شبکه افق - 5 بهمن 1397

نواب صفوی، در اوج "فدا" (قربانی بزرگ، به جای همه)

سالگشت تیرباران شهیدان کبیر "فدائیان اسلام" با فریاد (برقرار باد حکومت اسلامی) _دی ۱۳۹۷

بسم‌الله الرحمن الرحیم

درود می فرستیم به محضر مقدس امام علی بن موسی الرضا(ع) که در حرم مطهر ایشان در محضر ایشان، ما و شما برادران و خواهران عزیز یاد می‌کنیم از یکی از سربازان بزرگ دین در عصر حاضر، که الهام‌بخش و الگوساز برای بسیاری از تحولات بزرگ ملی و اسلامی و جهانی در جهان اسلام پس از خودش بود، شهید نواب صفوی. و یاران مجاهد و شهیدش فدائیان اسلام و عرض سلام می‌کنم محضر برادران و خواهران عزیز.

عنوان بحثی که دوستان فرمودند «پیشگامی و پیشتازی شهید نواب صفوی پس از مشروطه» باید گفت و در عصر پهلوی، در بالا بردن پرچم مطالبة حکومت اسلامی در ایران، و در جهان عرب و جهان اسلام از جمله تأثیراتی که ایشان پس از خودش گذاشت. این که کسانی منزه از دنیا و دنیاطلبی، متنفر از پرستش قدرت و ثروت و شهرت و ریاست باشند و دنیا را با دو دست پس بزنند. مرگ‌آگاه و مرگ‌باور و شهادت‌طلب باشند در عین حال، بر سر مسئله حکومت و سیاست، با تمام ظرفیت و قدرت، حضور پیدا کنند، همه نظراً و هم عملاً، کیمیاست، همیشه کیمیا بوده و بخصوص در آن عصری که پس از خیانت‌های مشروطه و اشغال کشور، توسط نیروهای بیگانه، و حاکمیت ضد دین رژیم دست نشانده رضاخان، که یک حکومت ضد دین، ضد امام حسین، ضد روحانیت بود و بعد اشغال کشور، در این شرایط، کسی که به این مقدار از آگاهی و تعهد اجتماعی، و شعور دینی و بصیرت سیاسی و شجاعت انقلابی رسیده باشد که در خلوت و غربت، به تنهایی پرچم حکومت اسلامی و عدالت اجتماعی را بالا ببرد آن هم یک طلبة جوانی که فعالیت‌های جهادی اجتماعی‌اش را زیر 20 سالگی شروع کرده و از همان اول، روحیة جهادی و قدرت رهبری و تشکیلاتی داشته است، این‌ها مسائلی است که در کمتر کسی جمع می‌شد که در این طلبة فاضل مجاهد، جمع شد. و این دو بُعد که قدرت را برای قدرت نمی‌خواهیم و پس می‌زنیم ولی در عین حال، با قدرت درگیر می‌شویم برای جابجایی قدرت از مسیر باطل به مسیر حق. امثال نواب صفوی از امام و مولای‌شان از علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) که در محضرشان هستیم در واقع، آموخته‌اند. امام رضا(ع) بعد از شهادت موسی‌بن‌جعفر(ع) در زندان، و زیر شکنجه با رژیم بنی‌عباس، رهبری مبارزه با رژیم بنی‌عباس که آن موقع ابرقدرت جهان بود، آن هم در زمان هارون، با کسی درافتادند که به تعبیر روایات، محمدبن‌سنان نقل می‌کند که راجع هارون و حکومت در آن شرایط که «سیف هارون یُقطِر الدّم» از شمشیر حاکمیت خون می‌چکید! این روایت در اصول کافی است که نشان می‌داد در برابر چنین حکومتی ایستاده‌اند. قوی‌ترین حکومت در کل جهان شده بود و سرکوب‌گرترین و وحشی‌ترین حکومت در داخل جهان اسلام بود. و در عین حال، وقتی فرزند او، مأمون، مجبور به عقب‌نشینی تاکتیکی می‌شود این قدر قدرت علوییون و عدالتخواهان زیاد می‌شود که مجبور می‌شود حکومت را ریاکارانه به حضرت رضا(ع) تعارف کند و ایشان پس می‌زنند تا مجبور بشود تهدید کند و معنای این سفر و این هجرت از مدینه به خراسان عوض شود، وقتی پس می‌زنند فضل‌بن‌سهل، در اندرونی حکومت، در شورای هسته مرکزی خلافت جهانی بنی‌عباس می‌گوید که در تمام عمرم خلافت را این‌قدر پست ندیده بودم که امیرالمؤمنین یعنی مأمون او را محترمانه به علی‌بن‌موسی‌الرضا تقدیم می‌کند و او پس می‌زند و او پرت می‌کند آن طرف و می‌گوید نمی‌خواهم. این در کتاب «ارشاد» هست و تعبیر فضل‌بن‌سهل این است که «ما رأیت خلافةً غدتُ کانت أذِیَ مِنها أنّ امیرالمؤمنین یَتَفَسُّ مِنها و یعرضها علی علی‌بن‌موسی‌الرضا و علی‌بن‌موسی یَرفُضُها و یبقی» حکومت را دودستی هدیه می‌کند و پیشنهاد می‌کند روی‌شان را آن طرف می‌کنند. بزرگ‌ترین حکومت جهان این‌قدر پست شده است؟! این آن دو بُعدی است که در ائمه حق هست که قدرت برای قدرت را نمی‌خواهند و پس می‌زنند اما قدرت برای عدالت و حقیقت را چرا برایش مبارزه می‌کنند تا بدست آورند. یکی از شاگردان این مکتب در این عصر ما، در این قرن، این سید بزرگوار بود که بعد از آن همه مجاهدات بزرگ که مسیر تاریخ ایران و شیعه را واقعاً تغییر داد، موقعی که تیرباران و شهید شدند 30 و چند ساله‌اند. یعنی 20 سال از امثال بنده کوچکتر. یک انسانی که این‌قدر قدرت روحی دارد که اهرم می‌گذارد زیر تاریخ و مسیر آن را عوض می‌کند.

و مسئله اصلی ایشان، اخلاص و ایمان اوست. حالا هوشمندی و شجاعت، این‌ها همه البته کمک می‌کند. چون ممکن است افراد مخلصی باشند که ضریب هوشی‌شان پایین باشد یا هوشمند باشند مخلص هم باشند اما خیلی شجاع نباشند، نیّت‌شان خداست اما خیلی شجاع نیستند. ایشان یک جامعیت این‌طوری دارد وقتی زندگی‌اش را و مواضع‌اش را و عملکردها و کارکردهایش را آدم می‌بیند، اولاً می‌بیند که یک جوان و یک طلبه چه کارهای عظیمی می‌تواند انجام دهد. قدرت روحی و معنوی وقتی هست چه کارهای عظیمی صورت می‌گیرد. پدر بنده که در مشهد، در حوزه مشغول بود ایشان می‌گفت ما درس مرحوم آقای میلانی می‌رفتیم و درس مرحوم آقاشیخ هاشم قزوینی. در آن دوره‌های نهضت ملی شدن نفت که ایشان می‌گفت ما در صف مقدم آن با یک عده‌ای از دوستان در مشهد بودیم، و در مهدیة مرحوم حاجی عابدزاده و در کانون نشر حقایق مرحوم حاج شیخ محمدتقی شریعتی (استاد شریعتی) با این‌ها ارتباط داشتیم و حضور داشتیم یک وقت شهید نواب مهمان ما در مهدیه حاجی عابدزاده، بود و در همین مدرسه نواب، که البته این مدرسه اسم نواب، ربطی به نواب صفوی ندارد، در این مدرسه نواب ایشان آمد و صحبتی کرد و یکی دو جلسه با طلبه‌ها، این طرف و آنطرف، چندتا مدرسه داشت و بعد هم میهمان ما بود در مدرسه حاجی عابدزاده، ایشان می‌گفت ما وقتی که نگاهشان می‌کردیم، چهره‌اش، طرز حرف زدن‌شان و سبک زندگی‌شان ایمان‌بخش بود و به بقیه ایمان تزریق می‌کرد و همین‌طور در خیابان که راه می‌رفت، دنبال او راه می‌افتادند. حالا غربی‌ها به این می‌گویند کاریزما، سِحر شخصیت، ولی ما به آن می‌گوییم قدرت روحی، کسی که به خداوند وصل است و متصل است، در روایات فرمودند از خدا بترسید دیگر از هیچ کس نمی‌ترسید بقیه از تو می‌ترسند. اگر از خدا نترسی از همه می‌ترسی. ایشان می‌گفت همانطوری که راه می‌رفت، حرف می‌زد و در مسیرشان هم امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد، بازاری می‌دید که گران می‌فروشد،  این کارها را می‌کرد. و حتی تا بعد از شهادتش، اسمش، الهام‌بخش بود و اسمش امر به معروف و نهی از منکر بود. ایشان می‌گفت یک وقت بعد از شهادت نواب و کودتای 28 مرداد که ما در نهضت مقاومت ملی، در مشهد یک جمعی بودند، ایشان می‌گفت با این‌ها همکاری داشتیم یک وقتی داشتم در خیابان رد می‌شدم دیدم یک قهوه‌خانه‌ای نزدیک مغازه پدرم، یعنی پدربزرگ ما که همین بالاخیابان می‌شد، همین چهارراه شهدا می‌شد دیدم رادیویش را بلند کرده و دارد یک ترانه پخش می‌کند، موسیقی صدای یک زن خواننده بود که صدایش بلند بود. ایشان می‌گوید ما همه‌مان تحت تأثیر شخصیت نواب بودیم، هم انقلابی شدن هم نترسیدن، با این که کودتا شده بود و نواب هم شهید شده بود تمام شده بود، ایشان می‌گوید من رفتم به آن صاحب قهوه‌خانه گفتم چرا رادیو را بلند کردی؟ ترانه می‌خواند در خیابان صدایش می‌آید، - حالا مضمونش این است آن مقدار که یادم هست می‌گویم – ایشان می‌گوید او متلک گفت، گفت آن رئیس‌تان که این حرف‌ها را می‌زد کارش ساخته شد – یعنی نواب - شما دیگر حرف مفت نزنید! ایشان می‌گوید این حرف را که زد من رفتم جلو گفتم صدایش را کم نمی‌کنی؟ گفت نه. رفتم و رادیو را روی دیوار نصب کرده بود بلند کردم زدم شکستم. نهی از منکر به سبک نواب صفوی کردم. بعد نزدیک آن معازه کلانتری بود، صاحب مغازه گفت نزدیک کلانتری این کار را کردی؟ ایشان می‌گوید گفتم نه (چون شخصیت نواب روی ما تأثیر گذاشته بود) می‌گوید رفتم شکسته‌های این رادیو را جمع کردم آمدم با لگد پرت کردم توی خود کلانتری، گفتم نزدیک کلانتری نه، توی خود کلانتری، بعد هم فرار کردم و رفتم قایم شدم. نواب کارهایش و سبکش این‌طوری بود. حالا فرصت نیست همه ابعاد شخصیت این مرد بزرگ را بگوییم.

ایشان که مجتهد، که اعلم باشد و مجتهد باشد و مدرس حوزه نبود، یک طلبه جوانی بود ولی کاری کرد که کل حوزه و روحانیت نکرد. غیر حوزه و روحانیت هم که کسی نه جگر و جرأتش را داشت نه اقدامش را. یک طلبه جوان. امام یک تعبیری دارند خیلی تعبیر مهم و زیبایی است، مصداق آن را باید گفت از جمله نواب صفوی بود. امام می‌گفت این نمازهایتان را، این درس‌های حوزوی را، مباحث و مسجدها را، همه را به جبهه مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی و کفر تبدیل کنید. می‌گفت که این مسجدها را تبدیل کردند فقط به عبادتگاه، و مثل کلیسا و کنیسه و معابد بت‌پرستان هندو شده، مسجد این‌طوری نبوده است، مسجد جایی بود که لشکرها را برای جنگ‌ها آماده می‌کردند. مسائل سیاسی کشور و جهان و جامعه طراحی می‌شد ولی کاری کردیم که مسجد و مدرسه ارتباطش با مصالح مسلمین قطع شد. دشمن کاری کرد که این ارتباط‌ها قطع شد و این صحبت را امام به علمایی می‌کرد که از جهان اسلام به ایران آمده بودند سالگرد انقلاب بود که امام می‌گفت که نیایید این‌جا سمینار بگذارید باز بروید به کشورتان، باز سال دیگر بیاید سمینار و دور هم جمع بشویم یک چیزی بخوریم و یک مقدار حرف‌های خوب خوب بزنیم و برویم! امام گفت، برمی‌گردید بروید برای مبارزه، یا شهید بشوید یا بروید زندان. که اتفاقاً از همان جمع، یک چند نفر بعداً در همین مبارزات درگیر شدند یکی دو نفر از علمای لبنان بودند شهید شدند. یکی‌اش هم همین شیخ زاکی بود که البته آن موقع یک طلبه جوانی بود. گفت این‌طوری که بیایید نماز بخوانیم، احکام بگوییم، سمینار بگذاریم و کسی نه از دست ما عصبانی بشود نه بترسد، دشمنان خدا و خلق، این به درد نمی‌خورد این اسلام نیست، می‌گوید طرح را دشمن ریخت و ما به دست خودمان پیاده کردیم و مسلمین به این وضع رسیدند، باید بیدار بشوید، وقتی می‌بینید حکومت‌ها برخلاف اسلام عمل می‌کنند، با دعا، با خطبه، با نماز، با همه چیز، با ظالمین، با کل متجاوزین درگیر شوید، با همه مخالفین اسلام و معارضه کنید نگذارید خطبه‌ها با چند دعا و چند ذکر و چند حکم شرعی و عبادی ختم پیدا کند، این چیزها تا حال بوده است دیگر نباید باشد. دیگر مسجد و مدرسه باید تغییر کند، مدرسه علمیه و مسجد باید تغییر کند، باید محتوای خطبه‌ها قوی شود. می‌گوید منبرهایتان ضعیف است باید قوی شود. باید از منبرهایتان حساب ببرند.

حالا می‌خواهم بگویم یک مصداق بارز این صحبت‌های امام، نواب است، نواب قبل از امام بود، قبل از این نهضت ما، صحبت از حکومت اسلامی کرده است. خیلی از حرف‌هایی که بعداً در انقلاب ما گفته شد، قبل از ما، نواب گفته بود. امام(ره) خطاب به علمای دین می‌گوید شما قوی هستید، مردم با شما هستند، مردم با حکومت‌ها نیستند، مردم با علما هستند، همه‌تان هرجا هستید همان قدرتی را دارید که روحانیون و علما در ایران داشتند شما هم همان قدرت را دارید در کشورهای خودتان همین کار را بکنید. ما در مقابل قدرت‌هایی که در منطقه نظیر نداشت ایستادیم، هیچ حکومت دیگری شبیه حکومت پهلوی این‌قدر قوی و وابسته و تحت حمایت غرب نبود ولی همین مردم کوچه و بازار، کشاورز و کارگر با تعلیمات اسلامی که علما دادند بیدار شدند و هجوم کردند و آن اربابش را شکستند و بیرونش کردند، شما هم می‌توانید. به علمای کشورهای دیگر امام می‌گوید، ننشینید دیگران راه را برای شما باز کنند، شما باید راه را باز کنید. ننشینید حکومت‌ها برای شما کار کنند، آن‌ها کار برای خودشان می‌کنند. شما باید اسلام را تقویت کنید. در خطبه‌های نماز، در منبرها، بعد می‌گوید در دعاهایتان، در زیارت‌هایتان، هرجا رفت و آمد دارید، ولو در یک مجلس کوچک خانگی، مصالح اسلام را طرح کنید، مصالح اجتماعی را بگویید، مصالح خصوصی را نگویید، مصالح اجتماعی بگویید، فقط احکام فردی نگویید، بیشتر احکام اجتماعی بگویید، بگذارید نمازتان را تعطیل کنند، بگذارید شما را بازدداشت کنند، مردم عکس‌العمل نشان می‌دهند، اگر دولتی بخاطر سخنرانی و خطبه شما نماز جمعه‌تان را تعطیل کرد مردم می‌آیند عکس‌العمل نشان می‌دهند ما منتظر آن هستیم، ما همین را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم شما را بگیرند و مردم به صحنه بیایند. این تعابیر امام را ببینید چقدر شفاف و صریح است. خلاصه‌اش این است، می‌گوید منتظر ننشینید قوی بشوید بعد موضع بگیرید، موضع بگیرید تا قوی شوید. منتظر نباش که عِده و عُده تشکیل بشود، طرفدار و اسلحه پیدا کنید، می‌گوید شما که نمی‌خواهید جنگ کنید شما می‌خواهید مصالح اسلام و مسلمین را بگویید، منتظر ننشینید اول قدرت پیدا کنید بعد بگویید، شما بگویید تا قدرت پیدا کنید. این دوتا منطق است. ما همیشه کسانی را داشتیم که می‌گفتند دیگر تکلیف از ما ساقط است چون ما که قدرت نداریم، هر وقت قدرت خودش آمد ما به همان اندازه تکلیف انجام می‌دهیم وقتی قدرت نیست تکلیف نداریم. امام می‌گوید که قدرتی که شرط تکلیف است مثل استطاعت، که شرط حج است نیست، که شرط وجوب است، مثل وضو برای نماز است. شرط واجب است یعنی برای حج، شما واجب نیست مستطیع نیست که حج بروی، زندگی‌ات را می‌کنی اگر مستطیع شدی حج می‌روی اگر نشدی نمی‌روی. اما برای نماز که نمی‌توانی بگویی من همین‌جا می‌نشینم تا وضو خودش بیاید، هر وقت وضو خودش آمد من نماز می‌خوانم، اگر وضو نیامد نماز واجب نیست! وضو که خودش نمی‌آید، وضو خودش ممکن است برود ولی خودش نمی‌آید! وضو خودش نمی‌آید باید بلندشوی بروی وضو بگیری. امام می‌گفت قدرت شرط تکلیف است، مثل وضو شرط نماز است، هست. نه مثل استطاعت شرط حج. قدرت که خودش نمی‌آید. باید عمل کنی، فداکاری کنی، موضع بگیری، زحمت علمی و عملی بکشی، قدرتمند می‌شوی. وظیفه داری قدرت به دست بیاوری. امام گفت ما گفتیم قدرت به دست آوردیم ننشستیم که قدرت پیدا کنیم، اگر می‌نشستیم تا ابد هم قدرت پیدا نمی‌کردیم. خب ما همان زمان کسانی را داشتیم که عالم بودند، مجتهد بودند، مرجع هم بودند، ولی می‌گفتند قدرت نیست وظیفه نداریم. ولی یک عده‌ای از علما و مراجع، مثل امام بودند. قیام می‌کردند، ما آن مرجع را قبول داریم این مرجع را قبول نداریم. آن نوع مرجعیت قبول است. این نوع مرجعیت درست نیست، آن نوع علما و روحانیت مثل امام، نه آنهایی که مسیر امام و مرجعیت را قبول نداشتند از اول هم با خمینی مخالف بودند، الآن هم دشمن خمینی هستند. امام گفت بنشینید تا ابد قدرت پیدا نمی‌کنید. مردم را در هر فرصتی دعوت کنید، نترسید، در منبر، پایین منبر، توی مسجد، توی خانه‌ها مردم را دعوت کنید تا قدرت پیدا کنید، ما این کار را در ایران کردیم، یعنی مجاهد باشید، ریسک‌پذیر باشید، اهل خطر باشید، شما می‌توانید، شما باید فدای اسلام بشوید نه این که اسلام فدای شما بشود. شما باید چوب دفاع از مکتب اهل بیت(ع) و حق الناس و حق‌الله را بخورید. و این تعبیرش که می‌گوید اگر خیال می‌کنید نمی‌توانید بدانید که نخواهید توانست. هر عملی اولش فکر است، تأمل است، اگر روح‌تان ضعیف باشد نمی‌توانید. روح را قوی کنید، قلب‌تان را قوی کنید، به خداوند منقطع شوید، از خلق منقطع شوید به خداوند متصل و منقطع بشوید، این دعاها و ذکرها برای این است که روح‌تان قوی شود. امام می‌گفت اگر می‌بینید کسی 60- 70 سال دعا می‌خواند ولی روحش ضعیف است، قدرت توکل ندارد، می‌ترسد، آن دعا و عبادت‌ها معلوم می‌شود که لغلغة زبان است. می‌گفت این‌هایی که از دشمن می‌ترسند این‌ها ضعیف‌النفس هستند و این‌ها تهذیب نفس نکردند. اگر تهذیب نفس کنید نمی‌ترسید نه از قلدر محل، نه از شاه، نه از صدام و نه از آمریکا و نه از هیچ کس دیگر نمی‌ترسید. حالا این را چرا گفتند، می‌گفتند به خودتان تزریق کنید می‌توانید و بدانید که خواهید توانست اگر گفتید نمی‌توانیم پس بدانید نخواهید توانست. می‌گویید تکلیف نداریم ما ضعیف هستیم.

این را عرض کردم برای این که یک مصداق بارز این تعبیر امام، نواب صفوی است. شهید نواب، کسی است که قدرت تشکیلاتی هم دارد، اولین کسی است که باید گفت پس از شکست مشروطه و خیانت‌هایی که در مشروطه شد و بعد از اشغال ایران و روی کار آمدن پهلوی، یک سازمان منظم تشکیلاتی جهادی، یعنی فداییان اسلام را تشکیل می‌دهد. تا آن موقع گروه‌ها و جریان‌های ضد دینی، چپ، ملی‌گرا، کمونیست، لیبرال، ناسیونالیست این‌ها همه تشکیلات داشتند چون همه به اربابان خارجی وصل بودند یا به رژیم پهلوی وصل بودند اما جریان دینی مذهبی پایگاه مردمی خیلی قوی داشت، مرجعیت و روحانیت، جایشان در دل مردم است و همیشه بوده است. همه مسجدها، هیئت‌ها، خانه‌ها، محلات، شهر، روستا، علما، روحانیت و مراجع، پایگاه مردمی داشتند و دارند گرچه دشمن هم داشتند و دارند.

خب تا آن موقع، در زمان پهلوی، بخصوص بعد از مشروطه، احزاب قوی گسترده مذهبی شکل نگرفت، چون در مساجد شهر و روستا، شبکة قوی روحانیت، که یک سازمان تشکیلاتی نامرئی در واقع باید گفت و غیر رسمی، اما کاملاً عمیق و دقیق بود، وجود و حضور داشت، نیروهای دیگر چون پایگاه مردمی نداشتند مجبور بودند حزب و سازمان راه بیندازند، اما خب روحانیت و مرجعیت چون پایگاه اجتماعی داشته، چنین نیازی نداشت، اما در عرصه فعالیت حرفه‌ای سیاسی، و رسانه‌ای، ما بعد از مشروطه و بعد از پهلوی تشکیلاتی نداشتیم، بخصوص که رضاخان خبیث اول آمد توی هیئت عزاداری گِل به سرش مالید جلوی هیئت پابرهنه راه افتاد سینه زد، اول آمد قم، با مراجع، با علما جلسه گذاشت، با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، با مرحوم نائینی، جلسه گذاشت که ما در خدمت مراجع هستیم، در خدمت علما هستیم، و بعد که سر کار آمد عزاداری امام حسین(ع) را ممنوع کرد و گفت ما آخوند نمی‌خواهیم، علما باید خلع لباس بشوند، حوزه‌ها باید از بین برود، خودمان اسلام بلدیم! ما روحانیت نمی‌خواهیم. و بعد به دستور انگلیسی‌ها وغربی‌ها مبارزه با حجاب کرد، بی‌ناموس کردن ملت، مبارزه با اسلام با شریعت، با عزای اباعبدالله(ع). خب بعد از این، ما دیگر تشکیلات منسجم اسلامی نداشتیم. دیگران بودند، شاید باید گفت که نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام او که سه – چهار سال بعد از اشغال ایران تشکیل شد و کمونیست‌ها و دیگران خیلی در ایران فعال شده بودند، صریح اعلام کرد که حاکمیت ما اسلام و قرآن است. ما می‌خواهیم حکومت اسلامی تشکیل بدهیم دیگر رفرم و اصلاحات جزئی کافی نیست. ما می‌خواهیم از عوامل استبداد، رژیم دیکتاتور و از سلطه بیگانه، سلطه انگلیسی‌ها و دیگران، کم‌کم آمریکایی‌ها، روس‌ها و دیگران، ما می‌خواهیم کم‌کم آزاد بشویم. ما دنبال "استقلال، آزادی، حکومت اسلامی" هستیم. باید گفت این شعار را اولین بار، بعد از مشروطه، به عنوان یک شعار تشکیلاتی نواب صفوی وارد می‌کند. و وارد جزئیات نظری و عملی آن می‌شود. همین عکسی که این‌جا گذاشتند، من نمی‌دانم این نقاشی است یا عکس است. چون یک عکسی از نواب در مسجد بازار تهران است که می‌خواهم بگویم به تمام مسائل، همین که تولید ملی را می‌خواهیم تقویت بکنیم، تولید کننده تقویت بشود، واردات نباشد، الگوی مصرف‌مان را اصلاح کنیم، اولین چراغ دست‌ساز یکی از صنعتگران تهران را، به مسجد آورد، و جلوی مردم دستش گرفت گفت چراغ‌های غربی، خارجی، کالاهای بیگانه را نخریم کالای تولید داخلی را بخریم الآن مشکل ما هنوز همین است. از این‌جا بگیرید تا قضیه فلسطین که اشغال شده، اول کسی که با هماهنگی مرحوم آیت‌الله کاشانی آمد در بازار تهران، مسجد شاه، مسجد امام، در بازار اعلام کرد و ثبت‌نام کرد که گروه‌های جهادی آماده شوید می‌خواهیم برویم فلسطین بجنگیم و فلسطین را آزاد کنیم. تازه رژیم صهیونیستی تشکیل شده بود، نواب است. و جالب است آن موقع، با آن جمعیت، با آن وضعیت، بیش از 5 هزار نفر ثبت‌نام، برای عملیات استشهادی آماده شدند. در تهران، فقط ظرف چند روز ثبت نام کردند که ما می‌خواهیم به فلسطین برویم عملیات استشهادی، قدس را آزاد کنیم. و نواب می‌گوید که آماده بشوید که می‌خواهم با خودم برویم. که بعد حکومت جلویشان را می‌گیرد و برخورد می‌کند.

یعنی در مسائل مختلف. ایشان در 1324 فدائیان را تشکیل می‌دهد، سیدمجتبی میرلوحی که اسم ایشان میرلوحی است، این لقب به نواب صفوی مشهور شد، و آنجا چند سال بعد، سال 1329 که قضیه نهضت ملی شدن نفت است اولین اساسنامه و مرامنامه حکومت اسلامی، اصول پیشنهادات او در باب حکومت‌سازی و نظام‌سازی را آنجا ارائه می‌کند. یک طلبه جوان، هنوز 30 سال ندارد، یک حکومت دینی معاصر را در همه ابعادش، مسائل خانواده، مسائل رسانه، مسئله آموزش و پرورش، حوزه، و... همه را وارد شده است. یعنی با همان قلم و بیانش در آن شرایط. می‌گوید اصلاحات در حوزه، اصلاحات در جلسات مداحی و روضه‌خوانی، بحث و کتابش را از این‌جا شروع می‌کند. اصلاحات در نهاد دین، بعد می‌آید سراغ بقیه، اصلاحات در وزارت کشور، اصلاحات در انتخابات، اصلاحات در مسئله رادیو، چون تلویزیون نبود. تمام مسائل را، تجارت داخلی، تجارت خارجی، بازار چگونه باشد، فاحشه‌خانه‌ها را باید چکار کرد؟ خانواده باید چگونه باشد؟ تولیدکننده، صنعتگر، کشاورزی باید چکار کرد، دامداری را باید چکار کرد؟ بچه‌های یتیم را باید چکار کرد؟ وارد همه چیز می‌شود که حکومت چه وظایفی دارد؟ روابط بین‌الملل چیست؟ این‌ها خیلی مهم است. کتاب «راهنمای حقایق» که سال 1329 در اوج زدوخوردهای با رژیم پهلوی و با شاه و با انگلیسی‌هاست، و تعامل نواب صفوی و آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق، که اول همه با هم هماهنگ هستند که بعد متأسفانه هم با هم اختلاف پیدا می‌کنند. حتی نواب با آقای کاشانی هم اختلاف‌شان می‌شود. حتی نواب قم که می‌رود در مدرسه فیضیه، دارالشفاء از دست بعضی از طلبه‌ها کتک می‌خورد! که به او می‌گویند تو داری آبروی حوزه را می‌بری! یعنی تا این بین خودش و دیگران اختلاف افتاد تا قضیه کودتای 28 مرداد پیش آمد. کاشانی و مصدق خانه‌نشین و بازدداشت می‌شوند، نواب یک سفری به همین منطقه اردن و مصر دارد، علیه فلسطین، وحدت با جهان اسلام، با اخوان المسلمین متحد می‌شود، از شهید مؤسس اخوان‌المسلمین که سنی است، طریقت صوفی اهل بیتی است، تجلیل می‌کند، و بعد که برمی‌گردند و قضایای سیدقطب پیش می‌آید که حکومت سیدقطب را زندانی می‌کند، ایدئولوژگ اخوان المسلمین، بعد شکنجه و اعدامش می‌کند، نواب صفوی به حکومت مصر، در دفاع از اخوان‌المسلمین و سیدقطب اعلام جنگ می‌کند! ولی همان مسئله سر خودش در ایران پیش می‌آید. نواب زمان دکتر مصدق زندان می‌افتد، بعد قضایای کودتا می‌شود، و بعد که خلاصه از آن سفر بعد از کودتای 28 مرداد برگشته، دوباره علیه حکومت عملیات می‌کند و این بار بازدداشت می‌شوند و تیرباران می‌شوند و به شهادت می‌رسند. ولی ایشان قبل از سال 1329 از برنامه حکومت اسلامی صحبت کرده است.

می‌گوید اگر بخواهیم ریشه این انحرافات و ستم‌ها و فسادها را حل کنیم باید برویم حکومت را بگیریم و آن را اصلاح کنیم. قوانین را درست اجرا کنیم. بعد هم دست به اسلحه برد، وقتی که مجبور شد. می‌خواهند بگویند نواب یک آدمی بود که همیشه اسلحه دستش بود قبل از این که با کسی حرف بزند اول عملیات می‌کرده! این‌طور نبود. حتی با کسروی هم این‌طور نبوده است. ایشان از نجف، با هماهنگی بعضی از علما بلند می‌شود می‌آید تهران که با کسروی صحبت کند، حتی خرج راهش را ندارد. بخشی از پول راهش را مرحوم علامه امینی دادند، بخشی را مرحوم آقای خویی داده است، افراد و علمای مختلف دادند. خرج راهش را ندارد، پا می‌شود می‌آید تهران و جلسات متعدد می‌رود با کسروی، آن ظاهراً سید بود. می‌دانید کسروی یک مرتدی بود، یک خبیثی که علیه اصل اسلام حرف می‌زد! ایشان قبلاً روحانی بود، معمم بود، بعد از روحانیت بیرون آمد، لباس را کنار گذاشت و بعد هم مرتد و لامذهب علیه اسلام و علیه تشیع شد، بعد گفتند قرآن سوزی و توهین به امام صادق(ع)، و بعد این که قرآن کلام خدا نیست کلام خود پیامبر است! همین حرف‌هایی که الآن هم می‌زنند. بعد هم ادعای پاک‌دینی که من یک دین جدید آوردم و ادعای پیامبر کرد. نواب جلسات متعدد می‌رود با کسروی صحبت می‌کند. بعد خودش یک مقاله‌ای دارد و یک مطلبی می‌نویسد می‌گوید من یک جلسه‌ای رفتم دیگر این که بخواهم صحبت کنم و مباحثه کنم اهلش نیستند، بلند شدم، یک مرتبه کسروی به من می‌گوید که بنشین، ما رزمنده داریم، اشاره کرد دیدم 10- 15 نفر که آن‌جا ایستادند اسلحه دارند یعنی کُلت‌شان را به من نشان دادند و به من گفتند ما اهل بحث نیستیم، گوش می‌کنی و می‌روی! می‌گوید وقتی اسلحه نشان می‌دهد، قرآن آتش می‌زند، به اهل بیت(ع) اهانت می‌کند، به امام صادق(ع) فحش می‌دهد، اهل بحث نیست، خیلی خب، حالا اگر این‌طور است و به من اسلحه نشان می‌دهی، خب من هم بلد هستم اسلحه نشان بدهم! بعد از این سراغ این کار می‌رود. در نهضت قضیه ملی شدن نفت، اگر نواب صفوی و فدائیان نبودند اصلاً نفت ملی نمی‌شد. این را بدانید. این را حتی خود سران جبهه ملی هم، همان موقع اعلام کردند، این‌ها اهرم فشار بودند چون تا حرف می‌زدند حکومت توی سر می‌زد، دستگیر می‌کرد، بازدداشت می‌کرد، زندان، تبعید، اعدام. نهضت شکست می‌خورد. نواب صفوی و فدائیان جلوی آن ایستادند، هژیر را اعدام کردند، رزم‌آرا را اعدام کردند، این‌ها باعث شد که آیت‌الله کاشانی و جبهه ملی دکتر مصدق، حرف‌شان پیش رفت و نفت ملی شد و کار به فرار شاه رسید. البته یکی دو سال بعد از کودتا، سال 1324 دستگیر و بعد از یک دادگاه تشریفاتی تیرباران شدند. اما این حرکت ماند. خیلی از رهبران و مؤثرین و کادرهای انقلاب اسلامی، در زمان امام، این‌ها کسانی بودند که تحت تأثیر نواب صفوی بودند.

یک جا دیدم رهبری اعلام کرد که من اولین باری که روح انقلابی و جهادی دینی در من بیدار شد، دیدن نواب بود. ما آن موقع یک بچه طلبه‌ای بودیم که نواب به مشهد آمد، اولین بار این جرقه زد که  عجب آخوندی، این‌طوری هم می‌شود. مؤمن، مجاهد، توکل به خدا، روح قوی، شجاع،‌ شهادت‌طلب، سیاسی که نشود کلاهش را برداشت، و به همه برادر می‌گفت.

باز من از پدرم خاطره دارم ایشان می‌فرمودند همان شهید نواب که عرض کردم مهمان بود در مهدیة حاجی عابدزاده ایشان می‌گفت من که شیفتة حرفها و رفتارش بودم همین‌طور نگاه می‌کردم به او لذت می‌بردم و تحت تآثیر این بودم که این چرا این‌طوری است، و چطور این‌طور محکم حرف می‌زند. همین حرف‌هایی که بقیه شُل می‌گویند، این چرا این قدر محکم می‌گوید، وقتی این می‌گوید یک طور دیگر تأثیر دارد چون ایمان دارد. چون به حرف‌هایی که می‌گوید خودش بیش از دیگران ایمان دارد. چیزهایی به مردم نمی‌گوید که خودش ایمان ندارد و به آن التزام ندارد. اگر می‌گوید جهاد و شهادت، اول خودش آماده جهاد و شهادت است، اولین عملیات فدائیان اسلام را خودش کرد، به بقیه دستور نداد. ایشان می‌گوید من همین‌طور ایستاده بودم نگاه می‌کردم و می‌خواستم یک انتقادی هم به نواب بکنم که آقا همه‌تان به جان هم افتادید شما، آقای کاشانی، مصدق، وضع خطرناک است، مردم دارند مأیوس و دلسرد می‌شوند، ایشان می‌گفت نواب به همه می‌گفت برادر؛ برگشت گفت که برادر چپ چپ نگاه می‌کنی؟ ایشان می‌گوید من سنم از ایشان کمتر بود، گفتم که هیچی آقا، من واقعاً می‌خواهم بگویم که این اختلافات تا کجا می‌خواهد پیش برود؟ این دستاوردها حیف نیست؟ ایشان برگشت گفت برادر، بیا بنشین، شما خبر ندارید که این‌ها با ما چه کردند؟ این‌ها تعهداتی به ما دادند، ما این عملیات‌ها را کردیم، ما این‌ها را سر کار آوردیم، قرار بود احکام اسلام را اجرا کنند، مسیر خودشان را دارند می‌روند. حالا ایشان خاطره دیگری هم دارد. می‌گوید من یک نامه‌ای هم به آیت‌الله کاشانی هم یک وقتی مشهد آمد در کانون نشر حقایق مرحوم شریعتی، آنجا میزبان ایشان بودیم، ایشان می‌گفت من به آقای کاشانی هم همین مسئله را طرح کردم که آقا این اختلافات شما و مصدق و نواب چه می‌شود؟ آقای کاشانی به شوخی، به همه می‌گفت بی‌سواد! عادت داشت با شوخی می‌گفت بی‌سواد ایشان گفت بی‌سواد تو اصلاً خبر نداری که در تهران چه خبر است؟ چقدر ما  تسامح کردیم، دارد این‌طوری می‌شود. یعنی با هر کدام حرف می‌زدیم می‌بینیم که استدلال دارند. ایشان می‌گفت یک نامه‌ای به مصدق نوشتم، ایشان می‌گفت یکی از ناظرین اصلی انتخابات دولت مصدق در مشهد بودم که چون درباریان مخالفین نهضت نفت، تقلب کردند ما از مصدق خواستیم که انتخابات مشهد را ابطال کند و ایشان ابطال کرد. ایشان می‌گوید من جزو اولین کسانی بودم که تابلوی حزب توده را مشهد، کمونیست‌ها را پایین کشیدیم. تابلوی نفت ایران و انگلیس را پایین کشیدیم، تابلوی ملی نفت ایران را بالا بردیم که عکس‌هایش را داشت نشان داد، گفت نامه نوشتیم به مصدق، که چرا شما با نواب صفوی یا آیت‌الله کاشانی همکاری نمی‌کنید، چرا همه‌تان با هم درگیر هستید؟ می‌گوید ایشان یک خط جواب داد که فرزند عزیزم، دوره ما گذشت! مثلاً با این مضمون که از این پس نوبت شماهاست. می‌گوید من احساس کردم که جواب مصدق هم کاملاً مأیوسانه است. و این‌ها همه‌شان مأیوس شدند و از همدیگر جدا شدند.

ولی می‌خواهم بگویم این خط باقی ماند. زمان امام که هیئت‌های مؤتلفه تشکیل شد، هیئت‌های مؤتلفه در واقع ادامه فدائیان اسلام بود، نسل دوم فدائیان بودند، بعضی‌هایشان شاگردان و مرتبطین به دستگاه نواب صفوی بودند یعنی در انقلاب اسلامی هم، مستقیم خطی که نواب ایجاد کرد، نقش داشت. هم حرف‌هایش، هم شعار حکومت اسلامی‌اش، هم کادرسازی مستقیم و غیر مستقیم او که خیلی از نیروهای انقلاب اسلامی اولین جرقه‌های انقلابی‌گری اسلامی در ذهن و قلب‌شان با نواب صفوی ایجاد شده بود مخصوصاً پس از شهادت او. خب هیئت‌های مؤتلفه که باید گفت خود امام(ره) تأسیس کرد، گفت بروید هیئت‌ها با هم متشکل بشوید، اقشار مختلف مردم و اصناف و بازار، این هم به یک معنا وصل کردن مانیفست نواب صفوی و نهضت نفت به انقلاب اسلامی بود که یک حرکت عظیم بزرگتری بود.

من در بخش دوم و آخر عرایضم، به بعضی از مانیسفت حکومت اسلامی را که نواب یک طلبه جوان، در آن شرایط نوشته، خدمت شما عرض بکنم. قبلاً هم بخشی از آن را در سالگردهای شهید نواب، سال گذشته یا دو سال پیش، گفته‌ام، ایشان یک جمع‌بندی از قضیه مشروطه می‌کند و می‌گوید در قضیه مشروطیت و مجلس، چه شد؟ قرار بود چه بشود و چه شد! می‌گوید اساس مشروطه و انتخابات چطوری درست شد ولی به کجا کشید؟ کدام سیاست آمد و سموم تلخ را در لباس دوستی، نشان داد، مسلمان‌ها را فریب داد، به نام حمایت از اسلام و مسلمین، با شعار حقوق آن‌ها قیام کرد اما حالت اجرای مقاصد شوم اسلام‌ستیز در ایران شد. چه شد که قیام مشروطه دینی شروع شد، شما می‌دانید اولین شهید قیام مشروطه طلبه بود. اولین شهدای مشروطه طلبه بودند در قم، در خط جلوی تظاهرات طلبه شهید شد همانطور که در انقلاب سال 1356 و 57 هم اولین شهید انقلاب اسلامی طلبه بود و از حوزه و از قم شروع شد. مشروطه‌اش هم همین‌طور بود. مراجع و علما جلو بودند، متدینین بودند، مسجدها کانون آن بود، اما ته آن چه شد؟ انقلاب مشروطه منحرف شد. رهبران آن که علمای نجف و علمای تهران و قم و شیراز بودند، یک مرتبه شد جریان‌های فراماسونی، روشنفکران دست پرورده انگلیس، این‌ها آمدند رهبران آن شدند! محل تحصن آن، حضرت عبدالعظیم(ع) بود بعد سفارت انگلیس شد! شعارهای آن عدالتخانه اسلامی بود بعد شد مشروطه انگلیسی!

نواب صفوی می‌گوید بیایید یک بار بررسی کنیم که در مشروطه چطوری کلاهمان را برداشتند؟ می‌گوید معلوم است که از شوره‌زار فاسدی آمد آن‌هایی که مجتهد روحانی و عالی‌مقام و شهید عزیز اسلام حاج شیخ فضل‌الله نوری را کشتند با فریفتن مسلمانان بدبخت، و یک عده مسلمان پای چوبه دار شیخ فضل‌الله کف زدند و به هم تبریک گفتند. چطوری فریب خوردند؟ نوکران اجرای آن نقشه چه کسانی بودند؟ مسلمانان بیچاره از روی ایمان و عقیده در راه مشروطه فداکاری کردند اما نتیجه‌اش این شد که بعد آمدند خون همدیگر را ریختند. آن روز با دست خود و با فداکاری‌های شدید، بنیاد این مشروطیت را گذاشتند و فداکاری‌های بزرگی کردند،  حتی خون عزیزترین پیشوای روحانی، شهید معظم، شیخ فضل‌الله نوری را ریختند! فکر کردند به یک نظام دینی درست ایده‌آل عدالتخواهانه می‌رسند. می‌گوید سال‌های از آن قضایا گذشت، آثار شوم آن خیانت آشکار شد. دم خروس از زیر پرده جنایت پیدا شد، حالا پشیمان شدند. آن روز خفته بودند، امروز بیدار شدند دیدند همه چیز را به دست خودشان باختند. خودمان، خودمان را بیچاره کردیم، خودمان عزیزترین کسان‌مان را، مثل شیخ فضل‌الله را، و حضرت شهید مظلوم آیت‌الله حاج آقا جمال اصفهانی و حاج آقا نورالله اصفهانی و حضرت شهید معظم، شیخ حسن مدرس را از دست دادند. حالا می‌سوزند. حالا مردم می‌سوزند. دنبال چاره‌اند. اما علمای مجاهد را جلوی چشم شما کشتند یا به دست شما کشتند و شما نفهمیدید. حالا می‌خواهیم جبران کنیم. می‌خواهیم انتقام خون مدرس و شیخ نوری را از استبداد و از انگلیس‌ها و اربابان‌ رژیم بگیریم، می‌خواهیم سرمایه‌های از دست رفته را دوباره برگردانیم. به یاری خدای بینا، مردم دوباره بیدار شدند، و مجالی پیدا شد که جنایتکاران را و بیگانگان را افشا کنیم و مجازات کنیم. می‌گوید آن روز این مردم از روی نادانی به جان هم افتادند و قدرت عظیمی را که داشتند علیه همدیگر بکار بردند، خودمان زدیم، خودمان را نابود کردیم و کشور دست کفر افتاد. امروز بیدار شدند، یکدل و یک‌زبان، به عُمّال خیانت، مجال اجرای نقشه‌های بیگانه را دیگر نخواهیم داد و به یاری خدای مقتدر، قدرت مردم، امروز صد برابر است و روزگار خائنین تاریک.

می‌گوید ما می‌خواهیم از تجربه مشروطه بهره بگیریم، رژیم پهلوی آمد، کشور اشغال شد، کودتا کردند، ما می‌خواهیم ایران را پس بگیریم. ایران باید دست مردم و تحت رهبری دین باشد. بعد راجع به یکی یکی نهادهای کشور، ایشان آن‌جا تحلیل و اظهار نظر کرد. راجع به مجلس شورای ملی، شورای اسلامی و انتخابات، می‌گوید، انتخابات در ایران، معمولاً آزاد نیست باید آزاد باشد. باید نمایندگان مسلمان پاک و لایق، انتخاب بشوند، آدم‌های مست و پست، نباید بگذاریم که به مجلس بروند. نمایندگان ناپاک، کسانی که سابقه جنایت و خیانت و بی‌دینی دارند حق انتخاب شدن و به مجلس رفتن ندارند، مردم هم دیگر به چنین کسانی رأی نخواهند داد. می‌گوید نمایندگان ملت، باید تمام قوانینی را که از اول مشروطه تا الآن در این مجلس تصویب شده و خلاف قانون مقدس اسلام بوده، همه را یکی یکی بررسی کنیم و القاء کنیم، هیچ کدام از این‌ها قانونیت ندارد. تمام قوانین خلاف شرع باید ابطال شود و این کار را خواهیم کرد. همه‌اش باید ابلاغ شود که همه این‌ها لغو شد. حق قانون‌گذاری تنها از آنِ خداست. قانونی که از فکر پوسیده بشر قانون‌گذار بگذرد، یعنی قانونی که خلاف شرع باشد خودش بردارد بنویسد، نه با علم، نه عقل، نه اسلام، نه مصالح مردم سازگار نیست. قانونیت ندارد. ایران، کشور اسلامی، و سرزمین پیروان آل محمد(ص) است. می‌گوید ما دیگر اجازه نخواهیم داد قوانین شرقی و غربی و قوانین استعماری و قوانین لامذهبی اجرا بشود، باید قوانین مقدس اسلام، طبق مذهب جعفری عملی بشود، باید جلوی تمام مفاسد و مظالم و منهیات شرع مقدس بایستیم و به حساب قانون‌گذاران بی‌جا و جنایتکاران قبلی باید رسیدگی شود. تمام نمایندگان مجلس‌ها از این پس، باید بفهمند که مجلس، جای بدعت‌گذاری نیست، جای شریعت‌ستیزی نیست. این‌جا باید در راه عظمت ملت مسلمان ایران شُور بشود و راه‌های مشروع برای ارتقاء ملت مسلمان ایران باید پیدا بشود به لحاظ علم و صنعت و اخلاق. - و تعابیری که من نمی‌خواهم همه آن‌ها را عرض کنم. دوستان مراجعه کنند-  خواستم یک نمونه‌ای را خدمت شما بگویم. می‌گوید اگر در ایران ما به این مسائل و مصالح توجه کنیم هدف ‌مان چیست؟ دقت کنید این اهدافی که نواب می‌گوید الآن هم هدف ماست. البته به بخش مهمی از آن ما نزدیک‌تر شدیم ولی هنوز ما در این مسیر باید ادامه بدهیم. نواب می‌گوید ما به دنبال ساختن چه ایرانی و چه جامعه‌ای و چه جهانی هستیم؟ - دقت کنید من عین عبارات ایشان را می‌گویم – رباخواری و کم‌فروشی، غشّ در معامله، رشوه‌خواری و احتکار، تن فروشی و نفت‌فروشی و رأی فروشی و عرق‌فروشی، اعانت به ظلم و ظالم و خائن، حکم به ناحق، حرام است. در و دیوار دیگر نباید شهوت‌بار و سیاه باشد که یاد خدا و حقایق را از دل مردم بیرون کند. به جای مفاسد اجتماعی، باید نیکی و فضایل قرار بگیرد، باید همه پشتیبان هم باشیم و همه خدا را پشتیبان خود بدانیم. – دقت کنید – می‌گوید ما دنبال جامعه‌ای هستیم که پسران جوان همه دارای زن جوان پاکدامن باشند، دختر جوان شوهر پاک داشته باشند. زنان مسلمان پوشیده باشند، مردم گرسنه شهوت نمانند و در کوچه و بازار به دنبال ناموس یکدیگر نیفتند، سفلیس و عرق و الکل، مغزها را از کار نیندازد. شجاعت و امانت و پاکی و اعتماد به یکدیگر را از یکدیگر نرباییم. به جای قرض‌الحسنه، پول‌اندوزی شهوتران بر ما حاکم نشود، ربا نگیریم، فرش و کاسه و کوزه و فقرا و بیچارگان را به گروگان نگیرند و حراج نکنند. گرسنگان و بیکاران به این کثرت نباشند، اگر فقیری هم باشد به حکم اسلام در اجتماع، مساجد هر محل، فقرای هر محل را تأمین می‌کنند چنانچه که حکومت وظیفه دارد، مردم هستند. فقیر، برادر وار در پهلوی ثروتمند باشد. ثروتمند در هر محل و فامیل و شهر و روستایی، به فقیر سرمایه کار و کسب بدهد، همه با هم اعتماد کنند. مسلمان باشیم، برادر باشیم، و کم‌کم منافع آن را پس دهیم و به یکدیگر ربا ندهیم. وکیل و وزیر و فقیر، همه در سه وقت، یا پنج وقت، به نماز جماعت در پنج وقت، در مسجد دور هم جمع شوند. رشته ارتباط دوستی از اجتماع یک صف و همدردی و همرازی بین طبقات پیدا می‌شود نه از وطن‌فروشی و جنایت سرمایه‌داران و ثروتمندان، نصف مملکت فقیر و فاحشه و بدبخت و سرگردان باشند و همیشه با گردوخاک ماشین‌های آقایان ملاقات کنند. به جای محبت‌افزایی کینه‌های شدید دل مردم را بگیرد و هر روز، همه منتظر روز انتقام باشند.

می‌گوید ما دنبال جامعه‌ای هستیم که در آن فسادی نیست. خرج زیاد و مصارف گران مانند رقص شبانه تا صبح، قمارهای فقرانگیز و کینه‌اندوز و لباس‌های حریر و ابریشم و رنگارنگ، انگشتر الماس و زرق و برق‌ها نیست، زندگی بی‌آلایش، پرآسایش، دیگر چرا وطن بفروشیم؟ می‌گوید می‌خواهیم کاری بکنیم که دیگر لازم نباشد نفت هم بفروشیم. ببینید تا همین الآن این برنامه بوده، کاری کنیم که دیگر رأی انتخابات نخرند و نفروشند. حکم بناحق برای رشوه‌های گران نکنند،‌ حضرت سیدحسن مدرس را چرا بکشند؟ همه خدا را رازق بدانند، مبدأ و معاد و عذاب الهی را معتقد باشند. رحم و عاطفه. می‌گوید در جامعه ما رحم و عاطفه نیست. همه با هم دشمن و رقیب هستند، می‌گوید چرا همدیگر را دوست نداریم، و چرا عاشق هم نیستیم؟ صفات طبیعی و فطری بشر در وجود ما کجا رفته است؟ کوره‌های ذوب فساد پاک، رمان‌های پرشهوت، سینماهای جنایت‌آموز، نغمه‌های جنایت‌انگیز فضیلت‌کُش، به جای آن باید نغمه‌های فرهنگ‌آموز نورانی باشد. جنایت و آدم‌کشی و حق فروشی و حرام‌خواری و رذیلت باید با آن مبارزه کنیم. بعد می‌گوید باید قانون مجازات اسلامی را اجرا کنیم. دست دزد باید بریده شود. زندان‌ها را پر نکنیم، همه را در زندان جمع نکنید. اگر بعد از سه بار، دزدی کرد، دستش قطع شود، اگر دفعه چهارم به حقوق دیگران تجاوز کردند اعدام شوند، دیگر کجا دزدی و جنایت خواهد شد؟ دیگر چه کسی رشوه خواهد گرفت و اختلاس خواهد کرد؟ بیچاره و فقیر را باید رسیدگی کنند، چرا دزدی کند؟ رشوه‌خوار هرکس هست باید مجازات شود ولو قاضی دادگستری. می‌گوید اول قاضی دادگستری رشوه‌گیر را اعدام کنید. به حساب خائن رسیدگی شود گرچه وزیر جنگ باشد. و تن‌فروش هرکه هست ولو وزیر دربار و رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی باشد، تبعیض در احکام اسلام نیست، پس چگونه کسی جرأت خیانت کند؟ می‌گوید نمی‌توانیم این قوانین را علیه یکی اجرا کنیم و علیه یکی اجرا نکنیم، باید همه را اجرا کنیم تا به نتیجه برسیم. نمی‌شود بگوییم این مهم است، این را ول کن، آن که ضعیف است مجازاتش کن. زناکار را در منظر عمومی تازیانه بزنند، و در بار سوم اعدام کنند اما پس از این که امکان ازدواج باشد. زن‌های نجیب را پس از یکی دو بار نظر کردن، آن کسی که می‌فریبد به ناموس مردم تجاوز می‌کند و بعد او را به فاحشه خانه می‌برد و با بدن مجروح پرسفلیس به قبرستان روانه می‌کند باید شلاق بخورد و پس از بار سوم اعدام شود.

راجع به مدرسه و نظام آموزشی، فرهنگ، اداره ارشاد می‌گوید که مردم و روزنامه‌ها، همه از فقر و گرسنگی و بدبختی و بی‌دوایی و بی طبیبی فریاد می‌کنند. همه جا مریض و فقیر و تریاکی می‌بینیم. می‌گوید همه مردم بی‌کارند. چشم گدایی به دروازه‌های غرب و اروپا دوخته‌اند. حتی سوزن و دگمه لباس و نخ قبا و شلوارشان و نعل الاغ‌شان و تله موش برای موش خانه‌شان، و لاستیک برای تخت کفش و گیوه و استکان برای چایی خوردن‌شان را از اروپا و آمریکا و شرق گدایی می‌کنند. همه چیز را از دیگران می‌خواهند. حالا ما از ذکر بمب اتم و کارخانجات وسایل بزرگ زندگی خودداری کردیم. می‌گوید حالا بمب اتم و کارخانجات بزرگ هیچی؛ انرژی هسته‌ای هیچی؛ می‌گوید تا تخت کفش‌تان را باید از آن‌ها بگیرید! پس روشن است که ما اصولاً امروز، فرهنگ نداریم. رذیلت‌خواهانه است. این‌جا اوباش پرور است، طویله است. اسمش را اداره فرهنگ گذاشته‌اند. اگر نبود این ادارات، وضع مردم بدبخت مسلمان ایران بهتر از این بود. اگر این حکومت نبود وضع مردم از این بهتر بود. یعنی اگر حکومت نداشتیم و حرج و مرج بود، از این بهتر بود. بعد می‌گوید علل دقیق خرابی فرهنگ و ارتباط آن با منابع کثیف جنایت را اشاره می‌کنم. می‌گوید این‌جا یک اعلامیه خیلی دقیق نمی‌توانم وارد شوم، بعداً دقیق‌تر خواهم گفت اما راه آن دستورالعمل اصلاح حکومت است.

خب نزدیک اذان است من نزدیک 18 نکته این‌جا علامت زده بودم فقط مجبور هستم تیتر آن را بگویم، خواهش می‌کنم خود شما رجوع کنید و این‌ها را با دقت ببینید که در چه موضوعاتی این انسان، آن موقع وارد شده و بحث کرده است. ریشه‌های مفاسد ایران را می‌شمارد:

  • مفاسد فرهنگ را می‌گوید.
  • مشکلات نظام علمی و آموزشی و پژوهشی کشور را می‌گوید.
  • مسئله حجاب و بی‌حجابی را مطرح می‌کند.
  • مسئله مشروبات الکی،
  • مسئله تریاک و مواد مخدر،
  • مسئله قمار در کشور،
  • بعد راجع به سینماها، نمایشخانه و تئاتر، رمان، موسیقی طرح می‌دهد که این‌هایی که هست نباید باشد اما چه نوع رمان و سینمایی باید باشد. این خیلی مهم است که آن موقع توی ذهن‌ها این بود که اکثراً رمان و سینما درست نمی‌شود. کل ذاتش خراب و فاسد است. ایشان می‌گوید این‌ها نباید باشد اما نوع دیگری و مدل دیگری از سینما و تئاتر و موسیقی باید باشد که آن‌ها را باید مدیریت کنیم.
  • چگونه اخلاق در جامعه احیاء شود. دروغ و چاپلوسی و مداحی‌های فضیلت‌کُش را از مردم و از رادیو و جراید چگونه حذف کنیم.
  • مسئله بیکاری را می‌گوید چگونه حل کنیم. فقر عمومی؛ خیلی جالب است می‌گوید در هر کوچه و روستا و شهری که می‌رویم بیشتر مردم، یا معتادند یا بیکارند یا اهل فحشا هستند و یا بی‌سرپرست و سرگردان و بی‌خانمان هستند، بعد این حکومت پهلوی می‌گوید که ما آمدیم شما را مدرن کرده‌ایم.
  • راجع به رشوه‌خواری در ادارات و وزارتخانه‌ها
  • راجع به رباخواری در بانک‌ها. نواب صفوی آن موقع طرح می‌دهد که ما چگونه باید بانک بدون ربا داشته باشیم؟ شما می‌دانید که هنوز تا الآن ما گرفتار آن هستیم، برای این که طرح‌های خوب می‌آید عمل نمی‌کنند. رهایش می‌کنند.

یک جا می‌گوید جامعه‌ای که امروز به ما رسیده، متأسفانه شباهتی به جامعه اسلامی ندارد، همه از هم پاشیده، همه به هم بی‌اعتماد و بدبین، ملت از دولت، دولت از ملت، ملت از ملت، همه از هم جدا هستند. می‌گوید ما می‌خواهیم همه با هم باشند. بعد می‌گوید باید این حکومت را درست کنیم. این پیشنهادات بخشی از آن است. بعد می‌گوید چگونه جامعه؟ چگونه حکومت؟ و چگونه وزارتخانه‌ها؟ یکی یکی می‌گوید. حالا وارد تفسیر آن می‌شود.طریق اصلاح عموم طبقات:

  1. اول می‌گوید باید روحانیت اصلاح شود. خیلی جالب است، 14 تا اصلاحیه برای وزارتخانه‌های حکومتی و جامعه می‌دهد، اول مسئله روحانیت، مجالس روضه و مداحی، و مسئله مرجعیت باید اصلاح شود. می‌گوید باید روحانیون قلابی، این‌ها باید اول حذف بشوند. اگر حوزه درست شد جامعه درست می‌شود یعنی امیدی به آن هست. چنانکه این انقلاب از حوزه بیرون آمد اما نه همه حوزه. هم انقلابی‌ترین افراد و پدران این انقلاب در حوزه بودند، هم ضد انقلابی‌ترین آدم‌ها در حوزه بودند! الآنش هم همین است. الآن هم، هم دشمنان خمینی در حوزه‌ها هستند و هم یاران خط امام و انقلاب در حوزه‌ها هستند. هر دویشان هنوز هم در حوزه‌ها هستند. نواب صفوی می‌گوید اول، روحانیت.
  2. وزارت فرهنگ.
  3. وزارت دادگستری.
  4. وزارت کشور.
  5. وزارت دارایی.
  6. وزارت بهداری.
  7. وزارت پیشه و هنر.
  8. وزارت کشاورزی.
  9. وزارت خارجه.
  10.  وزارت جنگ.
  11.  وزارت پست و تلگراف و تلفن.
  12.  وزارت راه.
  13.  وزارت دربار (یعنی وزارت تشکیلات حکومتی). که می‌گوید ما اصلاً وزارت دربار نمی‌خواهیم، تقریباً مضمون آن این است که شاه کدام خری است؟ ما یک شاه بیشتر نداریم و آن هم امام زمان(عج) است. وزارت دربار چیست؟
  14.  وزارت کار و اقتصاد. برای روحانیت و 13 وزارتخانه، ایشان در این کتاب مانیفست حکومت اسلامی‌اش، آن موقع طرح داده است.

من خواهش می‌کنم بروید به زبان امروز، این‌ها را ترجمه کنید و روی آن بحث کنید. هنوز بعضی از بحث‌هایش خیلی ابتدایی بوده،‌ تجربه حکومتی که نداشته، چون وقتی آدم تجربه حکومت پیدا می‌کند حرف‌هایش یک کمی پخته‌تر و دقیق‌تر می‌شود. شاید نواب هم الآن بود جزو مسئولین جمهوری اسلامی بود ممکن بود در بعضی از طرح‌ها تجدید نظر کند. اما حرف‌هایش اصولی است. اصلاحیه‌هایی که برای وزارتخانه‌های حکومتی، یکی یکی داده، هنوز بعضی‌هایش هنوز تازه و قابل اصلاح است.

خب من عرضم را ختم می‌کنم. امیدوارم کسانی مثل نواب، آن‌هایی که احتیاجی به یاد کردن ماها ندارند. همان موقع هم که زنده بود این آدم محل کسی نمی‌گذاشت، خودش بود و خدا. ولی ما احتیاج به یادکرد این‌ها داریم. امیدواریم که روح بزرگ و پرفتوح شهدای فدائیان اسلام و در رأس آن‌ها نواب صفوی، با اولیای خدا، با سیدالشهداء(ع) محشور بشود و ما هم مشمول دعای آن‌ها قرار بگیریم. و این جامعه نواب‌پرور باشد. دیگر از ساختن نواب صفوی‌های معاصر، و جدید عقیم نشود و عقیم نشده باشد.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha