اسلام آوردن ایرانیان (1) (از ایمان تا مناسک: چهارشنبه سوری، نوروز و...)
از جناب زرتشت(ع) تا حضرت محمد(ص) -در آستانه تحویل سال- اسفند ۱۳۹۶
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت دوستان و برادران عزیز سلام عرض میکنم. دوستان یکی دو عنوان را برای بحث فرموده بودند و بعد خودشان پیشنهاد کردند که تغییر کند و در آن گفتگویی که با هم داشتیم نتیجه این شد که با توجه به اینکه در این ایام در آستانهی عید نوروز و سال جدید هستیم راجع به اسلام و آداب و آیینهای ایرانی یک بحثی بشود و معمولاً این بحث همیشه در حاشیه بوده که مراسمی مثل چهارشنبه سوری، سیزده بدر، عید نوروز، سفرهی هفتسین چه ریشههایی دارند و فرهنگ اسلامی چه نسبتی با اینها دارد. نگاه توحیدی اسلامی چه نسبتی با این موارد دارد؟ آیا این روشی که در طول بیش از هزار سال وجود دارد و مردم ایران که مسلمان بودند و مسلمان شدند به تمام این آیینها رنگ اسلامی زدند و آنها را در مواردی که ریشههای خرافی و شرکآمیز داشتند را رها کردند و با روح توحیدی و معقول اسلامی درآمیختند و حفظ کردند. کسانی به اینها منتقد بودند و گفتند که این یک نوع التقاط بین اسلامیگری و ایرانیگری بوده و هر دوی اینها را تحریف کرده و چیزهایی که غیر قابل جمع بودند را جمع کرده است. ممکن است کسانی این سخن را از موضع اسلامی یا از موضع ایران قبل از اسلام بگویند و هر دوی اینها ممکن است این حرف را بزنند. آنها بگویند اسلام را با این آداب تحریف کردید که اینها ریشههای زرتشتی و ماقبل زرتشتی و میترایی داشتهاند و ممکن است از آن طرف آنها بگویند اینها آدابی است که به اسلام ربطی ندارند و شما این آداب را اسلامیزه کردهاید و اساساً اینکه اسلام بعد از ورود به ایران و اینکه چه اسلامی بود و چه اسلامی شد و همینطور ایران قبل از اسلام چه ایرانی بود و پس از اسلام چه ایرانی شد؟ نسبت ایرانی بودن و مسلمان بودن یک بحثی است که تازه نیست و از دیدگاههای مختلف و مخالف راجع به آن بحث شده است. ما میخواهیم امروز ببینیم که اولاً ریشههای قبل از اسلام بعضی از این آداب چه بوده و بعد در این دورههای جدید جریانهای ناسیونالیسم و ملیگراهای نامسلمان و مخالف اسلام چه بر سر همین معانی باستانی ایرانی آوردند و اصلاً آن را تغییر دادند. اینها آن مفاهیم ایرانی سابق نیست و هم اینکه اساساً در جهان ارزشهای اسلامی در چه جاهایی مرزبندی معنا دارد و در چه جاهایی معنا ندارد. من چند نکته را عرض میکنم و دوستان اگر لابلای این مباحث سوالی دارند مکتوب بفرمایند تا جواب بدهیم و اگر هم خواستند میتوانند آخر بحث مطرح کنند. امیدوار هستم در صحبتها به بخشی از سوالات شما پاسخ داده بشود و اگر دیدید پاسخ نداده نشده یا پاسخ داده شده کافی نبوده میتوانید شفاهی یا کتبی گفتگو را ادامه بدهید. نکتهی اول این است که یک بحثی در حوزهی کثرتباوری دینی و به اصطلاح غربیها پلورالیزم چند دیدگاه هست. افراط و تفریط هم در آن وجود دارد. یک سر این طیف دیدگاههایی در غرب و شرق بوده و هست که معتقد است هیچ یک از ادیان با همدیگر و همینطور مکاتب غیر دینی امروز با یکدیگر و با دین و ادیان هیچ اشتراکی ندارند. ممکن است گاهی حرفهای آنها به هم شبیه باشد. مثلاً هم ادیان ابراهیمی از عدالت و آزادی و حقالناس بگویند و هم دیدگاههای مادی از حقوق بشر و آزادی حرف بزنند اما اینها صرفاً اشتراک لفظی است و اشتراک معنوی نیست و لفظهای اینها به هم شبیه است و به لحاظ محتوا به کلی از هم بیگانه هستند و هیچ قلمروی مشترکی ندارند. این دیدگاه معتقد است که اسلام حتی با مسیحیت که آخرین دین الهی پیش از اسلام در بنیاسرائیل بوده هم از همه چیز جداست و با آیین زرتشتی تباین و تضاد صد درصد و بلکه تناقض دارد و حداقل تضاد دارد و قابل جمع نیست و هیچ چیز مشترکی ندارد. این یک دیدگاه بود و یک دیدگاه دیگر هم این لب بام است و میگوید تمام ادیان یک چیز را میگویند و هیچ تفاوت و چه رسد به تضاد ماهوی و محتوایی بین هیچ کدام از اینها نیست و همهی این اختلافات ناشی از سوء تفاهم و تفاوت کلمات و الفاظ است. یعنی یک حقیقت است که او اینطور میگوید و تو اینطور میگوید و همه از قِبل اوزون و عنب و انگور است. نه بخشی بلکه کلاً اینطور است. کلمات فرق میکند. تو میگویی خدا و او میگوید اهورا مزدا و دیگری میگوید پدر و پسر و روحالقدس و یکی دیگر هم میگوید خدای خدایان و اسمهای اینها فرق میکند و الا همهی شما اشاره به یک حقیقت میکنید و بالاخره وقتی از اخلاق میگویید همه یک چیز را میگویید و هیچ تفاوت واقعی وجود ندارد و اینها فقط تفاوت لفظی است. آن نگاهی که ما از آن دفاع میکنیم هیچ یک از این دو نگاه افراط و تفریطی نیست. یعنی نه میپذیریم که اسلام با کل ادیان و مکاتب غیر دینی قدیم و جدید و شرق و غرب هیچ نقطهی مشترکی ندارد و از بیخ غیر قابل جمع هستند و نه میپذیریم که همهی اینها یک چیز را گفتهاند و مرزبندی واقعی وجود ندارد و نباید مرزبندی کرد. یک مرزی وجود ندارد که بگوییم این حق است و آن باطل است و همهی اینها به یک معنا حق هستند و فقط تعابیر مختلف هستند. نه، بلکه در بعضی از مسائل تفکیک میکنیم. بخش مهمی از اینها دارند به یک حقایق مشترکی اشاره میکنند. اصلِ اینکه این عالم ماده روی پای خودش نایستاده و اول و آخر و ظاهر و باطن آن الهی است. غیر از این نیروها و انرژیهایی که ما میبینیم قوا و عوامل معنوی دارند این عالم را مدیریت میکنند که آنها را به نام فرشتگان یا ملائکه مینامیم که تحت امر خداوند هستند و عالم ماده تحت نظر خداوند مدیریت میشود. خداوند هم خالق است، هم مالک است، هم مبدأ است، هم معید و معاد و است و هم محیی و ممیت است و هم غدیر و علیم است، سمیع و بصیر است، اول و آخر است، ظاهر و باطن است و .... و این عالم و عوالم دیگر که ما نمیشناسیم و ندیدهایم و نمیدانیم در دست اوست. ربالعالمین، یک عالم نیست، عالمهاست. جهانها و عوالم متعددی است که همهی آنها تحت ربوبیت خداوند است. همهی ادیان یعنی مسیحی و یهودی و زرتشتی و بسیاری از ادیان معنوی دیگر اینها را قبول دارند اما وقتی که نوبت به تفسیر خداوند و اسما و صفات خداوند میرسد و اینکه خداوند چیست و کیست و چه نیست و چه کسی نیست و صفات و افعال خدا مطرح میشود و در تعریف جهان و هستی و انسانشناسی هر چه سوالات دقیقتری مطرح میشود اختلافات آشکارتر میشود. بنابراین ما با سایر ادیان اشتراکات و اختلافاتی داریم. البته با بعضی از ادیان و مکاتب اشتراکاتی بیشتری داریم و با بعضی از ادیان هم اختلافات بیشتری داریم. برای اینکه از گزارههای مشخصی حرف میزنیم. از هستیشناسی، خداشناسی و انسانشناسی حرف میزنیم. پس نه افراط و نه تفریط و نکتهی اول این است. جدا از اینکه بحث ایران و غیر ایران باشد اسلام با آغوش باز سخن حق همهی مذاهب و ادیان و مکاتب را ولو به زبانهای دیگری گفته باشد ولی تحریف معنا نباشد میپذیرد و به آنها خوشامد میگوید. ما در قرآن کریم میشنویم که خداوند به پیامبر میفرماید به اهل کتاب بگو نیایید تا از اختلافات خود شروع کنیم. بیایید از اشتراکات شروع کنیم. «تَعالَوا الی کلمةِ سَواء بَیننا و بینَکم...» بیایید از آن نقاطی که بین ما و شما مشترک است و زیاد هم هست شروع کنیم. اصول و مبانی حرفهای ما مثل اینکه خداوند و آخرت هست و قوای معنوی در این عالم هست و ما فقط این جسم و زندگی دنیوی نیست و اینها مشترکات ماست. «الله و لا نعبد الا ایاه...» همهی ما این را قبول داریم که باید خدای خالق را بپرستیم. حالا شما خدایان درست میکنید ولی باز خود شما هم در انتها میگویید که خدای خدایان داریم. «لا نشرک بهِ شیئا» کسی را شریک خداوند و در ردیف او و دستیار او و کمک او و در عرض او قرار ندهید. توحیدی بیندیشید. «لا نتخذ بعضُنا بعضاً ارباباً من دونِ الله...» هیچ کدام ما ارباب دیگری نباشیم. هیچ کدام ما از دیگران تسلیم نخواهیم. به دنبال سلطه بر دیگران نباشیم. همهی ما بپذیریم که ربوبیت ما به دست خداوند است. ارباب همدیگر نباشیم. با اینکه هیچ کدام از این دینها پیغمبر را پیامبر نمیدانند و قرآن را کلام خدا نمیدانند و اسلام را دین الهی نمیدانند و اصلاً آن را قبول ندارند و الا مسلمان میشدند ولی در عین حال اعلام میکند که در جامعهی دینی و حکومت اسلامی در مدینه مسیحی، یهودی و بقیه همه آزاد هستند. آزادی دین و آزادی عبادت است و عبادتگاههای آنها محترم هستند و میتوانند به احکام دین خودشان عمل کنند. در مسائل حکومتی و مدنی و شهروندی و جامعه و امت جزوی از امت و تابع قوانین حکومتی باشند. در ایران هم راجع به آیین زرتشت همین گفته شد. این به آن معنی است که همانطور که حضرت عیسی و حضرت موسی(ع) پیامبر الهی بودند از منظر فقهای ما حضرت زرتشت هم پیامبر الهی بوده است. با این تعریف فقهی ما جناب زرتشت(ع) جزو رسولان خدا و انبیای الهی بوده و لذا پیروان او مجبور به مسلمانی نشدند و آزادی دین داشتهاند اما هیچ کدام از اینها به آن معنی نیست که اسلام با این ادیان بر سر همه چیز توافق دارد. منتها اختلاف نظر را مثل دو گروهی که دینی هستند نگاه میکند. قرآن میفرماید با آنها صحبت کنید. با مسیحی و یهودی و زرتشتی به بهترین روش گفتگو و بحث کنید. «جادلهُم بالتی هی احسن...» یعنی مؤدبانه، منطقی، دوستانه و با رعایت حقوق با آنها گفتگو و بحث کنید و آنها را به توحید دعوت کنید و کمک کنید تا از خرافات و شرکی که درگیر آن هستند رها بشوند. اما اینکه با شمشیر روی گلو مجبور کنند که مسلمان بشوند در فقه ما نبوده است. بنابراین اینکه اسلام به ایران آمده و مردم ایران را مجبور کرده تا همه با شمشیر مسلمان بشوند هم تهمت به اسلام و دروغ است و هم توهین به ملت ایران است. یعنی به این معنی است که ملت ایران یک ملت حقیر ترسوی بزدلی بوده که ظرف یک مدت کوتاهی از ترس شمشیر کل دین و ایمان و فرهنگ خود را کنار گذاشته و تسلیم عربها شده و دین خود را عوض کرده است. این بیش از اینکه محکوم کردن ارتش اسلام در حمله به امپراطوری ساسانی باشد توهین به ملت ایران است. یعنی یک ملت بیبوته و بیشخصیت بودهاند که با یک حمله کلاً دین خود را کنار گذاشتهاند که اینطور نبوده است. سوم اینکه تاریخ مسلمان شدن ایرانیها هم نشان میدهد که اینطور نبوده است. مسلمان شدن ایرانیها چهار قرن طول کشیده است. این یعنی اجباری در کار نبوده است. اول که سپاه مسلمین آمدند در هیچ شهری مردم با آنها نجنگیدهاند. ارتش حکومتی چند جنگ داشته و در همهی آنها هم پشت سر هم شکست خورده تا متلاشی شده است. از آن طرف هم ارتش امپراطوری رم نبرد به نبرد از مسلمین شکست میخورده و متلاشی میشده و عقب میرفته است. شما هر جای تاریخ را ببینید متوجه میشوید که ملت ایران تقریباً مقاومت شهری، روستایی و مردمی به طور جدی نکردهاند و مقاومتها عمدتاً حکومتی است و برای فئودالها و صاحبان قدرتهای محلی یا ارتش شاهنشاهی بوده است. در تاریخ ذکر شده ارتش شاه را تقریباً به زور به جبهه میآوردند تا بجنگند و اغلب آنها عقیدهای به این جنگ نداشتهاند. مسلمین هم وقتی که آمدند هیچ کس را مجبور به مسلمانی نکردند و گفتند ما با حکومت درگیر هستم و نه با مردم. حکومت ساسانی و امپراطوری رم دو حکومت اشغالگر و خونریز بودند که هم مردم کشورهای خودشان را غارت میکردند و هم مدام به کشورهای دیگر حمله میکردند. گفتند ما با اینها کار داریم و الا تصمیم با خود ملت ایران است و جالب است که در بسیاری از نقاط ایران مردم به استقبال اینها رفتند تا از دست حکومت و ظلم حکومت و مالیاتهای سنگین و غارتگریها و خرافات خلاص بشوند که حالا من به بخشی از این خرافات اشاره میکنم. میدانید که همهی مردم ایران زرتشتی نبودهاند و زرتشت دین رسمی حکومتی بوده است. بخشی از مردم ایران زرتشتی بودهاند، مردم شرق ایران بودایی بودهاند که در همسایگی هند بودند که هنوز هم آثار بعضی از معابد بودایی در شرق ایران هست. در غرب ایران بخشی از مردم مسیحی بودند و اینها عمدتاً مسیحیانی بودند که تحت فشار امپراطوری رم به ایران پناه آورده بودند و بخشهایی هم مذاهب دیگری مثل مزدکی و مانوی بودند. پیروان مانی و مزدک بودند. بعضی از آنها هم دین نداشتند. پس ملت ایران به لحاظ دینی و مذهبی 5، 6 جریان بوده است. اگر قرار بود با زور باشد باید در همان قرن اول و نیم قرن اول کل ملت مسلمان میشدند. بخش مهمی از ملت مسلمان شدند و بخشی از ملت هم تا 300، 400 بعد مسلمان نشدند. بعضی از مردم ایران هنوز هم مسلمان نشدند و نیستند. مسیحی و یهودی و زرتشتی هستند. پس این تفسیر که مسلمانها حمله کردند و گرفتند و ملت را به تغییر دین مجبور کردند دروغ است. این واقعیت تاریخی نبوده است. 4 قرن طول کشیده تا مردم ایران مسلمان بشوند و اغلب آنها با اختیار خودشان مسلمان شدهاند. این توهین به ملت ایران است. این ملت اگر میخواست از ترس شمشیر دین خود را کنار بگذارد وقتی که مغولها آمدند باید ملت ایران که مسلمان بودند بودایی میشدند. باید مغولی میشدند ولی نشدند و مغولها را مسلمان کردند. فرق اینجاست. مغولها را مسلمان کردند. شما بعضی از اینهایی که چهرههای شرقی دارند و ایرانی هستند که به خصوص در خراسان ما زیاد هستند و به آنها خاوری یا بربری میگویند معمولاً از اولاد همان مغولها هستند که اتفاقاً جزو مسلمانان خوب کشور شدند. ایرانیهایی که شبیه چینیها و ژاپنیها هستند. در مشهد که خیلی زیاد هستند و غالباً هم افراد متدین و فداکار هستند.ملت ایران چنین ملتی است و هاضمهی قوی دارد. مغولها آمدند و ایران را نابود کردند. شما بدانید که بعضی از این آداب و رسوم ایرانی بعد از مسلمان شدن ایرانیها باقی بود و در زمان مغولها از بین رفت. بخشی از آن هم در دویست سال و صد و پنجاه سال اخیر که غربیها حمله کردند و انگلیسها و آمریکاییها و فرانسویها آمدند و در ایران به طور خاص انگلیس و آمریکا مسلط شدند و در اینجا آیینهای غربی را رایج کردند و آداب ایرانی که از قبل اسلام بود کمکم محو کردند یا چهرهی آن را تغییر دادند. مثلاً چهارشنبه سوری چه بود؟ در این فرهنگ جدید غربزده چه شد؟ قضیهی چهارشنبه سوری را مثال بزنم. اولاً چهارشنبه سوری را در ایران قبل از اسلام نداریم. دقت کنید. چون اصلاً در ایران قبل از اسلام هفته نبوده است. هفته برای تقویم سامی و عبری و عربی بوده است. تقویم ایران قبل از اسلام و در تقویم زرتشتی و میتراییزم چیزی به نام چهارشنبه نیست که بخواهد چهارشنبه سوری باشد. آتش قداست داشت و از روی آن نمیپریدند. پریدن از روی آتش در آیین ایران قبل از اسلام توهین به آتش است. آتش برای بازی نیست. اینها آیینهای مذهبی معنوی بود که بین آنها مرسوم بود در روزهای آخر سال روی پشتبامها و در مناطق مقدس و آتشکده به عنوان یک جشن دینی، عبادی، معنوی آتش روشن میکردند که ارواح مردگان از عوالم دیگر پایین بیایند و برای اینکه راه را گم نکنند آتش روشن میکردند. آتش روشن میکردند تا به اصطلاح اموات هر کسی به همانجایی که باید، بیاید و به احتمال قوی هم بیشتر 7 آتش به علامت 7 امشاسپند روشن میکردند چون معتقد بودند که امشاسپندان تقریباً شبیه همین فرشتگاه هستند که ما میگوییم. 7 فرشته بودند و از آن طرف سربازان و نیروهای اهورا مزدا و از آن طرف نیروهای اهریمن بودند و جهان صحنهی نبرد بین خدای خوبی و بدی است و جهان دوقطبی است و آن را توحیدی و تکقطبی نمیدانستند. حالا شما ببینید روزهای آخر سال شب و روی پشتبام 7 آتش به احترام امشاسپندان روشن کنی و به عنوان یک آداب دینی و معنوی و به یاد خدا و آخرت که اموات آنها پایین بیایند و آنها هم برای اینها هدیه میآوردند. در عقاید آنها هست که برای ما هدیه میآورند. حالا نمیدانم هدیه معنوی یا مادی بوده است. این حالا تبدیل به چهارشنبه سوری شده که معلوم نیست جشن است و یا جنگ است. کلاً ماهیت آن عوض شده است. حالت معنوی، فکر اموات و مرگ، توجه به خدایان و خدا و معنویت و فرشتگان و اینکه به احترام دور آتش بنشینند و برای راهنمایی اموات روی پشتبام دعا بخوانند کجا و این آتشی که در چهارشنبه سوری درست میکنیم کجا. این وضعیت در زمان شاه اتفاق افتاد. یعنی در همین صد سال اخیر اتفاق افتاد. البته خود ما هم این کارها را میکردیم. خود من وقتی بچه بودم با اخوی همهی این کارها را کردهایم. حتی میرفتیم و ملاقهزنی میکردیم. بچه بودیم و در دوران ابتدایی به خانهی همسایه میرفتیم و ملاقهزنی میکردیم تا یک آجیلی بگیریم و وقتی آنها به خانهی ما میآمدند اخوی کوچک من میرفت و از روی پشت بام روی آنها آب میریخت. تفریح دیگری که نداشتیم. همینها بود. این تفریحاتی که شما حالا دارید، نبود. بهترین تفریحهای ما یکی این بود و یکی هم اینکه زنگ درب خانههای مردم را بزنیم و فرار کنیم و یکی هم چهارشنبه سوری بود و اصلاً در ذهن هیچ کس نبود که این یک آیین مذهبی بوده است و این به اصطلاح یاد مرگ و اموات است. یک آتشی روشن کردهای که ارواح و اجنه پایین بیایند. ما اگر میدانستیم اینها برای اجنه و ارواح است که درست نمیکردیم تا یک وقت به سراغ ما نیایند. این را تبدیل به یک جشن بزن و بکوب و برقص کردند و اینکه عرق و شراب بخور و دختربازی کن و غلفت و عیش و نوش و حالا هم که جنگ به آن اضافه شده است. ببینید قبل از اسلام معنای آن چه بود و زمانی که غرب بر ما مسلط شد چه معنایی پیدا کرد. این نه معنای ایرانی دارد و نه معنای اسلامی دارد. اصلاً این «زردی من از تو و سرخی تو از من» در آیین زرتشت نیست. اینها ربطی به ایران قبل از اسلام ندارد. اینها اختراعات همین اواخر است. ریشهی مسئلهی عید نوروز در ایران قبل از اسلام و حتی خیلی قبل از زرتشت است. اصلاً عید نوروز و سال نوی ایرانیها در پاییز بوده است. جشن مهرگان سال نو بوده است. این نوروز نبوده است. این تحت تأثیر یک تقویم دیگر غیر ایرانی قرار میگیرد و در بحث اعتدال بهاری به فروردین میافتد. اصلاً همین اسم فروردین و اردیبهشت و خرداد اسمهای خیلی معنیدار در آیین زرتشت و قبل از آن است. هر روز ماه یک اسمی داشته است. یعنی هر ماه فروردین و اردیبهشت و خرداد داشتهاند و پشت هر کدام از اینها یک اساطیری هست. اسطورههایی که من به بخشی از اینها اشاره میکنم. اسلام با اینها چه کار کرد؟ اسلام تفکیک کرد. همانطور که خود عرب جاهلیت را تفکیک کرد. گفت یک چیزهایی بین عرب جاهلی هست که خصلتهای خوبی است. جوانمردی، سخاوت هست. مثل حاتم طاعی که مشرک بود و قبل از اسلام مرده بود ولی سخاوت داشت. مثلاً پیمان الف الفضول، پیمان جوانمردان که در زمان شرک یک عده از جوانان در مکه با هم پیمان بستند که به هر کس در شهر ظلم شد کمک کنند. به خصوص اگر مسافر و غریب و برده باشد و کسی به او کمک نمیکند این گروه مخفی عیاران محلی کنار او میایستند و حق او را میگیرند. پیامبر در نوجوانی عضو این گروه بود و تا آخر عمر میگفت بعضی از کارها را در همان دوران کردهام و اگر همین الان هم چنین گروهی تشکیل بشود من عضو آن میشوم. گروه دفاع از مظلوم. مثلاً یک بیچارهای آمده و یک معاملهای کرده و توسط ثروتمندان بازار قریش و مکه کلاه بر سر او رفته است. جایی ندارد. پیامبر یا آنها مطلع میشدند و میرفتند و به طرف میگفتند پول و حق این را به او پس بده. اگر نمیداد میگفتند با تو درگیر میشویم و با ما طرف هستی. او را مجبور میکردند تا حق آن مظلوم را بدهد. همانطور که به آیین عرب قبل از اسلام نگاه کرد و آن بخشی را که درست بود پذیرفت و آن بخشی که مشکل داشت را اصلاح کرد و بخشی هم که قابل اصلاح نبود را حذف کرد. مثلاً 7، 8 نوع ازدواج بود یا 7، 8 نوع بردهداری بود که در اغلب اینها ظلم وجود داشت و اینها را ممنوع کرد. یکی، دو نوع از اینها که قابل اصلاح بود را گفت باشند ولی باید این اصلاحات بشود. مثلاً اسیری که برده میشود باید این حقوق را داشته باشد، این حریم را دارد، آن هم چه اسیری، در چه جنگی، با چه شیوهای و با چه برنامهی برای بعد باشد. مثلاً حج از زمان حضرت ابراهیم و حتی قبل از آن بود که با خرافات و شرک مخلوط شده بود. این عربها زن و مرد لخت مادرزاد میآمدند و دور این کعبه میچرخیدند و سوت میزدند و کف میزدند و این عبادت شده بود. عبادتی که اگر الان بود خیلیها از تمام دنیا برای عبادت به آنجا میرفتند. حتی غیر مسلمانها هم میآمدند. قرآن هم اشاره میفرماید که اصل این طواف و عبادت و قربانی کردن و توجه درست بود اما این چه چیزهایی است که در آن مخلوط کردهاید؟ و آن را اصلاح کرد. گفت حج بله، قربانی بله، طواف بله، ولی نباید به این شکل باشد و باید توحیدی باشد و نه خرافه و شرک. معاملات و ازدواج و روابط هم همینطور بود. اسلام هر جایی رفت همین کار را کرد. به ایران هم که آمد همین کار را کرد. گفت اولاً ما کسی را مجبور نمیکنیم مسلمان بشود. اما این موارد باید اصلاح بشود. مثلاً در مورد همین عید نوروز ما روایت داریم که پیامبر و اهل بیت همین عید را تبریک گفتهاند. مثلاً این راجع به پیامبر و حضرت امیر نقل شده که ایرانیهایی که بودهاند یک شیرینی پختهاند و آوردند. ایشان پرسیدهاند که این به چه مناسبت است و اینها گفتهاند به مناسبت نوروز است. پرسیدهاند قضیهی نوروز چه هست؟ جواب دادهاند که جشنی است که ما ایرانیها اول سال میگیریم. شیرینی را میخورند و میگویند کاشکی هر روز نوروز بود. این تعابیر را دارند. میگویند این چه روز خوبی است که به دیدن دوستان میروید. بروید و به فقرا و گرسنگان کمک کنید. در این روز صدقه بدهید. خیلی خوب است. اما یک خرافاتی است که من به شما میگویم تا ببینید چه چیزهایی پشت این حرفها هست. خرافاتی که از آریاییها بود و برای هند و ایرانیها آمده بود تا به زمان ساسانیها و بعد از آن رسیده بود. میگفتند اینها معقول و درست نیست و این مباحث دلیلی ندارد و مانع رشد شما میشود اما در عین اینکه بگویند باید اینها را کنار بگذارید هم نبود. میگفتند اگر میخواهید زرتشتی باشید، مسیحی یا یهودی باشید حقوق شما محترم است، امنیت و آزادی دین دارید و مثل بقیه در این جامعه زندگی و کار میکنید و ما باید از حقوق شما دفاع کنیم و این کار را میکنیم. مثلاً من یک نمونه برای شما بگویم. در نیشابور زمان حضرت رضا(ع) زرتشتیها بودند. یک ثروتمند زرتشتی فوت کرد و وصیت کرده بود که اموال او را بین فقرا تقسیم کنند. قاضی مدینه که مسلمان بود و حکومت اسلامی داشت پولهای این را بین فقرا تقسیم کرد منتها به فقرای مسلمان داد. به حضرت رضا(ع) خبر رسید که «در مرو و خراسان این قاضی این کار را کرده است. آیا این درست است؟» فرمودند «نه، این درست نیست.» گفتند «ایشان نگفته که به فقرای زرتشتی بدهید. فقط گفته به فقرا بدهید و قاضی بین فقرای مسلمان تقسیم کرده است.» حضرت رضا(ع) فرمودند «وقتی این زرتشتی میگوید بین فقرا تقسیم کنید منظور او در درجهی اول فقرای زرتشتی است. او نمیگوید به فقرای زرتشتی ندهید و به فقرای مسلمان بدهید. این قاضی کار درستی نکرده است.» او گفت «حالا که دادیم و رفته است.» فرمودند «نه. از بیتالمال مسلمین باید به همان مبلغ بردارید و بین فقرای زرتشتی در آنجا تقسیم کنید و الا به وصیت این آقا عمل نکردهاید. آنهایی که به فقرای مسلمان دادهاید را از بیتالمال مسلمین حساب کنید ولی اینها را باید به فقرای زرتشتی شهر خودش بدهید.» رعایت حقوق، هر جا که بحث است دعوت به گفتگو، بیایید بنشینید راجع به عقاید صحبت کنیم. شرک و خرافه مخلوط است اما اصل این است که یک، اینکه معنوی و اخلاقی هست، اینکه آیین زرتشتی هم مثل آیین ابراهیمی قائل به بهشت و جهنم است و قائل به اینکه اعمال ما نتیجه دارد و قائل به این است که نیروهایی از عالم معنا بر ما نظارت دارند و همه چیز مادی نیست و قائل به این است که بالاخره در این عالم خیر و شری است و اینها خوب است و ما آن را قبول داریم و تأیید میکنیم اما آن جایی که شرک است و جهان را دو قطبی میبیند و اینکه جهان صحنهی جنگ دو خدا است و چیزهایی در آن مخلوط میکنند که اینها نه دلیل عقلی و نه دلیل الهی به مفهوم وحیانی دارد. اینها جهل است که به بشر تحمیل میشود و در روش زندگی هم اثر میکند. مثلاً در روش زندگی ایرانیهای قبل از اسلام و آیین زرتشت هم بود که ایرانیها با خواهر و مادر خودشان هم ازدواج میکردند. این از نظر آیین زرتشت و آریاییها یک چیز عادی بود. اسلام جلوی این ایستاد. البته در عربها هم بود. بعضی از عربهای قبل از اسلام هم این کارها را میکردند. یا مثلاً حرمسرا در ایران رایج بود. ایرانیهایی که پولدار بودند کمِ کم 10، 20 زن داشتند. حالا یا دائمی یا موقت یا کنیز بودند. مثلاً شاه ایران 3 هزار زن داشت. در مورد شاه ساسانی، شاهنشاه ایران قبل از اسلام 3 هزار زن ثبت شده است که معلوم نیست اصلاً اسم اینها را میدانسته یا نه، اصلاً اینها را دیده یا نه. اگر بخواهی سان ببینی هم برای 3 هزار نفر خیلی طول میکشد. میگشتند خوشگلترین و زیباترین زنان و دختران را از مناطق مختلف شاهنشاهی پیدا میکردند و برای شاه میآوردند. خب در یک حرمسرای او 3 هزار زن بوده است. اسلام با این مبارزه کرد. اسلام با فرهنگ حرمسرا مبارزه کرد. اینها در ایران و عرب و یونان و رم و هند و چین بود که اسلام با آن مبارزه کرد. مثلاً علم در ایران طبقاتی بود. در ایران قبل از اسلام مردم حق نداشتند درس بخوانند و باسواد باشند. مردم باید مثل بردهها کار میکردند و مالیات میدادند و خرج ارتش شاهنشاهی و طبقات بالا را میدادند. سه طبقه داشتیم که وضع اینها خوب بود. یکی مقها، یکی دربار و یکی هم فرماندهان ارتش و ژنرالها بودند که وضع اینها خوب بود. طبقهی دوم کاسبکارها و صنعتگران و بازاریهای پولدار بودند که اینها هم باید با آنها میبستند و زیر نظر آنها بودند و همینطور پایین میآمد و به طبقات کشاورز و کارگر و اکثر تودههای مردم میرسید که اینها از سواد و درس محروم بودند. یعنی اگر میخواستند درس بخوانند اجازه نمیدادند. میگفتند دانستن حق همه نیست و فقط حق پولدارهاست و جالب است که حجاب در ایران قبل از اسلام سفتتر از حجاب اسلامی بود منتها برای طبقات بالا بود. زنان طبقات متوسط به پایین نباید حجاب میداشتند یا برای آنها الزامی نبود. اما زنان طبقات بالای ایران چادر و حتی روبند داشتند. در تخت جمشید و جاهای دیگر شما میتوانید ببینید. جز یک مورد که آن یا مورد رقص و رقاص است و یا کنیز و اسیر است. زنان همه چادرهای خیلی بلند به دور خود میپیچیدند و گاهی صورت خود را هم میپوشاندند. اصلاً حجاب ایرانی قبل از اسلام یکی از سفت و سختترین حجابها بود. حتی وقتی دختر ایرانی ازدواج میکرد از پدر و برادر خود رو میگرفت مگر اینکه شوهر او اجازه بدهد. اینطور بود. یعنی اسلام که آمد حجاب را از حالت طبقاتی خارج کرد و گفت همانطور که زنان طبقات بالا محترم هستند و نباید کسی اینها را دید بزند بقیهی زنان هم همینطور هستند و کرامت دارند. ثانیاً به این سفت و سختی نداریم. مگر برادر و پدر و عمو و دایی نامحرم هستند؟ قرآن در یک آیه میفرماید اینها نامحرم نیستند. اینها که به شما نگاه جنسی ندارند. در ایران قبل از اسلام زنان متعدد داشتند. شاهزن، چاکرزن و زنان مختلفی بودند. بعضی زنان بودند که فقط باید کار میکردند. بعضی زنان هم سوگلی بودند. یعنی در ایران کاملاً مسائل طبقاتی بود. در علم، مسئلهی حقوق زن، مسئلهی خانواده، ازدواج با محارم این بود. گاو در آیین هند و ایرانی یک حیوان مقدس است. اصلاً میگویند اولین حیوانی که خلق شده گاو است و کیومرث اولین انسان است که خلق شده که بعد اولین پسر و دختر از او به دنیا میآید. خب این گاو هنوز هم در هند مقدس است. این از ریشههای آریایی است که در هند هنوز مانده و در ایران دیگر نیست چون اسلام آمد و این وضعیت را تغییر داد. ولی گاو در کل ایران و هند و آیینهای آریایی و هندو ایرانی و هندو اروپایی یک حیوان مقدس بود. مثل همین الان که در هند است که اصلاً جلوی آن کرنش و نیایش میکنند و جلوی گاو سجده میکنند. الان در هند ادرار گاو را به عنوان نوشابهی مقدس میخورند. همین الان این کار را میکنند. این اصلاً جزو عقاید آریاییها بود و در ایران قبل از اسلام هم بود. حالا یک وقت برای مسائل بهداشتی مثلاً یک دکتری بگوید ادرار شتر و گاو و گوسفند فلان بیماری را خوب میکند که آن عیب ندارد. اگر پزشک تشخیص بدهد که میدهند و میگویند بعضی از بیماریها هست که با این چیزها خوب میشود. به این کاری ندارم. مثل یک بیماری خونریزی خانمها که یک خانمی پیش 10، 20 نفر از بهترین پزشکهای ایران رفته بود. نمونهی دیگر این به خارج هم رفته بود و اینها نتوانسته بودند این را علاج کنند. بعد گفتند با یکی، دو وعده از مدفوع الاغ ماده یا همان عنبر نسارا کل این ماجرا خوب میشود و شد. من اول فکر میکردم این از خرافات پیرزنهاست که الکی چیزهایی میگویند ولی خب مواردی دیدم که وو همینطور است. یعنی هر چه بیمارستان داخل و خارج رفته خوب نشده و با دود همین مدفوع الاغ ماده خوب میشود. پس یک وقت بحث پزشکی و بهداشتی است که خیلی اسرار در همین چیزهایی که دور و اطراف ما ریخته هست که از این داروهای جدید بر نمیآید که حساب این جداست اما بحث مقدس دانستن و اینکه ادرار گاو مقدس فرق میکند. خود من در هند دیدم که در خیابان گاو ادرار کرد و یک نفر این را برای تبرک به سر و صورت خود مالید. اسلام آمد با مسیحی و یهودی و زرتشتی و ایرانی و عرب... اصلاً بیشترین موانع را خود جهان عرب در برابر توحید و اسلام داشت. بیشترین جنگها را مشرکین عرب با پیغمبر داشتند. بحث عرب و عجم نبود. بحث توحید و شرک بود. دیدگاه اینها همیشه این بود که در هر ملتی و هر دینی و هر منطقهای یک آداب خوب و عقاید درستی هست. نگویید چون اینها از قبل اسلام بوده و یا چون اینها را از طریق اسلام نشنیدهاند باطل است. نه، اینها هم اسلامی است. تأیید کنید. مثلاً پیامبر با دختر حاتم طاعی که قبیلهی آنها در جنگی شکست خورده بودند خیلی با احترام برخورد کردند و عبای خود را پهن کردند و بعد هم گفتند هر وقت شما خواستید بروید و چون ممکن است در بیابانها راهزن باشد با این کاروانی که از اینجا میرود بروید و بعد گفتند «خداوند میخواهد همهی مردم مثل پدر تو باشند.» مشرک هم بود. ولی اهل سخاوت بود. این مدام غذا درست میکرد و به فقرا و بردهها و مسافرها میداد. از اینکه به دیگران بخوراند لذت میبرد. پیغمبر فرمودند «خدا میخواهد این خصلت را همهی بشریت داشته باشند و اگر پدر تو مشرک نبود برای او طلب رحمت هم میکردم.» حساب شرک جداست. شرک، نه و سخاوت، آری. وقتی که به ایران آمد گفتند ملت ایران یک ملت فرهیخته است. اصلاً از پیامبر اکرم(ص) روایت داریم. فرمودند «مردم سلمان ملت مخصوصی هستند. اولین به لحاظ علمی اگر علم در آسمانها باشد به آن دست پیدا میکنند.» وقتی ارتش مسلمانها در زمان عمر بن خطاب، خلیفهی دوم، هم به امپراطوری رم حمله کرد و در آنجا بدون جنگ قدس را آزاد کرد و هم از این طرف با شاهنشاهی ایران میجنگید حضرت امیر به او فرمودند «به نیروهای خود بگو که مردم ایران مردم ویژهای هستند و حساب مردم از حساب حکومت جداست. مردم ایران مردم بافرهنگ و متمدن و اهل هستند و با وحشیهای قبائل وسط بیابان اینجا فرق میکنند. مراقب حقوق و شعور مردم آنجا باشند. اگر با حکومت میجنگند حساب مردم سواست.» این توصیههای حضرت امیر است و به حدی حضرت امیر از ایرانیها دفاع میکردند که از طرف بنیامیه و بنیعباس متهم میشدند که شما ایرانیپرست هستید. اصلاً یکی از اتهامات اهل بیت در زمان بنیامیه تا زمان امام باقر و امام صادق که بنیامیه هستند این بود که میگفتند چرا شما همیشه طرف اسرای ایرانی و بردهها هستید؟ پس باید این نگاهها روشن بشود که کاری که غربیها با فرهنگ خودشان کردند با فرهنگ ما هم کردند. من عرض کردم این هالووین که در غرب مشهور است و خودشان را به شکل مردهها درست میکنند و همدیگر را میترسانند یک چیزی مثل همین چهارشنبه سوری بوده است. در آیین کلیسای مسیحیت قرون وسط بوده است. هالووین روزی بوده که باید بر سر قبر اموات میرفتند و برای آنها طلب مغرفت میکردند و به یاد مرگ میافتادند. ولی الان این را تبدیل به یک جشن غفلت کردهاند که تنها چیزی که در این جشن کسی به آن فکر نمیکند مرگ است. یک بهانه برای عیاشی جدید است. با آیینهای ایران قبل از اسلام هم همین کار را کردند. با آیینهای اسلامی هم همین کار را کردند. اسلام آیینهایی از ایران قبل از اسلام که جنبههای انسانی و مثبت داشته را تأیید کرده و آیینهایی که یا خرافات و شرک و یا ظلم بوده را قبول نکرده و با آن مبارزه کرده است. ما در اینجا دو، سه دیدگاه داریم که باید به آنها توجه کنید. یکی دیدگاه به اصطلاح اسلامی ضد ایرانی است. یکی جریان به اصطلاح ایرانی ضد اسلامی است. یکی جریان اسلام ایرانی و یکی هم جریان ایران اسلامی است. مرزهای اینها باید روشن بشود. آنهایی که از اسلام ضد ایران حرف زدند نژادپرستان عرب بودند که در رأس اینها بنیامیه بوده است. اصلاً اینها نژاد خود را بالاترین نژاد میدانستند و بین عربها قریش را میگفتند و در قریش هم میگفتند «ما» هستیم و بقیهی عربها هم مثل ما نیستند. ما حاکم عربها هستیم و عربها هم حاکم جهان هستند. ما یک وقتی که از اسلام میگوییم زمان خلیفهی دوم و عمر و عثمان است که یک وجه داشت، بعداً زمان معاویه و بنیامیه وجه دیگری داشت که بیشتر این ظلمها و جنایتها در زمان بنیامیه صورت گرفت که وو علیه ملت ایران در یک مواردی جنایت کردند. این بخشهایی از تاریخ است. یک بخشی از جنایات عرب علیه ایران اصلاً دروغ و تحریف است اما یک بخشهایی از آن راست است. آنها به خصوص به دست بخشی از قبائل نژادپرست عرب بود که به عرب و عجم رحم نمیکردند. بنیامیه همان کسانی هستند که اهل بیت را کشتند. اینها در ایران و غیر ایران و جاهای مختلف دنیا قدرت را به دست گرفتند و بزرگترین امپراطوری جهان به دست بنیامیه رسید. این زمان خلفا و به خصوص زمان خلیفهی دوم تشکیل شد. بعد که به دست معاویه و بنیامیه افتاد به لحاظ اقتصادی، سیاسی، نظامی ثروتمندترین و قدرتمندترین قدرت جهان بود. شاهنشاهی ایران کلاً نابود شد و امپراطوری رم هم متلاشی شد و یک بخش کوچکی از آن باقی ماند که مدام زیر ضربهی مسلمانها بود. یک مرتبه اینها ابرقدرت و ثروتمند شدند و اهل بیت را کشتند و قضیهی کربلا پیش آمد و قبل و بعد از آن هم اتفاقاتی افتاد تا اینکه بالاخره ایرانیها حکومت بنیامیه را سرنگون کردند و بنیعباس بر سر کار آمد. بنیامیه نژادپرستی قبیلهای عربی داشتند. آنها خیلی به ایرانیها توهین کردند و به غیر ایرانیها هم خیلی توهین کردند و خود عربها را هم خیلی اذیت کردند. بنیعباس در واقع حکومت عربی ایرانی بود و بلکه از یک جهاتی ایرانی عربی بود. مثلاً مادر مأمون که خلیفه شده ایرانی است و بافت اصلی حکومت و مدیریت و دیوانسالاری و مغر متفکر بنیعباس ایرانیها بودند. پس در واقع حکومت اینها بود تا بعد که ترکها آمدند. غلامان ترک که نظامی بودند و کمکم قوی شدند و کودتا کردند و بنیعباس از دست ایرانیها به دست قبائل ترک افتاد و این تا زمان عثمانیها ادامه پیدا کرد که آنها هم خودشان را خلیفه مینامیدند. این جریان نژادپرستی ایرانی اموی میگفت اسلام به مفهوم حاکمیت عرب است. درست خلاف حرفهای پیغمبر و اهل بیت بود که پیغمبر میفرمودند «لا فضل العربیٍ علی عجمی و لا لعجمی علی عربی الا به تقواالله» ما عرب و عجم نداریم. ما انسانیت و نوع نسبت به خداوند داریم. ما عرب و عجم و مرد و زن نداریم. قرآن میفرماید اگر شما، مرد و زن حیات طیبه میخواهید عمل صالحه است. اما اینها آمدند از اسم اسلام سوء استفاده کردند و به نام اسلام حکومت قبیلهای پولپرست جاهلی عرب قبل از اسلام را حاکم کردند. از این طرف اهل بیت را قلع و قمع کردند و از آن طرف بقیهی ملتها را تحقیر کردند و قیامهای اعراب شیعه و علوی علیه خودشان را هم قتل عام میکردند. اینها از جمله به ایرانیها خیلی توهین کردند. مثلاً اینکه اگر یک وقتی ما از خیابانی رد میشود و یک عجمی هم از آنجا رد میشود و قد او بلندتر است باید بنشیند یا باید خود را کوتاه کند تا قد او کوتاهتر بشود. اگر یک عربی رد میشود و یک عجمی اسب دارد باید از اسب خود پایین بیاید و اسب را به عرب بدهد و خودش پیاده برود. از این کارها میکردند. حالا یک وقت شما با دشمن جنگی این کار را میکنی که این همه کشتهای و باید تمکین کنی ولی یک وقتی این کارها با مردم عادی است. مقصود این است که جنایت عرب علیه عجم داشتهایم. قبل از آن جنایت عجم علیه عرب هم خیلی داشتهایم. در زمان ساسانیان ارتش شاهنشاهی ایران خیلی کشورهای ضعیف اطراف از جمله عربهای آن مناطق و قبائل را اذیت میکرد. همهی اینها را نوکر خود کرده بود. اصلاً یکی از دستورات شاه این بود که هر چند ماهی الکی یک بهانهای بگیرید و بعضی از قبائل عرب جا را لت و پار کنید تا همیشه بترسند. هر چه میگفتند ما چه کار کردیم و اینها یک بهانهای میگرفتند. ما ظلم عجم به عرب داشتهایم و ظلم عرب به عجم هم داشتهایم که بعد از اسلام بوده اما ربطی به اسلام نداشته است. آنها متهم میکنند که ایرانیها شیعه را به عنوان اسلام ایرانی درست کردهاند و برای انتقام گرفتن از اسلام و عرب یک چیزهایی را از ایران قبل از اسلام برداشتند و با تشیعی که ساختند مخلوط کردند و اسم آن را اسلام ایرانی گذاشتند. اسلام ایرانی به عبارت دیگر یک ترکیبی از امامت و شاهنشاهی است. گفتند چون ایران به دست اسلام و عربها افتاد ایرانیها برای انتقام این را درست کردند. این یک خط توطئه است که صدام همین را میگفت و وهابیها هم همین خط را ادامه میدهند و صدام به ایران که مرکز اسلام است مجوس و آتشپرست میگفت. به مردم ایران که شعار و همه چیز آنها اسلام این بود. کسی این را میگفت که اصلاً بویی از اسلام نبرده بود. صدام و بعثیها اصلاً مسلمان نبودند. این خط اسلام ایرانی است. یک خط دیگر بود که میگفتند اسلام منهای ایران. یک خطی که از امویها شروع شد و تا آل سعود ادامه دارد. اینها میگویند ایرانیها اصلاً مسلمان نیستند. چرا؟ چون مثل این افراد فاسق و فاجر و وهابی نیستند و یا چون نوکر آمریکا و انگلیس نیستند. آل سعود این خط را میرفت و عرض کردم که صدام هم همینطور بود. اینهایی که میگویند ایران قوی شده و هلال شیعه درست شده و امپراطوری شیعه درسته شده و ایران بر 5، 6 کشور عرب مسلط شده و همسایهی اسرائیل شده و امپراطوری فارس درست کرده همان خط است. یک خط هم ایران منهای اسلام و ضد اسلام است. این خطی بود که فراماسونری و صهیونیستها و بهاییها و یهودیها در ایران شکل دادند و از اواخر دورهی قاجار شروع شد. تئوریسینهای اصلی آن مستشارهای انگلیسی بودند و گاهی هم غیر انگلیسیها بودند. گاهی فرانسوی، آلمانی و آمریکایی هم بودند ولی خط، خطِ انگلستان بود و وقتی که رژیم پهلوی را بر سر کار آوردند برای اینکه برای آن یک ایدئولوژی درست کنند در جهان اسلام با یک یک کشورهایی که گرفتند همین کار را کردند. آن زمان، زمانی است که در جنگ جهانی اول و دوم کمکم قدرت مسلمانها در هم میشکند و بعد از این دو جنگ با فاصلههایی دو کودتا در ایران میشود که آمریکاییها و انگلیسیها پهلوی اول و دوم را بر سر کار میآورند. اولی را انگلیسها به طور خاص و دومی را انگلیسها و آمریکاییها با هم آوردند و ایدئولوژی که ساختند جالب است. وقتی بعد از فروپاشی عثمانی ترکیه را گرفتند غربیها و انگلیسها از پانترکیزم گفتند. عثمانی نه، ترک اسلامی نه، عثمانی 600 سال یک قدرت جهانی و یک امپراطوری بزرگ مسلمان بود. حالا به اینکه گاهی اسلام آن قلابی بود کاری ندارم ولی بالاخره بزرگترین قدرت بود و 6 قرن حکومت کرد که 3، 4 قرن نصف اروپا تا مرزهای اتریش حکومت اسلامی داشت و آن به دست عثمانیها بود. قدرت دیگر صفویه بود که زودتر از عثمانی شکست خورد و در ایران و این مناطق فرو پاشید و قدرت دیگر سومین قدرت مسلمانان مغولهای ایران و به اصطلاح گورکانیان بود که اینها مسلمانان سنی متمدنی بودند که در هند یک تمدن قوی ساختند که آن هم ریشههای ایرانی اسلامی داشت و آن هم نزدیک 500 سال بود. به ترتیب اول در هند سقوط کردند که به دست انگلیسها افتاد. اول صفویه در ایران سقوط کرد و وقتی که ضعیف و ضعیفتر شد به قاجار رسید و بعد هم که انگلستان بر ایران مسلط شد و پهلوی را آوردند. عثمانی سقوط کرد و باز غربیها و انگلیسیها آمدند. در به ما گفتند شما بگویید «پان ایرانیزم». فارس و ایران قبل از اسلام و به ترکیه و عثمانی «پان ترکیزم» را گفتند و اینکه شما اول ترک هستید و بعد مسلمان هستید. مسلمانی مهم نیست و ترک بودن مهم است. به عربها هم گفتند «پان عربیزم» شما عرب هستید.اگر اسم پیغمبر را هم میآورید بگویید چون عرب بود یک افتخار است و نه اینکه چون پیغمبر بود. برای آفریقاییها هم «پان آفریکانیزم» را مطرح کردند که شما آفریقاییها زبان عربی نداشتید و اینها زبان عربی را به شما تحمیل کردند و قبل از اینکه شما مسلمان باشید آفریقایی هستید. همه جا همین کار را کردند و آن وحدت امت اسلامی را از هم پاشاندند تا اینها را تجزیه کنند و جدا جدا بر اینها حکومت کنند و دیگر نتوانی بگویی کل مسلمانها و فقط بگویی ایرانیها، ترکها، افغانستانیها، عربها، آفریقاییها و تکه تکه باشند. این خط برای ایران یک ایدئولوژی تعریف کردند که ایدئولوژی ایران قبل از اسلام بود.
هشتگهای موضوعی