امام حسن (ع)، عدالت عقلانی- بازسازی حکومت (انتخاب میان "نهضت" و "نظام")
شهادت امام حسن (ع)- حلقه ای از 250 سال مبارزه معصوم – 96{دفتر نشر آثار رهبری}
بسم الله الرحمن الرحیم
اسلام به سلطنت آلوده شده، خلافت به جای امامت مطرح میشود، خب باز خلافت درست اگر باشد یک چیزی، یعنی حتی اگر خلافت مثل ابوبکر و عمر بود که علیبنابیطالب(ع) درگیر نشد، اگر یک چنین کسانی به جای امام حسین(ع) میآمدند باز توضیحی داشت، نه این که خوب بود، اما قابل توضیح بود. اما دیگر با زمان معاویه، این که بگوییم خوب این طرف دست ما، آن طرف دست تو، دیگر اینطوری حکومت اسلامی کنیم! تازه همان را هم معاویه قبول نمیکرد، چون معاویه فهمید که بعد از امیرالمؤمنین(ع) آن سازمان ازهم پاشیده، بعضیها که به دربایستی علی(ع) هنوز در صحنه هستند وقتی امیرالمؤمنین(ع) برود دیگر با امام حسن(ع) رودربایستی ندارند.
دوره سوم اسلام که نهضت بدو نظام، نظام بدون نهضت؛ حکومت اسلامی قلابی، حکومت اسلامی به نام اسلام، از آن طرف اسلام انقلابی، انقلاب اسلامی بدون حکومت! شق ثالث دیگر در زمان امام حسن(ع) امکان نداشت! شق ثالث چه بود؟ مرحله دوم، حکومت اسلامی انقلابی، حتی در سطح خلفای راشدین، حتی در آن سطح خلفای قبل از علی، دیگر امکان نداشت. دیگر شرایط طوری شده که عصر امام حسن(ع) سختتر از عصر پیامبر است. امام حسن باید انتخاب کنند، چکار کنند؟ اسلام ناب را که از مکه شروع شده و در حکومت علی محاصره شد و هدف سه جنگ قرار گرفت و در زمان ایشان بیش از 6 ماه نتوانست در حکومت بماند چون پشت او را خالی کردند، حالا سر یک دوراهی رسیده است باید بین جنبش و حکومت، بین نهضت و نظام، یکی را انتخاب کند دیگر دوتایی نمیشود. خب اینجا باید چکار کند؟ به نظر شما امام حسن(ع) حکومت بدون اسلام و بدون ارزشهای انقلابی را انتخاب کند؟ بگوید حالا یک حکومت آلوده دست ما هم بماند خوب است بالاخره اهل بیت هستیم سر کار هستیم! توی رؤسا هستیم! یا بگوید اصل دین، هدفش توحید و عدالت است، ما حکومت را هم برای توحید و عدالت میخواهیم، حکومت، هدف نیست بلکه وسیله است. اگر قرار شد بین هدف و وسیله، یکی را انتخاب کنیم ما حتماً هدف را انتخاب میکنیم. حکومت ابزار است اگر این ابزار از بین رفت اصل آن را نگه میداریم. هنر بزرگ امام حسن(ع) این است، در لحظهای که اسلام به اسم خلافت وارد سلطنت شد، در مجرای فاسد و آلوده سلطنت افتاد که این از اول اسلام تا آن موقع بیسابقه بود فقط زمان امام حسن با این شدت، این اتفاق افتاده است. امام حسن(ع) هنر بزرگشان این بود که یک مرتبه ترمز زد که تاریخ اسلام توقف کند، ما میخواهیم پیاده شویم! ما از قطار حاکمیت پیاده میشویم چون دیگر این قطار، رو به سوی توحید و عدالت ندارد. ما اینجا پیاده میشویم تا دوباره در فرصت دیگری لوکوموتیو این قطار، در اختیار اهل حق قرار بگیرد. ولی ما حاضر نیستیم که لوکوموتیو دست تو باشد و ما هم در حکومت باشیم و تو را توجیه کنیم! دنبال شما راه بیفتیم! لوکوموتیو را هم که در هر صورت از دست دادیم، ما از قطار حکومت پیاده میشویم، در مجرای دیگری، به شکل یک نهضت این حرکت ادامه پیدا میکند و اسلام دوباره این نهضت میشود. حکومت از دست رفت اما اسلام از دست نرفت. امام حسن(ع) برای حفظ اسلام و انقلاب، و ارزشهای توحیدی از اسب حکومت پایین آمد، پایین هم نمیآمد او را پایین میکشیدند، منتهی با شرط و شروط پایین آمد، با وقار و با حفظ عزت پایین آمد، با قراردادی که از دشمن گرفت پایین آمد. به همه فهماند که تا الآن اگر خلافت بود از این پس، سلطنت است! دیگر مسیر عوض شد. کسی فکر نکند که این حکومت از این به بعد حتی به اندازه خلفای قبل اسلامی است! دیگر آن موقع اگر سهمی از اسلام داشت دیگر ندارد تمام! سوت خطر را امام حسن(ع) کشید. این هنر بزرگ امام حسن(ع) است. و از آن بزرگتر این که طوری مدیریت کرد که معاویه نتواند ایشان را از سر راه بردارد با این که پیروز نظامی است ولی نتواند امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بکُشد، مجبور که به او احترام بگذارد. یک وقت از اسب تو را به زور پایین میکشند یک وقت وقتی داری پایین میآیی میگویی درست بایست کنار، حرفهایت را هم میزنی، این اسب تا حالا در مسیر حق بود، من دارم پایین میآیم، این دارد بالا میرود، مسیر این عوض شد، دارند در یک جادهی دیگری میروند من تو را امیرالمؤمنین نمیدانم تو هم باید امضاء کنی امیرالمؤمنین نیستی! امام حسن(ع) کاری را با معاویه کرد که کربلا با یزید کرد. امام حسین(ع) فرمودند کار به جایی رسیده که تا من کشته نشوم حکومت زیر سؤال نمیرود، دیگر هرچه سروصدا کنی کسی گوش نمیکند، فقط باید خون حسین بریزد، حسین که کشته شد یک مرتبه تکان میخورند که این چطور حکومت اسلامی بود که سر حسین را بُرید؟ دختران پیامبر را اسیر کرد؟ این که دیدید در تاریخ کربلا، امام حسین(ع) هرکجا میروند خودشان را معرفی میکنند من حسینم، پدرم کیست علی، مادرم فاطمه، جدم پیامبر است. چرا؟ مگر مردم نمیدانستند که شما چه کسی هستید و شناسنامهتان چیست؟ این میخواهد وجدانها را تکان بدهد؟ چطوری شد که نوه ابوسفیان شد رئیس اسلام و نوه پیامبر شد مخالف حکومت اسلامی؟ امام حسن(ع) هم این کا ررا کردند، جلوی جمع سخنرانی کردند که من حسن هستم، پدرم علی است، این معاویه است، پدرش ابوسفیان است، مادر من فاطمه است، مادر این هند است، خب اینها همه معنی دارد. هند معنی دارد. جنگ احد، جنگ بدر، دعوای اسلام و کفر، چرا امام حسن(ع) مدام خودش را معرفی میکند؟ حضرت زینب(س) خودشان را معرفی میکنند. امام سجاد(ع) بعد از قضایای کربلا آمدند مکه خودشان را معرفی میکنند. من پسر پیغمبر هستم، ما این را میگوییم، اینها این را میگویند. هنر بزرگ امام حسن(ع) اسلام از سر دوراهی نجات پیدا کرد. حکومت قلابی اسلامی بیآبرو شد، اسلام دوباره از مقر حکومت به قرارگاه انقلاب رفت تا دوباره برگردد به مقر و قرارگاه حکومت. ولی اجازه ندهد اسلام تحریفناپذیر بازیچه هوی و هوس بشود. در واقع امام حسن(ع) اسلام را به دوره تفکر انقلابی برگرداند. اپوزیسیون حکومت، منتهی این دفعه حکومت شرک نیست حکومت به ظاهر اسلامی است و این کار، از کار پیامبر در مکه سختتر است چون اینجا خلیفهای است که میگوید من نماز شب میخوانم! میگوید وقتی من را دفن کردید با موی پیامبر متبرکم کنید، میگوید من دایی مؤمنین هستم، من جزو کاتبان وحی هستم، آیات قرآن بر پیامبر نازل میشود 10- 20 نفر سواد دارند آنها را مینویسند یکیشان من هستم! معاویه میگوید یکی از کسانی که قرآن را ثبت کرده من هستم! با این آسان است؟ امام حسن(ع) فقط از پس از این قضیه برمیآید. لباس مذهب پوشیده و این مشکل بزرگی که از این به بعد، از امام حسن به بعد خودش را نشان میدهد و امام حسین(ع) جز با خون دادن نمیتوانست اینها را افشا کند. امام حسن(ع) بدون خون دادن در زمان معاویه میتوانست و این کار را کرد چون اگر آن موقع کشته میشدند همه چیز تمام میشد.
ایشان یک تعبیری دارد میگوید این تشخیص من است و ثابت میکنم که از همان لحظهای که حکومت امام حسن(ع) سقوط کرد در رأس برنامههای امام حسن(ع) و همه ائمه، سیدالشهداء، امام سجاد، امام باقر، امام کاظم، امام رضا، همه، در رأس برنامههایشان این بود که اهل بیت دوباره حکومت را درا ختیار بگیرند. و ایشان میگوید بعضی از آقایانی که منبر میروند و کتاب روایات مینویسند متوجه این قضیه نیستند، در حالی که تمام اهل بیت(ع) چه امام رضایی که ولایتعهدی را پذیرفت و حکومت را نپذیرفت! چه موسیبنجعفر پدر ایشان که سالها در زندان هستند همهشان یک خط را دارند باید دوباره حکومت اسلامی تشکیل شود، دوباره باید حکومتی که دست حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) بود، دوباره باید احیاء شود. همه دنبال تشکیل حکومت اسلامی بودند. ایشان میگوید تشخیص من این است که بعد از این که حکومت آلوده شد و فاسد شد دوباره باید صالح شود.
نکته هفتم، تأکید دوران بعدی، دورانی است که از سفیانیها و مروانیها شروع میشود که کمتر از یک قرن است، چند دهه است، تا بنیعباس که چند قرن است! نه چند دهه، 500- 600 سال است! و آنها هم با شعار اهل بیتی و علوی آمدند. در این دوره از امام حسن(ع) بعد از این که بلافاصله حکومت سقوط میکند و به مدینه برمیگردند شروع میکنند به کادرسازی و به تربیت نیرو و به تبیین صحیح قرآن و سنت پیامبر(ص) که مرزهای اسلام حقیقی با اسلام قلابی و حکومتی روشن بشود. این مرحله بعدی است که ... در این مرحله برای مبارزه با حکومت دینی قلابی نیاز بسیار جدی است به حفظ اصالتهای فرهنگی و نظری اسلام، یعنی احیای تعقّل، عقل. معاویه یک اسلام منهای عقل را ترویج میکرد. اسلام معاویه، یک اسلام جبرگرا بود، از قضا و قدر یکطوری حرف میزد، مثلاً معاویه آمد سخنرانی کرد گفت میدانید همه چیز قسمت است! همه چیز خواست خداست! من قسمت شما هستم! خداوند اراده فرموده که من بر شما حاکم باشم! چه کسی مخالف است؟ چه کسی میگوید من قسمت شما نیستم؟ چه کسی میگوید خدا راضی نیست؟ من تقدیر شما هستم! چه کسی میگوید نیست؟ هرکس میگوید نیست کافر است، چون دارد میگوید اوضاع از کنترل خداوند خارج شده! پس قدرت خداوند را قبول ندارد. اگر کسی بگوید من خدا نخواسته که من بر شما حاکم باشم؟ شما یا قدرت خدا را قبول داری و کافری و خدا را عاجز میدانی، یا عدالت خدا را قبول نداری، اگر بگویی من ظالمم، و خدا خواسته که من باشم، پس داری میگویی خدا ظالم است! اگر میگویید خدا نخواسته من باشم، پس یعنی خدا را ضعیف میدانید! ببین چه قشنگ شد! معاویه شد نماینده خدا! آن وقت اهل بیت چه میگفتند؟ امام حسن(ع) فرمود خدا هرگز نخواسته است معاویه حکومت کند! اما تکوین غیر از تشریع است،امکان آن را گذاشته، آن بستگی دارد به این که شما به وظیفهتان عمل کنید. اما تشریعاً خداوند هرگز راضی به حکومت معاویه راضی نیست اینها کلاهبرداریهای کلامی و مذهبی است. یا معاویه تفکر را تبلیغ میکرد که بعدها «مرجئه» شناخته شدند. مرجئه یعنی اسلام امید! رجاء. رجا یعنی امید. مرجئه میگفتند این که همه را بگوییم منحرف است، همه را از قطار اسلام پیاده نکنید، همه اسلام هستیم، همه مسلمان هستیم، حالا یکی شراب میخورد، یکی زنا میکند یکی نمیکند، یکی این خط است یکی آن خط است، یکی جهاد میرود یکی جاسوس است! بالاخره فرقی نمیکند همه شهادتین را گفتیم! اهل حال باشید، اهل عشق باشید، همه خوبیم، همه حقیم، رجا، امید به خدا داشته باشید، عمل خیلی مهم نیست اینقدر سختگیری نکنید. ارتدوکسی تکفیری نداشته باشید، هرکس از این حرفها میزد میگفتند طالبانی است یک کم سعه صدر، داشته باشید. معاویه این خط را تبلیغ میکرد: 1) هیچ کس کافر نیست همه مسلمان هستند، هیچ کس حق ندارد بگوید این خط اسلام ناب است این خط مثلاً اسلام آمریکایی و قلابی است، این تشیع علوی است این تشیع لندنی است، اصلاً حق و باطل خطکشی ندارد، این حق است این ظلم و... مرجئه این را میگفتند. دقیقاً لیبرالیزم مذهبی آن موقع بود. معاویه در سبک اجتماعی این تفکر را ترویج میکرد. از نظر این هم که خدا چه خواسته در دیدگاه جبرگرا را تبلیغ میکرد «جبریه» یعنی هرچه شده خدا خواسته! همین حرفی که در کربلا یزید گفت! یزید به حضرت زینب(س) گفت دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت زینب(س) فرمود خدا نکرد تو کردی! آن آیهای که خواند، حضرت زینب(س) فرمود معنی آن آیه این نیست. بعد حضرت زینب(س) گفت تو فکر کردی ما را از تاریخ حذف کردی، ولی تو حذف شدی. این جمله حضرت زینب(س) خیلی جالب است فرمود اوضاع من را وادار کرده که مثل منی با مثل تویی حرف بزنم، تو اصلاً آدم هستی لیاقت داری من با تو حرف بزنم، من مجبور شدم، ولی این را بدان تو فراموش خواهی شد و ما خواهیم ماند! این جمله حضرت زینب(س) به یزید است. او گفت دیدی خدا با شما چه کرد؟ حضرت زینبس(س) فرمود خدا نکرد تو کردی خبیث! این خط از همان موقع شروع شد. امام حسن(ع) جلوی این خط ایستاد! جلوی اسلام جبرگرا، که هر اتفاقی میافتد ول ظلم و جنایت میگویند خدا خواسته قضا و قدر الهی است. و اسلام سازشکار فوق نسبی که هر جنایتی بکنی به اسم اسلام میشود و قبول است، بنابراین دیگر تو نمیتوانی حکومت اسلامی را نهی از منکر کنی و کسی را نقد کنی، منکری وجود ندارد! همه حق هستند و باطلی نیست! اینها دوتا شاخه و خط معاویه بود و امام حسن(ع) این خط را افشاء کرد. «عدلگرایی» اسلامی و «عقلگرایی» اسلامی. این دوتا خط را امام حسن(ع) احیا کرد. عقلگرایی که هرچه میگویند زود باور نکنید، اینقدر خر نباشید! هر آیهای را هرطور میخواهند تفسیر میکنند شما هم همان را تند تند یادداشت میکنید، بله تفسیر آیه این است. امام حسن(ع) فرمودند عقلتان را بکار بیندازید، نمیفهمید این حرف تناقض دارد با آن همه آیات. احیاء عقلانیت اسلامی، کار بزرگ امام حسن(ع) است بعد از این که به مدینه برگشتند. یکی هم احیای جنبش عدالتخواهی اسلامی است که هر غلطی اینها میکنند نگویید خدا خواسته است این خلاف عدل است، توحید را درست معنا کنید. تعقل باید در صحنه بیاید که اینها نتوانند کلاه ملت را بردارند. البته این تعقل زیر نور وحی رشد میکند. اما اگر اجازه بدهید معاویه بگوید ما وحی را برای شما تعریف میکنیم بدون عقل. وحی بدون عقل، تحریف وحی است. دورهای شروع شده که به اسلام خلافت تا قرنها ادامه پیدا میکند حتی بعد از سقوط بنیعباس ممالیک مصر و عثمانیها همینطور هست در تمام این دورههای خلافت شما ببینید با این دوتا اصل مبارزه شده است. یکی عقلگرایی اسلامی و یکی عدلگرایی و عدالتخواهی اسلامی است. گفتند این دوتا جزو هستههای اصلی اسلام نیست. امام حسن(ع) این پرچم را برای اولین بار بالا برد. چون تا آن موقع پس از اسلام، حکومت اسلامی اینطور به لجن کشیده نشده که زمان امام حسن(ع) شده است. امام حسن(ع) خیلی کار خطرناک و پیچیدهای کرده، و طوری هم کردند که تا ده سال حکومت نتوانست ایشان را بکُشد. بعد از ده سال هم یواشکی مسموم کرد، ترور کرد. جرأت نمیکرد بیاید اعدام کند و بگوید ما این هستیم، مجبور شد خائنانه ایشان را بکشد. امام حسن(ع) کاری کرد که عقل باید قاضی باشد نگذارید قضا و قدر را خلاف عقل، آیات قرآن را خلاف عقل، سنت پیامبر را خلاف عقل، معنویت و عرفان را خلاف عقل و خلاف عدل معنا کنند.
و نکته هشتم برای این که معلوم شود معاویه چطور آدمی است، اینجا چندتا روایت نقل شده که من دوستان را ارجاع میدهم خودشان اینها را ببیند. فقط یک مورد آن که اینها چطور آدمهای عقدهای و دیکتاتوری و اهل شهوت، چاپلوس، حاکم شدند در زمان معاویه، و امام حسن(ع) چطور اینها را دور میزد و رسوا میکرد ولی بهانه دستشان نمیدادند چندتا روایت اینجا نقل شده که دوستان خودتان را مراجعه کنید. یکی دوتا را هم من قبلاً در جلسات عرض کردم. مثلاً یک نمونهاش این است، یکی از کسانی که بر کوفه حاکم کردند که مرکز انقلاب بود، مرکز شیعه بود، یوسفبنعمر ثقفی است که سالها حاکم دژخیم، جلاد، عقدهای، بدبخت، آن مثالی که عرض میکند یک آدم خیلی کوتاهی بوده، یک بخشی از کوتولهگیاش را میخواست با خشونت جبران کند! نقل شده پیش خیاط میرفته لباس میبرده، به خیاط میگفته این لباس کافی است یا نه؟ یک خیاطی اشتباهاً گفت پارچه زیاد هم میآید، این عصبانی شد و او را فحش داد گفت پدرسوخته پارچه زیاد میآید؟ یعنی میخواهی بگویی من قدم کوتاه است؟ با خیاطه برخورد کرد و گفت سهم او را از بیتالمال حذف کنید. خیاط بعدی فهمیده بود کار چیست؟ پارچه برده بود به خیاط گفت پارچه اندازه است برای قد من یا نه؟ گفت کم میآید! گفت این سهمش را از بیتالمال سه برابر کنید، اینقدر عقدهای بود، این را معاویه کرده بود حاکم کوفه که مرکز اصلی انقلاب و تشیع و کسانی هستند که کنار علی(ع) و زیر سایه علی(ع) تربیت شدند. گفت بکوب و بکُش! به او میگفت هرکس از توی خیابان رد میشود مثلاً عطسه میکند تو به او بهانه بگیر! کوفه باید بترسد، با اینها نمیشود کنار آمد فقط بزن! یک چنین آدمی را آنجا حاکم کرد. امام حسن(ع) در مدینه، با یک چنین آدمهایی سروکار دارد که دنبال بهانه هم میگردند. جریان ارزشی انقلاب را و اصل اسلام را امام حسن(ع) با این قرارداد حفظ کرد، و الا او اگر میآمد همه اینها را میکشت و همه آنها را دور میریخت، همان کاری که یزید بعداً کرد. مگر یزید شراب نمیخورد؟ رابطه جنسی با همه تیپ داشت، با حیوانات رابطه داشت، توی رختخواب میرفت، مشروب میخورد، شعر میگفت مست میکرد، سریع میگفت نه خبری در کار نبوده نه وحیای هست، همهاش چرند است! "لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا" کاش پدران من در بدر که از دست علی و آل علی، بچههای این آدم یعنی پیامبر، ضربه خوردند الآن میدیدند که من چطوری انتقام گرفتم؟ حالشان را گرفتم؟ این سر حسین اوست! این یک چنین آدمی است. معاویه آمده چهارشنبه نمازجمعه خوانده! گفته چون جمعه یک شرایطی پیش میآید و ممکن است حق نمازجمعه ادا نشود، ما پیش پیش احتیاطاً چهارشنبه نمازجمعه بخوانیم شاید جمعه نتوانیم! جمعیت هم گفتند این چقدر مؤمن است احتیاط شرعی اینقدر؟! سه روز جلوتر! تا رسید به کسانی که زمان معاویه حاکم هستند، طرف حاکم مدینه است، شهر پیغمبر! شروع اسلام، اولین شهر حکومت اسلامی، مست کرده به عنوان حاکم دینی، در محراب قی میکند، مشروب بالا میآورد، نماز صبح را 4 رکعتی میخواند! او را تکان میدهند که عمو نماز صبح است! مست است! حاکم اسلام! میگوید چی شده کم خواندم یا زیاد؟ اگر کم خواندم من الآن سر حال هستم باز هم بخوانم! مواد زده بود حسابی! دویست – سیصد رکعت میتوانست بخواند. خب حکومت دست اینها افتاده بود. شما ببینید امام حسن(ع) چه کسانی را رسوا کرد؟ اینها خیلی مهم است، یعنی کسی به این ابعاد امام حسن(ع) توجه ندارد. عرض کردم اگر امام حسن(ع) صلح میکرد همه اینها از دم تیغ میگذشتند! همه خاندان پیامبر شهید میشدند و هیچ کس زنده نمیماند که بعداً بخواهد هُجری بماند و قیام کند و بعداً امام حسین(ع) بماند و کربلایی باشد، بعداً امام سجاد(ع) باشد، همه چیز تمام میشد.
نکته دهم، امام حسن(ع) مظهر مکر الهی است. نکته دهمی که در این متن آمده که امام امام حسن(ع) مظهر مکر الهی است «ومکروا» معاویه مکر کرد «و مکرالله» خداوند مکر کرد «والله خیرالماکرین» آنها نقشه کشیدند، «مکر» به معنای کلاهبرداری و خیانت نیست. مکر یعنی نقشهکشی. آنها نقشه کشیدند، خداوند هم نقشه کشید، خداوند بهترین نقشهکش است، «والله خیرالماکرین» اگر تو بخواهی سر شوخی را با خدا باز کنی، خدا حال تو را میگیرد! خدا اینجا در این آیه دارد این را میفرماید – به زبان مشهدی – خداوند دارد میفرماید اگر میخواهی با خدا شوخی کنی و کلاه خدا را برداری حالت را میگیرم! «والله خیرالماکرین» تو نقشه بکش ما هم نقشه میکشیم! امام حسن(ع) مظهر «الله خیرالماکرین» است. چنان مکر را با مکر امام حسن(ع) جواب داد که آبروی معاویه رفت. خودش خودش را رسوا کرد. کاری کرد که همه فهمیدند اینها دین ندارند، اینها دردشان درد حکومت است. یک اتفاق دیگر، اگر امام حسن(ع) قرارداد را امضاء نمیکرد، معاویه صریح امام حسن(ع) را نمیکشت، چند نفر را اجیر میکرد چنان که بعد از دست خوارج، داخل خانه امام حسن(ع) این کار را میکرد ولی دیگر ده سال بعد این اثر را نداشت! ولی اگر آن موقعی که موقع قرارداد بود اگر امام حسن مقاومت میکردند به دست یکی از نیروهای خود امام حسن، امام حسن(ع) را میکشت بعد هم یادتان باشد خود معاویه مجلس عزاداری برای امام حسن(ع) میگرفت، چنان که یزید مجلس عزاداری گرفت! خود معاویه میآمد کوفه، در مسجد کوفه، بزرگترین مجلس عزاداری کوفه را میگرفت، خودش هم دم در میایستاد برای امام حسن(ع) صاحب مجلس میشد! حالا بگو کی به کی هست! میگفت من نکشتم، اصحاب خودش کشته، چطور توی خیمهگاه خودشان اصحابش ترورش کرد این را هم خودشان کشتند، خیانت بود. دیگر تشیعی باقی نمیماند.
امام حسن(ع) با آن قرارداد، شیعه را حفظ کرد. اسلام را حفظ کرد. قرآن را حفظ کرد. حکومت رفت، به درک! اصل دین ماند تا بعد دوباره میشود حکومت دینی ساخت. کسانی که امام حسن(ع) را درک نکردند و نکوهش کردند، ایشان به آنها جواب داد که «أن ندری» چه میدانید؟ (آیه قرآن است) «لعله فتنه لکم» شاید این موقعیت آزمایشی است برای شما «و متاع الی حین» و برای معاویه و این حکومت هم یک کالایی است موقت، این بیست سال حکومت میکند. امام حسن(ع) این آیه را خواندند. چندتا سوپر انقلابی پیدا شدند آمدند گفتند آقا چکار کردی؟ ما میخواهیم شهید بشویم، مثل پدرتان که شهید شد، شما هم بایست، ما و شما هم شهید بشویم چرا قرارداد بستید؟ امام حسن(ع) فرمودند برای حفظ شماها. شما را باید نگه دارم تا دین بماند. یک جای دیگر هم فرمودند اگر کنار من ایستادید، «و قاتلتُهُ ابداً» تا ابد با معاویه میجنگیدم. نایستادید، تمام سنگرها را خالی کردید من را تنها گذاشتید با سپاه دشمن، میخواهید من را کَت بسته تحول بدهید اگر میایستادید «و قاتَلتُهُ ابداً» تا ابد با معاویه میجنگیدم تا سقوط کند و او را شکست دهم. شما کنار کشیدید، اما حالا که این اتفاق افتاد من برای حفظ شماها، برای حفظ دین، این آیه قرآن را خواندند، آیهی 111 / سوره مبارکه انبیاء: «وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّکُمْ» شاید این تصمیمی که گرفته شد اولاً یک آزمون بزرگ و پیچیدهای است برای شما که معلوم شود کدامتان شعور و بصیرت و اخلاص دارید، و کدامتان بازی میخورید؟ یا زود تحریک میشوید، افراطی میشوید و از آن طرف بام میافتید، تسلیم میشوید و سازش میکنید. دیگر چه؟ «وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ» یک کالای اندک و موقتی است که حکومت 10- 20 سال دست اینها افتاده! چشم تنگ نباشد چرا تا نوک دماغتان را میبینید؟ اسلام هست و ابدیت بشر. کل جهان. ما داریم به آنجا فکر میکنیم، ضمن این که شما هم باید حفظ شوید. این معنیاش این است که امام حسن(ع) منتظر یک آیندهای هستند. امام حسن(ع) دارد با همان قرارداد میگوید «متاع الی حین» یعنی حکومت تا یک مدتی باید دست اینها بماند، دارم برنامهای میریزم که یک دورهای دست اینها میافتد و دوباره از اینها پس میگیریم! که واقعاً اگر طبق پروژه امام حسن(ع) و اهل بیت(ع) پیش رفته بود و شیعیان، کوتاهی، حماقت یا خیانت نمیکردند این پروژه اتفاق میافتد.
نکته دهم که سنگ بنای تشیع انقلابی به جای اسلام حکومتی، و تحریف شده، به دست امام حسن(ع) افتاده است. ببینید یکی دوتا از اینها که اعتراض کردند و سوپر انقلابی بودند مثلاً سلیمانبنصرد است و مصیببننجبه، با یک عده از مسلمانان انقلابی آمدند گفتند ما میخواهیم با شما صحبت کنیم چرا دارید قرارداد امضاء میکنید ما مخالف هستیم. گفتند ما یک عالمه نیرو در خراسان داریم اینها در کوفه عراق بودند، حواستان باشد خراسان همیشه یکی از پایگاههای اهل بیت(ع) بوده است. اصلاً خراسانیها رفتند بنیامیه را سرنگون کردند. منتهی در سطح رهبری بازی خوردند! افتادند در دام بنیعباس! و الا ایرانیان و خراسانیان رژیم اموی را سرنگون کردند و بنی عباس با شعار علی(ع) و آل علی(ع) سر کار آمد. با شعار انتقام کربلا آمدند. اینها آمدند پیش امام حسن(ع) و گفتند ما در خراسان نیروهای زیادی داریم، در عراق و جاهای مختلف ما نیرو داریم، شما قرارداد امضاء نکنید، مثلاً مخفی بشوید، برویم جنگ و گریز، پارتیزانی، ما نیرو جمع میکنیم در اختیارتان میگذاریم، به شما قول میدهیم ما دوباره چند هزار نیروی شهادت طلب جمع میکنیم و کاری میکنیم معاویه فرار کند تا خود شام او را تعقیب میکنیم، عراق را آزاد میکنیم میرویم شام را هم آزاد میکنیم. امام حسن(ع) به آنها فرمودند من یک جلسه خصوصی با شما دارم. اینها را میآورد در یک جلسه خصوصی، یکی دو ساعتی با اینها صحبت میکنند. نقل شده وقتی اینها بیرون آمدند کلاً نظرشان عوض شده بود، آرام شدند! امام حسن(ع) به آنها فهماند اینطوری نیست، خراسان نیرو داریم، عراق نیرو داریم همه شهادت طلبند! شرایط را نمیشناسید! اگر من احتمال میدادم این کار اتفاق بیفتد این کار را نمیکردم ولی اینطوری نیست. شما بقیه نیروهای باقی مانده را هم به کشتن میدهید. همین تعداد نیروهایی که ماندند که ما دوباره اسلام انقلابی را و انقلاب اسلامی و اسلام و توحید را حفظ کنیم همین را هم دم تیغ میدهید و تا قرنها دیگر نمیتوانیم سر برداریم! اینها از جلسه آمدند خودشان آرام شدند، به نیروهایشان که خیلی داغ و دوآتیشه بودند که پشت در بودند ببینند امام حسن(ع) چه گفت، آنها هم آمدند اینها را آرام کردند و گفتند نه.
اینجا یک عبارتی از طه حسین، نویسنده معروف اهل مصر نقل میشود که، میگوید در این جلسه دقیقاً نمیدانیم چه گذشت؟ اما یقیناً میدانیم چه گذشت؟ دقیقاً نمیدانیم اما یقیناً میدانیم و آن این بود که سنگ بنای تشکیلات انقلابی شیعه، پس از، از دست دادن حکومت در این جلسه ریخته شد. هستههای مخفی حزبالله. هستههای انقلابی شیعه، در همین جلسه امام حسن(ع)، همانجا در کوفه، ایشان بنیان آن را ریخت و در مدینه به آن ساختار داد و رهبری کرد. آن موقع مردم رشد کافی نداشتند، امکانات مالی و تبلیغاتی و اطلاعاتی و نظامی حکومت معاویه خیلی قوی بود و به هیچ روش دیگری نمیشد مکتب را حفظ کرد.
نکته یازدهم، اینجا یک روایت جالبی نقل شده که من قبلاً این را ندیده بودم، من حالا در همین کتاب دیدم از امام صادق(ع) نقل شده که حکومت اسلامی به تآخیر افتاد! باید زودتر تشکیل میشد. یعنی اگر برنامه امام حسن(ع) از طرف شیعه، درست عمل میشد چند سال بعد، دوباره حکومت به اهل بیت(ع) برمیگشت. درست عمل نشد. چنان که اگر در کربلا شیعه درست عمل میکرد کربلا اتفاق نمیافتاد، مسلم تنها نمیماند و سقوط نمیکرد. کوفه که آزاد شده بود و افتاده بود دست مسلم، با هزاران نیروی شهادت طلب، چه شد که دوباره دست حکومت یزید افتاد و راه بسته شد؟ خب درست عمل نکردند.
روایت این است از امام صادق(ع) که فرمودند: «وقط هذا امر فی سبعین» تقدیر الهی بود که 30 سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) و 10 سال بعد از شهادت امام حسین(ع) حکومت دست اهل بیت(ع) برگردد. یعنی پروژه امام حسن(ع) در آن قرارداد این بود که اگر طبق دستورات امام حسن(ع) درست عمل میکردند شیعه در کوفه، در مدینه، در عراق، در ایران، در حجاز، اگر درست عمل میکردند، باید مثلاً زمان امام سجاد(ع) امام باقر(ع) حکومت اسلامی دوباره دست اهل بیت(ع) میافتاد. یا حداقل زمانی که بنیامیه سقوط کردند با شعار علوی و اهل بیتی، اصلاً حکومت باید میآمد دست امام صادق(ع)! همه چیز هم برای این بود. حتی ابومسلم هم از اینجا و نیروهای خراسانی نامه نوشتند به چند نفر، به امام صادق(ع) هم نامه نوشته بود که بعد پسرعموی امام صادق(ع) آمد، عموی امام صادق(ع) آمد پیش ایشان، گفت آقا با اینها بیعت کنیم. اینها طرفدار اهل بیت هستند. عمو امام صادق(ع) گفت اینها برای من نامه نوشتند که اگر من اینها را به رسمیت بشناسم، اینها وقتی بیایند مدینه با من بیعت میکنند. امام صادق(ع) فرمودند عین این نامه را به من هم نوشتند! این عادی است که یک نامه را به چند نفر مینویسند و به همه میگویند با تو بیعت میکنیم؟! اینها دنبال چیز دیگری هستند. بدنهشان بازی خوردند، محب ما هستند ولی بازی خوردند. کمیته رهبری این نهضت و این حرکت، بیشتر کودتاست نه انقلاب! خب روایت دارد امام صادق(ع) فرمودند در سال 70 هجری، باید حکومت دوباره دست اهل بیت پیامبر(ص) میافتاد و حکومت اسلامی واقعی تشکیل میشد و قرار بود بشود و برنامه را از امام حسن(ع) تا این روز، طوری چیده بودند که تا سال 70 هجری حکومت دوباره مثل امام حسن(ع) و امام علی(ع) دوباره احیاء شود اما شرط داشت، شرطش این بود که مردم مقدمات آن را با اراده و آگاهی درست فراهم کنند و الا خدا که قوم و خویش کسی نیست!
راجع به حضرت مهدی(عج) هم این روایت هست. ما روایت داریم که حضرت مهدی(عج) چند بار قرار بوده و این امکان و زمینه بود که ظهور اتفاق بیفتد، گاهی تأخیر میافتد. چرا؟ برای این که آنهایی که باید افسران و نیروهای اصلی این جریان باشد که انقلاب جهانی باشد به همه وظایفشان عمل نکردند. به قدر کافی آماده نبوده، چون امام زمان(ع) که قرار نیست با فرشتگان بیاید انقلاب کند، با چندصدتا حلقه اصلی هستند، ده هزار حلقه دوم، بعد بقیه تودهها. خب آن ده هزارتا باید باشند. آن 313 تا باید باشند. در روایت داریم که درباره مهدویت هم همینطور است.
در واقع کاری که به عهده مردم بود انجام نشد، کاری که به عهده امام حسن(ع) بود انجام شد. امام حسن(ع) کارش را انجام داد. شیعه و غیر شیعه کارشان را درست انجام ندادند. کاری که به عهده خواص بود انجام نشد. عبداللهبنجعفر، شوهر حضرت زینب(س) پسر شهید، پسر جعفر طیار، خب زمان کربلا، آیا واقعاً من نه میگویم نه، نه میگویم بله! سؤال میکنم، آیا عبداللهبنعباس و... اینها به وظایفشان درست عمل کردند؟ اصلاً معنی داشت که کسی بگذارد که امام حسین(ع) با 70 نفر به کربلا برود و بقیه بایستند نگاه کنند؟ ما که آن موقع – اگر نگوییم چندصد هزار – دهها هزار شیعه داشتیم! ولی شیعههای پوفیوز! شیعه قالتاق کسی است که، سیدالشهداء(ع) دارد با زن و بچه به کربلا میرود میگوید «هل من ناصر ینصرنی؟» میایستند نگاه میکنند! رویشان را میکنند آن طرف! حالا شما بروید شهید بشوید ما برایتان تعزیه و دهه میگیریم! چایی میدهیم! گلاب میدهیم! پرچم عزا میزنیم! حالا شما بروید!
من سؤالم از شما دوستان این است شیعهای که امام حسین(ع) را در کربلا تنها میگذارد؟ شیعه است یا پوفیوز است؟ یا شیعه پوفیوز است؟ آن شیعه قالتاقی که مطهری(ره) میگوید تاریخ پر است از شیعه قالتاق! دنبال چی دارید میگردید و میگویید آقا شیعه قالتاق کجاست؟ تاریخ پر است! شیعهای که امام حسین(ع) را در کربلا تنها میگذارد، شیعهای که امام حسن(ع) میگوید مبارزه کنیم نمیکنند، امام حسن(ع) شکست میخورد بعد میآیند میگویند آقا چرا مصالحه کردید؟ شیعهای که امام سجاد(ع) را تنها میبیند، امام سجاد(ع) میگوید دوروبر ما کمتر از ده نفر ماندند بعد از کربلا! با انگشت میشود شمرد! خب دهها هزار شیعه بودند، صدها هزار شیعه بودند، اینها شیعه قالتاق نیستند؟ امام حسن(ع) شعیه قالتاق زمین زد. امام حسین(ع) را شیعههای قالتاق و قلابی در کربلا تنها گذاشتند.
یک روایت دیگر که این هم خیلی مهم است. امام صادق در ادامه همان روایت فرمودند: قرار بود سال 70 هجری طبق برنامهای که اهل بیت(ع) چیده بودند سال 70 دوباره باید حکومت اسلامی درست برمیگشت. «فما أن قُتِل حسین(ع)»اما وقتی حسین کشته شد، شیعه حسین را تنها گذاشت. وقتی این اتفاق افتاد «اشدَدَّ غضب الله تعالی علی اهل الارض» خداوند بر اهل زمین غضب کرد. وقتی خدای متعال دید که دیگر رهبر بهتر از حسین چه کسی؟ گذاشتید او را تکه تکه کنند؟ ایستادید نگاه کردید؟ وقتی خدا دید که حسین(ع) را چگونه کشتند، غضب خدا بر اهل ارض، بالا گرفت، «فَأخّرهُ إلی اربعین و معه» و سقوط اینها را تا 140 تأخیر انداخت. این یعنی چه؟ این غیر از این که جواب معاویه میگوید که خدا خواست شما اینطوری شدید، جواب اوست، غیر از آن، جواب شیعههای قلابی هم هست، و مسلمانهای قلابی، اسلام آمریکایی و شیعه غیر علوی، جواب آنها هم هست، که شما گذاشتید حسین کشته شد، تشکیل حکومت اسلامی عقب افتاد. ظهور مهدی(عج) عقب میافتد. ظهور حضرت و انقلاب اخرالزمان عقب میافتد بخاطر همین. امام صادق(ع) فرمودند که 70 سال عقب افتاد. سالهایی که بنیعباس سر قدرت بودند، یعنی صلح امام حسن(ع) زمینه کار بزرگی شد، اما بعد از امام حسن(ع) و در کنار امام حسن(ع) درست به وظیفهشان عمل نکردند. اهل بیت هیچ وقت مسئله حکومت را رها نکردند چون مسئله کوچکی نبود!
و آخرین نکته، نکته دوازدهم، که ایشان آنجا ادعا میکند من از زاویه نگاه جدیدی میخواهم به صلح امام حسن(ع) نگاه کنم. تاریخ اسلام پر از حوادث مهم است مخصوصاً پیچ بزرگ تاریخ بشر و تاریخ صدر اسلام. اتفاقات خیلی بزرگی افتاد، اما باز در این دوره، چندتا مقطع است که خیلی سرنوشتساز است، یکیاش مقطع زمان امام حسن(ع) است که ما جز یکی دوتا نمونه نداریم مثل این دوره که اینقدر حساس باشد، و این دورهای است که خلافت اسلامی یعنی همان حکومت اسلامی ولو نیمبند آن. شد سلطنت و اینقدر این قضیه واضح بود و امام حسن(ع) آبروی حکومت را بردند که نقل شده حتی کسی مثل سعدبنابیوقاص که با علی هم بیعت نکرد، با معاویه هم مخالف بود و مشکل داشت، گفت ما بیطرف هستیم، آخر عمری رفت در یک خانههای مرفهی و امکانات زیاد، گفت میخواهم در یک خانه مرفه و دور از سیاست، فقط عبادت کنم! منتهی عبادت راحت! یک عده از اصحاب پیامبر(ص) آخرش اینطوری شدند، گفتند ما دیگر نه به این کار داریم نه به این، از سیاست اصلاً زده شدیم! ما دیگر کار خودمان را کردیم دوره بازنشستگی است. امکاناتی، رفاهی، پول، طلا، ویلا، کنیز، گناه هم نمیکنیم، نماز شب هم میخوانیم! از این کارها میکنیم، زیارت هم میرویم!
همین سعد، یک وقت با معاویه روبرو میشود به او میگوید السلام علیک أیها المَلِک! معاویه میخندد میگوید چرا نگفتی السلام علیک أیها خلیفه رسولالله! چرا نگفتی خلیفه؟ چرا گفتی شاهنشاه؟ سعدبنابیوقاص میگوید دیگر ما که میدانیم تو خلیفه نیستی! تو شاهی! تو کجا حسنبنعلی کجا؟ قدرت از دست حسنبنعلی افتاده دست تو، من به تو پادشاه میگویم سلام شاهنشاه! جالب است بعد از مدتی معاویه حتی سعدبنابیوقاص را تحمل نکرد، مسموم و ترورش کرد. بعد بچه او، عمر سعد آمد توی سپاه یزید و آن قضایا!
حتی یک روایت در بعضی از منابع برادران اهل سنت دیدم که حتی جناب عایشه را هم معاویه کشت! چون عایشه با معاویه مشکل داشت و اعتراض کرد به معاویه که این چه کاری است با اینها کردی؟ چون در مورد جناب عایشه دوتا روایت است، یکی این که ایشان در چاه افتاد و مُرد و یکی این که مسموم شد. ولی یک روایت هم نقل شده که تیم معاویه هم عایشه را ترور کردند و هم سعدبنابیوقاص را ترور کردند مسموم کردند و هم امام حسن(ع) را. هم بیطرفها را هم با طرفها را. بچههایشان را هم مثل عمر سعد میخرید و میآورد توی حکومت سردار میکرد. شمر را خریده! شمر در صفین با معاویه جنگیده، بعد از سقوط حکومت امام حسن(ع) بعد از یک مدت، معاویه میگوید شمر را صدا کنید بیاید، مؤمن! مؤمن! چون شمر 16 بار پیاده به حج رفت! شمر 16 بار پیاده به زیارت خانه خدا رفته و تا آخر نماز شبش ترک نشده! شب عاشورا نماز شب خوانده، خدا را سپاس که به من توفیق دادی دشمنان حکومت اسلامی – یعنی امام حسین- را از بین ببرم! معاویه صدایش کرد مؤمن! حالا زمان علی اشتباهی کردی، هرچه کردی گذشت رفت، حالا که علی رفته، حالا دیگر همه قبول دارند من خلیفه اسلام هستم بیا در خدمت اسلام! بیا در خدمت حکومت اسلامی، این هم گفت خیلی خوب آقا برگذشتهها صلوات ما در خدمت اسلام هستیم! ته خدمت به اسلام هم شد کربلا! مردک مسجد نذر کرده! که چون خدا توفیق داد و در قتل حسین شرکت داشتم که دشنمن و برانداز بود علیه حکومت اسلامی امیرالمؤمنین معاویه، به عنوان تشکر و شکرگذاری از خداوند، مسجد ساختند! ببینید چندین مسجد در کوفه ساخته شد به عنوان شکرگزاری این که فتنه حسین در کربلا خوابید و او کشته شد! دین قلابی تا اینجاها پیش میرود.
بقیه را ارجاع میدهم که دوستان خودشان زحمت بکشند بخوانند، ایشان 7تا عنوان میگویند، من فقط عنوانها را میگویم عرضم را ختم میکنم که اسلام زمان امام حسن(ع) خط عوض کرد، و امام حسن(ع) او را لو داد و رسوایش کرد. گفت تا اینجا بودیم دیگر تمام! این دیگر برگشتند به عصر جاهلیت. ایشان میگوید بعد از صلح امام حسن(ع) یک جریان رفت، یک جریان آمد، این دوتا خط از هم جدا شد، خصوصیاتشان اینهاست: یکی روش جبهه باطل که با چه روشهایی بر جامعه مسلط شدند؟ یکی این که چه خصوصیاتی داشت؟ سوم این که جبهه حق چه شد که امام حسن(ع) قدرت را از دست داد؟ چه اتفاقاتی پشت جبهه افتاد؟ چهارم این که این شکست نظامی امام حسن(ع) تحلیل بشود. غیر از این که پشت جبهه چه اتفاقاتی افتاد این پدیده نظامی، اطلاعاتی، جاسوسی باید درست تحلیل شود که چه شد جریان حق در این ماجرا شکست خورد؟ پنجم این که باندی که پیروز شد بر جناح شکست خورده، یعنی جناح اهل بیت(ع) با اینها چه رفتاری کرد؟ ششم؛ آنها با حکومت فاسد چه رفتاری کردند؟ روش مبارزاتی آنها چه بود؟ و هفتم؛ این که ته ماجرا به نفع کی بود؟ آیا نهایتاً اسلام شکست خورد؟ یا آنها شکست خوردند؟ اسلام با پروژه امام حسن(ع) پیروز شد. اگر پیروز نشده بود الآن بعد از 1400 سال من و شما اینطوری راجع به معاویه و علی(ع) اینطوری قضاوت نمیکردیم. در عراق و سوریه اینطوری نمیشد، در لبنان و غزه این اتفاقات نمیافتاد، در یمن، اینطوری نمیشد. پیروزی محتوایی و پیروزی ظاهری، با این جبهه بود.
من بخش دیگر را ارجاع میدهم دوستان خودشان ببینند. اگر انشاءالله عمر و توفیقی بود جلسه دوم که جلسه دوم امام حسن(ع) است، بعد به سیدالشهداء(ع) میپردازیم در آن جلسه دوم، من بخشی از شخصیت و روایات امام حسن(ع) را که متأسفانه نه در جامعه ما خوانده میشود و نه شنیده میشود را سعی میکنم بازخوانی کنم که یک مقداری با تفکر سیاسی و غیر سیاسی امام حسن(ع) بیشتر آشنا شوید.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی