امام خمینی، سازمان ملل و نظم جهانی (1)
نشست "انقلاب اسلامی ملی گرایی و جهانی شدن" - 96
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. به نظرم رسید در اواخر دهه چهارم که در سالگرد پانزدهم خرداد هستیم که آغاز این نهضت منتهی به تغییر نظام است و هم در سالگرد رحلت امام هستیم به یکی از موضوعاتی که حضرت امام در آن عرصه هم بنیانگزار ایده جدید در سطح بینالملل بود و هست و در قانون اساسی ما هم منعکس شد بپردازیم و آن اینکه ما از چه زاویهای به روابط بینالملل و سازمانهای بینالملل نگاه کنیم؟ بعضی گمان میکنند دو دیدگاه بیشتر قابل تصور نیست. یکی تسلیم ماجرا شدن با حق تحفظهای تشریفاتی و غیر کارآمد و غالباً بدون آن تن دادن به جریان حاکم در روابط بینالملل که معمولاً قدرتهای اتمی برنده در جنگهای بینالمللی و آخرین جنگ بینالمللی بودند و دست و پا زدن مذبوحانه در ذیل نه فقط منافع آنها بلکه حتی گفتمان و آن جدول مفاهیم شبه ارزشی که آنها مطرح میکنند و خارج از این عرصه نه کاری میتوان کرد و نه کاری باید کرد. یک رویکرد محافظهکارانه، منفعلانه، تسلیمطلبانه و گاهی ریاکارانه است. اگر قبول نداری تظاهر کن قبول داری که تو را مجازات نکنند و بعد تا میتوانی تقلب کن. رویکرد دوم هم به نظر میآید این بوده که اصلاً کل روابط بینالملل را با کشورهایی که برای ملت ما و ارزشها تهدید تلقی میشوند و حتی با سازمانهای بینالملل رها کنیم. ما به آنها چه کار داریم؟ کار خودمان را میکنیم. اصل این دو قطبی نه تنها یک دو قطبی نادرست بلکه غیر واقعی است. اینکه ما دو قطبی به نام یا تعامل یا تقابل، یا صلح یا جنگ داریم. صلح هم به معنای سازش و تسلیم بودن و حرفشنو بودن است. دو قطبی حرفشنوی مذبوحانه یا مقابله و قطع رابطه و جنگ اساساً یک دو قطبی تبلیغاتی است. حضرت امام و انقلاب در این عرصه هم صحنه را سه قطبی کرد و گفت یک راه حل سومی وجود دارد. ما تسلیم و منفعل نمیشویم. ما یک انقلاب معرفتی هستیم. ما یک رویکرد جدید و فصل جدیدی در حوزه روابط و حقوق بینالملل که یک فصل ضد استعماری و ضد استکباری است، اتحاد و صلح واقعی جهانی در سایه عدالت، اتحاد مسلمین در برابر دشمنان اسلام و نه در برابر غیر مسلمین، اتحاد حزب مستضعفین جهان که حضرت امام مطرح کرد ولو غیر مسلمان باشند در برابر مستکبرین و متجاوزان، و سوم اتحاد بشری و جامعه جهانی و وحدت انسانی که همه به حقوق هم احترام بگذاریم و با هم در صلح باشیم. همان چیزی که قرآن آن را جامعه ایدهآل جهانی معرفی میکند. صلح جهانی در ذیل رعایت عدالت جهانی باشد و تعبیر حضرت امام این بود که جهان را به یک جنگل تبدیل کردهاند که هر کسی قویتر است و زور بیشتری دارد و هر کس بمب اتم دارد رئیس است. اگر کل جهان یک رأی بدهد و یکی از این 5 قدرتی که بمب اتم دارند یک چیز را بگویند نظر این یکی بر کل جهان حاکم است. منافع اینها در نهادهای بینالمللی مقدم است. در حوزههای مفهومی و معرفتی تعریفی که اینها از انسان و مسائل انسانی و جهانی و بینالملل در حوزه روابط بینالملل و حقوق بینالملل و حتی مسائل داخل هر جامعه ارائه میدهند مقدم است. چرا؟ چون بمب اتم دارند. چون ارتش آنها از بقیه قویتر است و میتوانند بقیه را غارت کنند و سرزمینها را اشغال کنند. این دقیقاً یک جنگل است و مفهوم حقوق بینالملل و روابط بینالملل و سازمانهای بینالمللی بازی و نمایشی است. در واقع امام خمینی این مسئله را مطرح کرد که ضرورتی وجود ندارد که ما این روابط و سازمانهای بینالملل نیمبند جهانی را کلاً ترک کنیم و با همه جا و با همه چیز قطع رابطه کنیم و به لحاظ سیاسی منزوی بشویم و در یک حالت انزوا و در لاک دفاعی قرار بگیریم و نه مجبور هستیم و حتی حق داریم که به طور کل تسلیم تصمیمهای این چند قدرت اتمی و غالباً جنگافروز عصر جدید باشیم که حالا در دوران صلح پشت تبصرهها و قوانینی میروند که در سازمان ملل زیر نظر همینها نوشته میشود و اگر اختلافی هم بشود اینها باید آن را تفسیر کنند و گاهی هم خودشان تعهد نمیکنند و پای اینها امضا نمیگذارند ولی از بقیه امضا میخواهند و بعد در مواردی خودشان خلاف این را عمل میکنند و اغلب این قوانین را نقض میکنند و تقریباً سازمان ملل و این قوانین بینالملل که کاملاً دوپهلو است و از مواد بسیار خوب انسانی و اسلامی در آن هست تا موادی که به لحاظ معرفتی کاملاً ضد اسلامی و بلکه اساساً غیر منطقی و در مواردی دون شأن انسان است و به لحاظ عملی هم کاملاً گزینشی تفسیر میشود و گزینشی عمل میشود. حضرت امام میگفت ما نه ضرورت داریم و بلکه حتی حق نداریم و اجازه نداریم زیر بار اینها برویم و اجازه بدهیم اینها برای ما تصمیم بگیرند و به ما دستور بدهند. هر وقت منافع اینها اقتضا میکند جنگ به راه میاندازند، هر وقت منافع اینها اقتضا نمیکند صلح برقرار میکنند. در هر دو موارد هم اگر لازم داشته باشند به قوانین بینالملل استناد میکنند و با تفسیر خودشان عمل میکنند و اگر هم لازم ندانند که اصلاً به قوانین عمل نمیکنند و حتی خلاف صریح همین قوانین بینالملل که خودشان برای دیگران مینویسند و خودشان گاهی امضا هم نمیکنند در عمل متعهد نمیمانند. هر جا که لازم میدانند طبق تمایل خودشان عمل میکنند. بنابراین اینکه کسانی بگویند ما مجبور هستیم به تمام این قوانینی که آنجا مینویسند و به عنوان مرکز جهان ابلاغ میکنند و به عنوان یک حکومت جهانی که تحت سلطه چند قدرت اشغالگر است که تمام جنگهای صد سال اخیر زیر سر یکی از همین 5 کشور شورای امنیت بوده که بمب اتم دارند. چه در دوران جنگ سرد و جنگ شرق و غرب که هر چه جنگ بود زیر سر خود این 4، 5 کشور بود و چه بعد از آن یعنی بعد از فروپاشی شوروی تا همین الان که هر جنگی هست زیر سر همینهاست. به خصوص آمریکا که در این 200 و چند سالی که از عمرش میگذرد 200 و چند جنگ به راه انداخته است. یعنی تقریباً به طور متوسط در طول عمرش یک جنگ در سال حداقل با کشورهای دیگر به راه انداخته و اصلاً دوام و قوامش بر اساس جنگ و تجاوز و نقض حقوق بشر بوده و تا همین الان هم که جنگهایی که در منطقه هست باز زیر سر همینها است. رئیس دزدها رئیس پلیس شده است. تنها کشوری که از بمب اتم استفاده کرده مخالف و ناظم مباحث هستهای در جهان شده است. چرا؟ چون اینها در شورای امنیت هستند. چون ادعا میکنند قدرت نظامی اول هستند. چون ادعا میکنند که ما حق وتو داریم و این یعنی رأی هر کدام از ما به رأی کل جهان میچربد. امام خمینی هم مخالف انزوا و فرار از این صحنههای دیپلماتیک و قوانین و سازمانهای بینالملل بود و هم به شدت مخالف تسلیم شدن در برابر اینها بود. این دیدگاه که کسانی فکر کنند سازمانهای بینالملل مثل سازمان انرژی اتمی، سازمان ملل، شورای امنیت، سازمان حقوق بشر واقعاً یک سازمانهای بیطرف و شفاف و قانونگرا و آزاد و مستقل هستند اشتباه است و حضرت امام کاملاً این نظریه را با استدلال رد میکرد و هم در وصیتنامهاش و هم در سخنان مکرر به مسئولین نظام جمهوری اسلامی یادآوری میکند که بازی اینها را نخورید و دنبالهرو و تابع اینها نباشید. به اینها اعتماد نکنید و از اینها دستور کار نگیرید. ولی از این فرصت استفاده کنید. از این تریبونهای بینالمللی و نظامهای جهانی استفاده کنید. شما ببینید اغلب این کشورها و رژیمهای شورای امنیت و در رأس آن خود آمریکا اغلب قراردادهایی که ما حتی بعد از انقلاب امضا کردیم را خودش امضا نکرده و صریحاً هم میگوید امضا نمیکنم. نه معاهده بحثهای هستهای را امضا کرده و نه اینکه به لحاظ حقوق بشری جامعه آمریکا و زندانهای آمریکا کنترل بشود و حقوق بشر در آمریکا رعایت بشود. نه بعضی از معاهدات اقتصادی را امضا کرده است. زیر بار هیچ چیزی نرفته است. حتی جامعه مللی که بعد از جنگ فراگیر اروپایی اول تشکیل شد و آمریکا از این طریق اعمال قدرت میکرد خودش عضویت در آن را نپذیرفته بود ولی بقیه را عضو کرد و خودش را رئیس کرد و گفت تشکیلات باید به اینجا بیاید. سازمان ملل را بعد از جنگ دوم بردند و در آمریکا مستقر کردند و عملاً خود آمریکا بخشهای مهمی از اسناد سازمان ملل را تا همین الان هم امضا نکرده ولی به ما و به همه کشورهای دیگر میگویند باید امضا کنید. صد باید میآورند و بعد در آخر هم میگویند البته اگر دلتان خواست این کارها را نکنید. اختیار با خود شماست. مثل اینکه شما یک بچهای را کنار بکشید و صد بار و دویست بار به او بگویی باید این کار بشود و باید بشود و باید بشود و آخرش هم بگویی البته اگر میخواهی که این یک فرمالیته محض است. در همین قضایای 2030 هم همین کار را کردند. بیش از صد بار کلمه باید را در آن میآورند و بعد میگویند البته طبق شرایط خودتان به اینها عمل کنید و بعد اینها میگویند ما حق تحفظ داریم و آنها هم میگویند دل بخواهی است. ولی بعد مکانیزم پاسخگویی و نظارت را دارند که میگویند تا 15 سال دیگر باید فرهنگ و آموزش و پرورش و نظام اقتصادی و نظام خانواده و نظام آموزش شما زیر و رو بشود و طبق این استانداردهایی که ما میگوییم پیش برود. خودشان هم معمولاً تعهدی نمیدهند. بنابراین میخواهیم در این نوبت این بحث را از منظر حضرت امام مطرح کنیم. در سالگرد رحلت حضرت امام و در سالگرد آغاز این نهضت یعنی 15 خرداد هستیم و میخواهیم بگوییم محور دیدگاه این انقلاب که محور آن نظریات حضرت امام به عنوان مؤسس این نظام بوده و در قانون اساسی ما هم در بخش سیاست خارجی و هم در مقدمه قانون اساسی صریحاً آمده است. اصلاً بحث اینکه ما تابع نظامهای استکباری و تحمیلی غرب در هیچ حوزهای و از جمله روابط بینالملل و قراردادها نخواهیم بود. معیار هر قراردادی و تفاهمنامهای با هر کشور و با هر سازمان بینالملل باید ضوابط شرعی اسلامی و قانون اساسی و معیارهای ایدئولوژیک انقلاب اسلامی و منافع ملت ایران را داشته باشد. باید حقوق و عزت این ملت باشد. در مقدمه قانون اساسی از بحث حتی صدور انقلاب و اینکه ما ارزشهای اسلامی و انسانی صلحطلب عدالتخواه را از طریق گفتگو و مباحث حقوقی و دیپلماسی جمهوری اسلامی به سراسر جهان صادر میکنیم. دیپلماسی جمهوری اسلامی اساساً یک دیپلماسی انقلابی و ایدئولوژیک در قانون اساسی تعریف شده است. دیپلماسی به مفهوم به هر قیمت و به هر شکل همراهی و هماهنگی با صاحبان قدرت که اسم مستعار آنها جامعه جهانی بوده و در واقع همین 3، 4 کشور هستند نیست. حضرت امام در صحبتهای خود میگوید دیپلماسی در قانون اساسی آمده است. دیپلماسی یکی از ابزارهای انقلاب اسلامی است. یعنی از شیوهها و ادبیات دیپلماتیک باید در راه گسترش توحید و عزت و ارزشهای این انقلاب و ارزشهای مکتبی در سطح منطقه و جهان و مبارزه با استکبار استفاده شود. دیپلماسی در خدمت مبارزه با استکبار و دفاع از مستضعفین جهان باید باشد. اینها صریحاً در قانون اساسی ما آمده است. اصلاً دیپلماسی دیگری مشروعیت ندارد. دیپلمات به طور طبیعی ولو متدین ممکن است صرفاً به وصل کردن بیندیشد. ملاحظات معرفتی، حقوقی، انقلابی و ایدئولوژیک ندارد اما دیپلماسی جمهوری اسلامی و روابط بینالملل باید در خدمت و در ذیل این شعارها باشد. چنانکه آمریکاییها و صهیونیستها و این 2، 3 کشور مؤثر در شورای امنیت نگاهشان به مفاهیم و روابط و مذاکرات بینالملل و سازمانهای بینالملل کاملاً ایدئولوژیک است. از حوزه ایدئولوژی لیبرال و منافع سرمایهداری هرگز خارج نمیشوند و عدول نمیکنند و اجازه عدول نمیدهند و آنها کاملاً خودشان بعد از جنگ بینالملل این سازمانها را درست کردند و خودشان هم منافع خود را میشناسند و هم عقاید و شعارهای خود را میشناسند و این دو مورد را به عنوان خط قرمز گذاشتهاند. هم به لحاظ تئوریک در نوشتن این قوانین و هم به لحاظ عملی در عرصه پراتیک به لحاظ میزان التزام یا عدم التزام عملی به این مسائل. اینها نکات بسیار مهمی است. بنابراین اینکه بگوییم ما دو راه داریم و یا باید کلاً هر چه اینها میگویند امضا کنیم و تبعیت کنیم و در آخر بگوییم یک حق تحفظی داریم که تفسیر آن هم باز باید با آنها باشد که کجا و چه زمانی باشد. یا باید تسلیم بشویم یا در غیر این صورت راه دیگرش جنگ و تحریم است. دو قطبی جنگ و صلح، دو قطبی تحریم و انزوا یا آشتی با جهان است. حضرت امام با جهان قهر نبوده است. این انقلاب هیچ وقت با جهان قهر نبوده است این انقلاب هیچ وقت مرگ بر جهان نگفته است. شعار حضرت امام و انقلاب مرگ بر جهانخواران بوده است. 4، 5 حکومت بودند. همینهایی که در شورای امنیت بودند که در رأس آنها آمریکا و دو متحد و وابسته آن یعنی انلگیس و فرانسه که در ذیل اهداف و منافع صهیونیستی هستند. الان اسم مستعار اینها جامعه جهانی شده است. آشتی با جهان به معنی آشتی با اینهاست. و الا 120، 130 کشور غیر متعهد به نفع حقوق هستهای ما رأی دادند و آنها جهان نبودند. جهان یعنی 200 و اندی کشور. مشکل حضرت امام و انقلاب اسلامی این 3، 4 رژیم استکباری بودند و هستند و دو، سه رژیم در منطقه که نوکر مطلق اینها هستند و در جهت منافع اینها در منطقه جنگ به راه میاندازند. همینهایی که در زمان صدام به خاک ایران تجاوز کردند و میلیاردها دلار پول و سلاح و مزدور دادند و از انقلاب ما شکست خوردند، همین وضعیت را در منطقه و در 4، 5 کشور دیگر به وجود آوردهاند. چرا؟ چون این چند ملت به اردوگاه انقلاب اسلامی ملحق شدند و از زیر سلطه غرب خارج شدند و رژیمهای وابسته به غرب در منطقه در حال سقوط بودند. بیداری اسلامی را سرکوب کردند و آن را به جنگهای داخلی تبدیل کردند. در این 3، 4 کشوری که از سلطه اینها خارج شد و به اردوگاه انقلاب اسلامی ملحق شد. حضرت امام مرگ بر جهانخواران را میگفته است. این انقلاب هیچ وقت مرگ بر این کشور و آن کشور را نگفته است. آشتی با جهان مسئله انقلاب نبوده است. آشتی با جهانخوار مشکل بعضیها است. و الا انقلاب اسلامی و این کشور با همه جهان آشتی و در صلح بوده و هست و این در اسلام و قانون اساسی جزو اهداف ماست. ما اصلاً حق تجاوز به کسی را نداریم. اجازه تجاوز به کسی هم نباید داد. حضرت امام گفت مبنای سیاست خارجی ما این است که نه ستم میکنیم و نه ستم میپذیریم. نه به هیچ ملتی اهانت میکنیم و نه اهانت میپذیریم. این قضیه پرچم آمریکا که میگویند اهانت به ملت آمریکا است را شما دیدید در همین انتخابات اخیر آمریکا خود مردم آمریکا از هر دو جناح در ایالتهای مختلف آمریکا پرچم آمریکا را آتش زدند. یعنی خود مردم آمریکا هم در میتینگهای جمهوریخواهها و هم در میتینگهای دموکراتها این کار را کردند. الان اگر بروید و در اینترنت سرچ بکنید هست. خودشان از هر دو گروه پرچم آمریکا را در ایالتهای مختلف آتش زدند. آنها هم میگویند این پرچم سمبل ملت آمریکا نیست و سوزاندن این پرچم را توهین به ملت آمریکا نمیدانند. این هم یکی از ارزشهای انقلاب اسلامی بود. 30 سال پیش فقط در ایران پرچم آمریکا و اسرائیل آتش زده شد و امروز در 110، 120 کشور جهان به آتش میکشند. حالا هم که به داخل خود آمریکا رفته است. این هم یکی از ارزشهای انقلاب اسلامی بود که به جهان و به داخل خود آمریکا صادر شد. و الا انقلاب ما هیچ وقت اهل توهین و ستم به هیچ ملت و هیچ جامعه دیگر و سر جنگ با هیچ دولتی را نداشته و اصلاً به لحاظ شرعی حرام است. اصل صلح و رابطه و دوستی است. قرآن میفرماید حتی ملتهایی که مشرک هستند و اسلام را قبول ندارند ولی با شما و با اسلام و با مسلمین سر جنگ ندارند و تجاوزگر نیستند رابطه دوستانه داشته باشید. حالا دوستانه یعنی تنش و درگیری نباشد. حتی دوستانه باشد. خداوند در قرآن میفرماید حتی منعی ندارد اگر به آنها نیکی کنید و اگر مشکل و نیاز و خواهشی داشتند و کمکی خواستند دریغ نکنید. «ان الله یحبُ المُقسِطین...»، خداوند میفرماید در این صورت شما مقسط و عدالتخواه هستید که حتی مشرکینی که با شما سر جنگ ندارند را کمک کنید. اگر کمک خواستند به آنها هم کمک کنید. این نگاه اسلامی و نگاه انقلاب اسلامی است. هیچ وقت حضرت امام مرگ بر جهان نگفت. مرگ بر جهان یک شعار ضد اسلامی است. مرگ بر جهان شعار آمریکا و استکبار است آنها میگویند جهان یا باید نابود بشود و یا باید تحت سلطه ما باشد. شعار انقلاب اسلامی و حضرت امام و جمهوری اسلامی مرگ بر جهانخواران است و این تا آخر خواهد ماند. اینکه کسانی بگویند دوره «مرگ بر» تمام شده و حالا باید «درود» برود بدانند. مرگ بر چه چیزی بود که تمام شد؟ مرگ بر استکبار باید درود بر استکبار بشود؟ مرگ بر صهیونیزم باید درود بر صهیونیزم بشود؟ صهیونیزم همان فاشیزم است که در این قالب دوباره بروز کرده است. صهیونیزم نوک حمله استکبار غربی در جهان اسلام است. وقتی حضرت امام میگوید مرگ بر اسرائیل یعنی مرگ بر رژیم صهیونیستی است. حالا بگوییم از حالا دیگر شعار مرگ بس است و باید شعار درود بدهیم؟ اینها انحراف صریح از مواضع و شعارهای حضرت امام و انقلاب اسلامی است. یا گویندگان این حرفها توجه ندارند، سواد ندارند و حقوق نمیدانند و مفهوم این حرفها را نمیدانند یا اگر میدانند عدول و انحراف است و در وجه بدبینانه هم نوعی شیطنت و زیادهطلبی سیاسی و بهانهجویی برای منفعتطلبیهای دیگری است. میگویند قهر با جهان به آشتی با جهان تبدیل بشود. یعنی چه؟ چه کسی با جهان قهر بوده است. حضرت امام این دو قطبیها را قبول نداشت. حضرت امام گفت سه قطبی است. راه سوم این است که ما با تمام نهادهای بینالملل رابطه خواهیم داشت. حضور خواهیم داشت تا جایی که عزت ملت ایران، حقوق مردم و ارزشهای انقلاب اسلامی و حقوق مستضعفان جهان به خطر نیفتد و قابل تأمین و قابل دفاع باشد. از آن تریبونها و از آن مذاکرات استفاده میکنیم و در آن حاضر میشویم اما اجازه نمیدهیم آنها به ما دستور بدهند. حالا یک بخشهایی از تمام این کنوانسیونهای بینالمللی مفاهیم درست و معقولی است. اسلامی و انسانی است. اصلاً جزو توصیههای اسلامی خود ماست و در قانون اساسی ما هم هست و اصلاً جزو شعارهای اصلی انقلاب خود ما بوده است. 80، 90 درصد این چیزهایی که تحت عنوان حقوق بشر و قوانین سازمان ملل و موارد مختلف مثل همین 2030 میآید مشکلی ندارد و ما با آن الفاظ و کلمات و گزارهها مشکلی نداریم. اصلاً ما قبل از شما خودمان اینها را در قانون اساسی خود آوردهایم و اصلاً شعارهای انقلاب ما بوده است. جزو آموزههای اسلامی است. در هزاره قبل خداوند در قرآن از همان موقع از بشر خواسته است. ارزشهای جهانی است. صحبت بر سر روح حاکم بر این پیماننامههای بینالمللی و دیکتههای سازمان مللی است. چه روحی بر آن حاکم است؟ مقدمات و پیشفرضها و مبانی نظری و ارزشهای حاکم بر آن چیست؟ مفهوم بعضی واژگانی که در آن هست که تفسیر آن با اینهاست و طبق منابع و مبانی آنهاست و حتی طبق منافع آنهاست. آثار آن هم مهم است. الان شما خیلی از این پیماننامههای سازمان مللی و بینالمللی را بخوانید میبینید بسیاری از آنها ارزشهای اسلامی و انسانی است و جزو مطالبات و شعارهای خود ماست. ولی لابلای اینها گزارههایی تعبیه میشود که یک مرتبه کل مسیر عوض میشود و تفسیر آن هم با خود آنها میشود. از آنجا هم میخواهند نظارت کنند و حاکمیت جهانی را دیکته کنند. ما با اینها مشکل داریم. حالا من میخواهم در دو مرحله نکاتی عرض کنم. یک نکته اینکه این نسبتی که میدهیم و حضرت امام هم معتقد است و بعضی از دوستان ما اینها را قبول ندارند در تاریخ تشکیل خود این سازمان ملل و اینطور نهادها در اروپا چه اتفاقاتی افتاد که کاملاً تشکیل این سازمانها محصول جنگهای داخلی اروپا و در گروی دیکته قدرتهای برنده این جنگها برای سلطه آنها بر اروپا و بعد کم کم بر جهان بود. اصلاً تاریخ مستند تشکیل سازمان ملل و این نهادهای بینالمللی را ببینیم تا متوجه بشویم در اروپا چه اتفاقاتی افتاد که اینها اول در اروپا تشکیل شد و بعد مرکزیت آن به آمریکا رفت. من اصلاً نمیخواهم در اینجا داوری ارزشی بکنم. فقط یک توصیف تاریخی مستند میکنم که ببینیم آیا آنطور که یک عده در اینجا معتقد هستند که این نهادهای بینالمللی که مرکز آنها در آمریکا و دو، سه کشور اروپایی است، سازمانهای جهانی و بیطرف و شفاف و مستقل هستند و اصلاً اینها غرب نیستند و اینها محصول اندیشه جهانی و تجربه بشری است و کل جهان تصمیم میگیرد؟ آیا این درست است یا اینکه اینها یک ویترینی دارند که در همان ویترین هم همه چیز را رعایت نمیکنند. یک پشت صحنهای هست که کارکرد این نهادها آنجا این است که چه زمانی جلوی چه جنگهایی را نگیرند و جلوی چه جنگهایی را به سرعت بگیرند و قطعنامههای شدید صریح صادر بکنند و حتی وارد عمل بشوند. چرا همین چند کشور شورای امنیت پشت تمام این جنگها هستند؟ برای تمام این جنگها میلیارد میلیارد سلاح میفروشند. همین الان در همین 3، 4، 5 سالی که خود غرب از طریق تروریزم وهابی و با کمک رژیمهای فاسد منطقه این منطقه عربی و اسلامی را به خاک و خون و جنگهای داخلی کشیده و 3، 4 کشور را تا مرز نابودی پیش بردند. بعد خودشان میآیند و میگویند میخواهیم با تروریزم مبارزه کنیم. تروریزم را طوری تعریف میکند که فقط جنبشهای انقلابی ضد استعماری و ضد صهیونیستی شامل آن بشوند و تروریستهای وحشی و مزدور خودشان در منطقه و جهان هیچ وقت تروریست تلقی نشوند یا اگر میشوند در اسم باشند اما در عمل هم اسلحه بدهند و هم پوشش رسانهای و هم حمایت و کادرسازی و برنامه بدهند. شما میدانید در همین قضایای سوریه و عراق و یمن صدها کارشناس و ژنرالهای درجه بالای ارتشهای آمریکا و فرانسه و انگلیس و اسرائیلی حضور داشتند و حضور دارند. هنوز هم پشت صحنه اینها حضور دارند. میلیاردها دلار سلاح را دوباره به همین کشورهای رژیم وابسته قالب کردند که اینها اصلاً نه این سلاحها را احتیاج دارند و نه بلد هستند و نه جرئت استفاده از آن را دارند. ولی همین اخیراً که رئیس جمهور آمریکا آمد یک معامله 500 میلیاردی امضا کرد که 300، 400 میلیارد آن اسلحه بود و به عربستان گفت باید بخری و همین سلاحها را به منطقه و زیر دست تروریستهای وابسته به خودشان میریزند. میخواهم بگویم جامعه جهانی، استقلال، دموکراسی جهانی، جامعه مدنی بینالملل، تصمیم جمعی، دفاع از صلح، مبارزه با جنگ، کنترل سلاحهای کشتار جمعی همه بازی و مسخره است و الان تمام افکار عمومی و روشنفکران جهان دیگر اینها را متوجه شدهاند ولی در عین حال این طرز بحث همچنان ادامه دارد. بنابراین من در قسمت اول عرائض خود بدون داوری ارزشی و فقط با استناد به اسناد تاریخی روابط بینالملل در اروپا که منجر به تشکیل جامعه ملل و بعد سازمان ملل شده اشاره میکنم که ببینید چگونه مسائل کاملاً تابع قدرت و معادله قدرت در اروپا و بعد در کل اروپا و آمریکاست و باقی همه بازی بوده و هست. این نهادها نه بیطرف هستند و نه مستقل هستند و نه واقعاً جهانی هستند. تصمیمگیری برای جهان هست ولی تصمیمگیران جهانی نیستند و فقط از چند قدرت هستند. در بخش دوم هم به نکات صریحی که حضرت امام در این رابطه گفته اشاره خواهم کرد. من خواهش میکنم کسانی که این بحث را میبینند کمک کنیم که تمام نخبگان سیاسی و فکری کشور و به خصوص مسئولین و تصمیمگیران کشور در حوزه روابط بینالملل از جهات مختلف به این قضیه توجه بکنند. اولاً زمان شکلگیری این سازمانهای بینالملل و مکان آن را توجه کنید. سازمانهایی که الان بر مسائل حاکم هستند. زمان آن از قرن 19 و در اروپا شروع شده است. این فکر کم کم منجر به بحث جامعه ملل و بعد سازمان ملل شد. بعد از آن دو جنگ بزرگی که اروپاییها علیه همدیگر در اروپا و در کل جهان به راه انداختند. اینها در واقع جنگهای اروپایی اول و دوم است که اسم آن تبدیل به جنگهای جهانی اول و دوم شده است. میدان جنگ جهان شد. جهان در این راه قربانی داد. یعنی از آسیا تا آفریقا و استرالیا قربانیان این جنگ بودند و این جنگ در واقع بین 3، 4 قدرت استکباری اروپایی اتفاق افتاد و جامعه ملل بعد از جنگ اول و سازمان ملل را بعد از جنگ دوم تشکیل دادند. برندههای جنگها هم اینها را برای تضمین منافع خودشان در سطح اروپا و بعد در سطح کل جهان در سازمان ملل تشکیل دادند. این نکته اولی است که باید به آن توجه بکنید. شما در همین بحثهای تئوریک و آموزشی و دانشگاهی در حوزه روابط بینالملل و سازمانهای بینالمللی تصریح میکنند که به عنوان یکی از اولین نمونههایش آن سیستم کنسرت اروپا بود که سلاطین اروپا و پادشاهیهای اروپا یک اتحادیهای در برابر ناپلئون بناپارت تشکیل دادند که در اوایل قرن 19 میلادی بود. ناپلئون داشت کل اروپا را میگرفت و خارج از اروپا هم در آفریقا و جاهای دیگر مستعمراتی بعد از انقلاب فرانسه داشت. چون محصول انقلاب فرانسه این شد. به شما هم بگویم که اینها میگویند انقلاب فرانسه پدر لیبرالیزم و دموکراسی و جمهوریت و مدرنیته سیاسی است اما یکی از خشنترین انقلابهای تاریخ بشر است. در انقلاب فرانسه ظرف حدود 10، 11 ماه حدود 60 هزار سر بریدند. بین 40 تا 60 هزار نفر با گیوتین در خیابانهای پاریس و چند شهر دیگر ظرف کمتر سر زدند. انقلاب فرانسه پدرجد داعش بود. فقط یک نمونه کارشان این بود که در یک مورد 2، 3 هزار نفر از مخالفین خود را سوار بر قایق و کشتی کردند و به وسط اقیانوس بردند و زنده زنده خالی کردند. انقلاب فرانسه اینطور بوده است. شعارش این بود که انقلاب ما وقتی پیروز میشود که آخرین شاه را با رودههای آخرین کشیش به دار بکشیم. یعنی مسالمت و مدارا و حقوق بشری در کار نبود. حالا انقلاب اسلامی و حضرت امام را متهم میکنند و میگویند در دهه 60 خشونت و اعدام و فلان بوده است و بعضیها متأسفانه در داخل برای کسب نظر آن کسانی که خودشان جزو خائنین به این ملت بودند دوپهلو و یکپهلو همین حرفها را تکرار کردند و میکنند در حالی که اکثر خودشان در آن دوران مسئولین امنیتی و اطلاعاتی و نظامی بودند که ما نمیخواهیم وارد این چیزها بشویم و فقط میخواهم نامردی و بیانصافی را بگویم. انقلاب فرانسه سر 60 هزار نفر را ظرف کمتر از یک سال با گیوتین قطع کرد. در انقلاب اسلامی وقتی حضرت امام پیروز شد عفو عمومی داد. تمام این ساواکیها و نوکران رژیم را بخشید. آزادی کامل گذاشت در حدی که کمونیست و حتی ساواکی و سلطنتطلب فعالیت سیاسی و اجتماعی میکردند. ساواکیها آمدند بعد از انقلاب تحصن کردند و حقوق خود را میخواستند. اینقدر پررو بودند و اینقدر آزادی بود. کمونیستها حزب و روزنامه داشتند. حتی تجزیهطلبها به تهران میآمدند و تشکیلات و حزب داشتند. در دانشگاه تهران اتاق داشتند. اتاقی که بعداً از آن آر.پی.جی و نارنجک خارج شد. مثلاً تحت عنوان جنبش دانشجویی بودند ولی در واقع منافقین و فداییها و کوموله و دموکرات آنجا سر میبریدند و چشم در میآوردند و اینجا هم فعالیت میکردند. حضرت امام همه اینها را تحمل کرد. حتی وقتی انقلاب پیروز شد حضرت امام نگفت رابطه با هیچ کشوری و حتی آمریکا قطع شود. فقط اسرائیل را گفت. اینها توطئههای براندازی و تجزیهطلبی و جنگ داخلی را بعد از انقلاب در همان چند ماهی که هنوز لانه جاسوسی بود ادامه دادند. در اسناد روشن شد. در انواع احزاب و گروهها آدم داشتند و نفوذ کردند و از طریق آنها به دنبال تجزیهطلبی بودند. آذربایجان را به اسم خلق ترک، خوزستان خلق عرب، بلوچستان خلق بلوچ، کردستان خلق کرد، ترکمنصحرا خلق ترکمن و همینطور خلق خلق به راه انداختند. در ظاهر ادبیات چپ بود و بعد در اسناد لانه معلوم شد همه اینها از این مرکز کنترل میشود و یک ائتلافی درست کرده بودند که در آن مرجع تقلید قلابی بود، مرجع تقلید ضعیفالنفس بود، کمونیست بود، سلطنتطلب و ساواکی بود، تجزیهطلب بود، ملیگرا و ناسیونالیست هم بود. بالاخره ملیگرا باید ضد تجزیهطلب باشد. تجزیهطلب ضد ملیگرایی است. چطور هر دوی اینها با هم بودند؟ خانها و سرمایهداران کردستان و بقیه جاها بودند و کمونیستها هم بودند. بالاخره سازمان سیا یک پروژهای در ایران تعریف کرده بود و نوکران آنها مثل فرانسویها و انگلیسها و صهیونیستها هم در آن بودند. خیلی از اینها در اسناد لانه هست. همه اینها در یک پروژه برای براندازی عمل کنند و بعد هم که جنگهای داخلی به راه انداختند و نتوانستند کاری کنند جنگ خارجی را به راه انداختند. صدام و رژیمهای عربی را به سراغ ما فرستادند که این انقلاب با مظلومیت از همه این مراحل عبور کرد. دهه 60 دهه مظلومیت این انقلاب و به خصوص شخص حضرت امام بود. یک موجودات و جانوران وحشی حالا حضرت امام را متهم میکنند که سال 60 و 67 فلان شده است و بعضی از کسانی که خودشان در جریان بودند حالا یا ساکت میشوند و هیچ چیزی نمیگویند و یا حتی جزو منتقدین میشوند برای اینکه به رضایت خدا و مظلومیت شهدای این انقلاب و مظلومیت حضرت امام نمیاندیشند و به دنبال منافع خودشان هستند. اینهایی که خودشان در متن ماجراها بودند حاضر نشدند از امام مظلوم و انقلاب مظلوم دفاع کنند. آن همه تروریستهای خائنی که حدود 17 هزار نفر را ترور کردند و در جنگ با یونیفورم ارتش صدام علیه ملت خودشان جنگیدند، یا آنهایی که بعداً به خدمت یونیفورم ارتش آمریکا در آمدند و الان برای اسرائیل تا عربستان نوکری میکنند مظلوم قربانی بشوند و حضرت امام خشونتطلب بشود. جای جلاد و شهید عوض بشود. جای ظالم و مظلوم عوض بشود. این ظلم بزرگی است که به حضرت امام و انقلاب و شهدای انقلاب و به مظلومیت انقلاب شد. حالا این درد دل را کنار بگذاریم. من میخواستم این را عرض کنم که مسئله این اتحادیهها که در اروپا تشکیل شد همه مربوط به جنگهای داخلی اروپا بود. وقتی از اروپا میگوییم منظورمان بیشتر 4 کشور هستند. انگلیس و آلمان و فرانسه و روسیه بودند. بقیه اروپا بیشتر اقمار هستند. کل کشورشان به اندازه یک شهر است. روی همدیگر یک کشور حساب نمیشوند. مثل اینکه شما از این شهر به آن شهر رفته باشید در اروپا از این کشور به کشور دیگر رفتهاید. بقیه اقمار هستند. وقتی از اروپا میگویند همین 4 کشور هستند. در این صد سال اخیر به خصوص اینطور بوده است. انگلیس و فرانسه و آلمان و روسیه. تمام جنگهای اروپا و جنگهای جهانی که اتفاق افتاد زیر سر همین 3، 4 کشور بوده است. بعد هم که آمریکا آمد و 5 کشور شدند. اولین باری که اتحادیه اروپایی به وجود آمد و نطفه اولیه این سازمان ملل بوده ناپلئون قدرت برتر میشود و شروع به تصرف کل اروپا میکند و مستعمرات بقیه کشورها در آفریقا و قاره آمریکا و آسیا را میگیرد. بقیه اینها با هم علیه او متحد میشوند که جلوی او بایستند. پس این اولین نمونهای است که یک اتحادیه سیاسی و بینالملل شکل میگیرد که خاستگاه آن اروپایی است. جنگ قدرت بین اروپاییها با همدیگر است. جالب است در آن دورهای که اینها جامعه ملل را تشکیل دادند این 3، 4 کشور اروپایی صریحاً اعلام میکنند که غیر اروپاییها اصلاً آدم به حساب نمیآیند. یعنی اینها را مستقل داخل آدم نمیدانستند. صریح میگفتند غیر اروپاییها به لحاظ سیاسی و اخلاقی کامل نیستند و ما اینها را عضو این نظام و اتحادیهی بینالمللی نمیپذیریم. آنها تابع هستند و ما برای آنها تصمیم میگیریم. ولی چون بالاخره مجبور هستیم آنها را داشته باشیم چون تحت سلطه ما هستند. از آن طرف ادعاهای حقوق بشری و دموکراتیک و صلحطلبانه و اومانیزم و برابری انسانی میکنیم و از این طرف هم بالاخره فرهنگ مسیحی در اروپا هست و ما هم نمیتوانیم بگوییم که اصلاً دین نداریم. به خاطر این شعارهای اومانیستی و مسیحی یک احترام صوری و یک فضای باز مصنوعی کنترل شده برای بعضی کشورهای دیگر قرار دادند که بیایند و زیر نظر و تحت سلطه اینها باشند. البته دوستان توجه داشته باشید در باب نظریههای روابط بینالملل الان نظریهپردازهای خودشان میگویند که اینقدر این روابط پیچیده شده که با یک نظریه و یک مکتب فکری نمیتوان آن را فهمید. یعنی برای فهم مسائل و چارهاندیشی به منطق نظری و نوع نگاه یک منطق در مورد روابط بین بازیگران نمیتوان اکتفا کرد. دنیای پیچیده تفکر پیچیده میخواهد. یک جامعنگری میخواهد. باید از همه نظریهها ولو با هم مخالف باشند استفاده کنیم و مجبور هستیم همه را مد نظر قرار بدهیم تا بتوانیم روابط بینالملل و همکاریهای بینالملل را بفهمیم و برای آن تصمیم بگیریم. این بعد از همه مکتبسازیها و ایدئولوژیسازیهای سکولار قرن 19 و 20 در حوزه بینالملل است و بالاخره به اینجا رسیدند که ما اصلاً تا مفهوم ملت، مردم، انسان، بشر، حقوق بشر، صلح، جنگ را درست نفهمیم نمیتوانیم هیچ رهیافتی داشته باشیم و لذا چون تکلیف معلوم نیست و هر مکتبی در غرب یک نظری در این باب دارد نمیتوانیم به رهیافت واحدی برسیم چون جهان سیاسی معاصر کاملاً پیچیده است و راه حل قطعی جهانی وجود ندارد. گزارههای مبنا و مورد تأکید هستیشناختی، انسانشناختی و معرفتشناختی هستند. با یک کلنگری که بخواهیم تمام مصادیق و روابط جزئی بینالملل را درک کنیم امکان نداریم. چون هیچ کدام از اینها نه قطعی است، نه قابل اثبات است، نه قابل رد است. هر کدام بخشی از حقیقت را میبیند و بخشی از توضیحات نادرست و مبهم و متناقض را هم ارائه میدهد. نظریهها شناخت را باید ترکیب کنند و جهان را از طریق اطلاعات بین پدیدههای ظاهراً نامرتبط بیمعنا معنادار کنند. و الا ما نمیتوانیم معنای آن را بفهمیم. نظریه یعنی اینکه خودت یک معنایی که میتوانی بپذیری برای اینها طراحی کن. بنابراین الان بحث میشود که اصلاً در روابط بینالملل نظریه به معنای حقیقی نمیتواند وجود داشته باشد. نمیتوان نظریه داد. بلکه آن چیزهایی که میبینیم و میشنویم را سعی کنیم با مدلها و چهارچوبها و الگوهای مختلفی از رفتارها که وجود دارند مرتبط کنیم. اصلاً دیگر نظریهای وجود ندارد و نمیتوانیم مکتب خاصی را در این حوزه صد درصد بپذیریم. صحبت از این است که هر کسی یک مدل و یک چهارچوب و یک الگوهایی از رفتار را ارائه میدهد و همه با هم متفاوت هستند. این در آموزش مفهومسازی روابط بینالملل و سازمانهای بینالملل در آکادمیها و دانشگاههای خود غرب است. اینها نظریات ما نیست.اینکه یک نظریه تلاش میکند الگوی رفتاری تکرار شونده را از طریق علمی به دست بیاورد تا بتواند پیشبینی کند و امور بینالملل را به نفع خودش کنترل کند و الا اصلاً هدف نظریه چیست؟ این است که یک تصویر ذهنی از بخشی جهان بدهی و در آن تصویر عوامل علی و علتهای اصلی تأثیرگذار را مشخص کنی. حالا این بر چه اساسی باشد؟ دهها و صدها نظر و حرف هست. بر اساس منافع، تعریفها و تحریفها فرق میکند. میخواهم بگویم یک عده که میگویند اینها نظریات علمی و مدرن است و اینها مدرنیته سیاسی در روابط مسلمان است و اینها اثبات شده و اینها اصلاً ایدئولوژیک نیست و اینها همان علم سکولار در حوزه علم بینالملل و روابط بینالملل است و به اینجا رسیده و حرف آخر زده شده و هر نوع انکار و امتناع از تسلیم شدن در برابر اینها مبارزه با علم و مبارزه با مدرنیته و مبارزه با جهان است درست نیست. این حرفها نیست. اینهایی که من عرض کردم آخرین بحثهایی است که در دانشگاههای اروپا و آمریکا در حوزه روابط بینالملل آموزش داده میشود که اصلاً ما هیچ نظریهای به آن معنایی که قبلاً و تا 70 یا 100 سال پیش میگفتیم نداریم و اصلاً نمیشود نظریه داد چون همه چیز نه قابل شناخت است و نه قابل کنترل است و نه قابل اثبات است و نه قابل ابطال است. یک نظریه غربی آکادمیک هم وجود ندارد که شما بگویی این نظریه غربی یا شرقی است. دهها نظریه هست که همه با هم در اختلاف هستند. نکته دیگر این است که خود این نظام لیبرال سرمایهداری به لحاظ تئوریک یک چیزی به نام انترناسیونالیزم لیبرال و جهانیسازی سرمایهداری اساساً تعریف کرده است. یعنی صریحاً موضع خود را اعلام میکند که مراد ما از روابط جهانی و نظریه بینالملل شراکت همه جهان با احترام به حقوق متقابل همه جهان، گفتگوی منطقی و قانع کننده با همه جهان و اثبات چیزی و اجماع جهانی نیست. صحبت از این است که انترناسیونالیزم لیبرال سرمایهداری که همان چیزی است که نظام استعماری اروپا را در چند قرن تشکیل داد و در قرن 19 به جنگ داخلی بین خود استعمارگران اروپایی کشید و منبع اصلی همه جنگهای 100، 150 سال اخیر در جهان و در مناطق مختلف و به خصوص در خود اروپا بودهاند و هستند باید به شکل روشنفکری تحت عنوان جامعه جهانی و جهانیسازی تئوریزه بشوند. جهانی شدن یک شعار بسیار خوب اسلامی و انسانی است. اصلاً آرمان ما جهانی شدن و تبدیل جهان به یک جامعه واحد جهانی بر اساس برادری و برابری و صلح و توحید و معنویت است. اصلاً ما منتظر چنین جامعه جهانی هستیم. منتظر چنین جهانی شدنی هستیم. انتظار این جامعه جهانی در فرهنگ اسلام و شیعه یک عبادت دانسته شده است. «انتظار الفَرَج مِنَ الفَرَج...»، اصلاً خود انتظار یک چنین جامعه جهانی که جهان واحد و شهر واحد و شهروند واحد یک نظام حقوقی، فرهنگی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و حقوق بشری واحد و عادلانه در صورت جهان داشته باشند. همه میلیاردها انسان در هر قاره و با هر رنگ پوست و نژاد و قومیت و جنسیت با هم برابر و برادر باشند. شیعه معتقد است انتظار چنین جامعهای که انتظار ظهور است عبادت است. حتی انتظار برای چنین جامعهای عبادت است چه برسد به خودش. لی انترناسیونالیزم استعماری اروپایی و آمریکایی که در این 100، 150 سال جهان را به خاک و خون کشیدند چه میگوید؟ خودشان میگویند جنبشهای انقلابی عدالتخواه مثل انقلاب اسلامی نباید صحبت صدور انقلاب و گسترش جهانی و انترناسیونالیزم و حضور بینالملل بکند و نباید خواستار حکومت جهانی باشد و نباید به دنبال تغییر کلی در منطقه و جهان باشد و نباید از انترناسیونالیزم آرمانی حرف بزند اما انترناسیونالیزم لیبرال سرمایهداری صریح میگوید ما به دنبال دگرگون کردن روابط بینالملل با تمرکز بر منافع این چند کشور و با مدلهایی هستیم که خودمان میگوییم. حالا که در امثال سند 2030 میگویند تا 15 سال دیگر باید و باید فلان بشود. بیش از 100 باید در این متن هست. ما متعهد میشویم، سران حکومتهای دنیا تعهد میدهند. فقط هم بحث آموزش و اینها نیست. خیلی فراگیرتر است. اینها ادامه همان خط است که ما 3، 4 کشور چون بمب اتم داریم و چون 100 سال است که بر اروپا و بر جهان حاکم شدهایم قانون مینویسیم و ارزش تعریف میکنیم و خط قرمز تعریف میکنیم و با اسم سازمانها و قراردادهای جهانی این را تحمیل میکنیم و بقیه باید طبق این عمل بکنند. یک عده هم سادهلوحانه فکر میکنند این واقعاً جهان است و فقط غرب نیست. یا غرب است به مفهوم فرهنگ مدرنیته و نه چند کشور استیلاطلب که این قوانین را وضع کردهاند. مگر این قوانین بینالملل در آفریقا نوشته شده؟ در آمریکای لاتین نوشته شده که میگویید تصمیم جهان است؟ اینها معلوم است کجا و توسط چه کسانی و در چه پارادایمی نوشته و دیکته میشود. این هم که دائم از آرمانگرایی و واقعگرایی میگویند اتفاقاً کسانی که این واقعیتها را نمیبینند ایدهآلیسم هستند و واقعگرا نیستند. حضرت امام وقتی تعریف میکند که آمریکا و این 3، 4 کشور قدرتطلب استکباری غرب چه هستند یا ماهیت سازمان ملل و شورای امنیت چیست کاملاً رئالیسم و واقعبینانه حرف میزند. اینهایی که میگویند اینها نهادهای بیطرف مستقل شفاف جهانی هستند ایدهآلیست هستند. اینها اتفاقاً آرمانگرا به مفهوم تخیلی آن هستند. اینها خیالاتی حرف میزنند. چیزی را که نیست میگویند هست و چیزی که هست را میگویند نیست. اینها خیالباف هستند. حضرت امام رئالیست و واقعبین بود. رهبری واقعبین است که میگوید به دنبال اینها نباشید، تابع اینها نباشید و بحثها را روی میز بگذارید. بحث ما این است که همین بحثهای حقوق بشر و بحثهای اومانیستی و بحثهای فمینیستی را روی میز بگذارید و بحث کنید تا ما ثابت کنیم شما حتی فمینیست هم نیستید و ضد زن هستید. ثابت کنیم که تعریف شما از بشر و حقوق بشر چه تناقضها و چه اشکالات مبنایی دارد و ثابت کنیم که شما حتی به همینها هم پایبند نیستید و خلاف اینها عمل میکنید. این مسئله نظریه نظام جهانی کاملاً در این دیدگاه تئوریزه شده است. در کلانترین سطح ممکن تحلیلی یعنی در عرصه نظام جهانی با توجه به نظام اقتصادی سرمایهداری کاملاً روابط بین دولتها را هم حتی به حاشیه برده است. یک رویکردی در چهارچوب اقتصاد سیاسی بینالملل است. شما این تاریخ اقتصاد جهانی که از بعد از جنگ دوم اروپاییها و از 1945 به بعد اقتصاد جهانی را تقسیم کرده ببینید که صحبت از تقسیم کار بینالمللی بین مرکز و پیرامون است. یعنی نظام جهانی یک مرکز دارد که سرمایهها و بانکها و تولید و تجارت باید در آنجا متمرکز باشد. سازمان ملل هم باید آنجا باشد. یک پیرامون هم دارد. این مرکز چند کشور بیشتر نیستند. حالا گاهی یک قطبی و گاهی دو قطبی میشود. بعد کشورهای پیرامون هم که در منطقه بینابینی قرار میگیرند یعنی بعضی مشخصات درجه دو کشورهای مرکز را دارند و بعضی مشخصات درجه یک کشورهای پیرامونی را دارند که اینها کشورهای شبه پیرامونی در نظام جهان میشوند. به عنوان حلقه رابط هستند. 10، 20 کشور که زیر سایه آن چند کشور مرکز قرار میگیرند. اینها شبه پیرامونی هستند. زیر دست اینها باز کل حکومتهای جهان قرار میگیرند که آنها ملتهای پیرامون میشوند و همه تابع یک حکومت مرکزی قوی در جهان به لحاظ اقتصادی هستند. آنها فقط باید نیروی کار و مواد خام بدهند و تابع پروژه باشند. آنها هم به عنوان ارباب این بازار جهانی هستند که ارتش دارند، بمب اتم دارند، رسانهها را در دست دارند، در دانشگاههای خود روشنفکر تربیت میکنند، پروژه سفارش میدهند، پروژههایی در علوم اجتماعی و روابط بینالملل که چطور کارهای ما تزئین و بزک روشنفکری و آکادمیک کنید و یک تقسیم کار هم در دنیا میشود که کجا نفت بدهد و کجا کارگر بیشتری بدهد و کجا کارگر و برده جنسی بدهد. این هم فرهنگ ماست، این هم نظام و روشی است که ما برای جهان تعریف میکنیم. این هم بمب اتم ماست که باید حواس شما باشد. این هم سازمانهای بینالمللی هستند. دیگر چه میخواهید؟ اصلاً صریحاً این بحث پذیرفته شده است. یک تقسیم کار جدید جهانی تحت پروژه استثمار جهان توسط سران و قلههاست. همان یک عدهای که در داخل میگویند اینها جهان و جامعه جهانی هستند که میخواهیم با آنها آشتی کنیم اینها را بدانند. جهان آن بیچارههایی هستند که همینها برای آنها تصمیم میگیرند و بر آنها تحمیل میکنند. نکته دیگر در مورد ماهیت این سازمانهای بینالمللی این است که ببینید همین تعبیر جهانی شدن و گلوبالیزیشن چند نوع تعریف شده است و سازمان ملل و قوانین بینالملل در ذیل این تعریف شده است. جهانی شدن چه به عنوان نظریه و چه به عنوان وضعیت فعلی جهان و سیاستهایی که تعقیب میشود هیچ تعریف جامع و مانعی ندارد. جهانی شدن هیچ تعریف اجماعی ندارد. هر مکتبی در هر دورهای در هر حلقه نظری آمده در یک گستره وسیع بسته به نوع نگاهش و اینکه به کدام مکتب و به کدام رویکرد فکری وابسته بود جهانی شدن را تعریف کرده و این مسئله خیلی حادتر کرده و کاملاً تعریفهای متفاوت منفک و متضاد از جهانی شدن وجود دارد که این اگر به عنوان تئوری و فلسفه تشکیل سازمانهای بینالملل و روابط بینالملل مطرح میشود. آیا معنی این بینالمللی شدن است؟ آیا اینترنالیزه شدن است؟ آیا به مفهوم لیبرالیزه شدن است؟ آیا به مفهوم یونیورسال شدن است؟ آیا به مفهوم وسترنیزه شدن و غربی شدن است؟ آیا این یک نوع قلمروزدایی است؟ آیا یک شکل روشنفکری شده از استعمار قدیم و امپریالیزم است؟ آیا نواستعماری است؟ آیا وحدت جامعه جهانی است؟ آیا همسطح شدن و شبیه شدن آنهاست؟ آیا تفاهم جهانی است؟ از خوشبینانهترین و عوامفریبانهترین تعریفها تا بدبینانهترین و دروغترین اینها هست. بعد هم وابستگی متقابل بین کشورها به لحاظ فرهنگی، رسانهای و اقتصادی بیشتر شده است. مناسبات اقتصادی و اجتماعی گسترش پیدا کرده است. تعریف این و اقتضاعاتش هم دائم تغییر میکند و یک پدیده یک بعدی نیست. در بعد سیاسی امنیتی مطرح شده است. در بعد اقتصادی هست. در بعد فرهنگی هست. در بعد هویتی هست و در همه این عرصهها باید بررسی بشود. یک مسئله هم مسئله حاکمیت دولتها و استقلال ملتها در این نظریههای مربوط به سازمانهای بینالملل و روابط بینالملل است. اواخر قرن 20 این سوال مطرح شد که آیا فرایندهای جهانی که گسترش پیدا میکنند و این سازمانهای بینالملل و رژیمهای بینالملل را مطرح میکنیم ملتها و دولتها و مفهوم استقلال و اصلاً حاکمیتهای ملی چه میشوند؟ آیا باید مفهوم دیگری جایگزین اینها بشود؟ یک زمانی اینها آمدند با مفهوم ناسیونالیست و ملیگرایی و نیشن استیت و استقلال مثلاً در جهان اسلام امت اسلام را تجزیه کردند و از هم پاشاندند. چون ناسیونالیزم در اروپا یک مفهوم و یک پایگاه تاریخی و یک کارکرد داشت که اول در درگیری با حاکمیت پاپ و کلیسا شروع شد و بعد هم در جنگ بین سلاطین و پادشاهیها و فئودالها و خانهای داخل اروپا بود. بعد در جنگهای صلیبی اتفاقاتی افتاد و اینها ضرباتی خوردند و اتفاقات فرهنگی و اقتصادی و دینی و سیاسی و نظامی که تحت تأثیر جهان اسلام افتاد. تا به قرنهای 18 و 19 و جنگهای داخلی این کشورها میرسد و بعد تشکیل جمهوریها یا سلطنتهای مشروطه که آنجا اصلاً نیشن استیت و ملیگرایی و ناسیونالیزم یک مفهوم دیگری داشت. بعد که اینها از قرن 19 و 20 جهان اسلام و کشورهای دیگر در جهان را اشغال کردند، بعد از جنگ اول و دوم با شعار ملیگرایی و نیشن استیت و دولتهای مستقل و ناسیونالیزم و ملیگرایی جهان اسلام را تجزیه کردند. امت اسلام را تبدیل به 50 و خردهای کشور کردند. به آنها گفتند شما پانایرانیست و ایران قبل از اسلام هستید، به عربها گفتند عرب قبل از اسلام هستید که همان پان عربیزم است. به حدی که میبینید بعضی از اینها وقتی اسم پیغمبر را میآورند میگویند عربی و نمیگویند اسلام. چون عرب بوده ایشان را قبول دارند. مثل اینکه به عنوان پیامبر نیست. هنوز هم خیلی از سران عرب نمیگویند امت اسلامی بلکه میگویند الامه عربیه. پان ایرانیزم در ایران، پان عربیزم بین عربها، در عثمانی ترکیه که فروپاشید پان ترکیزم مطرح شد. گفتند شما قبل از اینکه مسلمان باشید ترک هستید، شما ایرانی هستید، شما عرب هستید. در آفریقا گفتند اصالت آفریقایی بودن مهم است و شما قبل از اینکه مسلمان باشید آفریقایی هستید. همه جا همین را گفتند. بعد باز داخل ملتها شکافهای قومی ایجاد کردند. شما ترک هستید، شما کرد هستید، آنها بلوچ هستند، آنها فارس هستند، آنها عرب هستند. ولی دقت کنید که در هیچ کدام از قانون اساسیهای خودشان این تقسیمات نیست. مثلاً آمریکا به اسم سازمان ملل آمد بوسنی را تقسیم کردند. مسلمین بوسنی را تجزیه کردند و بعد که به بوسنی رسید که اکثریت مسلمان بودند باز آنجا را هم بر اساس قومیت تقسیم کردند که چه کسی کاتولیک است، چه کسی آرتدوکس است و کجا مسلمان هستند و گفتند دولت باید دست به دست بشود. من یک سوال میکنم. در قانون اساسی آمریکا و فرانسه آیا هیچ نوع تقسیمی بر اساس قومیت یا مذهب دارند؟ هرگز. حتی تعداد مسلمانهای آمریکا در آمار اعلام نمیشود. چون الان صحبت از این است که اینها حدود 13 تا 15 میلیون نفر هستند. ولی اعلام نمیشود. بعضیها بیشتر از این هم گفتهاند. چرا تقسیم قدرت در انگلیس و فرانسه و آمریکا بر اساس قومیتها و ادیان و مذاهب نمیشود؟ چرا برای بوسنی این کار را میکنند؟ یا در قانون اساسی عراق گفتهاند فلان مقام شیعه باشد، فلان مقام سنی باشد. بعد یک مرتبه مذهب کنار میرود و میگویند فلان جا کرد باشد. باز اینجا قومیت جلو میآید. فلان جا عرب باشد. از قبل فرانسه در لبنان همچین تقسیمی را کرده است که رئیس جمهور باید مسیحی و مارونی باشد، به فرانسه وصل باشد، نخستوزیر سنی باشد، رئیس پارلمان شیعه باشد. به لحاظ جمعیت اگر بگویی که درست عکس بود. یعنی اکثریت شیعه بود. حالا اگر دینی تقسیم میکنی باید بگویی مسلمان و مسیحی. اول دینی تقسیم میکند که رئیس جمهور مسیحی باشد. بعد که نوبت به مسلمین میرسد باز تقسیم مذهبی میکند که حالا در مسلمین بین شیعه و سنی اینطور باشد. در عراق شبیه همین کار را کردند. به دنبال این هستند که در ایران هم همین کار را بکنند. همه جا همینطور است. اینکه میگویم روابط و قوانین بینالملل بازی و نمایشی است همین است. در قانون اساسی خودشان این تقسیمات نیست. چون این تقسیمات به معنی تجزیه و جنگهای داخلی است. آنجا ملی فکر میکنند. ملت آمریکا و تاریخ آمریکا را میگویند. و الا همین بحثهایی که راجع به کشورهای دیگر میگویند را اگر همین الان داخل ایالتهای آمریکایی این بحث را آزاد کنند خواهید دید که جنگ داخلی میشود و آمریکا در ظرف کمتر از 10 سال به ایالتهای مختلف تجزیه میشود. سرکوب میکنند و اجازه نمیدهند آنجا این مسائل مطرح بشود. در خود اروپا اگر یک مقدار فشار کم بشود جنگ شمال و جنوب به یک شکل و همینطور جنگ شرق و غرب اروپا به یک شکل دیگر اتفاق میافتد. حتی الان با اینکه جامعه اروپایی عمدتاً سکولاریزه شده است ولی باز امکان برافروختن جنگهای آرتدوکس و لیبرال و پرتستان وجود دارد. اگر اجازه بدهند فضای آن شعلهور بشود ولی اجازه نمیدهند و کنترل میکنند. باید هم برای منافع خودشان کنترل بکنند. اروپا همچنان آبستن شکافهای بزرگی به لحاظ نژادی، قومی، دینی و مذهبی و فقر و غناست. ولی ظاهر آن را پوشاندند و گفتند کل اروپا یک کشور و اتحادیه اروپا باشد. پول آن واحد و یورو باشد. قانون اساسی واحد باشد. ارتش واحد و ناتو داشته باشد. این را هم نتوانستند. حالا به لحاظ اقتصادی و اجتماعی در حال از هم پاشیدن است. خود بزرگان آنها یکی یکی میروند. انگلیس رفت. فرانسه و آلمان هم هر کدام صدای خروج از اتحادیه را بلند کردهاند و فروپاشی اتحادیه مطرح شده است. سقوط یورو، مفهوم ضعفهای ناتو که دیگر مستقلاً نمیتواند به هیچ کشور اسلامی حمله کند و از این قبیل هست. در اهدافی که در داخل کشورهای خود تعقیب میکنند منافع خودشان را میبینند اما در بیرون یک چیزهای دیگری میگویند. برای بقیه طبق منافع خودشان دیکته میکنند. ناسیونالیزم و ملیگرایی در جهان اسلام میتوانست به دو شکل باشد. یکی اینکه در برابر ارتشهای اشغالگر مقاومت کند و یکی اینکه مدافع قوی زبان و فرهنگ و آداب و رسوم خود مسلمین و ملتهای مسلمان در برابر تهاجم غرب باشد. این دو بعد را قیچی و سرکوب کردند. اما وجه دیگر آن که ناسیونالیزم افراطی و نوعی نژادپرستی و شوونیزم و دینستیزی بود را برجسته کردند. گفتند ناسیونالیزم ایرانی و عربی علیه فرهنگ و ارتش غرب نباشد. آنجا اسمش را مدرنیته و مدنی شدن و تمدن و پیشرفت و توسعه گذاشتند و حالا هم جهانی شدن را پیش کشیدند. ولی آن بعد دیگری از ناسیونالیزم و ملی شدن که مسلمین را به لحاظ ملی و قومی و نژادی تقسیم میکرد را تقویت کردند. پان ایرانیزم و پان عربیزم و پان ترکیزم را به راه انداختند. به ما گفتند ایران قبل از اسلام، به عربها گفتند عرب قبل از اسلام، به آنها گفتند ترکیه قبل از عثمانی. میخواهم این را دقت کنید. حالا آن مرحله گذشته و به این مرحله رسیده است که دیگر نمیتوانند دولت و ملتها را کنترل کنند. انقلابهای ملی و اجتماعی به پا شده است. جنبش بیداری اسلامی به پا شده است. آنها ضعیف شدهاند. جهان دوباه دو قطبی شده است. استکبار و استضعاف است. آن طرف به رهبری آمریکا و صهیونیستها و این طرف به رهبری انقلاب اسلامی ایران است. حالا باز دوباره صحبت این است که ما از طریق سازمان ملل برای همه ملتها جدا جدا با شعار جهانی شدن با تفسیری که ما میگوییم تصمیم میگیریم. باز دوباره این مسئله مطرح شده است. شما در دهه دوم قرن 21 هستید. صحبت از حاکمیت دولتها را خود آنهایی که این دولتها را ساختند و تحمیل کردند با اینکه موجودیتش را از دست نداده اما مفهوم اقتدار دولتها، استقلال ملتها و حاکمیت ملی را کاملاً زیر سوال بردهاند و تضعیف میکنند. پایههای آن مانده اما دیگر نباید نقش جدی داشته باشد و مرکزیت آن تحت عنوانهای نهادهای جهانی و فراملی دستخوش دگرگونی و استحاله بشود که عرض کردم چگونه تشکیل شد و چه کسانی تصمیمگیر هستند و اینکه میگویند برای مسائل جهانی راه حل جهانی داریم و ما دستورالعمل جهانی مینویسیم. شرایط فعلی دولتها و حاکمیتهای ملی و دستور کار آنها در حال تغییر پیدا کردن است. گرچه این دولتها عمدتاً نوکر خود اینها بودهاند و بعد از جنگ و در این صد سال اخیر 30، 40 نوکر خود را در کشورهای اسلامی در منطقه گذاشتند. ولی حالا میخواهند رسمیت آن را هم بدهند که همه کشورها شهرها و ایالتهای مرکز بشوند. اینها پیرامون هستند و او مرکز است. حالا علنی و تحت عنوان اینکه ما میخواهیم شما را تربیت کنیم و سبک زندگی و نظام خانواده و همه چیز را برای شما تعریف میکنیم. دیگر حاکمیت ملی اراده و صلاحیتی ندارد. حتی منابعی که بتواند منابع خود را حفاظت کند و گسترش بدهد دیگر نخواهد داشت. صحبت از این است که مرزبندیهای حقوقی و فیزیکی و مفهوم ملیگرایی و ناسیونالیزم باعث تنش در روابط بینالملل میشود و حق حاکمیت با آنهایی است که توسعهیافتهتر هستند و اینکه چطور توسعهیافته شدهاند هم مهم نیست. باید آنها را به مشروعیت بشناسید و آنها را شناسایی بکنید. یک حق تحفظ قلابی جزئی و تشریفاتی هم میتوانید داشته باشید و الا همه باید بخشهای مهمی از حاکمیت ملی خود را از پیرامون به مرکز واگذار کنند. چون دیگر مفهوم حاکمیت ملی دچار اضمحلال و تضعیف شده است. هم در سطح خرد و هم در سطح کلان. تصمیمگیران و تصمیمسازان جمهوری اسلامی از این به بعد به خصوص در حوزه روابط بینالملل باید تکلیف خود را با این مفاهیم پایهای در حوزه حاکمیت ملی، مسئله مرکز و پیرامون، مسئله روابط بینالملل که چه گذارههایی شمول و قطعیت خود را پیش اینها از دست داده ولی هنوز اینجا مقدس و محترم است، اینکه دنیای امروز کوچکتر، وابستهتر، سریعتر و جهانیتر از گذشته است درست است. ولی چرا این نتیجه را از آن میگیری؟ چرا دولت ملتها محو بشوند؟ اصلاً چرا تأسیس شدند؟ ما که با ملیگرایی افراطی از اول هم مخالف بودیم. ولی شما که خودتان این نوع افراطی آن را در قرن گذشته و در جهت منافع خود ساختید حالا باز در جهت منافع خودتان به جای ملیگرایی صحبت از جهانی شدن میکنید و اعلام میکنید که اصلاً دولت ملی به عنوان یک سازمان در حال ناپدید شدن است. مرزهای ملی دیگر اهمیت نخواهند داشت. ما سوال میکنیم پس چرا میخواهید مرزهای آمریکا را دیوار بکشید؟ چرا میخواهید بین اروپا و بقیه جهان دیوار بکشید؟ اگر راست میگویید که دولت ملتها ضعیف شدهاند و این سازمان در حال ناپدید شدن است و مرزهای ملی اهمیت خود را از دست داده است و بیمعنی شدهاند باید این دو طرفه باشد. مرزهای آمریکا را هم بردارید. مرزهای دو طرف باید باز بشود و نه یک طرف. اگر قرار شده این تصمیمگیری جهانی باشد همه جزو جهان هستند. فقط که شما جزو جهان نیستید. همه بیایند و تصمیم بگیرند. روی میز بگذاریم و بحث کنیم. گزینههای روی میزتان فقط بمب اتم و تهدید نباشد. منطق و تعریف حقوق بشر چیست؟ بنشینیم و بحث کنیم. بعد هم همه با هم تصمیم بگیریم. حق وتو و وحشیگری جنگلی که حق با قویتر است را کنار بگذار. آن وقت واقعاً جهانی شدن امکان دارد. به این شکل غربی کردن جهان یا جهانی کردن غرب میشود. این که معیار نیست. این همان استکبار و استعمار غربی است که اسم آن عوض شده است. جهانی شدن یعنی همه جهان مشترک و سهیم و محترم و برابر باشند. همه جهان دخیل باشند. و الا اینکه بیایید ابرقدرتهای مالی و رسانهای و نظامی درست کنید و کمپانیهای چند ملیتی فراملی زیر کنترل آنها باشند و از بیرون و درون جاهایی که به ضرر شماست حاکمیتهای ملی را زیر سوال ببرید و آن جاهایی که نوکران شما هستند تقویت کنید و دژ بسازید درست نیست. این نمیشود. دو مشخصه حاکمیت که یکی کنترل بر ارض است و یکی کنترل بر تجارت خارجی است از بین مشخصههای اصلی حاکمیت در خیلی از کشورها تضعیف کردهاند. تمامیت ارضی ملتها را جایی که نوکران یا خودشان هستند قبول دارند و آن جایی که دولتها و ملتهای مخالف اینها هستند تضعیف میکنند.
هشتگهای موضوعی