عبور از استبداد و دموکراسی(مردمسالاری دینی، یک انقلاب در فلسفه سیاسی)
نشست انتخابات، مشروعیت و بیداری جماهیر دینی _ در آستانه انتخابات ۱۳۹۴
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران و برادران عزیز و بازنشسته سلام عرض میکنم.
همانطور که فرمودند ما در اسلام بازنشسته نداریم. در صحنه مبارزات اسلامی از بچه 6 ماهه یعنی علیاصغر تا پیرمرد 90 و چند ساله مجاهد و در صحنه هستند. در عالم بندگی و جهاد سن مطرح نیست. به ذهن من آمد در این نوبت در محضر شریف شما چون بحث انتخابات مطرح است در باب مبنا یا بعضی از مبانی مردمسالاری دینی به دو، سه پرسش بپردازیم و پاسخ بدهیم. این به یک معنا وجه مشروعیت انتخابات در حکومت دینی را به نحوی تبیین میکند که تفاوت سه نوع سیستم روشن بشود. یکی سیستم سکولار و غیر دینی که البته خود آن هم دو نوع است و باید بگوییم مرزبندی بین 4 نوع سیستم است. یکی سیستم استبداد سکولار مثل 90 درصد حکومتهای جهان است. 90 درصد حکومت در کشورهای مسلمان، مثل شاه و صدام و آل سعود که همه استبداد و دیکتاتوری است. سکولار هم هست و هیچ کدام دینی نیستند. منتها یک جاهایی که لازم میشد و بشود اداهای دینی در میآورند. شاه به حرم امام رضا(ع) میآمد و یک وقت هم گفت خواب دیدم کمر بسته حضرت عباس(ع) بوده و آل سعود هم خادم الحرمین میشود. جایی که لازم باشد اینها یک مرتبه متدین میشوند و الا مبنای کار اینها لامذهبی است. پس مردمسالاری دینی با سه نوع سیستم مرزبندی دارد. یک، استبداد سکولار و غیر دینی مثل 90 درصد حکومتهای جهان و از جمله جهان اسلام که هم دیکتاتور و مستبد هستند و هم لامذهب هستند و هم دستنشانده غرب و شرق و غالباً انگلیس و فرانسه بودند و هستند. دسته دوم سیستم دموکراتیک غیر دینی است. به اصطلاح لیبرال دموکراسی، سوسیال دموکراسی، رژیمهای دموکراتیک چپ و راستی که ادعای دینی هم ندارند و به یک معنا با خود مبانی و تعریف خاصی از دموکراسی غربی واقعاً دموکرات هستند و واقعاً هم بیدینی و غیر دینی هستند و دیکتاتوری هم نیستند. در رژیمهای اینها یک نقاط مثبتی به لحاظ منافع دنیوی جامعه هست و یک نقاط سیاه و منفی هم دارد چون دینی نیست. مثل بعضی از کشورها در بعضی از نقاط جهان، بعضی از کشورهای اروپایی که البته اینها هم زیاد نیست که واقعاً دموکراسی باشند. کشورهای کوچک چند میلیونی در قالب لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی هستند. اینها طبیعتاً منافع دنیوی لااقل بخشهای مهمی از جامعه خودشان را سعی میکنند تأمین بکنند که گاهی موفق هستند و گاهی هم نیستند. اما دیگر تفسیر اینها از بشر و زندگی و جامعه یک تفسیر صد درصد مادی هست و هدف داشتن یک استطبل مرفه برای جامعه و مردم در دنیاست. تفسیری مادی و طبیعی از انسان میشود. دسته سوم حکومتها، حکومتهایی هستند که به خصوص بعد از انقلاب ما چون دین آبرو پیدا کرد در جهان و به خصوص ملتهای مسلمان و حتی روشنفکران و سیاسیون و انقلابیون که همیشه تا قبل از انقلاب ما پز میدادند که بیدین هستند. حالا یک مرتبه مدل برگشت. حالا دینداری و ادای دینی مد شده است. اینها شروع به تظاهر به دین و دینداری کردند و یک موج دیننمایی و ادا و اصول مذهبی همه جا بعد از انقلاب ما شروع شد. حتی نامزدهای ریاست جمهوری در آمریکا و اروپا که قبلاً از جلوی کلیسا رد نمیشدند چون میگفتند اینها مذهبی و مرتجع هستند، حالا دیگر همه یک پایشان در کلیساهاست وقتی که زمان تبلیغات انتخاباتی میشود. نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا و بعضی از کشورهای غربی را میبینید که رسماً به کلیسا و حتی مسجد میروند، عید فطر میگیرند. یعنی دینداری و مذهبینمایی بعد از انقلاب ما مد شد. همینطور در کشورهای مسلمان که حکومتها مثل شاه و صدام همه لامذهب بودند یک مرتبه ادا و اصولهای مذهبی در آوردند. صدامی که اساساً ضد دین بود این اواخر با دست خط خودش روی پرچم عراق الله اکبر نوشت و یک مرتبه مذهبی شد. حکومتهای منطقه هم همینطور شدند. حاکم مصر و حاکم اردن که اینها همیشه مذهبیهای مبارز سنی را میکشتند و نابود میکردند یک مرتبه طرفدار سنیها شدند و اعلام خطر کردند که هلال شیعه میآید و همه دارند شیعه میشوند و جلوی تشیع را بگیرید. شما که اصلاً مذهبی نبود. زندانهای شما پر از سنیهای مبارز در خود مصر و اردن و غیره بود. چطور یک مرتبه در برابر شیعه و طرفدار سنی شدید؟ پس سیستم سوم هم سیستمی است که مردمسالاری نیست یا ظاهراً هست ولی باطناً تفکر تکفیری است. یعنی ترکیب صهیونیزم و تکفیریگری است. این دو را با هم ترکیب کردند. از یک طرف سکولار هستند و میگویند ما حکومت دینی نمیخواهیم و از یک طرف با تکفیریهای داعش هستند و از یک طرف هم با اسرائیل هستند. جبهههای فرعی انحرافی باز کردهاند برای این که مردمسالاری دینی گسترش پیدا نکند و بیداری اسلامی منحرف یا سرکوب بشود. در ذیل این هم حکومتهای دیکتاتوری با ادبیات مذهبی درست کردند. یعنی وقتی دیدند شعار حکومت اسلامی بعد از 100 سال دوباره در جهان اسلام زنده شد و برای اولین بار در ایران با پرچم اهل بیت(ع) و با رأی ملت با همین ابزار انتخابات تشکیل شد تاریخ وارد یک مرحله جدیدی شد. خب 30 و چند سال برای نابودی آن تلاش کردند و نشد. این فرهنگ در جهان اسلام گسترش پیدا کرد و بیداری اسلامی شد و ملتها به راه افتادند و چند تا از رژیمهای کشورهای مسلمان سرنگون شدند و بقیه هم و متزلزل و در خطر سقوط هستند. سیستم سومی که پیاده کردند این است. این که حکومت دینی و خلافت اسلامی درست کنیم ولی از نوع دیکتاتوری و غیر مردمسالار و با روشهای خشن تکفیری باشد. الان 3، 4 خلافت درست کردهاند. الان در افغانستان یک خلیفه داشتند که خلیفه ملا عمر خلیفه طالبان بوده که این بنده خدا دو سال و نیم است که مرده بوده و اینها نمیگفتند. اول خلافت اسلامی را آنجا درست کردند. طالبان در مرز افغانستان و پاکستان درست کرد. بعد اینها به عراق و سوریه آمدند و داعش خلافت اسلامی درست کرد. یک خلیفه دیگر خودشان گذاشتند و گفتند خلیفه جهان اسلام ما هستیم. یک خلیفه هم بوکو حرام و الشباب در سومالی و نیجریه در قاره آفریقا گذاشتند. سه خلافت اسلامی درست کردند. منتها هیچ کدام از اینها مردمسالاری و انتخابات نیست. دیکتاتوری خشن است. دو، بین احکام اسلام گزینشی عمل میکنند. سوم، تکنیک فریب است. یعنی از یک طرف عربستان و قطر و امارات میلیارد میلیارد به اینها پول میدهند. اردن و ترکیه آموزش نظامی میدهند. از کشورهای فقیر آفریقایی سرباز و مزدور میآورند. از شرکتهای آدمکشی آمریکایی بلک واتر و امثال اینها و از جاهای مختلف دنیا مزدور و آدمکش میخرند و میآورند. پول میدهند تا بیایند و آدمکشی بکنند. اینها را به یمن میبرند. قبلاً هم در عراق و این طرف و آن طرف آوردند. سربازهای آمریکایی و اروپایی که نمیجنگند. جوانهای فقیر بدبخت از آمریکای لاتین که میخواهند کارت سبز بگیرند و به آمریکا بروند یا گرفتار و فقیر هستند و به آنها میگویند ماهی اینقدر به تو میدهیم. او در کل سالش اینقدر پول در نمیآورد. میگویند ماهی اینقدر پول به تو میدهیم. تو فقط 6 ماه به عراق و یمن برو و اینها را جلو میفرستند. چون عربستان و کشورها و حکومتهای فاسد عربی که ارتش ندارند. قدرت جنگیدن ندارند. الان عربستان مردم یمن و انصار الله را بمباران میکند و میکوبد. من شنیدم سه بار انبار سلاحهای عربستان خالی شد و دوباره پر کردند. یعنی هر چه بمب داشتند ریختهاند. غربیها هم کاسبی خود را میکنند. میلیارد میلیارد اسلحه به اینها میدهند که مسلمانکشی کنند و مسلمانان همدیگر را بکشند. میلیاردها پول و دلار برای این که جلوی این حرکت مردمسالاری اسلامی انقلابی را بگیرند. چقدر اسلحه آوردند. میلیاردها پول به عراق و سوریه و یمن آوردند. حالا جالب است. اینهایی که این همه شعار علیه القاعده و داعش و تروریزم میدادند حالا خودشان چون حریف مردم یمن و انصار الله نمیشوند به داعش و القاعده میگویند شما بیایید و کمک کنید. با این که آنها علیه حکومت عربستان هم شعار میدهند. ولی در عمل ضربهای به آن صورت به اینها نزدهاند. ضربهای به اسرائیل نزدهاند. ضربه جدی به اینها نمیزنند. الان بخشی از یمن را مثل عدن به دست داعش و القاعده و این تیپها سپردهاند. با این که ظاهراً خودشان میگویند ما با اینها مخالف هستیم. خودشان دست خودشان را رو میکنند. مدام خودشان را لو میدهند. بعد هم در یک هچلی افتادهاند که از یک طرف امثال این جریانهای تکفیری و خلافتهای سنی و اسلامی را که باید در واقع بگوییم خلافتهای تکفیری و نه سنی چون اینها خیلی از علمای سنی را هم کشتند. اینها در سوریه و عراق بیشتر سنیها را کشتند تا شیعه را بکشند. دو، سه خلافت تکفیری درست کردند. چرا اینها را درست کردند؟ فقط برای این که به کمک اینها جلوی انقلاب اسلامی را بگیرند و جنبش مقاومت را در منطقه بشکنند. ولیکن در انتها بخش مهمی از بدنه اینها جوانهای مسلمانی هستند که بازی خوردهاند. اینها یک وقتی متوجه میشوند که بازی خوردهاند. همین الان هم بخشی از آنها متوجه شدهاند. میگویند چطور ما برای شما و به نفع شما علیه جنبش مقاومت و حزبالله به اسم شیعه و سنی درگیر بشویم ولی شما قسر در بروید. دسته سوم یا دموکراسیهای لاییک قلابی با گرایش لاییک اما با ادبیات مذهبی یا تشکیل خلافتهایی به اسم خلافت اسلامی و به اسم حکومت دینی اما غیر مردمسالار و با دیکتاتوری و خشونت به سبک داعش و تکفیریها. پس ببینید مردمسالاری دینی که شعار انقلاب اسلامی است با این سه نوع سیستم حکومت مرزبندی دارد. یک، دیکتاتوریهای لاییک و غیر دینی مثل 90 درصد حکومتها در جهان اسلام و غیر از آن که هم دیکتاتوری است و مردمسالاری نیست و هم بیدین و لامذهب است و دینی نیست. دسته دوم چه بود؟ کشورهایی که دموکراسی دارند. حالا یا از نوع لیبرال یا از نوع سوسیال و چپ و راست هستند و دینی نیستند و ادعای دینی هم ندارند. با آن هم مرزبندی شد. البته این در کشورهای زیادی نیست و در بخشی از کشورهاست. عمدتاً 7، 8 کشور در اروپا و جاهای دیگر است. سوم، دیکتاتوری به اصطلاح مذهبی است که مردمسالاری نیست ولی شعار دینی میدهد. مردمسالاری دینی با این سه مورد مرزبندی دارد. اینها هر سه مورد را در برابر مردمسالاری دینی به رخ میکشند که یک پرچم جدیدی است که بالا رفت و گفت تمام حاکمان باید به رأی ملت و با رضایت مردم بر سر کار بیایند. رهبر را باید مردم انتخاب کنند. نمایندگان مردم باید رهبر را انتخاب کنند. رئیس جمهور که 80 درصد امکانات و پول و بودجه کشور در اختیارش است را باید مستقیم مردم انتخاب کنند. وکلای مجلس که کل قوانین این کشور را مینویسند و ناظر بر دولت و مجریان هستند را باید مردم انتخاب کنند. شهردار و مسئولین مدیریت شهر و روستا را باید شورای شهر و روستا که مردم مستقیم آنها را انتخاب میکنند تعیین بکنند. این یک مردمسالاری واقعی و کامل و صادقانه است. پس از این جهت با آن دو دسته اختلاف پیدا کرد. با کدام دستهها؟ یکی با دیکتاتوریهای مذهبینما مثل خلافت تکفیریها و یکی هم با دیکتاتوریهای بیدین مثل اکثر کشورهای جهان اسلام و غیر اسلام. منتها فرق آن با جمهوریهای غیر دینی این است که میگوید درست است که تمام حاکمان کشور را مردم باید انتخاب کنند. منتها مردم مسلمان هستند. حاکمان باید طبق ضوابط اسلامی بر مردم حکومت کنند. پس این حاکم اسلامی منتخب مردم شد. از پایین تا بالا اینطور است. خود رهبر هم گرچه همه فقها ولایت دارند اما حق اعمال ولایت یعنی حق حکومت را کدام فقیه پیدا میکند؟ فقیهی که مردم به او رضایت دارند. امام در آخرین نامه خود که مرحوم آقای مشکینی رئیس مجلس خبرگان خدمت امام رفت و قانون اساسی را اصلاحاتی میکردند گفت آقا ما بر سر این قضیه چه کار کنیم؟ چون تا آن موقع میگفتند مرجع تقلید باید باشد. فرق مجتهد با مرجع چیست؟ مرجع مجتهدی است که رساله منتشر کرده است و مردم به او رجوع میکنند. امام آنجا گفت من از اول با شرط مرجعیت موافق نبودم. اجتهاد اگر باشد کافی است. لازم نیست حتماً مرجع باشی و رساله داده باشی. ولی باید مجتهد باشی. منتها رضایت و رأی مردم و نمایندگان مردم هم لازم است. لذا امام در آخرین نامههای خود این را گفت که در قانون اساسی مبنای مشروعیت ما این است. گفت فقیه جامع الشرایط منتخب مردم که این همان مردمسالاری دینی میشود. باید مجتهد و عالم و عادل و مدیر و باعرضه و صالح باشد. به شرطی که مردم او را قبول داشته باشند. مردم کسانی را رأی میدهند و نمایندگان مردم باید بگویند چه کسی شایستهتر است. این مردمسالاری دینی میشود. این مرز بین جریانهای دموکرات غیر دینی میشود. یعنی فرقش با لیبرال دموکراسی، با سوسیال دموکراسی این است. شما میخواهی حکومتی بسازی و از جامعهای حرف میزنی که مردم تصمیمگیر هستند. مردم ناظر هستند. مردم حاکمان را باید سر کار بیاورند. حکومت باید به مردم جواب بدهد. مردم حق دارند حاکمان خود را امر به معروف و نهی از منکر کنند و بلکه وظیفه دارند نظارت کنند و سوال کنند. 4 سال آن را آزمایش کنند و بگویند تو به درد نمیخوری و کنار برو. یا بگویند تو به درد میخوری و یک دور دیگر هم باش. حالا در مجلس یا دولت یا شورای شهر و روستا باش. مردم تصمیم میگیرند. منتها افراد باید یک حداقل شرایطی را داشته باشند. این یک نکته است. نکته دوم یک تذکر راجع به تفاوت ما با آن رقیب اصلی است که در حوزه علوم سیاسی و فلسفه سیاسی آن را به عنوان جریان غالب و اصلی در حوزه حاکمیت میدانند. یعنی همان جریان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی که ادعای آنها این است که بهترین نوع حکومت دنیا این است که دموکراسی باشد و مردم آن را انتخاب کنند و دینی هم نباشد. غیر دینی باشد. رقیب اصلی ما به لحاظ نظری اینها هستند. چون آن دو مورد دیگر روشن است که بهانههای عملی و جنگ قدرت علنی است. ولی این یکی درست است که جنگ قدرت واقعی هست اما اقلاً اعلام میکند جنگ قدرت نیست و یک بحث تئوریک است. اصلاً این سیستمی که ما میگوییم مناسب و در شأن بشر است. این یک سیستم انسانی و دموکراتیک و اومانیستی است. به ضوابط دینی چه کار داریم؟ دین یک مسئله شخصی است. بخش دوم عرائض من روی تفاوت این دو است. دقت بفرمایید. در متون اصلی دموکراسیهای لاییک و کسانی که اولین نظریات را در این حوزه دادند، مثلاً در حوزه دایره المعارف فرانسه که امثال «ولتر» و انگلیسیها و فرانسویها و آلمانیها و جریان لاییک اولین بار مقالاتی در قرن 18 نوشتند که بعدها مبانی فکری و مانیفست نظری حکومتهای به اصطلاح مدرن لیبرال غیر دینی یا دموکراتیک غیر دینی اعم از لیبرالیستی و سوسیالیستی شد. یک جهانبینی که اینها اسم آن را جهانبینی روشنگری گذاشتند. چون اینها میگفتند در دورانی که دین و کلیسا و مذهب و مسیحیت بود قرون وسطی و عصر تاریکی بود و بعد از آن عصر روشنی است. در عصر روشنگری یک جهانبینی مادی که همه چیز را میشود با تجربه حل کرد و اصلاً ما احتیاجی به دین و حی نداریم. حالا در این دیدگاه راجع به این که جامعه چیست و حکومت چه کاره است و حکومت چطور تشکیل میشود و مشروعیت پیدا میکند، مفهوم اجتماع چه مفهومی است صحبت میکند. اینجا بر اساس رایجترین دیدگاه که به اصطلاح گفتمان حاکم است میگویند جامعه اصلاً یک امر اعتباری است. مفهوم جامعه محصول یک قرارداد اجتماعی فرضی است که کل سر و ته آن در اختیار ماست. یک اتفاق واقعی هم نیست. مسئله قرارداد اجتماعی و مبنای پایه کل این مفهوم یک مبنای فرضی است و تحقق آن چیزی که در این جهان بینی به نام حقوق بشر و جامعه مدنی و نهادهای اجتماعی و حکومت عنوان میشود همه در واقع صرفاً محصول قراردادهایی است که ما با خودمان مینویسیم و این قراردادها کلاً دست خود ماست. یعنی هیچ اصول الهی، اخلاقی لازم نیست بر قراردادها حاکم باشد. ببینید در تفکر دینی میگوییم ما قرارداد اجتماعی داریم، قرارداد اقتصادی، سیاسی، قرارداد خانواده، قرارداد راهنمایی و رانندگی، قرارداد تجارت داخلی و خارجی، اما همه قراردادها یک شرط دارد. آن چیست؟ قراردادها باید عادلانه و مشروع باشد. تو نمیتوانی با هر کسی هر قراری را بگذاری و بعد بگویی ما دو نفر راضی هستیم و گور پدر قاضی. نمیتوانی این را بگویی. شما قراردادهایی را میتوانی با هم امضا بکنید که این قرارداد خلاف اصول شرعی و اخلاقی نباشد. خلاف عدالت نباشد. الان ما اینجا نشستهایم. مثلاً ما 200 نفر آدم رأیگیری کنیم که یک نفر را همینطوری بزنیم یا حقوق او را بگیریم یا به او توهین بکنیم. همه ما هم به غیر از خودش رأی بدهیم. آیا چنین حقی پیدا میشود؟ در مردمسالاری اسلامی پیدا نمیشود. اما در لیبرال دموکراسی ممکن است این حق پیدا بشود. حالا اگر خودش هم راضی باشد چه؟ یعنی همه بگویند یک کسی را به اینجا بیاوریم و او را هو کنیم. خودش هم بگوید آره، این کار را بکنیم. باز هم نمیشود. اینطور نیست که همه چیز با قرارداد من و تو باشد. کرامت انسان و حقوق او چیزی است که ما نمیتوانیم علیه آن رأیگیری کنیم. این حقالناسی است که نمیشود زیر پا گذاشت. حقالناس شامل حق یک نفر هم هست. این حقالناسی است که ریشه آن حقالله است. خداوند چنین اجازهای نداده که ما در یک رأیگیری همه با همدیگر توافق کنیم یک نفر را بکشیم. یک نفر را از خانهاش بیرون کنیم. حتی اگر خودش هم ظلمپذیر باشد چنین حقی نداریم. اما در تفکر مادی و در این جهانبینی به اصطلاح روشنگری میگوید همه چیز منوط و نتیجه و محصول قرارداد اجتماعی و تأسیس اجتماع است. تکوین شخصیت، تأمین حقوق بشر، تعریف حقوق بشر، فعلیت پیدا کردن ویژگیهای انسان تابع قراردادهای ماست و قراردادهای ما هم تابع نفسانیت ماست. لازم نیست عقلانیت باشد. در فرهنگ اسلامی و مردمسالاری دینی تمام قراردادهای ما و شما باید اگر هم بر اساس تمایلات ماست ولی باید عقلانی باشد. باید اخلاقی باشد. لذا میگویند همه معاملهها در بازار و حتی ازدواج که آن هم یک جور معامله است، زن و مرد با همدیگر قرار میگذارند که ما در برابر هم این حقوق را داریم و این وظایف را هم داریم، تمام معاملات باید شرط شرعی و شرط عدالت را رعایت بکند. اگر یک شرطی در معامله بگذاری که خلاف عدالت باشد آن قرارداد باطل است. اما در تفکر مادی شما قرارداد باطل ندارید. دموکراسی باطل ندارید. اگر قراردادی بسته شده و مثلاً دو آدم با همدیگر یک قرارداد حرام بستهاند. بر اساس ربا و بر اساس ظلم قراردادی بستهاند. مثلاً دو نفر آدم با هم قرارداد بستهاند که رابطه جنسی نامشروع با همدیگر داشته باشند. اصلاً چنین حقی ثابت نمیشود. اصلاً سوژه نفسانیت مدرن و تعریف مدرنیته از انسان به نفسانیت برمیگردد. تعامل چهارچوب اخلاقی و الهی ندارد. جامعه حقیقت و باطنی به جز سرمایهسالاری و لذتسالاری و سودمحوری ندارد. از هر چه که لذت میبری و در آن سود میبینی میتوانی قرارداد ببندی. ربا حرام نیست. هر چه که سود میآورد جایز است. اصلاً ما حرام نداریم. تنها حرام آن است که شما با کسی قرارداد نبندی و کاری را انجام بدهی و الا هر قراردادی حلال است. قرارداد اجتماعی حق و باطل را درست میکند. باطن سوسایتی که در تفکر مادی حکومت تشکیل میدهد این است. دموکراسی هم بر همین اساس است. بر خلاف مردمسالاری اسلامی است. او میگوید نفسانیت ما نظم میخواهد، قانون میخواهد، ما امنیت میخواهیم، فرصتهای اجتماعی میخواهیم. به اصطلاح به این نگاه اتمیستی میگویند. یعنی هر کسی و هر انسان یک اتم است. هر اتم و هر انسانی هم مستقلاً قائم به نفس خودش است و هیچ کس از بیرون نه به اسم خدا، نه به اسم اخلاق، نه به اسم عدالت حق ندارد حدودی را برای او ترسیم کند و بگوید اینها مثلاً حدود الهی است و اینها حرام یا واجب است. اصلاً حرام و واجب چیست؟ آن چه من لذت میبرم و از آن سود میبرم، من و تو با هم توافق میکنیم و با همدیگر قرارداد میبندیم. کسی هم که ما او را حاکم میکنیم و حاکم ما میشود لازم نیست عادل و اخلاقی و باتقوا و دانشمند باشد. باید یک کسی باشد که راحت به ما سرویس بدهد. طبق این قرارداد میگوییم میخواهیم خیابانهای ما تمیز باشد، امنیت هم داشته باشیم برای این که بیشتر کیف کنیم و لذت ببریم. دیگر لذت هم حلال و حرام ندارد. حالا اگر تو بهتر میتوانی کار کنی به تو رأی میدهیم. این دموکراسی غیر دینی میشود. قرارداد حرام هم نیست. هر قراردادی که توافق بشود حلال است. اصلاً حرام و حلال ندارد. اخلاق و عدالت و آخرت و تقوا و حیا و انصاف چیست؟ مکاسب محرمه نداریم. تمام مکاسب حلال است. حدود نداریم. واجب و حرام نداریم. اغراض نفسانی تک تک ما باید محقق بشود و بر اساس سودمحوری و لذتطلبی ارضا بشود و مبنای اومانیزم و انسانپرستی این است. در واقع کاش انسانمحوری باشد ولی این انسانمحوری نیست بلکه نفسمحوری است. کاش اومانیزم انسانمحوری به مفهوم عقلمحوری باشد که اگر اینطور باشد اسلام همین است. میگوید انسان محور است. منتها چه چیزی از انسان محور است؟ اگر عقل انسان محور باشد خوب است. اگر اخلاق انسانی محور باشد خوب است. اصلاً شریعت همین است. شریعت میخواهد تمام روابط انسانی در بازار و خانواده و جامعه و سیاست و مجلس و دولت و روابط خارجی همه انسانی باشد. اتفاقاً این انسانمحوری واقعی با خداپرستی میشود. ولی این انسانمحوری که اینها میگویند نفسمحوری است. شهوتمحوری است. خودمحوری است. انسانمحوری نیست. این اسم اومانیزم یک اسم تبلیغاتی و یک کلاهبرداری است. شما وقتی از اومانیزم میگویی یعنی انسان محور است. بعضیها هم ساده هستند و میگویند اینها آمدهاند انسان را به جای خدا گذاشتهاند. اصلاً این نیست. کجا انسان به جای خداست؟ اتفاقاً حیوانیت انسان را به جای انسانیت انسان گذاشتهاند. اتفاقاً در این نوع نگاه انسان حذف شده است. انسان به انسانیت خود انسان است. در روایت میفرماید «الانسان بعقله...»، انسان به عقلش انسان است و الا اگر عقل را کنار بگذاریم، اراده اخلاقی یعنی تقوا را کنار بگذاریم، انسان با الاغ چه فرقی دارد؟ با زرافه و پلنگ و خوک چه فرقی دارد؟ از لحاظ هویت چه فرقی دارد؟ شما اگر در گله شیر هم بروی میبینی یک قرارداد اجتماعی دارند. خودشان میفهمند کدام رئیس گله است و کدام حق ندارد وارد حریم اینها بشود. این فیلمها را میبینید که مثلاً یک شیر نری میآید و میخواهد یک گلهای را مال خود کند و همه سریع گارد میبندند و نگاه میکنند و بعد میگویند بیا ببینیم کدام قویتر هستیم. آن شیر نری که رئیس گله است با آن شیری که آمده جایش را بگیرد شروع میکنند به رجز خواندن و یک دعوای مفصل میکنند و همدیگر را گاز میگیرند. کسی که باخت میرود. اگر رئیس قبلی زورش را نشان داد میماند و اگر نه رئیس جدید میآید. این هم قرارداد دارد. به این معنا که قرارداد اجتماعی در حیوانات هم هست. زنبورهای عسل یک قراردادهای پیچیدهای دارند. زنبور عسل و کندوی زنبور عسل چنان قراردادهای پیچیدهای دارد. زنبور سرباز، زنبور کارگر، زنبور ملکه، زمانبندی و مکانبندی دارد. اگر یک نفر تخلف کند او را میکشند. اعدام میکنند. بعضی زنبورها را اخراج و تبعید میکنند. حیوانات هم به این معنایی که اینها میگویند قرارداد اجتماعی دارند. منتها قرارداد اجتماعی انسانی پیچیدهتر است. چون ما میتوانیم عقل را هم در خدمت نفس بگیریم. در حیوانات دیگر عقل به کمک نفسشان نمیآید. نفسشان غریزی عمل میکند. ولی ما یک موجوداتی هستیم که وقتی میخواهیم نفسانی عمل کنیم عقل را به خدمت میگیریم. انبیا گفتهاند نفس باید در خدمت و تابع عقل باشد. ولی در ما عقل در خدمت نفس قرار میگیرد. لذا در قرآن میفرماید انسان از حیوانات خطرناکتر میشود. انسان از حیوانات درندهتر میشود. چون حیوانات نفسانیت و عقلانیت ندارند. آن غریزه است. حیوانات کار غیر اخلاقی نمیکنند. اصلاً اخلاق در مورد حیوانات نداریم. اما انسان میتواند. انسان از حیوانات خطرناکتر و درندهتر است. از آن طرف هم از فرشتهها بالاتر میرود. من خواستم این را عرض بکنم که مرض بین این دو نوع مردمسالاری و به اصطلاح دموکراسی چیست. در آن جهانبینی مادی و علوم اجتماعی و علوم انسانی که بر آن اساس و این تعریف از انسان بالا میآیند و ایدئولوژیهای به اصطلاح مدرنی که در قرن 19 و 20 در غرب بر سر کار آمدند و با هم جنگیدند و محصول کور این تفکر بودند، ریشه همه یکی بود. تعریف آنها از انسان و این که فرد با فرد چه نوع تعاملی داشته باشد. فرد با جامعه چه نسبتی داشته باشد. ولی علیرغم ادبیاتهای روشنفکری و اصطلاحات در انتها همین بود که من عرض کردم. خلاصه همین بود. الگوی این مفهوم قرارداد اجتماعی چه بود؟ بروید و در آثار متفاوت اینها ببینید. یعنی اینهایی که اهل تحقیق هستند بروند و این را ببینند. «ولتر» رسالهای در باب متافیزیک دارد، دایره المعارف روشنگری امثال «دالامبر» که بخشی از آن هم ترجمه شده را ببینید. حتی آثار «کانت» که یک فیلسوف اخلاقی است. تحقیق درباره اصول خداشناسی طبیعی و اخلاق و کتابهای متعدد دیگر آنها را ببینید. این جهانبینی که این نوع دموکراسی از درون آن بیرون میآید شیوه تفکر ایدهآل و الگوی تفکر و الگوی انسانشناسی خود را از الگوی فیزیک برمیدارد. چون فکر میکند انسان فقط فیزیک انسان است. فقط فیزیک است. یعنی طبیعت و ظواهر جامعه را میبینند. فقط جسم انسانها و تمایلات مادی انسان را مبنا قرار میدهد. منطقی که به دنبال آن بودند نه منطق به اصطلاح مدرسی قرون وسطای مسیحی باشد، حتی مفاهیم صرفاً ریاضی و عقلی هم نباشد. گفتند ما به اخلاق و مذهب و حتی به فلسفه و ریاضی کاری نداریم. همین آدم بیرونی که میبینیم به همدیگر ور میروند و همدیگر را میزنند و میکشند و کلاه همدیگر را برمیدارند و همدیگر را استثمار میکنند را در نظر میگیریم. ما با این سر و کار داریم. اینها را بر اساس روششناسی فیزیک نیوتن که همانطور روی مواد محاسبه میکند و سرعت جرم و علت و معلول مادی را در نظر میگیرد و این که چقدر فشار بیاوری چه آثاری نشان میدهد را محاسبه میکند. میگویند همین الگوی فیزیک کافی است. همین را تعمیم میدهیم و روابط آدمها با همدیگر را هم صرفاً بر همین اساس تفسیر میکنیم. لذا از درون آن جامعهشناسی و روانشناسی و علوم سیاسی و حقوق بشر و دموکراسی با مبنای مکانیک مادی بیرون میآید. میگوید ماده و جسم را ببین. فقط زر و زور و تزویر را ببین. اخلاق و وحی و انسانیت و این حرفها نیست. وقتی که نفسانیت ملاک تعریف انسان میشود همین است. بعد به این راضی نشدند و در قرن 18 بحث روش تحلیلی پیش آمد که ابزار عقلی فیزیک و ریاضی کافی است. ما فقط محاسبه میکنیم چطور بیشتر لذت و سود ببریم. چطور بیشتر غارت کنیم. چون سرمایهدارهای فاسدی که در غرب آمدند اول مردم خود غرب را غارت کردند. بعد که تمام شد و استثمار در داخل آن کشورها همه چیز را بلعید دیگر چیزی نماند. استثمار تبدیل به استعمار شد. یعنی از مرزهای خود بیرون آمدند و گفتند حالا به سراغ بقیه دنیا برویم و بقیه را بمکیم و غارت کنیم. صرفاً بر این اساس تفسیر میکند. اگر روش تحلیلی را به کار میبرد میگوید فقط تحلیل الفاظ و مفاهیم و ما اصلاً حتی اخلاق را هم قبول نداریم. اینها یک سری کلمات است که باید بفهمی چه کسانی این کلمات را به کار بردهاند و چرا به کار بردهاند و چطور باید به کار ببری که به نتیجه برسی. این که میبینی بهترین سخنرانیها را در باب دموکراسی و حقوق بشر و صلح را بدترین آدمها در دنیا میکنند برای همین است. یعنی همین حکومتهایی که خودشان تمام جنگها و تروریزم و خشونت و شکنجه و دیکتاتوریها را در دنیا درست کردهاند از همه قشنگتر صحبت میکنند. همین رئیس جمهورهای آمریکا و فرانسه و انگلیس و نخستوزیرهای اینها و اسرائیل آنقدر قشنگ صحبت میکنند. متن سخنرانیهای اینها را ببینید. همه از حقوق بشر و صلح و کرامت انسان و آزادی و برابری و دموکراسی حرف میزنند. اصلاً این نگاهی است که تعریف آن اینطور است و میگوید حتی این کلمات را میتوان استعمال کرد تا به هدف رسید. بخش آخر عرائضم این است که میخواهم فقط یک توضیحی در برابر این جریان بدهم. این سوال که آقا بالاخره به انتخابات رأی مردم مشروعیت میدهد یا شما میگویید از طرف خدا یک کسانی تعیین شدهاند که مشروع هستند. حالا چه به آنها رأی بدهند و چه به آنها رأی ندهند و اگر این است چه نیازی به انتخابات و نظام جمهوری است؟ اصلاً همین خلافت اسلامی که اینها میگویند باشد. حکومت اسلامی باشد. چطور ما میگوییم ولی امر مسلمین جهان؟ آنها هم میگویند خلیفه مسلمین و در برابر ما اینها را درست کردند. چون دیدند جناح کفر از جناح اسلام شکست خورد. ملتها به طرف اسلامگرایی آمدند. همه جا شعار حکومت اسلامی است. دیگر به اسم سکولاریزم و دموکراسی غربی و پیشرفت و تمدن دیگر نمیتوانند کلاه ملتها را بردارند. همه دارند میگویند ما حکومت اسلامی میخواهیم. چون همه دنیا به جهان اسلام نگاه کرد. اینها باور نمیکردند که این بشود ولی دیدند شد و بعد دیدند ماند. گفتند 6 ماه دیگر سقوط میکنند، 3 ماه دیگر سقوط میکنند ولی دیدند نه، مانده و قوی هم شده و علیرغم همه مشکلات و تحریمها و گرفتاری شروع به تمدنسازی کرده است. بعد دیدند گسترش پیدا کرد. بعد دیدند همین جمهوری اسلامی که اینها گفتند الان تمام میشود و از بین میرود، 4، 5 کشور جزو اردوگاه این انقلاب شده است. من فقط این را خدمت شما عرض بکنم که نقطه محوری مردمسالاری اسلامی روشن بشود. طرز فکر و رفتار اسلامی انسانی است که مشروعیت و حق حاکمیت میآورد. حقانیت است که مشروعیت میآورد. اگر حقانیت نداشته باشی، حق حاکمیت هم نخواهی داشت. یعنی اگر ما به درستی در مسیر حق حرکت نکنیم و نتوانیم عمل بکنیم مشروعیت و حق حاکمیت نخواهیم داشت. زور و زر و تزویر مذهبی و عوامفریبی غیر مذهبی هیچ کدام مشروعیت نمیآورد. اتفاقاً نامشرویت میآورد. سوال میکنند امام حسن(ع) در آن قراردادی که با معاویه بست مشروعیت خود را معامله کرد؟ نهخیر. امام حسن(ع) مشروعیت و حق حاکمیت خود را با آن قرارداد هرگز از دست نداد. صریح هم گفت که حکومت معاویه نامشروع است و من اگر یارانی داشتم که حاضر بودند تا آخر بایستند تا آخر با اینها میجنگیدم. ولی الان در این شرایط من نمیتوانم شما را به زور به جبهه ببرم تا بجنگید. گفت پای جهاد هستید با اینها بجنگید یا میخواهید تن به ذلت این دیکتاتوریها بدهید؟ اکثریت گفتند نه دیگر، بس است. ما دیگر نمیخواهیم بجنگیم. دیگر حالش را نداریم. درست است، شما حق هستی، شما عادل هستی، این فاسد و ظالم است ولی ما دیگر حال جنگیدن نداریم. دیگر بس است و تسلیم بشویم. امام حسن(ع) فرمودند من دیگر وظیفه دیگری پیدا میکنم. حالا دیگر وظیفه من عوض میشود و مبارزه را در ابعاد دیگری شروع کردند. پس در آن قرارداد امام حسن(ع) انتقال قدرت هست، آن هم قدرتی که از دست رفته بود. در طرف امام حسن(ع) قدرتی نمانده بود. در اردوگاه خودشان یاران خودشان که بعضی از آنها جزو خوارج بودند حمله کردند و امام حسن(ع) را ترور کردند. امام حسن(ع) را مجروح کردند و به پای امام حسن(ع) خنجر زدند. یعنی در اردوگاه خودشان ترور شدند. با کمک چه کسی بجنگند؟ آنجا انتقال قدرت شد اما انتقال مشروعیت نبود. این مسئله مهم است. ملاک مشروعیت حق و حقوق است. تعریف سیاست در اسلام این است. سیاست یعنی تربیت، سیاست یعنی تأمین حقوق و حدود. تعریف سیاست در منطق مادی و غیر دینی نه به مفهوم هدایت است، نه تربیت است و نه عدالت است. بلکه سیاست جنگ قدرت است. علم سیاست، علم به دست آوردن قدرت و حفظ قدرت است. این در منطق مادی است. حالا دموکراسی مادی در ذیل این تعریف از سیاست است. دموکراسی یعنی مردمسالاری اسلامی در ذیل این تعریف سیاست است. درست است که در هر دو مورد انتخابات است، اما هم مبنا و هم تعریف و هم نتیجه این انتخابات با آن انتخابات فرق دارد و یکی نیست. گرچه روش یکی است و در صندوق رأی، رأی میاندازیم. این رأی دادن یک چیزی مثل بیعت است. هزار سال پیش رأی دادن نبود و مردم بیعت میکردند. حالا رأی میدهند. بیعت چه نقشی داشت؟ در آن دورانی که دموکراسی نبود به اسم بیعت یزید بر سر کار آمده است. الان هم به اسم دموکراسی شاهها و حاکمان و رئیس جمهورهای فاسد بر سر کار میآیند. هم بیعت و هم انتخابات و رأی دادن، هر دو میتواند در خدمت ظلم قرار بگیرد و یا در خدمت عدل قرار بگیرد. بستگی دارد که شما چطور تعریف کردهاید. قدرت به مفهوم قدرت سیاسی کافی نیست. قدرت به مفهوم حتی محبوبیت هم کافی نیست. حتی اگر کسی محبوب همه شد، ولی طبق عدل عمل نمیکند در دموکراسی غربی حق حاکمیت پیدا میکند اما در مردمسالاری اسلامی مشروعیت و حق حاکمیت پیدا نمیکند. چنان که اگر یک آدم خوب و صالح بدون اجازه و به زور سوار بر مردم بشود. بگوید من آدم خوبی هستم و میخواهم حکومت کنم و میخواهم واقعاً خدمت کنم. ولی به زور باشد. این هم حق حاکمیت پیدا نمیکند. چون اصلاً امکان حاکمیت نیست. چون اصلاً هدف حاکم اسلامی حکومت کردن نیست. هدف حاکم اسلامی چیست؟ خدمت کردن است. هدایت است. اجرای عدالت است. تربیت است. ما بچه خودمان را به زور نمیتوانیم تربیت کنیم. حالا چطور یک کسی میتواند یک ملت را به زور تربیت کند؟ همه شما بچه دارید. جوان و نوجوان دارید. من این شیوههایی که آزادی مطلق میدهند و دموکراسی غربی است را غلط میدانم، اینهایی هم که میخواهند به زور بچههایشان را با خشونت و کنترل و قطع رابطه با همه متدین بکند را هم قبول ندارم. این هم نمیشود. جواب نمیدهد. یک روایتی دارم که خیلی عجیب است. از امام پرسیدند چطور است؟ فرمودند «عَلِمهُ ثم اودَعهُ...»، به بچههای خود آگاهی بدهید و بعد رها کنید. او انتخاب میکند. رها کن نه این که کلاً رها کنی. اما «عَلِمهُ ثم اودَعهُ...»، آگاهی بدهید. او یک انسان مستقل است. اصلاً در روایت داریم بچههای شما کپی شما نیستند و نمیشوند. اینها بچههای یک زمان دیگری هستند. هر پدر و مادری که فکر کنند بچه باید مثل او باشد و حرفهای من را بزند و هر جا من میروم برود درست نیست و این اصلاً امکان ندارد. اگر این هم باشد و بچه را قالبی بار بیاوری او ادا در میآورد و یک جایی منفجر میشود. خود من واقعاً به این نتیجه رسیدهام که این روش درست است. به بچهام میگویم، توضیح میدهم، آگاهی میدهم ولی انتخاب را به عهده خودش میگذارم. منتها نه هر انتخابی. در واقع وقتی ما در تربیت فرزند خود مأمور به وظیفه هستیم و نه نتیجه، در تربیت یک جامعه و حکومت بر یک جامعه هم همین است. ما باید به وظیفه خود عمل کنیم. حکومت باید به وظیفه خود عمل کند. اما این که نتیجه چه میشود به ما ربطی ندارد. ما اصلاً کارهای نیستیم. در مسائل حکومت هم اینطور است. در تربیت خانواده و حکومت هر چه شد به ما ربطی ندارد. ما باید وظیفه خود را انجام بدهیم. این که چه میشود، هر کسی یک انسان مستقل است و هر کسی بهشت و جهنم خودش را دارد. چرا قرآن میگوید از داخل کثیفترین خانه یعنی کاخ فرعون زیباترین انسان بیرون میآید. آن خانمی که قرآن میگوید باید الگوی مؤمنین باشد، آن زنی که از کاخ فرعون بیرون میآید چه کسی است؟ حتی خود موسی در این کاخ بزرگ شده است. از آن طرف از خانه پیغمبران فاسد بیرون آمده است. زن حضرت لوط همدست همجنسبازهاست. قرآن میگوید. میگوید فرشتهها به شکل میهمان آمدند و زن پیغمبر رفته به اینها گزارش داده که بدوید که دو میهمان داریم که قرآن میگوید درب خانه را زدند و گفتند میهمانهایت را به ما تحویل بده. خودت میدانی ما چه کار داریم. این زن پیغمبر است. پسر نوح است که حضرت نوح به خدا عرض میکند پسرم هم نجات پیدا کند. میفرماید «انهُ لیسَ من اهلِک...»، این جزو خانواده تو نیست. همه چیز مسئله نسب نیست. حالا وقتی مبنا این است آیا یک آدم خوب و صالح میتواند دیکتاتور باشد؟ بگوید من آدم درستی هستم و فقط هم میخواهم به مردم خدمت کنم. مردم از من راضی نیستند و به من رأی نمیدهند ولی من باید به شما حکومت کنم. اصلاً چنین وظیفهای نداری و بلکه چنین حقی هم نداری و موفق هم نخواهی بود و شکست میخوری. این بود که امام حسن(ع) کنار میآید. چون نمیخواهد دیکتاتور باشد. حضرت امیر(ع) فرمود من میدانم چطور شما را درست بکنم. اما نمیخواهم به قیمت فاسد کردن خودم شما را اصلاح کنم. نمیخواهم دیکتاتور بشوم تا شما را اصلاح کنم. این در نهجالبلاغه هست. اگر یک جاهایی میبینید اهل بیت(ع) از حکومت کنار کشیدند و رفتند به این معنی نیست که گفته باشند دین از سیاست جداست و دین از دولت و حکومت جداست یا ما مشروعیت نداریم. نهخیر. برای این نیست. برای این است که میبیند نمیتواند حکومت را به شیوهای به دست بیاورد که مردم همراهی کنند و جامعه را اصلاح کند. اگر یک حاکم ظالمی باشد که محبوب مردم باشد. مثلاً از طریق ظلم به یک اقلیت بتواند اکثریت را از خودش راضی کند. این در مردمسالاری اسلامی باز هم مشروعیت ندارد. برای این که عدالت و حقوق را زیر پا گذاشتهای. مشروعیت دو شرط دارد. اصل عدالت است. شریعت است. رضایت مردم هم اتفاقاً دومی نیست. آن هم اولی است. چون آن هم جزو همین عدالت است. یک شرط دارد و آن هم عدالت است. ولی نمیشود عادل باشی و بر مردم دیکتاتوری کنی یا خودت را به زور بر مردم تحمیل کنی. مردمی که به تو رأی ندهند و تو را نشناختهاند لیاقت عدالت را ندارند. رها کن. لیاقت تو را ندارد. تو وظیفه خود را انجام میدهی و او میگوید نمیخواهم. اگر نمیخواهی برو. مثل یک پزشکی که بگوید تو مریض هستی. بیا تا تو را درست بکنم. بگویی نمیخواهم بیایم. خب اگر نمیخواهی برو بمیر. من وظیفه خودم را انجام دادم. اگر بتواند از طریق ظلم به ملتهای دیگری ملت خودش را از خودش راضی کند و رأی بگیرد. مثل استکبار جهانی. این در کشور خودش دموکراتیک هست اما مشروعیت ندارد. اگر کسانی، احزابی، اشخاصی، نامزدهایی، حکومتهایی بتوانند با فریب مردم رأی آنها را به دست بیاورند. بعد هم واقعاً به مردم خدمت کنند. مشکلات مردم را هم حل کنند ولی حقوق را رعایت نکردند. میگویند مردم از ما راضی هستند، به آنها خدمت هم میکنیم. اما در عین حال خائن هم هستیم، فاسد هم هستیم. مگر این کار نمیشود؟ همه جای دنیا شده. خیلی جاها شده است. باز هم مشروع نیست. ولو این که حاکم محبوب هست. ببینید یک کسی میتواند رئیس یک جایی باشد و محبوب آنها هم باشد. خدمت هم میکند. ولی اهل گناه و فساد و خیانت است و عادل نیست. ولی کاری کرده که مردم دوستش دارند. یا فریب داده، یا خدمت کرده یا اصلاً به مردم رشوه داده است. این محبوب هست ولی باز هم مشروع نیست. فرقها این است. از آن طرف حق حاکمیت و مشروعیت امر الهی هست برای اینکه هیچ کس جز خداوند حق حکومت بر ما و حق امر و نهی بر انسان را ندارد. ولی این حق حکومت کردن و حق حاکمیت چه وقت به تکلیف تبدیل میشود؟ ببینید امیرالمؤمنین علی(ع) بعد از پیغمبر حق حاکمیت دارد. اما تکلیف حاکمیت ندارد. چرا؟ چون شرایط آماده نیست. یک کسی بگوید بعد از پیامبر(ص) امیرالمؤمنین علی(ع) تا وقتی که خلیفه شد مشروعیت نداشت اگر هم بر سر کار میآمد. چرا. مشروعیت داشت. حق حاکمیت داشت. اما امیرالمؤمنین علی(ع) تکلیف نداشت که برود حاکم بشود. چون امکان آن نبود. همان «حضور الحاضر» که خود حضرت امیر(ع) میگویند. امام حسن(ع) بعد از این که حکومت براندازی شد و به دست معاویه افتاد حق حاکمیت داشت. حق حکومت داشت. مشروع بود. اما دیگر وظیفه نداشت. بالفعل نبود. چون امکان آن نبود. یعنی باید ببینی چه وقت حق حکومت کردن به تکلیف حکومت کردن تبدیل میشود. چه وقت تکلیف حکومت کردن و تشکیل حکومت صالح ممکن میشود؟ همه انبیا و اولیا حق حاکمیت داشتهاند. ولی تا جامعه آمادگی پیدا نمیکرد و تمایل پیدا نکند این حق تبدیل به وظیفه و تکلیف نمیشده و نمیشود. تا صاحبان قدرت و ثروت مانع میشدند آن تکلیف امکان تحقق پیدا نمیکرد. قدرت بر تکلیف شرط تکلیف است. وقتی قدرت آن نیست و جامعه آماده نیست تکلیف نداری. ولی حق آن را داری. مردم با میل و با فشار با امام حسن(ع) بیعت کردند. در روایت هست که جلسه بیعت با امام حسن(ع) بعد از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) از جلسه بیعت با علی شلوغتر بود. حتی بعضیها بودند که امیرالمؤمنین علی(ع) را قبول نداشتند ولی امام حسن(ع) را قبول داشتند. جمعیتی که از با امام حسن(ع) بیعت کرده از جمعیتی که با حضرت امیر(ع) بیعت کرده بیشتر بوده است. با این که جمعیتی که با علی بن ابیطالب(ع) بیعت کرده خود حضرت امیر(ع) میگویند اینقدر جمعیت زیاد بود و هجوم آورد که حسن و حسین داشتند زیر دست و پای مردم له میشدند. لباس من را از هر طرف میکشیدند و یقه لباس من پاره شد. میگوید پیرمردهایی که عصا داشتند یادشان رفت و عصاهایشان را انداخته بودند و به طرف من میدویدند. میگوید حجاب از سر دختران میافتاد و بدون حجاب میآمدند که با من بیعت کنند. جامعه اینطور با عشق و علاقه به طرف علی(ع) آمده و بیعت کرده است. در چهار خلیفه اول بیعت و خلافت هیچ کدام به اندازه علی بن ابیطالب(ع) مردمی نبوده است. خلیفه اول، اصحاب دو، سه دسته شدند. یک عده آمدند و درگیری شد که بعد خود خلیفه گفتم ناگهانی و تابع شرایط و جو و احساسات بود و بعد خلیفه دوم گفت این دفعه در مورد خلیفه اول اینطور شد ولی بعد از این هر کس بخواهد به این شکل خلیفه تعیین کند او را میکشیم و حکم او اعدام است. ما مجبور بودیم این کار را بکنیم. خلیفه دوم را هم خلیفه اول تعیین کرد. مردم و بیعت مردمی نبود. خلیفه سوم را هم خلیفه دوم تعیین کرد. یک شورای 6 نفره گذاشت و گفت اینها تعیین کنند. بیعت مردمی و این چیزها نبود. تنها خلافتی که واقعاً اکثر قریب به اتفاق مردم آمدند بیعت کردند خلافت علی(ع) بوده است. با وجود این بیعت امام حسن(ع) از بیعت امیرالمؤمنین علی(ع) هم پرهیجانتر و مردمیتر است. امام حسین(ع) هم بیعت سنگین مردم کوفه را دارد. ولی نه مشروعیت و حق حاکمیت امام حسن(ع) تصنعی و قراردادی است، تا با صلح با معاویه از بین برود و این مشروعیت به معاویه منتقل بشود و نه مشروعیت نهضت عاشورا منتظر نامه کوفیان بود تا با خیانت اهل کوفه آن مشروعیت تبدیل به نامشروع بشود. این فعل اولیای خداست. الان هم همینطور است. امام اگر با همه صلاحیتهایش اگر مردم قبول نداشتند حکومت تشکیل نمیداد. در همان نجف میماند. فعل اولیای خدا یک جنبه وجهاللهی و یاللهی دارد که رابطهاش با خداست. ادای تکلیف در برابر خداست. او کاری ندارد که مردم تو را قبول دارند یا ندارند. حضرت نوح هزار سال تبلیغ میکند و 40 نفر به او ایمان میآورند. فرقی نمیکند. همانقدر پیغمبر است که یک پیغمبری هزاران نفر به او ایمان آوردهاند پیغمبر است. همانقدر حق است. این جنبه «بینهُ و بیناللهی» است. یک جنبهای «بینهُ و بین الخلق» یا «بین الناس» است. رابطهاش با مردم است. جنبه «یاللخلقی» و «وجه الناس» است. اینجا طرف معامله امام حسن(ع) و امام حسین(ع) خداست. ولی مخاطب، موضوع تربیت و تعلیم، موضوع حکومت کیست؟ مردم هستند. ناس و خلق هستند. وظیفه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نجات مردم است. وظیفه ولی فقیه هم همینطور است. هدایت به خلق، خدمت به خلق، رستگاری انسان، تأمین عدالت و نوکری مردم و تأمین حقوق الناس است. مرجعیت معنوی، مرجعیت علمی و مرجعیت سیاسی هر سه حق پیامبران و اولیای خداست. خداوند از مردم اجازه نمیگیرد و نباید هم بگیرد. مردم باید تابع خدا و رسول باشند نه این که خدا و رسول تابع مردم باشند و جای خالق و مخلوق، شارع و متشرع، حاکم و محکوم عوض نمیشود. اما مردمسالاری اسلامی میگوید همه اینها یک طرف قضیه است. یک طرف این است که انبیا برای نجات همین کسانی آمدهاند که میگویید «اکثرهُم لا یَعقلون و لا یَعلمون» هستند. با اینها بدون تفاهم و بدون صحبت نمیشود کاری کرد و نمیشود همینها را هدایت کرد و حتی به اینها خدمت کرد. و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی