پرسش و پاسخ 1
حضرت علی(ع)_نیکی به پدر و مادر _مدیریت اسلامی و جناحبندی سیاسی
بسمالله الرحمن الرحیم
فرمودند به کسانی رأی بدهید و طوری مدیریت کنید که مجبور نشوی از مردم عذرخواهی کنی. فرمودند از کاری پرهیز کنید که اگر از کنندهی آن بپرسند شما این کار را کردهای؟ یا انکار کند بگوید نه یا «اعتذر مِنه...» مجبور بشود بگوید عذرخواهی میکنم. فرمودند یک کاری بکن که بتوانی پای آن بایستی و سر خود را بالا بگیری و با افتخار بگویی بله، من این کار را کردم، بله من این را گفتم، این هم تلاشهای من بوده و به این حد هم رسیدهام. فرموند بپرهیز از کاری که اگر پرسش بشود، «و احذر کل عمل اذا سئل عنه صاحبه انکره او اعتذر منه...» یا انکار کنی یا مجبور به عذرخواهی بشوی. حتی اگر پاکترین آدم باشی. این جناب کمیل که دعای آن را شنیدهاید یک آدم بسیار شریفی بود. یک آدم وارسته، پاک و مطیع امام بود و بیعرضه هم نبود. اما یک وقتی امام یک مأموریتی به او دادند و گفتند مسئول یک بخشی از نیروها باش و آنجا را رها نکن چون خطرناک است و مسئولیت تو فقط همینجاست پس به همینجا بچسب و درست کارت را انجام بده. فرماندار شهر «حیط» بود که در همین قرار داشت. ایشان یک عمل نسنجیده انجام داد. با خود گفت این چیزی نیست و این کار انجام میشود و نیروهایش را به منطقهی «قرقیسیا» برد و با نیروهای معاویه درگیر شد. اتفاقاً این یک تاکتیک از سوی معاویه بود. تا کمیل نیروهایش را به این طرف آورد به همان «حیط»رفتند و آنجا را گرفتند. یعنی کمیل از مأموریتی که امیرالمؤمنین علی(ع) به ایشان داده بود سرپیچی کرد و به «قرقیسیا» در ساحل فرات رفت و در آنجا با نیروهای دشمن درگیر شد و آنها هم آمدند و اینجا را گرفتند. حالا تعبیر حضرت امیر(ع) را نگاه کنید. امیرالمؤمنین علی(ع) شاگرد اول مدرسهی پیامبر(ص) است. ایشان حتی به کسی مثل «کمیل» اینها را میگویند. مسئولین ما باید به اینها گوش کنند. امیرالمؤمنین علی(ع) به او نامه نوشتند که کمیل خراب کردی. چیزی را که من از تو خواستم درست انجام ندادی. هر کار دیگری که میخواهی، انجام بده. مهم نیست. اما آن چیزی که من از تو خواستم را درست انجام ندادی. «اِنَ تضییعَ المَرءِ ما وُلّی و تَکلُّفَهُ...» یعنی کاری که از تو خواستم و مأموریتی که به تو دادم و تو آن را پذیرفتی و آن را ضایع کردی و یک کاری را انجام دادی که اصلاً به تو مربوط نبود و خودش مسئول دیگری داشت. رفتی این کار را انجام دادی و این «لعجزٌ حاضر...» بیعرضگی آشکار است. تو بیعرضه هستی. در این کار بیعرضه بودی. «و رأیٌ مُتَبَّر...» این اندیشه و طرح و فکری هم که داشتی طرح خرابی بود و خطای بزرگی انجام دادی. «اِنَّ تعاطِیکَ الغارَةَ علی اهلِ قرقیسیا...» این عملیاتی که در «قرقیسیا» انجام دادی که اصلاً به تو هم مربوط نبود، «و تَعطیلکَ مسالِحَکَ التی و لَّیناک...» و آن مأموریتی که من به تو دادم را رها کردی و آن را درست انجام ندادی «لَیْسَ بِها مَن یمنعُها...» و هیچ کسی را هم آنجا نگذاشتی تا از آنجا دفاع کند، «و لا یَرُدُّ الجیشَ عنها...» و نیروهای معاونیه را در آنجا به عقب بزند، «لَرأیٌ شَعاع...» این طرز فکر نسنجیده بود. این طرز فکر تو فقط به درد خودت میخورد. حالا میدانی چه کار کردی؟ «فقد صِرتَ جسراً...» پلی شدی که دشمن از روی تو عبور کرد و آمد به اسلام و مسلمین ضربه زد. تو با اینکه آدم خوبی هستی پل دشمن شدی. تو یک کاری را پذیرفتی و من به تو گفتم این کار را بکن. تو این کار را تعهد کردی پس چرا همان کار را درست انجام نمیدهی؟ دیدید که خیلی از مسئولین ما هم همینطور هستند. مثلاً مسئول یک کاری است و کار خودش را درست انجام نمیدهد و دائم هم به دیگران گیر میدهد. امام یک زمانی گفت هر کس اگر همان کاری که در دست دارد را درست انجام بدهد همهی کارها درست میشود. کاری که خودت پذیرفتی و یا به تو داده شده را انجام نمیدهی و میگویی اینجا خراب است و آنجا خراب است. تو جای مربوط به خودت را درست کن تا بقیهی جاها هم درست بشود. فرمودند میدانی چه کار کردی؟ با اینکه حسن نیت داشتی ولی چون کارت را درست انجام ندادی «فقد صرت جسراً لِمن ارادَ الغارةَ مِن اعدائِکَ علی اَوْلیائِک...» پلی شدی که دشمنان تو با عبور از تو به دوستان تو ضربه زدند و در واقع تو در پروژهی دشمن قرار گرفتی. ندانسته و نخواسته این موضعگیری و این کاری که کردی باعث شد تا به دشمن کمک کنی و به دوستان خود ضربه بزنی. «غیرَ شدیدِ المَنکِب...» تو میتوانستی یک بازوی قوی در خدمت انقلاب و مکتب باشی ولی اینجا نشدی. «و لا مهیبِ الجانب...» و از خود هیبتی هم نشان ندادی و هیبت تو از بین رفت و دیگر دشمن از آن ناحیه نمیترسد چون در آنجا پیروز شد. «و لا سادّ ثُغرَةً...» و تو هیچ رخنهای را در آنجا نبستی. من به تو گفتم رخنهها را ببند تا نفوذ نکنند، «وَ لا کاسِر العدوٍّ شّوکَةً...» و تو باید در آنجا شوکت دشمن را میشکستی که نشکستی، «وَ لا مُغن عَن اهلِ مِصرِه...» و اعتماد مردم آن شهر به تو بود و تو آنجا را رها کردی، «و لا مُجز عَنْ امیره.» و به آن چیزی هم که فرماندهی تو از تو میخواست درست عمل نکردی.
فرمودهاند انسان مکتبی را موجز بگویید. خداوند در قرآن میفرمایند «و جعلنا امة وسطا...» اگر خدا انسان را امت وسط قرار داد پس چرا نخبگان ما جناحبندی میکنند؟
خدا انسان را امت وسط قرار نداد بلکه امت اسلامی را امت وسط قرار داد و گفت اگر مسلمان به اسلام عمل کند امت وسط میشود.
چرا نخبگان جناحبندی میکنند؟
اولاً بعضی از اینها اصلاً نخبه نیستند و اسم آنها بیخودی در رفته است. نخبه یعنی سواد و نفوذ و تصمیمسازی برای دیگران که اینها هم دو تیپ هستند که بعضی از آنها معارف و دانش و سواد اسلامی دارند و بعضی از آنها این سواد را ندارند. حالا آنهایی که سواد اسلامی دارند باز دو نوع هستند. یا اهل عمل اسلامی هستند یا نیستند. چون بعضی از ما خیلی از چیزها را میدانیم ولی عمل نمیکنیم. اما اگر همهی اینها بود و باز هم جناحبندی بود باز هم اشکالی ندارد. اختلاف نظر و اختلاف سلیقه عیبی ندارد اما جنگ قدرت برای دنیا است که بد است.
فرمودهاند پس قانون کارمای خداوند چیست و ما به کجا میرویم؟
حالا آن کارما یک بحث دیگری دارد که من نفهمیدم برای چه در اینجا آوردهاید؟ باید یک جلسه بگذاریم و راجع به کارما جداگانه بحث کنیم.
چرا جبههی انقلاب در زمینهی کادرسازی غافل مانده و در هر دوره باید منتظر اشخاص باشیم. ایراد کار چیست؟
ایراد کار همین است که کادرسازی نمیشود. البته ببینید جامعهی ما طوری رشد کرده که هزار رئیس جمهور داریم. یعنی این رئیسجمهورهایی که تا به حال داشتیم اگر ملاک باشند مثل اینها دهها هزار نفر هستند. الان ما دهها هزار نفر داریم که واقعاً در این حدها عرضهی رئیسجمهوری دارند. حالا اگر بخواهیم کوتاه بیاییم دههزار نفر هستند و اگر بخواهیم خیلی کوتاه بیاییم هزار نفر هستند مگر شاخصها را خیلی بالاتر ببریم.
با توجه به رفتار جناب ابوذر و صداقت و صراحت لهجهی ایشان و اینکه ایشان بابت همین خصلت تنها شدند آیا یک حزباللهی جذاب بهتر نیست در جهت جذب حداکثری رفتار کند؟
جذب و دفع باید هر دو باشد. اگر منظور از جذب، جذبِ افکار عمومی و هدایت جامعه و حرکت دادن جامعه است که خصلت ابوذری با این منافاتی ندارد. اصلاً او برای همین فریاد میزند که به مسیر حق جذب کند. چرا، هر چه بیشتر بتوانی در جامعه تأثیر بگذاری مهمتر است. منتها گاهی به یک شرایطی میرسی که دیگر بدیهیات و الفبای اسلامی را هم میگویی با تو درگیر میشوند و جلوی تو را میگیرند. آنجا باید دیگر تن بدهی. بعضی از دوستان میگفتند این نهی از منکر خیلی چیز خوبی است منتها گاهی برای آدم مشکل درست میکند. گفتم ثواب آن برای همین است که مشکل درست میکند. میخواهند یک نوعی امر به معروف و نهی از منکر بکنند که هیچ مشکلی برای آنها پیش نیاید. این مثل این میماند که تو بگویی من به جهاد و جبهه میروم به شرطی که نه تیر بخورم و نه ترکش بخورم و سالم برگردم. چون مادر من گفته باید سالم برگردی. خب این که مجاهد نیست. امر به معروف و نهی از منکر چرا بالاترین پاداشها را دارد؟ برای اینکه تو سینه صاف میکنی تا جلوی باطل بایستی ولو اینکه برای شخص تو الان هیچ منفعت مادی نداشته باشد و بلکه ضرر هم دارد. دشمن پیدا میکنی. دوستان سابق تو دشمن تو میشوند و جلوی تو را میگیرند و برای تو حرف در میآورند و به تو فحش میدهند و تهمت میزنند و تهدید میکنند و برای تو پروندهسازی میکنند. خب همهی اینها هست و تو باید این کار را بکنی. البته در حکومت فاسد شیوههای امر به معروف و نهی از منکر یک نوع است و تا انقلاب و براندازی میرود و در حکومت مشروع مثل جمهوری اسلامی به شکل دیگری است. اما در جمهوری اسلامی هم امکان دارد گاهی اتفاق بیفتد که شما به خاطر امر به معروف و نهی از منکر صدمه ببینی و حتی بازداشت هم بشوی و به زندان بروی. خب برو. عیبی ندارد. اگر لازم شد برو. باید مراقب باشی تا در جمهوری اسلامی انحراف به وجود نیاید. باید هزینه بدهی. هزینه بده. اگر فحش میشنوی و اخراج میشوی عیبی ندارد. خدا و خرما همیشه با هم نیست. یک عدهای جان خود را دادند. بعضیها 35 سال روی تخت خوابیدند. یک خانوادهای 4 بچهی خود را داد. تو نمیخواهی 2 ماه به زندان بروی؟ نمیخواهی شغل تو را از تو بگیرند؟ خب این کار را بکن و بایست. اگر نایستی بعضیها این مسیر را همینطور میروند و 20 سال دیگر میبینی جمهوری اسلامی پاکستان شد یا یک حکومت اسلامی از نوع عربستان یا حکومتهای لیبرال با ظاهر مذهبی شد.
با توجه به فرمودهی رهبری که میفرمایند در جامعه دو قطبی نباشد اگر چنین موردی باشد که هست، طوری که یک جامعه از خودی بیشتر ضربه میخورد تا دشمن بهترین راهکار برای اتحاد چیست؟
ببینید دو قطبی دو معنا دارد. یک وقتی میگویند دو قطبی که این یعنی تنشهای وسیع اجتماعی و به جان هم انداختن مردم که این دو قطبی بد است. نفرت و کینه و درگیری به وجود میآورد. مثل کارهایی که سال 88 انجام شد. یک وقت هم میگویی دو قطبی که یعنی دو یا چند دیدگاه و اشخاص هستند که برنامهها و سلیقهها و طرحهای آنها در یک جاهایی با همدیگر تفاوت و تعارض دارد. این دو قطبی دوم عیبی ندارد و اصلاً انتخابات برای همین است. انتخابات یعنی اینکه بین دو یا چند قطب انتخاب بکنی. منتها این قطبها نباید اینطور باشند که یکی از بیخ آن طرف باشد و یکی از اساس این طرف باشد. بلکه باید هر دو بگویند ما در چهارچوب قانون هستیم. رئیس جمهور یعنی چه؟ رئیس جمهور یکی از سه قوه است. زیر نظر ولایت فقیه است. مستقل نیست. کل حکومت نیست. در چهارچوب قوانینی که مجلس تصویب میکند و تحت نظارت باید به جامعه خدمات اجرایی بدهد. این است. نه باید آن را بالاتر ببری و نه باید پایینتر بیاوری. در این حد دو قطبی در همه جا هست. یعنی به یک معنا همه جا دو قطبی و چند قطبی هست و اصلاً زندگی بر اساس تعارض و تضادهای اینچنینی در جریان است. اما آن دو قطبی که گفتهاند نباشد جنگ و دعوا است. اینها بد است. ضمن اینکه در خطبهی رهبری بعد از آن درگیریها و تنشهای سال 88 یک موضوعی دارند که من میخواستم به آن هم اشاره کنم که حالا وقت نیست. آنجا رهبری در نماز جمعهی 29 خرداد و یک هفته بعد از انتخابات که خیابانها شلوغ شده بود و در تهران درگیری بود گفت گفتهاند که اولاً چرا از فلانی در فلان وقت دفاع کردید و چرا به فلانی در فلان وقت حمله کردید؟ دیدید که ما درست میگفتیم و آنوقت اینطور بود. دیدید که شما غلط میگفتید؟ اینها فکر میکنند اشخاص معیار هستند. در حالی که عرض کردیم اشخاص معیار نیستند بلکه افعال معیار هستند. اینکه در هر لحظه شما در این موقعیت چه کار میکنی و این کار تو درست یا غلط است معیار داوری است. نه اینکه بگوییم این همان شخصی است که 10 یا 30 سال پیش فلان بود. شما چرا آن زمان فلان موضع را گرفتی؟ دیدی ما درست میگفتیم؟ آقا آن زمان این شخص آن کار را کرد، آن حرف را زد، ما راجع به آن افعال و آن حرفها داوری کردیم و گفتیم آن درست است و این غلط است. گفتیم فلان دیدگاه به من نزدیکتر است. آن هم بعد از انتخابات بود. قبل از انتخابات که نبود. این درست است. الان هم میگوییم. آن حرفها و آن شعارها، شعارهای انقلاب بود. آنها شعارهای انقلاب بود برای همین هم بیشترین استقبال در تاریخ جمهوری اسلامی از آن حرفها شد و در سال 88 نزدیک به 24، 25 میلیون رأی دادند. بالاترین رأیی که به یک رئیس جمهور در جمهوری اسلامی داده شده است در سال 88 داده شد. خب رهبری در آن خطبه گفت این شعارها به دیدگاه ما نزدیکتر است. ایشان مثال زد و گفت بین آقای «الف» و آقای «ه» در مسائل فرهنگی و سیاست خارجی و اقتصاد اختلاف نظر هست. این سه مورد را مشخصاً گفتند. گفت در این موارد اختلاف نظر هست و در این سه موردی که ما گفتیم شعارها و مواضع فلانی به مواضع انقلاب و مواضع من نزدیکتر است. این حرف صد درصد درست بود و الان هم درست است. حالا اگر آنجا یک شخصی با هزاران سوابق عالی مواضع غلط داشته گفته ما با هم 40، 50 سال است که با هم رفیق هستیم ولی این حرفها از حرفهای امام و انقلاب فاصله گرفته است. در مورد آن نفر دیگر میگویند یک جوان است که تازه آمده ولی چون شعارهای انقلاب را داده الان به این حرفها نزدیکتر است و بیشترین رأی را هم آورد. حالا فرض کنید خود آن شخص فردای آن روز آن حرفها را از یاد ببرد و یک چیزهای دیگری بگوید. دیگر نمیگویند شما گفتید من به این شخص رأی بدهم. ما شخص را نگفتیم. گفتیم به این شعارها و به این حرفها نزدیک است. اگر خود شخص از این حرفها فاصله گرفته باشد که امر دیگری است. ما گفتیم به این حرفها نزدیکتر هستیم. اگر تو از این حرفها فاصله گرفتی یعنی تو دور شدهای، حرف ما که عوض نشده است. بعد هم یادتان هست که رهبری در آنجا گفت هر چهار شخصیت نامزدها متعلق به انقلاب هستند. هر چهار نفر جزو مسئولین جمهوری اسلامی هستند. گفت یکی از اینها از فرماندهان اصلی جنگ بوده، یکی از اینها نخستوزیر خود من بوده است، یکی از اینها در دو دوره رئیس مجلس بوده و یکی از اینها هم رئیس جمهور قبلی است. این رقابت درون نظام است و رقابت با نظام نیست. رقابت سالم در چهارچوب نظام را دارند به رقابت و بلکه درگیری با خود نظام تبدیل میکنند. ایشان گفت آرامش را حفظ کنید، قانون را رعایت کنید چون دشمن سوء استفاده میکند و برای این چیزها برنامه دارند. پس هرج و مرج راه نیندازید. اصلاً ما اگر اینجا کوتاه بیاییم و بگوییم چون شما قبول ندارید این رأیگیری باطل بشود دیگر بعد از این نمیتوان هیچ انتخاباتی در این کشور اجرا کرد. وقتی با 11 میلیون اختلاف بگویی من قبول ندارم و ما هم بگوییم خیلی خوب، توهین به مردم است. تو به مردم توهین کردهای. رأی مردم و جمهوریت را زیر پا گذاشتهای. بعد از آن هر انتخابات دیگری بشود با اختلاف کمتر هم خواهد بود و باز یک بازندهای خواهد داشت و باز او میگوید تقلب شده است. اگر به حرف او گوش نکنی میگوید چطور در آنجا که 11 میلیون اختلاف بود و با اینکه مدرکی نبود قبول کردی و حالا که اختلاف ما یک و نیم میلیون است قبول نمیکنی؟ مثل انتخابات سال 92 لب مرزی بود و اگر این حرفها زده میشود بیشتر اولویت داشت تا ابطال بشود. اگر حرف این را بپذیری و ابطال کنی این خط ابطال انتخابات کجا متوقف بشود؟ این توهین به جمهوریت است. ولایت فقیه ضامن جمهوریت و ضامن ملت است و به خاطر این بود و الا دفاع از شخص نبود. دفاع از رأی ملت و دفاع از انتخابات بود. دوباره به آن خطبه رجوع کنید که ایشان به دو طرف انتقاد کرد. به مرحوم آقای هاشمی گفت شما تهمت فساد زدی. ایشان فاسد نیست. ایشان یک عمر به این انقلاب خدمت کرده و به اموال شخصی ایشان اضافه نشده. اگر از بستگان ایشان کسانی هستند باید در دادگاه اثبات بشود و بعد محاکمه بشوند. به این طرف هم گفتند شما رئیس جمهور را با این همه خدماتی که کرد به لجن کشیدید. یک بار برای همیشه اجازه بدهید این مسئله روشن بشود. منطق اسلام این است که میگوید اشخاص نه سیاه صد درصد هستند و نه سفید صد درصد هستند. همهی آنها خدمات و صدمات دارند. بعضی از آنها خیانت هم دارند. وقتی صدمات افراد را میشماری خدمات او نباید فراموش بشود و وقتی خدمات او را میشماری نباید صدمات او فراموش بشود. ما از اول انقلاب این چیزها را داشتهایم. ممکن است بگویید رئیس جمهورهای ما که همگی در آخر یک مشکلی پیدا کردند. رئیس جمهور اول ما بنیصدر که خیانت کرد و بعضی از اسناد او از درون لانهی جاسوسی در آمد و در آخر هم آرایش کرد و فرار کرد. مهندس بازرگان که نخستوزیر بود با مواضع انقلاب زاویه پیدا کرد. خب بله، اینها بوده است. اگر همین الان از من در مورد شاه بپرسند به شما میگویم سه نکتهی مثبت و هزار نکتهی منفی داشته است. در مورد بنیصدر و بازرگان بپرسید هم همینطور میگویم. من الان میتوان در مورد مرحوم بازرگان برای شما یک لیستی از خدمات ایشان بشمارم به خصوص در زمان قبل از انقلاب، اما باید صدمات او را هم بشماریم. داشت دستاورد کل ملت به باد میرفت. این حرفها غلط است. در مورد مرحوم آقای منتظری بگویم. من در دوران درس خارج فقه در قم 4 استاد ثابت داشتم که یکی از آنها آقای منتظری بود. من 4 سال پای درس ایشان بودم. آقای منتظری نقاط مثبتی داشت. خود امام گفت فقیه سیاسی شما به لحاظ نظری کار بسیار موفقی است. 4 جلد کتاب ولایت فقیه دارد و قبل از انقلاب آن همه مبارزه و تلاش دارد. آنها را باید ببینی اما کاری که در انتها انجام دادی هم باید ببینیم. شما وقتی که قائم مقام و شخص دوم انقلاب شدی 4 جلد کتاب برای ولایت فقیه نوشتی ولی خلاف همهی آنها عمل کردی. خب خدمات شما را نباید فراموش بکنیم. آقای منتظری خیلی خدمات داشت و برای همین هم شخص دوم انقلاب شد. اما این صدمات را هم زدی و این خطاها را کردی و دو، سه جا هم کار به خیانت رسید. شما درست خلاف حرفهایی که خودت زدی عمل کردی. خلاف آنچه که برای آن یک عالمه آیه و حدیث آورده بودی عمل کردی. خلاف کتاب ولایت فقیه عمل کردی. خب من نمیتوانم بگویم آقای منتظری از اول خصلتهای مثبت نداشت. این که توهین به خود انقلاب است که شما چطور یک آدمی که سراسر خطا و خیانت بوده را قائم مقام و شخص دوم انقلاب کردهاید. نه. آقای منتظری امتیازهای زیادی داشت اما خطاهای بزرگی کرد. خب این آدمی که آخر کار در مصاحبههای خود صحبت از سازش با اسرائیل کرد. پیشنهاد روز قدس و مرگ بر آمریکا را آقای منتظری داده بود. ولی بعد آمد و صحبت کرد و گفت مرگ بر آمریکا چیست. در مورد ولایت فقیه ایشان حرفهای خودش را پس گرفت و به امام تهمت زد. چیزهایی گفت و نوشت که تا همین الان دشمن از آن سوء استفاده میکند که اینها دروغ بود. یا به ایشان دروغ میگفتند یا خود ایشان روی لجبازی افتاد. خب بنده میگویم آقای منتظری این همه خدمات داشت و این خطاها را هم داشت به حدی که امام در آخر عمر خود نوشت تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگان اسلام به اسلام. یعنی گفت شما از خطا عبور کردی. امام گفت میترسم جای شما در قعر جهنم باشد. همان امامی که راجع به آقای متظری گفته بود منتظری پارهی تن من است. در مورد بقیه هم همینطور است. میرحسین موسوی و کروبی به خصوص در دههی 60 خیلی خدمات کردند. موسوی نخستوزیر دههی 60 در دوران جنگ است و خیلی خدمت کرد. من اینجا برای اولین بار میگویم که سال 80 خود من یک جلسهای با آقای موسوی داشتم که دو، سه ساعت بود و از او دعوت کردم که برای ریاست جمهوری بیاید. چون احساس من این بود که آدم شایستهای است و سابقهی مدیریت دارد و انقلابی است و در خط امام است و در خط و خطوط روشنفکری و لیبرالیستی نیفتاده است. من یادم میآید که در یک جلسهی شاید دو ساعته به ایشان گفتم که به نظر من شما برای ریاست جمهوری بیا و اگر کمکی هم از دست ما بر بیاید انجام میدهیم. فکر میکنم برای دور دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی بود. خود ایشان گفت نه. من گفتم اینها لیبرال هستند و خط امامی نیستند. شما بیا و پرچم دههی 60 را بالا ببر. خیلی از افکار و حرفهای ایشان هم حرفهای رهبری و انقلاب بود و ایشان اصلاً گفت اغلب حرفهایی که شما میزنید همین چیزهایی است که ما هم قبول داریم. حتی این جریانهای لیبرال مذهبی که نسبیت معرفت را در دههی 70 میگفتند را توضیح داد و گفت به نظر من اینها خط فراماسونری هستند. این مواضع خیلی مواضع خوبی است. خیلی خوب، خدمات به جای خود ولی این کاری که سال 88 میکنی و در صورتی که با 11 میلیون رأی عقب افتادهای خودت اعلام میکنی که من رئیس جمهور شدهام و بعد هم هر چه میگویند بیا از راه حل قانونی برو و به تلویزیون بیا و حرف بزن و رهبری از شما خواهش میکند و مدرک تو چیست میگویی من مدرک نمیدهم، گفتگو هم نمیکنم و فقط باید این انتخابات باطل بشود. خب شاه هم اینطور حرف نمیزد. خب این خطاست. آن خدمات تو هست و این هم خطای توست. مردم را به خیابان بکشی و ادامه بدهی. آقای کروبی مگر کم خدمت کرد؟ پدر ایشان جزو انقلابیون بود. خود ایشان در زمان انقلاب خیلی زحمت کشید. اما وقتی قضیه را شخصی میکنی. اسرائیل و آمریکا و دشمن و منافقین همه به صحنه آمدند و شما باکی ندارید و باز هم ادامه میدهید. اصلاً من نمیدانستم و پرسیدم این قضیه حصر چه هست که شورای امنیت گفته است؟ گفت اینها که در سال 88 و انتخابات نبود. اینها یک سال و اندی بعد اتفاق افتاد. چون رها نمیکردند. دوباره تحریک و دعوت میکردند و بعد شورای امنیت گفت که این کار تصویب شده است. من فکر کردم در همان ایام بودم بعد متوجه شدم که یک سال و خردهای بعد اتفاق افتاده است. چون ادامه دادند. 7، 8 ماه ادامه دادند و اعلامیه دادند و درگیری به راه انداختند. رسانههای بیگانه هم دعوت میکردند و هر هفته و هر روز یک درگیری به وجود میآمد. خب وقتی که به اینجا میرسد فاصلهی شما با دشمن کم میشود ولو حسن نیت داشته باشی. آقای خاتمی هم همینطور بود. آقای خاتمی در دههی 60 و در زمان امام بهترین مقالهها را در روزنامهها داشت که ضد لیبرال بود. ولی بعد که بر سر کار میآیند 180 درجه تغییر میکنند و همان حرفهای آنها را میزنند و همان کارهای آنها را انجام میدهند. رهبری گفت چرا در جلسات خصوصی خود میگویید تقلب نشده و ما هم میدانیم که تقلب نشده است، پس چرا این را به طور عمومی به مردم اعلام نمیکنید که تقلب نشده است؟ چرا صدها هزار نفر و چند میلیون نفر را مأیوس میکنید و فریب میدهید و به آنها دروغ میگویید؟ شما که میدانید تقلب نشده و در جلسات خصوصی خود هم میگویید تقلب نشده چرا به طور عمومی به مردم نمیگویید؟ آقای هاشمی انقلابی درجه اول بود. اصلاً انقلاب اسلامی بدون آقای هاشمی واقعاً نیست. خود من از دوران بچگی و کودکی یکی از اشخاصی که پیش چشم ما بوده آقای هاشمی بوده است. مخصوصاً در دههی 60 خطبههای آقای هاشمی جزو شاخصههای اصلی انقلاب بود. خب مواضع ایشان عوض شد. ایشان در دههی 60 پرچمدار جبههی انقلاب و خط امام بوده است. در جنگ و حتی قبل از انقلاب چقدر خدمت کردند. یک مرتبه بعد از 20، 30 سال حرفهای دیگر میزنند و مواضع دیگر میگیرند. آقای احمدینژاد همینطور بود. بیشترین رأی را در تاریخ انتخاباتی ایران آورده است. 24 و نیم میلیون در سال 88 رأی آورد. هیچ رئیس جمهوری این میزان رأی را نداشته است. تأثیر عمیقی که به خصوص در چند سال اول دورهی اول گذاشت واقعاً عالی بود. ایشان خیلی خدمت کرد. آقای احمدینژاد در سه، چهار سال اول خیلی خدمت کرد. ما در شورای انقلاب فرهنگی بودیم و شاید یکی از بهترین دوران شورا و مصوبات شورا در آن دوران بود. در سطح جهان اسلام و جهان عرب چقدر محبوبیت پیدا کرد؟ اصلاً مسیر دولت را واقعاً در چند سال اول تغییر داد. خب بعد از سال 88 من نمیدانم این رأی خیلی بالا ایشان را مغرور کرد؟ با لجبازی و هر چه که بود یک مرتبه در سالهای آخر دور دوم شروع کرد و خلاف حرفهای خودش در دورهی اول حرف زد و موضع گرفت که خود ما نمونههایی را دیدیم که در شورای عالی فرهنگی چه میگفت. من تعجب میکردم. درست 180 درجه فرق داشت. نمیدانم این ریاست جمهوری چه هست که بعد از یک مدت اینطور میشود. نمیدانم، شاید صندلی آن میخ دارد. باز هم میخواهند بنشینند. یعنی برای تمام رئیس جمهورهای ما طوری شده که انگار وقتی میآیند باید تا آخر باشند یا اگر میروند دوباره بعد از یک دوره بیایند. شما ببینید بنیصدر که اصلاً یک شاه روشنفکر بود. واقعاً یک دیکتاتور بود. دور دوم مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی رحمت الله علیه که تمام شد اطرافیان ایشان به دنیال این بودند که قانون اساسی را تغییر بدهند که ریاست جمهوری مادم العمر بشود. آقای خاتمی در دور دوم خود صریحاً اعلام کرده بود که اگر صلاحیت آدمهای من تأیید نشود انتخابات را برگزار نمیکنم. یعنی 8 سال هستیم و بعد از این هم باید ما باشیم. باید یک آدم من اینجا باشد تا دور بعد دوباره خودمان بیاییم. آقای احمدینژاد هم همین کار را کرد و گفت باید آدم من را تأیید صلاحیت بکنید. خب چرا اینطور است؟ چه کسی گفته وقتی ما رئیس جمهور میشویم باید دو دوره باشیم و بعد از آن هم تا آخر و به هر قیمتی باشیم. اگر ولایت فقیه نبود شما مطمئن باشید این سیستم به سمت استبداد و دیکتاتوری میرفت. ولو با حسن نیت باشد. نوع چپ و راست هم مهم نیست ولی به سمت دیکتاتوری میرفت. بعضیها میخواهند خدمت بکنند منتها میخواهند فقط آنها خدمت کنند. خب شما هر چه در چنته داشتید در این 4 سال و 8 سال نشان دادی و حالا اجازه بده بقیه هم کار بکنند. این مسائل بسیار مهم است. من خواهش میکنم این خطبهی 29 خرداد رهبری را بروید و گوش کنید. این چیزهایی که الان میگویند آن زمان گفته شده واقعاً نبوده است. با انصاف بوده است. دو طرف تأیید شده است. به ملت گفتند هر کس به هر کدام از این چهار نفر رأی داده پیش خدا پاداش دارد و به انقلاب و نظام خدمت کرده است. به هر دو طرف گفتند چرا اینقدر بیانصافانه همدیگر را میکوبید. حالا اینها در انتخاباتها میگویند ول کن تا ول کنم. نگو تا نگوییم. بگو تا بگویم. اگر اتهامی سند دارد و اثبات میشود که باید بگویی و وظیفهی شرعی تو بوده است. پس چرا تا حالا نگفتهای؟ باید بگویی. اگر هم دلیل و مدرک نداری و اثبات نشده غلط میکنی که میگویی. چه چیزی را میخواهی بگویی؟ جز اینکه ملت به همه شک میکنند که انگار همهی اینها دزد هستند چه چیزی دارد؟ این میگوید نگو تا من نگویم و او میگوید اگر بگویی من هم میگویم. این غلط است. ما چنین افشاگری و آبروریزی در اسلام نداریم. اگر موردی بوده و نگفتهای و رسیدگی نشده تو هم خائن هستی. آن کسی که دزد است خائن است و تو هم خائن هستی. پروندهسازی میکنی و برای انتخابات نگه میداری؟ یعنی عدالت مهم نیست بلکه رأی آوردن مهم است. تو که دین نداری. اگر هم مدرک نداری و همینطوری روی هوا تهمت میزنی که باز هم بیدین هست. حالا آنهایی که سن بالاتری دارند میدانند که اینها گاهی مثل کسی میشوند که در دعوا هر چه به دهانش میگوید. ولی من وقتی این بحثها را میبینم دلم به حال شما میسوزد که با خودتان میگویید چه خبر است و چطور شده است که ما بر سر یک میلیون گیر هستیم و واحد رقم اینها هزار میلیارد شده است. پس جمهوری اسلامی چه هست؟ پس انقلاب چه هست؟ این را به شما بگویم چون دهانها باز است و دره است این میشود. البته من معتقد هستم نظارت شرعی و قانونی در کشور ما بسیار ضعیف است. خلاف اسلام است. خیلی جاها نظارت دقیق نیست. آنهایی که مسئول نظارت هستند چه در قوهی قضاییه و چه مجلس و چه دولت از سازمان بازرسی تا دیوان محاسبات تا وزارت اطلاعات تا دستگاه قضایی و تا مجلس همگی کوتاهی کردند. اینها باید تعویض و اصلاح بشوند. اگر این نظارتها دقیق بود و دقیق باشد یک مرتبه نمیگویند در بیمه اینطور شد و بانک اینطور شد و گمرک شد. همین که حضرت امیر(ع) میفرمایند که آنچه که به شما سپردم را ضایع کردید. خراب کردی و پلی برای عبور دشمن و ضربه زدن دشمن به دوست شدی. تازه آن عده از شما که سالم هستند. آنهایی هم که فاسد هستند کمکم فاسد شدهاند. چون ما آدم میشناسیم که در دههی 60 عدالتخواه دوآتشه بود و در همین خبر آمد که اختلاس کرده است. آدمها عوض میشوند. البته آدمهایی هم داریم که مثل همان دههی 60 و همانقدر پاک هستند و مسئول هم هستند. من از اینها میشناسم. همانقدر پاک هستند. آدمها مثل هم نیستند. خب از یک طرف نظارت در یک جاهایی درست به وظیفهی خود عمل نمیکند. ولی حالا یک جاهایی هم درست عمل میکند. الان انتخابات است. یک عده میگویند مناظره باشند و یک عده میگویند نباشد. یک علت هم این است که میگویند میخواهند چه بگویند و کجا را لو بدهند. خب یک ریگی در کفش تو هست یا تنت میخارد یا مشکلی داری و الا بگو هر چه میخواهی بگو. از من چه چیزی داری؟ بیا و بگو. ولی یک ترس دیگر هم هست و آن این که یک چیزی به دروغ میگوید ولی تو چطور به او ثابت کنی؟ تا بخواهی ثابت کنی و اینها را پیدا کنی و بگویی انتخابات شده و رأی را دادهاند و رفته است. اینها هم هست. مسائل مختلفی است و ما باید جامع نگاه بکنیم و این تجربیات را از سر بگذارنیم.
ما نمیخواهیم متهم کنیم که خیانت و تحریف داشتهاند. ولی در ظاهر بعد از پیامبر(ص) گاهی احکام صریح را تغییر میدادند. ببینید علی ابن ابیطالب وقتی که بعد از 20 و چند سال تأخیر با بیعت عموم مردم به خلافت رسید جرئت نکرد بعضی چیزها را بگوید. از خود حضرت امیر(ع) روایتی هست که فرمودند حتی در عبادات بیش از 40 بدعت در این فاصله گفته شده که من جرئت نمیکنم بگویم که اینها احکام پیامبر(ص) نبود و بعد از پیامبر(ص) اینها درست شد. یک نمونه نماز مستحبی جماعت بود. حضرت امیر(ع) گفت بیش از 40 حکم عبادی هست که تغییر داده شده است و اگر من الان بگویم مسلمین نمیپذیرند و میگویند ما از زمانی که بچه بودیم همین حرفها بوده است. مثل این میماند که الان یک چیزی را که در ذهن شما صد درصد اسلامی است بگویند اصلاً در اسلام نیست و این یک چیز دیگر است. اصلاً میتوانی تحمل کنی؟ حضرت امیر(ع) فرمودند من مجبور هستم گاهی سکوت کنم چون میترسم اگر بگویم این نیست یک مرتبه در اصل آن بعضیها شک کنند. بعضی چیزها را اینقدر تغییر دادند. من فقط اینها را از منابع برادران اهل سنت عرض میکنم. مثلاً پیامبر(ص) دستور صریح میدادند و بعضی از بزرگان و صحابهی ایشان میگفتند شما اشتباه میکنید. بر سر قضیهی صلح عدیبیه بعضی از اصحاب پیامبر(ص) که بعداً از بزرگان جهان اسلام شدند سریع با پیامبر(ص) تنش پیدا کردند و جلوی ایشان ایستادند و گفتند این کارها یعنی چه؟ اعتراض و برخورد صریح کردند. دوستانی که میخواهند ببینند در صحیح مسلم، کتاب جهاد، باب 34، جلد 3، صفحهی 1412 آمده است. بعضی از بزرگان مسلمین را ببینید که رسماً با پیامبر(ص) دعوا کردند. پیامبر(ص) میگوید این حکم خداست و آنها میگویند نهخیر و نمیشود. مثلاً بعد از پیامبر(ص) اذان در یک دورهای تغییر کرد و جملهی «حی علی خیر العمل» که جزو اذان بود حذف شد. مثلاً فلانی گفت این جملهی «حی علی خیر العمل» به این معنی است که بهترین عمل نماز است و به سوی بهترین عمل بشتابید. یعنی نماز در رأس میشود در حالی که الان ما در جنگ هستیم و شاید معنی این جمله این بشود که ارزش نبرد با دشمن کمتر است. یعنی اینطور استدلال کردند و به اصطلاح برای مصلحت مسلمین بود. گفتند نگوییم نماز بهترین عمل است بلکه بگوییم «الصلاة خیر من النوم» بگوییم نماز از خواب بهتر است. چرا خوابیدهاید؟ بلند بشوید و نماز خود را بخوانید. خب شاید واقعاً هیچ سوء نیتی هم در این عبارت نیست و مصلحتسنجی به اسم اسلام است اما بالاخره اذان را تغییر دادند. یک وقتی است که شما میگویید به سوی بهترین عمل بشتابید و یک وقتی هم میگویی نماز از خواب بهتر است. این با حسن نیت هم انجام میشود. یا در بحث حج تمتع که تعطیل میشود، یا در بحث ازدواج موقت همینطور است. اگر کسانی نمیتوانند و نتوانستند ازدواج دائم بکنند ازدواج موقت هست. در اسلام اصل ازدواج دائم تکهمسری است. اگر سن دختران و پسرانی بالا رفت یا خدایی ناکرده در زندگی آنها طلاقی اتفاق افتاده و یا کسی به خواستگاری او نیامده یا این هر چه به خواستگاری جواب نداده و سنها بالا رفته است و امکان ازدواج دائمی تکهمسری ندارند. در این موارد اسلام راه را نبسته است و گفته اگر نمیتوانید خانوادهی دائمی تشکیل بدهید، خانوادهی موقت تشکیل بدهید. به لحاظ اینکه نیاز جنسی و عاطفی و غیره برآورده بشود. البته در جوامع اسلامی مثل ما کسانی از همین حکم سوء استفاده میکنند. یعنی با این حکم یک ازدواج دائم را نابود میکند. خانوادههایی را متلاشی میکنند و خیانتهایی میکنند. این یک نوع فحشای اسلامی نیست. یک عده از ما از این احکام سوء استفاده میکنند و آن را تبدیل به فحشای اسلامی میکنند. این برای مواقعی است که نمیتوانند ازدواج دائم تکهمسری بکنند و به خاطر این است که اینها به گناه و فساد و زنا نیفتند یا دچار بیماریهای جسمی و روحی و عصبی و عاطفی نشوند. بالاخره انسان به جنس مخالف احتیاج دارد و این حالتی است که خدا در انسان گذاشته است و در زن و مرد هم هست. این کلاً ممنوع و قطع شد. حضرت امیر(ع) فرمودند اگر این راه باز میماند و برای کسانی که نتوانستند ازدواج دائمی تکهمسری بکنند این راه بسته نمیشد در امت جامعهی اسلامی زنا و روابط نامشروع رایج نمیشد. چون اگر کسی نیاز دارد چه زن باشد و چه مرد باشد و از طریق ازدواج تکهمسری دائم نتوانسته این کار را از طریق تشکیل خانوادهی موقت انجام میداد. وقتی این راه را بستند باعث شد بین جامعهی اسلامی هم مثل جوامع غیر اسلامی فساد و گناه و روابط نامشروع و زنا و خیانت جنسی رواج پیدا کند. گرچه آنها شاید نظر مثبتی داشته باشند و من به نیت اشخاص کاری ندارم. پس اصلاً یک دیدگاه این بود. اینها از پیامبر(ص) میپرسیدند که الان مثلاً چیزی وحی شده است؟ اگر پیامبر(ص) میگفتند بله، اینها میگفتند خیلی خوب و اگر پیامبر(ص) میگفت وحی نشده و این تشخیص من است میگفتند نهخیر، اگر تشخیص تو این است تشخیص ما هم این است و تو با ما چه فرقی داری؟ چنانکه در جنگ احد که دشمن به مدینه حمله کرد پیامبر(ص) این نظر را داشتند که اینها زیاد هستند و نمیتوانند در منطقه بجنگند و باید به داخل بروند تا اینها به کوچههای مدینه بیایند و آنجا میتوانند آنها را بزنند و اینکه اگر بتوانیم یک جنگ چریک شهری راه بیندازیم آنها را شکست میدهیم. ولی اگر در بیابان و دشت یک جنگ کلاسیک و منظم رخ بدهد اینها چندین برابر ما هستند و ممکن است شکست بخوریم. اکثر این جوانها گفتند نه. این ذلت است که ما به شهر برویم و اینها به شهر ما بیایند و بجنگند و باید بیرون بجنگیم. گفتند آیا این وحی است؟ آیا خدا گفته بیرون بجنگیم؟ پیامبر(ص) گفت نه. پرسیدند آیا این نظر خود شماست؟ پیامبر(ص) گفت بله. گفتند نه، به نظر ما باید بیرون بجنگیم. پیامبر(ص) گفتند مشورت کنید که خداوند هم دستور مشورت داد. اکثر آن جوانها گفتند نهخیر، اگر ما در خانهی خود با اینها بجنگیم که برای ما ننگ است و ما همین بیرون میجنگیم. پیامبر(ص) با اینکه میدانست تشخیص اینها غلط است ولی در عین حال پذیرفت. چون نمیخواست به زور آنها را وادار به کاری بکند. پیامبر(ص) رفت تا لباس رزم و زره بپوشد و در این میان بین خودشان بحث شد و یکی از آنها گفت پیامبر(ص) راست میگوید. ما اینجا چطور با این وضعیت یک به صد بجنگیم؟ در کوچهها ممکن است راحتتر مقاومت کینم. پیامبر(ص) که آمد بعضی از آنها گفتند حرف شما درست است و بعضی دیگر گفتند نه، حرف ما درست است. خلاصه به پیامبر(ص) گفتند تشخیص شما هر چه هست همان کار را بکنید. پیامبر(ص) گفت نه، اینطور نیست که من گوش کنم ببینم تو چه میگویی و بروم لباس رزم بپوشم و دوباره نظر تو عوض بشود و بگویم خیلی خوب لباس رزم را میکنم و بگوییم صلح و دوباره بگوییم جنگ است. این رسم رهبری و پیغمبری نیست. من این سبک جنگ در بیرون از شهر را غلط میدانم ولی وقتی که گفتید و آماده شدید پس گرفتن این حرف و تغییر نظر دادن روحیهی نیروها و ساختار رهبری را به هم میریزد. بعد فرمودند حالا که بیرون از شهر میجنگیم اگر به آن سبکی که من میگویم بجنگید و آن گردنهی احد را رها نکنید باز هم پیروز میشویم و همینطور هم شد. داشتند پیروز میشدند که آن گردنه را رها کردند و بعد شکست خوردند. حتی سر این قضیه در منابع برادران اهل سنت به طور قطعی هست و من به عنوان نمونه عرض بکنم که وقتی پیامبر(ص) مریض بودند و داشتند از دنیا میرفتند فرمودند قلم و دوات بیاورید. به کل مسلمین گفتند بیرون بروند و به لشکر «اوسامه» بپیوندند. چون یک بار سپاه مسلمین به جنگ امپراطوری روم رفتند که تعداد آنها خیلی کم بود و بعضی از بزرگان اسلام از جمله جعفر بن ابیطالب که برادر امیرالمؤمنین علی(ع) بود در آنجا شهید شدند و برگشتند. پیامبر(ص) برای اینکه ارتش امپراطوری روم پررو نشود و بیاید نیروها را جمع کردند و این بار خودشان هم رفتند و یک مانور قدرتی دادند. این بار جنگ نشد ولی امپراطوری و ارتش روم دید که اینها آمدهاند و واقعاً از هیچ چیزی هم نمیترسند و شهادتطلب هستند و برای همین ارتش روم ترسید و یک مقدار عقب رفت و اینها هم بدون جنگ برگشتند. دوباره در آخر عمر پیامبر(ص)، پیامبر(ص) احساس خطر کردند که اگر الان من از دنیا بروم ممکن است ارتش روم دوباره حمله کند و فرمودند همهی شما به بیرون از مدینه بروید و در یک سپاه جمع بشوید. یک جوان 19 ساله به نام «اوسامه» را هم رهبر ارتش گذاشتند که بعضی از اصحاب و بزرگان آمدند و گفتند این بچه را با این سن رئیس ما کردهاید؟ پیامبر(ص) فرمودند آری. مسنتر بزرگتر نیست. بزرگی به سن و عمر نیست. من میخواهم این نوجوان فرماندهی کل سپاه اسلام باشد. یک بچهی 19 ساله بود. چنان که وقتی مکه را فتح کردند پیامبر(ص) یک جوان 18 یا 19 ساله را حاکم مکه کرد که خیلی از این اصحاب بزرگ و پیرمردها به پیامبر(ص) اعتراض میکردند و میگفتند چرا بچهها را بر سر کار میآوری؟ شاید این تمرینی بود برای اینکه بعداً نگویند علی که یک جوان 30، 31 است چطور بعد از پیامبر(ص) رهبر اسلام بشود. چون یکی از اشکالاتی که به علی بن ابیطالب(ع) میگرفتند این بود که او جوان است و میگفتند یک جوان 30 و چند ساله چطور رهبر کل امت بشود؟ یک اشکال دیگری هم که میگرفتند این بود که میگفتند علی سنگین نیست و بعضی وقتها در جلسات شوخی میکند و جوک میگوید و میخندد. میگفتند این آدم باید خیلی سنگین باشد. ابوتراب است. خاکی است. شوخی میکند و آن وقار کافی را برای رهبری ندارد. پیامبر(ص) فرمودند همهی شما بیرون بروید و با سپاه اوسامه به سمت مرزهای امپراطوری روم بروید و فقط علی اینجا بماند. همه میگفتند یعنی چه؟ پیامبر(ص) مریض است و دارد از دنیا میرود. این را که همهی ما میفهمیم. خودش هم گفته است. یعنی چه به همه میگوید همه از پایتخت بیرون بروید و فقط علی اینجا باشد؟ این یعنی چه؟ آنجا دو، سه بار پیامبر(ص) گفت هیچ کس در شهر نماند و همه بروید. گفتند حال شما خوب نیست و ما نگران هستیم. پیامبر(ص) فرمودند من میگویم بروید و فقط علی اینجا باشد. خب معلوم بود که پیامبر(ص) میخواستند چه کار کنند. میخواستند اینها بروند و وقتی که بر میگردند ببینند رسول الله رفته و علی نشسته است و علی رهبر امت شده است. بعضیها گوش به حرف نکردند و گفتند این که وحی نیست و خود پیامبر(ص) نگفته که این قرآن است. بعضی از بزرگان تاریخ اسلام این را گفتند. پیامبر(ص) گفتند یک قلم و دوات بیاورید که من میخواهم چیزی بنویسم. بعضی از بزرگان اسلام گفتند پیامبر(ص) مریض است و حالش خوب نیست و «ان الرجل لیحجر...» هذیان میگوید. این را به پیغمبر خدا گفتند. بعد که پیامبر(ص) دو، سه بار فرمودند یکی رفت و گفت آقا گفتند قلم و دوات بیاورید که میخواهند چیزی بنویسند. بعضی از اینها گفتند ما میدانیم میخواهد چه چیزی بنویسد. میخواهد علی را بنویسد. وقتی که قلم و دوات را آوردند پیامبر(ص) فرمودند دیگر لازم نیست بیاورید. چون وقتی که بعضی از شما میدانید من میخواهم چه چیزی بنویسم و در روی من میگویید که هذیان میگوید حتی اگر بنویسم هم یک چیزی میگویید و از آن یک فتنهای در میآید و تن نمیدهید. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند پیامبر اکرم(ص) من را در آخرین لحظات عمر خود خواستند و به من گفتند علی امام و رهبر امت مثل کعبه است. کعبه به سراغ مردم نمیرود بلکه مردم باید به سراغ کعبه بروند. اگر دیدی اکثراً آمدند و با تو بیعت کردند مسئولیت را بپذیر. اگر دیدی نیامدند درگیر نشو. اینجا یک مصلحت بزرگتری هست که نباید به خطر بیفتد و علی همین کار را کرد. این حدیث قلم و دوات که گفتند حواس ایشان نیست را اگر دوستان میخواهند بدانند کجا آمده به صحیح بخاری، جلد 7، صفحهی 9 رجوع بکنند. این زا منابع اصلی اهل سنت است. ببینید که چه کسانی از بزرگان تاریخ اسلام رسماً گفتند پیامبر(ص) حالش خوش نیست و لازم نیست قلم و دوات بیاورید. استدلال کردند و گفتند ما میدانیم میخواهد چه بنویسد ولی ما این را هم میدانیم که اگر این نوشته بشود جنگ داخلی به راه میافتد چون خیلی از بزرگان قبائل نمی پذیرند که علی باشد پس همان بهتر است که پیامبر(ص) ننویسد تا جنگ داخلی راه نیفتد. یعنی مصلحتسنجی میکردند. در واقع معنی این کار آنها این بود که پیامبر(ص) مصلحت را متوجه نمیشود ولی ما متوجه میشویم. این استدلالها را کردند. حالا اگر خواستید این استدلالها را بدانید به منابعی که میگویم رجوع کنید. یکی دوستان باید به تاریخ طبری، جلد 4، صفحهی 223 و کامل ابن اسیر، جلد 3، صفحهی 63 رجوع کنند. اینها منابع برادران اهل سنت است.
طرف میآید امام رضا(ع) میگوید پدر و مادر من در خط درستی نیستند و انحرافات اخلاقی و فکری دارند. من باید چه کار کنم؟ این روایت امام رضا(ع) را گوش کنید. معمر بن خلاد میگوید به امام رضا(ع) گفتم «ادعوا لوالدیِ اذا کانا لا یعرفان الحق؟» ایا اینکه میگویند برای پدر و مادر خود دعا کنید و به آنها خدمت کنید را انجام بدهم ولو اینکه پدر و مادر من در مسیر درستی نیستند چطور است؟ امام رضا(ع) فرمودند بله. باید برای آنها هم همین کار را بکنی. ولو منحرف هستند. حتی اگر مشرک باشند و به لحاظ اعتقادی منحرف کامل هستند و بداخلاق هستند شما باید با آنها مهربان باشی. البته عقاید آنها را تأیید نکنید و به آنها بگو که من عقائد شما را قبول ندارم و این عقائد شما درست نیست ولی من نوکر شما هستم. فرمودند هر چه به تو دستور میدهند عمل کن. حتی اگر مشرک هستند. مگر اینکه دستور آنها خلاف اسلام و خلاف شرع باشد. یعنی مگر اینکه به یک حرامی دستور بدهند. فرمود در اینجا هم توهین نکن و مؤدبانه بگو چشم ولی عمل نکن. مسئلهی پدر و مادر اینقدر جدی در قرآن و فرهنگ اسلامی رسم شده است. به امام رضا(ع) گفتند «ادعوا لوالدی...» یعنی من برای پدر و مادرم دعا هم بکنم در حالی که «اذا کانا لا یعرفان الحق؟» اینها حق را نمیشناسند و در مسیر درستی نیستند؟ امام رضا(ع) فرمودند بله. «ادعوا لهما» آنها را دعا کن و «تصدق ان هما...» برای آنها صدقه بده و به آنها خدمت کن. «و ان کانا حیَّینِ لا یعرفان الحق» حتی اگر زنده هستند و در مسیر انحرافی هستند. «فدارهما» امام رضا(ع) فرمودند باید در هر صورت با پدر و مادر مدار کنی. مدارا کردن با آنها بر شما واجب است چون شما همهی زندگی خود را مدیون آنها هستید. «فاِن رسول الله قال...» امام رضا(ع) فرمودند میدانید رسول الله چه گفتهاند؟ فرمودهاند «انَ الله بعثنی بالرحمه لا بالعقوب» خداوند من را برای رحمت و وصل کردن و مهربانی مردم با یکدیگر فرستاد و نه برای آزاررسانی و نامهربانی و از هم گسستن. ما برای وصل کردن آمدهایم و نه برای فصل کردن. امام رضا(ع) فرمودند رسول الله فرمودهاند جدایی و پشت کردن به پدر و مادر هرگز. حتی اگر بیدین باشند. احترام و ادب و اطاعت واجب است. حتی آنها را دعا کن و برای آنها صدقه بده. ولی اگر دستور حرام دادند عمل نکن. منتها در این مورد هم توهین نکن و با ادب و احترام بگو چشم ولی انجام نده. خب اسلام حتی برای پدر و مادر مشرک اینطور خط قرمز میکشد. دو، سه جا هست که اسلام به نفع والدین و به خصوص مادر حتی مساوات و برابری را کنار گذاشته است. گفته اینجا عدالت هم لازم نیست. اینجا مافوق عدالت است. همه جا میگویند وقتی هدیهای آوردی مساوات را رعایت کن. اینجا میگویند مساوات نمیخواهد. اول دختر. میگویند شرک خط قرمز است و گناهی است که بخشوده نخواهد شد. استثنا دارد و آن پدر و مادر هستند. نه اینکه بخشوده بشوند یا نشوند ولی تو نباید این را در رفتار خود با آنها دخالت بدهی و باید حرمت پدر و مادر را نگه دارد. برابری با عدالت فرق میکند. گفتند طرف داور والیبال بود و وقتی که اینها بازی میکردند یک امتیاز به این میداد و یک امتیاز به آنها میداد. یک امیتاز به اینها میداد و یک امتیاز به آنها میداد. بعد اینها گفتند این چه وضعی است؟ ما میبریم و تو به آنها امتیاز میدهی؟ گفت من باید با عدالت رفتار بکنم. یک امتیاز به تو میدهم و یک امتیاز به او میدهم و کاری ندارم نتیجه در میدان چه میشود. عدالت همیشه به معنای برابری و مساوات نیست. در یک جاهایی عدالت نامساواتی است و از جمله و و در چند مورد در مورد زن و دختر و خواهر و پدر و مادر آمده است. میگویی اینجا شرک است. میگوید بله شرک است ولی یک حق بزرگتری در میان است. تو رابطهی خود را با آنها بر اساس همان حق پدر و مادری و فرزندی باید رعایت کنی. اینها تو را به دنیا آوردهاند، تو را بزرگ کردهاند، همه چیز خودشان را گذاشتند تا تو به این سن رسیدی و تو وجود خود را مدیون آنها هستی. حالا اینکه شرک دارند رابطهای بین آنها و خداست. حالا روایت این شرک را از امام رضا(ع) بخوانم. «بر الوالدین واجب» فرمودند خدمت به پدر و مادر در هر صورت و به طور مطلق واجب است. «و امکانا مشرکین» حتی اگر پدر و مادر تو مشرک هستند. «و لا طاعت الهما فی معصیت الله» اما اگر فرمان یا دستوری به تو میدهند واجب است آن دستور را اطاعت کنی. اما اگر دستور آنها حرام بود و در معصیت بود و خلاف امر خدا بود آنجا از آنها اطاعت نکن ولی باید خدمت و مهربانی را انجام بدهی. ببینید همین الان یکی از مشکلات بزرگ بشر این است و متأسفانه در جامعهی ما هم دارد بیشتر میشود. ادبیات حرف زدن بچهها با پدر و مادرها را ببینید. الان در بعضی از خانوادهها بچه به پدر و مادر «تو» خطاب میکند. تو آمدی، تو کجا رفتی و خیال میکنیم اسم این صمیمیت است. یک زمانی ما شنیده بودیم بچهها پای خود را جلوی پدرشان دراز نمیکنند. پدر و مادر ما به ما رو دادند و ما این کار را میکردیم چون احساس نمیکردیم اینها توهین است. اما آدم در روایات نگاه میکند و میبیند اصلاً اینطور نیست. من روایتی در مورد خواهر برادر دیدم که در این روایت آمده امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) کودک بودند. حضرت زینب(س) دختر چند ساله بوده است. وقتی از درب داخل آمده امام حسن(ع) و امام حسین(ع) جلوی پای او بلند میشوند. یعنی حتی بچههای کوچک اینطور تربیت شده بودند که اگر کسی از برادر و خواهر وارد اتاق میشد برادر و خواهرهای دیگر جلوی پای او بلند میشدند. از باب ادب و احترام اینها اینطور بودند. برادر و خواهری که بچههای چند ساله هستند. کودک هستند. در روایت دیدم که زینب وارد اتاق میشود و حسن و حسین که از ایشان بزرگتر هم هستند به احترام ایشان بلند میشوند. یک اخلاقی در اهل بیت بوده که ما اصلاً نمیفهمیم اینها چه هست. حالا داریم از آن طرف میافتیم. احترام به پدر و مادر خیلی مهم است. در روایات داریم که در چشم پدر و مادر نگاه کردن و جواب دادن به عنوان سقوط شخصیتی تلقی میشود. در روایت میفرماید صدای فرزند نباید از صدای پدر و مادر بلندتر بشود. در روایت میگوید نباید جلوتر از پدر و مادر خود حرکت کنید. باید پشت سر آنها راه بیفتید. در خاطرات امام خواندم که یکی از مسئولین خیلی بالای کشور با پدر خود به دیدن امام رفته بوده است. خود این مسئول جلو میآید و پدرش پشت سر او میآید. بعد امام از او میپرسد آیا ایشان پدر شما هستند؟ جواب میدهد بله. میگوید پس چرا شما جلوتر از ایشان به اتاق آمدید؟ شما باید پشت سر ایشان وارد میشدید. خب یک وقتی میخواهیم فرهنگ اسلامی را بگوییم که واقعاً بین ما کم است و اقلیتی از خانوادهها هستند که این چیزها را رعایت میکنند. خود ما هم رعایت نمیکنیم ولی ما داریم از این طرف میافتیم که بچه جلوی پدر و مادر میایستد و توهین میکند و صدای خود را بالا میبرد و میگوید ساکت باش و حرف نزن و ما از این کارها میکنیم. یکی از جاهایی که در مسئلهی خانواده بسیار مهم است و باید این اخلاق اسلامی احیا بشود و سبک زندگی غربی و هالیوودی و سینمایی تأثیر خود را روی خانوادههای ما گذاشته است تخفیف در شأن پدر و مادر است. مسئله اینقدر مهم بوده که در روایت داریم پیامبر(ص) فرمود یک ساعت انس و نشستن و گفتن و خندیدن با مادر بزرگترین جهاد فی سبیل الله است. مخصوصاً پدر و مادرهایی که سنشان بالاست تنها هستند. چون نمیتوانند بیرون بروند یا فعالیت بکنند و یکسره نشستهاند یا خوابیدهاند و آنها بیشتر احتیاج دارند. وقتی هم که سن بالا میرود انواع آلزایمر و مشکلات پیش میآید و مسائل را درست متوجه نمیشود و ده بار سوال میکنند و گاهی اوقات آدم میگوید چرا در مسائل شخصی فضولی میکنید؟ مثلاً آن طرف با تلفن صحبت میکنی و اینها از جزئیات میپرسد که چه کسی بود و چه گفت و باز ده دقیقه بعد همان سوال را میپرسد. پنج دقیقهی بعد باز همان سوال را میپرسد. خب این مسائل در خیلی از خانوادهها پیش میآید. مادربزرگ ما آخر کاری دیگر جزئیات را میخواستند. گوش ایشان هم درست نمیشنید. اینقدر هم مهربان و شوخ بود که مدام دل من برای او تنگ میشود. مینشستیم و با هم شوخی میکردیم و گپ میزدیم. قلیون چاق میکردیم و ایشان میکشید و با هم جوک میگفتیم. الان دل من لک زده که دو ساعت بنشینم و با مادربزرگم حرف بزنم. سالهاست که از دنیا رفته و انشاالله خود ایشان را رحمت کند و اموات شما را هم بیامرزد. آخرها یادم میآید طوری شده بود که چشمان ایشان درست نمیدید، گوش ایشان درست نمیشنید، تنها هم بودند و حوصلهی ایشان سر میرفت. چون زن فعالی بود و حالا دیگر از پا افتاده بود. اگر مثلاً تلفن در دست ما میدید تا جزئیات را میپرسید که چه کسی بود؟ چه گفتی؟ او چه گفت؟ بعد که او این را گفت تو چه گفتی؟ بعد دوباره پنج دقیقه همان سوال را میکرد. ده دقیقه بعد دوباره همین سوال را میکرد. خب ممکن است آدم با خودش بگوید ما خسته شدیم و کارهای واجبتری داریم. در روایت میفرماید هیچ کاری واجبتر از این نیست. خواهش میکنم دقت کنید. میگوید هیچ کاری واجبتر از دادن آرامش به پدربزرگ و مادربزرگ و پدر و مادر نیست. اگر مجبور نیستی باید کارهای دیگر خود را تعطیل کنی و در روز فقط بنشینی و با اینها حرف بزنی. اصلاً چرت و پرت بگو. بنشین و حرف بزن. ما روایت داریم که یکی از علائم خانوادهی اسلامی این است که زن و شوهر باید در روز یک وقتی داشته باشند که با هم بنشینند و الکی با هم حرف بزنند. راجع به پرده و دیوار و خودت و خاطرات و دورهی نامزدبازی و میهمانی و سفری که رفتیم باید الکی صحبت کرد. روایت داریم که فرمود اگر زن و شوهر در روز نیم ساعت بنشینند و با هم حرف بزنند، نه حرفهایی که مجبور هستیم بزنیم که مثلاً او بگوید چقدر پول آوردی و این بگوید غذا چه درست کردهای، اینها را که مجبور هستیم بگوییم. حرفهایی که مجبور نیستیم را میگوید، در روایت میفرماید اگر در روز زن و شوهر نیم ساعت وقت بگذارند تا با هم بگویند و بخندند ولو چرت و پرت باشد، حالا این چرت و پرت را من میگویم، به اندازهی یک سال روزه داشتن و طواف دور خانهی خدا پیش خداوند اجر دارد. میدانید چقدر از این کدورتها و طلاقها و سردیها به این خاطر است که زن و شوهر با هم حرف نمیزنند؟ وقتی هم که میخواهند با هم حرف بزنند انگار میخواهند دعوا کنند. بنشین مثل زمانی که با رفیق خود حرف میزنی با همسرت حرف بزن و اصلاً جوک بگو.
هشتگهای موضوعی