی‌های هر شخص با او مواجه می‌شود. و جالب است که من برای شما بگویم یک عده از این کمونیست‌های کوبا را در سمیناری در یک جایی دیدیم، یک آقایی را که به او چگوآرا شماره2 می‌گفتند – من این را در عرض دیگری هم گفته‌ام – ایشان می‌گفت من در همه مبارزات چریکی‌ام از دوران دانشجویی که چریک جنگل بودیم، همیشه با چگوآرا با هم بودیم، تا بعد از انقلاب که پیروز شدیم و چگوآرا وزیر شد، فیدل کاسترو رئیس شد و چگوآرا شد وزیر نیشکر، مثل وزیر نفت آن‌هاست، چون نیشکر بهترین محصول‌شان بود، ایشان وزیر نیشکر شد، من هم معاون او؛ تا یک روز گفت که من می‌خواهم برای صدور انقلاب بروم، اگر این‌جا بمانیم ما را در کوبا له می‌کنند. ما باید برویم انقلاب را گسترش بدهیم و کشورهای دیگر آمریکای لاتین را آزاد کنیم تا بتوانیم کوبا را هم حفظ کنیم، و الا این‌ها ما را در کوبا می‌کوپانند! دیدم اسلحه و مسلسلش را برداشت و گفت من دارم می‌روم. من هم مسلسلم را برداشتم بروم گفت نه تو وایستا، وزارتخانه را چه کسی اداره کند؟ تو وزارت نیشکر را اداره کن تا من بروم. از اول تا آخر می‌خواست بگوید ما چنین کردیم. به او گفتم آیا شما کمونیست به معنی ملحد که خدا و آخرت را کلاً انکار کنید، به این معنا کمونیست هستید؟ گفت نه؛‌ واقعیتش این است که ما کلاً به خدا و آخرت کاری نداشتیم! گفتم شما در دورانی که مبارزه چریکی می‌کردید به عنوان چریک‌های مارکسیست در جنگل با حکومت می‌جنگیدید و با آمریکایی‌ها، آنجا درس‌های ایدئولوژیک کمونیستی داشتید؟ گفت ابدا. ما فقط درس‌های نظامی داشتیم، آموزشی، و بعد بحث از این که با سرمایه‌داری مخالف بودیم. گفتم این تعبیر درست است که من بگویم شما بیشتر سوسیالیست بودید نه کمونیست به مفهوم ... مارکسیست اقتصادی بودید نه مارکسیست فلسفی؟ گفت دقیقاً همین‌طور است. من داشتم بعضی از آیات و روایات پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) را در باب اقتصادی می‌خواندم، آیه کنز قرآن را خواندم، این کمونیست‌ها بلند شدند ایستاده کف زدند، برای قرآن، برای پیامبر(ص)، برای امیرالمؤمنین(ع). بعد از جلسه همین آقا چگوآرای شماره2 آمد گفت که این‌هایی که شما گفتید این‌ها در دین‌تان است؟ این بحث عدالت و اقتصادی؟ گفتم بله. گفت این‌ها که حرف‌های دینی نیست. این‌جا این‌ها حرف‌های ضد دینی حساب می‌شود. گفتم نه، در دین ما این‌ها حرف‌های دین ماست. دین ما اگر اخلاق می‌گوید، آخرت می‌گوید، خدا می‌گوید، عبادت می‌گوید، کنارش هم عدالت را می‌گوید. گفت این که خیلی خوب است، اگر به ما یک چنین دینی عرضه می‌شد ما مارکسیست نمی‌شدیم، ما این حرف‌ها را قبول داریم. اگر این دین است ما قبول داریم. خب این‌ها در واقع مقصر نیستند، این‌ها قاصرند. این‌ها آدم‌هایی هستند که دنبال حقیقت بودند منتهی دین در آن‌جا کلیسا بود، گفت این‌جا تمام کشیش‌ها، واتیکان، پاپ، همه‌شان کنار سرمایه‌داران و دزدها هستند. چهارتا کشیش هم کنار ما آمدند پاپ گفته این‌ها کشیش نیستند، مسیحی نیستند، این‌ها کمونیست هستند. ما به این معنا کمونیست هستیم. و الا این‌هایی که تو گفتی، اگر دین این است ما این‌ها را قبول داریم. این جواب فرمایش اول شما. اما خب اغلب کمونیست‌ها هم این‌طوری نبودند، بیش از 90 - 95 درصد کمونیست‌ها به اسم همین شعارها وقتی آمدند دیکتاتوری‌هایی راه انداختند، جنایت‌هایی کردند که اگر واقعاً صادقانه برای خلق بودی این کثافت‌کاری‌ها و جنایت‌ها چیست؟ همان جنایت‌هایی که قبلی‌ها کردند این‌ها بدترش را کردند. اصلاً نصف جهان دست کمونیست‌ها بود. خب ببینید با دنیا چه کردند؟ معنویت را کلاً به اسم عدالت رد کردند بعد عدالت کجا بود؟ ملت‌های کشورهای کمونیستی همه فقر و فحشا. حالا کاری ندارم همین کاسترو تا آخر عمرش هم ساده زندگی کرد برخلاف اغلب کمونیست‌ها و غیر کمونیست‌ها، اما هر کاری بخواهی بکنی با 5 دلار رشوه می‌توانی بکنی! با این که یک کشوری بود که از همه جا بهتر سوسیالیزم را عمل کردند، اصلاً جلوی مالکیت خصوصی را کلاً گرفتند و گفتند هیچ کس مالک خانه و ماشین نیست، همه چیز دولتی و عمومی است. به شدت با سرمایه‌داری مبارزه کردند و خود کاسترو هم می‌دانید که اینطور که من شنیدم تا آخر عمرش پادگانی و ساده زندگی کرد، تازه این‌ها کمونیست‌هایی بودند که صادقانه تا آخرش ایستادند.

یکی از حضار: سحر عاشورا امام حسین(ع) با اصحاب‌شان می‌روند غسل شهادت می‌کنند. وقتی کمبود آب غسل شهادت نیازی نبوده است.

استاد: اولاً این که می‌گویند آب نبوده معنی‌اش این نبوده که کل آن 9 روز اصلاً آب نبوده است. در این که در روز عاشورا این‌ها به شدت تشنه بودند و آبی نبوده، در این شکی نیست. اما در این که آب کلاً نبوده، چون بعضی‌ها فکر کردند در کل آن 9 روز آب نبوده، اصلاً اولی که نیروهای حرّ آمدند آب دست امام حسین(ع) بود این‌ها سر آب بودند، بعضی‌ها گفتند آقا به آن‌ها حرّ آب ندهید نگذارید بروند آب بخورند. امام حسین(ع) فرمودند نه، این‌ها مأمور هستند این‌ها را فرستادند که... ما مسئله را که این‌طوری حل نمی‌کنیم. حتی فرمودند راه را باز کنید بروند. حتی فرمودند به آن‌ها بگویید اسب‌هایشان را مراقب باشند آرام آرام آب بدهند، اسب‌ها تشنه‌اند، تند تند آب می‌خورند، نفخ می‌کنند... یعنی امام حسین(ع) به فکر درد دل اسب سپاه دشمنش هم هست. بنابراین آب بود، بالاخره آب یک وقتی تمام می‌شود. می‌دانید که قانون آب این‌طوری است، وقتی آب می‌خوری تمام می‌شود!

ادامه سؤال: بالاخره باید آن موقع احتیاط می‌کردند.

استاد: آن موقع آب بود، بعداً آب تمام شد.

والسلام علیکم و رحمه الله



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha