شبکه افق - 16 آذر 1397

16 آذر از سه قطره خون تا سیصدهزار(تحلیل ۴موج دانشجویی از آغاز قرن تاامروز)

نشست جنبش دانشجویی ضد سلطنت ضد آمریکا _روز دانشجو آذر۱۳۹۷ دانشکده صنعت هواپیمایی

آذرماه که از چند جهت به مسائل دانشگاهی مربوط است به نظر آمد که تاریخ دانشگاه و جنبش دانشگاه و دانشجویی و مرحله‌بندی آن تا امروز، چند نکته را خدمت دوستان عرض کنم. آذرماه از یک طرف به اساتید و دا نشجویان بسیجی و بسیج اساتید و دا نشجو مربوط می‌شود، هفته اول آذر؛ و نیمه آذر و 16 آذر روز دانشجو، به تناسب اتفاقی که بعد از کودتای 28 مرداد در دانشگاه تهران افتاد که یک جنبش کاملاً ضد سلطنتی و ضد آمریکایی، ماهیت روز دانشجو 16 آذر 32 را تشکیل داد. ضد سلطنتی، ضد پهلوی و ضد آمریکایی بطور خاص که دوستان حتما می‌دانند بعد از کودتای 28 مرداد چند ماه نگذشته، از آخر مرداد تا نیمه آذر، 6 ماه هم نشده است. نیسکون که آن موقع معاون رئیس جمهور آمریکا بود بعداً رئیس جمهور آمریکا بود و در واقع در عالی‌ترین سطح به ایران آمد که وضعیت ایران بعد از کودتا را یک وراندازی بکند که آیا مستقر شدند بعد از فروپاشی دولت مصدق و بعد از خانه‌نشین شدن آیت‌الله کاشانی، بازدداشت ایشان و تحت تعقیب  قرار گرفتن نواب صفوی، که باز اختلافات داخلی که بین این‌ها پیش آمده بود، عملاً عامل کودتا شد. در واقع کودتا، ضعیف‌تر از آن بود که بتواند کاری بکند. این ضعف این طرف باعث شد که آنها پیروز شد، و الا کودتای 28 مرداد همچین کودتایی هم نبود. حالا اگر فرصت شد راجع به آن نکاتی می‌گوید. می‌خواهم بیشتر مرحله‌بندی راجع به اوضاع دانشجویی بکنم تا امروز، که امروز چه گام‌های بلندی پیش آمدیم و امروز در این شرایط خاص، چه مسئولیت مهم دانشجویی و دانشگاهی داریم؟

16 آذر، روز دانشجو، یک محتوای صددرصد ضد سلطنت، ضد پهلوی و ضد شاه و صددرصد ضد انگلیس و ضد آمریکایی بود.

درس دوم این است که هر نوع برداشت از 16 آذر و جنبش دانشجویی و تلاش برای غربی‌سازی و سکولاریزه کردن جنبش دا نشجویی یا آمریکایی- انگلیسی کردن آن، تغییر  شناسنامه 16 آذر، این هم یک خیانت به جنبش دانشجویی ایران است حتی قبل از نهضت 15 خرداد، چون بعدش کاملاً جنبه مذهبی پیدا می‌کند. اما قبلش هم که مذهبی ملی بود، ضد آمریکایی و ضد انگلیسی بود و ضد پهلوی. ضد سلطنت. اسم‌های دیگری روی آن می‌گذارند و تفسیرهای دیگری از آن می‌کنند. آن جریان، نه جریان چپ مارکسیستی بوده و نه جریان لیبرال بود، نه جزو جریان‌های غربزده بود، شعارش این بود، و آن سه قربانی که داده شد «سه قطره خون» این‌ها نه طرفدار جریان سلطنت بودند و نه طرفدار آمریکا و غرب بودند و کاملاً مواضع‌شان روشن بوده است. یکی از مواضع جنبش دانشجویی و دانشگاهی ما در همه رشته‌های علوم و صنایع و کشاورزی و... این است که تولید فکر، تولید صنعت، نه مونتاژ! البته از مونتاژ شروع کن ولی به  تولید برس. شاگردی کن ولی باید بعد استاد شوی، تا آخر که قرار نیست شاگرد باشی.

برای این که ببینیم چه مسیری از اولی که دانشگاه تهران تأسیس شد تا الآن، چه مسیری طی شد، و چه فضاهایی بر دانشگاه‌های ما حاکم بود و الآن چیست؟ یعنی قدر پیشروی‌ها و پیروزی‌های بزرگ را بدانیم، دست کم ندانیم، در این حال، آسیب‌شناسی کنیم که دچار بعضی از خطاها نشویم و نگذاریم کسانی دچار بعضی از خیانت‌ها بشوند. اگر بخواهیم به لحاظ زمانی و هویتی یک مرحله‌بندی و یک طبقه‌بندی داشته باشیم برای آن هژمونی فکری و فضای فکری – سیاسی داخل دانشگاه‌ها، می‌توانیم به چند مرحله تقسیم بکنیم. آن موج اول دانشگاهیان، البته دانشگاهیان که می‌گویم منظورم از وقتی است که دانشگاه تهران و تربیت معلم، تأسیس شد. و الا قبلش که در واقع از زمان قاجار، از آن زمان، از زمان امیرکبیر و حتی قبل‌تر از آن، ساختن و تأسیس مؤسسات آموزشی- پژوهشی جدید، دارالفنون شروع بود. بعد جهت‌گیری آن منحرف شد. جهت‌گیری امیرکبیری که ضد انگلیسی و ضد استعمار و ضد روسی بود، بعد از کشتن او، تبدیل به جهت‌گیری غربی و انگلیسی شد. یعنی دارالفنون را می‌شود به دو مقطع تقسیم کرد حالا راجع به آن الآن نمی‌خواهم بحث کنم. مثلاً یکی از تفاوت‌های این بود: امیرکبیر می‌گفت برای دارالفنون که همین دانشگاه صنعتی و صنایع و فنی بود، استاد از انگلیس و روسیه نباید بیاوریم، چون این‌ها در غارت و استعمار ایران دست داشتند و هنوز هم دارند. همه کارهایشان مشکوک است حتی به عنوان استاد هم که می‌آیند مشکوک است. می‌آیند دانشجویان‌شان را وابسته به خودشان تربیت می‌کنند، نوکر انگلیس یا روس تربیت می‌کنند، وابسته یا جاسوس! آن موقع می‌گوید هرکس را فرستادیم اروپا، بورسیه که درس بخواند بیاید، اغلب‌شان به جای این که بروند مهندسی کشاورزی و نظامی‌گری یاد بگیرند و بیایند ایران را مستقل و قوی کنند، رفتند عضو فراماسونری و لژهای ماسونی شدند، توی فاحشه‌خانه‌ها و مشروب فروشی‌ها و خوش‌گذرانی و... اکثرشان این‌طوری شدند و در آن رشته‌ای که قرار بود بروند بخوانند در آن رشته درس نخواندند رفتند یک رشته‌های دیگری که انگلیسی‌ها یا فرانسوی‌ها به آن‌ها گفتند این رشته‌ها را بخوانید آن‌ها را نمی‌خواهد! که نگذارند به نفع باشد، یعنی هم جهت‌گیری بورسیه‌های خارج از کشور و هم جهت‌گیری دانشگاه که حالا زمان پهلوی که بعد دانشگاه تهران تأسیس می‌شود و دانشسرای تربیت معلم، آن جا هم – این موج اول را دقت بفرمایید چون از دوره قاجار می‌گذریم – اغلب این نوآوری‌ها از زمان قاجار شروع شد. مثلاً تلفن، تلگرام، سینما، اولین ماشین و اتومبیل، اولین راه آهن و خط آهن، قطار، این‌ها همه از زمان قاجار شروع کردند تحت عنوان مدرن کردن ایران. نتیجه مشروطه، به جای اصلاح رژیم قاجار، شد تبدیل قاجار به پهلوی! این رژیم نیمه وابسته به یک رژیم تمام وابسته. خب حالا با شعار پیشرفت، دانشگاه تهران تأسیس می‌شود. - دقت کنید می‌خواهم روشن بشود که تا الآن چه مسیری طی شده و الآن ما در این عرصه‌ها چه مسئولیتی داریم – موج اول؛ غلبة فضای... چون عده کمی بودند اولین کسانی که دانشگاه می‌رفتند عمدتاً یا بورسیه‌های خارج یا داخل، عمدتاً درباری‌ها بودند، فرزندان شاه و شاهزاده‌ها بودند که این‌ها اولین پیامبران غربزدگی هستند. بچه‌های این‌ها بودند، در دربار قاجار. یکی هم فرزندان خانواده‌های معتبر، چه در بازار، چه در محلات، چه در روحانیت، بچه های این‌ها بودند. این موج اول که فضای حاکم بر آن دوران، اغلب این‌ها غربزده، تفکرات ماسونی، آگاهانه یا ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه در خدمت منافع بخصوص انگلیس بودند که آن موقع در واقع سلطه اصلی بر ایران داشتند. این‌ها را اگر دقیق بررسی کنیم ریشه‌های این مسائل روشن می‌شود. مثلاً بیایید جزو چندتا از این لژهای ماسونی که در ایران تشکیل شده که این‌ها همه در پایه‌گذاری سلطنت پهلوی نقش داشتند و قبل از آن در منحرف سازی و انحراف مشروطه، چندتا لژ هستند. من پیشنهاد می‌کنم آن‌هایی که مطالعات تاریخی، و مطالعات تاریخی سیاسی و روشنفکری دارند روی این لژ کار بکنند. این «لژ بیداری» بود. این‌ها از اعدام شیخ‌فضل الله نوری و ایجاد انحراف در مشروطه، نقش داشتند. آن آخوندی که به عنوان مجتهد حکم اعدام شیخ فضل الله را داد با شعار دفاع از مشروطه، شیخ زنجانی، ظاهراً هم مجتهد، او هم عضو همین لژ بیداری ماسونی است! جریان‌هایی که در ترار امثال بهبهانی و بعضی کمیته‌های ترور و مجازات بودند غیر از جریان چپ مارکسیستی‌شان مثل آن حیدر عمواقلی و دیگران؛ یک کسانی هستند که کاملاً راست هستند و او به شوروی وصل بود این‌ها به بطور خاص به انگلیسی‌ها وصل بودند. هم آدم می‌کشتند، ترور می‌کردند هم اعدام بود، هم همین لژ بیداری، کسانی هستند که آیین‌نامه ادارة مجلس شورا را بعد از مشروطه که تشکیل شده، این‌ها نوشتند! من فقط یک نموه بگویم، آیین‌نامه اداره جلسات مجلس اول مشروطه که این ماسونی‌ها و نفوذی‌ها در مجلس نوشتند دقیقاً این را بر اساس و کپی آیین‌نامه تشکیل جلسات لژ ماسونری نوشتند که هیئت رئیسه، منشی و چند نفر باشند، عین همان را برداشتند برای مجلس نوشتند، یعنی این‌قدر نفوذ داشتند کار می‌کردند. در واقع غرب، و بطور خاص انگلیسی‌ها در آن موقع، از طریق هم شاه و دربار، پهلوی، هم از طریق این‌ها تحت عنوان روشنفکر، در دوتا مسیر کارهایشان را به دست این‌ها پیش می‌بردند. مشروعیت را برای رژیم پهلوی، تئوری‌سازی روشنفکری درست می‌کردند که این‌ها به اصطلاح مغز متفکر باشند چون پهلوی که خودش سواد نداشتند. می‌دانید رضاخان اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشت! معتاد به مواد مخدر و تریاک بود، و معتاد به مشروب، این یک لات کنار خیابان بود که این‌طوری آوردنش. جالب است نامه به سفیر انگلیس نوشته، بعد از این که برایش معلم خصوصی گذاشتند و یک عالمه خوانده، آن آخرهایش، سفیر انگلیس می‌گوید یک کسی به این فارسی یاد بدهد این قرار است پارسی ایران باستان و خط پهلوی و ایران قبل از اسلام را احیاء کنند، ‌این یک صفحه برای من نوشته که 10- 15 تا غلط املایی در آن است! خب این بد است که شاه، این‌طوری بنویسد. حتی سفیر می‌گوید ما به او گفتیم که تو را داریم شاه می‌کنیم، می‌خواهیم به جای قاجار یک سلطنت جدید باشد که تو و بچه‌هایت اسم‌تان را داریم پهلوی می‌گذاریم. رضاخان به سفیر انگلیس می‌گوید پهلوی یعنی چه؟ معنی پهلوی را نمی‌دانسته چه است؟ می‌گوید خط باستانی پهلوی قبل از اسلام و ایران است. خب این سواد نداشت ولی انگلیس 4- 5تا در یک حلقه، و 40- 50 تا در یک حلقه دیگر، آدم‌های مولای باسواد که خودشان را به انگلیس و دربار فروختند، این‌ها را کنار خود گذاشت که این‌ها آدم‌های باسوادی بودند نظام‌سازی کنند، وزارت‌ها و خانه‌های جدید بسازند، کارهای جدید بکنند و عملاً کارهایشان را این‌ها می‌کردند، کسانی مثل محمدعلی فروغی، آدم باسواد و ملایی هم هست. کسانی مثل مخبرالسلطنه هدایت، کسانی مثل علی اصغر حکمت، این‌ها همه آدم‌های باسوادی هستند هم مطالعات علمی در رشته‌های مختلف دارندع مطالعات اسلامی دارند. ولی خب این‌ها در خدمت انگلیس، ماسونی و جزو بنیانگذاران دانشگاه تهران، نظام جدید و آموزش و پرورش جدید، این‌ها به این شکل مدیریت می‌شوند که رژیم پهلوی را سر پا نگه دارند. و تنها بهانه‌شان هم این بود که می‌خواهیم ایران متجدد بشود و پیشرفت کند، می‌خواهیم اصلاحات کنیم. با همین شعار اصلاح و پیشرفت رضاخان آمد. به جایش دیکتاتوری و وابستگی و عقب ماندگی و لامذهبی آورد. اول که آمد در هیئت عزاداری پابرهنه گِل به سر خود می‌مالید و در هیئت سینه می‌زد! قم پیش مراجع رفت و گفت هرچه شما بفرمایید. بعد که سر کار آمد و بعضی از این علما هم بازی خوردند و حتی به سلطنت رضاشاه تبریک گفتند، و گفتند که شما قول دادید خدمت به مردم و خدمت به دین بکنید. دیگر انشاءالله مبارک است شروع کنید! بعضی‌ها مثل مروحوم مدرس جلوی او ایستادند، همه ایام هم سالگرد شهادت ایشان است، گفت این‌ها حقه‌باز هستند این همان موقع هم که گفت جمهوری دروغ گفت، این اصلاً اهل جمهوریت است؟ می‌خواهد ایران را هم مثل جمهوری ترکیه لائیک بکند. این دست خط انگلیسی‌هاست. حالا هم که می‌گوید سلطنت باشد، سلطنت قاجار بشود پهلوی این از قاجار بهتر نیست این تازه وابسته‌تر است. ولی خب بعضی از علما حرف‌های رضاخان را باور کردند و حتی وقتی که آمد تبریک گفتند. بعد از این که مستقر شد عزاداری امام حسین(ع) ممنوع! حجاب ممنوع! آخوند نمی‌خواهیم، اسلام را خودمان بلد هستیم، احتیاج به آخوند نداریم خودمان بلد هستیم و آخوندها باید سراغ یک کار دیگر بروند و تغییر لباس و... این هم که می‌گویند به ترکیه رفت، بله؛ تنها سواری خارجی‌اش به ترکیه بود چون هیچ زبانی بلد نبود. آن‌جا هم که رفت مثل این که یک ماهی ترکیه ماند! این که می‌گویند پیشرفت‌های ترکیه را دید، گفت پس ما هم باید مثل این‌ها بی‌حجاب بشویم جمهوری غربی و وابسته بشویم، این هم دروغ است. چون آن موقع مصطفی کمال آتاتورک تازه آمده بود و حاکم شده بود. آن پیشرفت‌هایی در ترکیه بود برای عثمانی ها بود. نه برای ترکیه لائیک! ترکیه لائیک که تازه آمده بود، انگلیسی‌ها و غربی‌ها او را گذاشته بودند. او که رفت آنجا دید عجب عثمانی، استانبول شده استامبول! کجا و کجا،‌ معماری‌ها، چه وضعی! این‌ها کجا؟ ایران کجا؟ خیلی ترکیه از ما جلوتر است. برای چه؟ بله، این‌ها گفتند حجاب ممنوع! ما دیگر با غرب هستیم، پس این پیشرفت‌ها برای آن است. کسی نبود بگوید احمق جان، این چیزهایی که تو الآن داری در شهرهای ترکیه می‌بینی این‌ها که کار لائیک‌ها نیست، این کارخانه‌ها، صنایع، خیابان‌ها و... این‌ها همه برای دوران عثمانی است که آن‌ها نه لائیک به این معنا بودند، نه غربی بودند، گرچه مشکلات خودشان را داشتند.

حالا شما ببینید موج اول دانشگاهی و روشنفکری که تشکیل شده است اولاً غالباً از خانواده‌های اشراف هستند، از طبقات پایین نیستند. تعداد خیلی کم است، ریشه‌هایشان عمدتاً به لژهای ماسونی برمی‌گردد، چه بورسیه‌ها چه در داخل. عمدتاً از داخل دربار قاجار بیرون آمدند. عمدتاً این درس‌هایی که باید می‌خواندند که این‌جا بیایند و به درد کشور بخورد و مشکلات صنعتی و کشاورزی را حل کنند، نبود، یک چیزهای دیگری به آن‌ها گفتند! این‌ها لژ بیداری که عرض کردم از اعدام شیخ فضل‌الله، لژ ماسونی، تا نوشتن آیین‌نامه اداره مجلس، تا دخالت در تأسیس دانشگاه تهران که چه روشی دارد، هست. لذا دعوا هم بود بین لژهای انگلیسی و فرانسوی. می‌دانید اول، زبان فرانسوی در دانشگاه‌های ایران الزامی و اجباری بود نه انگلیسی. چون آن جریان ماسونری فرانسوی بیشتر بودند. بعد وقتی انگلیسی‌ها آمدند و در رقابت مسلط شد، گفتند باید زبان انگلیسی اجباری بشود چون ارباب انگلیس است. دیگر زبان فرانسه نمی‌خواهد. تا همین الآن هم زبان انگلیسی اجباری است. هرجا را فرانسوی‌ها گرفتند گفتند زبان فرانسه، زبان علم و تمدن است و آن را اجباری کردند، شما الآن سوریه، لبنان، الجزایر، مراکش و تونس بروید همه جا زبان فرانسه است چون آن‌ها همه نوکرهای فرانسه بودند. هر جا را انگلیسی‌ها گرفتند مثل ایران، هند، عراق، این‌ها زبان انگلیسی اجباری شد چون ارباب ما انگلیسی‌ها بودند و تا همین الآن هم انگلیسی در مدارس اجباری است. هرجا روس‌ها گرفتند مثل آسیای میانه، در مدارس آن‌ها زبان روسی اجباری شد! گفتند زبان علم و تمدن است، خط ما، خط سرلیک خط روسی، خط‌های خودتان را کنار بگذارید! آن جاهایی که آلمان‌ها گرفتند همین‌طور. قبل از این‌ها در قاره آمریکا شما بروید کل قاره آمریکا را اسپانیایی‌ها گفتند که زبان علم و تمدن، زبان اسپانیولی شد و همه اسپانیولی حرف می‌زنند. برزیل، برای پرتغال بود، الآن در برزیل، وسط آمریکای لاتین، فقط برزیلی‌ها پرتغالی حرف می‌زنند، چون آن‌جا گفتند زبان علم، با زبان تمدن و پیشرفت و زبان پرتغالی است چون ارباب‌شان پرتغالی بود. یعنی الآن کل آمریکای لاتین مردم، اسپانیولی حرف می‌زنند در برزیل پرتغالی! چون ارباب‌شان فرق می‌کرد. این‌جا هم انگلیسی شد.

حالا نکته را دقت بفرمایید: جنبش اعتراضی اسلامی مردمی عدالتخواهانه مشروطه، به جای این که نتیجه آن عدالت و آزادی از استعمار و استبداد غرب باشد و پیشرفت کشور، عدالت و رشد در سایه اسلام باشد، با همین نفوذها عملاً تبدیل به ساختار رژیم پهلوی شد. ساختارهای سیاسی و فرهنگی که ظاهراً مدرنیستی باشد، شبیه شبهه مدرن باشد و مرحله اول آن، انحراف مشروطه بود با کودتا. مرحله دوم آن کودتای رضاخان انگلیسی‌ها بود که بعد رژیم پهلوی را آوردند. پایگاه‌های داخلی‌شان را باید تحکیم می‌کردند. موج اول دانشگاه، و جریان دانشجویی – روشنفکری کارکردش این بود، زیر پرچم ماسونی، مدرنیته، غربی انگلیسی بخصوص، باید نظام آموزشی‌مان را و نظام قضایی‌مان را به کلی اسلام‌زدایی کنیم! البته مشکلاتی داشت، این‌ها اواخر قاجار اگر فلج نشده بود که کشور فرونمی‌پاشید. جنگ جهانی اول شده، انگلیسی‌ها آمدند و جامعه و کشور را اشغال کردند، روس‌ها آمدند از بالا و انگلیسی‌ها از پایین، و غارت کردند. بزرگترین هلوکاست تاریخ که هیچ کس اسم آن را نمی‌برد و در کتاب‌های درسی بچه‌های ما هم الآن نیست، ما و شما هم نمی‌دانیم، نصف ملت ایران، ظرف چند سال از گرسنگی و قحطی در جنگ اول مردند! علت آن هم فقط این بود که هرچه گندم و غذا بود غربی‌ها و انگلیسی‌ها غارت کردند و بردند. یا به زور می‌گرفتند، مصادره می‌کردند یا مفت می‌خریدند! و اجباری می‌خریدند! نصف ملت ایران از گرسنگی مردند. خیلی چیز عجیبی است. جمعیت ایران حدود 19 میلیون نفر بود. بعد از جنگ جهانی اول، ایران بی‌طرف در جنگ که اصلاً در جنگ  نبوده، 9 میلیون آدم حداقل مرده‌اند! انگلیسی‌ها جلتمن، مدرنیته و حقوق بشر! هیچ کس هم هیچی نمی‌گوید و الآن در کتاب‌های ما هم نیست. من از پدر بزرگ مرحومم می‌شنیدم که می‌گفت ما زمانی که شنیدیم هیچ غذایی پیدا نمی‌شد، نان نبود، بعد برای یک تکه نان کوچک که همه می‌دانستند توی آن انواع و اقسام چیزها در کنار جو و گندم هست، حتی تا پهن حیوانات هست می‌گفتند باز در آن ماده غذایی هست! تا این حد! تا خاک اره توی نان! می‌گفت سر همین نان‌ها چقدر دعوا شد و کتک‌کاری شد و آدم‌ها کشته شدند. و اصلاً یک مدتی عادی شده بود که از صبح که از خانه بیرون می‌آمدی و می‌رفتی، چندتا جنازه کنار خیابان می‌دیدی! خب در این کشور که شرایط هرج و مرج بود، اشغال بود، همه این‌ها را بعد از مشروطه غربی‌ها ایجاد کردند که دیگر مردم به ستوه بیایند بگویند بس است! هرکسی می‌خواهد بر ما حاکم بشود بشود، فقط ما را از این وضع بیرون بیاورد! نوکری هم قبول است! این طوری پهلوی را آوردند. بعد شروع کردند سیاست محوری‌شان را. به جای نظام آموزشی و نظام قضایی در کشور، نظام دادگستری و نظام‌های مختلف مدیریت کشور که در زمان قاجار، کهنه، پلاسیده و غیر اجتهادی، کم فایده بود، ولو ظاهراً مذهب ستیز نبود، به جای این که آن‌ها را تجدید و احیا کنند و به روز کنند و علمی کنند، پیشرفت کنند شروع به دو کار در این حوزه‌ها کردند 1) تلاش برای وابسته کردن. این کارکرد اولی است که دشمن از ساختن دانشگاه در دانشگاه ایران و تهران، هدفش این بود. هدف این نبود که کادرسازی برای پیشرفت کشور بکنند! هدف این بود که کادرسازی کنند برای این دو – سه تا هدفی که عرض کردم. 1) تشکیل یک گروه نخبه آموزش دیدة وابسته به غرب، که دیگر لازم نباشد از آن‌جا آدم این‌جا بیاورند؛ ایرانی‌هایی بگذارند با شناسنامه ایرانی ولی کار آن‌ها را انجام بدهند! یک طبقه نخبه، روشنفکر، تحصیلکرده، الیت، که این‌ها کارشان ترجمه‌ای باشد، غرب‌پرست تا غرب باور تا غرب‌زده، یک طیف است. مذهبی می‌خواهند باشند یا غیر مذهبی یا ضد مذهبی هم مهم نیست. ریشه مذهب را مثل کمونیست‌ها نه، باید پیچیده زد! از طریق سکولاریزه کردن تدریجی نهادهای حکومتی، مدرسه، دانشگاه، دادگاه، رسانه، این‌ها را باید به تدریج غربی و سکولاریزه کرد. 2) مأموریت دیگرشان این است که رژیم تمام وابسته پهلوی را، این تیپ بیایند از نظر علمی و مدیریتی تغذیه و تقویت کنند که این رژیم جدید سر پا بماند که بتوانند صد سال دیگر ایران را،‌ دویست – سیصد سال دیگر غارت کنند و 3) یک اسلام‌ستیزی اسلامی غیر علنی و پنهان که یک جایی هم پررو شدند و فکر کردند کار تمام است آن را علنی کردند! مثل مسئله کشف حجاب که دیگر هیچ کس حق ندارد باحجاب بیرون بیاید. مبارزه با ظاهر مذهبی، حتی در لباس پوشیدن،‌در محاسن گذاشتن، این که آخوند نمی‌خواهیم‌، خلع لباس روحانیت! این را هم امتحان کردند که خوب مقاومت‌هایی در سطح کشور شد که شاید اوج آن در مسجد گوهرشاد مشهد بود. و این‌ها بعد از آن، باز جنگ جهانی دوم می‌شود که آن‌جا رضا خان تمایل به هیتلر پیدا کرده بود و فکر کرده بود هیتلر دارد برنده می‌شود خواست اربابش را عوض کند! خب هیتلر که شکست خورد، انگلیسی‌ها، آمریکایی و شوروی‌ها دوباره ایران را اشغال کردند این‌جا دیگر انگلیسی‌ها او را برداشتند و به جایش شاه، پسر او را گذاشتند! که این سیاست، در دانشگاه، حالا می‌گویم که در زمان شاه، پروژه و مرحله بعدی‌اش چه بود. پس مرحله اول این است: اسلام‌ستیزی در نظام آموزشی؛ دین‌ستیزی، سکولاریزه کردن، تربیت روشنفکران به اصطلاح متجدد مآب دست‌پروردة محافل ماسونی، نسل جدید و دوم ماسونی‌ها در ایران، که شما می‌دانید تقریباً همه و اکثر وزرا و نخست‌وزیران شاه، یا ماسونی بودند یا بهایی بودند یا هم ماسونی بودند و هم بهایی بودند. چندتا از وزاری شاه بهایی بودند. نخست‌وزیر هویدا که طولانی‌ترین دوران نخست‌وزیری بود بهایی بود. اصلاً مشکل ما با بهائیت، غیر از این که یک توطئه ایدئولوژیک به اسم تشیّع در درون تشیّع بوجود آمد، اول گفتند نائب امام زمان است، باب امام زمان هستیم، به امام زمان وصل هستیم! بعد گفت که خودم امام زمان هستم! بعد گفت من پیغمبر جدید هستم! بعد هم اصلاً من خدا هستم و یک عده هم باور کردند و دنبالش راه افتادند! در آن‌ها طلبه و آخوند بود که باور کردند این پیغمبر است و خداست اول باور کردند امام زمان است، بازاری بود، آدم‌های معمولی هم بودند، وهابی، بعد بهایی که روسیه تزاری حمایت کرد بعد هم انگلیسی‌ها آمدند سوار شدند و الآن هم در خدمت آمریکا و اسرائیل و صهیونیست‌ها کاملاً هستند.

جدا از این جریان بهایی، در قضایای روشنفکری و دانشگاهی و روزنامه و مطبوعات، جریان‌های بابی خیلی علیه ایران نقش داشتند. این‌ها در انحراف مشروطه، در تبدیل مجلس مشروطه به پارلمان خیانت، با آن قراردادهای خائنانه و بعد آوردن رژیم پهلوی، جریان بابی – وهابی نقش داشتند و تا الآن هم هست. بنگاه‌های اصلی سرمایه‌داری زمان شاه یا دست یهودی‌ها بود یا بهایی‌ها بود. بزرگترین سرمایه‌دارهای ایران این‌ها بودند. بانک‌ها دست این‌ها بود. روئیس ساواک بهایی بود. بزرگترین جریان آموزش شکنجه و زندان‌ها، یعنی غربی‌ها از طریق ماسونی‌ها، بهایی‌ها، و بعضی یهودی‌ها، از طریق این‌ها و از طریق یک کسانی که به اروپا رفته بودند درس خوانده بودند، موج اول، یا در دانشگاه اولین بار این‌ها درس خوانده بودند و فارغ‌التحصیل شده بودند از طریق این تیپ روشنفکر ظاهراً دانشگاهی روشنفکر انگلیسی‌ها و رضاخان کارشان را پیش بردند و شروع کردند به مبارزه با دین و معنویت و روح استقلال و ملی؛ و به اصطلاح غیرت ملی را تخریب کردند. کادرسازی، یک مشت تکنوکرات و بوروکرات وابسته دیکتاتوری پهلوی، و زمینه‌ساز برای سیطره کامل‌تر غرب در ایران و گسترش چشم‌اندازهای غربزدگی باشد که از همان موقع، یکی از اهداف این سیستم آموزشی بود که نسل جدید بعد از مشروطه را طوری تربیت کنیم که این‌ها از بچگی یاد بگیرند که ما نمی‌توانیم آن‌ها می‌توانند. ما فوقش با محصولات آن‌ها می‌رویم عکس یادگاری می‌گیریم! و باید باج بدهیم. باید عقب‌نشینی کنیم. هرچه آن‌ها می‌گویند درست است، آن‌ها می‌توانند ما نمی‌توانیم. یکی از اهداف دانشگاه جدید این بود که نسل را از آموزش و پرورش تا دانشگاه، از بچگی توی ذهن‌شان این باشد که ایران تمام شد! اولاً ‌ایران در دروان اسلام که این همه دانشمند، این همه نابغه، ریاضیدان، پزشک همه برای بعد از اسلام است. این‌ها که حذف شود. رابطه با اسلام قطع شود، زبان انگلیسی زبان ماست، زبان عربی، زبان بیگانه است، عربی‌ستیزی! به اسم زبان فارسی با عربی مبارزه کردند تا رابطه نسل را با قرآن و فرهنگ دینی قطع کنند. بعد به اسم مدرنیته که زبان فارسی اشکالات دارد، با الفبای فارسی نمی‌شود پیشرفت کرد. حروف مشابه دارد، الفبای لاتین خوب است با آن می‌شود پیشرفت کرد. به اسم فارسی، عربی‌زدایی و بعد به اسم پیشرفت، جایگزینی لاتین در ایران، به جای خط و الفبای فارسی. این کاری که در ترکیه و جاهای مختلف کردند ارتباط نسل را با فرهنگ و تمدن و تاریخ و زبان قطع کردند که زبان‌شان را دیگر نمی‌توانند بخوانند. این هم یکی از وظایفی بود که برای مدارس و دانشگاه، تحت عنوان مدرنیته، تعریف کرده بودند. هدف اصلی، که رژیم رضاخان را آوردند و بعد دانشگاه تهران را در سال 1313 تأسیس شده و نظام آموزش عالی رو به غرب، رو به آن قبله، بنیانگذاری شد، زمان شاه، تعمیق نفوذ جهان‌بینی مادی، غرب‌پرستی کم‌کم به سمت انگلیسی‌پرستی یا آمریکاپرستی یا هر دو با هم برود. و پایه‌های اداری – سیاسی رژیم استبداد وابسته را در ایران تحکیم بکنند و عرض کردم اول هم از آدم‌های ملایی هم استفاده کردند. همین مخبرالسلطنه هدایت، می‌گوید – البته این را با صادق هدایت اشتباه نگیرید – صدای هدایت که این‌ها به عنوان پدر ادبیات جدید و رمان او را معرفی کردند، آن هم یک چیز جالبی است! اولاً این قلم به سبک چیز را قبل از هدایت، کسانی را داریم که خیلی قوی‌تر و زیباتر از او هستند. منتهی خیلی مطرح‌شان نکردند. – حالا این جمله را معترضه گفتم چون بحث صادق هدایت پیش آمد – می‌دانید که صادق هدایت چند بار خودکشی کرد، اصلاً آخر هم با خودکشی مرد. در زندگی‌نامه‌اش هم چیزهایی را که می‌نویسند به لحاظ روحی و روانی، آدم نرمالی نبوده، یعنی هم روانی بود، هم مواد مصرف می‌کرد، همجنس باز بود، و چند بار خودکشی کرد تا آخر ش هم به سبک خودکشی مرد. حالا نمی‌خواهم نفی کنیم، من دوران نوجوانی همه داستان‌های ایشان را خوانده بودم، بعضی از تعابیر او خیلی خوب و قشنگ است؛ اما این که مبدع و مؤسس این ادبیات و این قلم است، یا قوی‌ترین شخص است! واقعاً این‌طوری نبود. این‌ها هم جزو پروژه‌ای بود که یک چنین جریان‌هایی را بیاورند و این‌ها را الگوهای روشنفکری بکنند. الگوهای ادبیات مدرن، ادبیات بعد از مشروطه در ایران. در حالی که شما همان موقع قلم‌زنانی در نثر و شعر دارید که کاملاً هم مدرن می‌نویسند، ولی دیدگاه‌هایشان این دیدگاه‌ها نیست، نگاه‌های ضد مذهب و نگاه‌های پوچ‌گرا و یک ملت افسرده، یک ملت خطرناک، یا مثلاً قلم به شدت ضد زن است، و از این قبیل!

حالا این را که می‌گویم مخبرالسلطنه هدایت است که یکی از تئورسین‌های روشنفکری دانشگاهی پهلوی انگلیسی است، تعبیر خودش این است، وقتی سخنرانی می‌کند می‌گوید سنگ بنای دانشگاه تهران را وقتی داشتند می‌گذاشتند، هدف اصلی - اعلیحضرت هم فرمودند – تغییر باورها و اصلاح روح مردم این مملکت است! نمی‌گوید ما می‌خواهیم به کشور صنعت و کشاورزی‌اش را، راه آهن آن را، صنعت هواپیمایی و... پیشرفت کند! این حرف‌ها نیست بلکه می‌خواهیم باورهایتان را عوض کنیم، از صفر شروع می‌کنیم زیر نظر... بعد ترویج ناسیونالیزم باستان‌گرای شوونیسمی، ایران منهای اسلام، ایران قبل از اسلام، ایران ضد اسلام، نجات‌پرستی به جای ملی‌گرایی. سکولاریزم دین‌ستیز و تحت عنوان مبارزه با خرافات مذهبی و تلاش برای پیشرفت کشور، سبک زندگی سکولار را حاکم کردن بر نسل‌های بعدی و شاکله نظام آموزش دانشگاهی را بر این اساس ساختن، معنویت‌ستیزی، اخلاق گریزی، یک نسل تحصیلکرده مقلد اما مرعوب، درس می‌خواند مدرک می‌گیرد اما مرعوب است! هیچ وقت خودش را باور نمی‌کند! اعتماد به نفس ندارد، به ملت خودش، به تاریخش، به دینش، به خودش اعتماد ندارد حتی اگر از استاد انگلیسی – آمریکایی‌اش قوی‌تر باشد ولی جرأت نکند که نظر بدهد! ما که نظریه‌پرداز نیستیم! ما زیر سایه شما هستیم. ببینید زمان شاه، حتی استاد از آمریکا آوردند برای دانشجوی ایرانی، اگر گفتید چه چیزی آموزش بدهد؟ باور نمی‌کنید، زبان فارسی! استاد آمریکایی این‌جا به دانشگاه آوردند که به زبان انگلیسی، به دانشجوی ایرانی، زبان فارسی آموزش بدهد. این است وقتی می‌گویم تربیت یک نسل مجذوب و مرعوب، یک چنین خطی پیش رفت. هویت ملی نباید داشته باشید، رشد اخلاقی و معنوی نباشد، رابطه‌تان با مردم نه، حل مشکلات این جامعه نه. ما الآن هم داریم رنج می‌بریم خیلی از خروجی‌های دانشگاه ما، هنوز با وجود تحولی که کج مانند شده، نسل‌های جدید آمدند، استادهای خوب، دانشگاه خوب، ولی هنوز اکثر دانشگاه‌های ما خروجی‌هایش ارتباط مستقیمی با مشکلات مردم در جامعه خیلی ندارد. آن برای خودش مدرک می‌گیرد و مردم هم مشکلات برای خودشان دارند! 60 درصد از دانشجوهای ما رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی هستند. در حوزه مدیریت، در حوزه محیط زیست، اما مشکلات ما حل نمی‌شود. ما مشکل مدیریتی داریم، عقلانیت مدیرتی، مدیریت علمی، منتهی با مبانی اسلامی و دینی، در مدیریت‌های علمی‌مان مشکل داریم. در بازرگانی، این همه فارغ‌التحصیلان بانکداری، ولی خب هنوز در نظام بانکی مشکل داریم، در نظام بازرگانی، گمرک، واردات و صادرات، نمی‌دانیم هنوز چطور باید از تولید کننده دفاع کنیم! هوای آلوده تهران، این همه فارغ‌التحصیل در حوزه محیط زیست تهران، ترافیک، این همه دکترای ترافیک. خب این دانشگاه باید نشان بدهد که خرج تو به دخل تو می‌ارزد یا نه؟ این خرجی که برای تو شد از بیت‌المال یا از پول پدر و مادرت، که هر دویش بود. خب خروجی تو برای هم خانواده‌ات و هم ملتت چیست؟ مشکلات این مردم را کدام‌ها و چندتایش را حل می‌کنید تا کشاورزی، الآن هم ما همین مشکل را داریم. از همان موقع این‌طوری چیز کردند که خروجی‌ها همه ادا و اصول و پز روشنفکری و استادی بگیرند ولی چیزی بارش نباشد یعنی نتواند مشکل حل کند. شما الآن یک عالمه مهندس کشاورزی دارید، تقصیر بچه‌ها هم نیست خیلی از این‌ها الآن نمی‌دانند باید بیل را از کدام طرف دست‌شان بگیرند! مشکلات کشاورزی را چه کسی باید حل کند؟ مشکلات این صنعت؟ این هم یکی از این اهداف بود. جنبش دانشجویی را باید به این قضیه هم توجه داشته باشیم اسقتلال فرهنگی نباید داشته باشی! استقلال سیاسی نباید داشته باشی! ما می‌توانیم در کار نیست! یک سیستم بوروکراتیک دسته دوم نه بوروکراتیک از نوع غرب، چون خود آن‌ها در کشورهای خودشان باز یک مقداری مشکلات خودشان را حل می‌کنند. این‌جا یک چیزی ساختند که نتواند مشکلات ما را حل کند. مشکلات آن‌ها را باید حل کند. مشکلات این ملت را حل نکند. خلاقیت‌کش، مدرک‌زده، به شدت بوروکراتیک، ظاهربین، و کمیّت. الآن هر ایرانی یک دکترا دارد، به نظر من، چند سال دیگر، همه در ایران دکتر باشند! همه در خانه دکتر! با همسرت دکتر! دکتر برق ما رفته! همه دارند دکتر می‌شوند. تا ده سال دیگر که ما نیستیم ولی شما که هستید کل ملت ایران دکتر هستند! ولی مشکلات خودش را نمی‌توند حل کند! بالاخره این صنعت، این کشاورزی، مسئله اعتیاد، طلاق، این همه مدرک، مشاوره خانواده، یک عالمه این مشاوره خانواده‌هایمان خودش مطلقه هستند! زنان‌شان را طلاق دادند خودشان مطلقه‌اند ولی می‌آیند به خانواده‌ها مشاوره می‌دهد. یکی از بستگان دور ما، دو بار طلاق گرفته، ولی مشاور خانواده است! یاد می‌دهد زن و شوهرهایی که اختلاف دارند که زودتر طلاق بگیرند! یک جوری درس بخوانید که خروجی آن، مشکلات این ملت را حل کند. آن بخشی که شد، ببین چه مشکلات بزرگی حل شد ولی خیلی‌هایش نشده است. یک دانشگاهی برای ما ساختن که نباید مشکلات این ملت را حل کند! حلقه‌ای باشد در زنجیره منافع آن‌ها. و این روح غربزدگی را نسل به نسل ادامه بدهند. هر نسلی به نسل بعدش. استاد به دانشجو منتقل کند. معلم به دانش‌آموز منتقل کند. ما چقدر مراجعه داریم بچه‌های دانشجوی شاگرد اول، واقعاً در حد نابغه. می‌گوید من اگر بخواهیم یک کلمه سر یک قضیه‌ای چیزی حرف بزنم این استاد من نمی‌گذارد! می‌گوید رفرنست کو؟ می‌گویم به فکر خودم رسیده، این نقشه را من کشیدم؛ می‌گوید غلط کردی کشیدی! رفرنس غربی باید بدهی. خب با این استاد می‌شود تمدن‌سازی کرد؟ دانشجو را سرکوب می‌کند عوض این که حمایت کند. بگوید عجب، تو خلاقیت داری، بیا، امکانات می‌دهم، کمک می‌کنم، برو جلو. این‌طوری می‌شود تمدن‌سازی کرد. تا می‌فهمد این می‌خواهد یک مشکل این‌جا را حل کند و یک قطعه‌ای را این‌جا بسازد که دیگر وارد نشود، تحریم نشویم یا وقتی که می‌فهمند زرنگ است مدام نخ می‌دهند که برو اروپا، برو آمریکا، به آن‌جا وصل هستند بلند شو برو آن‌جا. این وسط یک چیزی هم می‌گیرند! گاهی از دو طرف هم می‌گیرند! استاد هم هستند! یا هم این که سرکوبش می‌کنند، اجازه نمی‌دهد این خلاقیت‌ها شکوفا بشود. این موج اول بود.

مفروضات مبانی مادی، مقدس‌سازی از غرب و از مفاهیم غیر دینی، تحت عنوان این که این‌ها غیر علمی‌اند، افق نگاه‌ها و نسل‌های تحصیلکرده را به آن سمت، به آن قبله، تعلقات عاطفی به آن سمت، یا مرعوب آن‌ها باش یا مجذوب! یا هم مرعوب باش هم مجذوب باش! خب پس یکی لائیک کردن، مبارزه با حقایق دینی و معنوی به اسم  این که این‌ها خرافات و موهومات است، عادات سبک زندگی مادی و غربی از نوع درجه 2. آخر ما غربی هم نیستیم ما غربزده‌ایم! آخر ببینید غرب یک خوبی‌هایی دارد، غریزده است که خوبی‌ها و منافع غرب را ندارد و ضررش را دارد. و الا سبک زندگی غربی، شما می‌بینید مصرف مردم‌شان از ما خیلی کمتر است، اصراف ما را نمی‌کنند. خوراک شان رژیم غذایی دارد مثل ما نمی‌خورند! کم می‌خورد، حساب شده می‌خورد،‌ کالری‌ها را بررسی می‌کند، ورزش می‌کند، این‌جوری هستند. ما این‌جا نه، همین‌طوری مصرف زدگی داریم.

یک طیفی از نیروهای دموکرات و بوروکرات قلم به دستی که این‌ها پروپاگاندا کنند، مدام جوسازی کنند، ما نمی‌توانیم، ما هیچ هستیم، ما بیچاره‌ایم! آن‌ها رئیس هستند، آن‌ها درست می‌گویند، شما دیدید در همین یکی دو هفته اخیر، یکی از این مسئولین کشور چه گفت؟ گفت باید مدیر از غرب و خارج بیاوریم؟ بعد از چهل سال از انقلاب! گفت باید مدیر از آن‌جا بیاوریم! صد سال پیش دقیقاً این ماسونی‌ها در حکومت گفتند ما باید از حکومت وزیر بیاوریم! خب خودتان را اصلاح کنید. این همه استعداد، این‌ها را بکار بگیرید. استبداد شبه مدرن، با ادای مدرنیته، یک بوروکراسی عقیم برای ما به کمک همین دانشگاه درست کردند تا الآن هم روی دست ملت مانده است! در این هفتاد – هشتاد – صد سال! صنایع مونتاژ وابسته! اقتصاد سرمایه‌داری نه از نوع سرمایه‌داری مولد، سرمایه‌داری غیر مولد و رانتی! آدم‌هایی که دست پرورده استعمار یا عاشق او هستند و هدف این است که این سلطه ادامه پیدا کند. این‌ها از طریق دانشگاه ایجاد شد، دانشگاهی که آن‌ها ساختند نه دانشگاهی که باید می‌ساختند و وعده آن را داده بودند. البته این دانشگاه فوایدی هم داشت. من نمی‌خواهم بگویم آن زمان هرکس در دانشگاه تهران یا دانشگاه بوده، این‌ها همه ماسونی و وابسته بودند، من هرگز چنین چیزی را نمی‌گویم، خیلی هم آدم‌های خوب و سالم و خدمتگزار هم بودند. دارم سیستم را می‌گویم که با چه هدفی طراحی کردند. این موج اول.

موج دوم؛ فضای دانشگاه تهران تشکیل شده، اشغال ایران، جنگ جهانی، کمونیست‌ها، شوروی توی ایران آمده، انگلیس‌ها آمدند، آمریکایی‌ها آمدند، اتفاقی که می‌افتد چیست؟ دانشجو جماعت تشکیل شد یعنی دیگر دانشگاه تهران تشکیل می‌شود و 3 – 4 هزار دانشجو دارد. می‌دانید که زمان انقلاب، کل دانشجویان ما در کل کشور، حدود صد هزار نفر بود! جمعیت سی و چند میلیون بود. الآن جمعیت دو برابر شده است. ولی تعداد دانشجویان ما چند برابر شده است؟ 60 برابر شده است نه دو برابر! 60 برابر هم بیشتر شده است. همین الآن 5- 6 میلیون دانشجو داریم و میلیون طبقه فارغ‌التحصیل دانشگاه داریم. زمان شاه، اکثر زنان بیسواد بودند. زنان در ایران، تقریباً قاطبه‌شان بی‌سواد بودند. هرکسی هم می‌خواست وارد صحنه علمی – اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بشود باید حجاب و عفت و خانواده و پاکی‌اش را رها می‌کرد. باید به شرط سکس و برهنگی بیرون بیایی! بعد از انقلاب، ما سریع‌ترین رشد را در تحصیلات دانشگاهی خانم‌ها داشتیم. یعنی در دنیا ایران رکورد زده است، در دنیا اول است. و الآن 10- 15 سال است که اکثریت دانشجویان ما در اکثر رشته‌ها دختر هستند. البته این مشکلات و عواقبی دارد که ما یک عالمه دختر خانم دکتر و فوق لیسانس داریم باید با پسر دیپلم ازدواج کند که نمی‌کنند! ما کم‌کم داریم می‌رویم به سمت خانم دکترهای 50 ساله مجرد، و آقاپسرهای 60 ساله مجرد! کم‌کم همین‌طور می‌مانند ولی همه هم دکتر! آقای دکتر! خانم دکتر! حالا آن را کاری ندارم آن یک بحث جداگانه‌ای است. یک آسیب‌شناسی و یک نقد دیگری باید بشود.

اما موج بعدی، درست عکس آن است، موج چپ و مارکسیست در دانشگاه‌های ما حاکم شد، بخصوص توده‌ای‌ها خیلی قوی بودند. شاید یکی دو هفته بیشتر نگذشته بود از این که انگلیسی‌ها به رضاخان گفتند برو دنبال کارت، به جای او پسرش را گذاشتند، دو هفته نشده بود که آن گروه 53 نفره مارکسیست‌ها، تقی ارانی که این‌ها اولین هسته تحصیلکرده و روشنفکری و تئورسین کمونیستی ایران بود که آن بزرگ علوی، رمان‌نویس و خیلی‌ها توی این‌ها بودند، خیلی‌هایشان هم فرزندان خانواده‌های روحانی بودند. این‌ها که از زندان رضاشاه آزاد شدند و بیرون آمدند اولین حزب مدرن و قوی در ایران پس از مشروطه را کمونیست‌ها ساختند همین حزب توده بود. فضای سیاسی باز است، کشور اشغال شده، شوروی هست، آمریکا هست، انگلیسی‌ها هستند، در حکومت بِکِش بِکِش است و فضا باز نیست، هرج و مرج است. هر جا را که اشغال می‌کنند یک ده سالی می‌گذارند هرج و مرج باشد همه حساب همدیگر را برسند، ‌خشونت، بیکاری، فقر، دعوا، گرفتاری، آزادی مطبوعات و احزاب هم باشد! که بعد از ده سال همه وقتی خسته شدند خواستند بالا بیاورند بعد یک رضاخان دیگری را دوباره بیاورند، یک کودتای 28 مردادی را بیاورند بگویند خب دیگه، نوکر ما بشوید و تحت سلطه ما برگردید اقلاً دیگر هرج و مرج نیست. اقلاً آب و برق دارید. اقلاً صبح از خانه بیرون می‌آیید می‌دانید که شب زنده به خانه‌تان برمی‌گردید! همین کاری را که با بیداری اسلامی کردند. ملت‌ها بپا خواستند رژیم‌ها داشتند سقوط می‌کردند، شعارها لااله‌الا الله از محل نمازجمعه‌ها بود، چه کارش کردند؟ تبدیل به جنگ مذهبی کردنتد. عراق، سوریه، یمن را نابود کردند. کاری کردند و دارند می‌کنند که کم‌کم مردم، همان مسلمان‌ها بگویند آقا اصلاً صدام اگر بود، برگردد! یمن به قبل برگردد! اقلاً ما آب و برق و زندگی داشته باشیم، امنیت داشته باشیم، ناموس‌مان در خطر نباشد. دارند این کار را می‌کنند. آن‌جا در ایران همین کار را کردند، یک ده – دوازده سال تا زمینه آماده بشود، وقتی دیدند دارد از کنترل‌شان خارج می‌شود، مصدق، کاشانی، نواب آمدند، دولت و مجلس و شاه دارد فرار می‌کند، آن لحظه کودتا بکنند و دوباره برگردند بگویند امنیت که دارید، حالا تحقیر هم می‌شوید، غارت می‌شوید، دین‌تان را هم حمله می‌کنند اقلاً امنیت دارید و دارید زندگی می‌کنید!

حالا این‌جا جریان چپ در یک فضای بازی بوجود آمده، در دو – سه دهه، گفتمان چپ، وجه غالب گفتمان دانشگاهی و دانشجویی و روشنفکری ماست، آن گفتمان هژمونیک به اصطلاح بعضی‌ها می‌شود. و فضای دانشگاه تهران، فضای مارکسیستی سوسیالیستی شد. استاد، دانشجو، کارمند دانشگاه، حتی تا نظافتچی دانشگاه، فضا، فضای چپ شد و حزب توده دارد با کمک شوروی، سوریه دارد مدیریت می‌کند. اتحادیه دانشجویی حزب توده درست کردند، شد اولین تشکل دانشجویی به این معنای جدیدش در دانشگاه تهران بود. از دانشگاه پزشکی در مشهد شروع شد و بعد به دانشگاه‌های دیگر گسترش پیدا کرد. چنان که اولین انجمن اسلامی هم در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ایجاد شد، برای دفاع در برابر یکی کمونیست‌ها، یکی بهایی‌ها. و جریان‌های لیبرال اسلام‌ستیز. بعد کم‌کم ضد رژیم و کم‌کم سیاسی شد، اول، بیشتر بحث مذهبی در برابر کمونیست‌ها بود. حالا این‌هایی را که دارم می‌گویم اسناد تاریخی است که در این باب ثبت شده است. این‌ها نظر بنده نیست.

می‌گوید چنان صریح، آن اوایل، جریان چپ در دانشگاه تهران نفوذ کرد – دانشگاه‌های دیگری به آن صورت نبود – که سال 1325، 5 سال بعد از اشغال ایران که شاه هم هنوز ضعیف بود و جوان بود و خیلی نمی‌توانست سرکوب کند و فضا هنوز یک کمی باز بود، سفیر انگلیس رئیس دانشگاه تهران را احضار می‌کند و می‌گوید آنجا چه خبر است؟ می‌دانید که زمان پهلوی، رؤسای دانشگاه‌های ما را سفارتخانه‌ها باید اجازه می‌دادند و تعیین می‌کردند. مثلاً‌ رئیس دانشگاه تهران باید از سفارت انگلیس، سفارت فرانسه، سفارت آمریکا، باید اجازه می‌گرفت. وزیر، وزرای شاه، خود شاه باید از آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها اجازه می‌گرفت که من می‌خواهم اینها را بگذارم شما قبول دارید یا پیشنهادی دارید؟ لیست وکلای مجلس باید از توی سفارت‌خانه‌ها بیرون می‌آمد! همان مجلس قلابی! انتخاباتی که نبود، همان قلابی را هم باید آن‌ها می‌گفتند. سفیر انگلیس، رئیس دانشگاه تهران را می‌خواهد و می‌گوید آنجا چه خبر است؟ شوروی و کمونیست‌ها دارند آن‌جا را می‌گیرند؟ رئیس دانشگاه تهران می‌گوید حدود 4 هزار دانشجو داریم که اکثرشان تحت تأثیر کمونیست و مارکسیست‌ها هستند یا عضو حزب توده شدند یا طرفدار حزب توده شدند. با این که اکثرشان همه از خانواده‌های مذهبی هستند! طبقات متوسط به پایین هم کم‌کم وارد دانشگاه‌ها شدند، بعد هم که قضیه ممنوع شدن حزب توده پیش آمد که بعد موقت بود و دوباره آمدند و آن خیانت بزرگ را به نهضت مصدق و نفت و کاشانی کردند در همان فاصله، یک سازمان دانشجویی دانشگاه تهران درست کردند و آن را به جریان دانشجویی کمونیست در اروپای شرقی وصل کردند! توی پراک، چک. جزئی از سازماندهی بین‌المللی کمونیستی خواستند بکنند.

یک وقتی خاطرات مهندس بازرگان را می‌خواندم خیلی وقت پیش بود، می‌گفت آن زمان هم دولت، رژیم شاه، هم ما که مذهبی بودیم، مشکل اصلی‌مان کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها بودند همه جا را در دانشگاه‌ها و غیره گرفته بودند. یعنی مشگل اصلی‌مان بخصوص از سال 26 که این‌ها خیلی قوی شدند این بود که، طوری شد که سال 30 در همین دانشگاه تهران، بازرگان می‌گوید فعالیت‌های استاد، دانشجو، کارمند، حتی نظافتچی در دا نشگاه، اکثراً توده‌ای و چپی بودند با این که همه‌شان از خانواده‌های مذهبی بودند. کلوپ‌های دا نشجویی دست این‌ها بود. تجمعات صنفی دست این‌ها بود. توی کلاس‌های میتینگ می‌گذاشتند. کارکنان را تحریک می‌کردند که اعتصاب کنند حتی زمان مصدق! دولت مصدق، دولت ملی بود، اعتصاب کنند. آن زمان می‌گفتند که کتاب‌های دانشگاهی را باید کمونیستی کنید. این کتاب‌ها که از غرب ترجمه شده حالا باید مارکسیستی بشود. در حدی که می‌گوید فضا کلاً دست این‌هاست. این جریان در دهه 20 طوری است که تعابیر، صحبت بیش از نیمی از دانشجویان و دانشگاهیان است. صحبت از دو سوم و هفتاد درصد است! یا هوادار یا عضو تشکیلات.

جریان اسلام‌گرا داریم که ضعیف است، تازه متولد شد. اولاً دفاعی بود، جنبش دانشجویی اسلام‌گرا چون هم از طرف حکومت - از طرف پهلوی-  می‌خورد، جریان اسلامی، هم مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها آن‌ها را می‌کوبیدند. بهایی‌ها، که آن‌ها هم در دانشگاه‌ها و در حکومت خیلی نفوذ داشتند. از سه طرف می‌خوردند. یکی از مؤسسین انجمن اسلامی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران می‌گوید که ما 4- 5 نفر بودیم، به نام دکتر آزاده. می‌گوید ما 5 نفر بودیم چون وضعیت درسی در دانشکده پزشکی طوری بود که نمی‌توانستیم برای نماز ظهر و عصر برویم خانه باز گردیم، می‌رفتیم یک گوشه‌ای، زیر پله‌ای پیدا می‌کردیم که یواشکی نمازمان را بخوانیم، چون اکثراً فضا ضد دین بود، می‌امدند مسخره می‌کردند، فحش می‌دادند، تف می‌انداختند، متلک می‌گفتند، گاهی هم به ما حمله می‌کردند، یا می‌ایستادند می‌خندیدند که ما داریم نماز می‌خوانیم! بعد ما یک روز با خودمان گفتیم چطوری است که این‌ها همه‌شان خانواده‌های مذهبی هستند ولی جو آن‌ها را گرفته و ما را مسخره می‌کنند، این‌جا اکثر مردم مسلمان هستند چرا ما نقش اقلیت را داریم بازی می‌کنیم؟ چرا ما منفعل، فراری، ترسو هستیم، ما باید طلبکار باشیم نه آن‌ها. می‌گوید آن‌جا بود که انجمن اسلامی در دانشکده‌مان درست کردیم، ظرف یک ترم ما 5 نفر شدیم 70 نفر! و توی دانشکده‌های دیگر، ‌دانشگاه تهران تشکیل شد ولی خب ما شدیم 100 نفر ، جریان‌های چپ کمونیستی در دانشگاه بیش از هزار نفر بودند. صد کجا؟ هزار و خورده‌ای کجا؟ و جالب است حکومت هم با این که انگلیسی – آمریکایی بود باید علیه کمونیست‌ها بیشتر حساس بود، بیشترین حساسیتش علیه ما بود! بعد ما با چندتا روحانی ارتباط برقرار کردیم، مرحوم آقای طالقانی که ایشان درس‌های تفسیر قرآن می‌گذاشتند، مسجد هدایت در همین تهران، تفسیر قرآن می‌گفتند. کم‌کم ما جلساتی با مرحوم علامه طباطبایی گذاشتیم، با مطهری گذاشتیم، کم‌کم با بهشتی و... آشنا شدیم، به لحاظ دانش دینی و دانش سیاسی رشد کردیم، چون آن موقع ما با این رده بالاهای ‌کمونیست‌ها که بحث می‌کردیم، کم می‌آوردیم. نمی‌دانستیم باید چطوری از اسلام دفاع کرد؟ این‌ها کتاب‌شان ترجمه شده بود و همین‌طور طوطی‌وار می‌خواندند و همان‌ها را می‌آمدند می‌گفتند. ما هم که نمی‌توانستیم برای این‌ها قرآن و مفاتیح بخوانیم! ولی کم‌کم در این جلسات آموزش دیدیم، مجهز شدیم و کم‌کم گسترش پیدا کردیم علیه توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها. علیه بهایی‌ها و علیه رژیم. کم‌کم هم به لحاظ کمی و هم کیفی قوی شدیم.

یک جریان دیگری هم بود جریان لیبرال، که می‌گوید آن‌ها هم ضعیف بودند چون به آن صورت، هیچ وقت جدی ضد حکومت نبودند، ملی‌گرا، لیبرال، بعضی‌هایشان هم مذهبی، بعضی‌هایشان هم غیر مذهبی، آن‌ها هم ضعیف بودند و خیلی در جوان‌ها نفوذ نداشتند ولیکن، فضای اصلی، فضای چپ است. می‌گوید وقتی جریان چپ وارد جنبش مسلحانه شد، بعد در ایران شکست خورد، هم مردم خسته شده بودند، هم حکومت این‌ها را مدیریت کرد، هم خیلی از رهبران دانشجویی و دانشگاهی جریان چپ کمونیست، ساواکی شدند! می‌دانید که بعضی از آدم‌های رده بالای حکومت شاه، این‌ها کمونیست بودند. جزو جریان‌های دانشجویی جنبش چپ بودند. بعد بازدداشت شدند و به ساواک تسلیم شدند. حالا مثلاً شما رئیس رادیو و تلویزیون شاه یکی از این‌هاست. قطبی، و آن یکی دیگر که فامیل فرح بود، تا آخر هم در رژیم پهلوی، آمریکا مأموریت داد که فرح به کمک امثال احسان نراقی و احسان یارشاطر، شجاع‌الدین شفا که آن هم بهایی بود، از طریق این تیپ‌ها، احسان نراقی که نوة آیت‌الله نراقی است، از علمای بزرگ اخلاق اسلامی و فقه اسلامی بود، مرحوم نراقی که از نظریه ولایت فقیه در زمان قاجار بود. این احسان نراقی، نوه این‌ها بود. چنان که احسان نراقی بزرگترین ایدئولوگ چپ کمونیست،‌ بچه یا نوه آیت‌الله طبرستانی است. چنان که کیانی رهبر حزب توده نوه شیخ فضل الله نوری است. یعنی این‌طور سرویس‌های جاسوسی آمدند روی نسل‌های بعد کار کردند. رهبران لیبرالیزم و کمونیزم و پهلوی، تئورسین‌هایش همه را از توی این خانواده‌هایی که ریشه‌دار بودند گرفتند و جذب کردند. همین الآن هم به شما بگویم همین سیاست را دارند ادامه می‌دهند. همین الآن هم آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها، صهیونیست‌ها دنبال شکار بچه‌های خانواده‌های معتبر هستند. و در یک مواردی هم موفق شده‌اند! از طریق این‌ها می‌دانند که می‌توانند کار کنند، این‌ها در جامعه پایگاه دارند، وقتی این‌ها شکست خوردند از این به بعد، حرکت دانشجویی، اسلامی‌تر و اسلامی‌تر و قوی‌تر شد. اوج آن 15 خرداد 42 است که امام قیام می‌کنند و حرکت می‌کنند و تبعید و شهدا؛ یک مرتبه در دانشگاه‌های ما ورق برگشت! جریان اسلام‌گرایی به شدت و به سرعت رشد کرد. کم‌کم از جوان‌هایی که مارکسیست کمونیست بودند یا حتی در جریان‌های لیبرال بودند این‌ها کم کم به سمت اسلام می‌آمدند. البته این وسط حلقه‌های التقاطی هم تشکیل می‌شد. مثلاً جریان‌هایی که از سمت لیبرالیزم به سمت اسلام می‌آمدند یک جریان‌های اسلام ملی‌گرا متولد می‌شد. مثل نهضت آزادی ملی مذهبی‌ها که از دل جبهه ملی لائیک بیرون آمدند، ‌ولی چون مذهبی بودند تلاقی نهضت اسلامی در دانشگاه با نهضت لیبرال. یا از تلاقی نهضت اسلامی با نهضت جریان‌های مارکسیستی، جریان‌های التقاطی مثل مجاهدین خلق و منافقین در دانشگاه بیرون آمدند که این هم از دل نهضت آزادی بیرون آمد. ولی جریان اسلامی مدام دارد سال به سال قوی‌تر می‌شود. قبل از این جریان هم، این ریشه‌هایش بود ولی مدام دارد تقویت می‌شود.

می‌گوید در 1322 تا 42 از وقتی که انجمن اسلامی تشکیل شد تا 42، ما حرف اول را در دانشگاه مذهبی‌ها نمی‌زدیم. تحت شعاع بودیم،‌ از خودمان دفاع می‌کردیم. جلوی رژیم،‌ دین‌ستیزی رژیم، استبداد رژیم، جلوی کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها و جلوی بهایی‌ها. و جریان‌هایی مثل کسروی و این تیپ‌ها که یک تلفیقی از همین جریانات بودند.

اما از سال 42 که امام نهضت را شروع کرد و سرکوب شد و آن اتفاقات افتاد، جریان مارکسیستی و جریان لیبرال یا از بین رفتند یا به سایه رفتند و یا به رژیم ملحق شدند. رهبران بزرگ حزب توده خیلی‌هایشان ساواکی شدند. چندتا از وزیرهای شاه، سابقه توده‌ای و مارکسیستی داشتند. همین وزیری که علیه امام مقاله نوشت و گفت سید عاشق هندی! ارتجاع سیاه آخوندها و ارتجاع سرخ کمونیست‌ها با هم دست دادند و نمی‌خواهند که ایران پیشرفت کند. شاه در نطق خود گفت. آن وزیر که بود که همین اواخر هم مرد، وزیر فرهنگ‌شان بود.

  • پارسا؟

نه.

  • کسروی؟

نه، کسروی که وزیر نبود و پارسا هم وزیر آموزش و پرورش بود که  او هم بهایی بود.

  • رشیدی مطلق

نه آن که اسم مستعار اوست.

آن کسی که این پروژه را پیگیری کرد و گفت مقاله را بردیم و شاه گفت همین را چاپ کنید. – همین الان اسمش یادم بود الآن اسمش یادم رفت - او چپ و کمونیست بود. حتی در کار مبارزه مسلحانه مارکسیستی بود، در اروپا می‌خواست جنگ مسلحانه کند. او را گرفتند دوتا توی گوشش زدند و او برید، بعد هم ساواکی شد و بعد هم جزء عوامل درجه یک رژیم. 7- 8 تا از غول‌های فکری و ایدئولوگ رژیم شاه، از رهبران مارکسیست‌ها بودند که علیه شاه بودند، تسلیم شدند و ساواکی شدند. در ردة یک، 7- 8 تا می‌گویم وگرنه در رده‌های بعدی خیلی بودند. از این‌جا به بعد این جریان اسلام‌گرا تقویت می‌شود. بعد در سال 56 آمدند در 15 خرداد در همین دانشکده اقتصاد در کوی دانشگاه هم مجلس گرفتند و در دانشگاه هم بچه‌ها چند دقیقه سکوت به یاد سالگرد شهدای 15. آن سال‌ها این حرف‌ها که کل جنبش‌های مسلحانه و چریکی سرکوب شده، تمام شده، ساواک به شاه گزارش می‌دهد که دیگر هیچ گروه قوی فعال مسلح، چه چپ، چه مذهبی دیگر نداریم. همه یا ساواکی شدند، تسلیم شدند و بریدند، یا کشته شدند یا فرار کردند. دیگر خطر جدی‌ای رژیم را تهدید نمی‌کند. این گزارش ساواک به سازمان سیای آمریکا، به موساد اسرائیل، که زیر نظر آن‌ها این کارها را می‌کردند. به سرویس خارجی اطلاعاتی انگلیس و به شخص شاه! ساواک می‌گوید که تمام شد، این‌ها خودشان با همدیگر اختلافی هستند همدیگر را می‌کشند، تمام شد! همان وقتی که می‌گوید تمام شد چه زمانی است؟ آن وقتی است که مرحوم شریعتی به طرز مشکوکی در انگلیس از دنیا می‌رود. مرحوم حاج آقا مصطفی در نجف به طرز مشکوکی از دنیا می‌رود و مردم هم، فکر می‌کنند این‌ها کشته شدند و ترور شدند! و آن را قطعی تلقی می‌کنند. تا همین الآن هم مشکوک است. ولی من همان موقع یادم هست، آن‌هایی که سن‌شان بیشتر است، این‌ها جرقه‌های اولیه بود، مجلس ختم که برای مصطفی گرفتند در کشور، یک مرتبه درگیری‌ها شروع شد، بعد او آمد آن مقاله را در اطلاعات زد که این سید عاشق هندی است! ارتجاع سیاه با ارتجاع سرخ، این حرف‌ها، که مردم بیرون ریختند، و شهدای قم و چهلم آن در تبریز و چهلم آن در یزد و همین‌طور ادامه پیدا کرد. حالا جالب است سر قضیه سال 88 که الکی گفتند تقلب شده، هرچه هم می‌گویند مدرک بدهید می‌گویند ما مدرک نداریم ولی تقلب شده! چون رأی نیاوردیم تقلب شده، این خودش مدرک است. بعد همان موقع چند نفر در درگیری‌ها کشته شدند، بی.بی.سی و رادیو آمریکا مدام توصیه می‌کردند که چهلم بگیرید! خیال‌شان چهلم که می‌گیرند، همین‌طور عین انقلاب... چهلم بگیرید از این شهر به آن شهر چهلم بگیرید! مثل که نمی‌فهمند قضیه چی هست!

این گزارش را که می‌دهم می‌خواستم بگویم بعد که حرکت، کاملاً مذهبی و دینی شده، بعد زمان 57، این‌ها 56 باور نمی‌کردند که یک سال بعد حکومت سقوط می‌کند. بهمن 56 رژیم شاه فکر می‌کرد و گزارش داد به آمریکا که ما در اوج قدرت و استقرار هستیم. دیگر هیچ قدرتی ما را تهدید نمی‌کند، نه آخوندها، نه کمونیست‌ها، نه مسلح و نه غیر مسلح. بهمن 57 رژیم سقوط کرده است. اصلاً سازمان سیاه در گزارش اسناد لانه جاسوسی می‌گوید، این بزرگترین شوک تاریخی ما بود. همه چیز را پیش‌بینی می‌کردیم الا این کاری که در ایران اتفاق افتاد. انقلاب اسلامی و امام در نجف و مردم و مسجد و... این حرف‌ها چه بود؟ ما دو نسل در ایران تربیت کردیم که دیگر کسی نماز وجهاد و شهادت و حجاب و ریش نداشته باشد، این حرف‌ها تمام شد رفت! می‌گوید الآن، این علامتی که نسل ما مدرن شده این است که مشروب‌فروشی‌ها و فاحشه‌خانه‌ها همه جا صف است و شلوغ است،‌جوان‌ها توی صف هستند. امام گفت مسجدها و کتابخانه‌ها خالی، فاحشه خانه‌ها و مشروب‌فروشی‌ها غلغله جمعیت است! این‌ها گفتند تمام شد و آن اصلی که می‌خواستیم بعد از مشروطه بسازیم ساختیم! باور نمی‌کردند که یک مرتبه این‌طوری بشود.

این گزارش را ببینید، حتماً نیکی‌کدی را می‌شناسید که راجع به انقلاب ایران و راجع به مسائل چیز کتاب‌های متعددی نوشته، یک کینة زهرآگینی هم به انقلاب دارد. ایران‌شناس خیلی بزرگ شناخته شدة آمریکایی است. می‌گوید سال‌های متمادی در ایران اعتصابات و تظاهرات دانشجویی بود بخصوص در چندتا شهر بزرگ، حتی شده بود که بعضی از دانشگاه‌ها، چند هفته، چند ماه تعطیل شده بودند، اما هیچ وقت نشده بود که چند هفته و چند ماه تعطیل بشوند. اما این اتفاق، کم کم در دهه 50 افتاد، هرچه به 57 و انقلاب ایران نزدیک شدیم این آتوریته را می‌گوید خمینی شکست و فضای دانشگاه و روشنفکری عوض شد. روشنفکر مذهبی الگو شد، نه روشنفکر غیر مذهبی لیبرال، یا روشنفکر ضد مذهبی مارکسیست. فضا عوض شد.

حالا ببینید گزارش او چیست، من عرض خود را ختم کنم. می‌گوید کم‌کم طوری شد که دانشگاه‌ها چند هفته چند ماه تعطیل شد، قبلاً تظاهرات دانشجویی در خوابگاه یا دانشگاه محدود بود، اما کم‌کم سال 56 شما دارید می‌بینید که حرکت‌های عمومی می‌آید، و رابطه دانشجو با بازار، با مردم کف خیابان مسجد و هیئت که قطع شده بود کاملاً‌ وصل شد. دانشجو در دانشگاهش بود، او هم توی بازارش بود، او هم توی مسجدش بود و او هم سر کارش بود. همه این‌ها یک مرتبه به هم وصل شد. این هم یک مرتبه برای ما قابل پیش‌بینی نبود. چطور جنبش دانشجویی ما با جنبش بازار و مسجد و هیئت همه با هم گره خوردند. آخوند و دانشجو چطوری کنار هم قرار گرفتند؟ برای این که ما طوری کرده بودیم که این دوتا،‌ کلاً علیه هم پرورش پیدا کنند. ولی این اتفاق، اتفاقی بود که پیش‌بینی نمی‌شد.

من نکات دیگری آورده بودم ولی دیگر بیش از این وقت شریف‌تان را نمی‌گیرم. اگر دوستان فرمایشی، اشکالی به عرایض ما هست، ‌سؤالی، چیزی هست در خدمت شما هستم. اگر نه که در هر دو صورت صلوات بفرستید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha