پژوهش کارآمد، دانشگاه تمدنساز(انقلاب فرهنگی بدون طرح جامع آموزش؟)
نشست (نهضت علمی، تولید یا تولد؟) _ هفته پژوهش و سالگشت تاسیس شورای انقلاب فرهنگی _ آذر ۱۳۹۱
بسمالله الرحمن الرحیم
فرمودند که راجع به نظام آموزش و به خصوص عرصهی آموزش عالی صحبت کنیم. در مورد آن طوری که ما و شما به آن میاندیشیم و باید بیاندیشیم گفتگو بکنیم. اگر دوستان و نکته و فرمایشی دارند بفرمایند تا وارد بحث بشویم و اگر هم مایل بودید وسط بحث نکتهای را بفرمایید و اگر هم خواستید آخر بحث بگویید. ما چه زمانی میتوانیم از یک نظام آموزشی در عرصههای مختلف علم توقع تولید علم داشته باشیم؟ این یک بحثی است که به تفصیل به خصوص در دهههای اخیر در دنیا به آن پرداخته شده است. در حوزهی جامعهشناسی علم، اقتصاد علم، نه علم اقتصاد و بلکه اقتصاد علم، روششناسی، فلسفهی علم، راجع به تولید علم و به خصوص نهضتی شدن تولید علم بحثهایی شده است. کسانی دیدگاههایی را به موافقت و مخالفت مطرح کردهاند. از این بحث شده که آیا اساساً علم یک تولید است و باید از تولید علم سخن گفت یا از تولد علم حرف زد؟ علم تولید میشود یا متولد میشود؟ آیا تولید علم قابل مدیریت هست یا نیست. آیا باید از جنبشی شدن تولید علم سخن گفت یا از جنبش تولید علم یا جنبشی کردن تولید علم حرف زد؟ به یک معنای دیگر آیا علم به لحاظ محتوایی و به لحاظ نهادی یک پروژه است یا یک پروسه است؟ یک تولد و رشد خودبخودی و طبیعی بسته به شرایط موجود دارد یا اینکه قابل مدیریت است؟ مثلاً رسانهها، نظام، نظام آموزشی و حتی افراد به عنوان قهرمانان علم نقش دارند؟ هر رشتهای قهرمانانی داشته باشد و آنها عملاً سکان هدایت را به دست بگیرند و خط را باز کنند و مثل لودر جلو بروند و بعد هم لشکر فیشبرداران و حاشیهزنها و محققان رسمی پشت سر آنها حرکت کنند. اصل این قضیه که کدام تفسیر روی این پدیده موفقتر و درستتر هست قابل بحث است. ما فکر میکنیم این دو بعدی است. یعنی یک بخشی از آن قطعاً قابل مدیریت است و یک بخشی از آن قابل مدیریت نیست چون قابل پیشبینی نیست. همهی شرایط تولید علم در یک نظام آموزشی قابل کنترل و قابل مدیریت نیست. از طرفی هم نمیتوانید بگویید که هیچ چیز آن قابل کنترل و پشبینی نیست. بخشی از شرایط را ایجاباً میتوان تقویت کرد، بخشی از آن را میتوان ایجاد کرد، بخشی از آن را سلباً میتوان مانع شد یا به تعویق انداخت، میتوان با حمایت ساختاری و مالی و نهادی بعضی از رشتههای علمی را تقویت کرد و میتوان بعضی را محدود کرد اما نمیتوان با بخشنامه و بودجه تولید انبوه نابغه و نظریهپرداز به راه انداخت. میتوان فضاسازی کرد، میتوان بسترسازی کرد، اما نمیتوان کارخانهی تولید نظریه و نظریهپرداز یا کارخانهی تولید علم را ساخت. چنین کارخانه و کارگاهی هیچ وقت وجود نداشته است. بنابراین وقتی از جنبش تولید علم و نرمافزار بحث میشود به لحاظ ساختاری یک اقتضاعاتی دارد، به لحاظ معرفتشناختی یک اقتضاعاتی دارد، به لحاظ روانی یک اقتضاعاتی دارد، به لحاظ حمایتهای اقتصادی و حمایتهای مدیریتی یک اقتضاعاتی دارد. هر کدام از اینها در تولید علم یا ابداعات و ابتکارات و نظریهسازیها در عرصههای مختلف سهمی دارند. سهم بعضی کمتر است و سهم بعضی بیشتر است. ولی همهی آنچه که در تولد نظریههای تازه در یک علم دخالت دارد، از نوع تولید نیست. از بیرون قابل پیشبینی و قابل هدایت نیست. بخشی هست و بخشی نیست. اینکه کدام هست و کدام نیست، کدام درونساختاری است و کدام مربوط به بیرون ساختار است، باید بحث بشود. ممکن است در مورد بعضی مشترک باشد، یا اگر معلوم الاشتراک نباشد ممکن است متشابه باشد. یعنی ما به راحتی قادر به تشخیص آن نیستیم که چقدر این از بیرون ساختار عمل میکند و چقدر از درون یک ساختار علم عمل میکند. ولی اتفاقات زیادی میافتد و باید بیفتد تا یک جامعه و یک نظام آموزشی از تغذیهی ترجمهای به سمت تولید برود. یعنی ترجمه تبدیل به تولید بشود و بعد تولید علم به شکل یک نهضت یا جنبش در آن نظام آموزشی در بیاید و از بعد فردی تبدیل به نهاد اجتماعی بشود. یعنی تک تک افراد خاص حرف نزنند، بلکه به تدریج به شکلی نهادسازی بشود که تحقیقات و پروژهها در یک طرح جامع عمل کنند. مثل اینکه یک مهندسی وجود دارد. درست است که استعدادها و الهامات علمی در دست هیچ مدیری نیست اما میتوانی طوری بسترسازی کنی که وقتی اینها آمدند بدانی هر کدام از اینها را به کدام سمت هدایت کنی. این را میتوان اجمالاً پیشبینی کرد. میتوان طرحی داشت که اگر قرار شد هزینه یا بودجهای برای یک پروژه آمد بدانی کدام پروژهها اولویت دارند؟ در کدام رشتههای علمی و چرا؟ این کاری است که هر جای دنیا که پژوهشها کارآمد بوده صورت گرفته است. این مخصوص دانشگاه هم نیست و بلکه مربوط به حوزه هم هست و شما که دانشگاهی و حوزوی هستید هم همینطور است. در حوزه هم الان تحقیقات و پژوهش و پایاننامه زیاد است. اما سوال این است که آیا اینها درست از بالا و از یک اتاق فرمان هوشمندی هدایت میشود یا هر کسی هر مسئلهای به ذهن دارد را میگوید؟ آیا یک طرح جامعی در ذهن نظام آموزشی در حوزه هست که من از مجموع پایاننامههای خود در این رشته در ظرف این چند سال چه میخواهم؟ فقط نمره دادن به شخص و اشخاص نباشد، بلکه سازماندهی و بسیج امکانات انسانی و مادی و پژوهشی در جهت پروژههای عام و بزرگی باشد که به رسالت حوزه مرتبط باشد. به رسالت دانشگاه و هر رشتهی دانشگاهی و هر دانشکدهی خاص مرتبط باشد. اگر توانستیم مجموع این دانشگاهها و دانشکدهها و حوزهها و مدرسهها را در یک طرح جامع تعریف بکنیم که معلوم باشد هر قطعهای از این تمدن اسلامی را چه کسی باید بسازد، هر قطعهای از این کشتی کجا باید ساخته بشود، حوزه باید چه کار کند، در حوزهی فقه سیاسی باید چه گفت، در حوزهی فقه اقتصادی و فقه خانواده و فقه روابط بینالملل باید چه کرد، پژوهشهای اصول فقه چطور سازماندهی بشود، فلسفه چطور، معرفتشناسی و کلام و منطق و تفسیر و علم الحدیث چطور بشود؟ اگر یک وقتی یک چنین مدیریتی در حوزههای علمیه به وجود آمد و در دانشگاههای ما به وجود آمد که توانست مجموع این سرمایهها و نیروهای انسانی و مالی و مادی و زمان را با هم منسجم کنند و هماهنگ با هم به سمت یک افق مورد اجماع نسبی پیش ببرند در آن لحظه تمدنسازی شروع شده است. بنابراین نظام آموزشی متعلق به اسلام و متعلق به انقلاب اسلامی وقتی صدق میکند که به این سمت مدیریت بشود. یعنی وقتی تعبیر چشمانداز را به کار میبریم، چشماندازی باشد که انشانویسی نباشد، انشاهای واقعی باشد. نیازهای واقعی و استعدادهای واقعی و امکانات واقعی باشد. مجموع اینها درست دیده بشود و درست روی هم چفت بشود و به سمت آرمانها حرکت بکنیم. همین الان آرمان واقعی نیست ولی نباید کسی فکر کند چون الان آرمان واقعیت ندارد بنابراین آرمانگرایی ضد واقعبینی است. نهخیر، اتفاقاً آرمانگرای موفق باید واقعبین باشد ولی نباید واقعگرا بود. واقعگرایی غیر از واقعبینی است. واقعگرایی به این معنی است که ببین وضع چه هست و همین وضع را ادامه بده و تسلیم باش. واقعگرایی با آرمانگرایی نمیسازد. اما واقعبینی با آرمانگرایی میسازد. این یک نکته و مقدمه در باب نظام آموزشی است که لازمهی آن این است که یک تحول مفهومی در سطح تصمیمگیران و مدیران کلان در حوزه و دانشگاه باید اتفاق بیفتد. با تک تک اینها که حرف میزنی همگی حرفهای خوبی از اسلام و نظام اسلامی و تمدن اسلامی میزنند اما وقتی که تصمیم میگیرند، پژوهشها را جهت میدهند، میخواهند پایاننامهها را جهتدهی بکنند، دانشجو و طلبه میخواهد آموزش ببیند، میبینی مثل این که در آن لحظه دیگر کسی به آن حرفها فکر نمیکند یا توجهی به رابطهی علی بین این تصمیمها و آن اهداف نیست. این یک نکته است که یک آسیبشناسی مهمی در نظام آموزشی و نظام پژوهشی ماست. البته این مخصوص ما نیست و در اغلب دنیا همینطور است. فکر نکنید این آفت فقط در ایران است ولی خیلی از کشورهای دنیا یک چنین ادعایی ندارند که بگویند ما میخواهیم تمدنسازی کنیم و پارادایم حاکم بر عرصهی علم در دنیا را تغییر بدهیم و از این حرفها نمیزنند و سرشان را پایین انداختهاند و زندگی میکنند. اما ما از این حرفها میزنیم و مثل آنها عمل میکنیم. حالا ممکن است بگویید چرا به ما میگویید؟ ما که کارهای نیستیم؟ ما هم کارهای نیستیم. همهی ما مثل هم هستیم. اتفاقاً شما کارهای هستید. چون این حرفها وقتی با مدیران حوزه و دانشگاه زده میشود در جلسه همه میگویند خیلی خوب است و اینها حرفهای خوبی است اما بعد اتفاقی نمیافتد. حالا ولی آدم اگر به شما بگوید شاید ده، بیست سال دیگر یک اتفاقی بیفتد و یک امیدی هست. لذا از این جهت این حرفها در اینجا گفتنی است. اگر به دنبال تولید فکر اسلامی در علم و از جمله در علوم اجتماعی و علوم انسانی هستیم که به ترکیبی از رشتههای دانشگاهی و حوزوی مربوط است باید هزینهی آن را بپردازیم. هزینهی آن را شما به عنوان دانشجو و طلبه باید به یک شکل بپردازید، با تلاشهای پیگیر و با روزی ده، پانزده ساعت کار، بیست سال تلاش، سی سال تلاش، خستگیناپذیر، بدون عشق به مدرک و شهرت و فقط با عشق به خدا و برای فداکاری هزینههایی است که شما باید بپردازید. مطالعات وسیع غیر رسمی و غیر کلاسیک اسلامی در کنار این مطالعات رسمی که آنها را میخوانید تا مدرک بگیرید. دغدغهی دکتر شدن و آیتالله شدن را باید کنار بگذارید. ما به قدر کافی دکتر و حجت الاسلام داریم. آن چیزی که نداریم و کم داریم طلبهی محقق دردمند عاشق دلسوختهی روزی پانزده ساعت کار کن است. سی سال به عشق حق خواندن و نوشتن و گفتن و اندیشیدن است که به وجاهت و آبروها و منزلتهای اعتباری خودش فکر نکند. بلکه ببیند کجا دین به چه چیزی لازم دارد، کدام یک از عرصههای معرفت دینی به سنگربان نیاز دارد، ببیند کجا خاکریز خالی است و خودش را برساند. این هزینهای است که شما باید به عنوان فرد آن را بپردازید. اما یک هزینهی مهمتری است که سیستم و نظام و مدیریتهای حوزه و دانشگاه باید آن را بپردازند. سیاستهای عاقلانهی حمایتی مستمر جدی و از آن طرف هم تاریخ باید یک هزینهای بپردازد و آن این است که زمان کافی و بلکه زمان لازم به این نسل داده بشود. باید فرصت تاریخی داده بشود. الان که غرب بر عرصههای علوم انسانی و اجتماعی و غیر اینها حاکم است و در دنیا گفتمان حاکم را دارد و این محصول 300، 400 سال کار است و حداقل 150 سال کار مدیریت شده در عرصهی علوم انسانی و غالباً بر اساس مبانی غیر دینی است. نتیجه این وضع شده که تولیدات اینها در تمام دانشگاههای دنیا به عنوان مقیاس و شاخص علم خوانده میشود و حفظ میشود و با آن مدرک میگیرند و بر همین اساس نظام آموزشی و بر همین اساس نظامهای اداری و اشتغال در کشورها تعریف شده است. یعنی خانواده مجبور است از اول بچه را به یک سیستمی هول بدهد که اینها از قبل تعریف کردهاند. این ورودی است و در خروجی هم معلوم است که باید کارمند بیرون بیاید، بروکرات و دیوانسالار سیستم بیرون بیاید. مهم هم نیست که در رأس سیستم چه میگویند و چه شعاری میدهند، مهم هم نیست قاعدهی جامعه و متن مردم چه میخواهند و چه فداکاریهایی کردهاند، ممکن است رأس یک نظام و قاعده و بدنهی تودهی یک انقلاب حرفهای خوب و آرمانی بزنند ولی آن نظام آموزشی که مدام تولید کارمند و بروکرات میکند کار خودش را بکند. مثل این است که شما سوار یک ماشینی میشوی و فلان مقصد را داری ولی این ماشین تنظیم شده برای این که مدام به یک جای دیگر برود و مسافر سوار کند و برگردد. خیلی سخت است که شما بخواهی با این ماشین به آنجا بروی. مشکل ما الان این است. منظور ما هم این نیست که این ماشین باید اوراق بشود، منظور ما این نیست که این ماشین باید تخریب بشود، نه. این ماشین باید اولاً دوباره تعریف بشود و درست مدیریت بشود. راننده باید تغییر کند. به تدریج برنامهریزی حرکت متناسب با مبانی جدید و غایات جدید تغییر کند. آن هم نه تغییر صد درصدی بلکه تغییر در جایی که لازم است. یک جاهایی هم مشترک است. خیلی جاها مشترک است. اینطور نیست که یک نظام آموزشی اسلامی صد درصد با یک نظام آموزشی غربی یا شرقی متفاوت و متضاد باشد. نهخیر، ممکن است 70 یا 80 درصد آن مشترک باشد. منتها هدف متفاوت است، تفسیر هدف متفاوت است، غایت متفاوت است، ارزشها یک جاهایی متفاوت و یک جاهایی مشترک است و حتی ممکن است محصولات اینها در جاهایی شبیه باشد اما یک جاهایی هم شبیه نیست. این یک انقلاب واقعی است. انقلاب واقعی، انقلاب ریشهای، انقلاب مانا، انقلاب علمی و معرفتی است. اگر این اتفاق افتاد میتوانید انقلاب حقوقی، انقلاب اقتصادی، انقلاب ارزشی و انقلاب نهادی را رقم بزنید و البته زمان این یک سال و دو سال نیست و ممکن است چندین دهه کار بخواهد. اگر درست کار بکنی ممکن است بعد از یک قرن و نیم قرن میوه بدهد. تمدنها به این شکل ساخته میشوند. تمدنها با بشکن ساخته نمیشوند ولی اگر همین را هم نفهمی و همینطور وقت را بگذرانی عقبگرد میکنی. از همان وضع موجود بقیهی جاها هم عقب میافتی. چون اقلاً بقیه طبق تمایل ارباب کار میکنند و بالاخره مزد خود را هم میگیرند. روی ساختار و چرخ نقالهی او به عنوان قطعهی ماشین او کار میکنند و خب او روغنکاری هم میکند. ولی اگر تو بخواهی جزو او نباشی، روغنکاری هم نشوی و تصمیم جدیدی هم نگیری از اینجا رانده و از آنجا مانده میشوی. ما حرکت کردیم و در یک برزخی هستیم که اگر نجنبیم، اگر رسانه و حوزه و دانشگاه ما، طلبه و دانشجوی ما، اساتید و مدیریتهای ما درست برنامهریزی و کار نکنند و روزمرگی کنند ما آیندهی خطرناکی در پیش داریم و اگر نه، به همین شیوهای که از آن حرف میزنیم، عمل بکنیم درست میشود. البته بعضی همینطور عمل میکنند منتها گفتمان مسلط نیست و در حاشیه عمل میکنند. اگر بتوانی این را نهادینه کنی و ساختار را بر این اساس پیش ببری بزرگترین انقلاب قرنهای اخیر به سرانجام میرسد. انقلاب سیاسی و تغییر رژیم شروع یک انقلاب است و پایان آن نیست. اگر بلافاصله انقلاب آموزشی و انقلاب اقتصادی و حقوقی و فرهنگی و معرفتی اتفاق نیفتاد دوباره همان بیماری اود میکند. سران یک انقلاب میروند و نسل عوض میشود، آنهایی که فداکاری کردهاند میروند و بعدیها میآیند و دیگر کاری ندارند که تو چه فداکاریهایی کردهای و فقط مشکلات موجود را میبینند. نمیبینند چه راهی را طی کردهای و چرا طی کردهای و از کجا به کجا آمدهای و ممکن است چه آیندهای داشته باشی؟ اینها را نمیبیند. میگوید من از وقتی متولد شدهام میبینم یک سری مشکلاتی هست. بعد ممکن است نسل دوم و سوم تصمیم بگیرد و بگوید این کارها چه بوده و این حرفها چه بوده است؟ بگویند مگر جنون ادواری به سراغ آنها آمده است، بگویند خب مثل بقیه و مثل بچهی آدم سرتان را پایین بیندازید و زندگی بکنید و هر کس هم میخواهد مذهبی باشد خودش شخصاً مذهبی باشد. یک راه و حرکتی شروع شده است که میدانی مثل چه چیزی میماند؟ مثل این میماند که میخواهی از روی یک بام روی یک بام دیگر بپری. از روی یک بام پریدهای و هنوز پای تو روی بام بعدی نیامده است و روی هوا هستی. اگر بترسی، اگر مردد بشوی، اگر شک کنی، اگر عضلات خود را شل کنی پایین افتادهای. ولی اگر هزینهی آن را بپردازی اولین ملتی هستی که از این مانع عبور کردهای و تاریخ جدید رقم میخورد. تاریخ جدید بشر شروع میشود. چشم همهی ملتهای مسلمان و حتی خیلی از ملتهای غیر مسلمان به ماست. من این را در کشورهای مختلف و دانشگاههای آنها دیدهام. میپرسند دانشگاههای شما با این مشکل چه کاری کردهاند؟ ما هم میخواهیم همان کار را بکنیم. چون ما سی سال از همهی اینها زودتر این حرکت را شروع کردهایم. اینها سی سال تأخیر فاز دارند. اینها به همهی تجربیات ما احتیاج دارند. در ضمن هیچ کدام از انقلابهای اینها مثل انقلاب ما نیست. اینها هنوز نیمچه انقلاب و شبه انقلاب است. هیچ کدام از اینها تا حالا انقلاب واقعی نبوده است. انقلاب ما یک انقلاب واقعی بود. یک رژیم فرو ریخت که همهی دنیا پشت آن بودند. بنابراین شرایط حساس است و شما خیلی مسئولیت دارید. کار شما از این بچههایی که در خاکریز میجنگیدند و گاهی واقعاً با دست خالی جلوی تانک میرفتند سختتر است. یعنی کار شما مهمتر است. اگر کارهای خود را درست انجام بدهید خون آن بچهها به گردن شما نیست و الا تمام آن خونها بیخود ریخته شده است. البته اینکه میگویم بیهوده ریخته شده را به لحاظ تمدنسازی عرض میکنم و این به لحاظ بینهو و بین الله نیست. آنها به سعادت خود رسیدهاند ولی محصول کار آنها را به باد دادن است. این را از آن جهت گفتم که شما نگویید ما دانشجو و طلبه هستیم و به دنبال مدرک و زندگی هستیم و کارهای ما باید تمام بشود و انشاالله یک جایی هم مشغول به کار میشویم و مشکلات و مسائل عالم حل میشود. نه، باید همهی این کارها بشود و انشاالله هم میشود. برای همه شده و بالاخره با مشکلات هم میشود و برای هیچ کس هم آسان نیست ولی اصلاً هدف چیزی فراتر از این حرفهاست. برای خودتان یک هدف خیلی بالاتر تعریف بکنید. دوم اینکه بین علوم انسانی و با علوم صنعتی و فنی و پزشکی در عرصهی مفهوم بازدهی یک تفاوت است. بازدهی در علوم فنی و پزشکی محسوس است. اگر بخواهند پل بسازند، پل را میبینی، نتیجهی آن را هم میبینی. اگر پزشک است یا بیمار میمیرد یا خوب میشود. محصول کار اینها به راحتی آزمونپذیر است. اما در حوزهی علوم انسانی و علوم اجتماعی و مسائل معرفتی و معارف اسلامی، در حوزههای نظری زمانبندی کار متفاوت است، مفهوم بازدهی متفاوت است، معیار داوری که آیا این نظام آموزشی کارآمد و موفق بود یا نبود متفاوت است، اما معیار دارد. ممکن است فایدهی محسوس فوری نداشته باشد، یک ترازوی محسوس همگانی نداشته باشد، ممکن است یک جاهایی به اصطلاح بعضی از فیلسوفان علم در غرب که مبنای آنها را قبول ندارم این معیار تفاوتهای پارادایمی باشد یا تفاوتهای کارآمدی ایدئولوژیک باشد. البته مبنای اینها را قبول ندارم ولی اصطلاح اینها منظور من را میرساند. این را به معنای خاص میگویم نه به معنایی که بعضی از اینها گفتهاند. ولی بالاخره قابل داوری هست. اگر مدیریتهای حوزه و دانشگاه قطبهای علمی، مجلات علمی، گروههای پژوهشی، پایاننامهها، انجمنهای علمی را بتوانند در یک پروژه تعریف بکنند و اینطور نباشد که هر کدام از اینها یک شغل و کار جداگانهای باشد، بلکه همهی اینها مثل یک سفره باشد که درست چیده بشود، مثل یک ماشینی که باید قطعات آن درست کنار هم قرار بگیرد، اگر به این شکل نگاه کردند نظام آموزشی باربر است و الا خودش بار میشود. خود نظام آموزشی یک بار میشود. یعنی مدام از این طرف با هزینهی ملت فرزندان ملت وارد میشوند و خروجی آن و کسانی که بیرون میآیند هم آویزان به ملت هستند. نه تکلیف خودشان معلوم است، نه میدانند با مردم چه کار کنند، نه جامعه میداند با اینها چه کار کند. یعنی سه طرف ضرر میشود که در خیلی از کشورهای دنیا همینطور است و لذا تا آخر هم زیر بار وابستگی میمانند. با اینکه دانشگاه و مدرسه دارند و هزینههای سنگینی برای این کار میشود. باید روح نظام آموزشی و پژوهشی به این قضیه توجه بکند. کارهای انفرادی در هر صورت میشود. در بدترین شرایط نوابغ و افرادی هستند که انفرادی و با اخلاص کارهایی میکنند و این پرچم پایین نمیآید و این شعله و مشعل خاموش نمیشود اما تمدنی هم ساخته نمیشود. اگر بخواهید تمدنسازی بکنید و در عرصههای مختلف حرف اول را در دنیا بزنید باید یک کار مدیریتشدهی جمعی صورت بگیرد، نهادهای نظریهپردازی تعارف نیست، جایی برای پز دادن و ادا در آوردن نیست. بعضیها خیال میکنند باید مسابقه بگذارند تا ببینند چه کسی نظریهپرداز است و جایزه بدهد. اصلاً اینطور نیست. اصلاً خود نظریهپرداز نمیداند نظریهپرداز است. بعد از اینکه نظریهپردازی میکند بقیه میفهمند او نظریهپرداز بوده است. بعضیها خیال میکنند نظریهپرداز یک تحولی میبیند و مثلاً طرف سر سفره نشسته و یک مرتبه احساس میکند که نظریهپرداز شده است. یا مثلاً بقیه به او نگاه میکنند و میگویند او دیروز اینطور نبود ولی امروز نظریهپرداز شده است. اصلاً اینهایی که نظریهپردازان بزرگ تاریخ علم و دین هستند و الان شما هر چه میخوانید بر اساس حرفها و نظریات آنهاست معمولاً در زمان حیات خود فحش میخوردند. اینها را مسخره میکردند، میگفتند دیوانه این حرفهای چرند چیست که میگویی؟ بعداً که مردند، 100 یا 200 سال بعد گفتند مثل اینکه او نظریهپرداز بوده است. اصلاً اینهایی که خودشان فهمیدهاند که نظریهپرداز شدهاند بدانند یک سوء تفاهمی شده است. غالباً اینطور است. اینهایی که بقیه زود میفهمند که او نظریهپرداز است یک مقدار حسن ظن و خوشبینی است. به خصوص آنهایی که خیلی زود خودشان فهمیدند که نظریهپرداز هستند. نظریهپرداز کسانی هستند که هیچ وقت به دنبال نظریهپرداز شدن نبودند. هیچ وقت به ذهن آنها نمیآمده که یک کاری بکنم که بعد از آن به من نظریهپرداز و تئوریسین و ایدئولوگ بگویند. این حرفها برای آدمهای بیکار است. اینهایی که مسیر تاریخ علم و بشریت را تغییر دادند غالباً آدمهای دردمندی بودند. دغدغهی حقیقتی داشتند. به دنبال یک فضیلتی بودند. به دنبال نظریهپرداز شدن نبودند. به دنبال این نبودند که به آنها آقای دانشمند یا خانم دانشمند بگویند. اصلاً این چیزها در ذهن آنها نبوده است. غالباً هم کسی به اینها محل نمیگذاشته است و بعدها فهمیدهاند و گفتهاند این عجب حرف مهمی زده بوده است. این هم متأسفانه در حال تبدیل شدن به یک تشریفات است. نظریهپردازی تجملات شده است. اینطور نیست. آدمهای ملا و دردمندی که در اتاقها و خانههای خود نشستهاند و نه کارت اداری میزنند و نه به کسی گزارش میدهند که ما اینقدر ساعت نفر کار کردهایم. اصلاً ما از درون این پژوهشهای ساعت نفری ندیدیم چیزی بیرون بیاید. غیر از دستمزد ماهانه که اتفاقاً خوب است و باعث میشود زندگی افراد بگذرد که باید هم بگذرد. اما آنهایی که مسیر معرفت علمی و معرفت دینی را تغییر دادند کسانی بودند که نه جایی کارت میزدند و نه میدانستند کارت چه هست. اینها در جامعه یک مشکلاتی را میدیدند و یک احساس مسئولیتی میکردند و یک توان علمی و فضیلتی داشتند و مثل شمع میسوختند تا خاموش شدند و رفتند. غالباً اینطور بودهاند. این هم یک مسئله است که وقتی میگوییم مدیریت شده، یعنی تولید علم را مدیریت کنید به این معنی نیست که یک دکان تازه باز کنی و آنجا هم مسابقهی شهرت و ادا و اصول و جایزه به راه بیندازی. نه، باید زمینهسازی و ساختارسازی بکنی تا موانعی که بر سر راه فکر و تولید علم در مسیر درست است هر چه کمتر بشود و حمایت هر چه بیشتر بشود و فضا هر چه مساعدتر بشود. این یک نکته به لحاظ ساختاری و مدیریتی است. نکتهی بعدی این است که به حوزهی نظام آموزشی و نسبت آن با تعریف دینی از علم بیاییم. اینکه میگوییم تعریف دینی از علم نباید سوء تفاهم بشود. مراد این نیست که بخواهیم بگوییم علم دینی و غیر دینی دارد. علم به معنای لغوی به معنی آگاهی از یک واقعیت است. این یک فرایند معرفتی و ادراکی است. این چه از نوع عقلی و چه از نوع حسی و چه از نوع شهودی و بالاتر از همه نوع خطاناپذیر ادراک که ادراک وحیانی است و وحی و نبوت و علم نبوی است، راههایی برای درک بشر از واقعیت و سطوح مختلف واقعیت و حقیقت اعم از مادی و غیر مادی آن است. وقتی از تفسیر دینی یا غیر دینی از علم میگویند در واقع قبل از اینکه اینها را تقسیم به دینی و غیر دینی بکنید باید یک بحثی را در عرصهی معرفتشناسی دنبال کنید. یعنی کدام انواع معرفت وجود دارند و ما را به واقعیت میرسانند و چقدر به واقعیت میرسانند؟ این یک بحث معرفتشناسی است. معرفتشناسی اسلامی یعنی چه؟ تعریف اسلامی از علم یعنی چه؟ یعنی اینکه ما معرفت حسی و درک تجربی را در حد خودش و نه بیشتر و نه کمتر معتبر بدانیم و آن را نفی نکنیم. درک عقلی انتزاعی و استدلالی و برهان را ولو ربطی به حسیات نداشته باشد در حد خودش معتبر بدانیم. درک شهودی در حد خودش و برای خود شخص باشد مگر اینکه بتواند به دیگران توضیح نظری و استدلال و اثبات کند. اتفاقاً یکی از جاهایی که به خصوص تفاوت تفسیر دینی و غیر دینی مشخص میشود همین مسئلهی وحی است که آیا وحی را معرفت معتبر خالص یا منبع یک معرفت خطاناپذیر یا اصلاً منبع معرفت میدانید یا نمیدانید؟ ملحد و شکاک وحی را منبع معرفت نمیدانند و میگویند یک حادثهی روانشناختی برای شخص نبی است که پیش آمده همانطور که به شاعران این حالت دست میدهد. پس منظور این نیست که یک رشتههای علمی هستند که غیر دینی و ضد دینی هستند. مثلاً چون علوم طبیعی هستند پزشکی و مهندسی علوم غیر دینی هستند و فقه و اصول علوم دینی هستند. ما در معرفتشناسی اسلامی چنین تقسیمی نداریم. رشتههای علمی را اینچنین تقسیم نمیکنند. ممکن است شما بگویی یک رشتهی علمی وجود دارد که علم نیست و توهم و تخیل است یا از آثار آن صدمه به مردم است. مثلاً یک علم و تخصصی است که نتیجهی آن گسترش فساد و فروپاشی خانوادهها و قتل نفس و جاسوسی در حریم خصوصی است. اینجا در مورد آن علم حکم میآورند آن هم نه به خاطر علم بودن آن بلکه به خاطر نحوهی کاربرد آن علم و میگویند این علم جز صدمه به انسان کار دیگری نمیکند و الا حتی علوم و ابزار مشترک بین منافع محلله و محرمه باز اصل برائت دارند و فقها اصل برائت جاری میکنند و میگویند اینجا تکلیفی نداری و میتوانی به سراغ آن بروی چون ابزار مشترک است و استفادهی حرام از آن حرام است و خود ابزار حرام نیست. بنابراین وقتی از دین دانشگاهی و دانشگاه دینی و علم دینی و دین علمی میگوییم باید روشن باشد که هر کدام از این کلمات یک معنای غلط و یک معنای درست دارند. دین علمی یک معنای غلط دارد که مراد از علم فقط علوم حسی و تجربی باشد و دین علمی به این معنا باشد که ما فقط بخشی از گزارههای علم را قبول داریم که با روش تجربی و حسی تأیید بشود. این که انکار دین و کفر است. چون یک بخشی از دین غیب و یکی بخشی از آن شهود است. ایمان به غیب رکن دین است. منتها این غیب تجربی نیست. نه اینکه ضد عقلی است، نه اینکه محال است اما محسوس نیست. به یک معنا دین علمی تعبیر درستی است و آن علم به معنای اعم است. یعنی این علم مبنای معرفتی دارد. علم است. علم ترکیبی از معرفت، ایمان، اخلاق و عمل است. ایمان بدون معرفت نمیشود. ایمان یک متعلقی میخواهد. ایمان وقتی تحقق پیدا میکند که شما به آن آگاهی پیدا کنی بنابراین حتماً یک رکن از ارکان اصی دین معرفت و آگاهی است. به این معنا درست است. پس دین علمی به چه معنا درست است و به چه معنا غلط است؟ علم دینی هم همینطور است. علم دینی هم به یک معنا غلط است و به یک معنا تعبیر درستی است. یعنی هر وقت از شما پرسیدند علم دینی داریم یا نه بگو آقا اول بگو بر اساس چه تعریفی از علم و چه تعریفی از دین حرف میزنی؟ بگو تا به تو جواب بدهم. اگر از علم دینی میگویی و منظور تو از علم رشتههای گوناگون علمی است و منظور تو از دینی بودن به معنی مشروع یا نامشروع بودن است، هیچ رشتهی علمی به ما هو علم حرام نیست اما بسته به کاربرد آن اگر اضرار دنیوی یا اخروی به بشر است، استعمال و کاربرد آن حرام میشود. اگر دین تعریفی از انسان و جهان دارد و یک رشتههای علمی هم وجود دارد که آنها هم مدعی هستند تعریفی از انسان و بعد توصیههایی مبتنی بر آن تعریف و توصیفها دارند، نسبت آن نظریات با عقل و تجربه و وحی باید روشن بشود تا بتوانی تشخیص بدهی کدام رویکرد در کدام علم دینی یا غیر دینی است، اسلامی یا غیر اسلامی است. اگر علم راجع به تعریف بشر، سعادت و شقاوت بشر، حقوق بشر، اخلاق بشر، وظایف بشر، آیندهی بشر، گذشتهی بشر، فضیلت و رذیلت بشر، مبدأ و معاد بشر حرف زده، و بعد بر اساس آنها توصیههای کرده و از واجب و حرام گفته، بنابراین به این معنی است که انسانشناس باید دینشناس باشد و الا آن نوع از انسانشناسی ناقص است چون یک مبدأ مهم در انسانشناسی یعنی وحی را از علم و معرفت خودش حذف کرده است. این انسانشناسی مادی و علم سکولار میشود. علم سکولار نه به خاطر معلوماتش سکولار است، بلکه به خاطر مجهولاتش سکولار است. به این جمله دقت کنید. علم سکولار نه به خاطر معلوماتش سکولار است. یعنی اگر چیزی با عقل و تجربه درک شد نمیگویی این سکولار است چون با عقل و تجربه درک شده است. چون عقل و تجربه از نظر ما سکولار نیست. بلکه به خاطر مجهولات آن، یعنی به خاطر آن بخش از معرفت که حذف کردی، یعنی به خاطر حذف معرفت وحیانی میگوییم سکولار است. نه به خاطر چیزهایی که میدانی. دقت کنید. علم سکولار به خاطر آنچه میداند رد نمیشود، بلکه به خاطر آنچه که نمیداند رد میشود. یعنی مشکل ما باز با جهل است. با جهل حاکم بر این علم سکولار است و با معلومات تجربی و عقلی نیست. بعضیها این را متوجه نمیشوند و فکر میکنند مشکل ما با علم سکولار چیز دیگری است و میگوییم یک علمی است که با آن مشکل داریم. ما با هیچ علمی مشکل ذاتی نداریم. چون صاحب وحی، صاحب تکوین است. تناقضی در ذات اینها نیست. جمعبندی میکنم. از دیدگاه ما بحث علم و دین یعنی کدام رشته و کدام رشتهی علمی و یا علم در کدام منبع معرفتی و با کدام رویکرد است. علم و دین به معنی نسبت علم و اخلاق است. علم و دین به معنی نسبت علم و حقوق است. علم و دین به معنی نسبت علم با متافیزیک است. علم و دین به معنی نسبت علم با قدرت و ثروت و عدالت و معیشت و شقاوت و سعادت و فرهنگ و مسئولیت و حقوق است. وقتی شما میگویی علم و دین را چگونه تعریف بکنیم باید بدانی علم چیست و نسبت آنچه که علم تعریف کردهای با تک تک این مسائل چیست. چون دین راجع به همهی این مسائل اظهار نظر کرده است. از جمله راجع به خود معرفت اظهار نظر کرده است. حضور نهادهای معرفت دینی در دانشگاه، وقتی از نظام آموزشی اسلامی حرف میزنید یعنی مسئلهی ارتباط علم و دین به اعتبار علم و بعد معرفتی دین کشیده میشود. توجه کنید. الان چند دهه است که دیدگاه حاکم بر دانشگاههای دنیا در مورد علم به ویژه علوم اجتماعی و حتی فلسفهی تکنولوژی و فلسفهی علوم تجربی کاملاً متحول شده است. اطمینان علمی متزلزل شده است. زیربنای علوم به لحاظ فلسفی شکافهای اساسی برداشته است. تردید بر یقین علمی چربیده و در حال خارج کردن آن از چرخه است و در یک عرصههایی هم این کار را کرده است. این خبر هم خبر خوشی است و هم خبر بدی است. خبر خوش است از این جهت که یک سلسله جزمیات و تعصباتی بود که به نام علم و علمی در قرن 18 و 19 و 20 آمد و متسلط شد و خشکید و خشکاند و خیلی از مفاهیم حق را از صحنه خارج کرد به اتهام اینکه چرا حسی و تجربی نیستید. این جزمیات در هم شکسته است. این خبر خوشی است. یعنی میتواند به باز شدن رشد و بازنگریهای بزرگ منجر بشود چون در عرصهی علم یک جزم مادی شکسته است. در نگاههای پستمدرن به علم و معرفتشناسی پستمدرن این جزمیات شکست. این خبر خوشی است. تا حرف میزدی میگفتند نسبت حرف شما که میگویید خدا و قیامت و فرشته هست با علم چیست؟ با کدام تجربه و با کدام آزمایش این را میگویید؟ اینها در قرن 18 و 19 و 20 معلوم شد و تمام شد. این خبر خوشی است و اما خبر بدی است از آن جهت که معلوم نیست با شکستن این تعصب علمی لزوماً راه به سوی حقیقت باز بشود و باز شده باشد. این لزوماً به معنای بازگشت به دین نیست. به معنای تقلا برای بازگشت به معنویت و آرامش از دست رفته هست اما معلوم نیست با آن مبانی بتوان به این موفقیت رسید. چون وقتی پلکان را شکستی دیگر نمیتوانی بالاتر بروی و فقط سقوط آزاد ممکن است. گفتند شما در مدرنیته اعتبار کلیسا و مسیحیت را کنار گذاشتی و فقط از جزمیات مادی گفتی. حالا آمدهای و جزمیات مادی را هم شکستهای. دیگر نمیتوانی به جزمیات کلیسا برگردی. یک پایت را قبلاً از دست دادهای و پای دوم تو هم شکسته است. این هم خبر بد است که معلوم نیست راه به سوی حقیقت باز شده باشد بلکه یحتمل راه به سمت نسبیگرایی افراطی باز شده باشد. کم کم شکاکیت در همهی عرصهها مثل ویروس سرایت بکند و این برای معرفت مثل ویروس ایدز است و از آنفولانزای مرغی و گاوی بدتر است. برای معرفت مثل ایدز است. یعنی دیگر نمیتواند از خودش دفاع کند و به شدت آسیبپذیر شده است. این خطرناکتر است چون عقلانیت را به کلی از پای در میآورد. عقلانیت معنوی را عقلانیت مادی به نام مدرنیته از صحنه بیرون برد. حالا اینها عقلانیت مادی را هم از صحنه بیرون بردند و نتیجهی این نیهیلیزم میشود. پوچگرایی محض میشود. یعنی نیهیلیزم گفتمان حاکم در بخش معظمی از جهان و به خصوص جهان علم و دانشگاهها میشود. چنانکه شده است و میتوانست قابل پیشبینی هم باشد که اصالت تجربه نهایتاً به پوچگرایی و نیهیلیزم منجر میشود. چون اگر فقط محسوسات واقعیت دارند بنابراین معنا دروغ است. جهان بیمعنا و بیمبدأ و بیغایت است. انسان دروغ و بیمعناست و همه چیز بیمعنا و پوچ است. اگر از اصالت تجربه گفتی یک سقوط آزاد به سمت نهیلیزم میکنی. امروز آن سقوط تحقق پیدا کرده است. برای غلبه بر نیهیلیزم و پوچگرایی، برای غلبه به شکاکیت، برای غلبه بر تعصبات و جزمیات مادی و غیر مادی، برای بازگشایی راه رشد معرفتی و معنوی بشر و برای اینکه یک راه کمربندی بزنیم و افتتاح کنیم تا بتواند تمام این گرههای کور را دور بزند و راه را دوباره به جلو باز بکند احتیاج مبرم دارد به اینکه طلبه و دانشجوی ما بر اساس معرفتشناسی اسلامی و با این روح انقلابی و استقلال و اعتماد به خدا و اعتماد به خود بتواند این مسیر را باز بکند. البته یک بخش مهمی از این راه هم باید از بالا باز بشود. خیلی ممنون و متشکر هستم. انشاالله موفق باشید.
آیا این علوم تجربی در دایرهی روایت «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء...»، محسوب میشود یا نه؟
متأسفانه از کل روایاتی که در آن کلمهی علم آمده دوستان همه جا یکی، دو روایت را بیشتر ندیدهاند و دائم همین را میگویند. مثلاً میگویند تعریف علم در اسلام این است که «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء...». خب علم و عقلانیت در چندین سطوح تعریف شده است. یک سری روایات راجع به علم تجربی داریم. یک سری روایات در مورد علم الهامی داریم. یک سری روایات راجع به علم الهی داریم. یک سری روایات راجع به علم استدلالی داریم. ما راجع به همهی اینها روایت داریم. اینجا میتوان دو پاسخ داد. یکی اینکه بگوییم این فرمایش «العلم نور...» که خدا در قلب هر کسی که بخواهد، میاندازد، یکی از انواع علم است و آن علم تکامل الهی و علم الهامی است و لزوماً علم تجربی و حسی نیست و یک بحث دیگر هم این است که حتی راجع به علوم حسی و تجربی مادیترین فرد در مادیترین کشف در یک لحظهی خاصی یک جرقهای در ذهن خود دارد که خودش نمیداند این جرقه از کجا زده شده است. یعنی در آن لحظهای که در فیزیک و شیمی یک کاری میکند و اصلاً خدا و معاد را هم قبول ندارد این جرقه در ذهن او زده میشود. ضمن اینکه به شما بگویم اکثر مخترعین و دانشمندان غرب و شرق جهان اکثراً خداپرست بوده و هستند. بین دانشمندان درجه یک دنیا ملحد خیلی کم است و تقریباً نیست. در حوزههای علوم انسانی و اجتماعی ملحد بودند و اینها راجع به علم حرف میزدند. خود آنهایی که کشفیات میکردند خداپرست هستند و از کشفیات خود در فیزیک و شیمی نتیجهی الحادی نمیگرفتند. بروید و ببینید. 99 درصد آنها خداپرست هستند. روح را قبول دارند، قیامت را قبول دارند، مسیحی یا یهودی یا مسلمان هستند. بعد مادیون آمدند و اینها را تفسیر مادی کردند که اینها تحت عنوان رشتههای علمی تدریس شده است. بنابراین اگر به احتمال دوم هم بگوییم فرمایش «العلم نور...»، حتی راجع به علوم تجربی و کشف تجربی هم به یک معنا صادق است، درست است. اصلاً در این باب یک سری کتابهایی نوشته شده که باید بخوانید. دانشمندانی که اختراعات بزرگی کردهاند، چه گفتهاند. میگوید من تا یک مرحلهای خطی پیش میرفتم و مدام به بنبست میرسیدم. در یک لحظهی خاصی، نیمه شبی، سر ظهری، در جای خاصی قدم میزدم و یک مرتبه چیزی به ذهن من رسید و الهامی به من شد که اصلاً نفهمیدم از کجا آمد. چون من خودم ارادی به این قضیه مطلقاً فکر نکرده بودم. یک مرتبه جرقهای در ذهن من زد و بعد که برگشتم و با این جرقه پیش رفتم کل مسئله را حل کردم. اصلاً این تعبیر هست که هر علمی از بالا افاضه میشود. هر علمی افاضه میشود.
شاید شیطانی باشد.
شیطان منشأ علم نیست. این را بدانید که شیطان کسی را عالم نمیکند. شیطان چه کار میکند؟ اغوا میکند. اغوا و تزئین میکند. شیطان فریب میدهد. ممکن است در نحوهی تفسیر و کاربرد آن فریب بدهد و الا به یک معنا هر نوع علمی آگاهی از حقیقت و واقع است و هر کسی در هر مقامی به آن میرسد فیض الهی برده است. به این معنا «نور یقذفه الله فی قلب من یشاء...»، است.
بعضی از روایات بین علم و فضل جدایی میاندازند. این چگونه است؟
اگر همان روایتی که در ذهن من است، منظور شما باشد در آنجا فضل به معنای علم مفید و علم غیر مفید است. چون اتفاقاً این هم نکتهی مهمی است. نگاه اسلام به علم اتفاقاً یک نوع نگاه فایدهگرایانه است. منتها فایدهگرایی آن فقط مادی نیست. تفاوت آن با جریانهای فایدهگرای مادی همین است. و الا در دعا میگویند بگویید خدایا به من علم بده ولی هر علمی نباشد. «علماً نافعا...»، علم نافع بده. علت این هم روشن است. برای اینکه عمر ما محدود است. ظرفیت و توان و ذهن و وقت محدود داریم. آیا ما در این فرصتی که برای تکامل خود داریم همه چیز عالم را ولو به سعادت ربطی نداشته باشد باید بدانیم؟ مثلاً بنده باید بدانم در جیب ایشان پنج روز پیش چند ریال پول بوده است؟ خب این چه ربطی به تکامل بنده دارد؟ یا باید بدانم آن طرف دنیا در فلان کشور آجر خانهی فلانی چه رنگی است؟ این هم علم است ولی علم نافع نیست. گفتند علم نافع به این معنا که فرصت و امکانات محدود خود را صرف علمی بکنید که دنیا یا آخرت شما را در مسیر توحید و تکامل رشد بدهد. نه چیزهایی که به درد نمیخورند.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی