تمدن سازی جدید اسلامی و ضرورت تقریب مذاهب اسلامی(2) (برادری، گفتگو و رقابت بدون خصومت)
نشست (پیامبری، خاتمیت و وحدت) _ دانشگاه تقریب مذاهب اسلامی _ میلاد مبارک خاتم الانبیا صلی الله علیه وآله و سلم و هفته وحدت _ ۱۳۹۴
بسمالله الرحمن الرحیم
یک مشکل دیگر ما این است که اینها میگویند چرا روی عقیده بحث میکنید و چرا دینمحور هستید انسانمحور باشید. البته این بیشتر ایده لیبرال است. وقتی که مرتب سؤال از دین و عقیده میکنید آدمها را زود تقسیم میکنید که اینها خوباند! اینها بدند! اینها مؤمناند! اینها کافرند! نفرت و کیته و جنگ و دعوا بیخود راه میاندازید. چرا؟ عقیده هر کسی برای خودش محترم است. او میخواهد بودایی باشد, تو میخواهی مسلمان باش، او میخواهد بتپرست باشد تو میخواهی جعفری باش، تو میخواهی مسیحی باش، تو میخواهی حنفی باش! یعنی چه؟ چرا سر این چیزها بحث میکنید؟ یک مغالطه اینجا میکنند میگویند هر کسی یک دین و مذهب را دوست دارد مگر توقع دارید همه یک شاه را دوست داشته باشند؟ خب همینجا هم بعضیها شعر حافظ را دوست دارند، بعضیها مولوی را، بعضیها فردوسی را و... این که همه باید این شعر را دوست باشند و بقیه اشعار را هیچ کسی نباید بخواند! حالا باز این را دارم شبهه طرح میکنم گیج نشوید جواب این را میدهم. یکی قرمهسبزی دوست دارد یکی آبگوشت دوست دارد یکی چلوکباب! این یعنی چه که هر کسی بگوید هرکس آبگوشت دوست دارد باید او را بکشیم؟ همه باید پیتزا و قرمهسبزی بخورند. به توچه که من چه دوست دارم. او میخواهد با این شخص ازدواج کند، نمیخواهد با او ازدواج کند، گاهی دیدید که یک مردی با یک زنی ازدواج میکند یک مرد دیگری از آن زن یا زن دیگری از آن مرد بدش میآید ولی این یکی عاشق اوست! مگر تو میتوانی دستور بدهی که بنده عاشق چه کسی باشم؟ و از این قبیل. یا موسیقی، شما آنطور موسیقی را دوست داری، او این موسیقی را دوست دارد. حالا بیاییم مرزبندی کنیم بگوییم بشریت سه دستهاند آنهایی که این موسیقی را دوست دارند و آنهایی که آن موسیقی را دوست دارند، اینها باید بهشت بروند و اینها هم بروند چهنم!
میگویند که شما چرا سر مذهب و عقیده اینطوری حرف میزنید؟ خب آدمها رنگها و لباسها و شهرهای مختلف دوست دارند، رشتههای مختلف و مذاهب مختلف دوست دارند. خب این یک فریب است. اگر گفتید اینجا چه مغالطهای شده است؟ این یک شبهه رایج لیبرالی است. "لیبرالیزم" معنیاش این است که یعنی من در انتخاب مذهب و دین مثل انتخاب موسیقی و غذا و رنگ لباس است. خب اشکال همینجاست که این هم مثل آن نیست. اینجا بحث سلیقه است. هیچ کس نمیتواند بگوید رنگ قرمز حق است و رنگ آبی باطل است. رنگها حق و باطل ندارند. اینجا سلیقه است. ما در این مورد حکم الهی نداریم مگر کسی گفته که خدا گفته رنگ قرمز باطل است و رنگ سبز واجب است! نه اصلاً این حرفها نیست. بله، ممکن است توصیههایی باشد که در روایت داریم رنگ روشن بپوشید، اینها را هم واجب نکردند گفتند اگر رنگ روشن بپوشید هم تمیزی و کثیفی لباس را زود میفهمید و یا وقتی نگاه میکنند رنگ روشن باشد نشاط میآورد. مگر به شما گفتند با فلان کس ازدواج کنید؟ مگر ما چنین حکم شرعیای داریم؟ خب چرا ما در مورد عقیده، مرز توحید و شرک داریم اما در مورد سلیقه نداریم. این مکتب میگوید عقیده هم نوعی سلیقه است. مغالطه اینجاست! عقیده، سلیقه نیست. عقیده یا حق است یا واقعاً باطل است. حق و باطل یعنی چه؟ یعنی یا درست است یا غلط است. یعنی یا خدا هست یا خدا نیست. اینها سلیقهای نیست که بگوید من سلیقهام این است که خدا هست. مثل این میماند که بگویید سلیقه من این است که دو دوتا میشود چهارتا! شما سلیقهتان چیست؟ بگوید سلیقه من این است که دو دوتا 5 تا میشود! در بیرون واقعاً یا دو دوتا 4 هست یا نیست. این را نمیتوانید بگویید که همه در انتخاب آزادیم. دیکتاتوری نشان ندهید هرکسی هر چیزی دوست دارد و معتقد است! دو دوتا 4تا ! میتواند 5 باشد، 4 میلیارد باشد! همه اینها میتواند باشد! مثل انتخاب نوع موسیقی است. مغالطه اینجاست. ما دوتا خوب و بد داریم. یکی خوب و بد در مسائل سلیقهای است مثلاً از شما میپرسند فلان غذا خوب است یا بد است؟ شما میگویید خوب است. از این میپرسند میگوید بد است. این خوب و بد یک معنا دارد یعنی از نظر من خوب است یعنی من خوشم میآید خوب است یعنی من خوشم میآید بد است یعنی من بدم میآید. بله درست است. اما حالا دو دوتا 4 تا. از ریاضیات و منطق شروع کنیم کل از جزء بزرگتر است این طبق میل جنابعالی است؟ طبق میل من است که کل از جزء بزرگتر است؟ یا واقعاً در بیرون کل از جزء بزرگتر است؟ این که بگویید ببین دیکتاتوری نشان نده بعضیها بگویند کل از جزء بزرگتر است بعضیها این طرف قضیه را بگویند جزء از کل بزرگتر است بعضیها هم بگویند هر دو از همدیگر بزرگترند. به همه احترام بگذاریم! خب پس تو کلاهبرداری. الآن شما سلیقهتان چه میگوید الآن شب باشد یا روز باشد؟ مگر این سلیقه است؟ خب بیاییم رأیگیری کنیم؟ مگر رأی است؟ مگر به میل من و توست؟ یا واقعاً شب است یا روز است. یا عقیده تو درست است یا غلط است. یا خدا هست یا نیست. اگر هست یا توحید است یا شرک است. قیامت یا هست یا نیست. تو نمیتوانی بگویی بسته به سلیقه است یا هست یا نیست! این پیامبر است و از طرف خدا آمده است. زنا با نکاح مساوی است یا مساوی نیست؟ ربا با بیع مساوی است یا نه؟ نمیشود بگویی که سلیقه من رباست سلیقه او بیع است. اینطوری نیست که! پس ببینید اینها با سلیقه ما ربطی ندارد اینها واقعیت است عقیده است اگر دانستی درست قضاوت کردی، اعتقادات درست است اگر ندانستی اعتقادات تو غلط است. اعتقاد خلاف داشتی غلط است. اینها به ذوق ما مربوط نیست.
سؤال: طرح مسئله این نیست که ابتدا دین را از آن ولایت خود پایین بیاورد بعد بشریت را با آن مقایسه میکنیم. (07:20) خیلی مفهوم نبود
ببینید تعبیر شما درست است. در واقع میدانید ریشه این مغالطه چیست؟ ریشهاش این است که دین حق و باطل ندارد. یعنی ما دین حقی نداریم. یعنی چه؟ یعنی یا خدایی نیست یا اگر هست حرفی نزده! یعنی همه چیز بشری است تمام ادیان ساخته خود ماست! چطور همه موسیقیها طبق سلیقه ما، ساخته خود ماست ادیان هم همینطور است. چند وقت پیشها دیدم یک آقایی که در تهران و قم هم درس میدهد نوشته بود که بعضی از مزاجها با بودیزم میخورد! بعضیها مزاجشان با پروتستان میخورد! بعضیها مزاجشان به شیعه میخورد! بعضیها به سنی، بعضیها به بتپرستی. این فکر کرده مربوط به بلغم و اسهال است! پایین تنه و بالاتنه را قاطی کرده! اینها بحث مزاج نیست اینها مسئله عقل و مغز است. شما چه دلتان میخواهد؟ من دلم میخواهد موحد باشم! او دلش میخواهد لیبرال باشد. یکی دلش میخواهد شیطان بپرستد به همه احترام بگذاریم! مگر اینها بحث سلیقه است؟ عقیده که سلیقه نیست عقیده یا حق است یا باطل است ما راجع به این بحث کنیم. مثل این که شما میروید پیش دکتر و میگویید من فلان مرض و درد را دارم بعد یک نسخه دست شما میدهد بعد میگویید این به سلیقه من نمیخورد دوست ندارم! به رفیقاش مثلاً میگوید سلیقه تو چیست؟ رفیقش میگوید به نظر من نصفش را مصرف کن دو تا هم من اضافه میکنم! خب اینطور که شما را باید به تیمارستان ببرند اشتباه به بیمارستان آمدید! تیمارستان را با بیمارستان عوضی گرفتید. پس اصل قضیه باید مشخص شود. مثل اینکه بگویید تناقض محال است فکر میکنم به نظرم اینطوری قشنگتر است. آن یکی میگوید نه تناقض محال نیست. آن یکی میگوید خب هر دو نظر محترم است! یعنی چه؟ هم تناقض است محترم است هم تناقض محال نیست محترم است. اگر منظورتان از محترم است این است که دعوا نکن توهین نکن بله. بله به دیوانه هم نباید توهین کرد. به کافر هم نباید توهین کرد کافری که به تو کاری ندارد و دارد زندگیاش را میکند نباید توهین کرد.
میگویند نجاست کافر، بعضیها فکر میکنند میگویند کافر نجس است این یک فحش است میگویند در رسالههای احکام شرعی نوشتند که سگ و خوک و کافر و خون، اینها نجس هستند. بعد یک کسی به من میگفت ببینید شما با انسان اهانت میکنید، انسان، سگ، خوک را کنار هم میگذارید! گفتم آقا جان تو معنی نجاست را نفهمیدی! خیال میکنی نجاست فحش است. همان سگی که نجس است حق نداری آن را اذیت کنی باید حقوق او را رعایت کنی. اگر یک سگ و خوکی گرسنه و تشنه است و شما بگذاری تشنه و گرسنه بماند و کمکش نکنی شما جهنمی میشوید. مگر پیامبر(ص) نفرمود که فلان شخص بخاطر این که یک گربه را تشنه نگه داشت و آزارش داد جهنمی شد! گربه و سگ و خوک فرقی نمیکند نجس است معنیاش این نیست که او را اذیت کنی. نجس است یعنی این که زندگیات را با آن یکی نکن و از آن فاصله بگیر. و الا سگ موجود محترمی است و وجودش محترم است. سگ، حیوان باوفایی است بسیار موجود خوب و مفیدی است ولی نباید که چون مفید است و حیوان خوبی است به جای این که حقوق آن را رعایت کنی آن را بغل کنی سر سفره با هم بنشینید توی رختخواب هم با هم بروید. گفتند زندگی انسانی با زندگی سگی فرق میکند از این فاصله بگیر. سگ به جای خود در خانه خودش، حقوقش هم محترم است. کافر هم که میگویند معنیاش این نیتس که شما راه بیفتید با کفار و کسانی که خدا و قیامت را قبول ندارند شما فحش بدهید، اذیتشان بکنید، شیشه خانهاش را بشکن، اگر تشنه است به آن آب نده، سلام نکن، محلش نگذار، یا ماشینش را خط بینداز! اینها نیست که! گفتند مسلمان با کافر همخانه نشوید زندگیهایتان را قاطی نکنید کسی که خدا و قیامت و معاد را قبول ندارد با کسی که قبول دارد اینها دو سبک زندگی است کافر نجس است یعنی اینها را قاطی نکن، حریم نگه دار، و الا احترام خود را بگذار و اذیت هم نکن. ظاهر این هم این است که صلح کل و... بله یک مسائلی هستند که فانتزی هستند و به واقعیت کاری ندارند آنجا همه محترم هستند. حالا شما دوست دارید لباسهایتان همه با هم فرق کند هیچ کس حق ندارد به کسی توهین کند که این چه لباسی است که پوشیدی؟ به توچه! من اینجوری دوست دارم. نه این مثل دو دوتا چهارتاست، نخیر آقا مثل دو دوتا چهارتا نیست. ولی در قضیهای که واقعیت است اینجوری نمیگویند که چه کسی از فلان دین و عقیدهای خوشش میآید با بدش میآید؟ مکتب، ایدئولوژی، دارد صحبت میکند مثل دو دوتا چهارتا از سعادت انسان. ببینید بیع حلال است و ربا حرام است این معنیاش این نیست که این مسئله سلیقهای است. نه آقا، بیع مفید است و ربا مضرّ است. مثل کسی که میگوید غذا سالم بخورم یا غدای مسموم؟ اینها با هم مساوی است؟ خب شما غذای مسموم بخورید مریض میشوید. این واقعی است و آثار واقعی دارد. کسی که به خدا و قیامت معتقد نیست شقاوتمند و بدبخت میشود. بدبخت است کسی که فکر میکند این عالم مبدأ و معاد ندارد. کسی که نماز میخواند با کسی که نمیخواند اینها با هم واقعاً مساوی نیستند. به لحاظ واقعیت مساوی نیستند. کسی که دروغ میگوید با آن کسی که راست میگوید، کسی که خدمت میکند با کسی که خیانت میکند، مگر اینها با هم مساویاند؟ با نگاه ماتریالیستی و مادی همه چیز با هم مساویاند؟ با نگاه الهی و اخلاقی اینطور نیست. پس این هم یک نکته که "دین" برای سعادت دنیا و آخرت فرد و جامعه است یا حق است یا باطل است. منتهی اینها یک اِشکالی میکنند میگویند اگر کسی گفت "دین" با "سلیقه" فرق میکند پشت سر او دعواست. چون در سلیقه کسی نمیتواند با هم دعوا کند، من حافظ دوست دارم، تو مولوی، دیگری فردوسی، و دیگری سعدی. من موسیقی کلاسیک دوست دارم تو موسیقی پاپ دوست داری، رپ دوست داری. خب اینها فرضاً هرکسی هر چیزی دوست دارد البته موسیقی حلال و حرام هم که میگویند مربوط به محتوا و آثار اخلاقی و تربیتی آن است نه مربوط به صوت آن. خب آنجا بله بحث سعادت نیست. اما مسئله کفر و شرک و ایمان و نفاق و توحید و عمل صالح، عمل فاسد، تقوا، فجور، ثواب، گناه، مگر اینها از این سنخ است؟ اینها مثل مشکلات بدنی است شما وقتی که تب کنید و وقتی که تب ندارید مریض و سالم هستید مگر مساوی است؟ نه مساوی نیست، یک آثاری دارد اگر این غذا را بخورید بعد از آن میمیرید. آثار واقعی دارد. مثل این که بگویید ما بالای پشتبام هستیم شما سلیقهتان چیست بپریم یا نپریم؟ میگویند نه الآن نمیپریم، او بگوید نه سلیقه من این است که میخواهم الآن با کله پایین بپرم. خب بپر تا ببینی چه اتفاقی میافتد! فرق بین سلیقه و عقیده را دقت کردید؟
منتهی سؤال این است که چرا این حرفها را میزنند بهانه آنها چیست؟ بهانهشان این است که میگویند کسانی که میگوید دین، به حق و باطل کار دارد و اعتقادات سلیقه نیست پشت سر آن دعوا راه میافتد. این به او میگوید کافر، این به او میگوید تو جهنمی هستی و من وسط بهشت هستم. بعد شروع میکنند با همدیگر درگیر میشوند و جنگ و خشونت و تکفیر راه میافتد ولی اگر بگوییم عقیده هم مثل سلیقه است، همه سلیقهها محترم است. خب راست میگویید همه عقیدهها همینطورند. این را هم بگو، آن وقت با هم دعوا نداریم.
جواب این اِشکال چیست؟ جواب آن این است که مدارا با دیگران لزوماً بستگی به شکاکیت و نسبیگرایی و این که حق و باطل معلوم نیست و در عقاید حق و باطل نداریم نیست، شما میتوانید اهل یقین باشید در عین حال اهل خشونت و تکفیر نباشید و مدارا کنید. همانطور که پیامبران میکردند. انبیاء میآمدند با مشرک بت پرست احمق بیابانی و وحشی و خشن مدارا میکرد، آن را منحرف میدانست و میخواست او را هدایت کند ولی مدارا میکرد. پیامبر علیه کسی شمشیر نکشید مگر وقتی که او شمشیر کشید یا مانع دعوت شد. ضمن این که به شما بگویم خود این غربیها یعنی جهان سرمایهداری غرب به ما میگویند صلح کل، عقیده، وجدان فردی و سلیقهای است! ولی خودشان اینطوری نیستند. خود اینها تمام این جنگهای عالم را اینها دارند به راه میاندازند و مسلمین را اینها به جان هم انداختند. خودشان اهل مدارا نیستند. نژادپرستند. الآن این مسلمانهایی که اروپا و آمریکا زندگی میکنند اغلبشان برای این است که اینقدر در این کشورها تحقیر میشوند واکنشهای خشن نشان میدهند. به ما میگویند که صلح کل و لیبرال باشید خودشان واقعاً لیبرال نیستند. این را دقت کنید که مسئله بعدی این است. پس ما مدارا میکنیم و حرف میزنیم با هر کسی که درگیر نمیشویم، مگر مسلمان باید با یک مسلمان دیگر تا اختلاف نظر پیدا کرد بگوید که زود او را بکشید، ناموس و جان و مال آن را از بین ببرید؟ این چه حرف و چه حقی است؟ که بعد او بگوید میخواهید بینتان جنگهای داخلی نباشد؟ بله. بگو مذهب و دین، حق و باطل ندارد و همه محترم هستند! یعنی چه؟ یعنی کل این عقاید و مذاهب همهاش باطل و مزخرف است و همه چیز نسبی و مشکوک است با همدیگر دعوا نکنید. مگر ایمان داشتن، مگر دعوا کردن؟ نخیر. قرآن میفرماید با غیر مسلمین بگو «تعالوا إلی کلمه سواء بیننا و بینکم»، به غیر مسلمان، مسیحی و یهودی که اصلاً نه پیامبر ما را پیامبر میدانند و نه قرآن را قبول دارند، چون آنها به پیامبر میگویند تو پیامبر نیستی. یعنی چه یعنی پیامبر نیستی؟ حالا محترمانه میگویند تو پیامبر نیستی ولی در واقع یعنی چه؟ یعنی جنابعالی – العیاذبالله – یا دروغگویی یا توهم زدی. درست است یا نه؟ خداوند در قرآن میفرماید به همین کسانی که تو را هم قبول ندارند اسلام و قرآن را قبول ندارند به همینها بگویید بیایید سر مشترکات با هم صحبت کنیم، ما مشترکات داریم همهمان میگوییم خدا، اخلاق، انبیاء بودند، میگوییم خوب و بد معنی دارد، همه میگوییم بهشت و جهنم هست، بیاییم سر اشتراکات با هم صحبت کنیم. سر اختلافات چکار کنیم؟ دعوت کن «بالحکمه» حکمت. استدلال درست عقلی. دوم؛ «والموعظه الحسنه» یعنی هم با عقل خود حرف بزن و هم با قلب او حرف بزن، چون موعظه، گفتگو با قلب است حکمت، گفتگو با عقل طرف است. اگر توافق نشد و اختلاف بود چه کار کنیم؟ رها کنیم؟ همدیگر را بکشیم؟ خیر. پس چکار کنیم؟ «جادلوا» اما چگونه؟ «بالّتی هی أحسن» به زیباترین روش با هم گفتگو کنید. «احسن» یعنی اخلاق، منطق، انصاف، عدد، یعنی به مقدسات همدیگر توهین نکنید، مدام نگوییم تو حرامزادهای، تو جهنمی هستی. بحث میکنیم هرجا توانستیم همدیگر را قانع میکنیم. دیگر تو هستی و خدا. اگر انصافاً رسیدی به این که این حق است، تو پیش خدا معذوری. اگر هم نرسیدی و داری لجبازی میکنی پیش خداوند متعال پاسخگو باش.
در روایت اهل بیت(ع) ما داریم، در روایات برادران اهل سنت در منابعشان حتماً هست که گفتگو و حتی مناظره هم باید باشد که بنشینیم حتماً همدیگر را به لحاظ علمی گوشمالی بدهیم، به همدیگر میگوییم که این عقیده کلامی جنابعالی به این دلیل، خلاف عقل و قرآن است. تو هم بگو عقیده کلامی شما غلط است به این دلیل. بحثها را کامل میکنیم، تعارف نداریم و رودربایستی نداریم. ما با اشعری و با ماتریدی اینجا موافق هستیم اینجا مخالف هستیم، تو هم با من موافقی، این هم دلیل. این کارها را بکنید، اما شرکت در این جلسات مناظره را اهل بیت(ع) فرمودند عبادت است چون هدف، کشف حقیقت است. بعد میفرمایند اگر جلسه به یک جایی رسید که دارند به همدیگر توهین میکنند نه موعظه حسنه است، نه «جادلهم بالتی هی احسن» است، نه حکمت است، نه دنبال کشف حقیقت هستید نه دنبال هدایت هستید، هدایت شدن و هدایت کردن هستید، پس چه؟ هیچی میخواهیم آبروی همدیگر را ببریم! من میخواهم ثابت کنم که شماها باطل هستید! من میخواهم ثابت کنم که من با سوادم تو بیسوادی. در روایت اهل بیت(ع) داریم که ادامه چنین بحثهایی حرام است. تا اینجا عبادت بود، ثواب داشت، از لحظهای که هدف لجبازی شد و میخواهید به همدیگر اهانت کنید و کمکم همدیگر را تکفیر کنید در روایت اهل بیت(ع) است که از این لحظه به بعد دیگر جدال و مِرآء هست و حرام است، آن جلسه را ترک کنید آن جلسه گناه است.
خب وقتی میگوید با مسیحی و یهودی از مشترکات شروع کن، «و بالّتی هی أحسن» به بهترین روش حرف بزن، چطور اجازه میدهد مسلمان با مسلمان، نه حکمت، نه موعظه حسنه، نه مجادله «بالّتی هی أحسن» ما چنین حقی طبق بیان صریح قرآن داریم؟ آن هم دوتا مسلمان با همدیگر؟ ایدئولوژی، مکتب، اعتقاد، به هرجا رسیدید پشت این عقیده، مسئولیت و محدودیت است. من طبق شرعی که به آن رسیدم مسئول میشوم، من مسئول میشوم آن مذهبی را که حق میدانم آن را ارائه کنم و از آن دفاع کنم چون آن را حق میدانم. و در عین حال که مسئول میشوم محدود هم میشوم. من دیگر یک محدودیتی پیدا میکنم و من دیگر حق ندارم خلاف اصولی که پذیرفتم حرفی بزنم یا کاری بکنم. پس مسئولیت و محدویت میآورد هم نسبت به خودم و هم نسبت به خانوادهام، نسبت جامعهام، حتی نسبت به جامعه جهانیام. باید راه بیفتم تا جایی که میتوانم دیگران را به حق دعوت کنم. بحث هم میکنم «بالّتی هی أحسن».
حالا آن مکاتبی که این حرفها را میزنند اینها در جوامعی که میگویند برای مسائل معنوی و اخلاق قانون نگذارید، هر کسی هر کاری کرد، گناه و فسق، مسائل شخصی و بیخود است. ما نمیفهمیم گناه یعنی چه؟ ما فقط قوانین مدنی را میفهمیم. اجبار نباید باشد. بعد سؤال میکنیم مگر در کشور شماها و همه جای دنیا مگر سربازی اجباری نیست؟ مگر چهارراه قانون راهنمایی رانندگی را اجباری نمیکنید؟ مگر در کشور اروپایی حجاب ممنوع نشده است؟ حیا و عفت را غیر قانونی میکنید، بعد همجنس بازی را قانونی میکنید یعنی حکومت میآید از این امر غیر اخلاقی دفاع میکند و در برابر امر اخلاقی (حیا) میایستد. چطور اینجا اجبار است؟ یا میگویند واکسن فلان اجباری است همه باید بزنند. چرا تا میخواهیم راجع به احکام خداوند باید و نباید بشود یک مرتبه اینها ضد حقوق بشر میشود. چرا؟ برای این که منافع مادی را قبول دارید، رشد معنوی و اخلاقی را قبول ندارید.
عرض خود را با بحث وحدت ختم میکنم که میخواهم یک نکتهای را عرض کنم. این جریانهای ضد دین و لیبرال هستند که این کارها را میکنند چه شکاکیت و نسبیگرایی به اسم پستمدرن و چه الحاد، کفر و فسق به اسم مدرنیته، پیشرفت. اما مشکل داخل مسلمین، همین مشکلی است که عرض کردم. من فقط دو – سه تا نقل کنم و عرض خود را ختم کنم. مرحوم "شیخ محمد عبده" از علمای بزرگ سنی در مصر، که ایشان "سیدجمال" و "رشیدرضا"، همه در واقع یک حلقه بیدارگری اسلامی و احیاء اسلام را در شمال آفریقا و در مصر راه انداختند که همین اخوانالمسلمین با یک واسطه، از محصولات اینها بود سه چهارتا جریان قوی اسلامی هم از محصولات این حلقهها بود. من از ایشان نقل میکنم که با سیدجمال با هم نشریه «عروهالوثقی» را درمیآورند از جمله نشریههایی بود که در صد سال پیش، شعار وحدت اسلامی را مطرح کرد که همه مذاهب با وحدت داشته باشند. میدانید سیدجمال هنوز راجع به این که چه مذهبی داشته و اهل کجا بوده بحث میشود! چون مرد خدا بود، میرفت یک جا میگفتند اهل کجایی؟ میگفت اهل هر جا که شما بگویید من اهل اسلام هستم. لذا یک جا او را به نام سیدجلال افغانی میشناسند، یک جا میگویند سیدجمال هندی، یک جا میگویند سیدجلال اسدآبادی، یکی میگوید اسعدآبادی است، یکی میگوید ایرانی است. البته فامیل و خانوادهاش در همین اسدآباد اطراف همدان در ایران هستند ولیکن همه جا به عنوان این که ... بالاخره مذهب او هم همینطور، یک جا خودش را حنفی معرفی میکرده، همه جا میگفته من مسلمان هستم، میدیده مردم آنجا چه مذهبی دارند میگوید من همان مذهب را دارم. خب در حالی که ایشان در حوزه نجف، استادان و شاگردان او معلوم هستند. ایشان شاگرد شیخ انصاری است، در اخلاق شاگرد ملاحسین همدانی بود، در فقه، شاگرد شیخ مرتضی انصاری بود، یعنی معلوم است که شیعه است و اهل کجاست. ولی گفت مشگل امروز ما این نیست که در شناسنامه ما چه مذهبی را نوشتهاند؟ مشکل این است که تمام مسلمین امروز، مفلوک و بدبخت هستند، همهمان را به جان هم انداختند، از هم فاصله انداختند با هم بیگانه شدیم، با دشمنانمان بیشتر رفیق هستیم تا با همدیگر. دشمنانمان را ما را بیشتر از خودمان میشناسند. یک کار مشترک اینها کردند. در تفسیر «اَلمَنار» که شیخ محمدعبده با محمدرشیدرضا کار کردند که این تفکر مدارا در روابط بین مذاهب است. دوستان خواستند تفسیر «المنار» جلد 7 را صفحه 267 و 268، که به نام مرحوم رشیدرضا است و البته شیخ محمد عبده بسیاری از این بحثها را گفتهاند. آنجا دارد که میگوید مذاهب؛ اولین گام وحدت اسلامی که دوباره خودمان را نجات بدهیم و امت اسلامی بشویم. اولین قدم این است هیچ کس حق ندارد به مقدسات هیچ مذهبی اهانت کند. پرخاش کند، فحش بدهد. این قدم اول است. معنیاش این نیست که ما آن مذهب را حق میدانیم. خیر؛ اختلاف داریم. حق توهین نداریم، چون دشمنی ایجاد میشود. پس اصل اول – در صفحه 267 تفسیر المنار – اصل اول این است که به همدیگر احترام بگذاریم، فحش ندهیم و توهین نکنیم. بدرفتاری با مذاهب دیگر و تکفیر آنها منشأ آن... این نکته دوم است که بعضیها میگویند خب آقا برای چه نکنیم؟ واقعاً از نظر من این مذهب، کافر است! میگوید به نظر من، شیعه واقعاً کافر است! خب من تا وقتی شیعه را کافر میدانم چرا تکفیر نکنم؟ این کافر و مشرک هستند، اینها به زیارت میروند! اینها توسل میکنند! من اینها را کافر میدانم باید بگویم که اینها کافرند! شیخ محمد عبده و رشیدرضا در این «المنار» چه میگویند؟ خیلی نکته جالبی است خواهش میکنم دقت کنید: میگوید از صاحب هر مذهبی باید بپرسید که عقیده تو چیست؟ همانی را که میگوید قبول است. اما ما خودمان دوتا کار دیگر هم میکنیم. یک؛ خب لازمة عقلی این حرف به نظر من فلان میشود! کسی که مثلاً بگوید تو فلان مذهب سنی که میگویی خدا در قیامت با همین چشم میشود او را دید، خب پس تو کافری. میگوید چرا کافرم؟ میگوید وقتی که کسی میگوید من در قیامت با همین چشم خدا را میبینم پس تو خدا را جسم میدانی! اگر کسی گفت خدا جسم است به دلیل این آیات و این روایات، این کافر است! یا او بگوید تو میروی زیارت افراد و به آنها توسل میکنی خب این به نظر من، خلاف این آیه است و این شرک است پس تو کافری!
یک تعبیر خیلی قشنگی هم سیدجمال خطاب به شیعه و جهان اسلام میگوید و هم شیخ محمد عبده به اینها میگوید. میگوید یک) به لازمة عقلی یک عقیده مذهبی به نظر خودت شما استناد نکن و بگو این هم جزو عقایدشان است! نه؛ بلکه طرف میگوید من معتقدم که خدا را با همین چشم میبینم ولی معتقد نیستم که جسم است. خیلی خب تو بپذیر. ممکن است بگویی این چطوری میشود؟ این که تناقض است؟ از نظر عقلی وقتی که تو میگویی خدا را میبینی پس خدا جسم است. کسی هم که خدا را جسم میداند کافر است. نه دیگر؛ این پس پس ها را دیگر نگو. خودش میگوید من قبول ندارم، بپذیر و نگو کافر است. بله مثلاً میتوانی بگویی این نظر اشتباه است و تناقض است، تو نمیتوانی بگویی خدا هم دیدنی است هم جسم نیست. یا بگویی تو نمیتوانی زیارت و شفاعت را قائل باشی ولی مشرک نباشی، لازمه این حرف، شرک است ولی من نمیگویم که تو مشرکی! این حرف به لحاظ منطقی کفر میشود ولی من نمیگویم تو کافری. این خیلی نکته مهمی است. میگوید اشکالی ندارد گفتگو کنید و اختلاف نظر هم داشته باشی. از لوازم عقلی حرف طرف، نتایج را خودت تند تند نگیر، بعد هم اتهامات شدید وارد کن! مثلاً کسی حنبلی را متهم کند که شما خدای متعال را جسم میدانید پس کافرید! یا فرض بفرمایید حنبلی به مخالفین خودش بگوید شما اوصاف الهی را انکار کردید پس کافرید! فلان وصف را انکار کردید در حالی که قرآن و فلان حدیث این را میگوید. پس لوازم عقلی عقاید مذهبی را دخالت ندهیم و بر اساس آن بگوییم پس تو کافر هستی. ولی عیبی ندارد که بگوییم این نظر تو در این مسئله التقاطی – کلامی به نظر ما، خلاف این آیه قرآن یا ناسازگار با این حدیث است یا تناقض دارد یا خلاف عقل است. عیبی ندارد این را بگوییم. ولی توهین و تکفیر نکنید. آن خودش میگوید به نظر من این با قرآن قابل جمع است بگو خیلی خب ولی نظر تو اشتباه است من نمیگویم تو کافر و مرتد و نجس هستی. این را دقت کنید برادران. همین الآن داریم چوب این کارها را میخوریم با این که اکثر قریب به اتفاق فقها و متکلمین شیعه و سنی این حرف را زدند ولی در عمل رعایت نمیکنیم. میگوید تو که این را میگویی پس منظورت این است، پس نتیجه آن هم این است پس تو نجسی! محرورالدمی! پس ناموس تو حلال است! اینها را از کجا آوردی؟
دوم؛ میگوید دیدگاهی را که خود آن مذهب انکار میکند یا صریحاً نگفته که من این را قبول دارم. میگوید من این را قبول دارم اما نتیجهای که تو میگیری آن را صریح نگفته، نگفته این را قبول دارم. ما نمیتوانیم بگوییم عقلاً تو که این را قبول داری پس حتماً این را هم قبول داری پس فلان است. ولی میتوانم بگویم که مثل این که جنابعالی متوجه نیستی این حرف را که قبول کردی لازمهاش این است ولی تو متوجه نیستی. عیبی ندارد اینها را بگوییم ولی آنطوری نباید حرف زد، این بحث را که کردم خواستم دوستان به خودشان رجوع کنند.
محمد عبده میگوید وحدتی که ما میگوییم به دلایل این نیست که مجبوریم با هم وحدت داشته باشیم. بعضیها میگویند درست است که ما همدیگر را کافر میدانیم ولی الآن چارهای نیست مجبوریم با همدیگر متحد باشیم. خیر؛ بلکه میگوید این استراتژی نیست بلکه این حکم خداست. خدا و رسول(ص) میدانستند که مسلمین بعد از پیامبر(ص) سر مسائلی با همدیگر اختلاف میکنند. میدانستند و گفتند وحدت «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرّقوا» خب این «حبلالله» مشترکات اسلامی است. دنبال جدایی و اختلاف نباشید و بخصوص تبدیل به خشونت و تنازع و نزاع عملی نکنید و میگویید این تبعیت از شیطان است. خداوند میفرماید دچار فشل میشوید به قول امروزیها میگویند بادتان خالی میشود یعنی مثل بالن بزرگی که سوزن میزنید پپ میکند و خالی میشود یک دفعه میافتد یعنی ابهتتان را از دست میدهید، وقتی خودتان همدیگر را میزنید بقیه هم نگاهتان میکنند، مسخرهتان میکنند و به ریشتان میخندند بعد میگویند عجب امت احمقی هستند برویم از اینها سواری بگیریم هر تیکهشان برای یکیمان! اینطوری جهان اسلام را شرق و غرب بین خودشان در این صدوخردهای سال، تقسیم کردند. پس این نکته جمعبندی که بهترین راهی که مسلمین توجیه شوند که علیه همدیگر رفتار خشن نکنند این است که بگویند مسائل اسلام همهاش محکمات و قطعیات نیست، آیات قرآن هم همهشان قطعی و محکم و صریح و نصّ نیست. اجتهاد، از درون آن اختلاف بطور طبیعی بیرون میآید، جبری است. فهم خودتان را وسیلهای برای قضاوت در مورد ایمان دیگری قرار ندهید.
فلذا شما میدانید که هم منصور و هم هارون در دوران بنیعباس آمدند به امام مالکبنانس گفتند این همه مذاهب شده – چون آن موقع حدود 150 مذهب سنی بود – حکومت بنیعباس آمدند گفتند اگر شما میخواهید مشروعیت را از دین بگیرید باید بالاخره بر اساس کدام مذهب میخواهید فقه و دادگاه را بگویید؟ این دید اختلافات زیاد شده، اعلام کرد که هممه مذاهب سنی ممنوع به جز 4 مذهب. هرکس هر مذهب دیگر سنی داشته باشد او کافر است با او برخورد میکنیم فقط این 4 تا. بعد هارون آمد به امام مالکبنانس گفت که ما میخواهیم کتابهای فقهی تو را معیار کنیم، و همه را مجبور کنیم که طبق این عمل کنند. خود مالکبنانس این کار را نپذیرفت و گفت من این کار را قبول ندارم! چه کسی گفته تشخیص من ملاک برای مسلمانی بقیه است؟ بعضیها نظرات دیگری دارند.
یک جمله هم از جناب سیدعبدالحسین شرفالدین عرض کنم. ایشان کسی است که در بحث با اهل سنت کتاب نوشته است. کتابهای مهمی نوشته است هم «المراجعات» و هم «الفصوص المهمّه». ایشان کسی است که در دفاع از مکتب اهل بیت(ع) در برابر اهل سنت، کتاب نوشته است یعنی در باب خلافت بعد از پیامبر(ص) اظهار نظر شیعی کرده است. ظاهرش این است که این آدم باید خیلی اختلافی و دعوایی باشد و میخواهد اهل سنت را تکفیر کند. ولی واقعیت اینطور نیست. عرض خود را با این عبارت ایشان ختم میکنم. ایشان اولاً علیه کفر و استعمار در لبنان و فلسطین، در آن منطقه مبارزه کرده و در راه وحدت مذاهب اسلامی تلاش کرد و میگفت مشکل اصلی ما این است که از هم جدا هستیم برای همین است که کفار بر ما مسلط شدهاند. و بعد میگوید مدارا بین مذاهب اسلامی کتاب «الفصوص المهمه» توضیح میدهد و میگوید اتحاد مسلمین یک اصل و حکم الهی دینی است نه یک تاکتیک سیاسی اجتماعی. این فرمان خدا و رسول است. بعد روایاتی نقل میکند و بعضی از فتواهای علمای بزرگ اهل سنت، میگوید بزرگان اهل سنت گفتهاند هرکس شهادتین بگوید اهل قبله است و تکفیر آن حرام است. میگوید ما هم که عالِم شیعی هستیم ما هم همین را میگوییم. بزرگان اهل سنت هم همین را گفتند، محور اتحاد هم روشن است، اختلاف داریم، اختلاف هم طبیعی است، هم قابل تحمل است و هم لازم به تحمل است باید تحمل کنیم و لذا حرام است. میگوید علمای بزرگ اهل سنت هم قبول دارند نقل میکند میگوید همه مذاهب فقهی معتبر را اسلامی میدانیم. میگوید بزرگان اهل سنت – اسم میآورد – میگوید اینها میگویند هرکس هریک از مذاهب اسلامی را انتخاب کند مسلمان است و از جمله تشیّع را. بعد شرفالدین، نمونه میآورد و میگوید ببینید من تفاوتهای داخل فقه شیعه را برایتان میآورم که بین فقهای شیعه اختلافاتی است که این اختلافات بین بعضی از فقهای شیعه با فقهای سنی است. یعنی اگر نگویید چه کسی شیعه است و چه کسی سنی است فتواها را نقل کنید هیچ کس نمیفهمد چه کسی شیعه است و چه کسی سنی است. بلکه گاهی وقتها فکر میکنید این سه تا یک مذهباند بعد میبینید نه، یکی از اینها شیعه است، این طرف هم یک شیعه و یک سنی طرف است، و یک شیعه و یک سنی از یک مذهب دیگر آن طرف است! میگوید وقتی که ما در تبیین احکام الهی اینطور قاطی هستیم چرا زمینه خشونت و نزاع و تکفیر را باب کنیم؟ با کینه و تعصب، خلاف وحدت و توحید است. و از این قبیل.
اینها عبارات بزرگان است که متأسفانه این حرفها فراموش شده است. نمیگویند و نمیشنوند. خیلی این ادبیات تکفیری را دقت کنید. مخصوصاً دوستانی که در این جمع سنی هستند، برادران اهل سنت که فردا به کشورهای خودتان میروید باید از زبان عالِم سنی در برابر این تفکر تکفیری وهابی مقاومت بشود. و الا شیعه این حرفها را بزند اثری ندارد میگویند تو خودت متهم هستی! تو خودت مشرک هستی! چه آمدهای بحث میکنی؟! باید سنی جلوی تفکر وهابی بایستد باید شیعه جلوی تفکر شیعه انگلیسی بایستد.
این عبارت محمدبنعبدالوهاب را ببینید. شیخ سلیمان عالِم بزرگ سنی حنبلی را با این که طرفدار و پیرو ابنتیمیه است یعنی اجمالاً گرایشهای سلفی شدید دارد، محمدعبدالوهاب خودش را – شیخ سلیمان – که حنبلی و پیرو ابن تیمیه است با او این تعبیر را بکار میبرد. به او میگوید «نَذکُرُ لک أنّک أنت أباک مصرّحون بالکفر» میگوید تو و پدرت هر دویتان صریحاً کافر هستید. طرف عالِم حنبلی و طرفدار ابنتیمیه است، افکارش نزدیک به محمدبنعبدالوهاب است میگوید تو و پدرت «مصرّحون بالکفر و شرک و النفاق» تو و پدرت هم کافرید، هم مشرکید، هم منافق هستید! حالا چطوری میشود که انسان هم کافر باشد، هم مشرک باشد هم منافق؟ ما نفهمیدیم. این سه قبضه کرده است میگوید از گیر یکی که در رفتی در دوتای دیگرش گیر میکنی! یعنی فرضاً تو کافر نباشی، مشرک و منافقی، کافر و مشرک نباشی دیگر قطعاً منافق هستی. خب با همفکر خود اینطوری حرف میزند. سندش را بروید ببینید کتاب «الدرر سنیّه» جلد 10، صفحه 31، در این کتاب خیلیها را تکفیر کرده است، شیعه، سنی، بزرگان، حنبلی، غیر حنبلی. «أنت و أبوک مجتهدان فی عداوتِ هذا الدین لیلاً و نهاراً» تو عالِم روحانیِ حنبلیِ طرفدار ابنتیمیه، - تو و پدرت – شب و روز، آشکارا و پنهان دشمن دین هستید! نه این که بیدین هستید بلکه دشمن دین هستید «إنّک رجلٌ معاند» جاهل هم نیستید «ضالٌّ عَلی علم» آگاهانه گمراه و منحرف هستید. «مختارٌ کفرُ علی الاسلام» آگاهانه کفر را بر اسلام ترجیح دادید. «و هذا کتابکم فیه کفرکم» میگوید دلیل همه این تهمتهایی که زدند این کتاب است. بعد شما بروید ببینید در این کتاب چه گفته است. به همان عبارت بروید رجوع کنید، اکثر سنیها به او معتقدند! 80 درصد اهل سنت به این حرف معتقدند که تو اینها را گفتی، تو کافر و مشرک و نجس و فلان هستی! بعد ایشان – جناب محمد عبدالوهاب- یک جدولی درست کرده، درجه بندی کفر میدهد، نمره کفر میدهد! میگوید فلان قبیله کافرند ولی قبیله فلان کافرترند، این قبیله دیگر کمتر کافرند! نمرة کفر و اسلام میدهد! حالا آنها همهشان سنی و حنبلیاند و حتی حنفیاند. چون میدانید که اینها حنفی را مؤمن نمیدانند، ابوحنیفه و شافعی و رهبران مذاهب را منحرف میدانند و میگویند اینها آمدند مذاهب مندرآوردی درست کردند! نمره میدهد و میگوید اما ابن عبداللطیف وابن عثالق، وابنمطلق فسبابتُ فی التوحید» آنها نه این که کافرند به توحید فحش میدهند آن هم نه یک بار، «ساب» هم نیستند «سباب»اند! کارشان فحش و اهانت به توحید است. «اما ابن فیروز» - دارد به کفر و شرک نمره میدهد - «اما ابن فیروز هو أقربهم من الاسلام» میگوید ابنفیروز پسر فیروز هست که او به اسلام نزدیکتر است! حالا با خودت میگویی از نظر این، حتماً این ابنفیروز دیگر مسلمان حساب میشود. حالا ببینید راجع به ابنفیروز چه میگوید. ابنفیروز خودش حنبلی است پیرو ابنتیمیه است، پیرو ابن قیّمجوزیه و همفکر خود محمد بن عبدالوهاب است، این به بقیه حنابله گفت که شماها که نجس هستید، کافرید، ولی ابنفیروز از بقیه شما مسلمانتر است. بعد در چند خط بعد میگوید که – در همان کتاب، جلد 10، صفحه 63- میگوید «و أما ابن فیروز، هو کافر کفراً اکبر مُخرج من الملّه» کافر به کفر بزرگ و از دین خارج است. «ملّه» یعنی «دین». تو که گفتی این مسلمانتر است؟ باز این مسلمانترش هم کفر است و خارج از دین شده است؟ همینطور ببینید راجع به چه کسانی چی میگوید! یک مردمانی را نام برده که از اهل سنتد هستند و رهبرانشان هم از اهل سنت هستند. میگوید این مردم و هرکس به اینها عقیده دارد منکر بحث و قیامت است و کافر است! این به عالمان بزرگ سنی میگوید منکر قیامت! میگوید چرا؟ میگوید چون این آیه را اینطوری معنا کرده است. احمدبنعبدالکریم با شیخ محمدبن عبدالوهاب، هر دو همفکر، هر دو با یک گرایش سلفی، احمد بن عبدالکریم نامه نوشته به محمدبن عبدالوهاب، این شیخ عبدالوهاب جواب رفیق همفکر آخوند حنبلی سلفی را میدهد به او میگوید «إبن قنام فلانی و فلانی» اینها را همه را تو مرتد کردی «و تبرّأتَ ملّت ابراهیم» تو از دین ابراهیم بیزار هستی و برگشتی «واشهدتهم علی نفسک بالتّباع مشرکین» تو دنبال مشرکین هستین و همانها هم شاهدند که تو خودت مشرکی! آقا پس چه کسی غیر خودت مسلمان است؟ و هر کس حرف تو را قبول کرده است. میگوید هر سرزمینی که دعوت من را نپذیرد مشرک است. – این عین جمله اوست بروید این را ببینید – هر سرزمینی و هر جمع مسلمانی با هر مذهبی که دعوت من را به توحید نپذیرد مشرک است. هیچ شهری هم استثناء نیست. سند این همان «الدرّر سنیه» جلد 10، در صفحه 12 گفته، صفحه 64 و 75 و 77 و 78 بارها و بارها گفته است. بعد به شیعه میرسد. خب طبیعی است که دیگر شیعه کارش ساخته است! تکلیف شیعه که معلوم است. میگوید امامیه کافر است «و مَن شکَّ فی کفرهم فهو کافر» پیروان اهل بیت کافر هستند، هرکس شک کند در کفر آنها، او خودش هم کافر است. ولو سنی وهابی هم باشد همین که شک کند، بگوید نکند پیروان اهل بیت کافر نیستند، همین که به ذهن تو آمد تو خودت کافری تمام شد!
بعد میگوید مقدسی، - عالم بزرگ اهل سنت – میگوید مَقدسی این را گفته قبول دارم من تندتر آن را میگویم در حالی که ابنتیمیه نمیگوید شیعه کافر است – من جایی ندیدم – وقتی بررسی کردم دیدم ابنتیمیه میگوید شیعه، بدعتگزار است ولی من نمیگویم که کافرند. – حالا اگر جای دیگری تکفیر کرده من نمیدانم – محمدبن عبدالوهاب میگوید نخیر کافر هستند، نه فقط آنها بلکه اشاعره همه کافرند. محمدبنعبدالوهاب میگوید هرکس اشعری است کافر است! میگوید هرکس از توحید ما را قبول ندارد کافر است. علما و قضاتی را از مذاهب 4گانه اهل سنت کافر میداند.
آخرین جمله او هم این است میگوید: هرکس به صحابه اهانت کند کافر است.
خیلی خب حالا این را گوش کنید:
امیرالمؤمنین(ع) خوارج را نگفت کافرند. ولی خوارج گفتند علی کافر است! خب حضرت امیر(ع) فرمود من نمیگویم کافرند اینها احمقاند، نمیخواهم با اینها بجنگم. از مسجدها بیرونشان نمیکنیم، از بیتالمال هم حرامشان نمیکنیم من هم نمیگویم کافرند، منحطاند. ولی اگر شمشیر بکشید و بایستید با شما میجنگیم.
خب، سؤال، تو میگویی هرکس به صحابی فحش بدهد کافر است. مگر معاویه به امیرالمؤمنین(ع) فحش نداد؟ مگر معاویه سبّ علی(ع) را الزامی نکرد، مگر لعن علی را در همه منبرها الزامی نکرد؟ 90 سال روی منبرها به علیبنابیطالب(ع) فحش دادید و لعن کردید. هرکس اسم بچهاش را علی میگذاشت سهم او از بیتالمال قطع میشد و او را میکشتید. به خانههای مردم و ناموس مردم تجاوز میکردید به اسم این که اینها حبّ اهل بیت(ع) دارند. خب این کارها را کردید.
بعد یکی از علمای سنی که حنبلی و سلفی هم هست، از محمدبنعبدالوهاب سوال میکنند میگوید من شیعه را منحرف میدانم ولی تو که میگویی هرکس به صحابه ناسزا بگوید کافر است، خب مگر معاویه به علی ناسزا نگفت؟ پس معاویه طبق حرف تو کافر است. حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه دارد که فرمودند بعد از من، بنیامیه و معاویه شماها را میگیرند شمشیر روی گردانهایتان میگذارند و به شما میگویند به علی فحش بدهید و او را لعن کنید! حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه فرمودند فحش هم بدهید عیبی ندارد ولی من را لعن نکنید، ولی من جز خدمت به شما و دین خدا کاری نکردم. ولی مجبورتان میکنند که از ترس فحش بدهید عیبی ندارد فحش بدهید ولی من را لعنت نکنید. برائت از من نجویید، نگویید از من بیزارید ولی اگر تهدیدتان میکنند فحش بدهید.
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی