شبکه یک - 31 خرداد 1398

کار، بلندترین فریاد جهان("فلسفه دینی" برای "سازندگی و توسعه")

به‌مناسبت چهلمین سالگرد تاسیس "جهاد سازندگی"_ قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا _ ۱۳۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

محضر دوستان عزیز و برادران بزرگوار سلام عرض می‌کنم و تشکر می‌کنم از این‌که این جلسه را اختصاص دادید به یکی از مسائلی که از دهه‌های پیش از انقلاب متفکران اسلامی طرح کردند و امروز هنوز هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی مسئله‌ی مهمی است و آن همین مقوله‌ی سازندگی و توسعه و پیشرفت و پاسخ برخی از پرسش‌ها و ابهامات مهم در این عرصه است. به لحاظ نظری در تبیین بعضی از راه حل‌های نظام‌سازی دینی و انقلابی در عصر جدید اشاره کنم به تناسب کاری که برادران عزیز دارند. سازندگی و توسعه اسلامی و غیر اسلامی و مادی و الهی اشتراکات روشنی دارد. توسعه و پیشرفت اسلامی و لیبرال و چپ و راست و سوسیالیستی در این چیز مشترک است که یک اقتصاد قوی و پویا و مولد عقلانی لازم است. این را هم الهی قبول دارد و هم مادی قبول دارد. این‌که این‌جا ریاضیات و تجربه و عقل و محاسبه و نظم و بهره‌وری بالا لازم است را قبول داریم و در این‌ها مشترک هستیم و این‌جا هم من دیده‌ام که بعضی‌ها اشتباه می‌کنند و می‌گویند این اقتصاد مادی مبتنی بر عقل ابزاری است و عقل ابزاری هم فقط مادیات را می‌شناسد. این درست است. اما می‌خواهی چه نتیجه‌‌ای بگیری؟ می‌خواهی نتیجه بگیری که عقل ابزاری و محاسبات مادی مشکل دارد و باید آن را کنار گذاشت؟ این‌ها مانع الهی شدن جامعه است؟ این غلط است. عقل محاسباتی و عقل ریاضی و تجربی و طبیعی و عقل ابزاری و محاسبات دقیق و همین چیزی که در غرب و شرق عالم آن‌هایی که اقتصاد قوی‌تری دارند آن را رعایت می‌کنند اسلامی است. یعنی اگر در یک جامعه‌ی مدیریت عقلانی باشد و بهره‌وری را درست محاسبه کند، میزان ریخت و پاش و اسراف و هدر رفتن انرژی و پول را پایین می‌آورد، نیروها را درست شناسایی می‌کند و هر کدام از آن‌ها را سر جای خودشان می‌گذارد، تخصصی عمل می‌کند، درست محاسبه می‌کند، مدیریت شفاف دارد، مدیریت علمی و هر چه علمی تر است، این اسلامی است و عین اسلام است. ما چقدر در این باب آیات و روایات داریم که کسانی که بلد نیستند یک کاری را علمی انجام بدهند حرام است اگر آن مسئولیت را به عهده بگیرند و این خیانت به امت است. حتی در روایت ما می‌گوید اگر کسی در یک رشته‌ای متخصص و عالم است ولی از خودش متخصص‌تر می‌شناسد، یک مدیر باعرضه‌تر می‌شناسد، و اگر آن پست را به او پیشنهاد کنند و او قبول کند، «فقد خان الله و خان رسولهُ و خان الامه...» به خدا و رسول‌ الله و امت اسلامی خیانت کرده است. این یعنی چه؟ این به معنی اصالت علم، تخصص،‌ دقت علمی و ریاضی و تجربی و مدیریتی و مدیریت علمی کارآمد در همه‌ی رشته‌هاست. پس تفاوت ما با جریان‌های پیشرفت غیر اسلامی و پیشرفت لائیک و توسعه‌ی غرب و سرمایه‌داری لیبرال چه هست؟ تفاوت بیشتر در حوزه‌هایی است که اقتصاد، توسعه و سازندگی و پیشرفت با حقوق انسان‌ها و با مقوله‌ی اخلاق سر و کار پیدا می‌کند. با تعریف انسان و هدف نهایی اقتصاد و سازندگی و توسعه سر و کار پیدا می‌کند. تفاوت در این‌جا‌ها روشن می‌شود. در واقع اقتصاد یا توسعه‌ی اسلامی، پیشرفت و سازندگی اسلامی و انقلابی یا مدیریت جهادی با غیر جهادی چه تفاوت‌هایی دارد؟ شباهت آن با مدیریت لائیک روشن شد. در حوزه‌ی اقتصاد توصیفی و نظری که اگر فلان کار را بکنی فلان اتفاق می‌افتد. اگر فلان جا در این عمل و در این محاسبات فلان اشتباه را بکنی این اتفاق می‌افتد. اگر در چنین وقتی واردات بیاید به تولید صدمه می‌خورد. اگر صادرات درست مدیریت نشود چه اتفاقی می‌افتد. در این فصل اگر فلان محصولات را بیاوری این بخش از کشاورزی تضعیف می‌شود و فلان بخش تقویت می‌شود. بازار را چطور باید مدیریت و کنترل کرد. بانک را چطور می‌توان از فرصت به یک تهدید تبدیل کرد. چنان‌چه در جامعه‌ی ما این اتفاق افتاده است. در بانک‌های نظام سرمایه‌داری چند درصد بیشتر سود نمی‌گیرند. این‌جا 20 درصد و 22 درصد سود می‌گیرند. حتی عقلی هم نیست. حتی علمی هم نیست. البته من می‌دانم که مشکلات هست، تورم و تحریم هست و به آسانی نمی‌توان تصمیم گرفت اما بالاخره باید معلوم بشود که جهت‌گیری به کدام طرف است. الان این وام‌های بانکی با پولی که باید برگردد چقدر خدمت می‌کند و چقدر تولید کننده‌ها را نابود می‌کند؟ من در بستگان خودم و آشنایان اطراف چندین نفر را می‌شناسم که به کار تولید آمدند و چون پول ندارند باید از بانک وام بگیرند و خود این وام‌های بانکی کمر آن‌ها را شکست و نتوانستند کار کنند. باید تا آخر عمر به بانک‌ها پول بدهند. این‌ها حتی عقلی و علمی هم نیست. از این قبیل محاسباتی که در آن مشترک هستیم. حالا بعد متفاوت چه هست؟ آقا اقتصاد و توسعه و سازندگی اسلامی همان اقتصاد و توسعه‌ی علمی عقلی تجربی به علاوه‌ی حقوق و اخلاق است. در آن توسعه و اقتصاد فقط سود دیده می‌شود. چه کار کنیم که بیشتر سود ببریم. طبیعتاً آن‌هایی که قوی‌تر هستند بیشتر سود می‌برند و یک عده‌ای هم این وسط له می‌شوند. در توسعه‌ی اسلامی آن محاسبات و دقت‌ها هست، فهمیدیم اگر «الف» بشود پس آن‌گاه «ب» می‌شود. این قاعده‌ی اتفاق است. مثل شیمی و فیزیک است. در فیزیک چه می‌گوییم؟ می‌گوییم در این بردار اگر به این نقطه این‌قدر نیرو وارد بشود فلان می‌شود. خب این را اسلام و غیر اسلام قبول دارند. این یک واقعیت است و روابط علی را پیدا می‌کند. البته در توصیف خود علیت‌ها که آیا مسبب الاسباب داریم یا نداریم، ارتباط ماده و معنا، طبیعت و ماورای طبیعت تفاوت‌هایی پیدا می‌شود. این حتی در فیزیک و شیمی و ریاضیات و هندسه به این معنا هست. مبادی، پیش‌فرض‌ها، غایات هست اما در اصل محاسبه که اسلام و غیر اسلام و مسلمان و غیر مسلمان نداریم. یک رابطه‌ی علی واقعی است. در شیمی می‌گوید در زنجیره‌ی کنش و واکنش شیمیایی اگر این عنصر با این عنصر در این شرایط خاص ترکیب بشوند این نتیجه را می‌دهد. حالا از چه زمانی اسلامی و غیر اسلامی واضح‌تر مطرح می‌شود؟ درست است، یکی در تفسیر اصل عالم، قوانین عالم، غیب و شهود عالم، مبدأ و معاد عالم یک توصیفی از جهان و انسان و در پیش‌فرض‌های فیزیک دخالت دارد اما دخالت برجسته و واضح آن جایی است که اخلاق و حقوق با فیزیک و مثلاً با انرژی هسته‌ای ارتباط پیدا می‌کند. حالا در همین انرژی هسته‌ای اگر «الف» باشد پس آن‌گاه «ب» اتفاق می‌افتد. خیلی خوب. مسلمان این را می‌فهمد و غیر مسلمان هم این را می‌فهمد. حالا تفاوت چه می‌شود؟‌ ما یک انرژی را کشف کردیم،‌ یک رابطه‌ی علمی را پیدا کردیم،‌ حالا با این چه کارهایی می‌توان انجام داد؟ این را هم علم به تو می‌گوید. به تو می‌گوید با این می‌توان تخریب و نابود کرد و می‌توان این‌ همه خدمات در کشاورزی و پزشکی و غیره انجام داد. حالا از این‌جا به بعد بحث باید و نبایدها مطرح می‌شود. تا حالا بحث هست و نیست‌های تجربی محسوس علی بود ولی از این‌جا به بعد بحث باید و نبایدها یعنی بحث اخلاق و حقوق وسط می‌آید. تا این‌جا مشترک و یکی بودیم. از این‌جا به بعد دیگر دانشگاه اسلامی و غیر اسلامی به طور برجسته‌تری با هم تفاوت پیدا می‌کنند. این‌ها در ضمن علوم طبیعی است و هنوز به علوم انسانی نرسیده‌ایم. تفاوت‌ها روشن می‌شود که این نوع استفاده‌ها از این انرژی حرام و این نوع استفاده‌ها واجب و این نوع استفاده‌ها جایز است. بسته به شرایط است. چرا؟ چون از این‌جا به بعد می‌گویی فیزیک به علاوه‌ی اخلاق و حقوق و عدالت است. اما یکی می‌گوید فیزیک منهای اخلاق و حقوق است. برای من اصلاً مهم نیست که چه کسی چه حقوقی دارد و اخلاق این وسط چه می‌گوید. من فهمیدم فیزیک این کارها را می‌کند. من می‌توانم با این کار قدرت خود را بر جهان مسلط کنم پس این کار را می‌کنم. چرا؟ چون یک پیش‌فرض اخلاقی و حقوقی دارد و آن این است که اخلاق و حقوق کشک است و تنها بایدی که وجود دارد باید نفسانی من است. من باید به منافع خودم و به قدرت و ثروت نامحدود برسم و بر بقیه مسلط بشوم. خب دعوا از همین‌جا شروع می‌شود که این باید و نبایدها یا نفسانی و شیطانی است و یا الهی است. در علوم انسانی اجتماعی، تعلیم و تربیت، مدیریت، اقتصاد و سیاست این قضیه‌ برجسته‌تر می‌شود. چون موضوع آن دیگر مثل مکانیک و این‌ها نیست بلکه موضوع آن انسان است و انسان یک موجود کاملاً پیچیده‌تر و یک آیت الهی است و آن وقت تعریف انسان حتماً یک تعریف الهی دارد. همان‌طور که طبیعت هم یک تعریف الهی دارد. این‌جا برجسته‌تر و آشکارتر می‌شود. نوع انسان‌شناسی متفاوت و متضاد می‌شود. بنابراین هم در توصیف انسان و هم در توصیه تفاوت‌ها بین علوم انسانی اسلامی و غیر اسلامی، الهی و مادی خیلی برجسته‌تر می‌شود. حالا در همین حوزه‌ی کار شما و بحث سازندگی فعلاً بحث می‌کنیم. در این حوزه یک قوانین مادی عادی است که نظام طبیعی فعل و انفعالات در حوزه‌ی توسعه و پیشرفت را تنظیم می‌کند و ابعاد مختلفی هم در آن هست. از مدیریت تا علوم ریاضی و تجربی در آن هست. گفتیم پیشرفت اسلامی همان پیشرفت علمی عقلی تجربی و مدیریت علمی است منتها منهای اخلاق و حقوق نیست بلکه به علاوه‌ی اخلاق و حقوق است. دوم به علاوه‌ی توجه به غایت سازندگی و توسعه و پیشرفت است که هدف نهایی پیشرفت چیست و این را نمی‌توانی تعیین کنی مگر این‌که بگویی هدف نهایی از انسان و خلقت انسان و وجود انسان و اصلاً هدف زندگی چیست. در تفکر مادی هدف زندگی و تعریف هدف زندگی با تفکر الهی فرق می‌کند بنابراین در غایت و هدف نهایی پیشرفت هم این‌ها دو نوع بحث می‌کنند. خب اسلام در مسائل توسعه و سازندگی یک سری قوانینی دارد. قوانین حقوقی در باب مالکیت، در باب معاملات، مالیات، ارث، صدقه، وقف، مجازات‌های مالی و غیر مالی دارد. ما در مباحث فقهی خود کتاب بیع داریم، کتاب وکالت داریم. یعنی قوانین می‌گوید که مقوله‌ی وکالت باید چطور باشد و نباشد تا عادلانه و عقلانی باشد و ظالمانه نباشد. فرق معامله‌ی‌ درست و غلط چه هست. مکاسب محلله و غیر محلله و حرام و حلال چه فرقی دارد. کتاب اجاره، کتاب وقف و غیره هم داریم. فقه می‌آید تا زمین و آسمان را به هم گره بزند. البته باید با اجتهاد باشد. فقه می‌گوید همین فعالیت‌های مادی اقتصادی و سیاسی خود را اگر می‌خواهید الهی کنید یک باید و نباید‌های حقوقی و یک باید و نباید اخلاقی داریم. از طریق اخلاق از آن طرف نظام حقوقی می‌چیند و از آن طرف نظام اخلاقی می‌چیند. می‌گوید پیشرفت بله، فعالیت‌های اقتصادی، توسعه، سیاسی بله، اما یک چیزهایی وجود دارد که باید به عنوان خط قرمزهای انسانی به ‌آن‌ها توجه کنید. امانت، عفت، عدالت، احسان را باید دقت کنید. یعنی اقتصاد علمی آری اما باید به علاوه‌ی ایثار و منهای خیانت و رشوه و دزدی و عوام‌فریبی در تبلیغات و دروغ گفتن به مردم باشد. دیگر از این‌جا به بعد است که تفاوت اقتصاد سرمایه‌داری و اقتصاد اسلامی به طور واضح روشن می‌شود. تا حدود مسائل اقتصادی روشن نشود، اخلاق اقتصادی مثل امانت، عدالت، عفت، احسان روشن نمی‌شود. چون پیشرفت ممکن است پیشرفت یک ملت به قیمت نابودی چند ملت دیگر باشد. همین کاری که غرب انجام داده است. بخش‌هایی از جامعه‌ی خودش به قیمت نابود کردن و غارت ملت‌ها و چند قاره‌ی دیگر پیشرفت کرده است. خب این پیشرفت هست اما انسانی نیست و ظالمانه است. ممکن است ما در زندگی شخصی خود پیشرفت بکنیم و مثلاً به مقامات اجتماعی و سیاسی برسیم و دایره‌ی ثروت ما بیشتر بشود منتها با دروغ و خیانت و کلاهبرداری باشد. این‌جا فرق اسلامی و غیر اسلامی واضح‌تر می‌شود. در بعد حقوقی متفکران اسلامی یک تعبیری دارند که می‌گویند چه چیزی ظالمانه و چه چیزی عادلانه است. این از جمله در حوزه‌ی فعالیت‌های سیاسی و اقتصاد و اجتماعی هست. اگر ندانیم که ریشه و هدف نهایی همه‌ی حقوق و مباحث حقوقی چیست در این که چه چیزی عادلانه است و چه چیزی ظالمانه است معمولاً اختلاف می‌کنیم و گیج می‌شویم. مثلاً در مورد حقوق حیوانات از یک طرف می‌گوید به حیوانات آزار نرسانید. یک عالمه آیات و روایات داریم که صدمه زدن به حیوان، تشنه نگه داشتن آن، گرسنه نگه داشتن آن، زدن آن چقدر گناه دارد و از آن طرف می‌گوید سرش را ببرید و آن را بخورید. حالا اگر کسی آمد مبنای حقوق را بر این گذاشت که ملاک این است که حیوان احساس درد بکند یا نکند. خب این تناقض می‌شود. شما از یک طرف می‌گویی به آن درد وارد نکن و از یک طرف می‌گویی آن را بکش و بخور. این تناقض می‌شود. اما اگر روشن شد که مبنا و معیار و هدف حقوق لذت و عدم لذت آدم‌ها و حیوان‌ها نیست بلکه مقوله‌ی دیگری به نام تکامل و کمال است و تکامل و کمال هر چیزی به حسب خودش است می‌بینی که این‌ها روشن می‌شود. حالا از حقوق حیوان مثال زدم که انسان یک مقدار از آن فاصله دارد و راحت‌تر قضاوت می‌کند. چون وقتی نوبت به حقوق و تکالیف خودمان می‌رسد چون خودمان در آن درگیر هستیم معمولاً قضاوت منصفانه‌ای نمی‌کنیم. چرا فلان مجازات در فلان جرم هست؟ چرا آن‌جا آن‌طور است و این‌جا این‌‌طور است؟ چرا در برابر فلان کار باید آن کار را کرد؟ چرا این‌جا باید مدارد کرد؟ اگر کسی ملاک را مثلاً احساسات و عواطف گذاشت، کسی لذت و درد گذاشت، کسی توافق افراد گذاشت، مفهوم عدالت نسبی می‌شود. اما اگر یک معیاری بود که گفتند همه‌ی حقوق به حق تکامل بر می‌گردند. یعنی ما اصلاً چیزی به نام حتی حق حیات نداریم. حالا بقیه‌ی حقوق روشن است. الان چه کسی گفته من و شما حق نشستن در این‌جا را داریم؟ این حق ذاتی است؟ نه. انسان حق ذاتی جدا از خداوند و مشیت الهی و فلسفه‌ی خلقت خود ندارد. ندارد به این معنی است که قابل استدلال نیست. منطقی نیست و نمی‌توان آن را اثبات کرد. جایگاه انسان در تقدیر الهی و فلسفه‌ی خلقت انسان از این‌جا شروع می‌شود. از این حقیقت‌ها و هستی‌ها شروع می‌شود تا به باید و نباید‌های حقوقی و اخلاقی برسد. حالا این که در مباحث اخلاقی چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است چه؟ مثلاً برای چه سخاوت خوب است و خست بد است؟ استدلال فلسفی آن چه هست؟ ممکن است کسی بگوید مردم از آدم سخی خوش‌شان می‌آید و از آدم خسیس بدشان می‌آید. ملاک اصلاً این نیست. حالا اگر جایی بر عکس بود چه؟ چنان‌که در بعضی جاها همین‌طور است. خیلی‌ها به کسانی که ا مان می‌آین  کارها را م هل سخاوت هستند می‌گویند دیوانه هستند و عقل درستی ندارد و احمق است و اتفاقاً بعضی‌ها به کسی که خسیس است می‌گویند خیلی زرنگ است. الان همین حماسه‌ای که ملت شریف ایران در همین چند روز اخیر آفرید و هیچ کس از یارانه‌ها انصراف نداد. جمعیت 73 میلیون است و 78 میلیون ثبت نام کرده‌اند. همین الان چه پدیده‌ای است؟ یعنی واقعاً همه‌ی کسانی که ثبت نام کرده‌اند مستحق هستند؟ اغلب این‌ها گفته‌اند در آمد ما زیر این‌قدر است. این دروغ است. حالا چرا می‌گویند؟ ممکن است بگویید به دولتی‌ها اعتماد ندارند یا می‌گویید اگر ما نخوریم بقیه می‌خورند. ولی بالاخره این‌طور است. می‌گفت ملت همیشه در صحنه‌ی ایران از انفجار در کربلا تا انفجار در دیسکوهای تایلند در همه جا هستند. واقعاً شناختن خودمان که چه کاری خوب است و چه کاری بد است مهم است. مثلاً این یارانه‌ها حق یک طبقاتی است. این چیزی که تو می‌گیری برای اوست و برای تو نیست. چه چیزی برای چه کسی است؟ کدام کار خوب است؟ همین الان می‌توان یک دفاع جانانه کرد که بنده برای چه باید از یارانه انصراف بدهم؟ واقعاً می‌توان آن را توجیه کرد. همین الان بنده می‌توانم قشنگ آن را استدلال کنم و ظاهر آن هم اخلاقی و حقوقی است و منطقی هم هست. اما یک طور دیگری هم می‌توان به مسئله نگاه کرد. حالا یک مقدار هم شوخی کردم ولی می‌خواهم عرض کنم که تعریف عدالت و حقوق فردی و اجتماعی باید به یک حق اصلی و ذاتی و هدف اصلی برگردد. اسلام می‌گوید این حق، حقِ تکامل است. چه اعمالی و چه رفتار جوارحی یا جوانحی، فقهی و اخلاقی و حقوقی است که مجموعاً من و تو را به تکامل می‌رساند و کدام هست که ما را به تکامل نمی‌رساند؟ و الا حتی حق حیات هم مستقلاً و ذاتی قابل اثبات نیست. مثلاً اگر یک کسی الان به من بگوید من و شما چرا حق حیات داریم؟ مگر به این نقطه برسانیم که خداوند ما را آفرید و او این حق حیات را به من داد. تنها به این شکل قابل بحث است. لذا کسی می‌گوید چرا فلان حکم اسلام در این‌جا اعدام است و چرا در این‌جا اعدام نیست؟ برای این‌که اصلاً حق حیات ما نسبی و مشروط است. حق حیات ما مطلق نیست. حق حیات هم نسبی و مشروط است. مشروط به چه چیزی است؟ مشروط به تکامل است. برای کسی دیگر ادامه‌ی حیات در این عالم هم به ضرر تکامل خودش است و هم به ضرر تکامل دیگران است. کسی که به 30 نفر بچه تجاوز کرده و آن‌ها را کشته هر ثانیه‌ای که بیشتر در این دنیا بماند هم به ضرر تکامل خودش است و هم به ضرر تکامل جامعه است. حق حیات او وتو شد. حالا از حقوق جزایی و نظام جزایی بیرون بیاییم. در همین حوزه‌ی پیشرفت و سازندگی کدام نوع پیشرفت و سازندگی و توسعه و با کدام روش و هدف، عادلانه و انسانی و حقوقی و اخلاقی هست؟ یعنی کدام در مسیر تکامل بشر هست و کدام نیست؟ سوال، مگر هر نوع تولید و افزایش ثروت واقعاً به نفع جامعه یا خانواده است؟ حالا از خانواده بگوییم که راحت‌تر است. یعنی واقعاً یک خانواده به هر شکلی که پولدار بشود به نفع خودش است؟ ما ندیدیم و نمی‌بینیم خانواده‌هایی را که وقتی زندگی متوسط دارند خیلی انسانی‌تر و آرام‌تر هستند و زندگی شیرین‌تری دارند و وقتی که میلیاردر شدند هزار مشکل برایشان درست شده است؟ چون دیگر برای او حرام و حلال و صدق و کذب و عاطفه و بی‌عاطفگی معنا ندارد. یک مرتبه می‌بینی یک نفر یک زندگی معمولی داشته و با محبت بوده و اهل صله‌ی رحم بوده و اهل گذشت بوده و حلال و حرام می‌فهمیده و بعد به آن درب زده و پول بیشتری به زندگی او آمده است. بعد می‌بینی حسادت و رقابت و کینه و دعوای زن و شوهری و مخفی‌کاری بچه به وجود می‌آید. امکانات ده برابر را به خانه‌ی خود آورده و 4، 5 ماشین و ماهواره و ویلای شمال و جنوب و سفر خارج تفریحی دارند در حالی که هزاران مشکل روحی و اخلاقی و خیانت جنسی و دروغ گفتن و دعوا را دارند. یعنی آن چیزهایی که در زندگی او نبود حالا آمده است. در جامعه هم همین‌طور است. هر نوع کسب رفاه و ثروت به هر قیمتی به نفع انسان نیست. تازه این در دنیاست. آخرت که اصل قضیه است. انبیا آمدند و گفتند اگر اقتصاد را عقلی می‌چینی و جلو می‌روی باید حواست باشد که اصل آن طرف است. با توجه به آن طرف این‌جا اقتصاد خود را آباد کن و به آن‌جا بی‌توجه نباش. پس این هم یک نکته بود که این‌جا به سوالاتی جواب داده می‌شود که ممکن است اول سوالات ساده‌ای به نظر برسد ولی بسیار پیچیده است. مثل این‌که معنای عدالت اجتماعی می‌تواند با عدالت فردی مغایر و متضاد باشد یا نه؟ مثل این‌که ما اگر عدالت فردی داشته باشیم برای زندگی اجتماعی کافی است یا ممکن است در جایی عدالت اجتماعی و عدالت فردی با همدیگر تزاحم پیدا کنند؟ آیا اصلاً تزاحم پیدا می‌کنند یا نمی‌کنند؟ آیا مردم اجتماعی در توسعه و پیشرفت همیشه یک مقوله‌ی نسبی است؟ یعنی در زندگی اجتماعی همیشه حقوق واقعی فردی بعضی‌ها پایمال می‌شود و ما باید سعی بکنیم که هر چه بیشتر عدالت رعایت بشود و حقوق افراد کمتری ضایع بشود یا نه و راه حل دیگری وجود دارد؟ آیا در تزاحم حقوق افراد با هم یا فرد با جامعه آن حقی که مرجوح است و فعلاً کنار گذاشته می‌شود پایمال شده یا فرد ذی‌حق به شکل دیگری یا به همین شکل به حق خود می‌رسد؟ آیا مردم اجتماعی در توسعه و پیشرفت به مفهوم مساوات است؟ آیا به مفهوم توازن است؟ آیا به مفهوم رعایت مصالح اجتماعی است؟ به نکته‌ی اولی که که عرض کردم دوستان باید خیلی دقت بکنند. به مقوله‌ی تکامل خیلی دقت کنید چون دخالت ایمان هم در اخلاق و هم در قانون و عدالت خیلی نقش مهمی دارد. و یکی از تفاوت‌های سازندگی و پیشرفت اسلامی و غیر اسلامی این است که بخش مهمی از تکیه‌گاه پیشرفت اسلامی و سازندگی و توسعه‌ی اسلامی روی ایمان افراد و جامعه است. بعضی‌ها فکر کرده‌اند اقتصاد اسلامی جدای از اخلاق اسلامی قابل تحقق است. اصلاً اقتصاد اسلامی به این دلیل اسلامی است که یک جزئی از آن اخلاق است. بنابراین شما نمی‌توانی بگویی اخلاق اسلامی را رها کن و اقتصاد اسلامی بساز. این اصلاً امکان ندارد. چون اقتصاد اسلامی به معنی اقتصاد علمی به علاوه‌ی اخلاق است. یا بگویی ما فعلا اقتصاد اسلامی را درست کنیم و عدالت را بعداً درست کنیم. اصلاً اقتصاد اسلامی به معنی اقتصاد علمی با توجه و عطف عدالت است. منتها باید ریشه‌ی عدالت را تکامل بدانیم. وقتی تکامل دانستی آزار دادن حیوان ضد تکامل است اما ذبح حیوان برای خوردن انسان در جهت تکامل است. لذا آن حلال است و آن حرام است. مثلاً یک حیوانی این‌جا نشسته و تو به آن سنگ می‌زنی. می‌گویی این سنگی که به آن می‌زنم بیشتر درد دارد یا سرش را ببرم؟ خب این معلوم است. اما آن حرام و این جایز است. برای این‌که زدن حیوان نه تکامل تو و نه تکامل آن حیوان را دارد بلکه به آن صدمه زد. اما ذبح آن حیوان که باعث می‌شود انسان به حیات خود ادامه بدهد و مسیر تکامل را طی کنید، به این شیوه، یعنی با بسم‌الله و با توجه به خدا و نام خدا و بدون ظلم به حیوان و رو به قبله خواباندن آن، به معنی این‌که ما کشتن و خوردن حیوان را که یک امر مادی است را تبدیل به یک امر الهی کرده‌ایم جایز است. یعنی رو به قبله، با نام خدا، با رعایت حق، با توجه به این‌که تشنه نباشد و با توجه به ملاحظات اخلاقی که در روایات داریم. در روایت داریم که جلوی حیوان چاقو تیز نکنید. در روایت داریم که جلوی یک حیوان، حیوان دیگر را ذبح نکنید. چون حیوان متوجه می‌شود. در روایات داریم که به حیوان فحش ندهید. در روایات داریم که به حیوان ضربات دردناک نزنید به خصوص در صورت او نزنید. می‌گوید به حیوان فحش ندهید. ما نمی‌توانیم به آدم‌ها فحش ندهیم حالا می‌گویند به حیوان فحش ندهید. می‌گوید این حدود و این ضوابط حقوقی و اخلاقی را رعایت کنی ذبح این حیوان در مسیر تکامل است و حلال و جایز است. این‌ها نکات خیلی مهمی است. حالا شما از این مسئله‌ی کوچک شروع کن و به مسائل بزرگ بیا. جایی که صادرات و واردات، تجارت داخلی و خارجی با حقوق و اخلاق ارتباط پیدا می‌کند کجاست؟ مثلاً این‌جا که یک عده‌ی خاصی با بعضی از مقامات ارتباط پیدا بکنند و رقبای خود را در مسئله‌ی صادرات و واردات له کنند. تراست‌ها و کارتل‌هایی تشکیل بشود که قیمت بازار را نه به حسب قیمت واقعی جنس و شرایط جامعه و نیاز مردم بلکه برای این‌که کلاه بقیه را بردارد قیمت‌ها را بالا و پایین ببرند. شما می‌بینید از بازار ارز و سکه تا بازار میوه، تا بازار گوشت و لباس پر از محرمات شرعی و اخلاقی اتفاق می‌افتد و در تمام این موارد اتفاقاً مرجع مشخص بین اقتصاد و پیشرفت و تجارت اسلامی و غیر اسلامی همان مسائل حقوقی و اخلاقی آن است که کاری به آن نداریم. و الا عقلانی بودن آن را که همه‌ی دنیا قبول دارند. تازه متأسفانه الان مسلمان‌ها در جنبه‌ی عقلانی هم از غیر مسلمان‌ها ضعیف‌تر هستند. آن‌ها و نظام سرمایه‌داری با اخلاق و معنویت و عدالت و تقوا و حقوق بشر کاری ندارد و شعارش را می‌دهد اما در مدیریت عقلانی و مدیریت علمی قوی‌تر کار می‌کند. برای همین است که یقه‌ی این و آن را می‌گیرد و می‌گوید تو را تحریم می‌کنم. ما الان در بعد علمی بودن مدیریت‌های اقتصادی واقعاً در یک جاهایی ضعیف هستیم. در بعد اخلاق و حقوقی آن هم ضعیف هستیم. این‌جا هست که مدیریت جهادی معنا پیدا می‌کند. قرارگاه جهادی و اسم خاتم‌الانبیا و اسم اسلام معنی پیدا می‌کند. این‌ها باید جهت بدهد. این‌ها فقط اسم نیست. این‌ها یک مرتبه رویکرد را تغییر می‌دهد. به خصوص که در جامعه‌ی اسلامی پیشرفت یک بعد است، یعنی نه اخلاق و نه قانون بدون ایمان اجتماعی و فردی و به خصوص ایمان مدیریت‌ها واقعاً تحقق پیدا نمی‌کند. یعنی هم پشتوانه‌ی اخلاق و هم پشتوانه‌ی قانون ایمان است. همه چیز را نمی‌توان با پلیس بیرونی کنترل کرد. آن چیزی که به عمل ارزش می‌دهد ایمان است. اصلاً فرق مدیریت جهادی و غیر جهادی در ایمان است. مدیریت غیر جهادی به کار خود ایمان معنوی ندارد. فقط نگاه کارمندی دارد. کارت ورود و خروج و این‌که حقوق بگیرد. اگر کاری هم پیش نرفت، نشده است. مدیریت جهادی اصلاً کاری ندارد که مقام بالا سری او فهمید یا نفهمید. وقت اداری هست یا نیست. در این کار کم‌تر می‌تواند وقت بگذارد ولی بیشتر وقت می‌گذارد. این مدیریت جهادی می‌شود. فرق این است و الا به اسم نیست. در زمان جنگ چطور بود؟ در عملیات‌ها در جنگ چه در کارهای سازندگی جهاد و چه در مهندسی رزمی کسی به کسی گزارش نمی‌داد. اصلاً کسی حوصله‌ی این‌ کارها را داشت؟ هر کسی واقعاً به خدا گزارش می‌داد. گاهی مسئول می‌گفت تو برو این کار را انجام بده و فرد می‌رفت و ده برابر آن را انجام می‌داد. اصلاً تفاوت مدیریت جهادی و غیر جهادی در همین ابعاد حقوقی و اخلاقی و ایمانی است. هدف تو چه هست و برای چه چیزی و چه کسی کار می‌کنی؟ و الا صرف علم و تخصص کافی نیست. نه پشتوانه‌ی قانون است و نه پشتوانه‌ی اخلاق است. تمام دنیا پر از آدم‌های متخصص است. این همه متخصص و این همه هم رشوه و دزدی و نامردی در همه جای دنیا هست. برای این‌که علم و دانستن و تخصص لازم است اما اصلاً کافی نیست. پشتوانه‌ی اخلاق نیست و پشتوانه‌ی حقوق هم نیست، پشتوانه‌ی قانون هم نیست. بلکه نفسانیت حاکم می‌شود. چون این علم و تخصص مثل چراغ است. حالا این چراغ می‌تواند دست دزد باشد و می‌تواند دست پلیس باشد. این که چه کسی با این چراغ چه کار می‌کند مهم است. علم و تخصص و آگاهی ما را وادار نمی‌کند که به حقوق دیگران احترام بگذاریم. علم و تخصص ما را وادار نمی‌کند که عادلانه رفتار کنیم. ما را وادار نمی‌کند که اخلاقی یا عدالت‌خواهانه و قانونی رفتار کنیم. علم و تخصص ما را وادار نمی‌کند که گذشت و ایثار کنیم. هر چه هم شما دانشمند و متخصص باشی این علم تخصصی شما را وادار نمی‌کند که از بعضی از منافع خودت برای دیگران بگذری. این‌جا یک چیزی هست که این علم و تخصص یا در خدمت نفسانیت ما قرار می‌گیرد یا در خدمت عقلانیت و روحانیت ما قرار می‌گیرد. تفاوت این است. قرآن هم روی این قضیه تأکید می‌کند و سیاست و اقتصاد را با ایمان افراد گره می‌زند. فقط قانون نیست. قانون هم به ایمان مربوط است. مثلاً حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه مسئولین حکومتی را موعظه می‌کند و فقط این را نمی‌گوید که اگر این کار را بکنید جامعه این ضرر را می‌کند و اگر لو بروید مجازات بشود. این‌ها هم هست اما اصلاً فقط به این‌ها اکتفا نمی‌کند. مسئله را به ایمان آن‌ها به خداوند گره می‌زند. مثلاً حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه در فرمان به مالک اشتر می‌فرمایند همان‌طور که دوست داری خداوند از تو بگذرد تو هم از مردم بگذر. اگر دوست داری خدا خطاهای تو را ببخشد تو باید خطاهای مردم را ببخشی. اگر دوست داری مورد رحمت خدا قرار بگیری با رحمت و محبت با جامعه برخورد کن. بعد می‌فرمایند درست است که تو بالای سر مردم هستی، «فَاِنَکَ فَوْقهُم و والی الامرِ علیکَ فَوْقَک...» رئیس تو که من هستم بالای سر تو هستم. بعد می‌گوید «والله فوقَ من...» خدا هم بالای سر رئیس تو است. یعنی کافی نیست که تو فقط جوابگوی من باشی. خود من باید در مورد مردم پاسخگوی خداوند باشم. مردم زیر دست تو هستند و تو برای آن‌ها تصمیم می‌گیری. تو هم زیردست من هستی. بالای سر من هم خداست. از این‌جا به بعد است که سیاست جهادی و اسلامی با سیاست غیر جهادی فرق می‌کند. بحث خدا و خداباوری و خدامحوری پیش می‌آید. می‌فرمایند «اذا احدث لک ما انت فیه من سلطانک اُبهة است مَخیله...» هر وقت دیدی رئیس یک جایی هستی و خیالات تو را برداشت، «فانظر الی عظم ملک فوقک...» به قدرت خداوند توجه کن که تو در برابر او هیچ هستی. هر وقت خیالات تو را بر می‌دارد که ما رئیس هستیم به بالا نگاه کن. «و قدرته منک علی ما لا تقدر علیه من نفسک...» که قدرتی که بر تو دارد از قدرتی که خودت بر خودت داری هزاران بار بیشتر است. اصلاً قدرت تو بر خودت محصول قدرت خدا بر توست. تو کسی نیستی. می‌فرماید به این توجه کن که این باعث می‌شود سرکشی تو مهار بشود و خودت را بشناسی و واقع‌بین باشی و نخوت و غرور و تکبر کنار برود و عقل تو که با قدرت و ثروت تعطیل شد سر جایش بیاید. چون شهوت قدرت و ریاست عقل آدم را تعطیل و فلج می‌کند. دیده‌اید که آن لحظه‌هایی که خطا می‌کنیم اصلاً عقل ما کار نمی‌کند. بعد که شرایط عادی می‌شود خودمان می‌گوییم من چطور چنین کاری را کردم؟ چطور چنین حرفی را زدم؟ یعنی خود آدم بعضی از کارهایی را که کرده باور نمی‌کند. برای این‌که در آن لحظه نفس و شهوت عقل را تعطیل کرده است. مثل دیوانه‌ها عمل می‌کنیم. این تعبیر که قرآن می‌فرماید «ضرب الله مثلاً کلمة طیبه...» یعنی تمام میوه‌های پاک از درخت با ریشه‌های پاک به دست می‌آید و الا حرف‌های قشنگ و قانونی و اخلاقی و حقوق بشری را همه بلد هستند و همه هم در طول تاریخ گفته‌اند و می‌گویند. الان هم ظالم‌ترین قدرت‌های جهان از همه بیشتر و قشنگ‌تر راجع به حقوق بشر حرف می‌زنند. الان این را می‌بینیم. این همانی است که خداوند در قرآن می‌فرماید «من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا...» یک عده هستند که در دنیا طوری حرف می‌زنند که تو را گیج می‌کنند و تو تعجب می‌کنی از این‌که چقدر این‌ها قشنگ صحبت می‌کنند. «و یشهد الله علی ما فی قلبه...» بعد هم می‌گویند ما صادقانه حرف می‌زنیم و خدا می‌داند که عقیده‌ی ما همین است و ما واقعاً نگران حقوق بشر و عدالت و محرومین و انسان‌ها هستیم. «و هو الد الخصام...» می‌فرماید این‌ها بدترین و کینه‌توزترین دشمنان خدا و خلق خدا هستند. یعنی بدون ایمان پیشرفت و توسعه و سیاست به نتیجه‌ی واقعی نمی‌رسد. علت هم آن است که این‌هایی که در مسابقه‌ی قدرت و ثروت می‌افتند و وقتی که به آن‌هایی قدرت و ثروت بیشتر دارند می‌گویید تقوا داشته باش به آن معنی است که شکار در چنگ او هست و گرسنه هم هست ولی نباید بخورد. تنها چیزی که مانع او می‌شود ایمان است و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند جلوی او را بگیرد. چون این‌ها قانون را هم می‌خرند. این‌ها به پارلمان‌ها آدم می‌فرستند و به نفع خودشان قانون می‌نویسند. این‌ها اخلاق را هم توجیه و تفسیر می‌کنند. اصلاً خودشان یک مرتبه برای بقیه معلم اخلاق می‌شوند. یک روز دیدیم همان رئیس بانکی که سه هزار میلیارد تومان را برداشت و رفت برای کارمندان خود نطق می‌کند. این را در اینترنت گذاشته بودند. اگر بدانید چقدر قشنگ از حقوق ملت می‌گفت. چقدر قشنگ از این می‌گفت که این پولی که در بانک‌ها می‌گذارند امانت است. اصلاً واقعاً همه‌ی ما یک سخنران هستیم. همه‌ی ما بلد هستیم. این خیلی چیز عجیبی است. در واقع همان کاری که خودش کرده بود را از همه قشنگ‌تر گفته بود. استدلال عقلی و نقلی آورده بود که مراقب باشیم این کار را نکنیم. این خیلی عجیب است. حالا آن بنده خدا لو رفت ولی ما و شما هنوز لو نرفته‌ایم. بعضی‌ها لو رفته‌اند و عده‌ای لو نرفته‌اند. دست‌شان به آب نرسیده و الا شناگر ماهری هستند. حالا یک عده‌ای دیده شده‌اند. البته یک فرقی بین قانون و اخلاق هست که به آن توجه داریم اما نباید قانون و حقوق را کلاً از اخلاق تفکیک و تجزیه کرد و گفت قانون یک هدف دارد و اخلاق یک هدف دیگری دارد. نه. هدف قانون و نظام حقوقی با هدف اخلاق یکی است و باید یکی باشد. مبادی یکی است، غایات یکی است، چگونگی و نحوه‌ی مواجهه با آن‌ها تفاوت می‌کند. علت آن هم تفاوت رفتار قلبی و بیرونی انسان با همدیگر است. یعنی شما نمی‌توانی یک کسی را به دادگاه احضار کنی و بگویی چون شما وفا نداری به این‌جا آمده‌ای. یا مثلاً فلانی را به دادگاه احضار کنی و بگویی ایشان به جرم این‌که اخلاص و صفا و معنویت ندارد به شعبه‌ی چندم دادگاه احضار می‌شود و باید بیاید و جواب پس بدهد. کسی را به خاطر حسد نمی‌توان محاکمه کرد. اما قانونی که به ترویج حسد و خصومت و کینه کمک کند یک قانون غرب اسلامی است. یعنی باید هدف قانون با اخلاق یکی باشد. هدف اخلاق و قانون باید تکامل و رشد و تعالی و گسترش فضیلت و عدالت در جامعه باشد منتها شیوه‌های این‌ها با هم فرق می‌کند. مبنای قانون این است که حد و مرز و حقوق افراد نسبت به همدیگر بیان می‌کند اما مبنای اخلاق این است که در شخصیت فرد پاکی و طهارت به وجود بیاورد و علو نفس و صفای نفس ایجاد بکند و خلق و اخلاق یعنی بلوغ روحی و شخصیتی به حدی که بدون ترس از قانون و دادگاه و پلیس خود آدم یک عملی را انجام بدهد. این اخلاق می‌شود. یک وقتی ما به حریم کس دیگری تجاوز نمی‌کنیم از ترس این‌که او با ما برخورد خشن بکند یا کار به دادگاه و پلیس و زندان کشیده بشود یا آبروی ما برود یا منافع ما به خطر بیفتد. خب این‌جا هم دزدی نکرده‌ای و حقوق دیگران رعایت شد. اما از ترس و زور بود. اما اگر به جایی رسید که مطمئن هستی اگر این عمل را انجام بدهی هیچ کس نمی‌فهمد و یا اگر بفهمد کسی نمی‌تواند به تو صدمه‌ای بزند و آبروی تو نمی‌رود و در آن لحظه آن کار را نکنی اخلاقی عمل کرده‌ای. فرق قانون و اخلاق این است و الا هر دوی این‌ها باید یک هدف داشته باشد و دارد. یک وقت بعضی از ما چنین بلوغ روحی را داریم که بدون ترس از مجازات قانونی بی‌عفتی نمی‌کنیم. این‌ آدم‌ها از ترس اخلاقی نیستند. اصلاً وقتی که ترس باشد دیگر اخلاق نیست. وقتی یک عمل اخلاقی است که بدون ترس و تشویق مادی به خاطر فضیلت آن عمل و به خاطر خدا و تکامل روحی آن عمل را انجام بدهی. چند نفر این‌طور هستند؟ اقلیت هستند. البته اکثریت ما برای هر کاری این کار را نمی‌کنیم. ما قیمت داریم و قیمت‌های ما فرق می‌کند. مثلاً می‌بینی سر پول تاکسی می‌گوید آقا تو را به خدا راضی باش. مثلاً در نانوایی بقیه‌ی پول طرف را نداریم که بدهیم. یا مثلاً 100 تومان کم داریم. می‌گوییم آقا از ما راضی هستی؟ آقا تو را به خدا راضی باش. من یادداشت کنم حتماً این 100 تومان را بیاورم. می‌گوییم می‌گوید آقا 100 تومان قابلی ندارد. بعد همین ما اگر بتوانیم در یک معامله‌ای 100 میلیون کلاه یک نفر را برداریم این کار را می‌‌کنیم. تو سر 100 تومان آن‌جا حلالیت می‌طلبی و این‌جا 100 میلیون تومان کلاهبرداری می‌کنی؟ ماشین قراضه را به یک نفر می‌اندازد. خانه‌ی خرابه را به یک نفر می‌اندازد. همین کسی که تعارف می‌کند. خارجی‌ها یک فیلمی از رانندگی ما در اینترنت گذاشته‌اند و به عنوان فیلم کمدی به آن می‌خندند. این را ببینید. یک فیلمبردار خارجی آمده و می‌گوید من دوربینم را سر چند چهارراه خیابان‌های ایران کار گذاشته‌ام که ببینید ماشین‌ها چطور می‌آیند و می‌روند. ما عادت کرده‌ایم و برای ما عادی شده است. ولی از چشم آن‌ها که نگاه می‌کنند تصور کنید. آدم هم می‌خنند و هم خجالت می‌کشد. این‌ها نشسته‌اند و نگاه می‌کنند و می‌خندند. ما داریم طبیعی رانندگی می‌کنیم ولی برای این‌ها فیلم کمدی شده است. یک مرتبه از یکی از این طرف می‌رود، یک موتور از زیر آن بیرون می‌آید، اتوبوس از بالا می‌آید، ماشین‌ها جلوی هم را می‌گیرند و بوق می‌زنند. بعد کسی که برنامه را تهیه کرده می‌گوید من ایرانی‌ها را دیده‌ام. وقتی می‌خواهند داخل اتاق بروند تعارف می‌کنند و می‌ایستند و می‌گویند شما اول بفرمایید و او می‌گوید نه، شما اول بروید. من اول فکر می‌کردم یک چیز خطرناکی آن‌جا هست که این به او می‌گوید اول شما داخل شو. بعد دیدم نه، این‌ها به همدیگر احترام می‌گذارند. گفتم چطور است که وقتی می‌خواهند از این درب داخل بروند این‌قدر به هم احترام می‌گذارند ولی وقتی همین دو نفر بیرون می‌آیند و می‌خواهند با هم یک معامله‌ی اقتصادی بکنند همدیگر را تکه تکه می‌کنند. دروغ می‌گویند، خیانت می‌کنند یا وقتی می‌خواهند رانندگی بکنند ذره‌ای به هم مجال نمی‌دهند. یعنی او در این لاین است و دیگری در یک لاین دیگر است و مثلاً دو متر جای خالی هست. ما به همین دو متر جالی می‌پیچیم که یک وقت خدای نکرده این دو متر از دست نرود. باز می‌بینیم لاین قبلی جلو رفت، دوباره مسیر را کج می‌کنیم و به همان طرف می‌رویم. می‌گوید این‌ها موجودات عجیبی هستند. در صحبت دقیقه‌ای یک بار می‌گوییم حال شما چطور است؟ خوب هستید؟ در خدمت هستیم. یک جنس کوچک که می‌خریم ده بار می‌گوییم قابل ندارد. ولی وقتی که رانندگی می‌کنیم یا می‌خواهیم ازدواج کنیم قضیه فرق می‌کند. این‌ها را در 7، 8 فیلم پشت سر هم گذاشته است. واقعاً خیلی چیز وحشتناکی است. واقعاً آدم خجالت می‌کشد. گفت وقتی می‌خواهند با هم ازدواج کنند در صحبت‌های اولیه به هم دروغ می‌گویند. دروغ واضح می‌گویند. آدم‌های مذهبی رسماً دروغ‌های بزرگ می‌گویند. کتبی یا شفاهی در یک معامله یا در ازدواج تعهد می‌کنند و درست خلاف آن عمل می‌کنند. این یعنی چه؟ این قانون منهای اخلاق است. این بی‌دینی و بی‌ایمانی است. یعنی تمام دین و ایمان در ریش و انگشتر و تقبل الله خلاصه شده است. یک نفر پیش امیرالمؤمنین علی(ع) می‌آید و می‌گوید امروز یک معامله‌ی شیرین کرده‌ام. می‌پرسند چطور؟ می‌گوید با یک غیر مسلمان معامله کردم و یک زمین گران را ارزان خریدم. خیلی عالی شد. یک نمونه از پیامبر(ص) نقل شده و یک نمونه هم از حضرت امیر(ع) نقل شده است. حضرت ناراحت می‌شوند. پیامبر می‌فرمایند «انا خصمک یوم القیامه...» در روز قیامت خود من یقه‌ی تو را خواهم گرفت. حضرت امیر(ع) می‌گویند تو به چه حقی کلاه یک غیر مسلمان را برداشتی؟ «لهم مالنا و علیهم ما علینا...» حقوق آن‌ها حقوق ماست. ضرر زدن به او ضرر زدن به ماست. حالا چه مسیحی باشد و چه یهودی باشد ولی در جامعه‌ی اسلامی زیر سایه‌ی اسلام زندگی می‌کند. تو چطور کلاه او را برداشتی؟ گفت حالا دیگر اتفاق افتاده است. خودش هم راضی بود. حضرت فرمودند راضی نبود. مجبور شد که راضی باشد. این حرام است. رفت و دوباره زمین را پس داد. حضرت امیر(ع) گفت اگر زمین را پس ندادی دیگر دور و اطراف من پیدایت نشود. حالا ما به معامله‌ای شیرین می‌گوییم که کلاه طرف را برداشته باشیم. ببینید اقتصاد لائیک همین است. همین اقتصادی که ما داریم اقتصاد سکولار است. ما خیال می‌کنیم اقتصاد سکولار و لائیک و غیر دینی شاخ و دم دارد. همین سکولار است. اقتصاد سکولار، توسعه‌ی لائیک به معنی اقتصاد منهای اخلاق و حقوق و ایمان و عدالت است. این‌ها خیلی چیزهای مهمی هستند. همه‌ی ما نقطه ضعف داریم. چون خود من هم این نقطه ضعف را دارم و خیلی از شما هم دارید این‌ها را می‌گویم. یکی از بزرگان می‌گفت مسلمان کسی است که وقتی می‌خواهد ماشین بفروشد همان قدر دقت داشته باشد که می‌خواهد ماشینی را بخرد. چند نفر این‌طور هستند؟ به قول ایشان که می‌گوید به ما می‌گویند برو فلان جای ماشین را درست کن. می‌گوییم نه، می‌خواهم بفروشم. مثلاً آن‌هایی که زرنگ هستند می‌خواهند خانه بخرند از صد جهت مطالعه و محاسبه می‌کنند و سوال و جواب می‌کنند که این‌جا آن‌طور نباشد، فاضلاب چطور است، همسایه چطور است، نورگیر چطور است. ولی وقتی می‌خواهد بفروشد یکی از این‌ها را به مشتری نمی‌گوید. سوال هم بکند دروغ جواب می‌دهد. ولی مسجد می‌آییم، روزه می‌گیریم، کربلا هم می‌رویم. این یک بحثی است که شهید مطهری می‌گوید مراقب باشید نفاق بزرگ‌ترین شرک است. می‌تواند ظاهر یک جامعه مذهبی باشد اما کاملاً کافر باشد. اصلاً منافق یعنی این‌که ظاهر تو مذهب است و باطن تو کفر است. در روایت می‌فرمایند از داخل مسجدها نفهمید که یک جامعه مذهبی هستند یا نه، بلکه از بازار آن‌جا بفهمید که مذهبی هستند یا نه. این‌ها روایت است. در مسجد و حسینیه همه نماز می‌خوانند. در روایت می‌فرماید اگر می‌خواهی بفهمی یک جامعه مسلمان است یا نه به بازار آن‌جا برو. ببین چقدر دروغ می‌گویند، چقدر قسم می‌خورند، چقدر کلاه همدیگر را بر می‌دارند. چقدر در بازار آن‌جا دروغ می‌گویند و چقدر راست می‌گویند. میزان صدق و کذب در بازار و میزان امانت‌داری یکی از علائم اسلامی بودن یک جامعه و مسلمان بودن مردم است. این‌ها مسائل مهمی است و ما باید مراقب باشیم. اصلاً هدف انقلاب ما همین چیزها بوده است. این نبوده که یک عده بروند و عده‌ی دیگری بیایند. مثلاً آن زمان مسئولین ریش نداشتند و حالا ریش می‌گذارند. فرق این است؟ رهبری یک وقت در صحبت‌های خود گفتند انقلاب برای این نبوده که یک عده‌ ریش‌دار به جای یک عده بی‌ریش سر کار بیایند. هدف این بود که ارزش‌هایی که دیده نمی‌شد و پایمال می‌شد محور و معیار عمل بشود. پس فرق قانون و اخلاق روشن شد. یعنی به این معنا که حتی اگر برای یک جامعه قوانین اسلامی بنویسند اما اخلاق اسلامی در آن جامعه معیار عمل نباشد باز هم پیشرفت اسلامی ندارد. اتفاقاً گاهی به یک نوع نفاق منجر می‌شود. منتها جریان‌های لائیک می‌گویند برای این‌که نفاق نشود قوانین را هم غیر اسلامی کنیم. در حالی که اصل این است که برای این که نفاق نباشد اخلاق اجتماعی خود را اسلامی کنیم. حالا قوانین مثلاً اسلامی شد که تازه هنوز خیلی از قوانین هم اسلامی نیست. بالاخره زبان اخلاق با زبان قانون فرق‌هایی دارد. آن زبان امر و نهی است و این زبان پند و اندرز و بیدارگری است. در اخلاق می‌خواهد اراده‌ی تو را بیدار کند اما در قانون و مباحث قانونی اراده‌ی تو را تهدید می‌کنند که مواظب باش اگر این کار را بکنی چوبش را می‌خوری. به آخرت و خدا و رشد اخلاقی تو کاری ندارم و اگر این کار را بکنی تو را جریمه می‌کنیم. هر دو زبان لازم است. هم زبان قانون و هم زبان اخلاق لازم است. تخلف در برابر قانون در دادگاه قابل مجازات است. تخلف در برابر اخلاق در دنیا قابل مجازات نیست مگر این‌که به تجاوز قانونی منجر بشود. یعنی به حقوق دیگران صدمه بزند. یعنی تا وقتی که بنده حسود و خسیس و حریص هستم کسی نمی‌تواند من را به دادگاه بکشاند. اما اگر یک عمل حسودانه و مجرمانه انجام دادم که به شما صدمه خورد می‌توانند به خاطر نتیجه‌ی عمل من، من را به دادگاه بکشانند. ولی هیچ دادگاه و هیچ قانونی در دنیا نمی‌تواند بگوید شما به خاطر خسیس بودن باید این‌قدر جریمه بدهی. این یک مسئله‌ی درونی است. اگر گاهی در مورد بعضی از عبادات که بین انسان و خداست جریمه‌ی قانونی می‌گذارند به خاطر خود عمل نیست بلکه به خاطر آثار اجتماعی آن است. مثلاً می‌گویند روزه‌خواری در ملأ عام جرم است. کسی را به خاطر روزخواری مخفیانه نمی‌توان به دادگاه برد. چون کافی است که بگوید حال من خوب نیست و مریض هستم. کسی نمی‌تواند بگوید تو دروغ می‌گویی. برای این او را مجازات و دادگاهی نمی‌کنند. برای این سقوط شخصیت و مجازات اخروی می‌ماند. اما اگر در ملأ عام در خیابان خورد برای آن مجازات قانونی گذاشته‌اند. چون تا این‌جا اخلاق شخصی بود ولی از این‌جا به بعد مسائل اجتماعی و عمومی است. مثل حجاب می‌ماند که بعضی‌ها می‌گویند ما اختیار لباس خودمان را هم نداریم؟ اولاً در خود غرب که می‌گویند اختیار لباس خود را ندارند. چون حجاب را در بسیاری از کشورها ممنوع کرده‌اند. اگر غربی فکر می‌کنی، اگر طبق نظام لیبرالی فکر می‌کنی، لیبرالیزم می‌گفت آزادی لباس و اندیشه آزادی نمی‌دهد. منتها قانون گذاشتند که باید لخت باشید و نباید پوشیده باشید. چطور قانون علیه حجاب اشکالی ندارد ولی قانون به نفع حجاب اشکال دارد؟ با مبانی غربی که این کار را می‌کنند و اما در مبانی اسلامی لباس پوشیدن هر کسی در خانه به خودش مربوط است. اما در خیابان عرصه‌ی عمومی است. تو را به خاطر لباسی که پوشیده‌ای نمی‌توانند مجازات کنند چون این یک مسئله‌ی شخصی است اما وقتی به عرصه‌ی عمومی آمدی، برهنه بیرون آمدن یا پوشیده آمدن مستقیم در حقوق دیگران و اخلاق اجتماعی دخالت دارد. از این‌جا به بعد دیگر حق‌الناس است و مسئله‌ی شخصی نیست و حریم عمومی است. پس اخلاق تشویق و ملامت‌بردار است و قانون پاداش و مجازات رسمی و قانونی می‌پذیرد. اگر ایمان نباشد نه قانون و نه اخلاق درست رعایت نمی‌شوند. این است که اقتصاد و توسعه‌ی اسلامی از تعلیم و تربیت اسلامی جدا نیست. قوانین اسلام، فقه اسلام از اخلاق اسلام جدا نیست، اخلاق اسلام از عقاید و ایمان اسلام جدا نیست. همه‌ی این‌ها به هم مربوط است. این تفاوت‌ها و شباهت‌ها و ارتباط قانون و اخلاق و ایمان در جامعه‌ی اسلامی و غیر اسلامی، توسعه و پیشرفت اسلامی و غیر اسلامی، سازندگی و مدیریت جهادی و غیر جهادی این‌جا روشن می‌شود. شهید مطهری می‌گوید این‌که بعضی‌ها می‌گویند عبادت خدا جز خدمت به خلق نیست از آن حرف‌های غلط است. کسانی هستند که خادم اجتماعی هستند و در جامعه به مردم خدمت می‌کنند ولی اهل نماز و توجه به خدا و آخرت نیستند و ایمان ندارند. وقتی از آن‌ها می‌پرسی می‌گویند نماز واقعی خدمت به خلق است و این خم و راست شدن خیلی چیزی ندارد. خدمت به خلق خودش نماز است. تا انسان، فرد و جامعه در درون خود روح عبودیت و احساس مربوبیت و ایمان به مربوبیت نکند و احساس نکند که من رب دارم و در محضر او هستم و هر کاری که در دنیا انجام می‌دهم، خدمت به خلق یا خیانت به خلق در درجه‌ی اول خدمت و خیانت به خودم است، اگر این مبانی نباشد شما نمی‌توانی یک جامعه‌ی اخلاقی و حقوقی داشته باشی. واقعاً نمی‌توانی حقوق دیگران را تا آخر رعایت کنی. لذا این مصلح‌های اجتماعی و انقلابیون و انسان‌دوست‌هایی که خداپرست نیستند تا یک جایی می‌توانند انسان‌دوست باشند. از یک جا به بعد مثلاً می‌گوید خدمت به خلق می‌کنم ولی به یک شکلی است که ممکن است بدنام بشوم و همه به من فحش بدهند. خواهید دید اغلب این‌ها دیگر این کار را نمی‌کنند و می‌گویند من هم خدمت به خلق بکنم و هم خلق به من فحش بدهد؟ یا می‌گوید من جانم را به خاطر خلق و حقوق بشر بدهم و هیچ بشری هم نفهمد که من این کار را کردم و خود این‌ها من را بگیرند و تحویل بدهند. یا یک کسی ببیند زحمت می‌کشد و همه به یک نوایی می‌رسند و خانواده‌ی خودش گرفتار شده است. هزار مسئله پیش می‌آید. من چشم و دست و پای خودم را از دست بدهم و یک عمر گوشه‌ی خانه بیفتم که بقیه می‌خواهند رفاه داشته باشند؟ برای چه؟ چه کسی گفته دیگری بر من ترجیح دارد؟ برای چه راحتی جنابعالی از راحتی من مهم‌تر است که من باید راحتی خودم را فدای راحتی شما بکنم؟ چرا بنده باید به جبهه بروم و چشمان خودم را از دست بدهم که جنابعالی با خانواده‌ی خود سوار ماشین بشوید و تفریح کنید؟ برای چه؟ واقعاً منطق ندارد. می‌گوید اگر پشت انسان‌دوستی و خدمت به خلق خدا و آخرت نباشد و ندانی که این‌ها مستقیم این‌ها به سعادت و شقاوت خودت مربوط است امکان ندارد. چون بشر به طور ذاتی حب ذات دارد و حواسش به خودش هست و باید هم باشد. حب ذات، خودخواهی بد نیست. منتها خودت را بشناس و روش خودخواهی را هم بشناس. اتفاقاً این‌هایی که رفتند شهید شدند و این‌هایی که انفاق و جهاد می‌کنند از همه خودخواه‌تر هستند و خودخواهی این‌ها درست‌ترین خودخواهی است. برای این‌که سود و منافع آن‌هاست. اشکالی هم ندارد که انسان منفعت‌طلب باشد. خدا عقل داده برای این‌که ببینی منافع تو در کجاست و به همان سو بروی. منتها این‌که نفع و ضرر انسان در چیست؟ مفهوم نفع و ضرر چیست؟ مفهوم حیات و انسان و انسانیت زندگی چیست با حق و باطل، عدل و ظلم، حقوق و تکالیف و حدود ارتباط پیدا می‌کند. از این‌جا به بعد است که اقتصاد اسلامی و غیر اسلامی می‌شود. از این‌جا به بعد است که سیاست و توسعه اسلامی و غیر اسلامی می‌شود. مدیریت جهادی و غیر جهادی می‌شود. از این‌جا که با این مفاهیم گره می‌خورد. نماز، ارتباط فرد که در عرصه‌ی سیاسی و اقتصادی و رسانه و هنر و علم و پژوهش کار می‌کند اگر با خدا به درستی برقرار شد اولاً رقا ملکوتی و ارتقای روحی پیدا می‌کند و مدام رابطه‌ی او با خدا یا غایت عالم با نماز یادآوری می‌شود ثانیاً توجیه منطقی پیدا می‌کند که حتی اگر مردم نفهمند من به آن‌ها خدمت می‌کنم من باید خدمت بکنم. مثل کردستان که چطور بچه‌ها می‌رفتند و آباد می‌کردند و بعد آن‌ها می‌آمدند سر آن‌ها را می‌بریدند و آن‌ها را می‌کشتند ولی باز هم می‌رفتند. با این مبنا توجیه دارد. من می‌خواهم برای شما جاده و برق و سد درست کنم ولو این‌که به من فحش بدهید. در این منطق توجیه پیدا می‌کند. پس عبادت به جز خدمت خلق نیست غلط است. ولی خدمت به خلق جز با عبادت امکان ندارد. دوم این‌که صادقانه عبادت بدون خدمت به خلق هم امکان ندارد. اگر کسی بگوید من فقط عبادت می‌کنم و به خلق کاری ندارم درست نیست. این دو منطق غلط است. یکی عوام‌فریبی است و یکی هم خودفریبی است و این تفکر است که می‌گوید مسجد و نماز مذهب است و باید یک طرف باشد، توسعه و پیشرفت و اقتصاد و سیاست و علم و هنر و سینما و رسانه و تکنولوژی هم باید یک طرف باشد و این‌ها را با هم قاطی نکنید. من جداگانه دانشمند و مدیر و کارگزار و مهندس هستم و جداگانه به مسجد می‌آیم که مذهبی باشم. این یعنی مسجد و نماز را از جامعه و زندگی اجتماعی تفکیک کردن، این یعنی دین را از آزادی، امنیت، هم‌زیستی، عدالت، مسالمت، پیشرفت، تفکیک کردن و یعنی اخلاق و حقوق و وفا و صفا و حق‌شناسی و انسانیت از زندگی بشر حذف کردن که این‌ها مفاهیم اعتباری است و به درد نمی‌خورد و آن‌هایی که علمی است همین‌هاست و جدای از آن‌هاست. می‌گوید این تفکر باعث می‌شود که کارکرد مسجد جدا باشد و کارکرد بازار و شهربانی و دادگستری و ارتش و دانشگاه و آموزش و پرورش جدا باشد و این‌که قبلاً در اصطلاح فقهی به این مباحث نهادهای اداری و اجتماعی امور حسبیه می‌گفتند که یک اصطلاح اسلامی بود به همین دلیل بود. این حسبه مسئله‌ی احتساب علی الله است که در روایت هم داریم. در دعاها می‌گوییم که خدا من این کار را می‌کنم و به حساب تو می‌نویسم. حسبه، احتساب علی الله به معنی این است که خدایا این کار را می‌کنم و به حساب تو می‌نویسم. حتی با این‌ که به او خدمت می‌کنم کاری ندارم. اصلاً می‌خواهد بداند یا نداند. می‌خواهد دشمن یا دوست من باشد. فحش بدهد یا ندهد. امام حسین(ع) یک تعبیری دارند. به یک کسی خدمت کردند و یک نفر آمد و گفت آقا این شما را اصلاً قبول ندارد. امام حسین(ع) فرمودند شرط خدمت کردن به آدم‌ها پاک بودن آن‌ها نیست. «علی البر و الفاجر...» همان‌طور که باران بر خوب‌ها و بدها می‌بارد ما باید به همه خدمت کنیم. اگر به کمک احتیاج دارند به آن‌ها کمک می‌کنیم. فرق این است. این دیدگاه که آمد و اگر این‌ها از هم تفکیک نشود می‌شود به حساب خدا بنویس و برو. این در مورد جهادی می‌شود. در مورد غیر جهادی می‌گوید باید به حساب من بنویسی. هر چه به حساب من نوشته بشود و برای ما پول و شهرت و امکانات و محبوبیت و ارتقای مقام بیاورد آن کار را می‌کنم. آن هم تا جایی که بقیه بفهمند. از جایی که دیگر منافع من نیست اهل فداکاری که نیستم هیچ، اگر دستم برسد رشوه و دزدی و اختلاس هم خواهم کرد و این تفکر در بیرون تحقق پیدا کرد که به اسم تجددمأبی مسجد را از دادگستری و شهرداری و شهربانی جدا کردند. مذهب را از عدالت جدا کردند و حتی مذهب را از اخلاق جدا کردند. دیده‌اید که می‌گویند فلانی دینی نیست ولی اخلاقی هست. این یعنی چه؟ اصلاً اخلاق حقیقی خارج از دین قابل تحقق نیست. این‌ها بخشی از نکاتی بود که به تناسب کاری که دوستان می‌کنند باید به این نوع تقسیم‌ها و دیدگاه‌ها توجه داشته باشند.

و السلام علیکم و رحمت الله.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha