شبکه یک - 7 دی 1397

نظام‌سازی، عقل و نقل، نظر و عمل(سه علامه آذربایجان، از پیشگامان وحدت حوزه و دانشگاه)

نشست "وحدت حوزه و دانشگاه"_تبریز_ آذر ۱۳۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بنده هم محضر اساتید بزرگوار، طلاب و فضلای محترم، برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. در حوزه‌ی تبریز و آذربایجان هستیم و خدا را سپاسگزارم که برای عرض ادب به شما و به علمای مجاهد و تاریخ‌ساز تبریز و آذربایجان توفیق به دست آمد تا به محضر شما مشرف بشویم. فرمودند «دکتر» ولی بنده دکتر نیستم و طلبه هستم. طلبه‌ی حوزه‌ی مشهد و قم هستم. نام بعضی از بزرگان این‌جا را بردند. نام‌های علمایی که به گردن ایران و مسلمین حق دارند و خاستگاه آن‌ها همین آذربایجان و تبریز بوده و یکی دو نفر هم نیستند. جدا از این‌که در دوره‌ی ما همین سه علامه‌ای که نام آن‌ها را بردید می‌شناسیم و خاستگاه هر سه نفر حوزه‌ی تبریز است و الان که نام این سه بزرگوار را بردند من با خودم فکر می‌کردم که اگر این سه نفر نبودند به عنوان نمونه ما چه چیزی کم داشتیم و دیدم که خیلی چیزها کم داشتیم و اگر این حوزه اگر فقط همین سه علامه را می‌داشت به نظرم کافی بود. یعنی حق خود را در عصر ما ادا کرده بود. اگر علامه‌ی امینی آن همه زحمات و مدرک در اختیار ما نگذاشته بود، اگر علامه طباطبایی قدرت استدلال فلسفی و تفسیر و آشنایی نسل جدید با قرآن را نگذاشته بود که من یادم هست در اوایل انقلاب در شهر ما و مشهد ازدواج‌هایی صورت می‌گرفت که مهریه یک دوره تفسیر المیزان بود. یعنی مبنای فکر این‌طور شد. این نسل را با قرآن و استدلال آشنا کردند. آقای جعفری به نوع خودش و در مسیر خودش همین‌طور بودند. نسل جوان انقلاب، نسل جوان مسلمان را به استدلال و عقلانیت و عقل و نقل مسلح کردند و این یک کار بزرگی است که امروز حوزه‌ی تبریز و همه‌ی حوزه‌ها باید بتوانند ادامه بدهند و امیدوار هستیم در 20، 30 سال آینده 50 نفر از این شخصیت‌ها از این حوزه بیرون بیاید و حتماً انشاالله بیرون می‌آید. اولین نکته در باب نظام‌سازی تدوین صحیح و نگاه صحیح به مسئله‌ی نسبت عقل و نقل است که این مسئله همیشه مطرح بوده و هست. شاید اگر بگوییم همه‌ی افراط و تفریط‌ها و انحرافات در حریم فقه و کلام که این همه فرقه و مذاهب را در جهان اسلام ساخت، چون اختلافات تمام مذاهب اسلامی عمدتاً یا کلامی و یا فقهی است. شاید بتوان گفت صورت مسئله‌ی اصلی در این افراط و تفریط‌ها و این همه فرقه‌سازی‌ها و مذهب‌سازی‌ها ناشی از افراط و تفریط در سنجش نسبت عقل و نقل است و این نکته‌ی مهمی است که از زوایای مختلف می‌توان به آن پرداخت و همین‌طور نسبت نظر و عمل می‌باشد. اصلاً تعریف عقل نظری و عقل عملی که به چند سبک در مورد آن بحث شده و باید نقطه‌ی صحیح بحث را پیدا کرد. اولاً اگر ما بپذیریم و عقل را طوری تعریف کنیم که رقیب نقل نباشد. عقل و نقل در رقابت و تضاد تعریف نشوند و مشکل بسیاری از مذاهب گرایشات حتی در داخل جهان شیعه همین است. ما در جهان شیعه هم جریان اخباری‌گری داشتیم و الان هم جریان نواخباری داریم که تعادل عقل و نقل را به هم می‌ریزند و هم جریان‌هایی داریم که به نوع نواندیشی دینی و مذهبی عملاً نقل را از عرصه محترمانه حذف کرده‌اند، یعنی ظاهر نقل را نگه داشته‌اند و باطن آن را حذف کرده‌اند و به نام عقل و عقل‌گرایی به سوی دیدگاه‌هایی رفتند که استدلال و برهانی پشت آن نبود. عقل‌نمایی بود تا عقل. اولاً مسئله این است که اگر ما عقل را با تعریف درست به معرکه بیاوریم هر جا برهان عقلی آمد و خلاف نقل نیست در واقع بخشی از شریعت الهی بیان شده است. یعنی اگر عقل و نقل به درستی تعریف شد و یک معادله‌ی درست و متعادلی از این‌ها برقرار شد ما و شما قادر به نظام‌سازی هستیم. در آن صورت حوزه قادر خواهد بود فقه حکومتی هم داشته باشد و ارائه بدهد. حضرت امام، اولین مرجعی که در تاریخ شیعه حکومت تشکیل داده است در عین حال می‌گوید «اجتهاد و فقه به مفهوم مصطلح در حوزه برای حکومت و تمدن‌سازی کافی نیست.» این حرف را غیر از امام هر کس دیگری می‌زد آدم بدبینانه به آن نگاه می‌کرد ولی کسی این را گفته که هم مرجع است و هم اولین مرجعی است که خودش حکومت تشکیل داده و ولایت فقیه را به صحنه آورده است. ولایت فقیه که لابلای کتاب‌ها در کتابخانه‌ها بود. کار امام اختراع ولایت فقیه نبود بلکه تبیین درست اجتهادی ولایت فقیه در عصر حاضر بود و جرئت دادن به علما بود که به همه‌ی مسئولیت خود عمل کنید و نه این‌که فقط به بخشی از مسئولیت خود عمل بکنید و این‌که می‌توانیم. این‌هایی که در دنیا حکومت می‌کنند نه سواد دارند، نه تقوا دارند، نه عقل درستی دارند، فقط همه نگاه می‌کنند که این‌ها شاه و رئیس جمهور و حاکم هستند و خیال می‌کنند این‌ها باید بر سر کارها باشند در حالی که به جای این‌ها افراد عالم، باتقوا، صالح، مردمی، مصلح و عدالت‌خواه باید بر سر کار بیایند و ولایت فقیه در واقع توجیه عقلی و عقلایی بین‌الملل هم دارد. امام می‌گوید «اگر کسی ولایت فقیه را درست تصور کند تصدیق آن بدیهی است.» این‌هایی که به خصوص از درون جهان شیعه و علما مخالفت می‌کنند به خاطر این است که صورت مسئله را درست تصور نمی‌کنند. چون حتی اگر بدیهیات را هم درست تصور نکنی تصدیق نمی‌کنی. یعنی می‌گوید قضیه این‌قدر بدیهی است که اگر درست تصور بشود که در نظام‌سازی چه می‌گوییم هیچ عاقلی نمی‌تواند نفی کند مگر اصل مذهب و شمول اسلام و تشیع را در باب همه‌ی ابواب تمدنی و حکومتی نپذیرد. پس اصل اول این است که بحث عقلی در نظام‌سازی دینی و نقش عقل در کلام سیاسی و نقش عقل در فقه سیاسی بحث سکولار نیست. بعضی از این‌ طرفی‌ها و آن طرفی‌ها فکر کرده‌اند هر جا بحث عقل به میان می‌آید موضوع سکولاریزه می‌شود. چون فکر کرده‌اند عقل یا تجربه ذاتاً سکولار و غیر دینی هستند. فکر کرده‌اند که فقط وحی دین است. در منطق شیعه وحی و عقل هر دو دین هستند. این یکی از نکات مهمی است که مرحوم آقای طباطبایی هم به آن توجه می‌دهد و آقای جعفری هم توجه می‌دهد و شاگردان علامه‌ طباطبایی امروز همین بحث را پیش می‌برند. من چند وقت پیش دیدم آقای جوادی آملی به این بحث خیلی تأکید می‌کرد که نگذارید به شما قالب کنند که این مقوله دینی است یا عقلی است. همین‌که بپذیری یک مقوله‌ای یا دینی است یا عقلی است یا حتی بپذیری که این مقوله هم دینی است هم عقلی است در واقع تفکیک دین از عقل را قبول کرده‌ای و به آن تن داده‌ای و این یعنی پذیرفتی که عقل سکولار است. در حالی که عقل در تعریف اسلامی شیعی حجت باطنی الهی است. دینی است. عقل سکولار نیست. اگر یک چیزی با برهان عقل اثبات شد حتماً شرعی و دینی است و سکولار نیست. این یکی از نکات بسیار مهم در نظام‌سازی است و ما کسانی را داریم که در درون ما هستند و مخالف این هستند و این را درست نمی‌فهمند و لذا فکر می‌کنند هر جایی که بحث عقلی می‌شود به شرط این‌که عقل برهانی باشد و من‌درآوردی نباشد. اختراع نباشد و عقل باشد. این‌ها فکر می‌کنند اگر یک چیزی عقلی است غیر دینی است و ما اضطراراً به آن تن می‌دهیم. لذا تمدن‌سازی، صنعت، تکنولوژی، نظام‌سازی در جاهایی که کلمه عیناً در قرآن و شریعت نیامده از نظر بعضی‌ها سکولار است. در حالی که از نظر بزرگانی که مبنای نظام‌سازی را در دوره‌ی جدید تشکیل می‌دهند این‌طور نیست. هر نوع استدلال و برهان عقلی و روند تجربی اگر با مبانی توحیدی و اسلامی و با غایات و اهداف اسلامی سازگار است آن استنتاج و نتیجه‌ی عملی آن نظر دینی و مشروع و اسلامی است و سکولار نیست که ما بخواهیم با آن برخورد کنیم. بگوییم «هواپیما در روایات نیامده بنابراین سوار آن نشویم تا مجبور بشویم. این‌ها اضطرارات آخرالزمان است. مجلس تشکیل ندهیم، پارلمان تشکیل ندهیم، چون این‌ها عیناً در روایات نیامده است.» لازم نیست شکل عیناً در روایات آمده باشد. همین‌که مبنا و هدف آمده باشد و با این شکل تأمین بشود مشروع می‌شود. البته توقف و جمود در روش‌های عقلی و تجربی بشری را نباید داشت. اجازه بدهید یک مثالی بزنم. یک رکن مهم مشروطه همین تبریز بود. بین تبریز و تهران و نجف علمای ما در قضیه‌ی مشروطه تقریباً دو، سه دسته شدند. یک عده گفتند که «اصلاً چون این مفاهیم در مبانی شریعت نیست و از غرب آمده ترجمه شده این‌ها را از اساس نامشروع می‌دانیم.» یک عده هم آخوند غرب‌زده داشتیم. شما می‌دانید که ما بین روحانیون آخوند فراماسونر داشتیم. وابسته و معمم بوده و آمده فتوای اعدام «شیخ فضل‌الله نوری» را داده است. همین «شیخ ابراهیم زنجانی» بود که فراماسونر بود. کتاب او را هم بخوانید خیلی کتاب خوبی هست و خیلی حرف‌های حساب هم دارد. شما بین همین جریان مادی مشروطه که پایگاه بعضی از آن‌ها همین تبریز بود که «کسروی» و «تقی‌زاده» بود و جریان «حیدر عموقلی» بود و افرادی از این قبیل بودند. در تبریز ما سه جریان داریم. یک جریانی که کلاً به مسائل بدبین است و می‌گوید «ما این چیزها را کلاً قبول نداریم.» یک جریان داریم که می‌گوید «این‌ها تا جایی که خلاف شرع نیست به عنوان ابزار در مسیر اهداف شریعت باشد به طور مشروط می‌پذیریم.» یک عده هم هستند که می‌گویند «ما حد نداریم، شرع چه هست؟ دوره‌ی این حرف‌ها گذشت و این حرف‌ها ارتجاعی است و اسلام برای تمدن‌سازی و نظام‌سازی در این عصر نیامده است و دوره‌ی آن تمام شده و آن را در حد یک دین شخصی می‌پذیریم و بقیه‌ی آن را نمی‌پذیریم.» این سه جریان بوده است. کتابی به نام «رسائل مشروعیت» هست که دوستان حتماً باید بروند و آن را ببینند. فقهای ما در همین تبریز و تهران و نجف و مشهد و شیراز له و علیه مشروطه مطلب نوشته‌اند. در دو طرف شما حرف‌های حساب می‌بینی و گاهی در دو طرف سوء تفاهم می‌بینید. «آخوند خراسانی» و «میرزای نایئینی» بزرگان حوزه‌ی نجف بودند عملاً و نهایتاً یک طرف ایستادند و مرحوم «شیخ فضل‌الله» و دیگران هم در طرف دیگر ایستادند. نهایتاً و عملاً این‌طور شد. در حالی که این‌ها با هم اختلاف کبروی نداشتند و اختلاف صغروی بود. حرف هر دوی این‌ها یک چیز بود. نامه‌های این‌ها را بخوانید. یک چیز را می‌گویند و لیکن در مصدا‌ق‌یابی و موضع‌گیری صغروی و سیاسی اختلاف افتاد. بعد هم دیدید که هر دو را از سر راه برداشتند. شیخ فضل‌الله را به دار کشیدند، بهبهانی را ترور کردند، طباطبایی را خانه‌نشین کردند. آخوند خراسانی برای حکم جهاد علیه روس‌ها داشت به ایران می‌آمد که مسموم شد. شب روزی که می‌خواست از نجف حرکت کند از دنیا رفت و اتفاقات دیگری هم افتاد. حالا یک مثالی را عرض کنم. در زمان مشروطه بحث پارلمان و مجلس و انتخابات و نمایندگی و اولین نمونه‌های صنعت و تکنولوژی که وارد می‌شد مطرح بود. همین آذربایجان به طور خاص چون از یک طرف با روسیه و بعد با شوروی همسایه بود و از یک طرف با عثمانی همسایه بود که اولین نمونه‌های تجدد غربی از دو نوع آن و اولین خط تماس آن آذربایجان بود و هم مرکز جریان‌های مقلد خطرناک مثل «تالبوف» و «آخوندزاده» و «تقی‌زاده» در تبریز بود، یعنی اصلاً شروع مشروطه‌ی لائیک ضد مذهب از این‌جا بود و هم شروع و خط مقدم مشروطه‌خواهان دینی و متدین در تبریز و آذربایجان بود. چون تبریز خط تماس با اروپا و روسیه و عثمانی بود از این‌جا آغاز می‌شد و می‌رفت و بعد به تهران و نجف منتقل می‌شد. شما نگاه بکنید بعضی از علمای ما که اجتهادی نگاه می‌کنند می‌گویند ما با اصل پارلمان به عنوان روش و ساختار مشکلی نداریم. مسئله این است که از درون این پارلمان چه قانونی بیرون می‌آید؟ ما با ماهیت و جهت و غایت آن کار داریم و با شکل آن کاری نداریم. شکل آن اجتهادی است و در هر زمانی تغییر می‌کند. بعضی‌ها می‌گفتند با این شکل نمی‌شود. مسئله‌ی نظارت فقها را در مجلس مطرح کردند که اگر بشود به این شکل می‌شود. همین مسئله که بعضی از علمای ما مثلاً با پارلمان مجلس مخالفت می‌کردند و می‌گفتند نظام‌سازی دینی نیست چون ما در نظام‌سازی دینی شورا و بیعت داریم که هیچ کدام به دموکراسی غربی و لائیک و انتخابات به این شکل ندارد. بعضی‌ها می‌خواهند این‌ها را به هم بچسبانند در حالی که این یک مبنا دارد و آن یک مبنای دیگری دارد. بعضی از فقها می‌گفتند درست است که این‌ها با هم متفاوت است اما شما می‌توانی این ساختار و شکل را در خدمت آن غایت بگیری و به کار ببری و لذا در یک دورانی با این چیزها مخالفت شد و در دوران دیگری موافقت شد. الان سرود ملی را خواندند و علما همه به احترام سرود ملی بلند شدند. چرا؟ برای این‌که الان پرچم ایران و سرود ملی و ملیت یک معنای دیگری پیدا کرده است. در حالی که در زمان اوایل رضا خان و یا زمان قاجار و مشروطه مسئله‌ی ملی‌گرایی و ناسیونالیزم درست در نقطه‌ی مقابل مذهب مطرح شده بود و معنای دیگری داشت و لذا در آن زمان در خط مقدم مبارزه با ناسیونالیزم و ملی‌گرایی علما بودند و می‌گفتند ایران و مرز و ملیت یعنی چه؟ خود امام می‌گفت که «ملی‌گرایی شرک است و عوامل استعمار است.» و درست هم هست. الان یک معنایی پیدا می‌کند و آن وقت یک معنای دیگری پیدا می‌کرد. الان شما به احترام آن بلند شدید و ایستادید ولی یک زمانی این کارها پرچم شرک بود و با آن مخالفت می‌شد. معنا تغییر می‌کند. نظام‌سازی یعنی چه چیزی و در چه مرحله‌ای باشد یا اگر مستقیم مورد حکم الهی نیست یا بوده ولی موضوع تغییر کرده، قیود موضوع و قرائنی تغییر کرده، آثار بیرونی عمل تغییر کرد. وقتی بلندگو، ماشین، قطار آمده یک عده‌ای مخالفت کرده‌اند. ما همیشه فکر می‌کردیم این‌ها متحجر و مرتجع بوده‌اند و ضد پیشرفت بوده‌اند. شاید بعضی از آن‌ها هم بوده‌اند و هستند. اما یک بخش عمده‌ای از آن‌ها این‌طور نبودند. این‌ها می‌گفتند این که می‌آید یک عواقب و آثاری با خود دارد که ما از عواقب آن پرهیز می‌دهیم نه از خود این شیء ولی آن شیء در یک دوره‌ی دیگری آن آثار و عواقب را ندارد و آثار دیگری دارد و برای همین حکم آن عوض می‌شود. حالا این مثال ساده‌ای است که همه‌ی ما می‌دانیم اما اگر این را تعمیم بدهیم می‌بینیم که ما الان باید خیلی کارها را در دادگستری‌ها و نظام رسانه‌ای و نظام تعلیم و تربیت خود بکنیم و باید خیلی کارهای خود را در جهت اسلامی‌تر شدن تغییر بدهیم و این کار را نمی‌توانیم بکنیم الا این‌که نظام آموزش و پژوهش یک تغییراتی بکند. تغییرات جوهری را نمی‌گویم، تغییرات باید ساختاری و در جهت تکمیل همین هدف باشد. این دانشگاه جدید را غرب و رضا خان ایجاد کردند و از وقتی که دانشگاه تهران توسط رضا خان زیر نظر فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها تأسیس شد یکی از اهداف آن‌ها دین‌ستیزی بود. کادرسازی برای استعمار در کشور بود. هدف این دانشگاه‌هایی که بعد و در زمان رضا خان درست شده سکولاریزه کردن دانش و پژوهش و ساختار نخبگانی و حاکمیت در کشور بود و با همان‌ها هم کادرسازی می‌کردند. چه کسانی و چه جریانی باعث شد تا همین دانشگاه کم‌کم به یکی از مراکز دین و انقلاب تبدیل شد؟ اتفاقاً همین آقای طباطبایی و آقای جعفری جزو پدران وحدت حوزه و دانشگاه هستند و اولین نقاط اتصالی بودند که دانشگاهیان مذهبی ما را با جوهر فکری علمی حوزه متصل کردند و الا آخوند در این مملکت مظهر ارتجاع بود. مظهر ناآشنایی با پیشرفت و تکنولوژی بود. چقدر جوک می‌ساختند؟ اصلاً علیه آخوندها صد سال جوک ساختند. امام در صحبت خود گفت «کاری کرده بودند که وقتی اتوبوس چپ شد راننده می‌گفت حتماً آخوند داخل ماشین بوده که ماشین چپ شده است.» چنین فضایی ساخته شد. آخوند سوار نمی‌کنیم چون شوم است و ماشین تصادف می‌کند. حالا یک واقعیتی را هم می‌دیدند. مثلاً بعضی از این علمایی که عالم‌نما بودند. آخوندنما و روحانی‌نما را هم در مواردی می‌دیدند. پس اولین نکته این است. ما اگر بر اساس مبانی الهی شریعت در نظام‌سازی دینی و در کلام سیاسی، فقه سیاسی، فقه مدیریتی، فقه اقتصادی دخالت عقلی کردیم سکولاریزه کردن بحث نیست. نظام‌سازی در حوزه، بحث پیوست و گسست حوزه با نظام‌سازی و سبک زندگی، مطلقاً نباید اجازه بدهیم که به ذهن ما یا بر قلم و زبان ما جاری بشود که بگویند مسائل یا عقلی است یا شرعی است. اگر به تقابل عقل و شرع تن دادید یعنی نظام‌سازی دینی در عصر جدید را انکار کرده‌اید و زمینه برای سکولاریز باز شده است. تقسیم مسائل به عقلی و شرعی درست نیست. گفتند «تقسیم به عقل و نقل بکنید.» نگویید عقلی یا شرعی است. بگویید عقلی یا نقلی است. چه عقلی و چه نقلی هر دو شرعی است و نمی‌شود چیزی واقعاً عقلی و نقلی باشد و با هم تعارض داشته باشند. یا عقلی نیست و برهان آن کافی نیست یا این نقل درستی نیست و یا در فهم نقل اشتباهی شده است. عقل و نقل منبع معرفت شریعت و نظام‌سازی در این دوران است. این نکته‌ی اول بود. مرحوم «محقق طوسی» یک بحثی در باب عدل و ظلم و بحث حکمت عملی دارد و می‌گوید معتزله می‌گفتند حکم عقلی به حسن عدل و قبح ظلم ضروری است و عشائره که اکثر اهل سنت اشعری هستند می‌گفتند و می‌گویند که در این میان هیچ ضرورت عقلی وجود ندارد که شما حسن عدل و قبح ظلم را به ضرورت عقلی اثبات کنید. ما این‌ها را می‌پذیریم چون شارع مقدس گفته و خداوند فرموده است. و الا ما هیچ ضرورت عقلی در این باب نمی‌بینیم و یا حداقل قابل اثبات نیست. بعد معتدلین و حکمای اهل بیت با تأثیرپذیری از اهل بیت گفتند این دو مقام ثبوت و مقام اثبات را از هم تفکیک بکنیم و بگوییم در مقام ثبوت عدل بدون بیان شرعی واقعیت و ضرورت عقلی دارد و این‌که در اصول فقه می‌گوییم اهل الهی مناتات نفس‌الامری دارند همین معنی را می‌دهد. یعنی ریشه‌ی واقعی و تکوینی دارند. چون به حال بشر مفید است شریعت آن را مستحب و واجب کرده است. چون در نفس‌الامر واقعاً به حال بشر مضر است تحریم شده است. اما در مقام ثبوت نگوییم که عقل بدون بیان شرعی حسن ندارد. اما در مقام اثبات بگوییم که دارد منتها همه‌ی مصادیق آن را ما نمی‌فهمیم. در مقام اثبات برای کشف همه‌ی مصادیق عدل یا ظلم ما به کمک وحی احتیاج داریم. بنابراین چه دعوایی بین عقل و شرع است؟ چه نزاعی بین این دو هست؟ چرا مثل بعضی از عشائره برای اثبات شرع عقل را انکار کنی؟ چرا مثل معتزله به نام دفاع از عقل شرع را ضعیف و کم‌کم غیر ضروری کنیم؟ اگر این مقامات درست از هم تفکیک بشوند که عدل بدون بیان شرعی حسن دارد. اما ما همه‌ی مصادیق آن را می‌فهمیم؟ بله، در کلیات می‌فهمیم و بعضی از مصادیق آن را که مستقلات عقلی است می‌فهمیم ولی خیلی از مصادیق آن را هم بدون کمک شرع نمی‌فهمیم و بهترین دلیل آن هم همین وقوع در خارج است که در تمام نظام‌های اخلاقی و حقوق بشری در دنیا مکاتب حقوقی این همه اختلاف دارند. اگر این‌ها مستقلات عقلیه بود چرا ده‌ها مکتب اخلاقی و حقوقی در دنیا داریم. آن‌ها که اسلامی و شرعی هم نیستند. آن‌ها که نگفته‌اند فقط شرع باشد بلکه گفته‌اند فقط عقل باشد و این همه هم تناقض در آمده است. فهم درست این مسئله در پژوهش‌های علمی تمدنی و تمدن‌ساز حوزه خیلی دخالت دارد. یکی هم فهم نسبت عقل نظری و عقل عملی است. این هم یک آثاری دارد که مرحوم طباطبایی به آن اشاره می‌کند و خیلی بحث دقیقی دارد. خب بعضی از بزرگان ما گفته‌اند و خود خواجه هم همین را می‌گوید که «فلاسفه گفته‌اند بدون اعتراف به حسن عدل شما نمی‌توانی عقل عملی داشته باشی. نمی‌توانی در جامعه هیچ برنامه‌ریزی عملی از جمله نظام‌سازی بکنی.» اگر شما برای عقل‌ورزی دینی نظامی نداری چطور می‌خواهی تمدن‌سازی بکنی؟ یعنی به طور قهری این گسست با نظام‌سازی پیش خواهد آمد. این حسن و قبحی که در مورد حکمت عملی می‌گویند مقتضای عقل عملی نیست چون وضوح حسن عقل و قبح ظلم پیش عقل نظری مثل وضوح بدیهیات نظری که مثلاً کل از جزء بزرگ‌تر است نمی‌باشد. بنابراین این‌ها خیلی هم بدیهی و قطعی نیست که بتوان به آن پا فشرد. مرحوم علامه در روش رئالیزم یک بحثی را پیش می‌کشد که بعضی از شاگردان ایشان این را به چند نوع تفسیر می‌کنند ولی این تفسیر، تفسیرِ مهمی است که بعضی از آقایان هم این نظر را دارند که این‌که می‌گویید عقل نظری و عقل عملی که گسست نظر و عمل مانع نظام‌سازی به نام دین می‌شود، عقل نظری به مفهوم کشف واقعیات باشد، عقل عملی به مفهوم کشف باید و نبایدها باشد. این یک تقسیم است. بعضی گفته‌اند ممکن است با این تقسیم به اشکالاتی بر بخوریم و باید به شکل دیگری تقسیم بکنیم و بگوییم چه کشف هست و نیست و چه کشف باید و نبایدها کار عقل نظری است. یعنی عقل نظری فقط هستی‌شناسی نمی‌کند. بلکه بایدشناسی هم می‌کند. اعتباراتی که منشأ حقوق و اخلاق هستند و منشأ نظام‌سازی هستند. پس عقل عملی چیست؟ عقل عملی در واقع درک نیست. به این معنا عقل نیست و همان اراده است. مربوط به صحنه‌ی عمل است و الا درک حقایق و درک اعتباریات با دو عقل صورت نمی‌گیرد. این بحث خیلی بحث مهمی است و شاید اولین کسی که در این دوره‌ی جدید این‌قدر دقیق در مباحث معرفت‌شناسی فلسفی به این بحث پرداخت آقای طباطبایی است. قبلاً در اصول فقه بعضی از بزرگان اصولی ما به این مسئله در ابعاد دیگری اشاره کرده‌اند. مثلاً مرحوم «کمپانی»، مرحوم «اصفهانی غروی»، مرحوم «نائینی» و دیگران به یک شقوق دیگر در جاهای دیگر در اصول فقه به این بحث حقیقت و اعتبار اشاره کرده‌اند. علامه اولین کسی است که آمده و بحث فلسفی کرده و مسئله‌ی حقیقت و اعتبار را مطرح می‌کند که ما چگونه حقایق را درک می‌کنیم و چگونه اعتباریات را درک می‌کنیم و ارتباط این دو با هم چیست. دوستانی که فلسفه‌ی مادی غرب را می‌شناسند، بخش فیلسوفان مادی آن‌ها را می‌شناسند، چون همه‌ی آن‌ها مادی نیستند، می‌دانند که یک کسی مثل «هیوم» که این تفکیک «هست» و «باید» و «جهان‌بینی از ایدئولوژی به معنای خاص آن» و «واقعیت و اعتبار» را مطرح کرده‌اند مبنای نظام‌سازی لائیک و غیر دینی در غرب و در دنیا شد که هیوم می‌گوید «از هیچ واقعیتی نمی‌توان هیچ ارزش حقوقی و اخلاقی را استنتاج کرد. بنابراین شما هر چه که بگویی و هر نوع نظام‌سازی که بکنی بر له و علیه آن برهان فلسفی وجود ندارد.» یعنی همه‌ی مکاتب اخلاقی، حقوقی، سیاسی و اقتصادی علی السویه هستند و هیچ کدام نمی‌توانند برهانی علیه دیگری بیاورند و بیشتر باید عمل‌گرایانه به نتایج آن‌ها نگاه کنیم تا بگوییم کدام نظام موفق‌تر است یا غیر موفق است. نمی‌توانیم بگوییم کدام نظام درست است یا غلط است یا خوب است یا بد است. مرحوم علامه در مباحث فلسفی و در تفسیر بعضی از آیات در این باب واقعاً یک نظریه‌پردازی بزرگی کرده که برای این قضیه مبنا می‌سازد. البته از دیدگاه ایشان دو، سه نوع تفسیر شده است. بعضی‌ها هم سوء استفاده کردند. شاگردان ایشان آمدند درست تفسیر بکنند، آقای «مطهری» یک تفسیر کرده است، آقای «مصباح» یک تفسیر می‌کند، آقای «سبحانی» یک نوع تفسیر کرده، آقای «جوادی» هم بحث کرده و در یک جاهایی هم با هم اختلاف نظر دارند ولی این نشان می‌دهد که این کشف، کشفِ بسیار مهمی است. پس ببینید این بحث پیوست و گسست حوزه با نظام‌سازی دو نکته دارد. یک، تعریف درست از نسبت عقل و شرع است که ما عقلی و شرعی نداریم. عقل و نقل داریم ولی عقل و شرع نداریم. عقل و نقل هر دو شرع هستند. در نگاه امامیه عدلیه این‌طور است. حالا بقیه‌ی مذاهب و فرق کلامی و فقهی بحث دیگری دارد. دوم، نسبت ناگسستنی نظر و عمل است. چه به آن شکلی که امثال آقای مطهری مطرح می‌کند یا آقای مصباح شاگرد علامه که بحث ضرورت بالقیاس را مطرح می‌کند و چه به شکلی که ظاهر حرف خود علامه‌ی طباطبایی است یا مثلاً به شکلی که آقای جوادی گفته‌اند که همه‌ی این‌ها حلقه‌ی آقای طباطبایی هستند. این اولین جریان حوزوی است که جلوی کمونیزم و جلوی جریان‌های مادی لیبرال سنگر بست و بحث‌های دقیق عقلی را پیش کشید و واقعاً پاتکی بود که این‌ها را عقب زد. خب بقیه‌ی علما می‌آمدند و تکفیر می‌کردند و می‌گفتند شما کمونیست هستید و نجس هستید و ولد زنا هستید. این برای نسب‌نامه خوب است که بگویی یک کسی ولد زنا است. جواب او را بده. جواب او را این‌ها آمدند و دادند. پس یکی هم نسبت نظر و عمل است. چه به این شکل که عرض کردم تبیین بشود و چه به این شکل که بگویی در عرصه‌ی حکمت نظری هست و نیست‌ها به بدیهیات و اولیات و وجدانیات و علم حضوری می‌رسد و باید و نبایدها و اعتبارات اخلاقی هم باید به باید و نبایدهای بدیهی برسد. گرچه باید و نباید بدیهی یعنی بدیهیات حکمت عملی و تقریباً بعضی‌ها این را به شکلی پذیرفته‌اند. منتها می‌گوید برداشت من از حرف علامه این است. منتها او هم باید بگوید بالاخره بدیهیِ پایه‌ی حکمت عملی هم باز به بدیهیات عقل نظری مثل امتناع تناقض برگردد. پس برای جامعه‌سازی و نظام‌سازی انسان دو بعد دارد. یکی بعد علمی و فکری اوست و یکی بعد هیجان و عمل و اراده‌ی اوست. چه در ساحت فردی و چه در ساحت اجتماعی نسبت این دو بعد باید با همدیگر درست تئوریزه بشود تا بتوانی ارتباط علوم حوزوی را با نظام‌سازی و تمدن‌سازی برقرار کنی و الا شما جداگانه برای خودت فقه می‌خوانی، اصول و کلام و فلسفه و تفسیر می‌خوانی که همه‌ی این‌ها در حوزه است و مردم و جامعه هم برای خودشان زندگی می‌کنند. مرحوم «آقا شیخ هاشم قزوینی» استاد برجسته‌ی حوزه‌ی مشهد بود که تقریباً همه‌ی بزرگان مشهد مکاسب و رسائل کفایه و سطح را پیش ایشان خواندند. ایشان یک وقتی گفته بود که «به این شکل شده که ما برای خودمان جداگانه مکاسب می‌خوانیم و مردم هم برای خودشان جداگانه مکاسب می‌کنند.» مردم در بازار جداگانه مکاسب می‌کنند و ما هم جداگانه برای خودمان مکاسب می‌خوانیم. نه آن‌ها با ما کاری دارند و نه ما با آن‌ها کاری داریم. ایشان می‌گفت «باید به شکلی مکاسب را بگویید که وقتی محصول آن به بازار رفت طرف همین الان بفهمد که باید چه کار بکند و چه کار نباید بکند. او هم باید به شکلی مکاسب بکند که ارتباط او با ما برقرار باشد.» این هم نکته‌ی نظر و عمل بود. نکته‌ی سوم هم باز از خدمات مرحوم آقای طباطبایی می‌دانیم. البته این‌جا جای نقد هست، جای اشکال هست. آقای طباطبایی در حوزه‌ی قم و در حوزه‌ی مشهد در این باب مخالفینی دارد که بحث کرده‌اند. عالم طلبگی عالم بحث است. همان‌طور که یک زمانی خود آقای طباطبایی وقتی این حرف‌ها را می‌زد این‌ها می‌گفتند «شزوزات است.» می‌گفتند آقای طباطبایی شزوزات می‌گویند. مرحوم آقای خویی که درس تفسیر را در نجف شروع کرده بود بعد از یک مدتی قطع کرد. حتماً دوستان شنیده‌اید. بعضی از آقایان پیش آقای خویی می‌روند و می‌گویند «آقا چرا درس تفسیر را قطع کردید؟ الان آقای طباطبایی از نجف به قم رفته و درس تفسیر می‌گوید.» بعد نقل کرده‌اند که مرحوم آقای خویی می‌گوید «آقای طباطبایی خودش را فدا کردند. ایشان استشهادی عمل کرده است.» چون در حوزه کسی فقه و اصول نگوید و تفسیر بگوید می‌گویند این بی‌سواد است و فقه اصول نمی‌داند. چون از نظر بعضی‌ها فقه تکراری افضل از تفسیر غیر تکراری است. چون می‌خواهد اظهار فضل کند و می‌خواهد بگوید من فاضل هستم. نمی‌خواهد بگوید خدایا بندگان تو محتاج چه چیزهایی هستند؟ من در زندگی‌نامه‌ی آقای طباطبایی دیدم که می‌گوید «من وقتی به قم آمدم اول شروع کردم و فقه و اصول گفتم. بعد از یک مدتی گفتم تو در این عالم چه کاره هستی؟ اسلام و شیعه و مردم به چه چیزی احتیاج دارند و چه چیزی کم دارند؟ فقه و اصول را همه می‌گویند. تکراری هم می‌گویند و اجتهاد هم کم‌تر می‌کنند. چه چیزی روی زمین مانده است؟ دیدم در جامعه‌ی ما دست جوان‌های ما و ملت ما از قرآن و تفسیر و استدلال عقلی کوتاه است و ما الان از این‌جا ضربه می‌خوریم. این‌جا کسی نمی‌آید با ما بحث فقه و اصولی مستقیم بکند. این‌جا آمدند اصل اخلاق و دین و نقل و حکومت دینی و احکام شریعتی و همه را زیر سوال برده‌اند و می‌گویند این‌ها خرافه و مزخرف است و قرآن چه هست؟» آقای طباطبایی می‌گوید «دیدم این جامعه به تفسیر احتیاج دارد و یکی هم باید طلبه‌هایی تربیت کنم که این‌ها بتوانند با یک مخالف استدلال فلسفی بکنند و گفتم هر چه که می‌خواهند پشت سر من بگویند بگذار بگویند. بگذار بگویند این آخوند بی‌سواد است و با عوام می‌پلکد و بگویند فقه و اصول تو کجاست؟ مگر من برای این‌ها کار می‌کنم؟ طرف من خداست.»‌ خب شما دیدید که به صحنه آمد و خدا چه برکتی به کار او دارد. الان هم مخالفانی هستند و اشکالی هم ندارد و مخالفت نظری باید بشود. این‌هایی که می‌گویند به آقای طباطبایی انتقاد نکنید باید قبلاً به علامه‌ی طباطبایی می‌گفتند شما به دیگران انتقاد نکنید. چون وقتی آقای طباطبایی این خط را شروع کرد همه او را مسخره کردند. ایشان یک اقلیت مطلق در حوزه بود. اشکالی ندارد و باید درس و بحث طلبگی باشد ولی خدمت بزرگی که ایشان و امثال ایشان به شیعه کردند و مبانی تئوریک و نظری این انقلاب را ساختند و باید حوزه‌ی تبریز امروز به قضیه توجه داشته باشد. ببینید دو خط بود. دو خطی که خود را در باب عقل و نقل مذهبی می‌دانستند. این محور سوم است که عرض می‌کنم. یک عده که ضد دین بودند می‌گفتند «اصلاً دین عقلی نیست و عقل هم ربطی به دین ندارد و سکولار است.» این تفکر حاکم بود. از دوره‌ی مشروطه به بعد و در زمان رضا خان و در زمان شاه در دانشگاه‌های ما و در فضاهای روشنفکری و در رسانه‌ها فکر حاکم این بود که ما یک عقل داریم و یک دین داریم و این دو با هم ناسازگار هستند. آقا وقتی شما حرفی می‌زنی یا بالاخره عاقل هستی و استدلالی و روشنفکر و متفکر هست و اگر نه هم که حتماً مذهبی و آخوند هستی. سوال می‌کرد «تو مذهبی هستی یا روشنفکر هستی؟»، «عقل‌گرا هستی یا آخوند هستی؟» این‌ها جریان‌های الهادی و لائیکی بود که حاکم بودند. بعد کم‌کم تحت تأثیر فعالیت‌های اسلامی که انجام شد دو جریان پیدا شدند که این دو جریان علقه و گرایش دینی داشتند ولی باز به لحاظ تئوریک در مبنا مشکل داشتند. یک عده می‌گفتند «پروژه‌ی روشنفکری دینی این است که دین را عقلانی کنیم و عقلانی معرفی کنیم.»‌ اشکال این چه هست؟ این پروژه دلسوزانه بود و می‌گفتند «ما می‌خواهیم به دین خدمت بکنیم و می‌خواهیم تمدن‌سازی دینی و نظام‌سازی دینی موجه بشود.» اما اشکال این حرف چه بود؟ وقتی که کسی می‌گوید ما می‌خواهیم دین را عقلانی کنیم این پیش‌فرض را دارد که دین عقلانی نیست و ما می‌خواهیم آن را عقلانی نشان بدهیم. می‌خواهیم مؤید عقلانی بیاوریم. لذا می‌آمدند و بخش‌هایی از دین را به طور گزینشی انتخاب می‌کردند. البته آن‌هایی که حسن نیت داشتند و الا یک عده که منافق و التقاطی بودند. یعنی با ادبیات مذهبی می‌آمدند و الحاد یا کمونیزم را نشر می‌دادند. در دوره‌ی خود است و در دهه‌ی پیش هم بود که لیبرالیزم و سکولاریزم را با پوشش عرفان و مذهب و دین مطرح بکنند. این‌ها که منافق هستند. اما آن‌ها واقعاً منافق نبودند و دلسوز بودند منتها به لحاظ نظری کم می‌آوردند و بخش‌هایی از دین را به صورت گزینشی می‌آورد و بعد یک مؤیدی از یک دانشمندی یا یک فیلسوف غربی می‌آورد که بگوید همه‌ی این حرف‌هایی که در دین ما هست خیلی مزخرف نیست. در آن مطالبی پیدا می‌شود که کم‌تر مزخرف است یا اصلاً مزخرف نیست. حالا ملاک آن چه بود؟ می‌گفت «مظهر عقلانیت همین ایدئولوژی‌ها و فلسفه‌ها و دانشمندان غیر دینی هستند که در غرب مطرح هستند. ما هم که نمی‌توانیم تمام آیات و روایات را بر داریم و با متودی که خود دین می‌گوید در مورد آن بحث عقلانی بکنیم. باید چند آیه را بیرون بکشیم و بگوییم این حرفی که کمونیست‌ها زده‌اند را ما هم زده‌ایم و در مذهب ما هم هست. آن حرفی که لیبرالست‌ها گفته‌اند در مذهب ما هم هست. این علمی هم که شما می‌گویید ما در این‌جا داریم.» به صورت گزینشی بود. تا می‌دید آن‌ها بحث حقوق زن را می‌گویند به جای این‌که این‌جا اجتهاد کند و بگوید اگر واقعاً در جامعه‌ی مذهبی ما به نام مذهب به زن ظلم می‌شود این قضیه را درست کن. اگر باید اجتهاد کنی، اجتهاد کن. اگر باید در عمل اصلاح کنی، اصلاح کن. اگر نه دیگر چرا این‌طور انفعالی عمل می‌کنی. یک جریان گفت «پروژه‌ی عقلانی کردن دین راه خدمت به دین و احیای دین است.» یک جریان دیگر هم در مقابل این آمد و گفت «پروژه‌ی ما این نیست. این پروژه‌ی شما التقاطی است و اشکال دارد. ما یک پروژه‌ی دینی‌تر داریم و آن دینی کردن عقل است.» این هم یک اشکالی دارد. اشکال این چیست؟ اشکال این هم همان است. در پس ذهن این باز همان تفکیک و تقابل هست. این هم فکر می‌کند که عقل ذاتاً غیر دینی و سکولار است و برای این‌که دعوای عقل و دین را حل کند می‌گوید بیاییم عقل را دینی کنیم. مثل این‌که عقل می‌تواند کافر و غیر دینی باشد و می‌تواند دینی باشد. این که یعنی سلب مشروعیت عقل، این یعنی عقل را نسبی‌سازی کردیم. این یعنی عقل هم می‌تواند الحاد را اثبات کند و هم می‌تواند توحید و شرک و شکاکیت را اثبات کند. همه‌ی این‌ها به یک اندازه عقلی هستند. منتها ما بیاییم عقل را دینی کنیم و سهم خودمان را بر داریم و اجازه ندهیم بقیه سهم خود را بردارند. این‌ جریان‌هایی که می‌گویم الان هم فعال هستند. آن‌هایی که صریح به دین فحش می‌دادند بحمدلله به زباله‌دانی تاریخ و حاشیه رفته‌اند ولی بعداً ممکن است باز بیایند. اگر ما خراب عمل کنیم و اگر حوزه‌های ما درست اجتهاد نکنند و درست نظام‌سازی نکنیم و خودمان را اصلاح نکنیم دوباره ممکن است همان‌هایی که اوایل مشروطه در روزنامه‌های خود به آیه‌های قرآن فحش می‌دادند و به خدا و پیغمبر اهانت می‌کردند و یک سگی را در کوچه‌های تهران رها کردند و به گردن آن چیزی آویزان کردند که یعنی «من کاشانی هستم». یک سگی را در خیابان‌ها رها کردند و جلوی آن هم یک چیزی نوشته بود «من آیت‌الله هستم. من کاشانی هستم.» اگر درست اقدام نکنیم دوباره همین می‌شود. دشمنان ما قوی‌تر، منسجم‌تر و کینه‌ای‌تر شده‌اند چون ضربه خورده‌اند. امام گفت «اگر این بار به زمین بخوریم این‌ها یک کاری می‌کنند که تا چند صد سال دیگر نمی‌توانی پرچم اسلام را بالا ببری.» 500، 600 سال می‌خوری تا ببینی بعدها چه می‌شود. این‌قدر از ما کینه دارند. این انقلاب دنیا را به هم ریخت. از ایران تا آن طرف دنیا همه جا به هم ریخته است. همه‌ی این‌ها کار همین انقلاب بوده است. اگر در نظام‌سازی دینی درست کار نکنیم و اشتباهاً یکی از این دو خط را برویم، یعنی عقلانی کردن دین یا دینی کردن عقل را برویم و درست نفهمیم که پروژه‌ی مشترک تمدن‌سازی اسلامی در عصر جدید تعامل عقل و نقل است. عقل و نقل دو حجت الهی در ظاهر و باطن هستند. باید درست نسبت‌ این‌ها مشخص و مدیریت بشود. پس پروژه‌ی ما نه عقلانی کردن دین است، چون این حرف به معنی عقلانی نبودن اصل دین است که بعد هدف ما بزک عقلی کردن دین بشود و نه پروژه‌ی ما دینی کردن عقل است که به این معنا می‌شود که خود عقل واقعاً دینی نیست و شما باید یک مقدار آن را محدود بکنی و بر سر عقل بزنی و آن را خفه بکنی تا دینی بشود. یعنی بخشی از عقل و عقلانیت را باید حذف بکنی تا دینی بشود. این هم نیست. ما الان جریان‌هایی داریم که می‌گویند «عقل به تنهایی هیچ چیزی نیست و حجیتی ندارد.» و اگر شما برای آن‌ها استدلال برهانی هم بیاورید می‌گویند «این سکولار است یا غربی است یا شرقی است یا مشرکانه است.» این حرف‌ها چه هست؟ اگر می‌خواهید در خط ما گسست نباشد. گسست حوزه از نظام و نظام‌سازی نباشد خط ما تعامل عقل و وحی است. عقل در درک وحی و مقدمات وحی حجت است. در درک خود وحی هم حجت است. وحی در ارتقای عقل و سطح عقلانیت ما به ما خدمت می‌کند. یعنی عقل منهای وحی عقل هست اما بسیار آسیب‌پذیر و محدود است. خطاهای عقل به علاوه‌ی وحی کم‌تر می‌شود و گستره‌ی عقلانیت وسیع‌تر می‌شود. عقل مثل چشمی می‌ماند که به ما داده‌اند. شما به همین سالن می‌آیید و اگر تاریک باشد با این‌که شما چشم داری ولی نمی‌بینی. وقتی وحی نیست شما عقل داری ولی عقل تو خیلی از چیزها را درک نمی‌کند. وحی به این سالن می‌آید و نور می‌اندازد و آن زمان شما چشم خود را تعطیل نمی‌کنی و بگویی خیلی خوب، حالا که چراغ را روشن کرده‌اند دیگر چشم نمی‌خواهم. چراغ جای چشم را نمی‌گیرد. چراغ به چشم کمک می‌کند که این چشم بهتر ببیند. لذا وقتی وحی آمد عقل تعطیل نمی‌شود. وحی می‌آید و کمک می‌کند تا عقل بیشتر بفهمد. قضیه این است. و از آن طرف وقتی وحی آمد ما نباید بدون عقل به سراغ وحی برویم. کاری که اخباری‌های ما و اهل حدیث و حنابله در اهل حدیث کردند و می‌کنند. همین وهابی‌ها بدون عقل به سراغ نص می‌روند. اخباری‌ها هم همین‌طور هستند. به سند احادیث کاری ندارد، به تعارض احادیث کاری ندارد، به نوع دلالت آن‌ها کاری ندارد، نسبت حدیث با قرآن را کاری ندارد و بدون عقل به سراغ روایات می‌رود. خب معلوم است از این چه چیزی در می‌آید. اخباری‌گری همان طالبانیزم شیعه است. طالبان مگر چه گناهی دارند؟ ما الان این‌جا بحث مذهبی و شیعه و سنی نداریم. طالبان می‌گویند «شرع از یک کنار و بدون اولویت‌بندی و مهندسی و بدون اجتهاد و عقلانیت باشد.» و بعد می‌گوید «من یک روایتی دیده‌ام.» حالا به سندش هم کاری ندارد. می‌گوید «یک روایتی دیده‌ام که زن حق ندارد به مدرسه برود.» الان آن‌جا چطور است؟ زن بدون مرد حق ندارد بیرون بیاید. حمام نباید برود. از خانه نباید بیرون بیاید و به خیابان برود و این خلاف شرع است. چون یک حدیثی پیدا کردند که گفته فلان. خب اسلام همین یک حدیث است؟ سند این حدیث و دلالت و احادیث دیگر چه می‌شود؟ عقل تو کجا رفت؟ محدودیت‌هایی به اسم شریعت ایجاد می‌کنند. بحث صنعت و تکنولوژی هم همین است. یکی از دوستان رفته بود مصاحبه بکند و او گفته بود «مصاحبه می‌کنم به شرطی که نه میکروفون باشد و نه دوربین باشد برای این‌که این خلاف شرع است.» در آخر به میکروفون رضایت داد و گفت «فقط عکس نگیر.» خب ما در شیعه هم از این حرف‌ها داریم. یکی از دوستان و رفقای ما می‌گفت فلانی هر وقت سوار هواپیما می‌شوم تمام وجودم می‌لرزد که دارم خلاف شرع انجام می‌دهم. گفتم برای چه؟ گفت اگر هواپیما مصلحت بشر بود باید به یک شکلی در یک آیه و روایتی به آن اشاره می‌شد. خب این عقل را تعطیل کرده است. الان مگر نمی‌گویند صنعت و تکنولوژی (نامفهوم 43:43) اکتمیته است؟ از آن طرف هم جریان غرب‌زده داشته‌ایم و داریم که می‌گوید «همه‌ی این فقه و آیه و حدیث را برای روز قیامت کنار بگذار.» باز من آدمی دیدم که همه‌ی شما ایشان را می‌شناسید. از سیاسیون این کشور بود و معمم هم بود. ایشان یک وقتی به خود بنده گفت «بسیاری از احکام شرع و دین که می‌گویند را باید بگذاریم چون فقط خود امام زمان می‌تواند اجرا بکند. تا امام زمان نیامده‌اند بهترین نوع تمدن، تمدن سکولار است.» این عین عبارت ایشان به بنده بود. گفت «واقعی‌ترین و ممکن‌ترین روش حکومت، روش لیبرال دموکراسی است. این بهترین نوع حکومت تا قبل از ظهور است. حالا آقا بیایند و هر وقت که آمدند خودشان می‌دانند و این احکام» خب این هم آخوند است و بنده با او صحبت کردم و با آخوند این‌طوری هم صحبت کرده‌ام که می‌گوید «وقتی من سوار هواپیما می‌شوم بند بند وجودم می‌لرزد و وقتی هم که می‌آیم باید استغفار کنم. همان‌طور که مجبور می‌شوم از گشنگی گوشت خوک بخورم این هم همان‌طور است.» خب این‌ها دو جریان غلط است. یکی به نام سکولاریزم و یکی به نام ضد سکولار است ولی هر دو بنیاداً سکولار هستند. همین بحث فلسفه و ضد فلسفه و طرفدار فلسفه که اصلاً من به شدت مخالف هستم این بحث را به عوام و تریبون‌های عمومی بکشانند. این بحث تخصصی است. این بحث را باید افراد متخصص در حضور متخصصین بکنند و هیچ هم اشکالی ندارد که کسی بزرگ‌ترین فیلسوف را نقد کند. اصلاً فلسفه که جای تعبد نیست که بگویند فلانی این را گفته است. خب گفته که گفته. پیغمبر که نیستی. تو فیلسوف هستی. نباید خط قرمز بکشیم و بگوییم کسی حق ندارد ابن سینا و ملاصدرا و فلانی را نقد بکند. باید همه را نقد بکنیم. فلسفه یعنی تو این را گفتی و من این را می‌گویم. اصلاً ملاک بحث حوزوی ما این است. «اِن قُلتَ قُلتُ» هر کسی که می‌خواهی باش. این را گفتی و این هم جواب توست. منتها باید با دلیل بگوییم. ما نوکر لسان دلیل عقلی و نقلی هستیم. اما اهانت به بزرگان ما چه به اسم این‌که تو فیلسوف هستی و او بگوید تو ضد فلسفه هستی و این‌که یکی او را تکفیر بکند و یکی او را تفسیق کند و دیگری او را تجهیل کند و این به او بگوید تو بی‌سواد هستی و او به این بگوید تو کافر هستی را در سنت نداریم. در سنت تمدن‌سازی اسلامی شیعی هر کسی هر عقیده‌ای دارد حرف خود را با استدلال و با ادب و بدون تکفیر و اهانت می‌زند و جواب خود را هم می‌گیرد. نه این‌که سر کوچه و بازار باشد. این مثل آن می‌ماند که دو نفر شیمیدان بیایند و بر سر قضایای دقیق شیمی در سر چهارراه با هم بحث کنند. مردم می‌گویند این‌ها چه می‌گویند. منتها آن‌ها بحث دارند. اگر کسی بیاید و بحث شیمی و مهندسی و پزشکی در حضور عوام بکند مردم نمی‌فهمند و می‌گویند این خیلی تخصصی است و ما هم نمی‌فهمیم. هر چه می‌خواهند به هم بگویند. اما وقتی دو نفر به اسم عالم اسلامی و مسلمان می‌آیند و بحث فقه و فلسفه و کلام می‌کنند، مردم بخشی از آن را می‌فهمند و گاهی هم تعبداً موضع می‌گیرند. می‌گویند «دو نفر داشتند با هم چیزی می‌گفتند و می‌خندیدند. یک نفر نمی‌فهمید این‌ها چه می‌گویند و همین‌طور شروع به خنده کرد و آمد. بعد به او گفتند که شما برای چه خندیدی؟ گفت من به شما اعتماد دارم. حتماً یک چیز خنده‌داری گفته‌اید و من هم می‌خندم.» خب شما وقتی این بحث‌ها را می‌کنید بعضی‌ها به شما اعتماد دارند و اصلاً نمی‌فهمند تو چه می‌گویی. فقط یک مرتبه می‌بینند تو آن بالا می‌گویی تو نجس و کافر هستی و او هم می‌گوید تو بی‌سواد هستی. می‌گویند «بین دو نفر از همین اصالت وجودی‌ها بحث بود. یکی بحث می‌کرد و می‌گفت شما این‌طور هستید. گفت نترس، شما فکر کردی من الان همه را خدا می‌دانم و تو را هم خدا می‌دانم. نه، من تو را خدا نمی‌دانم بلکه شما را خر می‌دانم. من تو را خدا نمی‌دانم چون اصلاً نمی‌فهمی من چه می‌گویم.» از آن طرف هم یک کسی به اسم اصالت وجود و کم‌کم وحدت وجود بگوید و چون 7، 8 مورد وحدت وجود داریم او به سمت الحادی برود و در آخر بگوید «یزید و حسین مساوی هستند و ما حق و باطلی نداریم.» نه‌خیر، این‌جا نه بحث تعبد است و نه اهانت و نه بحث عوامانه است. بحث خواص در حضور خواص و با رعایت اخلاق اسلامی است و مخالف و موافق هم داریم. ممکن است یک کسی بگوید این حرف آقای طباطبایی از اساس غلط است. اشکالی ندارد. بیا و بگو. آقای طباطبایی هم به تو می‌گوید بی‌خود گفتی. این بحث طلبگی است و ما تکفیر نداریم. به شما بگویم که بزرگان ما این‌طور نبودند. همدیگر را تکفیر نکردند. آن‌هایی که همدیگر را می‌شناختند و فاضل بودند. اختلاف نظر بوده و هست و این اختلافات باید باشد. منتها رویکردی که خطرناک است غیر از آن‌هایی که مخالف دین هستند همین دو موردی است که عرض کردم. حالا به تاریخ خود فلسفه برگردیم. تقریباً‌ از قرن دو و سه هجری که فلسفه‌ی غرب و فلسفه‌ی یونان کم‌کم ترجمه شده و به جهان اسلام آمده یک گروه‌های حرفه‌ای و قوی برای همین ترجمه بودند که از طرف حکومت بودند. مثل «ابن اسحاق» و «اسحاق بن حنین» و دیگران هم بودند. بعد کم‌کم تفسیرات و شروح اسکندارانی و یونانی از فلسفه‌ی یونانی گسترش پیدا می‌کند و یک جریانی به وجود می‌آید که این‌ها ژورنالیست‌های این جریان هستند و به این دامن می‌زنند و عمومی می‌کنند. کسانی مثل «ابو زکریا» و «ابن حیلان» و «ابو یحیی» و دیگران هستند. از این به بعد نظریه‌پردازی مسلمانان در مباحث فلسفی شروع می‌شود. این خطی است که از این‌جا شروع می‌شود تا به امثال علامه طباطبایی برسیم و ببینیم که علامه طباطبایی چه کار کرد که این در مبحث فهم درست عقلانیت در این روزگار و نسبت عقلانیت و مفاهیم وحیانی برای تبیین دین و نظام‌سازی مؤثر است. این خیلی مسئله‌ی مهمی است. خواهش می‌کنم به این توجه بفرمایید. اولین کسانی که این‌ها را ترجمه کردند و بعد هم خودشان حواشی و شروحی زدند یکی جناب «کندی» و یکی هم جناب «فارابی» است. فارابی که شیعه و ایرانی است و کندی هم عرب است. ولی یک قضیه‌ای در فهرست «ابن ندیم» نقل شده که این‌ها تبویب فلسفه‌ی غرب و شرق و به خصوص یونانی را با اصلاحاتی شروع می‌کنند. اصلاحات عقلی می‌کنند و این را نزدیک می‌کنند. یعنی فلسفه‌ی یونانی تقریباً اسلامیزه می‌شود و تغییراتی در مبانی و روش و اضافات و کاهش‌هایی صورت می‌دهند ولی در اول با ترجمه شروع می‌شود. کندی یک رساله‌ای به نام «تناقض القرآن» می‌نویسد. می‌دانید که ایشان در سیر فلسفه که ذکر می‌کنند اولین فیلسوف مسلمان است. سلسله‌جنبان فیلسوفان مسلمان ایشان است. او و فارابی هستند. فارابی شارح بزرگ ارسطو است که «ابن سینا» با آن عظمت می‌گوید «من بعضی وقت‌ها بعضی از حرف‌های ارسطو را نمی‌فهمیدم و یک وقتی چهل بار شرحی که فارابی نوشته بود را در این قضیه خواندم تا فهمیدم ارسطو چه گفته است.» و بعد هم آن را نقد می‌کند. فارابی چنین آدمی است. فلسفه‌ی سیاسی افلاطونی و ارسطویی را هم می‌گیرد و از آن‌ها برای شیعه مبنای فلسفی می‌سازد. اصلاً اولین فیلسوف سیاسی شیعه که با زبان فلسفه‌ی سیاسی جهانی و غربی برای شیعه فلسفه‌ی سیاسی را آکادمیزه کرده فارابی است. فارابی و ابن سینا علیه آن طرف ایران یعنی خراسان بودند. در فهرست ابن ندیم و جاهای دیگر وقتی ذکر می‌کنند از کندی شروع می‌کنند. کندی اولین دائره‌المعارف فلسفه را نوشته و اولین مترجم است و خودش هم اظهار نظر می‌کند. کتابی به نام «تناقض القرآن» می‌نویسد. یکی از شیعیان امام عسگری(ع) خدمت ایشان می‌آید و می‌گوید «این کندی که این بحث‌های فلسفی را ترجمه می‌کند علیه قرآن یک چیزی نوشته است.» امام عسگری(ع) طبق این نقل می‌فرمایند «آن را بیاور تا ببینم. من باید ببینم و بعد اظهار نظر بکنم.» می‌دانید که ایشان در حبس بود. این‌ها می‌روند و مخفیانه نامه را می‌آورند و امام عسگری(ع) می‌بینند و بعد به شیعه‌ی خود و آن رابط می‌گویند «لازم اسم من را ببرید. چون من این‌جا تحت‌الحفظ هستم نمی‌خواهم بفهمند که من ارتباط دارم ولی خود تو به او بگو که این سه، چهار نکته‌ای که نوشته‌ای این جواب‌ها را دارد. احتمال نمی‌دهی که مسئله این باشد و تو اشتباه فهمیده باشی که فکر می‌کنی این‌ها تناقض در قرآن است؟» ایشان می‌رود و به کندی این حرف را می‌گوید. کندی تا گوش می‌کند می‌گوید «این‌ها حرف‌های خودت نیست. تو این اندازه‌ها نیستی. بگو این‌ها را چه کسی به تو گفته است؟» ایشان می‌گوید «حالا هر کسی که گفته است. این حرف درست است یا نیست؟» می‌گوید «بله. این حرف درست است ولی من می‌خواهم بدانم چه کسی این را گفته است؟» بعد او می‌گوید که ایشان گفته‌اند و نقل شده که کندی این کتاب تناقض القرآن را پاره می‌کند و آن چند نسخه را به دجله می‌ریزد و می‌گوید «من اشتباه کردم.» حالا امام عسگری(ع) یک جمله‌ای راجع به ایشان دارند که جالب است. وقتی به امام عسگری(ع) می‌گویند امام می‌فرمایند «اِنَهُ رجُلُ الفَهیم» این آدم فهمیده‌ای است. حتماً یک سوء تفاهمی شده و او متوجه نیست که چه گفته است. یعنی این را به عنوان یک آدم روشنفکر عاقل فهمیده‌ای که از اسلام و قرآن درست اطلاع ندارد می‌شناسند و می‌گویند «این را به ایشان بگو تا از سوء تفاهم خارج بشود.» پس ما همان موقع دو جریان داریم که الان هم همین‌طور است. دو جریان معرفتی به موازات هم داریم. یکی می‌گوید «معارف دین را توضیح فلسفی می‌دهیم. خود این معارف عقلانی هستند و ما نمی‌خواهیم آن‌ها را به زور عقلانی بکنیم. از نظر ما ملاک عقلانیت هم فلسفه‌های مادی نیست که عقلانی شدن دین به مفهوم مادی شدن به سبک آن فلسفه‌های الحادی یا شکاکانه باشد. ما نمی‌خواهیم یک چیز غیر عقلانی را عقلانی نشان بدهیم. منتها برای دیالوگ با هر عاقل غیر مسلمان که فهیم باشد ولو در اصل قرآن هم تردید دارد می‌توانیم از صفر با استدلال شروع کنیم.» فلسفه به این معنا هیچ منافاتی با اسلام ندارد و این عقل، عقلی است که حجت الهی است. اما فلسفه به معنای مکتب خاص فلسفی و تعبد به فیلسوف خاص نه، چون از عرصه‌ی عقل و عقلانیت خارج شدی و به عرصه‌ی تقلید رفته‌ای. الان هم می‌دانید فلسفه که می‌خوانند انگار دارند یک متن مقدسی می‌خوانند. فلسفه را هم مثل فقه می‌خوانیم. که «قالَ فلانی»، فلانی و فلانی گفت. اصلاً این‌طور نیست. در فلسفه این را گفت حالا باید خود تو هم فکر کنی تا ببینی درست گفت یا غلط گفت. کلام و فلسفه و فقه هم همین‌طور است. آقای مطهری می‌گفت «همه فکر می‌کنند چقدر مجتهد داریم ولی من می‌گویم چقدر کم مجتهد داریم.»‌ اگر مجتهد هستی مسائل امروز خودت را با ارجاع به کتاب و سنت و با تحلیل عقلی حل کن. این همه مشکلات در سبک زندگی مردم است. این‌ها را حل کن و بگو اسلام چه گفته و همه‌ی ابعاد آن را ببین، آن وقت به تو مجتهد می‌گویند. چون فقه که فقط نقلی نیست. منابع فقه نقلی است. تازه منابع فقه هم فقط نقل نیست بلکه عقل و نقل است. خب من موارد دیگری را هم آورده بودم منتها متأسفانه دیگر فرصت نیست و همین محور سوم و چهارم را عرض می‌کنم و عرضم را ختم می‌کنم. این دو جریان، یکی دیالوگ با هر عاقل غیر مسلمان را ما از موضع اسلامی با استدلال عقلی می‌توانیم شروع کنیم و به این معنا تفکر فلسفی مجاهدت بزرگ دینی است. یک جریان دیگری هم به وجود آمد که آن هم تا الان ادامه دارد و به دنبال تلفیق و طرح مفاهیم غربی، در آن دوره یونانی و در این دوره مکاتب سکولار مختلف دیگر غرب در عرصه‌های مختلف معرفت‌شناسی و فلسفی اخلاق و فلسفی حقوق و فلسفی سیاست و از این مباحث است. در واقع یک نوع مفاهیم غربی و مادی را چه یونانی و چه چپ و راست امروزی را با لباس اسلامی طرح می‌کنند تا تلفیق بشود. این دومی یک تهاجم فرهنگی است و باید به آن توجه داشته باشیم. این از سنخ تحریف و التقاط است و در زمان بنی‌عباس این کار شد. همان بنی‌عباسی که اجازه نمی‌دادند اهل بیت حتی قرآن را تفسیر کنند و می‌گفتند «شما حق ندارید حرف بزنید» ولی پول می‌دادند که این کتاب‌ها ترجمه بشود و به جهان اسلام بیاید. از هندوئیزم و بودیزم و هند تا ایران قبل از اسلام تا به خصوص یونان و جاهای دیگر پول می‌دادند تا ترجمه بشود. شاه عباسی گفته بود من به وزن کتاب‌هایی که ترجمه بشود طلا می‌دهم. خب کاغذ که آن زمان به این شکل نبود. مثلاً روی پوست بود یا کاغذهای سنگینی بود. بعد این‌ها برای این‌که بیشتر پول بگیرند اگر مثلاً می‌توانست در یک صفحه ده سطر بنویسد 4 سطر درشت درشت می‌نوشت و می‌آمد و می‌گفت «وزن کنید.» بعد رفتند و به خلیفه گفتند که «بعضی‌ها دارند زرنگی می‌کنند و می‌خواهند پول بیشتری بگیرند.» خلیفه گفته بود «بگذارید زرنگی کنند. آن زرنگی اصلی را ما بر سر آن‌ها در آوردیم. رابطه‌ی این‌ها را با مکتب و اهل بیت قطع کردیم. بگذارید هر چه می‌خواهند بکنند.» در حالی که شما در مواضع اهل بیت هم تناقض و تعارض با دیگران نمی‌بینید. یکی از چیزهایی که حوزه‌ی ما باید بر روی آن کار کند روش بحث امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام کاظم(ع)، امام رضا(ع)، امام عسگری(ع) و امام هادی(ع) با مخالفین است. از ملحد تا ادیان دیگر باشند. چقدر مؤدب بحث کرده‌اند. ادب بحث، تواضع به کار بردند. من در یک بحثی از احتجاجات دیدم که طرف یک چیزی می‌گوید. ملحد است و اشتباه می‌کند و امام (ع) به جای این‌که بگویند این خوب گیر افتاد و حالا که اشتباه کرده باید او را بزنیم امام گفتند که «حتماً منظور شما این است و آن نیست.» من وقتی این روایت را خواندم گریه کردم. یعنی به دست ملحد دلیل می‌دهد و می‌گوید «حتماً منظور شما از این حرف این است.» و او می‌گوید «بله، راست می‌گویید. منظور من این نبود.» بعد امام می‌فرمایند «اگر منظور شما این است این جواب را دارد» و الان این که خودت گفتی جواب نداشت و مزخرف بود. تئوریسین کفر در بحث با امام رضا(ع) است و در آخر بحث دارد مسلمان می‌شود. این خیلی مهم است که در مناظره یک کسی بگوید من مسلمان شدم و می‌خواهم تسلیم بشوم. اصلاً شما تا حالا چنین چیزی را دیده‌اید؟ امام رضا(ع) تا می‌بینند طرف دارد تسلیم می‌شود می‌فرمایند «خَلونی و اِیاه» من را با ایشان تنها بگذارید و جلسه تمام است. نمی‌خواهند جلوی یک جمع اقرار کند. «خلونی و ایاه» جلسه تمام است. آقایان تشریف ببرید و من را با ایشان تنها بگذارید. در خلوت امام رضا(ع) به او می‌گویند و او در خلوت می‌گوید «من حرف‌های شما را قبول کردم.» این‌طوری می‌توان دنیا را گرفت. یک جریانی گفتند «فلسفه غلبه‌ی فرهنگ یونانی و مادی بر فرهنگ ایرانی و شرقی و اسلامی است و تداوم حمله‌ی اسکندر به ایران بوده و سراسر شرک بوده است.» این حرف تا حدودی درست است. این توطئه بوده و هنوز هم هست. هنوز هم ایدئولوژی‌های مادی وارد می‌شود برای این‌که سبک فکر و سبک زندگی اسلام درست مطرح نشود و دشمن هم این کار را می‌کند. شاه اجازه می‌داد کمونیست‌ها کار بکنند ولی مذهبی‌های عاقل کار نکنند و مذهبی‌های متحجر نفهم هم کار بکنند. این‌ها درست است. اما این‌که نفهمی آن‌چه که به نام فلسفه از غرب یا شرق آمد، اولاً خود این‌ها در یک مواردی ریشه در شرع و در ایران دارد و یک بخشی از آن ریشه در سنت دینی دارد و در سنت دینی رشد کرده است و نه شرک‌آمیز و بعد هم این‌که برهان اگر واقعاً برهان باشد سکولار نیست. ما برهان سکولار نداریم. برهان اگر برهان است حتماً دینی است و ممکن است یک غیر مسلمانی یک حرف دینی بزند. این بحثی که در فلسفه آن زمان مطرح بود الان هم به یک شکل دیگری مطرح است. الان هم بعضی‌ها می‌گویند «کل این مباحثی که از غرب و شرق آمده سکولار است و باید بیرون بریزیم و ما می‌خواهیم همه چیز را دوباره از صفر بسازیم.» مگر کسی می‌تواند تاریخ و تمدن را از صفر بسازد؟ مگر پیغمبرها از صفر ساختند؟ مگر وقتی که امام زمان(عج)‌ تشریف بیاورند از صفر می‌سازند؟ نه، یک چیزهایی را نگاه می‌کنند و می‌بینند که برهان و عقل و فطری است و آن‌ها را اسلام هم قبول دارد. غیر اسلامی نیست. بخشی از احکام اسلام امضایی است. یعنی همان چیزی که در قبل بوده درست است ولو غیر مسلمان گفته باشد. مگر هر چه که غیر مسلمان می‌گوید کفر است؟ اگر غیر مسلمان گفت «دو دوتا، چهارتا می‌شود» ما بگوییم «نه‌خیر، این دو دوتا چهارتا سکولار است و اسلامی آن دو دوتا پنج‌تا می‌شود.» اگر درست است برهان اسلام قبول دارد. برهان نیست. مسئله این است که خیلی از این چیزها برهان نیست و به اسم عقل گفته‌اند. این هم یک نکته که عقل را در مصاف تعصبات قومی له یا علیه نباید برد. استدلال شرقی و غربی و هندی و یونانی و ایرانی و اسلامی و غیر اسلامی ندارد. استدلال اگر استدلال است شرعاً حجت است. منتها خیلی از این‌ حرف‌هایی که این‌ها به اسم استدلال و فلسفه می‌گویند برهان نیست و القاعات دروغ مادی است که مطرح می‌کنند. نه همه چیز را با برچسب یونانی‌گری و غربی‌گری و سکولار رد کنیم و بگوییم استدلال و عقلانیت امر قومی است و حکمت وطن دارد، امر بشری است و در ادوار مختلف ظهورات مختلف تاریخی دارد و قرآن تنها کتاب مقدسی است که بر عقل و تفکر تأکید کرده است. حکمت را کنار کتاب می‌آورد و می‌گوید «یعلمهُ کتاب و الحِکمه» و می‌گوید یکی از وظایف اصلی دین و انبیا احیای حکمت عقلانی است و بحث عقلی هم جای لجبازی و تعصب و هویت ملی و این‌ها ندارد. نوکر دلیل عقل و نقل هستیم. این یک جریان که باید در برابر آن ایستاد. یک جریان هم از آن طرف به اسم یونانی‌گری در آن زمان این کار را می‌کرد و می‌گفت «قرآن و روایات قطعی اهل بیت با آن‌چه که فلان فیلسوف یونانی گفته ما وتو می‌کنیم و او معیار می‌شود.» که خیلی‌های آن هم برهان ندارد و تعبد در فلسفه است. در فلسفه پر از تعبد است. پس از آن طرف یک جریان داشتیم و الان هم داریم. در نظام‌سازی به این هم توجه کنید که تحت این شعار که «عقل وطن ندارد، علم و استدلال شرقی و غربی ندارد.» عملاً گزاره‌های انبیا را تا سطح فلاسفه و عرفای عادی بشری و بلکه پایین‌تر آوردند و گفتند «این‌ها در کنار هم هستند» و بعد گزاره‌های وحیانی را قربانی مسلک‌های فلسفی یونانی و ایدئولوژی‌های شرق و غرب آن دوره کردند و در دوره‌ی ما هم قربانی مارکسیزم و لیبرالیزم و پوزیتیویزم و اگزیستانسیالیزم کردند و این‌ها گفتند «حکمت دستاورد انبیای الهی است.» که ما این را قبول داریم. آقای طباطبایی می‌گوید «این قبول است ولی بعد نتیجه می‌گیرید که نظریه‌ی 4 نفر فیلسوف قدیم و جدید که نه برهان دارد و نه توافق با قرآن دارد راه درست است.» و بعد می‌گویند «یُعلمهُ کتابِ و الحِکمَه» یعنی «یُعلمهُ کتابِ و الفسفه». یعنی حکمت را در آن دوره به «فلسفه‌ی یونانی» ترجمه کنی و امروز هم بگویی «یعلمهُ کتاب و الحکمه یعنی یعلمه کتاب و المارکسیه و لیبرالیه و فلان.» این هم غلط است. پس ما باید دقت کنیم که در مسئله‌ی عقل و نقل و نظام‌سازی فکری و تمدن‌سازی دو جریان افراطی از دو طرف داریم. یکی کسی است که می‌گوید «هر چه که در آثار فلان فیلسوف یونانی یا فلان متفکر علوم انسانی امروز غرب و شرق که غیر مسلمان است آمده چون غیر مسلمان بوده کلاً مزخرفات است.» مگر پیامبر نفرمود «حکمت را بگیر حتی اگر از منافق باشد.» معنی این آن است که می‌شود کسی کافر یا منافق باشد و یک جمله‌ی حکیمانه‌ای هم بر زبان او جاری شده باشد. ما باید ببینیم با عقل و نقل و با اسلام تعارض دارد یا ندارد. اگر تعارض دارد می‌خواهد یونانی باشد، می‌خواهد ایرانی باشد، می‌خواهد هندی باشد، می‌خواهد عرب باشد و می‌خواهد برای خود حجاز و کوچه‌ی بغل مسجدالحرام باشد یا فامیل نزدیک خود پیامبر باشد. ما حرف او را قبول نمی‌کنیم. به تعبیر شما «ابولهب» باشد. ملاک حرف است و این‌که با مبادی و غایات اسلامی و الهی می‌سازد یا نمی‌سازد. اگر به عقل است ما هم عقل داریم. اگر نقل است که در مورد آن بحث می‌شود. راه اصلی راه تعادل است. عقلانی شدن و روشنفکر شدن و فیلسوف شدن تعبد ورزیدن به این یا آن فیلسوف نیست. راه، راه اعتدال است. و نه این‌که با طرف مخالفت بشود به صرف این‌که مسلمان نبوده یا برای محل ما نبوده است. نه، ملاک داریم. این جمله‌ای که می‌گویم جمله‌ی نهایی مرحوم آقای طباطبایی است. «احترام به عقل و استدلال تا حدی که عقل است از هر کس که باشد حجت شرعی می‌شود.» ما به این کار داریم که چه چیزی گفت و آیا با عقل و وحی می‌سازد یا نمی‌سازد. «پذیرش مشترکات و اشتراکات معارف بسیاری بین اسلام و دستگاه‌های دیگر فلسفی ماقبل اسلام و بعد اسلام در دنیا است ولی ما بر مرزهای عقیدتی با عقل و نقل پافشاری می‌کنیم و اصالت‌های معرفتی و خلوص فکر دینی را حفظ می‌کنیم. به عقل و وحی توأماً احترام می‌گذاریم و این احترام توأماً حکم قرآن و عقل است.» اگر بخواهیم یک پروژه را در یک جلمه خلاصه‌سازی کنیم حرف ما این است. معرفت‌شناسی اسلامی برای تمدن‌سازی در عرصه‌ی‌ حکمت نظری و عملی امروز این است. «نه نفی عقل و نه بت‌سازی از عقل. نه شکاکیت و نه مطلق‌سازی از عقل بشر.» عقل بشر حجت است اما خطاپذیر و محدود است. نسبی و شکاک نیست اما حجت است. نگاه عاقلانه به دین، از آن طرف اشراق دین بر عقل برای جبران محدودیت‌های عقل بشر است و حیات عقلی را اولین بار خود قرآن و پیامبر تشویق و توصیه کردند. بسا استدلالات قیاسی منطقی که در خود قرآن و سنت به کار رفته است. بعضی‌ها فکر می‌کنند منطق را ارسطو ساخته است. آن‌چه که در منطق بحث می‌کنید توصیه نیست. توصیف است. باید اثبات کنی که کجای دین با این توصیه مخالف است و با این توصیف مخالف است. مگر این‌ها برای ارسطو است. ارسطو یکی از تدوین‌گران است. شاید قدیمی‌ترین تدوین‌گری است که کتاب‌های او مانده است. ممکن است قبل از او کسان دیگری هم کرده باشند و بعد از او هم بکنند. اشکالی هم داشته باشیم به آن می‌گیریم. ماده و صورت برهان باید یقینی باشد. به ارسطو هم کاری نداریم. ماده و صورت استدلال بایستی یقینی باشد. حالا اسم آن را هر چه که می‌خواهی بگذار. ما تعبد به هیچ فیلسوف شرق و غرب،‌ قدیم و جدید نداریم و نباید داشته باشیم. تعبد خلاف عقلانیت است. تنها تعبدی که با عقل اثبات می‌شود و خود آن تعبد عقلانی است تعبد به انبیا است و انبیا گفته‌اند «عقل و نقل هم مبنای زندگی فردی و هم تمدن‌سازی است.» ما امیدوار هستیم این خط تعادل بدون افراط و تفریط در حوزه‌ها از تبریز و قم و مشهد و نجف دوباره احیا و تقویت بشود تا بتوانیم مسیر را پیش ببریم.

والسلام علیکم و رحمت‌ الله

 


هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha