شبکه یک - 8 آذر 1398

آتش به اختیاران ، برپا ("تردید"، "محافظه کاری"،"عمل زدگی"،"انقلاب نمایی")

نشست "چگونه بسیجی بمانیم؟"- هفته بسیج 96{بسیج دانشجویی خوزستان در مشهد}

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. عنوانی که دوستان مطرح فرمودند در تبیین مقوله‌ اتش به اختیاری است که رهبری خطاب به دانشجویان مطرح کردند. همیشه یک پرسش و یک دو گانه‌ای در ذهن نیروهای انقلاب و بچه‌هایی که در صحنه مبارزات سیاسی و اعتقادی و فرهنگی بودند، از قبل از انقلاب و به طور ویژه پس از انقلاب یعنی از دهه 60 تا امروز مطرح بوده در موقعیت‌های مختلف و به شکل‌های مختلف این مقوله بوده که ما بین دو سر یک طیف که یکی از آن‌ها محافظه‌کاری، وادادگی، کلیشه‌ای اندیشیدن، با ضریب پایین هوش سیاسی عمل کردن، بدون خلاقیت، بدون جسارت، بدون بصیرت و بینش دینی و سیاسی، شعور اجتماعی به قدر کافی، همین‌طور مثل یک مجسمه، مثل یک ماشین نشستن و گوش کردن که بزرگان چه می‌گویند، حتی رهبری چه می‌گوید، و بعد از او شروع کنیم همان حرف‌ها را عیناً تکرار کردن و حتی ادبیات آن را هم نتوانی تغییر بدهی و وارد جزئیات آن هم نشوی. بدون هیچ اجتهادی، مرده‌های متحرک و کسانی که از ترس عبور از خط قرمزها از هیچ خطی عبور نمی‌کنند ولو خطوط ترسیم شده توسط دوستان نادان یا توسط دشمنان دوست‌نما و نفوذی یا حتی خط قرمزهایی که اساساً نه خط هستند و نه قرمز، و فقط توهم هستند و محصول راحت‌طلبی ما، محصول خودخواهی ما، محصول تنبلی ما هستند. چه کنیم که از یک طرف در این دام نیفتیم و از طرف دیگر، یک خطر دیگر آن سر این طیف است و آن این است که ما می‌خواهیم انقلابی باشیم و یک انقلابی منتظر هیچ دستوری نمی‌ماند و در همه موارد به طور مطلق خودش، بی‌سواد، با سواد تشخیص می‌دهد. مرز بین افراط و تفریط و عدل و عدالت را اگر نفهمیدیم، نفهمیده‌ایم و اصل عمل است. یک عمل‌گرایی افراطی در حد عمل‌زدگی و این که تفکر، تأمل، مشورت، پرس و جو، حکمت، مصلحت، البته مصلحت به مفهوم اسلامی انقلابی، چون مصلحت به مفهوم خودخواهانه با مصلحت اجتماعی و مصلحت امت را سنجیدن فرق می‌کند. این دومی حکمت و خرد است. اولی خودخواهی و نفسانیت است. یک مصلحت‌سنجی داریم که منشأ آن عقلانیت است و یک مصلحت‌سنجی داریم که منشأ آن نفسانیت است. این دو را نباید با هم مخلوط کنیم. چه کنیم که این‌ها با هم مخلوط نشود. چه کنیم به اسم انقلابی‌گری، انقلابی بودن، مکتبی بودن، جاهلانه و بی‌سوادانه وارد هر عرصه‌ای نشویم در حالی که نمی‌دانیم نقطه هدف دقیقاً کجاست و از چه مسیری به آن هدف می‌رسیم. بسا که بدون آگاهی وارد یک مسیری می‌شوی، به اسم انقلابی‌گری هم هست ولی هر چه سرعت تو بیشتر است از هدف دورتر می‌شوی چون مسیر غلط است. ما در مورد هر دو آفت هم آیات و روایات زیاد داریم. در مورد یکی داریم آن‌هایی که عقب می‌مانند و همیشه فکر می‌کنند اقتدا به رهبری و پشت سر رهبر حرکت کردن به این معنی است که در هیچ موردی هیچ چیزی نباید گفت و در مورد جزویات باید سکوت کرد تا تک تک مصادیق را بگوید. مثلاً بگوید این هم یک مصداق از همان حرف است. این هم یک مصداق است. یکی فکر می‌کند این است. این آفت عمل‌گریزی است. آن طرف آفت عمل‌زدگی است. یعنی فقط برای او جسم عمل، حجم عمل، سر و صدای عمل مهم است. محتوا و نتیجه‌ و جهت‌گیری و غرض و هدف و فایده آن چه بود؟ منظور از فایده نه این‌که فایده مادی برای شخص تو که همان سودمحوری می‌شود. فایده اعم از مادی و معنوی و اعم از من و دیگران برای امت، برای مکتب، فایده‌ آن برای اسلام و مسلمین چه بود؟ اگر این فایده‌سنجی ملاک باشد، درست است. اما آن فایده‌سنجی و مصلحت‌سنجی که معیار آن فقط منافع مادی من است، فقط منافع مادی و فقط منافع مادی من است، چه؟ در ظاهر هر دوی این‌ها مصلحت‌اندیشی و عقلانیت است در حالی که آن نفسانیت است و مصلحت‌اندیشی هم نیست، بلکه خودمحوری مادی است. می‌ترسد. می‌داند اگر بخواهد امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد و سوال کند ممکن است شغل و آینده و حقوق و امکانات و آبرو و زندگی و خانواده و مال و حتی جان او به خطر بیفتد. لذا هیچ وقت ریسک نمی‌کند. هیچ وقت تن به هیچ خطری نمی‌دهد. می‌ایستد ببیند کجا صد درصد همه چیز بی‌خطر و بی‌ضرر است و بعد یک موضعی می‌گیرد. فرار از روح انقلابی امر به معروف و نهی از منکر، یک خطر هم از آن طرف این است که همین‌طوری به سیم آخر بزنی و اصلاً بدون سیم به راه بیفتی. عقل و جهل برای تو مساوی باشد. مدام فقط به دنبال ماجراجویی و شهرت‌طلبی و سر و صدا درست کردن و جلب توجه کردن باشی. یا وارد گود یک عمل اجتماعی بشوی در حالی که آن‌جا ملاک نداری و در موقع تزاحم ملاک‌های مختلف، که هر عملی یک سودی دارد و یک ضرری دارد، وقتی ملاک دست تو نیست نمی‌توانی بسنجی که الان سود این عمل بیشتر است یا ضرر آن بیشتر است. یا اصلاً روش اعمال، روش عمل، این متدلوژی درست است یا غلط است؟ سود آن بیشتر است یا صدمه آن بیشتر است؟ بیشتر خدمت است یا خیانت است. هر کار اجتماعی در عین حال منشأ خدماتی و صدماتی است. باید دید خدمات آن بیشتر است یا صدمات آن و چقدر بیشتر است یا کمتر است و کدام مهم‌تر است و برای چه هدفی مهم‌تر است و چرا مهم‌تر است و چقدر مهم‌تر است. بالاخره گاهی این سوال‌ها پیش می‌آید. نمی‌توانی از روی این سوال‌ها بپری. نمی‌توانی صورت مسئله را پاک کنی. چون ما از این طرف هم روایاتی داریم. مثلاً می‌فرماید برای جاهل «لا یَزید، لا تَزید سرعة السیر الا بعدا...»، کسی که منطق کار را نمی‌شناسد، هدف ندارد، روی احساسات محض وارد یک عرصه‌ای می‌شود هر چه تخته گاز برود و تندتر برود این سرعت سیر چیزی به آن اضافه نمی‌کند الا بُعد. هر چه سریع‌تر و بیشتر بدود دورتر می‌شود. پشت به هدف حرکت می‌کنی و حواست نیست. این دو چاه، این دو چاله، این دو دره در اطراف مسیر انقلابی‌گری درست همیشه بوده است. حالا گاهی اسم آن را افراط و تفریط می‌گذارند. اسم آن را گاهی چپ‌روی و راست‌روی می‌گذارند. گاهی اسم آن را محافظه‌کاری و چپ‌زدگی و چپ‌گرایی می‌گذارند. اسم آن مهم نیست. خودش مهم است. به کسانی که بی‌کله و بی‌حساب و کتاب می‌روند، می‌بینی چند سال در یک مسیری فعالیت می‌کند و بعد از چند سال سرش به دیوار می‌خورد و وقتی سوال‌های اولیه را از او می‌پرسند که شما چرا این شعار را دادی؟ چرا به دنبال فلان کس به راه افتادی؟ چرا به فلان گروه رفتی؟ چرا این حرف را زدی؟ می‌بینی که جوابی ندارد. جواب عاقلانه نداری. جواب احساساتی و سر و صدا داری ولی جواب منطقیِ عقل راضی‌کن و انسان‌پرداز و قابل ارائه به خدا نداری. ما خیلی از کارها را در حوزه خانواده، اقتصاد، سیاست، اجتماع، حتی خدمات، خیریه، شریه، غیر در زندگی خود می‌کنیم و بعد برای خودمان توجیهاتی داریم. هیچ وقت هم ننشستیم با خودمان خلوت کنیم و از خودمان سوال بپرسیم که برای چه داری این کارها را می‌کنی؟ این حرف‌ها را برای چه می‌زنی؟ برای چه کسی می‌زنی؟ مبنای آن چیست؟ هدف تو چیست؟ این‌ها به نفع کیست؟ به ضرر کیست؟ این سوالات را از خودمان نمی‌پرسیم. سرمان که به دیوار می‌خورد می‌پرسیم. سوال‌های خیلی از بزرگ‌تر از این در زندگی هست که ما به آن محل نمی‌گذاریم. آن تعبیری که حضرت امیر(ع) فرمودند سه پرسش است که یک انسان واقعی نمی‌تواند از آن عبور کند. بدون اندیشیدن به آن‌ها و بدون تمهید پاسخ و جواب درست و قانع‌کننده به آن‌ها. از کجا آمدیم؟ «من عینه، فی عینه و الی عینه...»، از کجا آمدیم؟ الان در چه موقعیتی هستیم و کجاییم؟ و به کدام سمت حرکت می‌کنیم؟ دیروز چه بود، امروز چه هست و فردا چه خواهد بود؟ این سوال اساسی است و اغلب ما بدون این که به این سوالات فکر کنیم می‌میریم. بعد از این که از این عالم می‌رویم، از عالم طبیعت عبور می‌کنیم و وارد عالم بعد می‌شویم همین سوال‌ها را از ما می‌پرسند و نمی‌توانیم جوابی بدهیم. می‌گویند این چند دهه بدون جواب به این سوالات چطور در دنیا زندگی کردی؟ می‌گوییم دیگر کردیم. غفلت همین است. این که می‌گویند ذکر و غفلت و فکر برای این سوال‌ها است. اگر این سوال‌های اساسی را جواب بدهی، بعد همین‌طور سوال‌های فرعی‌تر تا می‌رسد به این که مثلاً من در حوزه سیاست چه کار می‌کنم و برای چه این کار را می‌کنم. در دانشگاه، در خانواده، در شغل، فردا، در زندگی، اگر سوال‌های اصلی را جواب بدهی و منطقی جلو بیایی به ریزترین و فرعی‌ترین سوال‌های عملی در زندگی می‌رسیم و می‌توانیم به آن جواب بدهیم. حالا نمی‌گویم همه ما جواب می‌دهیم یا وقتی به جواب رسیدیم همه به آن عمل می‌کنیم. چون چه بسا به جواب درست می‌رسی ولی آن را مبنای زندگی عملی خود قرار نمی‌دهیم. یعنی مثلاً ایمان داریم ولی عمل نمی‌کنیم. هم آن که ایمان و معرفت ندارد و تند تند عمل می‌کند و هم آن کسی که ایمان و آگاهی پیدا کرده و می‌فهمد چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است و عمل نمی‌کند، هر دو ضرر می‌کنیم. هم صدمه می‌بینیم و هم صدمه می‌زنیم. آگاهی و ایمان هر کسی بالاتر است، در کنار آن هم «آمنوا و عملوا الصالحات...»، عمل درست می‌کند، این دو بال او کار می‌کند، هر چه بیشتر باشد هم خود او سعادتمندتر است و هم بقیه را می‌تواند بیشتر سعادتمند بکند. به بقیه هم خدمت می‌کند، به خودش هم خدمت می‌کند. خدمت به بقیه هم خدمت به خودش است. چنان که ما وقتی به دیگران خیانت می‌کنیم، به خودمان هم خیانت می‌کنیم. قبل از خیانت به دیگران به خودمان هم خیانت می‌کنیم. قرآن هم می‌فرماید این‌هایی که به کسان دیگر ظلم می‌کنند همزمان به خودشان هم ظلم می‌کنند. چون خودمان را ساقط و بدبخت می‌کنیم. در دنیا و آخرت خودمان را قبل از دیگران از انسانیت، از بهشت و از خدا دور می‌کنیم. خواستم این‌ها را عرض بکنم که بدانیم دو طرف قضیه، دو خطر است. یکی به اسم این که ما خودمان می‌خواهیم دیگر انقلابی عمل بکنیم و منتظر نمی‌مانیم و می‌روی هم به خودت صدمه می‌زنی و هم به دیگران صدمه می‌زنی. برای این که عقل نیست، علم نیست، تأمل نیست، احتیاط نیست، مشورت نیست، مطالعه نیست، احساسات و جوگیر شدن هست و می‌گویی بزن بریم. خب با این بزن بریم بعد هم باید بگویی بزن برگردیم. همین راه را باید برگردی و تازه دیر هم شده است. گاهی هم نمی‌توانی برگردی. ما در این 30 و چند سال بعد از انقلاب خیلی افراد را دیدیم که کارهای خیلی خطرناک بزرگ کردند. چه مثبت و چه منفی و بدون تأمل. آن که مثبت بوده بعداً پشیمان شده و خط عوض کرده است. ما انقلابی‌های فداکاری مؤمن دهه شصتی داشتیم که دهه 80 و 90 بی‌دین و بی‌ایمان و ضد انقلاب و وابسته شدند. خیانت کردند. دزدی کردند. رشوه خوردند. بعضی از آن‌ها داخل کشور و بعضی از آن‌ها به بیرون فرار کردند. این جریان ادامه دارد و همه ما در خطر هستیم. چه منفی، یعنی آدم‌هایی که همان موقع هم منفی بودند. مثلاً طرف مطهری را کشته و ترور کرده است. یک طلبه کم‌سواد داغ که خرمقدس هم نبود. خر بود، مقدس نبود. چون بعضی‌ها خرمقدس هستند. یعنی خیلی اهل عبادات هستند و در عین حال یک خریتی هم دارند. مثل خوارج. ولی این‌ها مقدس نبودند. از او در دادگاه پرسیدند برای چه مطهری را زدی؟ دو، سه حرف زد. مثلاً یکی این بود که گفت استاد دانشگاه بوده و زبان انگلیسی نمی‌دانسته است. برای این باید او را بکشند. این حرف‌هایی است که خودش زده است. دومی و سومین حرف هم در همین حد بوده است. این رهبر گروه فرقان است. خیلی از این‌هایی که در دهه 60 زدند و 10، 15 هزار نفر آدم را کشتند و ترور کردند، از رجایی و بهشتی و باهنر بگیر تا آدم‌های کف خیابان‌ را، وقتی مردم آن‌ها را می‌گرفتند و تحویل می‌دادند در تلویزیون اعترافات آن‌ها پخش می‌شد. اصلاً یک حرف‌های عجیب و غریبی می‌زدند و یک استدلال‌های مسخره‌ای می‌کردند. می‌گفتند فلانی را چرا کشتی؟ می‌گفت حدس زدیم این‌طور است. می‌پرسیدند برای چه؟ می‌گفت برای این که دختر جوانی بود، حجاب اسلامی داشت و یک بار در انجمن اسلامی او را دیده بودم. حالا این دلیل بر کشتن است؟ یکی را دیدم در خیابان می‌رفت. مثلاً سوار موتور بودند و ریش داشتند. چهره‌اش به حزب‌اللهی‌ها می‌خورد. آقا شاید فرصت نکرده به سلمانی برود و ریش‌هایش را بزند. این‌قدر حماقت بود. بعد طرف محکم هم ایستاده بود و فکر می‌کرد خدمت هم کرده است. همین داعشی‌ها را می‌بینید؟ رهبران این‌ها خائن و فاسد هستند ولی بدنه پایین آن‌ها آدم‌های احمقی هستند. مثلاً به خودش بمب می‌بنند و به خیابان می‌آید و یک پیرزن را بغل می‌کند که با هم به بهشت بروند. به حسینیه و مسجد می‌آید و خودش را منفجر می‌کند که مثلاً دو نفری که نماز می‌خوانند را بکشد. معلوم می‌شود که این مزدور و جاسوس نیست، دنیاطلب نیست، ترسو هم نیست. ولی یک چیزی است که از همه این‌ها بدتر است و آن احمق است. برای حرف‌هایت مبنا نداری. یا از این طرف تیپ‌های لیبرال مسلک از پیشرفت و توسعه و روشنفکری می‌گویند. وقتی با آن‌ها حرف می‌زنی، با آدم‌های مشهور، مثلاً جزو رؤسای بعضی از جناح‌ها هستند، من با بعضی از این‌ها حرف زده‌ام. همه این‌ها را می‌شناسند. بعضی از این‌ها جزو مقامات درجه یک و دو این کشور در این 30، 40 سال بوده‌اند و بعضی از آن‌ها هنوز هم هستند. وقتی با این‌ها حرف‌ می‌زنی، مثلاً یک بحثی می‌کنی که مثلاً نیم ساعت طول می‌کشد، آدم می‌فهمد چقدر بارشان است. سوال‌های معمولی از آن‌ها می‌کنی و می‌بینی به آن‌ها گفته‌اند این‌ها را بگو که جمله‌هایش قشنگ است. بعد از او می‌پرسی می‌گویی شما با کدام مبنا این را می‌گویی؟ مثلاً این‌جا سه مبنا هست. شما با کدام مبنا می‌گویی؟ می‌گوید چه؟ سه مبناست؟ نمی‌داند. ما از آدم‌های معمولی تا آدم‌های تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز در این کشور داریم که علی‌رغم ظاهرشان که پروفسورمانند هستند چیزی نمی‌دانند. از پروفسوری فقط هم ریش پروفسوری دارند. از ملایی فقط لباس آن را دارند. از دانش کافی فقط مدرک آن را دارند و وارد جزئیات مسائل که می‌شوی می‌بینی اصلاً مبانی دست خود این‌ها نیست. بعضی‌ها در جناح‌های مختلف هستند. شما همین شعارهای انتخاباتی را ببینید که هر سال می‌دهند. همه شعارها خوب است. هیچ کس شعار بد نمی‌دهد. همه جای دنیا این‌طور است. حالا انتخابات را رها کنیم. جریان جناح‌ها و بیانیه‌های احزاب را شما نگاه کنید. سخنان پیش از دستور بعضی‌ها را ببینید. سخنان پس از دستور بعضی‌ها را ببینید. مثلاً طرف ده حرف می‌زند. همه چیز در سایت‌ها هست. البته به سایت‌ها و فضای مجازی اصلاً اعتماد نکنید. بسیاری از این‌ها دروغ می‌گویند. یعنی جملاتی که از اشخاص نقل می‌کنند دروغ کامل است. دو جمله را نصف می‌کنند و نصف‌هایش را به هم می‌چسبانند. دروغ رسمی خیلی می‌گویند. همین آخرین نمونه که در مورد خود بنده بود صحبتی که پخش شد و همه جا بود، 5 جمله از 5 نقطه برداشتند و به هم چسباندند. اصلاً معنی جمله کلاً عوض می‌شود. از همین صحبت‌هایی که من کردم می‌توان 4 جمله در آورد و به هم چسباند و سر و ته آن را زد و خلاف عقل و خلاف شرع و خلاف واقع بشود. چند نفر از این‌ها صداقت دارند که بگویند ما اصلاً با تو صد درصد مخالف هستیم. حرف‌های تو هم صد درصد مزخرف است. اما کل حرف‌های تو را نقل می‌کنیم و بعد هم نقد می‌کنیم. من تجربه خودم را می‌گویم. تا حالا چنین چیزی را ندیده‌ام. خدا شاهد است تا الان ندیده‌ام و حاضرم اگر کسی این کار را بکند دستش را ببوسم و برایش هدیه هم ببرم که بدون قیچی کردن و تدوین کردن و ساخت و مونتاژ کردن صوت و تصویر و مطلب بگوید فلان کس این را گفت، این حرف‌ها را زد و منظورش دقیقاً این است. این 5 دقیقه حرف اوست و این را می‌گوید و این اشکالات وارد است. من هر حرفی که می‌زنم تقریباً بدون استثنا قبلاً راجع به آن فکر می‌کنم. یا در ذهنم یادداشت می‌کنم، یا بیرون یادداشت می‌کنم یا اصول آن را می‌نویسم. می‌خواهم بگویم بعضی‌ها حرف مفت را آسان می‌زنند و بعضی‌ها هم هستند که این‌طور نیستند. اگر نیم ساعت بخواهی حرف بزنی باید ده ساعت فکر کنی، یادداشت کنی، مطلب بخوانی. من دقیقاً می‌فهمم. در مورد خودم می‌گویم و دیگران را نمی‌دانم. ولی تعمیم می‌دهم و می‌گویم حتماً حرف‌هایی که بعضی از این سایت‌ها و خبرگزاری‌ها و فضای مجازی و تلگرام از بقیه هم نقل می‌کنند نکند همین‌طور باشد. طرف کلاً یک چیز دیگری 180 درجه خلاف این گفته، اگر نه 90 درجه، اگر نه 30 درجه، دیگر کم‌تر از 20 درجه تا به حال ندیده‌ایم. تحریف مطلق است. تبدیل حرف به ضد خودش است. نه وجدان رسانه‌ای و مطبوعاتی دارند، نه سوادش را دارند، نه صداقت و شجاعتش را دارند که بگویند آقا این حرف‌ها چیست که زدی و این‌جای این حرف غلط است. یک بار تا حالا ما ندیدیم. یا در BBC و VOA و جاهای مختلف گاهی چیزهایی برمی‌دارند. من تجربه خودم را می‌گویم. می‌خواهم بگویم حتماً بقیه هم همین‌طور است. لذا الان هر جا نقل قول از کسی می‌بینم باور نمی‌کنم. حتی اگر دارد بهترین حرف را نقل می‌کند می‌گویم معلوم نیست. گاهی با تغییر یک کلمه، یک جمله، پس و پیش کردن، حذف کردن یک کلمه کلاً معنا زیر و رو می‌شود، معکوس می‌شود، احمقانه می‌شود، تهمت می‌شود. دروغ پشت دروغ و تهمت پشت تهمت. حالا می‌خواهم بگویم در این فضای مجازی اگر کسی بخواهد به خصوص مکتب و ایدئولوژی و نقشه راه خود را از همین فضای مجازی بگیرد خیلی نادان است. چون الان متأسفانه خیلی از بچه‌ها را دیده‌ام که به جای این که کتاب بخوانند یکسره پای موبایل هستند. از درون این فضای مجازی علم و استدلال و برهان و منطق و معرفت خیلی بیرون نمی‌آید. این را بدانید. این‌ها سرگرمی است. این‌ها اغلب بازی است. خودتان را عادت بدهید که اقلاً اگر روزی یکی، دو ساعت این دست شماست، روزی یکی، دو ساعت هم کتاب بخوانید. تشخیص بدهید. اگر به تشخیص نرسید کلاه تو را بر می‌دارند، به گروه‌هایی سواری می‌دهی و خیال می‌کنی خدمت می‌کنی در حالی که مشغول خیانت هستی. این، آن بعد است که من اول گفتم که مواظب باشید انقلابی‌بازی و انقلابی‌گری این نیست که هر کسی بیشتر از همه داد بزند و رگ گردنش کلفت‌تر باشد و نعره‌اش بلندتر باشد، روی همه چیز علامت سوال بگذارد، همه چیز را زیر سوال ببرد، راجع به همه چیز بدون استدلال بحث کند و حرف بزند، نتیجه خوبی ندارد. نه پیشرفت شخص است و نه پیشرفت جامعه است. روش سوال، جواب، انتقاد، نقد کردن، نقد پذیری را باید یاد بگیریم. اسلام می‌فرماید یکی از واجبات اسلام در ردیف نماز و روزه و بلکه بالاتر از نماز و روزه آداب نظارت و نقد کردن و نقد شدن است. یعنی امر به معروف و نهی از منکر است. اهل بیت(ع) می‌فرمایند اگر این باشد ولی نماز برود باز امیدی هست که نماز برگردد. چون یک خط مقاومت اصلاح فرهنگ و اقتصاد جامعه و سیاست جامعه است. اما اگر این نباشد کم کم همه چیز می‌رود. این از آن بُعد است. چون حرف‌هایی که می‌خواهم بزنم ممکن است بعضی‌ها بگویند آقا این‌ها قانون‌شکنی و خط‌شکنی است و معنی آتش به اختیار این بوده است؟ حالا بُعد دوم را بگویم. همیشه آدم‌های متدین و خوبی هستند. همین‌هایی که انقلابی هستند و در مسیر هستند و می‌خواهند در مسیر باشند. در مسیر انقلاب و امام و رهبری باشند. اسم آن‌ها حزب‌اللهی و متدین و تشکل‌های اسلامی و مسئولین نظام و هر کسی که هستند. یک تیپی از این‌ها هستند که ریاکار و منافق هستند. یعنی اساساً به آن چه که می‌گویند عقیده‌ای ندارند. نگاه می‌کنند تا ببینند باد از کدام طرف می‌آید. لباس و آرایش و تیپ و حرف‌ها و موضع‌گیری‌های آن‌ها کلاً عوض می‌شود. ما از این افراد دیده‌ایم. حالا شما جوان هستید و تازه وارد عرصه شده‌اید. ما از این افراد در این 10، 20، 30 سال آدم‌هایی دیده‌ایم که دقیقاً دهه به دهه تغییر چهره‌های عجیب و غریبی می‌دهند. هم چهره فکری و چهره روحی و هم چهره ظاهری آن‌ها تغییر می‌کند. اصلاً آدم باور نمی‌کند این همان آدم است. یا در زمان واحد، همین الان، در جلسه خصوصی یک چیزهایی می‌گویند، در موقع موضع‌گیری و تصمیم‌سازی و حرف‌های عمومی دقیقاً 180 درجه خلاف آن را می‌گویند. دو چهره هستند. باطناً، کاملاً می‌فهمد حق با کیست و باطل کیست و چه کسی در چه مسئله‌ای درست می‌گوید و چه کسی غلط می‌گوید، کاملاً می‌فهمد. در ظاهر هیچ جا یا موضع نمی‌گیرد و سکوت می‌کند یا این که خلاف آن حرف می‌زند. می‌بیند باد از کدام طرف می‌آید و منافع او کجاست. این همان چیزی است که بعضی اسم آن را مصلحت نظام، مصلحت شخص و مصلحت جامعه می‌گذارند ولی در واقع مصلحت نیست. منشأ مصلحت عقلانیت است و باید استدلال داشته باشی. این منفعت است و مصلحت نیست. منفعت مادی کوتاه مدت خودت است و منافع ملی و منافع مردم نیست. منافع امت نیست. حقوق آن‌ها نیست. مصلحت کشور نیست. چون مصلحت در برابر مفسده است. صلاح و فساد است. مصلح و مفسد است. صالح و فاسد است. مصلحت یعنی چیزی که ضد فساد است. بعضی‌ها به اسم این که این مصلحت است، مصلحت است این‌جا چیزی نگوییم، مصلحت است آن کار را نکنیم، مصلحت است آن‌جا با این‌ها باشیم، مصلحت است این‌جا با آن‌ها باشیم. این مصلحتی که بعضی‌ها می‌گویند عین مفسده است. مصلحت ضد مفسده است. باید فساد و صلاح را بشناسی. درست و نادرست، حق و باطل، عدل و ظلم را بشناسی. مصلحت همه جا طرف عدل است. هیچ وقت ظلم مصلحت نیست. هر جا کسانی ظلم می‌کنند یا می‌خواهند ظلم را به اسم مصلحت توجیه کند بدانید این مصلحت نیست و مفسده است. ممکن است بگوید با یک ظلم کوچک‌‌تری ظلم بزرگ‌تری را دفع کنی یا بین فاسد و افسد مجبور باشی انتخاب کنی و واقعاً چاره‌ای نداشته باشی و فاسد را به افسد ترجیح بدهی. این‌ها غیر از این مسئله است. اما این گاهی جای حق و باطل را به خاطر منافع خودمان، باندمان، قبیله‌مان، حزب‌مان عوض می‌کنیم. برای آبروی خودمان، برای این که برای ما کف بزنند، برای این که رئیس بشویم جای این‌ها را عوض می‌کنیم و می‌گوییم این مصلحت است. این مصلحت نیست، بلکه این مفسده است. آن تعبیری که آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند یا نه این‌جا معنا دارد و الا به یک معنای کلی اصلاً همیشه هدف وسیله را توجیه می‌کند. توجیه می‌کند یعنی توضیح می‌دهد. یعنی طبقه‌بندی می‌کند. هدف وسیله را توجیه می‌کند یعنی طبقه‌بندی می‌کند که این اصلاً عقلانیت است. اگر هدف شما این باشد که بالای پشت بام این ساختمان بروی، ده تا وسیله هست، ده تا هم ضد وسیله هست، بعد بعضی از این وسیله‌ها با بعضی دیگر به لحاظ در دسترس بودن و معقول بودن و مقرون به صرفه عقلانی بودن متفاوت هستند. هدف وسیله را توجیه می‌کند به این معنا که اصل هدف است و وسایل اصالت ندارند که خودت را معطل وسایل بکنی، وسایل موضوعیت ندارند، ابزار طریقیت دارند، تو باید به این هدف برسی. این هدف، هدف درست الهی است. این هدف خدمت به خدا و خلق است. حالا این‌جا چه کنیم؟ باید تابع هر وسیله‌ای که بود باشیم؟ ببینید این‌جا دقیقاً مرز افراط و تفریط با انقلابی‌گری واقعی روشن می‌شود. آیا هدف وسیله را توجیه می‌کند؟ به یک معنا بله، به یک معنا نه. به کدام معنا نه؟ به معنای پراگماتیزم یعنی عمل‌زده بودن. من می‌خواهم بالای پشت بام بروم. می‌خواهی چه کار بکنی؟ به این سوال جواب نمی‌دهی. اصلاً با چه هدف و با چه مجوزی می‌خواهی بروی؟ حالا می‌گوییم برای خودت یک مجوزی دست و پا کردی. بعد می‌گوییم به چه قیمتی می‌خواهی بالای پشت بام بروی؟ چطور بروی؟ نردبان نیست. می‌گویند یک روشی هست، مثلاً 3، 4 نفر خفه می‌شوند و تو بالای پشت با می‌روی. می‌گوید عیبی ندارد. می‌ارزد. من می‌خواهم بالای پشت بام بروم. مهم نیست. 6 ظلم می‌شود. ده خیانت اتفاق می‌افتد. 15 فساد اتفاق می‌افتد. ولی او می‌گوید بیفتد، به درک. من باید بروم. همه فدای من. این هدف وسیله را توجیه می‌کند همان کاری است که تمام شیاطین در عرصه سیاست انجام می‌دهند. همین‌هایی که در غرب به نام ماکیاول می‌شناسند، در جهان اسلام امتیازش به نام معاویه ثبت شده است. در هر جایی، در هر کشوری، در هر تاریخ و تمدنی بروی یک کسانی مظهر این نوع سیاست‌ورزی هستند که حضرت امیر(ع) می‌گویند کار من به جایی رسیده که معاویه را با من مقایسه می‌کنند. می‌گویند علی این‌طور است و معاویه آن‌طور است. اولین مسلمان با آخرین مسلمان، مجاهد با منافق، مقایسه می‌شود. کسی که از ترس با پدرش مسلمان شده است. بعد حضرت امیر(ع) می‌فرماید به من می‌گویند سیاست را از معاویه یاد بگیر. ببین چقدر به لحاظ سیاسی هوشمند است. با همه معامله می‌کند. این عقلانیت است. این سیاست است. حضرت امیر(ع) می‌گویند این عقلانیت نیست، این نفسانیت است، این شیطنت است. فرق عقلانیت و نفسانیت و شیطنت را بشناسید. من هم این کارها را بلد هستم. کلاه او را برداری، به دیگری رشوه بدهی، او را از سر راه برداری، دیگری را بی‌آبرو کنی، او را بترسانی، دیگری را تطمیع بکنی، یکی که ساده‌لوح است را فریب بدهی، این کارها را من هم بلد هستم. به این معنا هدف وسیله را توجیه نمی‌کند. اصلاً هدف چیست؟ دقت کنید. هدف چیست؟ از نظر معاویه تا ماکیاول هدف، به قدرت رسیدن است. هدف او قدرت است. هر کاری را انجام می‌دهد تا به قدرت برسد. هر کاری هم نباید انجام بدهد که مانع به قدرت رسیدن نشود، انجام ندهد. هدف قدرت است. هدف وسیله را توجیه می‌کند. این‌جا نتیجه شیطنت می‌شود. حضرت امیر(ع) فرمودند دست من بسته است. این‌جا نتیجه شیطنت می‌شود. حضرت امیر(ع) فرمودند دست من بسته است. من هم بلد هستم چه کار کنم که به هر قیمتی به قدرت برسیم و کار معاویه را تمام کنیم. ولی ما یک شرط داریم و با آن شرط وارد سیاست شدیم و آن تقواست. شرط فعالیت سیاسی من ظلم نکردن، خیانت نکردن، فساد نکردن، فاسد نکردن دیگران، فاسد نشدن خودم است. یک جایی می‌گویند من بلد هستم با شما چطور رفتار کنم که بر شما مسلط بشوم، می‌دانم چطور می‌شود شما را اصلاح کرد اما نه به قیمت فاسد کردن خودم. یعنی من بیایم دروغ بگویم، خیانت بکنم، دیکتاتوری و ظلم بکنم که می‌خواهم شما را اصلاح کنم، می‌خواهم عدالت در جامعه برقرار کنم. خودم ظالم باشم که می‌خواهم عدالت برقرار کنم. حضرت امیر(ع) می‌گوید اصلاً نمی‌شود. نکته دوم این که اصلاً هدف نهایی من قدرت نیست. بله، هدف وسیله را توجیه می‌کند. اگر هدف تو قدرت است برای رسیدن به قدرت هر کاری می‌کنی اما هدف من توحید و عدالت است. این هدف هم وسیله را توجیه می‌کند. این‌جا هم هدف وسیله را توجیه می‌کند. توجیه می‌کند یعنی چه؟ یعنی مشروع می‌کند، یعنی معقول می‌کند، یعنی موجه می‌کند. بله. هدف حق ابزار حق را موجه می‌کند. هدف وسیله را توجیه می‌کند. هدف باطل، ابزار و وسیله‌ باطل را موجه و توجیه می‌کند. با همان ملاک هم این کار را می‌کند. ملاک او ظلم است، ملاک این عدل است. حالا این شوال این‌جا جواب داده می‌شود. می‌گوید مگر خود شما نمی‌گویید اهم و مهم؟ مگر نمی‌گویید اگر به جایی رسیدیم که یک هدف الهی و مهمی است، در این راه ممکن است یک امتیازات موقتی هم مجبور بشوی به باطل بدهی، ممکن است 5 نفر بی گناه این وسط فدا بشوند، ممکن است 4 ظلم کوچک هم صورت بگیرد و تو مجبور بشوی در برابر آن تقیه و تحمل بکنی. می‌گوید همه این کارها را می‌کنم برای این که آن هدف انجام بشود. سوال می‌کنند این هم که شد هدف وسیله را توجیه می‌کند. این هم که همان شد. می‌گوید آقا اگر دشمن نیروی خودی را جلو انداخت و به سمت تو می‌آید و می‌خواهد سرزمین‌های اسلامی را اشغال کند، می‌خواهد ظلم بیشتری بکند و شما هیچ چاره‌ای نداری الا این که به تانک او بزنی و آن‌هایی که جلوی تانک بسته‌اند را شهید بکنی و هیچ چاره‌ای نداری، خیلی از فقهای ما می‌گویند اشکالی ندارد و بزنید. نیروی خودی، جان بی‌گناه، انسان مؤمن است؟ این هم که شد همان هدف وسیله را توجیه می‌کند. نه. به آن معنا نیست. این‌جا هدف چیز دیگری است، وسیله چیز دیگری است. هدف و وسیله این‌جا و آن‌جا با هم فرق می‌کنند. این‌جا وسیله از همان جایی مشروعیت خود را می‌گیرد که هدف گرفته است. آن‌جا هم همان‌طور است. این‌ها هر دو از حق می‌گیرند و آن‌ها از باطل می‌گیرند. اگر زدی 3 نیروی بی‌گناه را کشتی. مثلاً دشمن این‌ها را جلوی خود در صف اول گرفته است. اصلاً این در فقه جهاد یک باب است. اگر نیروی شما را جلوی خود گذاشته و جلو می‌آید. شما اگر نزنی این‌ها می‌آیند و می‌گیرند و عده بسیار بیشتری اسیر می‌شوند و کشته می‌شوند و اشغال می‌شود و ظلم می‌شود. اگر می‌خواهی بزنی مجبور هستی آن جلویی‌ها را بزنی. مثلاً این‌ها 300 آدم بی‌گناه را جلو گذاشته‌اند. مجبور هستی بزنی تا آن‌ها هم کشته بشوند. چه کار باید کرد؟ در اصول فقه و در کلام و در فقه یک بحث مهمی در باب این مفهوم اهم و مهم داریم. چه چیزی اهم است و چرا اهم است. یعنی چه چیزی مهم و چه چیزی مهم‌تر است؟ مادیون هم اهم و مهم دارند. جبهه دشمن هم مهم و مهم‌تر دارد. جبهه حق هم مهم و مهم‌تر دارد. آن هم دفع افسد به فاسد می‌کند و این طرف هم دفع افسد به فاسد می‌کند. یعنی چه؟ این معقول است. دفع افسد به فاسد یعنی بین دو انتخاب مجبور شده‌ای. اگر این را انتخاب کنی یک فساد است و اگر آن را انتخاب کنی 5 فساد تحقق پیدا می‌کند و چاره‌ای هم جز انتخاب نداری. چه کار باید بکنی؟ از این سوال‌ها داریم که آدم واقعاً گاهی می‌ماند. مثلاً روی شقیقه شما اسلحه می‌گذارند و می‌گویند دو نفر این‌جا هستند. یکی از این دو نفر را باید بکشی. انتخاب با توست. اگر نه هر دو را می‌کشیم. چه کار می‌کنی؟ یک حساب این است که بالاخره هر دو کشته می‌شوند. باز عملاً من یکی را بکشم. بعد دو سوال پیش می‌آید. تو وقتی یکی از این دو نفر را می‌کشی، قاتل هستی. اگر هر دو را آن‌ها بکشند، بگذار بکشند. او قاتل بشوی. تو یکی را هم نکش. حالا از آن طرف سوال دیگر این است که تو اگر یکی از این دو نفر را نکشی، به این معنی است که هر دوی این‌ها کشته می‌شوند. پس تو می‌توانستی یک نفر را از قتل نجات بدهی و نجات ندادی. پس تو قاتل هستی. ببین، در یک سوال اگر بکشی قاتل هستی و در یک سوال اگر یکی را نکشی قاتل هستی. ما سوالاتی به این شکل داریم که فیلسوفان اخلاق، فیلسوفان اسلامی در اخلاق اسلامی راجع به آن بحث کرده‌اند. اصولیون بحث کرده‌اند. دو نفر در دریا در حال غرق شدن هستند و تو یکی از آن‌ها را می‌توانی نجات بدهی. چطور باید انتخاب کنی؟ ملاک تو باید چه باشد؟ ببینی با کدام رفیق‌تر هستی؟ ببینی کدام جوان‌تر است؟ ببینی کدام سالم است؟ ببینی کدام عالم‌تر است؟ ببینی کدام آدم باتقواتری است؟ ببینی کدام نزدیک‌تر است و کدام دورتر است؟ سوالات متعددی پیش می‌آید. از کجا بفهمیم کدام مهم‌تر است؟ کدام درست‌تر است؟ کدام مهم و کدام اهم است؟ از مثال‌های ساده می‌توان شروع کرد تا به سوال‌های دیگر رسید. تو را بین یک فعل حرام قطعی که جزو گناهان کبیره است یا کشته شدنت مخیر می‌کنند. می‌گویند یک فساد خیلی بزرگ، یک گناه خیلی بزرگ اخلاقی انجام بدهی یا تو را می‌کشیم. سوال این است که جان مهم‌تر است یا آن؟ از کجا بفهمیم؟ از کجا بفهمی شرع و عقل است. یعنی باید با ضوابط قرآن و سنت، با کلام انبیا و اهل بیت(ع) و این ذائقه و این اهم و مهم کردن‌ها آشنا باشی. عقل هم مهم است برای این که شما باید بین دو امر درست را با عقل ترجیح بدهی که کدام مهم‌تر است و چرا مهم‌تر است؟ بعد مهم بودن و مهم‌تر بودن به زمان بستگی دارد، به مکان بستگی دارد. مثلاً یک پزشکی دارد غرق می‌شود و یکی، دو نفر دیگر هم که وارد نیستند. یک جمعی این‌جا هستند که همه به این پزشک احتیاج دارند. یعنی جان 10، 20 نفر بیمار به این مربوط است. حالا من باید آن پزشک را نجات بدهم یا دیگری را نجات بدهم؟ حالا یک سوال دیگر این است که این‌جا مگر شغل ملاک است؟ اصل انسان بودن است و هیچ فرقی نمی‌کند. جوان باشد یا پیر باشد. ببینید این‌قدر این مسائل پیش می‌آید. در فقه پزشکی داریم، در فقه معماری و مهندسی داریم. الان مسائل مستحدثه فقهی از این‌ها خیلی به وجود آمده است. مثلاً خانمی که بچه‌دار نمی‌شود. یا شوهرش عقیم است. خب این‌ها می‌توانند یک فرزند در یک رحم اجاره‌ای در یک زن دیگری درست کنند. یا اصلاً می‌توانند در لوله آزمایشگاهی بچه درست کنند. یا با این تکنولوژی سلول‌های بنیادی بچه بیاورند. می‌دانید که الان می‌شود در آزمایشگاه کلاً یک بچه بدون پدر و مادر از سلول‌های یک بدن درست کرد و اصل این‌ها هم قدرت خداست. بعضی‌ها فکر می‌کنند این خلق انسان است. انسان در تکنولوژی به هر جا که برسد هم خودش و هم تکنولوژی که درست کرده مخلوق خداوند است. اتفاقاً هر چه قدرت انسان بیشتر خودش را نشان بدهد آیات الهی را بیشتر نشان می‌دهد. می‌گوییم خدا چه ساخته است. چه کارها می‌کند. مثلاً راجع به سلول‌های بنیادی الان در ایران چند گوساله ساخته‌اند. فردا چند آدم هم می‌توان ساخت. از یک سلو‌ل‌های یک بدن بگیرند و بسازند. حالا اعضا را بسازند. الان می‌دانید که گوش و چشم و قلب و کلیه و همه چیز را می‌توان با این سلول‌های بنیادی ساخت که ایران جزو چند کشور دنیاست که این کار را کرده است. بر همین اساس حتی می‌توان کم کم آدم تولید کرد. در عین حال این باز هم همان خلق الهی است و فرقی نمی‌کند. بچه در شکم مادر متولد یا خلق بشود یا در لوله آزمایشگاه به وجود بیاید هر دو خلق الهی است. اما آن چه آثاری دارد و این چه آثاری دارد. من ابعادش را می‌گویم که بفهمید مسائل آسان نیست. مثلاً یکی از سوال‌هایی که پیش آمد این بود که فرض کنید ما فردا توانستیم با سلول‌های بنیادی در آزمایشگاه یک آدم درست کنیم. مشکل جسمی هم نداشت. فرض کنیم مشکل اعصاب و روان هم نداشت. مشکل بی‌پدر و مادری که دارد. این تا آخر عمر بحران هویت که خواهد داشت. آیا اصلاً کسی که مزه مادر را نچشیده، بوی مادر یا پدر را حس نکرده، چقدر به لحاظ تعادل و افکار آسیب‌پذیر است؟ صدها سوال از این مسائل هست. همان جا هم فقها مجبور هستند ابعاد آن را بررسی کنند. لذا همین الان راجع به همین سلول‌های بنیادی بعضی از فقهای ما می‌گویند جایز است و بعضی‌ها می‌گویند معلوم نیست جایز باشد. آن‌ها می‌گویند شما همه ابعادش را ندیده‌اید و زود گفتید جایز است. این‌ها هم گفتند ابعاد اصلی که در قرآن و روایات آمده این 4، 5 معیار است و بیشتر از این چیزی نگفته‌اند و در این‌جا این 4 معیار رعایت شده است. شما ببینید از این مسائلی که غیر سیاسی است من گفتم. پزشکی را مثال زدم که همه با آزمایش و عکس و ماده است. مادیات خیلی روشن است و اختلاف در آن باید خیلی کم باشد. حالا به عرصه فرهنگ و سیاست و فکر و حقوق و اخلاق و تاریخ بیا. این‌قدر مسائل هست که تصمیم‌گیری گاهی در آن‌ها آسان نیست. این‌ها درست است. اما یک تفاوتی بین احتیاط و محافظه‌کاری هست. محافظه‌کار، کنسرواتیست، ترسو و خودخواه است. به این بهانه‌هایی که گفتم هر کسی موضع انقلابی گرفت نمی‌توانی بگویی این‌ها افراطی و دو آتشه هستند و این‌ها خوارج هستند و این‌ها ساختار شکن هستند و این‌ها قابل کنترل نیستند. نه. از این‌جا به بعد به این نکته توجه کنید. بسیاری از آدم‌های محافظه‌کار ترسوی مادی خودخواه راحت‌طلب نفسانی داریم، با ظاهر مذهبی و حتی با ظاهر انقلابی و حتی با سابقه‌ انقلابی که به اسم عقلانیت و مصلحت و مبارزه با افراطی‌گری هر نوع آرمان و آرمان‌گرایی، هر نوع صداقت و اخلاص و فریادگری، هر نوع امر به معروف و نهی از منکر انجام بشود متهم می‌کند که این‌ها خلاف عقلانیت و خلاف مصلحت است. با این‌ها چه کنیم؟ آن تعبیری که امام در وصیت‌نامه خود دارد و به دانشجوها وصیت می‌کند که اگر دهه‌های بعد در دانشگاه‌ها و در جامعه دیدید جریان‌های غرب‌گرا و وابسته، جریان‌های شبه لیبرال و شبه منافق و جریان‌های فاسد انحرافی وابسته به دشمن در دانشگاه‌ها یا رده‌های حکومتی نفوذ می‌کنند و حرف‌های خود را تا حدی پیش می‌برند دیگر منتظر نمانید که حتماً مقامات اقدام بکنند. چون تا بگویی بعضی‌ها این کارها را می‌کنند می‌گویند مقامات هستند. بزرگان هستند. همه هستند. مسئولین مگر از فیلتر نگذشته‌اند؟ مگر این‌ها گزینش نشده‌اند؟ مگر این‌ها تحت نظر نبوده‌اند؟ مگر این‌ها تحت نظارت نیستند؟ مگر این‌ها سوابق نداشتند؟ مگر این‌ها 20، 30 سال پیش در فلان جا نبودند؟ مگر این‌ها از فلانی حکم ندارند؟ چرا. همه این‌ها هست. بوده‌اند. در عین حال هیچ کدام از این‌ها هیچ ضمانتی برای امروز و فردای هیچ کس نیست. ما آدم‌هایی داریم که از دست شخص پیامبر(ص) مدال افتخار گرفته‌اند. لقب‌های بزرگ دارند. حتی وعده بهشت دارند. منتها به این معنا که تا این هستی. تا این‌جا، این‌طور که الان هستی. تو اگر الان از این عالم بروی بهشتی هستی. اگر تا آخر همین‌طور بمانی بهشتی هستی. چون پیامبر(ص) طبق بعضی از روایات به بعضی‌ها وعده بهشت داده‌اند که البته در منابع ما نیست. در منابع برادران مسلمان ماست. اسم 8، 9 را آورده‌اند و گفته‌اند این‌ها قطعاً بهشتی هستند. اصلاً فرض کنیم این روایت حتمی و قطعی و قاطع است. دو، سه سوال مطرح است. یعنی ولو این که فردا گناه کند، ظلم کند، مرتد بشود، کافر بشود، خیانت بکند؟ این که خودش ظلم است. این خلاف قرآن و سنت است. گارانتی مطلق داده شده؟ یا به این معنی است که این‌ها قطعاً تا آخر در همین مسیر خواهند ماند. پیامبر(ص) این را نگفته‌اند و در عمل‌ هم این‌طور نبوده است. چون بعضی از همان‌هایی که طبق آن روایات به آن‌ها پیامبر(ص) وعده بهشت داده‌اند با همدیگر جنگیده‌اند و همدیگر را تکفیر کرده‌اند. یعنی پیامبر(ص) به دو نفر می‌گویند شما به بهشت می‌روید، با هم بجنگند، همدیگر را تکفیر کنند، هر دو هم بهشتی باشند؟ این دو یا نادان هستند و به بخش نادان‌های بهشت می‌روند. یک بخش ویژه‌ای برای بعضی‌ها دارد. کسانی که فرصت گناه خیلی پیدا نکرده‌اند. یعنی راحت هستند. ظلمی به آن‌ها نخواهد شد اما مقامات انسانی و مقامات بالای معرفتی را ندارند. اصلاً نمی‌خواهند هم داشته باشند چون نمی‌دانند چه هست. آدم اگر از چیزی هیچ نداند آن را نمی‌خواهد. نمی‌تواند که بخواهد. می‌دانید که بهشت مراتب دارد. در روایات داریم که فاصله بهشتی تا بهشتی مثل شماست که از زمین ستاره‌ها را نگاه می‌کنید. گاهی بهشتی‌ها به همدیگر این‌طور نگاه می‌کنند. بهشتی داریم تا بهشتی. شهدا همه در بهشت هستند اما همه مثل هم نیستند. شهید داریم تا شهید. مجاهد داریم تا مجاهد. عالم داریم تا عالم. همه بهشتی هستند و همه در نعمت هستند. اما آن کجا و این کجا؟ چنان که وقتی به جهنم هم می‌رویم همدیگر را می‌بینیم ولی جاهای ما مختلف است. گاهی از دور به هم عشق‌الله می‌رسانیم. بهشت درجات دارد، جهنم درکات دارد. جهنمی هر که هست در عذاب است. مشکل دارد. منتها عذاب تا عذاب، مشکل تا مشکل و به عقل و امکانات و شرایط آدم‌ها بستگی دارد. همه جهنمی‌ها مثل هم نیستند و همه بهشتی‌ها هم مثل هم نیستند. قرآن هم فرمود خیلی از جهنمی‌ها بعداً بخشیده خواهند شد و به بهشت می‌روند. خداوند که می‌فرماید همه شما یک سهمیه جهنم دارید. «ان منکم اِلا واردها...»، همه شما یک سری به جهنم خواهید زد برای این که همه شما یک جاهایی گند زده‌اید. همه ما ظلم‌هایی کرده‌ایم. بنابراین همه ما یک سهمیه جهنمی کم و بیش داریم ولی انشاالله که کوتاه‌تر باشد و خدا مورد رحمت قرار بدهد. در عین حال خداوند یک جایی هم می‌فرماید «یغفِرُ الذُنوبِ جَمیعا...»، از خدا این توقع را هم داشته باشید که یک جا همه گناهان شما را ببخشد. یعنی همه کارهای خدا مثل آدمیزاد نیست. اولاً همه به لحاظ لیاقت، یک سهمی از جهنم داریم. اما خداوند ممکن است همه را یک جا ببخشد. خوف و رجا گذاشته‌اند. هم امید و هم نگرانی باید باشد که نه خیلی پررو بشویم و نه خیلی مأیوس بشویم. دائم رو به تکامل و رو به خدا و رو به حق حرکت کنیم. می‌خواستم این را عرض کنم که یک کسانی بهانه می‌آورند. می‌گویند فلان اتفاق افتاده و این حرف را زده‌اند و این کار در حوزه فرهنگ و حوزه ارشاد و در حوزه دانشگاه و در حوزه فضای مجازی و در خود حوزه شده است. حالا به جواب‌ها دقت کنید. مسئولین هستند. مسئولین که همیشه بوده‌اند. هر وقت اوضاع خراب می‌شود مسئولین هستند، هر وقت هم درست می‌شود مسئولین هستند. سوال این است که چه کسانی مسئول هستند و دوم این که آن‌هایی که مسئول هستند چطور به مسئولیت خود عمل می‌کنند؟ اصلاً عمل می‌کنند یا عمل نمی‌کنند؟ در برابر این‌هایی که می‌گویند مسئولین هستند، بزرگان هستند، قانون هست باید گفت معلوم است که قانون هست. اتفاقاً مشکل این است که آن‌هایی که قدرت و ثروت و رسانه و امکانات را در دست دارند و برای بقیه تصمیم‌سازی می‌کنند به قانون و به وظیفه خود درست عمل نمی‌کنند. منکر است. آتش به اختیار در جواب این‌ها گفته شده است. امام در جواب این‌ها در وصیت‌نامه خود گفتد اگر دیدید فسادی، ظلمی، انحرافی، خیانتی، گناهی عادی شده و می‌خواهند ارزش‌ها را تغییر بدهند و هر چه هم به مسئولین رسمی تذکر می‌دهید و هیچ فایده‌ای ندارد دیگر آتش به اختیار باشید. امام در وصیت‌نامه خود می‌گوید. دیگر شما حرکت کنید و اعتراض کنید. البته اعتراض به معنی فیزیکی نیست. نه. یعنی بیانیه بدهید. تریبون آزاد بگذارید. در فضای مجازی موضع بگذارید. پی در پی طومار امضا کنید. اگر اثر نگذاشت تحصن کنید. اعتصاب غذا کنید. جلوی ماشین مسئولین بروید و در خیابان دراز بکشید و اجازه ندهید رد بشوند. بگو از روی ما رد بشو. هنوز جرئت نمی‌کنند رد بشوند. هنوز مانده است. ممکن است یک وقتی برسد که عبور کنند. ولی هنوز این‌طور نیست. همه مسئولین هم مثل هم نیستند. در جمهوری اسلامی مسئول داریم که آدم صالح و شریفی است. آدمی که یک عمر خدمت به مردم کرده است. می‌دانید ما کسانی را جزو مسئولین جمهوری اسلامی داریم که حقوق نمی‌گیرند. مثلاً در دانشگاه یک حقوقی دارد و همان را استفاده می‌کند. ما در مسئولین رده بالا کسانی داریم که هنوز خانه ندارند و مستأجر هستند. در رده‌های بالای حکومت هستند. حالا خود رهبری که یک ریال از بیت‌المال هیچ وقت نه خودش و نه خانواده‌اش نمی‌گیرند. امام که همان جماران هم برای خودش نبود. کل زندگی او یک چمدان را پر نمی‌کرد. ما هنوز و الان مسئولینی داریم که من می‌شناسم که تلفن شخصی به خانواده‌اش از اداره نمی‌زند. حالا من می‌زنم. چون توجیه دارم. برای این که یک عالم کار مجانی می‌کنم و در ازای آن این حق را دارم. یک وقت می‌توان توجیه کرد. اما یک وقتی چیزهایی هست که نمی‌توان توجیه کرد. ما مسئولینی داریم که هنوز ماشین ندارند، خانه ندارند. 3، 4 بچه دانشگاهی دارد و شاغل نیستند و از هیچ یک از اختیارات حکومتی استفاده نمی‌کنند. سفر خارج از کشور یک ریال با پول بیت‌المال نرفته یا اگر کاری داشته یک بار خانواده را با خودش نبرده است. هنوز داریم. حالا در دهه 60 که خیلی‌ها این‌طور بودند. اصلاً در دهه 60 که بسیاری از بچه‌های ما در انقلاب به فکر حقوق نبودند. ما کسانی را می‌شناختیم که خدا شاهد است 7، 8 سال یک جایی مسئول بود و نمی‌دانست حقوقش چقدر است. می‌گفت من نمی‌دانم. چون چیزی که می‌دهند را باید به ده جا بدهم و اصلاً نمی‌دانم چقدر است. آن موقع هم خیلی دقیق و کارت نبود. یا اگر هم بود رجوع نمی‌کرد. الان در همین مشهد بچه‌ها و فرماندهان آن زمان مثل شهید برونسی بود که فرمانده تیپ بود. ماشین سپاه در اختیارش بود. بچه‌اش در خانه سوخت، دست یا پایش شکست، نصف شب بود، هوای برفی بود. بیرون آمد و ماشین سپاه را برنداشت و گفت این مال بیت‌المال و مال جنگ است. بچه‌اش را بغل کرد و وسط خیابان دوید تا یک کسی و یک ماشینی را پیدا کرد و با آن به بیمارستان رفت. این‌ها بودند. این‌ها که می‌گویند دهه 60، خشونت، این‌ها بودند. خشونت‌های ما این‌ها بوده است. فرمانده‌ لشکری داشتیم، معاون لشکری بود که شهید شد. برای ایشان در منطقه میهمان آمده بود. دیر رسیده بودند. در خانه‌اش نان و کیک و پنیر برای رزمنده‌ها بوده است. این‌ها چون میهمان‌های شخصی بودند دست نزد و گفت نمی‌شود. رفت از خانه همسایه بگیرد. گفت شما چیزی دارید؟ گفت من هم ندارم. یک مقدار نان خشک دارم. گذاشتیم کنار که ببریم. می‌گویند نان‌ خشک‌های او را گرفت و آورد گذاشت جلو میهمان‌ها و با آب و ماست دوغ درست کرد و گفت معذرت می‌خواهم، غذای ما همین است. بعد بچه‌اش می‌آید و می‌گوید بابا این اتاق پر از غذا و امکانات است. گفت مال ما نیست. فقط از این‌ها من و مادرت حق داریم استفاده کنیم چون برای زن و شوهر‌ها داده‌اند و من نمی‌توانم بیاورم. بعد که یادش انداخت همین دو را آورد و جلوی میهمان‌ها گذاشت. دهه 60 که این‌طور بود. خیلی از بچه‌ها جبهه می‌رفتند و اصلاً نمی‌دانستند پول و امکاناتی هست. یک برگ سند نداشتند و ندارند که جبهه بوده‌اند. یک برگ کاغذ ندارند که جبهه‌ بوده‌اند یا جانباز شده‌اند. الان هم با وجود این که 3 دهه گذشته و معمولاً در انقلاب‌ها دهه چهارم همه فاسد می‌شوند، اسم آن‌ها هست ولی در انقلاب روسیه و فرانسه و چپ و راست این‌طور بوده که همان کارهای رژیم‌های قبل از انقلاب را می‌کنند و کلاً فاسد می‌شوند. ولی انقلاب ما بحمدلله از این جهت واقعاً این‌طور نیست. بدنه، امت و امام و رهبری و بخش مهمی از مسئولین الحمدلله به آن ارزش‌ها پایبند هستند. اما یک بخش مهمی از مسئولین هم که آمده‌اند اصلاً در این نخ‌ها نیستند. واقعاً مسابقه می‌گذارند بر سر این که به قدرت برسند. واقعاً به پیروزی در انتخابات‌ها به چشم تقسیم غنایم و سهمیه فکر می‌کنند. واقعاً خوشحال می‌شوند که مقام‌شان بالاتر می‌رود. در دهه 60 کسانی بودند که وقتی یک مسئولیت بالاتری به آن‌ها پیشنهاد می‌شد واقعاً ناراحت می‌شدند. چون می‌گفتند باید در دنیا و آخرت بیشتر پاسخگو باشیم. حقوق افراد بیشتری به گردن من می‌افتد. الان بعضی‌ها در مسئولین هستند که خوشحال می‌شوند که رئیس می‌شوند. الان نهادهای رسمی را ببینید. مشکلاتی هست. بعضی‌ها مشکلاتش را مطرح نمی‌کنند یا می‌گویند از باب امر به معروف و نهی از منکر مطرح نکنید و بعد جریان‌های سیاسی بر سر بحث‌های سیاسی مطرح می‌کنند و یا از آن بدتر رسانه‌های بیگانه راست و دروغ را قاطی می‌کنند و در فضای مجازی و ماهواره و اینترنت پخش می‌کنند. بعد مجبور می‌شود از موضع ضعف واکنش نشان بدهد. گاهی مجبور می‌شوند یک چیزی که باطل و ظالم است را توجیه کنند یا سکوت کنند و از کنار آن رد بشوند. بالاخره همه حرف‌های دشمن هم باطل نیست. دشمن 4 حرف باطل را کنار 4 حرف حق می‌گذارد که حرفش پیش می‌رود. هیچ کس با باطل محض و دروغ محض جلو نمی‌آید. راست و دروغ را قاطی می‌کنند. تو وقتی خودت انتقاد راست را نپذیری و مطرح نکنی و توضیح ندهی، همین حرف راست و درست و حقیقت برای پیشروی باطل ابزار می‌شود. باطل همیشه خودش را به یک حقی می‌چسباند و جلو می‌آید. چرا خودمان حرف حق را نزنیم؟ چرا خودمان نقد نکنیم و نقد نشویم؟ چرا خودمان جلوی ظلم را نگیریم؟‌ چرا خودمان جلوی تنبلی را نگیریم؟ راجع به قوه قضاییه الان دو دیدگاه هست. بالاخره 4 نفر قاضی و وکیل و مسئولین دفاتر و تشکیلات دادگستری فاسد و با نگاه بد به مال و ناموس مردم هستند. آدم لجباز پیدا می‌شود. یا قاضی جاهل و بی‌سواد و نادان پیدا می‌شود. حالا این‌ها را به مردم بگویی یا نباید بگویی؟ دو دیدگاه هست. یک عده می‌گویند نه، نگوییم. آبروی دادگستری‌ها می‌رود. یک عده می‌گویند آقا بگویید. اگر می‌خواهید آبروی دادگستری‌ها نرود، بگویید. اگر نگویی آبرویش می‌رود. چون مردم که می‌فهمند بالاخره بین 100 دادگاه 2، 3 دادگاه مشکل دارد. ولی وقتی می‌بینند مجازات می‌شود امید پیدا می‌کنند و می‌گویند این‌ها مراقب هستند. اگر یک جایی هم فسادی باشد برخورد می‌شود. اگر مراعات نکنی و لاپوشانی کنی یا محاکمه نکنی، یا این که مدت‌هاست محاکمه می‌کنند ولی به مردم چیزی نمی‌گویند، این بیشتر مردم را بدبین می‌کند. الان معاون قوه قضاییه اعلام کرد که سال گذشته 40، 50 قاضی فاسد گرفتیم و برخورد کردیم و مجازات شدند. به نظر شما گفتن این خوب است یا نگفتن آن خوب بود؟ الان سر فضای مجازی وزارت ارتباطات چند سال است، روانشناسان می‌گویند، کارشناسان می‌گویند، متخصصین و کارشناسان خانواده می‌گویند، متخصصین تعلیم و تربیت کودک و آموزش و پرورش می‌گویند، اصلاً نگویند، مگر خودت نمی‌بینی فضای مجازی بدون مدیریت چه کارهایی می‌کند؟ در چند خانواده خیانت جنسی زن به شوهر و شوهر به زن از این طریق در این ده سال تکثیر شد و زیاد شد و عادی شد؟ دیدن چه صحنه‌های مبتذلی را بچه مدرسه‌ای ابتدایی و راهنمایی دختر و پسر به راحتی می‌روند و می‌بینند و این صحنه‌های فساد و گناه برای آن‌ها عادی می‌شود؟ حالا مسائل جاسوسی و فساد و تشکیلاتی را کاری ندارم. مسائلی که نیروی انتظامی و قوه قضاییه می‌گویند چقدر از طریق اینترنت باندهای مافیایی مواد مخدر، برده‌های جنسی، بچه‌فروشی، کودک‌فروشی یا تشکیل شبکه‌های مواد مخدر از این طریق مدیریت و سازماندهی می‌شود و روی آن کنترلی نیست. چه بخش‌های عظیمی که می‌آید یک کلمه یا یک سوال یا شبهه یا یک مغالطه علیه اصل قرآن و پیامبر(ص) و دین و اخلاق مطرح می‌کند. می‌دانید خراب کردن آسان است. من الان می‌توانم سه سوال برای شما طرح کنم که همه شما به شک بیفتید. می‌توانم برای شما حدیث بخوانم که وقتی از این‌جا بیرون رفتید مثل خوره به جان شما بیفتد که پس دین چیست و خدا چیست و قیامت چیست؟ اما جواب دادن همین سوال دو ساعت وقت می‌خواهد که مقدمات را بگویی. یعنی 5 مسئله را باید توضیح بدهی و آن‌ها را بفهمد تا جواب این را هم بفهمد. همین الان صدها و چند هزار شبکه در فضای مجازی و اینترنت هست که فقط یا صحنه‌ها و عکس‌های مستهجن و کثیف را نشان می‌دهد و آموزش می‌دهد. در سنین مختلف یکسره می‌گویند. حالا شاید خود شما هم کم و بیش دیده باشید. بالاخره کنترل که نیست. سوال و شبهه دروغی مطرح می‌کنند. از همین حرف‌های ساده که مثلاً اگر خدا همه چیز را خلق کرده پس چه کسی خدا را خلق کرده است؟ در این سه مغالطه هست. حالا این‌ها را که نمی‌گویند. از درون تاریخ دروغ در می‌آورند. تاریخ اسلام، تاریخ اهل بیت(ع)، روایت جعلی، سند جعلی، حرف دروغ، این‌ها می‌آید و طرف می‌بیند. یک آدم معمولی که نه سواد اسلامی دارد، نه فرصت و حوصله کتاب خواندن دارد، نماز را به زور می‌خواند، حالا 5 مورد از این‌ها در روز جلوی چشم اوست. دروغ و راست و مغلطه مخلوط است. ایجاد شبهه و اشکال درست کردن که با دروغ و راست و مغالطه آسان است. چند نفر از بچه‌هایی که این‌ها را می‌بینند ذهن منطقی دارند؟ یعنی اصلاً استدلال بلدند که بفهمند کجا کلاه بر سرشان رفت و کجا نرفت؟ چقدر اطلاعات داری؟ این‌ها هست، فساد جنسی هست، فساد عقیدتی هست، دروغ‌ها و تهمت‌های سیاسی راجع به همین دهه 60 و سال 67 هم هست. راجع به سال 61 و امام چقدر دروغ گفتند؟ نسل شما که اصلاً نبوده‌اید طبیعی است وقتی این‌ها را نگاه کنید و کسی هم جواب ندهد یک مرتبه در ذهن شما سوال به وجود بیاید. این همه راجع به فضای مجازی می‌گویند در آخر فضای مجازی باز همین است. آتش به اختیار یعنی در این باب اعتراض کنی. فضای مجازی را پر کنید از اعتراض به این که چرا مدیریت نمی‌کنید؟ دائم پز می‌دهند که ما داریم پهنای باند اینترنت را اضافه می‌کنیم. لوله‌ها را زیاد می‌کنیم. در آن لوله‌ها چیست؟ فاضلاب است یا آب است؟ الان دادگاه‌ها می‌گویند تعداد بسیاری از طلاق‌ها و خیانت‌های جنسی که زن به شوهر و شوهر به زن می‌کند به خاطر همین فضای مجازی است. هر کسی می‌گوید مدیریت کن می‌گویند این‌ها می‌خواهند بگویند تعطیل کنید. این‌ها ضد آزادی و ضد آگاهی هستند. آقا بین وادادگی و تعطیل یک شق ثالثی به نام مدیریت هست. چرا مدیریت نمی‌کنید؟ اگر بلد نیستید چرا مسئولیت می‌پذیرید؟ اگر بلد هستید پس خودتان مشکل دارید. آتش به اختیار یعنی در فضای مجازی ببینید چه چیزهایی مفید است و چه چیزهایی مضر است و موضع بگیرید. حالا بگویند مسئولین هستند. چون مسئولین هستند ما باید موضع بگیریم. چون به وظیفه خود عمل نمی‌کنند. حالا به صحنه‌های دیگر بیایید. همین قضیه‌ 2030 اگر در صحنه دانشگاه‌ها و افکار عمومی و رسانه‌ها مقاومت نمی‌شد قضیه طور دیگری پیش می‌رفت. حتی با این که رهبری گفته بودند باز هم طور دیگری پیش می‌رفت. مگر چند چیز تا حالا رهبری گفته که عمل نشده به دلیل این که مسئولین می‌گویند چشم و عمل نمی‌کنند. چرا عمل نمی‌کنند؟ برای این که در جامعه هیچ کس دیگر هیچ چیزی نمی‌گوید. می‌گویند رهبر که هست، این‌ها هم که هستند، ایشان هم که گفتند، دستگاه قضایی هم که هست، پس ما دیگر این وسط چه کاره‌ایم؟ نه آقا. باید داد بزنی. اتفاقاً فضای مجازی یک چیز خوبی شده که خیلی از مسئولین ما تا آبرویشان زیر سوال نرود هیچ اقدامی نمی‌کند. من دیده‌ام. مثلاً بارها پیش بعضی رفته‌ایم، با واسطه پیام داده‌ایم که فلان جا بچه‌های مردم آب ندارند، فلان جا یک دکتر ندارند، فلان جا این مشکلات را دارند، فلان جا این تعداد پسرها در سن ازدواج هستند و الان با یک مبلغ کم مشکل این‌ها حل می‌شود. دوستان ما بخشی از طلاق‌ها را ریشه‌یابی کردند، با اصلاح این قانون حل می‌شود ولی اصلاً محل نمی‌گذارند. یا می‌گویند بله، خیلی خوب، پیگیری می‌کنیم. در سه قوه هم هستند. ولی چون پول و امکانات در دولت‌ها هست بیشترین اختیارات را دارند. جالب است. بعد هیچ چیزی نمی‌گویند و محل نمی‌گذارند. 6 ماه یا 9 ماه می‌گذرد. بعد یک مرتبه یک چیزی به فضای مجازی و رسانه‌ها می‌آید. دو ساعت نگذشته می‌بینی همان‌ها زنگ می‌زنند. آقا این قضیه چه بود؟ ما در این رابطه چه کاری می‌توانیم بکنیم؟ فقط به فکر آبروی خودش است و به فکر حق آن‌ها نیست. اگر حق آن‌ها مطرح بود که تو باید تا حالا این قضیه را حل می‌کردی. این زنگ را باید قبلاً می‌زدی. پس امر به معروف و نهی از منکر چیست؟ امر به معروف و نهی از منکر یعنی تمام مقامات باید پاسخگو باشند. تو را زیر سوال برده‌اند. عرضه و صداقت تو را زیر سوال برده‌اند و نه اسلام و نظام اسلامی را. آتش به اختیار یعنی این.

و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha