اندیشه سیاسی و پرسش هایی از انقلاب اسلامی - قسمت چهاردهم-(از"فتوی" تا "حکم"؛ فقه بدون "هدفگذاری؟")
مجتمع عالی فقه- مدرسه علمیه حجتیه- قم 92
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر برادران عزیز، فضلا و رفقای محترم و خدا را سپاسگزارم که باز توفیقی دست داد محضر شریف شما دوستان در مدرسه حجتیه، شرفیاب بشویم. دوستان مرحمت فرموده بودند یک عناوینی را پیشنهاد کرده بودند که عناوین بسیار مهمی بود ولی مستقیماً به بحث تخصصی این مدرسه که به عنوان مجتمع عالی فقه مطرح است چون مستقیم مرتبط نبود، با این که بحثهای مهمی بود من از دوستان خواهش کردم که یک بحثی مناسب با رشته تخصصی دوستان اینجا مطرح بشود، و چون نظر دوستان به مسائل جاری جهان اسلام هم بود، به نظر آمد که در همین حوزه فقه سیاسی در جهان اسلام و بعضی از ضرورتهای امروز و بعضی از واقعیتها در این عرصه توجه کنیم. فکر میکنم بار قبلی که خدمت رفقا رسیدیم یعنی سؤال و جوابهای شفاهی و کتبی رفقا را من دقت کردم اجمالاً دیدم این توافق بین همه ما، این ارتکاز ذهنی و یک شبه اجماع، قریب به اجماعی وجود دارد که ما با همان متد جواهری فقه، با همان دقتی که در احکام عبادات و معاملات فردی گاهی، بحث کردیم، در حوزه با یک سابقه بیش از هزار سال، ضرورت دارد که در عصری آن را به دلایل متعددی، آن را عصر تمدنسازی دوباره جهان اسلام نامیدند این متدلوژی را در عرصههای تخصصی فقه تمدنساز، از نوع فقه فعال، فقه فاعل نه فقه منفعل، دوباره فعال کنیم و احتیاج به یک نوع بازتولید اجتهادی مفاهیم فقهی – حقوقی به طور تخصصی هست، از فقه اقتصادی که خودش به شقوق مختلف تقسیم میشود. فقه سیاسی که به چه پرسشهای اساسی در عرصه حقوق اساسی و حقوق سیاسی و حقوق متقابل نهاد حاکمیت و مردم باید جواب بدهند. حقوق اجتماعی، فقه مدنی و فقه نظام خانواده با مشگلات جدیدی که به سراغ خانواده آمده، در جهان بطور عام، در جهان اسلام به نحو خاص، در کشور هر کدام از ما و شما، که از یکی از کشورها به نحو اخص آمدیم تا فقه رسانه، فقه هنر، فقه جنگ، فقه جنگ و صلح، و مسائلی از این قبیل.
این تعبیری که عرض کردم فقه فعال و منفعل، از منظرهای مختلفی قابل بحث است، حالا بطور خاص در حوزه فقه سیاسی اگر بخواهیم یک مقدار تبیین شود، فقه منفعل، فقهی است که چشماندازی و ذهنیتی از پیش طراحی شده راجع به جامعه اسلامی، نظام اسلامی و تمدن اسلامی ندارد. و اتفاقات اجتماعی به طور منفرد و پراکنده گزارههای نامربوط نگاه میکند. منتظر و منفعل مینشیند، آن فقیه، آن نظام فقهی و آن نظام حوزوی، آن درس خارج فقه، منفعل و منتظر مینشیند تا دیگران سایر تمدنها، سایر ایدئولوژیها و مکاتب نظامسازی کنند، نظام حقوقی درست کنند، نظام اقتصاد، نظام بانک، نظام روابط بینالملل. بحثهایشان را که میکنند بر اساس ایدئولوژیهای مادی، در عرصه جهانبینی، انسانشناسی، هستیشناسی، زیباییشناسی، با رویکردهای مادی و بعد میآید در حوزه حقوق، اخلاق، و حتی معنویت، و تعریف شبه عرفانهای منحرف، همه این کارهایشان را بکنند بعد آنها بیایند به ما عرضه کنند از ما سؤال کنند مسئلةٌ؟ فرعٌ؟ آیا اینجا این کار خاص در این مورد خاص بشود جائزٌ أن لا؟ مشروع است یا نه؟ بعد ما بگوییم به خود این پدیده فردی، منفرد نگاه کنید، بگوییم بله ظاهراً جایز است. چون الآن یادم نمیآید آیه و روایتی که صریح خلاف این را گفته باشد! مستقیم. یا احوط و اینطور چیزها.
فقه فعال، حوزه فعال و فاعل، کسانی هستند که به احکام اجتماعی و فردی بطور پراکنده و بریده از هم نگاه نمیکنند بلکه ذهن، به سبک نظامسازانهای به مسائل، به آیات و روایات نگاه میکند، با واقعیات اجتماعی مواجه است و میداند فتوا تا حکم، چه فاصلهای را باید طی کند؟ فتوای سیاسی، اقتصادی، حقوقی تا حکم سیاسی حکومتی. و این فاصله چگونه باید طی بشود؟ و آیا همه جا این فاصله باید باشد یا خیر و به چه معنا؟ و آیا میشود گزینشی با آیات و روایات برخورد کرد؟ میشود فقط مسئله مسئله با مسائل اجتماعی و سیاسی مواجه شد یا علاوه بر آن، باید به یک رویکرد و جهتگیری کلی و این که مجموع این پدیدهها، جامعه اسلامی یا غیر اسلامی را به چه سمتی دارد میبرد، راجع به اینها میشود اندیشید.
فقه فعال و حوزه فاعل، هم موضوع را درست میشناسد، واقعیتهای اجتماعی تاریخی را درست میشناسد، رقبا و همینطور دشمنان خودش را درست میشناسد، فرصتها و تهدیدها را میشناسد و بعد با آیات و روایات به شکل منسجم و مرتبط مواجه میشود و با ملاکات عقلی و وحیانی مفاهیم و مسائل را اهم و مهم میکند، هم مفاهیم را اهمّ و مهم میکند و هم مصادیق را. آن وقت این میتواند تمدنسازی کند. میتواند بگوید وضع موجود و تمدن موجود و شرایط موجود را درست تحلیل کند، درست تجزیه کند، درست ارزیابی و داوری کند، مفاهیم ظاهراً مرتبط را بتواند از هم بتواند تفکیک کند، مفاهیم ظاهراً بیربط را بهم مربوط کند، و با این تجزیه و تحلیل، مجموعاً از آن طرف هم یک نگاه جامعی از طریق اشراف و تماس مداوم اجتهادی و متفکرانه با آیات و روایات، همه آیات و روایات، نه گزینشی و بخشی از آنها توجه داشته باشد و بعد اکیداً به این مسئله توجه کند که فقه اسلام و اخلاق اسلام، و کلام اسلام، عقاید اسلامی از همدیگر جدا نیستند. نگاه فقیهانه به معنی اخص به یک مسئله، به این معنا که من کاری به اخلاق اجتماعی ندارم، به آثار اخلاقی ندارم، به آثاری که در افکار عمومی و تعلیم و تربیت جامعه میگذارد کاری ندارم. به ابعاد مختلف این کوتاه مدت، درازمدت، فردی و اجتماعی کاری ندارم. من فقط یک روایتی در این باب دیدم و آن روایت را ملاک قرار میدهم و بر اساس آن این حرف را میزنم! خب شما صدها روایت دیگر هم هست که به همین مسئله مستقیم یا غیر مستقیم مرتبط است که شما آنها را ندیدید. همه اینها را باید با هم ببینید. با آیات قرآن و آیاتی که اصول کلی تمدن اسلامی را بیان میکند آنها باید در مقام استنباط و اجتهاد، اصل حاکم بر ذهن ما و شما باشد همه آیات و روایات در عرض هم نیستند. همه آیات قرآن به لحاظ نظام سازی در یک سطح نیست. بعضی مفاهیم بنیادینتری را مطرح میکند بعضی مفاهیم روبناییتر ولی مهم را مطرح میکنند. این که هر کدام از این آیات و روایت به کدام سطح از تمدنسازی و جامعهسازی مربوط هستند، این که تعلیم و ترببیت و اخلاق را شما نمیتوانید از مفاهیم نظری و کلامی، و آنها را باز از مفاهیم فقهی به معنی خاص تفکیک کنید، ما اسلامشناس به معنایی که فقط در این رشته چیز بلدم، این اسلامشناس نیست. اینها کمک اسلامشناس هستند! اینها باید دستیاران اسلامشناس باشند. اگر یک کسی فقط تخصص در فقه به معنی خاص دارد یا فقط کلام میداند یا فقط با تفسیر قرآن مشهور است، همه اینها میتوانند اعضای یک تیم دستیار برای اجتهاد باشند و الا کسی که بگوید من احکام عبادی و فردی، متخصص هستم ولی به اینها نگاه نظامسازانه نمیکنم، خب این خودش یک نوع تفکیک و یک نوع مُثله کردن و مُثله سازی دین است. اگر اینها به هم نامربوط بودند و قابل تفکیک بودند اینها همه در یک قرآن نمیآمد. از زبان اهل بیت(ع) همه اینها صادر نمیشد. همه اینها یک پیامبر نمیگفت. یک پیامبر همه اینها را گفته است. بنابراین چه در تربیت فردی، چه در جامعهسازی و تمدنسازی باید به همه مفاهیم توجه داشت. واقعاً فقیهی که به مفاهیم قرآنی اجمالاً آشنا نیست و یک تسلط نسبی ندارد واقعاً یک فقیه کامل اسلامی نیست. فقیهی که فقط در مباحث فقهی خاص وارد است ولی در مباحث اعتقادات، جهانبینی، انسانشناسی و هستیشناسی با قرآن و روایات مشهور نیست این اسلامشناس نیست و نمیتواند جامعه اسلامی را به لحاظ فکری مدیریت کند. همینطور متکلمی که فقط چهارتا شبهه کلامی را حفظ کرده، اشعری چه گفته، معتزلی چه گفته، ماتریدی چه گفته، خوارج چه گفتند، مرجئه چه گفتند و بعد هم چهارتا مسئله جدید تحت عنوان کلام جدید، لیبرال پروتستانها چه گفتند، فلان فرقه چه گفته، اینها یکسری اطلاعات است. خوب است و البته برای طلبه لازم هم هست اما اینها کسی را متکلم به معنای واقعی نمیکند. ما احتیاج داریم سالها غور در قرآن و حدیث، با عقل نه منهای عقل بکنیم. بعضیها بدون عقل سراغ قرآن و حدیث میروند. باید با عقل رفت. وقتی بدون عقل میروی ارتباط اینها را نمی فهمی، وقتی با عقل میروی میفهمی. وقتی بدون عقل میروی به فلسفه دین کاری نداری و سراغ آیات و روایات میروی! توجه نداری که خود خدای متعال در قرآن میفرماید کل این شریعت آمده برای تعلیم کتاب و حکمت، برای تزکیه نفس، تزکیه نفوس و اقامه قسط. پس اینها کل اصول حاکم بر استنباطات ما هستند یعنی خطوط اصلی روشن، خطوط فرعی روشن است. این یک مسئله.
اگر آن فقه سیاسی نظامساز، فقه فعال است نه منفعل، به این معنا که این فقه، یک) رقبای خودش را در جهان بشناسد. نظامهای حقوقی سیاسی حاکم بر جهان، رقبای فقه سیاسی ما هستند چه از نوع اسلامی، مذاهب دیگر و چه غیر اسلامی، ولی دینی و معنوی اجمالا، چه انواع لائیک، شاید قویترین رقبای ما آنها باشند که بر دنیا مسلط هستند. نقاط اشتراک و نقاط اختلاف را درست شناختن. پرسشهایی که آنها مطرح کردند چه جوابی باید داد؟ در کدام پاسخها مشترک هستیم و در کدامها نیستیم؟ و بعد یکی از نقاط تفاوت فقه فعال و فقه منفعل، از جمله در حوزه فقه سیاسی و اقتصادی، این است که ما هم باید پرسشهای جدیدی را طرح کنیم که آنها طرح نکردند. اصلاً تمدنسازی از طرح پرسشهای جدید شروع میشود. آنها یک پرسشهایی را خودشان مطرح کردند و یک پرسشهایی را هم مطرح نکردند. گاهی هم عمداً مطرح نکردند. گاهی هم اقتضاء طبع و آن طرز تفکر بوده که این پرسشهای مطرح نشود. یک پیش فرضهایی دارد، شما میدانید با هر پیشفرضی هر سؤالی طرح نمیشود. اگر شما پیشفرضهای مادی راجع به انسان باشد و درک انسان و مسئولیت انسان، و این طبیعتاً یک پرسشهایی مطرح میشود و یک پرسشهایی را روی آنها را قلم میگیریم و میگوییم اینها مطرح و مهم نیستند. اگر بخواهیم تمدن دینی معاصر بسازیم حتماً یک پرسشهای دیگری را علاوه بر پرسشهای موجود باید طرح کنیم و پاسخ خودش را هم بدهیم. بعد باید به پرسشهایی هم که آنها طرح کردند هم بپردازیم و پاسخ خودمان را بدهیم. بعد باید پرسشهای آنها را هم الولویتبندی کنیم و بگوییم کدامها مهم هستند و کدامها مهم نیستند، چرا؟ چون پیشفرضهایش غلط هستند و خیلی مهم نیستند. اینها یعنی شروع شالوده شکنی در عرصه فقه سیاسی که این نقطه اول و نقطه آغاز تمدنسازی نوین اسلامی است. این یک مسئله . دقت کنید، گاهی از درون این فقه فعال، وقتی فقه فعال باشد یعنی ذهن فقیه جوّال باشد، با یک چشم به واقعیتها و ضرورتهای اجتماعی، نیازها و خلأهای واقعی، با یک چشم هم به اهداف قرآن و سنت، یک نگاه و یک گوش با رقبا، و دشمنانش، یک گوش با کسانی که سوء نیتی ندارند، پرسشهای نظری طبیعی و مشگلات طبیعی عملی دارند و شما باید به عنوان مدعی، نظامسازی دینی، برای مشگلات نظریشان پاسخ، و برای مشگلات عملیشان راه حل بدهید. پاسخ و راه حلی که از درون عقل شرعی و عقل الهی بیرون آمده باشد آن وقت اگر فعال برخورد کردید، یک وقت شما میگویید نظامات و سازوکارهای موجود سیاسی و مدیریتی یا اقتصادی، یا حقوقی، نهادهای موجود در دنیا، بخشی از اینها با مطالبات اسلامی عیناً سازگار است. بعضیهایش مشروطاً و نسبتاً سازگار است که یک اصلاحاتی میخواهد. بعضی از نهادها و ساختارهای موجود، سازگار نیست ولی نمیشود با آن مبارزه دفعی کرد، اضطرار است، مبارزه تدریجی میخواهد، مهندسی گام به گام میخواهد. بخشی هم نه، مقاومت و مبارزه قاطع میخواهد. ولو «بلغ بما بلغ» همان کاری که پیامبران کردند. پیامبر اکرم(ص) یک وقت تشریف آوردند در درون نظام مشرکانة فاسد جزیرهالعرب، با بعضی از مفاهیم به بعضی از مفاهیم و مصادیق لبخند زدند و تأیید کردند، مثلاً حاتم طایی مشرک است اما چون سخی است، پیامبر(ص) سخاوت ایشان را تجلیل میکند، دختر او جزو اسرا بود ولی پیامبر(ص) با احترام عبایش را پهن میکند و میگوید شما مهمان ویژه هستید هر وقت خواستید تشریف ببرید بروید و برایتان محافظ هم میگذاریم. برای چه؟ برای این که پدر تو حاتم طایی است. ما سخاوت او را ارج مینهیم، ما میخواهیم همه مسلمانان این خصلت را داشته باشند، این یکی از خصلتهایی است که اسلام میخواهد ولی اگر پدرت مشرک نبود، برای او دعا هم میکردم. با شرک او مخالف است. با سخاوت او موافقیم. خب همان کاری که پیامبر(ص) در صدر اسلام کردند امام زمان(عج) در آخر زمان خواهند کرد، با نظامات موجود تحلیلی برخورد میکنند. کدام نظامها و نهادها باید باشد بلکه تقویت هم بشود ولو این که غربی یا شرقی هم بوده است ولی اسلامی است. با ضوابط اسلام سازگار است. با کدامها باید مبارزه شود، با کدامها تدریجی؟ با کدامها ناگهانی، دفعی و انقلابی؟ حالا آن نکته اخیری که مهمترین نکته است و میخواهم به آنها توجه کنید این است که کدام نهادها نیست و باید تأسیس بشود؟ حالا آنها در حد وسع و توان خودشان. ما که انقلاب اسلامی، انقلابیون عصر غیبت که وسعشان کمتر است، معصوم نیستند، امکانات فراهم نیست، لذا مسئولیتهایشان هم نسبی است چون امکان عدالت مطلق برای ما نیست، عدالت نسبی و هرچه بیشتر را باید سراغ آن رفت، ما هم در این عرصه همین وظیفه را داریم. یعنی الآن هم در مقام تمدنسازی غیر معصومانه در عصر غیبت، که توانمان محدودتر است مسئولیتمان هم محدودتر است ولی این مسئولیت محدودتر خودش نامحدود است یعنی اینقدر دایره آن وسیع است که ما هر چه بدویم به آن نمیرسیم. نمیشود نظام سازی دینی کرد با طلبهای که روزی 8 ساعت بیشتر کار نمیکند نمیشود تمدنسازی کرد. با حوزهای که در آن کرسی فقه سیاسی، فقه اقتصادی، فقه رسانه، فقه هنر، فقه روابط بینالملل بطور تخصصی بحث نشود، همانطور که شما راجع به فقه دماء و فقه طواف دارید، با همان دقت بلکه بیشتر از آن، اینجا منابع هم خیلی بیشتر است. شما در مورد بعضی از این چیزهایی که ما داریم بحثهای فقهی عبادی میکنیم که واجب هم هست، من آنها را تخطئه نمیکنم، ما راجع به بعضی از این مفاهیم یک آیه، بیشتر نداریم یا یک آیه هم نداریم، آن هم گاهی تفننی و تأییدی به آن استناد میکنند. کل روایاتی که مثلاً در آن باب است دوتا روایت است، ببینید ماهها راجع به آن بحث میشود و این نشانه قدرت و دینامیزم فقه شیعه است. در حالی که راجع به مسائل نظام سازی، اجتماعی، تعلیم و تربیت، اقتصاد، سیاست، یعنی فقه به معنای عام، فقه نظامساز، شما هزاران هزار روایات و آیات دارید که اینها تعطیل مانده است! فقط روی منبرها شبهای خاصی که تبلیغ میروند از بعضی از اینها استفاده میکنند نه همهاش. اکثر همین روایت هم دیده نمیشود و در حوزه خوانده نمیشود. خب اینطوری نمیتوانیم تمدنسازی کنیم.
ولی اگر وارد قضایا شدیم به عنوان حوزه نظامساز و فقه فعال سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، تربیتی، آن وقت خواهید دید که آیات و روایات، وقتی عقل ما سراغ آنها میرود، نه بدون عقل، سراغ اینها میرویم میبینیم راجع به جزئیترین مسائل تمدنسازی و نظام سازی هزاران هزار بحث در کلیات قرآن و جزئیات روایات، شده است. و به نظر من اهل بیت(ع) در جامعه شیعه مظلومتر هستند چون غیر شیعه، ادعایی راجع به اهل بیت(ع) ندارد شیعه که ادعا دارد دریای معارف را تعطیل کنار گذاشتیم و فقط اسم اینها را میبریم. آن وقت ما اگر با این نگاه اسلامی وارد عرصه شدیم، با نگاه فقهی دقیق جواهری وارد عرصه نظامسازی شدیم خواهیم دید که همین الآن میتوانیم بررسی کنیم در دنیای موجود، چه نهادهایی و سازوکارهایی باید تقویت بشود، کدام نهادها و سازوکارها بایستی اصلاح و تعدیل شود، کدامها باید حذف بشود، یا تدریجی یا دفعی در حد توان و از همه مهمتر، یک تفاوت مهم بین فقه فعال و فقه منفعل در عرصه سیاست این است که چه نهادهای جدیدی باید تأسیس شود که الآن در دنیا نیست. و شما اگر بخواهید یک جامعه اسلامی داشته باشید یکسری نهادهای جدیدی را باید تأسیس کنید و این خیلی مهم است. کدام نهادها؟ شما وقتی به مطالبات اسلام در قرآن و سنت مراجعه میکنید میبینید بعضی از این مطالبات، با نهادهای موجود تأمین نمیشود باید برای آن نهادسازی کنید و نهادسازی نمیتوانید بکنید الا این که اهل تفکر و مطالعه اجتماعی باشید و عقلانیت اسلامی در عرصه تمدنسازی فعال شود. این یک نکته.
نکته دیگر در باب مسئله فقه سیاسی، این است که قبل از فقه سیاسی شما میدانید بحث کلام سیاسی مطرح است و قبل از آن، و یا به یک معنا همزمان با آن، فلسفه سیاسی مطرح است. خب شما ملاحظه کردید فیلسوفان، آنهایی که از منظر الهی ودینی جهان را عقلانی دیدند و تفسیر میکنند و آنهایی که به عقلانیت بار الحادی بخشیدند که در واقع الحاد نمیتواند عقلانی باشد اصلاً اگر حقیقتاً عقلانیت باشد جزو توحید، منجر نمیشود. و به این معنا میگویند فلسفه اسلامی. و الا کسانی ممکن است بگویند که اگر متد فلسفه تعقل است، دیگر تعقل اسلامی و غیر اسلامی ندارد، اینها جزو نتایج آن است. پسوند اسلامی به عنوان شرط فلسفه نیست، چون فلسفه، عقلانیت که شرطبردار نیست، اگر از اول گفتید فلسفه اسلامی یعنی از اول گفتید که میخواهید از فلسفیدن چه نتیجهای بگیرید؟ بعد وقتی میگویید فلسفه اسلامی، معنیاش این است که چیزی هم به عنوان فلسفه غیر اسلامی وجود دارد و این معنایش این است که اصلاً فلسفه نسبی است. یعنی عقل، میتواند شما را به اسلام، به تفسیر اسلامی از هستی و انسان برساند میتواند به تفسیر الحادی برساند. عقل هر دو کار را میکند، خب پس اگر این است پس معلوم است اصلاً عقلی وجود ندارد. اصلاً عقل، حجیت ندارد. اگر عقل، و تفسلف عقلی میتواند هم نتیجه اسلامی بدهد و هم نتیجه مادی بدهد پس این چطور حجتی است؟ پس معلوم میشود فلسفه، هیچ نوع اعتباری ندارد چون هر نوع نتیجهای از آن بیرون میآید ولو تناقض. این که میگویند فلسفه اسلامی، این اسلامی، شرط فلسفیدن نیست. ولی معنیاش این است که – البته نمیخواهم وارد این بحث بشوم چون این 4- 5 شق دارد هر کدام را باید جداگانه بحث کرد که فلسفه اسلامی به چه معنا؟ اسلامی یعنی چی؟ فلسفی به چه معنا؟ اسلامی به چه معنا؟ این الآن موضوع بحث ما نیست من فقط یک اشارهای کردم که حتی فیلسوفان ما از منظر عقلانی که از منظر فلسفی که به سیاست نگاه کردند برهان میآورند که شما نمیتوانید اساساً سیاست را از شریعت تفکیک کنید. اگر انسانشناسی شما عقلانی است، و اگر انسان را فقط حیوان تعریف نمیکنید بلکه یک موجود فرا حیوان است، بعضی از متفکرین اسلامی معتقدند که اصلاً انسان را نباید حیوان ناطق نامید بلکه حیوان، حیات انسان از نوع حیوانات دیگر نیست، انسان را نگویید حیوان، بگویید حیّ. و نگویید حیوان ناطق، چون ناطقیت هم به مراتبی در موجوداتی هست، گفتند به جای حیوان ناطق بگویید "حیّ متأله". و این پیشنهاد خوبی است و قابل بحث هم البته هست – حالا اگر در یک فلسفهای، انسان حیّ متأله تعریف شد، در یک فلسفهای انسان، فقط حیوان ناطق تعریف شد، در یک فلسفه دیگری، حتی حیوان غیر ناطق. چون کسانی و فیلسوفانی پیدا شدند در عالم که گفتند این ناطقیتی هم جزئی از حیوانیت است و این فصل مقوّم انسان نیست و به مفهوم آن عقل قدسی که بعضیها میخواهند نتیجه بگیرند نیست. حالا این بحث را وارد نمیشوم فقط میخواهم عرض کنم که اگر شما فقه سیاسی اسلام را از تعلیم و تربیت اسلامی، اخلاق اسلامی، اصول حاکم بر اقتصاد و سیاست اسلامی، قبل از آن، مباحث کلام سیاسی، و فلسفه سیاسی اسلام، همه اینها را از هم جدا جدا کردی، قطعه قطعه کردی، حتماً در مسیر تمدنسازی به مشگل برمیخورید. من نمیخواهم بگویم که یک نفر علامه میشود که در همه علوم مجتهد باشد، آن مخصوص نوابغ است ولی مجموع نظام حوزه، حق ندارد اینها را از هم تقطیع کند و طلبه ما نباید از هیچ کدام از این مفاهیم خالیالذهن باشد. حالا متخصص مجتهد نیست دیگر خالیالذهن نباید باشد. گاهی شما آیات و روایاتی را در مباحث فقهی دخالت نمیدهید در حالی که جزو واجبات مضیّق اهمّ فوقالعاده مورد حساسیت شارع مقدس است. مستقیم فقهی، به نظر نمیآید. در بحث فقهی مطرح نمیشود. در حالی که اگر این آیه را به عنوان اصل حاکم بپذیری یا نپذیری، جهتگیری فقه تو تغییر میکند. چطوری است که بعضیها با استناد ظاهری با همین منابع و به اصطلاح با همین مبانی، و مثلاً با همین متد و روش، و به اسم استناد فقهی، مفاهیم صددرصد ضد اخلاقی را نتیجه میگیرند و مشروع کردند. فقه شیعه و سنتی، حالا کاری ندارم. هم بین شیعه اینها را داشتیم و داریم و هم بین سنی. یک مرتبه کل قرآن و سنت ابزار بشود در خدمت توجیه منافع فلان سرمایهدار یا فلان آخوند دربار یا فلان نظام سیاسی همهاش هم با استناد صوری! بعضی از فتواها را دیدید که فتوای محکمی نیست، دلیل شرعی محکمی هم ندارد این، مفروضات ذهنی همینطور بعضی از استنباطهای زیر لحافی! ظاهر آن هم درست است ولی خودش هم جرأت نمیکند این را به عنوان حکمالله جایی بیان کند، نمیتواند بیان کند چون به وضوح این خلاف مسلمات احکام قرآن است. خلاف مسلّم بعضی ضوابط دیگری در حوزه روایات ماست. این جدا دیدن مسائل خطرناک است. ما یک رشته فکری ثابتی داریم که این از مباحث معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی شروع میشود میآید در عرصه تعلیم و تربیت هست، بُعد اخلاقی دارد، بُعد سیاسی اقتصادی دارد تا میآید به قانون و قانونگذاری و بعد در مقام مدیریت اجرایی ختم بشود. یعنی آن لحظهای ما نظامسازی و تمدنسازی نوین میکنیم، فقه سیاسی فعال میشود که شما بتوانید پسینه و پیشینه آن را از معرفتشناسی که شروع همه مسائل است تا آن آخرین نتیجة عملی که میگیرید بتوانید همه را به همدیگر مرتبط تعریف کنید که حتی یک آیه قرآن و یک روایت صحیح السند نتوانند برای شما بیاورند بر اساس آن، این رشته شما را قیچی کنند! این میشود یک نظام منسجم که یک بخشی از آن فقه سیاسی است. مثلاً شما میبینید بعضی از نظریهپردازان مسلمان، وقتی آمدند در عرصه فلسفی یک تفسیری از انسان و نفس و عقل و روح و جسم و اینها ارائه میکنند، شواهد و مؤیّدات قرآن و حدیث هم برای آن میآورند، استدلال برهانی هم برای آن میکنند و میگویند من در عرصه انسانشناسی انسان را طوری تعریف کردم که اخلاق، با همان ضوابطی که انبیاء میگویند در مورد آن صدق میکند. حالا اصل این که این ادعا را، که ادعای کدام فیلسوف درست یا غلط است، ما بحثی نداریم، میخواهم بگویم متد و هدفی که تعقیب میکند چگونه است؟ مثلاً یک چیزهایی تحت عنوان مبادی شرف اخلاقی در انسان تعریف میکند از فلسفه میآید تا اخلاق، از اخلاق میآید تا سیاست، ادعایش این است که این زنجیره گسسته نیست یعنی من از تعریف انسان و جهان شروع میکنم به تعریف ارزشها و اخلاقیات میآیم و از آنجا به فلسفه و سیاست و عالم سیاسی میآیم. کلام سیاسی من، فلسفه سیاسی من، فقه سیاسی من، با اصل کلام و فلسفه بطور مطلق، و اصل جهانبینی دینی من از هم جدا نیست. میگوید تعریفی که من از نفس و بدن کردم در الگویی که برای حاکمیت و مدیریت سیاسی میدهم دخالت دارد خب واقعاً هم دخالت دارد. مثلاً شما نفس و بدن را به عنوان سرمایههای اصلی انسان تعریف بکنید که اینها برای تحصیل ملکات مناسب با شأن انسان در اختیار انسان هستند. حالا نفس، یک سرمایه سازنده، و بدن، یک سرمایه بازنده تلقی میشود. یعنی بدن استهلاک دارد، و رشد نفس، هدف اصلی است. خب شما اینجا یک اصالتی برای روح انسان و تعالی معنوی انسان قائل میشوید و یک نگاه ابزاری و در عین حال امانی، به بدن میکنید. یعنی بدن درست است که ابزار است اما امانت الهی است، ابزار تکامل است. بعد در کلام سیاسی و فلسفه فقه سیاسی، من نظامسازی اجتماعی را طوری تعریف میکنم که به هر دو سرمایه انسان، یعنی هم به حقیقت نفس آن، روح آن، هم به عقل و نفس و بدنش، این فقه سیاسی و این نظام سیاسی و این تعلیم و تربیت اجتماعی و رسانهها و هنر آن، و سینمای آن، و حوزه آن و دانشگاه و دادگاه و زندان آن و بازار آن، و مسجد آن، اینها همه به هم مربوط هستند. نهادهای جدا از هم نیستند که مسجد یک کارکرد برای خودش داشته باشد، بازار یک مسیر را برود، رسانه یک مسیر، دانشگاه یک مسیر، خانواده یک مسیر، سینما یک مسیر، بعد شما بگویید که اگر میخواهید اسلامی زندگی کنید برو آن گوشه جامعه، تا میتوانی بیرون نیا و با دنیا کاری نداشته باش را حمل بر این بکند که تمدنسازی به تو چه مربوط است؟ اما یک وقت شما دارید از منظر نظامسازی نگاه میکنید آن وقت همانقدر که مسجد- دقت کنید خواهش میکنم – در فقه سیاسی نظامساز، امروز، هر روز به تناسب خودش همینطور است، آن وقت همان قدر که مسجد و کارکرد مسجد برای ما و مشا مهم است کارکرد سینمایش هم مهم است. چون سینمایش هم در تعلیم و تربیت و حقوق اجتماعی دارد تأثیر میگذارد. بنابراین فقه سیاسی تو نمیتواند نسبت به آن بیتفاوت باشد. رسانهاش مهم است، آن وقت ایامالله آن فقط ماه محرم و ماه رمضان نیست. هر روزی که جامعه به هویت اجتماعیاش از معصیت فاصله بگیرد «فهو عید» آن روز یومالله است. تمام نهادهای باید الهی بشوند. آن وقت باید به معماری آن هم درست نگاه کنید.
چند وقت پیش یکی از دوستان ما، از فضلا که خیلی هم مورد احترام بنده هم هستند در مدیریت حوزه قم هم تشریف دارند در رسانهها از ایشان خواندم که گفته بودند معماران و مهندسان و نظام معماری توجه کنند که میخواهند آپارتمان و شهرک بسازند اول فقه معماری را یاد بگیرند. من گفتم خیلی حرف عالیای است. بیایند بگویند بسمالله فقه معماری، ما میخواهیم معماری کنیم فقه معماریتان را بفرمایید. فقه سیاسی حتماً یک بُعدش، فقه معماری است. اخلاق معماری است، معماری و شهرسازی میتواند یک جامعه را به سمت لاابالیگری و برهنگی ببرد یا به سمت حیا بیاورد. پارک، فضای باز و همین شهر بازیها و امکانات تفریحی در یک شهر، فقه سیاسی حتماً از جمله فقه نظامسازی، یک بخشیاش فقه شهرسازی و معماری است، فقه تمدنی. حتما باید توجه کند که پارک و تفریح و سینما، روابط اجتماعی و حقوق جنسی و اخلاق جنسی، با توجه به این شرایط، این ارتباطات، این وضعیت، این سطح تحصیلات، این وضعیت ازدواجها، این میزان طلاقها، این ارتباط با جهان بیرون که اصلاً قابل اجتناب نیست با توجه به این من الآن باید چکار کنم که دفع افسد به فاسد بکنیم، گاهی اولویتهای مهمتری را بچسبیم و بعضیها را مجبور میشویم صرفنظر کنیم، کجاها باید اجتهاد کرد، کجا باید حکم حکومتی، چه کار باید بکند، کجا عنوان ثانوی است و کجا عناوین اولی تعطیل شده ما داریم. بسیاری از این چیزهایی که ما فکر میکنیم عنوان ثانوی است، خیلی جاهایش هم نیست چون همان عناوین اولیه درست شناخته نشده است. استقساء و استفراغ وسع، در احکام اولیه هنوز درست نشده است. ما اینقدر آیات و روایات داریم که از منظر نظامسازی اصلاً فکر فقهی روی آن نکردیم. آنها را با نهادهای واقعی بیرونی ارتباط ندادهایم. اگر میخواهید فقه سیاسی تمدنساز داشته باشیم فقط مدرسه حجتیه و مسجد، برایتان مهم نیست به همان اندازه پارک تفریح و میزان ازدواج و طلاق، میدان فوتبال، روابط دوست دختر و پسرش را، نوع سینما و فیلمهایی که میآید و میرود، دیده میشود و نمیشود، یواشکی دیده میشود، اینها همه به فقه سیاسی تو مربوط است و فقه سیاسی تو از اخلاق سیاسی – اجتماعی تو نباید جدا باشد و نسبت کلام تو باید با آن معلوم باشد. این که از منظر فلسفی هم وقتی به سیاست نگاه میکنیم، از منظر فلسفی الهی سیاست را تابع شریعت تعریف میکنند که میگویند اگر هدف، ایمنی از رنج است و احراز فضیلت، فضایلی که انسان را به خیرات و به کمالات برساند، که آنها با آداب پسندیده و تعلیم و تربیت درست رعایت میشود، سوق بدهد، و هر روز با این موهبت بهتر از روز قبل بکند، چه نوع نهادهای اجتماعی بسازیم که به اخلاق عمومی کمک کند؟ به صداقت، امنیت، اعتماد متقابل، محبت اجتماعی، ایثار، چه نوع قوانینی در مجلس تصویب بشود که ایثار را در جامعه تقویت کند؟ اصلاً چرا از این منظر به قضیه نگاه نمیکنید؟ برای این که بین فقه و اخلاق و تعلیم و تربیت و فلسفه و کلام و علوم سیاسی و علوم اجتماعی، رسانه و سینمایتان جداست و تفکیک اینها از هم، هر کدام دارد کار خودش را میکند ما خود آنها را در عمل از هم تفکیک کردیم. در حالی که مجموع اینها با همدیگر جامعه و تمدن میشود و اینها روی هم تأثیر و تأثر دارند، تعامل بین این واقعیتها. یک قانون اقتصادی در درازمدت یا میان مدت، گاهی هم کوتاه مدت، یک عالم آثار تربیتی و اخلاقی سوء یا خوب دارد. یک قانون در گمرک یا در قضیه مالیات، یک قانون میگذارنید فکر کردید فقط اقتصادی است، در حالی که دوتا کوچه آن طرفتر آثار مثبت و منفی، گاهی مهلک سیاسی یا تعلیم و تربیتی دارد.
یک جمله میگویید فکر میکنید که از موضع اخلاقی این کار را کردهاید، یک مرتبه میبینید این جمله، سه تا پیچ که میخورد در آمار ازدواج و طلا تأثیر میگذارد. وقایع اجتماعی به هم مربوط هستند. بنابراین ذهن فقیه و متکلم و فیلسوف و مربی اخلاق ما، باید یک ذهن باشد و به هم مربوط باشد و اولویتها را درست تشخیص بدهد. سیاست اگر تابع شریعت نباشد، غریزه و احساسات غلبه میکند به آراء کلی، و ادراکات عقلی، بعضی از کسانی که در حوزه فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی بحث کردند، از همین قدما و بزرگان و مشاهیر، یک تعبیری که میآورند این است: میگویند گاهی رسانه، تعلیم و تربیت و اقتضائات زندگی مادی، مثلاً فشار اقتصادی، فشار اجتماعی، دعواهای خانوادگی، تنش، القائات فاسد، مأیوس سازی یک جامعه، چیزهای مختلف، اینها باعث میشود که خضوع شخص نسبت به علل بعیده، یعنی آن اسباب عالیه عالم وجود از بین میرود یا ضعیف میشود و توجه آن نسبت به علل غریبه و اسباب صوری در عالم، یعنی عوامل مادی تقویت میشود و تمام توجه آن، سراغ اینها میآید. نسبت به عوامل مادی اتفاقات، اخلاص نشان میدهد. نسبت به آن مبادی عالیه، آنها را فراموش میکند و غافل میشود. یعنی فقط نگاه مُلکی نسبت به مسائل پیدا میکند و دیگر نگاه ملکوتی ندارد. ممکن است یک وقت یک زیارت امام رضا(ع) حضرت معصومه(س) یا کربلایی برود اما توجه آن به کدام دسته از عوامل در زندگی است؟ خب این را یک فیلسوف، نه از منظر فلسفه سیاسی، نه فقط سیاسی، راجع به بحث تعلیم و تربیت انسانی، روابط این نفس و عقل بحث میکند که علل مادی و علل حقیقی که غیر مادی هستند در پدیدههای اجتماع، چطوری نگریسته شوند و چطوری نتیجه بشود یا نشود؟ آن وقت میبینید میشود از این نتیجه گرفت که اصلاً انقلاب کردید تا عالم از مسیری که منحرف شده به جای خود برگردد. نوع نگاه به معاش و معاد دوباره در عالم بشر اصلاح شود.
یا فرض بفرمایید – حالا اینهایی که میگویم ظاهراً مسائل ماقبل فقه سیاسی است ولی کاملاً روی مسئله تأثیر میگذارد – یک بحثی را مطرح کردند بطور خاص، مثلاً جناب ملاصدرا یک بحثی دارد تحت عنوان تفاوت "شریعت" و "سیاست"، از جهت "فعل" و از جهت "انفعال". که برداشته اینها را تفکیک کرده و تقسیمبندی این، تقریباً ابتکار خودش است. به لحاظ فعل، فعلِ عادی که پسوند سیاسی برای آن میآوریم، فعل سیاسی که ربطی به شریعت ندارد یک فعل جزئی است بنابراین زائل. و ناقص است بنابراین محتاج. یعنی این فعل سیاسی منهای شریعت پادرهواست! فقط جزئیبین است و به امور زائل و موقت توجه میکند در حالی که اگر بخواهد نگاه و طرح سیاسی، بقاء و کمال داشته باشد باید خودش را به شریعت گره بزند یعنی فقه سیاسی باید پیدا شود. چون افعال شریعت، منوط به افعال سیاست نیستند، اما افعال سیاست منوط به افعال شریعت هستند. اگر بخواهیم آن تأثیر تربیتی را هم در جهت غایت انسان و هستی بگذارد.
یک تفاوت هم به لحاظ انفعال بین این دوتا قائل میشود که اینها هم در فقه سیاسی تأثیر میگذارد. اگر کسی به این نظر، پایبند باشد در حوزه فقه سیاسیاش تأثیر میگذارد. در حوزه کلام سیاسی تأثیر میگذارد و آن این است که شریعت، به مسائل ذاتی بشر توجه میکند اعم از این که سیاسی باشد یا نباشد. اما سیاست غیر شرعی، فقط به عوارض موقت بشر توجه میکند و بنابراین قابل تبدیل و قابل زوال است. یعنی اگر کسی به سیاست منهای شرع، یعنی سیاست خارج از فقه سیاسی، سیاست غیر فقهی و غیر دینی توجه بکند هرگز نمیتواند به لحاظ ارزشی و معیارهای عالم سیاست و تمدنسازی هرگز نمیتواند به ثبات برسد! یعنی مدام ارزشهای آن تغییر میکند و همه چیز نسبی میشود. همین ماکیاولیزم، میشود ذات سیاست. واقعاً سیاسی، یعنی ماکیاولی بودن! یعنی هر لحظهای هر کاری که به نفع توست بکن. نفع دنیوی است، مادی است، شخصی است، محسوس و تجربی و چرتکهاندازانه.
خب از همین حوزه مباحث فلسفی فاصله و تفاوتهای سیاست دینی و غیر دینی شروع میشود که امر شریعت لازم ذات انسان و شخص مأمور است و غیر قابل تبدیل و زوال است و اعم از سیاست است. اما امر سیاست، جدای از شریعت، عرَض مفارق است؛ غیر لازم ذات برای انسان است؛ برای منظورات دیگری تأمین میشود که آن منظورها همه موقتی و مادیاند. و بنابراین آن سیاست، آناً قابل تغییر و تبدیل و تعطیل است. ثبات ندارد، هدف ندارد. وقتی مبدأ و غایت نداری،ثبات نداری فلسفهای نداری، برهانی نداری که چگونه سیاسی بودنی درست است و چگونه سیاسی بودنی نادرست است؟
لذا شریعت، به امور امر میکند که انسان به نفسه، مخاطب آنهاست. مثلاً نماز و روزه، و مثل عدالتورزی در سیاست، شریعتورزی در سیاست. سود آن را هم میبیند. اما سیاست، امر به چیزهایی میکند که آنها به ذات انسان نمیرسد، به لباس انسان یعنی به بدن انسان میرسد و چون بدن، پیرشونده و میرنده است و نیازهایش و مذاق او و مزاج او دائماً تبدیل شونده است بنابراین سیاستی که خارج از فقه سیاسی تعریف میشود، یعنی رابطهاش با اخلاق الهی با انسانشناسی و هستیشناسی الهی قطع است، فاصله این دوتا کاملاً روشن است که چیزی از آن در میآید.
هشتگهای موضوعی