علوم اجتماعی و انقلاب دینی (2) (عقل، اسطوره و بنیادگرایی)
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران_ گروه پژوهش "انقلاب اسلامی و امکان ظهور علم دینی" _ ۱۳۹۲
بسمالله الرحمن الرحیم
اینکه چه کسی به نام علم چه سئوالاتی را مطرح میکند، چه کسی مطرح نمیکند، چه کسی دقیقتر است و چه کسی نیست، و چه جهتی، چه پیشفرضی، با کدام معرفتشناسی، چه جوابی به این سئوالات میدهی، ممکن است سئوالات متفاوت باشد، ممکن است سئوالات مشترک و پاسخها متفاوت باشند، این اتفاق اصلاً افتاده است. اینهاست که تقسیمبندی میکند و به علوم اجتماعی و علوم انسانی جهت میدهد و تفاوتهای اینها را تعیین میکند. اگر این را نپذیری باید دیدگاهت به عقل همان باشد، باید بگویی یک اسطورهی عقلانی شده داریم و یک عقل بازگشت به اساطیر داریم بعد ترکیب اینها با هم ایدئولوژی میسازد و بعد آن در مذهب اثر گذاشته و از آن هم انقلاب اسلامی و انقلاب دینی بیرون آمده که نظامسازی دینی پشت مفهوم انقلاب دینی هست اصلاً، اگر نظامسازی دینی امکان و معنا نداشته باشد، انقلاب اسلامی امکان و معنا ندارد و حتی لغو است. لذا اینها میگویند اصلاً تعبیر انقلاب اسلامی یک تعبیر پاردوکس است چون اصلاً اسلام و دین ربطی به مسائل اجتماعی ندارد، در حالی که انقلاب اصلاً مسئلهای است اجتماعی، تغییر نهادها و نظامهای اجتماعی است، مذهب چه ربطی به این دارد؟ ایدئولوژی این را اینطور تعریف میکند که یک تفکر ضد دیالکتیک، یک تفکر بسته، منجمد و راکد، مذهب هم از منظر اینها اینگونه است چون اصلاً با معرفتشناسی اسلام بهطور خاص، شیعه بهطور اخص، مذهب بهطور عام، غالب اینها اصلاً آشنا نیستند، اینها را واقعاً نمیدانند. ایدئولوژی آگاهی کاذب است، سنت هم که اساساً آگاهی نیست بیشتر رویکرد و گرایش و احساسات است بعد یک آگاهی کاذب مدرن وقتی با سنت ترکیب شد، از درون آن بنیادگرایی دینی بیرون میآید، این دیگر آخر تحلیل این نوع نگاه کلیشهای در علوم اجتماعی با مکاتب خاص است به مسئلهی انقلاب اسلامی و بهعنوان نمونه ممکن است به انقلاب ما توجه کنند. توجیه آنها هم این است که خب این تحلیل شما اما تعلیل شما چیست؟ یعنی علتیابی. چرا اینطور شد؟ بهلحاظ مفهومی که تحلیل شما این است که این معنادار نیست و امکان ندارد، حالا بهلحاظ تعلیلی چه اتفاقی افتاد؟ میگوید گاهی یک میدان مغناطیسی در جوامع بشری بهوجود میآید - مثل میدان مغناطیسی که در کرهی زمین و قطب بهوجود میآید -، ذهنها را مشغول میکند، مشروط میکند، مقید میکند و فلج میکند و خیلیها را به دام میاندازد و چون دیگر هیچ تفکر انتقادی وجود ندارد، انقلاب اتفاق میافتد. چرا؟ چون انقلاب کردن احتیاج به قاطعیت دارد، قاطعیت بدون یقین نمیشود و هر کجا تفکر انتقادی باشد، یقین بهوجود نمیآید. اگر تفکر انتقادی باشد، یقینی نخواهد بود، اگر یقین نباشد، قاطعیت نخواهد بود و اگر قاطعیت نباشد انقلاب هم نخواهد بود. و چون در مفاهیم ایدئولوژیک و مفاهیم سنتی انتقاد و نقد نیست، امکان یقین در آنجا هست. این خود یک پسزمینهای دارد که باید به آن توجه کرد. این خود یک خطای بزرگ در حوزهی معرفتشناسی است. فکر میکند اولاً انتقاد بدون یقین ممکن است و بعد فکر میکند انتقاد با یقین معارض است. چون روحیهی کریتیکال را با شکاکیت عوضی گرفتهاند. شما چیزی بهنام نقد دارید و شک که کاملاً علمی است و با یقین سازگار است، اگر این دو درست تحلیل شود حتماً به یقین منجر میشود. چیزی هست بهنام شکاکیت که یک ایدئولوژی است نه متدولوژی، آن با یقین سازگار نیست، با یقین نظری و حقانیت سازگار نیست، تمام یقینهای آن غریزی است، یعنی درواقع یقین نیست، مقولهی معرفتی نیست. شک معرفتی است اما شکاکیت یک مقولهی معرفتشناختی نیست بلکه یک مقولهی روانشناختی است. شک به مفهوم مغرض بودن نیست اما شکاکیت نوعی بیماری است. نسبت شک با معرفت مثل نسبت درد است با دارو. اگر ما جایی از بدن ما مشکل پیدا کرده باشد و درد نکند، شما نمیفهمی آنجا عیب کرده و دنبال دارو نمیرود، درد در حوزهی نظر مثل شک است در حوزهی بدن. شک دردِ ذهنی است. وقتی ذهن درد میگیرد، میگوید چیزی را من اینجا نمیفهمم و میخواهم بفهمم، وقتی ذهن درد میگیرد یعنی سئوال میپرسد جواب نمیگیرد، این علامت خوبی است، این علامت سلامت و زندگی است، این به سئوال و تفکر منجر میشود، این با متد جمع میشود و بعد هم به یقینِ فکرشده میانجامد اما آن اولی به یقین نمیانجامد بلکه به تعصب و عصبیت منجر میشود چون راه نظر را مسدود و بنبست میبیند و میگوید نمیشود که معطل نظر شد بالاخره باید زندگی و عمل کرد، بعد سراغ عمل بدون نظر میرود، این میشود تعصب. اتفاقاً ایدئولوژیهای مادی که امروزه بر علوم اجتماعی و انسانی غالب شدهاند و در اتاق فرمان هستند و کس دیگری را راه نمیدهند و تریبون هم نمیدهند که حرف بزنی اینها از مسیر نقد و شک نیامدهاند یا اگر آمدهاند الان اینجا نیستند. شکاکیت به یک دیکتاتوری ذهنی و معرفتشناختی منجر میشود چون در پسِ آن عصبیت است، اصلاً به حرف تو گوش نمیدهد، اصلاً نمیخواهد تو توضیح بدهی، اصلاً نمیخواهد بداند وقتی میگویی انسانشناسی با رویکرد اسلامی منظورت چیست؟ خودش چهار کلیشه در ذهن دارد و میگوید میخواهند آن را ایدئولوژیک کنند، باز ریشوها و حجابیها آمدهاند و که این را اسلامی کنند. چهار، پنج تا کلیشه درست کردهاند و مدام آن را تکرار میکنند و اصلاً گوش نمیکنند، برای اینکه اینها بیماری است، بیماری سیاسی است، اینها درد معرفتی نیست، اگر درد معرفتی باشد، با تشنگی و تواضع میآید و میگوید تو را به خدا منظور شما چیست؟ میخواهم ببینم اگر درست میگویید من هم همین راه را بیایم. باید به اینها گفت روانشناسی لجاجت و لجامگسیختگی را در تودهها به لحاظ جامعهشناسی بررسی کن تا بفهمی انقلاب دینی اصلاً چیست و حتی انقلاب. از این منظر اصلاً هر انقلابی، بیماری است حتی اگر اصلاحی باشد، حالا این جذبهای است و آن را هم نمیشود کاری کرد. من بعضی از ادلههایی که اینها آوردهاند که نمیشود علوم انسانیِ دینی، برای شما عرض میکنم. بفرمایید.
سئوال: آیا امکان اینکه همین علوم انسانیِ دینی به همین تناقضات برسد و به چندمکتبی شدن برسد، وجود ندارد؟
چرا. این را در جواب کسی گفتید که گفت ما یک منشور واحد منسجم بدون هیچ اختلافی بهنام علوم انسانی و علوم اجتماعی داریم، جداگانه هم چیزی داریم بهنام دین، شما چه میگویید؟ شما جزو این مقوله نیستید، بفرمایید یک جای دیگر! ما به آنها گفتیم چنین انسجام معنادار متدولوژیکی اساساً در داخل آنچه بهنام حریم علوم اجتماعی و انسانی تعریف میکنید، وجود ندارد چون اگر مراد شما از علم، مجموع نظریهپردازان در همهی علوم است، با وجود تمام تناقضات و اختلافاتشان، چرا مانع کسانی که از اسلام حرف میزنند میشوید؟ چرا جامعهشناسانی ادعا بکنند که ما مارکسیست هستیم و جامعهشناسی ما علمی است، یا ما لیبرال هستیم، ما اقتصاددان هستیم، اقتصاد علمی، ولی لیبرال سرمایهداری هستیم. چرا میشود اینگونه گفت؟ چرا اگزیستانسیالیست در حوزهی تعلیم و تربیت روانشناسی وقتی با پیشفرضهای اگزیستانسیالیستی حرف میزند، آنها عینِ علم است، پوزیتیویست هم که ضد آن است باز عینِ علم است، ولی معرفتشناسی اسلامی که اشکالاتی به پوزیتیویست و اشکالاتی هم به اگزیستانسیالیست دارد و در بعضی موارد با هر دو موافق است، عین علم نیست؟ اگر مراد شما این است دیگر حق نداری مانع شوی و مسخره کنی، باید گوش کنی و جواب بدهی، اگر میگویی نه، مراد ما از علم آن است که درست شدن آن اثبات شده باشد، ما میگوییم اتفاقاً ما این تعریف را قبول داریم ما با این تعریف مشکلی نداریم اتفاقاً با این تعریف کمتر مشکل داریم چون دیگر به اسم علم نمیتوان چرندیات گفت ولی آیا واقعیت دینی این است؟ منهای ما، اصلاً ما نیامده رفتیم، شما که 100، 150 سال است که تکگویی و تکصدایی میکنید، این همه تضاد و اختلاف بین شما چیست، اگر این همه گزارههای اثبات شدهی قطعی و عقلی و علمی است؟ چرا از اساس یکدیگر را قبول ندارید؟ اشکالی هم ندارد، مبانی شما در معرفتشناسی با هم تضاد دارد، چه برسد به بعد از آن. ما گفتیم با کدام ساز میزنی که ما بگوییم با کدام برقصیم! من گفتم با کدام سازت برقصم؟ اما حالا ایشان میپرسند که اگر آمدیم با مبانی انسانیشناسی دینی – اسلامی وارد عرصههای علوم انسانی شدیم، آنجا آیا اختلافنظر و دیدگاه پیش نمیآید؟ پاسخ این است که چرا، حتماً پیش خواهد آمد. چنانکه که همین الان در علوم نقلی هم پیش آمده است، مگر ما بین فقها اختلاف نظر نداریم؟ مگر متکلمان ما همه یک چیز را میگویند؟ مفسر آیات قرآن، مفسر شیعهی اهل بیتی گاهی بین تفسیر یک آیه با هم اختلاف دارند. اما اختلافات دو گونه است، گاهی اختلاف در زمین بازی است و با داور حل میشود، یعنی میگوییم زمین بازی این است، داور هم ایشان است و ما قواعد آن را هم قبول داریم، بالاخره اصطکاک در زمین پیش خواهد آمد، داور داریم، طبق ضوابط سوت میزند و ما هم قبول میکنیم و اگر هم جایی به نتیجه نرسیدیم میگوییم هر دو نظر درست نیست ولی هر دو نظر محترم است؛ در علوم انسانی هم همین است، قطعاً اگر ما با چارچوب انسانیشناسی اسلامی وارد نظریهپردازی شویم، یعنی نظریههای توصیفی و توصیههایی که به انسان میشود، در تعلیم و تربیت، در روانشناسی، در جامعهشناسی، در اقتصاد، در سیاست و در حقوق، تعریفی که برای حقوق میکنی، در تاریخ، نگاهت به فلسفهی تاریخ، در اینها شما به گزارههای عقلانی، تجربی، شهود و وحی، به همهی اینها باید توجه کنی، به خرافه و القائات نه. وقتی یک نظریهپرداز فاشیست یا مارکسیست یا لیبرالیست دارد اظهارنظر میکند، او هر نظریهای که در حقوق و اخلاق و سیاست و اقتصاد و جامعهشناسی و روانشناسی بدهد، در راستای تعریف اولیهای است که از انسان و جهان کرده است. یک مارکسیست اینگونه میگوید: تعریف من از تاریخ این است، تعریف من از انسان این است، تعریف من از فرهنگ و هنر این است که اینها اصلاً روبنا هستند، زیربنا نیستند، اخلاق محصولِ تحول ابزار تولید است، اینها را ادعا میکند. وقتی به او میگوییم اینها را اثبات کن، آیا اینها اثبات شده است؟ این یک مرحله است. این سئوال را ما با لیبرالیستها و دیگران هم داریم. پیشفرضهای شما راجع به انسان، تاریخ، جهان، حق، تکلیف، سعادت، شقاوت، جسمانی بودن و روحانی بودن، منشأ حقوق در حوزهی حقوق بشر. بالاخره یا مفاهیم مذهبی است یا مفاهیم حقوق بشری. این چه حرفی است؟ میدانی برای چه؟ برای اینکه میخواهد بگوید حقوق بشر یک تعریف دارد آن هم تعریف غیر مذهبی، بعد هم وقتی میپرسیم کدامیک؟ نمیگوید ما دهها مکتب در این زمینه داریم، میگوید منظور ما حقوق بشر با تعریف لیبرالیست است. وقتی میگوید مذهبی یا حقوق بشری، یعنی مذهب ربطی به حقوق بشر ندارد و حقوق بشر هم یک تعریف بیشتر ندارد، طبق تعریف ما از بشر، از منشأ حقوق و از معیار و غایت و هدف او و از منافع حقوق. حال اگر کسی از او سئوال کند شما بر چه اساسی میفرمایید که منابع حقوق اینها هستند نه آنها؟ اصلاً منبع حقوق کجاست؟ آن را اثبات کن. منشأ حقوق کجاست؟ مبانی آن کجاست؟ چون مبانی حق با منبع حق با هم متفاوت است دیگر. با چه متدی اثبات میکنی چه چیزی حق بشر هست یا نیست؟ چهطور اثبات کردی همجنسبازی جزو حقوق بشر است؟ چه تعریفی از بشر داشتی؟ چه تعریفی از بشر کردی و کجا آن را اثبات نمودی که بعد گفتی حق تعیین سرنوشت بهطور مطلق به عهدهی خود بشر است و حق خودکشی، حق ارتداد، حق همجنسبازی هم جزو حقوق بشر است؟ اینها کجا اثبات شد؟ سئوال دوم میگوییم حال ما فرض میکنیم اینها را اثبات کردی، اینها را با برهان عقلی قطعی اثبات کردی، که نکردی، اینها کاملاً گزینشی هستند و خیلی از اینها تحتتأثیر فضاهای سیاسی در دنیا آمده است، شما فکر کنید اگر در جنگ دوم جهانی فاشیستها شکست نخورده بودند، یعنی آلمانها برده بودند و آمریکاییها و انگلیسیها شکست خورده بودند، دانشگاههای اروپا وقتی علوم اجتماعی میگفتند چه چیزهایی میگفتند؟ اگر در جنگ سرد کمونیستها شکست نخورده بودند، فکر میکنید در تمام دانشگاههای اروپا و بعد بقیه که از روی اینها ترجمه میکنند در کل دنیا وقتی در دانشگاهها میگفتند اقتصاد علمی، غیر از سوسیالیست آیا چیز دیگری میگفتند؟ همینها را میخواندند. پس بخشی از اینها تابع سیاست است، جنگ قدرت است، تبلیغات است، رسانه است. کدام منابع در زمان مشروطه و زمان رضا خان و زمان شاه اول در علوم انسانی ترجمه شد و آمد در دانشگاهها ما تدریس شد؟ مثلاً تقی ارانی چپ است، یک مکتب خاص روانشناسی را گزینش میکند 3 یا 4 کتاب هم ترجمه میکند، اولین موج روانشناسی در ایران تحت عنوان علم روانشناسی بستگی دارد که جناب آقای دکتر تقی ارانی 3 کتاب را انتخاب کرده و آمده همانها را گفته است، تا مدتها میگفتند این علم روانشناسی است. کدام علم روانشناسی؟ یک مارکسیستی یک جایی یک چیزی گفته بین 100 کتاب یکی را هم ترجمه کرده و آورده است. چنانکه مثلاً شخصی دیگری به انگلیس میرود و فلسفهی علم میخواند، به اینجا میآید و همان کرسی را در دانشگاه ایران میگذارد و میگوید فلسفهی علم در دنیا. یکی از رویکردهایی است که هرچه جلوتر آمده اتفاقاً ضعیفتر شده است. یکی شاگرد پوپر بوده، یکی شاگرد چه کسی بوده و دیگری شاگرد چه کسی بوده میآید ترجمه میکند. دانشگاههای جهان سومی همین است دیگر، دانشکدهی عقبافتاده، وقتی می گوییم یک قرن عقبافتادگی، ترجمهزده، ذهنهای محدود، همان چیزی که ایشان بگوید علم است تا مدتها به همان علم میگویند و خط قرمز، بعد جالب اینجاست که خود آن شخص ول کرده و رفته است اینجا ول نمیکنند! او میگوید ما یک چیزی گفتیم و کنار آن هم ده چیز دیگر هم بود و بعد خودمان هم آن را پس گرفتیم و الان هم پای آن نیایستادهایم، این میگوید نه آقا! این طور نیست، شما خودتان متوجه نیستید، همان درست بود. یکصدم هم شک نمیکنند برای اینکه فکر نمیکنند. حالا سئوال ایشان که پرسیدند آیا بعد اختلاف پیش نمیآید؟ چرا، دو مسئله داریم، یک؛ مبانی و پیشفرضهای اینها، حهتهای اینها، سئوالات و پاسخهای آنها، کجا بحث شده است؟ من از شما سئوال میکنم اگر جایی در حوزههای علوم اجتماعی بحث انتقادی شود، اینجاست؟ اگر اینجا نیست پس کجاست؟ اگر در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران این خبرها نیست، منتظر کجا هستیم؟ چند بار بحث شده است که این همه حرف زدیم کجا اینها را اثبات کردهای؟ این تعریف از انسان کجا آمده و کجا اثبات شده است؟ ما سر همان تعریفها بحث داریم. سر همین معرفتشناسی بحث داریم که وحی را با خرافه میدانید. اینها وحی و نبوت را نوعی معرفت نمیدانند، به همین خاطر است که میگویند یا دین یا علم، چون منشأ دین وحی است و وحی هم اساساً معرفت و علم نیست، یک ادعا است ولی تجربه، علم است، آن هم مطلق، این هم حرف پوزیتیویزهاست که همین الان هم دیگر آن را نمیگویند. بحث ما این است یک؛ پیشفرضها و مبانی اولیه خود را اثبات کنید، آنها را اثبات نکردهاید. دو؛ هزاران تناقض وجود دارد. ما یک علوم انسانی غربی نداریم که، صدها جریان و صدها رویکرد وجود دارند که هیچکدام یکدیگر را قبول ندارند. میگویند علوم انسانی غربی. ما میگوییم اصلاً علوم انسانی غربی چیست؟ میگوید فلسفهی غرب. کدام فلسفهی غرب؟ چندین جریان هستند که هیچکدام همدیگر را قبول ندارند. بعضی از اینها به مبانی فلسفی ما نزدیک هستند و بعضی هم دورند، بعضی از آنها را هم اصلاً قبول نداریم، استدلال هم میکنیم، برای آنها آیه و حدیث نمیخوانیم. اتفاقاً ما میگوییم نگاه انتقادی، کریتیکال، همینکه میگویند اینها سوغات مدرنیته هستند، اینها سوغات مدرنیته نیستند، اینها سوغات انبیاست، شما اینها را زیر پا گذاشتهاید، شما امروزه کلیشه ساختهاید و اجازه نمیدهید ما با شما کریتیکال مواجه شویم، شما نمیگذارید ما شما را نقد کنیم. منتها زمان قرون وسطی تکفیر میکردند، حالا تحمیق میکنند، آن زمان میگفتند کافرند، حالا میگویند هر کسی با ما مخالفت کند احمق است. چه فرقی میکند؟ این یک نوع دادگاه تفتیش عقاید جدی در کرسیهای دانشکدههای علوم اجتماعی و علوم انسانی تشکیل شده است، این دادگاه تفتیش عقاید است، اینها همان کشیشهای قرون وسطی هستند، نمیگذارند سئوال کنید، نمیگذارند علامت سئوال روی پیشفرضها، مبانی، روش، هدف و غایت علامت سئوال بگذاری. دوم؛ اصلاً قبول است که تو مبانی خود را اثبات نکردی، باید تا آخر به این مبانی ملتزم بمانی یا خیر؟ یا هر نوبت در هر موضوعی باز چیزی خلاف این میگویی؟ براساس مبناگروی نه، بر اساس نظریهی انسجام در حوزهی فلسفه. زمانی است که شما میگویی از اول باید گزارههای توجیهی درست باشد تا آخر، زمانی میگوید همهی آنها درست نیست که آنها را هم اثبات نکردهای، لااقل باید انسجام داشته باشد، نباید تناقض بگویی. شما میتوانی ده گزارهی بگویی که همه هم غلط هستند ولی نباید تناقض نداشته باشد. چون بعضی میگویند ما که نمیتوانیم بگوییم علوم کجا مطابق با واقع است، علم آن چیزی است که گزارههای آن با هم تناقض نداشته باشد، البته ما در فلسفهی معرفت شناسی این را قبول نداریم، این حرف مزخرفی است ولی قابل تصور میباشد. مثلاً الان کسی بگوید در این اتاق یک مار هفتسر وجود دارد ولی نامرئی است و شما آن را نمیبینید، خب این گزاره غلط است، ولی ده تا گزارهی دیگر راجع به همین موجود من میگویم که اینها با هم تناقض ندارند، مثلاً میگویم غذای این جانور این است، طول عمرش اینقدر است، همه دروغ هستند ولی با هم سازگارند. خب از اصلِ آن ادعای اول گذشتیم، شما حرفهای اثباتنشدهی زیادی در مبانی خود دارید که اثبات نمیکنید اما نباید دیگر تناقض بگویید. تناقض هم گفتید. پس شما باید از اول تا آخر به مبانی خود، اگر مارکسیست هستی و مبانی مارکسیستی و لیبرالیستی خود را اثبات نکردهای ولی مبانی تو این است، ما حق داریم این را از تو توقع داشته باشیم که اگر در حوزهی فلسفهی اخلاق و حقوق و جامعهشناسی و روانشناسی، اقتصاد و سیاست، هرجا که داری اظهارنظر میکنید، باید به این مبانی خود پایبند و ملتزم باشی که لااقل تناقض نگویی، در حالی که این هم هست. وقتی میگویی اقتصاد اسلامی یا جامعهشناسی اسلامی، دستکم معنای آن همین است که یعنی ما یک مفروض و مبانی اولیهای راجع به انسان و جهان داریم، میگوییم تعریف انسان این است نه آن، وقتی ده گزارهی بنیادی را گفتی و اثباتش نکردی، ما میگوییم ما اینها را اثبات میکنیم، ما میگوییم ما اینها را به غیر مسلمانان اثبات میکنیم، نه با آیه و حدیث چون خودِ آیه و حدیث هم محصول اثباتِ عقلی هستند. وقتی اینها پذیرفته شد و ادلهی آنها هم روشن شد – علوم انسانی به این معنا معقول و مفهوم است، من که خود شخصاً به این معنا میگویم – وقتی تعریف شما از انسان و جهان، نسبت انسان با جهان، حقوق و وظایف، سعادت و شقاوت و حقیقت انسان تعریف شد، چون اینها در اسلام شفاف تعریف شدهاند، میگوییم تعریف ما از انسان این است، بعد وارد هر عرصهای از علوم انسانی شوید، هر نظریهی چه توصیفی چه توصیهای، چه هست و نیست چه باید و نباید، بخواهی بدهی آیا باید با این گزارههای مبنایی سازگار باشد یا خیر؟ باید باشد و الاّ تناقض میشود و اصلاً علمی نخواهد بود. همین که باید باشد، مراد ما از علوم انسانی اسلامی همین است. یعنی اگر شما تعریفی از انسان کردی و وارد فلسفهی اخلاق شدی و در اخلاق اسلامی ثابت کردی که مفهوم تعادل و رشد و انحطاط و سقوط انسان این است، در حوزهی کیهانشناسی و هستیشناسی نسبت انسان و خدا را تعریف کردی و مبدأ و معاد را تعریف کردی، اگر در حوزهی حقوق، در حوزهی حقوق بشر بهعنوان یک متفکر علوم انسانی و اجتماعی نظریه دادی، آیا باید به آن نظریات و مبانی قبلی پایبند باشی یا خیر؟ همانطور که یک مارکسیست به نظریهی اولیهی مارکسیستی خود پایبند میماند، و یک لیبرالیست هم همینطور، یک اگزیستانسیالیست همینطور، یک پوزیتیویز هم همینطور، یک مسلمان هم به این مبانی پایبند میماند. اگر در مبانی اشکال دارید بیایید در مبانی با هم بحث کنیم، آنجا باید بحث عقلی هم کرد، اگر وحی را قبول کردی، بعد از این من و تو به عنوان دو متفکر اسلامی با هم بحث خواهیم کرد. این نکتهای است که شما پرسیدید. آیا بین دو متفکر اسلامی که عقل و وحی و تجربه و شهود را قبول دارند، اختلاف نمیشود؟ چرا میشود، چنانکه بین فقیه و فیلسوف و مفسر و مسلمان اختلافنظر میشود، منتها این اختلافات در زمین بازی است، بیرون نیست. فرق است بین اختلاف یک حقوقدان مادی، یک حقوقدان مارکسیست یا لیبرالیست با حقوقدان مسلمان با اختلافی که بین دو حقوقدان مسلمان میشود، چنانکه با اختلاف بین دو حقوقدان مارکسیست فرق دارد چون آنها دیگر محکمات مارکیسیستی را پذیرفتهاند، آنها لیبرالیست هستند و این اسلامی است. هر کس هم به شما گفت من نظریهپرداز علوم انسانی هستم ولی هیچ محکماتی ندارم به او بفرمایید یا دروغ میگویی یا میخواهی من را سر کار بگذاری. اصلاً امکان ندارد. شما تا محکمات و مبانی خود را درست نکنی، محال است بتوانی در مسائل فرعی گزارهی بدون نظریه بدهی چون هر نظریهای که شما بدهی منوط به محکمات است، کتابهای خود را بیاورید و ورق بزنید تا من به شما بگویم این کسی که این توصیف یا توصیه را در حوزهی اقتصاد، جامعهشناسی یا روانشناسی دارد، پیشفرضش اینهاست. یک بار بیایید امتحان کنیم، هر صفحه از کتاب خود را باز کنید و این جا بگذارید و ما بگوییم این پاراگراف 6 پیشفرض دارد، یا اینها را اثبات کردهای یا نکردهای، اگر کردهای برای ما هم حجت است ولی اما نکردهای چرا من باید دنبال تو راه بیفتم؟ تصویر اولیهی من از انسان با تو فرق دارد. آن کسی که در حوزهی حقوق بشر میگوید همجنسبازی جزو حقوق بشر است، 7 یا 8 پیشفرض دارد، یک پیشفرض در تعریف انسان است که این انسان مخلوق خداوند یا نیست یا اگر هست خالق در برابر این سکوت کرده است، یک پیشفرض این است که اصلاً نسبتی بین اعمال ارادی انسان و سعادت و شقاوتش نمیبیند، یک پیشفرضی این است که سعادت و شقاوت او را بر اساس اصالت لذت تعریف میکند نه اصالت کمال، یک پیشفرضش مسئلهی دنیا و آخرت، ظاهر و باطن را قائل نیست، یا پیشفرضش این است که اخلاق اساساً نسبی و شخصی است و هیچ معیاری بین احکام حقیقی و اعتباری. یا یا یا... هر کسی هر حرفی در عرصهی علوم انسانی یا اجتماعی میزند، 10، 20تا پیشفرض دارد، یقهی این پیشفرضها را بگیرید. اگر در دانشکدهی علوم اجتماعی به جایی رسیدید که وقتی استاد اینجا مینشیند و متنی برای شما ترجمه میکند و میخواند و میگوید اینها علم است، اگر توانستید بگویید که پیشفرض اینها کجا اثبات شده است؟ مگر شما نمیگویید ما خط قرمز نداریم، همهچیز با عقل و تجربه است، پس عقل و تجربهی این کجاست؟ از آن لحظه به بعد تولید علم و خلاقیت در دانشکدهی علوم اجتماعی شروع شده است. تا آن موقع شما متعبد هستید منتها متعبد به ترجمه. الان علوم انسانی در کشورهایی مثل ما، علوم نقلی شدهاند، علوم عقلی نیستند منتها نقل آن از بیرون است، ترجمه شده است، آن را میخوانند، تعبد میشود، امتحان میگیرند و تو هم میگویی اینها را بلد هستم، هر کسی هم بیشتر از کلمات غیر فارسی استفاده کند که بلدتر است! الان علوم انسانی و علوم اجتماعی در کشور ما علوم نقلی هستند نه علوم عقلی چون تقریباً بحث عقلی در مورد مبانی اینها نمیشود، شاید پراکنده و شخصی بشود ولی مبنای درس و بحث و مدرک دکتری نمیشود. کسی دکتر و پروفسور و عضو هیأت علمی میشود که خوب اینها را حفظ و منتقل میکند نه کسی که میتواند در مورد اینها درست فکر کند و از اساس اینها را زیر سئوال ببرد، در حالی که خود غرب اینجوری غرب نشد، غرب همهچیز را روی میز گذاشت و همه را زیر سئوال برد تا تولید کرد، حالا آقا معلم بقیه شده است ولی ما جرأت این کار را نداریم.
اختلاف بین دو متفکر مسلمان هست منتها مانند اختلاف دو فوتبالیست در یک زمین که قواعد آن زمین و داور آن را پذیرفتهاند. اما کسی که اساساً به انسانشناسی دیگری معتقد است، تعریفش نهایتاً از توسعه در یک جاهایی با تو فرق دارد، البته شباهتهایی هم وجود دارد. خب معلوم است که اختلافات شما با هم مبنایی است، وقتی در مبنا با هم اختلاف دارید در فروع نیز نمیتوانید با هم توافق کنید. مثلاً کسی بگوید من تناقض را محال نمیدانم، اصلاً شما میتوانی با چنین کسی بحث کنی؟ اصلاً چه چیزی را و چگونه میخواهی به او اثبات کنی؟ شما باید اینجا تلاش کنی که به او بگویی که اگر تو تناقض را محال ندانی، همین جملهی «تناقض را محال نمیدانم» هم نمیتوانی بگویی چون پیشفرض گفتن این جمله و پیششرط آن قبول کردن امتناع و تناقض است. باید با او همینجا بحث نکنی نه اینکه در اثبات احکام شرع که این آیه این را میگوید و آن حدیث آن را میگوید با او بحث کنی، بحث آیه و حدیث را در مقام احتجاج باید با کسی مطرح کنی که مبنا، وحی و نبوت را پذیرفته است. بگذارید من سه استدلال از اینها که گفتهاند را برای شما بخوانم، اینها استدلالهایی است که بعضی از این مشاهیر داشتهاند که الان خودشان در خارج از کشور هستند، بعضی هم داخل هستند، بعضی از اینها در دو دههی گذشته در شورای انقلاب فرهنگی، در حکومت، در رشتههای انسانی، با همین حرفها ذهن یک عده آدم بیسواد یا کمسواد یا یک عده آدمهای شرمنده را خراب کردند که دیگر جرأت نکردند حرف بزنند، تا حالا که بعد از دههی چهارم ما باید یواشکی یک گوشهای بنشینیم و بگوییم امکانِ ظهورِ علمِ دینی! یعنی مجبور میشویم. اینها اصلاً استدلال نیست، مجموع ادلهی اینها را من جمعآوری کردهام، اینها مجموعاً 12 دلیل قوی و ضعیف آوردهاند که علوم انسانی اسلامی معنا ندارد، امکان ندارد، فایده ندارد یا ضرورت ندارد، هر کدام یکی از اینها را گفتهاند. اولاً توجه کنید وقتی میگوییم علم باید مراد خود را از آن روشن کنیم، اگر علم بهمعنای لغوی را میگوییم از منظر معرفتشناسی اسلامی دیگر ما علمِ غیر دینی و علم سکولار نداریم. یعنی چه؟ یعنی آگاهی از واقعیت چه در علوم طبیعی چه در علوم انسانی. اگر واقعیت، الهی است، همان طبیعتش هم الهی است، علم به الهیت هم الهی است. اگر معلوم یعنی واقعیت، سکولار نیست، نباید از آن تفسیر سکولار کرد یعنی عالم واقع چه انسان و چه طبیعت، الهی است، علم به این واقعیت نمیتواند سکولار باشد بلکه جهل میتواند سکولار باشد، اگر علم را به معنی لغوی کلمه بگوییم. اینکه آقای جوادی میگفتند همهی علوم، اسلامی هستند و غیر اسلامی نمیشود، به این معناست. اما زمانی میگوییم مراد ما از علم مجموع رشتهی علمی است، آن دیسیپلین و آن رشتهی علمی است که مجموعه افرادی با مجموع قوای فکری خود راجع به مسئلهای فکر و بحث میکنند، ما به این علم میگوییم. خب اگر به این علم میگویید یعنی منشأ آن یا عقل است یا تجربه یا ترکیبی از عقل و تجربه چون اگر عقل را به معنای عقل انتزاعی تجریدی برهانی میگویید از بدیهیات و فطریات شروع میشود و تا آنهایی که بهطور مسلم با برهان اثبات میشود پیش میرود ولی مگر چند گزاره در کدام علم است که برهان قطعی یا بدیهی است؟ گزارههایی که بدیهی باشند یا برهان قطعی باشند در تمام علوم خیلی کم هستند، در اقلیت هستند، هم در فقه و اصول و تفسیر و کلام و اینها اینطور است هم در فیزیک و شیمی هم در جامعهشناسی و روانشناسی، در تمام علوم بدیهیات و برهانیات قطعی بخش کمی از گزارههای آن را تشکیل میدهند و به همین دلیل هم همهجا اختلاف میشود هم در فقه هم در جامعهشناسی. اگر مراد شما این است که مجموع گزارههایی که از طریق یک: عقل، دو: تجربه، سه: شهود، تجربه و درک درونی و چهار: نقل، حالا من اول نمیگویم وحی میگویم نقل یا تاریخ بهاصطلاح، منتها کسانی هستند که به کل نقل میگویند تاریخ، چون کلمهی تاریخ و بار معرفتی که تاریخ دارد قطعی نیست، در حوزهی مشکوکات است، دستکم ظنیات، من میگویم فعلاً با مبانی همینها پیش برویم لذا فعلاً نمیگویم وحی، میگویم نقل و تاریخ، چون تاریخ و نقل اعم از قطعی و غیر قطعی است، اگر در این مسئله بحث دارند، بیایند بحث کنیم. اگر میگویی علم، اگر میگویی علوم انسانی و علوم اجتماعی و مراد آن است که مجموع گزارههایی که اندیشمندان مختلف با استفاده از عقل، تجربه، شهود و نقل و تاریخ به میزان اعتبار هر کدام، چون هر کدام از اینها به یک اندازه اعتبار ندارند، مثلاً شهود شخصی اعتبارش برای خود شخص است مگر به یک دلیل دیگر اثبات کند که این شهود قابلیت تعمیم دارد، یا اعتبار تجربه به اندازهی اعتبار بدیهیات عقلی یا برهانیات نیست، پس هر کدام به یک اندازه دلالت دارند، نقل هم اینطور است، نقل قطعی داریم نقل غیر قطعی هم داریم، هر کسی در هر حوزهای از یکی از این چهار طریق به آگاهی رسید و توانست با متد مخصوص به خود او از آن گزاره و نظریه دفاع کند و بتواند تلاش مفهومی برای متقاعد کردن دیگران در آن مورد بکند، ما این را علم میگوییم، ما هم آن را قبول داریم. چون برخی گفتهاند منظور اینها از علوم اسلامی در علوم انسانی این است که میخواهند همهجا نقل را بهجای عقل و تجربه بنشانند، یعنی بگویند کل گزارههای عقلی و تجربی را از کل علوم انسانی حذف کنید فقط هرچه آیه و حدیث داریم، مجموع آنها را کنار هم بگذاریم، همه همین است. این یک پیشفرض غلط است که در حوزهی معرفتشناسی به آن میپردازند که فکر میکنند در معرفتشناسی اسلامی، عقل و تجربه مفاهیم سکولار هستند، ابزار سکولار هستند، در حالی که چنین نیست. در معرفتشناسی اسلامی – لااقل اسلام اهل بیت، حال ممکن است اسلام اشعری، بخش زیادی از مسمانان اهل سنت یا بخشی از مسلمانان شیعه چنین نگاهی به عقل ندارند – نگاه اهل بیت به عقل این است، حال وقتی من میگویم عقل لزوماً با فلسفهی مسطلح نیست، همان عموم خصوص فی الوجه است، عقل در مدارک و منابع اسلامی همانطوری که در آیه و حدیث بر ما تصریح شده است، اثبات میکند که عقل از منابع دین است یعنی اگر گزارهای را عقل با برهان اثبات کرد، حتی اگر گوینده و نظریهپردازش مسلمان نباشد، ولی آن نظریه اسلامی است. چنانکه ممکن است کسی ظاهراً و شناسنامهای مسلمان است ولی گزارهای گفته که اصلاً اسلامی نیست، از اینها زیاد هم داریم. ما به گوینده کاری نداریم، بعضی در حوزهی تکنولوژی هم همین مغالطه را کردهاند که این ابزار را مشرکین و کفار ساختهاند لذا این ابزار مشرکانه هستند! چه ربطی دارد؟ چه ابزار چه افکار، ما اینها را با منابع معرفتی اسلام یعنی وحی و عقل میسنجیم هرچه با اینها سازگار است، یا با عقل و وحی اثبات و کشف شود یا با عقل و وحی تأیید شود، آن گزاره، آن افکار، آن ابزار، اسلامی است حتی اگر از زبان یا از دست غیر مسلمانی برآمده باشد. بنابراین آیا تمام گزارههایی که لیبرالیستها، مارکسیستها، فاشیستها و اینها در حوزههای علوم انسانی و علوم اجتماعی گفتهاند، همه غیر اسلامی هستند؟ خیر. گزارههای زیادی وجود دارند که متفکری غیر مسلمان آنها را گفته است اما با مفاد اسلامی سازگار است. هرچه با عقل اثبات شود، اسلامی است چون عقل جزو منابع دین است، بهشرطی که اثبات شود، منتها مشکل ما این است که با هزاران هزاران گزاره در علوم انسانی و اجتماعی مواجه هستیم که ادعای عقلانیت میشود در حالی که هیچ برهان عقلی پیش آنها نیست، بیشتر نقلی هستند نه عقلی، اصلاً اثبات نشدهاند، ادعا میشود، آتوریته درست کردهاند، برای ما خط قرمز درست کردهاند، نمیگذارند از اصل آن سئوال کنیم. سمیناری در اروپا بود، آقایی که داشت صحبت میکرد رئیس دپارتمان همان دانشگاه بود، همان اول که آمد گفت چنانکه میدانیم – خب این یک جملهی کلیشهای ساخته شدهی قدیمی است که از اواخر قرن هفده و هجده در کتابها آمده است – گفت چنانکه میدانیم قدرت ذاتاً فاسد و فسادآور است و قدرت فساد مطلق و ثروت چنین و چنان است. گفت: چنانکه میدانیم. گفتم والا این جزو آن چنانکه نمیدانیمهای بنده است، من این را نمیدانم اگر میشود اول همین را توضیح دهید. دقیقاً جملهی اول مقالهاش بود، گفتم من دقیقاً همین جملهی اول شما را نمیدانم چیست، امکانش هست این را ثابت کنید؟ گفت یعنی شما بدیهیات را هم نمیفهمید؟ گفتم نه، اگر اینها بدیهیات است من متوجه نمیشوم، هفت یا هشت چیز بدیهی داریم آن هم در حد امتحان و امتناع و تناقض و جزء از کل و اینهاست، این چیزی که شما میفرمایید بهنظر من نیاز به برهان دارد. یک ربع یا 20 دقیقه بحث شد آخر بحث دقیقاً ایشان عصبانی شد بهجای اینکه جواب بدهد، برای اینکه توقع داشت وقتی میگوید چنانکه ما میدانیم، همهی ما بگوییم بله ما هم میدانیم. چه کسی گفته قدرت ذاتاً فسادآور است؟ بستگی دارد قدرت دست چه کسی میافتد، راجع به انسان و آدمها حرف بزن، قدرت خودش که چیزی نیست، قدرت یک اسم است، چیزی نیست، قدرت میزان امکاناتی است که در اختیار یک انسان است، اگر آن انسان فاسد است قدرت فاسد است و فاسد میکند، اگر او صالح است قدرت صالح است و صالح میکند. از این کلیشهها در تمام علوم انسانی پر است که مثلاً میگویند مبرهن و بدیهی است، مثل بچهها که وقتی انشا مینویسند آنچه را که میخواهند آخر بگویند همان اول میگویند. مبرهن نیست، ما نمیدانیم لااقل، به ما اثبات کنید. شما با این مبانی میآیید. بحث ما این است علوم انسانی و علوم اجتماعی اسلامی چیست؟ علوم انسانی اسلامی علومی است که از یکی از این منابع، گزارههایی راجع به انسان توصیف یا توصیه صادر شود، هر کدام با متد خودش از آن دفاع شود. آیا در آن اختلاف میشود؟ بله ولی در چارچوب محکمات اسلامی، چنانکه دو فقیه دیگر با هم بحث نمیکنند که نماز صبح دو رکعت است یا سه رکعت، اختلاف اینگونه با هم ندارند، یا اختلاف نمیکنند که اصلاً نماز صبح واجب است یا نیست، سر این چیزها با هم اختلاف نمیکنند، اینها میشود جزو محکمات، چنانکه تمام مکاتب محکماتی دارند، اگر محکمات آن را قبول نداری برویم سراغ محکمات و آنها را ثابت کنیم، اگر قبول کردهای و وارد این حوزهی تفکر شدهای مثل همهی حوزههای تفکر لائیک، منطقاً باید به آنها وفادار باشی، بعد که جلوتر میرویم دیگر آنها را فراموش نمیکنیم یعنی اگر یک تفسیری راجع به انسان داریم و یک فلسفهی خاص در اخلاق منجر شد، وقتی راجع به حقوق بشر، راجع به حقوق سیاسی، راجع به دموکراسی، انتخابات، اقتصاد، خانواده، ازدواج، طلاق یا ... حرف میزنیم دیگر نمیتوانی بگویی با قطع نظر از آنها، دیگر با قطع نظر از آنها نمیشود، اینها همه یک مکتب است. دقت کنید در این تعریف من هرجا اشکالی میبینید بفرمایید، علوم انسانی یا اجتماعی با رویکرد اسلامی یعنی مجموع گزارههایی که متفکران و نظریهپردازان در عرصهی علوم انسانی و اجتماعی یا با عقل اثبات کنند، با متد عقلی – برهان – اگر غیر مسلمانی هم گزارهای را با برهان اثبات کرد ما آن را میپذیریم، آن اسلامی است و با اسلام منافاتی ندارد، عقل حجت است. ما هزاران روایت در این باب داریم به شرطی که عقلی باشد، برهان و اثبات باشد، ادعای عقل نباشد. خیلی وقتها به اسم عقلانیت و عقل مدرن خیلی کلاه ما را برداشتهاند. دو: با تجربه، هر گزارهی تجربی که تأیید تجربی دارد به اندازهای که تجربه اعتبار معرفتشناختی دارد، آن گزاره در معرفتشناسی اسلامی معتبر است به همان اندازه. هر گزارهی شهودی که با تهذیب نفس و ریاضت و عمل صالح بهدست میآید و نگاهی به باطن آدم پیدا میشود به اندازهی خودش در حد هر کسی برای خود او قطعاً حجت میشود به همان اندازه که اعتبار دارد یا ظنی است یا قطعی. اما برای انتقال آن به دیگران باید دلیلی اضافه کنیم که به دیگران هم اثبات شود. چهار: وحی و نبوت که ما آن را با عقل اثبات میکنیم یعنی از معرفتشناسی به جهانشناسی، از جهانشناسی به هستیشناسی، از هستیشناسی به خداشناسی و از ترکیب خدا و هستی، خداشناسی به پیامبرشناسی و ضرورت عقلی بعثت میرسیم، وقتی نبوت اثبات شد دیگر دین یک امر ذوقی سلیقهای غیر علمی یا ایدئولوژیک نیست، منبع معرفت است و معتبرترین معرفت. بنابراین اگر آیه یا حدیث قطعی راجع به انسان توصیف یا توصیهای میکند، این علمی است، نه اینکه اینها علمی نیست و آنها علمی است. یکی از فرقهای ما در این مسئله پیدا میشود که اینها میگویند اصلاً وحی معرفت نیست، نبوت آگاهی نیست، نبأ نیست، یک ادعاست. بعد بهجای این حقیقت روحانی که گزارههای وحیانی است، توصیههای خداوند به انسان و توصیف خداوند از انسان و جهان، اینها را میگویند از علوم انسانی حذف کنید. نگاه کافرانه به انسان حتماً علوم اسلامی و انسانی معنی ندارد. اما معنی آن این نیست که شما عقل و تجربه و حتی شهود شخصی را تعطیل کن و بهجای همهی اینها نقل مقدس را بیاور بعد این میشود علوم انسانی و اجتماعی اسلامی. نه. علوم انسانی و اجتماعی ترکیب اینهاست و اینها با هم سازگارند، عقل و تجربه و شهود هر کدام در حد خود، نه بیشتر و نه کمتر و مرتبط با هم، وحی هم نوری میافکند که عقل و تجربهی بشر کافی نیست اما اصل نبوت و وحی را با عقل اثبات میکنیم و با عقل همراه وحی میروی. ببینید شما الان چشم دارید ولی اگر تاریک باشد چشم شما نمیبیند، نسبت عقل و وحی هم چنین نسبتی است، وحی اینجا را روشن میکند تا چشم عقل بتواند درست ببیند، البته چیزهایی هم هستند که بشر بدون وحی هم آنها را میفهمد، مستقلات عقلی است، هیچکس آنجا معمولاً اختلافی ندارد، البته در آنجا هم بعضی اختلاف میکنند، مگر ندیدهاید بعضی میگویند در معرفتشناسی بدیهیات هم نداریم. از کدام ملاک عقل حرف میزنی؟ اگر گفتی فقط عقل و تجربهی بشر کافی است نتیجهاش همین میشود که الان میزنند که آقا! کدام عقل؟ عقل که اصلاً حجت نیست، عقل در مفاهیم فراتجربی هیچچیز را نمیتواند اثبات یا نفی کند، همهی مقولات جدلی الطرفین هستند، کانت همین را میگوید. بعد به سراغ تجربهگرایی افراطی مثل هیوم که نتیجهی آن شکاکیت است، باز مثل هیوم، هیوم هم پدر تجربهگرایی است هم پدر شکاکیت و این نشان دهندهی این است که اگر عقل را منشأ علم شهودی و علم حضوری تفکیک کردی، خودِ عقل هم دیگر قابل دفاع نیست، تو میمانی و یکسری گزارههای پراکندهی تجربی و غرایز شخصی و تجربیات حسی خود که اینها قابل اثبات نیست و به دام شکاکیت میافتی و در آخر میگویی اصلاً علم و عقلی وجود ندارد، نه فقط در حقوق و اخلاق همهچیز شخصی و نسبی است حتی در طبیعتشناسی هم همینطور است، ما نمیتوانیم هیچچیز را اثبات کنیم، هیچچیز را نمیتوانیم ابطال کنیم، ما مجبوریم همدیگر را تحمل کنیم، ما مجبوریم با قرارداد معطوف به فواید محسوس گام به گام به جلو برویم و هیچچیزی نمیتوانیم بگوییم که چه هست و چه نیست و چه حقیقت است و چه نیست، چه باطل است و چه ظلم است و چه حسن است و چه قبیح، کمکم نمیتوانیم بگویم اصلاً چه هست و چن نیست. آنها برداشتهاند به جای وحی ضمن اینکه عقل هم تضعیف شده است تجربه هم زیر سئوال رفته، امروز دیگر پوزیتیو هم زیر سئوال است، امروز عقلانیت ناسیونالیستها هم در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی محور نیست، هم ناسیونالیستها به زاویه رفتهاند هم پوزیتیویزها به زاویه رفتهاند، امروز که بحث قرائتها و نسبیت و فهم شخصی و این حرفها است، امکان داوری تقریباً تعطیل است، حال این وسط کلی گزارههای ایدئولوژیک و خرافات مدرن گفته شده است که با این مبادی که اصلاً قابل اثبات و انکار نیست. پس وقتی ما میگوییم علوم انسانی و اجتماعی منظور این نیست که بهجای عقل و تجربه نقل را بگذار، ما میگوییم بهجای عقل و تجربه یا در کنار عقل و تجربه کلی گزارههای غیر عقلی و غیر تجربی وارد علوم انسانی کردهای، پیشفرضهای اثبات نشده و متناقض وجود دارد که هیچکس یقهی شما را نگرفته چون همهی ما میترسیم، ما ترسو هستیم، ما جرأت نمیکنیم از شما سئوال کنیم، ارباب فرموده است. و بعد بسیاری از شما به این مبانی خود پایبند نیستید، التزام به اینها ندارید.
اگر این مسئله را همینجا با هم بحث کنیم و هرجا اشکالی دارد به هم کمک کنیم و اشکالات آن را رفع کنیم بعد پای آن بایستیم، در پایاننامهها، در پژوهشها، در انجمن علمی، چون اینها چیزی نیست که از بیرون با دستور و بخشنامه پیگیری شود، اینها باید از داخل دانشکدهی علوم اجتماعی حل شود.
هشتگهای موضوعی