اندیشه سیاسی و پرسش هایی از انقلاب اسلامی - قسمت سیزدهم-("سیاست معنوی" و"رستگاری سیاسی")
مجتمع عالی فقه- مدرسه علمیه حجتیه- قم 92
بسمالله الرحمن الرحیم
نکتهای خدمت شما عرض میکنم نگاه فلسفههای مادی به مسئلهی سیاست است که فقهای ما و فقه سیاسی ما در مقام نظامسازی حتماً باید به این منظر فلسفههای مادی توجه داشته باشند. نظریهپردازان مادی در حوزهی فلسفهی اجتماعی یک تحلیلی دارند و میگویند درست است که هر چه جلوتر آمدهایم جهان به اصطلاح غیر دینی شده است و مدرن شدن به مفهوم خروج از سنت است و سنت ماهیت و مفهوم معنوی داشته و مدرن شدن و هستهی اصلی مدرنیته سکولاریزه شدن و غیر دینی شدن نظامات اجتماعی سیاسی است. تا قبل از انقلاب اسلامی ما و اتفاقات 20، 30 سال اخیر اینها میگفتند این یک سیر قطعی است و جبر محتوم تاریخ است که از سنت به سمت مدرنیته برویم و هر چه جلوتر برویم دین ضعیفتر و لاغرتر و صغیرتر و حاشیهایتر و تشریفاتیتر و نمایشیتر میشود تا کلاً کنار برود. مثل یک عضو زائدی که دیگر به آن نیازی نیست و کوچک و کوچک میشود تا حذف بشود. اینها تا قبل از انقلاب اسلامی که بحث بازسازی تمدن اسلامی مطرح شد و اولین نمونهی آن تشکیل شد و حالا هم در جهان اهل سنت با ورژن سنی به دنبال الگوبرداری از این هستند که طبیعتاً با مدل شیعه تفاوتهایی دارد ولی در اصل اسلامخواهی مشترک است. این اتفاقاتی که در این 30، 40 سال افتاد این نظریه را به طور کامل زیر سوال برد که با خود گفتند اینکه ما گفتیم جهان کلاً غیر دینی میشود نشد و نه اینکه غیر دینی نمیشود بلکه یک مرتبه به سمت بنیادگرایی دینی آمده است. یعنی دینداری دوقبضهی دوآتشه اتفاق میافتد. به بنیادگرایی دینی یا همان فوندامنتالیزم، ریشهگرایی، اصولگرایی، رادیکالیزم مذهبی برگشتهایم. دین کجا حذف شده است؟ اتفاقاً دین غلیظتر و جدیتر شد و کل جهان دینی حرف میزند. جبهههای مختلف مذهبی حرف میزنند. این اتفاقات در 50 یا 100 سال پیش اصلاً قابل پیشبینی نبود. دروغ بزرگ و تخیل محض تصور میشد. البته اینها یک چیزی گفته بودند که از یک جهت به بحث فقه سیاسی مربوط میشود و آن این بود که این جامعهی بشری که به جبر تاریخ و مدرن شدن غیر دینی شده و میشود در عین حال غیر دینی شدن سیاست زمینهای ایجاد کرده برای اینکه پتانسیل سیاسی مذهب نه از نوع تمدنساز بلکه از نوع شورشکننده به وجود بیاید. یعنی بنیادگرایی مذهبی یک واکنشی در برابر تهدیدات جامعهی مدرن است. چون نظم قدیمی بر جهان حاکم بوده و در مدرنیتهی مادی آن نظم تخریب شده طبیعتاً یک واکنشهایی از طرف طرفداران و متولیان و پسماندگان و بازماندگان سنت کهن نسبت به مدرنیته ایجاد خواهد شد. اینها که شعارهای ایدئولوژی و بازیهای تبلیغاتی است. این کلمات و الفاظ که ما جدید هستیم و آنها قدیمی هستند و از بین رفتهاند. ولی یک پیشبینی که روزنهی نفوذ فقه سیاسی اسلامی به نحو عام و شیعی به نحو خاص در جهان است تا عرض اندام بکند و یک ادبیات دیگر و جدیدی را مطرح بکند این است که احتمال دخالت مذهب و روحانیون در همین شرایط که اینها آن را عصر ورشکستگی سنت و مذهب مطرح کردهاند به یک معنا افزایش پیدا میکند. یعنی بعضی از اینها که عمدتاً گاهی از موضع چپ و گاهی از موضع راست بحث میکردند احتمال دخالت روحانیون در سیاست را به چند عامل مربوط دیدند. یکی اینکه مذاهب مختلف به لحاظ داعیههای سیاسی اجتماعی مساوی نیستند. داعیههای سیاسی اجتماعی و تمدنسازانهی اسلام و به خصوص اسلام شیعی کجاست و همین داعیهها در بودیزم و هندوایزم یا مسیحیت کاتولیک کجاست؟ تفاوتهایی وجود دارد. هر چه که داعیههای سیاسی اجتماعی یک مذهب بیشتر است احتمال دخالت و حضور اجتماعی روحانیون آن مذهب در زندگی سیاسی بیشتر میشود و چون همهی مذاهب نسبت به تنظیم امور سیاسی اجتماعی ادعاهایی داشتهاند ولی همه به یک اندازه نبوده لذا همه مجبور میشوند وقتی در برابر این پرسش منطقی قرار میگیرند که «رستگاری مؤمنین چه ارتباطی با نوع تنظیم حوزهی زندگی مادی آنها دارد؟» باید یک جوابی بدهی. اگر بگویی رستگاری معنوی هیچ ارتباطی با نحوهی تنظیم زندگی مادی و نهادسازی ندارد باید به بعضی از پرسشها در رابطه با روح و جسم جواب بدهی. چون تو وقتی میگویی مدل زندگی و سبک زندگی هیچ ارتباطی با معنویت ندارد باید به خیلی سوالات توضیح معرفتشناسی و انسانشناسی و اصل ضرورت دین خود جواب بدهی. اگر بپذیری که ارتباط دارند باید نسبت خود را با سکولاریزم، یعنی تفکیک دین از دولت، تفکیک دین از تمدنسازی و به خصوص تفکیک دین از قانون و قوانین اجتماعی بیان کنی. دوستان توجه داشته باشند که سکولاریزم به معنای تفکیک دین از سیاست نیست. سیاست دینی و دین سیاسی با سکولاریزم تا یک نسبتی قابل جمع است. نقطهی حساس سکولاریزم تفکیک دین از دولت است. تفکیک دین از قوانین اجتماعی است. و الا میگویند شما میتوانی سیاسی باشی و مذهبی هم باشی. همین الان در خود غرب نظامات سکولار هستند اما شما میبینی در آن حزب دموکرات مسیحی هستند، احزاب سوسیال مسیحی هستند. خب اینها مذهبی هستند و سیاسی هم هستند و در پارلمان میروند و گاهی هم به قدرت میرسند. این با سکولاریزم منافاتی ندارد. منتها میگوید مسیحیت تو باید برای خودت باشد ولو در حد مواعظ باشد ولی در مدیریت و در قوانین اجتماعی مذهب نباید دخالت بکند. آن را هم راست میگویند و حق داشتهاند. ما هم معتقد هستیم مذهب کاتولیک و مسیحیت نباید در دولت دخالت کند. چون مشکل دارد و اصلاً نمیتواند دخالت کند. ولی ما راجع به فقه شیعه نمیتوانیم این حرف را بزنیم چون یک فقه صد درصد سیاسی است چنانچه صد درصد معنوی و تربیتی و اخلاقی است. ما نباید این اشتباه را بکنیم. ما یک وقتی میگوییم بحثها را تخصصی کنیم و اشتباهاً میآییم و آنها را تفکیک میکنیم. تخصصی شدن و تخصص، آری ولی تشتت و تفکیک، نه. چون یک تصمیم سیاسی در همان لحظه بعد سیاسی و اقتصادی و آثار تعلیم و تربیتی و آثار اخلاقی و معنوی دارد. همه به فقه مربوط است، هم به کلام مربوط است، هم به قرآن و سنت مربوط است. یک تصمیم و یک اقدام در عرصهی ارز و بانکداری و گمرک در عین حال یک تصمیم فقهی و اخلاقی و سیاسی هم هست و نظام دینی باید به همهی اینها توجه کند و این توجه به وجود نمیآید مگر در حوزههای قم و مشهد و نجف و اصفهان وقتی که طلبه تربیت میشود این توجهها به وجود بیاید. باید به همهی اسلام کار داشته باشیم. همینطور اینکه روحانیون یک مذهب به عنوان نیروی سیاسی به لحاظ تاریخی آیا موقعیت ممتاز و قدرت بیشتری داشتهاند یا نداشتهاند؟ این تأثیر میگذارد که امکان دخالت سیاسی و گسترهی دخالت سیاسی آنها چقدر باشد. ادعاهای شیعه چیست؟ ادعاهای شیعه در حوزهی نظامسازی با ادعاهای عرفان سرخپوستی و حتی مذاهب اهل سنت متفاوت است و همینطور اینکه در یک مذهب امکان تفسیرپذیری و تکسر تعبیر از آن مذهب چقدر است؟ آن مذهب چقدر ظرفیت تطبیق با شرایط متحول تاریخی بدون عدول از اصول خود را دارد؟ این خیلی مهم است. این هم تأثیر میگذارد در این که آیا تو میتوانی در حوزهی سیاست فقه تعریف کنی؟ آیا میتوانی در فقه عرصهی سیاسی تعریف کنی یا نتوانی. و همینطور اینکه نهادهای کدام مذهب منسجمتر و سازمانیافتهتر هستند. این هم در قدرت آن مذهب برای ارائهی فقه سیاسی دخالت دارد. باید این هم روشن باشد که وقتی میگوییم ظرفیت تطبیق با شرایط متحول تاریخی چقدر است یک چیز عام دوپهلو است. هم یک تهدید است و هم یک فرصت است. وقتی این تهدید تبدیل به فرصت میشود که یک قیدی را اضافه کنیم و بگوییم قدرت انطباق با شرایط متحول اجتماعی تاریخی و بدون عدول از اصول. اگر این قید دوم نباشد شما فقه سیاسی نداری. فقه یعنی باید یک حدود و مبانی داشته باشد و از آنها عدول نکند و باید محکماتی داشته باشد. محکمات بدون قدرت تطبیق با شرایط تحجر درست میکند و شما را از صحنهی تمدنسازی حذف میکند. تو را نابود نمیکند که بگویی کلاً محو میشوی ولی دیگر در متن تاریخ نیستی و به حاشیهی تاریخ میروی. اما حضور وسط میدان و درک شرایط تاریخی توأم با عدول از اصول و بدون رعایت اصول شما را از حالت یک امر متصلبی که مرزها و ادعاهای سلبی و ایجابی آن روشن است به یک بخار و گاز تبدیل میکند و شما را در واقع تبخیر میکند که خودش را با هر شرایطی تطبیق میدهد ولی دیگر چیزی نیستی و کاملاً قابل عبور هستی و دیگر خط قرمزی نداری و اینکه رابطهی مذهب و فقه با سیاست یا تفکیک حوزهی دینی و فقهی از حوزهای که آن را حوزهی غیر دینی تعریف بکنی و تصور اینکه آیا یک مرزی بین این دو حوزه وجود دارد یا ندارد یک تصور تاریخی و در عین حال کلامی است. آیا ما در فقه شیعه مفهومی به نام مفاهیم غیر دینی داریم یا نداریم؟ یعنی آیا در این عالم پدیدهای هست که از نظر ما غیر دینی تلقی بشود و دین نسبت به او هیچ تفسیر و هیچ موضعی نداشته باشد؟ ولو اباحه باشد. آن بحثی که در اصول فقه میخواندید که آیا اباحه حکم است یا عدم حکم است؟ اباحه دقیقاً حکم است و در اینجا یک آثاری دارد. اگر یک چیزی به نام «منطقه الفراغ» در حوزهی فقه سیاسی تعریف شد که اینجا مجال مانور تجربه و عقل بشری است ولی باید در چهارچوب محکمات شریعت باشد آن زمان «منطقه الفراغ» هم در واقع «منطقه الفراغ» نیست. فراغ از چه؟ فراغ از ضوابط؟ فراغ از مصالح و مفاسد؟ فراغ از کدام مناتات؟ این مناتات نفسالامری در همهی افعال بشری وجود دارد. حتی آنهایی که مباح هستند. مباح هست و این منطقه فارغ از حکم ایجابی و تحریمی است آن هم به عنوان اولی شرعی و نه به عنوان ثانوی. حالا اگر کسی دقیق نگاه کند میبیند منطقه الفراغ هم واقعاً منطقه الفراغ نیست چون ما اصلاً احتیاجی به فراغ نداریم؟ فراغ از چه؟ یعنی آن جایی که منطقه الفراغ است ترخیص شارع است. ترخیص شارع، حکم شارع است و نه عدم الحکم. چون چیزی در عالم حیات بشر وجود ندارد که هیچ ارتباطی با سعادت و شقاوت او نداشته باشد. این امکان ندارد. هر کاری که میکنی یک ارتباطی با سعادت و شقاوت تو دارد ولو در حوزهی مباحات باشد. حالا چه مباحات به معنای اعم و چه مباحات به معنای اخص باشد. یعنی مثلاً خوابیدن هم در جهت سعادت و شقاوت عمل میکند. حتی وقتی که خواب هستی و ظاهراً فعال نیستی. خواب تو هم یک فعل است. لذا میگویند خواب آدم روزهدار هم عبادت است. میگویند خواب عالم از شببیداری جاهل در پیشگاه خداوند محبوبتر است. این خواب یک فعل است و در مسیر تحقق تکاملی بشر است. حالا اینکه ما چه تصور تاریخی از چه مذهبی داریم و اینکه چرا دامنهی مذهب در چه جامعهای گستردهتر است و چرا و یا گسترده نیست و چرا. ادعای بعضی از اینها این بود که در جوامع قدیمیتر دایرهی همهی مذاهب وسیعتر بوده و هر چقدر یک جامعه پیشرفتهتر شده دایرهی مذاهب محدودتر شده چون معلوم شده اصلاً ربطی به مذهب ندارد. این ممکن است در مورد اغلب مذاهب موجود در دنیا صدق کند چون آن مذاهب راجع به بسیاری از این پدیدهها اساساً ساکت و بیتفاوت هستند و اصلاً نمیدانند اینها چه ربطی به سعادت و شقاوت بشر دارند اما در مورد فقه و تعلیم و تربیت قرآنی و اهل بیت صدق نمیکند. شما هر چه جلوتر بیایید با پیچیدگی مسائل نهادهای تمدنساز بیشتر آشنا بشوی بیشتر به ضرورت اجتهادهای مکرر در قرآن و سنت پی میبری. یعنی بعد میبینی همین آیهی قرآنی که صد بار خواندهای و دو، سه مفهوم از آن فهمیدهای با یک سوال جدید همین آیه به ده سوال دیگر هم جواب میدهد. ما به آن سوالات توجه نداشتهایم. بعضی از آیات در قرآن هست که در نگاه اول میگوییم این یک حکم فقهی راجع به حرمت مردارخواری میگوید. بعد در یک مسئلهی تعلیم و تربیتی میبینی یک مسئلهی مهمی در باب رابطهی تغذیه و تربیت مطرح میشود و حالا با این نگاه به سراغ این آیه میآیی و میبینی این آیه از قرآن فقط نخواسته بگوید مواظب باشید که مردار نخورید. این هم هست ولی فقط نگاه فقهی به معنی اخص نیست. از موضع فقه اکبر هم به قضیه نگاه کن. بعد میبینی همین آیه ارتباط تغذیه با تربیت و رشد را میگوید. ارتباط روح و جسم را میگوید. ارتباط امر رجس با اوسان را میگوید. وقتی بدون سوال به سراغ قرآن میروی گاهی ممکن است به ذهن شما برسد که مثلاً این مسئله چقدر مهم بوده که باید برای آن آیه نازل میشده است. بله، این آیه حرف درستی را زده ولی آیا اینقدر مهم است؟ این برای آن است که سوال نداری. برای اینکه ما به مسئله فکر نکردهایم. برای اینکه فقه و کلام و فلسفهی فعال نیست. فقه و کلام و فلسفهی منفعل است. برای اینکه به دنبال تعلیم و تربیت انسان امروز با مشکلات امروز نیستی. برای اینکه نمیخواهی تمدنسازی بکنی. برای اینکه سوالاتی که امروز در دنیا که در هر کدام از این عرصهها منجر به ایجاد صدها مکتب و ایدئولوژی مادی شده را نمیشناسی و نمیدانی پای آنها در جواب کدام سوالها در گل ماند. برای اینکه نمیدانی این مکاتب اقتصادی در کجا اشتباه کردند؟ این مکاتب سیاسی چه میخواستند و به کجا رسیدند؟ وقتی با این دید به سراغ قرآن بیایی خدا شاهد است میبینی رایجترین و عادیترین آیات قرآن که برای ما خیلی عادی و رایج شده است مجهولترین آیات قرآنی بوده است و ما اصلاً به آن توجهی نداریم. از همین آیهی «جاء الحق و ذهب الباطل کان زهوقا» فلسفهی تاریخ بیرون میآید. این آیه جواب بعضی پرسشهای اساسی در حوزهی تعلیم و تربیت هست. این آیه پاسخ بعضی پرسشها در حوزهی فقه سیاسی هست. این آیه صد جواب به صد پرسش تخصصی است. این آیه جواب به ده پرسش در حوزهی تعلیم و تربیت و اخلاق است. این آیه جواب به ده پرسش در حوزهی روانشناسی و جامعهشناسی و اقتصاد و سیاست است. ذهن من و تو خالی است. ما درد نداریم. ما اینها را از هم تفکیک و جدا کردهایم. لذا مرزهای متصور بین قلمروی دینی و قلمروی غیر دینی در مذهب ما با مذاهب دیگر خیلی فرق میکند. وقتی خواب تو هم میتواند دینی و غیر دینی باشد اصلاً امر غیر دینی یعنی چه؟ یعنی خواب تو هم میتواند در جهت سعادت یا شقاوت تو باشد. از پیامبر راجع به سکوت پرسیدند. حضرت امیر راجع به سکوتهای پیامبر میفرمایند «پیامبر چهار، پنج نوع سکوت داشت. هر سکوت او یک عمل بود. سکوت او عدم الکلام و عدم تکلم نبود. سکوت او فعل بود. یک سکوت او متفکرانه بود. یک سکوت او از باب امر به معروف و نهی از منکر و تعلیم و تربیت بود...» سکوت او هم عمل بوده است. این یعنی به همه چیز فعالانه نگاه کردن. مرز امر دینی و غیر دینی به این معنا نیست. ارتباطات پیچیدهای که به خصوص امروز انسان با مفاهیم مختلف پیدا کرده که اینها را از هم تفکیک نمیکنند. البته این عدم تفکیک به این معنی نیست که به اسم مذهب و بدون استفاده از عقل و شعور و احساس و اخلاق دخالت قشری متحجرانه و متقشرانه و متسلبانه در همهی حوزهها بکنی. من چندین نکتهی دیگر هم در باب فقه سیاسی شیعه و سنی آورده بودم که با توجه به اینکه وقت من تمام شد به یکی از آن میپردازم. ما امروز در جهان اسلام در حوزهی نظامسازیی هستیم و شیعه اقلیت است و اهل سنت اکثریت جامعهی اسلامی را تشکیل میدهد و ما باید حتماً یک راهی برای تعامل و گفتگو با برادران اهل سنت و فقهای سنی پیدا کنیم. باید حتماًیاد بگیریم با چه متدی شیعه بمانیم و از تشیع عدول نکنیم اما نه اینکه شیعه در برابر سنی تعریف بشود و تمدن اسلامی منتفی بشود و باز کفار همچنان 200، 300 سال دیگر بر شیعه و سنی حکومت کنند. شیعه بمانیم اما شیعهای که بتواند با سنی تعامل داشته باشد. بگوییم در کل اخلاق بین چند قبیله رقابتهایی بر سر قدرت بوده است. بین بنیامیه و بنیهاشم و خوارج رقابت بوده است. باز بین بنیامیه و بنیعباس رقابت بوده است. بین بنیعباس و اهل بیت و علویها رقابت بوده است. در آندولس و در مرکز بین بنیعباس و فاطمیون و در مصر بین ایوبیها و فاطمیها و در شمال آفریقا و شرق مدیترانه بین آل بویه با سلجوقیها رقابتی بوده و حالا ما باز یک دعوای شیعه و سنی درست بکنیم و بگوییم رقابت بین عثمانی و صفوی بوده و جلو بیاییم تا به الان برسیم. این یک نگاه است که دعوا، دعوای دو فرقه است که از اول بر سر قدرت و ثروت بوده است و یک نگاه هم هست که بگوییم روشن بشود کدام از این رقابتها واقعاً با انگیزهی مادی و قدرتطلبانه به وجود آمده و کدام از اینها اختلافات منطقی معرفتی است؟ هر کدام از اینها راه حل جداگانه دارد. آن جاهایی که منشأ این اختلافات سیاسی به مفهوم قدرتطلبانه بوده باید اسلام و امت اسلام را از شر این نوع سیاست نجات داد. مثلاً الان که آل سعود و وهابیها میخواهند خودشان را با دلارهای نفتی سخنگوی اهل سنت بکنند. مشکل و درد اینها درد اهل سنت است؟ حکومتهایی که از آنها در مصر و کجا و کجا حمایت کردند مشکل سنی بودن داشتند؟ اتفاقاً اغلب آنها که سکولار بودند و اصلاً دینی نبودند. عین این اتفاقی که الان افتاده در طول تاریخ هم بارها افتاده است. هم اغراض و هم غرایز، هم غریزههای قدرتطلبانه و هم غرضهای فاسدی پشت صحنه بوده که سلسلههایی از قدرت به وجود آمدند و امت اسلام را بدون اینکه حتی در یک جا بحث درست تاریخی معرفتی قرآنی حدیثی بشود مدام در طول این مدت با هم درگیر کردند. درست در همان لحظاتی که میشده یک تمدن نسبتاً اسلامی ساخته بشود و کل جهان را تحت شعاع قرار بدهد این اتفاق افتاده است و آن را تبدیل به جنگهای داخلی کردهاند. یکی از مشایخ «الازهر» به نام «شیخ عبدالمجید سلیم» بود که استاد «شیخ محمود شلتوت» بود. میدانید که شیخ محمود شلتوت اعلام کرد ما پنج مذهب اسلامی داریم و هر پنج مذهب محترم هستند و در مسجد النبی و مسجد الحرام باید برای هر پنج مذهب اذان گفته بشود و هر کس به هر کدام از این مذاهب از جمله مذهب جعفری عمل کند عمل او مورد رضایت شارع هست و به تکلیف عمل کرده است. خب این شیخ الازهر بود که این حرف را زد. استاد ایشان شیخ عبدالمجید سلیم در یک جایی بحث میکند و میگوید «من تاریخ جهان اسلام را نگاه و بررسی کردم و اثبات میکنم که مذاهبی که در کشورهای اسلامی وجود دارد اعم از شافعی و حنفی و حنبلی و جعفری اغلب با دلیل و برهان حاکم نشدهاند و غالباً سیاست و قدرتطلبی و جنگ قبائل و قدرتها دخالت داشته در اینکه کدام مردم در کدام سرزمین و به کدام مذهب عمل کنند و تغییر مذهبها هم سیاسی و از موضع قدرت بوده است و نه اینکه بحثهای قرآنی، معرفتی، حدیثی و فقهی کرده باشند و بعد بگویند این مذهب درست است و آن مذهب درستتر است. هرگز چنین اتفاقی نیفتاده است.» این که این یک و نیم میلیارد مسلمان در کجا و چه مذهبی دارند تابع مباحث معرفتی نبوده است. اینها تابع جنگ قدرتهایی بوده که در هر دورهای کدام بخش از سرزمینهای اسلام به دست کدام قدرت افتاده است و به نفع او بوده که کدام مذهب را به چه دلیلی رایج کند. بنابراین به یک معنا 95 درصد مسلمانان اصلاً مذهب ندارند و مذهبی انتخاب نکردهاند. آنها میخواهند مسلمان باشند و فکر میکنند مسلمانی همان مذهبی است که به آنها گفته شده است. حالا چه شافعی باشد و چه حنبلی باشد. این یک مسئلهی مهمی است. جناب «سید شرفالدین جبل عاملی» یک تعبیری دارد. ایشان میگوید «فرقتن سیاسه و ستجمعن سیاسه» سیاست ما را به جان هم انداخت و دوباره سیاست باید ما را با هم متحد کند. یعنی ما انگیزههای سیاسی از هم جدا شدیم و حالا باید با انگیزهی وحدت سیاسی و ساختن تمدن اسلامی مجدد به هم وصل بشویم. یعنی همین بیداری اسلام باید بتواند ما را دوباره به هم وصل کند. نه اینکه تبدیل به جنگ مذهبی بشود. متأسفانه رژیمهای فاسد عربی و وهابیها و آمریکا و اروپا و ناتو و صهیونیستها بیداری اسلامی را تبدیل به جنگ داخلی و جنگ مذاهب کردند. چون تنها راهی که جلوی تحقق فقه سیاسی جدید را بگیرند همین است. خب یک زمانی قدرتهای حاکم مثلاً امویها و یک گروههای دیگری در بخشهایی از مصر حاکم شدند و میگفتند روز عاشورا جشن بگیرید و این در بخشی از کشورهای عربی رسم شد و حتی نمیدانستند این برای چه هست و فکر میکردند یک عید مذهبی است. خب معلوم است که این ریشهی مذهبی نداشت بلکه یک ریشهی سیاسی داشت. اینها پیروزی بنیآمیه را جشن میگرفتند. بعد میدیدی همان کسی که در مصر است توجه ندارد. روز عاشورا را جشن میگرفت و بعد هم به زیارت رأس الحسین میرفت. زیارت جناب نفیسه هم میرفت. میدانید این جناب نفیسه جزو استادهای امام شافعی است. یکی از اساتید حدیث و رجال شافعی جناب نفیسه است که از اهل بیت است و قبر او در مصر است. خب این خط را پیش میآورند. همین شیخ شلتوت بود که در مصر اعلام کرد و یک سال روز عاشورا را در الازهر مجلس تعزیه گرفت و اعلام کرد ما اجازه نمیدهیم روز عاشورا جشن بگیرید و این خلاف شرع است. در الازهر روضهی امام حسین گرفت که این سیاست را از بین ببرد. خب از این طرف هم بین شیعه بعضی مسائل هست. مثلاً میبینی در بعضی محافل شیعه نه اصلاً عقاید شیعه را میشناسند، نه کلام و روایات و فقه شیعه را میشناسد، هیچ چیز نمیداند و بعد مراسم زیارت قبر ابو لولو را باب میکنند و اینکه برای کسی حرم بسازند و اینها یک مرتبه محکمات تشیع و اول و آخر تشیع میشود. میبینی نگران این نیستند که محکمات تشیع در رسانههای دنیا زیر سوال میرود. همین چند روز پیش دیدید که یک مقاله در مورد اصل غدیر نوشتند. نمیدانم دیدید که مسئلهی معنوی و ولایت نبوده است. این همه مقاله علیه اسلام و قرآن و تشیع مینویسند و هیچ کس هیچ چیز نمیگوید. بعد میگویند مثلاً در یک فیلمی میخواهند اسب حضرت عباس را نشان بدهند. اعلام جهاد میشود. خب کدام از این مسائل مسئلهی اصل شیعه است و کدام یک مسائل فرعی است؟ در پاکستان یا جای دیگری است که اسب حضرت عباس را راه میبرند. خب اصل این کار، کار خوبی است. اینها کارهای قشنگی است. بعد گفتند یک روستایی به اسب حضرت عباس روستای دیگر اهانت کرده است و بین دو روستای شیعه جنگ شد که به اسب حضرت عباس که برای ماست توهین میکنید؟ آنها هم میگفتند اسب ما، اسب حضرت عباس است و نه اسب شما و همدیگر را زدند و کشتند. در بعضی جاها تشیع همین چیزها شده است. از مظالمی که به حضرت زهرا و اهل بیت شده ما تا آخر میگوییم و اشک میریزیم و جنایاتی که علیه اهل بیت شد را فریاد میزنیم و بلافاصله بعد از پیامبر این جنایات و مظالم شروع شد و تا الان هم ظلم به اهل بیت ادامه دارد اما چطور باید از اهل دفاع کنیم؟ فقه سیاسی ما چطور دفاع کند؟ در یک کتابی روایاتی که راجع به حضرت زهرا هست را همینطور چاپ کردهاند. چاپ کردن روایت که هنر نیست. به سند و دلالت آن کاری ندارد. مثلاً امروز جوانی میخواند که حضرت زهرا جلوی یک آدم کور و نابینا حجاب کردهاند. به ایشان گفتهاند چرا؟ گفته او نمیبیند، من که میبینم. روایت تقسیم کار و دهها روایت راجع به حضرت زهرا و یا از خود ایشان هست که شما الان بدون هیچ توضیحی نمیتوانی بخوانی. برداشتهای غلط میکنند. نتیجه این میشود که طرف میآید و میگوید دیگر حضرت فاطمه برای ما الگو نیست امروز الگوی ما فلان هنرپیشه است. زمانه عوض شده است. آن حضرت زهرایی که ما به او معرفی میکنیم را میبیند و فکر میکند که این چطور الگوی من است؟ من باید چه کار کنم؟ خب دختر امروز ما میگوید من باید چه کار کنم؟ باید بروم و دو پوستین بخرم؟ یا این که کسی بگوید از همین روایت ده الگو برای زندگی بیرون میآید. همین روایت که فکر میکنی نمیتواند برای زندگی امروز الگو باشد. نسبتیابی بین مصادیق آن زمان و مصادیق امروز و اینکه گوهر این روایت چه چیزی میگوید. شروع حضرت زهرایی که معرفی میکند بین درب و دیوار است و پایان او هم بین درب و دیوار است. ما چیز دیگری نمیدانیم. پیامبر چطور میفرماید که رضای فاطمه رضای خداست و غضب فاطمه غضب خداست؟ این یعنی فاطمه شاقول تفکر و سبک زندگی الهی و توحیدی است. خب این شاقول یا برای ما به درد میخورد یا به درد نمیخورد. اگر به درد نمیخورد که چرا تعارف میکنی؟ اگر به درد میخورد که میخورد کل روایات ایشان ممکن است بیشتر از صد مورد نباشد. من گاهی ماهها روی روایات حضرت زهرا(س) فکر کردهام و کار کردهام و میبینم از بین همین روایات صدها پایاننامهی عالی در حوزه و دانشگاه برای همین تمدنسازی و تعلیم و تربیت و سیاست و اخلاق و خانواده و مبارزه و اقتصاد بیرون میآید. منتها هنوز فاطمه لای درب و دیوار است. منتها لای یک درب و دیوار بدتری است. این درب و دیواری که امروز فاطمه بین آن گیر کرده درب و دیوار تنبلی شیعه و حماقت بعضیها است. حضرت فاطمه 1400 سال پیش بین درب و دیوار گیر کرده و حالا 1400 سال است که بین یک درب و دیوار دیگری گیر کرده که این درب و دیوار تنبلی شیعه و سطحینگری ما در مسائل است. اگر امروز خود حضرت فاطمه بیاید این فاطمهای که ما معرفی میکنیم را نمیشناسند. من نمونههایی از فقه سیاسی اهل سنت و نمونههایی از فقه سیاسی شیعه در دورهی جدید را میخواستم با هم مقایسه کنم و این مضامین و اشتراکات و افتراقات و فقه سیاسی شیعه و سنی در عصر غیبت را بگویم که ما در کجا میتوانیم با هم کاملاً تعامل داشته باشیم و در کجا هم باید شفاف ولی دوستانه مرزها را معلوم کنیم که این تفاوتهای شیعه و سنی است و اینجا هم شباهتها است و بعد شیعه به عنوان یک اقلیتی که در تمدنسازی و فقه سیاسی جلودار امت اسلام شده چگونه میتواند و باید با فقهای اهل سنت که خیلی هستند و آدمهای بسیار شریفی در بین آنها است و من با بسیاری از علمای سنی در شرق و غرب جلسه داشتهام که بسیار آدمهای شریف و بسیار حریص به وحدت و عزت امت اسلام و محب اهل بیت هستند و افکار آنها به ما خیلی نزدیک است و متأسفانه صدای آنها به گوش کسی نمیرسد و بلندگوها در دست آنها نیست. کجا ما میتوانیم به اینها نزدیک بشویم بدون اینکه از تشیع عدول کنیم. ما اهل بیت را اصل اسلام میدانیم. اسلام بدون اهل بیت(ع) را اسلام ناقص و دستخورده و تحریف شده میدانیم. حالا چگونه باید با دیگران مواجه بشویم؟ عرض آخر من که تیتروار میگویم تا انشاالله اگر جلسهی بعدی بود توضیح بدهم. این مسئله که نصب الهی و انتخاب خداوند و نه نصب بشری و انتخاب شاه و طبقه و قبیلهی خاص که همهی اینها انواعی از استبداد و دیکتاتوری است با انتخاب مردم چه نسبتی دارد؟ آیا انتخاب مردم نوعی نصب هست یا نیست و در فقه سیاسی عصر غیبت برای شیعه و فقه سیاسی سنی که عصر غیبت و حضور ندارد و از اول تصمیم خود را در مورد مسئلهی وصایت بر یک اساس دیگری گرفت چگونه باید با هم نسبتسنجی بشوند و چگونه عدالت و رحمت و حکمت و مصلحت خلق در فقه سیاسی شیعه به طور خاص و فقه سیاسی اسلام در عصر غیبت رعایت میشود؟ حتی مبانی فلسفی تعریف شده است. مثلاً حتماً دوستان این تعبیر را در «الهیات شفا» از جناب «بوعلی» دیدهاند که بحث همین وصایت را مطرح میکند و عقلاً استدلال میآورد و میگوید با این استدلالی که من میگویم هر عاقلی میداند با وجود انتخاب امام از سوی خداوند نوبت به انتخاب بشر نمیرسد و این انتخاب عقلاً باید در طول آن انتخاب باشد و برای آن ما برهان عقلی داریم و آوردیم و اگر نص الهی نباشد نوبت به راههای دیگر میرسد و تلفیق نصب و انتخاب، انتخاب شیعه در عصر غیبت است. این نصب عام است. تلفیق نصب و انتخاب است. نصب عام یعنی چه؟ یعنی هیچ شخص خاصی برای عصر غیبت تعیین نشده است و صفات و شرایط ارائه شده است. تشخیص و مصداق با خود شما است. با امت و از طریق رجوع به نخبگان امت است. آن کاری که عدلین برای انتخاب مرجع تقلید در احکام فرعی میکنند در اینجا به جای عدلین آن نهاد منتخب مردم و نخبگان و خبرگان انجام میدهند. اینها همان کار عدلین را در تشخیص اصلح میکنند منتها اینجا اصلح برای فقه سیاسی و مسائل حکومتی است. اینجا حدود 10، 12 سوال مهم است که فقه شیعه به اینها جواب داده ولی متأسفانه در حوزههای ما و در کرسیهای فقه سیاسی هنوز میخواهند ولایت فقیه را اثبات کنند و به اینجا نرسیدهاند. این همان اول بود و حالا باید وارد فروع بشوی. هزاران هزار فرع است. به آنجا که برسید خواهید دید که مسئله چیست و اگر فقیه نبود و امکان حاکمیت فقیه نبود حتی بوعلی در کتاب «شفا» اثبات میکند بعد از اینکه او نبود نوبت به انتخاب دیگران میشود که آن هم باید با اجازهی فقیه مشروعیت پیدا کند و برای اینها بحث فلسفی کرده و بحث فقهی نکرده است. و اینکه فقه سیاسی اهل سنت و نظریهی برادران اهل سنت ربطی به دموکراسی ندارد که بعضیها فکر کردهاند رجوع به آرای افکار عمومی است. چون نه در صدر اسلام بر سر هیچ کدام از خلفا اجماعی اتفاق افتاده است. بین صحابه هم اجماعی نبوده است و نه سبک واحد سیاسی برای حاکمیت بوده است. چون خلیفهی اول حاکم بعد از خودش را رسماً تعیین کرده است. خلیفهی دوم شورا تعیین کرده که آنها از بین خودشان یک نفر را بیاورند. یعنی خلیفهی اول به یک سبک عمل کرده، خلیفهی دوم به یک سبک عمل کرده، پیغمبر هم که به نظر برادران اهل سنت اصلاً سبکی نداشته است و به این معنا اینجا یک سوال قابل طرح است که چطور احساس خطری که جناب خلیفهی اول و جناب خلیفهی دوم کردهاند که اگر ما نفر بعدی را تعیین نکنیم ممکن است اسلام و حکومت و امت به خطر بیفتد ولی پیغمبر این احساس خطر و این درک را نداشتهاند؟ چطور است که خلیفهی اول و خلیفهی دوم برای بعد از خودشان حاکم سیاسی تعریف میکنند و میگویند پیغمبر این کار را نکرده است. یعنی اینها حساستر بودهاند؟ چون پیامبر نفهمیده که باید بعد از خودش حکومت را چه کار کند و با امت به لحاظ هم معنوی و هم معرفتی و حکومتی و زعامتی باید چه کار کند ولی اینها کردهاند. اینها سوالاتی است که در حوزهی فقه سیاسی قابل طرح است البته باید به روش دوستانه و بدون توهین و تکفیر باشد. بحث طلبگی است. اصلاً در فقه سیاسی اهل سنت سبک واحدی برای تعیین حاکم نداری. خلیفهی اول به یک سبک عمل کرد و خلفای دیگر به یک سبک دیگر. یعنی چهار خلیفه که خلفای راشدین هستند هر کدام به یک شیوه بر سر کار آمدند و هیچ دو نفری به شیوهی واحد نیامدند. یعنی اصلاً الگویی وجود ندارد. در فقه سیاسی اهل سنت الگوی خاصی برای حاکمیت بعد از پیامبر وجود ندارد. میتواند مثل جناب ابوبکر خودش نفر بعدی را نصب کند. میتواند مثل جناب عمر بن خطاب 6 نفری که خودش دلش میخواهد را تعیین کند. این کدام اجماع است؟ اصلاً اجماعی نبوده است. رأیگیری نبوده است. بنابراین این تصور که میگویند اینها دموکراتیک بودهاند نیست. حالا خود دموکراسی مشکلات خودش را دارد ولی این از نوع دموکراسی هم نیست و مناسبت این بیشتر با خلافت اموی و عباسی و عثمانی بوده و گردش ارثی قدرت بوده گرچه البته خیلی از بزرگان اهل سنت هستند که یکی از شرایط خلافت را مثل ما علم و اجتهاد میدانند. حتی بعضی از آنها عدالت را شرط میدانند و از این جهت خیلی به نظریهی سیاسی فقه شیعه در عصر غیبت نزدیک میشوند. نظامسازی شیعه که از ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) شروع نمیشود و از ولایت رسولالله شروع میشود همین است. همه فکر میکنند شیعه از علی(ع) شروع میشود در حالی که شیعه از پیامبر شروع میشود. تشیع از غدیر شروع نشده است . بعضیها میگویند «نقطهی شروع تشیع غدیر است.» این اشتباه است. تشیع از غدیر شروع نشده است. غدیر مانور بزرگ تشیع است و آغاز تشیع نیست. به همان معنای ولایت رسولالله در غدیر ولایت علی بن ابیطالب هست که نظامسازی شیعی در تداوم نظامسازی اسلامی است و لذا غیر از مردم یک عده از خواص هم آمدند و پیمان ولایت با علی بن ابیطالب را در غدیر بستند و آن پیمان محبت نبود. حالا بگذریم از اینکه بعد از پیغمبر محبت هم رعایت نشده است. حالا ما اصلاً میگوییم آن پیمان محبت بوده است. ما میگوییم پیغمبر فرمودهاند عشق من عشق علی است. خب با علی و فاطمه و حسن و حسین و اهل بیت(ع) چه کار کردند؟ اینها محبت بوده است؟ اصلاً حکومت هیچ، ولایت به معنی محبت بوده است اما محبت و احترام کجاست؟ کسانی آمدند و پیمان ولایت بستند که دوست تو دوست ماست و دشمن تو دشمن ماست. تشیع رسمی از غدیر اگر شروع شده باشد ولی تشیع اصلی از غدیر شروع نشده است. اصحاب علی بن ابیطالب بارها به وصایت استناد میکردند که علی بن ابیطالب وصی رسولالله و منصوب به حکم الله است و همان اول که در مسجد کوفه آمدند تا با خود حضرت امیر بیعت بکنند یکی از سوالاتی که در اولین سخنرانی در مجلس بیعت کردند این بود که هر کس در غدیر حاضر بوده بلند بشود و شهادت بدهد و عدهی زیادی بلند شدند و ایستادند و شهادت دادند. یعنی خود حضرت امیر صریح مسئله را به فقه سیاسی شیعه و مسئلهی حکومت و زعامت ارتباط داد و هیچ کس از اصحاب و انصار و مهاجرین در آن جلسه به حضرت علی اعتراض نکرد که غدیر با مسئلهی حکومت چه ربطی داشته که شما حالا آن را مطرح میکنی؟ هیچ کس اعتراض نکرده است. همه تأیید کردند و بسیاری ایستادند و گفتند بله، ما بودهایم و خود حضرت امیر شهادت خوات. فرمبندی فقهی و کلام مدرسهای همهی مذاهب اهل سنت و تشیع بعداً و کمکم انجام شده است. مسئلهی غدیر مسئلهی مذاهب مختلف نبوده است. جداییهای این 4 مذهب و دهها مذهب سنی بر سر مسائل مثل غدیر و ولایت نبوده است. مثلاً مذهب حنفی در قرن دوم هجری به وجود آمده است و شافعی و مالکی اواخر قرن دوم است و حنبلی به لحاظ فقهی در قرن سوم است و به لحاظ کلامی هم عشائره که اکثر سنیها به جز وهابیها اشعری هستند در قرن چهارم به وجود آمدهاند. وهابیها از اشعریها هم بدتر هستند و به آنها میگویند که شما خیلی روشنفکر هستید. مذاهب فقهی در اواخر قرن دوم به وجود آمده و مذاهب کلامی در قرن چهار به وجود آمده و اصلاً ربطی به مسئلهی غدیر و زعامت ندارد. البته بعداً اینها چون در قالب حکومتها سازماندهی شدند مسائل فقهی و کلامی و تاریخی به هم گره خوردند. این گرهها را حکومتها و قدرتها زدند. اینها از نکاتی است که بعضی از دوستان ما به آن توجه ندارند. ریشههای وهابیت از قرن هشتم با «ابن تیمیه» شکل میگیرد و شکل صریح سیاسی فاسد آن از اول قرن سیزده هجری است و اصلاً ربطی با بنیادهای اهل سنت ربطی نداشته است. اینها حالا با پول و دلار خودشان را سخنگویان اهل سنت معرفی میکنند. فقه شیعه در زمان امام باقر و امام صادق بوده و قبل از آن هم بوده و خیلی به عمل اصحاب عاقل سالم پیامبر نزدیک بوده است. دعواها عمدتاً در زمان بنیامیه و بنیعباس و به دلائل سیاسی و حکومتی به وجود آمد و بعد در زمان عثمانیها و بعد در زمان وهابیها به نام مذهب حاکم و مشهور شد. الان متأسفانه اینقدر با هم مخلوط شده که شما میبینید بعضی از آنها با اصحاب پیامبر در سوریه چه کارهایی میکنند. آنها دیگر شیعه نیستند. حتی با اصحابی که گاهی با پیغمبر هم مشکل داشتند و آخرین نکته خطر جریان قالیگری بین شیعه است. برادران جریان قالیگری بین شیعه که از زمان خود ائمه و اهل بیت(ع) شروع شده و اولین بار خود ائمه اینها را تکفیر کردند و کافر نامیدند، کسانی که الهویت و خدایی را به امام(ع) نسبت میدادند و همینطور جریانی که فقط به الفاظ روایات کار دارد و به سند و عقل و قرآن و روایات دیگر کاری ندارد. از یک طرف جریان قالیگری آگاهانه و به عنوان یک ارتداد و یک انحراف بزرگ و از یک طرف جریان اخباری که هنوز زنده و فعال در حوزههای ما با حسن نیت هست. سوء نیت ندارند و با حسن نیت هستند. اینها هم جزو موانع تمدنسازی اسلامی شیعی و اهل بیت(ع)ی در عصر حاضر هستند و موانع بزرگ بر سر فقه سیاسی هستند و هر وقت جریان ظاهرگرا و اخباری غلبه کرده زمینه برای انحراف بیشتر شده است. زمینه برای غلو و ظاهرگرایی و حتی زمینه برای وهابیت بیشتر شده است. هر اهانتی به مقدسات اهل سنت کمک مستقیم به وهابیت است. هر اهانتی به مقدسات اهل سنت کمک مستقیم و تقویت وهابیت است. چون وهابیها به سنیها میگویند اینها با ما مشکل ندارند بلکه با کل اصحاب پیغمبر مشکل دارند. بعد وقتی که ما برای حرفهای اینها مؤید بیاوریم سیطره و هژمونی وهابیت بر اهل سنت قویتر میشود. امروز اتفاقاً ما باید کاملاً به اهل سنت نزدیک بشویم. نقاط مشترک زیاد است. سنیهای ایران و افغانستان و پاکستان و هند و بوسنی و شمال آفریقا به خصوص تا قبل از این جریانهای 20، 30 سال اخیر که آمریکا وهابیها را علیه ما فعال کرد اغلباً در خیلی جاها فرق شیعه و سنی را نمیدانستند. یعنی گاهی سنیهای آنها از شیعیان ما بیشتر محب اهل بیت(ع) بودند. اغلب اینجاها تصوف و تسنن در هم آمیخته و باطن تصوف و عرفان شیعی بوده است. شما هر جا میروید حب اهل بیت(ع) را بین اهل سنت میبینید. 20، 30 سال است که قضایای وهابیت پیدا شده است. در همین ایران مناطقی از سنیهای ایران بود که شب شهادت حضرت زهرا مجلس عزا میگرفتند و هنوز هم در بعضی از روستاهای اهل سنت ما این هست. میآمدند و برای عزاداران امام حسین(ع) در روز عاشورا شربت میآوردند و سرسلامتی میدادند. همین چند سال پیش من به کابل رفته بودم و دوستان گفتند سال قبل در روز عاشورا بزرگترین عزاداری در کابل برگزار شد که در سالهای اخیر سابقه نداشته و در صف اول هم علمای سنی بودهاند. قضایا اینطور بوده است. ما در فقه سیاسی باید حتماً نقاط اشتراک شیعه و سنی را پیدا کنیم و با پافشاری بر ارکان تشیع به روش درست بتوانیم زمینهی تمدنسازی اسلامی در عصر جدید را انشاالله ایجاد کنیم.
هشتگهای موضوعی