شبکه افق - 30 شهریور 1397

امام سجاد (ع) طلوع بزرگ پس از غروب خونین

شهادت امام سجاد - در جمع اساتید دانشگاه فردوسی مشهد محرم ۹۶

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام می‌فرستیم بر حسین‌بن‌علی(ع) و علی‌بن‌الحسین(ع) و بر شهدای کربلا و همه شهدایی که از آن کربلا الهام گرفتند و تا امروز در سراسر عالم در دفاع از توحیدو عدالت در خون تپیدند.

امام سجاد(ع) چون هم تاریخ تولدشان و هم تاریخ شهادت‌شان با این که طبیعتاً با امام حسین(ع) سال‌ها فاصله داشتند اما هر دو به فاصله کوتاهی بعد از میلاد و شهادت حضرت سیدالشهداء(ع) قرار گرفته و عملاً در این ایام که قرار می‌گیریم که ایام شهادت اباعبدالله(ع) و بعد از یکی دو روز بعد از شهادت امام سجاد(ع) طبق یک روایت مشهور و هم میلادشان که تقریباً با فاصله کوتاهی است از امام علی‌بن‌حسین امام سجاد(ع) کمتر سخن گفته می‌شود و خب طبیعی است تحت الشعاع نام پدر بزرگوارشان قرار می‌گیرد. من امشب می‌خواستم از امام سجاد(ع) نکاتی را عرض کنم و به تناسب کار دوستان که همه استاد هستند و از هیئت علمی، یک بحثی از امام سجاد(ع) که در باب علم، هم به فلسفه‌ی علم مربوط است و هم به اخلاق علم و هم به روانشناسی علم، به یک معنا به جامعه‌شناسی علم هم مربوط می‌شود. منتهی قبل از آن یک نکته‌ای عرض کنم که مصداقی است از آنچه که امام سجاد(ع) فرمودند.

یک مورخ مطرح آلمانی که در دانشگاه رم تحلیل تاریخ اسلام کرده و هم گفته و هم نوشته، آدم مُلایی است، یک تعبیری راجع به تاریخ شیعه دارد، مطالعات مفصلی کرده، از جمله تعبیر او این است – بعد از همه مطالعات و تحقیقات این تعبیر را بکار می‌رود – می‌گوید کشته شدن حسین(ع) در سال 61 هجری از عوامل درجه‌ی یک و اصلی توسعه‌ی مذهب شیعه در جهان اسلام و خارج از جهان اسلام بوده است. و این را با تحقیق و آمار ذکر می‌کند. این نکته خیلی مهمی است. می‌گوید از همان ابتدا که حکومت آل شیعه یا آل بویه، یا آل بِوِیه – قرائت فارسی و عربی است که هر دوی آن درست است – تشکیل شدند و شرق و مرکز ایران را گرفتند و بعد قدرت اصلی جهان اسلام یعنی عراق و ایران شدند که در ظاهر بنی‌عباس سر کار بودند و در باطن، قدرت بیش از یک قرن و اندی در اختیار آل بویه بود که گرچه بعضی می‌گویند شیعیان زیدی می‌گویند، بعضی بعداً اثنی عشری شدند، ولی هرچه که بود در هر صورت نقطه‌ی اشتراک همه‌ی نقطه‌های شیعه، حسین‌بن‌علی(ع) است. یعنی تا حسین همه شیعه هستند، همه یک شیعه هستند. می‌گوید من بررسی کردم که چگونه آل بویه به قدرت رسیدند دیدم کمترین سرمایه‌گذاری‌شان در حوزه مسائل نظامی و مادی بوده است، یعنی آل بویه با جنگ و شمشیر کمتر جلو رفتند و بیشتر با نام حسین(ع) و با مقتل‌خوانی حسین(ع) بوده است، همین که گفتند حسین(ع) که بود و چه شد و ماجرای کربلا را تعریف می‌کردند و افرادی را در مناطق مختلف می‌فرستادند همین خودش، شهر به شهر، مردم را شیعه می‌کرد. یا اگر به طور رسمی شیعه حسین(ع) نبودند محبّ اصلی و مخالف بنی‌امیه می‌شدند و قدرت شیعه را به رسمیت و مشروعیت می‌شناختند؛ و لذا این‌ها بخش مهمی از کارشان را بر اساس تبلیغات و افشاگری‌های در حول مسئله عاشورا و کربلا پیش بردند.

نتیجه می‌گیرد که خیلی جاها این‌ها به قدرت احتیاج نداشتند، چون منطق داشتند و چون داستان حسین(ع) منطق دارد و هیچ احساس انسانی نمی‌تواند در برابر آن بی‌تفاوت بماند و هیچ عقل متعارف انسانی نمی‌تواند در برابر این ماجرا بی‌تفاوت بماند تحت عنوان این که ما اهل قضاوت ارزشی نیستیم، بی‌قضاوت و بی‌طرف بماند. همین که قضایای حسین(ع) مطرح می‌شد و هیچ کس علیه حسین(ع)، هیچ نقطه ضعف و برگ سیاهی نداشت، حتی بنی‌امیه هیچ چیز علیه حسین(ع) نتوانستند بگویند و بسازند؛ جز این که شورش کرده، خارجی است یعنی برانداز است! هیچ برگی علیه او نداشتند. یک نقطه سیاه و هیچ برگ سیاه در کارنامه حسین‌بن‌علی(ع) نداشتند و لذا حتی ناصبی‌ها و دشمنان اهل بیت(ع) حداکثر حرفی که زدند - آن‌هایی که اهل قلم هستند آن دیوانه‌هایشان و اوباش و اراذل‌شان را کاری نداریم – آن دشمنان اهل بیت(ع) حتی نتوانستند بگویند که حسین‌بن‌علی(ع) با یک انگیزه فاسدی این کار را انجام داده است. انگیزه‌ی فاسدی نتوانستند برای آن بشمارند، حداکثر توانستند تا این‌جا بیایند که خب حقش بود می‌خواست نکند! همان حرفی که قاضی شُریح گفت که «قُتِلَ بسیف جدّه» بله حسین کشته شد، ولی با شمشیر جدش کشته شد! چون با حکومتی که جدش بنیان گذاشت درافتاد! این حداکثر حرفی است که سعی کردند بحث‌های فقهی و کلامی بیاورند یا حدیث جعل و دست‌وپا کنند! و لذا همین که بحث امام حسین(ع) مطرح می‌شد که این اتفاق افتاده، یک نتیجه خیلی ساده و واضح آن این بوده که این حادثه چه بوده؟ جریان چیست؟ چرا بوده؟ و خب حق با چه کسی بوده است؟ آن وقت می‌آمدند بررسی می‌کردند که حسین(ع) چه گفت؟ که بود؟ و چگونه زیست؟ و چگونه کشته شد؟ و مخالفان او چه کسانی بودند و چه می‌گفتند؟ ببینید با وجود این که آن طرف این‌قدر عوامفریبی و کلّاشی در تبلیغات کردند که حتی در کربلا نقل شده چند هزار از نیروهای یزید به فرات رفتند و غسل کردند که پاداش‌شان بیشتر باشد! برای خدا چون می‌خواهند بجنگند و حسین شورشی برانداز را بزنند بیشتر پاداش داشته باشد یعنی‌طور عوامفریبی شده است. وقتی عمرسعد فرمان حمله به خیمه‌ها را می‌دهد چه می‌گوید؟ می‌گوید سرباز شوید سربازان خدا «خیل‌الله»! شعارهای مذهبی عین امام حسین(ع) می‌دادند. پلیدترین و مطرودترین آدم‌ها مثل شمر، این‌ها سوابق قابل دفاعی دارند. شمر 16 بار در عمرش پیاده به زیارت حج رفته است! جزو افسران امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفین است! جانباز در جنگ با معاویه است! 20 سال پیش با معاویه کنار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) جنگیده است و 20 سال بعد سرباز یزید است و می‌آید سر سیدالشهداء(ع) را از تن جدا کند. علیرغم همه‌ی این بازی‌هایی که درآوردند اغلب بزرگان شیعه و سنی نتوانستند، خب شیعه که تکلیفش روشن است ولی اغلب بزرگان اهل سنت هم نتوانستند و حتی تلاش نکردند برای تبرئه یزید و خیلی بزرگان اهل سنت حتی لعن یزید را واجب می‌دانند یا حداقل جایز می‌دانند. یک حداقلی بین این‌ها هستند که به گرایشات وهابی روی آوردند ابن‌تیمیه قبلاً، که اجتهاد بوده که خب تحلیل یزید این بوده و تحلیل حسین(ع) هم این بوده، این هم او را کشته، خدا از هر دویشان قبول کند! «آجرهم الله» انشاءالله هر دو پاداش الهی داشته باشند هر دو برای خدا عمل کردند! هر دو به تکلیف‌شان عمل کردند! حالا سؤال این است که این فضا را که چه کسی نقش اصلی را بعد از کربلا داشت در این که حسینی که قرار بود برای همیشه به عنوان یک قانون‌شکن و برانداز فراموش شود آنقدر در خودِ آن حاکمیت بنی‌امیه محترم بشود که یزید مجبور بشود مجلس ختم برای امام حسین(ع) ختم بگیرد و اولین عزاداری را برگزار کند. خانواده یزید مجبور بشوند و بیایند برای امام حسین(ع) گریه کنند. یزید زیر کارهایش بزند و مسئولیت آن را نپذیرد و بگوید من نگفتم! به نظر شما چه اتفاقی افتاد که پیروز مطلق تبدیل به شکست‌خورده مطلق شد؟ فعالیت‌های امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) بود.

خب یکی دو سال بعد از کربلا، طبق روایت مشهور، حضرت زینب(س) از دنیا می‌روند یا به شهادت می‌رسند، این هم سؤال مهمی است که ایشان از شام به مدینه برگشتند چند سال بعد چطوری در شام است؟ چه شده که دوباره به آن‌جا رفته‌اند؟ شام که مرکز حکومت بنی‌امیه است؟ خب مورخین چند تحلیل کردند و چه احتمال داده‌اند یکی از آن‌ها این است که حضرت زینب(س) مجدداً بازدداشت شدند چون در مدینه داشتند شورش می‌کردند ایشان را بازدداشت کردند و به آن‌جا بردند یک تحلیل دیگر در تاریخ که آن هم بی‌سند نیست این است که خود حضرت زینب(س) رفتند که آن بذر تشیّع را که از زمان ابوذر در این منطقه کاشته شده بود در شام و مصر، و ریشه‌های تشیّع علوی روییده بود حضرت زینب(س) رفتند که آبیاری کنند و این کار را کردند و یک تیر خلاصی به حاکمیت زدند.

اصلاً سؤال کنیم که بعد از چند سال فقط بعد از عاشورا، شاخه‌ی سفیانی بنی‌امیه سقوط می‌کند؟ یزید که دو سه سال بعد کشته می‌شود، و طبق یک نقل دارد با میمون خود آموزش اسب‌سواری می‌دهد! یک میمونی داشت که آن را آموزش داده بود و آن اسب‌سواری می‌کرد، چندتا از این میمون‌ها و سگ‌بازی داشته، یک میمونش که از روی اسب می‌افتد یک هفته عزای عمومی در کل جهان اسلام و منطقه شام اعلام می‌شود! و بعد هم در یکی از همین مسابقات طبق یک نقلی، از روی اسب می‌افتد. در مورد کشته شدن او چندتا نقل است، ولی خب چند سال بیشتر فاصله نیست. پسرش یک مقدار نجابت دارد با این که حاکم می‌شود، معاویه پسر یزید، بعد از یک مدتی می‌گوید من اصلاً نمی‌خواهم حکومت کنم! چند ماهی بیشتر نمی‌ماند و این تنها کسی است که در این شاخه‌ی فاسد، تا آن موقع حکومت را کنار می‌گذارد و بیرون می‌رود و بعد هم او را از سر راه برمی‌دارند.

خب این سؤال مهمی است که دو – سه سال، یا چند سال بیشتر از کربلا نگذشته است شاخه‌ی سفیانی بنی‌امیه سقوط می‌کند و براندازی اتفاق می‌افتد این از آثار کربلاست. بعد از مدت کوتاهی بعدتر یعنی حدود 20- 30 (دقیق آن را نمی‌دانم) سال بعد کل بنی‌امیه سقوط می‌کنند. این‌ها آثار عاشورا و کربلاست. منتهی سؤال این است که چه کسی بعد از کربلا نقش اصلی را داشت که یا حسین بماند؛ بدون این که کوچکترین بهانه‌ای به حاکمیت بدهد. حتی می‌دانید آن قضیه انقلاب شورش مدینه که اتفاق افتاد حکومت یزید آمدند و در مدینه ناموس مسلمین را حلال اعلام کرد! در تاریخ نقل شده که هزار تا چند هزار بچه‌ی ناشی از تجاوز جنسی از زنان و دختران مسلمان مدینه به دنیا آمدند! آمدند مدینه‌النبی(ص) و سپاه یزید گفت این‌ها مثل کفارند! زدند، تجاوز به ناموس کردند همین کارهایی که داعشی‌ها می‌کنند، تجاوز به ناموس مسلمین، غارت، کشتن و در بعضی از نقل‌ها هست که تا نزدیک مرقد پیامبر(ص) خونریزی شده و آن‌جا خون ریخته شده است که این ابن‌تیمیه، در آثارش می‌گوید که نه، مبالغه کرده‌اند! تا نزدیک قبر پیامبر خون نریخته تا همان باغچه حیاط بود! می‌خواهد همین دستگاه و یزید را توجیه کند.

بعد هم آمدند مکه که دست عبدالله‌بن‌زبیر بود، خانه خدا را به منجلیق بستند و به آتش کشیدند  تمام این جنایات را کردند، مدینه شورش کرد. در آن شورش‌ها تحلیل امام سجاد(ع) این بود که این شورش‌ها نه اصیل است، نه ماندنی است، نه قابل اعتماد است و نه ماندنی است، لذا خودشان را از این‌ها کنار کشیدند لذا نقل شده وقتی درگیری شورش مدینه بود امام سجاد(ع) از شهر بیرون آمدند و در حاشیه شهر خیمه زدند، یعنی در این درگیری ما نه با شما هستیم نه با شما؛ یک درگیری قبیله‌ای و کینه‌های شخصی است و بعد هم حکومت این‌ها را سرکوب می‌کند. امام سجاد(ع) فوق‌العاده دقیق و هوشمندانه،‌که حالا تعبیر هوش و نبوغ را معمولاً در مورد امام بکار نمی‌برند اما این معنی‌اش این نیست که این‌ها را ندارند، این‌ها این هوش و نبوغ را دارند به علاوه علم لدنّی و علم الهی؛ نه این که فقط علم لدنّی دارند و الا این‌ها در همه چیزهایی که انسان‌های عادی دارند همه آن‌ها را بطور فوق‌العاده دارند ولی علاوه بر آن، او علم باطنی و الهامات الهی را هم دارند. نه این که هوش و نبوغ‌شان مثل بقیه مردم باشد، اگر مثل بقیه بود که ولو پیغمبر هم بودند این کارها را نمی‌توانستند این‌قدر زیبا مدیریت کنند. امام سجاد(ع) اسلام را در واقع، نه تشیّع را، اصل اسلام که بعد از کربلا نابود شد و دفن شد، دوباره بیرون آورد، احیاء کرد، نفس مصنوعی داد، شوک وارد کرد، اسلام کشته شده و مُرده و تمام شده را دوباره امام سجاد(ع) زنده کرد. اگر از بنده بپرسید می‌گویم سخت‌ترین شرایط بین همه اهل بیت شرایط امام سجاد(ع) بود چون با کسی طرف است که ملاحظه حسین(ع) را نمی‌کند، چون همه می‌دانند پیامبر(ص) فرموده «حسین منّی و أنا من حسین» ملاحظه‌اش را نمی‌کند می‌کشد و سرش را می‌بُرد، و به دخترهای پیامبر آن جنایت‌ها و اهانت را می‌کند. دیگر از چه می‌ترسد؟ وقاحت را به اوج رسانده است. کسی که تمام تعارف‌ها را کنار گذاشته و تمام شمشیرها را از رو بسته است، کسی که سر امام حسین(ع) می‌آورند، می‌گوید نه وحی‌ای آمده و نه پیامبری بوده، این‌ها همه چرند بود! او - یعنی پیامبر- کلاه همه را برداشت. و کاش بزرگان ما، اجداد من بودند آن‌هایی که در بدر از دست این‌ها شکست خوردند بودند و می‌دیدند که ما انتقام بدر را گرفتیم! وقاحت تا این حد! یعنی مستقیم با اسلام درمی‌افتد. این دیگر حیا نمی‌کند که بعدش حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) را همه را بزند و کل اهل بیت(ع) را نابود کند از کسی دیگر باکی ندارد، دیگر آب از سر گذشته است!

با یک چنین قدرت وقیحی، و جنایتکاری، بدون این که تسلیم بشوی، بدون این که به او مشروعیت بدهی، بدون این که با او همکاری کنی، مبارزه را ادامه بدهی، کادرسازی دوباره‌ی شیعی و اهل بیتی، بعد از کربلا، این کار بسیار عظیمی است، این یعنی تاریخ‌سازی و تمدن‌سازی. ائمه(ع) بعد، امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام رضا(ع) همه‌ی این‌ها به یک معنا سر سفره‌ی امام سجاد(ع) نشسته‌اند. چون این‌ها بلدوزر و لودر انداختند که از ریشه بکَنند، فکر کردن تمام شد! چند بار هم در مسیر که آمدند امام سجاد(ع) را بزنند. یک وقت گفت یک حرفی زد و توهینی کرد، امام سجاد(ع) فرمودند ببین ما را از کشته شدن نترسان، «عادتُنا القتل» ما به کشته شدن عادت داریم و «کرامتنا الشهاده» شهادت برای ما کرامت است، تهدید نیست. شهادت برای ما فرصت است.

طبق روایتی که به نظر من درست‌تر است، امام سجاد(ع) در کربلا 13- 14 سال‌شان بودند. چون علی اکبر(ع)، علی اوسط(ع)، علی اصغر(ع) به این مناسبت است ضمن این که دو – سه جا بحث کردند که این بالغ است یا بچه است؟ سر بلوغ او ابن‌زیاد بحث کرده که زدند بکُشند.

بنابراین آن روایتی که می‌گوید امام باقر(ع) در چهار- پنج سالگی در کربلا حضور داشتند طبق این نقل، آن ضعیف می‌شود که امام باقر(ع) در کربلا یک کودک چهار- پنج ساله بودند. طبق این نقل، احتمال آن تقریباً منتفی است چون خلاف آن هم روایت داریم. حالا این اختلاف در روایات هم بخاطر همین سانسور شدید است که اینها اجازه نمی‌دادند این‌ها نفس بکشند و تاریخ تولد و شهادت این‌ها هم حتی محل شهادت... شما می‌دانید مرقد حضرت امیر(ع) تا وقتی که بنی‌امیه بودند مخفی بود، مثل قبر حضرت فاطمه(س) بود. قبر حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) هردو مخفی بود. زمانی که بنی‌امیه سقوط کرد، امام صادق(ع) ایشان اعلام کردند که مرقد پدر ما علی این‌جاست! تا آن موقع جز خواص اهل بیت(ع) کسی نمی‌دانست. و قبر حضرت فاطمه(س) اعلام نشد، حالا نمی‌دانم چرا ایشان را اعلام نکردند؟ آیا اعلام کردند بعداً فراموش شد یا حذف شد یا نمی‌دانم. ولی تا زمانی که بنی‌امیه هستند یعنی تا اوایل قرن 2 هجری، که بنی‌عباس می‌آیند قبر علی(ع) و فاطمه(س) مخفی است بخاطر کینه‌های بنی‌امیه، خوارج و دیگران که این‌قدر آدم‌های وحشی بودند که ممکن بود بروند نبش قبر کنند یا کسانی بیایند بارگاه بسازند. چون از معاویه نبود که علی(ع) و فاطمه(س) را از سر راه بردارد و بعد هم بیاید بارگاه و مزار برای علی(ع) بسازد! از معاویه بعید نبود. وقتی داشتند دفنش می‌کردند گفت پیامبر یک روز ناخن‌شان را می‌گرفتند یا موی‌شان را اصلاح می‌کردند چندتا موی مبارک پیامبر را من نگه داشتم من را دارید دفن می‌کنید بگذارید در کفن من! این بعید نبود که... حتی خبر شهادت امیرالمؤمنین(ع) را دادند نقل شده که در یک جلسه خصوصی بوده شادی کرده و جشن گرفته، در یک جلسه دیگر همان روز می‌آید گریه می‌کند! که ابوتراب، ابوتراب! درست است که کارهایش غلط بود ولی آدم خوبی بود. یک چنین آدمی بود. بنی‌عباس چون با شعار اهل بیت(ع) و علوی‌گری سر کار آمدند خب طبیعتاً آن زمان قبر امیرالمؤمنین(ع) اعلام شد.

می‌خواستم عرض کنم شما ببینید بعد از کربلا، خشن‌ترین جنایات جنگی، به اندازه صدتا کودتا، وقتی به بچه چند ماهه رحم نمی‌کنند و جلوی جمع می‌زنند می‌کُشند، خب امام سجاد(ع) چگونه از پسِ این‌ها برآمده است؟ واقعاً امام سجاد(ع) این‌ها را مدیریت کرد  و باز توجه داشته باشید که یزید، رئیس حکومتی است که در جهان ابرقدرت است. یعنی آن زمان شاهنشاهی ایران که متلاشی شده، حکومت ایران جزء جهان اسلام است، گرچه مردم آن هنوز مسلمان نیستند، چون بزور مسلمان نکردند، می‌دانید کسی در ایران بزور مسلمان نشده، مسلمان شدن ایرانی‌ها چهار قرن طول کشیده است! یعنی این که می‌گویند آمدند این‌ها شمشیر گذاشتند روی گردن ایرانی‌ها، ایرانی‌ها زرتشتی بودند گفتند مسلمان بشوید، این‌ها دروغ است. اولاً بخشی از ایرانی‌ها زرتشتی بودند، بخشی مسیحی بودند، بخشی بودایی بودند، بخشی اصلاً دین خاصی نداشتند، مزدکی و مانوی هم که بعداً آمد. بخش‌هایی از مردم ایران خودشان داوطلبانه همان اول مسلمان شدند، بخش‌هایی شروع اسلام‌شان سنی بود، بخش‌هایی مثل شمال ایران و بخش‌هایی از خراسان، بخشی از خوزستان، شروع‌شان با شیعه بود. بخشی هم شروع‌شان با اهل سنت بود و بعداً شیعه شدند. بخش‌های مهمی از ملت ایران، قرن دوم، قرن سوم، قرن چهارم، به تدریج مسلمان شدند. حکومت اصلاً فشار نمی‌آورده که مسلمان بشوند، چون بنی‌امیه و بعد هم که بنی‌عباس آمدند بیشتر به فکر مالیات و خراج بودند نه به فکر مسلمان کردن کسی. اصلاً این‌ها جایی نقل شده، مگر در سه- چهار مورد که درگیری‌هایی بوده، مثل جریان شوونیستی ایرانی که واکنش غیر اسلامی و ضد اسلامی بود در برابر نژادپرستی عربی اموی. خب هردویشان باطل بودند. چه نژادپرستی به اسم اسلام، و چه نژادپرستی ایرانی به اسم مزدکی، مانوی و زرتشتی. نمی‌خواهم بحث را به جای دیگر بکشانم، فقط می‌خواستم عرض کنم که نقش امام سجاد(ع) چه بوده است.

امام سجاد(ع) بعد از کربلا کاری می‌کند که حسینی بودن افتخار بشود و یزیدی بودن ننگ بشود. یک بهانه هم دست حکومت نمی‌دهد. با دقت و هوشمندی رفتار می‌کند. مانیفست جامعه و حکومت دینی و تمدن اسلامی را در همین صحیفه‌ی سجادیه در همین 50 و چند دعا شما می‌توانید ببینید. علاوه بر این که آموزش رابطه‌ی درست انسان با خدا، و این که خدا را چگونه بشناسیم، چگونه تعریف کنیم، چگونه ببینیم و با خدا چگونه سخن بگوییم؟ و از خدا چه چیز بخواهیم؟ علاوه بر این که خود این دعا و معنویت آموزش بزرگی است که واقعاً بشر، مدیون امام سجاد(ع) است، در آن خفقان و دیکتاتوری که این‌ها نفس می‌کشیدند تفسیر سیاسی براندازانه از آن می‌شد، ایشان مانیفست یک جامعه و حکومت دینی را و یک تمدن اسلامی درست را در قالب دعا گفته‌اند. بحث خانواده، اقتصاد، سیاست خارجی، نظامی‌گری، بازار، همه این‌ها در صفحه و در این 50 و چند دعا هست. منتهی حوزه‌ی ما تنبل است، دانشگاه‌های ما تنبل است، آن‌ها مشغول ترجمه هستند و این‌ها مشغول تکرار مکررات هستند وقت ندارند! و الا اگر این دست غربی‌ها بود به شما می‌گفتم از صحیفه سجادیه چند هزار پایان‌نامه بیرون می‌آمد! اگر این جزو میراث آن‌ها بود به شما می‌گفتم که دانشگاه‌هایشان چکار می‌کردند؟ از سه‌تا پاراگراف کانت، دکترین و ایدئولوژی و مکتب‌های مختلف در علوم انسانی درآورده‌اند، روشنگری چیست؟ چندتا پاراگراف یک مقاله کوچک، ببینید چقدر مطلب درآورده‌اند. ما این همه مطلب داریم کسی نیست این‌ها را درست آبیاری کند، شخم بزند، بذر بپاشد، نگهداری کند و میوه بچیند. واقعیت این است که امام سجاد(ع) برای هزار و اندی پیش نیست برای هزار و اندی بعد از ماست. امیدواریم کسانی بیایند که اهمیت این حرف‌ها و کارکرد سخنان ایشان را بدانند. همین «رساله حقوق» امام سجاد(ع) را ببینید اصلاً مبنای جدیدی برای جهان امروز، برای فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، همه چیز در آن هست. یک تفسیر درست امروزی مفهوم دنیای اسلامی و غیر اسلامی، شیعه و غیر شیعی، تقریباً در دسترس باشد و همه بدانند و بخوانند اصلاً نیست. همین نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(ع) که افتخار ملت ایران به شیعه علی(ع) است تا چند دهه‌ی پیش ترجمه فارسی نداشته که در دسترس مردم باشد! در حالی که دو قرن – سه قرن پیش ترجمه‌ی فرانسه آن هست. آن‌ها نشسته‌اند نگاه کردند 200- 300 سال پیش روی آن کار کردند و بسا این مباحث حقوق بشری که بعدها به اسم انقلاب فرانسه و موارد دیگر درآوردند بخش‌هایی از آن الهام از همین مطالب بود که بعد سکولاریزه شد چنانچه که همین الآن هم در همین ساختمان سازمان ملل، حداقل دوتا روایت از حضرت امیر(ع) در جاهای مختلف آن هست. یک بخشی از فرمان مالک اشتر آن‌جاست. یعنی یک جمله که این‌جا ما می‌گوییم رد می‌شویم آن‌ها اهمیت آن را می‌فهمند.

امام سجاد(ع) یک کاری کرد که بعدها وقتی متوکل آمد، با این که متوکل ضد امام حسین(ع) نبود، ولی گفت این یاحسین خطرناک است! ای حسین یعنی ای عدالت، ای توحید، یعنی ای حقیقت، صدا زدن حسین(ع) خنجر کشیدن به روی یزید و تمدن‌های یزیدی و همه‌ی حکومت‌های فاسد و باطل است. از زیارت او هم می‌ترسیدند، از اسم او هم می‌ترسیدند، از عزاداری‌اش هم می‌ترسیدند. گفت آب ببندید و قبر را محو کنید، اطراف آن را هم مزرعه ایجاد کنید بدهید به کسانی که معلوم نشود و فراموش شود کجاست! شیعه آن را علامت گذاشت، کُدگذاری کرد، مختصات منطقه را دقیق، از کجا و چند کیلومتر به کدام است و... این‌ها نگاه کردند گفتند آن‌جاست. مدام این‌ها آب بستند ولی شیعه می‌گفت آن‌جاست! حسین(ع) آن‌جاست! آتش زدند گفتند آن‌جاست، مدرسه ساختند، درخت کاشتند گفتند آن‌جاست! روی آن خانه ساختند گفتند آن‌جاست! روی آن قبرستان بنا کردند گفتند آن‌جاست! تا الآن که دوباره شده بزرگترین تجمع تاریخ بشر، پیاده‌روی اربعین است. یعنی در تاریخ جهان، از ابتدا تا الآن، راهپیمایی‌ای به بزرگی پیاده‌روی اربعین نشده است. این رکود جهان است. من شنیدم در کتاب رکودهای جهانی هم پارسال ثبت شده است. در جهان چنین پیاده‌روی و چنین تجمعی نبوده است. 15 میلیون،‌20 میلیون آدم راه بیفتند و پیاده بیایند به جایی که نه امکاناتی هست، یک شهر کوچک درجه‌ی دو به لحاظ امکانات است، در دنیا نظیر ندارد. این هم نتیجه. به نظر بنده، همین هم جزو برکات امام سجاد(ع) است.

اهل بیت(ع) در آتش سوختند، در کربلا تمام شد، چه کسی باعث شد که بعدها مقتل پشت مقتل نوشته شود، پرچم حسین(ع) دوباره بالا برود؟ قبر حسین(ع) را دوباره شخم بزنند و یاحسین باشد و بلندتر از قبل باشد. اسم حسین(ع) باشد. عرض کردم این اولین حاکمیت شیعی که توسط آل بویه تشکیل می‌شود اغلب جاهایی که این‌ها رفتند و مردم شیعه شدند فقط برای مقتل امام حسین(ع) بوده است. یعنی همین ایام عاشورا تاسوعا راه افتادند و نقل کردند. حتی این شبیه‌خوانی که نخستین تئاترهای انقلابی بوده، حالا زمان ما شبیه‌خوانی‌ها لوث شد، کارهای خُنک بی‌هنر، حتی عوامانه برای پول! ولی طبق بعضی از نقل‌ها زمان آل بویه شروع شده، یعنی هزار سال پیش، آن موقع که سینما و اینترنت نبود، این‌ها مقتل‌خوانی و تئاترهای خیابانی راه انداختند که در کربلا این‌طوری شد، یکی بیاید نقش او را ایفا کند، یکی نقش علی اصغر(ع) را، خیلی زیبا. اولین هنرهای نمایشی ایران، قدیمی‌ترین آن‌ها بحث امام حسین(ع) است. هیچ کجا زور بکار نبردند و هیچ کس را به اجبار دعوت نکردند.  گفتند سلاح ما وجدان شماست، ما می‌گوییم چه بود، این هم اسناد آن، خودتان داوری کنید.

حالا حکومت، خلفای عباسی، دعواهای فرعی سر مسائل دینی راه می‌انداختند مثلاً قرآن قدیم است یا حادث؟ قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست؟ یک مغالطه‌هایی، سر این قضیه چقدر کشتند. یک خلیفه قائل بود قرآن قدیم است می‌آمد آن‌هایی که نظر دیگری داشتند را به عنوان کافر می‌کشت! یعنی به او حالی کرده بودند که حادث است! یا این که حادث بودن و قدیم بودن قرآن بازی بود! ابزاری بود برای کارهای سیاسی و جنگ قدرت داخل خودشان. مأمون گرایش معتزلی دارد و آنها را برخورد می‌کنکد و درگیر می‌کند! احمد حنبل می‌افتد زندان، سر همین قضیه شلاق می‌خورد! بعد متوکل می‌آید و گرایش مقابل است، باز او می‌شود قهرمان کشور، مذهب آن می‌شود رسمی. این که مذهب یک زمانی حنفی می‌شود، یک زمانی شافعی می‌شود و یک زمانی حنبلی می‌شود در واقع بخش مهمی از آن جنگ سیاسی بین باندهای مختلف در بنی‌عباس است که صدوده بیست مذهب سنی رسمی تشکیل شده بود در قرن 5 بنی‌عباس اعلام کرد که فقط 4 تای آن را می‌پذیریم و بقیه ممنوع! که آن‌ها همین 4تایی است که الآن هست. اتفاقاً آن 4تا را عرض کردم که هر 4تا رهبران مذهب، بعضی‌ها بیشتر، بعضی‌ها کمتر، سر قضیه امام حسین(ع) طرف امام حسین(ع) هستند. یعنی هم ابوحنیفه، هم امام شافعی، احمد حنبل، حتی احمد حنبل بحث لعن یزید را مطرح می‌کند و مالک هم به شکل دیگری. این‌ها طرف امام حسین(ع) هستند، مخالف یزید هستند و حتی طرف زید، پسر امام سجاد(ع)، نوه امام حسین(ع) هستند.

امام سجاد(ع) دوتا فرزندشان که امام باقر(ع) و زید(ع) باشند این دوتا را هم خب پشت صحنه خود حضرت سجاد(ع) این‌ها را رهبری کردند و خط دادند. زید به سمت نبرد مسلحانه علیه حاکمیت رفت، این زیدیه یمن، هنوز به همان خنجرهایی که می‌بندند از همان زمان است، آرم تفکر زیدی است در یک بخش مهمی از یمن، شیعیان انقلابی که همیشه قائل به نبرد مسلحانه بودند و یک شرط امامت را، سلاح برداشتن می‌دانستند. این یک خط است که امام سجاد(ع) داشته. می‌گویند یک بازوی آهنین و پولادین عمل کند که این پرچم جهاد پایین نیفتد.

یکی هم خط اصلی تشیّع است که باید معارف و مکتب اهل بیت(ع) بماند که تربیت و کادرسازی بشوند که امام باقر(ع) هستند که در واقع دانشگاه امام صادق(ع) که از امام باقر(ع) تحویل گرفتند در واقع آن دانشگاه در حلقه‌های کوچک مخفی توسط امام سجاد(ع) تأسیس شده است. این‌ها را توجه داشته باشید. امام سجاد(ع) مظلوم بزرگ ماجرای پس از کربلاست. حسین(ع) شهید بزرگ کربلاست، علی‌بن‌حسین(ع) مجاهد و شهید بزرگ پس از کربلاست که یک کربلای معرفتی است، یک انقلاب عظیم معرفتی است. آن‌ها جنگ‌های مصنوعی راه می‌انداختند و این‌ها می‌گفتند دعوا سر حادث و قدیم بودن قرآن نیست. از اهل بیت(ع) پرسیدند که شما این دعوا را که یک جنگ فرعی می‌دانید، بالاخره نظرتان چیست؟ فرمودند اصلاً قضیه این نیست، این مغالطه است. حادث و قدیم بودن قرآن، مرادتان از قرآن چیست؟ اگر مرادتان از قرآن، لوح محفوظ الهی است؟ اگر برمی‌گردد به صفات ذات، یا برمی‌گردد به صفت فعل، خب هر کدام تکلیف‌شان روشن است این‌ها منافاتی ندارد. یک وقت دارید راجع به این نزول تدریجی به عالم مادی سخن می‌گویید و مراد از این‌ها کلام‌الله ذاتی را می‌گویید، کلام‌الله فعلی را می‌گویید، به یک معنا حادث است به یک معنا قدیم است. به آن معنا خود خداست، مخلوق نیست، به این معنا مخلوق است. فعل خدا را از چه زاویه‌ای نگاه می‌کنید؟ از کدام صفت خدا سخن می‌گویید؟ امام(ع) فرمودند این‌ها بازی است. بازی‌های به قول امروزی‌ها دوقطبی سازی! دوقطبی‌سازی‌های کاذب برای این که آن دو قطبی اصلی مطرح نشود، برای این که دعوای حق و باطل، عدل و ظلم، اسلام و استکبار مطرح نشود بیایید دوقطبی‌های کاذب درست کنید! قرآن حادث است یا قدیم؟ خب صورت مسئله را درست مطرح نمی‌کنید که بشود درست جواب شما را داد! مغالطه می‌کنید. چقدر دعوا سر این قضیه راه انداختند، تکفیر کردند، بین خود اهل سنت، این‌جا دو طرف دعوا خودِ اهل سنت بودند.

می‌خواستم عرض کنم که همین مقتل، حالا بعضی‌ها که تاریخ مقاتل را می‌گویند به همین مقاتل مشهور، 5- 6 تا مقتل مشهور که قدیمی‌ترین منابع اصلی مقتل هستند، معمولاً اشاره می‌کنند، مثل این که این‌ها اولین مقتل‌ها بودند. مثلاً شیخ صدوق چه گفته، ابومعشر چه گفته، ابن‌سعد چه گفته و... علاوه بر این، ما قبل از این‌ها مقاتلی داریم که بودند و قبل از این‌ها بودند و امروز در دسترس نیستند. مثلاً مقتل جابربن‌یزید جعفی، مقتل ایشان، مقتل صحابی امیرالمؤمنین(ع) جناب اصبغ‌بن‌نُباته که تا لحظات آخر شهادت امیرالمؤمنین(ع) بالای سر ایشان هست، مقتل ابوعبیده، این‌ها تاریخ وفات‌شان اوائل قرن 2 هجری است، غیر از آن چیزی که نقل شده، خود اصبغ که زمان امیرالمؤمنین(ع) است، آنچه که از این‌ها بعداً نقل شده، راویانی که از اصبغ و... نقل کرده‌اند خب این‌ها تاریخ‌شان قبل از این مقاتلی است که مشهور است. خود اصبغ که طبیعتاً در کربلا نبوده، می‌خواهم بگویم آنچه که نقل شده از ماجراهای پس از علی(ع)، و اتفاقاتی که مقدمه شد برای ماجرای کربلا، از آن موقع شروع می‌شود. در واقع باید گفت اولین مقتل‌خوان واقعی علی‌بن‌حسین(ع) و زینب(س) هستند. مقتل از آنجا شروع شد. این مقاتل بعدی بود.

و این که بین این همه مقاتل، چرا مقتل اباعبدالله(ع) مطرح است؟ می‌دانید این مقتل‌نویسی از قبل از امام حسین(ع) مطرح بود. تمام بزرگان و مشاهیری کشته شدند مقتل دارند. از چهار خلیفه‌ی صدر اسلام، سه‌تایشان کشته شدند، یعنی علی‌بن‌ابیطالب(ع) و عمربن‌خطاب، هر دو ترور شدند. عثمان بن عفان هم در آن شورش کشته شده است. یعنی از چهار خلیفه، فقط خلیفه‌ی اول، ابوبکر به مرگ طبیعی از دنیا رفته، و الا آن‌های دیگر کشته شدند. خب برای هر سه‌تایشان مقتل هست. قبل از امام حسین(ع) مقتل حُجر هست. مقاتلی هست. کتاب «الذریعه» برای شیخ آقا بزرگ تهرانی،  آن‌جا نزدیک 60 تا مقتل را ایشان نام می‌برد که بیشتر آن برای امام حسین(ع) است. به نظرم سی‌وچندتایش برای امام حسین(ع) است و بخشی از آن مقاتل الآن در تاریخ نیست و فقط نامش هست. آن‌جا جناب شیخ آقابزرگ تهرانی شروع می‌کند مقتل‌ها را از قرن 2 تا قرن تقریباً 10 هجری، مقتل‌های مهمی را نام می‌برد که بعد ارزیابی اعتباری هم می‌کند و بعد هم از قرن 10 به بعد خیلی  اشاره نمی‌کند چون اغلب اهل تحقیق معتقدند که مقتل‌هایی که از قرن 10 به بعد نوشته شده، خیلی چیزهای جعلی داخل آن شده است. یعنی هرچه به ما نزدیک‌تر شده، مقاتلی که برای این سه – چهارتا قرن اخیر نوشته بعضی‌ها یک چیزهایی در آن نقل شده که در هیچ منبعی از قرن 10 به قبل، اصلاً نبوده است. ولی متأسفانه در فرهنگ عزاداری عمومی مردم شیعه این‌ها گاهی مطرح است و جا افتاده است! یعنی کسانی که در سیصد – چهارصد سال اخیر نوشته‌اند. در حالی که آن‌ها که در هزار سال اول نوشته‌اند حرف‌شان معتبر است بخصوص کسانی که همان اوایل نوشته‌اند. حالا برای اصبغ و جابر و دیگران در اختیار نیست، ولی برای بقیه که در قرن بعد هستند آثار آن‌ها هست. آن‌ها خیلی از این چیزهایی که امروز سر زبان‌ها مطرح است آن‌جا نیست.

حالا بخش دوم و اصلی عرایضم که دوستان دقت کنید، سعی می‌کنم به اختصار عرض کنم، یک بخشی‌اش از «رساله حقوق» امام سجاد(ع) است. رساله‌ای در باب علم، حق علم، حق معلم، حق متعلّم» این هم یک بحث مهمی است. به نظر بنده، اگر همین بخش از «رساله حقوق» امام سجاد(ع) که در باب حوزه‌ی تعلیم و تربیت است، حقی که همه دانش‌ها، نه فقط دانش فقه و تفسیر و دروس حوزوی، حقی که علم ایجاد می‌کند و علمی که حق تعریف می‌کند، حالا حق ایجاد نمی‌کند ولی تعریف می‌کند، نکاتی بسیار تازه و مهمی در این چند جمله امام سجاد(ع) است. چند جمله هم بیشتر نیست. من این‌ها را می‌خوانم و بعد توضیح مختصری می‌دهم و عرضم را ختم می‌کنم. حتماً دوستان دیدید که حضرت سجاد(ع) می‌فرمایند کل عالم، شبکه‌ای از حقوق متقابل است. نگاه دینی و انسانی، نگاه اخلاقی و انسانی به زندگی این است که تمام موجودات عالم، هرکس با هر چیزی یا هر کس دیگری ارتباط دارد درگیر یک حق متقابل است. زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندها – حقوق متقابل‌شان- استاد و شاگرد، حاکمیت و مردم – حقوق متقابل و وظایف متقابل‌شان – حالا البته آن موقع چون حاکمیت ستم هم بوده با توجه به این نکته آن بخش را باید خواند.

یک بخشی که مربوط به حقوق دوجانبه استاد و شاگرد است، با توجه به این که همه استاد هستید و تدریس می‌کنید یا دانشجو هستند، این مربوط به دانشگاه و حوزه است. بعضی از این‌ها در حوزه‌ی روانشناسی علم است، بعضی‌هایش در حوزه جامعه‌شناسی علم است، بعضی‌هایش به اخلاق علمی مربوط است، بخشی‌اش به فلسفه علم مربوط است. حالا چون فرصت نیست نمی‌شود همه این‌ها را تک تک بحث کرد. همین بخش از ى«رساله حقوق»، چند واحد درسی می‌تواند باشد اگر درست شکافته بشود.

اول، خطاب به شاگرد می‌کنند. هر کس مطلب کسی را می‌خواند، پای درس کسی، پای صحبت کسی و چیزی که نمی‌دانسته دارد می‌داند، می‌فرمایند: «و اما حق سائسک بالعلم» اولاً تعبیر «سائس» می‌آورند یعنی سیاست، «سیاست» یعنی تربیت. ببینید یکی از تفاوت‌های مهم فلسفه‌ی سیاسی مادی، که امروز غربی و شرقی یا هر چیزی که هست به آن می‌گویند، با فلسفه‌ی سیاسی توحیدی و اسلامی این است که تعریف‌شان از سیاست فرق می‌کند. در نگاه الهی، «سیاست» یعنی تربیت. در نگاه مادی، «سیاست» یعنی علم قدرت. او از قدرت شروع می‌کند چون هدف، رسیدن به قدرت است برای ارضاء خود.

در منطق دینی، «سیاست» یعنی تربیت و تأدیب. همین جا من یک الهامی بگیرم از تعبیر امام سجاد(ع) و روایتی که در این باب هست. این تقسیم‌بندی‌های مختلف که راجع به علوم شده، دیدید یک تقسیم یونانی دارید از «حکمت» شروع می‌کند، حکمت را به نظری و عملی تقسیم می‌کند و همین‌طور می‌آید همه علوم را انشاق می‌کند. این تقسیم‌بندی، تقسیم بندی بدی نیست خوب است، اما جامع و مانع نیست.

یک تقسیم‌بندی هم تقسیم بندی مدرن و سکولار و مادی در غرب است که اصلاً باب حکمت نظری در مفاهیم غیر تجربی تقریباً مسدود است بخصوص از هیوم و کانت به بعد؛ که فلسفه‌ی اخلاق و حقوق، سیاست اصلاً حقوق ندارد. بیایید سراغ علم سیاست! علم حقوق! و... یعنی این علم، بیشتر به مفهوم تجربی، و مقطوع از فلسفه‌ی هر علمی. چون اصل فلسفه زیر سؤال می‌رود، فلسفه‌های مضاف هم زیر سؤال می‌روند. لذا می‌گوید از «سیاست» به عنوان فن قدرت حرف بزن؛ نه به عنوان فلسفه‌ای که یک فلسفه‌ای دارد، الهیاتی، اخلاقی، حقوقی و این چیزها حرف نزن!

یک پیشنهاد: بر اساس روایات، از جمله این روایت و روایات متعدد دیگر، ما بیاییم در طبقه‌بندی علوم، علم مادر را تعلیم و تربیت قرار بدهیم که با فلسفه‌ی خلقت انسان هم طبق آنچه انبیاء گفته‌اند سازگارتر است. یعنی از حکمت هم حتی شروع نکنیم. تعلیم و تربیت. تازه «تربیت» هم بگوییم کافی است چون یک بخشی از «تربیت» علمی‌اش است که می‌شود «تعلیم»، نظری. تربیت را که علم مادر قرار دادیم، پایه اصلی، حالا از درون این، علوم مختلف را تعریف کنیم. بگوییم تربیت جسم، تربیت روح، متناسب با هم، این شاخه تربیت که انسان بدن دارد احتیاج به کشاورزی، پزشکی، مهندسی، معماری، شهرسازی، همه این‌ها باید در رابطه با تربیت و هدف تربیت تعریف شود و همه این‌ها بنابراین تعریف معیار اسلامی بودن و غیر اسلامی بودن، از همین جا با همین روایت امام سجاد(ع) روشن می‌شود. هر علم و فن عملی و نظری، چه علوم طبیعی و ریاضی و چه علوم انسانی و چه علوم الهیاتی، فلسفی و غیر فلسفی، حقوق، اخلاق و همه این‌ها، همه این‌ها در ذیل تربیت وقتی تعریف شد آن وقت جهت گیری آن، مبدأ آن، غایت آن، روش آن، آثار آن، همه‌ی این‌ها اولاً بطور منطقی همه به هم مرتبط هستند، این نظریه «وحدت علوم» قابل تبیین است که چرا همه علوم در بُن یک علم هستند و به شاخه‌های مختلف تقسیم شده‌اند و هم وحدت در غایت پیدا می‌کنند و هم در یک مواردی سازگاری در روش، که هر کدام از این‌ها را که می‌گویم یک نظریه‌ای در این باب‌هاست. من به همین مقدار از این‌جا اکتفا می‌کنم و به نظر من، این خودش یک تعریف جدیدی است و در حوزه طبقه‌بندی علم، و فلسفه علم.

می‌فرماید: «و اما حق سائسک بالعلم»، «سائس» یعنی آن کسی که دارد تو را در حوزه‌ی علمی تربیت و مدیریت می‌کند. یعنی چه کسی؟ یعنی هر تولید کننده علمی، یعنی کسی که کتاب نوشته، کسی که کلاس تدریس می‌کند، کسی که صحبت می‌کند، یک مطالعه‌ای کرده و دارد چیزی را منتقل می‌کند، این عملاً مشغول سیاست‌ورزی به مفهوم تربیت افکار عمومی است. خب ارتباط «تربیت» و «سیاست» با «علم». این‌ها کلمه‌ی حق مطرح می‌شود. امام سجاد(ع) می‌فرمایند وارد مسئله علم و دانش می‌شوید به بُعد حقوقی آن توجه کنید. در حوزه‌ی علم، حقوق مطرح می‌شود. ارتباط حق و حقوق؛ و سیاست و تربیت؛ و علم. این سه‌تا با هم.

اولین نکته، در اولین کلمه امام سجاد(ع). خب چه حقوقی در برابر استاد خود دارید؟ و کسی که کتاب او یا نظریه‌ی او را می‌خوانید؟  «فالتعظیم له» 1) هر کسی که از او چیزی می‌آموزی او بزرگ است، عظیم است،‌بزرگداشت تولیدکنندگان علم و نظریه، در همه رشته‌ها مهندسی، پزشکی، علوم انسانی،‌ اسلامی، مباحث حوزوی، و... هرکسی دارد در جامعه آگاهی تولید می‌کند امام سجاد(ع) می‌فرماید تعظیم او، بزرگداشت او، احترام به او، این جزو حقی است که در حوزه ی دانش پیش می‌آید.

بعد «و التوقیر بمجلسه» نه فقط تعظیم شخص آن دانشمند و استادی که مفید برای جامعه است، نه آن کسی که یک گوشه‌ای نشسته و برای خودش مصرف می‌کند، بلکه کسی که معلم است و دارد آگاهی را منتشر می‌کند، دارد با جهل اجتماعی مبارزه می‌کند، مصلح اجتماعی است. صالح هست و مصلح هم هست. بعضی‌ها دانشمند صالح‌اند اما مصلح نیستند و نمی‌توانند جامعه را اصلاح کنند، خودش سالم است. این نه،‌ این خیلی در این حد نیست، اما معلم. «سائسک بالعلم» کسی که علم را بکار می‌گیرد و برای اصلاح امور جامعه وارد عرصه اجتماعی می‌کند. 1) تعظیم خودش، او بزرگ است. 2) «التوقیر بمجلسه» جلسه درس محترم است، مقدس است، «توقیر» بزرگداشت کلاس درس. آن مکان و زمانی که به انتقال آگاهی و علم اختصاص داده می‌شود امام سجاد(ع) می‌فرماید آن هم باید «توقیر» و محترم باشد. یعنی یک‌طوری دارد محل گفتگوهای علمی را تقدیس می‌کند. 3) «و حسن الاستماع الیه» ما یک چیزی داریم به نام «سمع، یسمع» و یک چیزی داریم به نام «یستمع». «یسمع» شنیدن است و «یستمع» گوش کردن است. دقت کردن است. فرمودند «حسن الاستماع» خوب گوش دادن. امام سجاد(ع) می‌فرمایند یکی از وظایف در عرصه‌ی دانش، هنر خوب شنیدن و خوب گوش کردن است. اغلب ماها بلد نیستیم خوب گوش کنیم. طرف حرف می‌زند گزینشی گوش می‌کنیم! دقت نمی‌کنیم. می‌گوید گوش نمی‌کنیم، تکرار می‌کنیم همان حرفی که او زده، چیزی گفته خلافش را به او نسبت می‌دهیم. امام سجاد(ع) می‌گوید گوش‌های شما به آموزش احتیاج دارد. باید ذهن‌تان را آموزش بدهید که یک مطلب را درست بخوانید. یک سخن و یک نظریه را درست بشنوید «حسن الاستماع الیه». این هم یک کلیدواژه امام سجاد(ع) در حوزه‌ی تعلیم و تربیت. 4)  «و الاقبال علیه» به لحاظ روانشناسی دانش‌آموزی تعلیم تربیت «اقبال» یعنی گشودگی. فرمودند وقتی دارید یک نظریه را می‌خوانید، یک بحثی را گوش می‌کنید، یک کلاسی را گوش می‌کنید، باید گشوده باشی، منقبض و بسته نباشید، کاملاً آماده دانستن و شنیدن تمام آن چه که آن طرف می‌گوید. گارد نگیرید. ببینید «و الاقبال علیه» یعنی وقتی یک کتابی را می‌خوانید یک نظریه‌ای را دارید از یک استادی می‌شنوید یا حرفی را گوش می‌کنید گارد نگیرید، باز باشید و او را در آغوش بگیرید. با تمام وجود و آرام، سعی کن بفهمی و بشنوی و ببینی چه می‌گوید تا بتوانی درست و راحت داوری کنی. کلید بعدی 5) «و المعونه له علی نفسک فیما لا غنی بک عنه من العلم» به استادت کمک کن که بتواند درست به شما بفهماند. یعنی یک مشارکت می‌طلبد، دو طرفه است. یعنی تعلیم یک طرفه نیست، دو طرفه است. تو به استادت یا به آن کسی که دارد می‌گوید یا کتابش را دارید می‌خوانید به او کمک کن که به آن مسئله‌ای که تو به آن نیازمند و محتاج هستی او درست به تو منتقل کند و آن را درست بفهمی. علمی که «لا غنی بک عنه» تو از آن بی‌نیاز نیستی. ببینید گشودگی، درست شنیدن، احترام به شخص، احترام به آن زمان و مکان، یعنی همه چیز را برای انتقال علم و آگاهی آماده کن. بعد فرمودند چطوری او را کمک کنی که تو را آگاه کند؟ «بان تفرغ له عقلک» این تفریغ عقل، همین الآن بحث مهمی در حوزه‌ی روانشناسی، تعلیم و تربیت مطرح است. همین الآن در حوزه‌ی فلسفه‌ی علم می‌گویند که اصلاً امکان ندارد آگاهی مطلق را به کسی منتقل کنید چون هرکسی گوش کند چون اصلاً امکان «حسن الاستماع» نیست! هرکس هرچی را گوش می‌کند در ظرف منافع خودش، غرائز خودش و پیشداوری‌های خودش دارد گوش می‌کند. امکان تفریغ عقل اصلاً وجود ندارد. ایشان می‌فرماید چرا وجود دارد. «ان تفرغ له عقلک» عقلت را فارغ کن، پیشداوری و لجبازی‌ها را کنار بگذار. عقل آزاد، از پیش تصمیم نگیر که می‌خواهی این را قبول کنی یا رد کنی. تحقیق می‌خواهید بکنید از پیش تصمیم نگیرید که نتیجه این تحقیق چه درمی‌آید؟ «و تحضره فهمک» تمام ظرفیت فهمت را احضار کن. با تمام حواس و شش دانگ حواس در جلسه باش یا مطالعه کن. ببینید شاگرد، محضر استاد را مقدس بداند. استاد، خودش را خزانه‌دار علم الهی بداند. استاد،‌عاشق شاگرد است (شفقت) و اهل صبر و تحمل است. شاگرد، تعظیم به استاد و استادش را به عنوان سخنگوی خدا و آسمان و خزانه‌ی الهی می‌داند. حتی در زنگ کلاس فیزیک و شیمی، همه علوم. علوم حوزوی و دانشگاهی فرقی نمی‌کد. این عبارتی بود از امام سجاد(ع) و به نظرم، امام سجاد(ع) همچنان مظلوم بزرگ است که در سایه‌ی او جنایات و مظلومیت‌های کربلا، امام سجاد(ع) درست شناخته نشده است و تک تک کلمات ایشان قابل بحث است. این «رساله حقوق» ابعاد دیگری هم دارد که انشاءالله وقت دیگری و کس دیگری.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha