انسان مدرنیته، کوتوله است (تقدّس زدایی از مقدّسات و مقدّس سازی از نامقدّسات)
مدرسه حجتیّه قم – در جمع طلّاب غیرایرانی _ روز بزرگداشت سیّد جمال الدّین اسدآبادی 87
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران و فضلای بزرگوار سلام عرض میکنم و تشکر میکنم از اینکه بنده را هم لایق دانستند تا خدمت شما شرفیاب بشویم و به شما عرض ادب بکنیم و برای شما برادران عزیز آرزوی توفیق بکنیم. به بنده فرمودند عنوان جلسه دین در دنیای معاصر هست. این عنوان به هر دو جهت و هر دو قیدی که در این عنوان هست به ما و شما به عنوان طلبه در مکتب قرآن و اهل بیت(ع) مربوط است. اولاً و به ذات وظیفهی ما طلبهها شناخت و عرضهی دین در هر سه سطح یعنی عقاید، ارزشها و برنامهی عملی دین در ساحت فردی و اجتماعی و در سطح بشریت است. بنده عرض خود را با یک خاطره شروع میکنم که از مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی یا افغانی یا هندی یا مصری نقل شده و خود این هم جزو کمالات این مرد است که ملیت یا سیادت یا شیخوخیت او و حتی در جاهایی مذهب او را مخفی میکرد برای اینکه وحدت امت اسلام را برای آزادی امت از عقبماندگی و استعمار غرب ایجاد کند. یکی از رهبران مصر که بعدها رئیس دولت مصر میشود به نام «سعد ذوق الپاشا» یک خاطرهای از دورانی که در الازهر مصر درس میخوانده یک خاطرهای نقل میکند و میگوید این سید جمالالدین در مصر و در دانشگاه الازهر یک درس علمی داشت. میدانید که ایشان از افغانستان تا ایران و هند و شمال آفریقا و عثمانی و اروپا میگشت و مسلمین را به بیداری و وحدت و موضع ضد استعماری و به الگوی ترقی و پیشرفت اسلامی و نه غربزده دعوت میکرد. از جمله دورانی که در مصر بوده یک درس علمی در دانشگاه الازهر داشته که دانشجوها و علما و فضلا خیلی به آن تمایل داشتهاند. یک درس علمی هم در خانهی خود داشته که بعضی از اساتید الازهر هم به آنجا میآمدند. یک درس نامنظمی هم در قهوهخانهای در آنجا داشته که یک عده تجار و بازاریها و مردم عادی میآمدند و جلساتی هم در مسجدها داشته است. یک درس عمومی هم داشته که خیلی مؤثر بوده و جوانهای مستعد را کشف میکرده و پنج نفر پنج نفر یا ده نفر ده نفر اینها را جمع میکرده و در 30، 40 جلسه اینها را با مفاهیم اساسی اسلام آشنا میکرد و آنها را سازماندهی میکرد و میرفت. میدانید که ایشان از هر کشور اسلامی که بیرون رفته یک هستهی اسلامی که هم هستهی مبارزاتی و روشنفکری و سیاسی بوده و هم هستهی معرفتی و علمی بوده تشکیل میداده و بنیاد بعضی از حزبها و تشکلهای سیاسی را در کشورهای اسلامی گذاشته است. نشریههایی را به راه میاندازد و نویسندههای بزرگی را کشف میکند و معرفی میکند و ادبیات جهان عرب و جهان اسلام را به سمت نوگرایی صحیح اسلامی تغییر میدهد. نه تحجر و عقبماندگی و نه نواندیشی به سبک غربی و غربزدگی. بیداری امت، وحدت اسلامی، مبارزه با استعمار را ترویج میکند. هم یک عده از روشنفکرهای غیر دینی و غربزده با او مخالف بودند و هم یک آدمهایی که متحجر بودند و متوجه منظور او نمیشدند. ضمن اینکه نمیخواهم بگویم سید جمالالدین غیر قابل نقد است. ایشان هم مثل هر کس دیگری نقدپذیر است. آن چیزی که میخواهم عرض کنم خاطرهی «سعد ذوق الپاشا» از رهبران مقاوم مصر که بعدها رئیس دولت مصر میشود است. او میگوید من در الازهر مصر درس میخواندم و شنیدم سید جمالالدین به الازهر آمده و در کنار معارف اسلامی از علوم جدید هم به طلبهها مطالبی میگوید. میدانید که الازهر در واقع یک دانشگاه شیعی بود که فاطمیون تشکیل دادند و به یک معنا اولین دانشگاه مدرن جهان اسلام بود که بعدها که وضعیت آنجا عوض شد به یکی از دانشگاهها و مدارس علمی برادران اهل سنت تبدیل شد. میگوید در آن زمان سید جمال علوم جدید میگفت. میگفتند در کلاس خود یک کرهی جغرافیا دارد و در عین حال که قرآن و دین میگوید جغرافیا هم میگوید و میخواهد ذهنیت افراد را با جغرافیای جهان و وضعیت جهان اسلام آشنا بکند. میگوید ما این را نمیدانستیم. میگفتند او به مدارس دینی آمده و جغرافیا و علوم جدید و منحرف درس میدهد و همینطور لابلای مباحث قرآن و حدیث بحثهای اجتماعی و سیاسی میکند و نباید این درسها را در الازهر بگوید چون اینها باطل و کفریات و انحراف است. میگوید من و چند نفر تصمیم گرفتیم که برویم و این سید جمال را کتک بزنیم و او را بیرون کنیم و بگوییم تو حق نداری به الازهر بیایی و این مزخرفات را بگویی. میگوید به او خانهی او رفتیم. به یک اتاقی رفتیم و پرده را بالا زدیم و دیدیم سید گوشهی اتاق نشسته است. روی میز اتاق او یک کرهی جغرافیایی هم هست. گفتیم خب پس این در خانهی خود هم از این چیزها دارد. سلام کردیم و گفتیم این مزخرفات چیست که میگویی؟ جغرافیا چه ربطی به ما دارد؟ حالا منظور از جغرافیا این نیست که بگوید کدام کوه کجاست و کدام دریا در کدام کشور است بلکه منظور جغرافیا از منظر سید جمال است که با دین در دنیای معاصر ارتباط پیدا میکند. میگوید سید کرهی جغرافیا را در دست گرفت و با کلماتی لبریز از عشق به کل امت اسلام و تأسف به بر باد رفتن عزت مسلمین، کشورهای اسلامی را یکی یکی روی کرهی جغرافی به ما نشان داد. گفت ببینید همهی اینها یک امت هستند. همهی ما را تکه تکه کردند و همه تحت اشغال کفار است. حاکمان کفر را بر سر ما گذاشتند. عوامل خودشان را بر سر ما گذاشتند و ما را به اسم اینکه تو از کدام نژاد و ملیت و مذهب هستی به جان هم انداختند. جهل مسلمانان و نقشههای استعماری را در این کرهی جغرافیایی به ما نشان داد و در آخر هم گفت نجات امت بدون شناخت صحیح ظرفیتهای بزرگ کشورهای اسلامی و بازگشت به وحدت و ایمان و عزت و قدرت صدر اسلام امکان ندارد و راه حل فقط همین است. نقل میکند که من عوض شدم و به رفقای خودم گفتم نه تنها نباید او را بزنیم بلکه باید دست او را هم ببوسیم چون نگران کل امت است و حتی ایشان برای اینکه دنیای معاصر را بشناسد مجبور شد با بعضی از علما لوژ ماسونی کوکب شرق در مصر که فکر میکنم متعلق به فرانسویها بود را از داخل تجربه کردند که ببینند آنها چه کسانی هستند. چون آن زمان لوژهای فراماسونری تازه تأسیس شده بود و به عنوان خانهی روشنفکری و نواندیشی بود و ماهیت جاسوسی و استعماری آن بعداً کم کم روشن شد. سید جمال بعد از یک مدتی که اینها را تجربه میکند بیرون میآید و میگوید اینها اصلاً مراکز نفوذ دشمن هستند و یک کتابی هم علیه ماسونها مینویسد و به «شیخ محمد عبده» میدهد تا منتشر کند منتها وقتی شیخ محمد بازداشت میشود آن کتاب هم توقیف میشود و گم میشود و چاپ نمیشود. آنجا یک حزبی به نام «حزب الوطنی» به راه میاندازد و بزرگان را جمع میکند. چند هزار نفر به سرعت عضو این حزب میشوند. موازینی که آنجا اعلام میکند این است که میگوید منزه بودن از شهرتطلبی، فرنگی مأبی، آلودگی اخلاقی و خودخواهی شرط ورود به حزب است. این حزب یک حزب اسلامی است و میگوید ما میخواهیم در این حزب به یک سوال جواب بدهیم و آن این است که دین و اسلام در دنیای معاصر چه باید بکند؟ میگوید ما اعم از مسلمین و شیعه و سنی و در شمال آفریقا دور هم جمع میشویم تا به این سوال جواب بدهیم که اینک چه باید کرد؟ میگوید سید جمال گفت ما باید به جواب این سوال برسیم و با آن عمل کنیم نه اینکه فقط حرف بزنیم. علت پیشرفت اسلام در گذشته چه بود؟ علت انحطاط و سقوط مسلمین به این ذلت و عقبماندگی امروزی چیست؟ ما باید به این سوال جواب بدهیم. این چه زمانی است؟ بیش از یک قرن قبل است. میگوید آنجا به جمعبندی رسیدیم که برای احیای دین در دنیای معاصر و برای احیای مسلمین دوباره باید به اسلام بازگشت. این عین عبارت است که میگوید در آن جلسه جمعبندی کردیم و سید جمال گفت آموزههای اسلام راهنمای ترقی و تعالی انسانها است. تا وقتی پیشینیان ما و سلف ما حقیقت دین را حفظ کردند و به احکام آن عمل کردند در مسیر ترقی و تکامل و عزت و پیشرفت و آقایی بودند و امت اسلام آقای جهان بود. در همهی عرصهها اعم از علمی و اقتصادی، سیاسی و نظامی آقای جهان بود ولی از هنگامی که مسلمین از اسلام دور شدند و هدایتها و آموزههای اسلام را بیارج شمردند در سراشیبی سقوط قرار گرفتیم. میگوید در آن جلسه سید جمال به بزرگان و علما و روشنفکران مصر و شمال آفریقا، به شیعه و سنی حالی کرد که فرق ما و غرب این است که غربیها از وقتی که از دین خود دور شدند و دین خود را کنار گذاشتند پیشرفت کردند و ما اسلامها درست به عکس هستیم و از وقتی که دین خود را کنار گذاشتیم انحطاط و سقوط پیدا کردیم. غرب از وقتی سکولار شد پیشرفت مادی کرد. چون مسیحیت مانع رشد بود و ما اسلامها از وقتی که سکولار شدیم و اسلام را از متن زندگی به حاشیه بردیم و گفتیم اسلام فقط تشریفات است و به قوانین و اخلاقیات آن کاری نداریم و عمل نمیکنیم و فقط برای تبرک است، سقوط و انحطاط و بدبختیهای ما شروع شد. فرق ما و اروپا این است و آنجا گفت مگر قرآن نگفت که «ان الله لا یغیر ما بقومٍ حتی یغیر ما بانفسهم...». مگر خداوند در قرآن راز پیشرفت را به ما نگفت؟ مگر نگفت خودتان تصمیم بگیرید و شروع بکنید و وارد عمل بشوید تا خداوند وارد عمل بشود؟ در یک بخشی از انحطاط مسلمین اروپاییها و غربیها دخالت داشتند اما نمیتوان همهی این انحطاط را به آنها نسبت بدهی و فقط از آنها گلایه بکنی. این به آن معنی است که ما فلسفهی انحطاط را نمیفهمیم. میگوید سید جمال گفت علت اصلی خرابی حال مسلمین اخلاط فاسدهی درون خود مسلمین است و الا دشمن که همیشه هست. همان دورانی که مسلمین عزت داشتند، دشمن هم داشتند ولی خودشان قوی بودند و در واقع مسلم بودند و دشمن نمیتوانست از پس آنها بر بیاید. پس ما باید بیدار باشیم. میگوید معالجهی جامعهی اسلامی منحصر به درک اسلام راستین و عمل به احکام آن است. داروی نجات اسلامیان کنونی اقتدا به پیشینیان پاک و درستکردار است. حبلالمتین استخلاص مسلمین از این هفتم طبقهی پستی و خاری که امروز گرفتار آن هستیم تمسک عملی به عروه الوثقی قرآن مبین است. بعد هم یک اصولی را میگذارند که اصول حزبی آنها هم خیلی جالب است. اصولی که برای بیداری اسلامی در حزب میگذارند این است که همهی اعضا متفق القول میشوند که به قرآن عمل کنند. در زندگی شخصی و در زندگی سیاسی و اقتصادی خود اینطور باشیم و قرآن را فقط برای تبرک نخوانیم. اول قدمی که در میدان بر میداریم آمادهی جانبازی برای اسلام باشیم. همیشه منتظر نباشیم که اسلام برای ما کاری بکند، منتظر نباشیم که اسلام برای ما احترام بیاورد، اسلام برای ما نفوذ و موقعیت و محبوبیت در میان مردم بیاورد، یک وقت هم ما برای اسلام کاری بکنیم. تا حالا که اسلام برای ما کار کرده است. همیشه ما نان اسلام را خوردهایم. پس یک وقتی هم ما خادم اسلام باشیم و اسلام مخدوم باشد. تا حالا که اسلام خادم ما بوده است. آن خطبهی سیدالشهدا در منا را دیدهاید که هم به امیرالمؤمنین علی(ع) و هم به سیدالشهدا منسوب است؟ به اصحاب و علما خطاب میکند و میگوید شما هر جا که میروید، مردم به خاطر خدا جلوی پای شما بلند میشوند و برای دین به شما احترام میگذارند. پس چه زمانی خود شما به خدا و به دین خدا احترام میگذارید؟ مردم به خاطر دین خدا به تو احترام میگذارند و جلوی پای تو بلند میشوند و به حرف شما گوش میکنند. پس چه زمانی قرار است خود ما به این احکام عمل کنیم و چه زمانی قرار است ما برای دین فداکاری کنیم؟ این خطبهی سیدالشهدا را ببینید که در «تحف العقول» هست و فکر میکنم در «بحار» هم باشد. میگوید تعهد کنیم تجملات صوری و زینتهای ظاهری از لوازم خورد و خوراک و پوشاک و سواری و پذیرایی را دور بریزیم و وجه آن را در صندوق انجمن برای درماندگان و حوائج کل ملت اسلام ذخیره کنیم. همه ملتزم شویم و خود را در مقابل قرآن مجید مسئول بدانیم و از تلاوت قرآن حداقل در 24 ساعت یک حزب از روی فکر مواظبت کنیم. ادای فرائض با جماعت وظیفهی ماست. ادای نوافل وظیفهی ماست و امر به معروف و نهی از منکر در رأس وظایف است. دعوت به اسلام، بحث با مبلغین مسیحیت و دیگر ادیان و مذاهب به طور احسن، احسان با فقها، اعانت و قضای حوایج هر محتاجی ولو غیر مسلم باشد، صلهی ارحام، عیادت بیماران، تفقد از حال گرفتاران و گمشدگان و خانوادهی آنها، زیارت خادمین، ادای ح مالی الهی، ارشاد جاهل، تنبیه غافل، تنیزه و تقدیس آیینهی نفس خویش از مطلق ملکات خبیثه خاصه ملکهی رذیلهی خودخواهی از وظایف ماست. میگوید ما نمیتوانیم امت را اصلاح کنیم الا اینکه اول خودمان را اصلاح کنیم و صالح باشیم. عفو و اغماض از خطایای شخصی، جهاد در برابر خیانت به امت، اعراض از لغو و سخن بیهوده از وظایف ماست. بعد میگوید هر یک باید یک دفتری در جیب داشته باشیم که همهی این مواد را هر روز به جا آوریم. شروع به کادرسازی میکند و قضایای دیگری هم دارد که حالا نمیخواهم کل بحث به سید جمال برسد. انگلیسیها و غربیها ایشان را از مصر اخراج میکنند و در هند طرح اتحاد اسلام را مطرح میکند و بعد به عثمانی میرود و در آنجا باز طرح اتحاد اسلامی را مطرح میکند و کنگرهی احیای امت اسلام و تحریم کالاهای تجار دول استعماری را صورت میدهد. میگوید من فقط 600 نامه به علما از نجف و ایران و کجا و کجا از شیعه و سنی نوشتم که به داد اسلام برسید که اسلام از دست رفت. همان حرفی که امام در همین قم گفت و بعد پرچم را بالا برد و بعد هم موفق شد کاری را انجام بدهد که بزرگانی مثل سید جمالالدینها نتوانستند انجام بدهند. البته بنیان آن را گذاشتند ولی امام کار آخر را کرد. این عنوان دین در دنیای معاصر به نظر من دو تفکر را نقد میکند. یکی آن تفکر است که میگوید دنیای معاصر، دنیای مدرن و دنیای غیر دینی است و اینکه بگوییم دین در دنیای معاصر به معنی دین در دنیای بیدین است. دوران دین گذشته و نمیتوان کاری کرد و دینداران باید منزوی بشوند و به گوشه و حاشیهای بروند و خودشان اهل عبادت باشند و تهذیب نفس شخصی بکنند و حداکثر هم «قوا انفسکم و اهلیکم نارا...»، خودت و خانوادهی تو که لازم است اما اینها میگویند کافی هم هست. یک تفکر هم این تفکر است که میگوید دین در دنیای معاصر یعنی چه؟ دین که دنیای معاصر و غیر معاصر ندارد. دین، دین است. یعنی متوجه نشویم که دنیای معاصر با دنیای پنج قرن پیش، با دنیای ده قرن پیش یک تفاوتهایی کرده و باید این تفاوتها را درست شناخت. اولاً باید دین را بگویی نه اینکه چیزی به نام دین بگویی و خودت را با ایدئولوژیها و مفاهیم به اصطلاح مدرن تطبیق بدهی که غالباً هم سکولار هستند و بعد بگویی دین را امروزی کردم. این امروزی کردن دین به معنای تحریف دین و تخلیهی دین از منابع اصلی هویت و معرفت دینی و معنویت الهی است به اسم اینکه آن را امروزی و روشنفکری کردهایم. این غلط است و از سنخ همان خط اول است که میگوید آن دینی که خدا و پیغمبر گفتهاند و در قرآن و روایات است به درد دنیای معاصر نمیخورد و یا باید فاتحهی آن را بخوانید یا کلاً آن را عوض کنید که بتوان امروز آن را طرح کرد. یکی آن تفکر است و یکی هم این تفکر است که میگوید ما بدون هیچ تغییری و صرفاً با روخوانی سنت سلف صالح میتوانیم دنیای معاصر را دینی بکنیم و باید برای دینی کردن آن تلاش بکنیم و در ادبیات و فکر و موضوعشناسی نه تغییری لازم است و نه حتی ممکن است. وقتی شما برای این سمینار خود عنوان بحث را دین در دنیای معاصر میگذارید یعنی اینکه شما به این دو خط منتقد هستید. یعنی معتقد هستید اولاً دین در همین دنیای معاصر و در عرصهی عمومی و سیاست و اقتصاد و قضاوت و رسانه و آموزش و پرورش و نهادهای اجتماعی نه تنها قابل عرضه است، بلکه لازم است که عرضه بشود و بلکه میتواند سرنوشت بشر را تغییر بدهد چنانچه که در این 20، 30 سال اخیر تغییر میدهد و همینطور به آن خطی منتقد هستید که میگوید هیچ نوع اجتهاد و تلاش و بازسازی در ادبیات لازم نیست و ما نباید کار خاصی بکنیم و صرفاً آثار قدما را بگیریم و برای حضار بخوانیم. حالا اگر ایمان آوردند که هیچ، اگر هم نیاوردند به درک. این هم یک تفکر است. شما وقتی که سمیناری با عنوان دین در دنیای معاصر تشکیل میدهید به هر دو تفکر معترض هستید. حالا من اینجا چند نکته یادداشت کردهام تا خدمت شما عرض بکنم و برای طرح مسئلهی دین در دنیای معاصر یا دین در مدرنیته است و باید این دنیای معاصر را شناخت. حالا منظور بعضیها که از دنیای معاصر و بشر جدید میگویند همین اروپا و غرب و آمریکاست و انگار بقیهی بشریت، بشر نیستند. حواس شما باید به این تقسیم بندیها باشد. مثل تقسیم سنت و مدرنیته است. اینها تقسیم اروپایی و غربی است و ربطی به کل بشر ندارد ولی اینها همین را جهانی کردهاند. مسائل خودشان را بشری کردهاند و به نیابت از کل بشر حرف میزنند. وقتی میگویند بشر قدیم و بشر جدید مرادشان از قدیم و جدید، سنتی و مدرن تقسیمبندیهایی است که در اروپا صدق میکند و در دعوای با مسیحیت و سنتهای مسیحی و فئودالی اروپا است و بعد ایدئولوژیهای سکولار چپ و راستی که از رنسانس به بعد بالا آمد و کم کم در این چند اخیر بر غرب مستولی شد و بعد هم بر جهان چیره شد. ولی حالا ما تسامحاً میگوییم مراد از دنیای معاصر همین دنیای مدرن و مدرنیته با تعریف غربی اگر باشد من چند خصوصیت این دنیا را عرض میکنم که بفهمیم در این تفکر و در این منظومهی فکری چه چیزهایی جزو محکمات است و دین چطور باید مطرح بشود و چطور نباید مطرح بشود. بنابراین برای طرح مسئلهی دین در دنیای معاصر در فضای به اصطلاح غربیها مدرنیته و برای اینکه دنیای معاصر را بشناسیم باید اولاً بدانیم صحبت مدرنیته که میگویند، فقط صحبت چند پیشرفت در تکنیک و ابزار و تکنولوژی و کامپیوتر و هواپیما نیست بلکه صحبت از یک فرهنگ است. آن چیزی که در غرب به نام تجدد مطرح شد حامل یک فرهنگ بیدینی بوده است. ولو در برابر مسیحیت باشد. عکسالعملی در برابر مسیحیت و پاپ و کلیسا بوده ولو بالاخرهی حاوی و حامی یک فرهنگ غیر دینی و دست کم شکاکانه است. حالا اگر در یک جاهایی ضد دینی است، در یک جاهایی هم شکاکانه است. یا الحادی یا شکاک است و این را به عنوان فرهنگ مدرن جا انداختند. اولین قدمی که به نظر من باید برداشت و باید به آن توجه کرد و خیلیها این را رعایت نمیکنند و از بس از سنت و مدرنیته گفتهاند همه یاد گرفتهاند و خیال میکنند تمام عالم و اشخاص و مفاهیم و ابزار و اشیا به سنتی و مدرن تقسیم میشود در حالی که این یک تقسیم دروغ و قلابی است. اگر این تقسیم صدق هم بکند در مورد خود اروپا در یک دورهی خاصی و آن هم در بعضی محدودهها صدق میکند و به ما ربطی ندارد. این اولین نکته است. تجدد و مدرنیته یک دوگانهی غربی است که میخواهند آن را جهانی بکنند و بگویند تا یک جایی همه چیز سنتی بوده و این خصوصیات را داشته و از یک دورانی همه چیز مدرن شده و این خصوصیات را دارد. این حداکثر یک تقسیم غربی و اروپایی و آمریکایی است. آمریکا همان اروپاست و فرقی نمیکند و از درون اروپا متولد شده است. اینها میخواهند این تقسیمبندی را جهانی بکنند. این طبقهبندی اسلامی نیست. بنابراین اصل اول این است که ما وقتی میگوییم نقش دین در دنیای معاصر هم با سنت غرب مشکل داریم و هم با تجدد غرب مشکل داریم و آن تقسیم، تقسیمِ ما نیست. بعضی از مفاهیمی که در سنت غرب قرار میگیرد با سنت اسلام سازگار است. بعضی از آنچه که در سنت غرب قرار میگیرد ضد سنت اسلام است. بعضی از آنچه که در مقولات مدرن و معاصر غرب صورت میگیرد با مفاهیم اسلامی سازگار است و مفاهیم جدیدی نیست و از نظر ما جدید نیست و در اصل سنت اسلام ریشه داشته است. بعضی از مفاهیمی که تحت عنوان مدرن مطرح میشود با سنت اسلام سازگار نیست. وقتی که ما نسبت به سنت و تجدد مواضع دوگانه داریم پس معلوم میشود آن تقسیمبندی شامل ما نیست. شامل مفاهیم اسلامی نیست و ما در این قوطی کبریت جا نمیشویم. این اولین نکته است که در بحث از دین در دنیای معاصر و نقش دین در دنیای معاصر خیلی باید به این نکته توجه کرد و خیلیها هم به آن توجه ندارند. ما هم با سنت غرب و هم با مدرنیتهی غرب مشکل داریم. از نظر ما سنت غرب یک دین پوسیده و ارتجاعی و تاریخ مصرف گذشته است. یک دین منسوخ است. یک مذهب شرکآمیز و خرافی بوده است. آن چیزی که در غرب با آن در افتادند دین خدا نبود. گرچه شامل بعضی از ارزشهای الهی و دینی بود. اصل اعتقاد به خدا و معنویت و قیامت در آن بوده ولی تحریف شده است. این از سنت غرب است. مدرنیته و تجدد غرب هم یک مسلک دنیاگرای محض است. اصالت دنیاست. سکولاریزم به معنی اصالت دنیاست. بنابراین باید اول حساب ما با تجدد و مدرنیته روشن بشود. در غرب این تجدد و مدرنیته خصوصیاتی داشته که من چند مورد آن را خدمت شما میگویم و به آن اشاره میکنم. حالا اگر دوستان مایل بودند به اینها توجه بکنند. هر کدام از اینها توضیحات زیادی دارد. نکتهی دوم که ماهیتشناسی این تجدد است چیست؟ ببینید ما دیگر حالا راجع به سنت غرب صحبت نمیکنیم. چون دین غربی و سنت مسیحی کلیسایی یک دین تاریخ مصرف گذشته و منسوخ و مملو از خرافه و شرک بوده ولی نقطهی مقابل آن هم که مدرنیته باشد ملحدانه بوده است و دست کم شکاکانه بوده است. در واقع آن چیزی که تحت عنوان نزاع سنت و تجدد در غرب مطرح است دعوای دین با علم یا دین با عقل نبوده ولو به این اسم ثبت شده، دعوای ارتجاع و پیشرفت هم نبوده است. از لحاظ تئوریک از نظر ما این دعوا یک دعوایی بین شرک با کفر بوده است. خیلی دقت کنید. بین دین و کفر نبوده است بلکه دعوا بین شرک و کفر بوده است. بین خرافه و الحاد دعوا بود. دو طرف قضیه به ما ربطی ندارد. ما نه در جبههی قرون وسطی و سنت غرب هستیم و نه در جبههی مدرنیتهی آن هستیم. ما به هر دو جبهه نگاه انتقادی داریم. این خیلی حرف مهمی است. این در بحثهای دینی ما و شما در دنیا خیلی تأثیر دارد. حالا شما برادران از ملیتهای مختلف هستید و در کشورهای مختلف و فضاهای مختلفی حضور دارید ولی این عنصر یک عنصر مشترک است. شما متعلق به هر کشوری که هستید این را بدانید. همهی کشورهای ما و شما از این نظر به هم شبیه هستیم و در یک دایرهی بحث هستیم. این یک نکته است که تجدد غربی و منطق اصالت پیشرفت به مفهوم اصالت قدرت و ثروت و اصالت لذت بدون پیشرفت تعبیر دیگری از اصالت دنیا و روح مدرنیتهی غرب است. در تقابل با دین غربی یعنی مسیحیت و به طور خاص مسیحیت کاتولیک تعریف شد و رشد کرد و پایگاه غیر دینی دارد و در جنگ الحاد با خرافه در غرب الحاد پیروز شده است. مبادی متافیزیک مدرنیتهی غرب خدا و آخرت را از برنامهریزی تمدن و زندگی بشر به حاشیه برد یا حذف کرد. این کار اول است. کارهایی که در مفهوم مدرنیته شده که باید دین را با اینها بسنجید چه چیزهایی است؟ یعنی مبدأ و معاد الهی برای انسان و جهان یا حذف شد یا مسکوت ماند و آن را دور زدند و گفتند ما به این چیزها کاری نداریم و شما اگر میخواهید معاد داشته باشید و اگر نمیخواهید هم معاد نداشته باشید. اگر میخواهید مبدأ الهی داشته باشید و اگر نمیخواهید، نداشته باشید. این یک نوع انسانشناسی و جهانشناسی است. انسانشناسی و جهانشناسی مدرنیتهی غرب اینطور است. در برابر انسانشناسی و جهانشناسی دینی و مسیحی غرب که مسیح پسر خداست. خدا به زمین آمده و در قالب بشر مجسم شده و دوباره باید به صلیب برود که بشر از گناه نکرده پاک بشود. چون در فرهنگ مسیحیت بشر گناهکار به دنیا میآید. بر خلاف فرهنگ اسلام که میگوید «کل مولود یولد علی الفطره...»، همه پاک به دنیا میآیند. مبادی متافیزیک سنتی غرب خدای قلابی و آخرت ناعادلانه را در متن تعریف کرده بود و همینطور روحانیت فاسد که قرآن از آن به عنوان «اهبار و رهبان» یاد میکند. روحانیتی که در ظاهر ادعای تجرد و عذوبت میکنند و میگویند ما حتی میخواهیم نیازهای باطنی خود را هم باطل کنیم و آن را قبول نداریم و در باطن انواع کثافتکاریها را میکنند و قدرتطلبی و ثروتطلبی و دنیاطلبی را با ظاهر و امضای دینی دارند. یک کتابی هست که من آوردهام تا دوستان ببینند. اگر این کتاب را ببینید. اسناد تاریخی تقدیم به عالیجناب پاپ است. قرار شد اگر در قم چاپ شد حتماً شما ببینید. کارهایی که اینها به اسم دین و مذهب در طول تاریخ کردند اگر ما هم در اروپا بودیم بنده جزو اولین کسانی بودم که لاییک و سکولار میشدم. این دین را نمیتوان تحمل کرد و این خدا قابل عبادت نیست. این دین باید نابود میشد و اصلاً اگر دورهی آن دین نگذشته بود اسلام نمیآمد. اصلاً اسلام آمد برای اینکه دیگر چیزی از دین الهی نمانده بود. در برابر آن متافیزیک سنتی غرب متافیزیک مدرنیته آمد و خدا و آخرت را کلاً از برنامهریزی تمدن و زندگی بشر حذف کرد و یا به حاشیه برد. مبدأ و معاد الهی را مسکوت گذاشت و دور زد. گفت اصلاً با قطع نظر از خدا وارد بحث راجع به انسان و جهان میشویم. خدا یک تماشاچی است که باید کنار بنشیند و دخالت نکند. در نهایت به عنوان یک مفهوم مقدس و یک نوری آنجا باشد ولی دخالت نکند. دیگر تا حالا هر چه خدا در کار ما دخالت کرد بس است. این متافیزیک مدرنیته در تعریف خوب و بد، تعریف خوشبختی و بدبختی، تعریف ح و وظایف، تعریف رذیلت و فضیلت و در تعریف همه چیز تأثیر گذاشته است. حتی در تعریف خود دین هم تأثیر گذاشت. در حالی که اسلام اصلاً با نفی سنت دینی غرب آمد. یعنی اصلاً سنت شما را ما باطل کردیم. مدرنیته سر دیگر افراط سنت غرب است. اینها دو سر یک افراط و دو روی یک سکه هستند. این متافیزیک مدرنیته تعریف دین و انسان را تغییر معنا و تغییر جهت داد و در همهی اینها دخالت کرد. به عبارت دیگر تجدد غربی انسان و جهان را سر و ته کرد. باید بفهمیم که این دنیای معاصر چه دنیایی است. انسانشناسی و جهانشناسی و خداشناسی و دین و اخلاق و علوم انسانی آن چه هست. ماده را حاکم بر معنا کرد. این عباراتی را که میگویم یادداشت کردهام و هر کدام از اینها نظریهی یک مکتب و فیلسوف یا نظریهپرداز در غرب است که اسمهای آنها هم اینجا موجود است. خواهش میکنم به این جملهها خیلی دقت کنید چون با تأمل این عبارات را عرض میکنم. یعنی برای هر عبارتی استدلال و استناد وجود دارد. ماده را حاکم و معنا را محکوم کرد. صفت «هو الاول و هو الاخر» را به جای خدا به انسان داد. «انا الاول و الاخر». بشر گفت «انا الظاهر و انا الباطن». بشر اول و آخر همه چیز شد. عرض کردم ما الان با سنت غرب کاری نداریم چون آن سنت در حال حاضر به زبالهدان تاریخ رفته است. خودشان میگویند سنت را دور انداختهایم. الان طرف اصلی و صاحب کرسی همین مدرنیتهی غرب است که پیروز میدان با سنت غرب بوده و توجه ما بیشتر به نقد مدرنیتهی غرب است. این دنیای معاصر مدرن را بشناسیم. در مدرنیتهی غرب دایرهی معرفت کوچکتر و حقیرتر شده است. نه نسبت به معرفت کلیسای مسیحی بلکه نسبت به معرفت الهی و اسلامی کوچکتر شده است. چرا؟ چون معرفتشناسی اسلامی چهار منبع معرفتی دارد که وحی و عقل و شهود و تجربه است. هر کدام در حد خودشان هستند و فقط وحی است که خطاناپذیر است و سه منبع دیگر خطاپذیر هستند. ولی معرفتشناسی مدرنیته منبع وحی را کلاً حذف کرده است و آن را یک منبع معرفت نمیداند. آن را علم نمیداند. لذا شما میبینید حتی در همین بچه مذهبیها که تحت تأثیر این فرهنگ هستند قرآن و حدیث را علم نمیدانند. اینها علم نیست، اینها معرفتی نسبت به انسان و جهان نیست. منبع وحی به عنوان منبع معرفت حذف شد. عقل هم محدود، ابزاری و مادی شد. شهود هم تبدیل به موضوع روانشناختی شد. یعنی شهود را از حوزهی معرفتشناسی به عرصهی روانشناسی بردند و گفتند یک حال و احساسی است که به تو دست میدهد و حجیت معرفتی ندارد و کاشف چیزی نیست. آن را کنار توهم و مالیخولیا بردند. تجربه را مطلق کردند. علوم تجربی و علوم حسی را مطلق کردند و بعد از مدتی تجربه را هم پیش پای شکاکیت قربانی کردند. به خصوص در این دهههای اخیر این کار را میکنند. یعنی منابع معرفت کوتولهتر و کوچکتر شد. انسان مدرنیته کوتوله است و دایرهی معرفت او محدود است. سرش پایین است. اصلاً گفتند فرق انسان با حیوان این است که انسان موجود مستبا القامهای که میتواند آسمان را نگاه کند در حالی که حیوانات چهارپا هستند و نمیتوانند. مدرنیتهی غرب دوباره انسان را تبدیل به چهارپا کرد. گفت فقط سرت پایین باشد و زمین را نگاه کن و بچر و بخور و جلو برو. نگاه به آسمان خرافات شد. معنویتهای انحرافی فقط نگاه به آسمان دارد و کسی به زمین نگاه نمیکند. سرت را هوا بگیر و راه بیفت. معلوم است که چه اتفاقی میافتد. معرفتشناسی اسلامی چه میگوید؟ میگوید نگاه به زمین و نگاه به آسمان، بالا را ببین و پایین را هم ببین. طبیعت را بشناس و در عین حال ماورای طبیعت را هم بشناس. به ح بشر و عدالت و سیاست و اقتصاد و جامعه و خانواده و زندگی نگاه کن و در عین حال همهی اینها را زیر سایهی الله و شریعت خدا بدان. نگاه تو به آسمان و در عین حال به زمین باشد. ارتباط زمین و آسمان مهم است و هر چهار منبع معرفت را بدون افراط و تفریط و در حد خودشان قبول بکنید. در مدرنیتهی غرب لذت و نفس بر کرسی شاهی و خدایی به جای عقل نشست. یعنی عقل و دین ابزار و وسیله شدند. خودشان هم از عقل ابزاری میگویند. میگویند عقل در حدی که ابزاری در خدمت لذائذ و منابع بشر باشد را قبول داریم. این عقلانیت مدرن است. این عقل ابزاری است. اما عقل را در این حدی که بخواهد حتی بر نفس و لذائذ ما حاکم باشد قبول نداریم. عقل ماورا طبیعی و عقل الهی و عقل اخلاقی را قبول نداریم و عقل فقط در خدمت مزایای دنیوی است. به عبارت دیگر دورهی سنت غرب، دورهی غلبهی خرافات و شرک بر عقلانیت بود و دورهی مدرنیتهی غرب دورهی غلبهی نفسانیت بر عقلانیت و غلبهی لذت بر حقیقت است. معنی این اصلی که عرض کردم این شد که در تجدد غربی همهی معرفتها نسبی، شخصی، مشکوک، لرزان، لغزان هستند مگر اینکه با تجربه و عقل تجربی سودآور دنیوی محک زده بشود. همهی معرفتها صرفاً ارزش ابزاری پیدا میکنند و فراتر از طبیعت و طبیعتشناسی نه حقیقیتی و نه علمی و نه معرفت مستقل معتبری وجود ندارد. اینکه شنیدهاید که در غرب گفتند حتی معرفت دینی هم بایستی توسط معرفت تجربی وتو بشود. معرفت دینی و آگاهیهای الهی و سنتی هم نسبی هستند و آنها را باید زیر سایهی معرفت تجربی حسی آورد. این آن را تنظیم یا تأیید یا رد میکند. آن نسبی است و این مطلق است. آن متغیر است و این ثابت است. آن باید خودش را با این تطبیق بدهد. این برای آن است که اینها اصلاً این چیزها را معرفت نمیدانند. این در حوزهی عقل نظری است. در حوزهی عقل عملی چطور؟ در دورهی مدرنیتهی غرب تنها اتوریتهی معتبر به ذات منافع ماست. هیچ مرجعی خارج از امیال من برای داوری و ارزیابی و تحکم وجود ندارد و اگر وجود دارد اعتبار ندارد و اعتبار آن نسبی است. اعتبار یک چیز مطلق است و آن چیزی است که من میخواهم. آن چیزی است که ما میگوییم که وجه جمعی آن دموکراسی لاییک میشود و وجه فردی آن هم اندویدوالیته و فردگرایی و منمحوری و اگوایزم میشود. در این منطق اومانیزم یعنی ما مطلق هستیم و همه چیز دیگر نسبی است. یعنی منِ بشر معیار هستم و همه چیز سوژه است. من هدف هستم، منافع و لذائذ من هدف است و همه چیز وسیله است. ببینید ما یک نوع انسانمحوری الهی داریم که نباید با این اشتباه بشود. آن هم میگوید تمام عالم برای انسان کامل آفریده شد و هدف از خلقت همه چیز تربیت انسان است. منتها اینجا هدف انسانیت و یعنی انسان الهی است اما در این منطق هدف، منافع و لذائذ انسان است. دنیای انسان است. اینها دو چیز است. این اومانیزم با آن اومانیزم خیلی فرق میکند. سوم، در حوزهی ماورای طبیعت و مفاهیم مجرد است. در مفاهیم غربی ماورای طبیعت یا انکار شد یا اگر هست بازیچه و دکور صحنه است. وسیلهای در خدمت منافع ماست. در فرهنگ سرمایهداری میخورند و میبرند و بالا میآورند و بعد به یک تنفس معنوی و روانی احتیاج پیدا میکنند. میگویند حالا اینجا به عنوان دسر یک مقدار معنویت و دین سفارش بدهیم تا بیاورند. مثل پیتزا سفارش میدهند. یک برش معنویت هم اگر باشد میچسبد. طرف اینقدر خورده تا بالا آورده است. اباههگری که فرهنگ مدرنیته است و بعد یک معنویت مدرن و یک اخلاق و مذهب مدرن هم به عنوان دسر لازم دارد چون بالا میآورد. مفاهیم مجرد و غیر مادی در مدرنیتهی غرب یا نفی شد یا تحریف شد. تحریف یعنی تأویل مادی شد. حتی خود خدا و نبوت و وحی و آخرت و معاد و معجزات و کرامات تحریف شدند. هر مفهوم معنوی و اخلاقی و اخروی و اصلاً عالم غیب تا در این منطق تأمین مادی نشود، یعنی برای آن یک فایدهی حسیِ دنیوی دست و پا نشود از نظر هستیشناسی مدرن غرب خرافات است. میتواند در حریم خصوصی باشد. شما میتوانی در خانهی خودت سر خودت را به دیوار بزنی. مرحوم آقا میرزا جواد تهرانی گاهی بحث میکرد و میگفت سرت را به سنگ خلا بزن. هر کاری که میخواهی بکن چون در حریم خصوصی است. به هر چیزی که میخواهی عشق بورز، به هر چیزی که میخواهی معتقد باش، به دنبال هر چیزی که میخواهی، برو. مهم نیست. اما حق نداری در عرصهی عمومی بیاوری و حق نداری اینها را یک معرفت معتبر عام بین الاذهانی بدانی. در چنین جوامعی که اتفاقاً ایمان به غیبت ندارد و یا ایمان غیب در آنها ضعیف میشود، ایمان به خرافات زیاد میشود. چون غیب که خرافه نیست. غیب حقیقت الهی است که با عقل و شهود میفهمیم و باید به آن ایمان بیاوریم. بر خلاف خرافه است. در جامعهای که ایمان به غیب با دعوت انبیا در آن رشد پیدا نکند ایمان به خرافات به جای ایمان به حقایق ماورای حسی زیاد میشد. بحث چهارم در معرفتشناسی مدرن اخلاق است. در معرفتشناسیی مدرن غرب ارزشها و اخلاق هم اعتباری محض و قراردادی میشود و ملاک اخلاق خواستهها و جعلیات ما میشود. ارزش تابع سود میشود. سود هم معنای تجربی و مادی پیدا میکند. سود با معنای عام آن نیست. از نظر ما هم سود چیز بدی نیست. در آیه میفرماید «هل عدلکم علی تجارةٍ...». اتفاقاً ما هم به دنبال سود هستیم. اتفاقاً ما همان عقلانیت بازاری را قبول داریم. منتها معیار تو نباید فقط معیار جرینگی بازاری باشد. سود و تجارت فراتر از سود مادی کوتاه مدت محسوس جرینگی شخصی است. و الا ما هم تجارت را قبول داریم، هم عقلانیت و هم سود را قبول داریم. منتها اینجا با نگاه انبیا که نگاه بکنی سود در همین ارزشهای الهی است. در منطق مادی سود در برابر ارزش است. میگوید شما اخلاقی هستی یا عاقل هستی. آرمانگرا هستی یا واقعبین هستی؟ به دنبال ارزشها هستی یا به دنبال سود و منافع هستی؟ این در منطق مادی درست است اما در منطق الهی اینها یکی است. حقیقت و فایده جدا نیست و در برابر هم نیست بلکه در یک چیز است. فایده در خود ححح است. این هم یک تفاوت بین فرهنگ اسلامی با سنت و مدرنیتهی غرب است. در این منطق فعل اخلاقی منطق خودخواهانه و لذتگرا پیدا کرده است. انسان مدرن در تعریف غرب میلمحور و خودمحور است. در رأس همهی ارزشهای او آزادی بیشرط است. همهی ارزشها یعنی اخلاق و عدالت و حسن خلق و ایثار تحت شعاع آزادی فردی و فردگرایی افراطی قرار میگیرد. آزادی و میل من، مشیت من، و در وجه جمعی مشیت ما، دموکراسی غیر مسئول در برابر ححح، شریعت، عدالت و فضیلت است. آن چیزی که ما بخواهیم و مهم هم نیست که چه چیزی هست. آن چیزی که ما میخواهیم فضیلت است. نه اینکه ما باید فضیلت را بخواهیم. آن چیزی که من میخواهم و چیزی که من تصمیم میگیرم عدالت است نه اینکه من باید تابع عدالت باشم. آن چیزی که ما میخواهیم شریعت میشود. آن چیزی که ما میخواهیم باید و نباید و حق و وظیفه میشود نه اینکه حق و وظیفهای باشد که من باید خودم را با آن تطبیق بدهم. آزادی و میل ما، همهی ارزشها اعم از عدالت و نبوت و شریعت و بقیهی چیزها را وتو میکند. هیچ تکلیف جدی فراانسان وجود ندارد که در منابع فیلسوفان مدرنیته هست. همه چیز را میتواند وتو کند. هیچ تکلیف جدی فرا انسانی وجود ندارد که لازم الاطاعه باشد. در مدرنیتهی غرب هیچ امر مقدس و هیچ خط قرمزی پذیرفته نمیشود. حرام و حلال بیمعنی است. حسن و قبح قراردادی است. ارزشها ساختگی است. مرجعیتی فراتر از من و ما وجود ندارد. آستان مقدسی در کار نیست. دین خدا در عالم نظر و شناخت نه مستقلاً معرفتبخش است و خودش حجیت معرفتی ندارد و آگاهی مستقلی نیست و نه در عرصهی عمل و در عرصهی مدیریت جامعه و حکومت و سیاست مستقیماً مشروعیتبخش است. برای ما تکلیفآور نیست و ما خودمان باید برای خودمان تعیین تکلیف بکنیم. این تفکر که از همه چیز قداستزدایی میکند را در برابر سنت غرب بگذارید که چیزهای نامقدس را مقدس و تقدیس میکرد. آن سر افراط بود. چیزهای نامقدس یعنی هواهای نفسانی کشیش و کلیسا را تبدیل به امر مقدس میکرد. لذا اینها به جنگ هر چه که مقدس و قداست است آمدند. اسلام نه آن افراط را قبول دارد و نه این تفریط را قبول دارد. در نظر اسلام خدا و ححح است که مقدس است و هر چه که در خدمت او مربوط به اوست مقدس است و هر چه که در برابر اوست نامقدس است. مقدسی یک دکان و مغازه و شغل نیست که بگویند شغل شما چیست و شما بگویی ما مقدس هستیم. شما چه کار میکنید؟ من مقدس هستم. مقدسی که کار نیست. هر چه که در خدمت خدا، عدالت، ححح، فضیلت، شریعت خداست مقدس است. حالا چه شخص باشد، چه کار باشد و چه شیء باشد. و در نگاه الهی در این عالم همه چیز مقدس است. همه چیز ایات الهی است و ما امر نامقدسی نداریم. تعریف مقدس در اسلام و تعریف مقدس در سنت غربی و مسیحی را میبینید. هر چه که در مسیر کمال است مقدس است و هر چه که نیست ضد مقدس است. ولی آنها در دورهی مدرنیته آمدند و از همه چیز قداستزدایی کردند. گفتند ح و وظیفهی بشر بعد از این باید صرفاً به دست خود بشر طراحی بشود و نباید به دست یک منبع فرا بشری طراحی بشود. بنابراین نتیجه در این بخش چهارم این میشود که در این دنیای مدرنیتهی غرب شریعت الهی در تجدد غربی یک امر حاشیهای و تبعی است. هر چه ما بخواهیم حلال است و هر چه را نخواهیم خودمان تا اطلاع ثانوی حرام میکنیم. پدر و مادر همهی ارزشها و تنها ارزش مطلق در این منطق آزادی، رفاه، لذت و دموکراسی است. اصالت قدرت و پیشرفت در دنیا بدون هیچ توجه اساسی به اخلاق و عدالت و شریعت است. مرز آزادی و دموکراسی و لذت شریعت خدا یا عدالت و اخلاق نیست. مرز آزادی و رفاه و دموکراسی هم صرفاً آزادی و لذت دیگری است. مرز آزادی من آزادیِ توست و الا مرز دیگری وجود ندارد. یعنی وقتی ما مثل حیوانات به جان هم میافتیم باید جلوی همدیگر را از باب تزاحم و اضطرار و اجبار بگیریم. هر رفتار اباههگرانه که منشأ آن خود بشر باشد از نظر اینها مدرن است ولو سابقهی آن به قوم لوط برسد. جزو قدیمیترین کارها است ولی در عین حال از نظر آنها مدرن است و سنتی نیست. به زمان کاری ندارند. اشتباه نکنید. سنتی و مدرن تقسیمبندی زمانی نیست بلکه در غرب یک تقسیمبندی محتوایی است. هر چه با اصالت نفس و لذت و آزادی مطلق بشر بسازد به یک معنا مدرن است ولی از آن طرف اگر جدیدترین پدیدهی بشری بیاید و تابع امر الهی باشد و فوق نفس باشد غیر مدرن است. چون برای رفتار انسان حد و حدود میگذارد و شریعتپذیر است. قانون چیست؟ حالا ممکن است کسی سوال کند که اگر حد و حدود را نمیپذیرد پس قوانین و قانون مدرن و قوانین سکولار چیست؟ این قانون مدرن در غرب هم به آن دلیل مدرن است که چون باز به خواست خود ما و به خواست جمعی بشر و دموکراسی غیر مسئول در برابر شریعت و عدالت و غیر مقید به اخلاق به وجود میآورد و الزامآوری آن باز به میل خود ماست و خود ما برای خودمان خط قرمز تعبیه کردهایم و لذا آن قانون لاییک لازم الرعایه است. آن هم چون در جهت منافع و امیال خود ماست و لذا میبینید که میتوانند در جوامع همجنسگرایی را قانونی کنند. وقتی هم که قانون بشود حق بشر میشود. چرا قانونی شد؟ چرا مشروع شد؟ چون خودشان خواستند. قرار نیست کسی از بیرون چیزی بگوید. این امر مدرن است و الا اگر قانون بخواهد منشأ الهی پیدا بکند و پای یک امر و نهی فرا بشری به وجود بیاید باز ضد تجدد و ارتجاعی میشود. راز عصبانیت غرب از مفهوم مردمسالاری دینی و قید اسلامی برای جمهوریت این است. چون از نظر آنها دموکراسی ححح، دموکراسی لیبرال و بدون قید الهی است و جمهوری ححح، جمهوری لاییک و سکولار است. هیچ حد و ضابطهای برای دموکراسی و میل جمعی و میل بشر و جمهوریت نمیپذیرند. چون شعار آنها این است که ارادهای فوق ارادهی بشر وجود ندارد. ارادهی خدا نباید بر ارادهی بشر حاکم باشد. حکومت خدا در تقابل با فلسفهی سیاسی مدرنیته و فلسفهی ح مدرن غرب تعریف شده است چون این فلسفهی سیاست و این فلسفهی ح با نفی شریعت و وحی الهی شروع شد و قوام آن به سکولاریته است. بنابراین در این فرهنگ خوب، یعنی آنچه من بخواهم و بد، یعنی آنچه من نخواهم. خرافه، یعنی آنچه که من تجربه نکنم. امر علمی یعنی آنچه که من تجربه بکنم. مشروع و نامشروع هم همین است ولی در فرهنگ اسلام انسانیت انسان به عقل و اختیار و آزادی اوست. انسان مسئول سرنوشت خودش و حتی دیگران است ولی این اختیار مطلق نیست. در فرهنگ الهی اختیار انسان در طول و تابع اختیار الهی است. حاکمیت انسان بر سرنوشت خودش مشروط بر حاکمیت خدا بر سرنوشت بشر است. همانطور که معرفتشناسی تجدد غربی، معرفتشناسی تجربی است و اخلاق مدرنیتهی غرب عمدتاً اخلاق لذتگرا و نفسانی است و عقلانیت مدرن عمدتاً عقلانیت ابزاری است و یعنی عقل در خدمت نفس است و جهانبینی و هستیشناسی و آنتولوژی مدرن عمدتاً هستیشناسی مادی و صرفاً طبیعی است و سیاست آن هم یک سیاست قدرتمحور، دنیاگرا و سکولار است و تابع مشروعیتهای صرفاً بشری است. اقتصاد آن هم ثروتمحور، غیر اخلاقی و تابع منافع سرمایهداری و سکولار است و لذا نگویید پس این کمونیستها چه بودند؟ کمونیستها که شاخهی چپ مدرنیته بودند چرا دوام نیاوردند؟ علت آن روشن است. به نظر بنده علت فروپاشی جریان چپ سکولار که شعار عدالتخواهی غیر دینی دادند این بود که ذات مدرنیته راستگراست. یعنی اقتضای راستگرایی و محافظهکاری دارد. چرا؟ چون اصالت دنیا به معنی قدرتمحوری و ثروتپرستی و مذهب سکولار است و با عدالتخواهی غیر دینی هم خیلی سازگاری ندارد مگر موقت و نمایشی باشد. عدالتخواهی غیر معنوی اصلاً دوام ندارد. برای اینکه عدالت با گذشت و حد و حدودپذیری و خط قرمزهای انسانی قوام پیدا میکند و بدون معنویت امکان ندارد. یک چیزی هم به نام دین و معنویت در دنیای مدرن مطرح است. این چه هست؟ حالا معرفتشناسی و اقتصاد و سیاست آن را گفتیم. این چیست؟ آن دین و معنویتی هم که در فرهنگ تجددزده طرح میشود باز یک معنویت سکولار و دنیاگراست. اخلاق دنیوی و منفعتمحور، یک دین اومانیستی و تعلیقی زیر سایهی دنیاخواهی است. تجدد غربی ادبیات عرفانی را هم مادی میکند و در خدمت لذائذ سرمایهداری قرار میدهد. با هنر هم همین کار کرده است. همه چیز را مصرف میکند. حتی دین و هنر و اخلاق و ادبیات را مصرف میکند و تفالهی آن را به دور میریزد. چرا؟ چون در مدرنیتهی سکولار ساحت حقیقتاً قدسی وجود ندارد و همه چیز قداستزدایی شده است. تاریخ هم تفسیر مادی و سکولار میشود. نظام تعلیم و تربیت، نظام رسانهای، نظام مدیریت، نظام حی و قضایی، نظام اقتصادی همه چیز معنویتزدایی، شریعتزدایی و اخلاقروبی میشود. از جهان و از خود خدا و شریعت خدا و از نبوت و انبیا قداستزدایی میشود. اینکه شما میبینید اینهایی که میآیند و اول یک مدتی دو گانه حرف میزنند و بعد از یک مدتی دو چهرگی را کنار میگذارند و مستقیم به جنگ خود نبوت میروند و وحی را یا انکار میکنند یا تفسیر مادی میکنند برای همین است. چن تجدد غربی نه فقط سیاست و آموزش و پرورش و اقتصاد را سکولاریزه میکند بلکه خود دین و وحی را هم سکولاریزه میکنند. یعنی از خود نبوت هم یک تفسیر دنیوی و مادی و بشری ارائه میدهند و پیامبر هم یک بشر عادی و خطاپذیر میشود. قرآن هم کلام بشری و خطاپذیر میشود. یک متن طبیعی میشود. در فرهنگ مدرن دین دیگر منشأ الهی ندارد بلکه دین هم منشأ بشری و تاریخی دارد. خود خدا هم امر ماورای طبیعی نیست بلکه خدا هم یک فرافکنی طبیعی است و لذا در معرفتشناسی مدرنیته میگویند منشأ دین نیازهای طبیعی بشر است یا نیازهای روانی بشر و خلاقیت ذهن بشر و اقتضاعات محیط سیاسی و طبقهی اقتصادی خاص است و وحی نسبی و بشری و تابع موقعیت علمی و فرهنگی بشری پیامبران اصطلاحی است و همهی انبیا در واقع متنبی هستند. پیام و پیامبری وجود ندارد و همهی آنها متوهم هستند ولو مصلح اجتماعی باشند. دروغ مصلحتآمیز هم به بشر میگویند. دین و نبوت که منشأ دین است یک فراوردهی بشری و طبیعی و سکولار میشود چون در منطق مدرنیتهی غربی دیگر امر مقدس خطاناپذیری وجود ندارد. این مشخصات را در این فرصت کوتاه برای شما عرض کردم. اگر دوستان دقیق شده باشند بسیاری از مسائل را حل میکند. بنابراین ما هم به آنچه که سنت غرب دانسته میشود و هم به آنچه که تجدد غربی است منتقد هستیم. مطلقا هم رد نمیکنیم. با هر دوی اینها هم وجوه مشترک داریم و هم وجوه تضاد و اختلافی داریم.
این که دین و احکام باید به روز باشد را توضیح دهید. چگونه دین را به روز تبلیغ کنیم؟
من گفتم دو معنا هست که نباید اینها با هم اشتباه بشود. اینکه دین و احکام به روز باشد یعنی چه؟ عرض کردیم به دو شکل تفسیر میشود. یک عدهای میخواهند دین را به روز بکنند و نگاه میکنند تا ببینند در آن جامعه و دوره و فضا مشهورات چه هستند و چه چیزهایی رایج هستند و چه چیزهایی طرفدار دارند و مشتری دارند و در واقع روی بورس هستند. حالا یک وقت مارکسیزم است، یک وقت لیبرالیزم است، هر چه که هست، او به یک شکلی سر و ته دین را قیچی میکند که با همان مشهورات و مذاق زمانه مطابق شود تا این آقا مرید پیدا کند یا مخاطب بگوید بهبه چه اسلام خوبی است که نه خدا دارد، نه قیامت دارد و نه احکام دارد. پس یک قرائت از دین یک شیر و بی یال و دمی میشود که دیگر شیر نیست. این نوع به روز کردن همان انحراف و بدعتگذاری است و ما نباید دایرهی مفاهیم دینی را کمتر یا زیادتر بکنیم از آنچه که در کتاب و سنت قطعی هست و پیامبر(ص) و اولیای دین گفتهاند. اما به روز کردن به این معنا که آیا شما در هر شرایطی، در هر زمانی، هر بخشی از دین را به هر شکلی که بخواهی حق داری بگویی یا نه؟ خود پیامبر(ص) با این مخالف بوده است. خود اهل بیت(ع) با این مخالف بودهاند. اینکه ببینید شرایط چیست؟ اینکه ما ببینیم که باید کدام بخش از دین را بگوییم، به چه کسی بگویی، چه بگوییم، چطور بگوییم مهم است. حالا من مثال عامیانه زدم. شما میدانید بسیاری از مفاهیمی که ما از آیات و قرآن در حوزهی اخلاق و عقاید و سیاست و اجتماع و عبادت نقل میکنیم برای طرف خندهدار است. بعد که طرف میخندد میگوییم او لامذهب است و دین ندارد. نه آقا. او به دین نمیخندد. بلکه به شعور من میخندد. اجتهاد به معنی به روز کردن دین به روش درست است. من به شما یک چیزی بگویم که همه جا به رفقای خود میگویم. اگر ما و شما طلبهها کمتر از روزی 12 ساعت کار بکنیم مشغول ضمه هستیم. اگر کمتر از روزی 12 ساعت کار بکنیم هیچ غلطی نمیتوانیم بکنیم. دشمنان ما ده برابر ما کار میکنند. اما اگر درست زحمت بکشیم آن فعهی قلیلهای میشوید که به اذن الله بر فعهی کثیره غلبه میکند چنانچه در یک جاهایی غلبه کرده است. باید کار کنیم.
هشتگهای موضوعی