امام حسن (ع)"ادامه نهضت" یا "جنگ قدرت" (2)
نشست حکومت، هدف یا وسیله؟ دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری _ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام _ ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
جریان ضد مکتب توحید، نمیگویم اهل بیت(ع) توحید حقیقی که مکتب اهل بیت است آن قدر قوی شده بود و دوباره خودش را از قبل از اسلام بازسازی کرده بود که اولاً بعد از پیامبر(ص) آن شرایط پیش آمده است بعد از این که امیرالمؤمنین سر کار آمدند نگذاشتند امیرالمؤمنین(ع) آنطور که میخواستند حکومت کنند و مدام امیرالمؤمنین(ع) را درگیر جنگ کردند. شما فرض کنید حکومت 4 – 5 ساله امیرالمؤمنین(ع) بدون آن سه جنگ، اگر آن سه جنگ را بر علی(ع) تحمیل نمیکردند چه اتفاقی میافتاد؟ فرصت اجازه ندادند علیبنابیطالب(ع) در برابر مردم، محرومین، تمدنسازی مهندسی شده در شرایط کاملاً تحت کنترل، اجازه ندادند. این جنگ هنوز تمام نشده، جنگ بعدی، این جنگ هنوز تمام نشده جنگ دوم، این تمام نشده از آن یک جنگ دیگر درآوردند و آخرش هم زدند ترور کردند. به امام حسن(ع) هم که اصلاً مهلت ندادند ایشان مستقر شود. برای این که بدانید این جریان، همان جریانی است که از قبل بود، عمار را برای امیرالمؤمنین(ع) باید سردار فرهنگی نامید گرچه رزمنده هم بود. مالک اشتر، چقدر نقش در فرماندهی نظامی و عملیاتی داشت، در فرماندهی سیاسی و فرهنگی، و تنویر افکار عمومی، عمار نقش مالک اشتر را ایفا میکرد یعنی عمار مالک اشتر در عرصه بصیرت سیاسی – فرهنگی بود که مد ام به مردم آگاهی میداد که بازی اینها را نخورید. وقتی جنگ صفین راه افتاده است خیلی این تعبیر عمار جالب است که میگوید: من یک بار دیگر این دو سپاه را در برابر هم دیدم. میخواهد بگوید این ادامه همان جنگ است پرچمهایتان عوض شده است! یک عده در سپاه امیرالمؤمنین(ع) دچار شبهه میشوند همین جریانی که بعدها به خوارج منجر میشود. که آقا ما آمدیم جهاد، آیا جهاد، جهاد علیه کفر است یا جهاد مسلمانها علیه مسلمانهاست؟ دو طرف الله اکبر میگویند، دو طرف قرآن دارند، یعنی چه؟ مالک اشتر به لحاظ نظامی در اثر این شبهات فلج میشود! چند صدمتری خیمه مرکزی فرماندهی معاویه متوقف میشود. عمار یاسر خودش را میرساند. دیگر این بنبست تحلیلی است، نظامی نیست، این گره را با شمشیر نمیشود باز کرد، با خون نمیشود باز کرد، باید با فکر و تحلیل باز کرد. عمار خودش را میرساند به آنهایی که مسئلهدار شدند و شک کردند میگوید یعنی که چه میگویید اینها هم نماز میخوانند، آن هم نماز میخواند! یعنی چه که میگویید این طرف قرآن است و آن طرف هم قرآن است. بخدا سوگند من در جنگ دیگری همین دوپرچم و همین دو دسته را در مقابل هم دیدم، این پرچمی که امروز امیرالمؤمنین(ع) زیر آن قرار گرفته است درست همین پرچم، در مقابل آن پرچمی بود که امروز معاویه زیر آن ایستاده است و آن جنگ بدر بود. عمار میگوید شما جنگ بدر را یادتان رفته است که همینها آن طرف بودند؟ آنهایی که جوان هستید و نبودید نشنیدید که در جنگ بدر همین ابوسفیان و باند اینها بودند که در برابر اینها ایستادند، فرمانده اینطرف علیبنابیطالب(ع) بود و فرماندهان آن طرف همین ابوسفیان بود. منتهی آن موقع آنها زیر پرچم لات و عزّی و هبل میجنگیدند حالا همانها میگویند یا الله، الله اکبر، و پرچم رسولالله را بالا بردند! این علی، همان علی است و آن معاویه همان معاویه است بازی نخورید، در جنگ بدر، همین دو پرچم، پرچم بنیهاشم و بنیامیه با هم جنگیدند، زیر این پرچم رسولالله بود و زیر آن پرچم پدر همین معاویه و خودش و همینها بودند. این دو پرچم همان دو پرچم است فریب نماز، ظاهر صوت نماز و ظاهر قرآن را نخورید. بازیتان ندهند. این تعبیر خیلی مهم است که امام حسن(ع) به مردم حالی کردند – همان نکته ای که میخواستم در روایت اول بگویم فراموش کردم – امام حسن(ع) به معاویه در جلوی جمع میگویند که تو یادت هست که پدرت آخر عمری کور شده بود، جایی را نمیدید، حسین ما کودک بود، ابوسفیان به حسین گفت که من را سر قبر حمزه و شهدای احد میبری؟ حسین ما فکر کرد که خوب این میخواهد سر قبر شهدا، توبه کرده میخواهد برود از شهدا استغفار کند و عذرخواهی کند. گفت برویم. او را آورد، به حسین ما که کودک بود گفت من را سر قبر حمزه ببر، حسین او را سر قبر حمزه برد. گفت دور و بر کسی نیست؟ حسین گفت نه. – خود امام حسین را حساب نکرده بود! – پایش را روی قبر حمزه کوبید و به حمزه گفت که خوردی بخور! دیدی تو را کشتیم؟ همهتان را زدیم؟ ولی دوباره قدرت به دست بنیامیه بازگشت و بازمیگردد؟
یا آن جملهای که ابوسفیان دارد، چشمهایش نمیبیند و در یک جمعی به اطراف نگاه میکند میگوید همه خودیاند؟ میگویند بله. زمانی که زمان خلافت خلیفه سوم که امویها در قدرت برگشتند، میگوید غیر از خودمان کسی اینجا نیست همه خودیاند؟ میگویند بله. میگوید «تَلَقَفوها تلقف کُرَه» میگوید با قدرت مثل توپ بازی کنید به همدیگر پاس بدهید دست به دست کنید دیگر نگذارید از دست ما خارج شود. وحی و توحید و فرشته وحی آمد این چرندیات چیست؟ خدا حرف زده؟ خدا میآید بین این همه آدم با این حرف بزند که همه را بازی داده است؟ هر چند وقت یک بار میآمد میگفت خدا با من سخن گفت چنین گفت! همه خر شدیم باور کردیم! خدا چیست، پیامبر چیست، این چرندیات چیست، کلاه همهتان را برداشت، یک کاری کرده که هر جا اسم خدا را میبرند اسم این را هم کنارش میبرند! همهاش کشک است! و دیگر نگذارید از دستتان بیرون بیاید.
آنجا هم امام حسن(ع) به معاویه میگوید یادت هست وقتی که این حرف را زدی حسین دستش را از دست تو خارج کرد و تو را وسط بیابان رها کرد، آمد و تو کور بودی و اگر پیدایت نمیکردند همان جا گم شده بودی مرده بودی! که حسین آمد گفت این مردک به شهدای احد توهین کرد و رهایت کرد. تو همانی.
این حرفها را چه زمانی امام حسن(ع) دارد میزند؟ بعد از قطعنامه 598 است نه قبل از آن. اینها بعدش است، بعد از این که قدرت دست معاویه آمده دارد این حرف را میزند.
چند نکته نتیجهگیری: یکی همین که عرض کردم جریان مخالف در زمان امام حسن(ع) پیدا نشد، از قبل بود، ریشه از قبل از اسلام داشت، اینها همانهایی بودند که در جنگ و احد جنگیده بودند این بار با پرچم و ظاهر اسلام آمدند، اینها در زمان حتی اسلام هم بوجود نیامدند، قبل از آن بودند، اینها بعد در زمان خلیفه سوم، بخصوص محور اصلی قدرت را به دست گرفتند، ولی این همان جبههای بود که پیش از اسلام در چهره دیگری میجنگید با شعارهای دیگری با اینها میجنگید ولی حالا با شکل اسلامی بازسازی شده و تجلی کرده است، زمان امام حسن(ع) به اوج قدرت رسید و توانست جبهه توحید را از قدرت حذف کند و پایین بکشد و الا در تمام این دوران حضور داشت. اینها همانهایی بودند که نگذاشتند علی(ع) درست حکومت کند. اینها همانهایی بودند که بعداً کربلا را بوجود آوردند.
یک نکته دیگر این است که صلح حسنی، جنگ حسینی، این تعبیر، تعبیر غلطی است. این را بعضیها یک جوری حرف میزنند که انگار روحیه امام حسین(ع) جنگی بوده و روحیه شخصی امام حسن(ع) صلحی بوده است! این توهین به اهل بیت(ع) است، انگار که مسئله به روحیات و مزاج شخصی و خوشآمد شخصی مربوط است! صلح امام حسن(ع) صلح حسنی و حسینی است. صلح امام حسن(ع) صلح حسینی است. آنجا امام حسین(ع) کنار امام حسن(ع) است و امام حسین(ع) هم پای این صلح ایستاده است. بعد از این قضیه بعضی از شیعیان که بعضیهایشان شعارچی بودند و بعضیها هم جوزده و افراطی و سطحی بودند یک عده آمدند به امام حسن(ع) توهین کردند. حتی جناب سلیمانبنصرد خزاعی که بعداً جزو توابین است و برای انتقام کربلا به شهادت میرسد ایشان نقل شده که آمد به امام حسن(ع) گفت «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین» سلام ای آقایی که مؤمنین را ذلیل کردی! امام حسن(ع) این آیه قرآن را برایشان خواندند «ما تدری لعلّه فتنه لکم و متاع إلی حین» چه میدانی قضیه چه بود؟ بسا که این یک فتنهای و آزمونی برای شماهاست. یک فرصت موقتی برای آنهاست. یک سهمیه موقتی از دنیا به اینها رسید اما یک آزمونی بزرگی بود و هست برای حفظ اسلام و مسلمین. این هم یک نکته که امیرالمؤمنین(ع) هم اگر بود همین کار را میکرد مگر خود امیرالمؤمنین(ع) با معاویه سر قضیه حکمیت صلح نکرد؟ گرچه آن صلح تحمیلی بود این هم تحیلی بود. همین معاویه از امام حسن(ع) هم با آن همه خیانتها و جنایتها قرارداد صلح گرفت.
بنابراین ما حسنی و حسینی نداریم که هر وقت میخواهید شورش کنید حسینی بشوید و هر وقت میخواهید نرمش و سازش کنید حسنی بشوید! نه نرمش آن سازش است، نه جنبش او شورش است، آن هم یک شورش کور. هر دو حساب و کتاب دارد. اگر بعد از 10 سال این قضایا امام حسن بودند، کربلا را امام حسن(ع) فرماندهی میکردند. آن دفعه هم عرض کردم که مقدمات کربلا را امام حسن(ع) ساختند و الا کربلا اتفاق میافتاد اینها همه کشته میشدند و هیچ پیامی هم نداشت. این کربلا اگر پیامدار شد، معنیدار شد و تا امروز انقلابی در جهان اسلام و جهان شیعه اتفاق نمیافتد الا این که نام حسین است بخاطر این که از پیش امام حسن(ع) این انقلاب و این قیام را معنادار کرد.
در روایت هست که بعضیها به امام حسن(ع) کنایه زدند که «غمضه الحسین»... جناب حُجر، شهید بزرگ، که آدم کوچکی نیست، صحابی رسولالله(ص) و جزو یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) است که بعد هم به دست معاویه شهید میشود. حُجر حتی نسبت به امام حسن(ع) مسئلهدار شد. در جلسه آمد پچپچ کرد آمد سؤال کرد و اعتراض کند که آقا چرا قرارداد را امضاء کردید خب همهمان کشته میشدیم؟ چرا قرارداد امضاء کنیم؟ امام حسین(ع) برگشتند به حُجر نگاه کردند «غَمَضَهُ الحسینُ حُجرا» امام حسین(ع) برگشتند و یک اشاره تندی به او کردند که ساکت باش! و بعد بعضی از بزرگان اینها آمدند پیش امام حسن(ع) و گفتند ما با تمام نیروهایمان تا شهادت میایستیم شما این قطعنامه را که امضاء کردید و قبول کردید این را لغو کنید. دو نفر از رهبران شیعه «مصیببن نَجَبه» و همین جناب «سلیمان بن صرد» با بعضی از یارانشان آمدند خدمت امام حسن(ع) و گفتند ما نیروی زیادی داریم، سپاه از هم پاشیده ولی ما از خراسان و عراق، نیروهای فداکار داریم آنها را میآوریم.
این هم جالب توجه است همیشه این خراسان ما یکی از مراکز و تکیهگاههای اهل بیت(ع) است این خیلی جالب است و افتخار بزرگی است. همیشه خراسان یکی از پایگاههای اصلی بود آخرش هم میدانید که از خراسان رفتند و بنیامیه را سرنگون کردند. سپاه اصلی که بنیامیه را سرنگون کرد منتهی چون رهبری درستی ند اشتند قدرت را از بنیامیه گرفتند و دست بنیعباس دادند و به اهل بیت(ع) نرسید.
سلیمان میگوید ما در خراسان، در عراق، در یمن، نیروهای بسیار مجاهد خوبی داریم، شما قرارداد را دوباره لغو کنید تا بیست روز- یک ماه دیگر ما میجنگیم تا کشته شویم. آنجا دارد که امام حسن(ع) فرمودند مسئله به این سادگی که میگویید نیست، آنها میگویند ما تا شام معاویه را تعقیب میکنیم. امام حسن(ع) میگویند بیایید خصوصی با شما کاری دارم. میروند در جلسه صحبت میکنند – خیلی جالب است – وقتی از جلسه بیرون میآیند همین سلیمان و همان شخص، آرام میآیند و به نیروهایشان میگویند که شمشیرها را غلاف کنید و به خانههایتان بازگردید. میگویند چرا چه شد؟ شما رفتید امام حسن(ع) را وارد جنگ کنید او شما را راضی کرد؟ به شما چه گفت؟ سلیمان گفت نمیتوانیم بگوییم، مسائل خیلی حاد و پیچیده است. مسائلی است که شما نمیدانید ما هم همه آن را نمیدانیم. خب همین جناب سلیمانی که به امام حسن(ع) اعراض کرد و بعد اینطوری آرام میشود برای این که شما بشناسید که امام حسن(ع) چطور شناخت دارد وقتی که امام حسین(ع) قیام کردند و به کوفه آمدند همینها از جمله همین جناب سلیمان، به امام حسین(ع) ملحق نشد؟ چرا؟ مگر شما زمان امام حسن(ع) انتقاد نکردید که چرا قرارداد را پاره نمیکنید و نمیجنگید؟ چطور وقتی نامه نوشتید و امام حسین(ع) آمد و قیام کرد در کربلا او را با فاصلة کمی از کوفه متوقف کردند، چرا شما نرفتید ملحق شوید؟ سلیمان نرفت. بعداً که کربلا پیش آمد و امام حسین(ع) شهید شد بعد اینها توبه کردند! سلیمان جزو فرماندهان توابین شد که اینها همه گریه کردند، استغفار کردند و رفتند در فرات غسل کردند و گفتند ما میرویم تا کشته شویم و برنمیگردیم! یا همهمان کشته شویم یا خلافت بنیامیه را سرنگون کنیم که خب همهشان کشته شدند، 4 هزار انتحاری شهادت طلب که فرماندهشان ایشان است و همه شهید شدند.
بله شما شهید شدید و انشاءالله خداوند شما را با اولیاء بزرگ خودش محشور کند. اما ببینید وقتی که تحلیل سیاسی درست ندارید، زمان امام حسن(ع) به امام حسن(ع) اعتراض میکنید و زمان امام حسین(ع) به امام حسین(ع) ملحق نمیشوید! آنجا که صلح است درست متوجه نمیشوید اینجا که جنگ است طرفدار جنگ نیستید و میگویید جنگ راه حل نیست، بعد که تمام میشود میفهمید اشتباه کردید میروید توبه میکنید و میروید جزو توابین شهید میشوید! معلوم میشود ایشان از مرگ نمیترسیده، مسئله، مسئله نفهمیدن زمان و زمانه و شرایط است. دیر میفهمی، آن لحظهای که باید در صحنه باشی نیستی، دیر رسیدی. ببینید خیلی از کسانی آمدند و بعداً قیام کردند اگر این 4 هزار نفری که بعد آمدند و جزو توابین شهید شدند اگر نصفشان 2 هزار نفر در کربلا به امام حسین(ع) ملحق شده بودند کربلا اتفاق نمیافتاد و کوفه را میگرفتند. شرایط عوض میشد. نکردند.
درست است که تقدیر و مشیّت الهی است اما جزئی از همان تقدیر این است که همه به وظایفشان عمل کنند. روایتی که از امام صادق(ع) امر شده است که «هذا الامر فی سبعین» تقدیر الهی بود که اگر مردم حتی شیعیان درست به فرمان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) عمل میکردند حتی با وجود قضیه کربلا، حتی بعد از سقوط حکومت امام حسن(ع) اگر درست اطاعت میکردند و عمل میکردند 10 سال بعد از کربلا، قدرت دست اهل بیت(ع) میافتاد، یعنی دست امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) میافتاد. این روایت خیلی مهم است. امام صادق(ع) فرمودند که «فی سبعین» اول مقدر این بود که حکومت با وجود قضایای امام حسن(ع) و کربلا، اگر درست عمل میکردند 30 بعد از علی، 20 سال بعد از حسن و 10 سال بعد از حسین، حکومت باید دست اهل بیت میافتاد. تقریباً زمانی که شاخه سفیانی بنیامیه سقوط کرده است دیگر نباید دست شاخه مروانی میافتاد، ولی فرمود که درست به وظیفهشان عمل نکردند یا کردند ولی به موقع نکردند. سلیمان بن صرد اینطوری عمل میکند. جناب عبداللهبنعباس آدم بزرگی است آخر عمرش نابینا است میگوید صورت من را به طرف مدینه بکنید میخواهم به اهل بیت(ع) سلام بدهم بعد از دنیا بروم ولی خب در کربلا نمیآید! عبداللهبنجعفر، شوهر حضرت زینب(س)، داما علی(ع)، پسر جعفر طیار(ع) نمیآید! امیرالمؤمنین(ع) چندتا فرزند و پسر دارند، عمر، عمربنعلی و... اینها نمیآیند. خب اگر همه به وظیفهشان عمل میکردند و به موقع عمل میکردند امام صادق(ع) میفرمودند باید قدرت دوباره دست ما میافتاد. یعنی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) خلیفه کل مسلمین میشدند. بعد ببینید چه اتفاقی میافتاد، همه خیلیها به وظیفه عمل نکردند، در روایت دارد که این عمل نکردن باعث شد که این حکومت از دست رفت و دست شاخه دیگر اموی افتاد و بعد دست بنیعباس افتاد و بعد همینطور دست عثمانیها در خلافت عثمانی، انواع قبیلهها و عشیرههایی که بر دنیای اسلام و بر ایران حکومت کردند، همینطور اول حکومتهای قبیلهای و عشیرهای و سلطنتها، بعد هم خانوادگی تا به زمان ما رسیده است!
پس گاهی تقدیر هست که یک وقتی همه به وظیفهشان درست عمل کنند مسیر تاریخ عوض شود، منتهی مشروط است، مشروط به این که به وظیفهتان عمل کنید.
من از شما سؤال میکنم اگر همانهایی که در این انقلاب فداکاری کردند یک زمانی در همین مشهد کل انقلابیون تعدادشان چند صد نفر هم نبوده است بقیه اصلاً بیخبر بودند یا در صحنه نبودند، کمکم شروع شده، اولین تظاهراتهایی که در این مشهد میشد جمعیت چند ده نفره بوده، چند صد نفره بوده، همینطور چند ده هزار، چند صد هزار شد میلیونی. آن آخرهایش که دیگر خطر هم کمتر بود همه انقلابی شدند حالا بعضیها هم آن موقع نشدند. ما یک فامیلی داشتیم که چهار – پنج سال بعد از انقلاب، با تردید علیه شاه حرف میزد! میگفت شاه بد است. همین تیپها الآن هم از آمریکا میترسند قبل از آن از شوروی میترسیدند بعد از صدام میترسیدند، همینطور همیشه میترسیدند یک عدهای هم بودند و هستند و خواهند بود که اینها فداکاری کردند.
حالا سؤال این است که همانهایی که در زمان خود ما فداکاری کردند و در انقلاب و جنگ، آن خانوادههایی که 3 – 4 تا شهید دادند این زحمتها را کشیدند اگر اینها به وظایفشان عمل نمیکردند به نظر شما مسیر تاریخ عوض میشد؟ نمیشد. اگر زمان امیرالمؤمنین(ع) کسانی که به وظیفهشان باید عمل میکردند، عمل میکردند الآن در تمام جهان اسلام علی(ع) بود و بزرگترین تمدن اسلام بود و تمام جهان تابع این تمدن بود. اوج اخلاق، اوج علم، اوج برادری، اوج پیشرفت، عدالت، رفاه، اسلام که اسلام بنیعباس و بنیامیه نبود. متأسفانه اسلام بنیعباس و بنیامیه جهانی شد و امپراطوری شد! نه اسلام اصیل. این تعبیر امام صادق(ع) خیلی مهم است فرمودند اگر به وظیفهشان عمل میکردند امروز حکومت دست اهل بیت بود و ما میدانستیم که چطور بشریت را به سمت توحید و اخلاق و عدالت و برادری برگردانیم.
دو – سهتا روایت از اخلاق و هوشیاری امام حسن(ع) به شما بگویم: 1) اهمیت هنر، رسانه و افکار عمومی. اهل بیت(ع) از جمله امام حسن(ع) خیلی توجه به هنرمندان داشتند. حالا آن زمان فیلمساز نبود، شاعر و شعر اوج هنر بود و خیلی هم مؤثر بود. یک شعری را یک شاعر قوی میگفت خودش میگوید من این شعر را گفتم ده روز بعد آن طرف از کجا رفتم شام در یک جمعی دیدم شعر من را دارند میخوانند! یعنی شعر من از خود من زودتر آنجا رسیده بود! و همه حفظ کرده بودند میخواندند جایزه برای حفظ آن گذاشته بودند و خیلی استقبال شده بود. حالا دقت کنید که امام حسن(ع) – این را میخواهم عرض کنم که نهادهای فرهنگی توجه کنند یک نیروی هنرمند، یک نیروی فرهنگی، رسانهای قوی چقدر ارزش دارد حتی اگر طرف مخالف است چطوری ارزش این را دارد که حتی محبت او را جلب کنیم که شمشیر هنریاش را علیه اسلام کُند کند، یعنی هم از این طرف شمشیرمان را برای دفاع از حق تیز کنیم و هم از آن طرف اگر کسانی هستند که دارند شمشیر هنری میزنند هرطور شده آن را متمایل به خودمان کنیم ولو طرف اهل دنیاست با پول – ببینید امام حسن(ع) در این شرایط، یک شاعر شعر بهمزدی هست که این هرکس به او پول بدهد پول میگفت و چون پول طرف باند معاویه بود هر کس زمان علی(ع) دزدی میکرد به معاویه پناهنده میشد مثل این که از بیتالمال دزدی میکنند میروند به جاهای دیگر پناهنده میشوند آن زمان هم همینطور بود. بعد میرفت آنجا، طرف قبلاً شعر به نفع علی گفته بود و میرفت آنجا شعر برعلیه علی میگفت! دقیقاً مثل الآن. طرف بلند میشود میرود علیه همان حرفهایی که خودش ده – بیست سال پیش میزده، میرود به آنها برای منافع خودش فحش میدهد! حالا یک وقتی یک کسی بخاطر عقیدهاش است ولو غلط، باز به نظر من آن قابل احترام است ولی یک کسی برای دنیاست.
امام حسن(ع) میفرمودند حتی آنهایی که هنرمند و شاعر و رسانهایاند چون میتوانند افکار عمومی را منحرف کنند یا در مسیر بیاورند، اینها را از دست نمیداد. خیلی جالب است مدیریت سیاسی میکرد حتی هنرمندانی که مخالف بودند. به یک شاعری امام حسن(ع) برایش هدیه فرستاد. این شاعر از نظر اخلاقی اصلاً آدم متدینی نبود، و هم از نظر سیاسی در خط امام حسن(ع) نبود. یاران امام حسن(ع) آمدند گفتند آقا شنیدیم شما برای فلانی هدیه فرستادید؟ گفتند شاعر و هنرمندی که 3 – 4تا اثر هنری علیه ارزشهای اسلامی و انقلابی تولید کرده و به شما توهین کرده، برای او جایزه میفرستید؟ فرمودند بله، ما باید جلوی شرّ را هرچه میتوانیم بگیریم. اگر میتوانستم او را طوری تغییر دهم که به نفع حق شعر بگوید این کار را هم میکردم. اگر بدانم من برایش هدیه بفرستم چهارتا شعر کمتر علیه توحید و اخلاق و اسلام و حق میگوید یا وقتی میخواهد یک اثر هنری تولید کند به شک و تردید بیفتد این کار را میکردم چون تمام قدرت دست حکومت است و ما هیچی نداریم ما هیچ رسانهای نداریم یعنی عملاً فرمودند که ما برای حفظ این که با این 4 تا اثر هنریاش 40 نفر دیگر را منحرف نکند و از مسیر خارج نکند این هست. اما این به این معنی نیست که ما او را تشویق کردیم! ببینید یک وقتی شما به هنرمند مخالف کمک میکنید حمایت میکنید بدون این که او دست از حرفها و کارهایش بردارد او دارد کار خودش را میکند، دارد توهین میکند، او دارد تولید کار هنری و ادبی و رسانهایاش را که میکند مسیرش را عوض نکرده همان حرفها را دارد میزند تو عوض شدهای! تو برمیداری از بیتالمال به او میدهی که جذب کردهای. تو جذب نکردهای، تو جذب شدی! امام حسن(ع) جذب میکند. بنابراین یک کسانی میگویند خود امام حسن هم این کار را کرده است که به هنرمند مخالفی که نه مسلمان بوده، نه اهل تقوا بوده نه آثار هنریاش به نفع دین بوده هدیه داده است، بله امام حسن(ع) روی او اثر گذاشت و بعد از این شاعر، دیگر آنطور شعر علیه اسلام و علیه اهل بیت(ع) نمیگفت او را تغییر دادند. تو که برمیداری از بیتالمال به فلان هنرمند یا سینماگر یا خوانندهای که علیه دین و انقلاب در خارج و داخل کار میکند میدهی، تو که علیه او تغییری ندادی! تو تغییر کردهای. اینها فرق دوجور هدیه و صله دادن است.
یکی از حضار: معاویه هم همین کار را انجام میداد.
استاد رحیمپور: معاویه صله میداد تا از معاویه تعریف کنند، قدرت و دنیای معاویه تأمین شود. امام حسن(ع) هدیه میدهد تا این آدم علیه اسلام حرف نزند. علیه مکتب توحید و عدالت صحبت نکند. این فرق میکند. یک وقتی شما به یک کسی یک چیزی میدهی و میگویی برو به نفع من بگو، هدف من و قدرت من است، علیه من نگو به نفع من بگو. امام حسن(ع) نمیگوید شخص من به عنوان شخصیت حقیقی بگو، بلکه میگوید به نفع این دستگاه فاسد نگو، علیه مظلوم، علیه حقیقت شعر نگو. این مثل این میماند که بگویید معاویه جنگیده، امام حسن(ع) هم جنگیده، چه فرقی دارد؟ بله خوب، این جنگ برای چیست؟ آن جنگ برای چیست؟ این با چه روشی مبارزه کرده و آن با چه روشی مبارزه کرد؟ او مبارزه سیاسی کرده این هم کرده، او میخواسته این را بزند، این هم میخواهد او را بزند! پس چه فرقی بین حسن و معاویه است؟ هدفها دوتاست. هدف او دنیاست، هدف این آخرت است. هدف او تحکیم قدرت جور است و هدف این عدالت و خدمت به بشریت است. هدف او شرک است و هدف این توحید است.
فرق دیگر در روشهاست، روش او خلاف اخلاق و شرع است. تهمت میزند، دروغ میگوید، رشوه میدهد، آدم میکشد، مسموم میکند، میخرد، جعل حدیث میکند، اما امام حسن(ع) این کارها را نمیکند. روشهایشان متفاوت است. امام حسن(ع) بدون یک دروغ، بدون یک خیانت، بدون ارعاب، بدون اهانت به مظلوم، بدون حقکشی در این نبرد سیاسی پیروز شده است. اینها را دقت کنید. همان که امام میگوید سیاست دوتاست، یکی پدرسوختگی است و یکی هم خیانت. بله ما هر دویمان سیاسی هستیم هم شاه سیاسی است و هم خمینی سیاسی است اما این سیاست با آن سیاست فرق میکند.
یک نمونه دیگر را ببینید: شاعری آمده هنوز شعر خود را نخوانده امام حسن(ع) فهمیدند این یک شعر در مدح ارزشهای الهی و اسلامی گفته است و در مدح اهل بیت(ع). هنوز طرف دارد میآید و وارد خانه شده و شعرش را نخوانده، امام حسن(ع) میگویند در خانه چه داریم؟ هرچه داریم بیاورید. 20 هزار درهم داشتند همه را به او میدهند. شاعر میگوید سیدی من که هنوز نه شعرم را خواندم نه مدحی گفتم نه حتی حاجتم را گفتم که چقدر احتیاج دارم؟ من که هنوز چیزی نگفتم، امام حسن(ع) جواب او را با شعر دادند، یک شعر بسیار خوبی خواندند که یعنی ما مفهوم و ارزش شعر را میدانیم. در آن شعر فرمودند که احترام به حرمت و کرامت انسان نیازمند، باعث میشود که پیش از آن که کسی خواستهاش را به زبان بیاورد ما باید آن کاری که از دستمان برمیآید قبل از این که بگوید، آن کار را انجام بدهیم. – این را امام با شعر میگویند – پس اگر هدف این بود که بگوید برای من شعر بگوید، پس باید جلوی جمع میگفتند خب بگو، دوباره، سه باره، اصلاً تا شعرش را نخوانده بود به او دادند که هم مشکل او حل شود و هم این جریان تقویت شود.
امام حسن(ع) میگفت وقتی میخواهید به کسی خدمت کنید از سر رفع تکلیف عمل نکنید، از صفر تا صد آن را بروید. دیدید ما یک کسی که کاری چیزی با ما دارد خیلی بخواهیم بزرگواری کنیم میگوییم بیا این پول را بگیر برو این کار را بکن دیگر بقیهاش با خودت! تازه آنهایی که خوب هستیم این کار را میکنیم.
در روایت داریم که وقتی کسی از امام حسن(ع) کاری را میخواست صفر تا صد آن را انجام میداد. مثلاً یک کسی آمده میگوید ما برای فلان منطقه محروم هستند کمک میخواهیم، امام(ع) هزار سکه نقره پانصد سکه طلا و بخشی از وسایلی را آماده میکنند و بعد هم سریع میگویند بروید یک وسیله برای حمل بار به خانهشان بیاورید. یعنی خدمت اقتصادی میخواهی بکنی یک کاری نکن که طرف بگوید به زحمتش نمیارزد. بگوید عطایت را به لقایت را بخشیدم! صفر تا صد آن را انجام میدهد. میگوید وقتی میخواهی خدمت کنی به یک انسان محروم، تا آخر آن را انجام بده.
و این که مسئله مال را امام حسن(ع) میفرمودند، یکی از شاخصههایی که آن دفعه هم عرض کردم که امام حسن(ع) سه بار کل زندگیشان را بین فقرا تقسیم کردند و از صفر شروع کرد. چند بار هم نصف کرد یا ثلث ثروت خود را داد. هرچه داشت میداد و دوباره شروع میکرد. یکی از چیزهایی که اهل بیت(ع) و امام حسن(ع) میخواهند به ما یاد بدهند و ما یاد نمیگیریم این است که ارزش انسان، از ارزش مال بالاتر است. انسان متعلق به مال نیست، مال متعلق به انسان است. آن دفعه عرض کردم که اغلب ماها مملوک هستیم، اسب و شتر و ساختمان و زمین و ماشین و حساب بانکی مالک ما هستند. یعنی ما نمیتوانیم از اینها دست برداریم چون آنها سوار ما هستند. امام حسن(ع) آموزش میدادند که شما مالک باشید و تمام ثروت و قدرت و ریاست تمام عالم باید مِلک شما باشد یعنی تو باید از آن بگذری، تو باید به آن دستور بدهی نه آنها به تو دستور بدهند. و خود امام حسن(ع) اینطور بودند که میگفتند در کمک به انسان و این که داری از کسی تشکر میکنی چرتکه نینداز، هرچه میتوانی بده. معامله پایاپای این نیست، این سبک زندگی و شیعی و اهل بیتی اینهاست که ما خیلی از آنها فاصله داریم – خودم را میگویم – «مدائنی» نقل میکند که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و عبداللهبنجعفر(ع) به حج میرفتند. بین راه توشهشان گم شد، آن شتر و اسبی که لوازمشان روی آن بود، اینها رم کردند رفتند گم شد،گرسنه و تشنه وسط بیابان دارند به سمت مکه میروند. وسط بیابان به یک خیمهای میرسند یک پیرزنی آنجا زندگی میکند. از او آب میخواهند. پیرزن میگوید من نمیتوانم کار کنم این گوسفند آنجاست اگر میشود خودتان بدوشید، ما وسط بیابان هم شیر کم داریم و هم آب کم داریم، شیر را با آب مخلوط کنید و بخورید و برای غذا هم همراه اینها را میبرد و میگوید یک گوسفند اینجاست این را بکش، - ببینید پیرزن چقدر بزرگ است بعضیها هستند جیبشان خالی است ولی روحشان سرمایهدارترین روح عالم است از همه دنیا ثروتمندتر هستند، بعضیها حسابهای بانکی پر است از همه گداتر و فقیرتر و بدبختتر هستند – این پیرزن وسط بیابان، یک گوسفند و بز دارد میگوید او را بکشید و بخورید آن را بریان میکند و میآورد جلوی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و عبدالله میگذارد، اینها میخوابند و صبح که دارند میروند امام حسن(ع) به ایشان میگوید که ما از قریش هستیم داریم به حج میرویم وقتی برمیگردیم سعی میکنیم از این مسیر بیاییم، زحمت شما را جبران کنیم الآن چیزی همراه نداریم نمیتوانیم تشکر کنیم، و الا در مدینه اگر تو هم گذارت به مدینه افتاد آدرس ما اینجاست حتماً تشریف بیاور. اینها میروند. شوهر زن به خانه میآید میگوید گوسفندمان کو؟ میگوید یک عدهای بودند دادم خوردند. شوهرش میگوید کی بودند؟ میگوید نمیدانم! این عصبانی شد به زنش بد گفت که یک گوسفند وسط بیابان داریم آن را میکشی به آدمهایی میدهی که نمیدانی کیستند؟ میگوید خب گرسنه بودند، گیر افتاده بودند، روزی ما را خدا میرساند. این خیلی زنش را اذیت میکند. قضایا میگذرد، اینها و عشیرهشان از آن محل میروند جایشان ثابت نبوده، امام حسن(ع) دستشان به اینها نمیرسد ولی امام حسن(ع) میفرمایند که پیگیری کنید اینها کی بودند و کجا رفتند؟ مثلاً چند وقت بعد خبر میرسد که اینها آمدند حاشیه مدینه هستند و به زودی میخواهند از آنجا بروند. امام حسن(ع) و امام حسین(ع) با یک گله بزرگ گوسفند، چندصدتا گوسفند و با چند سکه پول، میروند پیش این پیرزن و شوهرش و میگویند ما خیلی دنبال شما گشتیم. این در ازای آن گوسفندی که کشتی، این پولها در ازای آن مهماننوازی و لطفی که کردی.
این خیلی نکته مهمی است که صحبت از معامله مادی نیست که یعنی چه مثلاً چندصدتا گوسفند با یک گوسفند؟ شما دو کاسه شیر آب خوردی با چندصد سکه پول؟ امام حسن(ع) میفرمایند صحبت از معامله مادی پایاپای نیست آموزش روش پاداش بهخیر است که یک انسان صالح ولو یک پیرزن، هرچه داشته همان گوسفند بوده، برای او یک گوسفند، به اندازه هزاران سکه پول و هزاران گوسفند است یعنی این گلهای که دارم به او میدهم ارزش آن، در واقع کمتر از آن گوسفندی است که او آن روز به ما داد! انسانی که خدمت کرده، فداکاری کرده باید او را با هر چه که داری پاداش بدهی. اینجا نباید چرتکه بیندازی. بعضیها روی لوتیگری پول میدهند که ما اینقدر دادیم این محله بیشتر داد، قبیله ما بیشتر داد، حاجی فلانی بیشتر داد، اینها هم یک حدی دارد.
این را هم بگویم و عرضم را ختم کنم، یکی از بنیهاشم و بنیامیه با هم جدل کردند که بنیهاشم سخاوتمندتر است یا بنیامیه؟ او گفت قوم ما بزرگوار است دیگری گفت نخیر قوم ما بزرگوارترند. گفت خیلی خوب امتحان میکنیم. تو برو پیش بزرگان بنیامیه بگو یک خانوادههای فقیری هستند کمکشان کنید ما هم میرویم پیش بزرگان بنیهاشم، ببینیم کدام قبیله بخشندهتر است؟ حالا تا اینجا مثل این که پُز رقابت سر سخاوت است که چه کسی بخشندهتر است؟ صحبت خدا و حق گرسنه هنوز حرف اول نیست، حرف دوم است. مسئله اول این است که چه کسی در این مسابقه میبرد؟ آن شخص اموی پیش ده نفر از بزرگان بنیامیه رفت، هریک ده هزار سکه به او دادند. بزرگان بنیامیه ده نفر، هر کدام ده هزار، صد هزار سکه دادند و گفتند برو به آن فقیر بده و بگو بنیامیه اینطوری هستند.
آن شخص هاشمی پیش امام حسن(ع) آمد و ایشان 150 هزار سکه دادند که کل آن دهها صد هزار داده بودند ولی امام حسن(ع) به تنهایی 150 هزار سکه دادند و گفتند برو به آن قبیله بده و مشکلشان را حل کن، برای خدا بده و مشکلشان را حل کنید، مسابقه بنیهاشم و بنیامیه نیست. بعد آمد پیش امام حسین(ع)، ایشان فرمودند قبل از من از کسی دیگر هم گرفتهای؟ گفت بله از برادرتان امام حسن(ع)، ایشان فرمودند که ایشان چقدر دادند؟ هرچقدر ایشان دادند من به احترام ایشان بیشتر از ایشان نمیدهم. گفت ایشان 150 هزار سکه دادند، امام حسین(ع) هم همینقدر دادند. دوتا 150 هزار سکه، 300 هزار سکه را گرفت و رفت آنجا، گفت من صد هزار سکه از ده تن از بزرگان بنیامیه آوردم. او گفت من سیصد هزار سکه از دوتا از بنیهاشم آوردم. بعد این شخص اموی گفتند چطوری است که این بزرگان بنیهاشم در یک حدی مسابقه میگذارند که چه کسی پول بیشتر بدهد نه اینطوری که، ما ده نفر صد هزار ولی اینها دو نفری سیصد هزار. گفت حسن و حسین، برای خدا برای خدمت به انسان مظلوم و محروم و گرسنه میدهند اگر شما هم هیچی نمیدادید اینها همینقدر میدادند، اگر هم الآن هم پس بدهیم پس نمیگیرند. حالا جالب است که آن شخص فقیر هم از بنیامیه بوده است!
خب اینها روایاتی بود که بخش اول، من از سیرة امام حسن(ع) نکاتی را چند قرینه دیگر عرض کردم که معاویه را چگونه پایین کشیدند؟ چه کسی را و به چه شیوهای پایین کشیدند؟ در بخش دوم؛ بعضی از روایات در مورد شخصیت خاص اخلاقی امام حسن مجتبی(ع) را گفتم.
سؤال: فرمودند وقتی شرایط سپاه امام(ع) به از هم پاشیدگی کشید چرا معاویه از این شرایط برای جنگ استفاده نکرد؟ برای این که علم به پیروزی قطعی داشت؟
جواب استاد: برای این که معاویه تا آن موقع مدام بحث میکرد که من از زمان علی میگویم صلح. بعد قطعنامه حکمیت پیش آمد، الآن هم من میگویم صلح. اصلاً معاویه نمیگفت جنگ؛ عملاً میجنگید و تجاوز میکرد، آدم میکشت و درگیر میشد ولی به زبان هیچ وقت معاویه شعار جنگ نمیداد و همیشه صلح میگفت. لذا اگر امام حسن(ع) در آن شرایط میگفتند جنگ، اصلاً جامعه و حتی نیروهای خودشان هم، سپاهیهای خود امام حسن(ع) هم نمیپذیرفتند. میگفتند پدرتان علی، قطعنامه را امضاء کرد حکمیت شد شما چرا میخواهی دوباره بجنگی. بنابراین او شعار صلح میداد. بهترین کار این بود که امام حسن(ع) هم افشاگری کند و هم فرمودند اگر من را تنها نمیگذاشتید «والله لقاتلتُهُ» بخدا سوگند تا آخر با او میجنگیدم و میجنگم تا ریشهاش را بزنم ولی من امکان آن را ندارم و شما اهل آن نیستید و شما را به زور نمیتوانم به جنگ و جهاد ببرم. پس در آن شرایط امام حسن(ع) موقعیتسنجی کردند و گفتند بله صلح. وقتی که امام حسن(ع) میگویند خیلی خوب بیایید قطعنامه را امضاء کنیم و پیمان صلح ببندیم دیگر معاویه نمیتواند جنگ کند. اصلاً یکی از زرنگیها و هوشمندیها و پیچیدگیهای کار امام حسن(ع) همین بود که کاری کرد سپاه صددرصد پیروز را کاری کرد که سلاحش را زمین بگذارد و بیاید پای میز مذاکره بنشیند و علیه خودش امضاء کند! میفرمایید چرا با این که معاویه میدانست پیروز جنگ است نجنگید؟ برای این که امام حسن(ع) نگذاشت و او را خلع سلاح کرد کاری کرد که نتواند بجنگد.
سؤال: فرمودند که پیشنهاد صلح از کدام سمت ارائه شد؟
جواب: معاویه مدام شعار صلح میداد.
سؤال: اگر از سمت معاویه بود چرا تن به پیشنهاد صلح داد در صورتی که علم به پیروزی جنگ داشت؟
جواب: عرض کردم، این همان سؤال اول است.
سؤال: چرا کاغذی برای امام حسن(ع) فرستاد و از امام خواست که هرچه هست در آن بنویسید مورد پذیرش است در حالی که او پیروز بود؟
جواب: این هم همانی است که میگویم یعنی وقتی که یک کسی توانسته - مثال شطرنج خوب نیست ولی برای این که روشن شود من دارم میگویم – شما وقتی که در شطرنج چطوری طرف هنوز ممکن است وزیر دارد، رخ دارد، همه چیز دارد ولی شما یک جوری کیش و مات میکنید حتی ممکن است شما مهره کمتر دارید و او مهره بیشتر دارد، ممکن است شما 4تا مهره داشته باشید و او 8تا مهره دارد، شما با چهارتا مهره طرف را کیش و مات میکنید، بعد میگویید این هنوز وزیر دارد، رخ دارد، فیل دارد، اسب دارد، چطوری کیش و مات شد؟ این هنر است. امام حسن(ع) با دوتا مهره، کاری میکند که او کاغذ سفید به امام حسن(ع) میدهد و میگوید هرچه شما بنویسید. این هنر است. من به شما آن دفعه هم عرض کردم وقتی که قرارداد را میبینید فکر میکنید امام حسن(ع) جنگ را برده و شمشیر را گردن معاویه گذاشته! معاویه هم گفته خیلی خب کاغذ سفید خدمت شما هرچه شما میگویید بنویس ما امضاء کنیم! در حالی که به لحاظ نظامی در شرایط عکس آن است که امام حسن(ع) این کار را میکند.
تا به حال من ندیدم و نشنیدم – احتمالاً گفتهاند – راجع به هوشمندی و سیاست امام حسن(ع) کسی بحث کند، همه راجع به گذشت امام حسن(ع)، صبر امام حسن(ع) حرف زدند، راجع به پیچیدگی و سیاستمداری امام حسن(ع) که با دوتا مهره طرفی را که همه مهرههایش سر جایش است چطوری کیش و ماتش کنید که او کاغذ سفید بدهد بگوید هرچه شما بنویسید من امضاء میکنم. امام حسن(ع) اگر امام معصوم نبود، باید ایشان را پیچیدهترین و هوشمندترین رجل سیاسی تاریخ بدانیم چون معاویه کسی است که همه را فریب داده و به قدرت رسیده است! و امام حسن(ع) در حالی که پایین هستند و او سوار اسب است، پایین میکشند و امام میگویند آن تعهدات را امضاء کن تو امیرالمؤمنین نیستی. حکومت تو نامشروع است و دینی نیست. امضاء کن که تو دیکتاتور هستی ولی بعد از تو قدرت حق ندارد در خانوادهات و فرزندانت و قبیلهات بماند. امضاء کرد. همان کاری که سر یک قضیهای، یزید زیر آن زد. که امام حسین(ع) با استناد به همین امضاء گفتند که دیگر درگیری با تو واجب شد چون تخلف علنی کردی. باید امضاء کنی که به تمام شیعیان و سربازان علی تا آخر عمر بیمه بدهی و به خانوادههای شما، و اینهایی که با تو جنگیدند و پدرت را درآوردند، امنیت صددرصد و احترام صددرصد و از نظر مالی و امنیت باید تا آخر تأمین باشند. امضاء کرده است!
والسلام علیکم و رحمهالله
هشتگهای موضوعی