مجاهدها، نظامی ها، فراری ها (رزمندگان صلح آفرین و سازشکاران جنگ افروز)
عید نوروز 94- راهیان نور – قتلگاه شهدای هویزه – یادبود شهدای آزادی خرمشهر
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض میکنم. اولین نکته شما را دعوت میکنم به اینکه بیندیشید چرا چنین ایام سالی در این روزها که معمولاً روزهای تعطیل و تفریح است جمعیتهای میلیونی مثل شما از اطراف و اکناف به مناطق سابقاً جنگی میآیید؟ چه چیزی شما را به اینجا میکشاند؟ چرا درست در آن طرف همین جبهه که آنها هم همین تعداد کشته دادهاند، آنها هم مفقود دارند، آنها هم معلول دادهاند، در جنگ هزینه سنگینی دادهاند، یک نفر نمیآید؟ یعنی چرا راهیان نور این طرف جبهه هست و در طرف عراق راهیان نوری وجود ندارد؟ برای چه؟ چرا هیچ جنگی را در شرق و غرب عالم نداریم که بعد از 20، 25 یا 30 سال بعد از آن سیل مردم از نسلهای جدید که در آن زمان یا نبودهاند یا بچه بودهاند به مناطق جنگی بیایند و آن مناطق را به قصد زیارت و عبادت ببینند؟ هیچ جنگی در دنیا اینطور نبوده است. در هیچ جبههای در دنیا چنین چیزی وجود ندارد. فقط ایران است. در جنگهای دورههای اخیر و قرنهای اخیر فقط اینجا اینطور است. چه چیزی باعث میشود که شما و امثال شما به اینجا بیایید؟ ما در جاده که به شهرها و مناطق مختلف میرفتیم دیدیم همه جا ترافیک ماشین و اتوبوس است. مرد و زن میآیند و میروند. باید روی این قضیه یک تأملی بشود که مسئله اصلی چیست؟ مسئله اصلی نه خاک است، نه آب است. سرزمین اینجا با سرزمینهای دیگر به لحاظ فیزیکی فرقی ندارد. آب اروند با آبهای دیگر فرقی ندارد. نخلستانهای منطقه خرمشهر و آبادان با نخلهای دیگر فرقی ندارد. مسئله در جسم و فیزیک این منطقه نیست. یک روحی پشت این حقایق و پشت این واقعیات است. یک حقیقتی پشت این واقعیات هست که آن حقیقت چون به خداوند و حق و عدالت متصل میشود اینطور مقدس میشود و با طراوت میماند. در حوزه فلسفه دین که معمولاً خود فیلسوفان دین در دنیا بیدین هستند، یعنی بیدینهایی هستند که از فلسفه دین حرف میزنند، وقتی به حوزه امر قدسی و مقدسات میرسند میگویند یک چیزهایی در دنیا به نام تابو و امر مقدس وجود دارد که پشت آن یک توهم و یک جهلی است که اسم آن را راز و حیرت میگذارند. وقتی آن را تبیین میکنند میبینی در انتها معتقدند که یک توهم است و قابل اثبات و اثباتپذیر نیست. چون ملاک اثباتپذیری اینها تجربه حسی است. نگاه اینها فقط مادی است. بعد به اینجا میآیند یا به مرقد انبیا و مزار اولیا و اهل بیت(ع) و کربلا میروند و در یک رده پایینتر در همان مسیر به هویزه و شلمچه میآیند و نگاه میکنند که این مردم برای چه به اینجا میآیند؟ مثل اینکه اینها فکر میکنند آب و خاک اینجا یک روح خاص و یک امر خاصی دارد. ارواح و اجنه و شیاطین را در نظر میگیرند. آنها با این نگاه تصویر میکنند و توجه ندارند که در عالم طبیعت هر چه که با واسطه انسان، یعنی با وساطت ایمان و عمل صالح انسان به خداوند گره میخورد اعم از زمان و مکان مقدس میشود چون به یک امر لایتناهی و جاودان متصل شده است. در این عالم هیچ حقیقتی جز الله نه وجود دارد و نه مقدس است. هر چه که به خدا گره میخورد و رو به سوی خداوند دارد هم مقدس میشود و هم جاودانه میشود. حتی اگر بیل زدن باشد. یعنی لازم نیست کسی کشته بشود تا مقدس باشد. اگر کسی برای خدا بیل بزند هم بیل مقدس است و هم خود او مقدس است. میفرماید مادری که در هنگام تولد فرزندش از دنیا برود چون مجرای خلقت الهی است شهید از دنیا رفته است. کسی در حال تأمین معاش و زن و بچه خود از طریق مشروع و حلال اگر بمیرد یا کشته بشود شهید است. چون در راه خدا و در راه حق کار میکند. تفکر اسلامی مثل تفکر بودایی و مسیحی و سایر ادیان و معنویتها نیست که بین امر قدسی و امر غیر قدسی تفکیک میکنند. یک چیزهایی مقدس هستند و یک چیزهایی نامقدس هستند. به لحاظ زمان و مکان و اشخاص و اشیا همه این عالم به یک معنا مقدس است چون مخلوق و آیت و محضر خداست و به یک معنای خاصتر هر زمان و مکانی که از طریق انسان که ظرفیت خلیفتاللهی دارد با خدا گره میخورد، یعنی به ایمان و عمل صالح تبدیل میشود، آن مکان، آن شخص و آن شیء به این دلیل مقدس میشود. نه اینکه خودش یک چیزی باشد. حالا اگر فرض کنید این بچهها اینجا شهید نشده بودند. بچههای دانشجویان خط امام و بچههای اصلی فاتح لانه جاسوسی اینها بودند که بلند شدند و یک لانه شیطان را گرفتند و به محض اینکه آنجا انجام وظیفه کردند خودشان را به لانه شیاطین دیگر رساندند و به خط مقدم آمدند و درگیر شدند و با دست خالی و در محاصره با دشمن جنگیدند و عقبنشینی نکردند تا یکی یکی کشته شدند. اگر اینجا این اتفاق نمیافتاد امروز همه از اینجا رد میشدند. ماشینها رد میشدند و کسی اینجا نمیایستاد. مگر اینکه یک مسافرخانهای باشد. چرا این همه به اینجا میآیند؟ به خاطر این آدمها میآیند. این آدمها چه کسانی هستند؟ اینها کسانی بودند که همه چیز را در راه خدا دادند. معامله بزرگ را شجاعانه انجام دادند. به احترام ایمان و عمل صالح اینها، به احترام جهاد و شهادت اینهاست. این حرمت است که در اینجا قداست درست کرده و مردم را به اینجا میکشاند. چون اینجا به خدا گره خورده است. اینجا یک عملی به خدا گره خورد و همه آمدند. در کنارش مسئله معرفت است و یکی دیگر از تفاوتهای معنویت اسلامی با معنویت بودایی و مسیحی و غیره اتفاقاً در همین گرهخوردگی روحانیت و معنویت اسلامی با معرفت است. در دیدگاههای دیگر میگویند عرصه معنوی از عرصه معرفتی جداست. معنویت اصلاً چیزی نیست که لازم باشد آن را بفهمی. نفهم و ایمان بیاور. در حکمت و ایمان اسلامی ایمان مبتنی بر معرفت است. چون عمل صالح بدون ایمان عمل صالح نیست. بلکه فیزیک عمل است. ایمان هم بدون آگاهی و معرفت ایمان نیست. البته آگاهی سطوح مختلفی دارد. راجع به شهدایی که در اینجا هستند همه همینطور بودند. حالا به طور خاص راجع به شهید علمالهدی اخوی ایشان همین الان برای من نقل کردند و گفتند در دوره اول انقلاب که مسئله مجلس خبرگان و قانون اساسی مطرح بود، در آن شرایط که حتی خیلی از انقلابیون و بعضی از علما هم توجه نداشتند پیشنویس قانون اساسی که به مجلس آمده بود اصل ولایت فقیه را نداشت. شهید آن موقع یک دانشجوی جوانی بود. اول انقلاب و قبل از قضایای لانه جاسوسی بود. ایشان در به در به سراغ علما میرفته که مواظب باشید سرتان کلاه نرود. اگر ولایت فقیه در قانون اساسی نیاید 10، 20 سال دیگر زیر همه چیز میزنند و اصل انقلاب و نظام را به سمت حکومتهای لاییک میبرند. همین الان که در قانون اساسی آمده میخواهند این کار را بکنند. حالا چه برسد به اینکه نمیآمد. با اینکه اصل انقلاب بر این اساس بود. اصلاً دکترین و تز اصلی فقهی امام در تبعید و در نجف مسئله حکومت اسلامی در عصر غیبت بود. بعداً بعضیها گفتند امام هم به ولایت فقیه و حکومت اسلامی اعتقادی نداشته است. ایشان هم تندرو و افراطی نبوده است. بچههایی که اینجا در غربت جنگیدند آن موقع که این ساختمانها و گل و درخت و زائر را ندیدند. اینها که نبود. اینها با دست خالی در یک دشت زیر آفتاب با یأس کامل از همه امکانات و پشتیبانیهای مادی تن به تانک جنگیدند تا شهید شدند. جلوی چشم همدیگر پرپر زدند و رفتند. این آدمها شعور دینی و سیاسی هم داشتند. به این طرف و آن طرف میرود و به کسانی که در مجلس خبرگان هستند میگوید آقا مراقب باشید. تمام خونهایی که از این بچهها در انقلاب و زندانها و شکنجهگاهها و تبعیدها ریخته شده یک طرف، اینجا قانون اساسی مینویسید. مواظب باشید کلاه شما را برندارند. این معرفت و معنویت است. مخصوصاً همیشه همه به مسئولین بگویید. به خودمان هم بگوییم که همه مدیون اخلاص آدمهای گمنام هستیم. من چند یادداشت آوردهام که برای شما بخوانم. یکی از فرماندهان ما در لشکر خود ما حاج محمد طاهری بود. ایشان بچه کاشمر در خراسان بود. یکی از فرماندهان ما بود که در عملیات بدر در چهارراه خندق شهید شد. اولاً فقط برای اینکه او را بشناسید که چه طرز فکری داشت بگویم که در عملیات بدر وقتی ما آماده شده بودیم، باید لباسهای غواصی را برمیداشتیم و با لباس عادی در بلمها مینشستیم. 30 ساعت پارو زدیم تا از هور و باتلاقهای هور الهویزه عبور کردیم و در عمق 30، 40 کیلومتری خاک عراق به خط دشمن رسیدیم. آنجا باید لباس غواصی میپوشیدیم و وارد آب میشدیم و برویم تا خط را بشکنیم و عملیات بدر را انجام بدهیم. برای اینکه بدانید معرفت و دیانت افراد چطور بود میگویم که ایشان میگفت من اینقدر دیر به دیر به خانه میروم و مدام در منطقه هستم، بچهام به دنیا آمده و بزرگ شده و من او را ندیدهام. هر چند ماه یک بار میرفتم و یکی، دو روز آنجا بودم و دوباره میآمدم. میگفت بچه من 3، 4 ساله شد و راه افتاد. من یک روز بعد از 7، 8 یا 9 ماه به مرخص رفتم. وقتی درب زدم دیدم بچه تاتی راه افتاده است. خیلی خوشحال شدم که این بچه راه افتاده است. زنگ زدم درب را باز کرد. من گفتم الان خودش را به بغل من میاندازد. دیدم ایستاد من را نگاه کرد و گفت بله؟ فهمیدم من را نشناخته است. به او گفتم برو به مادرت بگو حاجی طاهری آمده. این هم رفت به مادرش گفت که مادر حاجی طاهری آمده و من را نشناخت. میگفت من خیلی بغض کردم و اشک در چشمانم جمع شد که خدایا خودت میدانی ما برای تو رفتیم و حالا بچه خودم هم من را نمیشناسد. در عین حال یکی، دو روز ماندم و برگشتم. الان پسر ایشان دانشجوی پزشکی است. گفت من اصلاً یادم نمیآید پدرم را بابا صدا کرده باشم. من همیشه او را حاجی طاهری صدا میزدم. چون ما اصلاً ایشان را نمیدیدیم. در عملیات بدر خیلی از بچههایی که به آنجا رفتند ماندند و مفقود شدند. ضربه بسیار سنگینی هم به دشمن وارد شد. من یادم هست وقتی که بالای خاکریز رفتیم یک جاهایی واقعاً باید پای خود را روی جنازههای دشمن میگذاشتیم و عبور میکردیم. جا نبود. در بخشی از خاکریز اینطور بود. اینها این انقلاب را نگه داشتند. به خصوص مسئولین بفهمند که پشت این انقلاب چه ایمان و فداکاری و چه توکل و چه توحیدی بود. توحید اینها بودند. وقتی که ما آماده شدیم که برای عملیات بدر وارد بلمها بشویم نوبت به آخرین سخنرانی قبل از عملیات رسید. ایشان آمد و گفت من اصلاً سخنران نیستم. ولی یک کلمه میدانم که آن را به شما میگویم و میرویم. گفت برادران امشب ممکن است آخرین شبی باشد که ما در این عالم هستیم. ممکن است از الان تا فردا شب که عملیات است در راه کمین بخوریم. اگر به کمین نخوریم هم فردا شب عملیات بسیار سختی است و قطعاً پسفردا بعد از ظهر در همین موقع بخش زیادی از ما و شما از این عالم رفتهایم و یک تعدادی اینجا ماندهاند. یعنی این جمع دیگر تشکیل نخواهد شد. بعد گفت عملیات امشب ما و شما به راز و فلسفه خلقت مربوط است. برای اینکه خداوند عالم را آفرید تا آدم درست بشود. آدم درست نمیشود مگر اینکه انبیا بیایند و خداوند انبیا را یکی یکی فرستاد. حالا همه انبیا هستند و اسلام، اسلام است و در این دوره این انقلاب، چون پرچم اسلام را فقط این انقلاب بالا برده است. انقلاب است و این جنگ، سرنوشت انقلاب در جنگ معلوم میشود. جنگ است و این عملیات، عملیات است و امشب، امشب است و شما. این آخرین جملهای بوده که محمد طاهری گفت. نه دکتر بود، نه آیتالله بود، نه پروفسور بود، ولی از همه اینها بالاتر بود. چیزی دید که خیلی از اینها ندیدند. ایشان رفت و در همان عملیات شهید شد. 30 ساعت در آب بودیم و شب بعد خط شکست و درگیر شدیم و ایشان هم در آن عملیات شهید شد. من بخشی از یادداشتهای ایشان را از خانواده ایشان گرفتهام. من یکی، دو نمونه از یادداشتهای ایشان را برای شما میخوانم تا بفهمید این انقلاب برای چه مانده است و حواس مسئولین باشد که اگر به این حرفها توجه نکنند و خیال کنند قدرت و عزت در خارج از این کشور است و آن را باید از دشمن گدایی کرد سخت در اشتباه هستند. باید این را بدانند که عزت و فتح حقیقی خارج نیست. داخل هم نیست. در قلب آدمهایی مثل محمد طاهری است. من چند جمله ایشان را بخوانم. این یادداشتهایی بوده که یا شب عملیات مینوشته یا بعد از عملیاتها مینوشته است. ایشان سال 63 شهید شده است. یعنی الان نزدیک به 30 سال است. دقیقاً 29 سال پیش بوده است. میگوید به یک روستایی رفته بودم. گفته بودند رزمندگان برای مناطق ارتفاعات نیاز به قاطر دارند. من عین یادداشتهای شهید را میخوانم. به یک روستایی رفته بودند و به محض اینکه گفته بودند رزمندهها نیاز به قاطر دارند همه افتخاراً گفته بودند بیایید قاطر ما را ببرید. میگوید فهمیدیم که رزمندگان آب میخواهند و باید قاطر باشد. پیرزنی 70 ساله آمد و گفت من دلم میخواهد به جبهه بروم. ولی نه ما را میبرند و نه میتوانم کاری بکنم. من از شما خواهش میکنم این قاطر من را ببرید. قاطر را میگیرند. شورای ده میدانستند که این پیرزن شوهر یا پسر یا کسی را ندارد و خرجی او از همین قاطر است. کل زندگی او همین قاطر است. اعضای شورای روستا آمدند و گفتند که همه سرمایه و هستی این پیرزن همین قاطر است. آن را کرایه میدهد و برای بچههایش آذوقه تهیه میکند. قاطرش را به خانهاش بردیم و به او دادیم و تشکر کردیم که مادر دیگر به قاطر شما احتیاجی نیست. میگوید تا این را گفتیم پیرزن گفت نه، من چیزی که برای خدا دادهام پس نمیگیرم. من این قاطر را دیگر در خانهام راه نمیدهم و باید این قاطر را ببرید. گفتیم خانم نیازی نیست و اگر نیازی بود به شما میگوییم. گفت خواهش میکنم این را ببرید. من قاطر دیگری میخرم. دوباره به او گفتیم که لازم نیست و قاطر را درب خانهاش گذاشتیم که برویم. پیرزن بلند بلند به گریه افتاد. گفت چرا قاطر همه را قبول کردید و قاطر من را قبول نکردید؟ مشکل من چه بوده است؟ گفتند لازم نیست. فهمیده بود که به اینها گفتهاند که مشکل دارد و برای همین قاطر را پس فرستادهاند. بعد میگوید به پیرزن گفتیم پس ما به یک شرط میبریم که پول قاطر را قبول کنی. به این شرط میبریم. میگوید این پیرزن اینقدر گریه کرد که ما مجبور شدیم قاطرش را قبول کنیم. گفتیم پس الان قاطرت را ببر و یکی، دو روز دیگر بیاور تا آن را ببرند. حالا اینجا جالب است. میگوید شورای روستا بعداً برای ما تعریف کردند که این پیرزن از زمانی که فهمید قاطرش میخواهد به جبهه برود و برای رزمندهها آب بکشد قاطر را از داخل طویله بیرون آورد. با آب و گلاب شست و شب را به داخل خانه برد. میگوید قاطر را به اتاق برد. ما از پشت درب خانه گوش میکردیم. با لهجه خودش با قاطر حرف میزد. در حالی که روی قاطر گلاب میریخت به قاطرش میگفت ای ذوالجناح به جبهه میروی. گوش کنید. در کجای دنیا این چیزها هست. میگفت قرار است برای رزمندهها آب ببری. اگر کشته شدی من را فراموش نکنی. اگر در جنگ کشته شدی من را یادت نرود. میگوید این تا صبح گلاب میریخت و با قاطرش حرف میزد و گریه میکرد که تو پیش رزمندهها میروی. برای جهاد در راه خدا میروی. صبح هم آمد قاطر را داد و ما فهمیدیم این دیشب اصلاً نخوابیده و تا صبح با قاطر حرف میزده است. طاهری میگوید برادران این امکاناتی که به ما دادهاند را بدانید از کجا آمده است. مراقب باشید که اینجا یک چیز هم نباید اسراف بشود. مردمی که از ما حمایت میکنند همه از همین قشر هستند و نه آن مرفهین بیدرد. مرفه یک میلیارد تومان هم بدهد نه هنر کرده و نه برکت دارد. قاطر این پیرزن است که مشکلات ما را در جنگ حل میکند. چون خداوند به نیت او نظر دارد. همین قاطر مقدس میشود. برای اینکه هدف خداست. ادا و اصول و ظاهرگرایی نیست. یک یادداشت دیگر را در جبهه و شب عملیات میگوید. میگوید من دیدم یک بسیجی سر به سجده گذاشته و میگوید خدایا این فرماندهان نامرد میخواهند من و فلانی و فلانی را از این حمله محروم کنند. اگر نگذاشتند به این عملیات بروم لعنتشان کن. میگوید چون سن او کم بود نمیخواستیم او را به عملیات ببریم. دیدیم در سجده گریه میکند و ما را نفرین میکند. قضیه را خیلی جدی گرفته است. میگوید من پیش آقای رفیعی فرمانده تیپ آمدم و گفتم اینها دارند ما را نفرین میکنند. در سجده گریه میکند و به ما فحش میدهد و آه میکشد. آه مظلوم بد چیزی است. میگوید رفتیم به او گفتیم تو باید اینجا بایستی و کار کنی و لازم نیست جلو بروی. گفت شما کاری نداشته باشید. من میآیم و مسئولیتش با خودم است. گفتم اسلحه نداریم به تو بدهیم. گفت من اصلاً اسلحه نمیخواهم. من بدون اسلحه میآیم. اگر اسلحه را هم از من بگیرید من عقب نمیروم. اینها یادداشتهای شهید است. گفتند اگر اسلحه را از ما بگیرید ما عقب نمیرویم. اینها همان بچههایی هستند که در کربلا جنگیدند. باز یک مورد دیگری بعد از دعای کمیل بلند میشود و صحبت میکند و میگوید یکی از برادرانی که با همدیگر همسنگر بودیم در زندان بغداد اسیر است. از برادرش سوال کردم از اخوی چه خبر؟ میگوید برادرم در اسارتگاه نامهای نوشته و با رمز این جمله را گفته که هر وقت شما عملیات را آغاز میکنید ما را شلاق میزنند. ما دوست داریم شلاق بخوریم. عملیات کنید. ما دوست داریم شلاق بخوریم. شما عملیات را آغاز کنید. ایشان یک نمونه دیگری در یادداشتهای خود دارد که قبل از عملیات میمک است. میگوید وقتی به امام گفتند تشویقنامهای برای بچههای بسیج که استقامت میکنند، بنویسید، برگهای را پیش امام میبرند و فکر کردند که امام میخواهد یک مقالهای بنویسد. امام یک جمله نوشت که آن جمله را ما به جبهه آوردیم و به بچهها دادیم. نوشت قلم قاصر است از اینکه من چیزی بنویسم و همین بس که لب فرو بندم و خطاب به این فرزندان بگویم «السلام علیک یا خاصة اولیا الله». تنها چیزی که به شما میتوانم بگویم این است که درود بر شما ای خاصترین اولیای خدا. که بعد طاهری به بچههایی که میخواستند برای عملیات بروند میگوید قدر خودتان را بدانید. تمام این عالم پیش امام کرنش میکنند و امام تمام این عالم را به پشیزی نمیگیرد ولی راجع به شما میگوید من پیش شما احساس حقارت میکنم. پس قدر خودتان را بدانید. در نمونه دیگر در شب عملیات میمک میگوید یکی از بچههای رزمنده عصر آمده و میگوید در دعای توسل یاد پسر خاله من بکنید. گفتم چطور؟ گفت پسر خاله من شب عروسی که جهیزیه و مجلس آماده بود یک مرتبه خبر دادند عملیات نزدیک است و مجلس عروسی را به هم زد و عذرخواهی کرد و به منطقه آمد و در همان عملیات خیبر اسیر شد. بدون اینکه مراسم عروسی برگزار بشود. ولی نامزد او گفته من تا آخر جنگ هم اگر طول بکشد ازدواج نمیکنم و منتظر میمانم چون من دیگر آدمی به این درستی پیدا نمیکنم. کسی که از همه چیزش گذشت و رفت. حالا شما ببینید اینها روح اصلی انقلاب هستند. اینها را کنار آدمهایی بگذارید که چه در مردم و چه در مسئولین هستند. ما از اول انقلاب داشتهایم، الان هم داریم و بعد از این هم خواهیم داشت. آدمهایی که محاسبات آنها صرفاً مادی و خودخواهانه است و فقط خودشان را در این عالم میبینند. محاسبات آنها هم غلط است. مثل اینکه یک هواپیمایی داشت سقوط میکرد و دیدند همه نگران هستند ولی یک کسی میخندد و نگران نیست. گفتند برای چه ساکت هستی؟ هواپیما دارد سقوط میکند. گفت مال بابای من که نیست. بگذار سقوط کند. اینقدر شعور نداشت که وقتی این هواپیما سقوط کند خودت هم با او سقوط میکنی. یک عده آدم بیدرد در جامعه هستند که وقتی جنگ میشود به جای اینکه شرمنده و بدهکار باشند چون نمیروند، طلبکار میشوند. جنگ تمام میشود و باز اینها طلبکار هستند. هزینهای هم ندادهاند ولی طلبکار هستند. یک عده دیگری میجنگند و اینها خسته میشوند. یک عده دیگری هزینه میدهند و اینها غر میزنند. بعضی از اینها گاهی در حکومت هم میآیند. در این 35 سال آمدند و بعد هم خواهند آمد. مردم هزینه میدهند و فداکاری میکنند ولی اینها خسته میشوند و میگویند بس است. باید تسلیم شد. باید همکاری کرد. ما یک آدمهایی داریم که در عمر خود در راه حقیقت ریسک نکردهاند. بعد اینها به کسانی که تمام زندگی خود را کف دست میگرفتند و هر لحظه آماده فداکاری بودند و هر روز میگفتند امروز روز آخر ماست بحث میکنند. این یادداشتها را ببینید و بدانید که این روح استقامت از کجا میآمده است. این یک نمونه از بچههایی است که رفتهاند. اینهایی که من میخوانم یادداشتهای ایشان است. شب عملیات، قبل عملیات یا وقتهایی که منتظر عملیات بودهاند. قرآن را میخواندند و یکی یکی پیام استخراج میکردند و مینوشتند و مبنای عمل قرار میدادند. میگوید در آیه 73 سوره مبارکه حج به ما میگوید ای بشر ناچیزترین جانور که مگس است را نمیتوانی از خود دور کنی. این همه کبر و نخوت علامت حماقت توست. چرا اینقدر احمق هستی؟ میگوید آیه 73 سوره مبارکه حج به ما میگوید احمق هستید. میگوید آیه 142 سوره مبارکه آل عمران را میخواندم. «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوُا الجَنَة...»، خداوند صریح میگوید همه کسانی که فکر میکنند بدون مقاومت و جهاد و تلاش به بهشت میروند دچار توهم هستند. محال است کسی بدون صبر و مقاومت و جهاد اهل بهشت باشد. میگوید آیه 142 سوره مبارکه آل عمران را میخواندم و دیدم خداوند همه چیز را واضح گفته است. میفرماید «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوُا الجَنَة...»، آیا گمان کردهاید به بهشت میروید در حالی که معلوم نباشد جزو مجاهدان و صابران هستید یا نیستید؟ باز در یک شب دیگر میگوید قرآن میخواندم و دیدم خداوند به وضوح به ما میفرماید اگر شما خواسته باشید نعمتهای ما را بشمارید نخواهید توانست. چه برسید به اینکه بخواهید شکر آنها را به جا آورید و چگونه است که وقتی به خود مراجعه میکنیم نعمتها را نمیبینیم و نمیشنویم. میگوید آیه 103 سوره مبارکه کهف را میخواندم. در رابطه با معرفی زیانکاران دنیا خداوند عالم میفرماید آنها کسانی هستند که عمرشان را در راه زندگی دنیوی فانی تباه میکنند و به خیال خود پنداشتهاند نیکوکاری میکنند. هر آیهای که میخوانده، فکر میکرده، یادداشت میکرده که چگونه این آیه را مبنای زندگی و شهادت خود قرار بدهم و نمونههای دیگر هم هست. اشعاری هم یادداشت کرده است که میخوانم. سال 62 قبل از عملیات خیبر در یادداشت قبل از عملیات این شعر را نوشته است. «مهر تو را به عالم امکان نمیدهم، این گنج پربهاست من ارزان نمیدهم. نام تو را به پیش بیگانه نمیبرم، این اسم اعظم است به شیطان نمیدهم. زآب فرات بشود گر جرعهای نصیب، این آب را به چشمه کیوان نمیدهم. ای خاک کربلای مهر تو نماز من، این مهر را به ملک سلیمان نمیدهم». این آخر یادداشت ایشان قبل از عملیات خیبر بوده است. قبل از یک عملیات دیگر در وصیتنامه خود این را مینویسد. «ای بشر عمر گران ما دو روزی بیش نیست. پس چرا اندیشهای ما را به کار خویش نیست. این سخن بشنو ز عقل کل محمد(ص) که گفت دشمنی خونخوارتر از نفس کافرکیش نیست». شب عملیات بدر یعنی همان عملیاتی که شهید شد در آخرین یادداشت این شعر را مینویسد. «پیر پیمانهکش من که روانش خوش باشد، گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان. دامن دوست نه دستار ز دشمن بگسل، مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان. کمتر از ذره نهی پست مشو مهر بورز، تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان» و دقیقاً همان شب اینها چرخزنان به خلوتگه خورشید رفتند. این تصور که اینها با توهمات پیروزی مادی آمدند و گفتند میرویم عملیات پیروز میشود اشتباه است. «مهدی فرودی» از بچههای دیگر ما که در عملیات کربلای 4 شهید شد در یک یادداشت خود میگوید اگر به ما بگویند تمام این عالم یک طرف و خون یکی از این بچهها و برادران ما که رفتند یک طرف، من جان او را بر تمام دریاها و کوهها و نخلستانها ترجیح میدهم. میگوید اگر کسی برای خاک و آب و زمین جان خود را بدهد اشتباه است. ارزش جان انسان بیشتر است. اما اگر جانش خود را برای دفاع از حق و مظلوم داد، دشمن تجاوز کرده، ظلم کرده، جانم را برای مبارزه با ظلم میدهم، برای توحید میدهم، آن وقت اگر بهترین دوستانم جلوی چشمانم پرپر بزنند من تأسف نخواهم خورد و برای آنها کف میزنم و به آنها تبریک میگویم. آموزش دوم و نکته آخری که عرض میکنم را خواهش میکنم دقت کنید که آن درس توحید و معنویت است. این نگاه چه نگاهی است که باعث میشود این بچهها میرفتند نه برای اینکه برگردند، بلکه میرفتند برای اینکه برنگردند.؟ این را از امیرالمؤمنین علی(ع) آموخته بودند. حضرت امیر(ع) فرمودند به خدا سوگند، «لَو تَظاهرةِ العرب علی قِتالی لَما وَ لَیتُ عَنها...»، حضرت امیر(ع) هم مثل ما خالیبند نبوده که چیزی را همینطور بگوید. میگوید به خدا سوگند اگر تمام عرب یک طرف بایستند و به جنگ من بیایند و به من حمله کنند پشت نمیکنم و نمیترسم. تمام اینها به من حمله کنند در برابر همه میایستم. فرمود به خدا سوگند من پشت نمیکنم. «وَ لَو اَمْکَنَتِ الفُرَصُ مِن رِقابِا لَسارَعتُ الیها...»، اگر اولین فرصت دست بدهد که بتوانم با اینها بجنگم با همه اینها خواهم جنگید. من در مسئله حق و باطل کمیت نمیفهمم. این تفکر علوی است که این بچهها را به این شکل حرکت داد. بعضیها متأسفانه اینطور نیستند و میترسند. پیامبر اکرم(ص) به ابوذر فرمودند پیروزی بدون مقاومت محال است. «انَ النصرَ معَ الصبر...»، اگر نصرت خدا را میخواهید باید هزینه بپردازید. مجانی نمیآید. هزینه آن صبر و مقاومت است. تحمل مشکلات است. حضرت امیر(ع) به سربازان خود میفرمود «مَن رکب مرکبَ الصبر اهتدی الی مِضْمارِ النصر...»، هر کس میخواهد حتی به پیروزی مادی در دنیا برسد بداند به آن هدف نمیرسد مگر سوار بر مرکب مقاومت بشود. باید هزینه بپردازید. فرمود «اصبر تظفر...»، مقاومت کن، پیروز خواهی شد. این پیام این شهدا برای تصمیمگیران و مسئولین این کشور است و برای همه کسانی که در جایی نقش دارند. این پیام آنهاست. توکل اگر نباشد این قدرت نمیآید. منشأ این قدرت توکل است و هر کسی نمیتواند توکل کند. بعضی از ما خیال میکنیم همین که بگوییم «توکلتُ علی الله» یعنی توکل کردهایم. این لفاظی است. این لفظ توکل است. خود توکل یعنی چه؟ خود توکل یعنی شما تمام اسباب مادی و عادی را در نظر بگیری، همه محاسبات را بکنی، همه تلاش و تمرین خود را بکنی، همه چیز را بررسی بکنی، آنچه از اسباب و علل مادی و مشهود که برای ما با علم و تحقیق و تجربه و دقت و تلاش آشکار میشود را بررسی کنی، اما فکر نکنی همه واقعیت عالم همینهاست و علتها فقط همین علل محسوس مادی است که ما فهمیدیم. توکل این است. یعنی بگویی خدایا اینها بخشی از علل واقعی است که ما به آن رسیدیم. قدرت ما هم محدود است. ما تمام تلاش خود را کردیم ولی علل اصلی، علل و اسباب خفیه هستند. علت اصلی، علت العلل و مسبب الاسباب اراده توست. مشیت توست. تو میتوانی یک کاری کنی که ما با تمام ابزار بیاییم و شکست بخوریم، کار هم میتوانی بکنی که ما بدون ابزار بیاییم و پیروز بشویم. ما هر دو را در جنگ دیدیم. ما عملیاتی داشتیم که همه مطمئن بودیم به یک جایی میرسد. همان شب اول شکست خورد. عملیات کربلای 4 یک نمونه آن است. فداکاریهای بزرگی هم شد. عملیاتی داشتیم که مطمئن بودیم شکست میخوریم. خود من مطمئن بودم به که به نتیجه نمیرسد. ولی بزرگترین پیروزیها پیش آمد. مثل عملیات والفجر 8 و مثل فاو که همینطور بود. در فاو ما غواص بودیم. وقتی وارد اروند شدیم من تقریباً مطمئن بودم که ما در آب شهید میشویم. یعنی واقعاً یک درصد احتمال در ذهن من نبود که ما به آن طرف آب برسیم. گفتم ما که داریم میرویم ولی واقعاً معلوم نیست این چطور عملیاتی است. ما از اروند رد بشویم، بعد چطور قرار است تانک بیاوریم؟ چطور آتش بیاوریم؟ ما در زمین خشک از فردا و پسفردایش صدها و هزاران تانک و خمپاره و بمباران شیمیایی میرسد. حالا میخواهیم از آب عبور کنیم. چطور باید با اینها بجنگیم؟ و همان عملیات یکی از موفقترین عملیاتها شد. خدا میخواهد بگوید علل مادی را در نظر داشته باش. تمام تلاش خود را هم بکنید. اما به اینها دل نبندید. خدا وقتی اراده کند در جنگ بدر 313 نفر را بر آن جمع پیروز میکند و وقتی هم که لازم باشد یک شکست و آزمایش دیگری باشد همه امکانات را پای کار میآوری و باز هم نمیشود. خداوند درست در لحظهای که ما فکر میکنیم کار تمام است میتواند گشایش ایجاد کند. در لحظهای که فکر میکنی پیروزی تو قطعی است ممکن است یک اتفاقی بیفتد که شما پیشبینی نکردهای و اصلاً نمیتوانستی پیشبینی بکنی. توکل یعنی اینکه تمام برنامهریزی مادی را در فعالیتهای سیاسی و اقتصادی و حتی جنگی و جهادی انجام بدهی، اما نهایتاً بگویی خدایا تو وکیل من هستی. همه اختیار کار در دست توست. من به تو تفویض کردم. من آرام هستم. میدانید که معنی این تفویض این نیست که ما یک اختیاراتی داریم که به خدا میدهیم. چون ما چیزی نداریم که به خدا بدهیم. ما قلب خودمان را آرام میکنیم به این معنا که خدایا تو وکیل هستی و اختیار را تفویض کردم. «فوضت امری الی الله...»، یعنی خدایا هر اتفاقی دیگر بعد از این بیفتد من آن را میپذیرم و اعتراضی ندارم. من تسلیم هستم به این معناست. من راضی هستم. ما در جنگ این چیزها را از بچههای خود دیدیم. اینها را از امام آموختند و از طریق امام در واقع از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و از اولیا الله آموختند که تمام تلاشهای خود را بکن ولی وقتی که وارد آب میشوی بگو ما میرویم با این احتمال قوی که اصلاً نمیرسیم. محاسبات خود را کردیم ولی احتمال زیاد دارد که نتوانیم. هر چه خدا بخواهد. چه برسیم و چه نرسیم و سبب اصلی و علت تامهای که از آن تخلف نمیشود و معلول آن اتفاق خواهد افتاد اراده خداوند است که پشت همه اسباب مادی و غیر مادی است. توکل یعنی به خداوند اعتماد کن. اگر در بازار به خدا اعتماد کنیم دیگر کلاه همدیگر را برنمیداریم. به خدا اعتماد نداریم. خدا میگوید من روزی شما را از راه حلال میرسانم. دروغ نگو، دزدی نکن، کلاهبرداری نکن، روزی تو با من است ولی ما اعتماد نداریم. میگوییم به تو اعتمادی نیست. ما خودمان باید کلاه یکی را برداریم تا زندگی ما تأمین بشود. این بازار بدون توکل و بازار کفر میشود. در سیاست همینطور است. در احزاب و مسائل داخلی و رقابتها همینطور است. در مسائل بینالمللی هم همینطور است. اگر کسی فکر کند واقعاً عزت و ذلت این ملت در دست آمریکاست، دست اتحادیه اروپاست، دست سازمان ملل و شورای امنیت است همان بتپرستی است و فرقی نمیکند. منتها سابقاً بتپرستها یک چوبی جلوی خود میگذاشتند و میپرستیدند. حالا ضمن اینکه آن بتپرستی هنوز هم هست و ما چند میلیارد بتپرست به آن شکل داریم، بتپرستی امروز با بتهای ترس و طمع است. بت این است که اصالت را بدهی به اینکه فکر کنی عزت و ذلت شما در دست آنهاست. اینها بتپرستی مدرن است. اگر سیاستمدار متوکل داشته باشی، آن کسی که سیاستمدار متوکل است تمام محاسبات را انجام میدهد اما در انتها نه میترسد و نه طمع میکند و میگوید خدایا من تلاش خود را کردم و حالا دیگر میروم برای هر چه که تو اراده کنی. مفهوم توکل این است که اراده حقیقی اراده خداوند است. به سراغ همه عوامل طبیعی میرویم و باید برویم ولی به هیچ کدام از اینها نباید اعتماد کنیم. اعتماد باید فقط به خداوند باشد. این تعبیری که میگویند «لا مؤثر فی الوجود الا الله» به زبان است. اگر معتقد باشیم که در این عالم حقیقتاً هیچ چیز جز الله مؤثر حقیقی نیست خیلی از کارهایی که الان میکنیم را نمیکنیم و خیلی از کارهایی که الان نمیکنیم را انجام میدهیم. یعنی سبک زندگی ما عوض میشود. سبک حکومتداری بعضی از مدیران ما عوض میشود. سبک معاملات اقتصادی در بازار ما عوض میشود. از امام پرسیدند بازار اسلامی چطور است؟ فرمود بازاری که در آن دروغ نگویند، قسم نخورند و چانه نزنند. همین سه کاری که در بازارهای ما نمیکنند. خیال کردی بازار اسلامی با صدای اذان است؟ این «لا مؤثر فی الوجود الا الله» چیزی بود که امام در عالم سیاست آن را آموخت. سیاسیون ما اصلاً قبول نداشتند. هنوز هم خیلیها در دنیا و بعضیها در اینجا مفهوم توکل را قبول ندارند. واقعاً فکر میکنند همه چیز مؤثر است الا خدا و خدا این وسط تزئینی بررسی میشود. اسباب ظاهری و عادی را باید دید اما به اینها نباید محدود شد و علتهای حقیقی را باید دید و الا این علل ظاهری به انسان متوکل و مؤمن خیانت میکنند. اگر توکل نداشته باشیم غافلگیر میشویم. ممکن است تمام نقشههای دشمن درست باشد و باز شکست بخورد و بارها هم این اتفاق افتاده است. ممکن است تمام محاسبات شما درست باشد و باز شکست بخوری. این هم اتفاق افتاده است. ممکن است شما با دست خالی بروی و همه محاسبهگرها بگویند قطعاً شکست میخوری ولی بروی و پیروز بشوی. این اتفاق هم افتاده است. اینها را ما قبلاً در قرآن و حدیث و تاریخ میخواندیم ولی بعد خودمان دیدیم. عملیاتها و جنگهایی را دیدیم که فکر میکردیم در آن شکست صد درصد هست ولی پیروزی صد درصد شد. همینطور عملیاتها و جنگهایی که فکر میکردیم پیروزی صد درصد است و شکست شد. ما اینها را دیدیم. در زندگی شخصی هم میتوان اینها را دید. بخشی از علل الهی مخفی است و بخشی از آن مادی و مشهود است. اتکای به خدا منافات با مطالعات مادی و علمی و تجربی ندارد ولی اکتفا به اینها کافی نیست و تفاوت مؤمن با کافر در همین جاست. و الا هر دوی مؤمن و کافر علوم مادی را قبول دارند. فرق مؤمن و کافر در پذیرش علوم فرامادی است. و الا علوم مادی را هر دو قبول دارند. مؤمن و کافر در ایمان به شهود مساوی هستند و در ایمان به غیب با هم تفاوت دارند و ایمان به غیب یک ایمان عقلانی معرفتی است و خرافات نیست. خداوند در قرآن صریح میفرماید. اینهایی که میگویم از بچههایی قبل از عملیاتها میشنیدم که طرف نه درس آخوندی خونده بود و نه دانشگاهی بود. کارگر و عمله و کشاورز بود. دستش با بیل آشنا بود. شاگرد مکانیک بود. نانوا بود. ما این حرفها را برای اولین بار در جبهه از اینها میشنیدیم. چون میدیدیم عمل هم میکنند. ما دیدیم آدمی که بیسواد بود و آیه قرآن را برای ما میخواند که خداوند وقتی میفرماید «هو الذی ایدک بنصره...»، این پیروزیهایی که پیدا میکنی باعث نشود حواس تو پرت بشود و فکر کنی به خاطر آتش توپخانه و مهارت در قایقرانی بود. همه اینها هست ولی هیچ کدام از اینها نیست. «هو الذی ایدک بنصره...»، این آیه را یک آدم بیسواد در منطقه برای من خواند که بارها من این آیه را خوانده بودم و همچین نگاهی به آن نداشتم. به من گفت این آیه برای الان است. خداست که تو را نصرت میدهد. وقتی که بچهها خرمشهر را گرفتند همه خیلی خوشحال بودند و حتی یک مقدار مغرور هم شدیم. چون دو فتح بزرگ بیتالمقدس و فتحالمبین پشت سر هم بود. امام چه گفت؟ گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد. «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رما...»، توحید این است. توحید افعالی یعنی همین خدا خرمشهر را آزاد کرد و امروز مشکل بشریت و مشکل خود ما مسئله توحید است. توحید سر زبانهای ماست. اگر توحید افعالی در تصمیمگیری اقتصادی و سیاسی و مدیریتی باشد شما نه ترس داری و نه طمع داری و همه مشکلاتت حل میشود. توحید افعالی هم نمیآید مگر اینکه توحید ذاتی و توحید صفاتی را خوب بشناسی. تا اینها را نشناسی آن پیدا نمیشود. برسی به اینکه یعنی چه در این عالم تصمیمگیر حقیقی خداوند است. پیروزی را از طرف او ببینی. حتی شکست را آزمون الهی ببینی و اینکه خدا منتظر و معطل من و تو نیست. گاهی یک کسی در انقلاب یا جنگ خدماتی کرده و فکر میکند خدا معطل او بوده است. در حالی که خداوند در قرآن جواب این دسته را هم میدهد. میفرماید «الا تنصرُوهُ فقد نَصَره الله...»، شما توفیق پیدا کردید که جزو این جبهه باشید و به حق کمک کنید. خدا بر سر شما منت گذاشت که بین این همه آدم به تو اجازه داد که بیایی و فداکاری کنی و رشد کنی. میفرماید که برای ایمان خود بر سر خدا منت نگذارید. «بلِ الله یمُن علیکم...»، خدا بر شما منت میگذارد که اجازه میدهد تو در صف فداکاران و مجاهدین باشی. ما بارها میدادیم که این بچههاها عملیاتهای متعدد پشت سر هم میکردند. یکی از دوستان ما دو برادر شهید و دو برادر جانباز دارد و خودش مجروح است. از اول تا آخر جنگ هم در جبهه بود. وقتی امام زمان قطعنامه گفت جام زهر را نوشیدم در منطقه اسلامآباد بودیم و داشتیم به طرف شلمچه و کوشک و حسینیه میآمدیم. ایشان بر سر خودش میزد و میگفت این جام زهر را ما به دست امام دادیم. ما خوب نجنگیدیم. ایران آزاد شد ولی ما باید میرفتیم بغداد را هم میگرفتیم. من به او گفتم امام به تو که نمیگوید. تو که از اول جنگ در جبهه بودی. یعنی این از اول در جبهه بود. خانواده اینها فدای انقلاب و جنگ شد و بعد باز هم میگفت تقصیر ما بوده است. بعد یک کسانی که هیچ کار نمیکردند همیشه طلبکار بودند. خداوند میفرماید «الا تنصرُوُه فقد نصره الله...»، اگر شما به جبهه حق و به رسولالله(ص) کمک نکنید خدا او را پیروز خواهد کرد. شما بهانه هستید. تو نباشی کسان دیگری هستند. کسی نباشد خدا شنهای طبس را به راه میاندازد. ابابیل را به سراغ اینها میفرستد. شما خیال کردهاید خدا معطل من و توست؟ بعد هم به شما بگویم که خداوند در قرآن میفرماید این حالتی که یک کسانی آنقدر رشد میکنند که آنها از خدا میخواهند که خدایا ما را جزو سربازان جبهه حق قرار بده تا مثل بقیه نباشیم که موقع فداکاریها فقط میایستند و نگاه میکنند، «ربَنا اَفرِغ علینا صبرا...»، خدایا صبر را بر ما بباران تا خسته نشویم، شک نکنیم، تسلیم نشویم، سست نشویم، از دشمن نترسیم. «وَ ثَبِت اَقدامنا...»، پاهای ما را محکم کن تا نلرزد، «و انصرنا علی القوم الکافرین...»، در برابر جبهه کفر به ما کمک کن. ما پای جبهه حق ایستادهایم و هزینه میدهیم. ما را کمک کن. وقتی که خطر میشود و جای فداکاری است یک عدهای مجاهد و مؤمن هستند. چند هزار خانواده انقلاب کردند. بعد بقیه ملحق شدند. چند صد هزار خانواده در جبهه جنگیدند. بعد که پیروز شدند بقیه آمدند. «اذا جاءَ نصرالله و الفتح و رأیت الناس یَدخلوُن فی دین اللهِ افواجا...»، همه نبودند. شما در فامیلهای خودتان نگاه کنید. بچههای همه خانوادههای فامیل شما به جبهه میرفتند؟ یک عدهای میرفتند و بقیه نمیرفتند. حالا آنهایی که میتوانستند بروند را میگویم. یک عدهای نمیتوانستند. از آنهایی که میتوانستند یک عدهای نمیرفتند. من یادم هست عملیات پیروز میشد و میآمدند میگفتند تقبلالله و ما توفیق نداشتیم. ولی قلب ما با شما بودیم. «یا لیتنا کنا معکم...»، وقتی در عملیاتی شکست میخوردیم میآمدند متلک میگفتند. عین این در قرآن هست. قرآن عیناً همین دو مورد را نقل کرده که وقتی جلو میروید اگر شکست بخورید اینها میآیند و طعنه میزنند که ما گفتیم نروید و اگر نرفته بودید کشته نمیشوید. وقتی هم که پیروز میشوید میآیند و میگویند ما مانع داشتیم و مشکل داشتیم و حیف شد که نتوانستیم با شما باشیم. الان در زمان ما هم همینطور است. آیات قرآن برای 1400 سال پیش نیست. عین قضایای آن زمان تکرار شده و میشود. من در 7، 8 عملیات بودم و در 4 عملیات هم مجروح شدم. یکی از آشناهای ما بود که میآمد. عملیات خیبر مجروح شدم. 62، 63 و 64 هم در والفجر 8 و سال 65 در عملیات کربلای 4 مجروح شدم. این آشنای ما دفعه آخر به خانه ما آمد و گفت یک مقدار هم به مادرتان و خودتان و زندگی خودتان رحم کنید. آدم هر بار که اینطور نمیشود. گفتم به جان تو من دلم میخواهد به خودم رحم کنم ولی تا تو به جبهه نروی من مجبور هستم که هر بار بروم. ما باید جور تو را بکشیم. اگر شما لطف کنی امسال این عملیات را بروی من امسال دیگر نمیروم. میخواهم به مادرم و خودم رحم کنم. تو چرا نشستهای و من را نصیحت میکنی که چرا میروی؟ چون تو نمیروی بقیه مجبور هستند هر بار بروند. قرآن میفرماید هر ملت شریفی به دو گروه تقسیم میشوند. یکی آنهایی که اهل ایمان و جهاد و فداکاری هستند و یکی آنهایی که اهل اینها نیستند. عرضم را با این آیه از قرآن ختم کنم. آیه 146 و 147 سوره مبارکه آل عمران است. «اعوذ بالله من الشیطان رجیم. وَ کَاَیِن مِن نبی قاتَلَ مَعَهُ ربیونَ کثیر...»، بسا پیامبرانی که مردان الهی و ربانی در کنار آنها و در رکاب آنها جنگیدند و شمشیر زدند. «فَما وَهَنوا لِما اَصابَهُم فی سبیلِ الله...»، در راه خدا مصیبت دیدند. بعضی از برادران ما و شما 30 سال روی تخت خوابیدند. دمر خوابیدهاند و نمیتوانند بلند بشوند و بنشینند. 20، 25 سال است که نمیتوانند درست نفس بکشند. «لِما اَصابَهُم فی سبیل الله...»، این مصیبتها و گرفتاریها را دیدند ولی «ما وَهَنوا...»، وا ندادند و سست نشدند. هنوز محکم هستند. هنوز وقتی با آنها حرف میزنی و میپرسی آیا پشیمان شدی؟ میگوید نه. اگر سالم بودم و الان میخواستم تصمیم بگیرم باز هم میرفتم. «وَ ما ضعفوا...»، ضعف نشان ندادند. «و مَا اسْتَکانوا...»، ذلت نشان ندادند. پیش دشمن زبونی و زاری نکردند. رو به دشمن نگفتند اینجای ما درد میگیرد و الان ما آسیبپذیر هستیم و ضربه خوردهایم و تحریمهای شما اثر کرد. گفت آه نیمه شب اثر دارد، اثر دارد. اثر کرد. اینطور نیستند. در سختترین شرایط محکم هستند. «و کَأَیِن مِن نَبی...»، چه پیامبرانی که، «قاتَلَ مَعَهُ رِبیونَ کثیر...»، مردان و زنان الهی در کنار آنها مبارزه کردند. «فما وَهَنوا لِما اَصابَهُم فی سَبیلِ الله...»، در راه خدا مصیبت دیدند. تهدید، تحریم، مجروحیت، مفقود دادن، خانوادهای که 4 شهید داده است. «وَ ما ضَعُفوُا و مَا استَکانوُا...»، اما نه ضعف جسمی نشان دادند و نه ضعف روحی نشان دادند. «و الله یُحِبُ الصابرین...»، خداوند میفرماید میخواهد بدانید خداوند چه کسانی را دوست دارد و عاشق چه کسانی است؟ خداوند در این زمین عاشق چه کسانی است؟ آنهایی که اهل مقاومت هستند و تسلیم دشمن نمیشوند. شعارهای خود را عوض نمیکنند. پای حرفها و اصول خود میایستند. خداوند آنها را دوست دارد. «و ما کانَ قَولهُم...»، جز یک کلمه چیزی نمیگویند و حرف آنها یک چیز است، «الا اَن قالوُا رَبَنَا اغفِر لَنا ذُنوبَنا...»، با وجود اینکه همه چیز خود را دادهاند، مصیبت کشیدهاند، مقاومت میکنند، ضعف نشان نمیدهند و تردید نکردهاند و تسلیم نمیشوند و باز خودشان را بدهکار و گناهکار میدانند. باز میگویند خدایا ما کوتاهی کردیم. «و ما کان قَولهُم الا اَن قالوا...»، جز یک کلمه هیچ حرفی ندارند، «ربَنا اغفِر لَنا ذُنوُبنا...»، خدایا کوتاهیها و گناهان ما را ببخش. حالا یک عمر فداکاری کرده و باز خودش را بدهکار میبیند. «و اغفر لنا ذنوبنا و اسرافَنا فی اَمرِنا...»، خدایا ما یک جاهایی در کار خود زیادهروی کردهیم، یک جاهایی حدود را رعایت نکردیم، ما را به خاطر آن ببخش. «و ثَبِت اَقدامنا...»، باز نمیگویند به ما استراحت بده تا بازنشست شویم و پی استراحت خود برویم. میگوید خدایا در ادامه این مبارزه به ما توفیق بده و گامهای ما را در برابر دشمن محکم کن. پاهای ما محکم باشد تا نلرزیم. تا آخر عمر این مبارزه را ادامه بدهیم. «وَ انصُرنا علی القومِ الکافرین». خدایا ما از تو یک چیز میخواهیم. ما برای خودمان دنیا و منافع نمیخواهیم بلکه ما پیروزی علیه کفر را میخواهیم. اینجا که میفرماید مؤمنین و مجاهدین خطاب به خداوند میگویند «انتَ مولانا...»، خدایا تو ولی ما هستی، «فانصرنا علی القوم الکافرین...»، پس حالا که ما ولایت تو را پذیرفتهایم و تو مولای ما هستی و ما مولایی جز تو نداریم ما را بر کفار و بر استکبار جهانی پیروز کن. قرآن را یک وقت برای عمل میخوانیم و یک وقت هم همینطوری و برای ثواب میخوانیم. وقتی میخواهی به آن عمل کنی میبینی همه قرآن فرمول است. فرمول پیروزی در اقتصاد و سیاست و خانواده و همه چیز است. اینها فرمول است. «فانصُرنا»، یعنی نصرت خدا یکی از نتایج پذیرش ولایت خداست که بگویی خدایا فقط تو ولی ما هستی و ما ولی دیگری نداریم. ولایت الهی است. «قال رب انصرنی علی القومِ المفسِدین...»، شعار پیامبران این بود. حضرت لوط(ع) میگوید خدایا علیه این قوم فاسد و مفسد به من کمک کن تا در این مبارزه من پیروز بشوم. «قال رب انصرنی بما کذبون...»، حضرت نوح(ع) میگوید خدایا اینها من را تکذیب میکنند. من از طرف تو کلام حق را میگویم و اینها میگویند دروغ میگویی و این حرفها را از خودت در میآوری و به اسم خدا حرف میزنی. آیه 214 سوره مبارکه بقره است. «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوُا الجنه...»، آیا گمان میکنید همه شما همینطور بیهوده به بهشت میروید؟ درب بهشت است و به شما بفرما میزنند؟ فکر کردهاید به بهشت میروید؟ «وَ لَما یَاْتِکُمْ مَثَلُ الذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُم...»، آن امتحانهایی که از امتهای گذشته در زمان انبیا گرفته شده از شما گرفته نخواهد شد؟ فکر کردهاید این قصههای قرآن برای گذشته است و برای شما تاریخ میخوانیم؟ اینها قانون زندگی است. قانون تاریخ است. سنت الهی است. «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوُا الجنه...»، واقعاً فکر کردهاید با نماز و روزه و حج به بهشت میروید؟ فکر میکنی اگر جزو هیئت امام حسین(ع) سینه بزنی بهشتی هستی؟ «وَ لَما یَاْتِکُمْ مَثَلُ الذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُم...»، فکر کردهاید آن مشکلات و آزمونهایی که برای قبلیها پیش آمد فقط برای آنها بوده و برای پیش نخواهد آمد؟ برای آنها چه پیش آمد؟ «مَسَتْهُمُ الْبَاْساءُ وَ الضَراءُ...»، چه وحشتها و چه اضطرابها و چه مشکلات و چه بنبستهای ظاهری پیش آمد که هزار هزار خطر داشت که حالا این چیزها مثل تهدید و تحریم که ما با آن مواجه هستیم در مقابل آنها چیزی نیست. آنها هزار برابر از این سختتر بود. میگوید انواع و اقسام مشکلات و امتحانها بر سر آنها ریخت. این امتحانها را باید پس بدهند. حالا این جالب است، «وَ زُلْزِلوا حتی یَقولَ الرَسولُ و الذینَ آمَنوا مَعَهُ مَتی نَصرُ الله...»، اینقدر فشار بر آنها زیاد شد و اینقدر آنها را وحشت گرفت که حتی مؤمنین میگفتند پس یاری خدا کجاست؟ خدا مگر وعده نداد که اگر ما در راه او فداکاری کنیم نصرتش را میرساند؟ ما که فداکاری کردیم. پس این همه مشکلات چیست؟ یاری خدا کجاست؟ «مَتی نصرُ الله...»، بعد خداوند جواب میدهد «اَلا اِنَ نَصرَ اللهِ قَریب». میفرماید درست نگاه کنید که یاری و پیروزی خداوند بیخ گوش شما و نزدیک شماست. به شرطی که صرفاً مادی نگاه نکنید. مسئله این است که اگر مسئولین ما در عرصه سیاست اینها را بفهمند، اگر همه مسئولین ما بفهمند بازار و اقتصاد و سیاست و روابط فرهنگی ما یک طور دیگری میشود. به شرطی که مثل این بچهها آیات قرآن را که میخوانند آنها را باور کنند. از امام پرسیده بودند که چطور این توفیقات به سراغ شما میآید؟ یک جملهای از امام نقل شده که گفتهاند من به خدا اعتماد کردم. هر جا که خدا یک وعدهای داده من قبول کردهام که راست میگوید. حرفهای خدا را باور میکنم. ما حرفهای خد است را باور نمیکنیم و وانمود میکنیم که باور کردهایم و عمل نمیکنیم و بعد میگوییم چرا نشد و خدا به وعده خود عمل نکرد. از برادران غواص شهیدی داشت که قبل از عملیات میگفت این آیه «مَن اوفی بِعَهده مِنَ الله...»، چه کسی از خداوند به عهدش وفادارتر است، را دقت کنید. ایشان میگفت من آیاتی که خدا در قرآن وعده داده را جمع کردهام. تعهدات خدا را جمع کردهام. مثلاً میفرماید «ان تَنصُرُ الله یَنصُرکُم». اگر هدف شما خدا باشد خدا به شما کمک میکند که پیروز بشوید و تنها نمیمانید. اگر چنین باشد فلان خواهد شد. این «ان»ها و اگرها را ایشان جمع کرده بود و میگفت این 7، 8 تعهد خداست. بعد هم میفرماید «اوف بعهدی اوف بعهدکم...»، به عهدی که با من بستهاید وفا کنید، من به پیمانی که با شما بستهام وفا میکنم. یعنی شما سر قرار بیایید من سر قرار هستم. آن قراری که خدا با ما گذاشته است. میگفت من در زندگی شخصی خودم هر وقت به این عمل کردهام نتیجهاش را دیدهام. هر وقت هم باور نکردهام و سر قرار نرفتهام نتیجه آن را هم دیدهام. امام همین را در اشل اجتماعی و امت و جهانی آورد. گفت حالا بیایید به وعدههای اجتماعی و سیاسی خداوند اعتماد کنیم. خدا به یک ملت میفرماید اگر به این عهد وفا کنید خدا نصرت میدهد و همینطور هم شد. این جنگ تمام شد. امام جام زهر را برای خدا خورد. گفت اگر آبرویی داشتم با خدا معامله کردم. ولی الان دنیا چه خبر است؟ صدام را با ذلت اعدام کردند و امام بزرگترین تشییع جنازه تاریخ را داشت. این عزت را خدا در دنیا و آخرت به ایشان داد. صدام هم آن ذلت در دنیا و آخرت را برد. الان عراق در دست کیست؟ مگر الان عراق در دست آمریکاست؟ عراق نه دست آمریکاست و نه در دست صدام است. عراق دست ملت عراق است که متحد انقلاب اسلامی ما شدهاند. امروز عراق، سوریه، لبنان، غزه، فلسطین، منطقه نفوذ انقلاب اسلامی و امام شدهاند. این همان «اِن تَنصُرُ الله یَنصُرُکُم» است. به لحاظ مادی هم پیروز شدیم. به لحاظ مادی الان ایران ابرقدرت منطقه شده است. الان ایران از زمان امام هم قویتر است. از نظر معنوی هم این بچههایی که زمان جنگ نبودهاند و یا چند ساله بودند، را ببینید. آن دستی که این بچهها را عید نوروز به منطقه میکشاند همان دستی است که آن پیرزن به قاطر خود ادکلن و عطر میزند و میگوید باید به رزمندگان اسلام کمک کنی تا کشته بشوی و آن موقع یاد ما هم باشد. این همان دست است.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی