همه چیز خاکستری بود اما... (وفا زیباست، عزت زیباست، حسین زیباست)
نشست "مذاکره از نوع حسین علیه السلام، دو روی سکه عاشورا " _ دانشگاه علم وصنعت_ محرم ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
تاریخ طبری. میگوید که معاویه از شام بلند شده حج آمده، دو سال آخر دارد همه جا را برای بیعت با یزید آماده میکند. با این که او با امام حسن(ع) تعهد کرده بود و قرارداد بسته بود که بعد از او حق ندارد نه یزید نه کس دیگری را سر کار بیاورد. خیانت صریح. مفادی را امام حسن(ع) در قطعنامه نوشتند که بعداً یکی یکی زیر همه آنها زد و میدانستند که چنین کاری را میکند. به مدینه آمده زیارت قبر پیامبر(ص)، قدرت مطلق هم هست و هنوز به عاشورا مانده است. امام حسین(ع) در مدینه هستند کسی را میفرستد میگوید حالا ما آمدیم مدینه زیارت جد تو، تو هم بیا من کاری دارم و یک جلسهای باشد میخواهم با شما مشورتی بکنم. امام حسین(ع) میآیند میگوید که بالاخره ما با هم قوم وخویش هستیم. و این شهر مدینه شهر اصل اسلام بوده من روی این شهر از همه مطمئنتر بودم برای بیعت با پسرم و بقیه جاها را کارهایش را حل کردم از اینجا چون مطمئن بودم مشکلی پیش نمیآید این را آخر انداختم. ولی حالا مدام گزارشهایی که میآید این است که این شهر از همه بدتر است و جنابعالی اخویتان که مرحوم شدند ایشان که تا آخر قبول نکرد مرحوم شد شما هم که دارید به این لجبازیها ادامه میدهید. - ببینید چطوری حرف میزند – من دارم برای مصلحت امّت اسلام می خواهم یزید را سر کار بیاورم، وگرنه خودم میدانم که قرار نبوده این کار را بکنیم ولی چه کنیم شرایط حساس است؟ خیلی تحقیق کردم که چه کسی میتواند بیاید دیدم هیچ کس بهتر از یزید نمیتواند این امپراطوری عظیم را اداره کند. ما الآن ابرقدرت جهان شدیم دست چه کسی بسپارم؟ این از بچهگی تربیت شده و آماده است و این مسائل را میشناسد روم را میشناسد، غرب را میشناسد، شرق را میشناسد. – عین عبارت است – به امام حسین(ع) میگوید من برای امت جدّتان کسی را بهتر از یزید سراغ ندارم اگر سراغ داشتم خودم هم میرفتم با او بیعت میکردم همه تحقیقات انجام شده و هیچ کس مناسبتر از ایشان نیست. امام حسین(ع) میفرمایند که یک مقداری آرامتر، مطمئن هستی خوب تحقیق کردی؟ یکیاش که همینجا جلوی چشمان توست! امام حسین(ع) فرمودند کسی را که از او بهتر و پدر و مادرش از پدر و مادر او بهتر هستند ندیدی؟ یعنی جلوی من میایستی و توی چشمهای من نگاه میکنی و میگویی یزید شایستهترین فرد برای رهبری امت اسلام است؟ "مهلاً یا معاویه!" یواشتر! "لاتقل هکذا" اینطوری برای من حرف نزن. بقیه را میتوانی فریب بدهی اما با من اینطوری حرف نزن. بعد به امام حسین گفت حتماً منظورتان خودتان بود؟ کنایه زدید؟ امام حسین فرمودند: باریک الله "فإن اردت نفسی و کان ماذا" حالا اگر منظورم خودم باشد چه؟ حالا فرض کنیم که شما تحقیق کردید که این آدم بهترین آدم است که نیست؟ توی چشم من نگاه میکنی و به من میگویی که یزید میتواند حاکم امت اسلام باشد؟ این هم جواب آن کسانی که میگویند امام حسین(ع) اصلاً به حکومت کاری نداشت یک مسئله خاصی بود بین او و خداوند که باید میرفت کشته میشد. بله امام حسین(ع) از بین همه مسائل عامش و یک مسائل خاصی هم بین خود و خدایش هست. تمام مسائل اهل بیت(ع) اولیای خدا و شخص امام حسین(ع) عبادی – سیاسی است. عبادتش از سیاستش جدا نیست. اوج عرفان است و در عین حال اوج عقلانیت سیاسی – اجتماعی و اصلاح امت است. اینها برابر هم نیستند و تفکیک نمیشوند. – خلاصه به ادبیات ما امام حسین(ع) فرمودند که باریکالله - من هم در آن محاسبه کنار یزید گذاشته بودی فهمیدی ایشان شایستهترند! بعد او گفت که، گفتی پدر و مادر. مادر تو را قبول دارم مادر تو با هیچ زنی قابل مقایسه نیست او دختر پیامبر است. – حالا این کلاهبردار حقهباز را ببینید- پدرت هم از این نظر که اولین مسلمان بود و در ایمان و صلاحیت وشایستگیهایش هیچ کس به پای او نمیرسد و همه میدانند نزدیکترین شخص به پیامبر بود و از این جهت هم من برای پدرت احترام قائل هستم ولی خب چکار کنم که پدر یزید و پدر تو یعنی من و علی، حَکَم گرفتیم داوری به نفع ما شد نه به نفع او. بنابراین حق نداشت و حق با من بود. و اما راجع به خودت، اگر بین خودت و یزید بخواهم مقایسه کنم جناب حسین جان یزید از تو شایستهتر است و این امت پیامبر را یزید بهتر میتواند مدیریت کند. امام حسین(ع) فرمودند بله، پسر تو آن آدم فاسد الکلی، شرابخوار و فاسد که خودتان نمیتوانید فسادهای اخلاقی شخصیاش را بپوشانید همه جا پخش است فساد جنسی، فساد اخلاقی، و یک آدم همیشه مست! بله، این بهترین و شایستهترین آدم برای حکومت درجهان اسلام است! معاویه گفت اباعبدالله زبان تو خیلی تند است یعنی افراطی هستی. میدانی که اگر من راجع به تو پیش یزید حرف بزنم ایشان اینطور ادبیات را به کار نمیبرد خیلی مؤدب است. قضیه را به بیادبی شخصی ارجاع میدهد! شما بیادبانه راجع به یزید حرف زدید! امام حسین(ع) فرمودند جالب است اظهار واقع، بیادبی است؟ این آن چیزی است که نه من، همه در مورد او میدانند. او گفت یزید هم راجع به شما هم همین حرفها را بزند؟ امام حسین(ع) فرمودند بله، خوب است هر آنچه را که واقعیت دارد بگوید. من آنچه که واقعیت داشت راجع به تو و پسرت گفتم. تو و پسرت هم هرچه راجع به ما واقعیت دارد و واقعی است بگویید. معاویه گفت که ببین من که الآن با تو کاری ندارم چون خودم تو را دعوت کردم که بیایی ولی این را بدان که شامیها اگر این حرفهایی را که زدی بشنوند تکه تکهات میکنند حواسات جمع باشد. امام حسین(ع) هم بدون خداحافظی بلند شد و از جلسه بیرون آمد. این یک سفر این آدم به مدینه است. سفر دوم معاویه که سال 56 هجری است یعنی سه – چهار سال قبل از کربلا میآید. علامه امینی(ره) از ابناثیر نقل میکند که عراق و شام در برابر معاویه تسلیم شده بودند و کمکم خیلیها داشتند با یزید هم آماده میشدند از ترس بیعت کنند چون خیلیها را ترور کرد، خیلیها را بیوتروریزم مسموم کرد، خیلیها را کشت، خیلیها را زندان، تبعید و یک عدهی زیادی را خرید و یک عدهای را هم ترساند. عدهای زیادی از افکار عمومی را فریب داد طوری که وقتی مردم شنیدند که امیرالمؤمنین(ع) در مسجد شهید شدند گفته بودند مگر امیرالمؤمنین نماز میخوانده؟ ببینید چطور شستشوی مغزی داده بودند. اگر این ماهواره و اینترنت دست معاویه بود کل دنیا را مسموم میکرد. یک چنین فتنهای در فریب افکار عمومی بود که اولین مسلمان را وقتی شهید میشود که بخش غرب جهان اسلام بگویند مگر نماز میخوانده؟ حضرت امیر(ع) میفرماید: «أنا اوّل مَن سَجَدَت» من اولین کسی بودم که پس از پیامبر سجده کردم. بعد میگویند کسی که در سجده کشته شده، مردم در شام و لبنان و سوریه و فلسطین میپرسیدند مگر علی نماز میخواند؟ چون اینها را فرهنگ دینی معاویه و امویها تربیت کرده بود. ابناثیر میگوید خیلیها را با ترس یا طمع یا ترور مجبور به بیعت کردن شدند بعد خودش با هزار نیروی ویژه آمد تحت عنوان زیارت و مدینه آمد مدینه، چون فهمید در مدینه مقاومت است. در مدینه گفتن چهار نفر تسلیم نمیشوند و همهشان از بزرگان و از فرزندان بزرگان هستند. یکیشان حسینبنعلی است. این نه اهل ترس است، نه اهل طمع است و نه اهل معامله است. اصلاً بنیادین قبولتان ندارد. مردم هم همه قبولش دارند و دوستش دارند. یکی عبداللهبنزبیر پسر زبیر است که این خودش برای خودش مدعی قدرت است. یکی عبدالله بنعمر است. این آدم مقدسمآبی است و با علی بیعت نکرد با تو هم بیعت نمیکند. البته بعداً با افرادی حتی پستتر و پایینتر از معاویه بیعت کرد با عوامل او. یکی هم عبدالرحمن بن ابوبکر، پسر ابوبکر است که مرید علی(ع) بود. اینها پسر علی و ابوبکر و عمر و پسر زبیر، این چهارتا بیعت نمیکنند و مشکل دارند. معاویه به یزید گفته بود اینها هر کدام یک تیپاند اینها بعضیهایشان مقدسمأب هستند، بعضیهایشان را میشود ترساند و بعضیهایشان را میشود خرید و بعضیها را هم باید در قدرت شریک کنی، فلانی را حتماً باید از بین ببری، به امام حسین(ع) که رسیده بود گفته بود این سر هیچی معامله نمیکند، این واقعاً دنبال چیزی برای خودش نیست، این یا باید بیعت کند یا کشته شود. البته معاویه تا آخر میگفت مواظب باشید خون حسین نریزد! این خون که بریزد هر سیستمی را سرنگون میکند. حسین کم کسی نیست؛ ولی خب دیگر یزید کار را به آنجاها رساند. معاویه میخواست نه از باب رعایت حق، بلکه میخواست از باب حفظ حکومتش کار به کشتن حسین نکشد. حالا آنجا ملاقاتهای کوتاهی با تک تک اینها دارد. تا امام حسین(ع) را میبیند میگوید گروهی و جریانی که بالاخره خونش خواهد ریخت، یعنی تو را میشناسم تو تا آخر پای حرفهایت میایستی تا مجبور شویم خون تو را بریزیم! امام حسین(ع) فرمودند که بخدا قسم اهل نشستن و گوش کردن به حرفهای امثال تو نیستم. گفت حالا خواهی دید بدتر از این هم خواهد شد. چون میدانم که تیم شما تا آخر میایستید و همکاری نمیکنید. بعد ابنزبیر را میبیند و به عبداللهبنزبیر میکند سوسماری که آهسته سرش را توی بیابان در سوراخ میکند و دمش بیرون است و میجنبدد و حواسش نیست که به زودی دمش را خواهیم گرفت و پشت و کمرش را خواهیم شکست! این را از جلوی چشمان من دور کنید. همین اتفاق هم افتاد عبداللهبنزبیر مکه را گرفت مدینه را،و او هم با یزید درافتاد منتهی سر قدرت، نه سر حقیقت و عدالت. که سهم ماست نه سهم شما. فرق میکند که امام حسین(ع) میگوید خلافت حق کیست؟ یعنی چه کسی میتواند عدالت را در جامعه اجرا کند. یک وقت به این معنا آدم میگوید کی حق حاکمیت دارد؟ یک وقت به این معناست که سهم کیست؟ سهم من است یا سهم تو. اینها دو جور نگاه است. بله امام حسین(ع) هم سر حکومت با یزید درگیر شده، عبداللهبنزبیر هم سر حکومت درگیر شده است اما اینها دو نوع درگیری است. او دغدغه خدا و خلق را دارد این دغدغه خودش را دارد و هر دو هم ضد یزید جنگیدند. او (عبداللهبنزبیر) هم به دست اموی بالاخره کشته شد وقتی که مکه سقوط کرد. بعد میآید عبداللهالرحمن بن ابوبکر را معاویه میبیند که پسر ابوبکر هم مخالف با معاویه و با یزید بود و ایشان طرفدار امیرالمؤمنین(ع) بود و نسبت به امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) سمپاتی داشت. معاویه به او میگوید – راجع به هرکسی یک توصیفی کرد- راجع به این میگوید پیر خرفتی که عقلش زائل شده و اصلاً شعور حرف زدن ندارد! این توهین را به پسر ابوبکر میکند. و با پسر عمر هم یک چنین تعبیری را بکار میبرد که این یک مقدس مآبی است که است که سرش را عمداً پایین میاندازد! چیزهایی را که بخواهد ببیند میبیند و چیزهایی را که نخواهد ببیند نمیبیند. اینها را معاویه میگوید. اختلافات داخلی در این جریان وجود دارد. بعضیها فکر میکنند همه یک دست بودند خیر، اینطوری نیست. اینقدر اختلافات کلامی، فقهی، سیاسی، تاریخی، عقیدتی بین غیر شیعه در تاریخ هست بخصوص در صدر اسلام بین همه کسانی که با اهل بیت(ع) بیعت و هم کاری نکردند خودشان صد گروه هستند که با هم مخالف هستند. اصلاً در تاریخ یک روایت هست که عایشه را معاویه مسموم کرده! یا در چاه انداخته! طبق یک روایت، معاویه حتی عایشه را هم ترور کرده است. چون عایشه هم با اینها مخالف بود. سعد بن ابیوقاص (فاتح ایران) با علی(ع) بیعت نکرده، اما با معاویه هم درگیر بود. به او میگفت تو خلیفه نیستی تو شاهی، تو مثل شاهان ایران و روم حکومت میکنی. خب سعد بن ابیوقاص را هم معاویه کشته و مسموم کرده است. سعد کیست؟ پدر همین عمربنسعد. یعنی پدر سعد به دست معاویه مسموم شده، در قضایای علی(ع) گفت من بیطرفم! ما اصل اسلام را قبول داریم در این دعواها من دخالت نمیکنم. در کدام دعواها دخالت نمیکنی؟! مگر اینها دعوای شخصی است؟ نه با آن جریان، نه با این جریان، نه با تو، نه با این! کی؟ اگر مسائل شخصی باشد بله، خب بعد پسر عمربنسعد که دوران کودکی گاهی همبازی امام حسین(ع) بوده، این حالا میشود در سپاه یزید که پسر همان معاویه است، سردار او میشود برای کشتن امام حسین(ع)! ببینید چه اتفاقهای عجیب و غریبی میافتد. بعضی از اینها در مدینه مدام دوروبر معاویه هستند معاویه محلشان نمیگذارد، هی میخواهند خودشان را به مرکز نزدیک کنند ضمن این که نمیخواهند با یزید هم بیعت کنند میخواهند بگویند حالا تو را تحمل کردیم با شما مشکلی نداریم ولی با یزید بیعت نمیکنیم. ولی در عین حال میخواهند ضربه حکومت به اینها نخورد. اینها نزدیک میشوند و معاویه محلشان نمیگذارد. در مدینه به نفع یزید سخنرانی میکند و میگوید برای خلافت کسی با فضلیتتر، خردمندتر، باعرضهتر و آگاهتر از یزید نیست! و بعد از من همه باید با این بیعت کنید برای مصلحت اسلام و مسلمین. هرکس بیعت نکند ریشه خودتان را زدید و خودتان را بدبخت کردید اگر میخواهید پیشرفت کنید... میدانید یکی از استدلالهای معاویه این است که بقایای امپراطوری رم یزید را میشناسند چون یزید از بچگی برای تفریحاتش آنجا میرفت و مادرش هم مسیحی بود و اینها را میشناخت با تربیت رومی بزرگ شده بود. میگفتند این که بیاید دشمنتراشی نمیشود و آنها میگویند این آدم خوبی است ما او را میشناسیم. اما امام حسین(ع) که بیاید اصلاً وجود حسین دشمن تراشی است. غرب احساس خطر و احساس دشمنی میکند و با ما درگیر میشود. این حرفها در صحبتهای معاویه هست چنانچه که در دمشق کاخ ساخته بود زمان خلیفه دوم عمر، به او خبر دادند که کاخهای عجیب و غریب دارد میسازد. چون معاویه از زمان ابوبکر و عمر در این منطقه حاکم شد خبر میدادند که کاخهای عجیب و غریبی دارد میسازد کاخ سبز معاویه مشهور است بعد یک وقتی معاویه برای حج آمد عمربنخطاب خلیفه دوم خودش سادهزیست بود، آدم ساده زیستی بود و اهل ریخت و پاش نبود حتی یک وقت بچهاتش تخلفی کرد جلوی جمع با شلاق توی صورت پسر خودش زد. این به معاویه گفت گزارش میآورند که آنجا کاخنشین شدی و کاخهای عجیب و غریب میسازی و امکانات و ریخت و پاش داری. معاویه گفت بله خبرها درست است من برای عزت اسلام این کارها را میکنم. ما همسایه روم هستیم، بروید ببینید رومیها چه کاخهایی دارند یک کاری کردم رویشان کم شده! الآن هیئتهای رومی که میآیند فقط به در و دیوار کاخهای ما نگاه میکنند و آه میکشند. من برای اسلام این کار را کردم. کاخهای ما امروز، از کاخهای روم بسیار باشکوهتر و زیباتر است هرچه آنها دارند ما ده برابر آن را دارند. حالا آنها رقاص و شراب هم میآورند و ده برابرش را باید کمکم بیاوریم! ما از آنها کمتر نیستیم. این یک تعریف از شکوه اسلام است و یک تعریف هم، تعریف علی(ع) از شکوه اسلام است. به ایشان میگویند شما ابرقدرت جهان هستید، بزرگترین خلافت و امپراطوری شاهنشاهی جهان به اسم اسلام، و روش اسلامی دست شماست. به ایشان میگویند بیایید نماز جمعه بخوانید، اذان گفتند مردم منتظر شما هستند، قنبر میآید میبیند که دارد بلیزش را باد میزند. قنبر میگوید آقا مردم منتظر شما هستند، اذان گفته شد، ایشان فرمود چکار کنم لباسم تر است دارم آن را خشک میکنم، تو که میدانی من یک پیراهن بیشتر ندارم، شستم دارم باد میزنم بگذار خشک شود تا بیایم. این هم یک شکوه است. تعریف معاویه از شکوه اسلام این بود که ما مسابقه قدرت و ثروت و مادیات با آنها بگذاریم و بعد هم با همان سبک حکومت کنیم! تعریف علی(ع) از شکوه اسلام این است میگوید چرا اینقدر زندگی را بر خودت سخت میگیری؟ میگوید تا بر مردم آسان بگذرد. اینها حرفهای علی است. میگویند حضرت علی(ع) یک نانی غذای مخصوص دارد که امام حسن(ع) میفرمایند پدر ما باید آن نان را با زانویش میشکست. بعد میگذاشت توی آب خیس بخورد بعد میخورد. خلیفه مسلمین، معاویه هم که ادعای خلافت میکند اینطوری بود. به علی(ع) گفتند چرا اینقدر ساده زندگی میکنید؟ این همه امکانات، بالاخره سهم شما که از اینها بیشتر است؟ فرمود: طوری زندگی میکنم که گدایان و بردگان دلشان بر من بسوزد! گدایان و بردگان بگویند هنوز وضع ما مثل علی نیست، وضع ما از علی که بهتر است! حاکمان باید در سطح متوسط به پایین مردم زندگی کنند! دوتا اسلام است. اسلام معاویه که اتفاقاً این به شیعه و سنی هم مربوط نیست و همین الان در کشور خود ما اینقدر اسلام معاویه طرفدار دارد و طرفداران آن بیشتر از اسلام علی است! عزاداریات را بکن، هر غلطی هم دلت میخواهد بکند. توی روابط خارجی، در روابط داخلی، در اقتصاد، در بازار، در سیاست، راحت باش! بر خودت سخت نگیر، برای مردم سخت شد، شد ولی برای خودت سخت نگیر! اسلام علی هم میگوید بر خودتان سخت بگیرید تا مردم در گشایش باشند. علی(ع) میگوید من شب خوابم نمیبرد چون احتمال میدهم آن طرف سرزمین اسلام امشب یک خانوادهای باشد که از گرسنگی خوابش نمیبرد من چطور بخوابم؟ دعوا سر این دو نوع اسلام است. همین الآن هم همین است. دوتا اسلام و دو نوع تشیّع است هر دوی اینها هم میگویند زیارت، هر دوی اینها هم میگویند عزاداری، حبّ اهل بیت(ع). هر دو میگویند قرآن، پیامبر، حج. آل سعود را نگاها کنید از ما و شما ظاهرش خیلی متدینترند، برو ببین زیر عباها چه خبر است؟ در خانهها و در کاخها چه خبر است؟ بعد خبر به عایشه رسید که معاویه حسینبنعلی(ع) را تهدید کرده، عایشه جواب میدهد که به من خبر رسیده که حالا حسین را تهدید به قتل میکنی؟ گفت بله ای امّالمؤمنین! اینها به نظر من خیلی محترم هستند و من احترامشان را سالهاست نگه داشتم ولی من بالاخره با یزید بیعت کردم و بیعت خودم با یزید را که نمیتوانم بشکنم، من باید پای یزید بایستم. مصلحت اسلام و مسلمین است و الا من که کاری با حسین نداشتم. حسین این همه ما را اذیت میکند، تحریک میکند، توهین میکند ما با او مدارا کردیم، حتی من برایش بارها هدیه فرستادم قبول نکرده! عایشه میگوید با حسین مدارا کن چنانکه با عبداللهبنزبیر و پسر زبیر و پسر فلان مدارا میکنی، با حسین هم مدارا کن، مشکل تو حل خواهد شد. به معاویه میگوید بالاخره من کاری ندارم ولی تو برادر من محمد را – پسر ابوبکر – محمدبنابوبکر را کشتی و آن کارها را با او کردی، چطور نترسیدی و خانه من آمدی؟ احتمال نمیدادی من اینجا بگویم حساب تو را همینجا برسند؟ قضیه محمدبنابیبکر چه بوده؟ محمد پسر خلیفه اول ابوبکر است. شیعه خاص علیبنابیطالب(ع) است و فرزند خوانده امیرالمؤمنین(ع) است. پسر ابوبکر، جزو یاران خاص علی است و امیرالمؤمنین(ع) ایشان را حاکم مصر در شمال آفریقا در حکومت خود گذاشته است. جریان معاویه و عمروعاص میآید میجنگند و اینها را شکست میدهند و محمدبنابیبکر پسر خلیفه اول را که یار امیرالمؤمنین است میکشند و جنازهاش را در پوست الاغ میکنند برای این که توهین کنند در پوست الاغ میکنند و آتش میزنند و میسوزانند. امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه در مورد محمدبنابیبکر صحبت میکند و گریه میکند و میگوید این جنایت را با او کردند. در ضمن این محمد در جنگ جمل هم، محمدبنابیبکر پسر ابوبکر جزو سرداران علی است، خواهر ایشان عایشه، آن طرف جبهه است. یعنی برادر این طرف جبهه است و خواهر آن طرف است. که بعد که آنها شکست میخورند حضرت علی(ع) میفرماید گرچه که عایشه خلاف فرمان پیامبر(ص) عمل کرد و این کار را نادرست بود اما احترام او را نگه دارید و بالاخره ایشان امالمؤمنین است. و برادر را – محمد – را مسئول میکنند و میگویند تو مسئول حفظ امنیت و احترام خواهرت هستی، به عنوان اسیر نه، با احترام برگردید بروید. محمدبنابیبکر قبل از جنگ هم میرود دو – سه بار مداکره میکند که این کار را نکن. بعد هم که بر آنها پیروز میشوند به این صورت. خب حالا خواهر آن طرف است برادر این طرف است. بعد اینجا عایشه به معاویه میگوید که تو آن جنایت توهینآمیز چه بود که با برادرم کردی؟ گرچه خودش قبلاً با برادرش جنگیده، ولی این را میگوید. جنازهاش را در پوست الاغ کردند و سوزاندند. معاویه گفت نه، اینجا خانه امالمؤمنین است، اینجا امنیت دارد، من خاطرم جمع است وقتی مهمان امالمؤمنین شدم به من خیانت نمیشود! – هدف من این است که به شما بگویم زبان چرب معاویه را ببینید چقدر قشنگ حرف میزند – میدانید بعد از این که امام حسن(ع) شهید شدند رفته یکی یکی یاران امام حسن(ع) و اهل بیت(ع) و آدمهای بزرگ انقلابی را پیدا میکرده و میگفته من هیچ کارتان ندارم فقط میخواهم به شما هدیه بدهم. هدیه میداده، بعد یواشکی هم یک عده را میکشت و ترور میکرد ولی علنی هدیه میداد. کسی فکر نکند معاویه حرفهای بد بد میزده و امام حسن و امام حسین حرفهای قشنگ میزدند، خیر؛ آخرین طرحش را هم که اجرا میکند پسر زبیر و پسر عمر را برمیدارد به یک جلسهای میآورد و میگوید ببینید تا الآن من با شما معاویه کردم مهمانی و هدیه و لبخند و شام و ناهار با هم خوردیم، تمام شد. فردا در مدینه در حضور مردم جلسهای تشکیل میدهم شما هم باید حاضر باشید. بالا سر هر کدامتان دو نفر مسلح قرار میدهم اگر جیک بزنید و یک کاری دال بر این که مخالف هستید انجام بدهید بالای سر هر کدامتان دو نفر مسلح است گفتم همانجا سرتان را بزنند. همانجا حسابتان را برسند. سکوت کنید، حرف نزنید، حالا که بیعت علنی نمیکنید لااقل دهانتان را ببندید. خب اینها را آوردند در جلسه، همه نشستند، معاویه حرفهایش را میزند آن لحظه آخر، یک جمله آخر، و زود میگوید جلسه ختم شد صلوات بفرستید بروید، دیگر جایی برای حرفی نباشد، لحظهی آخر هم اعلام میکند در باب یزید، مسئله امنیت جامعه، خطرات، اینها کارشناسی میخواهد. خلافت یک مسئله علمی است، یزید تربیت شده برای کار علمی و آموزش دیده، بقیه که آموزش ندیدند و از این حرفها. جمله آخر هم لحظه آخر گفت در ضمن این چند نفر هم، فلانی و فلانی بیعت کردند والسلام علیکم و رحمها... جلسه ختم میشود! اینها بعضیهایشان شوکه میشوند و بعضیهایشان میفهمند میترسند حرف بزنند نگاه میکنند دوتا نره غول این بالا وایستاده که نفس بکشند میزنند. جلسه تمام میشود و معاویه میرود که یعنی مدینه بیعت کرد! میرود. مردم میآیند پیش آن چند نفر که شما که به ما گفتید بیعت نمیکنید، ما گفته بودیم تا شما بیعت نکنید ما صریح چیزی نمیگوییم چه شد؟ عبداللهبنزبیر و عبداللهبن عمر گفتند همینطور که کلاه شما را سالهاست برمیدارند این دفعه کلاه ما را هم برداشتند! اولاً بالای سرمان ایستاده بودند ما که نمیتوانستیم تا لحظه آخر حرف بزنیم. بعد هم دروغ گفت ما بیعت نکردیم.
اینها را عرض کردم برای این که فکر نکنید مسئله سیاه سیاه در برابر سفید سفید بوده، در افکار عمومی. اینقدر برای افکار عمومی بازی میکردند برای خیلیها همه چیز خاکستری بود. یعنی میگفتند حسین این خوبیها را دارد معاویه هم این خوبیها را دارد. معاویه این اشکالات را دارد حسین هم این اشکالات را دارد. اینطوری شد. و یک عده هم که میدانستند بخاطر ترس و طمع خودشان را به آن راه زدند.
سؤال: خب با توجه به اظهارات – اسم یکی از مسئولین را بردند – که گفتند از امام حسین(ع) باید درس مذاکره را گرفت، هدف از این تعریفها چیست؟
جواب: بله اتفاقاً من هم میگویم باید از امام حسین(ع) درس مذاکره گرفت منتهی امام حسین(ع) چه مذاکرهای کرد؟ در آن مذاکره چه گفت؟ همانطوری مثل امام حسین(ع) مذاکره کنیم. امام حسین(ع) تا آخر گفت شما باطل هستید و این مسیری که ما میرویم حق است. بروید مذاکره کنید اینطوری حرف بزنید خیلی هم خوب است. یعنی تا آخر، بگو این ظلم است این عدل است و پای حقوق و عزّت ملت بایست. کسی با مذاکرهی به این معنا مخالف نیست. منتهی مذاکرهای که ته آن سازش و تسلیم باشد، عدول از حقوق و عزّت باشد مشکل با این است، مشکل با اصل مذاکره نیست مشکل با مفاد مذاکره و نتیجه مذاکره است. مذاکرهای که ته آن کلاه تو برداشته شود و تو به تمام وظایفت عمل کنی و او به ده درصدش هم عمل نکند، نتیجهی این مذاکره مشکل است. آقا پیامبر(ص) هم مذاکره کردند. معلوم است که مذاکره کردند نتیجهی آن مذاکره چه بود؟ عزّت اسلام بود یا ذلّت اسلام؟
به یک کسی قبل از انقلاب گفته بودند مبارزه کنید. گفته بود آقا من سید حسنی هستم سید حسینی نیستم! از اولاد امام حسن هستم. پدر بنده گفت بهش گفتم – زمان شاه – گفتم اگر واقعاً سید حسنی باشی که حرف نداری به شرطی که مثل امام حسن(ع) کاری کنند که خون بالا بیاوری و شهید بشوی! آن وقت میشوی سید حسنی، مثل حسنبنعلی شهید بشود و تو را بکشند. تو نه سید حسنی هستی نه سید حسینی. خود حسین، زمان امام حسن(ع) حسنی بود. میدانید که بعد از آن قرارداد، بعضیها آمدند به امام حسین(ع) گفتند برادرتان قرارداد بست تو که نبستی، تو شمشیر بکش ما کنار تو میایستیم. امام حسین(ع) فرمود نه، من هم قرارداد بستم! الآن مسیر درست همین است. بعدها هم که عدهای پیش ایشان آمدند گفت تا این مَردَک – معاویه – هست ما شمشیر نمیکشیم چون فضا طوری است که هر شمشیری بکشی به ضرر اسلام است، این استفادهاش را میکند. لحظهای که معاویه رفت و به قرارداد خیانت کرد و خواست یزید را بیاورد آنجا دیگر شرایط عوض شد و امام حسین(ع) شمشیر کشید امام حسن(ع) هم بود همین کار را میکرد. بله آقا ما به استراتژی امام حسن(ع) عمل میکنیم نه استراتژی امام حسین(ع)! مگر استراتژی من درآوردی است و همینطوری هر وقت هر کاری دلت میخواهد بکنی اسم آن استراتژی است؟ موقعیتها متفاوت است و هر موقعیت استراتژی خودش را دارد. چه موقعیتی است؟ ائمه(ع) انبیاء هم همینطور، هر کدام در موقعیت دیگری بودند مثل او عمل میکردند.
سؤال: صحبتهای اخیر یک طلبهای را اسم بردند، هدف از این تعریفها چیست؟
جواب: حالا هدفشان را نمیدانم چیست از خودشان بپرسید که هدف چیست؟ بعضیها میخواهند کارهای خودشان را توجیه کنند از اهل بیت(ع) مایه میگذارند.
اینجا من عرض کنم دو شیوه برای استناد به منابع اسلام است. یک وقت است که شما میخواهی منافع خودت و کار خودت را بکنی میگردی یک مؤیّدی در دین پیدا کنی که کار خودت را توجیه مذهبی کنی. این خیانت و تحریف است. اما یک وقت واقعاً میخواهی از دین الگو بگیری حالا سراغ قرآن و روایات میروی. آن وقت یک چیزهایی میبینی که گاهی هم با منافع تو جور نیست، با پیشفرض و فرضیات تو و دیدگاههای تو هم جور نیست. اینجاست که اگر دین داری تسلیم آن منابع میشوی و میگویی حالا من به این شیوه عمل میکنم چون وظیفهام این است.
خلاصه در یک نوع استناد و یک ارجاع به منابع دین، محور آن منافع توست. تو مرکز هستی و یک جا محور آن وظایف توست و خدا محور است. این دو جور استناد است. یک استناد، اقتدا به امام(ع) است، یک استناد تحریف دین و تاریخ است. این دو را با هم قاطی نکنید.
سؤال: روایتی که میفرماید وقتی امام حسین(ع) در کربلا با لشکر یزید مواجه شد به آنها گفت حالا که زیر نامههایی که فرستادید زدید بگذارید به مدینه برگردم، گفتند تو را میکشیم، درست است؟
جواب: بله، اجمالاً درست است. البته عین عبارات اینطوری نیست، ولی امام حسین(ع) فرمودند شما هزاران نامه فرستادید من برای همین طرف کوفه آمدم اگر پشیمان شدید و ترسیدید میخواهید زیر امضاءهایتان بزنید خیلی خب من خودم را به شما تحمیل نمیکنم و کوفه نمیآیم! منتهی مبارزه را رها نمیکنم من به مبارزه ادامه میدهم منتهی کوفه نمیآیم. ولی حکومت یزید گفت ما نه میگذاریم کوفه برویم نه میگذاریم از اینجا بروی. همینجا یا باید تسلیم شوی یا کشته!
سؤال: اخیراً فلان کس، شبهاتی را مطرح کرده که امام حسین(ع) اهل سازش و مذاکره بوده است، نظر شما چیست؟
جواب: نظر من چه اهمیتی دارد، تاریخ کربلا هست. کسی که سازش کرده سرش را میبُرند و سر نیزه میگذارند؟ بچه چند ماههاش را با تیر سه شعبه میزنند؟ اگر نتیجه سازش این است پس عدم سازش چیست؟ همهشان را زدند کشتند تکه تکه کردند خانوادهها را به شلّاق بستند. این سازش است؟ آقا یک وقت شما مذاکره میکنید میخواهید وا بدهید و تسلیم شوید، ظلم را میپذیرید، اما یک وقت مذاکره میکنید به عنوان جزئی از پروژه مبارزه با ظلم، برای این که اتمام حجّت بشود. امام حسین(ع) در کدام مذاکرهاش ذلّت نشان داده است؟ تمام مذاکراتش در تاریخ هست که ثبت شده است. کجا گفته که شاید هم ما اشتباه کردیم شاید هم شما اشتباه کردید، انشاءالله هر دویمان اشتباه کردیم حالا با هم یک کم کنار میآییم! یک کم شما کوتاه بیایید یک ما کوتاه میآییم! کجا این حرفها را زده؟ تا آخر همان حرف اولش را تا آخر گفته که تو فاسدی، تو ظالمی، من با شما بیعت نمیکنم. اما چرا کوفه آمدم؟ شما گفتید بیا. ترسیدید خیلی خوب از همینجا برمیگردم ولی من با اینها بیعت نمیکنم. نه من با یزید بیعت نمیکنم «مثلی لایبایع بمثله» مثل منی هم با مثل یزید بیعت نخواهد کرد و نباید بکند. این سازش است؟
سؤال: آیا حسین(ع) با کسانی مشورت کرد؟ با چه کسانی؟
جواب: با خیلیها مشورت کرد، خیلیها آمدند مشورت دادند منتهی مشورتهایی که ته آن این بود که به وظیفهات عمل نکن جانتان مهمتر است. ببینید وقتی میگویند مشورت کن، معنیاش این نیست که هرکس هرچه گفت شما باید همان کار را انجام بدهی. اولاً آنهایی که مشورت میدهند ضد و نقیض مشورت میدهند شما پس باید به حرف ضد و نقیض عمل کنی. مثلاً یکی به امام حسین(ع) گفته جنگ مسلحانه نکنید. خب این یک مشورت. یکی مشورت داده که آقا کوفه نروید، یمن بروید. خب این هم یکی. یکی گفته آقا در مکه بمانید. خب حالا امام اگر مشورت پذیر است به مشورتها عمل کند، الآن باید چکار کند؟ برود یمن یا برود مکه یا اسلحه را زمین بگذارد یا اسلحه را بردارد؟ کدامش عمل به مشورت است؟ خب همه این مشورتها داده شده، دلسوزانه گفتند و دلسوزانه مشورت دادند. یک وقت شما در هدفتان شک دارید، یک وقت در روشتان شک دارید، بعد با چه کسی مشورت میکنید. یک کسی ترسو است و مشورتهایش همه توأم با ترس است. یکی خودش آلوده است به شما مشورت سازش میدهد برای این که خودش آلوده است. به همه مشورتها باید گوش کرد، مشورت اشخاصی که صالح برای مشورت هستند هرجا که حق را روشن میکند باید به آن پایبند باشید. امام حسین(ع) هیچ حرف حسابی را ناشنیده نگذاشت، شنید، پاسخ هم گفت و بررسی هم کرد. از قبل هم همه را ایشان بررسی کرده بود. اینهایی که میگویند امام حسین(ع) نمیدانست چه میشود و استراتژیاش غلط بود، وسطهایش فهمید اشتباه کرده و دیگر راه برگشت نداشت، خب اینها غیر از این که امام(ع) را نمیشناسند و مفهوم امامت را نمیدانند تاریخ را هم درست نخواندهاند. امام حسین(ع) در راه مکه، اوایلی که از مکه راه افتاده بود، به ایشان میگویند کوفه آماده نیست و اینها ممکن است خیانت کنند؛ امام حسین(ع) فرمودند من همه چیز را میدانم. ولی من باید بروم، باید این حاکمیت زیر سؤال برود و فقط خون من میتواند اینها را زیر سؤال ببرد. همه را خفه کردند، همه را یا ترساندند یا خریدند یا تطمیع کردند و فریب دادند، خون من که ریخت همه خواهند پرسید که حسین را کشت؟ پسر پیامبر را، که پیامبر گفته بود «حسینٌ منّی و أنا مِن حسین»؟ او را کشت؟ بعد جرأت میکنند سؤال کنند. تا خون من نریزد کسی جرأت نمیکند و کسی بیدار نمیشود. من میدانم چه اتفاقی خواهد افتاد. ولی این اتفاق باید بیفتد و الا منکر، به اسم دین، برای همیشه حاکم میشود. ببینید اگر امام حسین(ع) در کربلا شهید نشده بود شما میدانید کمترین اتفاق بدی که افتاده بود این بود تا همین الآن اسلام در تمام دنیا اسلام یزید بود! ما و شما بعد از هزار سال آمدیم واقعاً فکر میکردیم اسلام و حکومت اسلامی همین حکومت معاویه و یزید بوده است. اگر حسین سکوت میکرد میگفتیم خب حسین هم که بوده، دیده، چرا چیزی نگفته؟ آن وقت همه ما الآن باید شیعیان معاویه و یزید باشیم. یعنی اصلاً در دنیا اسلام، یک اسلام بود و آن اسلام یزید بود. امام حسین(ع) گفت دوتا اسلام است. یکی اسلام قلّابی است که برای یزید است و یکی هم اسلام اهل بیت(ع) است که بچههای پیامبر هستند و ما داریم میگوییم. اگر امام حسین(ع) شهید نشده بود در آن لحظه تاریخی به اسلام خیانت کرده بود.
سؤال: آیا امام حسین(ع) از این که در کربلا به شهادت میرسد آگاه بود؟ با توجه به آیهای که میگوید هیچ کس نمیداند چه به دست میآورد و در کجا میمیرد، این آیه عموم است؟
جواب: بله. بطور عام و بطور ذاتی هیچ کس نمیداند همینطور است اما به اذنالله و وقتی که خدا و رسول خدا(ص) گفته میشود، علم غیب بدون اذن الله نداریم با اذن الله که داریم. چرا میدانند اینها موارد خاص است.
سؤال: به عنوان نمونه از موضوعات خاص اجتماعی فعلی، فیش حقوقی، بدون آن که به قول خودتان درگیر شعار شویم وظیفه چیست؟
جواب: وظیفه در هر موردی یا مورد دیگر، این است که 1) با پرسش ببینیم که اصل قضیه چه بوده و با توهم بحث نکنیم. 2) وقتی فهمیدیم یک جایی فساد است یا خیانت است یا خطاست، با خطا به عنوان خطا، با خیانت به عنوان خیانت، باید موضع بگیرید حرف بزنید. اختیار ندارید، اختیار قلمتان و زبانتان را که دارید باید نهی از منکر بکنید و باید مجبور باشند که پاسخ بدهند. حالا شما این کار را انجام دادید، کارهای قانونی شد، پاسخگویی کردند درست و نادرست هرچه بود، وظیفه ما این است که باید انجام بدهیم و بگوییم. موارد دیگر هم همینطور است. گزینشی هم نباید برخورد کرد. هرجا هر چیزی که هست باید اعتراض کرد، پیشنهاد داد. یک جاهایی خطاست، یک جاهایی خیانت است. بعضی از این فیشهای حقوقی خیانت بود. حالا بعضیهایش را ممکن است بگوییم خطا بود، ولی بعضیهایش واقعاً خیانت بود. ولی خب برخورد با خیانت صورت نگرفت! حتی آمدند گفتند عزیزان ما، - یکی از مسئولین آمد توی تلویزیون و گفت – گفت این عزیزان ما فلاناند. دیگر لااقل عزیز نگو. هیچی نگو.
سؤال: بسیاری از این مسائل بین معاویه و امام حسین(ع) در مورد پذیرش بیعت با یزید، همان زبانبازیهای معاویه را امروز در ادبیات بخشی از مسئولین میبینیم. به نظر شما برخورد چگونه است؟ باید مثل امام حسین(ع) شهادتطلب باشیم؟
جواب: حالا در جمهوری اسلامی هنوز نوبت به شهادت نرسیده است. یک وقتی که خدای نکرده نشود حرف زد آن وقت یک رژیم فاسد است. جمهوری اسلامی رژیم فاسد نیست مبانیاش درست است، اهدافش و شعارهایش درست است، رهبری و استخوانبندیاش درست است خیلی از مسئولین آن هم آدمهای درستیاند، اینجوری نیست که بد باشند. این را به شما بگویند من مسئولین زیادی را از قبل میشناسم واقعاً آدمهای پاک و سالمی هستند. متأسفانه همه اینها دارند فدای یک مشت دزد فاسدی که مجازات نمیشوند، میشوند. و الا ما در مسئولینمان آدمی داریم که به دفترش رفته بودم خواستم یک تلفن به خانهمان بزنم نگذاشت. گفت من خودم از اینجا به خانهمان تلفن نمیزنم. ما اینجور آدمها را هم داریم. حواستان باشد. منتهی یک عده دزد و فاسد هم هستند که متأسفانه وقتی اینها علنی مجازات نشوند آن وقت یک عدهای به شک میافتند و یک عده هم فکر میکنند همه دزدند!
سؤال: در مورد مذاکره امام حسین(ع) با عمر سعد، امام(ع) تا کجا پیش رفتند؟
جواب: امام(ع) تا اینجایی که نشستند و عمر سعد را نصیحت کردند گفتند تو که ما را میشناسی من که تو را میشناسم تو که میدانی حق با کیست. مذاکره امام حسین(ع) که میگویند سازش با عمر سعد این است، امام حسین(ع) میگوید عمر تو که ما را میشناسی و میدانی اینها کی هستند، گفت بله همه اینها درست است. فرمودند به ما ملحق شود. عمرسعد نگفت برای چه ملحق شوم؟ معلوم نیست که شما بر حق باشید، عمرسعد می دانست – بروید مذاکرهشان را بخوانید – میگوید اگر من به شما ملحق بشوم من میترسم که زمین و مِلک و ویلایم را همه را مصادره کنند امام حسین(ع) میگویند برایت میخرم. مشکل تو خانه و زمین است برایت تهیه میکنم. گفت نه، فقط این نیست زن و بچهام را آسیب میرسانند. فامیلهایمان را و... - این مذاکره سازش اینها بوده - امام حسین(ع) فرمودند که خانوادهات را من کاری میکنم و ترتیبی میدهم که خارج کنند و به چنگ اینها نیفتند به یک جای امنی ببرند. گفت آخر مقام خودم هم در خطر است به من وعده ری دادند! نیّت ری، یعنی همین حکومت تهران. نیّت حکومت تهران را داشته است. عمرسعد، امام حسین(ع) را به تهران فروخت. گفت آقا تهران؟ ری؟ تهران چه میشود؟ جان خودم در خطر میافتد. امام حسین(ع) فرمودند خب حرفت را زدی گفت اما بدان که تو از گندم روی نخواهی خورد! اینها وعده است، توهم است. حداقل کاش حاکم اینجا میشدی، این را هم به تو نمیدهند. تو تاریخ مصرف داری! اینها حکومت ری را هم به تو نخواهند داد. بعد این احمق گفت که، حالا گندم ری نشد ما به جوی آن هم راضی هستیم. متلک و تیکه انداخت. – مذاکره سازش امام حسین(ع) با عمر سعد این بوده – گفتند که تو حرف آخر را زدی. اینها سازش بوده؟ امام حسین گفته شاید هم ما اشتباه کردیم، شاید هم شما، بیا با هم سازش کنیم؟ خیر؛ میگوید عمر، بیا به من ملحق شو، به سپاه ما ملحق شو. این مذاکره امام حسین(ع) است. این سازش است؟
سؤال: اگر در مقایسه با مذاکرة امروز ایران و آمریکا کسانی استناد کنند به مذاکره امام حسین(ع) با عمرسعد، چه؟
جواب: خب بکنند. اتفاقاً ما میگوییم با آمریکا مثل امام حسین(ع) با عمرسعد مذاکره کنید. اینجوری مذاکره کنید خیلی خوب است.
سؤال: با توجه به لزوم حمایت شرکت در راهپیمایی اربعین، مبنی بر وظیفه همه، اعم از خانم و آقا بودن، از طرفی خطر وجود دارد که شأن خانمها در خطر باشد. نظر شما درباره پیادهروی اربعین برای خانمها چیست؟
جواب: ما پیادهروی اربعین پارسال رفتیم، خانمها از آقایان بیشتر بودند. من نمیگویم بروید، نمیگویم نروید. من میگویم خانمها بیشتر از آقایان هستند. اصلاً در انقلاب هم جاهای خطرناک اول خانمها بودند این مردها اسمشان در رفته که شجاع هستند. جدی میگویم. همین 17 شهریور تهران، صف اول خانمها بودند یعنی اول صف زنها به رگبار مسلسل بسته شد. مردها پشت خانمها قایم شده بودند گفتند اگر قرار است کسی شهید شود.. اولین تظاهرات انقلاب اسلامی 17/دی/56 دو روز قبل از قم در مشهد بود خانمها بودند. پرچم ما آزادی زندانیان سیاسی را خواهانیم، خانمهای مسلمان، حجاب، از این روبندها هم گذاشته بودند که شناسایی نشوند، 300- 400تا خانم بودند. مادر خود من یکی از آنها بود و بعضی از آشنایان و بستگانمان. اصلاً اولین تظاهرات و درگیری انقلاب ما خانمها بودند. امام(ره) که صریح میگوید بدون زنان این انقلاب به پیروزی نمیرسید و بدون زنان ایران و مسلمان ایران ما در جنگ نمیتوانستیم از خودمان دفاع کنیم.
سؤال: با وجود این که سپاه حضرت، آب بسیاری تهیه بودند چرا دچار کم آبی شدند؟
جواب: آخه آب یک خصوصیتی دارد وقتی میخوری تمام میشود!! این آبهای آن موقع هم نبوده همین الآن هم همینطوریاند!
سؤال: با توجه به فرمایش شما مبنی بر این که حاکمان جامعه باید در سطح متوسط رو به پایین مردم زندگی کنند اگر همه مسئولین ما پیرو امیرالمؤمنین(ع) هستند چرا اجازه اعلام دارایی آنان در مجمع تشخیص مصلحت حذف شد؟
جواب: خب اگر اینطوری بودند که ما مشکلی نداشتیم. دیروز در مجمع, این اتفاق افتاد. من که در مجمع نیستم.
سؤال: در مورد شبهات اخیر قیام امام حسین(ع) برای مذاکره بود علما خجالت میکشند بگویند امام(ع) برای مذاکره رفته، سخن از ابنسعد گفته.
جواب: اینها آدمهای عقبمانده هستند که این حرفها را میزنند یعنی سواد تاریخی هم ندارند چه برسد به سواد اسلامی
آخرین سؤال: در مورد فلسفه گریه و عزاداری توضیح دهید بویژه گریه بر مصائب اهل بیت(ع) علت گریه بخاطر مصیبت دنیوی است یا بخاطر غبطه بر مقام آنها، و گریه بر حال خود؟
جواب: ببینید ما چندین نوع گریه داریم. گریهی بد، گریهی بدتر، گریهی خوب، گریهی خوبتر. خنده هم همینطور است. اسلام طرفدار گریه است یا خنده؟ هیچ کدام و هر دو. چون چند نوع گریه داریم و چندنوع خنده داریم. گریه خوب از خنده بد بهتر است. خنده خوب از گریهی بد بهتر است. گریه خوب و خنده خوب هر دویش لازم است. گریه، حکایت از یک غم است و خنده، علامت رضایت و شادی است. حالا سؤال: غم چه چیز؟ و شادی برای چه؟ به این سؤال جواب بده تا معلوم شود کدام خنده خوب است و کدام گریه خوب است یا بد است؟ گریهی احمقانه داریم. بر یک چیزی نباید غصه بخوری گریه کنی این گریه بد و گریه احمقانه است. گریهی آدم مادی، پول پرست، یک مقدار از طلاها و ارز و دلارهایش کم میشود گریه میکند این گریه بد و گریه آدم مادی است این هم گریه احمقانه است. گریه این که چرا من رئیس نشدم. انواع و اقسام گریهها. تأسفهای مادی و تأسفهای غلط. حالا گریه درست؛ گریه دفاع از مظلوم. گریهی اعلام موضع در برابر ظالم. گریه ناشی از غم محبت و دردمندی، درد خدا و غم انسان «الإغتمام فیالله» یعنی غم خوردن در مسیر خدا. غم مستضعفین. نگران مظلوم بودن. غم این که ارزشهای الهی زیر سؤال رفت. غم این که حسین را کشتند. اینها غمهای مقدس است. اشک آن هم مقدس است. اینجا فلسفهی اشک است. این اشک، فلسفه دارد. ماهیت اشک و ارزشگذاری وقتی میشود که ماهیت آن چیزی که منشأ گریستن شده ارزیابی شود. برای چه داری گریه میکنی؟ ما نهی گریه داریم، امر به گریه هم داریم. اولاً نقل شده که ایشان فرمودند «أنا قتیل العبرات» کشته اشک. حالا بعضیها این را جمع عبرت گفتند و بعضیها «عبر» به معنای اشک، که هر دویش هم معنیدار است. کشته به معنای اشکم، یکی هم به این معنا که کشته شدم تا عبرت بگیرید. «قتیل العبرات» این همه ما دعوت داریم که گریه بر حسین عبادت است و این اشک اگر در طول این هزار و اندی سال نبود این خون خشک شده بود اینها میخواستند این خون را پاک کنند الآن هم میخواهند پاک کنند خون حسین نباید تا قیام قیامت خشک شود، این اشک است که این خون را تازه نگه میدارد.
اما آیا گریه ما بر حسین(ع) گریه تأسف مادی است؟ که اینها سهمشان از دنیا کم شد! اینها میخواستند زندگی نکنند اینها میخواستند رئیس بشوند نشدند! مسئله و دغدغه ثروت و قدرت و دنیا اینها نیست. حسین(ع) بزرگتر از این حرفهاست. امام حسین(ع) نگران کشته شدن خود بود؟ ایشان چندین جمله دارد میفرماید «فَمَرحباً به» خوشآمد مرگ. اینها تعبیر امام حسین(ع) است. خوشا مرگ، خوشا کشته شدن. من را دارید از مرگ میترسانید؟ «فمرحباً به». من به مرگ خوشآمد میگویم. ترس و نگرانی از کشته شدن نیست از زخم خوردن نیست. آنهایی که اینها را تشنه نگه داشتند و آنهایی که در کربلا این جنایتها را کردند و اینها را تشنه نگه داشتند باید تف و لعنتشان کرد. اما این طرف قضیه، همین عاشورا که زشتترین روز تاریخ است از نظر جنایاتی که آن طرف کرد همین عاشورا را حضرت زینب(س) میفرماید: «ما رأیت الّا جمیلا» جز زیبا هیچ چیز ندیدم. همهاش قشنگ بودو چه چیزی قشنگ بود؟ آخه یک کسی به حضرت زینب(س) بگوید ببخشید خانم کجایش قشنگ بود؟ خیمهها را آتش زدند و بچههای پیامبر(ص) تکهتکهتان کردند، سر آدمها را جلوی بچههایشان بریدند سر نیزه کردند، بچهها را شلاق زدند کجای اینها قشنگ است؟ جواب حضرت زینب(س) این است از آن طرف ماجرا که نگاه کنید پلیدترین روز تاریخ بود. حالا بیایید از طرف ما نگاه کنید زیباترین روز بود. چون آن چه که از آنها سر زد جنایت و خشونت و پلیدی و خیانت بود و بیرحمی بود. آنچه که از این طرف سر زد چه بود؟ وفاداری، اخلاص، پاکی، سخاوت، شجاعت، پاکی، طهارت، تقوا. اگر ما گریه میکنیم که چرا اینها را کشتند دوتا بُعد دارد یک بُعد آن که به امام حسین(ع) مربوط میشود ایشان میفرمایند «مرحباً به». آخر در روایت است که امام حسین(ع) هرچه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد نشاط ایشان بیشتر بود، چهرهشان برافروختهتر بود مثل این که شادتر میشد. کسی که وقتی شهید شده روی زمین افتاده و در خون غلت میزند، آخرین جملهاش این است که خدایا دوستت دارم، خدایا «رضاً بقضائک» یعنی پسندیدم. عجب طرحی بود. این قضا و قدر الهی عجب طرحی بود پسندیدم هیچ کس و هیچ چیز را جز تو نمیخواهم و دارم به محضر تو میآیم. نگاه امام حسین(ع) به کشته شدن این است. نگاه زینب(س) به همه آن سختیها این است که «ما رأیت الا جمیلا» خیلی قشنگ بود، از این زیباتر و از این تمیزتر. این دارد به کار خودشان زیبا میگوید نه به کار یزید و کار پلید آنها. ما راجع به جنگ این دوگانگی را داریم بعضیها فکر میکنند وقتی از جنگ و شهدا و جهاد، قرآن و سنت اسلامی تمجید میکند میگویند اینها جنگطلبی است! چرا از جنگ به این بدی دفاع میکنید؟ آقاجان جنگ دوبُعد دارد. یک بُعد آن جنایت و کشتار و خشونت و تجاوز و بیرحمی است، یتیم کردن بچهها، نابود کردن شهرها، معلول کردن، اسارت، گرفتاری، کجای جنگ قشنگ است؟ زشتترین پدیدة تاریخ بشر جنگ است. کثیفترین کار در تاریخ بشر جنگ است. اینقدر خشونت بد است که وقتی خداوند داشت آدم و حوا را خلق میکرد فرشتهها گفتند که آقا «یسفک الدماء» این یک جانور وحشی بعداً میشود! «یسفک الدماء» یعنی خون میریزد، خشونت، وجودی که خشونت میکند و خون میریزد و همدیگر را میکشند چرا باید خلق بشوند؟ یعنی یک علامت سؤال روی خلقت آدم که فرشتهها گذاشتند مسئله خشونت در انسان بود و یکی هم «یفسد فی الارض» اینها دنیا و زمین را به گند میکشانند. اهل خشونت و فساد هستند چرا این موجودی که ممکن است از او فساد و خشونت سر بزند چرا باید خلق شود؟ اگر هدف از خلقت عبودیت است خب ما که هستیم؟ این هدف تحقق پیدا کرده است. خداوند در دفاع از خلقت انسان به فرشتهها جواب میدهد که این یک بُعد انسان بود که شما دیدید، یک بُعد دیگر آن «إنّی أعلم مالاتعلمون» شما هنوز ندیدید یعنی شما یزید را دیدید، حسین را که ندیدید. حسین را ببین بعد میفهمید که چرا انسان خلق شد. تو زینب را که هنوز ندیدید، این مردان و زنان را ببینید همه ارزشهای اخلاقی و الهی یکجا در رفتار و گفتارشان است. در بهترین شرایط مادی حاکم هستند در حکومت علی(ع). در سختترین شرایط در کربلا دارند تکه تکه میشوند هر دو جا انسانی و الهی عمل میکنند. نگاه اسلام به جنگ چیست؟ بدترین پدیده بشری جنگ است. ضد جنگترین مکتب، قرآن است که میگوید اگر یک انسان بیگناه را بکشید «کأنّما قتل الناس جمیعا» انگار هفت میلیارد را کشتی، تمام بشر را کشتی! جان یک انسان اینقدر مهم است. خب این فرمان جهاد و قتال «قاتلوهم حتی لاتکون فتنه» چیست؟ اینها در دفاع از انسان است، دفاع از حق است، دفاع از توحید و عدالت است. پس جنگ دو طرف دارد یک طرف آن خشونت و جنایت است که بدترین حادثه است. ما ضد جنگترین مکتب هستیم. یک طرف آن هم مقاومت و شهامت و صداقت و فداکاری و ایثار است.
شما که نسلهای بعد آمدید نمیدانید زمان جنگ در سنگرها و خاکریزها چه اتفاقاتی میافتاد ممکن است بعضیهایتان تعجب کنید بگویید اینها چرا اینها جزو خاطرات خوششان جنگ است؟ آن چیزی که جزو خاطرات خوش است ابعاد انسانی جنگ بود نه کشت و کشتارهای آن. کشت و کشتارها و بمب که چیز خوبی نبود. من در 7- 8 تا عملیات بودم و مطمئنم که از نیروهای دشمن را کشتم چون خودم دیدم. ولی خوشم نیامد که خب یکی را زدم! یعنی یادم افتاد که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند حتی در مورد یک مجرم که باید شلاق بخورد و حد آن جاری شود وقتی یک شلاق او را بزنی نکند که بخندی و خوشت بیاید و بگویی خوردی بخور! فرمودند نه، یک وقت نخندید. یک وقت یک کسی یک کاری کرده، تجاوز کرده، یک خلافی کرده حالا باید شلاق بخورد، نکند یک وقت شلاق میزنی لبخند بزنی و بگویی کیف کردی؟ ما که کیف کردیم تو چی؟! فرمودند وقتی دارید کسی را تنبیه میکنید چهره شاد نگیرید. امام حسین(ع) یاد داد چگونه بدون کینه بجنگید. ما با شخص خاصی کینه نباید داشته باشیم حمله کردی وظیفه من دفاع است. دل من برای تو برادر هم میسوزد ولی من باید با تو مبارزه کنم. وظیفه من، مبارزه با کسی است که این کار را میکند، امیدوارم تو از این معرکه سالم در بروی و نجات پیدا کنی.
کسی به امیرالمؤمنین(ع) گفت آقا ما دیدیم در این معرکههای جنگ گاهی کسانی را میروید در دل دشمن میزنید، چهار نفر را میزنید، دو نفر را نمیزنید با این که میتوانید، چرا اینها را نمیزنید؟ حضرت امیر(ع) گفتند شما دو جور با من میجنگید، شما شمشیر را دور کلهتان میچرخانید به هرکس خورد خورد! یکی کم بشود. من تک تک حساب میکنم بعضی از اینها را میشناسم، اگر در مورد کسی احتمال بدهم که یا خودش یا فرزندانش امید این که انسان تربیت بشود باشد من او را نمیکشم یک زخم سطحی به او میزنم که جبهه را ترک کند. تا بتوانم این کار را نمیکنم. اگر یک کسی را بدانم که این آدم نمیشود باز دوباره میاید همین کارها را میکند او را میزنم. خب اینها در این مسائل مهم هستند. ما در جنگ، آدمهای دو بُعدی دیدیم که اینها همین تربیت امام حسین(ع) بود. اینقدر قشنگ گریه میکردند اینقدر هم قشنگ میخندیدند. شما شاید باور نکنید این تخریب و اطلاعات عملیات خطرناکترین جا بود. اول که ما رفتیم در اطلاعات عملیات آموزش غواصی ببینیم برای عملیاتها. دیدم آن بچههایی که اینجا بودند گفتند اینجا حداکثر عمر ما 6 ماه است. یعنی نزدیکترین ساحات به مرگ است. بعد به شما بگویم شادترین آدمهایی که من در عمر دیدم، بخدا آنجا بودند. اصلاً من هیچ کس را ندیدم اینقدر شاد و اینقدر آرام. اینقدر عشق و محبت بین این بچهها بود. اینقدر شوخی بود. نیروی غواص زیر پای دشمن بودند، همین الآن 10 نفریم میدانیم چهار نفرمان الآن میرویم خداشاهد است بچههای غواص زیر پای دشمن شوخی و جوک، مسخره بازی درمیآوردند. به حدی که مسئول ما، الآن ایشان جانباز است و هست، گفت کربلای 4 با بچههای غواص زیر پای دشمن رفتیم، بعد اینها 20 متری ما هستند گفتیم اینجا بایستیم که سر ساعت برسد تا عملیات را شروع کنیم دیدم دو – سه تا از این بچههای غواص همینطور دارند میخندند فکر کردم یکیشان لحظه آخر است دارد گریه میکند! دیدم دارد میخندد. گفت چیه؟ گفت آنجا جوک تعریف میکند، دیدم همینطور این میخندد آن میخندد، گفتم الآن لو میرود! میگفت با مشت به این بغلی زدم که ساکت باش. هرچه گفتم برادر ساکت باش دیدم نه میخندند، آخر گفتم خفه شو! الآن جای این کارها نیست. همین بچهها چندتایشان تا یک ربع بعد شهید شدند. چه زیباست؟ چه زشت است؟ بدترین صحنهها را ما در جنگ دیدیم، صحنهای که برادرت و دوستت کنارت تکه تکه میشود. این صحنه مگر قشنگ است، ترکش بخورد توی صورت کسی، یک ربع دست و پا بزند، ذکر بگوید یا حسین بگوید تا شهید شود، مگر دیدن اینها آسان است؟ اینها بدترین و سختترین صحنههاست. بعد برگردی ببینی بچه کوچک در خانه دارد، مشکل مالی دارد، اینها خیلی سخت است اما میدانید چه چیزی شیرین بود؟ این که همه اینها را میدانست و با لبخند میآمد و میگفت یک معامله بزرگ دارم میکنم. دفاع از حقیقت. وقتی که بقیه نگاه میکنند عمل نمیکنند من نگاه نمیکنم عمل میکنم. اینها قشنگ است. حضرت زینب(س) چه چیزی را گفت زیباست؟ آن جنایتها را؟ مگر جنایت زیباست؟ جنایت خیلی زشت است. نه؛ عکسالعمل اینها در برابر آن جنایت بود که اینقدر زیبا بود که ما را میکشی ما ذلّت نشان نمیدهیم. عزّت زیباست. ما را تشنگی میدهید ما از اصولمان برنمیگردیم. مقاومت زیباست. همه فرار میکنند، میدانید کاروان امام حسین(ع) یک لحظه به 4 هزار نفر رسید! این 4 هزار نفر، کمکم 70 نفر شد. وفا زیباست. شب عاشورا امام حسین(ع) دارد قدم میزنند، یکی از اصحابشان میآید کنار ایشان، به ایشان میگوید آقا کجا دارید میروید ممکن است اینها تیراندازی کنند به شما بخورد؟ فرمودند دارم بررسی میکنم که فردا قبل از این که ما کشته شویم اینها حمله نکنند به زن و بچهها. بعد میگوید (نافعبنهلال) من همین طور که با ایشان حرف میزدم بعد امام(ع) سکوت کردند برگشت رو به من کردند و گفتند هوا تاریک است این وسط هم دشمن هنوز مستقر نشده، برو. همان کسی که میگوید «هل من ناصر ینصرنی» لحظه آخر به اینها میگوید بروید اینها فقط من را میخواهند. بعد، این آدم گریه میکند به امام حسین(ع) میگوید من چه کار کردم که با من اینطوری حرف میزنید؟ مگر من چه گفتم؟ چرا دارید من را رد میکنید؟ گریه میکند و میگوید مگر من چه کار کردم که به من میگویید برو. یا آن (جون یا جان) که سیاهپوست مسیحی بود بعد آمد اینجا مسلمان شد ایشان زمان ابوذر بود، بعد با امیرالمؤمنین(ع) بود آمد تا امام حسین(ع). بعد امام حسین(ع) به ایشان میگویند که شما با کسی پیمان نبستی و تعهدی ندادی که کشته شوی. برو. جان؛ سیاهپوست است گریه میکند. شهید آفریقایی کربلاست. گریه میکند میگوید چون سیاهم؟ میداند نقطه ضعف امام حسین(ع) کجاست. میگوید چون سیاهم بروم؟ خون من کثیف است با خون شماها نباید مخلوط شود؟ چون عرق من بو میدهد. امام حسین(ع) گفتند نه؛ چون شما مسئول نیستی، این جنگ تو نیست. گفت مگر من به خاطر مسئله آقا و بردگی اینجا آمدم؟ من دوستتان دارم، شما آدم درستی هستید، حرف شما درست است، چرا من را بیرون میکنید؟ میدانید که امام حسین(ع) بالای سر همه شهدا نتوانست برود، نرفت؛ یکی از کسانی که امام حسین(ع) خودش را بالای سر او رساند همین برده سیاه بود. امام حسین(ع) آمدند جنازه او را بغل کردند و سرش را در آغوش گرفتند و بوسیدند و فرمودند خدایا در محشر قیامت و در بهشت، روسفید باشد. روسفید باد این مرد، این مرد بزرگ و خدایا بوی خوش از همه بدن این متصاعد بشود و خواهد شد.
میخواهم بگویم که مسئله را نباید یک بُعدی نگاه کرد. این که فرمودید چرا امام حسین(ع) شب عاشورا بیعتش را برمیدارد ولی روز عاشورا طلب یاری میکند؟ برای همین است بیعت خود را برمیدارد که بگوید هیچ کس توی رودربایستی در راه حق کشته نشود! یک وقتی کسی جو گیر نشود بایستید! فردایش «هل من ناصر» میگوید کمک میخواهد برای این که اتمام حجت کند. امام حسین(ع) میداند که کار تمام است. میداند که هرچقدر از آنها ملحق شوند قضیه فرقی نخواهد کرد. میگوید برای این که ثبت شود که چنین اتفاقی افتاد.
آخرین جمله؛ شما این را بدانید ظهر عاشورا، چندتا از این شهدایی که شما اسمشان را میبرید، اینها تا ظهر عاشورا جزو نیروهای یزید بودند یعنی حتی صبح عاشورا با امام حسین(ع) جنگیدند و توی آن سپاه بودند. چندتا از شهدای کربلا اینطوریاند یک مرتبه از صف دشمن میکَنند و این طرف میآیند. 6 خانواده داریم که بعضی از اعضای خانواده طرف امام حسین(ع) هستند و بعضی از اعضای خانواده طرف یزید! و با هم میجنگند. مثلاً یک برادر این طرف است، یک برادر آن طرف است. پدر این طرف است، پسر آن طرف است. همین حرّ، دوتا پسر داشت. خودش با یک پسرش به صف امام حسین(ع) آمد، یک پسرش در صف یزید بود. این اتفاقات زیاد میافتد. ببخشید.
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی